نشریه زمان ظهور 198
پاسخ به درخواست سید هادی صالحی آیا درست است که به قسمتی از وحی خدا ایمان بیاوریم و به قسمت دیگری که مخالف هوای نفس ماست، کفر بورزیم؟ به قلم ارمیا خطیب سید هادی صالحی، استاد مرکز تخصصی مهدویت و مرکز تخصصی فرق و ادیان [1] و دارای مدرک دکترا و استاد بنیاد امامت [2] و عضو پژوهشکدﮤ باقرالعلوم (ع) [3]، در یک کلیپ صوتی – که برای رد دعوت سید احمد الحسن تهیه کرده بود - چنین گفته است: «درمورد عدد دوازده – اِثناعشر - گفتیم که در کتابهای اصلی اهلسنت این عدد نقل شده، احادیثش هم خواندیم. نیازی نیست وارد کتابهای درجه دو بشیم. همین مقدار کافی است. الان ما ثابت کردیم که از زمان پیغمبر بین شیعه و سنی، عدد دوازده مسلمه، یعنی هزار و چهارصد سال. حالا میخوایم اینو ببریمش جلو، برسونیم به پنج هزار سال و بیشتر. این کتاب مقدسه، یعنی اون چیزی که شما بهش میگید تورات و انجیل، عهد قدیم و عهد جدید. این کتاب چاپ انتشارات ایلام است. در اول کتاب مقدس، پنج سفر موساست، اسفار خمسه. در سفر پیدایش، که اولیشه یا تکوین، باب هفدهم، بند بیستم: «اما در خصوص اسماعیل [آمد اول صفحۀ هجده] اما در خصوص اسماعیل تو را اجابت فرمودم. [ابراهیم وقتی که اسماعیل و هاجر را در اون بیابان - که حالا ما مکه مینامیم - گذاشت، آمد به درگاه خدا مناجات کرد: خدایا من اینا رو گذاشتم یه جای بیآب و علفی، نمیرند از گرسنگی و تشنگی بالاخره. به درگاه خدا سفارششون کرد. خداوند متعال به او میفرماید که] تو را درمورد اسماعیل اجابت فرمودم اینک او را برکت داده، بارور گردانم و او را بسیار کثیر گردانم [نسل اسماعیل خیلی زیاد میشه] دوازده رئیس از وی پدید آیند [عدد دوازده. رئیس در عربی میشه امام] و امتی عظیم از وی بهوجود آورم.» توجه دارید این در کتاب موسی آمده که پنج هزار سال ازش میگذرد و ابراهیم قبل از موسی بوده، منتها ما کتاب ابراهیم رو در دست نداریم. و الا این خبری است که در کتاب موسی نسبت به ابراهیم آمده. پس عدد دوازده، بیش از پنج هزار سال، از زمان ابراهیم حداقل ما مدرک داریم که خداوند متعال این را فرموده. حالا آیا بهنظر شما، یک چنین مطلبی ممکنه تغییر پیدا کند؟ که در چند کتابِ آسمانی نقل شده. و آیا خدا ممکنه وعدههاش را تخلف کند؟! حالا اگر اونا راست میگن و عدد بیست و چهار است، یک مدرک براش بیارن.» [4] همچنین خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا) دربارﮤ سید هادی صالحی گفت: «این پژوهشگر با اشاره به معیارهای تشخیص مهدویت دروغین بیان کرد: اولین مورد اشارات کتب آسمانی است. در عهد عتیق، بحث اثناعشر مطرح شده است و اینکه خداوند به ابراهیم (ع) وحی کرد که ما دعای تو را مستجاب کردیم و نتیجۀ دعا این بود که نسل او زیاد شدند و امتی از آنها پدید آمدند و ۱۲ نقیب و رئیس (امام) در بین آنها وجود داشت. ازجمله فایدﮤ تمرکز بر عدد ۱۲ در بحث امامت، این است که مدعیان دروغینی که از امام سیزدهم و چهاردهم حرف میزنند دستشان رو میشود، کما اینکه طرفداران بصری از امام چهاردهم حرف میزنند.» [5] سید هادی صالحی در پیِ آن بود که ثابت کند عدد «دوازده» از قدیم - یعنی حداقل از پنج هزار سالِ پیش - وجود داشته است و ذکر دوازدهامام (علیهمالسلام) بارها بیان شده است و بدین ترتیب بحث تواتر اخبار دربارﮤ دوازدهامام (علیهمالسلام) را ثابت کند و به خیال خود سخن خود را بر کرسی بنشاند، اینکه در گذشته نیز سخنی از بیست و چهار جانشین موجود نبوده است. در پاسخ میگوییم: اول. کسی که با مبنای سید هادی صالحی و سایر مخالفان دعوت یمانی آشنا باشد میداند که روش آنها، بهویژه سید هادی صالحی، این است که آنها نصی کاملاً آشکار را خواستارند. برای نمونه، سید هادی صالحی از ما درخواست کرده است: «بسم الله الرحمن الرحیم ما در چند برنامه سعی میکنیم تعدادی سؤال از مدعی یمانی و کسانی که به او گرایش پیدا کردند طرح کنیم. این سؤالات، سؤالات خاصیاند و برای همین منظور طراحی شده. اونا مدعی هستند که هرچه ما میگیم براساس روایاته و چیزی بیرون از روایات نمیگیم. ما هم از اونا روایت میخوایم. توجه بفرمایید، فقط روایت میخوایم! متن روایت را میخوایم! نه اینکه بگن لازمهاش این است. از این، این استفاده میشود. بنده اینجوری بلد نیستم! من روایت میخوام! ما صد و هشت حدیث داریم که میفرماید امام زمان پسر امام حسن عسکری است، به همین صراحت. سؤالات ما هم روایات نیاز دارد، بهصراحت. سؤال اول. یک روایت بیارید که یمانی پسر حضرت مهدی است. نگید از اینجا این استفاده میشود، از اونجا. من یه روایت میخوام صراحتاً بگوید یمانی پسر امام زمانه! دو. یک روایت بیارید که بگه یمانی از بصره میآد. یمانی باید از یمن بیاد، روایاتی داریم صراحتاً، این یمانی از بصره آمده. خیلی خب، نمیخوام بگید ما استفاده میکنیم دو تا یمانی، نه! یه روایت بیارید که بگه یه یمانی داریم از یمن، از صنعا میآد. یه یمانی هم داریم از بصره میآد، صراحتاً اینو بگه! سه. یک روایت بیارید که بگه یمانی همون احمده، یعنی یمانی اسمش احمد است. نه اینکه از روایات استفاده کنید و فلان. نه! روایت بفرماید: الیمانی اسمه احمد من البصره. حالا ولو بگه یمانی دوم یا بگه یمانی اول. من کاری ندارم! اما روایت میخوام، نه برداشت شما را، یعنی تحمیل شما را به روایت! چهارم. یک روایت بیارید که بگه یمانی اولالمهدیین است، بگه یمانی اولالمهدیین است. بیارید! پنجم. یک روایت بیارید که بگه یمانی شکلش این است. چون شما میگید یمانی شکلش اینطور است. اینطور است نه! روایت بگه یمانی قیافهاش اینه. تو خود روایت بهصراحت گفته بشود. این شد پنج سؤال! والسلام علیکم و رحمةالله.» [6] براساس همان قانون سید هادی صالحی، ما سؤالاتی را در باب استدلال او از تورات طرح میکنیم: سؤال اول. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد این دوازده رئیس، دوازدهامام در شیعه هستند. سؤال دوم. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد این دوازده رئیس، بعد از پیامبر اسلام میآیند. سؤال سوم. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد این دوازده رئیس، از جانشینان پیامبر اسلام هستند. سؤال چهارم. یک آیه بیاورید که صراحتاً نامهای این دوازده رئیس را گفته باشد؛ یعنی از اولین آنها آغاز کند و به آخرین آنها برسد. سؤال پنجم. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد اولینِ این دوازده رئیس، با پیامبر اسلام نسبت فامیلی دارد. سؤال ششم. یک آیه بیاورید که صراحتاً نام همسر اولینِ این دوازده رئیس را گفته باشد. سؤال هفتم. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد یازده تن از این دوازده رئیس، از فرزندان دختر پیامبر اسلام (ص) هستند. سؤال هشتم. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد که دو تن از این دوازده رئیس، برادران یکدیگرند. سؤال نهم. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد که این دوازده رئیس، پیدرپی میآیند و بین آنها فترتی نیست. سؤال دهم. یک آیه بیاورید که صراحتاً نامهای مکان تولد این دوازده رئیس را گفته باشد. سؤال یازدهم. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد القاب این دوازده رئیس چیست؟ سؤال دوازدهم. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد آخرین فرد از این دوازده رئیس، دارای غیبت طولانی خواهد بود. سؤال سیزدهم. یک آیه بیاورید که صراحتاً گفته باشد این دوازده رئیس به شهادت خواهند رسید. این سیزده سؤال مطرح شد، نه اینکه بخواهیم با آنها دلالت دوازده رئیس بر دوازدهامام (ع) را نقض کنیم، بلکه آوردیم تا نشان دهیم که خود سید هادی صالحی نیز به استدلال خویش باور ندارد. زیرا اساساً استدلال به چنین متنی براساس روش او بیارزش است؛ آری، آوردیم تا نشان دهیم که مخالفان دعوت یمانی براساس هواهای نفسانی خویش عمل میکنند و نه براساس قانون مشخصی. بنابراین براساس قانون سید هادی صالحی و دوستانش، دوازده رئیس، ممکن نیست که به دوازدهامام شیعه اشاره داشته باشد، زیرا سید هادی صالحی آیاتی از تورات یا حتی آیهای از تورات در اختیار ندارد که حتی یکی از این سؤالات را بهروشنی پاسخ دهد. در نتیجه، گویا این قانون عقیم او تنها در برابر سید احمد الحسن کاربرد دارد. آری، او و همکیشانش، این قانون را در برابر دوازدهامام (ع) بهکار نمیبرند، زیرا آنها با انتساب خودشان به آن بزرگواران (ع) به جایگاههای نامشروع دینی و پست دنیوی رسیدهاند. همچنین علاقه داریم بر موضع خود تأکید کنیم که ما نیاز به روایتی نداریم که بگوید یمانی پسر امام زمان (ع) و مهدی اول است و از بصره میآید و ... . زیرا روایت معتبری داریم که همانا وصیت پیامبر خدا حضرت محمد (ص) است، که در آن نام مهدی اول، - که فرزند امام مهدی (ع) است - مشخص شدهاست [7] و اهلبیت علیهمالسلام در روایات دیگری مکان تولد او یعنی بصره [8] و نیز صفات او را بیان کردهاند. [9] از سوی دیگر، امام باقر (ع) به این مضمون فرموده است که از کسی پیروی نکنید تا شخصی را ببینید که با وصیت پیامبر خدا حضرت محمد (ص) میآید. [10] اکنون که صاحب وصیت پیامبر خدا آمده و خود را با مهمترین نص یا معرفینامۀ دینی (نص بازدارنده از گمراهی تا روز قیامت) معرفی کرده است، یعنی امامت و عصمت خود را اثبات کرده است. بنابراین اگر بگوید یمانی وعدهدادهشده نیز هست، به او نخواهیم گفت که دلیل مستقل و نص مستقیم بر یمانی بودن خود بیاور، گرچه سید احمد الحسن در پاسخ به پرسش ۱۴۴ متشابهات (ج 4) دو دلیل عقلی کافی آورده است که یمانی همان مهدی اول است و هیچکسی جز او نخواهد بود. [11] البته حتی اگر این دلیل و روشنگری را نیز نیاورده بود، ما باید یمانی بودن او را میپذیرفتیم، زیرا مهدی و معصوم بودن را با نص قطعی اثبات کرده است؛ اما او بهسبب بزرگواریاش - همانطور که بزرگواری صفت این خاندان است - دلیل یمانی بودن خود را نیز به روش استدلالی ارائه فرموده است. دوم. گذشته از نکتۀ اول، در آن متن توراتی که سید هادی صالحی آورده است چنین میخوانیم: «و اما در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم. اینک او را برکت داده، بارور گردانم، و او را بسیار کثیر گردانم. دوازده رئیس از وی پدید آیند، و امتی عظیم از وی بهوجود آورم.» [12] که متن عبری آن چنین است: (ולישמעאל שמעתיך הנה ברכתי אתו והפריתי אתו והרביתי אתו במאד מאד שנים עשר נשיאם יוליד ונתתיו לגוי גדול׃). عبارت שנים עשר נשיאם با تلفظ شِنِم šə-nêm عَسَر ‘ā-śār نِسِایم nə-śî-’imدر این متن عبری، به معنای دوازده رئیس است. اما جهتِ اطلاع سید هادی صالحی عرض کنیم که استدلال او حداقل از دیدِ یک مسیحی یا یهودی باطل و اشتباه است، زیرا این دوازده رئیس در پیدایش 20:17، نه دوازدهامام (ع) بلکه دوازده پسر اسماعیل هستند، زیرا در پیدایش 16:25 همان عبارت را دربارﮤ پسران اسماعیل میخوانیم: (אלה הם בני ישמעאל ואלה שמתם בחצריהם ובטירתם שנים עשר נשיאם לאמתם׃) اما ترجمۀ فارسی آن: «۱۳ و این است نام های پسران اسماعیل، موافق اسمهای ایشان بهحسب پیدایش ایشان. نخست زادۂ اسماعیل، نَبایوت، و قیدار و اَدَبیل و مِبسام. ۱۴ و مشماع و دومه و مسا ۱۵ و حدار و تیما و یطُور و نافِیش و قِدْمَه. ۱۶ اینانند پسران اسماعیل، و این است نامهای ایشان در بُلدان و حلههای ایشان، دوازده امیر (שנים עשר נשיאם)، حسب قبایل ایشان.» سوم. پیامبر اسلام مقام امامت را نیز دارد، چنانکه در حدیثی از امام صادق (ع) این نکته روشن میشود. [13] حال وقتی سید هادی صالحی این دوازده رئیس را دوازدهامام از نسلِ اسماعیل تلقی کردهاست، پس پیامبر اسلام چه میشود؟ احتمالاً او خواهد گفت مقام او محفوظ است و نبودن یاد او در آنجا، مقام امامت او را نفی نمیکند! اکنون ما میتوانیم چنین بگوییم که در فرزندان اسماعیل (ع) معصومان دیگری نیز وجود دارند که بارزترین آنها خود حضرت محمد (ص) است، که در این نص بحثبرانگیز که مورد استدلال سید هادی صالحی است، بهصورت مشخص از او یاد نشده است، اما در نصوص دیگر یاد شده است. بنابراین لازم نیست که در همۀ نصوص، به همۀ جانشینان و معصومان بعدی اشاره شود. لذا ما بهزودی اثبات میکنیم که علاوهبر این نص که روشنترین تأویل آن دوازده امام معصوم هستند، نص دیگری نیز برای اثبات دوازدهامام و دوازدهمهدی داریم. آیا درست است که به قسمتی از وحی خدا ایمان بیاوریم و به قسمت دیگری که مخالف هوای نفس ماست، کفر بورزیم؟ (... آيا شما به پارهاى از كتاب ايمان مىآوريد، و به پارهاى كفر مىورزيد؟ پس جزاى هركس از شما كه چنين كند جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سختترين عذابها باز برند، و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست). [14] چهارم. اما اینکه او گفته است: «حالا آیا بهنظر شما، یک چنین مطلبی ممکنه که تغییر پیدا کند؟ که در چند کتابِ آسمانی نقل شده و آیا خدا ممکنه وعدههاش را تخلف کند؟! حالا اگر اونا راست میگن و عدد بیست و چهار است، یک مدرک براش بیارن.» پایان نقلقول. در پاسخ به درخواست سید هادی صالحی میگوییم: چنانکه او یک نص رمزی را برای اثبات حقانیت امامان دوازدهگانه (ع) آورد، ما نیز نصوص رمزگونه را در اثبات حقانیت ایشان (ع)، و بهویژه مهدیین (ع) خواهیم آورد. در عهد جدید آمده است: «2 [...] و دیدم که تختی در آسمان قائم است و بر آن تخت نشینندهای. [...] ۴ و گرداگرد تخت، بیست و چهار تخت است؛ و بر آن تختها بیست و چهار پیر که جامهای سفید در بردارند نشسته دیدم و بر سر ایشان تاجهای زرین.» [15] این بیست و چهار پیر نشسته بر تخت -که تاجهای زرین و پوشش سپید دارند- همان امامان و مهدیین هستند. [16] همچنین میخوانیم: «۱ [...] زنی که آفتاب را در بر دارد و ماه زیر پایهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است، [...] ۵ پس پسر نرینهای را زایید که همۀ امّتهای زمین را به عصای آهنین حکمرانی خواهد کرد [...] ۱۷ و اژدها بر زن غضب نموده، رفت تا با باقیماندگان ذریت او که احکام خدا را حفظ میکنند و شهادت عیسی را نگاه میدارند، جنگ کند.» [17] سید احمد الحسن دربارﮤ این رؤیا میگوید: «حال که این نکته روشن شد، میگویم: این زن، در رؤیای یوحنا بهطور رمزگونه به مادر امام مهدی (ع) در زمانی مشخص اشاره دارد. ایشان با خورشید، ماه و دوازده نفر در بر گرفته و احاطه شده است؛ یعنی با محمد، علی، فاطمه و امامان از فرزندان فاطمه (ع) تا امام مهدی، یعنی چهارده تَن. و فرزندی که در رؤیا به دنیا میآورد، مهدی اول است که در وصیت فرستادﮤ خدا حضرت محمد (ص) ذکر شده است. به این ترتیب، عدد پانزده نفر در رؤیا به دست میآید، و شیطانهای انسانی و جنی با نسل او میجنگند، زیرا آنها خلفا و جانشینان خداوند در زمینش هستند.» [18] بنابراین یکی از مصادیق این زن، مادر امام مهدی (ع) است. آری، در بخشی از زیارت مادر امام مهدی (ع) آمده است: «[...] السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُها المَنْعُوتَةُ فِي الاِنْجِيلِ [...]» که معنای آن چنین است: «[...] سلام بر تو اى وصفشده در انجيل [...]» [19] در معنای عام، انجیل به کل عهد جدید - که مکاشفه نیز از اجزای آن است - گفته میشود. بنابراین در مکاشفه از نسل او سخن به میان آمده است که طبق روایات، آنها مهدیین هستند. بنابراین در اینجا نیز یاد امامان و مهدیین را مییابیم. [20] در عهد قدیم آمده است: «۱ [...] انشاء خود را دربارﮤ پادشاه میگویم. زبان من قلم کاتب ماهر است. [...] ۱۶ بهعوض پدرانت پسرانت خواهند بود و ایشان را بر تمامی جهان سروران خواهی ساخت. 17 نام تو را در همۀ دهرها ذکر خواهم کرد. پس قومها تو را حمد خواهند گفت تا ابدالاباد.» [21] دکتر شیخ ناظم عقیلی در توضیح آیات 16 و 17 میگوید: «این متن تورات اشاره دارد بر اینکه مخاطب این سخن به پدران و اجدادی منتسب است که از حقشان در ریاست و امامت منع شدهاند و خداوند در عوض، ریاست را در فرزندانش در سراسر زمین قرار خواهد داد و یادش را برای همیشه جاودان خواهد ساخت. این شخصیت بر کسی غیر از امام مهدی محمدبن الحسن (ع) تطبيق پیدا نمیکند. پس این متن، بر وجود فرزندانی برای امام مهدی (ع) دلالت دارد که پس از پدرشان (ع) در سراسر زمین حکومت خواهند کرد، بهخصوص که موافق با تصور اسلامی در این موضوع است.» [22] بنابراین این پادشاه امام مهدی (ع) است و پسران، همان مهدیین (ع) هستند و این نص نیز در کنار وصیت مقدس پیامبر اسلام و رؤیای یوحنای رسول، تأییدی بر وجود دوازده جانشین الهی پس از امام مهدی (ع) است. همچنین میخوانیم: (و خداوند میگوید: «اما عهد من با ایشان این است که روح من که بر توست و کلام من که در دهان تو گذاشتهام از دهان تو و از دهان ذریت تو و از دهان ذریتِ ذریت تو دور نخواهد شد.» خداوند میگوید: «از الان و تا ابدالاباد.») [23] این نسل همان مهدیین (ع) هستند: اگر اشعیا ۱۶:۵۹-۲۱ را در کنار اشعیا ۱:۶۳-۶ ـ که دربارﮤ نجاتدهندهای از بصره سخن میگوید ـ بگذاریم، بهروشنی میبینیم که آنها به یک شخص اشاره دارند؛ کسی که بر پایۀ فصل ۶۳ از کتاب اشعیا از بصره میآید، رهاییبخش آخرالزمان است که از طریق متون شیعی مشخص است که این فرد همان مهدی اول از فرزندان امام مهدی (ع) است. [24] در انتها، اینکه مهدیین، جانشینان الهی و دارای مقام امامت هستند، یک حقیقت دینی است که هرگز نمیتوان آن را انکار کرد و کسی که بعد از روشن شدن حق با این حقیقت دشمنی میکند، تنها نشان میدهد که ایمان حقیقی و قلبی به پیامبر خدا (ص) و امامان پس از او (ع) و پیامبران و جانشینان گذشته (ع) ندارد و دین تنها لقلقۀ زبان اوست و هیچ ارتباطی با آن ندارد. اما هرکه انصاف داشته باشد با دیدن شواهد بسیاری که دربارﮤ مهدیین وجود دارد، سر تعظیم فرود میآورد و به حقیقت اقرار میکند. ما همانطور که سید هادی صالحی درخواست کرد، دلایلی از کتب پیشین برای او آوردیم، باشد که خدا او را هدایت کند و قلب او را به حقیقت روشن سازد. در حقیقت، سید هادی صالحی با شخصی دشمنی میکند که با برهانی محکم از دینِ خدا دفاع کرده است و حقانیتِ اسلام و پیامبر اسلام و امامان را با روشی برای مسیحیان اثبات کرده است که هیچیک از بزرگانِ دینیِ سید هادی صالحی قادر به انجام چنین کاری نبودهاند، یا صریحتر بگوییم دارای چنین علمی نبودهاند. منابع: [1] https://www.namaz.ir/mahdavit-specialized-workshop/ [2] https://www.dte.ir/portal/home/?person/210501/591026/601812/ [3] https://rasanews.ir/001xib [4] https://www.aparat.com/v/n264zf5 [5] https://iqna.ir/00HCsS [6] https://rasanews.ir/002Y8C [7] پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: «[...] و اینها دوازده امام هستند، سپس بعد از ایشان دوازده مهدی است. هنگامی که زمان وفاتش رسید، آن (خلافت) را به فرزندش اول مقربان تسلیم کند، که سه نام دارد، نامی همنام من و نام پدرم و آن عبدالله و احمد است و نام سومش مهدی است و او اولین مؤمنان است.» (طوسی، الغیبة، ص۱۵۰، ح۱۱۱؛ نسخۀ فارسی، ص300). [8] از علی (ع) در خبرى طولانى -که در آن اصحاب قائم (ع) را ذکر میکند- آمده است: «اولين آنها از بصره است ...» (سيدبن طاووس، الملاحم و الفتن في ظهور الغائب المنتظر(عج)، ص۱۴۶)؛ از امام صادق (ع) در روايتى طولانى که نام ياران قائم (ع) را ذکر میکند آمده است: «و از بصره ... احمد» (مصطفى كاظمی، بشارة الإسلام في علامات المهدي، ص۲۹۵)؛ امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: «محل تولد مهدی (ع) مُدینه است، او از اهلبیت پیامبر (ص) است و اسمش اسم پیامبر است...» (نعيم بن حماد مروزي، الفتن، ص۲۲۶؛ سيدبن طاووس، الملاحم و الفتن في ظهور الغائب المنتظر (عج)، ص۷۳). مُدینه در بصره است. ملا صالح مازندرانی نیز اینچنین گواهی داده است: «در کتابهایی كه بر انبيای پيشين نازل شده نوشته شده: در مكه مردی معصوم به نام احمد و کُنیهاش ابوالقاسم به دنيا میآید و همچنين در روستايی از عراق. يكی از آنها پيغمبر و ديگری امام است.» (ملا صالح مازندرانی، شرح أصول كافی، ج۱۲، ص۴۲۰). [9] حمرانبن اعین میگوید: به امام باقر (ع) عرض کردم: فدایتان شوم، من وارد مدینه شدم درحالیکه کیسۀ چرمینی به کمر دارم. در آن هزار دینار بود و با خدا عهد بَستم که آن را دیناردینار جلوی درِ شما انفاق کنم، یا اینکه پاسخ سؤال من را بدهی. فرمود: «ای حمران، سؤال کن تا پاسخت را دریافت کنی و دینارهای خود را انفاق نکن.» (حمران میگوید) عرض کردم: از شما به جهت نزدیکیتان به رسولالله (ص) میپرسم، شما صاحبالأمر و قائم آن هستید؟ فرمود: «خیر.» عرض کردم: پدر و مادرم به فدایتان، پس چه فردی است؟ فرمود: «او فردی است که سرخوسفید است، چشمانی فرورفته دارد، ابروانی پرپشت دارد، میان شانههایش پهن است، بر سر ایشان حَزاز (شوره) است، و در صورت ایشان نشانهای است؛ خدا موسی را بیامرزد.» (محمد بن إبراهيم نعمانی، غیبت، ص ۲۱۵). [10] امام باقر (ع) فرمود: «به زمین بچسب و هرگز از هیچکسی و هیچ پرچمی تبعیت نکن تا اینکه مردی از نسل حسین (ع) ببینی که وصیت پیامبر (ص) و پرچم و سلاحش با اوست.» (مجلسی، بحارالأنوار - ط مؤسسةالوفاء، ج 52، ص 224). [11] ر.ک: سید احمد الحسن، متشابهات، ج 4، س 144. [12] پیدایش 20:17. [13] ر.ک: شیخ کلینی، الكافي- ط الاسلامية، ج 1، باب طبقات الأنبياء والرسل والأئمة عليهمالسلام، ح 1، ص ۱۷۴-۱۷۵. [14] (.... أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) سورﮤ بقره، آیۀ 85. [15] مکاشفه، فصل 4. [16] ر.ک: سید احمد الحسن، سیزدهمین حواری، نسخۀ گردآوریشده توسط دکتر توفیق محمد مغربی، نسخۀ عربی، مجموعۀ اول پرسشها، بیست و چهار پیر در رؤیای یوحنای لاهوتی، ص 132-135. [17] مکاشفه، فصل 12. [18] ر.ک: سید احمد الحسن، سیزدهمین حواری، نسخۀ عربی گردآوری شدۀ دکتر توفیق مغربی، ص 129. [19] شيخ عباس قمي، مفاتيحالجنان، زيارة أمالقائم عليهاالسلام. [20] همچنین ر.ک: سید احمد الحسن، سیزدهمین حواری، نسخۀ عربی گردآوری شدۀ دکتر توفیق مغربی، ص 129-۱۳۰. [21] مزمور ۴۵. [22] ر.ک: دکتر شیخ ناظم عقیلی، تواتر اخبار در استمرار امامت بعد از صاحبالزمان، حدیث 37، در نسخۀ عربی، ص 93. [23] اشعیا، فصل 59. [24] ر.ک: دکتر عادل سعیدی، بشارت به تسلیدهنده احمد و کنکاشی در عقیدﮤ مسیحیت، نسخۀ عربی، ص ۱۱۶-۱۱۷. همچنین ر.ک: طوسی، غيبت، ص 478-479. همچنین امام صادق (ع) فرمود: «[...] بعد القائم احد عشر مهديا من ولد الحسين...» «بعد از قائم يازده مهدی از فرزندان حسين (ع) هستند [...]» (الاصول الستة عشر، ص ۹۱). روشن است که بعد از امام محمدبن الحسن، دوازده مهدی وجود دارد و نه یازده مهدی. پس آن قائم که بعد از او یازده مهدی وجود دارد، همان مهدی اول است و اگر پرسیده شود چرا او را قائم میدانیم؟ میگویم این را ما نمیگوییم، بلکه اهلبیت علیهمالسلام فرمودهاند. (ر.ک: شیخ کلینی، الكافي- ط الاسلامية، ج ۱، ص ۵۳۶). پیِ آواز حقیقت بدویم قسمت دوم: حقیقت و ادراک به قلم مجتبی انصاری در قسمت پیشین، «حقیقت» را «قوانین حاکم بر جهان» و «واقعیت» را «رویدادهای جهان» تعریف کردیم. ما نمیتوانیم قوانین را با چشم ببینیم یا با گوش بشنویم یا با سایر حواس ادراک کنیم، بلکه تنها میتوانیم آثار این قوانین را از طریق حواس خود ادراک کنیم. در واقع، طبیعت ابزارهایی همچون گوش، چشم، بینی، زبان، پوست، مغز و سیستم عصبی را برای ما تکامل بخشیده و جسم ما به حسگرهایی همچون شنوایی، بینایی، چشایی، بویایی و لامسه مجهز شده است. از طریق این حواس، دادههایی را از جهان پیرامون خود دریافت میکنیم و بهتدریج میآموزیم که بین این دادهها رابطه وجود دارد. برای مثال، ابرهای تیره را میبینیم، غرش رعد را میشنویم، بوی خاک بارانخورده را استشمام میکنیم، برخورد قطرات آب را به پوست خود لمس میکنیم. اینها دادههای حسی هستند. هنگامی که چندین بار این رویدادها تکرار شد، به این شناخت میرسیم که بین این دادهها پیوندی وجود دارد. وجود ابرهای تیره نشان میدهد که باران در پیش است، وجود آب و خاکْ نویدبخش رویش و حیات گیاهان است، وجود گیاهانْ حضور حشرات و سایر جانوران را در پی دارد. و بسیاری از حقایق دیگر. شناخت ما از جهان، از وقایع حسی آغاز میشود: اشیائی که لمس میکنیم، صداهایی که میشنویم، چیزهایی که نور مرئی را بازتاب میدهند، مولکولهای مواد که گیرندههای بویایی و چشایی ما نسبت به آن حساس است. چنین اشیائی در محدودﮤ عملکرد حسگرهای ما قرار دارند. در میان حواس، شاید بتوان گفت که چشم مهمترین حسگر جسم ماست. ازاینرو گاهی از واژﮤ مشاهده و دیدن برای اشاره به تمام حواس استفاده میکنیم، مثلاً میگوییم «دیدی غذا ترش بود!» درحالیکه ترش بودن یک غذا با چشم قابلِدیدن نیست. همچنین زبر یا نرم بودن یک سطح، خوشبو بودن یک عطر و زیبا بودن یک موسیقی. وجود حسگرها ما را قادر ساخته تا بخشی از واقعیتهای اطراف خود را درک کنیم و نسبت به جهان پیرامون خود شناخت پیدا کنیم، وقایع را دستهبندی کنیم و دربارﮤ حقایق حاکم بر جهان گمانهزنی کنیم. در اینجا سؤالات متعددی قابل طرح است. برای نمونه: 1- آیا تنها با اتکا به این حسگرها میتوانیم تمام واقعیت را درک کنیم و به تمام حقایق پشت آن پی ببریم؟ 2- آیا فقط همین پنج حس شناختهشده را داریم؟ 3- آیا ممکن است این حواس خطا کنند و آنچه از طریق آنها دریافت میکنیم واقعی نباشد؟ 4- اگر جسم ما به حسگرهای دیگری مانند سونار مجهز بود، چه تغییری در شناخت ما از حقیقت بهوجود میآمد؟ 5- آیا همۀ ما واقعیت را بهشکل یکسانی درک میکنیم؟ اکثر افراد پاسخهایی برای این سؤالات دارند و پاسخ خود را هم بدیهی و واضح میپندارند. اما بررسی مجدد این سؤالات، برای درک بهتر حقیقت سودمند است. امروزه ثابت شده چشم ما تنها قادر به مشاهدﮤ طیف بسیار کوچکی از امواج الکترومغناطیس است. این طیف را طیف مرئی مینامند که از محدودﮤ رنگ قرمز شروع میشود و تا رنگ بنفش ادامه مییابد. چشم ما نمیتواند امواج مادون قرمز و ماورای بنفش را تشخیص دهد، درحالیکه چشم بعضی از حیوانات مانند ماهی یا زنبور قادر به تشخیص این امواج است. در مقابل، قدرت بینایی سگ بسیار کمتر از انسان است، ولی بویایی بسیار قویتری دارد. در بین گونۀ انسان خردمند (هموساپینس) نیز تفاوتهایی وجود دارد. بعضی از افراد دچار کوررنگی هستند و نمیتوانند بعضی از رنگها را تشخیص دهند. این تفاوت در سایر حسگرها نیز وجود دارد. بعضی از حیوانات مجهز به حسگرهای بیشتری هستند. برای مثال، دلفین و خفاش دارای دستگاه سونار هستند. آنها با استفاده از این دستگاه میتوانند از طریق پژواک صدا، عمق را تشخیص دهند و بدون دیدن، فاصلۀ خود را از اشیای پیرامونشان اندازه بگیرند. اگر انسان نیز به چنین حسگرهایی مجهز بود، قطعاً درک متفاوتی نسبت به جهان پیرامون خود داشت. ما هیچ حسگری نداریم که حضور مادۀ تاریک و انرژی تاریک را تشخیص دهد. ما عبور پرتوهای پسزمینۀ کیهانی از بدن خود را حس نمیکنیم، درحالیکه بهصورت مداوم با این پرتوها بمباران میشویم. این فهرست به موارد گفتهشده محدود نمیشود، بلکه وجود چیزهای بسیار متنوعی در علم ثابت میکند که ما حسگری برای درک مستقیم آنها نداریم. انحنای مکان-زمان، فضای یازده بعدی در جهان، وجود دایناسورها و بسیاری موارد دیگر از این جمله هستند. چهبسا واقعیتهای کشفنشده، بسیار بیشتر از موارد کشفشده باشد، لذا طبیعی است بپرسیم چگونه دانشمندان به وجود این واقعیتهای نادیدنی پی بردهاند؟ بخشی از پاسخ این سؤال، به موضوع نظریههای علمی بازمیگردد که در مقالات بعدی به آنها پرداخته خواهد شد. بهطور خلاصه، میتوان گفت با دستهبندی رویدادهای حسی و نظریهپردازی بر علت آنها، میتوان به وجود موجودیتهای غیرحسی پی برد. به بیان دیگر، ما از طریق آثار یک موجودیت به وجود آن موجودیت و صفات و ویژگیهای آن پی میبریم. برای مثال، وجود امواج الکترومغناطیس از طریق اثری که روی سیمپیچها و لوازم الکترونیکی دارد ثابت میشود. همچنین ویژگیهای این امواج، منجر به ساختن وسایل ارتباطی مانند رادیو، تلویزیون، تلفن همراه و بسیاری از وسایل دیگر شده است که از طریق آن، تصاویر، صوت و اطلاعات متنوعی منتقل میشود. دوربین مادون قرمز، بخشی از طیف امواج الکترومغناطیس را که در محدودﮤ بینایی قرار ندارد به طیف مرئی تبدیل میکند. گردش سریع بعضی از سیارات، وجود مادﮤ تاریک و سرعت دور شدن کهکشانها از یکدیگر، وجود انرژی تاریک را ثابت میکند. بقایای فسیل دایناسورها وجود آنها و شرایط زیستی آنها را ثابت میکند و موارد بسیار زیاد دیگری که از طریق آثار آنها میتوان به وجود اثرگذاری در پس آنها پی برد. تمام این نتیجهگیریها بر یک گزارﮤ عقلی استوار است: «عدم نامولد است.» نمیتوان پذیرفت که عدم، پدیدآورندﮤ چیزی باشد، زیرا عدم موجودیتی ندارد که بتواند چیزی را پدید آورد. لذا اگر رویدادی رخ میدهد و اثری نمایان میشود، عقل بهدنبال عامل یا عوامل مؤثر در آن میگردد. اندیشمندان جهان در جستوجوی همین علتها هستند و اگر این قاعدﮤ عقلی نبود، دیگر جستوجویِ علمیِ علتِ پدیدهها بیمعنی میشد. هرچند ممکن است در طول تاریخ دانش بشری، در تشخیص علت پدیدهها در مواردی خطا کرده باشیم، اما اگر کسی بخواهد گزارﮤ «عدم نامولد است» را دور بیندازد، اساس علم بشری را ویران ساخته است. نقیض این گزاره آن است که بگوییم «عدم میتواند چیزی را بهوجود بیاورد.» اگر این گزاره درست باشد، میتوانیم هر رویدادِ با عامل ناشناخته را به عدم نسبت دهیم. این دقیقاً همان کاری است که برخی مدعیان خداباوری انجام میدهند و پدیدﮤ با علت ناشناخته را به خدا نسبت میدهند. هردو روش مغالطهآمیز است. با این تفاوت که مولد دانستن عدم به معنای نفی وجود علت برای پدیدههاست. به این ترتیب، یکی از بدیهیات عقلی بسیار مهم انکار شده و در عمل، روش جستوجوی علمی (که بهدنبال شناسایی علت پدیدههاست) دور ریخته میشود. ادامه دارد... کلونی تفکر توحیدی به قلم ذاکره احمدی مقدمه یک کلونی (Colony) در زیستشناسی، واحدی است تشکیلشده از گروهی از افراد همسان که یا با هم در ارتباط تنگاتنگی بوده و با یکدیگر زندگی میکنند، یا به یکدیگر وابسته هستند، مانند کلونی زنبور عسل یا کلونی مورچهها. این ارتباط، معمولاً برای منافع متقابل مانند دفاع پرمایهتر یا توانایی حمله به طعمههای بزرگتر است. [1] کلونی تفکر توحیدی به معنای مجموعهای از اندیشهها و مفاهیم توحیدی در جوامع و فرهنگهاست. این اصطلاح به ترویج ایدهها و ارزشهای مرتبط با یگانگی خدا اشاره دارد. این نوع اندیشهپردازی، تلاش میکند که اصول و ارزشهای توحیدی را در زندگی فردی و اجتماعی ترویج دهد و به افراد کمک کند تا با اعتقاد به وحدت وجود الهی از طریق مجوعهای از اجزای تفکر توحیدی، زندگی خود را هدایت کنند، به گونهای که اختلاف فكرى و روحى و اختلاف خواستها و ارادهها، تصادم و تضاد در ميان آنان از بین برود. [2] بزرگترين پيشواى بشر، حضرت محمد (ص)، در سخنان تاريخى خود، افراد اجتماع باايمان را بهسانِ اعضاى يك بدن انسانى دانسته است كه يك وحدت فكرى و عقيدتى همچون روح واحد بر آنها حكومت مىكند و قلوب آنان را به هم پيوند مىدهد. [3] جامعهاى كه محور فكرى و عقيدتى واحدى نداشته باشد و افراد آن بهصورت دستههاى گوناگون بر محور يك سلسلهعناصر غيرارادى گرد آيند، وحدت اجتماعى آن ضمانت ندارد. زيرا مسير زندگى انسان را فكر و عقيده تعيين مىكند، نه عوامل غيرارادى؛ و اگر روزى در ميان يك ملت همنژاد و همخون و همزبان، پيوند معنوى و اتحاد فرهنگى بهوجود آيد، هرگز ضربهاى بر اتحاد و مليت آنها وارد نمىشود. اينجاست كه پيشوايان بزرگ بشر -كه از مكتب وحى الهام مىگيرند- اساس مليت را «وحدت فكرى و عقيدتى» دانسته و افراد آن اجتماع را كه از نظر عقيده و طرز تفكر وحدت نظر دارند، برادر يكديگر خواندهاند و شعار آنان را جملۀ (إِنّما الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ) تشكيل مىدهد. [4] تفکر بهعنوان یک فرایند شناختی، انسان را به درک بهتر مسائل و مواجهه با چالشهای زندگی تحتِعنوان یک فرصت برای رشد و پیشرفت معرفی میکند، به گونهای که سبب میشود یک موجود ابتدایی و ساده که خودخواهی و بقا بر او سایه افکنده، به انسانی متفکر و آگاه تبدیل شود و این از ادبیات سومریان در بیان حماسۀ گیلگمش مشخص است. واقعیتی که برای افراد عاقل همچون خورشید تابان، روشن و نمایان است این است که یک جهش فرهنگی و تمدنی، فرهنگ و تمدن سومریان را برای ما پدیدار ساخته است. [5] خداوند متعال در قرآن به انسانها توصیه میکند که در آیات الهی تأمل کنند [6] و از آنها عبرت بگیرند. مثلاً در آیات فراوانی با عباراتی چون (إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُون)، (لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون)، (لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُون)، (لا یَفْقَهُون) و (لا یَشْعُرُون)، بر بهکارگیری عقل، فکر و فهم تأکید میورزد و از بنیآدم میخواهد آگاهانه تصمیم بگیرند و عمل کنند. گاهی نیز با استفهام توبیخی، اهمیّت تفکّر و تعقّل را بیان میدارد و بیتوجّهی به آن را ملامت میکند، چنانکه با جملاتی نظیر (أَ فَلا تَعْقِلُونَ)، (أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ) و (أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُون) بهطور مکرّر به مذمّت رفتار بدون عقلانیّت و خردورزی پرداخته است. افزون بر این، قرآن کریم از افراد غافل که از عقل خود استفاده نمیکنند، با لحنی تند یاد کرده میفرماید: (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ) [7] میفرماید: (گویا بعضی از مردم برای جهنّم خلق شدهاند و دواندوان بهسوی آن میشتابند. این افراد کسانی هستند که تفکّر و تعقّل ندارند و چشم و گوش بستهاند و بدون تفکّر حرف میزنند و بدون تعقّل رفتار میکنند). سپس میفرماید: (آنها حیوان هستند). سپس تأکید میکند: (از حیوان هم پستترند، چراکه غافل و بیفکر هستند). در روایات اسلامی، بر تفکر و تدبر که عبادت محسوب شده و ازبینبرندﮤ گناهان و بدیهاست تأکید شده است. امام صادق (ع) میفرمایند: «لیس العبادة کثرة الصلاة و الصوم،انّما العبادة التفکر فی امرِ الله» [8] «عبادت به فراوانی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت عبارت است از تفکر دربارﮤ امر پروردگار.» و در جای دیگری نیز میفرمایند: «الفکرة مراة الحسنات و کفارة السّیئات» [9] «تفکر آینۀ نیکیهاست و ازبینبرندﮤ گناهان و بدیهاست.» همچنین گفته شده ساعتی اندیشه به آیات قرآن [10] بهتر از هزار سال عبادت است. [11] امام صادق (ع) نیز در این زمینه میفرمایند: «تَفَكُّرُ سَاعَةٌ خَيْرٌ مِنْ عمل سبعين سَنَةٍ» [12] «یک ساعت تفکر بهتر از عمل هفتاد سال است.» برای دستیابی به کلونی تفکر توحیدی، چندین عامل و عنصر واجد اهمیت هستند. برخی از مواردی که برای ایجاد یک کلونی تفکر توحیدی لازم است عبارتاند از: مطالعه و تحقیق، بصیرت و ذکر، و دعوت تفکرگرا که در ادامه به بیان هریک از این موارد پرداخته میشود. 1. مطالعه و تحقیق مطالعۀ کتب و منابع مرتبط با مفهوم توحید، تحقیق و بررسی مفاهیم دینی و فلسفی مرتبط با اعتقاد به وحدت خداوند، بخش مهمی از کلونی تفکر توحیدی بهشمار میآید. در این میان، مطالعۀ آیات و روایات اهمیت بسزایی دارد. 1-1 تفکر در خلقت تفکر در خلقت یکی از اجزای مهم و اساسی تفکر توحیدی در آیات و روایات محسوب میشود. تفکر در خلقت به انسان کمک میکند تا در زیباییها و هنرهای الهی تأمل کند، از پیچیدگیها و هماهنگیهای بینهایت در آفرینشهای الهی متعجب شود و به شناخت عمیقتری از وحدت و عظمت خداوند دست یابد. این نوع تفکر باعث افزایش ایمان، ارتباط نزدیکتر با خداوند و رشد روحی و شناخت عمیقتر از معانی دینی و الهی میشود. خداوند سبحان و متعال هیچ چیز را بیهوده نیافریده است، بلکه هرچیز را با تدبیر و تقدیر و حکمت بالغه و رسا خلق کرده تا انسان در خلقت خدا تفکر کند و از پیِ این تفکر به حقیقت برسد. چقدر خداوند انسان را به تفکر در خلقتش ترغیب مینماید تا از این طریق به حق هدایت شود! [13] در قرآن کریم، انسانها به تفکر در خلقت آسمان و زمین، آفرینش انسان، حیوانات، گیاهان و سایر موجودات دعوت شدهاند تا در زیبایی و هنر الهی تأمل کنند. بهعنوان مثال، در آیۀ 190 سورۀ آلعمران آمده است: (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ) (همانا در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، نشانههایی برای صاحبان فکر و اندیشه وجود دارد). این آیه نشان از اهمیت تفکر در خلقت آسمان و زمین و تغییرات زمانی دارد. تفکر در خلقت به انسانها کمک میکند تا به عظمت و قدرت خداوند پی ببرند. از زیباییها و هنرهای الهی لذت ببرند و به شناخت عمیقتر از خالق جهان و آفرینشهای او دست یابند. این نوع تفکر باعث افزایش ایمان، ارتباط نزدیکتر با خداوند و رشد روحی و هدایت به حق میشود. [14] در زنبور عسل، نشانههایی وجود دارد که انسان میتواند از طریق آنها حق را بشناسد. زنبورْ عسل را از درختان و گلها به وجود میآورد و در عسل شفایی برای جسمها وجود دارد. انبیا و اوصیا و شیعیان آنها هم علم را از شجرﮤ طیبۀ مبارک جمع آوری میکنند و در این علم، شفای ارواح وجود دارد. [15] (وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ) [16] (پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد: از کوهها و درختان و در بناهايی که میسازند خانههايی برگزين). در روایات اهلبیت (ع) نیز تفکر در خلقت میتواند بهعنوان یکی از بهترین انواع تفکر برای رشد شخصی، افزایش ایمان و شناخت عمیقتر از خداوند و آفرینشهای او مطرح شود، چنانکه امام صادق (ع) میفرمایند: «أفضل العبادة إدمان التّفكّر في اللّه و في قدرته» که نشان میدهد پيوسته انديشيدن دربارﮤ خداوند و توانايى او برترين پرستش است. [17] این روایات نشان از اهمیت تفکر و تأمل در امور دینی و عقاید دارد. 2-1 علمآموزی از طریق پرسش و پاسخ پرسش و پاسخ دربارﮤ مباحث توحیدی، میتواند به افراد کمک کند تا از دیدگاهها و اندیشههای افراد دانا دربارﮤ اعتقاد به وحدت خداوند بهرهمند شوند و به توسعۀ اندیشه، افزایش دانش و بهبود تصمیمگیریها در این زمینه کمک کند. در جریان بحث، افراد میتوانند پرسشهای خود را مطرح کرده و بهدنبال پاسخهایی منطقی و معقول برای این پرسشها بوده و از این طریق به شناخت عمیقتری از تفکر توحیدی دست یابند. بنابراین آنانى كه دين حقّ بر آنها عرضه شده، يا با توجّه به رسانههاى جمعى تبليغى و اطلاعرسانى كه امروزه وجود دارد، زمينه و امكان تحقيق و پرسوجو نسبت به آيين حقّ را دارند، ليكن از روى بىتوجهى و غفلت -و نه عناد و لجاجت- كوتاهى مىكنند، از لحاظ عملكرد و رفتار نيز خيلى آلوده نيستند، گرچه در تقسيمبندى در زمرﮤ «جاهلان مقصّر» بهشمار مىروند و اهل دوزخاند. اما اینكه جزو اهل عناد بهشمار مىآيند و براى هميشه در دوزخ مىمانند يا در نهايت، برخورد ديگرى با آنان مىشود با خداست. [18] افرادی که از گناه محفوظ هستند بهعنوان نمونههای ایدئال انسانیت و معتقدان واقعی به توحید و اینکه اصل دین در وجود حجت خداست،[19] میتوانند به بهترین شکل ممکن به پرسشهای مطرحشده پاسخ دهند و روشنایی بیشتری برای افراد فراهم کنند. در حكومت اسلامی، رهبری جامعه و بیان مفاهیم دینی و اعتقادی به معصومان ـ عليهمالسّلام ـ اختصاص دارد و در عصر غيبت كه دسترسی به امام معصوم ميسر نيست، تنها حجت خدا یا وصی او لياقت و شايستگی هدايت جامعه را دارد. البته گاهی ممکن است وصی قبل از حجتی که به آن محجوج است و از سوی او میآید مبعوث شود، همچون هارون (ع) که قبل از موسی (ع) مبعوث شد درحالیکه وصی او بود. بنابراین حجت خدا و وصی او هردو خلیفۀ خدا هستند. و خلیفۀ خدا از سه راه قابل تشخیص است: نص و علم و دعوت به حاکمیت خدا. [20] در حال حاضر، کتاب پاسخهای روشنگرانه بر بستر امواج، یکی از منابع موردمطالعه محسوب میشود. در این کتاب، سید احمد الحسن به پرسشهای مختلف افراد پاسخ دادهاند. بخش عظیمی از این کتاب هفت جلدی، پیرامون مسائل اعتقادی و دینی است و میتواند سرچشمۀ بسیار خوبی برای مطالعه و تحقیق قرار بگیرد. 2.بصیرت و ذکر افراد میتوانند به تأمل در آیات قرآنی و احادیث توحیدی پرداخته و از ذکر و تسبیحات مرتبط با اعتقاد به وحدت خداوند استفاده کنند. بهترین دعا و یاد یاد خداوند پروردگار جهانیان است که در قرآن کریم آمده و همان که در سنّت پاک حضرت محمد و آل او -که درود و سلام خداوند بر همۀ آنها باد- آمده است. [21] ذکر در برخی از آیات قرآن به معنای بصیرت است و اعراض از ذکر خدا به فرمودﮤ امام صادق (ع)، اعراض از ولايت امير مؤمنان (ع) محسوب میشود. [22] چنانکه خداوند متعال در آیۀ 124 سورﮤ طه میفرماید: (وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى) (و هرکس که از ياد من روی گرداند زندگیاش تنگ شود و در روز قيامت نابينا محشورش سازيم). گفته شده این آیه دربارﮤ کسی است که به ملکوت آسمانها صعود کرده و چیزهایی میبیند که مردم نمیبینند؛ یعنی بصیرتش گشوده شده است، ولی هنگامی که ولیّ خدا مبعوث شود، از روی حسادت به او ایمان نمیآورد، همانطور که بلعمبن باعورا اینگونه بود. او تحتِعرش را میدید، ولی از روی حسادت به حضرت موسی (ع) ایمان نیاورد و بهسوی ستمگران متمایل شد. [23] آیاتی که پس از این آیه وجود دارند، این معنا را روشن میسازد: (قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ کُنْتُ بَصيراً قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ کَذلِکَ الْيَوْمَ تُنْسي) [24] (گويد: ای پروردگار من، چرا مرا نابينا محشور کردی و حال آنکه من بينا بودم؟! گويد: همچنانکه آیات و نشانههای ما بر تو آمد و تو فراموششان کردی، به همین صورت امروز فراموش میشوی). اگر این بصیرت به انسان داده شود، میتواند به ملکوت آسمانها برسد، ولی باید مراقب باشد که آیات و نشانههای پروردگار را فراموش نکند. شاید از همین جهت است که کلمۀ «ذُکر» به معنای تذكّر و يادآورى و مخالف کلمۀ «فراموشی» است. [25] 3. دعوت تفکرگرا 3-1 دعوت پیامبران الهی به نظر میرسد محور اصلی همۀ دعوتهای توحیدی، تفکر است. در برنامههای پیامبران، بشارت و انذار، و بیم و امید، به موازات یكدیگر مشاهده میشود. (فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین) [26] (پیامبرانی برانگیخت مژدهبخش و بیمدهنده تا مردم بر خدا حجتی نداشته باشند [و حجّت بر مردم تمام شود]). چنانکه ملاحظه میشود پیامبران با صفت مبشر و منذر معرفی شدهاند و این دو از مقولۀ واداشتن مردم به تفکر توحیدی است. هود (ع) به قوم خود فرمود: (وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ یرْسِلِ السَّماءَ عَلَیكُمْ مِدْراراً وَ یزِدْكُمْ قُوَّةً إِلی قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمینَ) [27] (ای مردم، از خدای خود آمرزش بخواهید و سپس بهسوی او برگردید. او ابرهای بارانزا را پیدرپی بهسوی شما میفرستد و بر نیروی شما میافزاید. با گناه از خدا روی برمتابید). حضرت هود (ع) نیز مردم را با دعوت به توبه و بازگشت به توحید با بیان قدرت الهی، آنان را به تفکر توحیدی فرامیخواند. آری، همه چیز قائم به خدای سبحان است و هر حرکت و سکونی در خارج، به او ـسبحان و تعالیـ بازمیگردد. [28] حتی خدا از نوح (ع) چنین نقل میكند: (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً یرْسِلِ السَّماءَ عَلَیكُمْ مِدْراراً وَ یمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ یجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً) [29] (خدایا، من به مردم گفتم: از خدا طلب آمرزش كنید! او آمرزندﮤ گناهان است [و در این صورت، خداوند] ابرهای بارانزا بهسوی شما میفرستد و شما را با ثروتها و فرزندان كمك میكند و باغها و جویبارها در اختیار شما قرار میدهد). و این نشاندهندﮤ دعوت تفکرگرایانۀ حضرت نوح (ع) است؛ گویی جهان خلقت موجود زندهای است كه میبیند و میشنود و از كارهای بشر تأثیر میپذیرد و در برابر آن واكنش نشان میدهد. پیامبران با توجه دادن انسان به چنین سرنوشتهای زیبا و زشت كه خواه ناخواه دامنگیر انسان میشود، او را بهسوی ایمان و تقوا و اعمال شایسته دعوت میكردند. در این میان، سخن شعیب (ع) را به قومش یادآور میشویم: (وَ یا قَوْمِ لا یجْرِمَنَّكُمْ شِقاقی أَنْ یصیبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعیدٍ) [30] (ای مردم، مبادا عداوت با من موجب آن شود كه آنچه به قوم نوح و قوم هود و قوم صالح رسید، دامنگیر شما شود! و قوم لوط از شما دور نیستند). تفکر دربارﮤ اقوام گذشته و یادآوری عملکرد آنان، تأثیر فراوانی در ایجاد یا تداوم تفکر توحیدی دارد. (فاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتفكرون). [31] شایسته است که هر مسلمانی تاریخ بنیاسرائیل و رفتار ایشان با موسی و هارون (ع) و سپس با عیسی (ع) را مطالعه کند، چراکه برانگیخته شدن موسی و هارون (ع) قرابت بسیاری با برانگیخته شدن محمد و علی (ع) دارد. و آنچه برای موسی و هارون (ع) اتفاق افتاد با آنچه برای محمد و علی (ع) رخ داد، تفاوت چندانی ندارد. و آنچه بنیاسرائیل در فاصلۀ زمانهای غیبت موسی یا پس از وفات موسی و هارون (ع) انجام دادند با آنچه این امّت پس از رحلت رسول اکرم (ص) و سپس بعد از وفات علی (ع) انجام دادند، و پس از آن بعد از غیبت خاتم اوصیای محمد (ص) انجام دادند، تفاوت چندانی ندارد. همانطور که بعثت عیسی (ع) برای بنیاسرائیل به بعثت محمدبن الحسن العسکری المهدی (ع) برای این امّت و آنچه مهدی (ع) از این امّت خواهد دید، بسیار نزدیک است، آنچه مهدی (ع) از برخی علمای بدنهاد (علمای بیعمل) در این امّت خواهد دید با آنچه عیسی (ع) از یهود و علمای بیعمل آنها دید، تفاوت چندانی نخواهد داشت. [32] پیامبر اسلام (ص) در روزگاری که مردم دارای مذاهب پراکنده و آمال متعدد بودند و خدا را فراموش کرده و به پدیدهها و بتها کرنش میکردند، برای نجات مردم از گمراهی و رهایی آنان از جهالت و هدایت آنان برای ایجاد تفکر توحیدی مبعوث شد. ایشان با قدم نهادن در راه هدایت انسانها، با توجه دادن مردم به هویت اشرف مخلوقات بودنشان، تعالیم الهی را به شیوههایی که از حضرت باریتعالی فراگرفته، القا فرمود. شیوههایی که ناظر بر تمایلات و استعدادهای ذاتی نوع بشر، با هدف انگیزش فطرت خداجو، حقیقتطلب و کمال خواه ایشان و بر مبنای تفکر توحیدی اعمال شد. امیرالمؤمنین (ع) دربارﮤ هدف از بعثت پیامبر اکرم (ص) چنین میفرماید: «خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود… تا [مردم] وفاداری به پیمان فطرت [خداجویی] را از آنان بازجویند و نعمتهای فراموششده را به یاد آرند و با ابلاغ احکام الهی، حجت را بر آنها تمام کنند و توانمندیهای پنهانشدﮤ عقلها را آشکار سازند و نشانههای قدرت خدا… وسایل و عوامل حیات و زندگی را معرفی کنند. [33] 3-2 دعوت یمانی موعود دعوت یمانی تنها دعوتکننده به حق است و پرچمی هدایتگر از پرچم یمانی نیست. [34] بنای این دعوت، بر محور تفکر توحیدی استوار است و پرچم ایشان علامت آشکاری بر این حقیقت است. پرچمی که بعد از امام علی (ع) توسط قائم (یمانی) برافراشته خواهد شد. [35] ظهور مبارک ایشان صیحهای است آسمانی که هر انسان خداجویی را به تفکر وامیدارد، آنچنان که درمییابد علم ایشان علمی است از جانب پروردگار و شاهد حجیتش، نص پیامبر اکرم (ص) و گواه خدا و پرچم حاکمیت الهی و در دست داشتن سلاح پیامبر است. [36] شخصیتی که افعال و تفکرات او، الگوی بسیار مناسبی برای انصار امام مهدی (ع) قرار میگیرد. [37] و فرقۀ یمانی در آخرالزمان، تنها فرقهای خواهد بود که اهل بهشت میگردد، چنانکه نقل شده از پيامبر (ص): «يهوديان بر هفتاد و يك گروه متفرق شدند. هفتاد فرقۀ آنان در آتش و يك فرقه در بهشت هستند و آنان كسانىاند كه تابع وصیت حضرت موسى شدند. مسيحيان بر هفتاد و دو گروه متفرق شدند. هفتاد و يك فرقۀ آنان در آتش و يك فرقه در بهشت هستند و آنان كسانىاند كه تابع وصیت حضرت عيسى شدند. امّت من بر هفتاد و سه گروه متفرق مىشوند كه هفتاد و دو فرقه در آتش و يك فرقه در بهشتاند، و آنان كسانىاند كه تابع وصیت من هستند.» [38] مگر در وصیت رسول خدا (ص) چه مطلب مهمی آمده که اگر تابع آن نباشیم، در آتش قرار خواهیم گرفت؟! [39] سخن پایانی کلونی از گروهی از افراد همسان تشکیل شده که یا با هم در ارتباط تنگاتنگی بوده و با یکدیگر زندگی میکنند، یا به یکدیگر وابسته هستند. تفکر توحیدی از اجزایی تشکیل شده که به یکدیگر وابستهاند و در کنار هم کلونی تفکر توحیدی را میسازند، درست مانند کلونی زنبور عسل که از ملکه، زنبوران کارگر و زنبورهای نر تشکیل شده است و در کنار هم یک واحد خانوادگی را تشکیل میدهند. افراد یا اجزای تفکر توحیدی عبارتاند از: 1. مطالعه و تحقیق پیرامون دو مسئلۀ تفکر در خلقت و علم آموزی از طریق پرسش و پاسخ؛ 2. بصیرت و ذکر؛ 3. دعوت تفکرگرا. بنابراین مطالعه و تحقیق، بصیرت و ذکر، و دعوت تفکرگرا محورهای اصلی و اضلاع مثلث کلونی تفکر توحیدی هستند که بهنحوی به هم وابسته بوده و در مقابل تفکرات غیرتوحیدی توان دفاع از خود را دارند. امام علی (ع) میفرماید: «من اعتبر ابصر ومن ابصر فهم و من فهم علم» [40] «هرکس عبرت بگیرد بینا میشود و هرکس بینا شود میفهمد و هرکس فهم داشته باشد داناست.» بنابراین طبق روایت فوق، میتوان گفت عبرت گرفتن از طریق تفکر در خلقت و علمآموزی ایجاد بصیرت میکند و بصیرت سبب فهم شده و فهم و پذیرش ایجادشده از طریق رسالت موجود در دعوتهای تفکرگرا، باعث ایجاد علم به یگانگی خدا و تفکر توحیدی میشود و بدین ترتیب کلونی تفکر شکل میگیرد. منابع: [1] Jackson, J.B.C. (1977). "Competition on Marine Hard Substrata: The Adaptive Significance of Solitary and Colonial Strategies". The American Naturalist. 111 (980): 743–767 [2] شیخ جعفر سبحانى، نظام اخلاقى اسلام، ج 1، ص 90. [3] شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 1، ص 13. [4] شیخ جعفر سبحانى، نظام اخلاقى اسلام ، ج 1، ص 91. [5] سید احمد الحسن، توهم بیخدایی، ص 298 و 346. [6] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگرانه در بستر امواج، ج 2، پرسش 62. [7] سورﮤ اعراف، آیۀ 179. [8] کلینی، کافی، ج 2، ص 55. [9]محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج71، ص 326. [10] ازجمله آیات 69- 89 سورۀ شعراء. [11] سید احمد الحسن، پانزده عمل عبادی توصیهشده برای ماه ذیالقعده و ده روز اول ماه ذیالحجةالحرام. [12] حيدربن علي آملي، أسرار الشريعة و أطوار الطريقة و أنوار الحقيقة، ص 207. [13] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگرانه در بستر امواج، ج 2، پرسش 62. [14] همان [15]همان [16] سورﮤ نحل، آیۀ 68. [17] کلینی، اصول كافى، ج 2، ص 55، كتاب ايمان و كفر، «باب تفكر»، حديث 3. [18] جمعی از نویسندگان، انديشههاى اسلامى در بستر تاريخ، ج 1، ص 33. [19] امام باقر (ع) فرمودند:«شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلِ الْبَیْتِ.» الکافی، ج 1، ص 399. [20] ر.ک: سید احمد الحسن، عقاید اسلام، ص 94 -140. [21] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگرانه در بستر امواج، ج 7، پرسش 803. [22] نور الثقلين، ج 3، ص 405. [23] سید احمد الحسن، متشابهات، ج 4، پرسش 152. [24] سورﮤ طه، آیۀ 125و 126. [25] سید مصطفی طباطبایی، فرهنگ نوین، ص 704. [26] سورﮤ بقره، آیۀ 213. [27] سورﮤ هود، آیۀ 52. [28] سید احمد الحسن، در محضر عبد صالح، ج 2، اقسام توحید، ص 28. [29] سورﮤ نوح، آیۀ 10. [30] سورﮤ هود، آیۀ 89. [31] سورﮤ اعراف، آیۀ 176. [32] سید احمد الحسن، گوساله، ج 1، در داستانهای ایشان عبرتی است. [33] نهجالبلاغه، مترجم محمد دشتی، ج 1، قم، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی حضور، 1379. [34] شیخ مفید، الإرشاد، ج 2، ص 375. [35] ابراهیم نعمانی، غیبت نعمانی، باب 19، حدیث 1. [36] ر.ک: سید احمد الحسن، عقاید اسلام، قانون معرفت حجت و ارکان سهگانۀ آن، ص 93. [37] مستند عارف: https://www.youtube.com/watch?v=OZolikKz1HU [38] سليمبن قيس الهلالی، أسرار آلمحمد (ع)، ج 1، ص 621. [39] ر.ک: شیخ طوسی، غیبت، متن و ترجمه، ص303. «ثُمَّ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً (فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ) فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ أَوَّلِ الْمُقَرَّبِينَ لَهُ ثَلَاثَةُ أَسَامِيَ اسْمٌ كَاسْمِي وَ اسْمِ أَبِي وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ أَحْمَدُ وَ الِاسْمُ الثَّالِثُ الْمَهْدِيُّ هُوَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ» «بعد از دوازده امام، دروازده مهدی خواهد بود. (پس وقتی زمان وفات امام دوازدهم رسید) وصایت و جانشینی را به فرزندش که اولین و برترین مقربین است تسلیم نماید و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من است و نام دیگرش مانند نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او اولین مؤمنان است.» [40] نهجالبلاغه، حکمت 208. گفتوگوی داستانی دربارﮤ دعوت فرستادﮤ عیسای مسیح (قسمت دهم) جایگاه «وصیت» در شناخت مدعیان حق به قلم متیاس مدت زیادی از سفرشان نگذشته بود که ساره به الیاس گفت: «الیاس جان، پیشنهاد جذابی دارم. آیا موافقی برای اینکه زمان زودتر بگذرد و از طولانی بودن مسیر خسته نشویم، از دلایل حقانیت احمد الحسن برایت توضیح بدهم؟» الیاس با تعجب گفت: «در مباحثهات با وهب چیزی در این باره ندیدهام!» ساره با مهربانی لبخندی زد و پاسخ داد: «درست است، چون من این دلایل را از وهب نپرسیدهام، بلکه خودم کتاب سیزدهمین حواری از احمد الحسن را خواندهام و همچنین کتاب دیگری به اسم «احمد موعود، پیونددهندﮤ رسالات آسمانی»، که نوشتۀ یکی از مؤمنان به ایشان است و آن کتاب هم بسیار جالب و خواندنی است.» الیاس سری تکان داد و گفت: «پس تو در این مدت بیکار نبودهای و وقت بسیاری را برای خواندن دربارﮤ احمد الحسن صرف کردهای و من چه بیخبر بودم. بسیار خب، از هرکجا که مایل هستی شروع کن.» ساره خندید و گفت: «به من حق بده، الیاس. کسی پیدا میشود که ادعایی به آن بزرگی دارد. کتابش را میخوانی و دنیایی تازه از مطالبی که تاکنون نمیدانستی، بهرویت باز میشود. میخوانی و عطشت برای ادامۀ خواندن بیشتر میشود. در آموزهها و سخنانش حتی کلمهای لغو و باطل نمییابی. با یارانش صحبت میکنی و جز علم و ادب و احترام چیزی نمیبینی. تو باشی، شیفتۀ چنین شخصی نمیشوی و برای شناخت بیشتر وی تلاش نمیکنی؟!... بگذریم. الیاس جان، با مطالعۀ کتاب احمد الحسن برایم روشن شد که تمامی فرستادگان الهی سه نشانۀ ثابت دارند. به ترتیب هرکدام را برایت توضیح مختصری میدهم. با دقت گوش کن و اگر سؤالی داری، بپرس. اولین نشانهای که مایلم آن را برایت توضیح دهم «وصیت» است. وصیت یعنی چه؟ ببین، الیاس، هر فرستادﮤ الهی، خلیفۀ پس از خود را به مردم معرفی میکند و به او سفارش میکند و آن خلیفۀ بعدی نیز با همان «وصیت» یا بهاصطلاح «نص» خود را به مردم میشناساند. بگذار تا برایت مثالی بزنم: این آیات را قبلاً خواندهایم، بار دیگر با دقت بیشتری آنها را گوش کن.» ساره گوشی خود را در دست گرفت تا در جستوجو و خواندن آیات از آن استفاده کند. سپس ادامه داد: «و خداوند به موسی گفت: «اینک ایام مردن تو نزدیک است، یوشع را طلب نما و در خیمۀ اجتماع حاضر شوید تا او را وصیت نمایم.» پس موسی و یوشع رفته، در خیمۀ اجتماع حاضر شدند. * و خداوند در ستون ابر در خیمه ظاهر شد و ستون ابر، بر در خیمه ایستاد.» [1] آیات واضح است. همانطور که خواندیم، جانشین موسی یعنی یوشع با وصیت و تأیید خداوند معرفی میشود. یا مثالی دیگر: «و بعد از غذا خوردن، عیسی به شمعون پطرس گفت: «ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا بیشتر از اینها محبت مینمایی؟» بدو گفت: «بلی سرورم، تو میدانی که تو را دوست میدارم.» بدو گفت: «برههای مرا خوراک بده.» * باز در ثانی به او گفت: «ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا محبت مینمایی؟» به او گفت: «بلی سرورم، تو میدانی که تو را دوست میدارم.» بدو گفت: «گوسفندان مرا شبانی کن.» * مرتبۀ سوم بدو گفت: «ای شمعون، پسر یونا، مرا دوست میداری؟» پطرس محزون گشت، زیرا مرتبۀ سوم بدو گفت «مرا دوست میداری؟» پس به او گفت: «سرورم، تو بر همه چیز واقف هستی. تو میدانی که تو را دوست میدارم.» عیسی بدو گفت: "گوسفندان مرا خوراک ده".» [2] الیاس جان، همانطور که میدانی عیسی گلهای نداشت تا پطرس را مأمور نگهداری از آنها کند، بلکه منظور او از این سخنان، مؤمنان او هستند که آنها را به جانشین خود یعنی پطرس سپرد تا نگهبانشان باشد. پس در اینجا نیز میبینیم که عیسی به معرفی وصیّ خود میپردازد. آیا تا اینجا برایت سؤالی پیش نیامده است؟!» الیاس که با دقت به توضیحات ساره گوش میداد، در جواب گفت: «توضیحاتت جالب و واضح بود و سؤالی ندارم. فقط نمیدانم ربط این سخنان به احمد الحسن چیست؟ بسیار خب، یوشع و پطرس بهعنوان وصیّ موسی و عیسی معرفی شدند، اما احمد الحسن چه؟ او از سوی چه کسی معرفینامه دارد؟!» ساره با لبخند همیشگیاش گفت: «ببین، الیاس جان، «نص» یا «وصیت» به دو صورت انجام میگیرد: مستقیم و غیرمستقیم. جانشینان موسی و عیسی با ذکر صریح نامشان به مردم زمانشان معرفی شدند، و مأموریت خویش را دقیقاً پس از وفات موسی و صعود عیسی آغاز کردند. اما گاهی فرستادﮤ خداوند با رمز و اشاره از خلیفهای میگوید که سالها پس از وفات او میآید. به این مثال دقت کن: اشعیا با نص یا معرفینامهای غیرمستقیم یحیی را معرفی میکند: «صدای نداکنندهای در بیابان، راه خداوند را مهیا سازید و طریقی برای خدای ما در صحرا راست نمایید.» [3] صدها سال از این بشارت اشعیا میگذرد، یحیی میآید و به همان معرفینامۀ غیرمستقیم استناد میکند: «آنگاه بدو گفتند: "پس کیستی تا به آن کسانی که ما را فرستادند جواب بریم؟ دربارﮤ خود چه میگویی؟" * گفت: "من صدای نداکنندهای در بیابانم، که راه خداوند را راست کنید، چنانکه اشعیای نبی گفت."» [4] راستی الیاس، یادت میآید که در ابتدا از وهب خواستی معجزهای از احمد الحسن بگوید، و او از یحیی گفت؟ گفت که احمد الحسن تاکنون معجزات فراوانی داشته است. اما این، راه ثابت شناخت فرستادگان الهی نیست، زیرا همانطور که در انجیل بیان شده، به گواهی بسیاری از مردم، هیچ معجزهای از یحیی صادر نشده و این یعنی از او هیچ معجزﮤ مادی ندیدند. پس اگر معجزﮤ مادی قانونی ثابت برای شناخت فرستادگان بود، چرا یحیی به این افراد بسیار، معجزهای نشان نداد؟ چگونه معجزﮤ مادی میتواند قانونی ثابت باشد، درحالیکه با گواهی آن مردم، خلاف آن اثبات میشود؟ حتی ما هیچ تلاشی را از سوی انجیلنویس در ردّ ادعای آن افراد، مبنی بر معجزه نداشتن یحیی شاهد نیستیم، از طرفی هم هیچ گزارشی از معجزه داشتن وی وجود ندارد. پس این، قانون همیشگی و همهشمولی در شناخت مدعیان الهی نمیباشد. خود ما هم به یحیی از راه معجزه ایمان نیاوردیم. پس چرا برای اثبات ادعای یک مدعی درخواست معجزه داشته باشیم؟ درست است. یحیی نه با معجزه، که با معرفینامهای از سوی اشعیا حقانیت خود را ثابت کرد. بگذریم! بحثمان را ادامه بدهیم. این بار از عیسی برایت مثال میزنم. به این نص (معرفینامۀ) غیرمستقیم از اشعیا به عیسی دقت کن: «روح خداوند یهوه بر من است، زیرا خداوند مرا مسح کرده است تا مسکینان را بشارت دهم و مرا فرستاده تا شکستهدلان را التیام بخشم و اسیران را به رستگاری و محبوسان را به آزادی ندا کنم * و تا از سال پسندیدﮤ خداوند و از یوم انتقام خدای ما ندا نمایم و جمیع ماتمیان را تسلّی بخشم.» [5] بسیار خب، حال ببین عیسی از این معرفینامۀ غیرمستقیم برای شناساندن خود استفاده میکند: «و به ناصره جایی که پرورش یافته بود، رسید و بهحسب دستور خود در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، برای تلاوت برخاست. * آنگاه صحیفۀ اشْعیای نبی را بدو دادند و چون کتاب را گشود، موضعی را یافت که مکتوب است * "روح خداوند بر من است، زیراکه مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکستهدلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم * و از سال پسندیدﮤ خداوند موعظه کنم." * پس کتاب را بههمپیچیده، به خادم سپرد و بنشست و چشمان همۀ اهل کنیسه بر وی دوخته میبود. * آنگاه بدیشان شروع به گفتن کرد که "امروز این نوشته در گوشهای شما تمام شد."» [6] پس اشعیا با رمز و اشاره از عیسی سخن گفت و سالها بعد عیسی به همان آیات احتجاج و خود را با همان نشانهها معرفی میکند. جالب است بدانیم که خودِ عیسی یهودیان را به خواندن کتاب مقدس فراخواند، چراکه در آن نصوصی وجود داشت که به حقانیت وی شهادت میداد. «کتب را تفتیش کنید، زیرا شما گمان میبرید که در آنها حیات جاودانی دارید و آنهاست که به من شهادت میدهد. * و نمیخواهید نزد من آیید تا حیات یابید. * جلال را از مردم نمیپذیرم. * ولکن شما را میشناسم که در نفْس خود محبت خدا را ندارید. * من به اسم پدر خود آمدهام و مرا قبول نمیکنید، ولی هرگاه دیگری به اسم خود آید، او را قبول خواهید کرد. * شما چگونه میتوانید ایمان آرید و حال آنکه جلال از یکدیگر میطلبید و جلالی را که از خدای واحد است طالب نیستید؟ * گمان مبرید که من نزد پدر بر شما ادعا خواهم کرد. کسی هست که مدعی شماست و آن موساست که بر او امیدوار هستید. * زیرا اگر موسی را تصدیق میکردید، مرا نیز تصدیق میکردید، چون که او دربارﮤ من نوشته است. * اما چون نوشتههای او را تصدیق نمیکنید، پس چگونه سخنان مرا قبول خواهید کرد.» [7] خدای من! میبینی، الیاس؟! بارها و بارها این آیات را خواندهایم و از آنها گذشتهایم، بی آنکه نکات نهفته در آنها را متوجه شویم. این، خودِ عیساست که به اهمیت وجود نص و وصیت اشاره میکند و از مردم میخواهد که کتب را بخوانند، چون که به او شهادت میدهند و بازهم تأکید میکند که موساست که در نوشتههایش به او بشارت داده است. یا این آیه را که اکنون میخوانم گوش کن! و ببین که وجود «نص» و «وصیت» برای شناخت و اثبات حقانیت یک فرستاده چه اهمیت بالایی دارد: «فیلپس، نَتَنائیل را یافت و به او گفت: "آن کسی را که موسی در تورات و انبیا مذکور داشتهاند یافتهایم، که عیسی پسر یوسف ناصری است".» [8] خب الیاس جان، تا اینجای توضیحاتم سؤالی نداری؟» الیاس گفت: «آنقدر با قدرت بیان و تسلط بالا سخن میگویی که گویی سالهاست احمد الحسن را میشناسی. سؤالی ندارم، بهجز همان قبلی که آیا این توضیحات بر احمد الحسن هم صدق میکند؟ آیا او نیز دارای آیات بشارتی مربوط به خود در کتاب مقدس هست؟» ساره لبخند معناداری زد و گفت: «میدانستی که دعوت احمد الحسن از سال ۲۰۰۲ آشکار شده است؟ ای کاش حقیقتاً همان بود که گفتی! کاش سالها پیش و بسیار زودتر با او آشنا میشدم. با او و با کلامش دنیایم رنگ تازهای به خود گرفته است. فقط خدا میداند که عشق او همۀ قلبم را پر کرده است.» ساره اینها را گفت و اشک در چشمانش حلقه زد. الیاس با دیدن همسرش و حسّی که به فرستادﮤ عیسی پیدا کرده بود، ناگهان احساس کرد که او هم احمدالحسن را دوست دارد. ساره کسی نبود که بهآسانی فریب بخورد و بهراحتی دل ببندد، حتماً احمد الحسن توانسته بود خودش را ثابت کند که اکنون ساره اسم او را با نهایت ادب و احترام و علاقه بر زبان میآورد. سپس ساره آهی از سر حسرت کشید و اشکهایش را پاک کرد و ادامه داد: «بگذریم... الیاس، پرسیدی آیا در کتاب مقدس نصوصی مربوط به احمد الحسن وجود دارد؟! بله، نه یک آیه، که آیات متعددی در اثبات حقانیت وی و حتی پدرانش -محمد و جانشینانش- وجود دارد. به ایشان با عنوانهایی مانند «تسلیدهنده»، «پسر انسان»، «برّه»، «شیر»، «سوار بر اسب سپید»، «غلام امین و دانا» و ... بشارت داده شده است. میدانم اکنون در ذهنت سؤال پیش آمده که چطور ممکن است این شخصیتها به احمد الحسن اشاره داشته باشند، درحالیکه برخی از اینها به عیسی اطلاق میشد! الیاس جان، لطفاً صبر کن و بپذیر که بررسی این نصوص را به زمان دیگری موکول کنیم. فقط همین مقدار میگویم که آنقدر دلایل احمد الحسن در اثبات اینکه این نصوص به وی اشاره میکند محکم است که حقیقتاً این شخصیتها نمیتوانند مصداقی بهجز ایشان داشته باشند. پس احمد الحسن نیز مانند سایر فرستادگان الهی، وصیتشده و سفارششدﮤ انبیای پیش از خود است و برای اثبات حقانیت خود به آن متون احتجاج کرده است... این اولین نشانۀ یک مدعی حق است. اگر خسته نشدی، ادامۀ دلایل حقانیت ایشان را توضیح دهم.» الیاس که با دقت به توضیحات همسرش گوش میداد، گفت: «سپاسگزارم که با حوصله و صبوری برایم از اولین نشانۀ حقانیت یک مدعی گفتی. بگذار اندکی استراحت کنیم و یک لیوان چای بخوریم و بعد ادامه دهیم.» ساره نیز از این پیشنهاد استقبال کرد و برای همسرش چای ریخت و لحظاتی را در سکوت گذراندند. این گفتوگوی داستانی ادامه دارد ... منابع: [1] کتاب تثنیه 14:31-15. [2] انجیل یوحنا ۱۵:۲۱-۱۷. [3] اشعیا 3:40. [4] انجیل یوحنا 22:1-23. [5] اشعیا 1:61-2. [6] لوقا 16:4-21. [7] انجیل یوحنا ۳۸:۵-۴۶. [8] انجیل یوحنا 45:1.