نشریه زمان ظهور شماره 67
"به نام او که جریان فکر را در شیارهای باریک مغز مینگرد" چهارشنبه 12 دی ماه 1397 / 25 ربیع الثانی 1440 / 2janury2019 / شماره 67 / 4 صفحه سخن سردبیر خلیفه خدا، سِرّ وجود جهان ما در واقع ظلمت مطلق است و با نور الهیِ تجلی یافته در خلفای الهی بارقه ای از نور به خود گرفته است. این نور باعث شده انسان ها ملاک هدایت یافتن را در اختیار داشته باشند. نابینایی را در نظر بگیرید که بخواهد از عرض خیابان بگذرد. به نظر شما احتمال تصادف چقدر است؟ تقریب صد در صد. حال اگر شخص بینایی بیاید و دست این فرد نابینا را بگیرد و بخواهد وی را از عرض خیابان عبور دهد عاقلانه است که این شخص هیچ مقاومتی نکند و تسلیم امر شخص بینا شود، در غیر این صورت مرگ، نتیجه حماقت او خواهد بود. در این دنیای ظلمانی همه کور و نابینا هستند و این خلیفۀ الهی است که به نور الهی بصیر گشته و به حقیقت رسیده است؛ و اکیداً دیگر بندگان متوهم این شده اند که به شناخت و معرفت رسیده اند؛ چون اگر این طور می بود بایستی قلب آن ها مانند خلیفه الهی تجلی گاه نور اسماء الهی می شد. لذا حقیقت تنها نزد خلیفۀ الهی است که سینۀ مبارک وی مخزن اسرار الهی برای راه یابی به ساحت ملکوت و عوالم نور و معرفت شده است. فرستاده شده تا مردم را از چاه ظلمانی دنیای مادی به دنیای نور و معرفت برساند؛ چون انسانیتِ وی در حد اعلا به فعلیت رسیده است و شائبۀ ظلمت وی تا حدی رنگ باخته که گویی وجود ندارد. برای گذر از این عالم مادی هیچ راهی به جز چنگ زدن به حبل الله متین که همانا خلیفۀ خداوند سبحان است، وجود ندارد و همه راه ها به بیراهه خواهند رسید. خلفای الهی سبب نزول رحمت الهی هستند، درست همانند بند ناف برای جنین در این عالم. حال این بندگان خدا هستند که چگونه به این حقیقت پایبند شوند و هدف خلقت را محقق کنند. امام علی (ع) جلوه گاه حقیقی ایثار ... اما بعضی از دانشمندان رشتۀ زیست شناسی تکاملی مانند پروفسور داوکینز و هم قطارانش درصدد این بر می آیند که وانمود کنند همۀ اجزا صفات و ویژگی هایی رفتاری انسان را می توان به وسیله چند نظریه از جمله نظریۀ «میم همانندساز » تفسیر نمود. به همین دلیل، در این فکر هستند که شعار پیشکسوتی دانش اخلاق و تطبیق آن بر زندگی روزمره را برای خویش انتخاب کنند، غافل از اینکه حدود هزاران سال پیش و قبل از اینکه جهان مادی نامی برای این آقایان بشناسد، مردمی زندگی کردند که جلوۀ تمام و کمال ایثار بودند. داوکینز معتقد است تاکنون کسی نتوانسته است ایثار حقیقی را در زندگی خویش به کار گیرد، به این دلیل که درون پیکر انسان ماده ژنتیکی یا ژن ها توسط قانونی احاطه شده که از آن به نام خو دخواهی ژن ها یاد می کند. این قانون این گونه تعریف می شود که ژن ها همیشه مسیری را برای انسان انتخاب می کنند که بقای آن ها را تثبیت کرده و هرگونه ضرر و زیان محتمل را از آ نها دور می کنند. در نهایت ایثار حقیقی، غیرقابل اعِمال بوده، چراکه با نحوه عملکرد ژن ها نتیجه کاملاً عکس دارد. او در کتاب «ژن خودخواه » این مسئله را به وضوح توضیح می دهد و اذعان می کند که «تاکنون کسی قادر به مقابله با جریانات قوی خودخواهی ژن ها نبوده است؛ پس بیایید که خودِ ما در این مسیر گام برداریم ». وی با این سخن سعی دارد که نگاه ها را از مردان دین و سردمداران مسیر انسانیت، و خلفای خداوند، منحرف سازد. اجازه دهید توضیح دهیم که از چه ایثاری سخن می گوییم، یا اینکه معنای ایثار چیست؟ ایثار به عملکردی فداکارانه گفته می شود که در طی آن شخص ایثارگر بخشی از مستملکات شخصی خویش را در اختیار غیر قرار داده تا دیگران نیز از آن ها بهره مند گردند. (این مستملکات می تواند شامل هر چیزی شود، از جمله غذا، لباس و مسکن و...)؛ بنابر این تعریف باید بگوییم که ایثار جنبه های مختلفی دارد، ایثار دوطرفه، ایثار به جهت شهرت و جذب جنس مخالف و ایثار حقیقی یا ایثار بی طرف، یعنی ایثاری که از انجام آن، انتظار هیچ سود و منفعتی را برای خویش نداشته باشیم؛ البته جز در بخش ایثار حقیقی، انسان در دیگر موارد ایثار با دیگر موجودات، نقطه مشترک دارد. هرچند داوکینز و هم قطارانش بی پروا ادعا می کنند که می توان ظهور چنین صفت و بقای آن نزد انسان را به خوبی تحلیل کرد؛ غافل از اینکه در سلسله قوانین طبیعی، صفتی که زندگی فرد را تهدید کند از چرخۀ حیات طبیعی حذف خواهد شد. در مورد ایثار حقیقی باید بگوییم که حتی ایثار مادران در مقابل فرزندان خویش به عنوان یک ایثار حقیقی طبقه بندی نمی شود، چراکه اگر فرض کنیم البته طبق گفته های آقای داوکینز رفتار انسان توسط ژن ها حکمرانی می شوند در نهایت باید گفت که ایثار مادران هیچ گونه خطری برای ژ نها ندارد. درست است که بدن مادر به خطر می افتد لکن باید دقت کنیم که فرزند نیمی از ژنوم یا نقشه ژنی DNA مادر را در ژنوم خویش حمل می کند که این عمل ضامن بقای ژ نهای مادر است؛ اما ایثار حقیقی در برابر کسی باید اِعمال شود که هیچ گونه ارتباط ژنی و غیر ژنی با وی نداشته باشیم. وجود این امر سبب شده که برخی از ملحدین به جهت ترویج الحاد و بی دینی خویش این شعار را سر دهند که تاکنون کسی قادر به مخالفت با خودخواهی ژن ها نبوده است و ایشان از انسان های نخستین پویندگان این راه به شمار می آیند؛ اما اگر قضیه از این قرار است پس باید به این نتیجه برسیم که تاکنون شخصی قادر به انجام و تطبیق این شکل از ایثار نبوده و این اشخاص رهبران روحی این طریقت هستند. متأسفانه باید بگوییم که این سخنان، شعارها و ادعاها، صرف گزافه گویی است. انسان های بسیاری هستند که در این راه قدم برداشتند و بدون هیچ گونه تردید و ترس از نابودی، جان خود را به خطر انداختند تا در نهایت ندای انسانیت، امروزه به گوش ما برسد. اگر گفتۀ این آقایان صحیح است پس باید اصطاح و واژه انسانیت توسط آن ها ساخته شده باشد و تاریخ کسی را به این نام نشناسد؛ اما حقیقت چیز دیگری است. اگر بخواهیم بارزترین نمونۀ ایثار تکامل و انسانیت را برای بشریت ذکر کنیم لازم نیست در دانشگاه ها و مؤسسات خیریه انسانی و دینی به دنبال آن بگردیم. در بیش از چهارده قرن پیش خانواده ای زندگی کردند که معنای ایثار حقیقی را به خوبی شناخته و به مردم یاد داده بودند. شاید نام این خانواده برای بیشتر ما آشنا باشد، اما هستند اشخاصی که سعی می کنند تصویر دین را مات کنند تا مردم را به سوی خواسته های خویش سوق دهند و دلیل آن را افراطی گری بعضی از فرقه های منشعب از دین می دانند؛ درحالی که رهبران دین و انسانیت هیچ وقت به اعمال این فرقه های خرافی و افراطی راضی نبوده و نخواهند بود. در زمانی که سرور و سالار عالمیان، امیرالمؤمنین (ع) درس های ایثار و انسانیت را به امت اسلام آموختند شاید در جوامع دیگر، کسی حتی اصطاح انسان بودن را نشنیده بود. امام علی علیه السلام به دلیل اینکه وارث انبیا و مرسلین است، اوست که در جریان زندگی خویش معلم انسانیت و فداکاری و از همه مهمتر جلوه گاه حقیقی ایثار است. اگر زندگی ایشان را سرلوحۀ خویش قرار دهیم بی شک در مقابل آن بزرگوار سرِ تعظیم را فرو خواهیم آورد. داستان مشهور و جالب روزه گرفتن ایشان و خانواده به مدت سه روز و دادن طعام افطار خویش به مسکین و فقیر و یتیم زبانزد خاص و عام شده است. قرآن را بخوانیم تا خود شاهد این امر عظیم باشیم: (عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللِّهَ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا *يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا *وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا *إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللِّهَ لَنُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَ شُكُورًا) (چشمه اى كه بندگان خدا از آن مى نوشند و {به دلخواه خويش} جاری اش مى كنند * {همان بندگانى كه } به نذر خود وفا مى كردند، و از روزى كه گزند آن فراگيرنده است مى ترسيدند * و به {پا س} دوستى {خدا}، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دادند * {و می گویند:} ما براى خشنودى خداست كه به شما مى خورانيم و پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم). (سوره انسان،9 – 6) حال این پرسش را مطرح می کنیم. آیا ایشان با این عمل، زندگی خویش، فرزندان و خانواده را در راه کمک به این افراد مستمند و نیازمند، آن هم بدون انتظار منفعت و سودجویی، در خطر قرار ندادند؟ آیا این رفتار برحسب قوانین بیولوژی قابل تفسیر است؟ آیا به غیر از این، ایثار حقیقی چه معنایی خواهد داشت؟ حال بگذار افراد یاوه گو بیایند و شعار پیش کسوتی را برای خود انتخاب کنند. آن حضرت دقیق عاقبت کار خویش را می دانستند و همیشه به یاران خویش می فرمودند که شما طاقت کاری که انجام می دهم را نخواهید داشت. در نهایت باید بگوییم که برای شناخت حقیقی ایثار بایستی به اهل و صاحبان آن رجوع کنیم و از آ نها طلب نماییم. این امور و نقض دلایل علمی داوکینز دربارۀ ایثار حقیقی و دعوت وی برای اعِمال ایثار توسط سید احمدالحسن علیه السلام در کتاب توهم الحاد به خوبی مورد مناقشه قرار گرفته است که مطالعه آن خالی از لطف نخواهد بود. حدیث نبوی حدیث نبوی از تلاش هایی که در جهت تغییر مفاهیم زیادی که در میان امت انجام می پذیرد رنج می برد. سلطۀ حاکم حتی بر ترکیب نص و دلایل آن سیطره پیدا کرده و از این طریق توانست آن مفاهیم فکری را که به سود مکتب آ نها بوده است انتزاع کنند و حتی بیشتر مفاهیم انتزاعی از جمله مسلّمات اسلامی تبدیل شدند و نمی توان از آن ها تجاوز کرد. متأسفانه مورخ اسلامی اسیر این تشکیلاتِ فرض شده برای حدیث نبوی گردید و نقشی را بازی می کند که سلطۀ حاکم از خلال سیطرۀ فکری بر نص و مقررات فکری خود در ترکیب حدیث برای او معین کرده است؛ حال از طریق خلق احادیث یا از خلال زیادت و نقصانی که مراکز نظام سلطه بر هیکل حدیث و تحریف آن بر اساس منافع سلطه انجام می گیرد. از طرفی دیگر سلطۀ حاکم، روش دیکتاتوری فکری را اِعمال کرد که از طریق آن تلاش کرد تا حدیث نبوی را از بین ببرد و آن را از صحنه حیات مسلمین دور کند و بحث های با اصطلاح علمی را به راه انداخت تا از خلال آن ها بتواند به طور قطعی مشروعیت خلافت اسلامی را برای خود رقم بزند. این نوع فعالیت در حیطۀ رجال احادیث و جرح وتعدیل آن ها آنجا گرفت؛ اما متأسفانه این فعالیت مشکوک بر اساس بحث های علمی و موضوعی جهت توثیق راوی یا تضعیف او انجام نگرفت؛ بلکه ملاک، همراهی رجال روایی با سیاست گذاری منظومۀ روایی بوده است که هیچ کس نمی توانست از این چارچوب تعیین شده تخطّی کند. متأسفانه حدیث نبوی در این منظومه مخوف و مرموز محصور شد؛ و اینکه می گوییم منظومه ای سری و مرموز است، بدین معناست که اکثر افراد آن مجهول یا ضعیف هستند و منظومه های رجالی به هیچ عنوان شناختی از آن ها ندارد که آن ها را موثّق معرفی کند تا در سند یا سلسله روایی باقی بمانند؛ لذا برگرفتن حدیث نبوی یا طرح آن بر اسلوب های موثق غیرقابل قبول می شد؛ که بدین ترتیب تلاش می شد مسیر حدیث نبوی را با آنچه منظومه فکری آن ها منسجم و مشروعیت خود را در سلطه ایجاد می کرد استخراج نماید. در زمان پیامبر (ص) نص توانست با تشریع دین جدید که آن ها را از جاهلیت رهانید، معادلات را تغییر دهد و آینده روشنی را برای امت رقم بزند؛ که از خلال سنت نبوی همه شئون حیات اجتماعی و سیاسی و اعتقادی به وضوح آشکار گردید. بعد از وفات پیامبر (ص) نص نبوی به دست گرایش های فکری که به سلطه رسیدند افتاد و در راستای مصالحِ این گرایش ها، تفسیر و تأویل گردید و این خطرنا کترین چالش پیش روی نص نبوی بود که متأسفانه امت را دچار بحران اساسی کرد. حدیث نبوی که بر خلیفه شرعی اشاره داشت، نظریه پردازان دربار و حاشیه ای که توانستند بر موج اختلافات سوار شوند و همگام با غاصبان خلافت با جعل حدیث و تأویل نادرست آن به غاصبان خلافت مشروعیت بخشیدند. به عبارت دیگر، نص خلافت به نصی کاملاً تشریفاتی تبدیل شد که بدین وسیله مدرسه سلفی توانست این امر را به پیروان خود بقبولاند که خلافت امری است دنیوی که پیغمبر در تعیین مسیر امت از خلال نص هیچ دخالتی نداشت و خلافت امری دینی نبوده که از جمله شئون مربوط به وی باشد و در این صورت اراده الهی که بر همه امور احاطه دارد، تعطیل می شود. اما منطق قران اذعان می دارد که خداوند در تنظیم حیات سیاسی و اجتماعی و همه شئون بشر دخالت مستقیم دارد. خداوند می فرماید: (وکذلک مکّنا لیوسف فی الارض) و این دلیلی است بر اینکه حاکمیت بر زمین بایستی تحت اراده باری تعالی باشد و یکی از مصادیق این سخن، آیۀ «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ». (ملک 26 )؛ یعنی اراده اوست که ملک را به چه کسی بدهد و از چه کسی بگیرد، حال چه رسد به خلافت رسول خدا (ص). در این صورت کدام عقل سلیم می پذیرد که این امر خطیر بر اساس مصالح افراد و گرایش های فکری منحرف تعیین تکلیف شود و پیامبر اسلام خلیفۀ تام الهی نقشی در تعیین خلیفه بعد از خود که میراث دار همۀ رسالت های آسمانی خواهد بود، نداشته باشد و خلافت الهی بازیچه ای در دست تشنگان قدرت و مزدوران روباه صفت درباری باشد که امت را به انحراف آشکار که همانا مخالفت با خلفای رسول خدا و به شهادت رساندن آن هاست بکشانند. فرمانروایی از آن کیست ؟ خدا یا شیطان ( مهدی یا امریکا)؟ حمد و سپاس از آن خداوند است، که مالک مُلک، گردانندۀ کشتی است؛ خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست. ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) (آل عمران، 26 ) (بگو بار خدايا، تويى كه فرمانفرمايى؛ هر آن کس را كه خواهى، فرمانروايى بخشى؛ و از هركه خواهى فرمانروايى را بازستانى؛ و هركه را خواهى، عزت بخشى؛ و هركه را خواهى، خوار گردانى؛ همۀ خوبى ها، به دست توست و تو بر هر چيز توانايى). ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ). (مائده، 44 )(و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داورى نكرده اند؛ آنان خود، کافران اند). خداوند، مخلوقات را آفريد و هدف او از خلقت، عبادت است؛ و می فرمايد: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّ لِيَعْبُدُونِ). (ذاريات، 56 ) (و جن و انس را نيافريدم، جز براى آنكه مرا بپرستند). و عبادت اقسام مختلفی دارد؛ از جمله عبادت در اطاعت؛ پس اگر کسی، چيزی را اطاعت کند، در حقيقت آن را عبادت کرده است؛ و خداوند تعالی می فرمايد: ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ). (يس، 60 ) (اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم، كه شيطان را مپرستيد؛ زيرا وى دشمن آشكار شماست). پس مقصود از عبادت شيطان، همان اطاعت و پيروی از اوامر و نواهی اوست؛ و طبيعتاً دراين دنيا، اطاعت از آنِ کسی است، که زمام حکومت در بين مردم را دارد؛ پس اگر حاکم از سوی خداوند تعيين شده باشد، او حکم خداوند را در زمين اجرا می کند؛ پس اطاعت و حکم و سياست و تدبير مخصوص خداوند است؛ اما اگر حاکم از سوی مردم تعيين شده باشد، يعنی بر اساس انتخاب مردم حاکم شده است؛ در آن صورت، مردم آرا و نظرات مختلفی دارند و در تدبير امور و آینده نگری عاجز خواهند شد. موسی پيامبری از پيامبران اولوالعزم بود؛ هنگامی که هفتاد نفر از قومش را برای میقات خداوند برگزید، از او خواستند تا خدا را آشکارا ببينند و در اين امتحان الهی شکست خوردند؛ پس چگونه برای ما جايز باشد کسی را انتخاب کنيم، تا حکم خدا را بر زمين اجرا کند؟ اگر انتخاب به دست کسی باشد، که در امر آن ناتوان و عاجز است، در اين صورت امت از اطاعت خداوند متعال، روى گردان شده و به تبعيت از شيطان درمی آید. پس خداوند يگانه، تنها کسی است که حق انتخاب امام و حاکم را داراست؛ و کسی که غير آن را برمی گزیند، به خداوند شرک ورزيده و از شيطان پيروی کرده است و شيطان چيزی جز طغيان، بر حال او نمی افزايد. امام صادق (ع) در تفسیر این آیه می فرماید: (وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِالّل إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ). (يوسف، 106 ) (و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند؛ جز اينكه (چيزى را با او) شريك مى گيرند). (مقصود آن، شرک در اطاعت است، نه در عبادت). و هر انديشمند و خردمندی که تاريخ را ورق می زند، می بيند که همۀ ناکامی ها و فجایع و همۀ ظلم ها و تعدی ها به سبب غصب منصب امامت و حاکمیت از کسانی است که از سوی خداوند برگزیده شده اند؛ زيرا خداوند تعالی می داند که رسالت خود را در کجا قرار دهد؛ واو خالق مردم است و به صلاح و فساد آن ها داناتر؛ و اگر می دانست صلاحشان در انتخاب حاکم به دست خودشان است، بی شک این امر را به آ نها واگذار می کرد؛ اما می داند که آن ها در اين امر، عاجز و ناتوان هستند؛ بنابراین خداوند حکم را مخصوص خود قرار داده است و هیچ شریکی ندارد. ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ). (مائدة، 44 ) (و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داورى نكرده اند؛ آنان خود کافران اند). (مقدمۀ کتاب «فرمانروایی از آنِ کیست؟ خدا یا شیطان )مهدی یا آمر یکا(، نوشتۀ شیخ ناظم عُقیلی) حاکمیت خدا و انتخابات در منشور (فرمان) الهی ...کسی که می خواهد ادارۀ عملی را بر عهده بگیرد، باید خود را نامزد کند. این نامزدی می تواند از طرف خود شخص صورت بگیرد و یا برادرانش او را نامزد کنند. برخی به سرعت این مطلب را که چنین سخنی از سوی ایشان صادر شده منکر شدند و آن را به کار ابوبکر در سقیفۀ بنی ساعده تشبیه نمودند. دست های نیز نظر دیگری داشتند. پس از اینکه این موضوع به سمع ایشان رسید، جوابی دادند که متن آن چنین است: «خداوند به شما برکت دهد و اعمالتان را قبول فرماید! در خصوص موضوع انتخابات، من بر این عقیده ام که از سخنان ما و قرآن به وضوح روشن می شود که انتخابات به عنوان روشی برای تشخیص حاکم عام یا کسی که امور مردم را مدیریت کند، باطل است؛ ولی هنگامی که حاکمِ منصوب از سوی خدا، رأی و نظر مردم را در خصوص کسی که بر آ نها حکم کند یا قوانین عمومی را تشریع نماید خواستار شود، این یک امر شرعی است و در قرآن هم به آن اشاره شده است: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ ا لِنَت لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى ا إِنَّ ا يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ » (به سبب رحمت خداست که تو با آ نها این چنین نرم خوی و مهربان هستی. اگر تندخو و سخت دل می بودی از گرد تو پراکنده می شدند، پس بر آن ها ببخشای و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با ایشان مشورت کن و چون قصد کاری کنی بر خدا توکل کن که خدا توکل کنندگان را دوست دارد). (آ ل عمران، 159 ) یعنی جانشین الهی می تواند در آنچه مناسب می بیند، با مردم مشورت کند، ولی رأی و نظر نهایی از آنِ اوست و او می تواند مشورت مردم را بپذیرد یا رد کند. نظام حکومت الهی نه مانند نظام دیکتاتوری است و نه همچون نظام دموکراسی؛ بلکه نوعی تشکیلات خاص است که دارای جزئیات مربوط به خود می باشد. خداوند توفیقتان دهد! وقتی ما ابراز می داریم که انتخابات و شوری باطل است، منظورمان روشن است؛ این ها اگر به عنوان یک ابزار کافی و مستقل برای تشخیص حاکم یا کسی که امور مردم را اداره می کند در نظر گرفته شود، حرام اند؛ این موضوع روشنی است. دولت یا دولت هایی که جانشین خدا آن ها را مدیریت می کند، تحت حاکمیت قانون الهی که در قرآن، تورات و کتاب ها و سیرۀ انبیاء آمده است، اداره می شود. به نظرم شما شناخت کاملی نسبت به این قانون ندارید. باید با آن آشنا شوید و آن را بدانید. باید ابتدا این قانون قرآنی را بشناسید و سپس بگویید آیا درست است یا نه، و آیا شرعی است یا غیرشرعی! به طورکلی قاعدۀ عمومی چنین است: معصوم این حق را دارد که بدون مشورت مردم (فردی را برای انجام مسئولیتی) بگمارد و این حق را هم دارد که در تعیین چنین فردی با مردم مشورت کند، و این حق را دارد که مشورت آن ها را بپذیرد یا آن را رد کند و یا برخی از مشورت هایشان را پذیرفته و برخی دیگر را وا نهد. معصوم این حق را دارد که در چهارچوب شریعت، قوانین عمومی را تشریع نماید؛ این حق را دارد که با مردم در خصوص تشریع قانونی که در چهارچوب شریعت قرار دارد به مشورت بنشیند و این حق را دارد که مشورت آن ها را پذیرا باشد و یا مشورتشان را نپذیرد و یا قسمتی از آن را بپذیرد. در قانون الهی، مجالس مشورتی دیده شده که اعضای برخی از آ نها توسط عامۀ مردم انتخاب می شوند و عده ای از آن ها بر اساس نظر اعیان و بزرگانشان مثل اساتید دانشگاه ها، شیوخ عشایر و غیره برگزیده می شوند. خداوند شما را توفیق دهد! قانون الهی موضوع گسترده و عمیقی است و من گمان می کنم شما چیز زیادی از آن نمی دانید؛ پس قبل از اینکه به سراغ این موضوع بروید و یا نظر نادرستی ابراز دارید، اندکی تأمل کنید. کسی که گمان م یکند درصورتی که خداوند به ما نصرت بدهد، احمدالحسن حتما باید بر جامع های حکومت کند، در اشتباه است. خلیفۀ الهی می تواند بر دولت و حکومت اشراف داشته باشد و فقط به آنچه باید تحت اراده اش باشد مانند تصمیمات جنگ و صلح، اکتفا کند؛ و اما اینکه آیا وی بر همۀ جزئیات، مدیریت و نظارت داشته باشد، چیزی است که در اختیار خود وی است. او به آنچه خدا به آن فرمان داده عمل می کند؛ چه خداوند دخالت مستقیم در امور با تمام تفاصیل را به وی امر کند، و چه خداوند به او دستور دهد کسی را برای مدیریت امور مردم بگمارد، وی همان را انجام می دهد. از خدا مسئلت می نمایم که شما را توفیق دهد و گام هایتان را استوار سازد. سجود برای لاهوت محققان تفسیر قانع کننده ای از مسئله سجود ملائکه برای حضرت آدم و اینکه چگونه خداوند به فرشتگان امر فرمود که به آدم سجده کنند ارائه ندادند و این گونه سجود در قصۀ یوسف پیامبر نیز هنگامی که پدر و برادرانش برای وی سجده کردند تکرار شد. (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبي وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرينَ). (بقره، 34 ) و {به یاد آر} هنگامی که به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده کنید و خضوع نمایید. همه سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و او از کافران بود. برخی نیز سجود برای آدم و یوسف را به معنی خضوع و نه سجود واقعی تفسیر کردند و برخی دیگر آن را جهت تکریم آن ها معنی کرده اند نه عبادت آن ها. برخی دیگر سجود را برای خداوند می دانند؛ چون به امر او بود، لذا در حقیقت، سجود برای خداست. ولی این وجوه از تفاسیر، سجود برای غیر خدا را توجیه نمی کنند، با اینکه ظاهر دو آیه بیانگر سجود برای هردوی آ نهاست. «اسجدوا لادم » و «وخرّوا له سجَّدا ». بنابراین سجود برای شخص آن ها بود. لذا هرچند سجود به امر خداوند سبحان و برای تکریم آ نها بود، ولی در نهایت، سجود برای شخص آن ها بوده است؛ حال این سؤال مطرح می شود که آیا سجود برای مخلوق می تواند صحیح باشد؟ متأسفانه محققان و مفسران توجیه درستی به این گونه سؤالات که در مورد سجود مطرح می شوند ارائه نداده اند. تفسیر درست این مسئله و سؤالات مطرح شده در این رابطه را می توان در گفته های سید احمدالحسن (ع) به وضوح یافت؛ و اینکه سجود برای آدم به علت تجلی لاهوت در اوست؛ چون سجود تنها برای لاهوت جایز و صحیح است. هنگامی که لاهوت در خلق تجلی پیدا کرد، خداوند به ملائکه امر فرمود که به او سجده کنند. برای توضیح بیشتر باید گفت که در داستان حضرت آدم هنگامی ملائکه امر به سجود شدند که خداوند روح را در کالبد آدم دمید. (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوح ي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ) (و وقتی که او را پرداختم و از روح خود در او دمیدم همگی برایش به سجده بیفتید). و این امر به این اشاره دارد که سجود برای روحی است که در کالبد او دمیده شده است که همانا روح ایمان بود. یعنی اینکه این قابلیت در انسان به ودیعه نهاده شد که در میان خلق می تواند لاهوت باشد؛ به عبارتی دیگر ظهور و تجلی الله در خلق؛ که در این صورت، الوهیت در او تجلی و ظهور پیدا می کند، سپس امر سجود داده می شود. لذا سجود برای لاهوتی است که در کالبد آدم دمیده شده است یا همان صورت لاهوتی که در او دمیده شده است. مسئله دیگری که باید بدان اشاره کنیم این است که صورت اسم لاهوت در عالم خلق، حضرت محمد «ص » است. بنابراین سجود حقیقی برای لاهوت حقیقی یا همان کسی است که الوهیت در خلق به بهترین شکل ممکن در او تجلی پیدا کرده است که همانا بندۀ خدا، حضرت محمد «ص » است. وی خلیفۀ حقیقی است که به بهترین شکل ممکن تجلی الله یا لاهوت مطلق است؛ و در نهایت حضرت آدم (ع) قبله ای برای محمد (ص) شد و سجود برای آدم بود؛ چراکه بیانگر تجلی لاهوت (محمد) بعد از دمیدن روح در آدم است؛ و در عین حال، در حقیقت سجود برای لاهوت مطلق است، چون سجود برای لاهوت در خلق (محمد) بود که او خود تجلی لاهوت مطلق است. آدم، تجلی لاهوت در خلق می باشد که خود تجلی لاهوت مطلق به بهترین شکل ممکن است؛ در نتیجه آدم بر شکل و صورت حضرت محمد (ص) خلق شده است؛ یعنی اینکه، همۀ بنی آدم به شکلی خلق شده اند که مانند محمد در میان خلق باشند. لذا وی صورتی است که از طریق وی خداوند شناخت پیدا می شود و همۀ خلفای الهی به نوعی تجلی حضرت محمد (ص) هستند. بنابراین، حضرت محمد، روح الله است که در آدم تجلی پیدا کرده است، او تجلی اول و عقل اول و کلمه اول استو هر خلیفه ای به قدر معینی تجلی و ظهوری برای حضرتش می باشد. بنابراین سجود برای لاهوت مطلق از خلال سجود برای لاهوت در خلق خواهد بود که خود قبل های برای لاهوت مطلق است؛ او خلیفۀ الهیِ حقیقی، محمد بن عبدالله (ص)، است و به وسیله او خداوند شناخته می شود و مورد عبادت قرار م یگیرد برگرفته شده از کتاب «استخلاف انسان کامل » نوشته دکتر عبدالعالی منصوری پرسش ۶۶۹ : ستاره ی مشرقی که مجوس را به عیسی هدایت کرد، چه بود؟ پرسشی دربارۀ ستارۀ عیسی (ع)، از شرق درانجیل متی ...آقایم و مولای من، احمدالحسن! درود و رحمت و برکات خداوند بر شما! از خداوند می خواهم که ما را بر و یلات و یاری شما ثابت بِدارد و ما را با رحمت سبحانش جزو شهیدان پیشگاهتان قرار دهد. این پرسشی از سوی انصاری است که به زبان عربی سخن نمی گویند و درخواست ترجمه و پاسخ آن را از امام )ع( داشته اند. پرسش: ستارۀ مشرقی که مجوسیان سه گانه را از مشرق به سوی عیسی (ع) آورد، چیست؟ در انجیل متی اصحاح دوم آمده است: «و چون عيسی در ايام هيروديسِ پادشاه در بیت لَحمِ يهود تولد يافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اُورشليم آمده، گفتند: كجاست آن مولود كه پادشاه يهود است؟ زيرا ستارۀ او را در مشرق ديد ه و برای سجده در پیشگاه او آمده ايم .» فرستنده: برادر دارن آمر کیا پاسخ: والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهد یین و سلم تسلیماً. خداوند توفیقت دهد و گام هایت را استوار بدارد. اگر ستارگان نورانی موجود در آسمان را با سایر سیارات مقایسه کنی تعداد آ نها کمتر است و ستارگان و سیارات که نور خود را منعکس می کنند نیز در مقایسه با فضای وسیعی که در آن شناور هستند، تعداد کمی هستند. هر جرمی در فضا تأثیرگذار است و چه بسا تأثیر بزرگی داشته باشد. در نتیجه برخی از اَجرامی که در حدود تأثیرگذاری آن هستند، مجبور می شوند که گِردش بچرخند؛ گویی برای او خضوع و خشوع می کنند. لذا می بینیم که برخی ستارگان حول برخی دیگر گردش می کنند و همچنین سیارات، گِرد ستارگان می چرخند و ماه ها نیز گِرد سیارات، و تجمعات بزرگی از غبار و سیارات و ستارگان و منظومه های شمسی بسیار، گِرد جرم بسیار بزرگی که چیزی شبیه یک حفره در کیهان ایجاد می کند و سیاه چاله نامیده می شود، گردش می کنند. این عالم جسمانی که ما قادر به مشاهده آن هستیم کلمه ای از کلمات خداوند است و می تواند گوش های خود را از شنیدن باز داریم؛ همان طور که ما می توانیم به آن گوش فرا دهیم و از آن بفهمیم که انبیا و کسانی که خودشان را وقف خدمت به پروردگارشان کردند، همچون ستارگان، اندک اند؛ یا از آن بفهمیم خلفا و جانشینانی برای خداوند وجود دارند که از جانشینان دیگر پیروی می کنند؛ می بینیم که هارون از موسی (ع) و علی از محمد (ص) پیروی می کند، درست مانند خورشیدهایی که گِرد خورشیدهای دیگر می چرخند. همچنین مؤمنان مخلصی وجود دارند که از پیامبران پیروی می کنند؛ درست همانند سیارات که گِرد خورشیدها می چرخند. همچنین می توانیم دریابیم که تأثیر انسان در این عالم و بر مردم، به میزان اخلاصش برای خداوند است؛ درست همانند تأثیر اجرام آسمانی در هستی که به میزان جرم آن ها و انرژی که از آن ها صادر یا منعکس می شود، بستگی دارد؛ همچنین می توانیم بفهمیم که اگر انسان برای خداوند خالص گردد تقریباً نوری می شود که به خودیِ خود فروزان است، همان طور که خورشیدها تقریباً به خودیِ خود فروزان هستند؛ به عبارت دیگر، نزدیک به نوری می شود که ظلمتی در آن نیست، چراکه او بر صورت خداوند خلق شده است: «خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید ». (کافی، ج 1، ص 134 ؛ توحید صدوق، ص 103)»پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید .» (تورات، سفر پیدایش، اصحاح 1) می بینیم که تعداد بسیار زیادی از اجرام، گِرد گودالی بسیار قدیمی که در مرکزش چیزی به نام سیاه چاله قرار دارد، می چرخند؛ درحالی که او از بلعیدن هر آنچه از آن ها که در دهانش می افتد دست برنمی دارد و آن ها نیز از گردش گِرد آن دست نمی کشند؛ گویی آن ها شیفتۀ هلاکت خودشان و خواهان بلعیده شدن توسط او هستند، درحالی که خودشان تصور می کنند محیط بر او هستند و او در دهان آن ها قرار دارند؛ درست مانند ما که همگی گِرد دنیا گردش می کنیم و هنگامی که با شور و اشتیاق در آن زندگی می کنیم، تصور می کنیم ما در حال بلعیدن آن هستیم؛ درحالی که او از اولین تا آخرین را می بلعد و از ما چیزی باقی نمی گذارد. زمان و حشرات بدن ها را خرد می کنند و می پوسانند و از ارواحی که در سیاه چال دنیا می افتند چیزی جز زشتیِ تیره ای که نوری در آن نیست، باقی نمی ماند. چه اندک اند از ما کسانی که انتخاب می کنند از این سیاه چال برکنار بمانند تا با ارواح نورانی از جاذبۀ این دنیا بگریزند و در سیاه چال تاریک آن سقوط نکنند؛ درست مانند تعداد کمی از اجرام که در فاصلۀ دوری از سیاهچاله گردش می کنند. همان طور که گفتم، کیهان کلام خداوند است و در نتیجه پیوسته می توانیم به آن گوش فرا دهیم تا آنجا که از آنچه این کلمه می گوید کتابی بنگاریم. اگر به این کلمه گوش بسپاری چه بسا نیاز نباشد به شما بگویم آ نها که به سوی یسوع (عیسی (ع)) آمدند ستاره دیدند؛ چراکه شما خواهید فهمید که آن ها به کلمات خداوند گوش می سپرده اند، پس ستاره را در رؤیای شبانه دیدند؛ خداوند با رؤیا آن ها را راهنمایی فرمود که نور و ستاره ای مبارک در سرزمین مقدس فرود آمد؛ یعنی یسوع (ع)؛ و خواهی فهمید که آ نها با چشم هایشان آسمان و ستاره هایش را دیدند و آسمان نیز آن ها را به سمتی که در آن ستارۀ مبارک (ع) فرود آمد راهنمایی کرد و هر چیزی آن ها را به آن ستارۀ مبارک یعنی یسوع (عیسی (ع)) راهنمایی نمود. آن ها به شدت به کلمات خداوند گوش می دادند؛ از همین رو این ستاره را در هر چیزی دیدند و همه چیز، آن ها را به سوی آن ستارۀ مبارک یعنی یسوع (عیسی (ع)) هدایت نمود. شما می توانی خداوند را در هر چیزی بشنوی، در کلماتش، در آسمان، در ستارگان، در هر چیزی که هر روز با شما برخورد می کند. می توانی در اعماق وجودت خدا را بشنوی؛ چراکه شما انسان هستی و انسان کلمۀ برتر خداوند است. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. چرا اسلام در آخرالزمان، غریبانه باز می گردد؟! ... بله؛ صحیح است که دین الهی از زمان آغازش توسط حضرت آدم (ع) و در زمان همۀ پیامبران و فرستادگان (ع) و اولیای خداوند و تا روز قیامت با صلح برخورد می کند و بر اساس صلح حرکت می کند و اخلاق صلح گونه دارد و در این مسئله هیچ شک و تردیدی نیست؛ لذا فردی که شمشیر ستم بلند نماید، صاحب دین نیست، چه برسد به اینکه مسلمان باشد. دین مجموع های برای زندگی با عدل و راستی و مهربانی است و مجموعه ای برای کُشتار و خشونت و ستم و جور نیست. به همین خاطر افرادی که می خواهند دین را از معادله زندگی خارج کنند دانسته یا نادانسته اصرار دارند تا ستم و جور را به حساب دین الهی بگذارند که از آغاز تا نهایتش بر اساس عدل می باشد... اما معنای اسلام همان تسلیم شدن نسبت به فردی است که برای خلافت الهی تعیین و تنصیب شده است؛ و این مسئله فقط با گوش کردن و اطاعت از خلیفه ای امکا نپذیر است که از سوی خداوند سبحان تنصیب شده است، نه از سوی مردم. در زمان پیامبر (ص)، اسلام بود؛ به این خاطر که پیامبر (ص) از سوی خداوند تعیین شده بود و در رأس امت و امام آنان بود. این مجموعه از مردم به این خاطر که به پیامبر (ص) اقتداء کرده بودند و ایشان خلیفه خداوند در زمانش بود، استحقاق کلمه «امت » را داشتند؛ ولی بعد از وفات پیامبر (ص)، اختلاف و جدایی اتفاق افتاد؛ به این خاطر که اکثریت مردم، انتخاب کردند که از محدوده امامت بیرون بروند؛ و سخن خداوند سبحان بر آنان منطبق می شود: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَل ى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَل ى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللُّهَ الشَّاكِرين ) (آل عمران، 144 ) (و محمد، جز فرستاده اى كه پيش از او {هم} پيامبرانى {آمده و} گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيدۀ خود برمى گرديد؟ و هركس از عقيدۀ خود بازگردد، هرگز هيچ زيانى به خدا نمى رساند و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد). دلیل اینکه افرادی که بازگشتند همان اکثریت هستند، در سخن خداوند متعال ذکر شده است: (لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُون). (زخرف، 78 )(قطعاً حقيقت را برايتان آورديم، لکن بيشتر شما حقيقت را خوش نداشتيد). تقسیم امت محمد (ص) بعد از وفات ایشان به (گروه) اندکِ مستضعف و اکثریت که از حق دور شدند، دلیل بر این است که حق نزد یکی از دو گروه می باشد؛ و هنوز یکی از آن ها امت محمد (ص) می باشد. مردم به دو امت تقسیم شدند: امتی که رهبرانشان عمر و ابوبکر بودند و اکثریت را تشکیل می دادند و امت علی که در رأس امور آن علی بن ابی طالب (ع) بود که اقلیت مستضعف را تشکیل می دادند؛ و افرادی که سقیفه را ایجاد نمودند، اکثریت بودند و بهانۀ آ نها ترس از درگیری امت در فتنه بود، ولی آنان بودند که در فتنه افتادند. خداوند متعال فرمود: (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرين)(توبه، 49 )(هشدار، كه آنان خود به فتنه افتاده اند، و بى ترديد جهنم بر كافران احاطه دارد). بنابراین سقیفه فتنۀ انقلاب علیه اسلام بود. و مسلمان، مسلمان نیست مگر اینکه (سخن) خلیفه منصوب شده از سوی خداوند سبحان را بشنود و از او اطاعت نماید و زیر نظر خلیفۀ برگزیده الهی عمل کند و با حاکمیت خداوند، نسبت به خداوند جل و علا دین دار شود، نه با حاکمیت مردم. او و قرآن دو وِجهه دین الهی باشند که ابداً از یک دیگر جدایی ندارند؛ و این امر بر غیر از عترت پاک منطبق نمی شود که در حدیث ثقلین، نزد امت مشهور هستند. غریبانه بودن اسلام در آخرالزمان، غریبانه بودن طرح آن در حکومت داری است. هیچ فردی در این مشرق و مغرب زمین یافت نمی شود، مگر اینکه بر وفق دموکراسی و حاکمیت مردم رفتار می کند، مگر گروه اندک مستضعفی که قائل به حق اند و همیشه مردم در همه جا با آنها در ستیز هستند. این اقلیت قائل به این است که اسلام همان تسلیم شدن در برابر حاکم برگزیده شده از سوی خداوند سبحان می باشد؛ و بدون وجود این خلیفۀ الهی، اسلام عنوان غریبانه ای بین مردم است، همانند غریبانه بودن اسلام در این روزها...