نشریه زمان ظهور 200
پیِ آواز حقیقت بدویم قسمت سوم: علوم تجربی به قلم مجتبی انصاری در قسمت قبل، دربارﮤ ادراکات سخن گفتیم و بیان شد که ما تنها بخشی از واقعیت را از طریق حواس خود دریافت میکنیم و نه حقیقت را، بلکه قوانین حاکم بر هستی چیزی نیست که بهصورت مستقیم حس شوند. حسگرهایی که در بدن ما قرار گرفتهاند محدودیت و خطا دارند و واقعیتهای بسیار زیادی وجود دارند که برای درک آنها هیچ حسگری نداریم، بلکه از طریق آثار آنها و نیز گزارﮤ عقلی «عدم، نامولد است» به وجود آنها پیبردهایم. در بین سؤالاتی که در قسمت قبل مطرح شد، به یک سؤال پاسخ داده نشد: «آیا ما فقط همین پنج حس شناختهشده را داریم؟» در این قسمت نیز قصد نداریم به این سؤال پاسخ دهیم، بلکه آن را یادآوری کردیم که در زمانی مناسب به آن بپردازیم در این قسمت، قصد داریم علوم تجربی را موردتوجه قرار دهیم. همانطور که از نام آن مشخص است، علوم تجربی بر مشاهدات حسی و تجربه استوار است. تجربه یعنی ادراک و بررسی رویدادهایی که در محدودﮤ حواس انسان است. علوم تجربی بهدنبالِ یافتن علت همین رویدادهاست. دستهبندی پدیدهها و برقراری ارتباط بین آنها و طراحی فرضیهها و طراحی آزمون برای فرضیهها، ابزارهای این دسته از علوم برای یافتن حقیقت است. در علم تجربی نیز این گزاره پذیرفته شده است که «عدم نمیتواند چیزی را پدید بیاورد»، بنابراین در علوم تجربی نیز بهدنبال علت پدیدهها میگردیم. علتهایی را حدس میزنیم و حدسهای خود را در معرض آزمایش قرار میدهیم. حدسهایی را که در آزمایش تأیید نشود کنار میگذاریم و سایر قرائن و شواهد نظریۀ خود را گردآوری میکنیم و سپس نظریۀ خود را منتشر میسازیم، که اگر حدسهای ما درست باشد، ما به بخشی از حقیقت دست یافتهایم. نظریههایی که با آزمایش تأیید میشوند باید قطعاً درست باشند، پس علت تردید در درستی آنها در چیست؟! نکته در اینجاست که آزمایشها در شرایط محدودی انجام میشوند. اگر در محدودﮤ همان آزمایشها اظهارنظر کنیم، سخنانمان درست است، ولی نمیتوانیم ادعا کنیم که حقیقتی را کشف کردهایم. یافتههای آزمایشگاهی ما وقتی ارزش بیشتری پیدا میکنند که به خارج از شرایط آزمایش هم تعمیم داده شوند. یعنی باید مدعی باشیم که هرکس دیگری در هر زمان و مکان دیگری نیز از این آزمایش همین نتیجه را به دست میآورد. اما این ادعا قابل تشکیک است. تعمیم یک گزاره به کل اشیای موضوع بحث، «استقرا» نامیده میشود. اگر تمام حالتها و شرایط یک گزاره بررسی شود، «استقرای تام» نامیده میشود. اما ما معمولاً به تمام حالتها و شرایط دسترسی نداریم، بلکه نتایج یک مجموعۀ کوچک را به یک مجموعۀ بزرگ تعمیم میدهیم، لذا به این نوع استقرا «استقرای ناقص» گفته میشود. از آنجا که علوم تجربی پر از چنین تعمیمهایی است، به علوم تجربی «علوم استقرائی» نیز گفته میشود. برای مثال، نیوتن فرمول F=ma را در تمام زمانها و مکانها آزمایش نکرد تا به درستی آن اطمینان حاصل کند و ممکن است این فرمول در بعضی شرایط درست کار نکند. در هر حال، امروزه علوم تجربی به دستاوردهای کاربردی بسیاری رسیده است. براساس این دستاوردها، وسایل و ابزارهای مختلفی ساخته شده و روش زندگی بشری را تغییر داده است. برای مثال، این قابلیت که امواج الکترومغناطیسی میتواند دادهها را منتقل کند، این امکان را در اختیار ما قرار داده است که با سرعت بسیار بالا با آن سوی دنیا ارتباط برقرار کنیم. ما چگونه به ویژگیهای عوامل نادیدنی پی میبریم؟ پاسخ این سؤال در یک گزارﮤ عقلی دیگر نهفته است: «صفت اثر بر صفت مؤثر دلالت میکند.» برای روشن شدن این گزارﮤ عقلی، اجازه دهید چند مثال بزنیم: مثال 1: در درس علوم دورﮤ ابتدایی، کار با آهنربا را آموختهایم و میدانیم که برادههای آهن در مجاورت آهنربا حرکت میکنند و آرایش خاصی به خود میگیرند. این آزمایش نشان میدهد که نیروی مغناطیسی آهنربا قدرت به حرکت درآوردن بعضی از اجسام را دارد. در این مثال، «حرکت برادههای آهن و آرایش خاص آن» همان اثر است و چیزی که باعث این اثر شده آهنرباست. لذا «آهنربا» در اینجا همان مؤثر است. از این آزمایش، متوجه شدیم که «آهنربا میتواند بعضی از اجسام را به حرکت درآوَرَد». این همان صفتی است که به مؤثر آن نسبت داده میشود. در این مثال، ما از اثر (حرکت برادههای آهن) و مؤثر (آهنربا) درک حسی داریم و عقلاً به رابطۀ این دو پی میبریم. مثال 2: وقتی سرپوشی بر روی گیاه میگذاریم و گیاه پژمرده میشود، متوجه میشویم گیاهان برای رشد به نور خورشید نیاز دارند. در اینجا «شادابی گیاه» اثری است که «نور خورشید» یکی از عوامل مؤثر در آن است. لذا از این آزمایش «نیاز گیاهان به نور خورشید» نتیجه گرفته میشود. مثال 3: وقتی یک کتاب علمی پربار را میخوانیم، متوجه میشویم که نویسندﮤ آن دانشمند است. کتاب در اینجا اثر محسوب میشود و علمی بودن و پربار بودن، صفات آن است. این کتاب نویسندهای دارد و این کتاب اثر اوست. حتی اگر نویسنده را ندیده باشیم، اما میتوانیم از بار علمی کتاب به دانشمند بودن نویسنده (مؤثر) پی ببریم. مثال 4: وقتی ایرادی را در یک نرمافزار مشاهده میکنیم، پی میبریم که برنامهنویس آن دچار خطا شده است. در اینجا اثر همان ایراد نرمافزار است و مؤثر آن برنامهنویسی است که آنها را تولید کرده است و خطا و بیدقتی، صفاتی است که به برنامهنویس نسبت داده میشود. مثال 5: وقتی نظم خاصی را در تردد خودروها مشاهده میکنیم، به این ویژگی میرسیم که آن شهر قانونمند است و قانونگذاران آن هوشمند هستند. نظم در تردد اثری است که بهواسطۀ وجود قانون پدید آمده است. وجود قانون نیز دلالت بر وجود قانونگذار میکند. قوانینی که منجر به نظم شدهاند بر هدفداری و هوشمندی قانونگذار یا قانونگذاران آن قوانین دلالت میکنند. مثال 6: وقتی جریان الکتریکی از یک سیمپیچ عبور میکند، میدان مغناطیسی تولید میکند. در این مثال، «میدان مغناطیسی» اثر و «عبور جریان از سیمپیچ» عامل مؤثر آن است. ما هیچکدام از این دو را نمیبینیم، نه میدان مغناطیسی در حوزﮤ حسگرهای ما قرار دارد و نه عبور جریان الکتریکی در سیم قابل مشاهده است. اما از طریق آثار آنها به وجود و ویژگیهای آنها پیبردهایم. مثلاً آزمایش باتری و لامپ را انجام دادهایم و میدانیم جریان الکتریکی منجر به روشن شدن لامپ میشود و چشم ما بهعنوان حسگر نور آن را دیده است. از سوی دیگر، ما حرکت آهن در مجاورت یک میدان مغناطیسی را تجربه کردهایم. امروزه به خوبی میدانیم که پدیدهای به نام امواج الکترومغناطیس وجود دارد که آثار بسیاری از خود بر جای میگذارد. حال آنکه حواس ما فقط بخش ناچیزی از آن را دریافت میکند، ولی با روشهای علوم تجربی، آثار این امواج و ویژگیهای آن را بررسی کردهایم و وسایلی ساختهایم که نهتنها میتواند وجود این امواج را ثابت کند، بلکه امکان انتقال اطلاعات از راه دور را فراهم کرده است. آنقدر که بسیاری از ما در حالی از تلفن همراه خود استفاده میکنیم که توجه نداریم ارتباط تلفنی ما تحتِتأثیر امواج الکترومغناطیس انجام میشود و لذا این امواج قابلیت انتقال اطلاعات را دارد. مثالها از این دست فراوان است، بنابراین دستیابی به صفات و ویژگیهای مؤثر از طریق بررسی صفات و ویژگیهای اثر، روشی پذیرفتهشده و متداول در علوم تجربی است. روانپریشی پنهان: اختلال ناشی از منیت به قلم مریم احمدیار پیشگفتار شاید این روزها که روح جامعه دردمند است، شنیدن دعای «الهی خوشبخت بشی، مادر...» از دهان مادربزرگها جزء معدود اتفاقاتی باشد که میتواند جان تازهای ببخشد به لبخندهای رنگپریدهمان، و دلخوشمان کند به رؤیای خوشبختی... . ما آرزوها، هدفگذاریها، رفتارها و تمامی تلاشهایمان را میریزیم بهپای افسانۀ شیرین خوشبختی تا روزی سر از واقعیت زندگیمان بیرون بیاورد. امّا متأسفانه آنچه در طول پیشرفتهای بشریمان نصیبمان شده است، آماری است که نشان میدهد حال دل بشر روزبهروز بدتر میشود! طبق برآورد سازمان بهداشت جهانی، از هر چهار نفر، یک نفر در طول زندگی حداقل به یکی از اختلالات روانی مبتلا میشود و شیوع بیماریهای روانی، بهویژه در کشور ما ایران، به شکل نگرانکنندهای در حال افزایش است. [1] علاوهبر این، افرادی هستند که از افسردگیهای خفیف، سوگهای حلنشده، اختلالات اضطرابی خفیف تا متوسط، فوبیا، اختلالات شخصیت و ... رنج میبرند، که معمولاً نه بیماریشان تشخیص داده میشود و نه برای درمان مراجعه میکنند. اگر این تعداد را هم در کنار آمار سازمان بهداشت جهانی قرار دهیم، شاید اوضاع وخیمتر از آنی باشد که به نظر میآید. البته دربارﮤ سلامت روان باید بگویم موضوع صرفاً بود یا نبود بیماری نیست. روانشناسان بسیاری ازجمله روانکاوان اعتقاد دارند که سلامت روان به معنای مطلق کلمه وجود ندارد و هر فردی ممکن است به درجه و میزانی از بیماری و سلامت روانی برخوردار باشد. [2] میلر و تورسن، سلامت را سازهای چندبعدی میدانند که علاوهبر جنبههای بدنی، شناختی و هیجانی جنبۀ معنوی را نیز در بر میگیرد. [3]معنویت به انسان انگیزه میبخشد و نقش برجستهای هنگام مواجهۀ انسان با فشارهای عاطفی، بیماریهای شدید و مرگ در زندگی پیدا میکند. [4] اگرچه امروزه بسیاری از انسانها معنویت سکولار را جایگزین دین الهی کردهاند، امّا بازگشت انسان مدرن به معنویت –پس از مدتها دوری- [5] خود نشاندهندﮤ نیاز درونی ما به دین و ایمان به خداست. یونگ معتقد است دین به انسان آرامش و به وجودش معنا میبخشد و راههای تحمّل مشکلات را به وی میآموزد. [6] ایمان به خدا به انسان اطمینان میبخشد و سدی در برابر نگرانیهای وی در برابر رفتار بیرحمانۀ جهان میشود. [7] متأسفانه آنچه امروزه در میان جوامع به عنوان «دین» رواج پیدا کرده، مانند قطاری است که بهواسطۀ تحریفات دینی از ریل خارج شده است و در نتیجه ما را به مقصد نمیرساند. بنابراین پرداختن به جنبۀ معنوی و دینی با رویکرد صحیح میتواند کلید حل معمّای دستیابی به سلامت روان باشد. منظور از رویکرد صحیح داشتن، رجوع به اصل دین الهی و جستوجوی رهنمودهای دینی در کلام نمایندﮤ حقیقی دین و جانشین خداوند بر روی زمین (معصومان) است. اصل دین، امامی است که به او خلافت الهی داده شده است و در هر زمانی نمایندﮤ حقیقی دین محسوب میشود. [8] بنابراین راز شفای درونمان و داشتن زندگی سالم در دستان خلیفۀ خداوند است و حال که علم بشر توان التیام زخمهای روح و روانمان را ندارد، عاقلانه است که بهسراغ دین الهی برویم –آغوشی که همیشه برای پناه دادن به انسان باز است- تا نوشداروی دردهای روحیمان را در آن جستوجو کنیم. در این مقاله، قصد داریم نگاه جامعتری به روانشناسی و رواندرمانی دینی داشته باشیم و به این سؤالات پاسخ دهیم که آیا دین الهی میتواند سلامت روان انسان را تأمین کند؟! از منظر دینی، علت اصلی مشکلات و دردهای روان چیست و دین چه راهکارهایی را برای درمان این مشکلات مطرح میکند؟! روانشناسی دین موضوع روانشناسی دین، «نفس» انسان است. مفهوم نفس در دین الهی با مفهوم روان در روانشناسی متفاوت است و اگرچه این دو شباهتهایی با یکدیگر دارند، امّا نمیتوانیم آنها را کاملاً معادل یکدیگر بدانیم. روان یا بهاصطلاح عامیانه روح یا ذهن، در مکاتب مختلف روانشناسی، مفهومی جسمانی دارد و در متعالیترین حالت بازهم وابسته به ماده است. روانْ ناظر بر بخشهایی از ابعاد وجود انسان است که مادیاند. [9] درحالیکه نفس مفهومی غیرمادی را در بر دارد. عالم مادی که در آن زندگی میکنیم، فقط یکی از عوالم آفرینش است. ما انسانها نیز تنها دارای بعد مادی نیستیم و در عوالم دیگر نیز تجلیاتی داریم. بدن مادی و بیولوژیکی انسان در واقع تجلی ما در عالم مادی (پستترین عالم) است. تجلی انسان در عالم انفس، همان نفس انسانی است که ممکن است برای بسیاری از ما ناشناخته باشد، اما میتوانیم تأثیرات آن را احساس کنیم، زیرا بر وجود ما در عالم مادی سیطره دارند. شاید نام ضمیر ناخودآگاه را شنیده باشید؛ از دیدگاه فروید، ضمیر ناخودآگاه مهمترین سطح روان است که انسانها نسبت به آن آگاهی ندارند، اما بیشترین تأثیر را بر رفتارها و شخصیتشان دارد. [10] [11] اگرچه زمانی که فروید مفهوم ناخودآگاه ذهن را بیان کرد، یک تعریف کاملاً مادی از ناخودآگاه ارائه داد. او ابداً از تجلیات غیرمادی انسان آگاهی نداشت و تصور میکرد که ضمیر ناخودآگاه یک بعد درونی و ذهنی است و احتمالاً به همین دلیل بود که نتوانست ناخودآگاه را بهدرستی تبیین کند. [12] این امر نشان میدهد اگرچه بعد دیگری از انسان وجود دارد که تدبیرکنندﮤ بدن است، اما ما اطلاعات زیادی نسبت به آن نداریم. ازاینرو باید به خلیفۀ الهی رجوع کنیم تا دربارﮤ نفس و بیماری نفس به اطلاعات دقیقتر و درستی دست پیدا کنیم. در روانشناسی دین، منظور از «نفس» صورت مثالی انسان در آسمان اول است که بر اعمال و رفتار ما در عالم مادی سیطره دارد. این صورت مثالی، شبیه به آن چیزی است که در خواب میبینیم. [13] شاید دلیل اصلی اینکه با وجود تمامی تلاشها و تحقیقات نتوانستهایم حلقۀ گمشدﮤ سلامت روان را بیابیم، این است که منشأ سلامت روان، نفس است که انسان با سلامت آن سالم و با درد آن بیمار میشود. [14] بنابراین تنها روانشناسیِ برگرفته از دین الهی میتواند ما را به شناخت صحیحی از نفس برساند و راهبردهایی ارائه دهد که بتوانیم ریشۀ تمامی مشکلات خود را تشخیص دهیم و درمان کنیم. دین به اصل و حقیقت انسان میپردازد. حکایت دین و روانشناسی حکایت معمار و نقاش ساختمان است. هنگامی که سقف خانۀ روانمان نم میزند، معمار به اصل میپردازد و سقف را درست میکند؛ اما نقاش سقف خانه را رنگ میزند. اگرچه کار نقاش نیز مهم است، اما چهبسا مجبور باشد چندین بار کارش را تکرار کند، زیرا اصل را رها کرده است و با هر برف و بارانی سقف دوباره نم خواهد زد. نظرگاه خداوند ابداً عالم جسمانی و صورت جسمانی ما (داخل خانه) نیست، [15] زیرا عالم جسمانی از دیدگاه اهلبیت (ع) سرمنزلی است كه ابتداى آن سختى و مشقت است و پايان آن فنا و نيستى است. قوانین و راهبردهایی که دین برای ما قرار میدهد معطوف به حقیقت انسان و سعادت اخروی وی (پشتبام خانه) است. [16] از منظر دین الهی، «نفس» خانۀ دردها معرفی شده است و تنها در صورتی که نفس سالم باشد انسان سالم خواهد بود. سید احمد الحسن [17] – نمایندﮤ حقیقی دین از جانب خداوند متعال در زمانۀ ما- در کتاب «جهاد درب بهشت است» اینگونه میفرمایند: «نفس که اساس و خاستگاه بلا و خانۀ دردهاست؛ که اگر در آن، منفذهایی سازگار با شهوات دنیوی نبود، و همچنین اگر در آن «علتالعلل» (علت اصلی) همۀ دردها یعنی «من و منیّت» نبود، شیطان هیچ راهی بر انسان نمیداشت. پس با سلامتی آن انسان سالم و با درد آن انسان بیمار میشود و با مرگ آن انسان میمیرد.» [18] با توجه به کلام سید احمد الحسن، بیماری انسان از نفس آغاز میشود، زیرا سرچشمۀ همۀ دردها یعنی «من و منیّت» در نفس قرار دارد که میتواند درب نفس را بهروی شیطان بگشاید و اینگونه بیماری به درون سرایت پیدا کند. در اینجا چند سؤال اساسی مطرح میشود: منیّت چیست و چگونه باعث بروز مشکلات روان میشود؟ و آیا منظور از نفوذ شیطان، نفوذ ابلیس و جنیان است؟ از همه مهمتر، دین الهی چه راهکاری برای درمان منیّت –بهعنوان علت اصلی همۀ دردها- و جلوگیری از نفوذ شیطان ارائه میدهد؟ برای پاسخ به این سؤالات، ابتدا لازم است با ماهیت نفس بیشتر آشنا شویم و سپس به دو مقولۀ منیّت و راهکارهای درمان آن، و جلوگیری از نفوذ شیطان بپردازیم. ماهیت نفس دنیای درونی ما پر از تعارضات میان تمایلات، خواستهها، نیازها و ... است. «تعارض» حالت هیجانی منفی است که بهدلیل ناتوانی در انتخاب بین دو یا چند هدف، انگیزه، موقعیت و ... بهوجود میآید. [19] کوچکترین اتفاقی مانند دیدن شیرینی میتواند ما را بر سر دوراهی قرار دهد، زیرا شیرینی خوشمزه است. امّا در عین حال مضر است و انسان را چاق میکند. همۀ ما در طول زندگی، بارها در موقعیت «انتخابهای سخت» قرار گرفتهایم. برای مثال، گاهی وسوسه میشویم دروغ بگوییم که از پیامدهای ناخوشایندی جلوگیری کنیم، امّا در عین حال این تمایل با ضوابط اخلاقیمان تعارض دارد. در شخصیت انسانی، ترکیب پیچیده و عجیبی وجود دارد، بهطوری که انسان از یک سو گرایش به فساد، خودبینی و اطاعت از شهوات و برتری پیدا کردن بر دیگران و زندگی دنیوی دارد، از طرفی دارای عقلی هدایتگر است که او را بهسوی منزلگاههای خیر و خوبی راهنمایی میکند و دارای وجدان است و پیوسته یک درگیری درونی میان این دو نیرو در نفس انسان شعلهور است. [20] از منظر دینی، ریشۀ تعارضات درونی، «ماهیت نفس» و چگونگی پیدایش آن است. همانطور که پیشتر نیز اشاره کردم، نفس انسان در عالمی دیگر به نام عالم اَنفُس آفریده شده است. بهطور کلی، عوالم خلق شامل عوالم مُلک و ملکوت و عقل میشود: عالم مُلک: همین عالم مادی جسمانی است که ما در آن زندگی میکنیم. این عالم از لحاظ رتبه پایینترین عالم است. عالم ملکوت: عالم مثالی مجرد از ماده است. حقیقت و منشأ هر جسمی در عالم ملک در این عالم است. عالم عقل : عالم کلی و نورانی (آسمان هفتم) است که اصل و منشأ ملکوت در آن قرار دارد. [21] آفرینش بدن بیولوژیکی انسان در عالم مُلک، و آفرینش نفس انسان، در یکی از عوالم یعنی آسمان اول (عالم اَنفُس) صورت گرفته است و این دو خلقت با یکدیگر متفاوت هستند. بدن بیولوژیکی انسان از ماده تشکیل شده است و ماده بهرهای از وجود ندارد، مگر استعدادی برای وجود؛ برای اینکه وجودی بیابد، باید روح در آن دمیده شود. امّا از آنجایی که روح و جسم از دو جهان متفاوت هستند و نمیتوانند به یکدیگر اتصال پیدا کنند، نیاز به یک حلقۀ اتصال –یعنی نفس- دارند. [22] سید احمد الحسن داستان آفرینش اولین نفس انسانی -آدم (ع)- را از گلی که به آسمان اول بالا برده شد و روحی که در آن دمیده شد را در کتاب «عقاید اسلام و از تو دربارﮤ روح میپرسند» شرح داده و بیان میکند: «... بنابراین آدم در بهشت دنیوی واقع در آسمان اول [23] آفریده شده است، لذا ما آسمانی هستیم و نفس ما نیز از روحِ دمیدهشده در گلِ مرفوع (بالابردهشده) خلقت یافته است، تا در این زمین مورد آزمایش و امتحان قرار گیریم؛ و از سوی دیگر، ارواح بتوانند با بدنهای زمینی که مکان امتحان ما در این عالم جسمانی هستند، تلاقی یابند.» [24] همچنین ایشان در کتاب توهم بیخدایی، دلایل آفرینش نفس را اینگونه ذکر میکنند: «خداوند سبحان و متعال آفرینش آدم را در آسمان اول (آسمان انفس) آغاز نمود، ولی برای اینکه آدم و فرزندانش قابلیت این را داشته باشند که به زمین فرود بیایند و به بدنها متصل شوند، باید گِل تا آسمان اول بالا برده و نفس آدم (ع) و دیگر مردم از آن آفریده شود. این موضوع ضروری است. از این جهت که روح در این گلِ مرفوع دمیده شد و این گل، ابزار اتصال روح با جسد شده است. امکان ندارد روح با جسد تماس داشته باشد، به این دلیل که آن دو در دو عالم مختلف و از دو عالم متفاوت هستند و بین آن دو عوالمی قرار دارد. پس باید ابزاری باشد که در همۀ مراتب و جایگاههای واسطه و عوالم بین آسمان جسمانی و آسمان اول، وجودی داشته باشد و زمانی که جسم مرفوع میشود، بتواند در این جایگاهها قرار بگیرد و بتواند میان آنها در حرکت باشد... همچنین آغاز آفرینش آدم از گل زمین و آب آن بود، تا نفس او که بهزودی در آسمان اول آفریده میشود قوت و شهوت را حمل کند تا او را آمادﮤ تکثیر و زندگی در همۀ مناطق زمین کند و او را آماده کند که بر زمین مسلط شود.» [25] بنابراین نفس واسطه و برزخی بین روح و جسم است و در آن هم آثار گل و هم آثار روح (دو عنصر مخالف با یکدیگر) پدیدار شده است. ازاینرو جای تعجب نیست که خواستهها و تمایلات درونی انسان در تعارض با یکدیگر باشند و هیچگاه به صلح با یکدیگر دست پیدا نکنند. در واقع، تمایلات پست و شهوانی با خواستههای والای انسانی در نفس با یکدیگر جمع شدهاند و نفس انسان از یک طرف به عالم پست جسمانی و از طرف دیگر به عوالم ملکوتی بالا متصل است و از هر دو تأثیر میپذیرد. سید احمد الحسن بیان میکند: «قلب انسان بین دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد؛ شیطان یک انگشت و فرشته انگشتی دیگر، یا تاریکی یک انگشت و نور انگشتی دیگر، یا جهل یک انگشت و عقل انگشتی دیگر. قلب بین این دو انگشت است، و جهاد با نفس، سعی و تلاش برای رسیدن به خداوند با فرشته، نور و عقل، و ترک گفتن شیطان، ظلمت و جهل است.» [26] اگر نفس مشغول این عالم مادی شود، دیگر توجهی به عالم ملکوت ندارد و به همین دلیل وقتی انسان غذای مادی خود را میبخشد، در واقع غذایش را داده است تا نفس از تأثیرات آن و مشغول شدن به جسم رهایی یابد. راه رهایی از تعارضات، انتخاب و برگزیدن نور و عقل و بریدن بندهای دنیوی نفس است و در این میان هیچ سازشی وجود ندارد. امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: «بهراستی که بالاترین جهاد، پیکار مرد با نفس خویش است.» [27] نفس را میتوان به ظرفی تشبیه کرد که اگر درون آن را از دنیا و منیّت پر کنیم، فساد و بدی از آن جاری میشود و اگر آن را با یاد خدا پر کنیم، آرامش حقیقی در آن مستقر میگردد. خداوند میفرماید: (همان کسانی که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد. آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مییابد). [28] بیماری «منیّت» «منیّت» یا «انانیت» در لغتنامۀ دهخدا، به معنای نسبت دادن هرچیزی به خود و همه چیز را از خود دانستن است. [29] بهمنظور واضح شدن معنای منیّت، مثالی را ذکر میکنم. چشمان خود را لحظهای ببندید و یک خرس قهوهایرنگ را تصور کنید. حال تصور کنید که آن خرس تبدیل به یک خرس سفیدرنگ شده است. تغییررنگ خرس دست چه کسی بود؟ آیا خیال میتواند خودش را تغییر دهد یا اینکه نیازمند شماست؟ کافی است لحظهای چشمان خود را باز کنید تا آن خیال برای همیشه محو و نابود شود. خیال، بندﮤ شماست. ممکن است آن خرس قهوهای تصور کند رنگش را به اراده و خواست خودش تغییر داده است، امّا زهی خیال باطل...! حکایت وجود مجازی ما انسانها نیز اینگونه است. ما همان خیال هستیم که اگر هرچیزی ازجمله وجود خودمان را از خود بدانیم و منبع افاضهکنندﮤ خود را نشناسیم و به او توجه نکنیم، دچار منیّت شدهایم. حال اجازه دهید سراغ مثال دیگری برویم. در زمان فرعون، رود نیل فرونشست؛ مردم مصر چندین بار از او تقاضا کردند كه آب رود را به جریان اندازد. در نهایت، فرعون گفت همه در بیابان جمع شوید. خودش نیز با آنها رفت، ولى در محلى كه نه آنها او را مىدیدند و نه صدایش را مىشنیدند، صورت بر روى خاک گذارده و شروع به درخواست و دعا كرد. رود نیل بهطورى جارى شد كه پیش از آن سابقه نداشت. فرعون که درخواستش به حقیقت پیوست، دچار هذیان خودبزرگبینی شده و به مصریان گفت این من بودم که رود را جارى كردم. همه به سجده افتاده و او را پرستش کردند. سپس، فرشتهای به صورت مردى نزد فرعون آمد، گفت پادشاها، بندهاى دارم كه او را بر سایر بندگان خود امتیاز دادهام. اختیار آنها را به او سپرده، كلید خزاین و اموالم در دست اوست، ولى آن بنده با من دشمنى مىكند. كسى را كه من دوست دارم با او دشمن است، هركه را من نمىخواهم با او دوستى میکند. كیفر چنین بندهاى چیست؟ فرعون گفت بسیار بندﮤ ناپسند و بدى است. اگر در اختیار من باشد، او را در دریا غرق مىكنم. گفت اگر باید چنین شود، تقاضا دارم قضاوت خود را برایم بنویسید. فرعون نوشت سزاى چنین بندهاى فقط غرق نمودن در دریاست، و آن را به دست او داد. فرشته گفت خوب است این نامه را با مهر خود امضا كنید. فرعون نوشته را گرفت و امضا كرد. آن روز كه خداوند اراده كرد فرعون و فرعونیان را غرق کند، فرشته همان نامه را به دستش داده گفت، اینك قضاوتى كه دربارﮤ خود كردى انجام مىشود؛ باید غرق شوی. [30] هرکدام از ما فرعون زندگی خویش هستیم. زمانی که چیزی را طلب میکنیم و اتفاق میافتد، دعا میکنیم و برآورده میشود، اراده میکنیم و انجام میشود، مشکل و مسئلهای رخ میدهد و راهحل مناسبی به ذهنمان خطور میکند و ... وسوسه میشویم تا آن را از خودمان بدانیم نه از خداوند متعال. این فریاد «انانیت»، ندایی همیشگی در درونمان است که باید نسبت به آن آگاه و هوشیار باشیم. سید احمد الحسن میگوید: «دشمنترین دشمنان ما، نفس خود ماست. این نفس است که بدون حیا و با صدای بلند فریاد برمیآورد تا ثابت کند که در برابر خدای سبحان و متعال وجود دارد. چهبسا اگر انسان در این جهت حرکت کند و مراقبت نماید و با دشمنش بلکه بدترین دشمنش یعنی نفس خود بجنگد، به آن میزان معرفت که خدا برای انسان اراده فرموده است خواهد رسید.» [31] اگر منیّت در نفس رشد کند، ما را دچار بیماری منیّت میکند. این بیماری میتواند فرد را مبتلا به هذیان کند، مانند فرعون که گفت: «این من بودم که رود را جاری کردم... .» امّا این دسته از هذیانها – که من آنها را «هذیان مشترک» مینامم -زیرا در جامعۀ انسانی رایج است و گاهی ترویج میشود- چیستند؟! برای پاسخ به این سؤال، ابتدا اجازه بدهید کمی دربارﮤ «بیماری روانپریشی» صحبت کنیم. روانپریشی به حالتی گفته میشود که فرد توانایی تشخیص واقعیت از خیال را ندارد. بیمار روانپریش در طول اختلال خود احتمالاً دچار علائمی مانند توهم و هذیان میشود. توهم به این معناست که فرد چیزی را احساس میکند که در واقعیت وجود ندارد. برای مثال، ممکن است چیزی را ببیند یا بشنود. در حقیقت، فرد در غیاب یک محرک واقعی، دریافتهای حسی دارد و این تجربه بهقدری برای بیمار واقعی به نظر میرسد که آن را یک تجربۀ حسی بهنجار تلقی میکند. [32] هذیان به معنای درک نادرست از واقعیتهاست و با باورهای فرد سروکار دارد. در برخی از مواقع، فردی که دچار اختلال هذیانی است کاملاً عادی و سالم بهنظر میرسد و تنها زمانی که از موضوع هذیانی خاصش صحبت به میان میآید، این اختلال تشخیص داده میشود. برای مثال، فرد باور دارد که همسرش به او خیانت میکند (هذیان خیانت) یا دیگران قصد آسیب رساندن به وی را دارند (هذیان گزند و آسیب) یا فرد ممکن است تصور کند فردی معروف و مشهور است یا ثروت و قدرت زیادی دارد (هذیان خودبرزگبینی) درحالیکه هیچ شواهدی در واقعیت برای اثبات باور خود ندارد. [33] هذیان و توهم از مهمترین آفتهایی است که منیّت در نفس انسان ایجاد میکند. ما تصوراتی داریم که آن را بهنجار تلقی میکنیم -از هذیان دانایی و توانمندی خودمان گرفته تا توهم وجود [34]- درحالیکه حقیقت چیز دیگری است. نکتۀ اساسی این است که هرچه منیّت افزایش پیدا میکند، بینش ما به بیماریمان کمتر خواهد شد و نمیتوانیم مرز میان خیال و واقعیت را تشخیص دهیم. تحقیقات بسیاری نشان میدهد که در بسیاری از بیماریهای روانی مانند اسکیزوفرنی، مانیا، افسردگی با علائم روانپریشی و ... هرچه شدت بالینی بیماری افزایش پیدا کند، سطح بینش بیمار نسبت به بیماری خود کاهش پیدا میکند. [35] بهنظر میآید این موضوع دربارﮤ بیماری منیت (روانپریشی پنهان) نیز صدق میکند. برای مثال، منیّت میتواند گاهی سر از دعاهایمان دربیاورد و ما را دچار هذیان خودبزرگبینی کند، درحالیکه ما نسبت به بیمارگونه بودن آن آگاهی نداشته باشیم. سید احمد الحسن بیان میکند: «... کسی که حقیقت را میشناسد نمیگوید خدایا، به من بده، مرا شفا ببخش، با من چنینوچنان کن، فلان چیز را میخواهم و غیره! تنها باید به درگاه خداوند بایستد و امید داشته باشد که حضرت حق بر او تفضل نماید و او را در هرآنچه خواست و مشیتش است، بهکار بگیرد ... شما اگر خودت دست طلب برآری، دو قضیه مطرح میشود: اول اینکه شما در هر طلب و درخواستی دم از من میزنی و به نفس خویش نگاه میکنی. دوم اینکه شما در هر طلب میگویی من میدانم، من میفهمم، من مصلحت را میدانم، یعنی این شما هستی که تشخیص میدهی! تشخیص میدهی که مصلحت در این است که فلان چیز را بهدست آوری و فلان چیز برای شما بهوقوع بپیوندد. سپس از خدا درخواست میکنی آنچه را تشخیص دادهای برای شما برآورده سازد. یعنی بهطور خلاصه، شما به خدای سبحان میگویی من در تشخیص مصلحت از تو شناساترم و من از تو داناترم، چراکه شما خود، مصلحت را تعیین کرده و از خداوند فقط اجرای آن را خواستار شدهای. شما به خدا میگویی برای من چنین کن، یعنی این شما هستی که دریافتهای «چنین» همان حق است و مصلحت دنیوی و اخروی در آن نهفته است. اما در فرمودﮤ خدای متعال به بندهاش: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ رَبّی زِدْنی عِلْماً) (بگو: پروردگار من، بر علم من بیفزای!). در اینجا چه کسی مصلحت را تشخیص داده است؟ خداوند، چرا چنین درخواستی میکنی؟ زیرا خداوند به تو گفته چنین تقاضا کن. به هر حال، فقط کلمات مطرح نیست، بلکه افعال مهماند؛ یعنی ما هنگامی آنها را درک میکنیم که در آن باشیم، نه زمانی که بیرون آن قرار داریم و دربارﮤ آنها سخنسرایی میکنیم!» [36] انسان فقیر مطلق است و از خود چیزی ندارد درحالیکه خداوند غنی مطلق است. مخلوقات برای جبران کاستیها و نیازهایشان به غنی مطلق یعنی «الله» روی میآورند؛ هرکس خواهان علم باشد قصد الله میکند، هرکس خواهان روزی باشد قصد الله میکند و هرکس خواهان جبران نقص و کاستیاش از هر جهتی باشد قصد الله میکند که دربرگیرندﮤ تمام کمالات است. [37] دکتر علاء السالم بیان میکند: «بنابر توحید حقیقی، که سید احمد الحسن تبیین کرده است، خداوند متعال از ما میخواهد که ای بنیآدم، در درگاه پروردگارت حیا کن و در برابر خدا آرزویی به ذهنت نرسد، یا حتی به ذهنت چیزی خطور نکند و خودت را مثل یک صفحۀ سفیدی جلوی خداوند قرار بده و از خداوند بخواه که در این صفحه بنویسد و او فردی باشد که برایت اختیار کند. قطعاً اختیار او بهتر از انتخاب توست، چرا؟ چون او عالم مطلق است و علم تو نسبت به علم او، جهل مطلق است. تو فقیر مطلق هستی، ولی او غنی مطلق است. از من جز سفاهت چیزی صادر نمیشود، درحالیکه تو حکیم مطلق هستی؛ و چقدر زیباست که خودت را در اختیار خدا قرار دهی تا او باشد که برایت تصمیم میگیرد و مطمئن باش که انتخاب او، بهتر از انتخاب توست. واقعاً چقدر تفاوت وجود دارد!...» [38] ما ظاهراً برای رفع نیازهای خود به غنی مطلق و الله رجوع کردهایم و دعا میکنیم که او به ما بدهد، درحالیکه آنچه میگوییم نشان میدهد بین خود و خدا (یا خیال و واقعیت) مرزی قائل نشدهایم و براساس هذیانهای خودبزرگبینی با خداوند گفتوگو میکنیم. بسیاری از ما به خواستهها و نفس خود نگاه میکنیم و گویی که مصلحت را میدانیم و به درگاه غول چراغ جادو میرویم تا آن را برایمان حیوحاضر کند. در واقع، کاری که انجام میدهیم دعا نیست، بلکه شرک خفی است؛ یعنی در ظاهر خدای یگانه را معبود خویش قرار دادهایم، امّا در عمل «من» را شریک خداوند قرار دادهایم: من میدانم و او میتواند! امام حسن عسكرى (ع) میفرمایند: «... مواظب هر حادثه و عملى باش، چراكه شرک ورزيدن در ميان مردم، از راه رفتن مورچه روى سنگ صاف در شب تار يا روى فرش سياه مخفىتر است.» [39] منیّت با توجه کردن به «من» و غافل شدن از خداوند در زندگی نمود پیدا میکند. فرد ممکن است رفتار نیکویی را انجام دهد، اما در انجام آن کار توجهش به «من» باشد؛ برای مثال، ممکن است انفاق کند تا در دل احساس بزرگی و غرور کند و به خود بگوید چه بندﮤ شایسته و نیکوکاری هستم. درحالیکه این فرد اگر قرار باشد، از آنچه خود دوست میدارد و به آن دلبسته است، یا از آنچه خود به آن نیازمند است انفاق کند، آن را انجام نمیدهد. [40] بنابراین چنین انفاقی حقیقی نیست و احتمالاً نتیجۀ مطلوبی را بهدنبال ندارد، زیرا بازهم موجب توجه به خود و در نتیجه پرورش منیّت میشود. رسولالله (ص) میفرمایند: «فرشته با خوشحالی عمل بنده را بالا میبرد و چون کارهای نیکش را بالا برد، خداوند عزوجل میفرماید: آنها را در سجین گذارید؛ این کارها برای من انجام نشده است.» از امام باقر (ع) روایت شده است: «دو نفر داخل مسجد شدند. یکى عابد و دیگرى فاسق، و چون از مسجد بیرون رفتند، فاسق ازجمله صدیقان بود و عابد ازجمله فاسقان! و دلیلش این بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود مىبالید و در این فکر بود، اما فاسق در فکر پشیمانى از گناه و استغفار بود.» [41] همانطور که پیشتر گفته شد، منیّت نسبت دادن هرچیزی به خود و همه چیز را از خود دانستن است. بنابراین اگر فرد عبادت را از خودش ببیند و از منبع افاضهکنندﮤ آن غافل شود، دچار منیّت و تکبر شده است. امام على (ع) در نامۀ خود به مالک اشتر مىنویسد: «مبادا هرگز دچار خودپسندى گردى و به خوبیهاى خود اطمینان کنى و ستایش را دوست داشته باشى، که اینها همه از بهترین فرصتهاى شیطان براى هجوم آوردن به توست و کردار نیک نیکوکاران را نابود مىکند.» [42] نکتۀ مهم دیگر این است که «من» میتواند گناهی را در نظرمان آراسته جلوه دهد. برای مثال، مصرف مشروبات الکلی با وجود تاثیرات مخرّبش، [43] میتواند برای مدت کوتاهی با ایجاد حالت سرخوشی و اثرات خوشایندی فرد را از مشکلات هیجانی، خانوادگی، اجتماعی، استرس، احساس درماندگی و ... دور کند. [44] فردی که نفسش در برابر مصرف مشروبات الکلی ضعیف است در چنین موقعیتی، اگر به مصرف آن روی بیاورد، برخلاف حکم خداوند عمل کرده است. این فرد در عمل بیان میکند که «من» را بهعنوان شارع مقدس تصدیق میکند و نه خداوند سبحان را، و رضایت و خشنودی «من» برایش مهم است و نه خداوند. دروغ مصلحتی نیز نمونۀ بارز و رایج دیگری است از گناهی که «من» آن را در نظرمان آراسته جلوه داده است. در حقیقت، این دروغ گناهی است که «من» بنابر مصلحت خویش انجام آن را تشریع کرده است. در نتیجه، منیّت گرگی است که در لباس میش ظاهر میشود و بیآنکه بخواهیم ما را در باتلاق جهل و ظلمت رها میکند. اگر از منیّتی که در کمین اعمالمان نشسته است غافل شویم، نفس و هرآنچه را از نفس سر میزند آلوده میسازد. امام صادق (ع) میفرمایند: «در روز رستاخیز، بندهای را که نماز خوانده میآورند. او میگوید: پروردگارا، من برای رضای تو نماز خواندم؛ امّا به او گفته شود: نه، بلکه برای آن نماز خواندی که گفته شود چه نماز خوبی میخواند! او را به دوزخ ببرید.» [45] این امر نشان میدهد که ما نیاز داریم نسبت به نیّتهای درونیمان هوشیار باشیم. چهبسا رفتاری انجام دهیم که آن رفتار به ظاهر نیک باشد، امّا متأسفانه بهجای ارتقای روحیمان منیّت را در ما پرورش دهد. ادامه دارد ... منابع: [1] نوربالا احمدعلی، دماری بهزاد، ریاضی اصفهانی سهند؛ بررسی روند شیوع اختلال های روانی در ایران؛ دانشور پزشکی[Internet]. 1393؛21(112):0-0. Available from: https://sid.ir/paper/391203/fa”. [2] تبریزی شهروی زهرا؛ تأثیر سلامت روان بر احساس رضایتمندی و شادکامی، 1402. Available from: https://sid.ir/paper/1082547/fa [3] Tan, S.-Y., & Dong, N. J. (2001). Spiritual interventions in healing and wholeness. In T. G. Plante & A. C. Sherman (Eds.), Faith and health: Psychological perspectives (pp. 291–310). The Guilford Press. [4] تبرایی، رامین؛ بررسی جایگاه معنویت در الگوهای عمدﮤ سلامت روان؛ فصلنامۀ روانشناسی و دین، 1389، سال سوم شمارﮤ 1، پیاپی 9. Available at: magiran.com/p770121 [5] فیروزی، الهه؛ تأثیر معنویت سکولار بر دینداری، 1397؛ نشریۀ مطالعات قرآنی نامه جامعه، پیاپی 125. Available at: https://B2n.ir/g74877 [6] گوستاو یونگ، کارل؛ خودِ ناشناخته (فرد در جامعههاى امروزى)، مترجم مهدی قائنی؛ نشر جامی، 1393، ص 78. [7] گوستاو یونگ، کارل؛ خودِ ناشناخته (فرد در جامعههاى امروزى)، مترجم مهدی قائنی؛ نشر جامی، 1393، ص 58. [8] سید احمد الحسن، عقاید اسلام و از تو دربارﮤ روح می پرسند، (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)،1400، ص 7- 11. Available at: https://B2n.ir/t25648 [9] سادات روحانی، زینب؛ بهرامی احسان، هادی؛ مقایسۀ مفهوم نفس در قرآن با مفهوم روان در روانشناسی؛ نشریۀ نظریههای اجتماعی متفکران مسلمان، سال یازدهم، شمارﮤ 4 (پیاپی 23، زمستان 1400). Available at: https://B2n.ir/m08479 [10] دادجو، یدالله؛ نسبت پدیدههای وحی با معرفتهای نشئتگرفته از ضمیرناخودآگاه انسان؛ فصلنامۀ پژوهشهای فلسفی - کلامی، سال پانزدهم، شمارﮤ 1، (پیاپی 57، پاییز 1392). Available at: magiran.com/p1308228 [11] ناخودآگاه مخزن احساسات، افکار، تمایلات و خاطراتی است که خارج از آگاهی ما قرار دارند. از دیدگاه فروید، ذهن ناهوشیار یا ضمیر ناخودآگاه بر روی رفتار ما بیشترین تأثیر را دارد، هرچند ما از این تأثیرات نهفته و ناآشکار آگاهی نداریم. البته باید گفت تعریف فروید از ضمیر ناخودآگاه کامل نیست و وی نتوانست به بسیاری از سؤالات و ابهامات پاسخ دهد و امیدوار بود که آیندگان پرده از راز ناخودآگاه بردارند. [12] برای مطالعه در این زمینه، میتوانید به مقالۀ «فروید در اتاق تاریک ذهن» در هفتهنامۀ زمان ظهور (شمارۀ 186، شهریور 1403) مراجعه کنید. [13] سید احمد الحسن، متشابهات. ج 4 ،پرسش 175، ص 177. Available at: https://B2n.ir/f84234 [14] سید احمد الحسن. جهاد درب بهشت است (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1395، ص 13. Available at: https://B2n.ir/a05531 [15] از ائمۀ اطهار (ع) روایت شده است که خداوند از زمانی که عالم مادی را خلق فرمود به آن نگاه نکرده است. برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه، میتوانید به کتاب در پیشگاه صیحه مراجعه کنید: استاد زکی انصاری، در پیشگاه صیحه، واکاوی روشمند و علمی رؤیاها (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 2013، فصل اول، ص47. Available at: https://B2n.ir/q50364 [16] سید احمد الحسن، گزیدهای از تفسیر سورﮤ فاتحه (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1395، ص 54. Available at: https://B2n.ir/p14835 [17] سید احمد الحسن وصی و فرستادﮤ امام مهدی (ع) و یمانی موعود است. برای اطلاع بیشتر در زمینۀ دعوت مبارک یمانی، به سایت www.almahdyoon.com مراجعه بفرمایید. [18] سید احمد الحسن، جهاد درب بهشت است (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1395، ص 13. Available at: https://B2n.ir/a05531 [19] بهرامی محسن، فرامرز قراملکی احد؛ تحلیل مفهومی تعارضات اخلاقی؛ مجلۀ ایرانی اخلاق و تاریخ پزشکی، [Internet]. 1391؛5(2):29-40. Available from: https://sid.ir/paper/135497/fa”. [20] دکتر علاء السالم، بررسی انتقادی کتاب عقاید امامیه (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1401، ص 174. Available at: https://B2n.ir/d62960 [21] واثق فلیح حسین الحسینی، پیدایش نخستین (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1400، ص 161و162. Available at: https://B2n.ir/u85358 [22] واثق فلیح حسین الحسینی، پیدایش نخستین (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1400، ص 187. Available at: https://B2n.ir/u85358 [23] «آسمان دنیا از دو بخش یا دو طبقه تشکیل شده است که عبارتاند از: آسمان جسمانی و آسمان اول. آسمان جسمانی همین آسمان مادی عینی است که کهکشانها، خورشیدها، ماهها و زمینی که بر آن زندگی میکنیم در آن قرار دارد. آسمان اول، آسمان نفسهاست که آدم در آن خلق شده است و بهشت دنیوی که آدم و حوا در ابتدای آفرینششان و پیش از آنکه با صدور معصیت به زمین پایین بیایند در آن استقرار داشتهاند، در آنجا واقع شده است. آسمان اول همان آسمان عالم ذر است.» (سید احمد الحسن. عقاید اسلام و از تو دربارۀ روح میپرسند، ص 341) [24] سید احمد الحسن، عقاید اسلام و از تو دربارﮤ روح میپرسند (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1400، ص 341. Available at: https://B2n.ir/t25648 [25] سید احمد الحسن، توهم بیخدایی (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام). Available at: https://B2n.ir/e16348 [26] سید احمد الحسن، جهاد درب بهشت است (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1395، مبحث جهاد اکبر. Available at: https://B2n.ir/a05531 [27] صالحی، نادعلی؛ گنجینۀ حکمت؛ نشر ارغوان دانش، 1390، ج ۱، ص ۱۳۹. [28] سورﮤ رعد، آیۀ 28. [29] https://B2n.ir/u74398 [30] شیخ صدوق، عللالشرائع، ترجمۀ ذهنى تهرانى، ج ۱، ص ۲۱۵. [31] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگر بر بستر امواج، ج 3، سؤال 232. Available at: https://B2n.ir/s07332 [32] رجبی محمدرضا، توهم شنوایی، (شنواییشناسی) auditory and vestibular research[Internet]. 1382؛12(21-20):46-51. Available from: https://sid.ir/paper/433571/fa [33] صادقی مجید، علیوردی پرویز؛ اختلال هذیانی در بیماران سرپایی و بستری بیمارستان روزبه تهران؛ مجلۀ روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران (اندیشه و رفتار)[Internet]. 1380؛7 (3 (پیاپی 27)):4-10. Available from: https://sid.ir/paper/16597/fa [34] مجموع انرژی جهان صفر است. به عقیدﮤ لاورنس کراوس، جهانی که مجموع انرژی آن صفر باشد ممکن است از هیچ بهوجود آمده باشد، زیرا هیچ انرژی خارجی در آن دخالت نداشته است. سید احمد الحسن در کتاب توهم بیخدایی بیان میکند وجود کلی مخلوق نباید چیز دیگری غیر از عدم خودش باشد. حقیقت این است که وجود مخلوقات در برابر وجود خداوند صرفاً یک وجود اعتباری است. ما در برابر خداوند سبحان، صرفاً عدم هستیم، چراکه اصولاً ما از عدم خارج نشدهایم. بنابراین جز خداوند سبحان چیز دیگری موجود نیست. برای مطالعۀ بیشتر، میتوانید به کتاب توهم بیخدایی نوشتۀ سید احمد الحسن (فصل ششم: عدم، نامولد است، مبحث مجموع انرژی در جهان و جهانی از هیچ چیز) مراجعه کنید. Available at: https://B2n.ir/e16348 [35] رحیم یوسفی، دکتر سیروس صادقی، دکتر حمید جنگی اقدم، و مجید سیوانیزاده، ۱۳۸۹؛ مقایسۀ میزان بینش در بیماران مبتلا به اختلال خلقی در هنگام پذیرش و ترخیص از مرکز روانپزشکی؛ پژوهشهای نوین روانشناختی. شمارﮤ 19. ص 177-193. یوسفی، رحیم. کلانتری، مهرداد. صادقی، سیروس. عریضی سامانی، حمیدرضا؛ مقایسۀ بینش شناختی در بیماران دچار اسکیزوفرنیا، اختلال اسکیزوافکتیو و اختلالات خلقی؛ فصلنامۀ تازههای علوم شناختی، 1382، شمارﮤ 18. [36] سید احمد الحسن، در محضر عبد صالح، 2015، ج 1، ص 120. Available at: https://B2n.ir/j95867 [37] سید احمد الحسن، گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه (ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی علیهالسلام)، 1395، ص 9. Available at: https://B2n.ir/p14835 [38] https://B2n.ir/d67224 [39] الغیبة (للطوسی)، ترجمۀ عزیزی، ج ۱، ص ۳۷۲. [40] درحالیکه خداوند میفرماید انفاق کردن به دیگران را بر خود مقدم بدارید، هرچند که خود نیازمند شدید باشید. (سورﮤ حشر، آیۀ ۹) همچنین میفرماید از آنچه دوست دارید انفاق کنید. (سورﮤ آلعمران، آیۀ ۹۲). [41] الشیخ الصدوق، عللالشرائع، 354/1. [42] امام علی (ع)، نهجالبلاغه، گردآورنده: سیدرضی، نامۀ 53. [43] نصر وحیده، نصر نفیسه، ملکزاده زینب، ملکزاده مبارکی فاطمه، کرمخانی مرضیه؛ بررسی اثربخشی آموزش مضرات الکل مبتنیبر آموزههای اسلامی در کاهش ولع مصرف آن و بازگشت در افراد با سابقۀ اعتیاد به الکل در انجمن الکلیهای گمنام شهر تهران در سال 1396؛ پژوهش در دین. 1399؛ پژوهش در دین و سلامت، شمارﮤ 1. ص 39 تا 46. [44] بررسی عوامل مؤثر بر اعتیاد به مشروبات الکلی (مطالعۀ موردی: معتادان به مشروبات الکلی عضو انجمن الکلیهای گمنام شهرستان شهر بابک)؛ نخستین همایش ملی خانواده و آسیبهای اجتماعی، 1398. Available at: https://civilica.com/doc/1530412 [45] کوفی اهوازی، حسینبن سعید؛ الزهد (الحسینبن سعید)، 1399، المطبعه العلمیه، 63/166. فرازهایی از خطبههای نمازجمعه گر توکل میکنی، در کار کن ... خطیب: سید واثق حسینی آیا میتوانم تنها با نیت به سعادت دست یابم؟ یا تنها با انجام اعمال صالح؟ یا اینکه به چیزهای دیگری نیاز است؟ روایتی زیبا از امام صادق (ع) نقل شده که معانی دقیقی در آن نهفته است. ایشان فرمودهاند: «هرکه چیزی را اراده کند الزاماً به آن دست نمییابد.» یعنی همۀ چیزهایی که در درون خود نیت میکنیم، لزوماً در بیرون محقق نمیشوند یا ممکن نیست آنها را انجام دهیم. همچنین فرمودند: «و نه هرکه به چیزی دست یابد در آن توفیق پیدا میکند.» ممکن است چیزی را نیت کنم و توانایی انجام آن را نیز داشته باشم، اما آیا توفیق الهی نصیبم میشود؟ این نیازمند اخلاص از سوی بنده است تا خداوند عزوجل توفیق را بر او نازل کند، چراکه اخلاص و توفیق دو روی یک سکهاند و از هم جدا نمیشوند. ایشان همچنین فرمودهاند: «و نه هرکه به چیزی توفیق یابد آن را در جای درستش به کار میبرد.» ممکن است توفیق انجام کاری را پیدا کنید، اما آیا آن کار در جای درست خود انجام میشود؟ اعمالی که انجام میدهید، آیا در جایگاه صحیح خود هستند؟ مثلاً ممکن است برای نمازجمعه توفیق پیدا کنید و در آن حضور یابید. نمازجمعه حج فقراست، گناهان را از جمعهای تا جمعۀ دیگر میآمرزد و فضایل بسیاری دارد. کافی است بدانیم نمازجمعه همان نماز وُسطاست که خداوند به آن سفارش کرده است و نیز ارتباطی با قائم (ع) دارد، چراکه حقیقت آن نمایانگر ولایت قائم (ع) است. اما آیا صرف حضور در نمازجمعه، برای شما عملی خواهد بود که شما را در آخرت از سعادتمندان کند؟ «و نه هرکه توفیق یابد آن را در جای درستش به کار میبرد.» سپس امام (ع) فرمودند: «هنگامی که نیت، توانایی، توفیق و به هدف رسیدن با هم جمع شوند»، یعنی شما نیتی کنید، توانایی انجام آن را داشته باشید، آن را انجام دهید و در عمل موفق باشید و به هدف موردنظر برسید. در این صورت چه میشود؟ امام (ع) فرمودند: «اینجا سعادت کامل میشود.» ببینید امام (ع) چه معنای دقیقی را بیان میکند. اکنون میدانیم که [چرا] امیرالمؤمنین (ع) فرمودند سعادت به معنای کامیابی نزد خداوند سبحان و انجام اعمال صالح است. اما حقیقت این است که نه هر عملی که انجام میدهید و نه هر عملی که از شما صادر میشود، مقبول است، بلکه اعمالی که نزد خداوند پذیرفته و در نامۀ حسنات شما ثبتوضبط میشوند، همانهایی است که نتیجۀ آنها سعادت در دنیا و آخرت خواهد بود. تاریخ انتشار: 20 – 5 – 2022؛ 30/۰۲/1401 https://youtu.be/XURvNYN64vk?si=9Sawj-Pq6G_G2Vln https://youtu.be/BtgHRZP3nHs?si=jiANFMnwTCN16A-Z گفتوگوی داستانی دربارﮤ دعوت فرستادﮤ عیسای مسیح (قسمت آخر) جایگاه «دعوت به حاکمیت خدا» در شناخت مدعیان حق به قلم متیاس آنها سپس راهی جاده شدند و به سفر خود ادامه دادند. الیاس از ساره خواست که ادامۀ دلایل حقانیت احمد الحسن را برایش توضیح دهد. ساره که انگیزه و اشتیاقش چندبرابر شده بود، شروع کرد و گفت: «بسیار خب، من از قانونی با تو صحبت کردم که به شناخت مدعیان حق کمک میکند و گفتم که «وصیت» و «علم و حکمت» دو بند از این قانون شناخت است. حال، به بند آخر میپردازم: «دعوت به حاکمیت خدا». ببین الیاس، کتاب مقدس بسیار صریح و واضح حقّ مالکیت همۀ عالم را برای خداوند محفوظ میدارد، یعنی پادشاه اصلی جهانیان پروردگار است. مثلاً: «آنگاه داوود در حضور تمامی جماعت، خداوند را متبارک خوانده، گفت: "ای یهوه، خدای پدر ما اسرائیل، تو از ازل تا به ابد متبارک هستی! ای خداوند، عظمت و قدرت و جلال و پیروزی و شوکت از آنِ توست، زیرا هرآنچه در آسمان و زمین است متعلق به توست. ای خداوند، پادشاهی از آنِ توست، و تو بر همگان چون سَر متعال هستی".» [1] خب، وقتی پادشاه و مالک اصلی خداوند است، پس خود او نیز قوانین را وضع میکند و مجریان این دستورات را انتخاب میکند. درست است؟» الیاس سرش را به نشانۀ تأیید تکان داد و سکوت کرد که ساره ادامه دهد. ساره گفت: «پس نتیجه این شد که حاکمان بر مردم باید از سوی پادشاه و مالک اصلی یعنی خداوند برگزیده شوند. کتاب مقدس نیز این باور را تأیید میکند. برای مثال: «ليکن يهُوَه خدای اسرائيل، مرا از تمامی خاندان پدرم برگزيده است که بر اسرائيل تا ابد پادشاه بشوم، زيراکه يهودا را برای رياست اختيار کرد و از خاندان يهودا، خاندان پدر مرا و از فرزندان پدرم، مرا پسند کرد تا مرا بر تمامی اسرائيل به پادشاهی نصب نمايد. و از جميع پسران من (زيرا خداوند پسران بسيار به من داده است)، پسرم سليمان را برگزيده است تا بر کرسی سلطنت خداوند بر اسرائيل بنشيند.» [2] میبینی؟ این خداوند است که داوود و سلیمان را به پادشاهی برگزیده است. یا در تثنیه ۱۵:۱۷ میخوانیم: «البته پادشاهی را که یهوه خدایت برگزیند بر خود نصب نما. یکی از برادرانت را بر خود پادشاه بساز، و مرد بیگانهای را که از برادرانت نباشد، نمیتوانی بر خود مسلط نمایی.» این آیه نیز بر نصب و پذیرش پادشاهی که از سوی خداوند برگزیده شده است تأکید میکند. مثالها بسیار است و من فقط به یک نمونۀ دیگر بسنده میکنم. الیاس، این آیه را که بارها خواندهای و بلد هستی: «ای دختر صهیون، بسیار وجد بنما و ای دختر اورشلیم، آواز شادمانی بده! اینک پادشاه تو نزد تو میآید. او عادل و صاحب نجات و حلیم است و بر الاغ و بر کرّهبچّۀ الاغ سوار است.» [3] خودت میدانی که این آیه به عیسی و پادشاهی او بشارت میدهد، و اینچنین محقق شده است: «فردای آن روز، چون گروه بسیاری که برای عید آمده بودند شنیدند که عیسی به اورشلیم میآید، شاخههای نخل را گرفته، به استقبال او بیرون آمدند و ندا میکردند: "هوشیعانا، مبارک باد پادشاه اسرائیل که به اسم خداوند میآید. و عیسی کرهالاغی یافته، بر آن سوار شد، چنانکه مکتوب است که «ای دختر صهیون، مترس، اینک پادشاه تو سوار بر کرهالاغی میآید".» [4] الیاس، موضوع دیگری که باید بگویم این است که «دعوت به حاکمیت خدا» از سوی فرستادگان الهی تنها محدود به معرفی خداوند بهعنوان پادشاه حقیقی عالم نبوده است، بلکه آنها مجریان قاطع و محکم قوانین و احکام آن پادشاه نیز هستند. خداوند بهعنوان مالک و حاکم جهانیان، قوانینی نیز وضع میکند و فرستادگانش به اجرای این احکام میپردازند. برای مثال، یوشع که جانشین موسی بود، به اجرای اوامر الهی تأکید داشت: «اما بهدقت متوجه شده، امر و شریعتی را که موسی بندﮤ خداوند به شما امر فرموده است به جا آورید تا یهوه، خدای خود را محبت نموده، به تمامی طریقهای او سلوک نمایید، و اوامر او را نگاه داشته، به او بچسبید و او را به تمامی دل و تمامی جان خود عبادت نمایید.» [5] یا از عیسی (ع) بخوانیم: «ناگاه شخصی آمده، وی را گفت: "ای استاد نیکو، چه عمل نیکو کنم تا حیات جاودانی یابم؟" وی را گفت: "از چه سبب مرا نیکو گفتی و حال آنکه کسی نیکو نیست، جز خدا فقط. لیکن اگر بخواهی داخل حیات شوی، احکام را نگاه دار." بدو گفت: "کدام احکام؟" عیسی گفت: "قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، و پدر و مادر خود را حرمت دار و همسایۀ خود را مثل نفس خود دوست دار".» [6] عیسی از چه احکامی سخن میگوید؟ اینها احکامی است که در تورات آمده است: «پدر و مادر خود را احترام نما تا روزهای تو در زمینی که یهوه خدایت به تو میبخشد، دراز شود. قتل مکن. زنا مکن. دزدی مکن.» [7] و در کتاب لاویان ۱۸:۱۹ آمده است: «از ابنای قوم خود انتقام مگیر و کینه مورز، و همسایۀ خود را مثل خویشتن محبت نما. من یهوه هستم.» یا در این آیات میخوانیم: «پس فَریسیان و کاتبان از او پرسیدند: "چون است که شاگردان تو به تقلید مشایخ سلوک نمینمایند، بلکه به دستهای ناپاک نان میخورند؟" در جواب ایشان گفت: "نیکو اخبار نمود اشعیا دربارﮤ شما، ای ریاکاران، چنانکه مکتوب است: این قوم به لبهای خود مرا حرمت میدارند، لیکن دلشان از من دور است. پس مرا عبث عبادت مینمایند، زیراکه رسوم انسانی را بهجای فرایض تعلیم میدهند، زیرا حکم خدا را ترک کرده، تقلید انسان را نگاه میدارند، چون شستن آفتابهها و پیالهها و چنین رسوم دیگر بسیار به عمل میآورید." پس بدیشان گفت: "حکم خدا را نیکو باطل ساختهاید تا تقلید خود را محکم بدارید. از این جهت که موسی گفت پدر و مادر خود را حرمت دار و هرکه پدر یا مادر را دشنام دهد البته هلاک گردد. لیکن شما میگویید که هرگاه شخصی به پدر یا مادر خود گوید: «آنچه از من نفع یابی، قربان یعنی هدیه برای خداست» و بعد از این، او را اجازت نمیدهید که پدر یا مادر خود را هیچ خدمت کند. پس کلام خدا را به تقلیدی که خود جاری ساختهاید، باطل میسازید و کارهای مثل این بسیار به جا میآورید".» [8] واضح است که عیسی با جدیت در مقابل تقلید از مشایخ و باطل شدن کلام خداوند ایستاد. پس فرستادگان الهی همگی رهبران برگزیده از سوی خداوند هستند، و همچنین مجریان قوانینی که از سوی خدا وضع شده است.» الیاس اجازﮤ صحبت کردن گرفت و گفت: «اینها که گفتی درست است و براساس این آیات، همیشه فرستادگان خداوند باید حاکمان بر مردم باشند که خب این اتفاق نیفتاده است. در حال حاضر نیز که در بیشتر کشورهای جهان، دموکراسی حاکم را تعیین میکند.» ساره جواب داد: «بله، متأسفانه اکثر مردم به حاکمانی غیرالهی روی میآورند و این فقط مختص این زمان نیست. به این آیه دقت کن: «ایشان پادشاهان نصب نمودند، اما نه از جانب من. سروران تعیین کردند، اما ایشان را نشناختم ... .» [9] ببین الیاس، بهطور کلی، در هر جامعهای رهبری وجود دارد و این یک امری طبیعی است، اما آنچه اهمیت دارد این است که آن حاکم و رهبر باید از سوی خداوند برگزیده شده باشد... این آیه را که بارها شنیده و خواندهای: «ایشان فریاد زدند: "او را بردار، بردار، صلیبش کن!" پیلاطس به ایشان گفت: "آیا پادشاه شما را مصلوب کنم؟" رؤسای کهنه جواب دادند که "غیر از قیصر پادشاهی نداریم!"» [10] میبینی؟! تاریخ بارها نشان داده است که هرگاه منافع مادی و دنیوی بزرگان هر قوم و هر زمان با وجود رهبران الهی به خطر افتاده است، این افراد به حاکمان غیرالهی روی میآوردهاند. الیاس، این سه نشانه همان قانون شناخت فرستادگان الهی است که همیشگی و بر همۀ آنها در تمامی زمانها صدق میکند. اگر سؤالی داری بپرس.» الیاس گفت: «سپاسگزارم که باحوصله و دقت قانون شناخت فرستادگان الهی را برایم شرح دادی. سؤالم اینبار دربارﮤ ارتباط بند سوم و احمد الحسن است. آیا او مخالف انتخابات و دموکراسی است؟» ساره پاسخ داد: «ببین الیاس جان، در حال حاضر، تنها کسی که بهصورت حقیقی و به معنای واقعی به حاکمیت خدا دعوت میکند، احمد الحسن است. اما خیر! او با هر انتخاباتی مخالف نیست، بلکه میگوید در انتخاباتی که در آن، شخصی بهعنوان نمایندﮤ مردم انتخاب میشود تا سخنگوی آنها شود و خواستههای آنها را مطالبه یا مدیریت کند اشکالی وجود ندارد. مخالفت احمد الحسن و البته ادیان الهی با انتخاباتی است که در آن حاکم و رهبر اصلی جامعه انتخاب میشود. حقّ این گزینش، تنها برای خداوند محفوظ است، چراکه او مالک حقیقی جهان است و تنها اوست که حقّ انتخاب جانشین خود و حاکم بر مردم را دارد.» الیاس که تا آن لحظه با دقت به سخنان ساره گوش داده بود، با لبخند آرامی گفت: «تا به حال ندیده بودم اینچنین پر شور و آماده از کسی دفاع کنی. من دیگر سؤالی ندارم، بهجز اینکه از آیات بشارتی دربارﮤ احمد الحسن و پدرانش - محمد و جانشینانش - بگویی و توضیح دهی که چرا و به چه علت این نصوص به آنها مربوط است، که بررسی این موضوع را به زمان بعد از سفر موکول کردیم. سپاسگزارم که وقت گذاشتی و توضیحاتت راه طولانی سفر را برایمان کوتاه کرد.» ساره در جواب گفت: «چشم، قول میدهم پس از بازگشتمان به خانه، از محمد و جانشینانش در کتاب مقدس بگویم تا قلب تو نیز نسبت به آنان نرم و مطمئن شود. الیاس جان، ناگهان آیات زیبایی به دلم افتاد و مایلم آنها را بهعنوان حسن ختام این سخنانم برایت بخوانم: "و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را میکشند که چه وقت از عروسی مراجعت کند تا هروقت آید و در را بکوبد، بیدرنگ برای او باز کنند. خوشا به حال آن غلامان که آقای ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد. هرآینه به شما میگویم که کمر خود را بسته، ایشان را خواهد نشانید و پیش آمده، ایشان را خدمت خواهد کرد. و اگر در پاس دوم یا سوم از شب بیاید و ایشان را چنین یابد، خوشا به حال آن غلامان. اما این را بدانید که اگر صاحب خانه میدانست که دزد در چه ساعت میآید، بیدار میماند و نمیگذاشت که به خانهاش نقب زنند. پس شما نیز مستعد باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمیبرید پسر انسان میآید".» [11] سپس ساره با لبخند و در آرامش چشمانش را بست و خوابید. پس از گذشت زمانی اندک، آنها سرانجام به مقصد رسیدند؛ خانۀ پدری ساره با دنیایی از خاطرات شیرین برای او. اما اینبار حسّ و حال ساره با دفعات پیش متفاوت بود. او سرزندهتر و با نشاطتر از همیشه به نظر میرسید، و البته الیاس میدانست که در ذهن همسرش چه میگذرد. برای همین او با لحنی آرام و مهربان از ساره خواست تا به خانوادهاش از احمد الحسن سخنی به میان نیاورد. اما ساره با اشتیاق بسیار گفت: «چطور میتوانم خبر ظهور فرستادﮤ عیسی را به پدر و مادرم نرسانم، الیاس؟! این آیه را که حتماً شنیدهای: «و لازم است که خبر خوش، اول بر تمامی امّتها موعظه (اعلام) گردد.» [12] راستش را بخواهی دلیل اصلی من برای این سفر، رساندن این خبر به خانوادهام بود.» الیاس که همسرش را میشناخت و میدانست که اگر انجام کاری را صحیح بداند، هیچکس نمیتواند مانع او شود، سکوت کرد و ساره را به حال خوش خود رها کرد. آنها وارد خانه شدند و با استقبال گرم خانواده روبهرو گردیدند. ساعتی گذشت و ساره تصمیم گرفت که از احمد الحسن بگوید. او به پدرش، که مردی محترم و اهل مطالعه بود، رو کرد و گفت: «پدرجان، اگر به شما بگویم که عیسی فرستادهای دارد و اکنون آن فرستاده ظهور کرده است، چه جوابی به من میدهید؟» پدرش در آرامش پاسخ داد: «دل مرد عادل در جواب دادن تفکر میکند، اما دهان شریران، چیزهای بد را جاری میسازد.» [13] پیش از هر واکنش و جوابی، ابتدا دربارﮤ آن فرستاده و دلایلی که ارائه داده است میپرسم، سپس نظرم را میگویم.» ساره و الیاس نگاه معناداری به یکدیگر کردند، چراکه آنها برخلاف این سخن پدر، زمانی که خبر ظهور را شنیدند، اولین واکنششان تمسخر و تکذیب بود. ساره ادامه داد و گفت: «همیشه به داشتن پدری همچون شما افتخار کردهام. پدر، مادر، میخواهم از کسی برایتان بگویم که عیسی در رؤیا، از او برایم گفت و من را بهسوی او فراخواند.» ساره ساعتها از احمد الحسن سخن گفت و به سؤالات پدر و مادرش با حوصله پاسخ میداد؛ کتابهایی نیز از وی به آنها معرفی کرد. او در پایان، ناگهان با سؤالی از سوی مادرش مواجه شد. مادرش علت فراری بودن و مخفی شدن احمد الحسن را پرسید و گفت: «ساره جان، فقط موضوعی برایم کمی عجیب است؛ اینکه چطور میتوان از خدا باشی و بهسوی او دعوت کنی، اما از ترس جانت فرار کنی! مگر خداوند نمیتواند محافظ فرستادهاش باشد؟» ساره پاسخ داد: «مادرجان، فرستادگان الهی بهدلیل مأموریتی که از سوی خداوند دارند، و رسالتی که بر دوششان قرار داده شده است، فرار میکنند و مخفی میشوند، نه بهدلیل جاندوستی! این موضوع در کتاب مقدس هم بارها دیده شده است. برای نمونه، ایلیای نبی بعد از آنکه امنیت جانش در خطر افتاد، به بئرشَبَع روانه شد: «و اَخاب، ایزابل را از آنچه ایلیا کرده و چگونه جمیع انبیا را به شمشیر کشته بود، خبر داد. و ایزابل رسولی نزد ایلیا فرستاده، گفت: «خدایان به من مثل این بلکه زیاده از این عمل نمایند، اگر فردا قریب به این وقت، جان تو را مثل جان یکی از ایشان نسازم.» و چون این را فهمید، برخاست و بهجهت جان خود روانه شده، به بئرشَبَع که در یهوداست آمد و خادم خود را در آنجا واگذاشت.» [14] یا دربارﮤ عیسی میخوانیم: «یهودیان بدو گفتند: «هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیدهای؟» عیسی بدیشان گفت: «آمین، آمین، به شما میگویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود، من هستم.» آنگاه سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. اما عیسی خود را مخفی ساخت و از میان گذشته، از هیکل بیرون شد و همچنین برفت.» [15] یا در انجیل یوحنا ۱:۷ آمده است: «و بعد از آن، عیسی در جلیل میگشت، زیرا نمیخواست در یهودیه راه رود، چونکه یهودیان قصد قتل او میداشتند.» پس مخفی و فراری شدن فرستادگان خداوند موضوعی عجیب نیست.» او سخن میگفت و اهالی خانه با لبخندی از سر ذوق و رضایت به او مینگریستند. آنها از اینکه ساره با جدّیت و دقت دربارﮤ خبری که به او رسیده بود، تحقیق کرده بود و حال، نتیجۀ تحقیقاتش را به آنها ارائه میکرد و خانوادهاش را نیز در جریان دلایل احمد الحسن قرار میداد، راضی و خوشحال بودند. ساره سخنانش را با این جملات به پایان رساند: «عزیزانم، خداوند یاریام کرد و تا حدودی از دلایل حقانیت احمد الحسن گفتم. بیش از این دیگر نخواندهام و نمیدانم، اما حتماً مطالعه و تحقیقم دربارﮤ ایشان ادامه خواهد داشت. میخواهم پایان توضیحاتم دربارﮤ احمدالحسن این کلام عیسی باشد: «و دیوی را که گنگ بود بیرون میکرد و چون دیو بیرون شد، گنگ گویا گردید و مردم تعجب نمودند. لیکن بعضی از ایشان گفتند که «دیوها را به یاری بعلزبول رئیس دیوها بیرون میکند.» و دیگران از روی امتحان آیتی آسمانی از او طلب نمودند. پس او خیالات ایشان را درک کرده، بدیشان گفت: «هر مملکتی که برخلاف خود منقسم شود، تباه گردد و خانهای که بر خانه منقسم شود منهدم گردد. پس شیطان نیز اگر به ضدّ خود منقسم شود، سلطنت او چگونه پایدار بماند. زیرا میگویید که من به اعانت بعلزبول دیوها را بیرون میکنم.» [16] این معیار سنجش را از عیسی بگیریم و بر احمد الحسن تطبیق دهیم. ایشان پیروانش را به توحید در معنای حقیقی، حاکمیت خدا، پاکی، اخلاق کریمانه، عدالت و سایر فضایل اخلاقی دعوت میکند. فکر میکنم همۀ ما قادر باشیم که حکمت و نادانی، خیر و شر، و اخلاق پاک و ناپسند را از یکدیگر تشخیص دهیم. اگر احمد الحسن از سوی شیطان باشد، پس چگونه به اینهمه خوبی و پاکی دعوت میکند، حال آنکه ابلیس دعوتکننده بهسوی هر شر و ناپاکی و تاریکی است؟! این یکی از هزاران توصیۀ او خطاب به پیروانش است: «سبّ و دشنام از اخلاق ما نیست. از خداوند درخواست میکنم که بر من منت نهد و مرا در زمرﮤ کسانی قرار دهد که بدیکنندگان نسبت به خودشان را میبخشایند. و به خداوند پناه میبرم از اینکه مرا ستمکار بدبخت گرداند. من برادران و خواهران مؤمن را از اخلاق ناپسند نهی نمودهام، اخلاق ناپسندی که در وهلۀ اول برای خودشان بد است و در وهلۀ دوم برای اسلامی که محمد (ص) آورده است، چون رفتار آنها به حساب او گذاشته میشود. و از آنها خواستهام که خود را به اخلاق قرآن بیارایند. بسیاری از آنها میدانند که من چقدر از آنها درخواست کردهام برخی از سورههایی که اخلاق الهی را تبیین میکنند بخوانند و به آن عمل کنند. مسخره کردن، سبّ و شتم، به لقب زشت خواندن، متعرض آبروی مردم شدن و هر اخلاقی که رضایت خدا در آن نباشد، بهطور قطع از نظر ما مردود است و ما آن را نمیپذیریم و راضی نیستیم که احدی از مردان و زنان مؤمن به آن متخلّق شود.» [17] از شما میپرسم براساس کلام عیسی، آیا چنین شخصی میتواند نماینده و فرستادﮤ شیطان باشد؟ کسی که محکمترین دفاعیات از خداوند و فرستادگان او را دارد میتواند از سوی ابلیس باشد؟ اگر اینطور باشد که شیطان بر ضدّ خود و سلطنتش گام برداشته است!» سخن ساره تمام شد. همگی آنها در سکوت معناداری فرورفتند. سپس پدرش به او اطمینان داد که آنها نیز دلایل احمد الحسن را بخوانند و بررسی کنند و در این مسیر الهی همراه او باشند. خداوند قلب همۀ ما را به نور هدایتش روشن گرداند. آمین. منابع: [1] اول تواریخ 10:29-11 [2] اول تواریخ 4:28-5 [3] زکریا 9:9 [4] انجیل یوحنا 12:12-15 [5] یوشع 5:22 [6] انجیل متی 16:19-19 [7] خروج 12:20-15 [8] انجیل مرقس 5:7-13 [9] هوشع 4:8 [10] انجیل یوحنا 15:19 [11] انجیل لوقا 36:12-40 [۱۲] انجیل مرقس ۱۰:۱۳ [۱۳] امثال ۲۸:۱۵ [14] اول پادشاهان 1:19-3 [15] انجیل یوحنا 57:8-59 [16] انجیل لوقا 14:11-18 [17] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگرانه بر بستر امواج، ج ۴، س ۳۰۹. هابیلِ صلحجو به قلم کاظم محمدی از دیرباز، داستان کشمکش و دعوای دو پسر حضرت آدم (ع) نقل محافل بوده و داستانسرایان آن را نسلبهنسل نقل کردند، بدون اینکه به حقیقت آن توجه داشته باشند. در بیشتر این نقلها، داستان را بهنحوی دگرگون نشان دادهاند که انسان از شنیدن آن احساس شرم میکند. عدهای که دین را نمیفهمند میگویند دو برادر برای تصاحب دو خواهر خودشان با یکدیگر به نزاع پرداختهاند و پس از قضاوت خداوند، قابیل - لعنتاللهعلیه - بر برادر خود هابیل هجوم برده و او را به قتل رسانده است. این عده بدون توجه به اصل حرمت زنا و بهویژه زنای با محارم، حکم راندهاند و متأسفانه مدعیان شیعه نیز علاوهبر خطای گذشتگان، احادیث اهلبیت (ع) را که صراحتاً هرگونه نزاع بر سر وقوع زنا در این واقعه را رد میکنند، نادیده میگیرند. تمام این تلاشهای مذبوحانه با هدف توجیه این مدعا صورت میگیرد که: «حضرت آدم (ع)، اولین انسان روی زمین بوده و از پدر و مادر متولد نشده است.» خوب بود این عده از خود میپرسیدند چه چیزی را فدا کرده و میخواهند چه چیزی را به دست آورند؟ اما گذشته از این، در آیاتی که خداوند طی آن، داستان رقابت دو برادر را نقل میکند، نکتهای وجود دارد که نگاهها را بهسوی خود جلب میکند: (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمينَ إِنِّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمينَ) (و خبر دو پسرِ آدم را به حق بر آنها بخوان، زمانی که قربانی تقدیم کردند. پس، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد، [قابیل] گفت حتماً تو را میکشم، [هابیل] گفت تنها از پرهیزکاران پذیرفته میشود. اگر تو دست دراز کنی تا مرا بکشی، من دست دراز نمیکنم تا تو را بکشم، من از خداوند پروردگار جهانیان میترسم. من میخواهم که تو گناه من و گناه خودت را بر دوش گیری، پس از یاران آتش باشی و اینچنین است سزای ستمکاران). در این آیات، همانطور که میبینیم، هابیل (ع) بعد از اینکه از طرف قابیل - لعنتاللهعلیه - تهدید به قتل میشود، میگوید اگر تو بخواهی مرا بکشی، من بر کشتن تو تلاشی نمیکنم. رقابت برای انتخاب همسر، تنها بهدلیل ادامۀ نسل و حفظ و انتقال ژنهاست، درحالیکه هابیل (ع) برای این مسئله تلاش نمیکند، بلکه کاملاً برعکس، او ژن را رها کرده و از تقوا، ترس از خداوند، گناه و روز قیامت سخن میگوید. خوب است بپرسیم اگر حضرت هابیل (ع) برای تصاحب خواهر زیباتر تلاش میکند، چرا برای حفظ جان خود هیچ تلاشی نمیکند، بلکه اعلام میکند که اگر تو بخواهی مرا به قتل برسانی، من دست به خون تو آلوده نخواهم کرد؟ کدامیک در اولویت قرار دارد؟ حفظ جان یا تصاحب همسر زیبا؟ کسی نمیتواند بگوید احتمالاً حضرت هابیل (ع) از لحاظ بدنی ضعیفتر بوده است، چراکه حتی ضعیفترین موجودات نیز برای حفظ جان خود تلاش میکنند. از سویی دیگر، اگر قابیل - لعنتاللهعلیه - آنقدر از حضرت هابیل (ع) قویتر بود که او نمیتوانست در برابرش هیچ مقاومتی کند، چه دلیلی وجود دارد که برای روشن شدن حق، قربانی کنند و خدا را قاضی قرار دهند؟ از طرفی، در روایات میبینیم حضرت هابیل (ع) پیش از این ازدواج کرده بود و از این ازدواج، صاحب فرزند نیز شده بود: «زوّج آدم حورة بنت شيث من هبةالله بن هابيل» [2] «حضرت آدم (ع)، حوره دختر شیث را به ازدواج هبةالله پسر هابیل (ع) درآورد.» بنابراین، اگر مسئلۀ رقابت بین حضرت هابیل (ع) و قابیل - لعنتاللهعلیه - صرفاً ازدواج بود و حتی اگر فرض کنیم حضرت هابیل (ع)، قدرت جسمانی کافی برای مقابله با قابیل - لعنتاللهعلیه - را نداشت، کافی بود از رقابت انصراف دهد، چراکه از آنجا که حضرت هابیل (ع) ازدواج کرده بود و صاحب فرزند هم بود، نیازی به ازدواج مجدد نمیبیند که بخواهد جان خود را در این راه از دست بدهد! علاوهبر تمام این موارد، میبینیم خداوند بعد از قتل حضرت هابیل (ع) به دست قابیل ملعون، میفرماید: (مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ...) [3] (ازاینرو بر بنیاسرائیل نوشتیم که اگر کسی انسانی را نه برای خونخواهی یا فساد در زمین بکشد، مانند این است که تمام انسانها را کشته است و اگر کسی آن را زنده کند، مانند این است که تمام انسانها را زنده کرده است). یعنی مسئلۀ قتل حضرت هابیل (ع) نزد خداوند گران و سنگین محسوب شده و آن را معادل قتل تمام انسانها به حساب میآورد. اما چگونه ممکن است قتل یک انسان عادی، قتل تمام انسانها به شمار آید؟ در این زمینه، گمانهزنیهای کودکانهای مطرح شده است، ازجمله اینکه کسی که یک قتل مرتکب شود جرئت قتل تمام انسانها را نیز خواهد داشت؛ و با استناد به اینکه «بنیآدم اعضای یک پیکرند»، نتیجه میگیرند که با قتل یک نفر تمام آنها کشته میشوند! مانند همیشه، کلاف سردرگُم معماهای دینی را باید از حجت ناطق خدا پرسید. اکنون میخواهیم پاسخ صحیح را از سید احمد الحسن یمانی موعود بخوانیم تا حقیقت را آنگونه که هست بدانیم. ایشان میفرماید: «خداوند به آدم (ع) دستور داد هابیل (ع) را بهعنوان وصیاش تعیین کند. هنگامی که قابیل متوجه شد، بر این فرمان تعیین (وصی) اعتراض کرد. آدم به او خبر داد که این فرمان از سوی خداوند است و نه از جانب خودش؛ و آدم (ع) آن دو را به پیشکش کردن قربانی در راه خدا فرمان داد. هابیل (ع) قوچ فربهای آورد و قابیل خوشههایی تلفشده. قربانی هابیل (ع) پذیرفته شد و آتش آن را بلعید. آتش کینه در نفس قابیل شعله کشید و شیطان - لعنتاللهعلیه - او را بر کشتن برادرش وسوسه کرد و نفس امّارهاش او را به کشتن برادر ترغيب نمود. قابیل از روی حسادت، هابیل (ع) را به قتل رسانید، چراکه او وصی آدم بود و به این ترتیب وعدﮤ ابلیس - لعنتاللهعلیه - بر گمراه کردن محقّق شد؛ قابیل را اغوا نمود و او را به درد خود که همان منیّت و تکبّر است و مرض حسادت از ملزوماتش است، مبتلا ساخت.» [4] خداوند از هابیل (ع) پذیرفت و او وصی آدم (ع) شد و از قابیل نپذیرفت. بنابراین قابیل به هابیل (ع) حسادت ورزید و او را به قتل تهدید کرد. پاسخ هابیل اینگونه بود: (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ) (اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم. من از خدا که پروردگار جهانيان است میترسم). در نظر اوصیا (ع)، دنیا هیچچیز به حساب نمیآید، چراکه دنیا در نظر خداوند به اندازﮤ بال پشهای هم ارزش ندارد. چه بسیار این وضعیت (وضعیت فرزندان آدم) تکرار شده است و به همین دلیل خداوند متعال میفرماید: (اُتْلُ) (بخوان)، یعنی به آنان بگو و برایشان بیان کن و به آنان بشناسان؛ چراکه این وضعیتی است که در هر زمان و با هر وصی تکرار میشود. سامری، پسرخالۀ موسی (ع) و رهبر لشکریان اوست، ولی به او حسادت میورزد و او را میکشد؛ از این جهت که با گمراه کردن بنیاسرائیل، عملکرد موسی (ع) را کشته است و حتی خودش و کسانی که با او همراهی میکردند، خواستند هارون (ع) وصی موسی (ع) را نیز به قتل برسانند. با این حال، هنگامی که موسی (ع) بازگشت، سامری را به قتل نرسانید، بلکه (قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِسَاس) [5] (گفت: برو، در زندگی اين دنيا چنان شَوی که پيوسته بگويی: به من نزديک نشوید). گویی این دو، هابیل و قابیل هستند، وضعیتی که با هر وصی تکرار میشود. (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ) (و خبر راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان)، یعنی همیشه برایشان بخوان. در هر زمانی، فرزندان آدم را میبینیم: وصی مظلوم پایمالشده که حقّش غصب شده و خودش یا شخصیتش کشته شده است، و قاتل ملعونی که حقّ وصی را غصب میکند، درحالیکه پند نمیگیرند، بلکه غفلت و جهالت همچنان ادامه دارد. (يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ) [6] (آنان به ظاهری از زندگانی دنيا آگاهند و از آخرت بیخبرند). [7] (أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً) [8] (که هرکس، شخص ديگری را نه به قصاصِ قتل کسی يا ارتکاب فسادی بر روی زمين بکُشد، گویی همۀ مردم را کشته باشد)، یعنی کسی که یک وصی را بکشد، همۀ مردم را کشته است، چراکه وصی و پیامبر، پدر و رهبر و امام این امت است. کسی که خودِ امام یا شخصیت امام را میکشد، امتی را کشته است، چراکه سبب گمراهی و انحراف آنها میشود. کسی که وصی یا پیامبری را یاری دهد و فرمان او را آشکار سازد و او را یاری دهد و امرش را برای مردم بیان کند: (وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً) (و هرکس به او حيات بخشد چون کسی است که همۀ مردم را حيات بخشيده باشد). فرستادگان (ع) بیّنات و دلایل روشن آوردند و با این حال مردم آنان را کشتند ـ خودشان و شخصیتهایشان را ـ و از هر زیادهخواهِ متکبرِ ملعونی که خود را منتسب به جایگاه و مقام اوصیا (ع) میداند پیروی کردند؛ کسانی مانند سامری و امثال او (وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ) [9] (و به تحقيق، فرستادگان ما همراه با دلايل روشن بر آنها مبعوث شدند، سپس بسياری از آنها همچنان بر روی زمين از حدّ خويش تجاوز میکردند). وضعیت وصی امام مهدی (ع) نیز اینچنین است؛ کسی که او را حیات بخشد گویی همۀ مردم را زندگی بخشیده است، تمام مردم زمین را، چراکه او برانگیخته شده است تا همۀ مردم زمین را هدایت کند. (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللهِ شَهِيداً) [10] (او کسی است که فرستادهاش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر همۀ اديان پيروز گرداند و شهادت خدا کافی است). بنابراین کسی که وصی امام مهدی (ع) را به قتل برساند، گویی همۀ مردم را کشته است، گویی محمد، علی، فاطمه، امامان، پیامبران، اوصیا و فرستادگان (ع) را کشته است! [11] منابع: [1] سورﮤ مائده، آیۀ 27-29. [2] سید هاشم بحرانی، البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 280. [3] سورﮤ مائده، آیۀ 32. [4] سید احمد الحسن، متشابهات، ج 4، ص 30، سؤال 125. [5] سورﮤ طه، آیۀ 97. [6] سورﮤ روم، آیۀ 7. [7] سید احمدالحسن، روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، ج 3، ص 33 و 34. [8] سورﮤ مائده، آیۀ 32. [9] همان [10] سورﮤ فتح، آیۀ 28. [11] سید احمد الحسن، روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، ج 3، ص 35 و 36.