نشریه زمان ظهور 199

فرازهایی از خطبه‌های نمازجمعه از شفافیت می‌ترسم، پس کدر می‌شوم خطیب: شیخ عبدالعالی المنصوری کودک هنگامی که به دنیا می‌آید، ذاتاً روراست است. به همین دلیل پدر می‌تواند فرزند خود را بشناسد. اما این نوع تربیت مستبدانه، خشن و سخت باعث می‌شود فرزند این روراستی را از دست بدهد، شفاف بودنش را از دست بدهد. مثلاً اگر بداند در صورت اشتباه، تنبیهی بسیار سخت خواهد شد، چه می‌کند؟ سعی می‌کند اشتباه خود را از پدرش پنهان کند. چرا؟ چون از واکنش خشن و سخت پدر می‌ترسد. پس سعی می‌کند تا حد امکان آن را پنهان کند و دروغ بگوید. از اینجا شخصیتش تغییر می‌کند. به‌جای اینکه روراست و شفاف باشد، می‌بینید که به نفاق پناه می‌برد. به پدر چیزی نشان می‌دهد، اما در واقعیت کار دیگری می‌کند؛ به دروغ پناه می‌برد. چرا؟ چون دروغ را سپر و پناهی در برابر تنبیه می‌داند. https://youtu.be/juKjVPRagHc?si=7s2gb58Veoni4QGc https://youtu.be/CSF9tRxQ7Ms?si=av8qj27QLzeYpGAq استبدال قسمت چهارم به قلم ستایش حکمت سخن در باب استبدال و عوامل و اسبابی بود که ممکن است یک فرد مؤمن یا گروه مؤمنان یا امتی مؤمن را در معرض خطر استبدال قرار دهد. عاملی که در این قسمت از مقاله می‌خواهیم به آن بپردازیم: «دوستی دنیا در دل و دل بستن به دنیاست». عاملی که در دل پیروان غالب اوصیا و انبیای الهی بوده است و سبب جدایی بین امام و شیعیان شده است. خداوند متعال می‌فرماید: (الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا ۚ أُولَٰئِكَ فِي ضَلَالٍ بَعِيد) (آنان که زندگانی دنیا را بر آخرت مقدم و محبوب‌تر دارند و خلق را از راه خدا بازدارند و آن راه راست را [به شک و شبهات] کج کنند، آنان در گمراهی بسیار دورند). [1] همان دنیای منفوری که اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) حقیقت آن را ترسیم کردند و زشتی هایش را آشکار ساختند، به امید این‌که چشمی بینا شود و خود را از هلاکت برهاند. در راستای کلام خداوند سبحان، نگاهی ساده به تعریف آل‌محمد (ع) از دنیا بیفکنیم و به زوایای مختلف دنیا از نگاه ایشان بپردازیم: ۱. دنیا از رحمت خدا دور است: رسول گرامی اسلام (ص) فرمودند: «دنیا ملعون است و هرچه در آن است ملعون است، مگر آنچه برای خداوند عزوجل باشد.» [2] و از فرمایشات گهربار امیرالمؤمنین (ع): ۲. دنیا دست‌نیافتنی است: «مَثَل دنیا مَثَل سایۀ توست، اگر بایستی، می‌ایستد و اگر به‌دنبالش روی، دور می‌شود.» [3] و مولای متقیان که در حقیقت، چهرﮤ کریه‌المنظر دنیا را می‌دید و از او بیزاری می‌جست. ۳. دنیا خوابی است ... آنگاه که حضرت (ع) فرمودند: «دنیا خواب است و فریفته شدن به آن مایۀ پشیمانی.» [4] در روزگاری که دنیا مانند سمّی است که قطره‌قطره در جان مؤمن می‌چکد و او را به کام مرگ‌بار فرورفتن در دام‌های ابلیس می‌سپارد، فشار بر جامعۀ مؤمنان به حدی رسیده است که مرگ را تنها راه رهایی می‌یابند. و دنیا با تمام جلوه‌های فریبنده‌اش، جز مشقت و سختی برای آنان ارمغانی ندارد. برعکس، برای انسان نادان که جز دنیای ماده و آمیخته با ظلمت را نمی‌بیند و گویی سقف خواسته‌اش محدود به سقف اتاقش است، این دنیا همچون غنیمتی است که به هیچ بهایی ندهندش. ۴. دنیا مَثَل مار است و گزنده: همچنین امام موسای کاظم (ع) در کلامی حکیمانه می‌فرمایند: «إنّ مثل الدّنيا مثل الحيّة، مسّها ليّن و في جوفها السّمّ القاتل، يحذرها الرّجال ذوو العقول، و يهوي إليها الصّيبان بأيديهم‏» «مَثَل دنيا مثل مار است، كه در تماس نرم مى‏نمايد و در درون خود زهرى كشنده دارد. مردمان عاقل از آن بيم و پرهيز دارند، و كودكان دست خود را به‌سوى آن دراز كنند.» [5] به همین مقدار از کلام اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) بسنده می‌کنیم برای ترسیم حقیقت دنیایی که در آن هستیم و گزندی که این مار خوش‌خط‌وخال در دل پلیدش نهفته دارد. حال که دانستیم این دنیای مادی، همان عدمی که قابلیت وجود گرفته، چقدر بی‌ارزش است؛ و انسانی که در این ظلمت، تکیه‌گاه نور نداشته باشد هر روز بیش از گذشته در سیاهی‌اش فروخواهد رفت، پس باید راه نجات را بیابیم. خداوند متعال آل‌محمد (ع) را با وجودی که در عالم ذر در امتحانشان پیروز بوده و در عوالم بالاتر نیز جایگاهی نورانی داشته‌اند، از باب بخشندگی، همراه ما در این دنیای ظلمانی فرستاد تا چراغ های نور و هدایتی باشند و زمین و اهلش از فیض ایشان (ع) نجات یابند و در این امتحان دوم بهتر عمل کنند. حال آن‌که اگر هزار بار صحنۀ امتحان بر پا شود، با وجودی که صلاحیت این ارتقا به‌طور فطری وجود دارد، ولی هرگز تغییری در نتیجۀ این امتحان رخ نخواهد داد. [6] اکنون به آن دسته از روایاتی می‌پردازیم که به آفات و پیامدهای تلخ دوستی و حب دنیا اشاره کرده‌اند. مثلاً امیرالمؤمنین (رسولِ رسول خدا (ص)) فرموده‌اند: «دنیا را ترک کن، زیرا حب دنیا چشم را کور و گوش را کر می‌کند و گردن‌ها را به ذلت می‌کشاند.» [7] خسران در حب دنیاست مؤمن می‌داند که دوست داشتن دنیا و غوطه‌ور شدن در آن، چشمه‌های حکمت الهی را بر دلش می‌بندد و مانع از فروریختن آب حیات از علم و معارف الهی در قلبش می‌شود، اما بازهم به هوای نفس خویشتن مشغول می‌شود و زمانی به یاد می‌آورد که فرصت‌هایش چونان بادی سپری شده‌اند. دوستی دنیا انسان را دچار گرفتاری‌ها و نابسامانی‌هایی می‌کند که هرگز تمامی ندارد. اگر دنیا را صِرف خودش بخواهی نه این‌که درگاهی برای توشه و ارتقا باشد، همچون فقیری خواهی شد که هرگز طعم غنا را نمی‌چشد. سید احمد الحسن می‌فرمایند: «هنگامی که حقیقت دنیا برای انسان کشف شود و آن را چون مرداری ببیند که سگ‌ها بر سر آن به نزاع پرداخته‌اند و آن را همچون استخوان خوکی در دست فردی جذامی می‌بینند، چگونه می‌تواند به آن روی آورد؟» [8] همچنین فرموده‌اند: «اما دربارﮤ دنیا و زینت‌های آن، باید گفت امام حسین (ع) و یارانش آن را طلاق داده و با کاروان حقیقت و نور الهی همراه شدند. و این میزان دوم است که امام حسین (ع) با خون مقدسش آن‌هم با عمل، نه با سخن، آن را محکم و نهادینه کرد.» [۹] در حقیقت، امام حسین (ع) با عملشان ثابت کردند که دنیا و آخرت با هم متناقض هستند. هردو با هم در یک قلب جمع نمی‌شوند، ورود یکی از آنها در قلب، باعث خروج دیگری می‌شود. آنچه حسین‌بن علی (ع) را در کربلا تنها گذاشت دوستی دنیا و چسبیدن به آن از جانب شیعیان و پیروان امام حسین (ع)، عاملی شد که ایشان با وجود عِده‌وعُده‌ای که داشتند ناگهان خود و اهل‌بیت شریفش را در میان سرزمین کرب‌وبلا تنها یافتند. «حب دنیا» پیروان پسر رسول خدا (ص) را از ایشان جدا کرد و ننگ این جدایی را تا قیامت کبری بر پیشانی‌های آنان نهاد. در نگاه جفاکارشان، تاریکی شب فرصت بازگشت به دنیا و رسیدن به آرزوهای تمام نشدنی‌شان را داشت. اما این تاریکی برایشان پیوندی دردناک با لعن تاریخی ایجاد کرد و چشمه‌های جاری اشکشان را خشکاند. جفایشان در حق پسر رسول خدا (ص) اولین پیامدش برای خودشان بود، که در دنیا و آخرت از رحمت خاص خداوند دور ماندند. آنان به امر ناچیز دنیا اکتفا کردند و به همان راضی شدند، با وجود این‌که انسانی که خداوند آفرید، فطرتش را خداجو سرشت تا خواهان کمال و ارتقای نفس باشد، ولی متأسفانه در حادثۀ خون‌بار عاشورا این انسان، انسانیت و عهد و میثاق خویشتن را به بهای ناچیز دنیا فروخت. چگونه ممکن است کسی که حجت زمان خویش را می‌شناسد و ندای «هل مِن ناصر» او را - که غریبانه در گوش زمان طنین‌انداز می‌شود - می‌شنود، ولی بازهم در طلب دنیا رهسپار می‌شود، دنیایی که عدمی است که خداوند قابلیت وجود به او بخشیده است، همان دنیایی که از زمان خلقتش خداوند به او نظر نیفکند. [10] دنیایی که امام علی (ع) با هر سه وجود ملکی و ملکوتی و عقلانی‌اش، آن را طلاق داد و بلکه آن را سه‌طلاقه کرد. [11] ایشان برای پیوستن به لاهوتیان سینه‌اش را فراخ کرد و روحش را قوت بخشید و آن‌قدر پیشی گرفت که دیگران را در رسیدن به او به سختی انداخت. کسی که در رویارویی بین دنیا و آخرت، دنیا را برگزیند راهی برایش باقی نمی‌مانَد، مگر این‌که لباس ایمان و تقوا از تن خارج کند، زیرا وی پس از ایمان، به‌جای اطاعت از خلیفۀ خدا که همان اطاعت خداست، به رفع حوائج و خواهش‌های نفسانی خویش مشغول شده و دین تنها لقلقۀ چندروزﮤ زبانش در دنیا شده است. همان‌گونه که امام حسین (ع) فرمود: «الناسُ عبیدُ الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرَّت معایشُهم فاذا محِصوا بالبلاء قَلَّ الدَیّانون» «مردم بندﮤ دنیایند و دین بر زبانشان می‌چرخد و تا وقتی زندگی‌هایشان بر محور دین بگردد در پی آن‌اند، اما وقتی به‌وسیلۀ «بلا» آزموده شوند، دین‌داران اندک می‌شوند.» [12] برخی نیز به پندار خویش سعی کردند بین محبت دنیا و آخرت جمع کنند و هردو را در یک قلب جا دهند. حال آن‌که به هر میزان به یکی مشغول باشی، به همان میزان از دیگری غافل خواهی شد، زیرا دنیا و آخرت یکجا جمع نمی‌شوند؛ و تنها کسی بهره‌اش را از دنیا دریافت می‌کند که برای آبادانی آخرتش توشه برمی‌دارد. با یک بررسی کوتاه از تاریخ حیات بشر و مواجهۀ مردمان هر زمان با فرستادگان الهی، خواهیم دید اکثر مردم یا انتخابشان دنیا بوده است یا علی‌رغم این‌که خواهان آسایش در آخرت هم بوده‌اند، ولی بازهم غفلت ورزیده‌اند و از اندوختن توشه برای آخرت باز مانده‌اند. بنابراین از فیض نصرت و یاری خلیفۀ خداوند در زمانشان بی‌نصیب مانده‌اند. اکثر مسلمانان خود را معتقد به خداوند و پیرو راهِ چراغ‌های هدایت اهل‌بیت (ع) می‌دانند، هرچند که در مسیر هدایت حقیقی قرار نگرفته باشند و در دنیای خیالی‌شان خدایی را عبادت می‌کنند که هیچ معرفتی از او ندارند و هیچ راهی برای محقق شدن اوامر و نواهی او در زمین نیز نمی‌شناسند. در بسیاری از مسلمانان از شیعه و اهل‌سنت، اندیشۀ جمع بین محبت دنیا و آخرت رایج شده است و تحت‌تأثیر این اندیشۀ خیالی، به دین به‌عنوان یک نیاز درونی می‌نگرند و اصل را بر مبنای زندگی مادی طراحی می‌کنند. یعنی دین را در حاشیه و فرع بر زندگی دنیا قلمداد می‌کنند. این سبک از زندگی، هرچند به‌ظاهر جمع بین دنیا و آخرتشان است، اما در حقیقت، آنان را به ترجیح دادن دنیا بر آخرت و انجام اموری اخروی تا جایی که به دنیایشان ضرری وارد نکند، پایبند کرده است. برخی نیز بین دنیا و آخرت همیشه سرگردان هستند. (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا) [۱۳] (منافقان میان کفر و ایمان متحیّر و سرگردان‌اند، نه [با تمام وجود] با مؤمنان هستند و نا با کافران. و هرکه را خدا گمراه کند هرگز برای او راهی نخواهی یافت). البته در این میان گاهی یک گروه افراطی هم در طول تاریخ وجود داشته است که ترک دنیا کرده‌اند و تمام تعلقات مادی را نیز رها کرده‌اند، بدون آن‌که درک صحیحی از هدف خداوند از خلقت داشته باشند، یا به معرفت اسماء الهی رسیده باشند، بدون آن‌که تلاشی برای درک حقیقت دنیا و زشتی‌هایش داشته باشند، یا به شناختی از حجت خدا در زمانشان دست یافته باشند. این دسته نیز در حقیقت نتوانسته‌اند هدف خداوند از خلقت را محقق کنند و در زهدی توهمی و بی‌معنا فرو رفته‌اند. اما همواره در طول تاریخ، آنان که آخرت را به دنیا برتری داده‌اند اندک بوده و همراه با حق و صاحبان حق باقی مانده‌اند و جام تلخ دنیا را جرعه‌جرعه نوشیده‌اند و از همراهی با حجت زمانشان دست نکشیده‌اند. و اما امروز ... امروز در زمان سید احمد الحسن وصی و فرستادﮤ امام مهدی (ع)، هرکسی باید عمل خود را بسنجد و در ترازوی انصاف و عدالت، خودش را بازنگری کند و ببیند آیا با گروه اندک مؤمنان حقیقی که آخرت را برگزیده‌اند مانده است، یا این‌که تنها با جسمش در میان مؤمنان است و عملش پیرو اندیشۀ برتری‌جویی و آسایش دنیاست؟ مؤمن نباید به وضعیتی که در آن هست راضی باشد، حتی اگر از مؤمنانی باشد که با اخلاص در عمل، کنار حجت خدا باقی مانده است، بلکه باید برای ارتقای نفس خویشتن تلاش کند و برای کسب مقام رضای خدا و خلیفه‌اش، دست از جهاد برای فزونی علم و عمل و اخلاص برندارد. حسن ختام حسن ختام این قسمت از مقالۀ استبدال، کلامی گهربار از یمانی آل‌محمد است، به امید زدودن غبار غفلت از دل‌هایمان که ثمره‌اش، یاری دادن حجت خدا در زمان و تمکین او و محقق شدن امر خداوند سبحان در زمین خواهد بود. یمانی آل‌محمد (ع): «ما در گیرودار این زندگانی دنیوی غوطه‌وریم، پس باید بهترین بهره را از آن برده و در ساحت قدس خداوند سبحان حاضر شویم. اگر خواهان حضور در ساحت خداوند هستی، در این ماه کریم [منظور ماه مبارک رمضان] هرگونه تعلق خود را از دنیا بِکَن.» [14] منابع: [1] سورﮤ ابراهیم، آیۀ 3. [2] نهج‌الفصاحه، ص ۴۸۹. [3] غرر الحکم و درر الکلم، ح ۹۸۱۸. [4] غرر الحکم و درر الکلم، ح 1425. [5] محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ۱، ص ۳۱۱. [6] سید واثق حسینی، پیدایش نخستین، ص ۲۵۱/۲۹۲. [7] کلینی، اصول کافی، ج ۲، ص ۱۳۶. [8] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگرانه بر بستر امواج، ج ۲، سؤال 74. [9] سید احمد الحسن، خطبۀ نصیحتی به طلاب. متن عربی: «وأما الدنيا وزخرفها فقد طلقها الحسين علیه السلام و أصحابه عليه‌السلام و ساروا في ركب الحقيقة، و النور الإلهي و هذا الميزان الثاني الذي رسخه الحسين عليه‌السلام بدمه المقدس بالفعل لا بالقول، فبيَّن عليه‌السلام بفعله إن الدنيا و الآخرة... .» [10] بیهقی، شُعب الإيمان، ج 7، ص 338، ح 10500. [11] سید احمد الحسن، متشابهات، ج ۴، س ۱۳۰: «حضرت علی (ع) در کودکی به بازی و سرگرمی مشغول نشد، در جوانی‌اش به‌دنبال زیور و زینت و ظاهر نبود و در کهن‌سالی چیزی از میراث دنیا نیندوخت. ایشان (ع) همان‌گونه که خودش می‌فرماید، از دنیا سه مرتبه برید و دوری کرد. همچنین او سه مرتبه دنیا را با تمام وجودش طلاق داد: با وجود ملکی جسمانی‌اش، با وجود ملکوتی‌اش در آسمان‌های شش‌گانه و با وجود عقلانی‌اش در آسمان هفتم.» [12] ابن‌شعبۀ حَرّانی، تحف العقول، ص 245. [۱۳] سورﮤ نساء، آیۀ ۱۴۳. [۱۴] سید احمد الحسن، پیام صفحۀ فیس‌بوک، ۲ آوریل 2022: https://tinyurl.com/y75n9ty4 بیانیۀ کوروش به مردم ایران، عراق و چهارگوشۀ جهان راه نجات در منشور کوروش: اطاعت از منصوب خداوند به قلم شیث کشاورز ای مردمان، اینک در زمانی به‌سر می‌بریم که ظلم و ستم چون سایه‌ای گسترده، زمین را فراگرفته است؛ دل‌ها پر از رنج و دیده‌ها لبریز از اشک‌اند. روزگاری است که نابرابری‌های طبقاتی باری سنگین بر جان‌ها نهاده است. ثروت بی‌پایان در دستان اندکی گرد آمده، درحالی‌که اکثر مردم ازجمله کارگران، همانند بردگان دوران کهن زیر بار طاقت‌فرسای مشکلات و دشواری‌ها خمیده‌اند و هر چقدر تلاش می‌کنند از دسترنجشان ثمری حاصل نمی‌شود. آنان که با کوشش خویش زمین را آباد می‌سازند در زیر فشار بی‌عدالتی و ستم به سرمی‌برند، درحالی‌که آنان که از رنج دیگران سود می‌برند در آسایش و رفاه در کاخ‌های خود زندگی می‌کنند. راه حل چیست؟ چگونه می‌توان از این چرخۀ بی‌عدالتی و ستم خارج شد؟ آیا کوروش کبیر، از دل تاریخ پاسخی برای ما دارد؟ کوروش، که در منشور خود از برقراری صلح و عدالت در قلمروی خویش سخن رانده است، چه تدبیری برای عبور از دشواری‌های روزگار ما می‌تواند پیشنهاد کند؟ پاسخ به این پرسش را می‌توان در منشور کوروش یافت، همان منشور جاودانی که به نام "نخستین منشور حقوق بشر" شناخته می‌شود. تأملی بر بندهای منشور کوروش منشور کوروش با این جمله آغاز می‌شود که خداوند پادشاه آسمان‌ها و زمین است: « ۱. [آن هنگام که مر]دوک، پادشاه همۀ آسمان و زمین» [1] با این جمله، کوروش به‌روشنی بیان می‌کند که تنها خداوند مالک حقیقی جهان است. در ادامه، کوروش به ظلم و ستمی که پادشاه زمانه به مردم روا می‌داشته اشاره می‌کند و از ستمگری‌های او سخن می‌گوید. او به‌روشنی بیان می‌کند که چگونه حاکم وقت، مردم را زیر یوغ سنگین بی‌عدالتی و ستم قرار داده بود: «۸. کسی که همواره به شهر وی (= شهر مردوک = بابل Bābilion) تباهکاری روا می‌داشت (و) هر روز [به آزردن (آن) سرزمین دست (می‌یازید)، مردمانش] را با یوغی بی‌آرام به نابودی می‌کشانید، همۀ آنها را.» [2] حال در چنین شرایطی راه‌حل چیست؟ «۱۰. در (برابر) خشم وی (= مردوک) او (= نبونئید (Nabūna’id آنان (= پیکره‌های خدایان) را به بابل فرابرد. لیک مردوک، [آن بلندپایه که آهنگ جنگ کرده بود]، از بهر همۀ باشندگان روی زمین که جای‌های زندگی‌شان ویرانه گشته بود، 11. و (از بهر) مردم سرزمین‌های سومر Šumer و اکد Akkadî که (بسان) [کالبد] مردگان (بی‌جان) گشته بودند، او (= مردوک) از روی اراده و خواست خویش روی به‌سوی آنان بازگردانید و بر آنان رحمت آورد و آنان را ببخشود. ۱۲. (مردوک) در میان همۀ سرزمین‌ها، به جست‌وجو و کاوش پرداخت، به جستن شاهی دادگر، آن‌گونه که خواستۀ وی (= مردوک) باشد، ‌شاهی که (برای در پذیرفتن او) دستان او به ‌دست خویش گرفت. ۱۳. او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همۀ جهان. او (= مردوک) سرزمین گوتیان Qutî و تمامی سپاهیان مندَ Manda (= مادها)، را به فرمان‌بُرداری از او (= کورش) واداشت. او (مردوک) -(واداشت تا)- مردم، سیاه‌سران، به دست کورش شکست داده شوند. ١۴. (درحالی‌که) او (= کورش) با راستی و داد پیوسته، آنان را شبانی می‌کرد.‌ خدای بزرگ، نگاهبان مردم خویش، با شادی به کردارهای نیک و دل (پر از) داد او (= کورش) نگریست. ١۵. (پس) او را فرمود که به‌سوی شهر وی، بابل، پیش رود. (مردوک) او (= کورش) را برانگیخت تا راه بابل را در سپرد (و خود) همانند دوست و همراهی در کنار وی همواره گام برداشت.» [3] پاسخ روشن است: در آن زمان، خداوند خود پادشاه دادگری را برای مردم برگزید و سپس به همه اعلام کرد که او فرمانروای حقیقی است. همان‌طور که در منشور کوروش آمده است: «او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همۀ جهان.» در ترجمۀ این بخش، به قلم دکتر شاهرخ رزمجو چنین آمده است: «(و) شهریاری او را بر همگان به آوای بلند بَرخواند.» کوروش بنابر آنچه خود در منشور بیان کرده است، نه به انتخاب مردم یا شورایی از بزرگان بلکه به‌عنوان برگزیدﮤ خداوند به پادشاهی رسیده است. او به‌عنوان نمایندﮤ الهی، برای برقراری عدالت و رفع ظلم انتخاب شد که مردمان را از بند ستم رهایی بخشد. « ۱۷. (مردوک) او (= کوروش) را بدون جنگ و نبرد، به درون (شهرِ) شواَنّهَ (= بابل) وارد کرد (و) شهرش، بابل را از سختی رهانید. او (= مردوک) نبونئید، شاهی را که از او نمی‌هراسید، در دستش (= دست کوروش) نهاد. ۱۸. همۀ مردم بابل، تمامی سرزمین سومر و اَکد، بزرگان و فرمان‌بُرداران، در برابرش کرنش کردند (و) بر پاهایش بوسه زدند، از پادشاهی او شادمان گشتند (و) چهره‌هایشان درخشان شد. ۱۹. آنان (مردوک)، سروری را که با یاری‌اش به مردگان زندگی بخشید (و) آن‌که همه را از سختی و دشواری رهانید، شادمانه ستایش کردند و نامش را ستودند.» [4] و خداوند به کسانی که با پیروی از کوروش، پادشاه منتخب او، یاری‌اش کردند لطف و برکت ارزانی داشت و به کسانی که همچون مردگان در تاریکی زندگی می‌کردند حیاتی نو بخشید. در ادامۀ منشور، کوروش به زبان خود سخن می‌گوید و خود را این‌گونه معرفی می‌کند: «۲۰. من کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهارگوشۀ جهان...» [5] کوروش با زبانی روشن و شفاف بیان می‌دارد که او شاه چهارگوشۀ جهان و فرمانروای تمام زمین است، حتی اگر همۀ مردم او را به شاهی نپذیرفته باشند. زیرا او را خداوند برگزیده است. کوروش برخلاف ریاکارانی که توسط شوراها یا مردم انتخاب می‌شوند سخن نمی‌گوید. او از آنانی نیست که با تواضع ظاهری و جملاتی چون «من بهتر از شما نیستم» سعی بر فریب دادن مردم دارند. کوروش به‌جای این بازی‌های ظاهری، با شفافیت و صراحت بیان می‌کند که او شاه تمام جهان است، زیرا خداوند او را برای این مقام برگزیده است. او نیازی به جلبِ‌نظر یا فریب مردم ندارد، چراکه معتقد است قدرتش از ارادﮤ الهی سرچشمه می‌گیرد، نه از تأیید دیگران. در این باره از شما دعوت می‌کنم به مطالعۀ متنی بپردازید که سید احمد الحسن دربارﮤ دعوت خلفای الهی نوشته است: «این موضوع ثابت می‌‌کند که حاکمیت و فرما‌روایی خداوند در زمینش از گذرگاه اطاعت از خلیفه و جانشین خداوند در زمینش محقّق می‌شود. به این ترتیب، تمام فرستادگان و ازجمله حضرت محمد (ص) این پرچم را با خود حمل می‌کنند: «بیعت برای خدا یا حاکمیّت برای خدا یا پادشاهی از آنِ خداست» و با کسانى که حاکمیت را از آنِ مردم مى‌دانند و حاکمیت و پادشاهی خداوند سبحان و متعال را نمی‌پذیرند مواجه می‌شوند. آنها (فرستادگان) همواره به‌دلیل این خواسته‌ و این مواجهه‌شان متهم می‌شوند، مثلاً دربارﮤ حضرت عیسى (ع) گفته شد آمده است تا پادشاهی بنى‌اسرائیل را مطالبه کند و نه چیز دیگر، و دربارﮤ حضرت محمد (ص) گفتند: «نه بهشتی در کار است و نه آتش؛ تنها پادشاهی را مى‌خواهد»؛ یعنى محمد (ص) آمده است تا سلطنت را برای خود و خانواده‌اش بخواهد و دربارﮤ حضرت علی (ع) نیز گفته شد که او بر حکومت حریص است. ولى در حقیقت، هرکس احوال حضرت عیسى (ع)، محمد (ص) یا على (ع) را دنبال کرده باشد، مى‌بیند که آنها از دنیا و زینت‌هایش و هرآنچه از مال و مقام در آن است، روی‌گردان‌اند، ولى این دستور خداوند براى آنهاست که حکومت او سبحان و متعال را مطالبه کنند. آنها مى‌دانند که مردم این حکومت را به آنها تسلیم نمی‌کنند، بلکه با تمسخر و استهزا و هتکِ‌حرمت و اقدام به قتل و به زندان افکندن با آنها مواجه می‌شوند. شبیه عیسى (ع) را تاجی از خار بر سرش مى‌گذارند درحالی‌که قبل از به صلیب کشیدنش، مسخره‌اش می‌کنند. امام على (ع)، درب خانه‌اش را می‌شکنند، پهلوى همسرش حضرت زهرا (س) را مى‌شکنند، او را از خانه‌اش بیرون مى‌کشند و شمشیرها را به‌سمتش می‌گیرند. حضرت موسى‌بن جعفر (ع) وقتى فدک را علامت‌گذارى مى‌کند، که این پادشاهی و حاکمیت خداوند در زمینش است، تا هنگام وفاتش زندانى می‌شود و با وجود همۀ این‌ها بسیاری از جاهلان، آنچه را از مطالبۀ صاحب حق حاکمیّت خداوند سبحان و متعال برایشان مشتبه شده است برای خود دلیل قرار می‌دهند تا سقوط کنند، درحالی‌که رو در روی صاحب حق الهی فریاد برمی‌آورند که او فقط برای گرفتن حکومت آمده است، نه چیز دیگر. حق این است که اگر خلیفۀ خدا در زمینش تنها به‌دنبال دنیا یا حکومت باشد، اصلاً آن را مطالبه نمى‌کند، چون مى‌داند این مطالبه به‌طور قطع سبب هتکِ‌حرمت او و مورد استهزا قرار گرفتنش خواهد شد، آن هم با این برچسب که او طالب دنیاست! سپس طریقۀ دیگری را پیش می‌گیرد که همۀ مردم آن را می‌شناسند، اما از آن غفلت می‌ورزند؛ روش تمام کسانی که با خدعه و تزویر یا قتل و ارعاب به حکومت دنیوی رسیدند. امام على (ع) مطالبۀ حکومت می‌کند و می‌فرماید که من وصىّ حضرت محمد (ص) و خلیفۀ خدا در زمینش هستم و در مقابل، کسى که به حکومت دنیوی می‌رسد یعنی ابوبکر پسر ابی‌قحافه، می‌گوید: «مرا رها کنید که من بهتر از شما نیستم.» آیا امام علی (ع) طالب دنیا بود، یا ابن ابی‌قحافه، زاهد به ملک دنیوی؟! درحالی‌که او کسی است که منکر حق وصىّ (ع) و منکر وصیت پیامبر (ص) شد، آن هم برای حکومت دنیوى!! شما را چه می‌شود؟ چگونه حکم مى‌کنید؟! دربارﮤ وصیّت، همۀ اوصیا (ع) آن را آوردند و بر آن تأکید نمودند حتی در خطیرترین موقعیت‌ها؛ امام حسین (ع) در کربلا به آنها می‌گوید تمام دنیا را بگردید نزدیک‌تر از من به حضرت محمد (ص) نخواهید یافت (من تنها نوﮤ محمد بر روی زمین هستم). اینجا او (ع) بر وصیت و نصّ الهى تأکید می‌فرماید: (ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (فرزندانی برخی از نسل برخی دیگر؛ و خداوند شنوا و داناست). کسانى که مفهوم این آیه را درک مى‌کنند مى‌دانند که حسین (ع) می‌گوید که وصیت تنها مختصِ اوست، چراکه او تنها باقی‌مانده از این ذریۀ شایستۀ خلافت است.» [6] سپس کوروش با اشاره به نیاکان خود اظهار می‌دارد که از خاندانی برخاسته است که همۀ اعضایش پادشاهانی بوده‌اند که به ارادﮤ خداوند برگزیده شده‌اند. او نیاکانش را فرمانروایانی می‌داند که حکومتشان بر پایۀ خواست الهی استوار بوده و اکنون خود نیز به‌عنوان وارث این سلسله، مأموریت الهی‌اش را برای برقراری عدالت و صلح بر دوش دارد. «۲۱. پسر کمبوجه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوﮤ کورش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نبیرﮤ چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، ۲۲. از تخمۀ پادشاهی‌ای جاودانه، آن‌که پادشاهی‌اش را خداوند (= مردوک) و نبو Nabû دوست می‌دارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهان‌اند.» [7] کوروش در ادامه بیان می‌دارد که پس از ورود سربازانش به بابل، او اجازه نداده که کسی از مردمان سرزمین‌های سومر و اکد، دچار ترس و وحشت شوند. او همچنین بابل و دیگر شهرها را در رفاه و نعمت نگه داشت. کوروش با دل‌سوزی به درماندگان بابل که تحت فشار و ستم بودند، کمک کرد و آنها را از بیگاری و سختی‌ها رهایی بخشید. «۲۴. (و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمی‌داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین‌های سومر و اکد ترساننده باشد. ۲۵. من (شهر) بابل و همۀ (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را به‌رغم خواست خدایان یوغی داده بود (؟) نه در خور ایشان، ۲۶. درماندگی‌هایشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم. مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و ...» [8] همچنین کوروش در کتیبه‌اش از ذکر جانشین خود یعنی کمبوجیۀ دوم غافل نمی‌شود و نام او را به‌صورت ویژه‌ای یاد می‌کند. سپس بیان می‌دارد که همۀ شاهان جهان، از دورترین سرزمین‌ها تا گسترﮤ دریاها، با خضوع به شکوه فرمانروایی کوروش بزرگ سر فرود آوردند. آنها با افتخار به اقتدار او اذعان کردند و برتری او را پذیرفتند و به فرامانروایی او گردن نهادند. «۲۷. (آنگاه) مرا، کورش، پادشاهی که پرستندﮤ وی است و کمبوجیه، فرزندِ زاده‌شدﮤ من و همگی سپاهیانم را ۲۸. با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و والاترین پایۀ [خدایی‌اش] را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همۀ شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته ۲۹. و همگی (شاهان) جهان از زبرین دریا (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همۀ) باشندگان سرزمین‌های دوردست، همۀ شاهان آموری، شاهان Amurrû آموری، باشندگان در چادرها، همۀ آنها ۳۰. باج و ساو بسیارشان را از بهر من؛ (= کورش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.» [9] این متنْ یادآور داستانی است که در قرآن آمده، زمانی که خداوند به فرشتگان دستور داد تا در برابر حضرت آدم (ع) سجده کنند. همان‌طور که فرشتگان با اطاعت از فرمان الهی، برتری آدم (ع) را پذیرفتند و در برابر او سر فرود آوردند، کوروش نیز بیان می‌کند که شاهان جهان، به فرمان الهی، عظمت و بزرگی او را پذیرا شده و با فروتنی در برابر او کرنش کردند. اطاعت از منصوب الهی؛ از منشور کوروش تا امروز امروز در دنیایی زندگی می‌کنیم که ظلم و بی‌عدالتی همه‌جا را فراگرفته است. در این دوران تاریک، این پرسش به میان می‌آید: منشور کوروش چه راه‌حلی برای ما ارائه می‌دهد؟ پاسخ واضح و آشکار است، همان‌گونه که کوروش در منشور خود به ارادﮤ الهی اشاره می‌کند، راه‌حل نیز در پیروی از همان ارادﮤ الهی نهفته است. آنچه خداوند پیش‌روی ما قرار داده اطاعت از فرستادﮤ اوست. براساس منشور کوروش، خداوند او را در آن زمان برای نجات مردم از ظلم برگزید. اما امروز، آیا فرستاده‌ای هست که ما را از بی‌عدالتی‌های کنونی رهایی بخشد؟ پاسخ مثبت است. سید احمد الحسن فرستاده‌ای از سوی امام مهدی (ع)، عیسی (ع)، و ایلیا (ع)، همان فرستاده‌ای است که خداوند برای هدایت بشر در این زمان فرستاده است. او از نسل پادشاهان بزرگ: حضرت محمد (ص)، امام علی (ع)، امام مهدی (ع)، و حضرت داوود (ع) است. این پادشاهان وعدﮤ ظهور او و ویژگی‌هایش را به ما داده‌اند تا بتوانیم او را به آسانی بشناسیم. سید احمد الحسن راه‌حل الهی امروز برای نجات و برقراری عدالت است، و با پیروی از او می‌توانیم به رهایی و عدالت دست یابیم. حضرت محمد (ص) در گران‌بهاترین نوشتۀ تاریخ، که آن را بازدارنده از گمراهی تا روز قیامت خوانده‌اند، به این موضوع اشاره کرده‌اند. ایشان در واپسین لحظات عمر پربرکتشان، در وصیت خود، سید احمد الحسن را به‌عنوان راهنما و هدایتگر معرفی کردند تا امت به مسیر حق هدایت شود و راه درست را پیدا کند. متن وصیتِ نقل‌شدﮤ رسول خدا (ص) در شب وفاتش به شرح زیر است: «رسول خدا (ص) در شبی که از دنیا رفتند به علی (ع) فرمودند: ای اباالحسن، صحیفه و دواتی آماده کن. حضرت (ص) وصیتشان را به امیرالمؤمنین (ع) املا فرمود تا به اینجا رسید: «ای علی، پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آنها دوازده مهدی؛ و تو ای "علی" اولین نفر از دوازده امام هستی [....]» سپس حضرت محمد (ص) نام تمامی ائمه را یک‌به‌یک ذکر می‌کنند تا به امام دوازدهم می‌رسند. و چون وفات او برسد، آن را به فرزندش محمد که نگهبان میراث آل‌محمد (ع) است، تسلیم مى‌کند. ایشان دوازده امام‌اند. بعد از آنها دوازده مهدى هستند. پس وقتى که وفات او رسید، آن را به فرزندش که نخستین مقربان (نخستین مهدیین) است مى‌سپارد؛ و براى او سه نام است: یک نامش مانند نام خودم و پدرم است که آن نام عبدالله است، و احمد، و اسم سوم المهدی است و او اوّلین مؤمنان است.» [10] سید احمد الحسن، فرستادﮤ خداوند است و خود خداوند به حقانیت او شهادت می‌دهد. هزاران نفر در سراسر این کرﮤ خاکی، رؤیاهای بسیاری در حقانیت او دیده‌اند. «شهریاری او را بر همگان به آوای بلند بَرخواند.» شما نیز می‌توانید از خداوند بپرسید و طلب هدایت کنید، تا او حقیقت را به شما نشان دهد. خداوند همواره طالبان حقیقت را به سوی نور هدایت می‌کند. فرستادگان الهی در مسیر رهایی از ظلم پس از بررسی بیانیۀ کوروش و درک مفهوم انتخاب الهی برای رهایی مردم از ظلم و بی‌عدالتی، می‌توانیم به نمونه‌هایی از تاریخ الهی اشاره کنیم که در آنها خداوند فرستادگانی را برای هدایت و نجات مردم برگزید. نخستین نمونه، عیسای مسیح، پادشاه بنی‌اسرائیل است. او در زمانی به میان یهودیان آمد که آنان زیر ستم بی‌رحمانۀ رومیان زندگی سختی را سپری می‌کردند. فساد و ظلم در میان رهبران مذهبی یهود به اوج خود رسیده بود. عیسی (ع) به‌عنوان فرستاده‌ای الهی پا به این سرزمین نهاد تا آنان را از این شرایط رهایی بخشد و به راه حق و نور هدایتشان کند. با این حال، مردم به‌جای اینکه به پیام او گوش بسپارند و از او پیروی کنند، بیشترشان با او به دشمنی برخاستند. آنان تلاش کردند تا جانش را بگیرند، اما به ارادﮤ خداوند نجات یافت و به آسمان بالا برده شد. پس از رفع عیسی‌ (ع) از میان مردم، قوم یهود همچنان زیر بار ستم رومیان بودند و به‌جای آن‌که به خداوند و فرستاده‌اش تکیه کنند، خود در اندیشۀ قیام و رهایی به نیروی خویش افتادند. زمانی که فشار و ظلم رومیان فراتر از توان تحملشان شد، مردم بنی‌اسرائیل، حدود سال 66 میلادی، شورشی عظیم علیه امپراتوری روم به راه انداختند. این انقلاب، فاجعه‌ای بزرگ به بار آورد. در سال 70 میلادی، رومیان پس از محاصرﮤ طولانی اورشلیم، موفق به فتح آن شدند. در طی این محاصره، مردم شهر از گرسنگی، قحطی و شرایط هولناک رنج فراوانی بردند و معبد مقدس برای بار دوم و این بار به دست رومیان ویران شد. یوسف فلاوی [11] مورخ یهودی، که خود از شاهدان عینی بود، در آثار خود آمار تکان‌دهنده‌ای از تعداد کشته‌شدگان و قربانیان این قیام را ذکر کرده است. به گفتۀ یوسف فلاوی، در جریان محاصرﮤ اورشلیم که به دست نیروهای رومی به رهبری تیتوس انجام شد، حدود ۱.۱ میلیون نفر از غیرنظامیان جان خود را از دست دادند. علاوه‌بر آن، هزاران تن اسیر گشتند و به‌عنوان برده به مناطق مختلف امپراتوری فرستاده شدند. این همان هشداری بود که عیسی (ع) پیش از این به آنها داده بود. ایشان فرمودند: «ای اورشلیم، اورشلیم، قاتل انبیا و سنگسارکنندﮤ مرسلان خود! چند مرتبه خواستم فرزندان تو را جمع کنم، مثل مرغی که جوجه‌های خود را زیر بال خود جمع می‌کند و نخواستید! اینک خانۀ شما برای شما ویران گذارده می‌شود.» [12] این حادثۀ دهشتناک، نشان داد که تکیه کردن بر نیروی خود بدون توجه به فرمان الهی و هدایت فرستادگان خداوند چه تبعات ویرانگری دارد. مردم به‌جای اطاعت از عیسی(ع) فرستادﮤ الهی، و پیروی از راهی که او نشان داده بود، به قدرت و نیروی خود اعتماد کردند و نتیجۀ آن، چیزی جز ویرانی و از دست دادن جان‌های بی‌شمار نبود. مثال دوم، داستان طالوت (شاول) است. در زمانی که بنی‌اسرائیل زیر بار ظلم و ستم دشمنان خود بودند، نزد پیامبرشان، سموئیل (ع) آمدند و از او خواستند تا پادشاهی برایشان برگزیند که زیر پرچم او به جنگ برخیزند. به فرمان خداوند، سموئیل (ع) طالوت را به‌عنوان پادشاه برگزید، اما بسیاری از مردم در آغاز از این انتخاب خرسند نبودند و در درستی آن شک داشتند. این موضوع در عهد عتیق ذکر شده است: «و یک روز قبل از آمدن شاول، خداوند بر سموئیل کشف نموده، گفت: "فردا مثل این وقت شخصی را از زمین بنیامین نزد تو می‌فرستم، او را مسح نما تا بر قوم من اسرائیل رئیس باشد، و قوم مرا از دست فلسطینیان رهایی دهد. زیراکه بر قوم خود نظر کردم، چون که تضرع ایشان نزد من رسید." و چون سموئیل شاول را دید، خداوند او را گفت: "اینک این است شخصی که درباره‌اش به تو گفتم که بر قوم من حکومت خواهد نمود."» [13] قرآن کریم نیز به این موضوع اشاره کرده است: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ) [14] (آيا از [حال] سران بنى‌اسرائيل پس از موسى خبر نيافتى؟ آنگاه كه به پيامبرى از خود گفتند پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم [آن پيامبر] گفت اگر جنگيدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پيكار نكنيد. گفتند چرا در راه خدا نجنگيم با آن‌كه ما از ديارمان و از [نزد] فرزندانمان بيرون رانده شده‏‌ايم؟ پس هنگامى كه جنگ بر آنان مقرر شد، جز شمارى اندك از آنان [همگى] پشت كردند و خداوند به [حال] ستمكاران داناست. و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقت، ‏خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است. گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آن‌كه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است؟ پيامبرشان گفت در حقيقت، ‏خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هركس كه بخواهد مى‏‌دهد و خدا گشايشگر داناست). طالوت با اتکای به فرمان الهی و هدایت خداوند، سپاهی را برای نبرد با دشمنان آماده کرد. در این مسیر، ایمان و اطاعت واقعی سربازانش آزموده شد که جزئیات آن در این مجال نمی‌گنجد. نتیجۀ این نبرد در انتها این بود که داوود (ع)، که بعدها خود به پیامبری و پادشاهی رسید، جالوت را از پای درآورد و باعث پیروزی گروه مؤمنان شد، گرچه تعدادشان اندک و از نظر قدرت ضعیف‌تر از دشمنان بودند. پس از پیروزی طالوت، حکومتی الهی در سرزمین بنی‌اسرائیل شکل گرفت. داوود (ع) که از سربازان او بود، به‌عنوان وصی بعدی از سوی خداوند برگزیده شد. حکومت داوود (ع)، که با عدالت و حکمت همراه بود، به اوج خود رسید و در زمان پسرش، سلیمان (ع)، به یکی از برجسته‌ترین و ماندگارترین حکومت‌های تاریخ تبدیل شد. دوران داوود (ع) و سلیمان (ع) نمادی از حکومتی الهی و دادگر بود که پایه‌های آن با پیروی از طالوت، پادشاهی که به ارادﮤ خداوند منصوب شده بود، بنا نهاده شد. ملکۀ سبا پس از شنیدن حکمت سلیمان (ع) و مشاهدﮤ شکوه و عظمت حکومت او، خطاب به او چنین می‌گوید: «و به پادشاه گفت: «آوازه‌ای که دربارﮤ کارها و حکمت تو در ولایت خود شنیدم راست بود. اما تا نیامدم و به چشمان خود ندیدم، اخبار را باور نکردم، و اینک نصفش به من اعلام نشده بود؛ حکمت و سعادتمندی تو از خبری که شنیده بودم زیاده است. خوشا به حال مردان تو و خوشا به حال این بندگانت که به حضور تو همیشه می‌ایستند و حکمت تو را می‌شنوند. متبارک باد یهوه، خدای تو، که بر تو رغبت داشته، تو را بر کرسی اسرائیل نشانید. از این سبب که خداوند، اسرائیل را تا به ابد دوست می‌دارد، تو را بر پادشاهی نصب نموده است تا داوری و عدالت را به‌جا آوری.» [15] این واقعۀ تاریخی نشان می‌دهد زمانی که مردم به‌جای تکیه بر توانایی‌های خود، به خداوند و فرمانروای برگزیده‌اش، طالوت، گوش سپارند، پیروزی و عزت در انتظارشان خواهد بود و ثمرﮤ این اطاعت و اعتماد، حکومتی عادل خواهد بود. سخن پایانی امروز که زیر بار ظلم و ستم قرار داریم، دو راه پیش‌روی ما قرار دارد: یا می‌توانیم از راه‌حل خداوند یعنی اطاعت از فرستادﮤ الهی روی‌گردان شویم و به قدرت و توان خود تکیه کنیم، همان‌طور که در تاریخ بارها شاهد بوده‌ایم. تاریخ به ما نشان داده است که هرگاه مردمی، مانند یهودیان در زمان عیسای مسیح، از فرستادﮤ خداوند پیروی نکردند و بر نیروی خود اتکا کردند، سرانجامی جز شکست، ویرانی، و فاجعه در انتظارشان نبوده است. راه دوم، اطاعت از فرستادﮤ الهی و پیروی از فرمان خداوند است. در ماجرای طالوت و داوود (ع)، وقتی مردم به‌جای تکیه بر نیروی خود از منصوب خداوند اطاعت کردند، پیروزی و عدالت برایشان به ارمغان آمد و خداوند نیز یاریگر آن‌ها شد. اکنون ما در برابر همین انتخاب قرار داریم. آیا به قدرت و ارادﮤ خود تکیه خواهیم کرد و راه شکست‌های تلخ تاریخی را تکرار می‌کنیم، یا با اطاعت از فرستادﮤ خداوند، او را یاری خواهیم کرد و راهی به‌سوی پیروزی و عدالت خواهیم گشود؟ تصمیم با ماست! (إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ ۖ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) [16] (اگر خدا شما را يارى كند، هيچ‌كس بر شما غالب نخواهد شد؛ و اگر دست از يارى شما بردارد، چه كسى بعد از او شما را يارى خواهد كرد؟ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند). منابع: [1] دکتر شاهرخ رزمجو، استوانۀ کوروش بزرگ [2] ترجمۀ استاد عبدالمجید ارفعی [3] دکتر شاهرخ رزمجو، استوانۀ کوروش بزرگ [4] همان [5] ترجمۀ استاد عبدالمجید ارفعی [6] سید احمد الحسن، روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان، ج 3، ص ۷۱ و ۷۲. [7] ترجمۀ استاد عبدالمجید ارفعی [8] همان [9] همان [10] شیخ طوسی، غيبة، چاپ سوم ۱۳۸۳، ص ۱۵۰ و ۱۵۱ و چاپ‌های جدید، ص ۳۰۰. [11] Flavius Josephus [12] مَتّی ۳۷:۲۳-۳۸ [13] ۱سموئیل ۱۵:۹-۱۷ [14] سورﮤ بقره، آیۀ ۲۴۶و ۲۴۷. [15] ۱پادشاهان ۶:۱۰-۱۰ [16]سورﮤ آل‌عمران، آیۀ ۱۶۰. جهنم؛ انتخاب انسان یا کیفر خدا؟! به قلم ستارﮤ شرقی مقدمه نوجوان که بودم، یکی از دوستانم کتاب سیاحت غرب، نوشتۀ مرحوم آقانجفی قوچانی را برای مطالعه به من داد. کتابی که سرنوشت ارواح بعد از مرگ را روایت می‌کرد. بسیاری از دوستانم کتاب را خوانده بودند و از آن به‌عنوان کتاب ترس و وحشت یاد می‌کردند. با آن تعاریفی که از دوستانم شنیده بودم، بسیار به مطالعۀ آن کتاب مشتاق شدم. ناگفته نماند علاوه‌بر شور و اشتیاقم برای خواندنش، ترس و دلهره‌ای عجیب تمام وجودم را فراگرفته بود. شاید در آن سن‌وسال، شنیدن ماجراهایی از قبر و عالم ارواح برایم زود بود، چراکه تا آن زمان حس‌وحال بازی‌های کودکانه را در سر داشتم. از همان آغاز کتاب، با خواندن خط‌به‌خط آن حال‌وهوای عجیبی پیدا کردم. ترس و وحشت در وجودم رخنه کرده بود و گویا قصد بیرون رفتن نداشت، اما با این حال به خواندنش ادامه می‌دادم. هرچه بیشتر می‌خواندم، ترس از مرگ و جهنم و عذاب‌هایش بیشتر و بیشتر می‌شد. در حقیقت، ترس از خدا تمام وجودم را فراگرفت، به‌گونه‌ای که دیگر امیدی به رحمتش نداشتم. درست همانند شخصی که در کودکی از چیزی ترسیده باشد و آن ترس تا زمانی طولانی همراهش باشد. دیگر بهشت با آن‌همه نعمت و زیبایی‌هایش برایم دور از تصور بود‌. این عقیده نه صرفاً جهت گناه و معاصی باشد، بلکه روحیاتم در آن زمان این‌گونه بود که تلخیِ جهنم و عذاب‌هایش، تمام خوشی‌ها و ناز و تنعم بهشت را از جلوی چشمانم محو می‌کرد. شاید بسیاری از شما خوانندگان محترم، تعاریفی از جهنم را شنیده باشید. مکانی که با شنیدن نامش رعب و وحشت سراسر وجودمان را فرامی‌گیرد. مکانی که بعد از مرگ جایگاهی برای انسان‌های خطاپیشه و گناهکار است، آنهایی که باید سزای اعمال زشت و پلید‌شان را بدهند. اعمالی که جز تباهی و تاریکی در دنیا و آخرت چیز دیگری را عاید انسان نمی‌کند. در این مقاله، بر آنیم تا از جهنم، درکات و عذاب‌های آن بگوییم، این‌که: جهنم چه مکانی‌ است؟ چه اعمالی ما را به جهنم سوق می‌دهد؟ اعمال و عبادات ما باید چگونه باشد تا در جهنم غوطه‌ور نشویم؟ آیا جهنم، عقوبتی از جانب خداوند است یا انتخاب و خواستۀ ما؟ با ما همراه باشید. حدود عبادت شاید بسیاری از ما انسان‌ها از ترس جهنم به عبادت مشغول می‌شویم که مبادا خطایی از ما سر زند که مستحق عذاب جهنم شویم؛ یعنی اگر بیم‌ و انذارها دربارﮤ جهنم نبود، در برابر گناهان تسلیم می‌شدیم. این نوع عبادت، عبادت درستی نیست، چراکه عبادتی حقیقی نیست. عبادت خداوند نباید به‌سبب دوری از جهنم یا کسب بهشت باشد. خوب است ‌انسان افق فکر و معرفت خود را چنان بالا ببرد که از عبادات و مناجات‌های خود غیر او (خدا) را نخواهد، همان‌گونه که امام سجاد (ع) در یکی از مناجات‌هایش این‌گونه به خداوند عرضه می‌دارد: «تنها تو مراد منی نه غیر تو، و شب‌زنده‌داری و بی‌خوابی‌ام تنها برای توست نه برای غیر تو، و دیدارت نور دیدگان من است و وصالت آرزوی وجودم؛ و حفظ اشتیاقم به‌سوی توست. تنها در مسیر عشق توست شیفتگی‌ام و در هوای توست دلدادگی‌ام و خشنودی‌ات مقصود من و دیدارت نیاز من و جوارت خواست من و قربت نهایت تقاضای من است.» [1] همان‌گونه که از ظاهر روایت پیداست، امام سجاد (ع) خداوند را مقصود و هدفِ عبادتش می‌داند. پس عبادتی صحیح است که به‌دور از شرک و مختص خدای سبحان یا همان کنه و حقیقت باشد (همان عبادت آزادگان). عبادتی که سبب رضا و خشنودی خداوند باشد نه برای ترس از عقوبت و طمع بهشت! (سخن دربارﮤ عبادت و چگونگی عبادات حقیقی بسیار است که در این مختصر نمی‌گنجد). عذاب‌های جهنم فراتر از حد تصور است و جهنم به‌عنوان بدترین مکان در مقابل بهشت قرار دارد. درست است که حقیقت جهنم، ظلمت و تاریکی‌ و نقمت و عذاب است و راه گریزی از آن نیست، اما خداوند در آیۀ ۲۴ سورﮤ بقره از مردم خواسته تا از جهنم برحذر باشند و خودشان را از آن محفوظ بدارند: (... فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ ۖ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ) (... پس بپرهیزید از آتشی که هیزم آن مردم بدکار و سنگ‌های خاراست که (از قهر خدا) برای کافران مهیا شده است). اوصافی از جهنم جهنم به معنای چاه بسیار ژرف، در اصل، نام آتشی است که خداوند با آن گناهکاران را مجازات می‌کند و در اصطلاح قرآن کریم به معنای جایگاه عذاب اخروی است که بدکاران و کافران در آنجا به کیفر اعمال خود می‌رسند. [2] آنچه از جهنم می‌توان در قرآن یافت، مکانی مملو از عذاب‌هاست که کانون قهر و غضب الهی است. خداوند سبحان در قرآن، آیاتی را بیان کرده که ویژگی‌های جهنم را نشان می‌دهد که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم: - جهنم میعادگاه همۀ آنهاست و هفت در دارد. [۳] - اما به‌زودی او را وارد دوزخ می‌کنیم و تو نمی‌دانی دوزخ چیست؟ آتشی است که نه چیزی را باقی می‌گذارد و نه چیزی را رها می‌سازد! پوست تن را به‌کلی دگرگون می‌کند. [۴] - شعله‌های آتش از هر سو زبانه می‌کشد و صدای گوش‌خراش و خشم‌آلود آنها بر وحشت و اضطراب می‌افزاید. [۵] - قیافه‌ها عبوس و درهم‌کشیده و سیاه و زشت و چروکیده است. [۶] - آتش سر و پای آنان را فراگرفته است. [۷] - بر سر و روی تبهکاران، آب جوشان می‌ریزند که اندرون آنان را نیز ذوب می‌کند. [۸] - هرگاه از فرط عطش و التهاب درخواست آب کنند، آب داغ و آلوده و گندیده‌ای به آنان داده می‌شود که آن را با حرص و ولع می‌نوشند. [۹] - غذایشان از درخت زقوم است که از آتش می‌روید و خوردن آن بر سوزش اندرونشان می‌افزاید. [۱۰] - هم‌نشینان شیاطین و جنیان گنهکارند که آرزوی دوری از آنان را می‌کنند. [۱۱] - به‌هنگام درخواست عذرخواهی از خداوند، با فرمان دور باش و ساکت باش خاموششان می‌کنند. [۱۲] - هنگامی که از دوزخبانان درخواست برداشتن عذاب را دارند، این‌چنین پاسخ می‌شنوند: «مگر خدای متعال پیامبرانش را مبعوث نفرمود و حجت را بر شما تمام نکرد؟» [۱۳] - از هر سو مرگ برایشان می‌بارد، اما نمی‌میرند. [۱۴] - دوزخیان به شیطان می‌گویند: «این تو بودی که موجب گمراهی ما شدی.» و او پاسخ می‌دهد: «خداوند به شما وعدﮤ راستین داد و نپذیرفتید و من وعدﮤ دروغ دادم پذیرفتید. پس به‌جای سرزنش من، خویشتن را سرزنش کنید؛ و امروز هیچ‌کدام نمی‌توانیم به فریاد دیگری برسیم.» [۱۵] - چاره‌ای جز تن دادن به کیفر کفر و نافرمانی خودشان نمی‌بینند و جاودانه در عذاب می‌مانند. [۱۶] این آیاتْ نمونه‌ای اندک از آیات بسیاری است که در قرآن کریم وارد شده و همگی نشان‌دهندﮤ ویژگی‌های جهنم و چگونگی عذاب‌های آن‌ است. جهنم هفت در دارد و با توجه به روایات، هریک از این هفت در به یک طبقه باز می‌شود. از امام علی (ع) روایت شده که فرمودند: «آیا می‌دانید درهای جهنم چگونه است؟ راوی می‌گوید، گفتیم: «مثل درهای دنیا.» حضرت فرمود: «نه.» بلکه دست‌هایش را روی هم گذاشتند و فرمودند: «درهای جهنم این‌گونه است، یعنی طبقه‌طبقه است و هر طبقه‌ای یک در دارد.» [۱۷] سید احمد الحسن در یکی از کتاب‌هایش به طبقات و درکات جهنم اشاره‌ می‌کند و می‌گوید: «شرّ آخرت جهنم است و بنده وارد جهنم نمی‌شود، مگر این‌که خشم خداوند سبحان و متعال را به جان خریده باشد. پس کسی که بازگردانیدن شرّ آخرت را ـ‌که همان جهنم و خشم خدای سبحان است‌ـ از خودش درخواست می‌کند، می‌خواهد که به‌هیچ‌وجه در آن قدم ننهد، و این دربارﮤ همۀ طبقات و درجات عذاب آن، یکسان است. تمامیِ جهنم شرّی است یکسان، از اول تا آخر آن، چراکه بر هیچ بنده‌ای واقع نمی‌شود، مگر از ناحیۀ غضب خدای سبحان و خشم او نسبت به بنده. و از همین رو همین‌که بنده از شرّ آخرت استعاذه کند کفایت می‌کند، بدون این‌که کثرت و تعدد این شرّ را بیان کند. زیرا شرّی است که اندکش بسیار است و در حقیقت، برای کسی که آن را بشناسد بدون آن‌که پای در آن نهد، شرّی یکسان محسوب می‌شود.» [18] جهنم برخلاف بهشت به ارزانی به‌دست می‌آید و نیاز به تلاش چندانی ندارد. گویی جهنم در گرو لبیک گفتن به خواهش‌های نفسانی‌مان است. جهنم وعده‌گاهی حتمی برای گناهکاران است، مکانی که نه راه فرار و خلاصی دارد نه مرگ و نیستی! اگر به اهل جهنم گفته شود که شما به شمارﮤ همۀ شن‌های دنیا در آتش می‌مانید، باز شادمان می‌شوند. [۱۹] رهگذر دل‌بسته طبیعت انسان راحت‌طلبی ا‌ست، لذا به‌دنبال فراهم کردن آسایش و امکانات رفاهی خود بر‌می‌آید. او در هر کجا و در هر شرایطی که باشد، از تلاش برای مهیا کردن آرامش و رفاه خود دریغ نمی‌کند و وقتی آن ‌را به چنگ آورد، استفاده از آن را حق خود می‌داند و دل‌بریدن از آن برایش ممکن نیست. حقیقت دنیا نیز همین‌گونه است. انسان با ورود به آن در تلاش برای آسودگی، رفاه و راحتی خویش است و با به ‌دست آوردن آن، خود را مستحق بهره‌برداری از آن می‌داند و به هیچ طریقی خواستار دل‌بریدن از آن نیست. البته اولیا‌ی الهی و معصومان (ع) تنها افرادی هستند که حقیقت دنیا و دنیا‌طلبی را می‌دانند و از وابستگی به آن کاملاً به‌دور‌ هستند. سید احمد الحسن مردم را از ماندن در دنیا و دل‌بستگی به آن برحذر می‌دارد و چنین می‌فرماید: «شما در این دنیا رهگذری بیش نیستید و هر رهگذری مقصد و پایانی دارد. پس بترسید از این‌که مقصدتان جهنم باشد. و عمل نیک انجام دهید تا سرانجام کارتان ورود به بهشت باشد. هر عاقلی باید در انتخاب راهی که سرانجام آن ایمن باشد بیندیشد؛ چراکه پشیمانی پس از پایان دورﮤ [زندگی] و تمام شدن زمان، سودی ندارد.» [20] تلاش ما باید برای انجام اعمال صالح و نیکو باشد نه اعمالی که سزایش آتش جهنم است! فرد عاقل باید خود را از عذاب دور کند. وقتی به این موضوع فکر می‌کنیم که دیر یا زود باید از این دنیا رخت بربندیم، دیگر دل‌بستگی و وابستگی به دنیا و تلاش برای رسیدن به خواسته‌های نفسانی در ما کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود. حتی برای برخی افراد، این خواسته‌ها به صفر می‌رسد؛ یعنی به بیان دیگر به بی‌ارزشی و پوچی این دنیا بیشتر واقف می‌شوند. سید احمد الحسن می‌فرمایند: «عاقل چاره‌ای ندارد جز این‌که در جست‌وجوی حق باشد تا عذاب را از خود دور کند و بازگشتی به پروردگار خویش بیابد، حین این‌که در صراط مستقیم او گام برمی‌دارد. خرسند بودن به این زندگانی مادی و غوطه‌ور شدن در آن از مرگ بدتر است، حتی همسان نابودی است و چه‌بسا خود جهنم باشد.» [21] محبت علی (ع) و دوری از آتش دنیای درون بسیاری از انسان‌ها جهنم مطلق است، تاریکی‌ای که هیچ نوری در آن نیست، شراره‌های آتشی که تمام وجود انسان را در بر می‌گیرد. خواسته‌های نفسانی که تمام ناشدنی‌ است و لذت‌هایی که گذراست. جهنم جایگاهی برای ظالمان و گناهکارانی است که خدا را از زندگی‌شان دور ساختند، عصیانگرانی که به فرمان خدا و حجت‌هایش پشت کردند و در تکذیب اولیای الهی برآمدند. کسانی که نور و روشنایی خورشید را در وسط روز منکر شدند و در جهل و ظلمت خود باقی ماندند، آنانی که قلب‌هایشان از بغض و کینه لبریز بود و حقیقت نور را نمی‌دیدند. پیامبر (ص) فرمودند: «اگر تمام مردم در دوستی و محبت علی‌بن ابی‌طالب یکدل بودند و وحدت کلمه داشتند، خداوند آتش جهنم را هرگز نمی‌آفرید.» [۲۲] این کلامْ گویای بسیاری از ماجراهایی است که در پسِ شورای سقیفه اتفاق افتاد. شورایی که در آن، علی‌بن ابی‌طالب، منتخب خدا را به کناری زدند و ابوبکر را حاکم و والی امور دین و دنیایشان ساختند. تا چه اندازه پایبند سخن پیامبر (ص) خواهیم ماند؟ و تا چه اندازه یکدل خواهیم شد و محبت علی (ع) را با گوشت و پوست خود آمیخته و عجین خواهیم کرد؟ گویا جهنم با دشمنی علی (ع) و آل علی(ع) بنا شده است! حقیقتاً با پشت کردن به حجت خدا و تکذیب او جهنم را می‌سازیم؛ همان جایگاهی که به‌سبب دوری از فرمان خدا نصیبمان می‌شود. خداوند از ما می‌خواهد ارتقا یابیم که به درجات والای کمال برسیم، نه این‌که خواستار بازگشت به حیوانیت خویش در دنیای پست و ناچیز شویم! دنیای تاریک و پوچی که جهنم را در دل خود جای داده، همان جایگاهی که انسان‌ها را احاطه کرده و با انواع خوشی‌ها و زر و زیور آن را پوشش داده است! جهنمی به نام دنیا خداوند در آیۀ ۵۴ سورﮤ عنکبوت می‌فرماید: (یَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ) ([و این کافران] از تو به تعجیل عذاب می‌طلبند، در صورتی که شرارﮤ عذاب جهنم بر کافران احاطه کرده است). سید احمد الحسن بیان می‌کند: «آسمان جسمانی یک بار «زمین» به‌شمار می‌رود‌ و یک بار «آسمان دنیا»، زیرا قسمت مرئی آن است. در آسمان جسمانی، زمین و حتی تمام زمین‌های هفت‌گانه قرار دارد و در هفتمین زمین «جهنم» قرار دارد.» [۲۳] سید احمد الحسن جایگاه جهنم را در همین آسمان جسمانی مرئی می‌دانند و همان‌طور که آسمان‌های هفت‌گانه داریم، [۲۴] زمین‌های هفت‌گانه نیز وجود دارند که در آسمان جسمانی قرار دارند. جهنم در زمین هفتم قرار دارد و تاریکی‌های آن به‌مراتب بیشتر از دیگر زمین‌هاست و این به معنای بالا و پایین مکانی نیست که تصور کنیم، بلکه همان‌طور که سید احمد الحسن بیان می‌دارند منظور مراتب آنهاست: «منظور از آسمان‌های بالای زمین یا زمین‌های دیگری که زیر این زمین قرار دارند، بالا و پایین مکانی نیست، بلکه به این معناست که زمین‌های دیگر از نظر خلقت در مرتبه‌ای پایین‌تر از این زمین قرار دارند؛ یعنی ظلمت و تاریکی بیشتری نسبت به این زمین دارند.» [25] همچنین ایشان بیان می‌کند: «در نهایتِ حرکتِ فلکِ اعظم (منظورم قوس نزول است) و آغاز بالا رفتن آن به‌سمتی دیگر، تبدیل‌ شدن این عالم جسمانی به جحیم آغاز خواهد شد و این عالم شعله‌ور می‌گردد. مجازات کسانی که زخرف و زر‌ و ‌زیور دنیا را برگزیدند و به‌خاطر آن، خداوند را عصیان کردند، بازگشتشان به چیزی است که خود انتخاب کرده‌اند، یا همان باقی ماندن آنها در آن است، زیرا جهنم با عملکرد، کردار و ظلم و ستم آنها مشتعل خواهد شد. اکنون مناسبت آیۀ پیشین برای شما روشن شده است: (يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ) (آنان با عجله از تو عذاب مي‌طلبند، حال ‌آن‌که جهنم بر کافران احاطه دارد). [26] جهنم همان خواسته‌های نفسانی ماست که در دنیا به آن جامۀ عمل پوشاندیم. انتخاب نور و تاریکی به‌دست خودمان است: یا حرکتمان به‌سوی ملکوت و نور باشد، یا در ظلمت و تاریکی دنیا غوطه‌ور شویم. سید احمد الحسن می‌فرماید: «پروانه به‌سوی نور می‌رود؛ ولی وقتی ابزار بینایی‌اش از بین برود، به تاریکی متمایل می‌شود. انسان نیز همین‌گونه است: پیامبران و فرستادگان حجّت بالغۀ (دلیلِ رسای) خداوند را اقامه می‌کنند و حجاب‌ها را از بصیرت انسان کنار می‌زنند، سپس آنان را رها می‌کنند تا خودشان انتخاب کنند. یا چشمانش را باز می‌کند و به‌سوی نور می‌رود، یا چشمانش را می‌بندد و روی خودش پرده‌ای می‌اندازد و خود را در تاریکی‌هایی که برخی بر برخی دیگر قرار دارند گرفتار می‌سازد.» [۲۷] انسان با دل بستن به دنیا و فراهم کردن خواسته‌های نفسانی‌اش، خود را در منجلاب دنیا و زرق‌وبرق آن گرفتار می‌بیند. منجلابی که با دست‌و‌پا زدن، انسان را بیشتر گرفتار خویش می‌سازد و تنها راه رهایی از آن، دل بریدن از خواسته‌های نفسانی و رو کردن به خدا و پذیرش فرستادگان الهی‌ است. انتخاب دنیا همانا انتخاب تاریکی، وهم و ظلمت است. انتخابی که با پرده‌دری از آن آتش جهنم هویدا می‌شود، جهنمی که جز عذاب و نقمت چیزی در بر ندارد. برخی افراد آتش و عذاب جهنم را از رحمت و عدل خدا به‌دور می‌دانند و می‌گویند: چرا خدای رحمان و رحیم با آتش عذاب می‌کند؟ آنها عذاب جهنم را از رحمت خدا به‌دور می‌دانند و آن را به‌عنوان اشکالی مطرح نموده‌اند که رحمانیت خدا را زیر سؤال ببرند. سید احمد الحسن در این باره بیان می‌کند: «عذاب یا آتش جهنم، چیزی نیست جز پرده‌برداری از حقایق دنیوی برای کسانی که این زندگی دنیا را انتخاب کرده و دل‌بستۀ آن شدند. پس این امر (عذاب و جهنم) چیزی فراتر از این نیست که به شخص همان چیزی را که برای خودش خواسته (ماندن و جاودانگی در این زندگی دنیا) اعطا کنیم، ولی با پرده برداشتن از حقیقت انتخابش. در نتیجه، این همان عدل و رحمت و احسان است، چون او زندگی دنیا را اختیار کرد و خداوند نیز آنچه را خواسته و اختیار کرده به او اعطا کرد... .» [28] با توجه به آنچه سید احمد الحسن بیان داشتند جهنم انتخاب انسان است نه کیفر خدا! و عدالت و رحمت خدا آن است که هرآنچه انسان خواسته به او عطا نموده است. حال این انتخاب بر عهدﮤ ماست که چه می‌خواهیم؟ آیا خواهان رسیدن به آرزوهای دنیایی‌مان هستیم و در تلاش برای خواهش‌های نفسانی‌مان قدم برمی‌داریم؟ یا به فرمان خدا و حجت‌هایش گوش دل سپرده و به‌دنبال سعادت اخروی و رسیدن به مراتب والای کمال و معرفت هستیم؟ ایشان در ادامه بیان می‌کنند: «این همان حقیقت است: خداوند به هر انسانی شاه‌کلیدی عطا کرده که همۀ درها را باز و انسانیتش را ثابت می‌کند. لذا با همین شاه‌کلید می‌تواند همۀ درها را یکی پس از دیگری باز کند تا از نوری به نوری عظیم‌تر منتقل شود تا به ‌مواجهه با نور مطلقی که هیچ ظلمتی در آن نیست برسد. و همچنین می‌تواند به‌آسانی همان کلید را به زمین بیندازد و به حیوانیت خود برگردد و به چیزی برگردد که همسان میمون و بوزینه شود، همچنان‌که در آیۀ قرآن تصریح‌ شده: (وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةِ).» [29] خداوند ارحم‌الراحمینی است که به بندگانش فطرتی نیکو عطا کرده است؛ یعنی انسان با عمل و اخلاص در راه خدا می‌تواند فطرتش را از هرگونه خطا و معاصی دور نگه دارد و آن را به‌سوی نوری که ظلمتی در آن نیست سوق دهد. سید احمد الحسن: «انسان به صورت خداوند آفریده شده است، یعنی انسان تجلی لاهوت در مخلوقات است و فطرت انسان این قابلیت را به او می‌دهد که الله در خلق شود.» [30] پس این امکان در وجود هر انسانی نهادینه شده که به مقام پیامبر (ص) و اولیای الهی برسد. پیامبر (ص) کسی بود که به فتح رسید و حجاب‌های نور را یکی پس از دیگری طی کرد و در ذات الهی فنا شد و کسی جز خداوند یگانۀ قهار باقی نماند. پس این ما انسان‌ها هستیم که باید از شاه‌کلیدی که خداوند به ما عطا کرده به خوبی نگهداری کنیم. آیا می‌توانیم برای رسیدن به هدف والای خود به‌خوبی از آن استفاده کنیم و تمام درهای ملکوت و نور را یکی پس از دیگری بگشاییم؟ یا برعکس، آن را بر زمین انداخته و انسانیتمان را فراموش کرده و به حیوانیتی بازگردیم که جز روح قوت، شهوت و حیات چیز دیگری ندارد؟ سید احمد الحسن همچنین بیان می‌کند: «هیچ ظلمی در ساحت خداوند نیست. پس آتش، همان دنیایی است که انتخابش کردند و طالبِ ماندن در آن شدند. فقط به‌زودی پرده از جلوی چشمشان برداشته می‌شود تا حقیقت آن ‌را بیابند، که با اعمال و ظلم و فسادشان روشن و گداخته شده است؛ و عقرب‌های حسد‌شان و اندیشه‌های وحشی و جرائم و حقایق حیوانیِ بَهیمانه‌‌شان آن را پر کرده است، و [این موارد] به‌وضوح برایشان آشکار می‌شود. و زمانی که پرده کنار رود، برخی از آنان به‌واسطۀ برخی دیگر و به‌واسطۀ این حقایق خبیث، موردعذاب قرار می‌گیرند. ظلم و ستمی در ساحت خداوند راه ندارد. هرکه طالب ماندن در دنیا شود به‌زودی به آرزویش می‌رسد و همان‌ جا که دوست دارد می‌ماند، فقط پرده از جلوی چشمانش برداشته می‌شود تا حقایق را آن‌گونه که هستند ببیند... .» [31] در پایان همان‌گونه که سید احمد الحسن اشکال را پاسخ دادند، متوجه می‌شویم عذاب و آتش جهنم چیزی جز پرده‌برداری از حقیقت این دنیا نیست. لذا کسانی که از خداوند دور شدند و به حجت‌هایش پشت کردند و انتخاب آنان زر و زیور و خوشی‌های دنیا بود، در نهایت امر، خداوند همان انتخاب خودشان را به آنان بخشید و این بخشش با رحمت خدا تناقضی ندارد، بلکه عین عدالت است. این انسان است که با بی‌تدبیری و جهل، شاه‌کلید رستگاری را از دست می‌دهد و به حیوانیت خویش بسنده می‌کند و رو به تاریکی و جهل می‌نهد. پس در نتیجه، جهنم چیزی جز انتخاب آگاهانۀ انسان نیست، چراکه خداوند از عواقب دل‌بستگی به دنیا، تاریکی و جهل آن، مردم را آگاه کرده است و انتخاب را بر عهدﮤ خودشان نهاده است. پس این انتخاب و در نتیجه سرنوشت آن، در گرو انتخاب انسان بوده نه ظلم و بی‌عدالتی از جانب خداوند سبحان! منابع: [1] مناجات هشتم از مناجات پانزده‌گانۀ امام سجاد (ع) [2] راغب، مفردات، دارالمعرفه، ص۱۰۲؛ ابن‌اثیر، النهایه، ۱۳۸۳ ق، ج ۱، ص۳۲۳؛ بیضاوی، أنوار التنزیل، ۱۳۸۴ ق، ج۱ ، ص ۱۱۱. [3] سورﮤ حجر، آیۀ 43 و 44. [4] سورﮤ مدثر، آیۀ 26-29؛ سورﮤ بقره، آیۀ 24؛ سورﮤ شورا، آیۀ 7؛ سورﮤ نازعات، آیۀ 37-39. [5] سورﮤ انبیا، آیۀ ۱۰۰؛ سورﮤ فرقان، آیۀ ۱۲؛ سورﮤ هود، آیۀ ۱۰۶. [6] سورﮤ مؤمنون، آیۀ ۱۰۴؛ سورﮤ ملک، آیۀ ۲۷؛ سورﮤ یونس، آیۀ ۲۷. [7] سورﮤ فرقان، آیۀ ۱3؛ سورﮤ انبیا، آیۀ ۳۹. [8] سورﮤ حج، آیۀ 16-20؛ سورﮤ دخان، آیۀ ۴۸. [9] سورﮤ محمد، آیۀ ۱5؛ سورﮤ انعام، آیۀ۷۰؛ سورﮤ کهف، آیۀ ۲۹. [10] سورﮤ صافات، آیۀ ۶۲؛ سورﮤ دخان، آیۀ ۴۵و ۴۶؛ سورﮤ واقعه، آیۀ ۵۲ و۵۳. [11] سورﮤ زخرف، آیۀ 38 و 39؛ سورﮤ شعرا، آیۀ 94 و 95. [12] سورﮤ روم، آیۀ ۵۷؛ سورﮤ مؤمنون، آیۀ ۱۰۸؛ سورﮤ مرسلات، آیۀ 35 و 36. [13] سورﮤ غافر، آیۀ 49 و 50. [14] سورﮤ ابراهیم، آیۀ 77؛ سورﮤ طه، آیۀ ۷۴. [15] سورﮤ ابراهیم، آیۀ ۲۲. [16] سورﮤ بینه، آیۀ ۶؛ سورﮤ جن، آیۀ ۲۳؛ سورﮤ غافر، آیۀ ۷۶؛ سورﮤ مجادله، آیۀ ۱۷. [17] محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ۸، مبحث نار. [18] سید احمد الحسن، متشابهات، ج ۳، سؤال ۷۷. [19] طبرانی، المعجم الکبیر،۱۴۰۴ ق، ج ۱۰، ص۱۷۹؛ ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ۱۳۵۱ ق، ج ۴، ص ۱۶۸. [20] سید احمد الحسن، خطبۀ حج [21] سید احمد الحسن، گوساله، ج ۱، مبحث صراط مستقیم (راه راست). [22] محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 3، ص ۲۴۸. [23] سید احمد الحسن، رجعت سومین روز بزرگ خدا، ص ۴۲. [24] همان [25] سید احمدالحسن، پاسخ‌های روشنگرانه بر بستر امواج، ج ۲، سؤال ۹۵. [26] سید احمد الحسن، رجعت سومین روز بزرگ خدا، ص ۴۳ و ۴۴. [27] سید احمد الحسن، روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان، ج ۱، روشنگری از دعوت ابراهیم و نوح، ص ۳۰ و ۳۱. [28] سید احمد الحسن، عقاید اسلام و از تو دربارﮤ روح می‌پرسند، مبحث اشکالاتی که خداناباوران می‌تراشند. [29] همان [30] همان، ص ۲۲۸ [31] همان، مبحث اشکالاتی که خدا ناباوران می‌تراشند گفت‌وگوی داستانی دربارﮤ دعوت فرستادﮤ عیسای مسیح (قسمت یازدهم) جایگاه «علم و حکمت» در شناخت حجت‌های الهی به قلم متیاس سپس الیاس از همسرش خواست که ادامه دهد و ساره این ‌بار با این سخنان شروع کرد: «الیاس جان، من از خداوند سپاس‌گزارم که همسری همچون تو را در کنارم دارم. تو می‌توانستی در مقابل من بایستی و من را از بردن نام احمد الحسن منع کنی، اما نه‌تنها این کار را نکردی، بلکه خودت هم در حال تحقیق هستی و از من می‌خواهی که از او برایت بگویم. من قدر خوبی‌ها و بودنت را می‌دانم... بسیار خب، حال از نشانۀ دوم برایت بگویم: «علم و حکمت». این، دومین دلیل حقانیت شخص مدعی است. وقتی کتاب مقدس را می‌خوانیم، متوجۀ این نکته می‌شویم که تمامی فرستادگان الهی از علمی متمایز با دیگران برخوردار بوده‌اند و‌ با پندهایی حکیمانه مردم زمانشان را به اخلاق و اعمال پسندیده و‌ موردرضایت خداوند دعوت می‌کرده‌اند. بگذار برایت مثال‌هایی بیاورم: «موسی به پدرزن خود گفت که قوم نزد من می‌آیند تا از خدا مسئلت نمایند. * هرگاه ايشان را دعوی شود، نزد من می‌آيند، و ميان هرکس و همسايه‌اش داوری می‌کنم و فرايض و شرايع خدا را بديشان تعليم می‌‌دهم.» [1] پس موسی که از انبیای بزرگ الهی بود، هم احکام و دستورات خداوند را به مردم می‌آموخت و هم بین آنها داوری می‌کرد و سخنش فصل‌الخطاب قومش بود. اکنون از دانیال نبی بخوانیم: «ای خدای پدران، من تو را شکر می‌گویم و تسبیح می‌خوانم، زیراکه حکمت و توانایی را به من عطا فرمودی و الآن آنچه را از تو درخواست کرده‌ایم، به من اعلام نمودی، چون‌ که ما را از مقصود پادشاه اطلاع دادی.» [2] علم و حکمت عیسی را هم بخوانیم و همین مقدار کافی است: «و چون به وطن خویش آمد، ایشان را در کنیسۀ ایشان تعلیم داد، به‌قسمی که متعجب شده، گفتند: "از کجا این شخص چنین حکمت و معجزات را به هم رسانید؟".» [3] «اما دربارﮤ قیامت مردگان، آیا نخوانده‌اید کلامی را که خدا به شما گفته است، * «من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب»؟ خدا خدای مردگان نیست، بلکه خدای زندگان است.» * و آن گروه چون شنیدند، از تعلیم وی متحیر شدند.» [4] این آیات نیز بر این عقیده که فرستادگان الهی از علم و حکمتی متمایز از دیگران برخوردار بودند، صحه می‌گذارد. مطلب واضح است، الیاس؟» الیاس سخنان همسرش را تأیید کرد و‌ گفت: «براساس آیاتی که خواندی، روشن شد که انبیای خداوند دارای علم و حکمت هستند. اما سؤالی برایم پیش آمد. آیا از این پس، هرکه از راه برسد و بتواند برخورداری خود از علم و دانشی فراتر از دیگران را ثابت کند، می‌تواند ادعاهای الهی داشته باشد؟» ساره جواب داد: «معلوم است که خیر. نشانۀ اول را یادت باشد. علم و حکمت باید همراه با نصّ و وصیت بیاید تا تأییدکنندﮤ حقانیت شخص مدعی باشد.» الیاس سری به نشانۀ تأیید تکان داد و گفت: «بسیار خب، حال از علم احمد الحسن بگو. به من حق می‌دهی که از تو این را نپذیرم که تنها با خواندن یک کتاب از وی به علم او پی برده باشی!» ساره خندید و‌ گفت: «الیاس، احمد الحسن تاکنون بیش از پنجاه جلد کتاب در زمینه‌های مرتبط با باورها و عقاید نوشته است که من در حال حاضر تنها یک کتاب او را تاحدودی خوانده‌ام و البته فکر می‌کنم همین یک کتاب با آن‌همه مطالب تازه و نابی که دارد می‌تواند به‌تنهایی علم وی را ثابت کند. راستی این را هم دانستم که احمد الحسن کتابی دارد که خداناباوران را با علم الهی خود به چالش جدی کشانده است و از وجود خداوند و دین الهی با دلایل علمی دفاع کرده است؛ کاری که هیچ‌کدام از بزرگان ادیان تابه‌حال انجام نداده بودند. الیاس، بسیار مشتاق خواندن آن کتابم.» الیاس هم که به مطالعۀ موضوعات جدید علمی علاقه‌مند بود کنجکاوی و اشتیاق خود را برای خواندن آن کتاب ابراز کرد. سپس آنها به استراحتگاهی رسیدند و‌ تصمیم گرفتند که پیاده شوند و دقایقی را قدم بزنند. آن دو در حال قدم زدن و لذت بردن از طبیعت بودند که زنگ اعلان گوشی الیاس به صدا درآمد و نام وهب بر صفحۀ گوشی ظاهر شد. چشمان ساره با دیدن پیام وهب برقی از خوشحالی زد و با شوق بسیار از همسرش خواست که پیامش را باز کند. الیاس پیام وهب را گشود و با دو کتاب به نام‌های «نامۀ هدایت» و «وصی و فرستادﮤ امام مهدی در تورات، انجیل و قرآن» نوشتۀ احمد الحسن مواجه شد. وهب از آنها خواسته بود که این دو کتاب را نیز مطالعه کنند و در آخر برایشان این آیات را ارسال کرده بود: «و عیسی باز به مَثَل‌ها ایشان را خطاب کرده، سخن آغاز کرده * ملکوت آسمان‌ها را تشبیه به انسان پادشاهی کرد که برای پسرش عروسی گرفته است * و بندگان خود را فرستاد تا دعوت‌شوندگانِ به عروسی را فرابخوانند، ولی آنان نمی‌خواستند بیایند. * دوباره غلامانی دیگر را فرستاده، فرمود: به دعوت‌شوندگان بگویید که اینک خوان خود را مهیّا ساخته‌ام. گاوها و پرواری‌هایم ذبح شده و همه چیز مهیّاست. به عروسی بیایید. * امّا آنها سستی نموده، یکی رهسپار کشتزار خود شد و دیگری به تجارت خود مشغول. * و دیگران غلامان او گرفته، دشنامشان دادند و آنها را کشتند. * پس هنگامی که پادشاه این را شنید غضب کرده، سپاهیانش را گسیل داشت و آن قاتلان را کشتند و شهرشان را به آتش سوزاندند. * آنگاه غلامان خود را فرمود: عروسی همچنان مهیّاست، ولی دعوت‌شوندگان لیاقتش را نداشتند. * پس بر سر دوراهی‌های راه‌ها بروید و هرکه را که دیدید به عروسی دعوت کنید. * آن غلامان بر سر راه‌ها رفتند و هرکس را که از خوب و بد یافتند گرد آوردند، چنانچه عروسی از حاضران مملو گشت * وقتی پادشاه به‌جهت دیدن اهل مجلس وارد شد، یک انسان را در آنجا دید که جامۀ عروسی بر تن ندارد. * پس او را فرمود: ای رفیق، تو چطور به عروسی آمده‌ای درحالی‌که لباس عروسی بر تن نداری؟ پس او خاموش شد. * آنگاه پادشاه به خدمتگزاران فرمود: دو پا و دو دست او را ببندید و او را گرفته، در تاریکی‌های بیرون بیندازید؛ جایی که گریه‌ها باشد و صدای سایش دندان‌ها. * چراکه دعوت‌شدگان بسیار و برگزیدگان اندک‌اند. ...» [5] حالِ ساره دیدنی بود. چشمانش برق می‌زد، می‌خندید، کلامش سرشار از شوق و سرزندگی بود. گویی خبر خوشی به او‌ رسیده باشد. الیاس که متوجه ذوق همسرش شده بود، به او گفت: «می‌دانم که برای خواندن این دو کتاب لحظه‌شماری می‌کنی، ساره. از خوشحالی‌ات خوشحالم. پس وقت بگذار و مطالعۀ کتاب سیزدهمین حواری را به نتیجه برسان تا زودتر به خواندن کتاب‌های جدید احمد الحسن مشغول شوی.» ساره باز هم از همسرش تشکر کرد و گفت: «می‌دانی که قدر این همراهی‌هایت و درک بالایت را می‌دانم. امیدوارم تو هم به‌زودی احمد الحسن را باور کنی... راستی الیاس، وهب چه هوشمندانه این آیات را ارسال کرد. یقین دارم که پادشاهی آسمان نزدیک است و خبر ظهور فرستادﮤ عیسی همه‌جا در حال انتشار است. همه دعوت می‌شوند، اما کسانی که مهمانی را بپذیرند و قدر بدانند اند‌ک‌اند.» این گفت‌وگوی داستانی ادامه دارد ... منابع: [1] خروج 15:18-16. [2] دانیال 23:2. [3] انجیل متی ۵۴:۱۳. [4] انجیل متی 31:22-33. [5] انجیل متی 1:22-14.