نشریه زمان ظهور 203

المنقــــــذ، روایت‌های انتخاب‌شده سلسله‌مقالات تربیت فرزند پایان لجبازی دلبندم قسمت اول به قلم شیماء الحسینی تربیت فرزندان راهی طولانی است که هرگز خالی از ترس، سردرگمی، ناامیدی و اشتباه نیست. این احساسات زمانی به‌سراغ شما می‌آیند که در جست‌وجوی راهی هستید که شما و فرزندانتان را در راه درست قرار دهد. در حقیقت، هیچ چیز نمی‌تواند شما را به‌طور کامل برای تجربۀ تربیت آماده کند، چراکه این یک آزمون واقعی برای شماست، تا میزان تحمل شما، بهره‌گیری‌تان از تجربۀ میلیون‌ها پدر و مادری که پیش از شما بوده‌اند و استفاده از راهنمایی‌های اهل‌بیت (ع) در خصوص تربیت و برخورد با فرزندان، اندازه‌گیری شود. رسول‌الله (ص) می‌فرماید: «فرزندان خود را تربیت کنید و به آنها ادب بیاموزید، زیرا فرزندان شما هدیه‌ای از جانب خداوند به شما هستند.» [1] این حدیث، راهنمایی برای والدین است، که باید در کنار فرزندان خود باشند، به‌طوری که رفتارهای آنها تحت نظارت و مراقبت والدین باشد و اگر فرزند رفتاری انجام دهد که نیاز به راهنمایی دارد، آن رفتار باید مورد توجه و اهتمام والدین قرار بگیرد. از اولین رفتارهای ناپسندی که در فرزندان ممکن است ظاهر شود، لجبازی است؛ ممکن است کودک در سن دو سالگی شروع به لجبازی کند. اما لجبازی چیست؟ و چرا کودک لجبازی می‌کند؟ و والدین چگونه باید با کودک لجباز تعامل کنند؟ لجبازی به معنای نافرمانی کودک از دستورات و پاسخ ندادن به مطالبات بزرگ‌ترها در زمانی است که باید انجام دهند؛ و یکی از اختلالات رفتاری رایج است که ممکن است برای مدتی کوتاه رخ دهد یا به‌صورت یک الگوی دائمی یا صفت ثابت در رفتار و شخصیت کودک باشد. چند بار پیش آمده که از فرزندتان خواسته‌اید تلویزیون را خاموش کند و به رختخواب برود، اما او همچنان جلوی تلویزیون نشسته است؟ و چند بار پیش آمده که او را از خوردن بیش از حد شیرینی منع کرده‌اید و او گریه و فریاد راه انداخته است؟ ریچارد تمپلر، نویسندﮤ بریتانیایی و کارشناس رفتارشناسی و مهارت‌های زندگی، در این باره می‌گوید: «نمی‌توانید صرفاً مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها را بدون فکر بر کودکتان اعمال کنید، این روش برای کودکان مؤثر نیست. من دوستانی دارم که یک روش تربیتی را برای سه فرزندشان به کار بردند و همه چیز به‌خوبی پیش ‌رفت، تا این‌که فرزند چهارمشان به دنیا آمد و اوضاع تغییر کرد. او دنیا را از دیدی متفاوت می‌دید و پذیرای اقتدار تحمیل‌شده بر خود نبود، مثلاً اصرار داشت که با لباس‌های معمولی بخوابد، چون باور داشت تعویض لباس برای خواب و دوباره عوض کردن آنها در صبح بی‌معنی است.» می‌خواهیم نشان دهیم که نمی‌توان با کودک لجباز خود، همان روشی را به کار برد که با برادران و خواهرانش که لجباز نیستند، استفاده می‌کرده‌اید. اما پیش از این‌که داستان دوستان تمپلر و فرزندانشان را ادامه دهیم، باید دقیقاً بفهمیم چه اتفاقی می‌افتد. کودک به دنیا می‌آید و چیزی نمی‌فهمد، سپس شروع به راه رفتن، کشف کردن، سؤال پرسیدن و شناختن قوانین و قواعد اطراف خود می‌کند. با رشد کردن و توانایی‌های عقلی و جسمی، متوجه می‌شود که قدرت گفتن "نه" را دارد و احساس می‌کند که دنیایی متفاوت در ورای تکرار قوانین و قواعد وجود دارد که باید آن را تجربه کند. حالا بگو، اگر تو به‌جای کودک بودی، آیا دنیای جدید را تجربه می‌کردی یا خیر؟ این دقیقاً همان چیزی است که برای کودکان اتفاق می‌افتد. پس آنها دلایل مهم و قانع‌کننده‌ای برای شروع مرحلۀ لجبازی دارند و می‌دانند که نیازهایشان برطرف نمی‌شود، مگر با لجبازی. مهم‌ترین دلایلی که کودکان را به لجبازی وامی‌دارد: اول. اصرار والدین بر اجرای دستورات غیرمنطقی با توجه به شرایط، مانند درخواست مادر از کودک برای پوشیدن لباس گرم در هوای گرم، که باعث می‌شود کودک به‌عنوان واکنش لجبازی کند. دوم. تمایل کودک به تأیید هویت و استقلال خود از خانواده، به‌ویژه اگر خانواده این انگیزه را در او تقویت نکنند. سوم. سخت‌گیری؛ کودک لحن سخت را نمی‌پذیرد و درخواست ملایم را می‌پذیرد. او به لجبازی روی می‌آورد، به‌ویژه وقتی والدین در کوچک‌ترین امور زندگی‌اش دخالت می‌کنند و او را با دستورات غیرضروری محدود می‌کنند. چهارم. برآورده شدن خواسته‌های کودک در اثر لجبازی، این رفتار را در او تقویت می‌کند و باعث می‌شود که از لجبازی برای دستیابی به اهداف و خواسته‌هایش استفاده کند. اما ادامۀ داستان دوستان تمپلر: «دوستم دربارﮤ بحث‌های مکرر خود با فرزندش می‌گفت، زیرا او مانند کودکی مؤدب رفتار نمی‌کرد، آن‌طور که آنها می‌خواستند و همان‌طور که سه برادر و خواهر بزرگ‌ترش رفتار کرده بودند. این والدین به ‌اندازه‌ای عاقل بودند که کنار هم بنشینند و دربارﮤ آنچه برای این فرزندشان مؤثر و مفید است و آنچه مفید و مؤثر نیست و علل آن بحث و گفت‌وگو کنند. آنها به این فکر کردند که آیا شایسته است که انتظار داشته باشند که این فرزند نیز از همان معیارهایی پیروی کند که برای فرزندان قبلی‌شان قرار داده بودند؟! در نهایت، به این نتیجه رسیدند که برخی از قواعد خود را تعدیل کنند و برخی را به همان شکل باقی بگذارند. نکتۀ مهم این است که آنها شروع به تفکر دربارﮤ اقدامات خود و علل پشت آن کردند. راه‌حل در این بود که به موقعیت‌هایی که شامل هر نوع اختلاف می‌شد، یا موجب نگرانی و ناراحتی فرزندشان می‌شد توجه کنند و بعد دربارﮤ دلایل آن و نحوﮤ بهبود وضعیت فکر کنند.» بسیاری از والدین هنگامی که کودک از دستورات پیروی نمی‌کند، این رفتار را به‌عنوان بی‌احترامی یا تعمد در به چالش کشیدن خود می‌دانند، اما این صحیح نیست. در حقیقت، مسئله به‌هیچ‌وجه مربوط به والدین نیست، بلکه مربوط به کودک و نیازهایش است. او ممکن است برای اکتشاف یا اثبات خود از دستورات سرپیچی کند. توجه والدین به این نکته بسیار مهم است و در واقع، اولین گام برای شروع درمان رفتار لجبازی کودک، همین است. برخی راه‌‌حل‌های مشکل لجبازی کودک: اول. از زیاد دستور دادن به کودک و وادار کردن او به اطاعت خودداری کنید و در دادن دستورات انعطاف‌پذیر باشید. می‌توان از لجبازی جزئی چشم‌پوشی کرد، تا زمانی که آسیبی به کودک نرساند. با کودک با گرما و محبت صحبت کنید، مثلاً از عباراتی مانند «عزیزم» یا «فرزند عزیزم» استفاده کنید. دوم. پیش از این‌که دستور بدهید، توجه او را به خود جلب کنید. سوم. از تنبیه بدنی خودداری کنید، زیرا این کار، لجبازی او را افزایش می‌دهد. صبور باشید، زیرا برخورد با کودک لجباز کار آسانی نیست و نیاز به تدبر در تعامل با او دارد. چهارم. با او صحبت کنید و او را مانند یک فرد بزرگسال خطاب کنید و نتایج منفی کارهایش را برای او توضیح دهید. پنجم. اگر لجبازی او شدید شد، به احساسات متوسل شوید و بگویید: «اگر مرا دوست داری، این کار را برای من انجام بده». ششم. اگر منطق و عاطفه روی او اثر نگذاشت، چیزی را که دوست دارد، مانند شیرینی یا هدایا، از او محروم کنید. این محرومیت باید بلافاصله پس از لجبازی کودک اعمال شود و نباید آن را به تأخیر بیندازید. هفتم. از طریق حالات چهره و رفتارتان نشان دهید تا زمانی که رفتارش را درست نکند، با او صحبت نخواهید کرد. مربی عزیز، فراموش نکن که کودک هنگام عبور از مراحل رشد روانی، علائم لجبازی را نشان می‌دهد و این یک امر طبیعی است که نشان‌دهندﮤ مرحله‌ای طبیعی از رشد اوست. این مرحله، به کودک کمک می‌کند خود را بشناسد و توانایی‌ها و استعدادهای خود را کشف کند و قدرت تأثیرگذاری بر دیگران را بیابد. بنابراین، هر لجبازی‌ای بیماری نیست و نیاز به درمان ندارد. دکتر جاسم المطوع، متخصص تربیت و خانواده، می‌گوید: «اگر کودکی لجبازی کرد، می‌توانیم او را با یک جملۀ ساده آرام کنیم، مثل «چگونه می‌توانم به تو کمک کنم؟». هنگامی که کودک در لحظۀ لجبازی و عصبانیت قرار دارد، احساساتش بر او چیره شده است. بنابراین با پرسیدن این سؤال ساده، او از احساسات به عقل خود منتقل می‌شود و از لجبازی خود دست می‌کشد و شروع به صحبت کردن و گوش دادن به والدین می‌کند. اگر کودک رفتار نامناسبی دارد، والدین باید او را با روشی آرام به راه درست راهنمایی کنند، بدون این‌که شخصیت او را تحقیر یا به او بی‌احترامی کنند، زیرا توبیخ بسیار و سرزنش کودک و اصرار بر این کار همراه با تحقیر شخصیت، نه‌تنها نتیجۀ مطلوبی در اصلاح کودک ندارد، بلکه باعث اصرار و لجبازی بیشتر و ادامۀ رفتارهای ناپسند او با وجود مخالفت والدین می‌شود. امام امیرالمؤمنین علی (ع) می‌فرماید: «زیاده‌روی در سرزنش، آتش لجاجت را شعله‌ور می‌کند.» [2] همچنین امام احمد الحسن (ع) می‌فرماید:« اولیای اموری هستند - پدران یا مادران - که متأسفانه فرزندان خود را ناگزیر به عاق کردن خود می‌کنند. پس از خدا بترسید در مورد پسران و دخترانتان و آنها را به چیزی که توان تحمل آن را ندارند یا با وضعیت روحی و جسمی آنها مناسب نیست مجبور نکنید.» [3] مشکل لجبازی در کودک نباید شما را به آسیب رساندن به فرزندتان بکشاند، بلکه نیازمند صبر و تدبر شماست تا کودک به‌طور سالم رشد کند و نیازی به نافرمانی والدین نداشته باشد. به پایان این مقاله از سلسله‌مقالات تربیت فرزند رسیدیم، امیدواریم که در قسمت‌های بعدی هم همراه ما باشید. https://youtu.be/F6mePQbw6u0?si=d_yjmKuPR7RoksZY منابع: [1] محمد رشید رضا، مجلة المنار، ج 22، ص ۲۹۶. [2] ابن‌شعبة الحرانی، تحف‌العقول، ص ۸۴. [3] سید احمد الحسن، شرائع الإسلام، باب التربیة و المعاملات الشخصیة، تعلیقات الفایسبوک ـ شوال ۱۴۳۸ ه.ق. فرازهایی از خطبه‌های نمازجمعه پسر، عصای پدر خطیب: سید علی ابو رغیف پیامبر خدا محمد (ص) بیان فرموده است که پس از امام مهدی (ع)، دوازده مهدی خواهند آمد و یکی از این فرزندان نقش بسیار مهمی در زمان ظهور خواهد داشت. پیامبر خدا (ص) با این عبارت به او اشاره کرده است: «او اولین مؤمنان است، اولین مؤمنان.» پس اولین مؤمنان کیست؟ فرزند امام مهدی (ع) است. ما چه داریم؟ او به‌سوی صاحبتان دعوت می‌کند. او کیست؟ او یمانی ا‌ست. پس فرزند به چه کسی دعوت می‌کند؟ به امام مهدی (ع). او زمینه‌ساز است. این یازده نفری که می‌آیند، همان‌طور که شهید صدر (رحمة الله علیه) در موسوعه، جلد سوم، پس از ظهور بیان کرده است، می‌گوید: «این فرزند نقشی بسیار مهم دارد، زیرا او معاصر امام مهدی است، به‌دلیل اعمال و گفتارش.» یعنی چی؟ [یعنی] او بهترینِ آنهاست و پس از او یازده مهدی به ترتیب خواهند آمد، مانند ائمه (علیهم‌السلام)، همان‌گونه که علی‌بن ابی‌طالب (ع) آمد و پس از او حسن (ع)، و بعد از حسن، حسین (ع) و به همین ترتیب تا به قائم آل‌محمد رسید. به همین ترتیب، مهدیین نیز به ترتیب خواهند آمد. فرزند اول با پدرش نقش دارد، کسی که بین رکن و مقام بیعت می‌کند، نام او احمد، عبدالله و مهدی است، پس بر او درود و سلام بفرستید. یعنی دوازده مهدی همه در یک زمان نخواهند بود، خیر. نقش‌های آنها مانند نقش‌های اهل‌بیت (ع) است، [مانند ]دوازده امام. به همین صورت، او [مهدی اول] نقش مهمی در زمان ظهور دارد. همان‌گونه که پیامبر خدا (ص) این فرزندان را که به دوازده امام اشاره داشت معرفی کرد، آیا پیامبر خدا (ص) در حیات خود، آنها را دیده بود؟ یا بعد از ایشان آمده‌اند؟ علی‌بن ابی‌طالب (ع) در زمان پیامبر خدا محمد (ص) نقشی داشت. به همین ترتیب، مهدی اول در زمان ظهور نقش مهمی دارد، همان‌طور که اهل بیت (ع) بیان کرده‌اند. https://youtu.be/_4tBrt4Kx84?si=auaC-bErFLW_LMNz https://youtu.be/dU676bzWt4s?si=SkJCxOaHeo5DOG9C پیِ آواز حقیقت بدویم قسمت ششم: آشنایی با مغالطات به قلم مجتبی انصاری وقتی در جست‌وجوی حقیقت باشیم، طبیعی است که با مخالفان آن نیز روبه‌رو شویم. افراد بسیاری هستند که با استفاده از مغالطه سعی می‌کنند راه دستیابی به حقیقت را مسدود کنند و اندیشه را به وادی سرگردانی بکشند. ازاین‌رو آشنایی با این رهزنی اهمیت دارد، تا هم خودمان گرفتار آن نشویم و هم اجازه ندهیم کسی با مغالطه، ما را از مسیر حقیقت منحرف کند. مغالطه خود را شبیه به استدلال عقلی و منطقی نشان می‌دهد، ولی وقتی دقیق آن را بررسی کنیم به نادرستی و بنیان سست آن پی خواهیم برد. در یونان باستان، سخنوران و اندیشمندان بسیاری بوده‌اند که استدلال‌های خود را با مغالطه‌ها در هم می‌آمیخته‌اند تا مردم و مخاطبان خود را قانع کنند. این سخنوران و اندیشمندان "سوفیست" نامیده می‌شدند. به روش سوفیست‌ها، سفسطه گفته می‌شود. لذا واژﮤ "سفسطه" نیز با مغالطه هم‌معنی است. ارسطو برای مقابله با مغالطه‌های سوفیست‌ها قواعدی را برای تفکر تدوین کرد. این قواعد تحت‌عنوان منطق ارسطویی شناخته می‌شود. در بخش بعدی با منطق ارسطویی بیشتر آشنا خواهیم شد. در این بخش، قصد داریم با تعدادی از مغالطه‌های رایج آشنا شویم: 1- مغالطۀ تعمیم ناروا: وقتی یک گزاره را به چیزهایی نسبت می‌دهیم که اصلاً مصداق آن نیستند. مثال: «گردوها گردند، پس این توپِ گرد هم گردوست.» 2- مغالطۀ شکاف علمی (توسل به جهل): فرد از این‌که دیگران علت چیزی را نمی‌دانند سوءاستفاده کرده و دیدگاه خود را به‌عنوان علت معرفی می‌کند، بدون این‌که دلیلی بر درستی آن ارائه کند. مثال: «در علم زیست‌شناسی، علت جهش‌های ژنتیکی مشخص نیست، پس این جهش‌ها تصادفی است.» 3- مغالطۀ حمله به شخص (مسموم کردن سرچشمه): فرد به‌جای این‌که به محتوای سخن بپردازد، به تخریب مخاطب می‌پردازد. مثال: «تنها بدخواهان کشور هستند که با تصمیمات دولت مخالف‌اند.» 4- مغالطۀ مصادره‌به‌مطلوب: این مغالطه وقتی رخ می‌دهد که کسی ادعای خود را اثبات‌شده بداند و آن را در مفروضات استدلال بگنجاند. به بیان دیگر، از خودِ ادعا برای اثبات خودش استفاده کند. مثال: «خورشید دور زمین در گردش است، چراکه زمین مرکز جهان است و همه چیز به دور زمین می‌چرخد.» 5- مغالطۀ اشتراک لفظ (خلط مفهوم): واژه‌ها ممکن است در معانی مختلف به کار گرفته شوند و در استدلال، این معانی مختلف به‌جای یکدیگر استفاده شوند. مثال: «در باز است، باز یک پرنده است، پس در یک پرنده است.» 6- مغالطۀ قیاس مع‌الفارق: دو چیز که وضعیت و شرایط متفاوتی دارند با هم مقایسه شده و نتیجۀ یکسان برای آنها ادعا می‌شود. مثال: «موسی مدعی پیامبری بود و عصایش اژدها شد. عصای عیسی اژدها نشد، پس او پیامبر نیست.» 7- مغالطۀ پهلوان‌پنبه: فرد به‌جای پرداختن به موضوع اصلی، موضوع ساده‌تری را انتخاب کرده یا حتی موضوع ساده‌تری می‌سازد، آن را حل می‌کند و ادعا می‌کند مسئلۀ اصلی را حل کرده است. مثال: «انسان از نسل میمون نیست، پس نظریۀ تکامل اشتباه است.» 8- مغالطۀ مسئولیت اثبات: فرد ادعایی را مطرح می‌کند و به‌جای ارائۀ دلیل، از طرف مقابل دلیل بطلان ادعا را طلب می‌کند. مثال: «اینجا دقیقاً مرکز جهان است! باور نداری متر کن!!» 9- مغالطۀ توسل به مرجع: فرد با استناد به نظر افراد مشهور، انتظار دارد که ما هم بدون هیچ دلیل دیگری، آن ادعا را بپذیریم. مثال: «سرعتی بالاتر از سرعت نور وجود ندارد. این سخن من نیست، انیشتین این سخن را گفته.» 10- مغالطۀ تفسیر نادرست (تفسیربه‌رأی): مدعی سخنی را طوری تفسیر و تعبیر می‌کند که نظر خودش یا یک نتیجۀ غلط از آن بیرون آید، درحالی‌که تفاسیر دیگری نیز وجود دارد و ممکن است گوینده منظور دیگری را اراده کرده باشد. مثال: «اسلام برده‌داری را بنیان‌گذاری کرده است، چون قرآن و پیامبر احکامی را برای بردگان وضع کرده‌اند.» 11- مغالطۀ توسل به اکثریت: فرد انتظار دارد شما ادعایش را بپذیرید، به این دلیل که گروهی از مردم آن را پذیرفته‌اند. غالباً این گروه به‌عنوان اکثریت جامعه معرفی می‌شوند. مثال: «همۀ مردم می‌دانند که تنها و تنها دوازده امام داریم.» 12- مغالطۀ مغالطه: معمولاً کسانی که تازه با مبحث مغالطات آشنا می‌شوند، در هر سخنی به‌دنبال مغالطه می‌گردند و بعضاً توجهی به ادعای گوینده و دلایل او نمی‌کنند و صرفاً تلاش می‌کنند با زدن برچسب مغالطه، آنها را رد کنند، درحالی‌که خودِ این کار یک مغالطه است. «شما همه‌ا‌ش مغالطه می‌کنید. تمام مطالبی که در این بخش آورده‌اید مغالطه است.» پاسخ به یک شبهۀ پُرتکرار چگونه آل‌محمد (ع) را در رؤیا بشناسیم؟ به قلم حمید علوی متن شبهه: چگونه آل‌محمد (ع) را در رؤیا بشناسیم و بدانیم که صورت خود آنان را دیده‌ایم، درحالی‌که هرگز چهرﮤ آنان را در بیداری مشاهده نکرده‌ایم؟ پاسخ مختصر: ۱. مسئلۀ «شناختن حجج الهی در رؤیا، مستلزم آن است که قبلاً آنان را دیده باشیم»، از قوانین عالم جسمانی است و لازم نیست در عالم رؤیا صادق باشد. ۲. در طول تاریخ، افراد بسیاری حجج الهی را در رؤیا شناخته‌اند، بدون این‌که صورت مادی‌شان را دیده باشند. ۳. براساس احادیث متعدد از آل‌محمد (ع)، شناخت حجج الهی در رؤیا، مشروط به دیدن آنان در بیداری نیست. ۴. آل‌محمد (ع) در رؤیا با صورت‌های مختلفی ظاهر می‌شوند و همین که در رؤیا اطمینان کنیم و درک کنیم که آل‌محمد (ع) را دیده‌ایم، به معنای مشاهدﮤ خودِ ایشان است. پاسخ تفصیلی: 1. عالم رؤیا، جهانی متفاوت از دنیای مادی ماست و مشاهدات ما در آن، از جنس مشاهدات بصری که با چشم سر انجام می‌شود، نیست. این مسئله برای همگان کاملاً روشن و تجربه‌شده است که در رؤیا اتفاقاتی رخ می‌دهد که برخی از آنها با واقعیت‌های این جهان جسمانی مغایرت دارد؛ مانند پرواز کردن، صحبت به زبان‌های دیگر، نفس کشیدن در آب، تبدیل ‌شدن یک موجود به موجودی دیگر و مواردی از این قبیل. بنابراین کسی که ادعا می‌کند تمام قوانینی که در عالم جسمانی وجود دارد، بر عالم رؤیا نیز حمل می‌شود، باید دلیل محکمی برای این ادعا ارائه‌ دهد، مانند خود ادعایِ شبهه‌کننده، که معتقد هست لازمۀ شناخت فردی در عالم رؤیا، شناخت او و چهره‌اش در عالم جسمانی است، درحالی‌که دلیلی بر این ادعا وجود ندارد. 2. احتیاجی نیست برای شناخت آل‌محمد (ع) در رؤیا، آنان را در بیداری دیده باشیم؛ به چند دلیل: 1. افراد بسیاری در این زمان و در طول تاریخ، خلفای الهی را در رؤیا دیده‌اند و آنان را شناخته‌اند، بدون آن‌که آنها را در بیداری دیده باشند؛ مانند جندب‌بن جنادﮤ یهودی، که با دیدن رؤیای حضرت موسی (ع)، به دست رسول‌الله (ص) مسلمان شد. [1] مرد خراسانی كه در زمان امام رضا (ع)، رسول خدا (ص) را در رؤیا می‌بیند که از غربت فرزندش علی‌بن موسی سخن می‌گوید. [2] مادر امام مهدی (ع)، حضرت نرجس (س) که در رؤیا آل‌محمد (ع) و حضرت عیسی (ع) را مشاهده می‌کند و با رؤیا مسلمان و شیعۀ آل‌محمد می‌شود. [3] در زمان ما نیز افراد بسیاری از علما و دیگر مردم وجود دارند که اهل‌بیت (ع) را در رؤیا دیده‌اند و آنان را شناخته‌اند، بدون آن‌که آنها را در بیداری دیده باشند؛ و گمان نمی‌رود کسی کثرت این نوع از رؤیاها را انکار کند و آنها را دروغ بشمارد. 2. امام صادق (ع) در زمان خود به اصحابشان آموزش می‌دادند که برای دیدن رسول خدا (ص) در رؤیا چه اعمالی را پیش از خواب انجام دهند؛ این یعنی می‌شود رسول خدا (ص) را در خواب ببینیم و ایشان را بشناسیم، بدون این‌که چهرﮤ آن حضرت را در بیداری دیده باشیم. [4] اگر واقعاً لازمۀ شناخت رسول خدا (ص) در رؤیا، دیدن ایشان در بیداری باشد، هیچ‌کدام از اصحاب امام صادق (ع)، رسول خدا (ص) را در بیداری ندیده بودند تا بتوانند ایشان را در رؤیا بشناسند؛ در این صورت، اعمالی که امام صادق (ع) به آنان آموزش می‌دهد عبث و بیهوده خواهد بود. 3. رسول خدا (ص) می‌فرماید: «کسی که مرا در خواب ببیند به یقین خود مرا دیده است، پس همانا شیطان بر صورت من و صورت هیچ‌یک از اوصیای من تا روز قیامت در خواب ظاهر نمی‌شود.» [5] رسول خدا (ص) در اینجا کلامی را بیان می‌کنند تا پیروانشان اطمینان داشته باشند که اگر پیامبر یا اوصیای او را در رؤیا دیدند، حتماً خودِ ایشان را دیده‌اند، نه فرد دیگری را. حال اگر ادعا شود لازمۀ دیدن و شناخت رسول خدا (ص) در خواب، مشاهدﮤ چهرﮤ ایشان در عالم جسمانی است، این جملۀ رسول خدا (ص) عبث و بیهوده شمرده می‌شود که فرمودند: «شیطان تا قیامت بر صورت من ظاهر نمی‌شود.» چراکه تنها چند دهه بعد از شهادت رسول خدا‌ (ص)، دیگر هیچ‌کس ایشان را در بیداری ندیده بود که بتواند اطمینان کند آن فردی که در رؤیا مشاهده کرده است، پیامبر بوده است. در نتیجه، براساس این سخن پیامبر درمی‌یابیم که شناخت ایشان در رؤیا، نیازی به دیدن ایشان در بیداری ندارد. 4. اگر لازمۀ شناخت ارواح صالحه در رؤیا، مانند ارواح پیامبران و ملائکه، مشاهدﮤ آنان در عالم جسمانی باشد، باید پرسید بسیاری از پیامبران الهی که برای اولین‌ بار به‌وسیلۀ وحی جبرئیل یا دیگر ملائکۀ وحی از رسالت خود آگاه شده‌اند، از کجا دانسته‌اند که سخن ملک وحی را در رؤیا یا بیداری می‌شنوند؟ درحالی‌که آنان را پیش‌تر در عالم جسمانی ندیده بودند؟ [6] 5. پیامبر خدا (ص) می‌فرماید: «من رآني في المنام فقد رآني، فإني أرى في كل صورة» «هرکس مرا در خواب ببیند به یقین خود مرا دیده است، پس همانا من در رؤیا به هر صورتی دیده می‌شوم.» [7] پُرواضح است که رسول خدا (ص) یک صورت جسمانی بیشتر ندارد، و در اینجا بیان می‌کنند که من در رؤیا بر بیش از یک صورت ظاهر می‌شوم و نیز هرکس مرا ببیند خودِ مرا دیده است. بنابراین، لازمۀ شناخت رسول خدا (ص) یا اوصیای ایشان در رؤیا، شناخت ایشان در بیداری نیست، چراکه آنان همیشه بر صورت عالم جسمانی خود در رؤیا ظاهر نمی‌شوند. سوم. چرا برای شناخت آل‌محمد (ع) در رؤیا، نیازی به دیدن آنان در بیداری نیست؟ برای پاسخ به این سؤال، به سه نکته اشاره می‌کنیم و در انتها بر مبنای این سه نکته نتیجه‌گیری خواهیم کرد. نکتۀ اول: رؤیای ما چگونه شکل می‌گیرد؟ رؤیا، همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، حاوی تصاویری از اشیاء، افراد، مکان‌ها و ... است، بدون آن‌که ماده‌ای در آنجا وجود داشته باشد. انسان این تصاویر را بدون استفاده از چشم سر، درک می‌کند و می‌بیند. بنابراین، باید دوباره تأکید کنیم که رؤیایی که ما می‌بینیم، اصلاً با چشم سر دیده نمی‌شود و جسم مادی هیچ شیئی را مشاهده نمی‌کنیم، بلکه صرفاً تصاویری را ادراک کرده و به حضور آن شیء خاص اطمینان پیدا می‌کنیم؛ مثلاً احساس می‌کنیم آبی را لمس کرده‌ایم، جنگلی را دیده‌ایم یا کوهی را مشاهده کرده‌ایم و ... . نکتۀ دوم: طبق روایتی که در سطور بالاتر آورده شد، شیطان نمی‌تواند بر صورت رسول خدا (ص) و هیچ‌یک از اوصیای ایشان ظاهر شود. نکتۀ سوم: آل‌محمد (ع) در رؤیا با صورت‌های مختلفی دیده می‌شوند که تنها یکی از آنها، صورت مادی‌شان در عالم جسمانی است، [7] این بدان معناست که شیطان توانایی تمثل بر هیچ‌یک از صورت‌های آنان را در رؤیا ندارد. نتیجه‌گیری: براساس این سه نکته، روشن می‌شود که امکان ندارد در رؤیا صورت‌هایی را ببینیم و در خودِ رؤیا اطمینان حاصل کنیم و درک کنیم که آنان آل‌محمد یا یکی از خلفای الهی هستند، در‌حالی‌که شیطان یا یکی از یاران او را دیده باشیم، چه صورت مادی حجج الهی را از پیش بشناسیم، چه نشناسیم، و چه صورتی که در رؤیا دیده‌ایم مطابق با توصیفات ظاهری آنان باشد یا نباشد. والحمدلله وحده وحده منابع: [1] محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ۳۶، ص ۳۰۴. [2] شیخ صدوق، عیون أخبارالرضا، ج ۲، ص ۲۵۷. [3] شیخ طوسی، الغيبة، ص٢١٠. [4] سیدبن طاووس، فلاح السائل، ص ۲۸۵. [5] محدث نوری، دار السلام، ج ۴، ص ۲۷۳. [6] سید احمد الحسن، عقاید اسلام، ترجمۀ فارسی، ص ۱۰۹. [7] رسول خدا (ص) می‌فرماید: «کسی که مرا در رؤیا ببیند خود مرا دیده است، پس همانا به یقین من در هر صورتی دیده می‌شوم.» مجلسی، بحارالأنوار، ج ۶۱، ص ۲۳۵. حملۀ اعراب به ایران قسمت اول به قلم میعاد مسعودی مقدمه: طبیعتاً یکی از بزرگ‌ترین اتفاقات تاریخ کشور عزیزمان ایران، حملۀ اعراب بوده است که منجر به سقوط امپراتوری ساسانی با آن هیبت و شکوه مثال‌زدنی شد. این حادثه باعث شد سؤالات بسیاری حول این واقعۀ تاریخی مطرح شود؛ سؤالاتی که امروزه بیش از پیش بر سر زبان‌ها جاری شده است، ازجمله: چه چیزی سبب شد اعراب به فکر کشورگشایی و حمله به سرزمین ایران بیفتند؟ آیا این حمله، براساس موازین دینی و حکم اسلام بوده است؟ دلیل شکست ایرانیان چه بود؟ آیا این کشورگشایی‌ها سبب انتشار اسلام حقیقی شد؟ آیا علی‌بن ابی‌طالب (ع) و اهل‌بیت رسول خدا (ص) در این کشورگشایی‌ها نقش داشته‌اند؟ و سؤالاتی دیگر که امیدواریم این سلسله‌مقاله پاسخگوی همۀ آنها باشد ... . هدف از این سلسله‌مقاله زدودن غبار از حقایق این رویداد تاریخی است که متأسفانه عامدانه یا ندانسته توسط سخنوران به اشتباه تفسیر و بازگو می‌شود. تاریخ حمله: حملۀ اعراب به ایران در سال ۶۳۳ میلادی، حدود سال ۱۲ هجری قمری، دقیقاً پس از وفات رسول اکرم (ص) به دستور ابوبکر آغاز شد، در دورﮤ خلافت عمر به اوج خود رسید و در دوران عثمان، حدود سال ۶۵۱ میلادی مطابق با سال ۳۰ هجری قمری و کشته شدن یزدگرد سوم پایان یافت. منابع مورد استناد: برای این سلسله‌مقاله، سعی شده است از منابع معتبر و اخبار متواتری که در آثار مختلف ذکر شده است کمک بگیریم، منابعی همچون تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، نوشته‌های عبدالحسین زرین‌کوب، فتوح البلدان، فتوح مصر و اخبارها، در زمان ساسانیان نوشتۀ پروفسور آرتور کریستین سن و … که در متن به آنها اشاراتی خواهیم داشت. البته نباید از تعصبات افراد و ورود آن در روایات تاریخی و همچنین ضعیف بودن برخی روایات غافل شد. به قول عبدالحسین زرین‌کوب: «در تاریخ، از بی‌طرفی و حقیقت‌جویی سخن بسیار گفته‌اند. لیکن این سخن ادعایی بیش نیست. مورخ از همان جا که موضوع تاریخ خود را انتخاب می‌کند، در واقع دنبال هوس و میل خود می‌رود و از بی‌طرفی خارج می‌شود … .»‌ [۱] بی‌طرفی مورخ ادعایی است که به دشواری می‌توان آن را تأیید کرد. شرایط ساسانیان در صدر اسلام: حکومت ساسانیان در زمان خسروپرویز، بسیار شکوه و جلال یافته بود و فتوحات او، به‌ویژه در غرب، خاطرات هخامنشیان را زنده می‌کرد، فتوحات برق‌آسایی که پس از به قتل رسیدن موریکیوس امپراتور بیزانس، به ‌دست سربازانش در سال ۶۰۲ میلادی توسط خسرو پرویز انجام شد که سوریه، فلسطین و مصر و حتی شاید لیبی را هم شامل می‌شد. [۲] خسرو شخصیتی تندخو، متکبر و جاه‌طلب داشت، [۳] به همین دلیل، پس از شکست‌هایش از هراکلیوس در سال‌های ۶۲۲ تا ۶۲۸ میلادی، سرداران و فرماندهانش را به شدت توبیخ کرد. شاید همین رفتار او باعث کینه‌توزی آنها و در نهایت، طراحی نقشۀ قتلش شد. پیشرفت اسلام در عربستان هم‌زمان با انحطاط ساسانیان: پیامبر اسلام (ص) در زمانی دعوت خود را آغاز کرد که حتی یمن تحت فرمانروایی ساسانیان بود و جنگ با ایرانیان حتی از خیال اعراب آن زمان نمی‌گذشت. اسلامی که به اعراب جاهلیت بادیه‌نشین که دختران خود را زنده‌به‌گور می‌کردند، درس اخلاق و ازخودگذشتگی و شجاعت می‌داد! با مطالعۀ تاریخ اعراب، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، به معجزﮤ اسلام بیش از پیش پی می‌بریم. پیامبری که از برابری و عدالت سخن می‌گفت و خود را از هیچ‌کس برتر نمی‌دانست و برای برده‌ها و کنیزان، حقوق انسانی قائل شد و با درس ایمانی که به پیروانش آموخت، به پیروزی‌های بزرگی دست یافت. در همین زمان، پیامبر اسلام (ص) قصد گسترش و فراگیری اسلام در سایر کشورها را داشت و در سال‌های ۶ الی ۱۰ هجری (۶۲۷ – ۶۳۱ میلادی) نامه‌هایی به پادشاهان منطقه فرستاد و آنها را به پذیرش اسلام دعوت کرد. بررسی نامۀ پیامبر (ص) به خسروپرویز: متن نامه‌ای که اکثر تاریخ‌نگاران و محدثان آن را نقل کرده‌اند به شرح زیر است: «بسم الله الرحمن الرحیم از محمد، فرستادﮤ خدا، به خسرو، بزرگِ ایران درود بر آن‌کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که جز الله معبودی نیست و شریک ندارد و یگانه است، و گواهی دهد که محمّد بنده و فرستادﮤ اوست. من تو را به‌سوی خدا می‌خوانم. فرستادﮤ خدا برای همگان هستم تا آنان را بیم دهم و حجت را بر کافران تمام کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از اسلام روی‌گردان شوی، گناه مردم مجوس بر گردن توست.» [۴] نکات مهم و قابلِ‌توجه نامۀ پیامبر (ص) به خسروپرویز این است که در نهایت ادب با حفظ جایگاه خسروپرویز او را به اسلام فرامی‌خواند و از عواقب الهی ایمان نیاوردن به الله بیم می‌دهد. در این نامه، هیچ‌گونه تهدید به حمله دیده نمی‌شود، برخلاف آنچه برخی افراد متعصب برای توجیه حملۀ اعراب به ایران مطرح می‌کنند. اما آن‌گونه که به‌طور متواتر از جانب مورخان و محدثان بیان شده است، پاره کردن نامۀ پیامبر به دست خسرو پرویز بوده است. این اتفاق در شرایطی رخ داد که خسروپرویز در آن زمان از امپراتوری روم شکست‌هایی را تجربه کرده بود. نکتۀ جالب این است که پیامبر اسلام (ص) دیدگاه بسیار مثبتی نسبت به ایرانیان داشته‌اند. این تعریف و تمجید در منابع شیعه و سنی به‌طور مشترک دیده می‌شود. در اینجا به‌عنوان نمونه به یکی از آنها اشاره می‌کنیم. خداوند متعال در سورﮤ محمد می‌فرماید: (هَا أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ ۖ وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ ۚ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ ۚ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ) [سورﮤ محمد، آیۀ 31] (شما همان [مردمى‌] هستيد كه براى انفاق در راه خدا فراخوانده شده‌ايد. پس برخى از شما بخل مى‌ورزند، و هركس بخل ورزد تنها به زيان خود بخل ورزيده، و [گرنه‌] خدا بى‌نياز است و شما نيازمنديد؛ و اگر روى برتابيد، [خدا] جاى شما را به مردمى غير از شما خواهد داد كه مانند شما نخواهند بود). جمعی از اصحاب از پیامبر(ص) پرسیدند: این جمعیتی که خداوند در آیه به آنها اشاره می‌کند، چه کسانی هستند؟ پیامبر (ص) به سلمان، که در نزدیکش بود، نگاه کرد و دست به زانو (یا شانۀ) او زد و فرمود: «منظور خداوند، این مرد و قوم اوست. سوگند به آن‌که جانم در اختیار اوست، اگر ایمان به ستارﮤ ثریا بسته باشد، گروهی از مردان فارس، آن را به چنگ می‌آورند.» [5] پس از این واقعه (پاره کردن نامه)، خسروپرویز به «باذان» کارگزار خود در یمن دستور داد که دو مرد چابک‌سوار را نزد پیامبر (ص) در حجاز بفرستند تا خبری از او بیاورند. اما هم‌زمان توطئه‌هایی از سمت قباد دوم، پسر خسروپرویز و جمعی از سران حکومت در حال انجام بود که خسرو از آن بی‌اطلاع بود. البته رسول خدا (ص) نیز اواخر عمر گران‌بهای خود را سپری می‌کردند و متأسفانه رسول خدا (ص) از گزند منافقانی که در میان اصحابش بودند در امان نبودند، منافقانی که مسیر و حقیقت اسلام را دقیقاً در همان حوالی و بعد از وفات رسول خدا (ص) هدف گرفته بودند. در قسمت‌های بعدی مقاله، به چگونگی قتل خسروپرویز و همچنین رویدادهای هم‌زمان حکومت ساسانیان و مسلمانان خواهیم پرداخت که معماهای بسیاری را حل خواهد کرد. ادامه دارد ... منابع: [1] عبدالحسین زرین‌کوب، دو قرن سکوت. [2] سرداران ایران در آسیای صغیر فتوحاتی کرده، الرها، و انطاکیه، و دمشق را تسخیر نمودند. سپس اورشلیم را گرفته، دار مقدس را از آنجا به تیسفون فرستادند. (پل‌پیترس در انتشارات دانشگاه سن‌ژوزف بیروت، ج ۹، جزوﮤ 1 (بیروت ۱۹۲۳) متن عربی روایت عیسوی را دربارﮤ تسخیر بیت‌المقدس به دست ایرانیان در سال ۶۱۴ منتشر کرده است). عاقبت اسکندریه و بعضی نواحی مصر را فروگرفتند. این قسمت‌ها از عهد هخامنشیان به بعد از تصرف ایران خارج شده بود. پاپیروس‌های پهلوی که در مصر یافته‌اند و اکنون در کتابخانۀ برلن و وین و مسکو و استراسبورگ گوتینگن و آکسفورد از آنها نگهداری می‌شود، مربوط به همین زمان تسلط ایرانیان بر مصر است، که از ۶۱۹ تا ۶۲۹ طول کشید. قسمتی از شمال غربی هندوستان طوق اطاعت شاهنشاه ایران را به گردن نهاد، و وجود سکه‌های خسرو در این نواحی شاهد این مدعاست. (مارکوارت، ایرانشهر، ص ۳۳) [3] محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ص ۱۰۴۱. [4] محمد يوسف الكاندهلوى، حیاة الصحابة، ج 1، ص 125؛ علی احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ص 90؛ احمدبن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 77. [5] ابراهیم‌بن محمد ثقفی، الغارات، ج 1، ص70؛ احمدبن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 183؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 41، ص 137. مشتی از خروار | نقد و بررسی کلمات ناصر مکارم شیرازی دربارﮤ شخص مصلوب قسمت اول: بررسی نکتۀ اول دربارﮤ مصلوب حضور شمعون در ماجرای دستگیری مصلوب دلیلی آشکار بر اشتباه بودن ادعای ناصر مکارم شیرازی است به قلم ارمیا خطیب پیش‌گفتار ناصر مکارم شیرازی، ازجمله افرادی که خود را به‌عنوان مرجعی برای تقلید معرفی کرده ‌است، دربارﮤ شخص به صلیب کشیده‌شده مطالبی نوشته ‌است که مملو از اشتباهات و ادعاهای بی‌پایه و اساس است. این مطالب، در اثرِ تفسیری او به نام «تفسیر نمونه» آورده شده ‌است. به همین دلیل، باور دارم که اگر نادرستی استدلال‌های ایشان دربارﮤ این موضوع نشان داده شود، برای محقق منصف مفید خواهد بود، به‌ویژه می‌توان مشخص کرد روش‌های ایشان در مواجهۀ علمی تا چه اندازه‌ای دقیق و درست است؛ در همین راستا بر آن شدم این سلسله‌مقالات را «مشتی از خروار» بنامم، همان‌طور که در ضرب‌المثل آمده است: «مشت نمونۀ خروار است». بنابراین نمونه‌ای از نمونۀ ناصر مکارم شیرازی را بررسی خواهم کرد. • ادعای اول ناصر مکارم شیرازی ناصر مکارم شیرازی می‌گوید: «۱- مى‌دانيم اناجيل چهارگانۀ كنونى كه به مصلوب شدن عيسى (ع) گواهی مى‌دهند، همگى سال‌ها بعد از مسيح (ع) به‌وسيلۀ شاگردان يا شاگردانِ شاگردان او نوشته شده‌اند و اين سخنى است كه مورخان مسيحى به آن معترف‌اند. و نيز مى‌دانيم كه شاگردان مسيح (ع) به‌هنگام حملۀ دشمنان به او فرار كردند، و اناجيل نيز گواه بر اين مطلب است. [۱] بنابراين مسئلۀ مصلوب شدن عيسى (ع) را از افواه مردم گرفته‌اند و همان‌طور كه بعداً اشاره خواهيم كرد، اوضاع و احوال چنان پيش آمد كه موقعيت براى اشتباه كردن شخص ديگرى به‌جاى مسيح (ع) آماده گشت.» [1] اما این سخنان ایشان تا چه اندازه‌ای دقیق است؟ • انتشار موضوع مصلوب از دهان مردم؟ ناصر مکارم شیرازی سعی دارد با این استدلال که شاگردان عیسی (ع) گریختند و با تکیه بر گفته‌ای مبنی بر این‌که "مصلوب شدن عیسی (ع) از افواه مردم گرفته شده است"، خواننده را به این نتیجه برساند که فرد دیگری به‌جای عیسی (ع) به صلیب کشیده شده است. (بعداً خواهید دانست که منظور او یهودای اسخریوطی است). اما ایشان در همین متن کوتاه دچار چند اشتباه شده است. او برای توجیه فرار شاگردان مسیح، به انجیل استناد می‌کند و در پاورقی می‌نویسد: « ... در آن وقت، جميع شاگردان، او را واگذارده، بگريختند. (انجيل متى باب ۲۶ جملۀ ۵۷).» در پاسخ می‌گویم: اول. این متن مربوط به آیه، یا به قول ایشان جملۀ ۵۷ نیست، بلکه مربوط به آیۀ ۵۶ است. ‌[2] دوم. در همان بابی که او آورده است، مشخص می‌شود پس از این‌که دعای عیسی (ع) از خدا برای به صلیب کشیده نشدنش پایان می‌یابد، حواریون خواب بوده‌اند. سپس مصلوب نزد حواریون می‌آید و به آنها از تسلیم‌کنندﮤ خود یعنی یهودای اسخریوطی خائن می‌گوید که به‌زودی خواهد آمد. یهودای اسخریوطی با سربازان می‌رسند. یهودای خائن به مصلوب نزدیک می‌شود و با علامت بوسه، نشان می‌دهد که این فرد عیساست؛ سپس سربازان، مصلوب را گرفتند و در اینجا حداقل یکی از همراهان عیسی - که برپایۀ انجیل یوحنا شمعون پطرس است - حضور داشته و دست به شمشیر برده است. [3] پس شمعون شاهد این ماجرا بوده است. [4] بنابراین نه‌تنها یهودای خائن و مصلوب دو فرد متفاوت بوده‌اند، بلکه حضور شمعون در ماجرای دستگیری مصلوب دلیلی آشکار بر اشتباه بودن ادعای ناصر مکارم شیرازی است! سوم. ناصر مکارم شیرازی حتی دو آیۀ (به قول او جملۀ) بعدی را ندیده است! آیۀ ۵۸ نشان می‌دهد که شمعون پطرس پس از دستگیری مصلوب، دورادور از عقبِ او آمد، حداقل تا خانۀ کاهن اعظم. [5] بنابراین او نه‌تنها از شاهدان دستگیری مصلوب بوده است، بلکه همراه با شاگردی دیگر پس از دستگیری نیز در جریان ماجرا بوده است! پس این‌که ناصر مکارم شیرازی می‌گوید «مسئلۀ مصلوب شدن عيسى (ع) را از افواه مردم گرفته‌اند»، دقیق نیست. • نتیجه‌گیری برخلاف ادعای ناصر مکارم شیرازی، شمعون پطرس - جانشین عیسای مسیح - همراه مصلوب و شاهد دستگیری او بوده است؛ پیش از دستگیری، یهودای اسخریوطی به مصلوب نزدیک شده و برای نشان دادن علامت به سربازان، بر او بوسه می‌زند و سربازان، یهودای خائن را نمی‌گیرند، بلکه مصلوب را دستگیر می‌کنند و پطرس شمشیر می‌کشد. اگر خدا بخواهد، در مطالب بعدی نکات بیشتری تقدیم خواهد شد. با ما همراه باشید منابع: [1] مکارم شیرازی، تفسير نمونه،‌ ط- دار الكتب الاسلاميه، ج ۴، ص ۲۰۱. [2] https://bible.com/bible/136/mat.26.56.POV-FAS [3] «[43] و آمده، باز ایشان را در خواب یافت، زیراکه چشمان ایشان سنگین شده بود. [44] پس ایشان را ترک کرده، رفت و دفعۀ سوم به همان کلام دعا کرد. [45] آنگاه نزد شاگردان آمده، بدیشان گفت: «مابقی را بخوابید و استراحت کنید. الحال، ساعت رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود. [46] برخیزید برویم. اینک تسلیم‌کنندﮤ من نزدیک است!» [47] و هنوز سخن می‌گفت که ناگاه یهودا که یکی از آن دوازده بود، با جمعی کثیر با شمشیرها و چوب‌ها از جانب رؤسای کهنه و مشایخ قوم آمدند. [48] و تسلیم‌کنندﮤ او بدیشان نشانی داده، گفته بود: «هرکه را بوسه زنم، همان است. او را محکم بگیرید.» [49] در ساعت نزد عیسی آمده، گفت: «سلام، یا سیدی!» و او را بوسید. [50] عیسی وی را گفت: «ای رفیق، از بهر چه آمده‌ای؟» آنگاه پیش آمده، دست بر عیسی انداخته، او را گرفتند.‌ [51] و ناگاه یکی از همراهان عیسی دست آورده، شمشیر خود را از غلاف کشیده، بر غلام رئیس کهنه زد و گوشش را از تن جدا کرد. [52] آنگاه عیسی وی را گفت: "شمشیر خود را غلاف کن، زیرا هرکه شمشیر گیرد، به شمشیر هلاک گردد. [53] آیا گمان می‌بری که نمی‌توانم الحال از پدر خود درخواست کنم که زیاده از دوازده فوج از ملائکه برای من حاضر سازد؟ [54] لیکن در این صورت، کتب چگونه تمام گردد که همچنین می‌بایست بشود؟"» و این همراه مصلوب که گوش غلام کاهن اعظم را برید، شمعون پطرس بود: «[10] آنگاه شمعون پطرس شمشیری که داشت کشیده، به غلام رئیس کهنه که ملوک نام داشت زده، گوش راستش را برید. [11] عیسی به پطرس گفت: "شمشیر خود را غلاف کن. آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم؟" [12] آنگاه سربازان و سرتیبان و خادمان یهود، عیسی را گرفته، او را بستند. [13] و اول او را نزد حنا، پدرزن قیافا که در همان سال رئیس کهنه بود، آوردند. [14] و قیافا همان بود که به یهود اشاره کرده بود که "بهتر است یک شخص در راه قوم بمیرد."» (یوحنا، فصل ۱۸). و در انجیل لوقا، می‌توانیم بنگریم که این‌گونه نبوده که از جبهۀ حق، تنها شمعون پطرس شاهد ماجرا باشد: «[48] و عیسی بدو گفت: «ای یهودا، آیا به بوسه پسر انسان را تسلیم می‌کنی؟» [49] رفقایش چون دیدند که چه می‌شود، عرض کردند، خداوندا، به شمشیر بزنیم. [50] و یکی از ایشان، غلام رئیس کهنه را زده، گوش راست او را از تن جدا کرد. [51] عیسی متوجه شده گفت: «تا به این بگذارید.» و گوش او را لمس نموده، شفا داد.» (لوقا، فصل 22) [4] تماشای این ویدیو به شما پیشنهاد می‌شود: https://youtu.be/iI4B0-Nhj7s?si=WOUnnKWZKgquX3-q [5] «[۵۷] و آنانی که عیسی را گرفته بودند او را نزد قیافا رئیس کهنه، جایی که کاتبان و مشایخ جمع بودند، بردند. [۵۸] اما پطرس از دور در عقب او آمده، به خانۀ رئیس کَهَنه درآمد و با خادمان بنشست تا انجام کار را ببیند.» و در انجیل یوحنا:«اما شمعون پطرس و شاگردی دیگر از عقب عیسی روانه شدند، و چون آن شاگرد نزد رئیس کهنه معروف بود، با عیسی داخل خانۀ رئیس کهنه شد.» (یوحنا 15:18)

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 203
مشاهده فایل پی دی اف