نشریه زمان ظهور شماره 66
به نام – الله - مبداء و معدن بی نهایت عشق 21آذر1397/4ربیع الثانی 1440/12دسامبر2018/شماره66/ 4صفحه سردبیر – شرایط اطاعت – مقدمۀ اطاعت، خودسازی است. اگر فرد بدون خودسازی و در نظر گرفتن ظرفیت ها وشرایط، مطیع امام زمان شود قادر به اطاعت درست و دقیق و مقبول نخواهد بود. عدم شناخت مسئولیت فرد و برداشت غلط از موضوع خودسازی یا این عنوان که در جامعه هیچ گونه حضوری جهت تغییر نداشته باشد، باعث شده است که افراد جامعه منتظر، درصدد تاش برای حرکت در جهت کمال بر نیامده و منتظر عامل خارجی جهت تغییر باشند و این نشانۀ یک جامعۀ منفعل و غیرگویاست. یکی از عوامل خودسازی، حل نشدن در محیط است. منتظر امام زمان امید دارد که جامعه اصلاح شود و تلاش در اصلاح جامعه می کند نه اینکه همرنگ محیط شود. اگوست کنت می گوید: اکثر مردم، تابع اکثر مردمند؛ یعنی مردم، مردم پرستند نه خداپرست. به عبارتی دیگر نظر و نگاه مردم را در تصمی مگیری و رویکرد و عملکرد خود، اصل می دانند. گام بعدی خودسازیِ اجتماعی است که فعالیت ها و جهت گیری های این جامعه مطابق با چهارچوب های قرآن و سنت باشد که برخاسته از پرورش استعدادهای فردی است و جامعه به طبع محلی برای تلاقی این افراد خودساختۀ خودباور است که می توانند با نظر به این چهارچوب جامعه ایده آل را شکل دهند. با ورود این افراد در جامعه، روند شکل گیری جامعۀ منتظرِ واقعی در همۀ جنبه های حیات رشد فزاینده ای به خود گرفته و قابلیت پذیرش امام در این جامعه به بهترین شکل ممکن ایجاد می شود. از جمله راهکارهای خودسازی، انتقادپذیری خواهد بود به شکلی که فرد از ابتدا انتقاد ذاتی را پذیرفته و در همین چهارچوب کاستی های جامعه مهدوی را با دید باز و نگاه انتقادیِ سازنده مورد نقد قرار می دهد تا انرژی فزاینده ای به جامعه وارد شود و درصدد رفع نواقص بر آمده به سوی کمال و ترقی گام بردارد. لذا خودسازی فردی از چنان اهمیتی برخوردار است که شکل گیری جامعۀ مهدوی در گروی این خودسازی و خودباوری ارز شمدار می باشد که نتیجۀ آن تحقق وعدۀ الهی و برپایی دولت کریمۀ اهلِ بیت (ع) با تمامِ وجود خواهد بود. اصلِ دین آیا مسئل های وجود دارد که بخش اصلی دین باشد که مابقی بخش های دین، بر آن استوار باشد؟ شاید شده بارها با خودم فکر کردم و این پرسش را در ذهنم از خودم پرسیدم. مسئله ای که اکنون رواج دارد و بیان می کنند این است که اصول دین پنج اصل می باشند: 1) توحید 2) نبوت 3) امامت 4) عدل 5) معاد درحقیقت به اعتراف این افراد، دلیل شرعی نسبت به تعداد این اصول وجود ندارد و صرفا بر اساس اتفاقات و مسائلی که در طول تاریخ پیش آمده است و مناظراتی که با اهل سنت انجام می شده است، این اصول را به پنج اصل تقسیم کردند. ولی متأسفانه برخی می خواهند در این مورد دلیل شرعی بیاورند و این اصول را مستند به دلیل شرعی نمایند. در صورتی که این مسئله صحیح نمی باشد. به این خاطر که خود علامه حلی که این دسته بندی را انجام داده است، رابطۀ عقلی بین این اصول قرار داده است و بحثی از رابطۀ شرعی در این مورد نکرده است. پس معنایی ندارد که فردی بیاید و دلیل شرعی بر آن اقامه نماید. درحقیقت افرادی که در اسم، شیعه آل محمد (ع) هستند، در عمل نیز باید به این اسم پایبند بوده و به ثقلین و سخنان اهل بیت (ع) پایبند باشند. با مراجعه به احادیث اهل بیت (ع) به این نکته پی می بریم که اصلِ دین چیز دیگری است که شاید مسئله مهمی باشد و باید به آن توجه کنیم. به این روایت از امام صادق (ع) دقت کنید: قال الصادق (ع): «ثُمَّ إِنِّي أُخْبِرُكَ أَنَّ الدِّينِ وَ أَصْل الدِّينِ هُوَ رَجُلٌ وَ ذَلِكَ الرَّجُل هُوَ الْيَقِينُ وَ هُوَ الْايمَانُ وَ هُوَ إِمَامُ أُمَّتِهِ وَ أَهْلِ زَمَانِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ اللَّه وَ مَنْ أَنْكَرَهُ أَنْكَرَ اللَّه وَ دِينَه « ؛» به تو خبر می دهم که اصل و اساس دین یک مرد است، و آن مرد یقین و ایمان است و او همان امام امت و زمان است ». (بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (ص)، (ج 1، ص 529 ) با این روایت به این نتیجه می رسیم که اصلِ دین، اِستخلاف و تعیین جانشین می باشد و این از سه اصل تشکیل می شود که عبارت است از: مُستخلِف ( تعیین کننده خلیفه)، خلیفه و علمی که او داراست. این اصول در قرآن کریم نیز بیان شده است. خداوند متعال فرمود: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْارْضِ خَليفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْارْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون « ؛» زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: در زمین جانشینی قرار می دهم. عرض کردند: آیا در آن، فردی را قرار می دهی که فساد نماید و خون ریزی کند؛ درحالی که ما با ستایش تو تسبیحت می کنیم و تو را تقدیس می نماییم. خداوند فرمود: من چیزی را می دانم که شما نم یدانید. خداوند به آدم همۀ نا مها را آموخت. سپس آن را بر فرشتگان عرضه کرد و فرمود: اگر راست می گویید، از این نام ها به من خبر دهید. عرض کردند: تو مُنزّهی. به جز چیزی که تو به ما آموختی، علمی نداریم. تو دانای با حکمت هستی. خداوند فرمود: ای آدم! از نام هایشان به آنان خبر بده. زمانی که آنان را از نام هایشان باخبر نمود، فرمود: آیا به شما نگفتم که من غیب آسمان ها و زمین را می دانم و آنچه آشکار و پنهان می کنید را می دانم ». (بقره: 30 - 33 ). به اعتبار ویژگی های خلیفه می توانیم این اصول را به نام های دیگری بنامیم. به اعتبار اینکه او از مُستخلِف خبر می دهد، ایشان نبی است و خبرهایی از خبردهنده می آورد. به اعتبار اینکه ایشان از سوی فردی فرستاده شده است، رسول و فرستاده ای از فرستنده است و رسالتی را به دوش می کِشد و آن علمی است که ذکر نمودیم. بنابراین اصل، همان اِستخلاف و تعیین جانشین است که از سه اصل تشکیل می شود: مُستخلِف (تعیین کننده خلیفه)، خلیفه و علم. یا خبردهنده، نبی و خبرها. یا فرستنده، رسول و فرستاده و رسالت. درنتیجه اصلِ دین چیزی است که بیان نمودیم و با پذیرش این اصول و راهی که خداوند برای شناخت این فرد قرار داده است، در امتحان پیروز می شویم و به هدف از آفرینش دست پیدا می کنیم. لذا بر ماست که در این مورد بیشتر فکر کنیم و انتخاب و اختیار خداوند را بپذیریم و آن را قبول نماییم و راهی را که برای شناخت این فرد قرار داده است، قبول کنیم . الفناء في دعوة ال محمد (ص) أن لا تكون دعوة الحق شيء وكيان مستقل وأنت شيء وكيان مستقل بل تكون أنت ودعوة الحق كيان واحد لا يمكن أن يخطر على بالك بأن هناك انفكاك بينك وبين دعوة الحق .فقد تشك بوجود روحك في بدنك ولا تشك بدعوة الحق، وقد تنسى روحك وتغفل عنها ولكن لا تغفل عن دعوة الحق، وقد .. وقد .. المعنى هو التخلص من الاثنينية )انت + دعوة الحق( بل لابد أن تفنى في دعوة الحق فا تبقى غير دعوة الحق-.كما فنى محمد )ص( في الذات فلم يبق إلا الله الواحد القهار، وهذا أيضا على مراتب كما لا يخفى. ...الدكتور Sheikh Nadem Aloqaili الشيخ ناظم العقيلي- الفناء في دعوة ال محمد )ص( ترجمه: فنا در دعوت آل محمد (ع) ] به این معناست که[ تو و دعوتِ حق هر یک شئ و وجود مستقلی نباشید، بلکه هردو یک وجود واحد باشید، ]به گونه ای که[ امکان نداشته باشد که به ذهنت خطور کند میان تو و دعوتِ حق فاصله و گسستی هست. بایستی به وجود روحت در بدنت شک کنی و به دعوت الهی شک نداشته باشی بایستی روح خود را فراموش کنی و از آن غافل باشی ولی از دعوت حق غفلت نکنی. یعنی اینکه خود را از دوگانگی رهایی بخشی بلکه بایستی در دعوت حق ذوب شوی به صورتی که چیزی غیر از دعوت حق باقی نماند، همان گونه که حضرت محمد (ص) در ذات باری تعالی فنا یافت و تنها خدای واحد قهار باقی ماند و این امر هما نگونه که می دانید دارای مراتبی است. شیخ ناظم عقیلی آیا نظریه تکامل رد شده است؟ ... كِوین لالاند می باشد. او بi طور خلاصه معتقد است که تفسیر فعلی نظریه تکامل در مورد تطور حیات، برخی فرآیندهای کلیدی را نادیده می گیرد. او و همکارانش نظریه EES که در حال کار کردن بر روی آن می باشند را جایگزین بهتری برای توضیح نئوداروینیسم برای تکامل ( فرگشت( حیات می دانند. و در ادامه كِوین لالاند ادعا می کند که "تعداد زیس تشناسانی که خواهان تغییر در نحوۀ شک لگیری تکامل هستند، به سرعت در حال افزایش است" و همان طور که مشاهده می کنید ایشان نمی گوید تعداد دانشمندانی که مخالف فکت )واقعیت علمی( تکامل حیات هستند در حال افزایش هستند بلکه می گوید آن هایی که «خواهان تغییر در نحوۀ شکل گیری تکامل هستند » و همچنین ایشان نمی گوید که همۀ دانشمندان واقعی جهان مخالف نئوداروینیسم هستند بلکه می گوید تعداد افرادی که خواهان ایجاد تغییراتی در توضیح فعلی فرگشت حیات هستند، در حال زیاد شدن هستند )که البته این گام مثبتی در علم است( و نیز تغییر در تقریر نئوداروینیسم، دلیلی بر رد فرگشت حیات نیست )آ نطور که نویسنده فهمیده!( بلکه اتفاق تائید کنندۀ وجود فرگشت و دگرگونش حیات می باشد منتها آ نها می خواهند توضیح و شرح چگونگی پیچیده شدن و دگرگونش حیات، دقیق تر، گسترده تر و تصحیح شود (1). زیرا امروزه موضوع مهمی که در محافل علمی مطرح می شود این است که چگونه و با چه مکانیسمی حیات از شکل ابتدایی خود )همانندساز اولیه( توانسته است در طول بازۀ زمانی بسیار کم، حدوداً 4 میلیارد سال به تنوع گونه های پیچیده امروزی برسد؟ و طبق نظر برخی از دانشمندان، پاسخی که نئوداروینیسم به این سؤال می دهد جامع نیست و نیازمند بازبینی می باشد و اساس یک نظریه، آخرین و کامل ترین توضیح نیست و به مرور، نظریه ها در تبیین واقعیت ها جامع تر و کامل تر می شوند و نکته ای که وجود دارد آن است که هیچ گاه این سیر پیشرفت به سمت تأیید توهمات مخالفین تکامل و طرفداران خلقت های تخیلی دفعی )ی کباره( نمی رود بلکه روزبه روز در توضیح چگونگی تکامل حیات به موفقی تهای بیشتری نائل می شوند و واقعیت تکامل چیزی است که تأیید شده و همچون گردش زمین به دور خورشید پذیرفته شده است. دانشمندان همچنین از عبارت واقعیت )فکت( برای اشاره به توضیح علمی استفاده می کنند که بارها آزمایش شده و مورد تأیید قرار گرفته است و دیگر هیچ دلیل قانع کننده ای برای آزمایش و یا جستجوی شواهد جدید برای آن ندارند. بر این اساس، گذشته و تداوم رخدادهای تکاملی (فرگشتی) واقعیت علمی (فکت) هستند. چون شواهدی که آن ها را پشتیبانی می کنند بسیار قوی هستند و برای دانشمندان دیگر این پرسش وجود ندارد که آیا تکامل (فرگشت) در زیست شناسی رخ داده است و آیا هم اکنون هم در حال رخ دادن است یا نه. به جای این پرسش، آ نها به دنبال تحقیق دربارۀ مکانیسم های تکامل (فرگشت) و پرسش هایی از این دست هستند که چگونه تکامل (فرگشت) می تواند سریعاً رخ دهد.( 2) و در کل كِوین لالاند و همکارانش معتقدند که زیست شناسی تکاملی نیاز به تجدیدنظر و تصحیح دارد و به هیچ وجه تطور حیات از سادگی به سمت پیچیدگی را رد نمی کنند؛ و حتی نظریه EES خود را توضیح دهندۀ بهتری برای تغییرات تکاملی می داند نه توضیح توهم خلقت های دفعی و یک باره موجودات مختلف در دوره های مختلف زمین شناسی. سپس در ادامه مقاله نیچر، نظرات دانشمندانی نظیر ،Gregory A. Wray Hopi E. Hoekstra و همکارانشان ارائه م یشود که معتقدند نیازی به بازنگری در تقریر فعلی نظریه تکامل ( نئوداروینیسم) نیست؛ و در ادامه به بررسی نظرات كِوین لالاند می پردازند. و توصیه می کنیم حتم محققین گرامی متن مقاله را مطالعه نمایید تا به دروغ پردازی های منکرین تکامل پی ببرید. و این در حالی است که در فصل 4 کتاب توهم ب یخدایی، سید احمدالحسن نیز بر نظریۀ سنتز مدرن، نقدهایی ارائه کرده اند؛ زیرا در نئوداروینیسم جه شهای ژنی کاماً تصادفی در نظر گرفته شده است و انتخاب طبیعی غیر تصادفی می باشد و برای تکامل هدف بلندمدتی را قائل نیستند و از این رو پرفسور ریچارد داوکینز، مؤثر تکامل )فرگشت( حیات را طبیعت کور و نابینا می داند و از آنجا که متأسفانه علمای ادیان نم یتوانند هدفمندی تکامل را اثبات کنند، دست به اقدامات قرون وسطایی زدند و به رد واقعیت تکامل حیات پرداختند! اما سید احمدالحسن برخاف سیرۀ غیرعلمی و غیراخلاقی علمای غیرعامل، در فصل دوم کتاب توهم بی خدایی شواهد علمی تائید کنندۀ تکامل حیات را بررسی می کنند و در فصل سوم عدم تعارض آن را با متون دینی اثبات کرده و در فصل چهارم وجود خدا را با هدفمندی تکامل اثبات می کنند به گونه ای که تاکنون هیچ کدام از بزرگان الحاد، ردیه ای بر استدلال های سید احمدالحسن ننوشته اند. درحالی که تا قبل از تألیف کتاب توهم بی خدایی، هیچ کدام از فقهای ادیان نتوانسته بودند پاسخی علمی به ملحدان بدهند که البته هنوز هم افرادی از این علمای بی عمل هستند که در فهم فکت (واقعیت) و نظریۀ تکامل حیات مشکل دارند چه برسد به اثبات هدفمندی آن! بنابراین اگرچه در نظریه های ارائه شده برای تکامل حیات تغییراتی حاصل می شود و توسعه می یابند؛ اما این بدان دلیل نیست که واقعیت تکامل حیات رد شده است یا پندار خلقت دفعی اثبات شده است!! منابع: - این مطلب را هر انسان عاقلی با یک بار مطالعه مقاله متوجه می شود اما وقتی فردی حتی عنوان مقاله را نخواند انتظار برداشت های صحیح از او نمی توان داشت.2 - http://www.nas.edu/evolution/TheoryOrFact.html استخلاف در بوته نقد - مبحث سوم – و تعاریفی که برای خلیفه ارائه شد را نیز دیدیم که وی خلیفۀ رسول خدا در میان امت است و قائم مقام وی در میان امت می باشد. لکن این یکی از اقول در این مسئله است. و دو نظر دیگر در این رابطه وجود دارد: خلافت به معنای جانشینی خلیفۀ سابق است. خلافت از سوی پروردگار است. دکتر اسماعیل بدوی می گوید: علماء دربارۀ اینکه خلافت نزد چه کسی باشد در سه نظر با هم اختاف دارند: نظر اول: خلافت به معنای این است که جانشین خلیفه سابق باشد؛ درنتیجه خلیفه بعد، جانشین خلیفۀ قبلی است. و گفته می شود فلان شخص خلیفۀ فلانی است یکی پس از دیگری. تا اینکه امر به ابوبکر رسید که دربارۀ وی گفته می شود: خلیفۀ رسول خدا(ص) نظر دوم اینکه: خلافت از سوی خداوند باشد؛ چون خلیفه در میان بندگان خدا به حق خداوند قیام می کند. و طرفدارانِ این نظر به این آیه استدلال می کنند: «وَ هُوَ الذی جَعَلَکُم خلائِفَ الارضِ .» زمخشری تنها این امر را در حق انبیاء جایز می داند؛ چون آدم خلیفۀ خدا در زمین بود: «انّی جاعلٌ فی الارضِ خلیفه .» همچنین همۀ پیامبران. اما البغوی عقیده دارد که امر خلافت الهی فقط در حق آدم و داوود جایز است و به این آیه در حق آدم استدلال کرد: «انّی جاعلٌ فی الارضِ خلیفه ». همچنین به این آیه در حق داوود نیز استناد کرد که: «یا داوودُ انّا جعلناکَ خلیفهً فی الارضِ ». و گفت هیچ کس بعد از آ نها خلیفه خدا خوانده نمی شود. نظر سوم: خلافت، جانشینی رسول خداست؛ چون خلیفۀ رسول خدا در میان امت اوست و بر اساس همین مفهوم، ابوبکرِ صدیق، خلیفۀ رسول خدا مورد خطاب قرار گرفت. همچنین می توان به وی لقب خلیفه بدون هیچ اضافه ای اطاق کرد. ( نظام الحکم الاسام یمقارنا بالنظم السیاسه المعاصره، ص 106 - 105 ) دربارۀ این مسئله سه نظر وجود دارد. می خواهیم ببینیم کدام یک با دلالت موافق می باشد. دکتر بدوی نظر سوم (جانشینی رسول خدا) را بر دو نظر دیگر ترجیح می دهد. و بعد از نقل نظر سوم می گوید: ( و این رأی به نظر ما صواب است؛ چون رسول خدا بر این امت شهید و گواه است،... و بعد از اینکه از این دنیا رحلت فرمودند امت نیازمند به فردی شدند که بر امور خود اشراف داشته باشد و برای احوال آ ن ها شب زنده داری کند و مصالح آ نها را در نظرگیرد که این کار، کار خلیفه است. در مورد مناقشۀ نظر دوم (خلیفه خدا) می گوید: ما این نظر را نمی پسندیم؛ چون نمی توان خلیفه خدا باشد؛ چون خلیفه جانشین کسی است که قبل از وی بوده است و خداوند تبارک وتعالی کسی به او ملحق نمی شود درحالی که وی از وجود غایب نمی گردد. و ابوبکر خطای این تعبیر را درک کرده و به همین سبب قبول نمی کرد که به وی بگویند: یا خلیفة الله. و در پاسخ کسی که این را اطلاق کرد جواب داد: خلیفۀ خدا نیستم بلکه خلیفۀ رسول خدا هستم. درمورد نظر اول (جانشین قبل از خود) می گوید: اعتقاد داریم که این نظر ضعیف است؛ چون در این صورت امر تسلسل می یابد و در تنگنا قرار می گیریم و به همین دلیل عمر بعد از اینکه با وی بیعت شد بدین امر راضی نشد و یکی از مردم به او گفت: ای خلیفه خلیفه رسول الله گفت: وای بر تو این امر طولانی می شود و بدرستی که شما مؤمنان هستید و من امیر شما که بدین ترتیب به وی امیر مؤمنین اطاق شد. و گویی به علت طولانی شدن این لقب و زیادی آن برایشان سنگین بود. بر آنچه گذشت دو مناقشه تقدیم می کنم: اول اینکه: اما نظر نخست ( جانشین شخص قبل از خود) از دلالت لفظ و آشکار بودن آن از خال آیات مبارکه واضح است: «ثُمَ جعلنَاکُم خَلائفَ فی الارضُ مِن بعدِهِم لِنَنظُرَ کیفَ تعملون » «فکَذَّبوهُ و مَن معهُ فی الفُلکِ و جعلناهُم خلائفَ اغرقنا الذینَ کذَّبوا بایَاتِنا فانظُر کیف کان عاقبهُ المنذرینَ » این شکل از جانشینی را نمی توان نفی کرد همان گونه که با دو نظر دیگر منافاتی ندارد؛ به این معنا که وی را خلیفه خواندند چون جانشین دیگری در مورد شئونات معینی شده است. حال چه خلیفه خدا باشد چه رسول خدا یا جانشین کسی شد که قبل از وی بوده است. به عبارت دیگر قرآن کریم مفهوم خلافت را استعمال کرده است، اگر مقصود معنی لغوی باشد-کسی بعد از وی بیاید و جای او را بگیرد-از لحاظ معنی لغوی تحقق پیدا کرده است و نیازی به تعاریف اصطلاحی یاد شده نداریم. اما نظر دوم (خلیفه از سوی خدا) و دلیل بر آن را آیه: «وَ هُوَ الذی جَعَلَکُم خلائِفَ الارضِ » می دانند، دکتر بدوی و دیگران آن را رد کرده و قائل به عدم جواز آن هستند؛ چون خلیفه، جانشین کسی است که غایب باشد و خداوند غایب نمی شود و کسی خلیفه و جانشین او نمی گردد. بنابراین عدم صحت اطاق خلیفه خدا بر جمیع انبیاء ناشی از عدم امکان غیبت مستخلِف (الله) می باشد. این منع اگر صحت داشته باشد بایستی درمورد همۀ پیامبران صدق کند ولی می بینیم که قرآن لفظ خلیفة الله را بر انبیاء خدا اطاق کرده است در قصۀ حضرت آدم خداوند می فرماید: «انّی جاعلٌ فی الارضِ خلیفه » و در مورد حضرت داوود می فرماید: «یا داوودُ انّا جعلناکَ خلیفهً فی الارضِ » لذا همانگونه که بر حضرت آدم و داوود اطاق فرمود برای دیگران_انبیاء_صحت دارد و منعی در این میان نیست. و آنچه دربارۀ اطاق خلیفۀ خدا تنها در خصوص این دو پیامبر صدق پیدا می کند گفته شد به علت عدم وجود مانع آن هم بعد از اطاق قرآنی، صحیح نمی باشد. بدین ترتیب اشتباه بزرگی که جمهور فقهای اهل سنت و سلفیون مبنی بر عدم جواز آن و اینکه قائل به آن را فاجر و مشرک می دانند آشکار شد. ماوردی در کتاب "الاحکام السلطاینه والولایات الدینیه، ص 15 " می گوید: جمهور علماء از جواز اطاق (خلیفة الله) امتناع کرده و قائل به آن را فاجر می دانند و گفتند کسی جانشین دارد که غایب می شود یا می میرد و خداوند نه غایب می شود و نه می میرد. ابن تیمیه در "الفتاوی الکبری ج 5، ص 123 " می گوید: «خداوند غنی حمید است هرچه در آسمان ها و در زمین و مابین آن هاست از آن اوست « .» یَسالُه مَن فی السَّمَوَاتِ والارض کُلَّ یومٍ هو فی شَا نٍ » «و هوَ الذی فی السّماءِ الهٌ و فی الارضِ الهٌ » جایز نیست کسی خلیفۀ خداوند شود و نمی تواند قائم مقام او گردد؛ چراکه همانند وی کسی نمی تواند باشد و هیچ کس به بلندمرتبگی او نیست لذا هرکس برای این خلیفه قرار دهد مشرک است. درستی اطاق خلیفۀ خدا بر انبیا در قرآن امر انکار ناپذیری است و آنچه گفته شد تنها اجتهادات باطل که هیچ وجهه شرعی نداشته؛ بلکه از جمله اجتهادات مقابل نص نهی شده از آن می باشد. به همین سبب اکثر اهل سنّت قائل به جواز اطاق خلیفۀ خدا بر همۀ انبیا هستند. در تفسیر بیضاوی آمده است که: ( و خلیفه کسی است که جانشین کس دیگری باشد و نائب اوست و"ها"در آن برای مبالغه است و مراد از آن آدم (ع) است چون وی خلیفۀ خدا در زمین است و همچنین همۀ انبیاء را خداوند جهت آبادی زمین و سیاست مردم و کامل کردن نفوس آ نها و تنفیذ امر خدا در میان آ نها خلیفه قرار داده است اما از جهت نیاز خدا به کسی که نائب او باشد بلکه از این جهت که مستخلف علیه (مردم) در قبول فیض نازل الهی و برگرفتن امر وی بدون واسطه ناتوان هستند (ج 1، ص 28 ). در تفسیسر الالوسی چنین آمده است که: ( او خلیفه است بدین معناست که وی خلیفۀ خدا در زمین است. و همچنین هر پیامبری را خداوند جهت آبادی زمین و سیاست امور مردم و کامل کردن نفوس آ نها و تنفیذ امر او در میان مردم از جهت نیاز خدا به آن بلکه به خاطر قصور مردم که در نهایت کدورت و ظلمت جسمانی هستند و ذات باری تعالی در غایت تقدس و تناسب در تقبل فیض همان گونه که طبیعت آن می باشد شرط است لذا باید واسطه در این میان باشد که از جهت تجرد و تعلق در مرتبه باشد که از جهتی فیض را دریافت و از جهت دیگری فیض برساند)( رو المعانی ج 1، ص 22 ). بنابراین با این تفاصیل هر آنچه بر عدم صحت اطاق پایه گذاری شده از اعتبار ساقط می گردد. آخرین مورد: آ نها بین خلیفۀ خدا و خلیفۀ رسول خدا فرق گذاشتند درحالی که امر بدین گونه نیست و هیچ اختلافی در اینکه خلیفۀ رسول خدا همان خلیفۀ خدا باشد وجود ندارد. «مَا یَنطِقُ عنِ الهوی* ان هو الّا وحیٌ یُوحی » بنابراین کسی را که پیامبر منصوب می کند، خلیفۀ خدا و به امر خدا خواهد بود و پیامبر مطیع امر خداوند در برگزیدن خلیفه است و اگر نه به امر خداوند باشد و نه به امر رسول خدا در این صورت نه خلیفۀ خدا خواهد بود و نه خلیفۀ رسول خدا. به عبارت دیگر: خلیفۀ برگزیده شده توسط پیامبر خود خلیفۀ خدای سبحان خواهد بود، هما نگونه که پیامبر خلیفۀ خدای عزّوجلّ می باشد. و هرکسی را که پیامبر بر نمی گزیند در واقع خلیفۀ خدا و رسول خدا نخواهد بود. بنابراین تجویز اطاق خلیفۀ رسول خدا و منع اطاق خلیفۀ خدا بر شخصی در این صورت معنایی نخواهد داشت. بله، سخن در نص پیامبر خواهد بود که اگر ثابت گردد پیامبر او را برگزیده باشد در این صورت خلیفۀ خدای عزّوجلّ و خلیفۀ رسول خدا خواهد بود و اگر ثابت نشد، نه خلیفۀ خداوند خواهد بود و نه خلیفۀ رسول خدا. بایستی این امر برای اهل سنّت و جماعت کاماً واضح باشد، چون آ نها معتقدند پیامبر، ابوبکر را در زمان حیات خود برای نماز جماعت، امام قرار داد لذا وی-برحسب فهم آ نها- نسبت به خلافت بعد از پیامبر احقیّت دارند.!! قاضی عضدالدین الایجی در بیان ادل های که به امامت ابوبکر اشاره دارند آورده است که: ( هشتم: او-پیامبر- ابوبکر را برای نماز خواندن برگزید و وی را عزل نفرمود و باقی گذاشت. همچنین در موارد دیگر نیز این کار را کردند که کسی قائل به فصل (کنار گذاشتن) نیست) ( المواقف، ج 3، ص 6- 5) فخر رازی درمورد دلایل خلافت ابوبکر می گوید: ( پیامبر در ایام بیماری خویش ابوبکر را به امامت نماز جماعت برگزید و وی را برکنار نکردند لذا واجب شد که بعد از مرگ وی ابوبکر خلیفۀ او در نماز گزاردن بماند و اگر خلافت وی در نماز خواندن ثابت شد، خلافت وی در سایر امور نیز ثابت می گردد) ( الامامه فی اهم کتب الکلامیه، ص 327 ). اهل سنّت جهت خلافت ابوبکر به برگزیدن وی توسط پیامبر استدلال می کنند و قائل به این هستند که وی خلیفۀ او بعد از مرگش خواهد بود و این اقراری آشکار به این امر می باشد که خلافت بعد از پیامبر از طریق نص ثابت شده است نه از طرق دیگر. رَهبری مردم چگونه است؟ رهبر حقیقی، فردی است که به اندازه ای از قابلیت و نبوغ رسیده باشد که آمادگی زمامداری مردم را پیدا کند، به گونه ای که آنان را وارد باطل نکند و از حق بیرون نیاورد؛ و این امر فقط نزد رهبر معصوم و صاحب ولایت الهی مُحقق می شود، یعنی فردی که به عصمتش نص شده و در وصیت رسول الله (ص) ذکر شده باشد؛ به همین خاطر مردم همه مسائل را از او می آموزند و فکر او روش کاملی م یشود تا نس لهای معاصر او و نسل های بعد از آ نها، از آن سیراب شوند؛ بنابراین رهبری مردم هدف نهایی و بزرگ و خطیر است، چون همه چیز در زندگی مردم، برمبنای آن بنا گذاشته می شود؛ به همین خاطر رسال تهای آسمانی در طی نسل ها فرستاده شده است، و این به تنصیب الهی تصریح و به حاکمیت خداوند عزوجل تأکید می کند؛ و خاتم آن رسالت، اسلام می باشد که رسول همه بشریت -محمد بن عبدالله- آن را به دوش کشیده است، و اِتمام این رسالت بزرگ، وصیت ایشان (ص) بعد از وفاتشان تا برپا شدن ساعت است. وصیتی که در آن، رهبران معصوم را مشخص نموده است که 12 امام و بعد از آنان 12 مهدی هستند؛ تاریخ امت، برای ما بهترین شاهد است که رهبری یگانه را بعد از رسول الله (ص) عرضه کرده است. ایشان امیرالمؤمنین (ع)است که بهترین جانشین برای بهترین گذشتگان حضرت محمد می باشد. ایشان رهبر ربانی عقایدی است که نیازهای مردم را می دانست و از خواسته های آنان باخبر و با آرزوها و دردهای آنان همراه بود، و همه افراد، نزد ایشان مانند دانه های شانه مساوی بودند. ایشان که عدالت آسمان را در بالاترین درجات آن اجرا نمود و این را از خود و خانواده و بستگانش آغاز کرده بود، بهترین ضر بالمثل در اخلاص و فنا شدن است. ایشان در به انجام رساندن همۀ واجبات شرعی و انسانی حریص بودند، بدون اینکه وقت را در مسائلی که سودی ندارند هَدر دهند؛ زمانی که از ایشان سؤال شد: ای امیرالمؤمنین چه وقتی می خوابید؟ ایشان پاسخ دادند: «اذا نمت بالنهار ضیعت الرعیة و اذا نمت فی اللیل ضیعت نفسی « » وقتی در روز بخوابم، حق مردم را از بین بردم و وقتی در شب بخوابم، حق خودم را از بین بردم .» ایشان روزشان را برای انجام مسائل مردم و شب را به پرستش و مناجات با پروردگارشان اختصاص داده بود؛ یکی از فقهای اهل سنت شیخ محمد عبده صورت زنده ای از گوشه شخصیت امیرالمؤمنین (ع) را نشان می دهد. این فرد در مقدمه اش در نهج البلاغه می گوید: «من به خطیب حکمت گوش می دهم، با بالاترین کلمه، اولیای اَمر امت را صدا می زند، مسائل درست را به آنان می شناساند، و مواضع شک را به آنان می نمایاند، و آنان را از لغزشگاه های اضِطراب بر حذر می دارد، و آنان را به مسائل سیاسی راهنمایی می کند، و به تخت های ریاست بالا می برد، و آنان را به شرفِ مدیریت صعود می دهد، و آنان را به بهترین سرانجام مشرف می کند .» این همان عقل ملکوتی است که در ملکوت اَعلی برتری دارد؛ همۀ این چیزهایی که به واسطۀ آن، شخصیت امام علی (ع) از دیگران تمایز پیدا کرده است، به خاطر نتیجه و به دست آوردن تربیتی است که به دستان برادر و پسرعمو و همراه همیشگی اش، محمد رسول الله (ص) بوده است؛ امروز در آغاز عصر ظهور و طلیعۀ تابیدن خورشید امام مهدی (ع) هستیم، و می بینیم که همان صورت در وصی او و فرستاده اش یمانی آل محمد (ع) تکرار می شود؛ تاریخ تکرار می شود؛ امروز چقدر با گذشته هم شکل است. این روایاتی است که از اهل بیت (ع) روایت شده است، و اتفاقات و حوادث با دلیل محکم ثابت می کند که امام مهدی (ع) این شخصیت را به گونه ای آماده کرده است که توانایی انجا مدادن این وظیفه مهم را داشته باشد؛ شهید محمد محمد صادق صدر (ره) در موسوعه اش می گوید: «یکی از وظایف اصلی امام مهدی (ع) بعد از ظهور ایشان برای تأسیس قواعد کلی متمرکز و طولانی مدت جهت تربیت بشریت بر مسیر بلند است؛ تربیتی تدریجی تا اینکه منجر به تشکیل جامع های معصوم شود و زمام اجرا نمودن آن را انسانی نمی تواند بر عهده بگیرد مگر اینکه که شایسته و کامل و رئیس دولت عادل باشد، و فردی مانند این مرد را کسی غیر از امام مهدی (ع) نمی شناسد. این حاکم اول مهدی اول بهتر از یازده مهدی بعدی است، به این خاطر که این فرد نتیجه تربیت شخصی امام مهدی (ع) است، و با سخنان و کارها و روش هایش هم عصر است، برخلاف حاکمانی که بعد از ایشان می آیند .» سخن وصی سید احمدالحسن (ع) بهترین و کامل ترین مضمون است و هدف را محقق می کند، ایشان (ع) می فرماید: «ازاین جهت که قانون حاکم در حاکمیت خداوند به کمال و عصمت استوار است، اصلاح احوال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مردم بر آن مترتب می شود؛ به این خاطر که همه جوانب در زندگی مردم به قانون و حاکم تکیه می کند، چون قانون است که به آن نظم می دهد، و حاکم فردی است که آن را اجرا می کند؛ زمانی که قانون از سوی خداوند سبحان باشد، تنظی مکردن این جوانب بهتر و کامل تر است؛ و زمانی که حاکم، ولیّ خداوند و خلیفۀ او در زمینش باشد و او بهترین آفریده هایش باشد، اجرای این قانون الهی کامل و تام و بهترین شکل های آن می شود؛ در نتیجه اگر مردم به حاکمیت خداوند در زمین رو کنند، به خیر دین و دنیا دست پیدا می کنند و فرزندان آ نها در دنیا و آخرت خوشبخت می شوند .» با این مطلب هر مؤمنی خودش را آگاه کند و به آن دقت نماید، و از طمع و حرص مادی دوری گزیند، و از تبعیت هوای نفس دوری نماید که باعث می شود زیر نظر رهبری های ستمکار قرار بگیرد که برای آن دلیلی فرستاده نشده است. نظر ابن خلدون در احادیث مهدویت و نقد آن اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان اهل سنّت، احادیث مربوط به حضرت مهدى را صحیح و مورد قبول مى دانند. اما تنى چند، آ نها را رد نموده یا مورد تشکیک قرار داده اند که از آن جمله «ابن خلدون » است. وى می گوید: « در میان تمام مسلمانان در طول قرون و اعصار مشهور بوده و هست که در آخرالزّمان حتم مردى از خاندان پیامبر ظهور مى کند و دین را تأیید و عدل و داد را آشکار مى سازد، مسلمانان از او پیروى می کنند، وى بر تمام کشورهاى اسامى تسلّط پیدا می کند، این شخص مهدى نامیده شود و ظهور دجال و حوادث بعدى که از مقدمات مسلّم قیامت است، به دنبال قیام او خواهد بود، عیسى فرود مى آید و دجّال را مى کشد یا در قتل دجّال او را یارى می کند و عیسى پشت سر او نماز می خواند... گروهى از پیشوایان حدیث، مانند: ترمذى، ابو داود، بزّاز، ابن ماجه، حاکم، طبرانى، ابو یَعْلى احادیث مربوط به مهدى را در کتاب هاى خود به نقل از گروهى از صحابه مانند: على، ابن عباس، عبد الله بن عمر، طلحه، عبد الله بن مسعود، ابو هریره، انس، ابو سعید خُدرى، اُمّ حبیبه، اُمّ سلمه، ثوبان، قره بن ایّاس، على هلالى، عبد الله بن حارث، آورده اند. ولى چه بسا منکران این احادیث، در سند آن ها مناقشه کنند. در میان دانشمندان اهل حدیث معروف است که «جَرْح » بر «تعدیل » مقدّم است. بنابراین اگر ما، در بعضى از راویان این احادیث نقطه ضعفى از قبیل: غفلت، کم حافظگى، ضعف یا انحراف عقیده یافتیم، اصل حدیث از درجۀ اعتبار ساقط مى شود... .» وى آنگاه به نقل تعدادى از این احادیث و بررسى وضع راویان آ نها پرداخته و برخى از آ نها را غیرموثق اعام نموده و اضافه می کند: « این است مجموع احادیثى که پیشوایان حدیث درباره مهدى و قیام او در آخرالزّمان نقل کرده اند و چنا نکه ملاحظه کردید، همۀ آن ها جز مقدار بسیار کمى مخدوش است .» این بود خلاصه و فشرده نظریۀ ابن خلدون دربارۀ احادیث مربوط به مهدى منتظر -عجل الله تعالى فرجه- دانشمندان صاح بنظر و متخصصان علم حدیث اعم از شیعه و سنى، سخنان وى را با دلایل روشن رد کرده و آن را بى پایه دانسته اند. ولى ما، در اینجا به عنوان نمونه خلاصۀ سخنان «شیخ عبد المحسن عباد »، استاد و رئیس دانشگاه مدینه را نقل می کنیم: وى در کنفرانسى تحت عنوان «عقیده اهل السنة والاثر فى المهدى المنتظَر »، در ردّ نظریه ابن خلدون چنین می گوید: الف- اگر ابراز شک و تردید در مورد احادیث مهدى از طرف شخصى حدیث شناس بود، یک لغزش به شمار مى رفت،چه رسد به مورّخانى که اهل تخصّص در علم حدیث نیستند. چه خوب گفته است «شیخ احمد شاکر :» ابن خلدون چیزى را دنبال کرده است که به آن آگاهى ندارد و وارد میدانى شده است که مرد آن نیست. او در فصلى که در مقدمۀ خود به مهدى اختصاص داده، پریشان گویى عجیبى کرده و مرتکب اشتباهات روشنى شده است. اصولاً او متوجه نشده است که مقصود محدثان از این جمله که: «جرح بر تعدیل مقدّم است » چیست؟! ب- وى در آغاز فصل مربوط به مهدى اعتراف کرده است که: در میان مسلمانان در طول قرون و اعصار مشهور بوده و هست که در آخرالزّمان حتم مردى از خاندان پیامبر ظهور می کند... با اعتراف به اینکه موضوع قیام مهدى در میان تمام مسلمانان در طول قرون و اعصار امرى مشهور و مورد قبول بوده و هست، آیا صحیح نبود که او نیز این عقیدۀ مشهور را مثل دیگران نپذیرد؟ آیا نظریۀ وى، با وجود اعتراف به اینکه همۀ مسلمانان برخاف او عقیده دارند، نوعى کج روى و تک روى نیست؟ آیا همۀ مسلمانان اشتباه کرده اند و فقط ابن خلدون درست فهیمده است؟! اصولاً این موضوع یک موضوع اجتهادى نیست، بلکه یک موضوع نقلى و غیبى است و جایز نیست کسى آن را با هیچ دلیلى جز با کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) اثبات کند و دلیل مزبور در اینجا نظریۀ مسلمانان را اثبات می کند و آنان در این موضوع نقلى داراى تخصص هستند. ج- ابن خلدون پیش از نقد و بررسى این احادیث می گوید: «اینک ما در اینجا احادیثى را که در این باره نقل شده، ذکر می کنیم ». و پس از نقل احادیث مى گوید: «این است مجموع احادیثى که پیشوایان حدیث دربارۀ مهدى و قیام او در آخرالزّمان نقل کرد هاند ». و در جاى دیگر می گوید: «آنچه محدثان از روایات مهدى نقل کرده اند، ما همه را به قدر توان در اینجا آوردیم. درحالی که وى بسیارى از احادیث مهدى را ناگفته گذاشته است، چنان که این معنا با مراجعه به کتاب «العرف الوردى فى اخبار المهدى »» تألیف «سیوطى » روشن مى گردد. همچنین او از حدیثى که با سند معتبر در کتاب «المناز المنیف » تألیف «ابن قیم » نقل شده، غفلت کرده است. د- ابن خلدون تعدادى از این احادیث را نقل و به خاطر بعضى از راویان آ نها در سند آ نها اشکال می کند، درحالى که راویان یاد شده، کسانى هستند که «بخارى » و «مسلم » یا حداقل یکى از آن ها در صحیح خود از آن ها نقل حدیث کرد هاند و دانشمندان در سند آن ها ایرادى نکرده اند. ه- ابن خلدون اعتراف مى کند که تعداد کمى از احادیث مربوط به مهدى جاى هیچ نقد و ایرادى از نظر سند ندارد. بنابراین باید بگوییم: آن تعداد کم که به گفته وى مورد قبول است، براى اثبات مطلب کافى است و بقیۀ احادیث نیز مؤیّد آن تعداد خواهد بود.