نشریه زمان ظهور 202

دلایل حقانیت سید احمد الحسن برای اهل تصوف و عرفان به قلم سید مهدی حسینی مقدمه: طبق آموزه‌های سید احمد الحسن در کتاب عقاید اسلام، حجت خدا برای معرفی و شناساندن خود به مردم به هیچ دلیلی احتیاج ندارد. یعنی مردم به‌محض این‌که خبر مبعوث شدن فرستاده‌ای از جانب خداوند را می‌شنوند باید بدون مطالبۀ هیچ‌گونه دلیلی به او ایمان بیاورند، چون اساساً فطرت انسان پاک آفریده شده است و جایگاهی در ملکوت دارد و اگر انسان فطرت خود را آلوده نکند، می‌تواند او را به‌محض اعلام رسالت، بدون هیچ دلیلی بشناسد و به او ملحق شود. اما چون اکثر انسان‌ها فطرت‌های خود را آلوده کرده‌اند، خداوند از روی رحمت خود ممکن است فرستادﮤ خود را به دلایلی مجهز کند تا اولاً برخی از غافلان که فطرتشان کاملاً آلوده نشده است، ایمان بیاورند و به‌سوی خدا بازگردند؛ ثانیاً هیچ عذر و بهانه‌ای برای منکران در آخرت باقی نماند، هرچند این عذر و بهانه بی‌اساس است. [1] سید احمد الحسن در مصاحبه با رادیو دیترویت بیان می‌کند:‌ «آنچه ما به مردم تقدیم می‌کنیم، دعوت الهی است. در نتیجه، برای هر دین و مذهبی دلایل مخصوص به همان مذهب وجود دارد که از کتاب‌های خودشان و مطالبی است که صحتِ آن را قبول دارند. و قطعاً بسیاری از افراد منصف وجود دارند که به حق اعتراف می‌کنند و هر زمان که دلیل حقی برایشان مطرح شود، سر فرود می‌آورند و آن را می‌پذیرند. برای ادیان و مذاهب، ادله‌ای نگاشته‌ام و بسیاری از مؤمنان در این باره توضیحات کامل‌تر و جزئی‌تر را آورده‌اند.» [2] پیرو این کلام سید احمد الحسن در گفت‌وگو با رادیو دیترویت، بنده قصد دارم در این مقاله، ادلۀ حقانیت سید احمد الحسن را طبق نصوص و مقبولات اهل تصوف و عرفان بیان کنم. تصوف چیست؟ تصوف مکتبی است که در آن، یگانهِ راهِ رسیدن به خدای سبحان و کشف حقیقت، از طریق تجارب عرفانی مانند رؤیا و مکاشفه و دیدن غیبیات میسر است. به عقیدﮤ بنده، تاریخی برای شروع شکل‌گیری عرفان و تصوف نمی‌توان ذکر کرد. در واقع، می‌توان گفت از زمانی که انبیای الهی برای هدایت بشرمبعوث شده‌اند و از زمان شکل‌گیری تمدن بشری، عرفان و تصوف وجود داشته است. اما عرفان و تصوف اسلامی از زمان پیامبر اکرم (ص) شکل گرفته است و وجودش را مدیون آن بزرگوار است. بعد از حضرت محمد مصطفی (ص)، در عرفان اسلامی انحرافاتی به وجود آمد، به‌طوری که تاکنون سلاسل و طریقت‌های بسیاری که خود را به پیامبر منتسب می‌کنند به وجود آمده است. عقیدﮤ اهل تصوف دربارﮤ اصل دین: اهل تصوف معتقدند در هر زمانی فرستاده و راهنمایی از جانب خداوند برای هدایت مردم وجود دارد که او اصل دین است و باید عقیده و شریعت را از او گرفت. متصوفه این راهنمای الهی را با القاب و اسامی گوناگونی از قبیل قطب، پیر، مرشد، انسان کامل، ولی حق، نبی، وصی و ... موردخطاب قرار می‌دهند. البته تفاوت‌هایی در معنا و مصداق این القاب و اسامی، از این منظر که آن راهنما مأذون با واسطه یا بی‌واسطه از جانب خداوند باشد، نزد آنها وجود دارد، اما همۀ آنها به این حقیقت نزد متصوفه اشاره دارند: همیشه فرستاده‌ای از جانب خداوند برای هدایت مردم وجود دارد. برخی از نصوص در آثار اهل تصوف که به این عقیده اذعان دارند: مولانا جلال‌‌الدین، در مثنوی معنوی، دفتر دوم می‌نویسد: «پس به هر دوری ولی‌ای قائم است/ آزمایش تا قیامت دائم است.» [3] عزیزالدین نسفی: «انسان کامل همیشه در دنیا باشد، ولی زیادت از یکی نباشد ... .» [4] او در جایی دیگر می‌گوید: «انسان کامل کسی است که در شریعت، طریقت و حقیقت تمام و کامل باشد.» [5] محیی‌الدین ابن‌عربی: «دیگر انسان‌ها برای معرفت به خدا باید به انسان کامل معرفت پیدا کنند ... چون انسان کامل مظهر جامع اسماء و صفات خداست، بنابراین شناخت کامل خدا از طریق او قابل دستیابی است.» [6] هجویری: «بدان که قاعده و اساس طریقت تصوف و معرفت، جمله بر ولایت و اثبات آن است.» [7] نجم‌الدین رازی: «بدان که در سلوک راه دین و وصول به عالم یقین، از شیخی کامل راهبرِ راه‌شناسِ صاحب ولایتِ صاحب تصرف گریز نباشد.» [8] عبدالغفار اصفهانی: «اعتقاد تمام سلاسل تصوف آن است که بدون قطب و راهنما نمی‌توان طی طریق کرد.» [9] عقیدﮤ صوفیه مبنی بر این‌که در هر زمانی راهنما و هدایتگری از جانب خدا برای هدایت مردم بر روی زمین وجود دارد، از نظر ما یمانی‌ها و طبق آموزه‌های سید احمد الحسن، عقیدﮤ صحیحی است، اما این‌که مصداق این راهنما در ادوار مختلف چه کسی بوده و اکنون چه کسی است، باید مورد بررسی قرار گیرد. راه شناخت قطب و پیر (حجت خدا) از نظر اهل تصوف و عرفان: صوفیه معتقدند دو راه عمده و مهم برای شناخت پیر و قطب زمان وجود دارد: یکی نص (وصیت) و دیگری طریق وحی که شامل کشف و شهود و رؤیای صادقه می‌شود. 1. نص (وصیت): سلاسل صوفیه یکی از راه‌های مهم و عمدﮤ شناخت قطب زمان را نصِ بی‌واسطه یا با واسطۀ انسان کامل به مدعی قطبیت می‌دانند. به این معنا که این مدعی باید از جانب انسان کامل با واسطه یا بی‌واسطه معرفی شده باشد. به عنوان مثال، نجیب‌الدین رضا تبریزی، از مشایخ سلسلۀ ذهبیه، در شعری می‌گوید: «بی‌سند صوفی مثال خر بُوَد/ سخرﮤ شیطان و کور و کر بُوَد نِی زِ علم ظاهرش بهره بُوَد/ نِی زِ باطن اهل دردی می‌شود» [10] یعنی کسی که ادعای ولایت و قطبیت می‌کند، اگر نص (سند) نداشته باشد، ادعایش باطل است. ملا علی نور علی‌شاه، از مشایخ سلسلۀ نعمت‌اللهی، دربارﮤ نص می‌گوید: «عمده در شناخت عالم، نصّ بزرگ‌تر است، زیراکه از شعب سابقه بر تو معلوم شد که عالم را شرایطی است و کسی نمی‌داند که چه کسی آن شرایط را داراست، زیرا باید محیط باشد و نفس تامه و قدسیه داشته باشد که ببیند و هرکه را جامع صفات و دارای شرایط علم و بزرگی از جانب خدا دید خبر دهد که اوست بعد از من. و شیعه را اعتقاد به نص است که باید عالم مجاز باشد و بی‌اجازه کار او هدر است و ما جمهوری نیستیم که امامت و ریاست را به اختیار مردم بدانیم، بلکه به اختیار حق است.» [11] 2. وحی (رؤیا، کشف و شهود): پایه و اساس سیروسلوک در تصوف، وحی الهی است که شامل رؤیا، کشف و شهود می‌شود. در آثار اهل تصوف و شرح‌حال بزرگان صوفیه، طریق ورود به تصوف و شروع سلوک الهی، وحی بیان شده است. عین‌القضات همدانی، از صوفیان قرن ششم، در این باره می‌گوید: «و بدایت راه خدا این است (إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ)، شیطان را البته اینجا راهی نیست. (لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ) مرید اینجا زیروزبر ‌گردد در میان واقعه [12]، پس یعقوب گوید (يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ). اول وصیتی که پیر، مرید را کند این است که واقعه (رؤیا) را به کسی مگو! ... . [13] عین‌القضات همدانی، با اشاره به رؤیای یوسف نبی، آغاز سیروسلوک الهی را رؤیا می‌داند. نجم‌الدین رازی، در کتاب مرصادالعباد، بعد از اشاره به رؤیای یوسف نبی و بیان این فرمودﮤ پیامبر اکرم (ص) که رؤیای صالح بخشی از چهل و شش جزء نبوت است، می‌گوید: «بدان که سالک، چون در مجاهدت و ریاضات نفس و تصفیۀ دل شروع کند، او را بر ملک و ملکوت عبور و سلوک پدید آید، و در هر مقام مناسب حال او وقایع کشف افتد، گاه بود که در صورت خوابی صالح بود و گاه بود که واقعۀ غیبی بود.» [14] مولوی، سالکان راه حق را به فیل، و دنیاپرستانی را که تنها به این دنیا توجه دارند به خر تشبیه نموده است. او در ابیاتی بیان می‌کند که فیلان باید به‌محض خوابیدن، منزل ازلی خود را که به هندوستان تعبیر کرده در رؤیا ببینند، اما خران از این رؤیت محروم‌اند: «پیل باید تا چو خسبد او، ستان/ خواب بیند خطۀ هندوستان خر نبیند هیچ هندوستان به خواب/ خر زِ هندوستان نکرده است اغتراب جان همچون پیل بباید نیک زفت/ تا به خواب او هند داند رفت تفت ذکر هندوستان کند پیل از طلب/ پس مصور گردد آن ذکرش به شب» [15] از آنچه گذشت، مشخص شد که رؤیا و مکاشفه در تصوف از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. به همین دلیل طریق دیگری که متصوفه برای شناخت قطب زمان به‌نحو یقینی بیان می‌کنند رؤیا و مکاشفه است. می‌توان گفت اصلی‌ترین راه شناخت قطب زمان در تصوف طریق وحی است. ملا علی نور علی‌شاه، در کتاب خود سلطان فلک سعادت، دربارﮤ چگونگی شناخت ولی حق می‌گوید: «اول آن‌که چنانچه سابق معلوم شد، چندان شخص را در تعیین عالم و دریافتن راه حق تحیر بیاید که از خود خبری نیاید و از خود فراموش داشته باشد که اگر کارد بر او زنند، چندان متألم نشود، که همه غرق در تفکر در راه حق باشد و کمال توجه را به مبدأ غیبی نماید، تا آن‌که از الطاف بی‌چون فوراً به‌ راه بیاید و راه حق چنان بر او منکشف شود که بر او شک‌وشبهه نماند، که هرچه بخواهند او را اضلال نمایند نتوانند. و این است معنی آیۀ (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا). چنان هدایت یابد که نفهمد از کجا آمد، به‌حدی که (لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا). و حقیر در تشخیص عالم به طریق عین‌الیقین بلکه علم‌الیقین، به‌غیر این طریق اعتقاد ندارم ... .» [16] در آثار اهل تصوف، داستان عُرفایی که پیر خود را در رؤیا و مکاشفه شناخته‌اند به‌وفور پیدا می‌‌شود، ازجمله ابن‌عربی که قطب خود را در رؤیا شناخته است: «همین‌طور در سال ۵۹۳ ه.ق، در شهر فاس، با قطب زمان هم‌مجلس شدم ... در آن مجلس، با ما گروهی از مشایخ صوفیه که در این سلک از اعتبار برخوردار بودند حضور داشتند، از آن جمله ابوالعباس حصار و مانند او بودند ... به آنها گفتم ای برادران من، برای شما مطلبی عجیب از قطب زمان یادآور می‌شوم. پس آن مردی که خدا او را در رؤیا به من نشان داده بود، او که قطب زمان است و مدتی بود با ما زیاد ارتباط داشت و ما را دوست می‌داشت، چون جمعیت متفرق شدند، آن قطب آمد و گفت خدا تو را جزای خیر دهد، خوب عمل کردی که شخصی را که خدا تو را بر آن مطلع کرده بود نام نبردی ...، از آن به بعد تا امروز او را در شهر ندیده‌ام.» [17] سلاسل تصوف و انواع آن: مقصود از سلسله در تصوف این است که هر سلسله، رشتۀ اجازات و وصایت خود را به حضرت محمد (ص) می‌رساند. به عبارت دیگر، هر سلسلۀ تصوفی، خود را جانشین برحق و مأذون با واسطۀ پیامبر اکرم (ص) می‌داند. طریقت‌های صوفیه به دو گروه کلی شیعی و سنی تقسیم می‌شوند. از طریقت‌های سنی‌مذهب، می‌توان به سلسلۀ قادریه، چشتیه و شاذلیه اشاره کرد. از طریقت‌های شیعی نیز می‌توان از سلسلۀ نعمت‌اللهی، ذهبیه و خاکساریه نام برد. نکتۀ قابل‌توجه این است که سرسلسلۀ تمام طریقت‌های تصوف اعم از شیعه و سنی به‌استثنای سلسلۀ نقشبندیه، به علی‌بن ابی‌طالب (ع) و از آن حضرت به پیامبر اکرم (ص) می‌رسد. سلسلۀ نقشبندیه سرسلسلۀ خود را به ابوبکر و از او به پیامبر اکرم (ص) می‌رساند. براساس عقیدﮤ ثابت شیعه، جانشین پیامبر را باید خود ایشان از سوی خداوند تعیین کند، نه این‌که از سوی اجماع مسلمانان انتخاب شود. با توجه به این اصل اعتقادی و نظر به این‌که اکثر سلسله‌های صوفیه، نسب خود را به حضرت علی (ع) به‌عنوان جانشین بلافصل و منصوص پیامبر می‌رسانند، می‌توان استدلال کرد که ریشه‌های بسیاری از طریقت‌های تصوف به شیعه برمی‌گردد. اما به‌مرور زمان و با غلبۀ مذهب تسنن، بزرگان صوفیه جانب تقیه را پیش گرفته و اظهار تشیع نمی‌کردند، چنان‌که قاضی نور الله شوشتری می‌گوید: «و مؤلف را عقیده آن است که هیچ‌کس از این طایفۀ رفیعه، سنی‌مذهب نبوده، مگر شرذمۀ ضالۀ نقشبندیه که جهت ترویج بضاعت و گول زدن اهل‌سنت و جماعت که فی‌الحقیقه اهل‌سنت و مجاعه‌اند، نقش تصوفی جهت ابوبکر بسته‌اند و خرق اجماع قوم نموده و خرقۀ طریقت خود را به او بسته‌اند.» [18] احمد الحسن کیست؟ سید احمد الحسن فرستاده‌ای از جانب انسان کامل برای اهل تصوف و عرفان؛ فرستاده‌ای از جانب امام مهدی (ع) برای شیعیان (همان یمانی موعود)؛ همان مهدی که در آخرالزمان متولد می‌شود نزد اهل تسنن؛ فرستاده‌ای از جانب عیسای مسیح برای مسیحیان؛ فرستاده‌ای از جانب ایلیای نبی برای یهودیان؛ و فرستادﮤ خداوند برای تمامی مردم جهان است. سید احمد الحسن فرزند سید اسماعیل، متولد منطقۀ مُدَینۀ شهر بصره در جنوب‌شرقی عراق است. ایشان تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتۀ مهندسی شهرسازی در مقطع کارشناسی در دانشگاه بصره به اتمام رسانده است. در سال ۲۰۰۲ م، به دستور انسان کامل مأمور شد رسالت خود را از نجف اشرف آغاز و مردم را به‌سوی حق دعوت کند. دلایل حقانیت سید احمد الحسن طبق عقاید و مقبولات اهل تصوف: اول، نص (وصیت) با توجه به آنچه گذشت، یکی از راه‌های شناخت قطب نزد صوفیه، نص یا وصیت است. تمام فِرَق تصوف از شیعه و سنی ادعا دارند مأذون و منصوص از طرف پیامبر اکرم هستند و دیگر سلاسل، فاقد اجازه و نص‌اند. به تعبیر دیگر، هر سلسله خود را مُجاز و منصوص می‌داند و دیگری را تکفیر می‌کند. شکی نیست که ما اکنون در آخرالزمان هستیم و ما یمانی‌ها در این برهۀ حساس، تمام سلاسل تصوف را برای شناخت حق دعوت می‌کنیم به کتاب خدا، سنت پیامبر و اهل‌بیت ایشان (ع). سید احمد الحسن یکی از دلایل حقانیت خود را وصیت پیامبر (ص) ذکر می‌کند و می‌فرماید پیامبر مرا در وصیتش معرفی کرده است. این‌که چرا وصیت پیامبر دلیلی است بر حقانیت سید احمد الحسن، در ادامۀ مطلب بیان خواهد شد. خداوند متعال در آیۀ ۱۸۰ سورﮤ بقره می‌فرماید: (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ) (بر شما واجب است هنگام وفاتتان، اگر خیر و خوبی به جای گذاشتید، به والدین و نزدیکانتان وصیت نیکو کنید. این حقی است بر پرهیزکاران). طبق این آیه، خداوند وصیت کردن را هنگام مرگ واجب کرده است. بنابراین، قطعاً پیامبر اکرم (ص) هنگام وفاتشان وصیت کرده‌اند. از طرفی، خیر و خوبی در این آیه تنها به اموال و دارایی‌ها اطلاق نمی‌شود، بلکه بالاترین خیر برای پیامبر معرفی جانشینان خود جهت هدایت مردمی است که این وصیت را بعد از وفاتش می‌خوانند. با توجه به نصوص متواتری که هم از طریق شیعه و هم از طریق سنی نقل شده است، پیامبر در روز پنج‌شنبه درحالی‌که در بستر بیماری بودند، درخواست کردند قلم و کاغذی برایش بیاورند تا نوشتاری بنویسند که امت بعد از ایشان (ص) هرگز گمراه نشوند، اما خلیفۀ دوم گفت پیامبر هذیان می‌گوید و مانع نگارش وصیت شد. نمونه‌ای از روایات رزیة‌الخمیس [مصیبت روز پنج‌شنبه]: روایتی از کتاب‌های اهل‌سنت: ابن‌عباس می‌گوید: «روز پنج‌شنبه و چه پنج‌شنبه‌ای! بعد از آن، اشک‌هایش جاری شد، به‌طوری که بر گونه‌هایش مثل دانه‌های مروارید می‌ریخت. (ابن‌عباس) گفت: رسول‌الله فرمود: «کتف و دواتی برای من بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که بعد از من گمراه نشوید.» گفتند: رسول‌الله هذیان می‌گوید.» [19] روایتی از کتاب‌های شیعه: سلیم‌بن قیس می‌گوید: «امام علی (ع) در حدیثی طولانی به طلحه می‌فرماید: "ای طلحه، آیا شاهد رسول‌الله نبودی، هنگامی که از ما کتف خواست تا در آن چیزی بنویسد که باعث می‌شود امت گمراه نشوند و اختلاف نکنند، ولی دوست تو گفت رسول‌الله هذیان می‌گوید. رسول‌الله خشمگین شد و آن (نوشته) را ترک کرد." طلحه گفت: بله، شاهد بودم.» [20] آیا در روز پنج‌شنبه که خلیفۀ دوم مانع شد پیامبر وصیتش را املا کند، پیامبر نوشتن وصیت را برای همیشه ترک کردند؟! پاسخ خیر است، چون طبق آیۀ ۱۸۰ سورﮤ بقره، نوشتن وصیت در هنگام مرگ واجب است و پیامبر که سرور متقین است امکان ندارد این واجب الهی را ترک کند. از طرفی، پیامبر اکرم در روایات رزیةالخمیس [مصیبت روز پنج‌شنبه]، وصیت را به نوشتار بازدارنده از گمراهی تا ابد توصیف می‌فرماید. پس قطعاً پیامبر وصیتش را نگارش کرده است تا مردم به‌وسیلۀ آن تا روز قیامت، اگر به آن متمسک شوند، گمراه نشوند. سید احمد الحسن دربارﮤ ضرورت نگارش وصیت به‌دست پیامبر اکرم (ص)، طبق آیۀ ۱۸۰ سورﮤ بقره، می‌فرماید: «اما دربارﮤ خلیفۀ خدا در زمین یا به‌طور ویژه رسول‌الله، روشن است که او خیر زیادی بر جای گذاشته است که همان جایگاه خلافت خدا در زمینش است، بعد از این‌که به ملأ اعلی رفت. خلیفۀ الهی کسی است که راه رسیدن تکلیف به مردم است، حال چگونه نسبت به فردی که جانشین اوست وصیت نمی‌کند؟! علاوه‌بر این، در این آیه دو لفظ صریح وجود دارد که وصیت هنگام مرگ را واجب می‌کند: [کُتِبَ، حقاً علی] [واجب شد، حقی است بر]، پس صحیح نیست که صاحب شریعت از آن روی برگرداند، چون روی‌گردانی از آن، عملی قبیح و ناپسند است. [21] چگونه محمد (ص) از وصیت کردن هنگام وفات روی‌گردانی می‌کند با این‌که وقت کافی برای نوشتن آن داشته است، حتی بعد از این‌که او را از نوشتن آن جلوی مردم و شهود در روز پنج‌شنبه بازداشتند؟! آیا با وجود علی (ع)، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار و غیر آنها - افرادی که نوشتن وصیت را تأیید کردند - رسول‌الله دو شاهد عادل از یاران خود نداشته است؟! آیا وقت نداشته‌اند درحالی‌که نزدیک به سه روز وقت داشته‌اند؟! فکر نمی‌کنم کسی که به رسول‌الله احترام می‌گذارد، بگوید ایشان (ص) نوشتن نوشتار [وصیت] را ترک کرده‌اند، نوشتاری که تا روز قیامت به بازدارنده‌ بودن امت از گمراهی توصیف شده است.» [22] پیامبر اکرم (ص) از روز پنج‌شنبه تا روز دوشنبه، که روز وفات ایشان بود، در قید حیات بودند. در شب رحلت، وصیت‌نامۀ خود را املا فرموده و حضرت علی (ع) آن را نگاشته‌اند. همچنین بعضی از صحابه را که نوشتن آن را در پنج‌شنبه تأیید کرده‌اند شاهد بر آن گرفته‌اند. در کتاب الغیبۀ شیخ طوسی، تنها متنی که نوشتار بازدارنده از گمراهی روایت شده است وجود دارد. همان نوشتاری که رسول‌الله آن را مکتوب فرموده که احدی گمراه نشود. آل‌محمد (ص) وصیت را از محمد رسول‌الله (ص) نقل فرموده‌اند: «از ابی‌عبدالله جعفربن محمد (ع)، از پدرش باقر (ع)، از پدرش زین‌العابدین (ع)، از پدرش سیدالشهدا (ع)، از پدرش امیرالمؤمنین (ع)، از رسول خدا (ص) روایت شده که آن حضرت در همان شبی که شب رحلتش بود، به علی (ع) فرمود: ای اباالحسن، کاغذ و دواتی بیاور. و رسول‌الله (ص) وصیت خود را املا فرمود و علی (ع) می‌نوشت تا به اینجا رسید که فرمود: ای علی، بعد از من دوازده‌امام هستند و بعد از آنها دوازده‌مهدی خواهند بود. پس تو ای علی، اولین دوازده‌امام هستی. خدای تعالی تو را در آسمان، علی مرتضی، امیر مؤمنان، صدیق اکبر، فاروق اعظم، مأمون و مهدی نامید و این نام‌ها برای غیرتو شایسته نیست. ای علی، تو وصی من بر خاندانم هستی، چه زنده باشند و چه مرده، و نیز وصی بر زنانم هستی، هریک را که تو بر همسری من باقی گذاری فردای قیامت مرا دیدار می‌کند و هریک را که تو طلاق دهی من از وی بیزارم و مرا نخواهد دید و من نیز او را در صحرای محشر نخواهم دید. و تو پس از من خلیفه و جانشین من بر امتم هستی. هرگاه وفاتت رسید (خلافت) را به فرزندم حسن واگذار کن، که او بَرّ وصول است. چون او وفاتش رسید، آن (خلافت) را به فرزندم حسین زکی شهید مقتول بسپارد. چون هنگام وفات حسین رسید، آن (خلافت) را به فرزندش سید العابدین ذی‌الثفنات علی بسپارد. چون هنگام وفات او برسد، آن را به فرزندش محمد باقر بسپارد، و چون وفات او رسد، آن را به فرزندش جعفر صادق واگذار کند و چون وفات او فرارسد، آن را به فرزندش موسی‌بن جعفر کاظم بسپارد، و چون وفات او فرارسد، آن را به فرزندش علی رضا بسپارد. و چون وفات او رسد، آن را به فرزندش محمد تقی واگذار کند، و چون هنگام وفات او رسد، آن را به فرزندش علی ناصح بسپارد. و چون وفات او رسد، آن را به فرزندش حسن فاضل واگذار کند، و چون وفات او برسد، آن را به فرزندش محمد که مستحفظ از آل‌محمد (ع) است تسلیم می‌کند. ایشان دوازده‌امام‌اند. بعد از آنها دوازده‌مهدی هستند. پس هنگامی که وفات او رسید، آن را به فرزندش که اولین مقربان (نخستین مهدیین) است می‌سپارد؛ و برای او سه نام است: یک نامش مانند نام من، و نام دیگرش نام پدر من است و آنها عبدالله و احمد هستند، و نام سوم او مهدی است و او اولین مؤمنان است.» [23] سیداحمد الحسن برای اثبات حقانیت خود به تنها وصیت به‌جامانده از رسول‌الله (ص) احتجاج کرده است و می‌فرماید رسول‌الله مرا در وصیتش معرفی کرده است و من همان احمد مذکور در وصیت پیامبر و همان مهدی اول از دوازده‌مهدی هستم. در واقع، ایشان یکی از دلایل حقانیت خود را وصیت پیامبر ذکر می‌کند. اما چگونه وصیت پیامبر بر سید احمد الحسن انطباق دارد و دلیلی بر حقانیت ایشان است؟ این‌که رسول‌الله (ص) این وصیت را به نوشتۀ بازدارنده از گمراهی تا ابد توصیف فرموده است، محال است که فرد باطلی بتواند ادعای وصیت کند. هر فردی که بگوید ادعای وصیت از سوی مدعیان باطل امکان دارد، خدای سبحان را به ناتوانی از محافظت از نوشتاری متهم می‌کند که آن را برای فردی که به آن تمسک کند، بازدارنده از گمراهی می‌داند، یا خدا را به دروغ‌گویی متهم می‌کند، چون خداوند این وصیت را به نوشتار بازدارنده از گمراهی توصیف کرده است، و اگر فرد باطلی بتواند ادعای وصیت کند، این نوشتار بازدارنده از گمراهی نخواهد بود. یا این‌که خداوند را به نادانی متهم کرده است، چون خداوند وصیت را به صفتی توصیف کرده است که بر آن منطبق نیست و نسبت به آن نادان است! از خدای سبحان، این خصوصیات به دور است و خداوند بسیار بلندمرتبه‌تر از آن چیزی است که جاهلان می‌گویند. در نتیجه، دانایِ توانایِ راست‌گویِ حکیمِ مطلق، باید نصی که آن را به بازدارنده از گمراهی (برای کسی که به آن تمسک کند) توصیف کرده است، از ادعای افراد باطل محافظت کند تا این‌که صاحب اصلی آن مدعی آن شود و هدف از نص محقق شود. نص خلیفۀ خدا در زمین نسبت به فرد بعد از خودش که آن را به بازدارنده از گمراهی برای افرادی که به آن تمسک می‌کنند توصیف نموده است، نصی الهی است و باید از سوی خداوند از ادعای افراد دروغ‌گو و باطل محافظت شود، تا این‌که صاحب اصلی آن را ادعا کند. شاید برخی بگویند از کجا معلوم وصیت موجود در کتاب غیبت شیخ طوسی، وصیت پیامبر باشد و جعلی نباشد؟ در پاسخ به این افراد، باید بگوییم: اول. روایات رزیة‌الخمیس [مصیبت روز پنج‌شنبه] به‌صورت متواتر، هم از طریق شیعه و هم از طریق اهل‌سنت نقل شده است، بنابراین این روایات قطعی‌الصدور و مفید یقین است. از طرفی، این روایات در صحیح‌ترین کتب اهل‌سنت یعنی بخاری و مسلم نقل شده است، پس کسی نمی‌تواند به صحت و صدور این روایات طعن وارد کند. بنابراین طبق این روایات، قطعاً پیامبر وصیتش را نگارش کرده است، علی‌رغم این‌که خلیفۀ دوم در روز پنج‌شنبه مانع نگارش این وصیت شد. چون طبق فرمودﮤ پیامبر این وصیت مردم را تا قیامت از گمراهی نجات می‌دهد، پس امکان ندارد پیامبر اکرم نگارش این نوشتار بازدارنده از گمراهی را ترک کرده باشد. دوم. ضرورت نوشتن وصیت هنگام وفات طبق آیۀ ۱۸۰ سورﮤ بقره، خودش دلالت بر نوشته شدن این وصیت دارد. علاوه‌بر حتمی بودن نوشته شدن وصیت، این وصیت باید موجود و در دسترس هم باشد تا هدف و غرض از آن، که بازدارندگی از گمراهی تا روز قیامت است، محقق شود. پس قطعاً این وصیت باید در آثار و کتب مسلمانان وجود داشته باشد تا هرکس از مردم که بخواهد به آن تمسک جوید گمراه نشود، و نیز صاحب اصلی آن بتواند به آن استناد کند و آن را ادعا کند. در طول تاریخ، انبیای الهی که حامل رسالتی آشکار و ظاهری از جانب خداوند بودند و مأمور بودند تا عموم مردم را به حق دعوت کنند، با وصیت و نصی از انبیای سابق که در کتب مقدس ادیان گذشته موجود بود، حقانیت خود را اثبات می‌کردند. برای نمونه، حضرت محمد (ص) نبوت خود را برای یهودیان و مسیحیان با نصی از عیسای مسیح و موسی (ع) که در تورات و انجیل موجود است اثبات فرموده است. خداوند متعال می‌فرماید: (وَقَالُوا لَوْلَا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَوَلَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَى) [سورﮤ طه، آیۀ 133] (و کافران گفتند چرا از جانب پروردگارش معجزه‌‏اى براى ما نمى‌‌آورد؟ آيا دليل روشن آنچه در کتاب‌های پيشين است براى آنان نيامده است؟!). در این آیه، کفار به حضرت محمد (ص) اعتراض می‌کردند که چرا معجزه‌ای ارائه نمی‌دهد، و خداوند در جواب این کفار می‌فرماید آیا آن دلیل روشن در کتاب‌های گذشته، یعنی تورات و انجیل برایشان نیامده است که بازهم طلب معجزه می‌کنند؟! آن دلیل روشن در انجیل و تورات، همان نص عیسی (ع) و موسی (ع) دربارﮤ حضرت محمد (ص) بوده است. در حقیقت، طبق این آیه، خداوند نص موجود در تورات و انجیل را برای اثبات نبوت حضرت محمد (ص) کافی می‌داند. گذشت صدها سال از این نص، بدون این‌که فرد باطلی آن را ادعا کند، برای اثبات این حقیقت کافی است. از وصیت عیسی (ع) و موسی (ع) بر حضرت محمد (ص) صدها سال گذشته است، اما کسی غیر از محمد (ص) آن را ادعا نکرده است. امام رضا (ع) در مناظره با جاثلیق نصرانی، برای اثبات نبوت حضرت محمد (ص) با نصی که در انجیل و تورات موجود بود بر جاثلیق احتجاج کرد: «امام رضا (ع) به جاثلیق رو کرد و فرمود: «آیا انجیل بر نبوت محمد (ص) دلالت می‌کند؟» او گفت: «اگر انجیل دلالت بر نبوت او کند، انکار نخواهیم کرد» ... بعد از آن‌که امام رضا (ع) نصوص پیامبران پیشین بر رسول‌الله محمد (ص) را از تورات و انجیل روشن ساخت ... جاثلیق گفت: «ولیکن برای ما ثابت نمی‌شود که او همین محمد است. اما این‌که اسم او محمد است، با این وجود نمی‌توانیم به نبوت او اقرار کنیم. و ما شک داریم که او، همان محمد شماست.» پس امام رضا (ع) فرمود: «به شک احتجاج کردید! پس آیا خداوند قبل یا بعد از او، از زمان حضرت آدم (ع) تا به امروز، پیامبری را مبعوث کرده است که اسم او محمد باشد؟ و او را در قسمت‌هایی از کتاب‌های نازل‌شده بر تمام پیامبران بیابید، غیر از حضرت محمد؟» پس از جواب ایشان عاجز ماندند.» [24] در این مناظره، جاثلیق به امام رضا (ع) می‌گوید ما شک داریم که محمد شما همان محمد مذکور در تورات و انجیل باشد و برای ما ثابت نمی‌شود که او همین محمد است. امام رضا (ع) نیز در پاسخ می‌فرماید: «به شک احتجاج کردید! آیا خداوند قبل یا بعد از او از زمان آدم (ع) تا به امروز، پیامبری را مبعوث کرده است که اسم او محمد باشد؟!»، یعنی امکان ندارد فرد باطلی به دروغ ادعا کند که همان محمد مذکور در تورات و انجیل است. حضرت عیسی (ع) نیز جهت اثبات نبوت خود برای بنی‌اسرائیل، به نصوص انبیای بنی‌اسرائیل ازجمله حضرت موسی (ع) که در تورات ذکر شده بود، احتجاج کرد: عیسای مسیح خطاب به بنی‌اسرائیل فرمود: «اگر موسی را تصدیق می‌کردید، مرا نیز تصدیق می‌کردید. چون‌که او دربارﮤ من نوشته است. اما چون نوشته‌های او را تصدیق نمی‌کنید، پس چگونه سخن‌های مرا قبول خواهید کرد؟!» [25] همچنین می‌فرماید: «کتب را تفتیش کنید، زیرا شما گمان می‌کنید که در آنها حیات جاودانی دارید، و آنهاست که به من شهادت می‌دهند.» [26] عیسای مسیح به بنی‌اسرائیل گفت: «ای بی‌فهمان و سست‌دلان، از ایمان آوردن به آنچه انبیا گفته‌اند. آیا نمی‌بایست که مسیح این زحمات را ببیند تا به جلال خود برسد؟ پس، از موسی و سایر انبیا شروع کرده، اخبار خود را در تمام کتب برای ایشان شرح فرمود.» [27] مشاهده می‌کنید که حضرت عیسی (ع) هم با این‌که صدها سال بعد از موسی (ع) و دیگر انبیای بنی‌اسرائیل مبعوث شده است، اما برای اثبات نبوت و حقانیت خود، با نصوص آنها که در تورات و دیگر کتب مقدس موجود بوده است بر بنی‌اسرائیل احتجاج می‌کند. از مطالب گذشته، مشخص شد که انبیای سابق مانند حضرت محمد (ص) و حضرت عیسی (ع) با نص و وصیتی از انبیای سابقِ خود که در کتب و آثار ادیان گذشته موجود بوده است، نبوت و حقانیت خود را اثبات ‌کرده‌اند. این امر نشان می‌دهد که احتجاج و استناد به نصوص انبیای سابق، قانونی است برای شناخت مدعی حق، و سنتی از سنت‌های خداست که تغییر و تبدیلی ندارد. (سُنَّةَ اللَّهِ الَّتي قَد خَلَت مِن قَبلُ ۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبديلًا) [28] (این سنّت الهی است که در گذشته نیز بوده است؛ و هرگز برای سنّت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت). سید احمد الحسن نیز با همین قانون و سنت الهی حقانیت خود را اثبات می‌کند و به تنها وصیت به‌جامانده از پیامبر خدا (ص) استناد می‌کند و می‌گوید، من همان احمد مذکور در وصیت پیامبر هستم. روایاتی که تأکید می‌کنند صاحب‌الامر و قائم آخرالزمان با وصیت پیامبر (ص) شناخته می‌شود: امام صادق (ع) فرمود: «صاحب‌الامر با سه ویژگی شناخته می‌شود که در غیر او نیست؛ او نسبت به فرد قبلی، از بقیۀ مردم اولویت بیشتری دارد و وصی اوست، و نزد او سلاح رسول‌الله و وصیت رسول‌الله است. آن نزد من است و فردی با من دربارﮤ آن نزاع نمی‌کند.» [29] امام باقر (ع) فرمود: «هرچیزی برای شما ایجاد اشکال یا شبهه کند وصیت، پرچم و سلاح رسول خدا جای هیچ‌گونه شبهه و اشکال برایتان باقی نمی‌گذارد ... برحذر باشید از کسانی که خود را به دروغ به آل‌محمد نسبت می‌دهند، که همانا برای آل‌محمد (ص) و علی (ع) پرچمی است (یک پرچم) و برای دیگران پرچم‌هاست. پس در جای خودت ثابت باش و از هیچ‌کس ابداً تبعیت نکن تا مردی را از فرزندان حسین (ع) ببینی که با او وصیت رسول خدا، پرچم او و سلاح او باشد.» [30] حارث‌بن مغیره می‌گوید به امام صادق (ع) عرض کردم: "صاحب‌الامر چگونه شناخته می‌شود؟" فرمود: «با آرامش، سنگینی، علم و وصیت.» [31] این روایات نیز بیان می‌کنند که صاحب‌الامر در آخرالزمان با وصیت پیامبر (ص) شناخته می‌شود، یعنی قائم (ع) هنگامی که مبعوث می‌شود، حقانیت خود را با وصیت پیامبر (ص) برای مردم اثبات می‌کند. بنابراین وصیت پیامبر باید در کتب مسلمانان موجود باشد تا منجی آخرالزمان براساس آن بر مردم احتجاج کند. نص حجت خدا بر جانشینان بعد از خود یا مستقیم است یا غیرمستقیم. منظور از نص مستقیم، یعنی حجت خدا جانشین بلافصل خود را مستقیماً به مردم زمان خود معرفی کند. مانند معرفی حضرت علی (ع) در غدیرخم از جانب پیامبر اکرم (ص) به‌عنوان ولی و جانشین بلافصل خود. یا مانند معرفی هارون (ع) از جانب موسی (ع)، هنگامی که موسی قصد داشت بنی‌اسرائیل را ترک کند و به کوه طور رود. نص غیرمستقیم به نصی گفته می‌شود که حجت خدا غیرمستقیم خلفای باواسطۀ خود را برای مردم زمان‌های بعد به‌صورت کتبی معرفی کند. مانند نص موسی و عیسی (ع) بر حضرت محمد (ص) در تورات و انجیل، یا مانند نص موسی (ع) بر حضرت عیسی (ع) در تورات. هم نص مستقیم و هم نص غیرمستقیم، نص تشخیصی هستند و ولی خدا می‌تواند برای اثبات حقانیت خود با آنها بر مردم احتجاج کند. وصیت پیامبر (ص) در شب وفات، که متن آن در کتاب الغیبۀ شیخ طوسی نقل شده است، نص غیرمستقیم بر ائمه و مهدیین (ع) و به‌طور خاص بر مهدی اول است. ملا علی نور علی‌شاه در کتاب سلطان فلک سعادت، نُه طریق برای شناخت حجت الهی ذکر می‌کند، که در طریق هشتم به نص غیرمستقیم اشاره می‌کند و می‌گوید: «هشتم آن‌که از اخبارات سابقین معلوم شود، مثل آن‌که شاه نعمت‌الله ولی خبر داده باشد به او و به نشانه‌های او در زمان او.» [32] سید احمد الحسن علاوه‌بر وصیت پیامبر (ص)، در نصوص بزرگان تصوف نیز معرفی شده است. برای نمونه، سعدالدین حمویه، از صوفیان و عرفای بزرگ قرن هفتم هجری، در کتاب المصباح فی‌التصوف، دربارﮤ منجی آخرالزمان می‌گوید: «و محمد و احمد دو اسم‌اند به یک مسمّی ظاهر گشته‌اند. در اول زمان، به اسم محمدی پیدا گشت و دعوت کرد، مردم را از دنیا به عقبی خواند. و در آخرالزمان پیدا شود به اسم احمدی، و دعوت کند مردم را از عقبی به مولی، و به اصل موضوعات و موجودات و سرّ شریعت. نقاب حجاب تعیّنات از وجه حقیقت براندازد و سر از گریبان طریقت برآورد، و دامن از تفرقۀ جهات درکشد، و آستین به رسالات و مقالات اوایل برافشاند، و ثعبانِ بیان عیان گرداند، و عصای علم مطلق از ید بیضای عقل کل بیندازد تا حبایل، حیل‌ها و خیالات و محالات ساحران فرعون زمان را به یک دم فروخورد. چنان‌که نَفَسشان از نفس برنیاید ... .» [33] سعدالدین حمویه در این نص، منجی آخرالزمان را معرفی می‌کند و می‌گوید نامش احمد است. و این احمد کسی نیست جز احمد مذکور در وصیت پیامبر (ص). او اوصافی را برای احمدِ موعود ذکر می‌کند، ازجمله این‌که هنگامی که ظهور می‌کند، آستین به رسالات و مقالات اوایل برافشاند! یعنی احمدِ موعود زمانی که مبعوث می‌شود، برای اثبات حقانیت خود، نصوص و اخبار خود را از رسالات و کتب گذشتگان [اوایل] برای مردم بیان می‌کند. سعدالدین، در ادامه، می‌گوید: «و عصای علم مطلق از ید بیضای عقل کل بیندازد تا حبایل، حیل‌ها و خیالات و محالات ساحران فرعون زمان را به یک‌دم فروخورد، چنان‌که نفسشان از نفس بر نیاید ... .» و این جمله، اشاره به علمی است که همراه با احمدِ موعود است، و این علم نیز دلیلی بر حقانیت اوست، چنان‌که یکی از اوصاف انبیا و اولیای حق، علم الهی آنان است، همان‌گونه که پیامبر (ص) می‌فرماید: «العلمُ سلاحی» «علم سلاح من است». [34] و قرآن معجزﮤ علمی پیامبر (ص) محسوب می‌شود. سید احمد الحسن با نوشتن ۲۹ عنوان کتاب در ۵۲ جلد، بخشی از علم الهی خود را منتشر کرده است. از کتاب‌های ایشان می‌‌توان به توهم بی‌خدایی، توحید، عقاید اسلام، وصیت مقدس نوشتار بازدارنده از گمراهی و ... اشاره کرد. سید احمد الحسن در کتاب توهم بی‌خدایی، به‌وسیلۀ علوم روز مانند زیست‌شناسی تکاملی و مکانیک کوانتوم اثبات می‌کند که نه‌تنها متن دین با این علوم تعارض ندارد، بلکه کاملاً موافق و هماهنگ با این دستاوردهای علمی است. در نتیجه، از طریق همین علوم، وجود خدا را برای آتئیست‌ها و اگنوستیک‌ها ثابت می‌کند. امام باقر (ع) دربارﮤ قائم آخرالزمان می‌فرماید: «برای خدای تعالی، گنجی در طالقان است، نه طلاست و نه نقره، بلکه دوازده‌هزار نفر در خراسان‌اند که شعارشان احمد ... احمد است و رهبر آنها جوانی از بنی‌هاشم سوار بر قاطری سپیدرنگ است و پیشانی‌بندی قرمزرنگ بر پیشانی بسته است. گویی به او می‌نگرم که از رود فرات هم می‌گذرد. اگر دعوت او را شنیدید، به‌سوی او بشتابید، حتی اگر مجبور باشید سینه‌خیز بر روی یخ‌ها حرکت کنید.» [35] در این روایت، امام باقر (ع) می‌فرماید شعار گنج‌های طالقان [ایران] احمد ... احمد است، یعنی نام امام و رهبرشان احمد است. در روایات اهل‌سنت و شیعه، ویژگی‌های مهدیِ آخرالزمان از قبیل نام و محل تولدش ذکر شده است که منطبق بر سید احمد الحسن است. به عنوان مثال، در روایتی که از طریق اهل‌سنت وارد شده است، رسول‌الله دربارﮤ مهدی می‌فرماید: «مهدی نامش نام من، و نام پدرش نام پدر من است.» [36] نام رسمی و شناسنامه‌ای سید احمد الحسن، احمد بن اسماعیل است؛ احمد نام پیامبر (ص) است و اسماعیل نام جدّ پیامبر است که رسول‌الله (ص) حضرت اسماعیل را نیز پدر خطاب کرده است. ایشان (ص) در روایتی می‌فرماید: «من فرزند دو ذبح‌شده هستم، عبدالله و اسماعیل.» [37] امام علی (ع) دربارﮤ محل تولد مهدی (ع) می‌فرماید: «محل تولد مهدی (ع) مُدینه است، او از اهل بیت پیامبر (ص) است و اسمش اسم پیامبر است.» [38] سید احمد الحسن متولد منطقه مُدینه در بصره عراق است. حذیفة‌بن یمان گوید: «شنیدم رسول‌الله (ص) دربارﮤ مهدی (ع) می‌فرمود: "همانا بین رکن و مقام با او بیعت می‌کنند و اسمش احمد و عبدالله و مهدی است، این سه اسم نام‌های او هستند."» [39] این روایت مطابق حدیث وصیت پیامبر است که نام مهدی اول را احمد و عبدالله و مهدی ذکر می‌کند. دوم، وحی الهی (رؤیا و مکاشفه): طریق دیگری که صوفیه برای شناخت قطب به‌نحو یقینی استفاده می‌کنند، رؤیا و مکاشفه است. سید احمد الحسن به تمام کسانی که دنبال حق و حقیقت هستند می‌فرماید «درمورد من از خداوند سبحان سؤال کنید.» خداوندی که دلیل‌المتحیرین است. سید احمد الحسن در پاسخ به سؤالی مبنی بر این‌که چگونه می‌توان یقین و اطمینان حاصل کرد که احمد الحسن فرستادﮤ خداوند است بیان می‌کند: «خداوند شما را بر هر خیری موفق بگرداند. اگر در طلب یقین و اطمینان هستی، توشه برگیر و به‌سوی خدای سبحان مهاجرت نما و از او مسئلت کن که تو را اجابت می‌کند. چقدر این توشه که همان اخلاص برای خدای سبحان است، بر قلوب طاهر سبک است. و چه کوتاه است راه مهاجرت، که به چیزی جز نیت نیاز ندارد ... و چه آسان است که از او درخواست کنی و او کسی است که صداها بر حضرتش مشتبه نگردد و بخشش بسیارش جز جود و کرم بر او نیفزاید. خداوند شما را بر هر خیری موفق بگرداند. آیا بر شما دشوار است که سه روز روزه بگیری و در شب‌هایش به درگاه خدا تضرع کنی تا شما را پاسخ گوید و حق را به شما بشناساند؟ خداوند شما را بر هر خیری موفق بگرداند. به خدا پناه ببر که او را غاری محکم و نفوذناپذیر می‌یابی که کسی را که به او پناه ببرد ضایع نمی‌کند.» [40] ایشان همچنین در پاسخ به این سؤال که چگونه می‌توان در کوتاه‌ترین زمان باور کرد که احمد الحسن فرستادﮤ خداوند است، می‌فرماید: «کوتاه‌ترین راه برای ایمان به غیب همان غیب است؛ بعد از این‌که سه روز روزه گرفتی و به حق فاطمه (س) دختر محمد (ص) توسل کردی، از خداوند درخواست کن که به‌وسیلۀ رؤیای صادقه یا مکاشفه یا هر نشانه‌ای از نشانه‌های ملکوتی و غیبی، حق را از خداوند بشناسی.» [41] سید احمد الحسن وحی الهی در شناخت حجت خدا را نص از سوی خداوند سبحان معرفی می‌کند و می‌فرماید: «این‌گونه نص بسیار مهم و دلیل بر خلافت است، چون مستقیماً از سوی خداوند است و در هر زمانی حضور دارد و برای همۀ مردم قابلِ‌دستیابی است. امکان ندارد نص مستقیم الهی با نص خلیفۀ خدا در صورتی که وجود داشته باشد مخالفت کند، چون هردو نص الهی هستند. (وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ) [42] (و به ياد آور زمانی را كه به حواريون وحی فرستادم كه به من و فرستادﮤ من ايمان بياوريد، آنها گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم). آیا روشنی بیش از این دربارﮤ رؤیا در دین خداوند وجود دارد که به‌وضوح در آیه می‌بینیم؟! آیا در آیه، شهادت خداوند به حواریون از [طریق] راه وحی روشن نیست؟ دو راه وحی، رؤیا در خواب و رؤیا در بیداری است. آیا روشنی بیشتر از این وجود دارد که رؤیا، راه شهادت خداوند به خلیفه‌اش در زمین است و نزد همۀ بندگان که خواستار شهادت خداوند هستند [وجود دارد]؟ آیا روشنی بیشتر از این وجود دارد که رؤیا راه نص خداوند بر خلیفه‌اش در زمین است، راهی که هریک از مردم که بخواهند بشنوند می‌شنوند، بدون قید و شرطی.» [43] طبق بیان سید احمد الحسن، امکان ندارد نص مستقیم الهی با نص خلیفۀ خدا مخالفت کند، چون نص خلیفۀ خدا کلام خداست. همچنین نص مستقیم الهی نیز کلام خداست، بنابراین کلامِ خدا با کلامِ خدا تعارض ندارد و مجموع این دو انسان را دربارﮤ صحتِ دعوتِ مدعی ولایت به یقین می‌رساند. سید احمد الحسن در خطبۀ نصیحتی به طلاب حوزﮤ علمیه می‌گوید: «و حق را به شما می‌گویم، در تورات نوشته شده است: "بر من با تمام وجودت توکل کن و بر فهمت اعتماد نکن. به هر طریقی مرا بشناس، و من راه تو را روشن می‌سازم. خود را حکیم مپندار. به من احترام بگذار و با سخنانم خود را ادب کن." و در قرآن می‌خوانیم: (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ) [44] (و کسانی که در راه ما کوشیده‌اند به یقین راه‌های خود را بر آنان می‌نماییم. و در حقیقت، خدا با نیکوکاران است). شما می‌گویید شهادت دو نفر عادل را قبول داریم!! و این خداست که به من شهادت می‌دهد، و محمد (ص) نیز شهادت می‌دهد و علی (ع) نیز شهادت می‌دهد و فاطمه (س) شهادت می‌دهد و حسن (ع) به من شهادت می‌دهد و حسین (ع) به من شهادت می‌دهد و علی‌بن الحسین (ع) و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و محمد (علیهم‌السلام) از طریق صدها رؤیای صادقه که مؤمنان دیده‌اند، برای من شهادت می‌دهند. آیا شهادت و سخن و نصیحت‌های آنها را قبول ندارید؟! آیا به شما خبر نداده‌اند که بر صاحب حق جمع می‌شوند، هنگامی که بیاید؟ و فرمودند: "اگر دیدید که بر مردی جمع شدیم، با تمام سلاحتان [با آنچه در توان دارید] به‌سوی ما بشتابید".» [45] بله، خداوند در ملکوت به حقانیت سید احمد الحسن شهادت می‌دهد. آیا شهادت خدای سبحان برای شما کافی نیست؟! (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ) [46] (و كسانى كه كافر شدند مى‏‌گويند تو فرستاده نيستى. بگو كافى است‏ خدا و آن‌كس كه نزد او علم كتاب است ميان من و شما شاهد باشد). سخنی با اهل تصوف و عرفان: قابلِ‌توجه تمامی سلاسل تصوف و عرفان: سید احمد الحسن فرستادﮤ مستقیم و مأذون بی‌واسطۀ انسان کامل است. ایشان همانند پیامبرانی چون نوح، ابراهیم، یوسف، یونس، عیسی و محمد (علیهم‌السلام) رسالتی روشن و آشکار دارند. این فراخوانی است به اقطاب و پیروان تمامی سلاسل تصوف و عرفان که به مصدر علمشان برگردند و از حق پیروی کنند. در طول تاریخ، عُرفای بسیاری بوده‌اند که انبیا و رسالت‌های الهی را تکذیب و در نهایت سقوط کرده‌اند. ازجملۀ آنها بلعم باعوراست که از عُرفای زمان موسی (ع) بوده است. او فردی مستجاب‌الدعوه بوده و اسم اعظم را می‌دانسته است، اما در نهایت به موسی (ع) حسادت می‌کند و دشمن ایشان می‌شود. خداوند در قرآن دربارﮤ بلعم باعورا می‌فرماید: (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ، وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) [47] (و خبر آن که آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت. آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مى‏‌خواستيم، قدر او را به‌وسيلۀ آن [آيات] بالا مى‌‏برديم، اما او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. ازاين‌رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حمله‏ور شوى، زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى، [بازهم] زبان از كام برآورد. اين مثل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن شايد كه بينديشند). امام رضا (ع) دربارﮤ بلعم باعورا می‌فرماید: «به بلعم‌بن باعورا، اسم اعظم داده شد. با آن دعا می‌کرد و مستجاب می‌شد، اما به‌سمت فرعون تمایل پیدا کرد. هنگامی که فرعون به‌دنبال موسی (ع) و یارانش افتاد، فرعون به بلعم گفت: "خدا را دعا کن که موسی و یارانش محبوس شوند تا به آنها برسیم." بلعم‌بن باعورا بر خرش سوار شد که به‌دنبال موسی برود. خرش از راه رفتن امتناع ورزید. شروع به شلاق زدنش نمود. خداوند عزّوجل زبان حمار را گشود و او گفت: "وای بر تو! چرا مرا می‌زنی؟ می‌خواهی با تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمنان را نفرین کنی؟!" او را آن‌قدر کتک زد تا خر بمُرد. آنگاه اسم اعظم از زبانش گرفته شد ... .» [48] طریقت‌های شیعی تصوف، امام دوازدهم شیعه - امام محمد‌بن الحسن (ع) - را به‌عنوان قطب‌الاقطاب (انسان کامل) قبول دارند. آنها معتقدند ائمۀ اطهار ازجمله امام مهدی (ع) اصالتاً قطب هستند و مشایخ سلاسل تصوف، مَجازاً قطب خطاب می‌شوند. علی تابنده، ملقب به محبوب علی‌شاه، از مشایخ سلسلۀ نعمت‌اللهی در کتاب خورشید تابنده می‌گوید: «اقطاب حقیقی و واقعی که مدار زمین به‌واسطۀ آنهاست، ائمۀ هدی (ع) هستند که هریک در زمان خود حجت خدا بوده‌اند و دوازدهمین آنان غائب منتظر و حجت زمان است، و همۀ ما انتظار ظهور آن حضرت را داریم. و در زمان غیبت، نمایندگان آن حضرت مَجازاً قطب اصطلاح می‌شوند، و در این صورت قطب‌الاقطاب و آیة‌الله‌العظمی، غائب منتظر است.» [49] همچنین جلال‌الدین محمد، از مشایخ سلسلۀ ذهبیه، در رسالۀ تحفه الوجود می‌گوید: «سلسلۀ ولایت الهی در هر عصر دو شعبه دارد. یکی به‌طور کلیت که آن را ولایت مطلقۀ الهیه گویند و دیگری به‌طور جزئیت که ولایت جزئیه نامیده می‌شود و به تعبیر دیگر، اولی را ولایت شمسیۀ الهی و دومی را ولایت قمریه می‌نامند ... این سلطنت کلیۀ ذاتیه، مرتبۀ حقیقت نورالانوار محمدی است که در هر عصر و زمانی، در وجود مقدس یکی از امامان بزرگوار متجلی است و در آخرالزمان، حکم غیبت دارد و خاص ایشان است ... اما ولایت جزئیه که باب آن تا قیامت مفتوح است و بسته نخواهد شد ... .» [50] قابل توجه این دسته از صوفیه: سید احمد الحسن نائب خاص و فرستادﮤ مستقیم و مأذون بی‌واسطۀ امام مهدی (ع) است. در حقیقت، ایشان همان یمانی موعود و یکی از پنج علامت حتمی ظهور امام مهدی (ع) در روایات شیعه هستند. امام باقر (ع) در ضمن حدیثی طولانی می‌فرماید: «... خروج سفیانی و یمانی و خراسانی در یک سال و یک ماه و یک روز است ... و در پرچم‌ها پرچمی هدایتگرتر از پرچم یمانی نیست و آن پرچم هدایت است، چون شما را به صاحبتان [امام مهدی (ع)] دعوت می‌کند. و اگر یمانی خروج کرد، فروختن اسلحه حرام می‌شود. و اگر یمانی خروج کرد، به پا خیز به‌سوی او که همانا پرچمش، پرچم هدایت است. و جایز نیست مسلمانان از او سرپیچی کنند، و اگر کسی این کار را انجام دهد از اهل جهنم است، زیراکه او دعوت به حق و هدایت به راه راست می‌کند.» [51] امام باقر (ع) در این روایت چند صفت برای یمانی ذکر می‌کند: ۱. یمانی هدایتگرترین پرچم است؛ ۲. یمانی به صاحبتان [امام مهدی (ع)] دعوت می‌کند؛ ۳. هرکس از یمانی سرپیچی کند اهل جهنم است؛ ۴.یمانی دعوت به حق و هدایت به راه راست می‌کند. این اوصاف نشان می‌دهد که یمانی بر همۀ مردم ولایت دارد و فرستادﮤ مستقیم و نائب خاص و بی‌واسطۀ امام مهدی (ع) است. منابع: [1] سید احمد الحسن، عقاید اسلام، ص ۱۴ - ۱۷. [2] سید احمد الحسن، مصاحبه با رادیو دیترویت، در تاریخ ۲۹ دی ۱۳۹۴. [3] مولانا جلال‌الدین، مثنوی معنوی، دفتر دوم. [4] عزیزالدین نسفی، انسان کامل، ص ۲۵. [5] همان، ص ۷۴ [6] محیی‌الدین ابن‌عربی، فتوحات‌المکیه، ج ۴، ص ۱۳۲. [7] هجویری، کشف‌المحجوب، ص ۱۳۰. [8] نجم‌الدین رازی، مرصاد العباد، ص ۲۲۶. [9] عبدالغفار اصفهانی، رسالۀ سعادتیه، ص ۱۵. [10] نجیب‌الدین رضا تبریزی، سبع‌المثانی، ص ۳۵۳. [11] عبدالغفار اصفهانی، رسالۀ سعادتیه، ص ۴۷. [12] واقعه در تصوف نوعی رؤیاست که انسان بین خواب و بیداری می‌بیند. [13] عین‌القضات همدانی، نامه‌های عین‌القضات، ج ۱، ص ۳۶۷. [14] نجم‌الدین رازی، مرصاد العباد، ص ۲۸۹. [15] مولانا جلال‌الدین، مثنوی معنوی، دفتر چهارم. [16] عبدالغفار اصفهانی، رسالۀ سعادتیه، ص ۴۴. [17] محیی‌الدین ابن‌عربی، فتوحات المکیه، ج ۴، ص ۷۶. [18] قاضی نورالله شوشتری، مجالس‌المؤمنین، ج ۲، ص 5. [19] مسلم، صحیح مسلم، کتاب الوصیت، ج ۳، ح ۱۲۵۹. [20] نعمانی، الغیبة، ص ۸۱. [21] چون این کار مخالفت با کتاب ناطق خداست، مخالفت با این‌که هنگام وفات، وصیت کردن واجب است. به‌علاوه این‌که پیامبر وصیت را نوشتار بازدارنده از گمراهی تا روز قیامت توصیف کرده است، پس ترک بیان این نوشتار قطعاً عمل قبیحی است. [22] سید احمد الحسن، وصیت مقدس نوشتار بازدارنده از گمراهی، ص ۴۱ - ۴۳. [23] شیخ طوسی، الغیبة، چاپ فارسی ص ۳۰۰، چاپ عربی، ص 150. [24] شیخ حر عاملی، إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، ج ۱، ص ۱۹۴ و ۱۹۵. [25] یوحنا، فصل پنجم، آیۀ ۴۶ و ۴۷. [26] یوحنا، فصل پنجم، آیۀ ۳۹. [27] لوقا، فصل ۲۴، آیۀ ۲۵ - 27. [28] سورﮤ فتح، آیۀ ۲۳. [29] صفار، بصائر الدرجات، ص ۲۰۲. [30] عیاشی، تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۶۴. [31] شیخ صدوق، خصال، ص ۲۰۰. [32] عبدالغفار اصفهانی، رسالۀ سعادتیه، ص ۴۷. [33] سعدالدین حمویه، المصباح فی التصوف، ص ۱۰۰. [34] ابن ابی‌جمهور احسائی، عوالی‌اللئالی، ج ۴، ص ۱۲۴. [35] سید علی نیلی نجفی، منتخب الأنوار المضیئه، ص ۳۴۳. [36] احمدبن حنبل، مسند، ح ۷۷. [37] فخر رازی، مفاتیح‌الغیب، ج ۷، ص ۱۵۵. [38] ابن‌حماد المروزی، الفتن، ج ۱، ص ۳۶۶. [39] شیخ طوسی، الغیبة، ص ۴۵۴. [40] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگرانه بر بستر امواج، ج ۶، ص ۵۸۴. [41] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگرانه بر بستر امواج، ج ۱، ص ۱. [42] سورﮤ مائده، آیۀ ۱۱۱. [43] سید احمد الحسن، عقاید اسلام، ص ۹۵ – ۱۰۰. [44] سورﮤ عنکبوت، آیۀ ۶۹. [45] نعمانی، الغیبة، ص ۱۹۷. [46] سورﮤ رعد، آیۀ ۴۳. [47] سورﮤ اعراف، آیۀ ۱۷۵ و ۱۷۶. [48] مجلسی، بحارالأنوار، ج ۱۳، ص ۳۷۷. [49] علی تابنده، خورشید تابنده، ص ۷۲۴. [50] جلال‌الدین محمد، تحفة الوجود، ص ۶۵. [51] نعمانی، الغیبة، باب ۱۴، حدیث ۱۳. پیِ آواز حقیقت بدویم قسمت پنجم: علوم انتزاعی به قلم مجتبی انصاری در قسمت پیشین، دربارﮤ علوم عقلی و ضرورت وجود آنها صحبت کردیم. بعضی از علوم عقلی نیز دربارﮤ واقعیت‌های عینی سخن می‌گویند. اما در مقابل علومی وجود دارد که خود را از جهان بیرونی جدا کرده و دربارﮤ اشیای ذهنی سخن می‌گویند؛ به چنین علومی، علوم انتزاعی می‌گویند. از مهم‌ترین علوم انتزاعی ریاضیات است. در آثار کشف‌شده از سومریان و اَکدیان، الواحی وجود دارد که نشان می‌دهد اعداد و حساب، از حداقل هفت هزار سال پیش در بین‌النهرین وجود داشته و سپس به مصر و هند و چین و یونان گسترش یافته است. [1] همچنین مفاهیم هندسی در تاریخ بشری و محاسبات نجومی به کار گرفته می‌شده‌اند تا زمانی که اقلیدس آن را به شکل جدیدی سازمان‌دهی می‌کند. نکتۀ عجیب اینجاست که مفاهیمی همچون عدد، خط و نقطه، مفاهیمی انتزاعی هستند و در واقعیت، بر اشیای خاصی اطلاق نمی‌شود. با این‌ حال، همین مفاهیم انتزاعی به قدرتمندترین ابزار دانش و دادوستد و بسیاری کاربردهای دیگر تبدیل شده‌ است. این اهمیت تا آنجاست که توصیف بسیاری از نظریه‌ها در علوم تجربی نیز بدون استفاده از مدل‌های ریاضی امکان‌پذیر نیست. نظریۀ نسبیت عام و خاص انیشتین، نظریۀ ریسمان، نظریۀ کوانتوم و بسیاری از نظریه‌های دیگر در این محدوده قرار می‌گیرند. ریاضیات نیز بدون تحول باقی ‌نمانده است و در حدود سه قرن گذشته تغییرات معناداری در آن رخ داده است و مفاهیم انتزاعی جدیدی مانند هندسه‌های نااقلیدسی، اعداد مختلط، فضاهای چندبعدی و ... به آن اضافه شده است. با تکامل ابزارهای اندازه‌گیری و محاسباتی، این علوم انتزاعی نقش خود را در پیشرفت دانش بشری تثبیت کرده‌اند. بنابراین باید اقرار کنیم که دانش بشری به شناخت‌های حسی و علوم تجربی محدود نمی‌شود. اجازه دهید اندکی با دقت علومی مانند اقتصاد، سیاست، حقوق و روابط بین‌الملل را بررسی کنیم. این علوم نیز بر مبنای مفاهیمی مانند پول، حق، دولت‌ها، ملت‌ها، کشورها، شرکت‌ها و نهادها استوار شده‌اند. این مفاهیم هم مفاهیمی انتزاعی هستند. پولی که در حساب بانکی شماست تنها یک عدد است، اما همین عدد به شما این امکان را داده است که به فروشگاه بروید و با کارت بانکی خود کالایی بخرید. اگر فروشنده برای این عدد ارزشی قائل نباشد، مبادله‌ای هم صورت نمی‌گیرد. باور مشترک مردم به پول باعث شده است که این مفهوم انتزاعی به مفهومی بین‌الاذهانی تبدیل شود و علومی مانند اقتصاد شکل بگیرد. لذا علم اقتصاد را هم می‌توان یک علم انتزاعی دانست. علوم دیگری مانند حقوق، روابط بین‌الملل و ... نیز علومی دربارﮤ مفاهیم بین‌الاذهانی هستند و نه مفاهیم واقعی. لذا این علوم را نیز می‌توان علومی انتزاعی دانست. این مفاهیم انتزاعی هرچند مفاهیمی ذهنی و غیرواقعی هستند، اما در جوامع بشری نقشی کلیدی و تعیین‌کننده دارند. بنابراین، بسیار دور از ذهن است که کسی منکر نقش این مفاهیم غیرواقعی باشد و آنها را از دایرﮤ علم بیرون کند. در هر حال، اگر کسی علم را به علم تجربی محدود کند، خود را از بخش گسترده‌ای از دانش بشری محروم ساخته است. ادامه دارد ... منبع: [1] https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D8%AA چند ورق از سفر طواف به قلم ستایش حکمت صفحۀ اول از سفر سلام بر مکّه، سلام بر منزلگاه وحی خدا، سلام بر کعبه، سلام بر مولودی که دیوار کعبه از شوق دیدارش شکافت، سلام بر حجرالأسود و مَلِک عظیم‌الشأن، [۱] سلام بر صاحب این سنگ عظیم، سلام بر مالک یوم الدین، [۲] سلام بر صفا، سلام بر مروه، سلام بر مصادیق ایثار، علی و فاطمه (علیهماالسلام)، [۳] سلام بر پریشان‌حالی هاجر، سلام بر عرفات، سلام بر اعمال نیمه‌تمام برترین زائر، [۴] سلام بر مشعر و آیین و شعائر، سلام بر مِنا و ذبیح تشنه‌کامش، سلام بر مدینه و صالحِ سحرخیز، سلام بر بقیع و قبرهای بی‌حرم، سلام بر اسلام و ناطق قرآنش، سلام بر پیامبر و مظلومیت خاندانش، سلام بر همۀ عاشقان حجّ و مناسکش، آنان که توحید را با احمد الحسن آموختند و رازهای حجّ را با او شناختند. سلام بر حجّ، سلام بر احمد الحسن، آغاز و پایان و سرانجام حجّ. [۵] صفحه‌ای دیگر از سفر سفری که از مدینه آغاز شد و تا پای حصارهای بلند بقیع پیش رفت. و حسرتی دردآور بین من و قبرهای آن‌سوی دیوار باقی گذاشت. این سوی دیوار، من ماندم و بغض شکسته و یک چادر خاکی. یاد اضطرار حسن (علیه‌السلام) و گوشوارﮤ مادر، و روضه‌ای که زیرلب زمزمه می‌کردم. تن نیمه‌جانم را کشاندم تا پای قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پردﮤ سبز حرمش، وه، چه شکوهی داشت! هنوز تماشای منبر و محرابش، پس از گذشت صدها سال از فراغش. و چشمانی که هنوز ملتهب حیدر است ... خدایا، جای پای ملائک را می‌توان دید، اثر شکوه و جلال تو را می‌توان دید، و نالۀ رسول اعظمت را می‌توان شنید: "ما اوذی نبیّ بمثل ما اوذیت" [۶] آری، هیچ پیامبری به اندازﮤ محمدت آزار ندید، از لابه‌لای تاریخ می‌توان فهمید. درب خانۀ فاطمه را بستند، حُرمت نام علی را در اذان شکستند، قفسه‌ها و کتابخانه‌ها سد معبر نشستند، و پرده‌ها را آویختند، و شفاعت که در آن تردید کردند. [۷] دریغ از این‌که تو خود روحِ در جریانی و در جانی و خودْ جانِ جهانی ... آری، نام مولایمان علی امیرالمؤمنین را از اذان حذف کردند. بی‌خبران، روحِ هستی، خالق افلاک، فاتح اسرار، یا علی گفت و باب رحمتش را باز کرد. ورقی دیگر از سفر در صحن مسجدالنبی، شاهد ستون‌های افراشته‌ای هستی که در فراق سجده‌ای طولانی بر قبر پیامبر به ستوه آمده‌اند، اما بعد، در صفوف نماز چشمت به ناهمگون‌ترین اتحاد دنیا می‌افتد، اتحاد شیعه و سنی، که از حقیقتش دور شد و واقعیت را زیر بزرگ‌ترین رادیکال دنیا نشاندند و حکم به تساوی ناهمگون دادند. چگونه می‌توان معادلۀ چندمجهولی غصب حق خلافت و آتش پشت خانۀ مادر و هتک‌حرمت وصیت پیغمبر را با یک لبخند ساده و لفظ وحدت بین دو عقیده حل کرد؟! چقدر گذشتن از این کینه نمک بر زخم می‌پاشد و استخوان را در گلو می‌فشارد. برشی دیگر از سفر اتوبوس راهیِ جبال افراشتۀ عربستان شد. جبل ثور و میقات نور ... حکایت یادگاری که در لیلة‌المَبیت رسول‌الله (صلوات الله علیه و آله) در بستر خویش به جای گذاشت. [۸] و رشادتی که علی (علیه‌السلام) بی‌سؤال‌وجواب، به نمایش گذاشت ... و صدای ملائک که هنوز به گوش می‌رسد و یک صدا می‌گفتند: "لا فتی الّا علی، لا سَیف الّا ذوالفقار"[۹] بخشی دیگر از سفر پس از استراحت کوتاهی و تر کردن کام در داغستان عرب، به جبل‌النور رسیدیم. بر فراز کوه، غار حرا بود که ردپای عبادتگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هنوز در دل تاریخ به یادگار مانده. حوالی غروب کوه‌پیمایی به مقصد حرا را آغاز کردم. حس شور عجیب با نشاطی نیش‌دار، چراکه تاریخ چند صد سال رسیدن مرا به تأخیر واداشت و امشب که پای، جای پایش گذاردم، دیگر پیامبر خدا در غار نیست و سجده‌گاه او را خالی خواهم یافت. صوت محزون قرآنش پژواکی در بلندای کوه نخواهد داشت و طنین "اِقْراَء" و ندای لبیک او ... از پله‌ها بالا رفتم؛ حدود ۱۰۰۰ پله را طی کردم؛ از پیچ‌و‌خم‌های کوه گذر کردم. زائرانی که با بطری‌های آب سرد با زبان‌های مختلف دنیا به استقبالمان می‌آمدند تا تن خسته‌ از این کوهپیمایی را قوت دوباره دهند و میل رسیدن به مقصد را زیاد کنند؛ و تنقلاتی که در کیف‌دستی کوچکم داشتم برای تشکر با یک لبخند ساده تقدیمشان شد. بعد از یک ساعت و نیم، بر فراز کوه رسیدیم و سجاده‌ای که گشوده بود تا نماز مغرب را در بالاترین قسمت کوه بخوانیم. و بعد از استراحت کوتاهی باید برای لحظۀ رسیدن به عبادتگاه حبیب خدا خود را آماده می‌کردم. از شکاف باریک دو صخره گذر کردیم و بعد به شکل خمیده از لابه‌لای صخره‌ای دیگر گذشتیم ... راه رسیدنت چه مشق مشقت دارد و سختی دلچسبی که عرق انتظار را از تن می‌زدود و با خنکای نسیم رحمتش عجین می‌شد و یأس مرا به امید بدل می‌کرد. بعد از این لحظه، چشمانم به غاری روشن شد، ساده و کوچک، که روزگاری میزبان بهترین خلق خدا بود و ضیافت چهل‌روزه‌اش را به بعثت رسانید. و علی هم‌سفر و هم‌سفرﮤ‌ گاه‌وبیگاه این ضیافت بود. پرچم "البیعة‌لله" را که به‌همراه داشتم، برافراشتم تا تصویرش بماند یادگار چشمانم و به یاد آورم فتح این قلّه برای محمّد (صلی الله علیه و آله) آغاز صعود برای فتح مبین بود و فنای در ذات الهی. و داستان جهاد اکبر اینجا جان گرفت و چهرﮤ یکی شدن با قرآن گرفت. [۱۰] فصلی دیگر از سفر دقایقی در صف ایستادیم تا نوبتمان شود و دو رکعت نماز در سجده‌گاه پیامبر خدا بخوانیم. چه خلوتگاه ساده و بی‌تکلّفی را برای عبادتت برگزیده بودی! هیچ نشانی از دنیا و تعلّق خاطرش نبود. تنها تَنِ عریان کوه بود شاهد سجده‌های طولانی و اشک‌های بی‌محابا ... و در نهایت، همین مناجات‌ها صفحۀ وجود محمد (ص) را به قاب قوسین او ادنی برد [۱۱] و میقات بی‌نظیر خداوند را برایش رقم زد؛ و زیباترین گفت‌وگوی هستی را آفرید. - عفوک ... عفوک ... - سَبَقَتْ رَحمتی من غَضَبی ... [۱۲] روایتی دیگر از سفر بعد از ساعتی راز و نیاز، تکه‌ای از دلم را پای سجّادﮤ حبیب خدا دفن کردم و با آرامشی همراه با سَبُکی از کوه پایین آمدم. آن شب را تا پاسی از شب در هتل آرمیدم. سپس راهیِ بیت‌الله‌الحرام شدم و پس از نماز، طواف خود را به نیّت رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) آغاز کردم و بعد طوافی برای پدرش عبدالله و مادرش آمنه انجام دادم. الحمدلله رب العالمین. و این فخری نیست جز ادای دین. خداوند را سوگند دادم به صاحب این خانه که انصار قائم علیه‌السلام را ثابت‌قدم گرداند و آنها را خدمتگزاران عامل این زمان قرار دهد و صفحۀ وجود مؤمنین و مؤمنات را به نور رسولش محمّد منور نماید. اما عمر سفر کوتاه است و بالاخره روز وداع فرارسید. با تنی خسته و اندوهی طولانی، حجرالاسود را از دور وداع گفتم و باری دیگر در حقانیتش شهادت دادم: سوگند به خدا ذرّ حق است، ذرّه و امتحان نار حق است، شهادت می‌دهم میعاد حق است، احمد الحسن، شاهد میثاق حق است. منابع: [1] سید احمد الحسن، پاسخ های روشنگرانه بر بستر امواج، ج 4، پرسش ۳۲۷. [2] ر.ک: سید احمد الحسن، گزیده‌ای از تفسیر سورﮤ فاتحه. [3] ر.ک: سید احمد الحسن، در محضر عبد صالح، ج 2؛ سید احمد الحسن، توهم بی‌خدایی، از کدام ایثار سخن می‌گوییم؟ [4] ر.ک: پیک صفحه، ج 1، ص 286: https://B2n.ir/q78652 [5] ر.ک: سید احمد الحسن، متشابهات، ج 2، سؤال 40. [6] محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ۳۹، ص ۵۶. [7] ر.ک: سید احمد الحسن، توحید: https://B2n.ir/w34044 [۸] شیخ مفید، الإرشاد، ترجمۀ رسولى محلاتى، ج ‏1، ص 44. [9] حسن‌بن ابى‌الحسن ديلمى، أرشاد القلوب، ج 2، ص 22؛ شیخ مفید، الأرشاد، ج 1، ص 78. [10] ر.ک: سید احمد الحسن، جهاد درب بهشت است: https://B2n.ir/a05531 [11] سورﮤ نجم، آیۀ 9 [12] محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج ۱۳، ص 8-34. مکلفان ماورائی به نام جن (قسمت اول) به قلم ستارﮤ شرقی خدا رحمت کند زن‌عموی پدرم را، پیرزنی سال‌خورده و خوش‌صحبت بود که هر روز به‌دنبال وسایل گمشده‌اش می‌گشت، اما نه به‌خاطر کهولت سنش بلکه به‌خاطر ازمابهترانی که به همراهش بودند و او را اذیت و آزار می‌دادند. همیشه می‌گفت: «باز این جن و پریا اذیتم می‌کنن ... دوباره وسایلم‌و برداشتن ...حالا کلی باید دنبالشون بگردم.» خودش تعریف می‌کرد چند جن از جن‌های اقوام دعانویسشان به سراغش آمده‌اند و او را اذیت می‌کنند. اما دیگر به کارهایشان عادت کرده بود و از آنها واهمه‌ای نداشت. حتی تعریف می‌کرد یک شب او را به عروسی‌شان در یک منطقۀ بیابانی دور بردند و بعد از چند ساعت او را بازگرداندند. مقدمه خاطره‌ای که برایتان بازگو کردم مبتنی بر واقعیتی است که برای یکی از بستگان ما رخ داده بود. شاید بسیاری از افراد اسم جن را شنیده باشند یا حتی آن را دیده باشند، اما دربارﮤ آن چیز زیادی نمی‌دانند. یا اگر شنیده باشند، برخی دیگر نیز با تردید به این موضوع می‌نگرند و آن را محصول تخیلات بشر یا متعلق به گذشته‌های دور می‌دانند. اما با توجه به شواهد به‌دست‌آمده و آیات و روایات متعدد، وجود جن حقیقتی انکارناپذیر و همیشگی است، چراکه همچون انسان‌ها، جن نیز برای آزمون و امتحان در این عالم مادی آفریده شده است و تا زمانی که آزمون حیات ادامه دارد، موجودیت جن نیز پایدار خواهد بود. اهمیت خاص و ویژﮤ جن را می‌توان با رجوع به هفتادودومین سوره از قرآن کریم پی برد؛ آنجا که خداوند در اهمیت این مخلوق، سوره‌ای را با این نام در کتاب مقدسش می‌آورد. در عالم ماده، جن و انس هر دو مخلوقاتی مکلف هستند که هرکدام به اندازﮤ اعمال و تکالیفی که در اطاعت خدا انجام می‌دهند ارتقا می‌یابند. انسان با خلوصِ‌نیت و انجام فرامین الهی می‌تواند به بالاترین مرتبۀ کمال «قاب قوسین او ادنی» [۱] دست یابد، همان‌طور که محمد رسول خدا (ص) به آن دست یافت. اما دربارﮤ جنیان، مسیر ارتقا متفاوت است. بالاترین مرتبه‌ای که یک جن می‌تواند به آن دست یابد، رسیدن به مقام ملائکه است. همان مقامی که ابلیس بر اثر بندگی و طاعت الهی توانست به آن دست یابد، ابلیسی که از جن بود! قرآن کریم به‌صراحت از جن بودن ابلیس سخن گفته است: (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ ۚ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا) [۲] (و [ياد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد. پس [همه] جز ابليس سجده كردند كه از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد. آيا [با اين حال] او و نسلش را به‌جاى من دوستان خود مى‏‌گيريد و حال آن‌كه آنها دشمن شمايند و چه بد جانشينانى براى ستمگران‌اند). براساس مباحث مطرح‌شده در کتاب «توحید» نوشتۀ سید احمد الحسن، انسان به عنوان خلیفة‌الله در زمین، جایگاهی والاتر از فرشتگان دارد و فرشتگان نیز از جن برتر هستند (برای کسب اطلاعات بیشتر، به کتاب توحید، مبحث «توحید در تسبیح است نه در وصف» مراجعه کنید). از عبدالسلام‌بن هروی، از امام رضا (ع)، از پدران گرامی‌شان، از علی‌بن ابی‌طالب (ع) روایت شده است که فرمود: رسول خدا (ص) فرمودند: «خداوند خلقی که بهتر از من باشد و نزد او گرامی‌تر از من باشد نیافریده است.» علی (ع) گوید به پیامبر اکرم (ص) عرض کردم: «ای رسول خدا، شما بهتری یا جبرئیل؟» فرمود: «ای علی، خدای تبارک‌وتعالی انبیای مرسل را بر ملائکۀ مقرب برتری داد و مرا بر جمیع انبیا و رسولان فضیلت بخشید و پس از آن، ای علی، برتری از آنِ تو و امامان پس از توست و فرشتگان خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند.» [3] همچنین خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: (وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا) [۴] (و محققاً ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را [بر مرکب] در برّ و بحر سوار کردیم و از هر غذای لذیذ و پاکیزه، آنها را روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری و فضیلت کامل بخشیدیم). جن موجودی اسرارآمیز و نامحسوس است که بنابر طبیعتش از حواس بشر پوشیده است. در این نوشتار، بر آنیم با تعریف مختصری از جن و ویژگی‌هایش با توجه به آیات قرآن و روایات، نگاهی گذرا به این دغدغۀ همیشگی انسان در طول تاریخ داشته باشیم و به سؤالات زیر پاسخ دهیم: خلقت جن چه زمانی بوده است؟ هدف از خلقتش چیست؟ آیا جنیان نیز همانند آدمیان مکلف هستند؟ حشر و نشر و معاد دارند؟ آیا ارتباط با جنیان می‌تواند به‌نفع انسان باشد؟ آیا می‌توان منشأ برخی بیماری‌های روانی و توهمات را از جن دانست؟ اگر این‌گونه است، راه درمان چیست؟ این موجودات تا چه اندازه قدرت تسلط بر انسان‌ها را دارند؟ آیا می‌توان جنیان را یاری‌رسان حجت‌های الهی دانست؟ تعریف جن و ویژگی‌های این مخلوق جن اسمی عربی است و معادل فارسی آن پری به معنای موجود نامرئی است. [۵] جنس جن جنس جن لطیف‌تر از جنس آدمی است، لذا در شرایط عادی با چشم دیده نمی‌شود. خداوند می‌فرماید: (وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ) [6] (و جن را از تشعشعى از آتش خلق كرد ). زمان پیدایش با توجه به آیات قرآن و روایتی که در ادامه می‌آوریم، متوجه می‌شویم که خلقت جن پیش از انسان بوده است. خداوند متعال می‌فرماید: (وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ) [سورﮤ حجر، آیۀ ۲۷] (و جن را پیش از آن از آتشی سوزان و بی‌دود پدید آوردیم). سید احمد الحسن نیز در این باره به آیات ۲۶ و ۲۷ سورﮤ حجر اشاره می‌فرمایند و زمان پیدایش جن را قبل از آدم (ع) بیان می‌کنند. [7] امام باقر (ع) از پدرانش، از امام علی(ع) نقل نموده که فرمودند: «هنگامی که خداوند خواست موجودی با دست خود بیافریند، بعد از گذشت هفت هزار سال از وجود موجوداتی به نام جن و نسناس، پرده‌های آسمان را کنار زد و به ملائکه فرمود: "به اوضاع جن و نسناس نظر کنید". پس فرشتگان معاصی و ریختن خون ناحق و فساد را در زمین دیدند و دیدن این صحنه‌ها برای آنان گران آمد. لذا عصبانی شدند و تأسف خوردند به حال آنها و عرضه داشتند: "خدایا، با دیدن این صحنه‌ها چرا انتقام نمی‌گیری؟" فرمود: "من می‌خواهم روی زمین خلیفه قرار دهم که حجت من بر آنها باشد."» [۸] همچنین سی‌امین آیه از سورﮤ بقره، از موجودات قبل از انسان خبر می‌دهد که بر روی زمین فساد و تباهی می‌کردند و از آنها به نام جن و نسناس نام برده شده است. جنسیت همان‌طور که انسان‌ها از مؤنث و مذکر خلق شده‌اند، در میان جن‌ها نیز این قاعده حاکم است. شاهدمثال آن، این آیۀ قرآنی است: (وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا) [سورﮤ جن، آیۀ 6] (و این‌که مردانی از آدمیان به مردانی از جن پناه می‌بردند. پس مردان جن بر طغیان و تباهی آنان افزودند). آیۀ شریفۀ مذکور با اشاره به وجود مردان جن، به‌طور ضمنی بر وجود جنس مؤنث در میان آنان نیز دلالت دارد، چراکه جنیان نیز همانند انسان‌ها زندگی‌ اجتماعی دارند، همان‌گونه که در مبحث پیشین به زندگی جن و نسناس پیش از آدم (ع) اشاره شد. ازدواج جنیان و تولیدمثل وجود جنس مذکر و مؤنث در میان جن‌ها، دلالت بر تشکیل خانواده، تولیدمثل و زندگی‌های گروهی دارد، همانند آنچه در زندگی انسان‌هاست. زیرا هردو مخلوق مکلف هستند و این تکلیف از ابتدای خلقت دنیا تا انتهای آن باید ادامه‌دار باشد، پس تولیدمثل لازمۀ حیات آنهاست روایتی از پیامبر اکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) نیز بر این امر صحه می‌گذارد: «ای علی، در شب اول و وسط و آخر ماه آمیزش مکن که همانا جنیان در این سه شب به نزد زنان خویش برای مقاربت می‌روند.» [۹] خداوند متعال نیز در قرآن به این موضوع اشاره دارد: (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ) [سورﮤ الرحمن، آیۀ 56 و 74] (حوریان بهشتی را قبل از شوهرانشان، نه آدمی و نه جن دست زده است). این آیات و روایات، به‌وضوح نشان می‌دهد که در میان جنیان، ازدواج و زناشویی و در نتیجه، تولیدمثل رایج است، همانند آنچه در بین آدمیان مقرر شده است. آیا ازدواج جن و انس ممکن است؟ برخی از آیۀ زیر چنین برداشت می‌کنند که ازدواج بین انسان و جن امکان پذیر است. [۱۰] (...وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ..) [سورﮤ اسرا، آیۀ 64] (... و در اموال و اولاد هم با ایشان شریک شو ...). برخی پژوهشگران با استناد به منابعی [۱۱]، ادعایی مبنی ‌بر جن بودن یکی از والدین ملکۀ سبا مطرح نموده‌اند. با این حال، به‌دلیل ماهیت ادعا و فقدان مدارک قطعی، این مسئله همچنان در هاله‌ای از ابهام باقی است و تنها معصوم (ع) به‌عنوان آگاه‌ترین فرد به تفاسیر قرآن، قادر به تأیید یا رد آن است. همچنین علامه مجلسی، دربارﮤ ازدواج جن و انس چنین تصریح کرده‌اند: «مردی دانشمند و اهل قرآن را دیده است که چهار زن از جنیان یکی پس از دیگری به همسری گرفته است.» [۱۲] دربارﮤ نحوﮤ ازدواج فرزندان آدم (ع)، سید احمد الحسن چنین بیان می‌کند: «طبق آنچه در روایات آمده است، هابیل با حورالعین و قابیل با یک جن ازدواج کرده است و این اشاره‌ای به صالح بودن همسر هابیل و ارتقای روحی او به حورالعین است و همچنین اشاره‌ای است به این‌که همسر قابیل بدکردار بوده و نفسش از نظر سفاهت و نادانی مانند یک جن بدکردار تنزل یافته است.» [۱۳] حضرت آدم (ع) از پدر و مادر زمینی متولد شد - چنانچه در بحث تکامل در کتاب توهم بی‌خدایی نوشتۀ سید احمد الحسن آمده است - لذا ازدواج فرزندان ایشان نیز از نسل همان انسان‌هایی بوده که آدم (ع) در میان آن‌ها متولد شده است، یعنی از همان نسناس‌ها (به روایت وارده از امام علی (ع) دربارﮤ جن و نسناس‌ها‌ی پیش از آدم اشاره می‌شود). [۱۴] بنا به فرمودﮤ سید احمد الحسن، هابیل با زنی ازدواج کرد که نفسش به‌دلیل ارتقای روحی به‌مانند یک حورالعین بود و نفس همسر قابیل از نظر سفاهت و نادانی، همانند یک جن بدکردار تنزل پیدا کرده بود. گفتنی است در اینجا سید احمد الحسن به نفوس آن زنان اشاره می‌کند و بر ازدواج جن و انس در عالم ماده به‌طور صریح اشاره نمی‌کند. خوراک و تغذیه یکی از نیازهای بیولوژیکی انسان، نیاز به خوردن و آشامیدن است. نیازی که در دیگر مخلوقات ازجمله حیوانات و گیاهان نیز به چشم می‌خورد‌. تغذیه یکی از نیازهای اصلی برای ادامۀ حیات است. جنیان نیز گرچه دارای جسمی لطیف‌اند، اما برای ادامۀ حیات نیاز به تغذیه دارند، البته مقدار نیاز آنها همانند نیاز انسان و حیوان نیست. در روایات زیر، نوع غذای جن و نحوﮤ خوردن آن بیان شده است: امام صادق (ع) می‌فرمایند: «استخوان و ضایعات، غذای جنیان است.» [۱۵] علی‌بن اسباط می‌گوید: «ابوحمزﮤ ثمالی غذایی تهیه و گروهی از ما را دعوت کرد. هنگام خوردن غذا، ابوحمزه شخصی را دید که استخوانی را به‌کلی پاک می‌کرد. او را صدا زد که این کار را نکن، زیرا از علی‌بن الحسین (ع) شنیدم که می‌فرمود: استخوان را کاملاً برهنه نسازید، زیرا جنیان را نیز سهمی در آن است و اگر چنین کنید، چیزی ارزشمندتر از استخوان را از خانۀ شما می‌ربایند.» [16] روایتی از امام علی (ع) دربارﮤ باقی ماندن گوشت و چربی، پس از خوردن غذا بر دست و صورت کودکان بیان شده است. ایشان می‌فرماید: «باقی‌ماندﮤ گوشت و چربی را از تن فرزندان بزدایید، زیرا شیاطین چربی را بو می‌کنند و کودک در رختخوابش فریاد می‌کشد و می‌ترسد و دو فرشتۀ کاتب اذیت می‌شوند.» [۱۷] براساس روایت مذکور، شستن دست و صورت کودکان پس از صرف غذا امری ضروری است، چراکه این نواحی، محل رفت‌وآمد شیاطین و جن‌هایی است که سبب اذیت و آزار کودکان در خواب می‌شوند. نحوﮤ غذا خوردن جنیان با انسان‌ها متفاوت است و جسم لطیف آنان حجم غذا را نمی‌پذیرد. به همین خاطر «غذا خوردن آنها از طریق بو و استنشاق است.» [۱۸] این امر با روایت پیشین از امیرالمؤمنین (ع) مبنی‌ بر بوییدن چربی و غذا توسط جن‌ها هم‌خوانی دارد. لازم به ذکر است که روایات ائمۀ اطهار (ع) دربارﮤ ویژگی‌های جن‌ها، به‌دلیل ماهیت غیرمادی این موجودات، از درک حسی انسان‌ها فراتر است و تنها معصومان (ع) به حقیقت آن‌ها آگاه هستند. لذا در این پژوهش، به ظاهر برخی روایات اشاره شده است تا زمانی که حجت معصوم از حقایق آن برای ما پرده بردارد. مکان زندگی انسان‌ها برای زیست بر کرﮤ زمین، سازه‌های گوناگونی همچون ساختمان‌ها را بر پا می‌کنند. اما زیستگاه جن‌ها به مکان خاصی محدود نمی‌شود. اکثر این موجودات، در مکان‌های خلوت و کم‌تردد اقامت می‌گزینند. در روایتی از امام صادق (ع) آمده است که می‌فرمایند: «در وادی شقره (بیابانی که رنگ خاکش سرخ مایل به زرد است) نماز نخوان، زیرا در آنجا منازل جن است.» [۱۹] سید احمد الحسن در تبیین مکان زندگی اجنه می‌فرماید: «برخی از جنیان بر همین زمینی که ما زندگی می‌کنیم، زندگی می‌کنند و برخی در زمین‌های پایین‌تر.» [۲۰] زمین‌های پایین‌تر، همان زمین‌های ظلمانی و پستی هستند که در مرتبه‌های پایین‌تر از زمین دنیا قرار دارند، همان‌گونه که سید احمد الحسن فرمودند: «زمین‌های دیگر غیر از این زمین هستند و تاریکی آنها بیشتر و نورشان کمتر است. با توجه به این سخن رسول خدا (ص): (خداوند از زمانی که عالم اجسام را خلق کرد به آن نظر نیفکنده است)، در سطوح پایین‌تر از زمین، جایی که هیچ ارزش و اعتباری وجود ندارد، وضعیت چگونه است؟» [21] انسان با معرفت و شناخت الهی می‌تواند ارتقا یابد و از ماندن در ظلمات دنیا که هیچ اعتباری در آن نیست خود را رهایی بخشد. رهایی از ظلمات، جن و انس را شامل می‌شود، چراکه هردو موجوداتی مکلف خلق شده‌اند و می‌توانند با انجام فرامین الهی از ظلمات دنیا به‌سوی روشنایی و ارتقای روحی در حرکت باشند. همان‌گونه که برای همسران هابیل و قابیل اتفاق افتاد، یکی ارتقا یافت و نفسش همچون حورالعین شد و دیگری همچون جن بدکار نفسش تنزل یافت. مرگ و نیستی همان‌طور که حیات و زندگی در این عالم ماده جریان دارد، مرگ نیز در بین مخلوقات خدا در عالم ماده دیده می‌شود. عالم دنیا عالم حیات و ممات است، چه این مخلوق انسان باشد، چه حیوان باشد و چه حتی جن! خداوند در آیاتی از قرآن کریم می‌فرماید: (كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ) [۲۲] (هرکه روی زمین است دستخوش مرگ و فناست)، همچنین: (كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ...) [23] (هر نفسی شربت مرگ را خواهد چشید ... ). شاید بسیاری گمان کنند که مرگ و فنا در این دنیا مختص بنی‌آدم است و جنیان عمرهای طولانی و بی‌پایانی دارند، یعنی تا زمانی که این دنیا به پایان برسد! همان‌گونه که ابلیس از خداوند تا روز برانگیخته شدن مهلت خواست: (قالَ أنْظِرْنی اِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ قالَ اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ) [سورﮤ اعراف، آیۀ 14 و 15] (گفت: مرا تا روزی که برانگیخته شوند، مهلت ده! فرمود: تو از مهلت یافتگانی). اما در آیۀ دیگری از قرآن، مشخص می‌شود که جنیان نیز همانند آدمیان از بین می‌روند، در نتیجه، مرگ و نیستی در آنان نیز وجود دارد. خداوند متعال می‌فرماید: (وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ) [سورﮤ فصلت، آیۀ 25] ([به‌خاطر کفر و طغیانشان] برای آنان هم‌نشینانی [مفسد و تبهکار] گماشتیم که لذایذ مادی و شهوانی حال و آینده را در نظرشان زیبا و دلربا جلوه دادند، و فرمان عذاب بر آنان در [زمرﮤ] گروه‌هایی از جن و انس که پیش از آنان درگذشتند، محقق و ثابت شد. آنان بی‌تردید زیان‌کارند). ادامه دارد ... منابع: [۱] «(قاب قوسین او ادنی) (تا به‌قدر دو کمان یا نزدیک‌تر)، فرمود: میان دو طرف کمان تا سر آن. فرمود: میان این دو حجابی می‌درخشید و خاموش می‌شد. این مطلب را نفهمیدم جز این‌که فرمود: زبرجدی است. پیامبر گویی به ارادﮤ خدا از میان چیزی شبیه سوراخ سوزن به نور عظمت (الهی) نگریست ... .» کلینی، کافی، ج ۱، ص ۴۴۳؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج ۱۸، ص ۳۰۶؛ فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج ۵، ص۸۷؛ (برای اطلاعات بیشتر، به مبحث (الرحمن الرحیم) کتاب گزیده‌ای از تفسیر سورﮤ فاتحه نوشتۀ سید احمد الحسن مراجعه کنید). [۲] سورﮤ کهف، آیۀ ۵۰. [3] شیخ صدوق، علل‌الشرائع، ج ۱، ص 5؛ شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ص ۲۵۵. [4] سورﮤ اسرا، آیۀ ۷۰. [5] فرهنگ معین [۶] سورﮤ الرحمن، آیۀ 15. [7] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگر بر بستر امواج، ‌ج ۲، سؤال ۱۵۱. [8] فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج ۱، ص۱۰ ۷. [9] حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱۹، ص ۹۱. [10] سیوطی، لقط المرجان فی احکام الجان، ص۳۰ ؛ ثعالبی، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج ۴، ص ۲۷ و ۲۴۶. [11] ابوالفتوح رازی، روض‌الجنان و روح‌الجنان فی تفسیر القرآن، ج ۱۵، ص ۴۷-۴۹. [12] مجلسی، بحارالأنوار، ج 60، ص ۳۱۲. [13] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگر بر بستر امواج، ج ۲، سؤال ۱۴۸. [14] شیخ صدوق، علل‌‌الشرائع، ج ۱، ص 104 و ۱۰۵. [15] حر عاملی، وسائل‌الشیعه، ج ۱، ص ۲۵۲. [16] شیخ صدوق، من لا یحضره‌الفقیه، ج ۳، ص ۳۵۰. [17] شیخ صدوق، الخصال، ج 2، ص ۶۳۲. [18] مجلسی، روضة ‌المتقین فی شرح من لا یحضره‌الفقیه، ج ۱، ص ۱۱۵. [19] شیخ حر عاملی، وسائل‌الشیعه، ج ۳، ص ۴۵۲. [20] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگر بر بستر امواج، ج ۲، سؤال ۱۵۱. [21] همان، سؤال ۱۵۲ [22] سورﮤ الرحمن، آیۀ ۲۶. [23] سورﮤ آل‌عمران، آیۀ ۱۸۵. فرازهایی از خطبه‌های نمازجمعه وارثان حقیقت خطیب: مجری: سید محمد موسوی خداوند سبحان و بلندمرتبه فرمود: (و در زبور، پس از ذکر نوشتیم که زمین را بندگان شایسته‌ام به ارث خواهند برد). در این آیه، پیامی برای عبادت‌کنندگان وجود دارد. از صفات آنان [عبادت‌کنندگان]، این است که زمین را به ارث می‌برند. آنچه می‌دانیم این است که کسی که زمین را به ارث می‌برد، وصی هر زمان است، پس وارثان زمین پیامبران (ع) هستند و هرکدام از آنان به امر خداوند سبحان و متعال برای کسی که بعد از اوست وصیت می‌کند. این یک قانون است که وارثان زمین، پیامبران هستند و پس از آنان اوصیا (ع) هستند. در این آیه، می‌بینیم زمین را یک نفر به ارث نمی‌برد، آیه جمع است: (بندگان صالح). در این آیه، می‌بینیم زمین را یک نفر به ارث نمی‌برد، بلکه گروهی از یاران قائم مهدی (ع) هستند. همچنین این وارثان، وصی نیستند؛ آیا مقام یاران مهدی (ع) را مشاهده می‌کنید؟ آیا بخشش خداوند سبحان و متعال بر یاران مهدی (ع) را مشاهده می‌کنید و در عین حال مسئولیت بزرگ بر یاران امام مهدی (ع) را؟ او [سید احمد الحسن] (ع) می‌فرماید: «هدف از این وراثت این است که آنان حجتِ وارث حقیقی بر زمین، یعنی وصی مهدی بر مردم هستند؛ آنان حجتِ حجت خدا هستند.» یاران مهدی حجت‌های حجت خدا هستند، و وراثت آنان به این دلیل است که آنان حجت‌های حجت خدا و جانشینانِ جانشین خدا بر زمین هستند. همان‌طور که وراثت امام مهدی (ع) به این دلیل است که او حجت خدا و جانشین خداست، یاران مهدی، یاران قائم، وارثان حقیقی زمین‌اند. آنان حجتِ حجت خدا و جانشینانی برای جانشین خدا هستند. تاریخ انتشار: 20 - 05 - 2023؛ 17/09/1402 https://youtu.be/tBT6C-OGaNE?si=Hyw38I62Qfb2bLK7 https://youtu.be/T0TdakzLkL4?si=oHhs-n-dgOld2TNF