نشریه زمان ظهور 201
بیعتی از «مهدی» برای «مهدی» به قلم نوردخت مهدوی مقدمه مهدویت سرزمینی پهناور از روایات و احادیث است؛ سرزمینی که گاه برای ناظر بیرونی، پر از پیچوخم و ظرافتهای پیچیده به نظر میرسد. آیا این پیچیدگی نشانۀ تناقض است؟ یا شاید رازی نهفته است در لایههای عمیق این روایات؟ نگاهی گذرا به روایات مهدویت، ممکن است ذهن را بهسمت تعارض و تناقض ببرد. اما آیا این برداشت، منصفانه و عمیق است؟ روایات مانند هر متن دینی دیگری، نیازمند فهمی دقیق و جامع هستند. آنها در بافت تاریخی و فرهنگی خود شکل گرفتهاند و ممکن است از زوایای مختلف به یک موضوع واحد پرداخته باشند. آنچه برخی بهعنوان تناقض میبینند، ممکن است لایههای متفاوتی از یک حقیقت واحد باشد، یا شاید هم ناشی از تفاوت در سطوح فهم و درک ما باشد. روایات مهدویت مانند قطعات یک پازل بزرگ هستند که با کنار هم قرار گرفتن، تصویر کاملی از آینده را ترسیم میکنند. پس آنچه در فهم و درک ما نمیگنجد، به معنای تعارض یا حتی تناقض نیست، بلکه سرّی نهفتهشده است که جز محرم اسرار آن را نمیداند، آنکه برگزیده شده تا سرّ روایات مهدویت را با علم ناب الهیاش رمزگشایی کند و تشنگان معرفت را به سرمنزل مقصود برساند. پس اهمیت ماجرا در این است که پردهبرداری از این اسرار نیز به شخصی بازمیگردد که با آسمان در اتصال است و منشأ کلام وحی را میداند. امام محمد باقر (ع) در روایت زیبایی، به اهمیت پذیرش روایات و عدم انکار آنها اشاره میکنند و میفرمایند: «به خدا سوگند، دوستداشتنیترین اصحاب من برای من کسانی هستند که از همه ورعشان بیشتر است و از همه فقیهترند و از همه بیشتر احادیث ما را پنهان میکنند. و مبغوضترین آنها نزد من آن کسی است که زمانی که میشنود حدیثی به من نسبت داده شده یا از ما روایت شده است، آن را نمیپذیرد و دربارﮤ آن تفکر نمیکند و از آن بدش میآید و آن را انکار میکند و کسی را که آن روایت را پذیرفته کافر میداند. درحالیکه او خبر ندارد شاید آن روایت از سخنان ما باشد و منتسب به ما باشد، پس با این کارش از ولایت ما خارج خواهد شد.» [1] پس بیندیشیم هرآنچه از معصوم -آن هم کسانی که بر هفتاد وجه سخن میگویند [2]- بر ما بازخوانی شد، حتی اگر به درک عمیقی از آن نرسیدیم، به خود اجازﮤ انکار آن ندهیم. بنابراین بهترین کلام در مواجهه با اینگونه روایات این است که بگوییم: «خدا بهتر میداند». [3] با آمدن سید احمد الحسن، وصی و فرستادﮤ امام مهدی (ع) پرده از اسرار روایات مهدویت برداشته شد. در این مجال مختصر، به برخی از این روایات خواهیم پرداخت و به این سؤالات پاسخ خواهیم داد: چرا در روایات مهدویت شاهد چنددستگی هستیم؟ چه راهکارهایی برای رفع این چنددستگی وجود دارد؟ آیا هر روایتی که از مهدی نام میبرد، مخاطبش امام محمدبن الحسن (ع) است؟ چطور میتوان از تنگنای روایات پُررمزوراز مهدویت به سلامت عبور کرد؟ چنددستگی روایات مهدویت مایلم در ابتدای این سرفصل، به کلامی از شهید سید محمد صدر اشاره کنم. کسی که در مهدویت تحقیق مفصلی داشته، کتابهایی نوشته و به چالشهای بسیاری در این زمینه برخورده است، در برخی موفق عمل کرده و در برخی نیز مثل سایر افراد غیرمعصوم ناموفق بوده است، چون اسرار نانوشتۀ روایات مهدویت را فردی از آلمحمد (ع) باید رمزگشایی کند تا دلیلی باشد بر حقانیتش. سید محمد صدر، در برخورد با چنددستگی روایات، بهویژه دربارﮤ اختلاف صفات جسمانی مهدی در روایات متعدد، در کتابش مینویسد: «مطابق برداشت غیرشیعى، بخش اول روایات ـ روایات مربوط به صفات ـ با یكدیگر بهطور کامل در تعارض هستند ... و روایات بخش دوم نیز خالى از تعارض نیست ... اما اگر از نقطهنظر شیعی نگاه کنیم، تعارض بین روایات ـ روایات صفات ـ بزرگ و فراوان هستند، ولی با این وجود چیز معینی برای ما روشن نمیشود.» [4] همچنین در جای دیگری، وقتی با روایاتی روبهرو میشود که بر متعدد بودن طول عمر امام مهدی (ع) و حکومتش دلالت دارد میگوید: «روایات دستۀ اول، بهطور کامل با یکدیگر در تعارض هستند، زیرا مهدی یا سیساله است، یا سیوسهساله، یا چهلساله یا ... و روشن است نمىتوان [همزمان] دو تا از این اعداد را به او نسبت داد ... روایات دستۀ دوم نیز خالى از تعارض نیستند، زیرا پنجاه و یک سال بهطور کامل با جوان بودن و سى یا چهل ساله بودن منافات دارد. حتى سى یا چهل ساله بودن نیز با اینکه سى سال یا چهل سال باشد همخوانى ندارد... .» [5] و در نهایت، چنین نتیجه میگیرد که: ««تعارض بین روایات بسیار هستند، و با این حال چیز بهخصوصی برای ما روشن نمیشود.» [6] بله، اصلاً هم قرار نبوده برای سید محمد صدر (رحمةاللهعلیه) این موارد روشن و واضح شود، چون شکافندﮤ این اسرار کسی است که با بعثتش پرده از حقایق این روایات برمیدارد. از شما خوانندﮤ گرامی میخواهم برای اطلاعات بیشتر به انتشارات انصار امام مهدی (ع)، کتاب مهدی و مهدیون در قرآن و سنت، نوشتۀ استاد ضیاء زیدی مراجعه کنید. [7] مهدی: هر روایت، یک اشاره؟ رمزگشایی از راز مهدی: آیا هر روایتی به امام محمدبن الحسن (ع) اشاره دارد؟ پیش از آنکه به این عنوان بپردازم، باید به روایاتی اشاره کنم که جزو اسراری بودهاند که خوانندهاش را به حیرت واداشتهاند. برای نمونه، روایاتی داریم که بیان میکنند نام آن مهدی که در بین رکن و مقام با او بیعت میشود، همان شخصی است که در وصیت رسول خدا (ص) با نام «احمد، عبدالله و مهدی» معرفی شده است. او هم مهدی است، اما امام محمدبن الحسن (ع) -ارواحنا له الفدا- نیست. تعجب کردید؟ حق دارید. اما اگر با من تا پایان این مقاله همراه شوید، به شما قول میدهم مسئله برایتان روشن شود. پس با ما همراه شوید. در ابتدا، باید بدانیم صفت مهدی و قائم بر همۀ اوصیای پیامبر اطلاق میشود. به این حدیث توجه کنید: حکمبن نعیم گوید :«از امام باقر (ع) سؤال کردم: «آیا شما قائم آلمحمد (ص) هستید؟» امام باقر (ع) فرمود: «ای حکم، همۀ ما قائم به امر خدا هستیم.» گفتم: «آیا شما مهدی هستید؟» امام باقر (ع) فرمود: «همۀ ما به خداوند هدایت میکنیم.» [8] به روایت بیعتگیرندﮤ بین رکن و مقام بازمیگردیم: از رسول خدا (ص) روایت شده است که هنگام ذکر مهدی فرمود: «عَنْ حُذَيْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) وَ ذَكَرَ الْمَهْدِيَّ فَقَالَ إِنَّهُ يُبَايَعُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ اسْمُهُ أَحْمَدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ الْمَهْدِيُّ فَهَذِهِ أَسْمَاؤُهُ ثَلَاثَتُه» «با او بین رکن و مقام بیعت میشود. اسم او احمد و عبدالله و مهدی است و اینها اسمهای سهگانۀ او هستند.» [9] منظور از این شخص در اینجا، همان اولین مؤمنانی است که رسول خدا (ص) در انتهای وصیت مبارک شب وفات خود از او یاد کرده است: «له ثلاثة أسامي: اسم كإسمي واسم أبي وهو عبد الله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين» «... او سه اسم دارد. اسمی همانند اسم من و اسم پدرم و آنها عبدالله و احمد هستند، و اسم سوم مهدی است؛ و او اولین مؤمنان است.» [10] به این دو عبارت، در روایات فوق توجه کنید: «اسم او احمد و عبدالله و مهدی است و اینها اسمهای سهگانۀ او هستند.» «او سه اسم دارد. اسمی همانند اسم من و اسم پدرم و آنها عبدالله و احمد هستند، و اسم سوم مهدی است.» رسول خدا (ص) در هر دو روایت، بهصورت هوشمندانهای عبارت «سه اسم» را بیان میکند، زیرا میخواهد بفرماید این مهدی، مهدی اول است نه امام مهدی، چراکه اسم امام مهدی (ع) محمد است و این مسئله بر کسی پوشیده نیست¬، درحالیکه میبینیم فقط اسامی مهدی اول منحصر در این سه اسم است. و این شخص همان کسی است که عهد و پرچم و سلاح رسول خدا (ص) با اوست: «... ومن معه الثلاثمائة وبضعة عشر يبايعونه بـين الركن والمقام معه عهد نبي االله (ص) ورايته وسلاحه» «... و آن کسی که سیصد و ده و اندی نفر همراهش هستند؛ و در بین رکن و مقام با او بیعت میکنند. عهد و پرچم و سلاح رسول خدا همراه اوست... .» [11] امروز سید احمد الحسن، مهدی اول، با همین سه نشانه – عهد (وصیت رسول خدا)، پرچم و سلاح رسول خدا (ص) -بر مردم احتجاج و خود را معرفی کرده است، تا جایی که میگوید: «... پدرانم ائمه (ع) اسم و نسب و صفات و مسکن مرا ذکر کردهاند.» [12] [13] توجه شما را به روایت دیگری جلب میکنم و قضاوت را به خوانندﮤ منصف و متفکر واگذار میکنم «گفتم که الف، گفت: دگر؟ گفتم: هیچ/ در خانه اگر کس است، یک حرف بس است»: «... ثم يخرج السفياني الملعون من الوادي اليابس وهو من ولد عتبة بن أبي سفيان، فإذا ظهر السفياني اختفى المهدي ثم يخرج بعد ذلك» «... سپس سفیانی ملعون از وادی خشک خروج میکند. او از نسل عتبةبن ابوسفیان است. وقتی سفیانی ظاهر شود، مهدی مخفی میشود، و سپس بعد از آن خروج می کند.» [14] اين حديث بهصراحت بیان میکند که مهدی پيش از سفيانی، ظهور کرده است و در هنگام ظهور سفيانی، مخفی میشود و بعد از آن خروج میکند. بر کسی پوشیده نیست که سفیانی یکی از نشانههای حتمی پیش از قیام امام مهدی محمدبن الحسن (ع) است. پس مهدی ذکرشده در روايت فوق، نمیتواند امام محمدبن الحسن (ع) باشد، بلکه فرزند امام مهدی است؛ او که اولین مؤمنان و اولین مهديون در وصیت رسول خداست و طبق همین توصیف (اولین مؤمنان) باید پیش از پدرش امام مهدی (ع) بهسمت مردم بیاید و امر امام (ع) را برعهده بگیرد و برای ظهورش زمینهسازی کند. بیعتی از «مهدی» برای «مهدی» با توجه به بحثهای پیشین، ممکن است برای شما سرفصل فوق کمی واضح شده باشد. اکنون بیشتر به آن میپردازیم. در روایتی امام محمد باقر (ع) میفرماید: «تنـزل الرايات السود التي تقبل من خراسان الكوفة، فإذا ظهر المهدي بمكة بعث بالبيعة إلى المهدي» [15] «پرچمهای سیاهی که از خراسان خارج میشوند وارد کوفه شده، در آنجا مستقر میشوند؛ و وقتی مهدی در مکه ظهور میکند [مردم را] برای بیعت با مهدی میفرستد.» این روایت راز حدیثی را روشن میکند که میفرماید: امام مهدی (ع) پرچم را تحویل میگیرد درحالیکه در خانهاش نشسته است، بیآنکه بهصورت مستقیم در جنگها شرکت داشته باشد، بلکه کسی که از جانب ایشان متولی این مأموریت میشود همان یمانی او و وصیاش است؛ و او همان نخستینِ مؤمنان و پدر مهدیون (ع) است. کسی که روایات از او چنین تعبیر کردهاند: او قبل از قیام امام (ع) بهسوی آلمحمد (ع) دعوت میکند، و او از اهلبیت امام مهدی است. [16] همان مهدیای که بیعت را از یاران امام مهدی (ع) میستاند و برای پدرش محمدبن الحسن (ع) میبرد. آری، او از اهلبیت امام مهدی (ع) است که دعوتی غریبانه بهسمت پدر دارد و هشت ماه شمشیر بر دوش خود حمل میکند و میجنگد و میجنگد و در نهایت پیروزی با اوست. او کسی است که پدر را بر تخت پادشاهی ملک و ملکوت مینشاند و پرچم را به دستان مبارکش میسپارد. «مردی قبل از مهدی از اهلبیتش از سوی مشرق خروج میکند، و بهمدت هشت ماه شمشیر را بر دوشش میگذارد؛ میکُشد و میکُشد و بهسوی بیتالمقدس میرود... .» [17] «گویا میبینم پرچمهای سبزرنگی از سوی مصر برافراشته شده، بهسوی شامات رفته، و بهسوی فرزند صاحب وصیتها هدایت میشوند.» [18] اگر بر این گمانی که امام مهدی (ع) ازدواجی نکرده که ذریهای داشته باشد، خوب است بدانی روایات و ادعیۀ بسیاری بر ذریۀ امام مهدی (ع) اشارههای واضح و آشکاری داشتهاند. از حدیث وصیت شب وفات حضرت رسول (ص) گرفته تا دعای امام رضا (ع) برای امام مهدی (ع) و ذریهاش و صلوات ضراب اصفهانی و ... و ... و ...؛ برای مطالعۀ بیشتر به انتشارات انصار امام مهدی (ع)، کتاب چهل حدیث در مورد مهدیین (ع) و فرزندان قائم (ع) و پاسخ قطعی به منکران فرزندان امام مهدی (ع)، نوشتۀ دکتر شیخ ناظم عقیلی مراجعه کنید. سخن پایانی کسانی که در عرصۀ مهدویت وارد شده و قلمفرسایی کردهاند با تناقضاتی در روایات مهدویت روبهرو شدهاند که آنان را به وادی حیرت کشانده است. اما با آمدن مهدی اول، سید احمد الحسن، وصی و فرستادﮤ امام مهدی (ع)، پرده از بسیاری از اسرار روایات مهدویت برداشته شد. او کسی بود که در تنگناهای این مسیر پرحیرت و پُرپیچوخم، با علم الهیاش، رموز روایات مهدویت را رمزگشایی کرد، چراکه کسی میتواند قفل گاوصندوق را بگشاید که کلیددارش باشد. آری، سید احمد الحسن کلیددار اسرار مهدویت است. در این پژوهش مختصر، تلاش شد به برخی از این روایات پرداخته شود. باید بدانیم سخن در باب روایاتی که بیان میکنند پیش از ظهور امام محمدبن الحسن (ع)، شخصی از اهلبیتش بهسمت مردم میآید و صاحب دعوتی است و یاران پدرش را تربیت میکند و امر امام (ع) را برعهده میگیرد و میجنگد و اطاعتش واجب است و ... بسیار است. اما در نهایت، «کسی که حق را بخواهد یک روایت برایش کافی است و کسی که حق را نمیخواهد آنچه کافی است برایش کفایت نمیکند.» منابع: [1] شیخ کلینی، الکافی، نسخۀ عربی، ج 2، ص 223؛ الصفار القمی، بصائرالدرجات، نسخۀ عربی، ص 537؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، نسخۀ عربی، ج 2، ص 186. [2] امام صادق (ع) فرمودند: «من بر هفتاد وجه سخن میگویم که از هر وجه آن راه خروجی دارم.» الصفار القمی، بصائرالدرجات، ص 329. همچنین فرمودند: «من میتوانم بر هفتاد وجه سخن بگویم و تأویل آنها را نیز بگویم.» الصفار القمی، بصائرالدرجات، ص 330. [3] رسول خدا (ص) میفرماید: «هركس حديثى از من به او برسد و آن را انكار كند در روز رستاخيز من خصم (دشمن) او خواهم بود. پس هرگاه حديثى از من به شما رسيد كه معنايش را نفهميديد، بگوييد: "خدا بهتر میداند."» محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، نسخۀ عربی، ج 2، ص 187؛ شهید ثانی، منیةالمرید، ص 327. [4] سید صدر، تاریخ مابعد ظهور، ص 368 و 369. [5] سید صدر، تاریخ مابعد ظهور، ص 368. [6] همان، ص 369 [7] https://B2n.ir/h56309 [8] کلینی، الکافي، ج 1، ص 536. [9] شیخ علی کورانی، معجم احادیث مهدی (ع)، ج 1، ص 453؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 1، ص453؛ گلپایگانی، منتخبالأثر في أخبار الإمام الثانيعشر، باب یازدهم، ص343. همچنین در کتاب الغیبة شیخ طوسی، ص 470 آمده است: «رسول خدا (ص) فرموده است: «در بین رکن و مقام با او بیعت میشود. اسم او احمد و عبدالله و مهدی است. اینها سه اسم اوست.» [10] شیخ طوسی، الغیبة، ص 150 و ص 300 نسخۀ فارسی. [11] محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 52، ص 223. [12] سید احمد الحسن، خطبۀ نصیحتی به طلاب، 8 ربیعالثانی 1426 ه.ق. [13] جهت اطلاعات بیشتر دربارﮤ دلایل دعوت سید احمد الحسن به سایت زیر مراجعه کنید: https://almahdyoon.co/ [14] شیخ طوسی، غیبت، ص 294. برای اطلاع بیشتر به کتاب «الرد الحاسم، ص 15و بعد از آن» نوشتۀ دکتر شیخ ناظم عقیلی مراجعه کنید. [15] مقدسي شافعي سلمي، عقد الدرر فی اخبار المنتظر، ص 129. [16] ر.ک: ضیاء زیدی، مهدی و مهدیون (ع) در قرآن و سنت، فصل چهارم: تمایز امام مهدی (ع) با مهدی اول: https://B2n.ir/h56309 [17] ابننعیم بن حماد مروزی، الفتن، ص 198. [18] شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 376. پیِ آواز حقیقت بدویم قسمت چهارم: علوم عقلی به قلم مجتبی انصاری در قسمت سوم، به بررسی علوم تجربی پرداختیم. علوم تجربی اهمیت بسیاری در دستیابی به حقیقت دارند، تا آنجا که بسیاری از افراد، تنها درک حسی از جهان را ملاک حقیقت میپندارند. این تفکر آنقدر عمیق است که در ویکیپدیا مفهوم علم به این شکل تعریف شده است: «علم تلاشی نظاممند است که دانش را در قالب توضیحات و پیشبینیهای قابلآزمایش دربارﮤ تمامیت جهان میسازد و سازمان میدهد.» به بیان دیگر، چیزی که در محدودﮤ آزمایش قرار نگیرد از گردونۀ علم خارج میشود و برای سنجش آن، ملاک ابطالپذیری را وضع کردهاند و آن را اینگونه تعریف میکنند:« امکان منطقی این است که غلط بودن یک گزاره را بتوان از طریق یک مشاهده یا تجربۀ فیزیکی نشان داد.» با این ملاک، گزارههایی که قابلمشاهده و تجربۀ فیزیکی نباشد ابطالپذیر محسوب نمیشوند و آنها را شبهعلم مینامند. در تعریف فرضیه، آمده است: «فرضیه یک حدس منطقی و آزمایشپذیر مبتنی بر پدیدههایی است که در جهانِ طبیعت مشاهده میکنید». و «فرضیه، به فرضی گفته میشود که بهعنوان یک توضیح قابلآزمایش مطرح میشود». در تمام این مطالب، تأکید ویژهای بر آزمایش، تجربه و درک حسی مشاهده میشود. این همان روشی است که علوم تجربی در پیش گرفته است. لذا میتوان گزارﮤ زیر را باور مشترک تعداد زیادی از اندیشمندان دانست: علوم تجربی، تنها راه دستیابی به حقیقت است. بیاییم همین گزاره را با دقت بیشتری بررسی کنیم. این گزاره خودش ممکن است بیانگر یک حقیقت باشد یا نباشد! اگر حقیقت باشد، طبق مطلبی که بیان میکند، باید از طریق تجربی به دست آمده باشد. اما هیچ آزمایش یا ابزاری طراحی نشده که درستی این گزاره را نشان دهد. بنابراین این گزاره، یک تناقض منطقی در درون خود دارد. پس به لحاظ منطقی، نمیتواند درست باشد. در نتیجه، راه دستیابی به حقیقت به تجربه و علوم تجربی محصور نمیشود. بعلاوه علوم تجربی نیز، بر گزارههای پایهای استوار شدهاند که از طریق تجربه به دست نیامدهاند. چنین گزارههایی معمولاً در محدودﮤ فلسفه دستهبندی میشوند. به بیان دیگر، رویکرد فلسفی افراد در روش علمی آنها اثر مستقیم دارد. علومی همچون فلسفه، منطق، ریاضیات و امثال آنها ابزارهای دیگری است که آنها هم در تلاش برای دستیابی به حقیقت هستند. بعضی از این علوم به مفاهیمی میپردازند که مصداق بیرونی ندارند. برای مثال، «اعداد» موجودیتهایی ذهنی هستند، ولی در بسیاری از علوم تجربی از زیستشناسی گرفته تا نجوم، از فرمولهای ریاضی برای اندازهگیری و توصیف روابط و قوانین حاکم بر طبیعت استفاده میشود، بهطوری که گویا تمام حقیقت در همین فرمولهای ریاضی نهفته است. گاهی کار به جایی میرسد که در علوم تجربی نیز روش آزمایش و تجربه کنار گذاشته میشود و واقعیتها از طریق علوم عقلی بررسی میشوند. برای نمونه، نظریۀ نسبیت انیشتین، نظریۀ ریسمان، نظریۀ انفجار بزرگ، وجود سیاهچالهها و بسیاری از نظریههای مطرح امروزی از طریق تجربه و استقرا به دست نیامدهاند، بلکه از علوم عقلی حاصل شدهاند. (هرچند که برای برخی از آنان بعدها شواهد علمی ارائه شد). در هر حال، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، از گزارههای عقلی استفاده میکنیم. چه این گزارههای عقلی را با تفکر و تحقیق به دست آورده باشیم، و چه تقلیدی آنها را پذیرفته باشیم. در قسمتهای قبلی، دو گزارﮤ عقلی را بررسی کردیم: 1- عدم، نامولد است؛ 2- صفت اثر بر صفت مؤثر آن دلالت میکند. در این قسمت نیز، گزارﮤ «علوم تجربی تنها راه رسیدن به حقیقت است» را ارزیابی کردیم و وجود تناقض درونی در این گزاره را با استدلالی عقلی نشان دادیم. ادامه دارد ... فرازهایی از خطبههای نمازجمعه تمرین حضور تکالیف و وظایف عبادی در عوالم بالا چیست و چه تأثیری بر عالم ما دارد؟ خطیب: شیخ صادق محمدی در هر عالمی از عوالم، فرایض عبادی و وظایفی وجود دارد که با همان عالم متناسب است. بنابراین فریضۀ روزه، که خداوند متعال ما را به آن مکلف کرده است، مناسب با وضعیت جسمانی ما و بدن مادی ماست. از آنجا که انسان برای رسیدن به خدا آفریده شده است، خداوند از روی رحمت، وظایفی برای ما مقرر کرده است که ما را برای رسیدن به او یادآوری میکند، مانند نماز، روزه، زکات و ... و ما را به انجام آنها بهنحوی که برای ما تعیین شده، موظف کرده است. این نیاز، نیاز بدن است و در تعیین اصول تربیتی و اخلاقی درست، که انسان را در هستیاش و مسیرش بهسوی رشد و تعالی در سلامت نگه میدارد، تأثیر دارد. تاریخ انتشار: 29 / 4 /2022 م؛ 09/02/1401 https://youtu.be/M0EiO8ewRrc?si=i1WWkXPK1fYae34G https://youtu.be/W1IwKMdty7E?si=T1jC9YOLq94H3Mhm روانپریشی پنهان: اختلال ناشی از منیت به قلم مریم احمدیار پیشگفتار در مقالۀ پیشین، بیان شد که نفس دارای نیروهای متضادی است و ازاینرو همیشه بین دو انتخاب قرار دارد: انتخاب میان خود و خدا، ظلمت و نور، بیماری و سلامت و ... . باید توجه داشته باشیم که انتخابهای نفس همیشه در معرض بیماری منیّت قرار دارند که میتوانند توجه فرد را از مسیر حقیقی منحرف سازند و او را به بیراهۀ ظلمت بکشانند. فردی که به اختلال ناشی از منیّت مبتلاست مرز بین خیال و واقعیت را تشخیص نمیدهد. او دچار هذیان و توهماتی میشود که پیشتر در مقالۀ قبلی بیان کردیم. متأسفانه این اختلال پنهان چنان در جامعۀ انسانی ما رایج است که به این پدیده به چشم یک بیماری نگاه نمیکنیم. اگرچه بسیاری از روانشناسان، اختلالات روانی را نتیجۀ انحراف از هنجارهای اجتماعی میدانند، [1] اما دربارﮤ بیماری منیّت باید بگویم خود تبدیل به یک هنجار اجتماعی شده است. در طول زندگی، اتفاقات بسیاری میافتد که به ما یادآور میشود «من» یک مفهوم خیالی و ساختهشده از هیچ دارد. برای مثال، هنگامی که با مشکل بزرگی مواجه میشویم که امیدی به حل آن نداریم، یا گرفتار بیماری لاعلاجی میشویم و مرگمان را جلوی چشمانمان میبینیم و ... ماهیت حقیقی من بروز میکند. من قدرت و توانی ندارد که بتوانیم به آن تکیه کنیم. اگر نور خدا را هم در درونمان خاموش کرده باشیم، هیچ نجاتدهندهای را نمییابیم. توهم بیخدایی چنان وجود ما را مسموم میکند که گمان میکنیم زندگی همین است! از این تلخی و تنهایی گریزی نیست. [2] «من» در برابر مشکلات آسیبپذیر است و تابآوری ما را در برابر رفتار بیرحمانۀ جهان که توان مقابله با آن را نداریم کاهش میدهد. ما را آرامآرام از مسیر هدف منحرف ساخته و گرفتار بیراهۀ پوچی و بیهدفی میکند [3]؛ پناهگاهی پوشالی و سست است. خداوند در سورﮤ عنکبوت، آیۀ 41 میفرماید: (مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ) (مثل کسانی که غیرخدا را به دوستی و سرپرستی برگزيدند، همانند مَثَل عنكبوت است كه (براى خود) خانهاى ساخته؛ و البته سستترين خانهها خانۀ عنكبوت است، اگر مىدانستند(. برای مصون ماندن نفس از بیماری ناشی از منیّت، لازم است به دو مبحث «باور من» و «احساس منیّت» بپردازیم، زیرا این دو رفتار و شیوﮤ تفکر، ما را بهشدت تحتتأثیر قرار میدهند. بنابراین شناخت این دو کمک میکند که راهکارهای مؤثرتری را برای مقابله با بیماری ناشی از منیّت به کار بگیریم. احساس منیّت یکی از مهمترین مفروضهها در رواندرمانی شناختی این است که تفسیر و برداشت افراد از یک واقعه، تعیینکنندﮤ احساس و رفتار آنهاست. در گذشته، تصور این بود که موقعیت و محیطی که فرد در آن قرار گرفته است موجب ایجاد احساس میشود. برای مثال، دیدن مار باعث ایجاد احساس ترس در فرد میشود. امّا بعدها روانشناسان شناختی به این نتیجه رسیدند که احساسات، نتیجۀ چگونگی تفکر افراد دربارﮤ یک موقعیتاند. در واقع، دیدن مار موجب ترس نمیشود، بلکه باور به خطرناک بودن آن ترس را به وجود میآورد. دو نفر ممکن است در یک موقعیت خاص احساسات متفاوتی را تجربه کنند. یکی ممکن است از سگ بترسد، زیرا فکر میکند سگ به او آسیب میرساند. دیگری ممکن است با این فکر که سگ حیوان وفادار و مهربانی است به آن دلبسته شود. اگر کسی فکر کند دیگری از او سوءاستفاده میکند، احساس عصبانیت و کینهتوزی را تجربه میکند و اگر فکر کند کسی او را دوست ندارد، احساس غمگینی خواهد کرد. بنابراین احساسات برخاسته از افکار و برداشتی است که از واقعیتهای پیرامون خود داریم. [4] احساس منیّت نیز برخاسته از «باور من» - من هستم، من میفهمم، من میخواهم، من میتوانم و ... - است و البته خیلی پیچیدهتر! زیرا: 1. احساس منیّت ناشی از پررنگترین و بنیادیترین باور ماست، یعنی «من هستم» و در نتیجه، احساسی همیشگی است که به وجودش عادت کردهایم، مانند تیکتاک ساعت اتاقمان که آنقدر به آن عادت کردهایم که در هیاهوی مشغلههای روزانهمان آن را نمیشنویم. 2. منیّت احساس خوشایندی است و این امر باعث میشود آن را دوست داشته باشیم و بپذیریم. 3. گاهی در لباس احساس ثانویهای مانند خشم، عصبانیت، خجالت و ... درمیآید و تشخیص آن برایمان سخت میشود. هیجانات ثانویه پاسخ ما در برابر هیجانات اولیه هستند؛ یعنی ما به هیجان اولیۀ خود با یک هیجان دیگر واکنش نشان میدهیم. برای مثال، فرض کنید کار اشتباهی انجام دادهایم که دیگران ما را بهخاطر آن طرد کردهاند. هیجانی که در چنین موقعیتی معمولاً سراغمان میآید شرم است. امّا از آنجایی که تحمل شرم را نداریم، بهجای پذیرفتنش از دست دیگران خشمگین (هیجان ثانویه) میشویم که چرا ما را ترک کردند و ناراحت شدند. باید بدانیم که هیجانات ثانویه آسیبزا هستند، زیرا دسترسی ما را به هیجانات اولیه قطع میکنند و اطلاعات اشتباهی را به مخاطب ارائه میدهند. [5] خب اجازه دهید دربارﮤ منیّت و احساسات ثانویه مثالی بزنم. تصور کنید برای چندروزی در خانهای مهمان هستید و میزبان اتاقی بسیار زیبا را در اختیار شما قرار میدهد. آن اتاق شما را چنان مجذوب میکند که دلتان میخواهد صاحب آن اتاق باشید، حتی ممکن است از این هم فراتر رفته و دچار این توهم شوید که این اتاق برای شما ساخته شده است و متعلق به شماست. زمانی که وقت رفتن میرسد، دلتان نمیآید امانت را به صاحبش برگردانید! این دقیقاً اتفاقی است که در زندگی روزمرﮤ ما رخ میدهد؛ هذیان مالکیت موجب احساس منیّت میشود و زمانی که با واقعیت روبهرو میشویم - که هیچ چیز در دنیا متعلق به ما نیست و باید آنها را بگذاریم و بگذریم - غم و اندوه شدیدی سراغمان میآید. غم و اندوه احساس ثانویهای است که مانع میشود شما نسبت به سرچشمۀ همۀ دردها یعنی منیّت آگاه شوید. در واقع، اگر دست روزگار از شما اتاق، خانه، وسیله، خانواده، فرزند و ... را که باور دارید متعلق به شماست بگیرد، احساسات ناخوشایندی مانند عصبانیت یا افسردگی را تجربه میکنید. امّا اگر با این واقعیت روبهرو شوید که آنها متعلق به شما نیستند و قرار است روزی آنها را به صاحبش برگردانید، با وجود دلبستگیای که به آنها ایجاد شده است، میزان احساسات ناخوشایند شما قطعاً کمتر خواهد بود. سید احمد الحسن میفرماید: «... و ای پروردگارم، پیش از سکوت، جسم و روح و تمام وجودم را بگیر و در راه خودت نابود یا پارهپاره کن. پروردگارا، هرچه میخواهی با آن انجام بده، من جسمم، روحم و هرآنچه را به من دادهای به تو بخشیدهام، به تو بخشیدهام چیزی را که تو مالک آنی و من مالکش نیستم.» [6] زمانی که میدانیم و باور داریم چیزی متعلق به ما نیست، خود را برای از دست دادنش آماده میکنیم، امّا اگر تصور کنیم ما مالک زندگی، خانواده، همسر، فرزندان، شغل و داراییهایمان هستیم، یا اگر تصور کنیم صلاح زندگیمان را خودمان بهتر از خدا میدانیم، مصداق همان خیالی میشویم که دچار بیماری منیّت شده است! بنابراین، باور من (برای مثال، من مالک هرآنچه خداوند در اختیارم قرار داده هستم) باعث ایجاد احساس منیّت میشود، و زمانی که برخلاف آنچه باور داریم اتفاق میافتد (برای مثال، آنچه را تصور میکنم مالک آن هستم خداوند از من میگیرد) احساس منیّت در لباس خشم، غم، اضطراب و ... سر از زندگیمان درمیآورد. باور من همانطور که پیشتر گفته شد، هر احساسی که تجربه میکنیم ناشی از برداشت ما از موقعیتی است که در آن قرار گرفتهایم. در واقع، باورهای ما نقش اساسی در ایجاد احساسات مختلف دارند. احساس منیّت، ناشی از باور بنیادین «من» است و همانطور که بیان شد میتواند خودش را در لباس احساسات ثانویه بپوشاند. برای شناخت محتوای باور «من»، باید بهدنبال در دسترسترین سرنخها باشیم؛ یعنی ابتدا از خود بپرسیم چه احساسی دارم؟ چه چیزی (چه فکری) باعث شده است این احساس را داشته باشم؟ کجای این تجربه پای «باور من» یا همان فریاد انانیت در کار است؟ در واقع، از «سرنخ احساسی» که برایمان واضح است شروع میکنیم و بهطرف منبع اصلی آن یعنی باورهای بنیادینمان میرویم. برای مثال، فرض کنید صحبت کردن در جمع شما را مضطرب میکند. احساسی که تجربه میکنید اضطراب است، امّا چه چیزی باعث شده است مضطرب شوید؟ احتمال دارد بگویید این فکر که ممکن است دیگران مرا مسخره کنند ... یا شاید مطلب را فراموش کنم یا تپق بزنم و ... ، امّا میدانید کجای این اتفاق دست منیّت در کار است؟! در جواب باید بگویم زمانی که با یک موقعیت تهدیدآمیز (واقعی یا فرضی) روبهرو میشویم اضطراب سراغمان میآید. البته اضطراب بخشی از زندگی هر انسانی محسوب میشود و در حد اعتدال پاسخی سازشیافته تلقی میشود، زیرا اضطراب ما را به تلاش وامیدارد. همۀ قدمهایی که انسان به جلو برمیدارد و همۀ کشفهای علمی، هنری و ادبی براساس اضطراب انجام میگیرد. [7] بنابراین ممکن است اضطراب همیشه بیمارگونه و ناشی از بیماری منیّت نباشد. امّا در مثال فوق، اضطراب احساس ثانویهای است تا از باور من (آنچه دوست دارم باشم) محافظت کند. برای نمونه، «من» دوست دارد آدم سخنوری باشد، امّا قضاوت دیگران به او یادآوری میکند که آنچه دوست دارد باشد نیست. بنابراین قضاوت یک تهدید اساسی برایش محسوب میشود. در نتیجه، من سیستم سمپاتیک بدن را فعال نموده تا فرد را آمادﮤ مقابله با خطر کند. [8] باور بنیادین «من» مانند فرماندهای است که سیستم اضطرابی بدن را به کار میاندازد که از خود در برابر تهدیدها محافظت کند. بسیاری از احساسات ناخوشایندی که تجربه میکنیم نسبت به احساس منیّت، ثانویه محسوب میشوند. امام صادق (ع) میفرمایند: «حواريون به عيسىبن مريم گفتند:"اى آموزگار نيكىها، به ما ياد بده كه سختترين چيزها چيست؟" گفت: "سختترين چيزها خشم خداوند است." گفتند: "با چه چيزى از خشم خداوند مىتوان دورى كرد؟" فرمود: "به اينكه شما به كسى خشم نگيريد." گفتند: "سرچشمۀ خشم چيست؟" فرمود: "تکبر و خود بزرگبينى و كوچك شمردن مردم."» بنابراین با توجه به کلام امام صادق (ع)، زیربنای احساس خشم، احساس تکبر و هذیان خودبزرگبینی است که ما را به باور بنیادین «من از دیگران برترم» میرساند. نکتۀ مهم این است که باور «من» در لایۀ زیرین ذهنمان چنان خود را پنهان کرده است و در سکوت پادشاهی میکند که ممکن است نسبت به آن آگاهی زیادی نداشته نباشیم. برای مثال، ممکن است بگوییم من به خدای مهربان ایمان دارم، درحالیکه برخلاف گفتۀ خود عمل میکنیم. خداوند میفرماید: «... دروغ مىگويد كسى كه گمان مىكند مرا دوست دارد، ولى هنگامى كه شب فرامىرسد همۀ شب را مىخوابـد.» [9] بنابراین ما گمان میکنیم خداوند را دوست داریم، امّا باور عمیقتری در ما وجود دارد که رفتارهای ما را تحتکنترل دارد. ما حاضریم شب را بیدار بمانیم تا با دوست قدیمیمان گپ بزنیم یا فیلم موردعلاقهمان را ببینیم، چون پادشاه درونمان - یعنی من - از آن خشنود میشود، امّا عبادت نیمهشب را که موجب خشنودی خداوند است رها میکنیم تا زمینۀ راحتی و استراحت «من» را هرچه بهتر فراهم کنیم. بنابراین آیا منطقی است ادعا کنیم که مِهر خداوند و نه «من» در دلمان جای دارد!؟ شناخت پادشاه درون لازمۀ درمان دردهای ناشی از منیّت است، البته این امر کار سادهای نیست، زیرا اگر من پادشاه درون باشد - یعنی نیتها و اعمالمان از جانب من صادر شود - ظهور و نمود دستوراتش بهصورت آشکارا نخواهد بود. من وانمود میکند که از خدا داناتر است، امّا در عین حال میداند که این ادعا بیش از حد غیرمنطقی است؛ سید احمد الحسن بیان میکند مخلوق در برابر پروردگارش پادشاهیِ من درونیاش را در نهان به کار میگیرد و منیّتش به شکل غیرمستقیم در برابر خداوند بروز پیدا میکند. مانند این است که فردی بر نفس خود تمرکز کرده است و بدون اینکه آشکارا بگوید «من برتر از کسی هستم که مرا خلق نموده!» یا بگوید «نفس من مهمتر از کسی است که مرا آفریده است.» امّا حالش و نظرش که متمرکز بر نفس خویش شده است، گویای این سخن است. [10] خداوند میفرماید: (و بیشترشان ایمان نمیآورند، مگر آنکه مشرکاند). [11] نمونهای مشهور از نمود منیّت نحوﮤ عبادت ابلیس است. ابلیس بر خدا تکبر ورزید. او میخواست خدا را به همان روشی که دوست دارد عبادت کند نه با روشی که خداوند سبحان میخواهد. [12] در واقع، ابلیس در عمل به خداوند میگوید من بهتر میدانم که چگونه تو را عبادت کنم! بنابراین باید تا جای ممکن گفتوگوهای مخفیانۀ ذهن خود یا باور بنیادین «من» را اصلاح کنیم تا نفسمان سلامتی خود را به دست بیاورد. امّا چگونه میتوانیم لایههای ذهنی خود را کنار بزنیم و نسبت به عمیقترین و ناهشیارترین باور خود آگاهی یابیم؟! گفتوگوهای ذهنی و محاسبۀ نفس معمولاً همۀ ما انسانها در ذهنمان با خودمان صحبت میکنیم. برای مثال، موضوعی را در ذهن خود تحلیل و بررسی میکنیم، حل مسئله انجام میدهیم، قضاوت میکنیم، یا با خودمان خاطراتمان را مرور میکنیم، دربارﮤ اتفاقات احتمالی آینده با خود گفتوگو میکنیم و ... . گاهی این گفتوگوهای ذهنی میتواند به شکل افکار خودآیند به ذهنمان خطور کند. [13] افکار خودآیند از یک تفکر دقیق سرچشمه نمیگیرد، بلکه به شکل عادتی و اتوماتیکوار به ذهنمان میآید. آرون بک بیان میکند که افکار خودآیند خصوصیات زیر را دارند: 1. کوتاه و اختصاصی هستند و بلافاصله بعد از یک واقعه رخ میدهند. 2. در یک جمله رخ نمیدهند، بلکه ممکن است از چندین کلمه یا تصویر ذهنی تشکیل شده باشند. 3. شما طالب آن نیستید و نمیتوانید بهراحتی از دستشان خلاص شوید. 4. در آن لحظۀ خاص، منطقی به نظر میرسند. (برای مثال، فکر میکنید دوستتان جواب سلام شما را نداده است، چون به کار جدیدش زیادی میبالد و قصد دارد شما را با این کار تحقیر کند. این موضوع در آن لحظه شما را عصبانی میکند، امّا بعد که به آن فکر میکنید به خودتان میگویید حقیقتاً او آدم مغروری نیست و شاید آن لحظه فکرش مشغول بوده و صدای شما را نشنیده است). 5. افکار خودآیند معمولاً درونمایۀ شبیه به هم دارند. برای مثال، «من شکستخوردهام»، «من بیارزشم» و ... . 6. افرادی که مشکلات هیجانی شبیه به هم دارند (مانند افسردگی، اضطراب و وسواس)، در نوع افکار خودآیند نیز مشابه هستند. 7. افکار خودآیند نسبت به دیگر انواع تفکر، واقعیت را بیشتر تحریف میکنند. (برای نمونه، ممکن است کسی ناخواسته لیوان آبی را روی لباستان بریزد و شما از این اتفاق فاجعهسازی کنید و بسیار عصبانی شوید. در واقع، یک مسئلۀ کوچک در ذهنتان بزرگ جلوه میکند). و ... . [14] توجه و بررسی محتوای گفتوگوی ذهنی غالب، از هر نوعی که باشد - خودخواسته یا خودآیند - سرنخی است که ما را به باور بنیادینمان (پادشاه درون) میرساند. در حقیقت، وقت آن است که یک ذرّهبین به دست بگیریم و ردپای زنجیرﮤ افکار خود را بهدقت دنبال کنیم تا ببینیم گفتوگوهای ذهنیمان متوجه «من» است یا خداوند؟ میتوانیم از خود بپرسیم: چرا آن رفتار از من سر زد؟ چرا چنین چیزی را گفتم؟ در آن لحظه، چه احساسی داشتم؟ چه فکری باعث شد در آن موقعیت، آن احساس را تجربه کنم؟ آن فکر چه معنایی برای من دارد؟ نکتۀ مهم این است که همیشه ردپایی از پادشاهی من را در میان افکارمان خواهیم یافت و هرچه تلاش کنیم باور «من» را کمرنگتر کنیم، به سلامت روان بیشتری دست پیدا خواهیم کرد. دلیلش این است که حیوانات و ازجمله انسانها معمولاً براساس منیت و خودخواهی عمل میکنند. در طبیعت، رفتارهای دگرخواهانه در قیاس با رفتار خودخواهانه بسیار اندک است. در حقیقت، این یک «خودخواهی ژنتیکی» است که موجب بقای ژنها میشود. خودخواهی ژنتیکی میگوید من برتر از دیگران هستم، پسرم برتر از پسر برادرم است، برادرم برتر از پسرعمویم است، پسرعمویم برتر از افراد غریبه است، همشهریام برتر از اهالی شهرهای دیگر است، مردم کشورم برتر از مردم دیگر کشورها هستند و ... . ازاینرو ریچارد داوکینز اعتقاد دارد اگر جامعۀ انسانی تنها بر پایۀ قانونهای بیرحمانۀ ژنتیکی استوار باشد، جامعۀ بسیار ناخوشایندی برای زیستن خواهد بود. و باید بگویم ما بهعنوان گونۀ انسان به لطف نیروهای نفس، در عمل، خودپرستی ژنها را نابود ساختهایم، زیرا اخلاق والا یا ایثارگری واقعی که انبیا و فرستادگان الهی آن را رواج دادهاند و ادیان الهی به آن توصیه کردهاند، این خودخواهی را در هم کوبیده است. ما با بررسی افکار و پرسیدن چند سؤال ساده میتوانیم بهراحتی نفس خود را مورد حسابرسی قرار دهیم، امّا معمولاً از این خودکاوی غفلت میکنیم. امام کاظم (ع) میفرمایند: «از ما نیست کسی که هر روز نفس خود را محاسبه نکند ...». همچنین امام علی (ع) میفرمایند: «کسی که به محاسبۀ نفس خود بپردازد به عیبهایش آگاه میشود و از گناهانش باخبر میشود و گناهان را جبران میکند و عیبها را برطرف میسازد.» [15] امّا چرا برای حسابرسی نفس بر افکار تأکید میکنم؟ نیت و اهداف باطنی انسان زودتر از اعمال بدنی او به پیشگاه خداوند عرضه میشود و خداوند پیش از عمل به نیت فرد توجه میکند. [16] همچنین عمل صالح جز با نیت صالح به حد کمال نمیرسد. [17] اگرچه محاسبۀ اعمالمان نیز بسیار مهم است، امّا زیربنای رفتارهایمان را افکار و نیتهایمان تشکیل میدهد. سید واثق حسینی میگوید: «... افکاری را مییابیم که بر حالات انسان، بر سلامتی او، بر طریقۀ صحبت کردن و به کار بردن کلمات، بر اعمال و رفتار او اثر میگذارد، تا آنجا که حتی این افکار بر شخصیت انسان هم تأثیر میگذارد؛ و شخصیت انسان را افکاری تعیین میکند که با آن سروکار دارد.» [18] بررسی و اصلاح افکار بر روی رفتار و کردارمان نیز تأثیر میگذارد. زمانی که باور من و تأثیری را که بر حالات، سلامتی، گفتار و کردارمان دارد بشناسیم، میتوانیم با آن مقابله کنیم. امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: «هرکس پیوسته به حساب نفس خود برسد از سازشکاری با او در امان مانَد.» [19] طرحوارههای زیربنایی من در پایینترین لایههای ذهنیمان، عمیقترین و ابتداییترین باورها که معمولاً از دوران کودکی شکل گرفتهاند، قرار دارد. جفری یانگ باورهای ناهشیار و ناسازگاری را که انسان دربارﮤ خود، دیگران و دنیا دارد طرحواره مینامد. طرحوارهها قالبهای ذهنی هستند که درک ما از جهان پیرامون را شکل میدهد. آنها واقعیت را تحریف میکنند، امّا آنچنان برایمان واقعی و بدیهی به نظر میآیند که تصور میکنیم واقعیت محض هستند. این قالبهای ذهنی، معمولاً در اوایل کودکی شکل میگیرند. [20] ما هر اطلاعاتی را که از جهان پیرامون دریافت میکنیم، در آن قالبها قرار میدهیم. برای مثال، تصور کنید در ذهن خود قالبی به شکل مربع داریم که هر اطلاعاتی که وارد ذهن میشود داخل آن قالب ریخته میشود و به شکل مربع درمیآید. در نتیجه، بعد از مدتی بیشتر اطلاعات موجود در حافظۀ ما به شکل مربع ذخیره میشود. ممکن است ما در ذهن خود قالبی داشته باشیم به نام طرحوارﮤ «بیاعتمادی/ سوءاستفاده». فردی که دارای چنین قالب ذهنی (یا طرحواره) است گمان میکند دیگران قصد سوءاستفاده از او را دارند. بنابراین هر اطلاعاتی را که از انسانهای اطراف دریافت میکند داخل این قالب قرار میدهد و رفتارها و کلام دیگران را براساس طرحوارﮤ خودش تفسیر میکند. جفری یانگ، هجده طرحوارﮤ ناسازگار اولیه را تبیین کرده است که همگی از اوایل کودکی در ذهن شکل گرفته است و در طول زندگی تکرار و گسترش داده میشوند. [21] یکی دیگر از این قالبها طرحوارﮤ «نقص و شرم» است. کسی که دارای چنین قالب ذهنی است تصور میکند حقیر، بیارزش و دارای نقص و عیب است. ازاینرو از خودش شرم دارد. فرد یا تسلیم این طرحواره میشود و برای همیشه احساس دردناک شرم را با خود حمل میکند، یا برای رهایی از احساس شرمی که برایش دردناک است دست به مقابله با آن میزند و در خود اعتمادبهنفس کاذبی را شکل میدهد، یا از موقعیتهایی که نقصش را به او یادآور میشود اجتناب میکند و نسبت به نقد و انتقاد واکنش افراطی نشان میدهد. [22] طرحوارههای افرادی که از نظر روانشناختی سلامت بیشتری دارند ملایم و انعطافپذیرند. امّا در افرادی با اختلالات شخصیت، [23] طرحوارهها شدیدتر و غیرقابلانعطاف هستند. در طول جلسات رواندرمانی، طرحوارﮤ درمانگر سعی میکند به قالب ذهنی فرد ازجمله «من دوستداشتنی نیستم»، «من یک فرد شکستخوردهام»، «من دارای نقص هستم»، «من هرگز به اندازﮤ کافی خوب عمل نمیکنم» و ... ، با استفاده از احساسی که فرد در موقعیتهای مختلف تجربه میکند، محتوای گفتوگوهای ذهنی، و معنایی که اتفاقات مختلف برای فرد دارد دسترسی پیدا کند و آنها را به چالش بکشد. برای مثال، ممکن است چنین گفتوگویی بین یک روانشناس و مُراجع رخ دهد: - مراجع: نمیتوانم تحمل کنم که از آن مصاحبۀ شغلی رد شدم. - روانشناس: از اینکه از آن مصاحبۀ شغلی رد شدی، چه احساسی داری؟ - خیلی ناراحتم، از خودم بدم میآید. - رد شدن در مصاحبۀ شغلی چه معنایی برایت دارد؟ - بازهم شکست خوردم. - شکست دوباره برایت چه معنایی دارد؟ - من همیشه شکست میخورم. - چه شواهدی نشان میدهد که تو همیشه شکست میخوری؟ - خب، همسرم از من جدا شد ... در کار قبلیام، با رئیسم بحثم شد و اخراج شدم ... اصلاً دست روی هر کاری میگذارم شکست میخورم ... - فرض کن اینجا دادگاه است و من میخواهم شما را محکوم کنم به اینکه همیشه شکست میخوری. خب، میتوانی نقش وکیلت را بازی کنی و شواهدی ارائه دهی که اینطور نیست و همیشه شکست نخوردهای، بلکه مورادی هم بوده که در آنها موفق بودهای؟ - خب ... راستش، بله ... من در دوران مدرسه یک بار در مسابقات ورزشی مقام آوردهام ... . البته که در اتاق درمان همیشه گفتوگوهای روانشناسان و مراجعان به همین سادگی نیست و باورهای بنیادین افراد بهراحتی از بین نمیروند، بلکه روانشناس با این پرسشها میتواند تَرَکی بر ساختار باورهای غیرمنطقی بیمار ایجاد کند. بعد از چنین گفتوگویی، قطعاً شعلۀ کوچک امیدی در دل فرد روشن میشود. اینطور بگویم فرد از اینکه «من» همیشه شکست میخورد احساس سرخوردگی میکند و روانشناس کمک میکند که او به این نتیجه برسد: «من» آنقدرها هم ضعیف و شکستخورده نیست و میتواند حداقل گاهی موفق باشد، پس منطقی نیست بگوییم همیشه! اگرچه طرحوارﮤ درمانگر بهزعم خود تلاش میکند که فرد به شکل منطقیتری فکر کند و به اتفاقات بنگرد، امّا به عقیدﮤ نویسنده باز در همان دور باطل گرفتار شده است، زیرا حقیقت این است که «من» وجودی ندارد که اصولاً بخواهیم آن را تعریف کنیم. مانند این است که دو نفر بر روی رنگ هوایی که نفس میکشیم بحث کنند و سعی کنند با استناد به رنگ آبی آسمان یکدیگر را قانع کنند که هوا آبی تیره است یا آبی روشن، درحالیکه حقیقت این است که هوا بیرنگ است! [24] این کاملاً طبیعی است که همگی ما تعریفی از خودمان، شخصیتمان، خواستهها، عقاید و نظراتمان داشته باشیم، امّا نکتۀ مهم این است که نباید به یک تعریف از «من» دست پیدا کنیم، بلکه باید به «بیتعریفی» برسیم، یعنی چیزی از خودمان نداشته باشیم و چیزی از خودمان در ذهن نسازیم. دین الهی به ما میآموزد که برای سالم بودن و زنده شدن به عشق باید از آنچه از خودساختهایم (چه زشت و چه زیبا) و از آنچه دوست داریم باشیم گذر کنیم ... درونمان را از من خالی کنیم و اجازه بدهیم روح خداوند در ما جریان یابد، ما را به حرکت دربیاورد و رشد دهد، زیرا روح به معنای ریح (حرکت) است و زندگی، آرامش و رهایی از روح آغاز میشود. کافی است اعتراف کنیم که هیچ نمیدانیم و هیچ نمیتوانیم جز به حول و قوﮤ الهی، کافی است بهجای فریادهای پوچ «من» سکوت کنیم و شاهد باشیم که خداوند چگونه ظرف خالی نفس ما را از روح خود پر میکند و چطور نفس ما همچون پیراهنی برای روح خدا خواهد شد: «این من نه منم، آنکه منم گویی کیست گویا نه منم در دهنم گویی کیست من پیرهنی بیش نیم سر تا پای آن کس که منش پیرهنم گویی کیست ... .» [25] بنابراین تفاوت روانشناسی سکولار و روانشناسی دین در اینجا بارز میشود: در روانشناسی دین، وجود من - چه مطلوب چه نامطلوب - هر دو ناسالم است، زیرا منشأ هر دوی آنها منیّت است و منیّت سرچشمۀ همۀ دردهاست. باور به «من بیارزشم»، یا «من با ارزشم» هر دو از دیدگاه روانشناسی دین رد شده است، زیرا من وجودی ندارد که بتواند به نفس ارزش دهد. نفس زمانی ارزش پیدا میکند که از «من و منیت» تهی شود. در چنین نفسی، روح خداوند هرچه بیشتر تجلی پیدا میکند. برای توضیح بیشتر دربارﮤ تفاوتی که در روانشناسی سکولار و دینی وجود دارد، اجازه دهید به چهار وضعیت انسان که اریک برن [26] آن را مطرح میکند، نگاهی بیندازیم: من بدم، تو خوبی: فردی که در چنین وضعیتی قرار گرفته است در برابر دیگران احساس ضعف میکند و به نیازهای دیگران بیشتر از خودش توجه میکند. من بدم، تو بدی: فرد در این وضعیت هیچ اهمیتی به دیگران نمیدهد و به هیچ اصول و قوانینی در زندگی پایبند نیست و ممکن است رفتارهای ناپخته و جنایتکارانه از او سر بزند. من خوبم، تو بدی: آدمهایی که چنین دیدگاهی دارند گمان میکنند خودشان خوب هستند و تمامی مشکلات و مسائل خود را به دیگران نسبت میدهند و خودشان را از دیگران برتر میدانند. من خوبم، تو خوبی: کسانی که در این وضعیت قرار دارند به ارزشهای دیگران احترام میگذارند و برای همه ازجمله وجود خودشان ارزش قائل هستند. این افراد از لحاظ روانشناختی دارای سلامت روان محسوب میشوند. [27] امّا دیدگاه دینی چه میگوید؟ از لحاظ روانشناسی، دین در این سطح منیّت نمودی مطلوب پیدا کرده است، امّا حقیقت این است که من هیچ وجودی ندارد - چه خوب و چه بد - هرچه هست خداوند است (یعنی تنها خداوند وجود حقیقی دارد). [28] باور به وجود داشتنِ من، یک باور هذیانی است که باید در برابر آن بایستیم و خود را از آن برهانیم. سید احمد الحسن بیان میکند: «من (و پناه میبرم از منیّت) ... تو و همۀ کسانی را که طالب حقیقتاند دعوت میکنم به اینکه تبری بردارید، همانگونه که ابراهیم (ع) تبر برداشت، و همۀ بتهایی را که غیرخدا پرستیده میشوند در هم بشکنید، ازجمله بتی که در وجودتان است و آن "من" است.» [29] امّا اگر نفس را از من تهی کنیم، چه اتفاقی میافتد؟ چرا باید هر تصویری را که از خودمان داریم - چه مثبت و مطلوب، چه منفی و نامطلوب - در هم بشکنیم و همانطور که سید احمد الحسن بیان میکند، تبری برداریم و تمامی بتها، بهویژه بت درونمان را بشکنیم؟! ارتقای سلامت نفس نفس مانند ظرفی است که هرچه آن را از ظلمت و منیت خالی کنیم، میزان نوری که در آن جریان مییابد بیشتر خواهد بود؛ و هرچه میزان ظلمت را بیشتر کنیم، ظرفیت ظرف برای دریافت نور قطعاً کمتر خواهد بود. بنابراین با تهی کردن نفس از من و منیّت، صفات خداوند در آن تجلی پیدا میکند، تا جایی که هرآنچه در نفس جریان مییابد، اراده میکند و انجام میدهد خداوند است و نه من. سید احمد الحسن میگوید: «انسان تجلی لاهوت سبحان در عالم آفرینش است. فطرت انسان این شایستگی را به او میدهد که خدای در خلق، یعنی صورت خدا یا وجه خدا یا دست خدا باشد ... تا جایی که انسان را - اگر مخلص و خالی از تعلق به منیّت باشد - به آنجا میرساند که خدای در خلق یعنی صورت لاهوت و وجه لاهوت شود. در این مرحله و مقام، انسان عارف به خود میشود و معرفت او نسبت به خودش همان معرفت او نسبت به پروردگارش است، چراکه او اکنون وجهالله است و خداوند به صورتی که با آن به وی رو کنند شناخته میشود. هر انسانی که با اخلاص بهسوی خدا سیر کند به اندازﮤ خودش و براساس سعی و اخلاصی که دارد، یعنی طبق صفات الهی که نفس وی بهطور کمی و کیفی در بر گرفته است، وجهالله میشود.» [30] از کلام سید احمد الحسن، اینگونه برداشت میشود: به میزانی که از منیّت خالی شویم صفات خداوند در ما تجلی پیدا میکند. نکتۀ مهم دیگر این است که برای خالی شدن از منیّت باید «اخلاص» داشته باشیم. البته اینکه اخلاص چیست و چگونه میتوان اخلاص داشت، موضوع بسیار مهمی است که در مقالۀ دیگری به آن خواهیم پرداخت. هرچه بیشتر سکوت کنیم و در برابر خدا تسلیم باشیم، روح خداوند بیشتر در درونمان جریان مییابد و اینچنین با لمس نور خداوندی که در نفسمان ریشه دوانده است به هدف والای زندگی خود - یعنی شناخت و عبادت خداوند - دست پیدا میکنیم. [31] سید احمد الحسن بیان میکند که شناخت ما از صفات خدا ازجمله علم، رحمت، قدرت و ... به اندازﮤ توجه ما به خدای سبحان و تجلی آن صفات در ماست. [32] عزّتنفس هرچه ظرف نفس از منِ هذیانی خالی شود، یگانه حقیقت موجود (خداوند) در آن بیشتر جریان پیدا میکند و به آن ارزش و عزت میبخشد. عزتنفس از عوامل اساسی در سلامت روان و از نیازهای اساسی هر انسانی محسوب میشود. [33] عزتنفس رابطۀ مستقیمی با میزان احساس اضطراب، افسردگی، اعتمادبهنفس و مؤلفههای سلامت روان دارد و به ارزشی گفته میشود که برای خودمان قائل هستیم. در واقع، آن نشان میدهد تا چه اندازه خود را توانا و ارزشمند میدانیم. [34] امّا نکتۀ مهم این است که نفس بهتنهایی عزّتی ندارد. همانطور که گفتیم نفس مانند ظرف است و آنچه درون ظرف را پر کرده است بدان ارزش و اعتبار میبخشد. از سید احمد الحسن چنین سؤالی پرسیده شد: «اسلام دعوت میکند غرور را رها کنیم، امّا در عین حال عزتنفس را میستاید. چه تفاوتی وجود دارد؟ اگر کمی دقت کنیم خواهیم دید که هر دو یکی هستند! همچنین به خوار و ذلیل بودن در برابر خدا رضایت میدهد؛ حال چگونه این نفس میتواند عزیز باشد؟!» ایشان در جواب میفرمایند: «خدا کیست؟ مگر او همان کسی نیست که تو را از عدم و نیستی خلق کرد و به وجود آورد؟ هر نَفَسی که میکِشی با خواست و به قدرت خداوند است و نفسی که در کالبدت داری با قدرت خدا بر پاست و اگر خداوند سبحان و متعال بخواهد قدرت و نور خودش را از آن بردارد، به همان عدم و نیستی بازخواهی گشت. پس هیچ عزتی بدون خدای سبحان و متعال نخواهد بود. چگونه انسان در پیشگاه خداوند و در حضور او عزیز باشد؟ آیا با عزت اوست یا با عزت کسی دیگر؟ عزتمندی غیر از خدای سبحان به من نشان بده که به خدا نیاز نداشته یا در مقابل او باشد که بتواند به عزت خویش و نه عزت خداوند، عزیز باشد! و اگر با او عزیز باشد، آیا با رضایت او خواهد بود یا با رویگردانیدن از او؟! و کسی نمیتواند از او روی گرداند، مگر اینکه بزرگتر از او باشد، درحالیکه هیچ چیز بزرگتر از خداوند نیست!» [35] کسی که خداوند در نفسش تجلی یافته است دارای گوهری درونی است که قطعاً آن را ارزشمند میداند. ما از خودمان، شخصیت، اخلاق و خلقوخویمان تعریفی داریم که همانگونه که پیشتر گفتیم، همگی ناشی از افکار و باورهای ماست. فردی که خود را تا جای ممکن از منیّت خالی میکند و با باور «من» پیکار میکند از خودش شخصیت، تصمیم، هدف، اراده و اخلاقی ندارد، بلکه هرچه در او جاری است، صفات و ارادﮤ الهی است و این خداوند است که او را به مکارم اخلاق آراسته میکند. [36] اعتمادبهنفس اعتمادبهنفس نیز ازجمله عواملی است که در کیفیت زندگی، سلامت روان و سلامت جسمی بسیار مؤثر است. اعتمادبهنفس پایین علائم و اختلالات روانی فراوانی ازجمله افسردگی، اضطراب، پرخاشگری، وسواس و ... را به دنبال دارد. [37] امّا به چه نفسی میتوان اعتماد کرد؟ نفسی که روح خداوند در آن جریان دارد دارای قدرت و نیروی غیرقابل تصوری است که میتوان یقیناً به آن اعتماد کرد. برای مثال، در طول تاریخ، ما افراد با اعتمادبهنفسی را میبینیم که کارهایی را انجام میدهند که یک انسان معمولی نمیتواند آنها را انجام دهد. برای نمونه، حضرت زینب (س) با چه اعتمادبهنفسی در کاخ پادشاهی یزید سخنرانی ماندگاری از خود به جای گذاشت! [38] ارتش مؤمنان با تعداد 313 نفر، چگونه بر ارتش چندهزارنفری در جنگ بدر پیروز شدند! حضرت داوود (ع) چگونه با چند قلوهسنگ سپاه مجهز جالوت را درهمشکست و وی را از پای درآورد؟ حضرت موسی (ع) عصایش را با چه اعتمادبهنفسی دراز کرد و دریا در برابرش سر تسلیم فرود آورد و شکافته شد؟ در ذهن آنها چیز دیگری جز "لا حول ولا قوة الا بالله" جریان نداشت. جملاتی از قبیل «من از پسش برنمیآیم»، «اگر نتوانستم چه؟!»، «نکند شکست بخورم!» و ... که عزم انسان را سست میکند برخاسته از «من» است. در انبیا و اوصیا نیروی من بهقدری کوچک و حقیر است که فریادش به گوش آنان نمیرسد. اعتمادبهنفسی که «من» در آن بزرگی و پادشاهی میکند دست و دل را میلرزاند، زیرا من قدرتی ندارد، بلکه خود را یا میبازد یا در لباس اعتمادبهنفس پوشالی میپوشاند تا ناتوانیاش او را رسوا نسازد. احمد الحسن نمونۀ یک فرد سالم است که توانسته نفسش را از صفات بیمارگونۀ منیّت خالی کند و تجلی صفات الهی شود. او کسی است که منِ درونش را از یک سگ مریض نیز کوچکتر و پستتر میداند، و این مهمترین ویژگیای است که ایشان را شایستۀ مقام یمانی آلمحمد (ع) کرده است، زیرا در سید احمد الحسن نه او بلکه نور و روح خداوند جریان دارد و از ظلمت من شائبهای بیش نمانده است. زنی مسیحی از سید احمد الحسن میپرسد: ویژگیهایی که شما را شایستۀ این مأموریت کرده که امام مهدی (ع) شما را برای جانشینی و نمایندگی خود انتخاب کند چیست؟ ایشان اینگونه پاسخ میدهند: «زمانی که خداوند با موسی (ع) سخن گفت، به او فرمود: هروقت به مناجات آمدی، با خودت کسی را بیاور که تو از او برتر باشی. موسی (ع) به هرکسی که برخورد میکرد جرئت نمیکرد به وی بگوید از او برتر است. پس انسانها را رها کرد و سراغ حیوانات رفت تا اینکه از کنار یک سگ بیمارِ گَر گذر کرد. گفت این را میبرم. بر گردنش ریسمانی نهاد و آن را بهدنبال خود کشید. اندکی از راه را رفته بود که موسی (ع) نگاهی به سگ انداخت و گفت نمیدانم تو با کدام زبان خداوند را تسبیح میگویی؟ پس چطور میتوانم از تو برتر باشم؟ موسی (ع) سگ را رها کرد و به مناجات رفت. پروردگار فرمود: "آنچه به تو امر کردم کجاست؟" موسی (ع) عرض کرد: "پروردگارا، نیافتمش!" پس پروردگار فرمود: "ای پسر عمران، اگر آن سگ را رها نمیکردی، قطعاً نامت را از دیوان پیامبران محو میکردم." من بندﮤ حقیر به فکرم خطور نمیکند که از سگ مریضی هم برتر باشم، چراکه پروردگار رئوف رحیم، مرا از گناه بزرگم در پیشگاهش آگاه ساخته است.» [39] همانطور که در کلام سید احمد الحسن واضح است، «من» چنان خوار و خفیف گشته است که حتی ندایی درونی هم در ذهن ایشان شنیده نمیشود که از سگ مریضی برتر باشد. ایشان چیزی از خود بیشتر از یک ظرف باقی نگذاشتهاند. بنابراین هرچه ما از سید احمد الحسن میشنویم و میبینیم، نه از او بلکه از تجلی خدا در اوست. بنابراین چه کسی شایستهتر و توانمندتر از وجه خدا برای چنین مأموریت بزرگی باشد؟! مأموریتی که تمامی اولیا و اوصیا برایش زمینهسازی کرده و آرزوی همراهی با او را داشتهاند ... . [40] اگرچه شایسته است انسان در مسیر روبهرشد و تکاملی خود بکوشد تا به آنجا برسد که منیت را از صفحۀ وجودش بزداید و این همان مقام «فتح مبین» است که تنها پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) برای لحظاتی به آن دست یافت. برای لحظهای از ایشان (ص) هیچ اسم و رسمی و حتی ظرف نفسی باقی نماند و در وجود خداوند فنا شد. بهسبب برداشته شدن حجاب و فتح مبین و فنا شدن رسولالله (ص) در ذات الهی، ایشان (ص) وجه خداوند و کلمۀ تامۀ خداوند شدند. همۀ انسانها در مقایسه با ایشان (ص) در خسران هستند. [41] ادامه دارد ... منابع [1] جزایری علیرضا، فتحعلی لواسانی فهیمه. نگاهی به نظریههای اجتماعی فرهنگی در شکلگیری اختلالات روانی. رفاه اجتماعی[Internet]. 1381؛2(6):29-42. Available from: https://sid.ir/paper/56378/fa [2] برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه، به کتاب توهم بیخدایی نوشتۀ سید احمد الحسن مراجعه کنید. Available at: https://B2n.ir/e16348 [3] هدف از آفرینش انسان، شناخت خداوند سبحان و متعال است و کسی که این هدف را ضایع و تباه کند همهچیز را از دست میدهد. برای مطالعۀ بیشتر، به کتاب توحید، ص 35 مراجعه بفرمایید. Available from: https://B2n.ir/w34044 [4] لیهی، رابرت. تکنیکهای شناخت درمانی (راهنمای کاربردی برای متخصصان بالینی)، انتشارات ارجمند، ترجمۀ حسن حمیدپور و زهرا اندوز، 1402. فصل اول. [5] حسنوند صبا، کربلایی محمد میگونی احمد، رضا بخش حسین، الگوی ساختاری بیان خشم در زنان مبتلا به افسردگی پس از زایمان براساس سبکهای دلبستگی با میانجیگری اجتناب تجربی و هیجانهای خودآگاه، روان پرستاری[Internet] . 1401؛10(6):12-25. Available from: https://sid.ir/paper/1126779/fa [6] پیام سید احمد الحسن در ایکس، 2024. Available from: https://twitter.com/Ahmedalhasan313/status/1789357618508497113?t=KzZEsGVU17C8byS6kt5DKA&s=19 [7] پوررجب، فاطمه، اضطراب، مشکوه النور، 1381، شمارﮤ 19، ص 59-62. Available from: https://www.noormags.ir [8] سیستم سمپاتیک بخشی از سیستم عصبی خودکار است که در نزدیکی ناحیۀ قفسۀ سینه و کمر در نخاع قرار دارد. عملکرد اصلی این سیستم، تحریک سیستم جنگ یا گریز در بدن انسان است. واکنش جنگ یا گریز یک واکنش فیزیولوژیک است که جانوران در پاسخ به ادراکاتشان نسبت به موقعیتهای خطرناک، برای نجات خود نشان میدهند. در این واکنش، فرد احساس اضطراب و عصبانیت کرده و بدن آماده است با خطر بجنگد یا از آن فرار کند. [9] القمی، الشیخ عباس، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، ج 8، ص 369. [10] سید احمد الحسن، در محضر عبدصالح، 2015، ج 1، ص 114. Available at: https://B2n.ir/j95867 [11] سورﮤ یوسف، آیۀ 106 [12] سید احمد الحسن. متشابهات. ج 2، پرسش 23. Available at: https://B2n.ir/f84234 [13] در واقع، در برخی موقعیتهای مشابه ما یک سری گفتوگوهای ذهنی را آنقدر با خودمان تکرار کردهایم که اکنون به شکل عادتی و اتوماتیکوار بروز میکنند. [14] فری، مایکل ال، شناختدرمانی گروهی، نشر سایۀ سخن، 1401، ترجمۀ دکتر علی صاحبی، دکتر حسن حمیدپور و دکتر زهرا اندوز. ص 147-149. [15] سید هاشم رسولی محلاتی، غرر الحکم و درر الکلم آمدی (ره). ج 2، ص 399، ح 8927. [16] مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 78، ص 364. [17] تمیمی آمدی، عبدالواحدبن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، ۵۷۹۲. [18] فلیح حسین حسینی، واثق، صندوق حافظه: 11 دلیل حبس انفرادی انسان در صندوق حافظه و افکار، همایشهای هفتگی. [19] تميمى آمدى، عبد الواحدبن محمد، غرر الحكم و درر الكلم، 8080. [20] یانگ، جفری؛ کلوسکو، ژانت؛ ویشار، مارجوری، طرحوارﮤ درمانی (جلد 1) راهنمای کاربردی برای متخصصین بالینی، انتشارات ارجمند. [21] همان [22] برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه، به کتاب طرحوارﮤ درمانی (جلد 1) راهنمای کاربردی برای متخصصین بالینی اثر جفری یانگ، ژان کلوسکو و مارجوری ویشار مراجعه کنید. [23] شخصیت شامل ویژگیهای فردی ازجمله الگوهای ثابت فکری، عاطفی و رفتاری است. فردی که به اختلال شخصیت دچار است دارای صفات شخصیتیِ ناسازگارانهای است که این صفتها آنقدر عمیق هستند که در برابر هرگونه تغییر و دگرگونی مقاومت میکنند. [24] جو زمین حاوی مقادیر زیادی از مولکولهای اکسیژن و نیتروژن است. اندازﮤ این مولکولها بهقدری است که باعث پخششدگی نور با طولموج آبی خورشید میشود. به این دلیل، چشم ما میتواند رنگهای متفاوتی از آسمان ببینید. و آسمان به معنای جو زمین، در شرایط متفاوت میتواند طولموجهای متفاوتی از نور خورشید را پخش کند یا عبور دهد. مثل رنگ آبی در وسط روز و قرمز در هنگام طلوع و غروب خورشید. [25] مولانا، دیوان شمس، رباعی شمارﮤ 215. [26] اریک برن رواندرمانگر کانادایی و بنیانگذار مدل تحلیل رفتار متقابل است. [27] برای مطالعۀ بیشتر، به کتاب وضعیت آخر، نوشتۀ تام ای. هریس (ترجمۀ اسماعیل فصیح، نشر نو) مراجعه کنید. [28] مجموع انرژی جهان صفر است. به عقیدﮤ لاورنس کراوس، جهانی که مجموع انرژی آن صفر باشد ممکن است از هیچ به وجود آمده باشد، زیرا هیچ انرژی خارجی در آن دخالت نداشته است. سید احمد الحسن در کتاب توهم بیخدایی بیان میکند وجود کلی مخلوق نباید چیز دیگری غیر از عدم خودش باشد. حقیقت این است که وجود مخلوقات در برابر وجود خداوند صرفاً یک وجود اعتباری است. ما در برابر خداوند سبحان صرفاً عدم هستیم، چراکه اصولاً ما از عدم خارج نشدهایم. بنابراین جز خداوند سبحان چیز دیگری موجود نیست. برای مطالعۀ بیشتر، میتوانید به کتاب توهم بیخدایی نوشتۀ سید احمد الحسن (فصل ششم: عدم، نامولد است، مبحث مجموع انرژی در جهان و جهانی از هیچ چیز) مراجعه کنید. Available at: https://B2n.ir/e16348 [29] سید احمد الحسن. پاسخهای روشنگر بر بستر امواج، 2015، ج 1، ص 20. Available at: https://B2n.ir/s07332 [30] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگر بر بستر امواج، ج 4، ص 61. Available at: https://B2n.ir/s07332 [31] خداوند در سورﮤ الذاریات، آیۀ 56 میفرماید: (و جن و انس را جز برای اینکه مرا بپرستند نیافریدیم). [32] سید احمد الحسن، عقاید اسلام و از تو دربارﮤ روح میپرسند. (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1400، ص 230. Available at: https://B2n.ir/t25648 [33] شفیعی اعظم، رنجبر محمد، برزگر اسماعیل. عزتنفس و ویژگیهای شخصیتی دانشجویان، 1394. Available from: https://sid.ir/paper/829032/fa [34] گلمحمدی کریم، روشن رسول، ارتضایی بهناز. عزتنفس و سلامت روانشناختی در دانشجویان، 1394. Available from: https://sid.ir/paper/829195/fa [35] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگر بر بستر امواج، ج 2، ص 124. Available at: https://B2n.ir/s07332 [36] سید احمد الحسن در کتاب پاسخهای روشنگر بر بستر امواج بیان میکند: «اگر بنده نیتش را برای خداوند سبحان و متعال خالص گرداند و خواهان وجه او باشد، خداوند او را دوست میدارد و ملکی را موکل او میکند تا او را به هر خیری وارد و از هر شری خارج کند و او را بهسوی مکارم اخلاق سوق میدهد.» سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگر بر بستر امواج. ج 1، سؤال 23. Available at: https://B2n.ir/s07332 [37] کاشفی طیبه، منتظرتربتی عصمت، حیدری فاطمه، شجاعی مرضیه. بررسی ارتباط اعتمادبهنفس و وسواس در دختران دبیرستانی، 1394. Available from: https://sid.ir/paper/826905/fa [38] برای اطلاعات بیشتر در این زمینه، کتاب فاطمه (ع) صدیقۀ شهیده، نوشتۀ دکتر عبدالعالی منصوری، فصل اول (خطبۀ زهرا (س) در مسجد رسول خدا (ص)) را مطالعه بفرمایید. Available from: https://B2n.ir/d49916 [39] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگر بر بستر امواج، ج 1، ص 17. Available at: https://B2n.ir/s07332 [40] امام صادق (ع) میفرمایند: «اگر دوران او را درک میکردم، همۀ روزهای زندگیام را در خدمت به او میگذراندم.» (مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 51، ص 148) [41] برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه، میتوانید به کتاب توحید، ص 32، نوشتۀ سید احمد الحسن مراجعه کنید. Available from: https://B2n.ir/w34044 روشنگری یا تردستی؟ بررسی ادعای ناصر مکارم شیرازی دربارﮤ مئود مئود در پیدایش 20:17 ناصر مکارم شیرازی حتی نمیداند عبارت مئود در عبری به چه معناست! به قلم ارمیا خطیب پیشتر نقدی بر تفسیر هادی صالحی دربارﮤ پیدایش ۲۰:۱۷ ارائه کردیم. عجیب آن است که ناصر مکارم شیرازی نیز ادعای هادی صالحی را تکرار میکند و بر آن میافزاید که در این متن، نام پیامبر خدا - حضرت محمد (ص) - آمده است! ناصر مکارم شیرازی میگوید: «بشارت ديگرى در سفر تكوين و پيدايش تورات، در فصل هفتم، به چشم مىخورد كه نشانههاى آن جز بر پيامبر اسلام (ص) تطبيق نمىكند. در جملههاى 17 تا 20 چنين مىخوانيم: «و ابراهيم به خدا گفت:"اى كاش، اسماعيل در حضور تو زندگى نمايد ..." و در حق اسماعيل (دعاى) تو را شنيدم، اينك او را بركت دادم و او را بارور گردانيده به غايت زياد خواهم نمود، و دوازده سرور توليد خواهد نمود، و او را امت عظيمى خواهم نمود.» در كتاب انيسالأعلام، متن اين جملههاى تورات را كه با زبان عبرى در اختيار داشته است نقل كرده و در ترجمۀ آن چنين مىنويسد: «... و او را بارور و بزرگ گردانيد به ماد ماد و دوازدهامام كه از نسل او خواهد بود و او را امت عظيمى خواهم نمود.» سپس مىافزايد: «ماد ماد همان عبرانى محمد (ص) است». با توجه به اينكه پيامبر اسلام (ص)، مسلماً از دودمان اسماعيل است و در بشارت فوق آمده كه او را امت عظيمى خواهد بود، و دوازده سرور و امام به وجود خواهد آورد، روشن مىشود كه مصداقى جز شخص پيامبر اسلام (ص) ندارد و اگر واژﮤ ماد ماد نيز به آن ضميمه شود كه در متن عبرى آمده، هرچند در ترجمۀ عربى به فارسى، آن را نياوردهاند، مسئله بسيار روشنتر خواهد بود.» [1] چنانچه از متن پیداست، ناصر مکارم شیرازی باور دارد که عبارت «ماد ماد» همان عبارت محمد است! در پاسخ به او -که حتی نام فصل را اشتباه آورده است- میگوییم: اول. وی تلفظ صحیح عبارت "מאד מאד" در پیدایش ۲۰:۱۷ را که "مئود مئود" است، "ماد ماد" بیان میکند. [2] دوم. ناصر مکارم شیرازی حتی نمیداند عبارت مئود در عبری به چه معناست! این واژه در زبان عبری، معانی متنوعی دارد که ازجملۀ آنها میتوان به: ۱. توانایی، نیرو و قدرت؛ ۲. خیلی، زیاد، بهحد زیاد اشاره کرد. [3] سوم. به متن عبری پیدایش 20:17 -که در آن عبارت «مئود مئود» آمده است- بنگریم: «ולישמעאל שמעתיך הנה ברכתי אתו והפריתי אתו והרביתי אתו במאד מאד שנים עשר נשיאם יוליד ונתתיו לגוי גדול׃» اکنون برای نشان دادن تردستی ناصر مکارم شیرازی و همانندهای او بهجای «مئود مئود»، عبارت «محمد» را در ترجمۀ قدیم مسیحی قرار میدهیم: «و اما در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم. اینک او را برکت داده، بارور گردانم، و او را - محمد - گردانم. دوازده رئیس از وی پدید آیند، و امتی عظیم از وی به وجود آورم.» اکنون آیا فرد عاقلی وجود دارد که با چنین روش تحریفگونۀ ناشایستی بخواهد با مسیحیان و یهودیان بحث کند و آبروی دین خدا را ببرد؟! در پیدایش 2:17 میخوانیم: «ואתנה בריתי ביני ובינך וארבה אותך במאד מאד׃» «و عهد خویش را در میان خود و تو خواهم بست، و تو را بسیاربسیار کثیر خواهم گردانید.» آیا ناصر مکارم شیرازی قادر خواهد بود به این پرسش پاسخ دهد که معنای متن مذکور در صورت جایگزینی نام محمد چیست؟! «... تو را محمد کثیر خواهم گردانید.» در پیدایش ۶:۱۷ میخوانیم: «והפרתי אתך במאד מאד ונתתיך לגוים ומלכים ממך יצאו׃» «تو را بسیاربسیار بارور خواهم ساخت؛ از تو قومها پدید خواهم آورد، و پادشاهان از تو به وجود خواهند آمد.» شبیه پرسش بالا را دربارﮤ این متن از ناصر مکارم شیرازی مطرح میکنیم! در پیدایش ۴۳:۳۰ میخوانیم: «ויפרץ האיש מאד מאד ויהי לו צאן רבות ושפחות ועבדים וגמלים וחמרים׃» «و آن مرد بسیار ترقی نمود، و گلههای بسیار و کنیزان و غلامان و شتران و حماران به هم رسانید.» در نسخۀ انگلیسی DARBY این عبارت با دقت بیشتری آمده است که در آن میخوانیم: (And the man increased very, very much, and had much cattle, and bondwomen, and bondmen, and camels, and asses). همچنین در اینجا نیز ناصر مکارم شیرازی چگونه میتواند مئود مئود را معادل نام محمد قرار دهد؟! «و آن مرد [یعقوب] محمد ترقی نمود، ...» بهطور مشخص، تمامی این متون با قرار دادن نام محمد، بدون معنا خواهند شد. همچنین نمونههای بسیار دیگری در کتاب مقدس وجود دارد که باور ناصر مکارم شیرازی را منهدم میکند: در خروج ۷:۱ میخوانیم: «ובני ישראל פרו וישרצו וירבו ויעצמו במאד מאד ותמלא הארץ אתם׃» «اما بنیاسرائیل بارور و کثیر گشته، به شماره بسیار زیاد شدند، چندانکه آن سرزمین از آنان پر شد.» در نسخۀ عربی Smith & Van Dyke این عبارت با دقت بیشتری آمده است که در آن میخوانیم: «و اما بنو اسرائيل فاثمروا وتوالدوا ونموا وكثروا كثيرا جدا وامتلأت الارض منهم.» در اعداد ۷:۱۴ میخوانیم: «ויאמרו אל כל עדת בני ישראל לאמר הארץ אשר עברנו בה לתור אתה טובה הארץ מאד מאד׃» «و تمامی جماعت بنیاسرائیل را خطاب کرده، گفتند: "زمینی که برای جاسوسی آن از آن عبور نمودیم زمین بسیاربسیار خوبیست."» در ۱ پادشاهان ۴۷:۷ میخوانیم: «וינח שלמה את כל הכלים מרב מאד מאד לא נחקר משקל הנחשת׃» «و سلیمان تمامی این ظروف را بیوزن واگذاشت، زیرا چونکه از حد زیاده بود، وزن برنج دریافت نشد.» در ۲ پادشاهان ۴:۱۰ میخوانیم: «ויראו מאד מאד ויאמרו הנה שני המלכים לא עמדו לפניו ואיך נעמד אנחנו׃» «اما ایشان بهشدت ترسان شدند و گفتند: «اینک دو پادشاه نتوانستند با او مقاومت نمایند، پس ما چگونه مقاومت خواهیم کرد؟"» در نسخۀ عربی Smith & Van Dyke این عبارت با دقت بیشتری آمده است که در آن میخوانیم: «فخافوا جدا جدا وقالوا هوذا ملكان لم يقفا امامه فكيف نقف نحن.» در حزقیال ۹:۹ میخوانیم: «ויאמר אלי עון בית ישראל ויהודה גדול במאד מאד ותמלא הארץ דמים והעיר מלאה מטה כי אמרו עזב יהוה את הארץ ואין יהוה ראה׃» «مرا گفت: "گناه خاندان اسرائیل و یهودا بینهایت عظیم است. این سرزمین، آکنده از خون است و این شهر پر از بیعدالتی است. زیرا میگویند، "خداوند این سرزمین را ترک گفته است؛ خداوند نمیبیند."» در نسخۀ عربی Smith & Van Dyke این عبارت با دقت بیشتری آمده است که در آن میخوانیم: «فقال لي ان اثم بيت اسرائيل ويهوذا عظيم جدا جدا وقد امتلأت الارض دماء وامتلأت المدينة جنفا. لانهم يقولون الرب قد ترك الارض والرب لا يرى.» در حزقیال ۱۳:۱۶ میخوانیم: «ותעדי זהב וכסף ומלבושך ששי ומשי ורקמה סלת ודבש ושמן אכלתי ותיפי במאד מאד ותצלחי למלוכה׃» «پس با طلا و نقره، آرایش یافتی و لباست از کتان نازک و ابریشم قلابدوزی بود و آرد میده و عسل و روغن خوردی و بینهایت جمیل شده، به درجۀ ملوکانه ممتاز گشتی.» در نسخۀ عربی Smith & Van Dyke این عبارت با دقت بیشتری آمده است که در آن میخوانیم: «فتحليت بالذهب والفضة ولباسك الكتان والبز والمطرز. وأكلت السميذ والعسل والزيت وجملت جدا جدا فصلحت لمملكة.» در حزقیال ۱۰:۳۷ میخوانیم: «והנבאתי כאשר צוני ותבוא בהם הרוח ויחיו ויעמדו על רגליהם חיל גדול מאד מאד׃» «پس چنانکه مرا امر فرمود، نبوت نمودم. و روح به آنها داخل شد و آنها زنده گشته، بر پایهای خود لشکر بینهایت عظیمی ایستادند.» در نسخۀ عربی Smith & Van Dyke این عبارت با دقت بیشتری آمده است که در آن میخوانیم: «فتنبأت كما امرني فدخل فيهم الروح فحيوا وقاموا على اقدامهم جيش عظيم جدا جدا.» در پایان، این افراد چیزی از اسلام را باقی نگذاشتهاند و از هر سو، دین خدا را مضحکۀ خود ساختهاند و به نام اسلام آبروی دین را بردهاند. [4] منابع: [1] ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج ۸، ص ۴۳۰. [2] https://mechon-mamre.org/mp3/t0117.mp3 [3] https://B2n.ir/d15585 [4] سید احمد الحسن در کتاب سیزدهمین حواری، وصیتهای انبیای پیشین را در اثبات حقانیت پیامبر اسلام و جانشینان ایشان ارائه کرده است و همچنین تطبیق قانون ثابت شناخت فرستادگان بر ایشان را نشان داده است. (ر.ک: سید احمد الحسن، سیزدهمین حواری، پینوشت دکتر توفیق مغربی، نسخۀ عربی، ص63-69).