نشریه زمان ظهور 195

استبدال تا کجا باید بود؟! قسمت اول به ‌قلم: ستایش حکمت «السلام علی الحسین الذی ذبح عطشانا.» سلام بر حسین زمان (هَا أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ ۖ وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ ۚ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ ۚ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ)[۱] (آری، شما همان مردمی هستید که برای انفاق در راه [تبلیغ دین] خدا دعوت می‌شوید، باز بعضی از شما بخل می‌ورزند، و هرکه بخل کند بر ضرر خود اوست، وگرنه خدا [از خلق] بی‌نیاز است و شما فقیر و نیازمندید. و اگر شما روی بگردانید، خدا قومی غیر شما که مانند شما [بخیل] نیستند [بلکه بسی از شما بهتر و فداکارترند] به‌جای شما پدید آرد). رسول خدا (ص) فرمودند: «هیچ‌یک از شیعیان ما خارج نمی‌شود، مگر اینکه خداوند به‌جای او فرد بهتری را به ما عطا کند، زیرا خداوند می‌فرماید: (وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ).»[۲] قرآن کتاب پند و اندرز است و در سیاهۀ روزگار، تنها چیزی است که می‌توان به آموزه‌هایش اطمینان کرد و تجربه‌های ذخیره‌شدﮤ گذشتگان را پیش‌رو قرار داد تا آن را به کار گیریم و از طوفان بلایای آخرالزمان نجات یابیم. (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)[۳] (ای گروهی که ایمان آورده‌اید، هرکه از شما از دین خود مرتد شود، به‌زودی خدا قومی را که بسیار دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان، فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند [به نصرت اسلام] برانگیزد که در راه خدا جهاد کنند و [در راه دین] از نکوهش و ملامت احدی باک ندارند. این است فضل خدا، به هرکه خواهد عطا کند. و خدا را رحمت وسیع بی‌منتهاست و [به احوال همه] داناست). همان‌طور که ملاحظه کردید، در آیات قرآن و روایات اهل‌بیت (ع) به امر استبدال اشاره شده است. در حقیقت، تبدیل شدن افرادی که در صف مؤمنان بودند و با تأخیر در یاری حق، با گروهی دیگر جایگزین شدند. از آنجا که استبدال سنت الهی است و در سنت خداوند تغییر و تبدیلی نیست،(لن تجد لسنة الله تبدیلاً)[۴] لذا این امر در زمان ما هم می‌تواند محقق شود و ما از این رویداد تدریجی ناخوشایند مصون نیستیم. برای مبتلا شدن به استبدال، کافی است گام‌هایمان را در جهت یاری دادن قائم آل‌محمد(ع) با تردید برداریم که ناگهان خود را در سراشیبی وحشتناک استبدال خواهیم دید. این نکته حائز اهمیت است و چه بسیار افرادی که خود را در دعوت الهی و بین گروه مؤمنان می‌بینند درحالی‌که به‌دلیل همراهی نکردن با حجت زمان و عدم تبعیت از او تبدیل شدند، ولی به ماندن ظاهری در جمع یاران بسنده کردند و همین غفلت درونی، اجازه نمی‌دهد تا خود را از تبدیل‌شدگان بدانند. در حقیقت، صِرف حضور ما در جمع مؤمنان، به معنای یاری حجت خدا و نصرت حسین زمان (درود خدا بر او) و مصونیت از استبدال نیست. بنابراین باید مرزهای استبدال را بشناسیم و علت گرفتار شدن مؤمنان در گذشته به این پیامد را بشناسیم تا از نزدیک شدن به آن دوری کنیم و از سقوط و استبدال نجات یابیم. ان‌شاءالله تعالی. ۱) بخل در انفاق و روی برتافتن آنچه در این مقاله به آن می‌پردازیم، اولین مورد از عوامل استبدال است. همچنین به نمونه‌ای از استبدال مؤمنان در دعوت‌های الهی اشاره می‌کنیم، همان‌طور که سید احمد الحسن در کتاب شریف سرگردانی به آن پرداخته‌اند. این مؤمنان همان بنی‌اسرائیل زمان موسی (ع) بودند. آنها پس از نجات یافتن از فرعون و لشکریانش به‌جای شکرگزاری و اطاعت و تسلیم، سرپیچی نمودند. در حقیقت، به بشارت پیروزی از جانب خداوند یقین پیدا نکردند و از ورود به سرزمین مقدس خودداری کردند. بنی‌اسرائیل با وجود بهره‌مندی از نعمت بودن موسی (ع) در میانشان، در دل‌هایشان یقین نبود و ضعف ایمان، آنها را به انحطاط اخلاقی گرفتار کرد. تاوان سنگینی هم پرداختند و محکوم به سرگردانی چهل‌ساله در صحرای سینا شدند؛ کیفری که خداوند برای سرپیچی آنان از امر حجت زمانشان مقدر فرمود. امر خداوند برای ورود به سرزمین مقدس برای پاک‌سازی دل‌های مؤمنان و بازگشت‌ آنان به توحید بود، ولی بنی‌اسرائیل به این هدف معرفت نیافتند. همراهان ظاهری موسی (ع) به‌دلیل انحطاط اخلاقی، در چرخۀ استبدال قرار گرفتند و در برپایی حاکمیت الهی در سرزمین مقدس نقشی بر عهده نداشتند، زیرا با نافرمانی‌هایشان حجت خدا را تنها گذاشتند. در نتیجه، برپایی حاکمیت الله به زمان حجت بعد از موسی (ع)، یعنی وصی ایشان یوشع بن نون منتقل شد. پس از کیفر بنی‌اسرائیل و سرگردانی چهل‌سالۀ آنان، نسلی پرورش یافت که به همراهی حجت زمانشان توفیق یافتند و به رهبری یوشع بن نون حاکمیت خدا در سرزمین مقدس را برپا کردند. درحالی‌که پدرانشان به این توفیق الهی دست نیافتند و با انحطاط اخلاقی به پرتگاه استبدال رسیدند. نمونه‌های تاریخی استبدال تنها به مردم بنی‌اسرائیل و هم‌عصر حضرت موسی (ع)ختم نمی‌شود، بلکه این مسئله، قانون الهی است که در هر زمان و مکان و در هر دورﮤ خلافت خلفای الهی، به‌صورت فردی یا گروهی اتفاق افتاده است. باید هشدارهای سید احمد الحسن را جدی بگیریم و از مرزهای پیش‌رَوی به‌سمت استبدال فاصله بگیریم. بنابراین باید عوامل و اسباب استبدال را که نتیجه‌اش خط خوردن از پروژﮤ الهیِ برپاییِ حاکمیت الله در زمین است، بشناسیم. بی‌شک نتیجۀ بی‌توجهی و سهل‌انگاری نسبت به کلام ایشان، جاماندن از کارزار برپایی حاکمیت الله است. در حقیقت، همۀ مؤمنان به دعوت‌های الهی آرزومند مشارکت در این پروژۀ عظیم را داشتند، ولی بیشتر آنان توفیق آن را از دست دادند. در تاریخ همواره برای ما پندی حکیمانه است. اگر این استبدال به‌صورت جمعی باشد، در حقیقت، ظلم بزرگی به حجت زمان خواهد بود، همان‌گونه که گذشتگان چنین کردند و به شهادت رسولان و انبیای الهی فرستاده‌شده از جانب خداوند انجامید. ما در این سلسله‌مقالات، بر آنیم که به برخی از عوامل و اسباب استبدال بپردازیم؛ عواملی که در آیات و روایات اهل‌بیت (ع) بیان شده است و در این بین، به نمونه‌های تاریخی و قرآنی نیز گذری خواهیم داشت. این همان عبرتی است که عبرت‌گیرنده باید برای طلبش بکوشد. از قصص قرآنی و اقوام گذشته بیاموزیم و به حول و قوﮤ الهی، توفیق پرهیز از تبدیل شدن را بیابیم. عامل نخست: بخل بر انفاق و روی برتافتن یکی از اموری که ما را با خطر استبدال مواجه می‌کند و نشانه‌ای از ورود به مرز استبدال است، بخل در انفاق و روی برتافتن از آن است. باید بدانیم که ما در زمان قائم (ع) هستیم، یعنی دورانی که حجت حی و حاضر زمان، مأمور به برپایی حاکمیت خدا در زمین است. این برپایی مقدماتی دارد و آن فراهم کردن عِده و عُده است. در حقیقت، انفاق با همهٔ مظاهرش اینجا ظهور می‌یابد و به کار می‌آید. انفاق همان بذل و بخشیدن است و در این میدان نبرد بین حق و باطل، جای بخل ورزیدن و پرهیزاز انفاق نیست. و بیعت مؤمنان با امام (ع) در ساحت انفاق استوار می‌گردد. بنابراین حجت خدا در زمین برای برپایی حاکمیت خداوند، منتظر انفاق تمام‌وکمال از گروه مؤمنان و بیعت‌کنندگان است. ممکن است کسی از زمان خود بگذرد، اما از جان و آبرو و دنیایش و هرآنچه تعلقات در آن دارد، نگذرد. چنین شخصی شایستگی همراهی با حجت زمان در برپایی حاکمیت خدا و برافراشتن پرچم البیعة‌لله در زمین را پیدا نخواهد کرد. اگر به حرکت امام حسین (ع) جهت برپایی حاکمیت الله در زمین بنگریم، خواهیم دید که ایشان (ع) مردم را به این عامل مهم دعوت کرده است. گویی به‌دنبال چینش و انتخاب افرادی است که در میدان آزمایش، از این امتحان سربلند بیرون آمده باشند. بنابراین در فراخوانی عظیم و مقدس، خواهان پیوستن انصار الله به این لشکر الهی است. «من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا ان شاء الله» «آن‌که خون قلبش را تنها برای ما بذل می‌کند و خود را با دیدار خدا آرام کرده است، پس با ما سفر کند که من صبح فردا رهسپارم، ان‌شاءالله.»[۵] با توجه به اهمیت موضوع، لازم است ظرافت بیشتری داشته باشیم و عامل نخست استبدال را دقیق‌تر بررسی کنیم. پس این مطلب را با پرسش و پاسخی از سید احمد الحسن آغاز می‌کنیم و آن را معیاری برای سنجش خودمان قرار می‌دهیم. بر ما مؤمنان واجب است که در کلام امام و پیشوای الهی خویش تأمل کنیم و توفیق طاعت را از خداوند طلب کنیم. از سید احمد الحسن پرسیدند: خداند متعال می‌فرماید: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ)[۷] (و از ميان مردم، کسی است که خدا را با ترديد می‌پرستد. اگر خيری به او رسید، دلش به آن آرام گيرد و اگر آزمايشی پيش آيد، روی برتابد. [این فرد] در دنيا و آخرت زيان بيند و این، زيان آشکار است). معنای این آیه چیست؟ پاسخ سید احمد الحسن به‌وضوح نقشه و سیر حرکتی ما را بیان می‌کند. مضمون کلام ایشان این‌چنین است: «این آیه در حق کسانی نازل شده است که در مسیر حق حرکت می‌کنند، اما حق را نمی‌شناسد. بنابراین چنین شخصی یک قدم به جلو برمی‌دارد و به عقب بازمی‌گردد، درحالی‌که در شک و تردید به سر می‌برد و فتنه یا شبهه‌ای را عذر خویش قرار می‌دهد و چه‌بسا بر ضد حق نیز موضع‌گیری کند. چنین شخصی آمادگی ندارد که با مال و جان و اعتبار خویش در راه حقی که ادعای تبعیت از آن را دارد، فداکاری کند که اگر ایمان او حقیقی بود، فتنه و آزمایش به ایمانش می‌افزود و با رضایت، مال و جانش را در راه حقی که به آن ایمان دارد، تقدیم می‌کرد.» در پرتو کلام یمانی آل‌محمد (ع)، به این حقیقت می‌رسیم که باید ایمان انسان خالی از هرگونه طلب سود و منفعت دنیوی باشد. حتی فراتر از آن، فرد مؤمن باید برای تحمل هرگونه سختی و زیانی که ممکن است در مسیر ایمانش پیش آید، آماده باشد. این سختی‌ها، امتحانی برای ایمان اوست و نباید به عنوان زیان تلقی شوند. اهل‌بیت (ع) نیز فرموده‌اند: "مؤمن اگر بر قلۀ کوهی باشد، خداوند کسی را که به او آزار و اذیت برساند، بر وی مسلّط خواهد کرد تا اجر و مزدی برایش باشد و مقامش ارتقا یابد." ای مؤمنان! یادمان باشد کسانی که مبتلا به بیشترین بلاها می‌شوند، انبیا و اوصیا و پس از آنها پیروانشان به میزان نزدیک بودنشان به آنهاست. ایمان به غیب، ایمان مطلوب و مقبول خداوند است. ایمان باید کاملاً خالی از شک و تردید باشد و ایمانی که از روی نشانه و معجزﮤ کاملاً مادی حاصل شود، اعتباری ندارد و پذیرفته نمی‌شود، که اگر چنین ایمانی قابل‌قبول بود، ایمان فرعون نیز پذیرفته می‌شد. درحالی‌که او با دیدن آثار معجزﮤ مادی، اقرار به ایمان کرد و ایمانش برایش سودی نداشت. فرعون پس از اینکه دیواری از آب را به‌شکل معجزه‌آسا اطرافش دید، دانست نمی‌تواند سحر باشد. بنابراین به خدای هارون و موسی (ع) ایمان آورد. خداوندْ غیب مطلق است و ایمان از طریق معجزﮤ مادی برایش اعتباری ندارد، همان‌گونه که در قرآن به این رویداد الهی اشاره فرمودند.[۸] در حقیقت، فرعون از کسانی بود که در زمان موسی (ع) عصیانگر بود و از کافران محسوب می‌شد. و اقرار او وسط رودخانۀ نیل از روی ناچاری بود. (آلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ)[۹] (آيا اکنون؟! درحالی‌که تو پيش از اين، عصيان می‌کردی و از مفسدان بودی!). همچنین خداوند متعال بیان می‌کند ایمان کسانی که به روز فتح کفر می‌ورزند پذیرفته نمی‌شود: (قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لَا يَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَانُهُمْ وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ)[۱۰] (بگو: در روز فتح و پيروزی، ايمان آوردن کافران سودشان نرساند و آنها را مهلتشان ندهند). شک و تردیدْ دشمن ایمان است و هرگاه شک وارد ساحت مقدس ایمان شود، ایمان را ضعیف می‌کند و از بین می‌برد. باید با حقایق تاریخی و دینی، قلب‌هایمان را آماده کنیم و از گذشتگان بیاموزیم. مؤمن نه‌تنها باید به حقیقت برسد، بلکه خیر او در این است که خود حقیقت و حکایت‌کنندﮤ حقیقت شود. بنابراین برای رسیدن به ایمان حقیقی باید از خودمان بگذریم. فداکاری و بخشیدن جان و مال و شهرت و عِرض و آبرو همان انفاقی است که خداوند و حجتش از ما می‌خواهند و رضای خدا در این است. به عبارت دیگر، تنها در مسیر حق بودن به حقیقت ایمان نمی‌انجامد. هریک از ما باید به این بیندیشد که تا کجا پای برافراشتن کلمة‌الله و برافراشتن پرچم حاکمیت الله خواهیم ماند؟ آیا دنبال بهانه‌ای هستیم که هر لحظه به آن بهانه فرار را به قرار ترجیح دهیم؟ امروز حسین زمان بین ماست و ندای یاری طلبیدن او در گوش و پیکرهٔ زمان و زمین طنین‌انداز است و فردا همین زمان و زمین بر ندای غریبانه‌اش شهادت خواهند داد. امروز او کسانی را طلب می‌کند که با ایمان حقیقی و شناخت حق در یاری او فداکاری کنند. بهانه و توجیه‌گری در هر زمان وجود دارد، ولی با تقویت ایمان و شناخت حق، راه را بر ابلیس ببندیم. این همان راه نجات از خطر سقوط در استبدال است. پس ای انصار خوب خدا، بدانیم تا کجا خواهیم بود؟ منابع [1] سورﮤ محمد، آیۀ 38. [2] محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 23، ص ۳۸۷. [3] سورﮤ مائده، آیۀ 54. [4] سورﮤ مائده، آیۀ ۲۳. [5] سیدبن طاووس، مقتل امام حسین (ع)، ص۲۳. [6] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگر بر بستر امواج، ج 2، سؤال 63. www.almahdyoon.co [7] سورﮤ حج، آیۀ 11. [8] سورﮤ یونس، آیۀ ۹۰. [9] سورﮤ یونس، آیۀ ۹۱. [10] سورﮤ سجده، آیۀ ۲. اگر حق با آنها بود، می‌آمدند چرا گمراهان از خدا فراری هستند؟ به قلم: کاظم محمدی خداوند در چندین جا از قرآن، خود را به‌عنوان شاهدی بر حق معرفی کرده و حتی شهادت خود را برای یافتن حق کافی دانسته است: (وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُم...)[1] (کافران می‌گویند تو فرستاده نیستی. بگو خدا برای شهادت بین من و شما کافی است...). این شهادت قرآن نخواهد بود، چراکه کافران خودِ قرآن را نیز مردود می‌دانستند. سید احمد الحسن در این باره می‌فرماید: «کوتاه‌ترین راه برای شناختِ غیب، خودِ غیب است.»[2] به یاد دارم در یکی از سفرهای تبلیغی، با فردی به گفت‌وگو نشستم. در جریان بحث، هنگامی که احساس کردم از شنیدن احادیث اهل‌بیت (ع) کمی خسته شده و تمایلی به ادامه ندارد، پیشنهاد کردم: «اگر خسته شده‌اید، ما صحبت را متوقف می‌کنیم. اما خودتان می‌توانید مستقیماً از خدا درخواست کنید تا حق را به شما نشان دهد.» ایشان کمی مکث کرد و پرسید: «چطور می‌توانم از خدا بپرسم؟» در پاسخ گفتم: «می‌توانید سجده کرده و از خداوند بخواهید تا حق را بر شما آشکار کند و تا زمانی که به یقین نرسیده‌اید، از سجده برنخیزید.» اما ایشان با بیان اینکه به‌خاطر میگرن قادر به سجده‌های طولانی نیست، از این پیشنهاد صرف‌نظر کردند. من نیز راه دیگری پیشنهاد دادم: «این تنها راه نیست. می‌توانید چهل شب بعد از نیمه‌شب، دعای رؤیایی که سید احمد الحسن تعلیم داده را بخوانید. این دعا به شما کمک می‌کند تا در خواب حقایق را ببینید..» اما ایشان به‌دلیل مشکل بی‌خوابی، این پیشنهاد را نیز نپذیرفتند و گفتند: «من نمی‌توانم تا نیمه‌شب بیدار بمانم و معمولاً اوایل شب می‌خوابم.» بار دیگر پیشنهاد دیگری مطرح کردم: «می‌توانید سه روز روزه بگیرید و از حضرت زهرا (س) درخواست کنید تا خداوند حق را بر شما آشکار سازد.» در این مرحله، ایشان با بیان اینکه به‌دلیل زخم معده قادر به روزه گرفتن نیستند، از پذیرش این پیشنهاد نیز خودداری کردند. اگرچه راه‌های دیگری نیز برای ارتباط با خداوند و تضرع به درگاه او وجود دارد، اما از آنجا که پیدا بود این شخص اساساً در پی یافتن حق نیست، از ادامۀ بحث منصرف شدم. پس از این، سؤال مهمی برایم پیش آمد: «چرا بسیاری از مردم حق را از خدا طلب نمی‌کنند؟» خداوند می‌فرماید: (وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُون)[3]‏ (زمانی که فراخوانده می‌شوند به سمت خدا و رسولش تا بین آنها حکم کند، گروهی از آنها روی برمی‌گردانند). مسلماً کسانی که از خدا و پیامبر (ص) روی برمی‌گردانند، انسان‌های درستکار و مؤمنی نیستند؛ اما مسئله به همین جا ختم نمی‌شود: (وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنين)[4]‏ (و اگر حق برای آنها بود، در حال اطاعت نزد او می‌آمدند)، یعنی آنها چون می‌دانند حق با آنها نیست، از خداوند و رسول‌الله (ص) روی‌گردان هستند: (أَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون)[5]‏ (آیا قلب‌هایشان بیمار است یا شک دارند یا می‌ترسند که خداوند و رسولش حق آنها را ضایع کنند؟ بلکه آنها ظالم هستند). هرکس از قضاوت و شهادت خداوند و رسولش روی‌گردان باشد، ظالم است؛ یا به این دلیل که قلبشان مریض است یا این‌که به خدا و پیامبرش شک دارد یا تصور می‌کند خداوند و رسولش حق آنها را ضایع و در حقشان ظلم می‌کنند. چنین کسی قطعاً مؤمن به خدا و رسولش نیست، زیرا مؤمن کسی است که وقتی به‌سوی خدا و رسولش فراخوانده شود تا در میان او و دیگران داوری کنند، با خضوع و خشوع گوید: "شنیدیم و اطاعت کردیم."[6]‏ (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُون)[7]‏ (و کسی که از خدا و رسولش اطاعت کند و از خداوند بترسد و تقوای الهی داشته باشد، آنان همان برندگان هستند). ایـن آیـات قرآنـی، بـا زبانـی شـیوا و بیـان روشـن، به‌وضوح بیــان می‌دارد کســانی کــه از حکــم، شــهادت و قضــاوت الهـی و رسـولش روی‌گردان‌انـد ظالم هستند. حال خوانندﮤ گرامی خود می‌تواند به‌سادگی تصمیم بگیرد جزء ظالمینی باشد که به خدا و پیامبر (ص) شک دارند یا جزء افراد مؤمنی که وقتی به آنها گفته شود از خدا بپرس، با روی گشاده، سینه‌ای فراخ و خیالی آسوده به درگاه خدا رو کرده و حق را جویا می‌شود. منابع [1] سورﮤ رعد، آیۀ 43. [2] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگر بر بستر امواج، ج 1، ص 7، سؤال 1. [3] سورﮤ نور، آیۀ 48. [4] سورﮤ نور، آیۀ 49. [5] سورﮤ نور، آیۀ 50. [6] (إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون). سورﮤ نور، آیۀ 51. [7] سورﮤ نور، آیۀ 52. راز زیارت ناحیۀ مقدسه توضیح دعای مشترک امام حسین (ع) و امام مهدی (ع) برای فرزندان معصومشان به قلم: عباس فتحی انسان در آیۀ ۱۵ سورﮤ احقاف در قرآن کریم، آیۀ متشابهی وجود دارد که تصور می‌کنم به‌تنهایی می‌تواند برتری علمی اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) بر مدعیان اسلام‌شناسی و فهم و تفسیر قرآن را اثبات کند: (وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا ۖ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا ۖ وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا ۚ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ۖ إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ)[1] (و انسان را به احسان به والدینش سفارش کردیم. مادرش با دشواری او را باردار شد و با کراهت او را به دنیا آورد. و دوران حمل و شیر دادن او سی ماه است، تا آنگاه که به رشد کامل خود رسید و چهل‌ساله شد، گفت: «پروردگارا، بر دلم بیفکن تا نعمتی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای سپاس گویم و کار شایسته‌ای انجام دهم که آن را خوش داری، و در فرزندانم آن شایستگی را ایجاد کن؛ در حقیقت، من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‌پذیرانم.») مفسّران قرآن چون به‌جای مراجعه به خاندان وحی به فهم خود از ظاهر کلمات قرآنی مراجعه کردند و تصور کردند که زبان خدا مثل زبان بشری است، گمان کردند منظور از انسان همان نوع بشر است؛ پس نتوانستند توضیح قانع‌کننده‌ای بدهند که چطور نوع بشر این‌گونه است که مادرش او را با کراهت و غصه باردار می‌شود و با کراهت و غصه به دنیا می‌آورد؟! و نتوانستند توضیح دهند که عموم انسان‌ها چطور دوران حاملگی و شیر دادنشان سی ماه طول می‌کشد، درحالی‌که به تصریح قرآن کریم، دوران شیر دادن دو سال – یعنی بیست و چهار ماه – است: ‏(وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ)[2]؛ پس مگر نوع بشر در شش ماهگی به دنیا می‌آیند که در آیۀ ۱۵ سورﮤ احقاف، گفته دوران حمل و شیر خوردن انسان سی ماه است؟! همچنین این سؤال مطرح می‌شود: کجا دیده‌اید که جنس انسان یا نوع بشر در سن چهل سالگی دعا کند که «خدایا، توفیق شکرگزاری نعمت خاصی را که به من و پدر و مادرم داده‌ای عنایت کن و توفیق بده همان کاری را بکنم که تو راضی هستی و در فرزندانم آن شایستگی را ایجاد کن»؟! آیا واقعاً این صفات برای نوع بشر است یا از یک انسان خاص با ویژگی‌های خاصی سخن رانده است؟ کافی است مروری بر تفسیر بزرگ‌ترین مفسّران شیعه و سنی داشته باشید تا باور کنید که آنها چیزی از معنای این آیۀ شریفه نمی‌دانند و صرفاً تیری در تاریکی پرتاب می‌کنند تا شاید بر طرح احتمالات مختلف، شما را قانع کنند که معنای آیه را تفسیر کرده‌اند. اما آنها در بهترین حالت مشغول طرح سؤالات و مجهولات خود هستند، اما به‌گونه‌ای سؤال می‌پرسند که گویا دارند پاسخ می‌دهند!! انسان در آیۀ ۱۴ سورﮤ احقاف، امام حسین (ع) است اکنون به محضر خاندان وحی و نبوت و وارثان وصیت و علم می‌رویم تا ببینیم آیۀ ۱۵ سورﮤ احقاف، از کدام انسان سخن می‌گوید. در کتاب کافی، از امام صادق (ع) چنین روایت شده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الزَّيَّاتِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: إِنَّ جَبْرَئِيلَ (ع) نَزَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ (ص) فَقَالَ لَهُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِمَوْلُودٍ يُولَدُ مِنْ فَاطِمَةَ تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ عَلَى رَبِّيَ السَّلَامُ لَا حَاجَةَ لِي فِي مَوْلُودٍ يُولَدُ مِنْ فَاطِمَةَ تَقْتُلُهُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي فَعَرَجَ ثُمَّ هَبَطَ ع فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ عَلَى رَبِّيَ السَّلَامُ لَا حَاجَةَ لِي فِي مَوْلُودٍ تَقْتُلُهُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي فَعَرَجَ جَبْرَئِيلُ (ع) إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ هَبَطَ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يُبَشِّرُكَ بِأَنَّهُ جَاعِلٌ فِي ذُرِّيَّتِهِ الْإِمَامَةَ وَ الْوَلَايَةَ وَ الْوَصِيَّةَ فَقَالَ قَدْ رَضِيتُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى فَاطِمَةَ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُنِي بِمَوْلُودٍ يُولَدُ لَكِ تَقْتُلُهُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي فَأَرْسَلَتْ إِلَيْهِ لَا حَاجَةَ لِي فِي مَوْلُودٍ مِنِّي تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا أَنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَ فِي ذُرِّيَّتِهِ الْإِمَامَةَ وَ الْوَلَايَةَ وَ الْوَصِيَّةَ فَأَرْسَلَتْ إِلَيْهِ أَنِّي قَدْ رَضِيتُ فَحَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي» فَلَوْ لَا أَنَّهُ قَالَ «أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي»‏ لَكَانَتْ ذُرِّيَّتُهُ كُلُّهُمْ أَئِمَّةً- وَ لَمْ يَرْضَعِ الْحُسَيْنُ مِنْ فَاطِمَةَ (ع) وَ لَا مِنْ أُنْثَى كَانَ يُؤْتَى بِهِ النَّبِيَّ فَيَضَعُ إِبْهَامَهُ فِي فِيهِ فَيَمَصُّ مِنْهَا مَا يَكْفِيهَا الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَاثَ فَنَبَتَ لَحْمُ الْحُسَيْنِ (ع) مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَمِهِ وَ لَمْ يُولَدْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ إِلَّا عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ (ع) وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع).»[3] «جبرئیل (ع) بر محمد (ص) نازل شد و گفت: ای محمد، خداوند تو را بشارت می‌دهد به فرزندی که از فاطمه (س) به دنیا می‌آید و امتت پس از تو آن را می‌کشند. پیامبر (ص) فرمود: ای جبرئیل، بر پروردگارم سلام. من نیازی به فرزندی که از فاطمه به دنیا بیاید و امتم بعد من آن را بکشند ندارم. جبرئیل (ع) عروج کرد و سپس فرود آمد و مانند سخن قبل را تکرار کرد و پیامبر (ص) همان کلام را تکرار کرد. جبرئیل عروج کرد و سپس فرود آمد و گفت: ای محمد، خداوند بر تو سلام می‌فرستد و بشارت می‌دهد که امامت و ولایت و وصیت را در نسل همین مرد قرار داده‌ام. پیامبر (ص) فرمود: راضی شدم. سپس رسول خدا (ص) به فاطمه (س) پیام فرستاد که خداوند مرا بشارت می‌دهد به فرزندی که از تو به دنیا می‌آید و امتم پس از من او را می‌کشند. حضرت فاطمه (س) پاسخ داد: به فرزندی که امتت آن را پس از تو بکشند نیازی ندارم. پیامبر (ص) پیام فرستاد که خداوند در نسل او امامت و ولایت و وصیت را قرار داده. حضرت فاطمه (س)‌ پیام فرستاد که راضی شدم. به همین خاطر این فرزند را با کراهت حامله بود و با کراهت و غصه وضع‌حمل کرد و دوران حمل و شیر دادنش سی ماه بود، تا وقتی رشد کرد و به چهل سالگی رسید، گفت: خدایا، توفیقم بده که شکرگزار نعمت خاصی که به من و والدینم دادی باشم و آن کار شایسته‌ای را که تو می‌پسندی انجام دهم و در فرزندانم شایستگی ایجاد کن. اگر نگفته بود: «اصلح لی فی ذریتی»، یعنی در میان فرزندانم شایستگی ایجاد کن، همهٔ فرزندانش امام می‌شدند. و حسین (ع) از فاطمه (س) و هیچ زنی شیر نمی‌خورد، بلکه او را نزد پیامبر (ص) می‌آوردند تا انگشت ابهامش را در دهان حسین (ع) قرار دهد و او به‌قدری می‌مکید که دو یا سه روز کفایتش کند؛ پس گوشت حسین (ع) از گوشت و خون پیامبر (ص) رویید. و کسی (از اوصیا) شش‌ماهه به دنیا نیامد، مگر عیسی‌بن مریم (ع) و حسین‌بن علی (ع).» روایت مشابهی با سند دیگر، از کتاب علل‌الشرایع شیخ صدوق (ره)، در همین موضوع وارد شده: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ الْوَاسِطِيُّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ الْهَاشِمِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ أَيْنَ جَاءَ لِوُلْدِ الْحُسَيْنِ الْفَضْلُ عَلَى وُلْدِ الْحَسَنِ وَ هُمَا يَجْرِيَانِ فِي شِرْعٍ وَاحِدٍ فَقَالَ لَا أَرَاكُمْ تَأْخُذُونَ بِهِ إِنَّ جَبْرَئِيلَ (ع) نَزَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ (ص) وَ مَا وُلِدَ الْحُسَيْنُ بَعْدُ فَقَالَ لَهُ يُولَدُ لَكَ غُلَامٌ تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ لَا حَاجَةَ لِي فِيهِ فَخَاطَبَهُ ثَلَاثاً ثُمَّ دَعَا عَلِيّاً فَقَالَ لَهُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ (ع) يُخْبِرُنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ يُولَدُ لَكَ غُلَامٌ تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ لَا حَاجَةَ لِي فِيهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَخَاطَبَ عَلِيّاً (ع) ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ يَكُونُ فِيهِ وَ فِي وُلْدِهِ الْإِمَامَةُ وَ الْوِرَاثَةُ وَ الْخِزَانَةُ فَأَرْسَلَ إِلَى فَاطِمَةَ (ع) أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِغُلَامٍ تَقْتُلُهُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لَيْسَ لِي حَاجَةٌ فِيهِ يَا أَبَهْ فَخَاطَبَهَا ثَلَاثاً ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهَا لَا بُدَّ أَنْ يَكُونَ فِيهِ الْإِمَامَةُ وَ الْوِرَاثَةُ وَ الْخِزَانَةُ فَقَالَتْ لَهُ رَضِيتُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلِقَتْ وَ حَمَلَتْ بِالْحُسَيْنِ فَحَمَلَتْ سِتَّةَ أَشْهُرٍ ثُمَّ وَضَعَتْهُ وَ لَمْ يَعِشْ مَوْلُودٌ قَطُّ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ غَيْرُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ (ع) فَكَفَلَتْهُ أُمُّ سَلَمَةَ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ يَأْتِيهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ فَيَضَعُ لِسَانَهُ فِي فَمِ الْحُسَيْنِ (ع) فَيَمُصُّهُ حَتَّى يَرْوَى فَأَنْبَتَ اللَّهُ تَعَالَى لَحْمَهُ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ لَمْ يَرْضَعْ مِنْ فَاطِمَةَ (ع) وَ لَا مِنْ غَيْرِهَا لَبَناً قَطُّ فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي» فَلَوْ قَالَ أَصْلِحْ لِي ذُرِّيَّتِي كَانُوا كُلُّهُمْ أَئِمَّةً لَكِنْ خَصَّ هَكَذَا.»[4] «عبدالرحمن‌بن کثیر هاشمی می‌گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: برتری فرزندان حسین (ع) بر فرزندان حسن (ع) از کجاست، درحالی‌که هردو بر یک طریقه بودند؟ امام صادق (ع) فرمود: شما را نمی‌بینم که اهل گرفتن این امر باشید. جبرئیل (ع) بر محمد (ص) نازل شد –درحالی‌که هنوز حسین (ع) به دنیا نیامده بود– و گفت: پسری برایت به دنیا می‌آید که بعد تو امتت او را می‌کشند. فرمود: ای جبرئیل، نیازی به آن ندارم. سه مرتبه این مسئله تکرار شد. سپس علی (ع) را فراخواند و گفت: جبرئیل (ع) مرا خبر می‌دهد از سمت خداوند عز و جل که پسری برای تو به دنیا می‌آید که امتت بعد تو آن را می‌کشند. علی (ع) فرمود: نیازی به آن ندارم، ای رسول خدا. پس سه بار این مسئله با علی (ع) تکرار شد. سپس پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: در این فرزند و فرزندانش، امامت و وراثت و گنجینه‌ها خواهد بود. سپس پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) پیام فرستاد که خداوند تو را بشارت می‌دهد به پسری که امتم بعد من آن را می‌کشند. فاطمه (س) فرمود: نیازی به او ندارم، پدرجان. سه مرتبه این مسئله با فاطمه (س) تکرار شد. سپس پیامبر (ص) به فاطمه (س) پیام فرستاد که امامت و وراثت و گنجینه‌ها ناگزیر در او خواهد بود. لذا فاطمه (س) گفت: از خدای عز و جل راضی شدم. پس نطفه شکل گرفت و حسین (ع) را شش ماه حامله شد و سپس او را به دنیا آورد و هرگز فرزندی (از امامان) شش‌ماهه به دنیا نیامد، مگر حسین‌بن علی (ع) و عیسی‌بن مریم (ع). فاطمه (س) ام‌سلمه (همسر پیامبر خدا) را کفیل حسین (ع) کرد و پیامبر خدا (ص) هر روز می‌آمد و زبانش را در دهان حسین (ع) قرار می‌داد و او می‌مکید تا سیراب شود؛ پس گوشت او از گوشت رسول خدا (ص) رویید و هرگز از فاطمه (س) و زنان دیگر شیر نخورد. پس هنگامی که خداوند این آیه را در شأن حسین (ع) نازل کرد که «دوران حمل و شیر دادنش سی ماه بود، تا وقتی که رشد کرد و چهل‌ساله شد، گفت: خدایا، توفیقم بده که نعمت خاصی را که بر من و والدینم دادی شکرگزاری کنم و کار شایسته‌ای را که تو می‌پسندی انجام دهم و در میان فرزندانم شایستگی ایجاد کن»، اگر به‌جای «اصلح لی فی ذریتی»، یعنی در بین فرزندانم آن شایستگان را قرار بده، گفته بود: «اصلح لی ذریتی»، یعنی فرزندانم را آن شایستگان قرار بده، همهٔ فرزندان حسین (ع) امام می‌شدند، اما این‌گونه دایرهٔ امامت را مخصوص کرد.» معنای دعای «اصلح لی فی ذریتی» و تفاوتش با «اصلح لی ذریتی» دانستیم که ائمۀ اطهار (ع)، به این آیه پرداخته و آن را به امام حسین (ع) و امر خاصی که او بر دوش کشید تفسیر کرده‌اند، اما محل شاهد ما در این دو روایت آن است که امام حسین (ع) دعای خاصی در حق فرزندانش داشت: «اصلح لی فی ذریتی»، یعنی آن صالحان (معصومان) را در میان فرزندانم قرار بده، و نگفت: «اصلح لی ذریتی»، یعنی فرزندان و نسلم را همان صالحان (معصومان) قرار بده، و اگر چنین دعایی کرده بود، تمام نسل و فرزندانش امام معصوم می‌شدند، درحالی‌که می‌دانیم اگرچه امامت تا قیامت منحصر به فرزندان و نسل امام حسین (ع) است، اما تعداد مشخصی از فرزندان او به مقام امامت رسیدند، نه همهٔ سادات حسینی! از کجا بدانیم کدام فرزندان حسین (ع) تا روز قیامت به مقام امامت رسیده‌اند؟ این سؤال مهمی است که به خواست خدا در همین مقاله به‌زودی به آن پاسخ خواهیم داد. در روایت دیگری، از امام باقر (ع) همین مسئله تأکید شده، هنگامی که به جابربن عبدالله انصاری فرمود: «يَا جَابِرُ وَ اللَّهِ لَوْ سَبَقَتِ الدَّعْوَةُ مِنَ الْحُسَيْنِ «وَ أَصْلِحْ لِي ذُرِّيَّتِي» لَكَانَ ذُرِّيَّتُهُ كُلُّهُمْ أَئِمَّةً- وَ لَكِنْ سَبَقَتِ الدَّعْوَةُ «أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي» فَمِنْهُمُ الْأَئِمَّةُ وَاحِدٌ فَوَاحِدٌ فَثَبَّتَ اللَّهُ بِهِمْ حُجَّتَهُ.»[5] «ای جابر، به خدا سوگند، اگر دعای امام حسین (ع) این‌گونه بود: «اصلح لی ذریتی»، همۀ فرزندانش امام می‌شدند، اما این‌گونه دعا کرد: «اصلح لی فی ذریتی»، یعنی صالحان را در میان فرزندانم قرار بدهد. پس ائمه (ع) یکی پس از دیگری از نسل حسین (ع) خواهند بود؛ لذا خداوند حجتش را با آنها تثبیت کرد.» امام مهدی (ع) هم برای فرزندان معصومش دعا کرده!! اکنون که معنای دعای «اصلح لی فی ذرّیتی» در فرهنگ قرآن و عترت را دانستیم، خوب است بدانیم که امام زمانمان حضرت محمدبن الحسن المهدی (ع)، در زیارت ناحیۀ مقدّسه، برای فرزندان بزرگوارش دقیقاً به همین تعبیر «اصلح لی فی ذریتی» دعا فرموده است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْبَلْ تَوْبَتِي، وَ ارْحَمْ عَبْرَتِي، وَ أَقِلْنِي عَثْرَتِي، وَ نَفِّسْ كُرْبَتِي، وَ اغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي، وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي»[6] «خدایا بر محمد و آل‌محمد صلوات بفرست و توبه‌ام را بپذیر و به اشکم رحم کن و لغزشم را ببخش و مشکلم را برطرف کن و خطایم را ببخش و در نسلم آن صالحان را قرار بده.» بنابراین در نسل امام مهدی (ع) هم صالحان و امامان معصومی وجود دارند و آن بزرگواران به‌قدری اهمیت دارند که امام مهدی (ع) در چنین جایگاهی برای آنان دعا می‌کند، دقیقاً همان‌طور که امام حسین (ع) برای صالحان از نسل خودش دعا کرد. مگر ما شیعۀ دوازده‌امامی نیستیم؟ تا کنون باور عمومی شیعیان اهل‌بیت (ع) این بوده که امامت از نسل امام حسین (ع)، مخصوص به نه نفر از فرزندان او بوده و لذا فرقۀ امامیه، معروف به شیعۀ اثنی‌عشری یا دوازده‌امامی شده تا به این وسیله از فرقه‌های چندامامی، مثل زیدیه و اسماعیلیه و فطحیه و ... جدا شوند. در حقیقت، نام‌گذاری فرقهٔ ناجیه به شیعهٔ دوازده‌امامی برای آن بوده که این مذهب حق را از منکران بعضی امامان معصوم (مثل چهارامامی‌ها و هفت‌امامی‌ها و ...) جدا کنند، وگرنه آنچه از روایات و اخبار اهل‌بیت (ع) به دست می‌آید، حصر حقیقی امامت در دوازده معصوم پس از پیامبر (ص) نیست و فهم علمای برجستۀ متقدّم شیعه، مانند شیخ مفید و شیخ صدوق و سید مرتضی و شیخ طبرسی و اربلی، همین بوده که ما اکنون مکلّف به شناخت و ایمان به دوازده امام هستیم و دربارﮤ پس از حضرت قائم (ع) و اوصیای او، هرچه ائمه (ع) فرموده باشند می‌پذیریم.[7] برای مثال سید مرتضی (ره) می‌فرماید: «ممکن است پس از امام مهدی (ع)، امامانی باشند که حفظ دین و مصالح پیروان آن را عهده‌دار باشند ... و این اعتقاد، ما را از دوازده‌امامی نامیده شدن خارج نمی‌کند، چراکه در نزد ما این عنوان بر هرکسی که امامت دوازده امام را ثابت بداند اطلاق می‌شود و ما نیز آن را اثبات نموده، با این عنوان از دیگران جدا و متمایز شده‌ایم.»[8] می‌دانیم که طبق وصیت‌نامۀ پیامبر خدا (ص) و روایات فراوانی که از اهل‌بیت (ع) رسیده، نه نفر از فرزندان امام حسین (ع)، به‌عنوان خلیفۀ معصوم خدا معرّفی شده‌اند که آخرین آنها صاحب‌الزمان محمدبن الحسن (ع) است. نیز می‌دانیم که امام مهدی (ع) به‌عنوان حجت معصوم و سخنگوی صادق دین خداوند این امکان را دارد که مانند رسول‌الله (ص) از طریق وحی و امر الهی، به جانشینانی وصیت کند و امامان و رهبران معصوم و واجب‌الطاعة پس از خودش را معرفی کند و شیعیانش را به اطاعت از آنها امر نماید، همان‌طور که رسول‌الله (ص) چنین کرد. شیعیان اهل‌بیت (ع) حق ندارند بگویند چرا امام زمان (ع) بعد از خودش مجدداً جانشینان معصوم دیگری را گذاشته و مگر قرار نبود که بعد از او قیامت بر پا شود و برزخ شود و رجعت شود و زلزلۀ عظیم شود و...؟! همچنین هیچ اشکالی ندارد که امام زمان (ع) بخواهد قبل از خودش، شخصی را برای زمینه‌سازی ظهور واتمامِ‌حجت و ابلاغ رسالت و تهیۀ مقدمات دولت بفرستد، بلکه از قضا یمانی را به‌عنوان نایب خاص و فرستادﮤ واجب‌الطاعة و پرچم هدایتگر و تنها دعوت‌کننده به‌سمت امام (ع) و حق و صراط مستقیم می‌فرستد.[9] ده‌ها حدیث از منابع معتبر روایی متقدمین امامیه، دربارهٔ ولایت و خلافت دوازده مهدی یا اوصیا یا ائمه از نسل حضرت مهدی (ع) رسیده که عالم فرزانۀ معاصر، دکتر شیخ ناظم عقیلی در کتاب ارزشمند «الأربعون حدیثاً فی المهدیین وذریة القائم»[10] -که ترجمۀ فارسی آن با ‌عنوان «چهل حدیث دربارﮤ مهدیین و ذریۀ قائم»[11] در دسترس است– بخشی از این روایات را جمع‌آوری و شرح عالمانه کرده. فرزندان معصوم امام زمان (ع) را کی و چطور بشناسیم؟ امام مهدی (ع) پس از برپایی دولت عدل الهی‌اش، قطعاً جانشینان معصوم خودش را معرفی خواهد کرد، همان‌طور که حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) و سایر معصومان چنین کردند، اما اگر قرار باشد یکی از آن فرزندانش قبل از او برای زمینه‌سازی و اتمامِ‌حجت و ابلاغ رسالت و تهیهٔ مقدمات دولت، از سمت امام مهدی (ع) بیاید، معرّفی‌نامۀ حضرت مهدی (ع) پس از برپایی دولت عدل الهی، در حکم نوشدارو پس از مرگ سهراب است، چون ما قبل از ظهور آشکار و برپایی دولت امام زمان (ع) نیاز به شناخت آن یمانی و جانشین و فرستادهٔ حضرت داریم. لذا در وصیت‌نامۀ شب وفات رسول‌الله (ص) فقط آمده است که بعد از امام مهدی (ع)، دوازده مهدی، از نسل او هستند و اسم هیچ‌یک از آنها ذکر نشده، به‌جز مهدی اول، که از قضا نخستین مؤمنان به حضرت مهدی (ع) و نخستین یاران نزدیک اوست،[12] یعنی نخستین کسی که قبل از ظهور علنی حضرت، او را می‌شناسد و به او ایمان دارد و با او بیعت کرده و اولین ۳۱۳ یار نزدیک و مخلص امام عصر (ع) است و لذا بر همۀ امت برتری دارد و شایستۀ فرماندهی و رهبری امت مهدوی است و شایستۀ این است که نایب خاص و فرستادﮤ حضرت مهدی (ع) باشد و همان یمانی موعود باشد که اطاعتش بر همگان واجب است و هرکس از او سرپیچی کند اهل آتش است؛ به زبان ساده: یمانی موعود و زمینه‌ساز و فرستادﮤ حضرت مهدی (ع)، همان پسرش احمد، اولین جانشین پس از امام زمان (ع)، یعنی اولین نفر از دوازده مهدی است[13]، و او برای اثبات جایگاه خاص خودش باید شخصیت و نام و ویژگی‌های خودش را با متون دینی پیامبر (ص) و اهل‌بیت (ع) نشان دهد و دارای همان علم و معرفت خاصی باشد که ائمۀ گذشته بودند و همان دعوتی را داشته باشد که آنها داشتند: دعوت به حاکمیت خدا و نفی طاغوت و حاکمیت مردم. سید احمد الحسن یمانی، احمد فرزند اسماعیل، فرزند صالح، فرزند حسین، فرزند سلمان، فرزند امام محمدبن الحسن المهدی (ع)، همان مهدی اول در وصیت‌نامۀ پیامبر خدا (ص) و یمانی موعود در روایات اهل‌بیت (ع) است؛ تنها کسی که با همین روش آمد و اسم و ویژگی‌های خودش و حتی برخی از یارانش را پیامبران و معصومان (ع) ذکر کرده بودند. اوست که کلید گشایش و فرج برای دولت عدل الهی قائم آل‌محمد (ص) است؛ پس می‌توانیم تا اندازه‌ای درک کنیم که چرا پدر بزرگوارش حضرت مهدی (ع) در زیارت‌نامۀ دل‌خراش ناحیۀ مقدسه، برای صالحان از نسلش دعا می‌کرده. منابع [1] سورهٔ احقاف، آیۀ ۱۵. [2] سورﮤ بقره، آیۀ ۲۳۳. [3] الکلینی، الکافی، ج ۱، صص ۴۶۴ – ۴۶۵. [4] الصدوق، علل‌الشرایع، ج ۱، صص ۲۰۵ – ۲۰۶. [5] تفسیر القمی، ج ۲، ص ۲۹۸. [6] المزار الکبیر لابن المشهدی، ص ۵۰۸. [7] ر.ک: الشیخ ناظم العقیلی، الأربعون حدیثاً فی المهدیین وذرّیة القائم (ع)، صص ۷ – ۱۰. [8] الشریف المرتضی، رسائل، ج ۳، صص ۱۴۵ و ۱۴۶. [9] ر.ک: شیخ مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۳۷۵؛ شیخ نعمانی، الغیبة، ص ۲۵۶. [10] https://almahdyoon.com/main/wp-content/uploads/2020/08/40-feMahdyin.pdf [11] https://almahdyoon.co/wp-content/uploads/2023/05/fc792f1d-ed8e-46fb-9d48-09f25332fe07.pdf [12] ر.ک: الشیخ الطوسی، الغیبة، صص ۱۵۰ – ۱۵۱. [13] ر.ک: السید احمد الحسن، المتشابهات، ج ۴، ص ۴۱، سؤال ۱۴۴. گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت هفتم) آیا عیسی تمام‌کنندۀ تمامی بشارت‌های عهد قدیم بود؟ به‌قلم: متیاس ذهن الیاس به‌شدت درگیر ساره و کنجکاوی او دربارﮤ ادعای احمد الحسن شده بود. او تصمیم گرفت که دوباره به‌همراه همسرش نزد کشیش استیفان بروند. هنگامی که این پیشنهاد را به ساره داد، ساره به او گفت: «در حال حاضر، سؤال خاصی از ایشان ندارم. بگذار هروقت برایم سؤالی پیش آمد، نزد او برویم.» در دل الیاس آشوبی به‌ پا شد. این همان ساره است که همان ابتدا پیشنهاد رفتن نزد کشیش استیفان را داده بود؟ چه شده است که اینک از دیدار با کشیش امتناع می‌کند. این ‌بار الیاس با قاطعیت گفت: «لطفاً بیش از این، برای خواندن سخنان احمد الحسن وقت نگذار. حتی اگر سؤال خاصی هم نداشته باشیم، باید نزد کشیش برویم و از او راهنمایی بخواهیم. عجیب است که پیرو عیسی هستیم و از یک مسلمان با آن‌همه عقاید باطلشان سؤال می‌پرسیم.» ساره به‌آرامی گفت: «تو حساس شده‌ای، الیاس، وگرنه برای من، آن کتاب با کتاب‌های دیگری که همیشه مطالعه می‌کنم هیچ فرقی ندارد. اما در هر حال، درخواستم از تو این است که دربارﮤ احمد الحسن و ادعایش باانصاف رفتار کنی. می‌دانی، امروز که کتاب مقدس را می‌خواندم، این آیه‌ به چشمم خورد: «هر راه انسان در نظر خودش راست است، اما خداوند دل‌ها را می‌آزماید. * عدالت و انصاف را به جا آوردن، نزد خداوند از قربانی‌ها پسندیده‌تر است.»[1] آنها همان روز را برای رفتن نزد کشیش انتخاب کردند و آمادۀ رفتن به آنجا شدند. الیاس آن‌قدر نگران بود که در طول مسیر حتی یک کلمه حرف نزد و فقط به ساره و زندگی‌شان فکر می‌کرد. وقتی به کلیسا رسیدند و کشیش استیفان را دیدند، به او گفتند که نیازمند راهنمایی دوباره‌شان شده‌اند. و‌ کشیش با خوش‌رویی آن‌ها را به دفتر خود دعوت کرد. همین‌که نشستند و کشیش استیفان پیشنهاد صرف چای را به آن‌ها داد، الیاس تشکر کرد و گفت: «از پذیرایی شما سپاس‌گزارم. ما زیاد وقت شما را نمی‌گیریم. فقط سؤالی داریم که جوابش را بگیریم، زحمت را کم می‌کنیم.» کشیش با خونسردی گفت: «حالا چرا این‌قدر عجله داری، الیاس؟ چایت را بنوش و با آرامش سؤالت را بپرس.» این ‌بار ساره در سکوت فرورفته بود و تا آن‌ موقع، کلمه‌ای بر زبان نیاورده بود. الیاس شروع کرد و گفت: «احمد الحسن. تمام سؤالات من دربارﮤ این مرد است. جناب کشیش، یک چیزی بگویید تا برای همیشه احمد الحسن را فراموش کنیم.» کشیش با تعجب گفت: «خدای من! شما هنوز بطلان ادعای این شخص را باور نکرده‌اید؟! مگر آن جلسه، از هشدار عیسی دربارﮤ انبیای دروغین نگفتم؟! احمد الحسن چه دارد که پیگیرش شده‌اید؟!» ناگهان سکوت ساره شکست و گفت: «بله، آن آیات را گفتید و پاسخش را از ایمان‌داران به احمد الحسن گرفتیم. جناب کشیش، آنها گفتند طبق این آیه، عیسی به ظهور مدعیان کذاب بسیاری هشدار داده است، اما نگفته‌ است که هر مدعی‌ای که بعد از عیسی بیاید دروغ‌گوست. راستش من در حال حاضر، مشغول خواندن کتابی از احمد الحسن هستم که بسیار جالب است و مطالب تازه و درخور توجهی دارد.» کشیش گفت: «باورم نمی‌شود، ساره. تو برای خواندن کتاب کسی وقت می‌گذاری که در باطل بودنش شکی نیست؟! پیشنهاد می‌کنم سخنانشان را نه بشنوی و نه بخوانی. این عاقلانه‌ترین کاری ا‌ست که می‌توانم انجام آن را از تو بخواهم.» و اینک ساره جوابی داد که الیاس را در نگرانی و ناباوری شدید فروبرد. او گفت: «چرا نشنوم و‌ نخوانم؟! این خلاف دستور کتاب مقدس است وقتی می‌گوید ایمان از شنیدن به وجود می‌آید : «لکن همه بشارت را گوش نگرفتند، زیرا اشعیا می‌گوید: "خداوندا، کیست که اخبار ما را باور کرد؟" لهذا ایمان از شنیدن است و شنیدن از کلام خدا. لکن می‌گویم آیا نشنیدند؟ البته شنیدند: "صوت ایشان در تمام جهان منتشر گردید و کلام ایشان تا اقصای ربع مسکون رسید."»[2] از چه باید بترسم، آقای کشیش؟ اگر بشنوم و بخوانم و برایم روشن شود که ادعایشان باطل است، برای ایمانم هم بهتر است. من ترسی از بررسی سخنانشان ندارم.» الیاس مات‌و‌مبهوت به ساره نگاه می‌کرد که ناگهان با صدای کشیش به خود آمد. او گفت: «بسیار خب، ساره. حتماً می‌دانی که عیسی خود را تمام‌کنندﮤ تمامی نبوت‌ها و پیشگویی‌های انبیا معرفی کرده است، پس دیگر جایی برای هیچ مدعی دیگری در کتاب مقدس باقی نمانده است: «گمان مبرید که آمده‌ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم. نیامده‌ام تا باطل‌نمایم، بلکه تا تمام کنم.»[3] می‌دانم که برای احمد الحسن و ادعایش هیچ جایگاهی در کتاب مقدس قائل نیستی، اما لازم دانستم که این سخن عیسی را یادآور بشوم. عیسی تمام‌کنندﮤ تمامی بشارت‌ها و نبوت‌های انبیا بوده است.» ساره پاسخ داد: «راستش فکر نمی‌کنم بتوان از این آیه در ردّ مدعیان پس از عیسی استفاده کرد. برداشت من از این آیه این است که او تمام‌‌کنندﮤ برخی از نبوت‌های عهد قدیم بوده است و نه تمام‌کنندﮤ تمام بشارت‌های انبیای پیش از خود. مثلاً نبوت حَبَقوق ۳:۳ را که خوانده‌اید، آیا تحقق این بشارت را می‌شود در عیسی دید؟ قطعاً خیر، زیرا در نبوتی که در کتاب حبقوق وجود دارد، از شخصی خبر داده شده است که از فاران می‌آید: «خدا از تیمان آمد و قدّوس از جبلِ فاران، سِلاه. جلال او آسمان‌ها را پوشانید و زمین از تسبیح او مملّو گردید.» جناب کشیش، این شخصی که از فاران می‌آید کیست؟ اصلاً منظور از فاران کجاست؟» ساره سخن می‌گفت و با هر کلام او، الیاس از درون نابود می‌شد. آیا این همان ساره است؟! همان کسی که قول داده بود تحتِ‌تأثیر هیچ مسلمانی قرار نگیرد؟! هزاران فکر و سؤالات گوناگون در سر الیاس می‌چرخید و لحظه‌به‌لحظه نگران‌تر می‌شد. در همان لحظه، کشیش استیفان پاسخ داد و گفت: «دخترم، اگر تصورت بر این است که فاران، شهر مکه در عربستان است، باید بگویم که در اشتباه هستی. فاران منطقه‌ای خارج از عربستان است. در ضمن، به زمان فعل دقت کن. فعل در زمان گذشته بیان شده است و مربوط به قبل از عیسی است.» ساره گویی منتظر این پاسخ کشیش باشد، کاملاً آماده و سریع جواب داد و گفت: «جناب کشیش، در کتاب مقدس، بارها شاهد این موضوع هستیم که در ظاهر به اتفاقی در گذشته اشاره می‌کند، اما بیانگر بشارتی در آینده است. البته من متن آیه را در متون عبری بررسی کردم و برایم روشن شد که در متن‌های عبری این آیه، این فعل در معنای آیندﮤ آن وارد شده است، یعنی: «می‌آید». حتی همین فعل به همین صورت و با همین نگارش در دو فصل قبل، یعنی حبقوق ۹:۱ آمده است که آنجا نیز به شکل آینده بیان شده است: «می‌آیند». این نظر برخی از مفسران مسیحی نیز هست. در ضمن، چون متون عبری و یونانی عهد قدیم دقیقاً بر یکدیگر منطبق نیستند، متون یونانی آیه را هم بررسی کردم و واضح شد که در آن متون نیز فعل در معنای آینده وارد شده است. حال سؤالم از شما این است: اکنون که واضح شده است این آیه به رویدادی بسیار مهم در فاران اشاره می‌کند، در فاران موردنظر شما، پس از حبقوق و تا به حال، چه اتفاق مهمی افتاده است؟ اتفاقی که آن‌قدر بزرگ و بااهمیت است که به «آمدن خدا» تشبیه شده است؟ : «خدا از تیمان آمد و قدّوس از جبلِ فاران، سِلاه. جلال او آسمان‌ها را پوشانید و زمین از تسبیح او مملّو گردید.»[4] پس از پایان سخن ساره، سکوت سنگینی بر آن جلسه‌ حاکم شد. بعد از گذشت چند لحظه، کشیش استیفان گفت: «خانم ساره، نکند تو واقعاً فکر می‌کنی منظور از آن اتفاق مهم که در فاران روی داده است، آمدن محمد است؟ باید این را بدانی که هیچ عرب و مسلمانی در نقشۀ خداوند جایگاهی نداشته‌ و نخواهند داشت. نمی‌دانم داری با خودت چه می‌کنی! فقط می‌دانم که در مسیر درستی قرار نگرفته‌ای، ساره!» الیاس با بهت و نگرانی به همسرش خیره شده بود. در همان حال، ساره پاسخ داد: «جناب کشیش، من قصد بحث و جدل ندارم و همیشه برای شما احترام بسیاری قائل بوده و هستم. فقط پیشنهادم به شما این است که تعصب را کنار بگذارید و نسبت به سخنانم جبهه‌گیری نکنید. خیر، منظور ‌من محمد نیست، ولی حق بدهید که بپرسم آن آیه، به چه واقعه‌ای و به چه کسی اشاره می‌کند؟ یا مثلاً وقتی این آیات را می‌خوانم: «و خدا آواز پسر را بشنید و فرشتۀ‌ خدا از آسمان، هاجر را ندا کرده، وی را گفت: "ای هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش، زیرا خدا آواز پسر را در آنجایی که اوست شنیده است. برخیز و پسر را برداشته، او را به دست خود بگیر، زیراکه از او امّتی عظیم به وجود خواهم آورد."»[5] برایم سؤال پیش می‌آید که منظور از امّت عظیمی که از اسماعیل به وجود می‌آید چه کسانی هستند؟ و البته آیات بسیار دیگر و پرسش‌های فراوانی که در ذهنم شکل گرفته‌اند.» الیاس گویی صبرش تمام شده باشد، سکوت خود را شکست و گفت: «جناب کشیش، ما دیگر بیش از این وقت شما را نمی‌گیریم. اگر باز هم سؤالی داشته باشیم، نزد شما بازمی‌گردیم.» کشیش با لحنی که از نگرانی حکایت می‌کرد، پاسخ داد: «هنوز پاسخ سؤالات همسرت را نداده‌ام. چرا برای رفتن عجله می‌کنی؟! اندکی صبر کن تا خیال ساره را راحت کنم و به او بفهمانم که آیات کتاب مقدس هیچ حق و جایگاهی را برای اعراب و مسلمانان در نقشۀ الهی خداوند قائل نمی‌شود.» ساره با آرامش گفت: «جناب کشیش، چرا اصرار دارید که بگویید منظور من اعراب هستند. من فقط می‌خواهم بدانم که مثلاً حبقوق ۳:۳ به چه واقعۀ بزرگی در فاران اشاره می‌کند که آن‌قدر بزرگ و‌ بااهمیت است که به آمدن خدا تشبیه شده است؟ یا مثلاً وقتی در کتاب پیدایش، فصل هجده، از امتی عظیم از نسل اسماعیل سخن می‌گوید، منظور چه کسانی و در کجا هستند؟ واقعاً نمی‌دانم چرا سؤالاتم شما را برآشفته کرده است؟ من قصد ناراحت کردنتان را نداشتم.» در این هنگام، باز هم الیاس به رفتن از نزد کشیش تأکید کرد و گفت: «جناب کشیش، ما بیش از این نمی‌توانیم اینجا بمانیم. ما کارهای دیگری نیز داریم که باید برای انجام آنها از خدمت شما مرخص بشویم. سپاس‌گزارم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.» الیاس این را گفت و حتی منتظر پاسخ کشیش نماند و دفتر را ترک کرد و ساره نیز به‌همراهش خارج شد. این گفت‌وگوی داستانی ادامه دارد ... منابع [1] امثال 2:21-3. [2] رومیان 16:10-18. [3] انجیل متی 17:5. [4] حبقوق 3:3. [5] پیدایش 17:21-18.