نشریه زمان ظهور 194

پاسخ به تئوفان اعتراف‌کننده | قسمت هشتم پاسخ به ادعای تئوفان دربارۀ اولین مرد مسلمان، جنگ‌های پیامبر (ص) و بهشت در قرآن جنگ‌های حضرت محمد (ص) نه به قصد تغییر دین مردم و نه با هدف اعمال خشونت و خون‌ریزی صورت گرفت، بلکه تماماً دفاعی بود به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار به قسمت پایانی پاسخ به تئوفان اعتراف‌کننده رسیدیم. همان‌طور که پیش‌تر تقدیم شد، تئوفانس یک ادعای نادرست یا دروغ را دربارﮤ نحوﮤ ایمان آوردن حضرت خدیجه (س) آورد که به لطف خدا به آن پاسخ داده شد. در این قسمت نیز مشخص می‌شود که او ادعاهای دیگری را آورده است؛ بنابراین کلمات او ارائه و به بررسی آن می‌پردازیم. • کلمات تئوفانِ اعتراف‌کننده او می‌گوید: «بدین ترتیب، گزارش از زنان به مردان سرایت کرد و ابتدا به ابوبکر، کسی که او جانشین خودش قرار داد. این بدعت در منطقۀ عدن، در نهایت با جنگ رواج یافت: در ابتدا به‌مدت ده سال به‌صورت پنهانی و ده [سال] دیگر با جنگ، و نه [سال] به‌صورت آشکار. او مطالبش را [این‌گونه] آموزش می‌داد که کسی که دشمنی را بکشد یا توسط دشمن کشته شود به بهشت می‌رود؛ و او گفت که این بهشت از خوردن و نوشیدن‌های مادی و هم‌بستری با زنان است، و دارای نهری از شراب، عسل و شیر است، و اینکه زنان مانند زنان این پایین نیستند، بلکه متفاوت، و هم‌بستری طولانی‌مدت است و لذت مداوم؛ و چیزهایی دیگر پر از فسق و حماقت. همچنین اینکه مردان باید با هم هم‌دردی کنند و به کسانی که [به آنها] ظلم شده است کمک کنند.»[1] • ابوبکر، نخستین مرد مسلمان؟! تئوفانس می‌گوید: «بدین ترتیب، گزارش از زنان به مردان سرایت کرد و ابتدا به ابوبکر، کسی که او جانشین خودش قرار داد.» پایان نقل‌قول. تئوفانسْ ابوبکر را نخستین فرد مسلمان به حساب آورده است! آن هم پس از اینکه نحوﮤ ایمان حضرت خدیجه (س) را به‌صورت ساختگی و غیرحقیقی می‌آورد! اما حقیقت به‌گونۀ دیگری است! زیرا اولین کسی که مسلمان شد و ایمان آورد، کسی نبود جز حضرت علی (ع). برای نمونه، حضرت محمد (ص) حضرت علی (ع) را به‌عنوان اولین کسی که ایمان آورد معرفی کرده‌ است.[2] عمربن خطاب نیز -که هم‌دست ابوبکر بود- اعتراف می‌کند که پیامبر خدا حضرت محمد (ص) اعلام فرمود که علی (ع) اولین ایمان‌آورنده و اولین مسلمان است.[3] حتی خود ابوبکر نیز اعتراف می‌کند که علی (ع) اولین مسلمان است [4] و سلمان فارسی (ره) نیز علی (ع) را به‌عنوان اولین کسی که اسلام آورد معرفی می‌کند [5] و حتی خود حضرت علی (ع) گواهی می‌دهد که اولین مسلمان و اولین مؤمن خودِ ایشان است و نه ابوبکر. [6] همچنین نکتۀ مهم دیگری که وجود دارد این است که اگرچه خدیجه (س) به‌محض شنیدن دعوت ایمان آورد، اما نخستین کسی که دعوت الهی پیامبر (ص) به او رسید و ایمان آورد، حضرت علی (ع) بود و سپس این دعوت به حضرت خدیجه (س) رسید و او نیز به‌محض شنیدن ایمان آورد.[7] واقعاً نمی‌دانم کلیسا با چه دلیلی تئوفانس را قدیس شمرده است! • جنگ‌های حضرت محمد (ص) تئوفانس می‌گوید: «این بدعت در منطقۀ عدن، در نهایت با جنگ رواج یافت: در ابتدا به‌مدت ده سال به‌صورت پنهانی و ده [سال] دیگر با جنگ، و نه [سال] به‌صورت آشکار.» پایان نقل‌قول. می‌گویم: اینکه او دعوت حضرت محمد (ص) را بدعت می‌داند، پاسخش پیش‌تر تقدیم شد. اما ظاهراً او انتشار این دعوت را در منطقۀ عدن - یکی از شهرهای جنوب یمن امروزی - تصور کرده‌ است! اما انتشار دعوت پیامبر خدا (ص) نه در آنجا، بلکه از مکه آغاز شد! که البته مکه در تهامه بود و تهامه از یمن. تئوفانس از بیست و نه سال صحبت می‌کند! اما بعثت ایشان (ص) در چهل‌ سالگی [8] و شهادتشان در شصت و سه سالگی بود.[9] بنابراین مدت رسالت حضرت محمد (ص) بیست و سه سال بود‌ و نه بیست و نه سال! مشخص نیست تئوفانس شش سال دیگر را از کجا آورده است؟! از طرف دیگر، ایشان (ص) بعد از شروع رسالتشان سیزده سال در مکه بود[10] که در این سال‌ها جنگی بین او و دشمنان رخ نداد؛ پس آنچه باقی می‌ماند، ده سال پایانی است که بعد از هجرت ایشان (ص) از مکه به مدینه آغاز شد و دلیل تمامی این جنگ‌ها تماماً به‌خاطر آن بود که دشمنان حضرت محمد (ص) و اسلام و مسلمانان تاب تحمل وجود ایشان را نداشتند یا متعرض مسلمانان یا سرزمین آنها می‌شدند. آری، آنچه تئوفانس تلاش می‌کند نشان دهد که این -به ادعای او- بدعت با جنگ رواج یافت، تلاشی شکست‌خورده است، زیرا مخالف شواهد و مدارک درست تاریخی است و دکتر علاء السالم به‌طور مفصل در کتاب دفاع از رسول اثبات می‌کند که جنگ‌های حضرت محمد (ص) نه به قصد تغییر دین مردم و نه با هدف اعمال خشونت و خون‌ریزی صورت گرفت، بلکه تماماً دفاعی بود. به عبارت دیگر، تهاجمی نبود. در این دوران، مسلمانان با انواع خیانت‌ها و کشتار‌ و توطئه‌ها و حتی ترور پیامبر (ص) روبه‌رو شدند. پس تمامی این جنگ‌ها نه برای تغییر مذهب غیرمسلمانان یا اعمال خشونت، بلکه به‌خاطر دفاع در برابر هجوم دشمنانی صورت گرفت که یا به اموال مسلمانان حمله می‌کردند یا جان ایشان را می‌گرفتند یا در همسایگی سرزمین اسلامی بودند و پیش‌تر مسلمانان را متوجه تهدید خود کرده بودند.[11] • بهشت، عالمی مادی؟! تئوفانس در انتها می‌گوید: «او مطالبش را [این‌گونه] آموزش می‌داد که کسی که دشمنی را بکشد یا توسط دشمن کشته شود به بهشت می‌رود؛ و او گفت که این بهشت از خوردن و نوشیدن‌های مادی و هم‌بستری با زنان است، و دارای نهری از شراب، عسل و شیر است، و اینکه زنان مانند زنان این پایین نیستند، بلکه متفاوت، و هم‌بستری طولانی‌مدت است و لذت مداوم؛ و چیزهایی دیگر پر از فسق و حماقت. همچنین اینکه مردان باید با هم هم‌دردی کنند و به کسانی که [به آنها] ظلم شده است کمک کنند.» پایان نقل‌قول. می‌گویم: در قرآن نیامده است که این خوردن و نوشیدن به‌صورت مادی است و این کلمه‌ای است که تئوفانس گمراه‌کننده به آن افزوده است. همچنین پیش‌تر به‌صورت مفصل، پاسخ این کج‌فهمی مسیحیان -به‌طور خاص یوحنای دمشقی- از بهشت موصوف در قرآن تقدیم شد؛ آن هم به برکت روشنگری سید احمد الحسن. خلاصۀ آن این است که قرآن دارای متشابهات است و همین قرآن نشان می‌دهد که تنها خدا و راسخان، از معانی قرآن آگاهی دارند و این راسخان، همان جانشینان خدا برروی زمین پس از حضرت محمد (ص) هستند و مهدی اول یا احمد که یکی از این جانشینان است، برای ما روشن کرد که بهشت عالم مادی نیست و معنای خوردن و نوشیدن و آمیزش در بهشت، مانند این عالم دنیا نیست‌. بنابراین همان‌طور که در کتاب مقدس، تشبیهات بسیاری را شاهدیم، در قرآن نیز چنین موضوعی را می‌بینیم. بنابر‌این باور دارم که مسیحیان آزاداندیش، با آنچه در قرآن آمده است منصفانه روبه‌رو خواهند شد و هرگز با دید متعصبانه و کوردلانۀ کسانی که قلبشان از حسد و کینه به حضرت محمد (ص) و اسلام پر شده است به قرآن نمی‌نگرند. • نتیجه‌گیری تمام شد! دیدیم که تئوفانس تا انتهای کلامش نیز به‌دنبال اثبات این است که وجودش مملو از تاریکی و نادانی است. آنچه او دربارﮤ اولین مرد مسلمان ادعا کرد یا رواج دین اسلام با خشونت یا بهشت موجود در قرآن، حداقل نشان می‌دهد که چقدر نسبت به حقیقت جاهل است، یا شاید بهتر است بگوییم او تا چه‌اندازه در برابر حقیقت مقاومت می‌کند! قضاوت را بر عهدﮤ مخاطبان حق‌جو و حق‌طلب می‌گذارم و امیدوارم در آنچه گذشت منصفانه تدبر کنند و اجازه ندهند که تعصب‌ چشمان و قلبشان را نسبت به حقیقت بپوشاند. منابع [1] https://www.roger-pearse.com/weblog/2009/07/17/theophanes-in-english/ [2] البزار، مسند البزار = البحر الزخار، ج 9، ص ۳۴۲. [3] طبري، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى (ع)، ج ۱، ص ۲۶۰. [4] همان، ص۲۵۷. [5] همان، ص۲۶۲. [6] همان، ص۲۶۱. [7] علاء السالم، دفاع از رسول، ص ۱۱۳. [8] مجلسي، بحارالأنوار - ط مؤسسةالوفاء، ج 18، ص ۱۸۴. [9] شيخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص ۱۸۹. [10] شيخ صدوق، كمال‌الدين و تمام‌النعمة، ج 2، ص ۳۴۵. [11] علاء السالم، دفاع از رسول، شبهات مربوط به جنگ‌های رسول خدا، ص ۴۴۵-۴۸۷. [12] هفته‌نامۀ زمان ظهور، نشریۀ شمارﮤ ۱۷۲، سلسله‌پاسخ‌هایی به بدعت شمارﮤ ۱۰۱ یوحنای دمشقی، قسمت ۲۴، ص۱۹ | https://t.me/Zaman_Zohour/10900 پژوهشی در شخصیت خضر (ع) به‌قلم: ستاره شرقی مقدمه کلاس دوم ابتدایی که بودم، هر از چندی ناظم مدرسه سؤالاتی از دانش‌آموزان می‌پرسید و برای تشویق آنها به تحقیق و کتاب‌خوانی، جوایزی در نظر می‌گرفت. یکی از این سؤال‌ها این بود: «نام چهار امام یا پیامبر را بنویسید که زنده‌اند و به آسمان‌ها عروج کرده‌اند.» به تحقیق و رسیدن به پاسخ بسیار علاقه‌مند بودم. خودم را در رقابتی تنگاتنگ با دانش‌آموزانی می‌دیدم که گویا آنها نیز در پی تحقیق و رسیدن به پاسخ بودند. از همان روز، شروع به پرس‌و‌جو کردم. به منزل یکی از بستگان رفتم که کتابخانه‌ای کوچک در منزل داشت. تفاسیر قرآن، کتاب‌های روایی و کتاب‌های دیگری نیز در این کتابخانه به چشم می‌خورد. پدر ایشان معلم قرآن بود و به افرادی که نمی‌توانستند قرآن بخوانند آموزش می‌داد. سؤالم را پرسیدم و پاسخ هم گرفتم: «حضرت عیسی، حضرت الیاس، حضرت خضر و امام مهدی علیهم‌السلام.» پاسخ را به ناظم مدرسه تحویل دادم. گویا در پاسخ‌دهی اولین نفر بودم. هیجان کودکی‌ام وصف‌ناشدنی بود. با اینکه از تاریخ انبیا و اوصیای الهی (ع) اطلاعاتی نداشتم، اما خاطرۀ آن روز و اسامی آن چهار معصوم آنچنان در گوشۀ ذهنم حک شد که تاکنون از خاطر نبرده‌ام. جا دارد اعتراف کنم دعوت حقِ سید احمد الحسن از سوی همین شخص - شخصی که پاسخ سؤالاتم را داده بود- بر ما ابلاغ شد. شخصی که از همان دوران در جست‌وجوی دین بود و هدفش یاری امام زمانش بود (خداوند ایشان را حفظ کند). از خاطرات می‌گذریم و به‌‌سراغ پژوهش پیش‌رو می‌آییم. پژوهشی در شخصیت خضر (ع). شاید برای شما هم سؤال باشد که خضر کیست؟ آیا پیامبر است یا یک شخص الهی؟ روایاتی که بیان می‌کند خضر مایۀ سرسبزی است، چه معنایی دارند؟ آیا هر کجا که سرسبزی باشد، خضر از آنجا گذر کرده است؟ منظور از سرسبزی در این روایات چیست؟ در بسیاری از روایات گفته شده که خضر از چشمۀ آب حیات نوشیده است. آب حیات چیست؟ چشمۀ آب حیات کجاست؟ در داستان سفر حضرت موسی (ع) و عبد صالح در سورۀ کهف (آیات 60 تا 82)، بسیاری از روایات، عبد صالح را خضر می‌دانند. آیا این نام‌گذاری صحیح است؟ چه عاملی سبب شده نام خضر را بر معلم موسی (ع) بگذارند؟ آیا صحیح است حضرت موسی (ع) که پیامبری اولوالعزم است، به شاگردی عبد صالح درآید؟ چه چیزی در وجود عبد صالح است که سبب فرمان‌بُرداری موسی (ع) از او شده است؟ این سؤالات و دیگر سؤالات پیرامون آن، سببی بر نوشتن این پژوهش شد؛ تا با گذر از احادیث و تفاسیر روایی در نهایت به حقیقت ماجرا از کلام سید احمد الحسن دست‌ یابیم. خضر صفتی برای عبد صالح دربارۀ نام و نسب خضر در منابع تاریخی اسلامی اختلاف زیادی است. ابن‌حبیب، متوفی(۲۴۵ ق) که از قدیمی‌ترین مورخان مسلمانی است که از خضر نام برده، او را از اعقاب اسحاق نبی (ع) دانسته و نامش را خضرون بن عمیایل ذکر کرده است.[۱] مفسران در نبوت خضر نظرات متفاوتی دارند، ازجمله: فخر رازی دلایلی را که مفسران برای اثبات نبوت خضر آورده‌اند رد کرده است.[۲] طباطبایی در تفسیر المیزان خضر را پیامبر خدا می‌داند.[۳] شیخ طوسی نظری از خود بیان نکرده است.[۴] ثَعلَبی خضر را پیامبری با عمر طولانی می‌داند که از نظر مردم پنهان است.[۵] بَغَوی معتقد است که خدا از طریق الهام، علم باطنی را به خضر عطا کرده است و نزد بیشتر اهل علم او پیامبر نیست.[۶] علاوه‌بر نظرات مفسران دربارﮤ شخصیت خضر، روایات بسیاری نیز از ائمه (ع) در این باره بیان شده که در این قسمت ذکر می‌کنیم. در روایتی از ابوهاشم بن قاسم جعفری از امام جواد (ع) نقل می‌کند که حضرت فرمودند: «امیرالمؤمنین (ع) همراه امام حسن مجتبی (ع) که به دست سلمان تکیه داده بود وارد مسجدالحرام شدند. در همین حین، مردی با چهره و لباسی مناسب و خیلی خوب جلو آمد و به امیرالمؤمنین سلام کرد... سپس آن مرد عرض کرد: ای امیرالمؤمنین، از شما سه مسئله می‌پرسم... امیرالمؤمنین (ع) متوجه حسن (ع) شده و فرمودند: «ای ابا محمد، جواب او را بده و امام حسن (ع) هم جواب او را داد... (شهادت بر ائمه (ع) می‌دهد و در ادامه) و شهادت می‌دهم بر امامت مردی از اولاد حسن (ع) که کنیه و اسمش برده نمی‌شود تا اینکه امرش [قیام و ظهورش واقع شده] غلبه کند، و زمین را پر از عدل‌وداد کند، همچنان‌که پر از ظلم و جور شده است و سلام بر تو ای امیرالمؤمنین و رحمت و برکات خداوند نثار شما باد.» بعد [از ادای این شهادت] برخاست و رفت. امیرالمؤمنین (ع) به امام حسن (ع) فرمودند: «ای ابامحمد، او را دنبال کن ببین کجا می‌رود؟» امام حسن (ع) خارج شد [و خیلی زود برگشت] و فرمودند: «همین که پایش را از مسجد بیرون گذاشت، نفهمیدم به کجای زمین خدا رفت؟ لذا به محضر امیرالمؤمنین (ع) برگشتم [و آنچه را دیده بودم] اعلام کرده و گفتم.» امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: ای ابامحمد، آیا او را شناختی؟ عرض کردم: خدا و رسول خدا و امیرالمؤمنین (ع) اعلم و داناترند. حضرت فرمودند: او خضر پیامبر بود.»[7] همچنین در روایتی از امام رضا (ع) نقل شده که فرمود: «هنگامی که پیامبر خدا (ص) قبض روح شد، شخصی آمد و بر در خانه ایستاد و آنها را تسلیت گفت. اهل‌بیت سخن او را می‌شنیدند، ولی خودش را نمی‌دیدند. علی‌بن ابی‌طالب (ع) گفت: این خضر است که آمده تا شما را (در فوت) پیامبرتان تسلیت دهد.» [8] در روایت دیگری از امام رضا (ع) دربارۀ خضر چنین نقل شده که می‌فرماید: «همه‌ساله در مراسم حج حضور می‌یابد و تمام مناسک حج را نیز انجام می‌دهد و در عرفات در کنار سایر حجاج خانۀ خدا می‌ایستد و بر دعای مؤمنین آمین می‌گوید.»۹]] خضر شخصیتی رمزآلود در بین مردم بوده، چراکه با نگاهی گذرا در تاریخ، با نظرات متفاوتی روبه‌رو می‌شویم که گاهی گفته شده او یک پیامبر است. اما عده‌ای نیز بر این باورند که پیامبر نبوده، بلکه دانشمندی همچون ذوالقرنین و آصف بن برخیا بوده است.[۱۰] ناگفته نماند آصف بن برخیا وصی و جانشین سلیمان نبی (ع) بوده است و با اخلاصی که برای خداوند داشت، حقایقی در صفحۀ وجودش تجلی یافت.[۱۱] همچنین از امیرالمؤمنین علی (ع) سؤال شد: آیا ذوالقرنین پیامبر بود یا پادشاه؟ ایشان فرمودند: «او نه پبامبر بود و نه پادشاه، لیکن بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت و خداوند نیز او را دوست می‌داشت. برای خدا خیرخواهی کرد و خدا برای او خیرخواهی فرمود. خداوند او را به‌سوی قومش مبعوث نمود. آنها ضربتی بر سمت راست سرش زدند و او مدت‌زمانی که خدا می‌خواست غیبت کند، از آنها غایب شد. سپس برای بار دوم او را مبعوث نمود و آنها ضربتی بر سمت چپ سرش زدند و او مدت‌زمانی که خدا می‌خواست غیبت کند، از مردم غایب شد. سپس بار سوم او را مبعوث نمود و آنگاه خداوند او را در زمین تمکین و فرمانروایی داد. و در شما همانند او وجود دارد.»[۱۲] در آیات ۶۰ تا ۸۲ سورۀ کهف، داستان ملاقات حضرت موسی (ع) با عبد صالح آمده است. در آنجا نامی از خضر نیامده و هم‌سفر موسی را بنده‌ای از بندگان که دارای علم لدنی است ذکر می‌کند. در بسیاری از روایات این عالم الهی را خضر می‌نامند.[۱۳] برخی روایات، معلم موسی (ع) را در سفر که به نام عبد صالح در قرآن آمده است، خضر معرفی می‌کنند و می‌گویند او همان حضرت خضر است. اما در قرآن به‌عنوان (عبداً مِن عبادنا) بندﮤ صالح یاد شده، نه خضر! در زبان عربی خِضر، اَخضَر و خَضراء همگی در یک خانواده قرار می‌گیرند که معنای سبز و سرسبزی را می‌رساند. سرسبزی صفتی است برای اسم، همانند آنچه در توصیف خورشید می‌توان گفت. به‌عنوان مثال: خورشید تابان. تابان صفتی برای خورشید است و شدت نور آن را توصیف می‌کند، پس می‌توان سرسبزی را نیز به‌عنوان صفتی برای خضر دانست، یعنی شخصی که با وجودش همه‌جا را سرسبز می‌کند. البته این سرسبزی به معنای ظاهری نیست که هر کجا قدم نهد زیر پاهایش سرسبز شود! بلکه سرسبزی به دین اشاره دارد.[14] سید احمد الحسن در بیان شخصیت عبد صالح این گونه می‌گوید: «کسانی که به این قصۀ قرآنی وارد شده‌اند دربارۀ عبد صالح به لغزش و اشتباه افتاده‌اند. و تصور اینکه بنده‌ای که قرآن به هویت و اسم او اشاره نکرده، داناتر از موسای نبی که یکی از پیامبران اولوالعزم است، برایشان گران و دشوار آمده است. این افراد ندانسته‌اند که عبد صالح انسانی است که به این عالم جسمانی نزول کرده است تا موسی را آموزش دهد، درحالی‌که زمان وی هنوز فرا نرسیده بود. حتی این موضوع، آنها را در تلاش بر کاستن از قدر و منزلت عبد صالح و انکار حق قرآنیِ روشن و واضح او مبنی‌بر اینکه وی داناتر از موسی بوده، تشویق و تحریک کرده است. در برخی روایات، از این فرد به «خضر» نام برده شده، ولی این‌ها متوجه نیستند که «خضر» یک صفت است، نه اسم. و می‌توان آن را به چندین شخصیت الهی‌ اطلاق نمود، ازآن‌رو که آنها سرزمین پشت‌سرشان را از دینْ سرسبز می‌گردانند، زیرا آنها دین الهی را بسط و نشر می‌دهند. رنگ سبز به دین اشاره دارد.» [۱۵] در روایات بسیاری به سرسبزی زمین اشاراتی شده است و علت آن را حضور و گذر خضر از آنجا می‌دانند. امام صادق (ع) فرمودند: «بر هیچ تختۀ خشکیده‌ای نمی‌نشست، مگر آن‌که سبز می‌شد و بر هیچ زمین بی‌آب‌وعلفی قرار نمی‌گرفت، مگر آن‌که سرسبز می‌گشت و به همین دلیل خضر نامیده شد.» [۱۶] همان‌طور که سید احمد الحسن بیان داشتند، خضر صفتی است که می‌تواند به شخصیت‌های متعددی از اولیای الهی تعلق داشته باشد. علاوه‌بر آن، ایشان خضر نبی (ع) را یکی از ارکان امام مهدی (ع) به شمار آورده و بیان می‌کند: «امام مهدی (ع) چهار رکن دارد: خضر (ع)، ایلیا (الیاس) (ع)، عیسی (ع) و یمانی.»[۱۷] و در قسمتی دیگر، این‌گونه بیان داشتند: «در واقع، خضر، ایلیا و عیسی (ع) به این جهت باقی مانده‌اند که برای مردم شهادت دهند که حکم قائم (ع) همان چیزی است که آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی (ع) آورده‌اند.»[۱۸] پس سید احمد الحسن خضر نبی (ع) را شخصیتی متمایز از عبد صالح می‌داند. اولیای الهی همان کسانی هستند که با آنها دین حق و توحید در جای‌جای کرﮤ زمین گسترش می‌یابد. آنها مردم را با علم الهی آشنا کرده و سببی برای خداشناسی و یکتاپرستی می‌شوند. اولیای خدا صاحب علم الهی هستند و از سایر هم‌عصران خود عالم‌تر. این داناتر [اعلم] بودن آنها یکی از دلایل اثبات حجیت آنان است. آنها دارای علم لدنی هستند و حقایق را بر مردم افاضه می‌کنند. عبد صالح نیز بنده‌ای از بندگان الهی است که خداوند به او علم و دانشی عنایت کرده است. خداوند در آیۀ ۶۵ سورۀ کهف می‌فرماید: (وعُلمناه من لَدُنّا علما) (از نزد خود وی را علم [لدنّی و اسرار غیب الهی] آموختیم). و این دانش سبب شد معلم موسی (ع) شود، البته حضرت موسی (ع) نیز دارای علم لدنی است، اما این علم و معرفت دارای مراتبی است که ان‌شاءالله در ادامه به آن می‌پردازیم. چشمۀ آب حیات روایتی از امام علی(ع) آمده که چنین فرمودند: «چشمۀ آب حیاتْ اولین چشمه‌ای است که در زمین جوشیده است و این چشمه، همان چشمه‌ای است که ماهی نمک‌سود موسی (ع) در آن جان دوباره گرفت و راه دریا را در پیش گرفت و هیچ مرده‌ای نیست که آن آب به او برسد، مگر آن‌که زنده شود. و خضر جلودار سپاه ذوالقرنین در جست‌وجوی چشمۀ حیات بود و آن را یافت و از آن نوشید و ذوالقرنین آن را نیافت.» [۱۹] در روایتی از امام رضا(ع) نیز چنین آمده که فرمود: «همانا خضر از آب حیات نوشید و تا زمانی که نفخ صور می‌شود نخواهد مرد... .» [۲۰] دو روایت بالا اشاره به چشمۀ آب حیات دارد. جایی که ماهی نمک‌سودشدﮤ موسی (ع) جانی دوباره گرفت. ارتباط چشمۀ آب حیات و خضر در چیست؟ چه خاصیتی در چشمۀ آب حیات است که هرکس از آن بنوشد زنده می‌شود؟ آیا به‌راستی خضر به‌دنبال حیات جاودانه بود؟ خواندیم که خضر به معنای کسی است که زمین را از دین الهی سرسبز می‌کند. پس آیا صحیح است کسی با علم لدنی و معرفتی حقیقی که به‌دنبال گسترش دین الهی است، درصدد زندگی جاودانۀ دنیایی باشد؟! دنیای فانی که چند صباحی بیش نتوان در آن زیست و ابدیت در آن راه ندارد، بلکه حیات جاودانه مربوط به آخرت است. اولیای الهی به‌دنبال حقیقت شناخت خداوند بودند و درصدد رساندن این معرفت به مردم، پس ممکن نیست عبد صالح به‌دنبال حیات مادی باشد. بنابراین در این روایات نباید دچار خلط مبحث شد، چراکه ظاهربینی و قضاوت در آن سبب آسیب به دین شده است، پس حقیقت را باید از فردی معصوم پرسید؛ از حجت‌های الهی، چراکه تنها کسانی که محکم و متشابه را می‌توانند از یکدیگر بازشناسند، همان فرستادگان الهی هستند. سید احمد الحسن حقیقت ماجرا را چنین بیان می‌دارد: «خداوند زنده شدن ماهی را در جایی قرار داد که عبد صالح بر قفا خفته بود و این خود اشاره دارد به اینکه عبد صالح (مجمع‌البحرین) که موسی آمده بود تا از او علم و معرفت بیاموزد، همان چشمۀ حیات است، چراکه زندگی واقعی، علم و معرفتی است که مربوط به آخرت باشد: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) [سورﮤ ذاریات، آیۀ 56] (جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریده‌ام)، «لیعبدون» یعنی «لیعرفون» (تا بشناسند). (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ) [سورﮤ عنکبوت، آیۀ ۶۴] (زندگانی این دنیا چیزی جز لهوولعب نیست، سرای آخرت سرای زندگانی است، اگر می‌دانستند.» [۲۱] پس عبد صالح به‌دنبال چشمۀ حیات نبوده است، بلکه خود، چشمۀ حیات بود که همراهی با او سبب زنده شدن و کسب معرفت می‌شود، همان‌گونه که ماهی موسی (ع) حیاتی دوباره گرفت. حضرت موسی (ع) به‌دنبال یافتن کسی بود که در علم و معرفت از او برتر باشد، علم و معرفتی که مربوط به آخرت است. پس چشمۀ حیاتْ زندگی دنیایی نیست، بلکه همان علم و معرفت اخروی است. شاگردی موسی (ع) و استادی عبد صالح همان‌گونه که خواندیم، سرسبزی و آب حیات هردو به شخصی از اولیای الهی اشاره می‌کند. کسی که با علم توحید و معرفت، جان‌های مرده را حیات می‌بخشد و در جهت گسترش دین الهی و معرفت‌شناسی در مرتبه‌ای والاتر از موسی (ع) قرار می‌گیرد، چراکه حتی موسی (ع) که پیامبری اولوالعزم است، می‌بایستی به شاگردی او نائل آید. زیرا موسی (ع) با خود گمان کرده بود که کسی عالم‌تر از او نیست. امام صادق (ع) می‌فرماید: «موسی از منبر بالا رفت و منبر او سه پله داشت. با خود گفت خداوند داناتر از من کسی را نیافریده است. جبرئیل نزد او آمد و به او گفت: خداوند قصد امتحان کردن تو را دارد، از منبر پایین بیا. برروی زمین کسی هست که از تو داناتر است. در جست‌و‌جوی او برو...»[۲۲] حضرت موسی (ع) در آن موقعیت، خود را در مرتبه‌ای می‌دید که از دیگران بالاتر است، لذا خداوند ایشان (ع) را مورد امتحان قرار می‌دهد. موسی (ع) درخواست مقام قائم آل‌محمد (ع) را داشت، اما علمی بر آن نداشت. به همین دلیل خداوند او را به‌سوی مجمع‌البحرین فرستاد تا از آنجا علم و حقیقت را دریابد. سید احمد الحسن می‌گوید:«عبد صالح همان مجمع‌البحرین (محل تلاقی دو دریا) است و دو دریا عبارت‌اند از: علی و فاطمه‌ (ع). در نتیجه، عبد صالح یکی از ائمه یا مهدیین‌ (ع) است... حقیقت آن است که عبد صالح همان قائم آل‌محمد است و دلیل ملاقات موسی با این فرد آن بود که موسی‌ (ع) مقام وی را خواستار شده بود و آرزو کرده بود که وی قائم آل‌محمد باشد. حال که موسی‌ (ع) وی را دیدار کرده و یکی پس از دیگری شکست را احساس کرده بود، به این علم رسید که وی نمی‌تواند قائم آل‌محمد (ع) باشد. پاسخ خداوند به این درخواست موسی‌ (ع) به‌صورت عملی بود. به این صورت که وی با کسی که آرزوی کسب مقامش را داشته بود، ملاقات کند و موسی‌ (ع) ناتوانی، تقصیر و کوتاهی‌اش را به‌عینه لمس کند... افزون بر این، ملاقات موسی‌ (ع) با شخصِ قائم آل‌محمد (ع)، سود و فایدﮤ بسیاری برای موسی‌ (ع) به‌دنبال داشت، زیرا قائم همان کسی است که علم، معرفت و توحیدِ نتیجه‌شده از اجتماع دو دریای علی و فاطمه‌ (ع)، یعنی بیست و هفت حرف را بسط و نشر می‌دهد. اگرچه هریک از ائمه و مهدیین‌ (ع) از فرزندان علی و فاطمه‌ (ع) را می‌توان مجمع‌البحرین نامید، اما قائم آل‌محمد‌ (ع) به‌طور خاص به این اسم نام‌گذاری شده است، زیرا وی همان کسی است که علم توحید و معرفتِ مُنتَج از گرد آمدن دو دریای علی و فاطمه‌ (ع) را بین مردم منتشر می‌کند. امام صادق‌ (ع) می‌فرماید: «علم بیست و هفت حرف است و همۀ آنچه پیامبران آورده‌اند، تنها دو حرف است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نمی‌شناسند. هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد و آن را بین مردم نشر می‌دهد، و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و بیست و هفت حرف را منتشر می‌سازد.» ماجرایی که موسی‌ (ع) به‌دنبال آن مأموریت یافت تا با عبد صالح ملاقات کند، یک قضیۀ معرفتی و علمی است و در نتیجه، بهترین کسی که موسی ‌(ع) می‌توانست با او دیدار نماید، کسی است که علم توحید را بین مردم نشر می‌دهد؛ همان علم توحید و معرفتی که از گرد آمدن دو دریای علم و معرفت علی ‌(ع) و فاطمه (ع) سرچشمه یافته است.» [۲۳] حضرت موسی (ع) کسی بود که خود را حتی از سگ گری هم برتر نمی‌دانست.[۲۴] و توانسته بود بر منیتش چیره شود، او جایگاه قائم آل‌محمد (ع) را از خداوند درخواست می‌نمود، لذا خداوند او را با عبد صالح مورد امتحان قرار داد، اما همراهی با عبد صالح برای موسی که در آن مقام و مرتبه نبود، کاری سخت و دشوار بود. چراکه شکیبایی در برابر رویدادهایی که انسان اسرارش را نمی‌داند کار دشواری است و در این امتحان، موسی صبر از کف می‌دهد و در برابر کارهای عبد صالح لب به اعتراض می‌گشاید. برخی مفسران بر این عقیده‌اند که موسی (ع) در علم شرع از عبد صالح آگاه‌تر بوده و عبد صالح در علومی دیگر غیر از شرع. علامه مجلسی می‌گوید: «خضر پیغمبر بود. علمی که پیغمبر می‌باید در آن محتاج به غیر نباشد، شرایع و احکام است. اگر بعضی علوم را که تعلق به شرایع و احکام نداشته باشد، حق‌تعالی توسط بشری به پیغمبر تعلیم نماید، چنانچه توسط ملائکه تعلیم او می‌نماید مفسده‌ای ندارد و از اینکه موسی در بعضی از علوم محتاج به خضر باشد، لازم نمی‌آید خضر از آن حضرت اعلم و افضل باشد، زیرا ممکن است علمی که مخصوص موسی باشد و خضر نداند، بیشتر و شریف‌تر از علمی باشد که مخصوص خضر است.» [۲۵] موسی (ع) کسی بود که مأمور به اطاعت و شاگردی از عبد صالح بود و عبد صالح استاد ایشان. مسلماً کسی که به‌عنوان استاد انتخاب می‌شود، بایستی در تمام علوم آگاه‌تر و داناتر باشد. سید احمد الحسن بیان می‌کند: «نمی‌توان چنین گفت که موسی در برخی چیزها و عبد صالح در چیزهایی دیگر داناتر بوده است؛ داناتر در اینجا یعنی داناتر در همۀ امور. ما دربارﮤ کتاب فیزیک و شیمی سخن نمی‌گوییم، بلکه دربارﮤ ملکوت آسمان‌ها و شریعت گفت‌و‌گو می‌کنیم؛ از دین خدای سبحان که انبیا آن را آورده‌اند سخن می‌رانیم. نحوﮤ انتساب امور دینی برای نبی یا وصی، طریقه‌ای یکسان است و چندگانه یا متفاوت نیست. هرکدام به همان نسبتی که از آنچه در ملکوت آسمان‌هاست مطلع باشد، از شریعت نیز آگاه است. بنابراین اگر عبد صالح به امور غیبی و راه‌های آسمان‌ها از موسی داناتر بوده باشد، پس وی حتماً در شریعت نیز نسبت به موسی از علم بیشتری برخوردار بوده است؛ و اگر موسی در شریعت از عبد صالح داناتر بوده باشد، پس قطعاً باید در امور غیبی و راه‌های آسمان‌ها نیز در قیاس با او علم بیشتری داشته باشد. به‌علاوه نمی‌توان این‌گونه سخن گفت که موسی به‌طور مطلق از عبد صالح داناتر بوده است، چراکه قرآن به‌وضوح بر ما حکایت کرده که موسی آمده است تا از عبد صالح تعلیم ببیند، همان‌طور که فرشتگان از آدم‌ (ع) علم آموختند. بنابراین تنها گزینه‌ای که باقی می‌ماند این است که عبد صالح، به‌طور مطلق، از موسی(ع)داناتر بوده است.»[۲۶] موسی (ع) نمی‌توانست امور غیبی‌ای را که عبد صالح می‌دانست تحمل کند، چراکه در مقام و مرتبه‌ای پایین‌تر از او بود و تحمل امتحان در مراتب بالاتر برایش دشوار بود. برای مثال، پرنده‌ای را در نظر بگیرید که در ارتفاع صدمتری پرواز می‌کند. این پرنده قدرت و تحمل پرواز در ارتفاعات بالاتر را ندارد، لذا برای پرواز در این ارتفاع دچار مشکل می‌شود. حضرت موسی (ع) علم آن را نداشت که در مقام قائم آل‌محمد باشد، لذا در هر مورد از کارهای عبد صالح دست به اعتراض می‌زد و این اعتراض، مربوط به خود عبد صالح بود نه کارهای او! سید احمد الحسن بیان می‌کند:«در حقیقت، اعتراضات موسی‌ (ع) جملگی اعتراض‌هایی بر رهبرِ لغزش‌ناپذیری بوده که او خود می‌دانسته از جانب خداست و ازاین‌رو واکنش‌های عالِم نسبت به موسی‌ (ع) شدید و قاطع بوده است... امتحان موسی‌ (ع) مربوط به خود عبد صالح بود و نه کارهای او، یعنی این امتحان، رونوشتی از امتحان نخست معروف بود که منظور، همان امتحان معروف فرشتگان و ابلیس با آدم‌ (ع) است. این امتحانِ «سجده کردن» یک بار دیگر برای موسی‌ (ع) تکرار شد. (البته) موسی‌ (ع) برخلاف ابلیس -لعنت خدا بر او باد- از سجده کردن استنکاف نورزید – و هرگز چنین نبود! - و نیز بر خلاف فرشتگان، قبل از سجود، اعتراض و چون‌وچرا به میان نیاورد، بلکه وی به سجده اقدام نمود، ولی سه بار سرش را از سجده بلند کرد؛ و می‌توان گفت این سه بار هریک متفاوت از دیگری بود؛ آخرین دفعه‌، خُردترین و کمترینِ آنها بود. کسی که این حقیقت را درک کند، می‌فهمد که بین موسی (ع) و فرشتگان، تفاوتِ بسیار و عظیمی وجود دارد؛ موسی‌ (ع) برتر از فرشتگان است و این موضوع در اینجا روشن است. فرشتگان قبل از این‌که برای آدم‌ (ع) سجده کنند، با علم او مورد محاجّه قرار گرفتند، درحالی‌که موسی‌ (ع) بدون پرسیدن سؤالی، به سجده اقدام کرد: (قَالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا).» [۲۷] داستان حضرت موسی (ع) و عبد صالح در قرآن کریم، از نمونه داستان‌های پندآموز و تفکربرانگیزی است که می‌توان از خلال آن به نکات معرفتی و تربیتی فراوانی رسید، ازجمله دقت در نشانه‌های پروردگار، وفای ‌به‌ عهد و صبوری. موسی (ع) غذایش را در کنار صخره‌ای فراموش کرد. این فراموشی حکمتی از جانب خداوند بود تا موسی (ع) را متوجه هدفش کند. موسی (ع) سخن خداوند را شنید، چراکه از آن غافل نبود و فراموش کردن ماهی را نشانه‌ای از جانب خدا دید که می‌خواهد او را از چیزی باخبر سازد. سید احمد الحسن در این باره می‌گوید: «وی کلام خدا را در این پیشامد شنید: غذایی که تو در پیِ آن آمده‌ای (علم)، همان جایی است که غذای مادی‌ات (ماهی) را از دست داده‌ای (قَالَ ذَلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا). موسی‌ (ع) دریافت بنده‌ای که وی در کنار صخره از کنارش عبور کرده، همان عبد صالحی است که به‌دنبال او می‌گردد تا از وی دانش بیاموزد.» [۲۸] صبر و بردباری یکی از عواملی است که شاگرد در محضر استاد باید به رعایت آن بپردازد، چراکه با صبر می‌توان به نتیجۀ موردنظر رسید که همان فراگیری علم و رسیدن به کمال معرفت است. اگر موسی (ع) بر وعدﮤ خویش مبنی‌بر اینکه گفت: (قَالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا) پایبند می‌بود، چه‌بسا عبد صالح علوم بیشتری را برای او رمزگشایی می‌کرد. چنانچه پیامبر (ص) در صبر پیشه نکردن موسی (ع) چنین می‌فرمایند: «موسی اگر در مصاحبت با خضر شکیبایی ورزیده بود، شگفت‌تر از این حوادث را نیز مشاهده می‌کرد.» [۲۹] در پایان خضر همان عبد صالح است. همان معلمی که موسی (ع) باید با او ملاقات می‌کرد، چراکه موسی (ع) از خداوند درخواست مقام قائم آل‌محمد (ع) را داشت. خداوند او را با عبد صالح که همان قائم آل‌محمد (ع) و دارای علم توحیدی بود امتحان کرد. موسی (ع) علم قائم آل‌محمد (ع) را نداشت، چراکه در مرتبه‌ای پایین‌تر از او بود، لذا از همراهی با عبد صالح ناکام ماند. هرگاه انسان بیش از حد توان خودش درخواست کند، چه‌بسا که شکست بخورد. عبد صالح به موسی (ع) گفت تو توان همراهی با مرا نداری. یعنی عبد صالح می‌خواست موسی (ع) را متوجه آن کند که مقامی بالاتر از او وجود دارد. در کلام سید احمد الحسن خواندیم که خضر تنها صفتی برای اولیای الهی است و به معنای کسی است که دین الهی را گسترش می‌دهد. در روایاتی که بیان می‌داشت خضر (ع) به‌دنبال زندگی جاودانه و نوشیدن از آب حیات بود، به‌وضوح روشن شد که آب حیات همان علمی است که در وجود قائم آل‌محمد (ع) است و قائم آل‌محمد (ع) همان چشمۀ آب حیات است که بیست و پنج حرف دیگر علم را می‌آورد و نوشیدن از آن سبب حیاتی دوباره می‌گردد. بسیاری از روایات متشابه هستند و کسی از حقیقت آنها مطلع نیست، مگر حجت‌های الهی؛ کسانی که دارای علم توحید و معرفتی حقیقی هستند و می‌توانند از باطن آن روایات خبر دهند. کسی که در زمان حال حاضر، دارای علم است و از بطن روایات متشابه مطلع است، همان وصی و فرستادﮤ امام مهدی (ع) سید احمد الحسن است. کسی که علم ناب را از محضر امام مهدی (ع) می‌گیرد و بر مردم افاضه می‌کند. کتاب سفر موسی به مجمع‌البحرین نوشتۀ ایشان است که رموز قرآنی را دربارﮤ آیات ۶۰ تا ۸۲ سورﮤ کهف رمزگشایی کرده و خوانندﮤ منصف با مطالعۀ آن به اسرار غیب آگاه می‌شود. و الحمد لله وحده وحده منابع [1] ابن‌حبیب، المحبر، ص ۳۸۸. [2] فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج ۲۱، ص ۱۴۸ و 149. [3] طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ۱۴۱۷ ق، ج ۱۳، ص ۳۵۲. [4] ذیل کهف: التبیان فی تفسیر القرآن، ۶۷ و ۶۸. [5] ثعلبی، عرائس المجالس، ص ۱۹۸؛ نووی، تهذیب الأسماء و اللغات، قسم ۱، ج۱، ص ۱۷۶و ۱۷۷. [6] بغوی، تفسیر البغوی، ج ۳، ص ۱۷۳. [7] شیخ طوسی، الغیبة، ح ۱۱۴، ص۳۱۰. [8] شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ص۳۹۱. [9] شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ترجمۀ کمره‌ای، ج ۲، ص ۶۱. [10] مجلسی، بحارالأنوار، ج ۱۳، ص ۳۰۴. [11] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگرانه بر بستر امواج، ج ۶، سؤال ۵۳۷. [12] مجلسی، بحارالأنوار، ج۱۲، ص ۱۷۸؛ سید احمد الحسن، متشابهات، ج۳ ، سؤال ۷۲. [13] شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج ۲، ص ۴۵، واژﮤ خضر. [14] سید احمدالحسن، پاسخ‌های روشنگرانه بر بستر امواج، ج 1، س 7. [15] سید احمد الحسن، سفر موسی به مجمع‌‌البحرین، ص ۵۰ و ۵۱. [۱۶] شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص ۴۹؛ همچنین در این باره در کتاب طبری، جامع البیان، ذیل کهف آیۀ ۶۵؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج ۲، ص ۱۸۲؛ ابن‌کثیر، قصص الأنبیا، ص ۳۹۳. [17] سید احمد الحسن، پاسخ‌های روشنگرانه بر بستر امواج، ج ۱، سؤال ۴۰. [18] سید احمد الحسن، متشابهات، ج ۳، سؤال ۸۶. [19] شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ج ۱، ص۲۹۸. [20] شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ج ۲، ص ۳۸۵؛ بحارالأنوار، ج ۱۳، ص ۲۹۹، چاپ بیروت. [۲۱] سید احمد الحسن، سفر موسی به مجمع‌‌البحرین، ص ۴۶. [22] عیاشی، تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۳۳۲؛ سید احمد الحسن، سفر موسی به مجمع‌‌البحرین، ص۶۳. [23] سید احمد الحسن، سفر موسی به مجمع‌‌البحرین، ص ۵۹ و 60. [24] عدة‌الداعی، ص ۲۰۴ (روایت وارده در کتاب در محضر عبد صالح، ج ۱، ص ۹۲ آمده است). [25] مجلسی، تاریخ پیامبران (ع)، قم، انتشارات سرور، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۷۵۹. [26] سید احمد الحسن، سفر موسی به مجمع‌‌البحرین، ص ۵۰. [27] همان، ص ۷۲ و ۷۳. [28] همان، ص ۴۶. [29] مجلسی، بحارالأنوار، ج ۱۳، ص ۲۸۴. عزادار حقیقی امام حسین (ع) چه کسی است؟ عزادار حقیقی نماز نمی‌خواند، بلکه نماز را اقامه می‌کند به قلم: سارا ستوده محرم ماه عزاست. ماه گریه، ماه شیون، ماه بر سر زدن و خاک به صورت پاشیدن. ماه خجالت و شرم‌ساری. ماهی که در آن قصه‌ها تازه می‌شود و غصه‌ها نیز هم. ماهی که هر روزش داستان غمی‌ سنگین را حکایت می‌کند؛ غمی‌عالم‌گیر؛ غصه‌ای بی‌همتا؛ غم‌بادی گلوگیر. ماهی که در آن سلالۀ پیغمبر را می‌کُشند و بدن شریفش را زیر سُم اسبان لگدکوب می‌کنند. عزیزان و یارانش را شهید، فرزندان و اهل‌بیتش را اسیر، و مقام و جایگاه آسمانی‌اش را دستخوش جسارت قرار می‌دهند. هزار و اندی سال است ما بر سینه زده و برای امام‌ مظلوم خود سیاه پوشیده و عزاداری می‌کنیم و در زیارت عاشورا مسببان عاشورا را سب و لعن می‌کنیم. اما آیا ما حقیقتاً عزادار حسین (ع) هستیم؟ یا فقط ادای عزاداران را درمی‌آوریم؟ آیا ‌اشک‌هایمان دریاهای آتش را سرد می‌کند؟ آیا هيئت و روضه رفتن‌هایمان دل زهرا (س) را شاد می‌کند؟ آیا شفاعت حسین (ع) را خواهیم داشت؟ برای پاسخ به این سؤالات ابتدا باید از خودمان بپرسیم: عزادار حقیقی کیست؟ و چه ویژگی‌هایی دارد که لایق شفاعت حسین (ع) می‌شود و فرشتگان‌ اشک‌هایش را به تبرک برمی‌دارند؟ اکثر شیعیان به‌سمت کعبه نماز خواندن، سیاه پوشیدن و حب حسین (ع) را برای شفاعت و عاقبت‌به‌خیری کافی می‌دانند و چون حب امام حسین (ع) را در دل دارند، نتیجه می‌گیرند که اگر در کربلا بودند، امام حسین (ع) را یاری می‌دادند. اما این سخنی گزاف است، زیرا حسین (ع) را قومی‌ کشتند که ادعای محبت رسول خدا (ص) را داشتند. پس دوست داشتن کافی نیست و اگر فهمی ‌از دین نباشد، آن دوستی هم حقیقت ندارد. کربلا صحنۀ تفاوت‌هاست؛ تفاوت‌هایی که عدﮤ اندکی را حسینی و پاک گرداند و عدﮤ بسیاری را یزیدی و ناپاک. تفاوت‌هایی که به‌راحتی قابل شناخت نیست و برای درک آن، تدبر و فهم دینی را می‌طلبد. به‌طور مثال، اگر شخصی بی‌طرف و ناآشنا به دین در کربلا بود، حتماً می‌پرسید: «حق و باطل از کجا مشخص می‌شود؟ هر دو سپاه که ادعای اسلام دارند و هر دو گروه نماز می‌خوانند؟» اینجا همان نقطۀ عطف و حقیقت کربلاست و پاسخ همۀ سؤالات، به‌ویژه سؤال اصلی: (آیا ما عزادار حقیقی امام حسین (ع) هستیم یا نه؟) در همین یک جمله خلاصه می‌شود. پاسخ در همان نماز است؛ نمازی که برای یاران حسین (ع) معراج بود و برای یاران یزید باتلاق. باتلاقی که یزیدیان در آن فرورفتند. باتلاق ظاهربینی، باتلاق کوته‌فکری و سطحی‌نگری. آنان دین را پوسته‌ای می‌ديدند و از درک و فهم بطن و حقیقت آن عاجز بودند و دین را فقط از دریچۀ کوچک و تاریک ذهن عقب‌ماندﮤ خود نگاه می‌کردند؛ دریچه‌ای که از طریق آن حسین (ع) را یک خارجیِ داعیِ حکومت و سپاه ايشان را از دین خارج‌شده می‌دیدند و برای کشتن آنها از هم سبقت می‌گرفتند تا به ملاقات رسول‌الله (ص) بروند. رسول خدایی که از آنها بیزاری می‌جست. اما نه چشمی ‌داشتند که‌ اشک‌های رسول خدا را ببینند و نه گوشی که ناله و فغان ایشان را بشنوند. برای این افراد چاره‌ای جز دوزخ نیست؛ دوزخی که با اعمال خود ساختند، چراکه دین را فهم نکردند. فقط شنیدند و تقلید کردند. حال چه ننگ بزرگ و چه داغ عظیمی ‌است، اگر امروزه نام عزاداران حسین (ع) را در جرگۀ یزیدیان تاریخ بنویسند، آن‌ هم به‌دلیل جرم یکسانشان با یزیدیان؛ یعنی نشناختن حجت خدا. حال عزادار حقیقی کیست؟ آیا عزادار نباید فهم و درکی از عزای خود داشته باشد؟ آیا نباید مسیر و راه و رسالت حسین (ع) را بشناسد؟ آیا نباید دین را که یک عقیده است، با تعقل و شناخت و معرفت دریابد؟ تفاوت عزادار حقیقی با عزادار غیرحقیقی در یک کلمه خلاصه می‌شود و آن «نماز» است. عزادار حقیقی نماز نمی‌خواند، بلکه آن را اقامه می‌کند. آری، اقامه. در قرآن کریم در ۱۳ آیۀ شریفه به بر پا کردن و اقامۀ نماز امر شده‌ایم، نه خواندن آن. خداوند می‌فرماید: (و اقیموا الصلوة) (نماز را بر پا دارید). نماز چیست؟ آیا نماز فقط ظاهر و پوسته‌ای است که همگان را به رکوع و سجود به‌سمت یک قبلۀ مادی فرامی‌خواند؟‌ اگر این‌طور باشد، شمر و شبث و عمر بن سعد، در اثر کثرت نماز، پیشانی و زانوانشان پینه بسته بود. یا اینکه نماز و اقامه کردن آن حقیقتی ورای ماده و ظواهر است؟ پاسخ خداوند به این سؤال را در قرآن می‌خوانیم: (وَما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیتِ إِلاَّ مُكاءً وَتَصْدِیةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ)[1] (و نمازشان در خانه [خدا] جز سوت ‌كشیدن و كف ‌زدن نبود. پس به‌سزاى آن‌كه كفر مى‏ورزیدید، این عذاب را بچشید). طبق نص قرآن، نماز ظاهر و باطنی دارد که اکتفا به ظاهر آن جز سوت کشیدن و کف زدن نیست. این همان نماز خواندن است، نه اقامه کردن. همان کاری که یزیدیان در روز عاشورا کردند، نماز خواندند. اما در آن سوی مهلکه، یاران امام ‌حسین (ع) نماز را اقامه کردند. تفاوت اقامه یا بر پا کردن نماز با خواندن آن، در خود نماز است. اگر ندانیم‌ نماز چیست، مسلماً آن را طبق ظاهر می‌خوانیم و اقامه نخواهیم نکرد. پس قبل از اقامه کردن باید نماز را بشناسیم. داوود بن کثیر معنای نماز را از امام صادق (ع) می‌پرسد. ایشان می‌گوید: به ابوعبدالله (ع) عرض کردم: «آیا شما نماز ذکرشده در کتاب خداوند عزّوجل هستید؟ و آیا شما زکات و حج هستید؟» فرمود: «ای داوود، ما نماز ذکرشده در کتاب خداوند عزّوجل هستیم. ما زکات، روزه، حج، ماه حرام، سرزمین حرام، کعبۀ خداوند، قبلۀ خداوند و وجه خداوند هستیم. خداوند می‌فرماید: ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ﴾ (پس به هرجای که رو کنيد، همان جا رو به خداست). ما آیات و بینات هستیم... .»[2] در این حدیث شریف نه‌تنها نماز، امام عنوان شده، بلکه حتی بالاتر از آن، قبله و وجه خدا نیز امام ذکر شده است. پس اقامه کردن نماز، رو کردن به‌سمت قبله و وجه خدا، یعنی اطاعت و فرمان‌بری از آن امامی ‌است که منتخب خداست. لذا کسی که به امامت امامی ‌از اوصیای رسول خدا (ص) ایمان نداشته باشد، نماز را اقامه نمی‌کند، حج نمی‌گذارد، زکات و روزه و هرآنچه را به دین‌داری منتسب است انجام‌ نمی‌دهد، بلکه خود را به ظواهر مشغول ساخته است. این شخص حتی اگر شیعه و محب حسین (ع) باشد، اگر امام زمان خود را نشناسد و به او اقتدا نکند، نمازش سوت و کف زدن است. همان‌طور که سنج و زنجیر و سینه زدنش فقط تولید صداهایی موزون است؛ صداهایی که فرشتگان را می‌آزارد و غم سالار شهیدان را صد چندان می‌کند. کسانی که ادعای تشیع دارند، ولی امام زمانشان را نشناخته‌اند، اگر در کربلا بودند، زیر بیرق یزید و در سپاه دشمن‌ نماز می‌خواندند، زیرا معنا و حقیقت نماز را نفهمیدند که اگر می‌دانستند، حسین زمانشان را که همان قبله، وجه و نماز حقیقی است یاری می‌کردند. همان نمازی که افراد را از گناه و فحشا دور می‌کند.[3] همان نمازی که ستون دین است.[4] همان نمازی که معراج مومن است.[5] مسلماً این توصیفات برای یک نماز دست‌وپاشکستۀ بدون معرفت و توجه بیان نشده است و مُراد از آن، امام است. امامی ‌که خليفۀ خداست و رو کردن به امام و اطاعت و اقتدا و تسلیم بودن در برابر او تو را جزو نمازگزاران حقیقی یا همان بر پا کنندگان نماز و در ادامه عزاداران واقعی ثبت می‌کند. طبق وصیت شب وفات رسول خدا (ص) سید احمد الحسن وصی و فرستادﮤ امام مهدی (ع) است و ایمان و اقتدا به‌ وصی واجب است و لازم. حال از خودت بپرس: آیا نمازت را اقامه می‌کنی یا فقط آن را می‌خوانی؟! هفتاد و دو نفر در کربلا نماز را اقامه کردند و سی هزار نفر نماز را خواندند و نتیجه آن شد که می‌بینید. اقامۀ نمازْ نامِ بر پا کنندگان را جاودانه کرد و در جوار امامشان آرمیدند و مدفنشان زیارتگاه انبیا و اولیا و محل رفت‌وآمد فرشتگان گشت. اما نام نمازگزاران که تنها به ظاهر نماز اکتفا کردند و حاکمیت غیر خدا را به حاکمیت خدا ترجیح دادند، به زباله‌دان تاریخ پیوست. اقامۀ نمازْ اصلی مهم و سازنده است و این قضیه به کربلا و در زمان امام حسین (ع) ختم‌ نمی‌شود. همان‌طور که قرآن در همۀ زمان‌ها ساری و جاری است، فهم نماز و اقامۀ نماز هم در همۀ دوران استمرار دارد. همان‌طور که می‌دانید هیچ‌کس با ایمان زبانی رها نمی‌شود، بلکه طبق نص قرآن [6] در بوتۀ ابتلا و امتحان قرار می‌گیرد و مهم‌ترین امتحان بشرْ امتحان او با خلفای الهی یا همان نماز است، که آیا نماز را اقامه می‌کنید یا فقط آن را می‌خوانید؟! این اقتدا و اقامۀ نماز مهم‌ترین امتحان دین‌داران است که اگر در امتحان پیروز شوند، همۀ ویژگی‌ها و صفات شیعیان حقیقی، ازجمله عزادار بودن سرور و سالار شهیدان برازنده‌شان خواهد بود و اگر فقط اهل خواندن نماز باشند، بدون شناخت حسین زمان خود، باید مراقب باشند، چراکه این دین‌داری ظاهری و بدون بصیرت، ممکن است انسان را با سنج و زنجیر عزاداری به جنگ با حسین زمان بکشاند. حسین زمان، امام مهدی (ع) است و ایشان مسلم خود را فرستاده تا او را یاری کنیم. آیا یاریگری هست که او را یاری کند؟ خداوند در قرآن اقامه کردن نماز را ازجمله ویژگی‌های یاران قائم (ع) برمی‌شمارد، آنجا که می‌فرماید: (الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ) [7] (همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم، نماز بر پا مى‌دارند و زكات مى‌دهند و به كارهاى پسنديده وامى‏‌دارند و از كارهاى ناپسند بازمى‏‌دارند و فرجام همۀ كارها از آنِ خداست). امام محمد باقر (ع) فرمود: «(همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم، نماز بر پا می‌‏دارند و زكات مى‏دهند و به كارهاى پسنديده وامى‏دارند و از كارهاى ناپسند بازمى‏دارند و فرجام همۀ كارها از آنِ خداست). اين آيه برای آل‌محمد، مهدی (ع) و يارانش است كه خداوند آنها را بر مشرق و مغرب زمين تمكين می‌دهد و دين را ظاهر می‌كند و خداوند به دست آنان بدعت‌ها و باطل را می‌ميراند، همچنان‌كه بی‌خردان، حق را بميرانند تا اينكه اثری از ظلم نماند. و امر به معروف و نهی از منكر می‌كنند. و فرجام همۀ کارها از آنِ خداست.»[8] متأسفانه ابلیس به‌‌واسطۀ فقهای گمراهی توانسته است نسل‌های امروزی را برخلاف نسل‌های نیکوکار پیشین خود که به حاکمیت خدا اعتراف می‌کردند، به انحراف بکشاند و این‌چنین نمازشان را ضایع گرداند. (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا)[9] (آنگاه پس از آنان جانشينانى به‌جای ماندند كه نماز را تباه ساخته، از هوس‌ها پيروى كردند. و به‌‌زودی [سزاى‏] گمراهى را خواهند ديد). نه اینکه نماز نمی‌خوانند، بلکه آن را اقامه نمی‌کنند، یعنی ایمان و تسلیم در برابر امام خود ندارند. یقین داشته باشید که ‌اشک و ماتم و سنج و زنجیرزنی گناهی را نمی‌آمرزد، اگر اهل لبیک گفتن و اقامۀ نماز نباشید! اگر شما خوانندﮤ گرامی‌، مؤمن به وصیت رسول خدا (ص) هستید، پس شما نمازتان را اقامه می‌کنید و جزو عزاداران واقعی امام حسین (ع) هستید و اگر به وصیت بازدارنده از گمراهیِ رسول خدا (ص) [10] ایمان ندارید، بهتر است در افکار و اعتقاداتان تجدیدنظر کنید، زیرا نه‌تنها عزادار نیستید، بلکه در ادعای مسلمانی خود نیز صادق نیستید. و مطمئن باشید عزاداری که وصی‌ای از اوصیای حسین (ع) را لبیک نگوید، اگر در کربلا می‌بود، ایشان را نیز یاری نمی‌کرد. والسلام علی من التبع الهدی منابع [1] سورﮤ انفال، آیۀ ۳۵. [2] سورﮤ بقره، آیۀ ۱۱۵. [3] سورﮤ عنکبوت، آیۀ ۴۵. [4] رسول اللّه (ص): «مَثَلُ الصَّلاةِ مَثَلُ عَمودِ الفُسطاطِ ؛ إذا ثَبَتَ العَمودُ نَفَعَتِ الأطنابُ و الأوتادُ و الغِشاءُ، و إذا انكَسَرَ العَمودُ لم يَنفَعْ طُنُبٌ و لا وَتِدٌ و لا غِشاءٌ.» «مَثَل نماز مَثَل ستون خيمه است؛ اگر ستون محكم باشد، طناب‌ها و ميخ‌ها و چادر كارايى دارند، امّا اگر ستون بشكند، نه طنابى به كار مى‌آيد و نه ميخى و نه چادرى.» شیخ کلینی، الكافي، جلد ۳، حدیث ۹، صفحه ۲۶۶. [5] حضرت رسول اکرم (ص): «الصَّلاة مِعرَاجُ المُؤمِن.» «نماز معراج مؤمن است.» ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف‌الأسرار، ج ۲، ص ۶۷۶. [6] سورﮤ عنکبوت، آیۀ ۲. [7] سورﮤ حج، آیۀ ۴۱. [8] الشیخ یزدی، إلزام‌الناصب، جلد ۱. [9] سورﮤ مریم، آیۀ ۵۹. گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت ششم) چرا فرستادۀ عیسی در دانشگاه تحصیل کرده است؟ و آیا او انجیل برنابا را انجیلی معتبر می‌داند؟ به‌قلم: متیاس الیاس در پاسخ وهب نوشت: «آقای وهب، زمانی توضیحاتت برایم قانع‌کننده می‌شود که ابتدا حقانیت محمد برایم ثابت شود. بعد از آن وصیتش و‌ جانشینانش را می‌پذیرم. در حال حاضر، او را نه پیامبر می‌دانم، و نه می‌پذیرم که برای او آیات بشارتی در کتاب مقدس موجود باشد. فعلاً هم مایل نیستم در این باره چیزی بدانم. راستش چون می‌دانم که شما مسلمانان انجیل برنابا را صحیح می‌دانید و اگر از آیاتی مربوط به محمد و احمد الحسن سخن می‌گویی، شاید می‌خواهی به این کتاب جعلی استناد کنی، پس لطفاً دیگر از آیات مربوط به آن‌ها سخن نگو... اما سؤالی دارم. احمد الحسن اگر فرستادﮤ خداوند است، چه نیازی به تحصیل در دانشگاه و آموزش نزد استادانی غیرالهی دارد؟ چرا خداوند او را از علم خود بی‌نیاز نکرده است؟» او سپس گوشی خود را به همسرش داد تا پیام‌های وهب را بخواند. آن‌ شب در حالی گذشت که موضوع صحبت‌های آنها باز هم احمد الحسن و ادعایش بود. الیاس نیمه‌شب با احساس تشنگی از خواب بیدار شد. هنگامی که بلند شد تا به آشپزخانه برود، همسرش را دید که هنوز نخوابیده بود و مشغول کار با گوشی همراهش بود. با تعجب از او پرسید: «تو چرا هنوز بیداری؟ تو که همیشه تأکید به زود خوابیدن داری! چیزی شده است؟!» ساره با دستپاچگی جواب داد: «نه الیاس جان، من خوبم. داشتم کتاب سیزدهمین حواری را می‌خواندم. ببین من تحتِ‌تأثیر قرار نگرفته‌ام، ولی باید اعتراف کنم که احمد الحسن سخنانی دارد که هیچ‌ کجا نخوانده و نشنیده‌ام. این حال من را بگذار به‌حساب اشتیاق همیشگی‌ام برای دانستن مطالب جدید و منحصربه‌فرد.» الیاس همسر و زندگی‌‌اش را بسیار دوست داشت و اصلاً اجازه نمی‌داد که هیچ‌کس و هیچ‌چیز این آرامش را از او بگیرد. او با حالت ملتمسانه‌ای به ساره گفت: «چرا خودت را فریب می‌دهی؟ چرا تظاهر می‌کنی که تحتِ‌تأثیر قرار نگرفته‌ای؟ اینکه تو که این‌قدر به خواب شب حساس بودی، تا این‌ موقع بیدار ماندی و کتاب احمد الحسن را می‌خوانی، برایم معنای خوبی نمی‌دهد. به حرفم گوش کن و دیگر این کتاب را نخوان.» ساره به آرامی گفت: «به من اطمینان کن، الیاس. من فقط کتاب احمد الحسن را می‌خوانم، چون برایم مطالب جدیدی دارد. نمی‌توانم قول بدهم که دیگر به‌سراغ آن نروم. راستی وهب پاسخ سؤالت را هم داد و چون می‌دانستم حرف خصوصی‌ای با هم ندارید، آن را خواندم. جالب است که می‌گوید ایمان‌داران به احمد الحسن برخلاف سایر مسلمانان انجیل برنابا را قبول ندارند. بیا خودت توضیحاتش را بخوان.» الیاس با دل‌خوری گوشی‌اش را گرفت و به اتاق رفت. سپس پیام وهب را باز کرد. او پاسخ داده بود: «خیر دوست عزیز. ما حقانیت محمد (ص) را با آیات کتاب مقدسی که اهل کتاب آن‌ را قبول دارند ثابت می‌کنیم. ما با شما براساس باورهای خودتان احتجاج می‌کنیم. اما دربارﮤ انجیل برنابا، احمد الحسن نیز این کتاب را جعلی می‌داند. ایشان می‌گوید: «آنچه انجیل برنابا نامیده می‌شود، صرفاً بازیچه‌ای است که مسلمان‌نماها خودشان را با آن فریب می‌دهند، وگرنه این انجیل نه ارزش تاریخی دارد و نه هیچ فرد عاقلی می‌تواند با آن بر مسیحیان احتجاج نماید. چگونه ممکن است بتوان با کتابی که اصالتی ندارد محاجه نمود؟!»[1] همچنین در جای دیگر می‌گوید: «خداوند شما را توفیق دهد! انجیل بَرنابای متداول، صددرصد انجیلی جعلی است و فرد مسلمان نمی‌تواند با آن بر مسیحیان احتجاج کند، زیرا به‌اختصار برای این انجیل هیچ طریق یا سند تاریخی معتبری وجود ندارد. نسخۀ انجیل قدیمی که این انجیل از روی آن چاپ شده کجاست؟ تاریخ آن چه موقع است؟ کجا یافت شده و آیا مورد تجزیه‌و‌تحلیل قرار گرفته است؟ چه کسی آن را بررسی کرده و در این باره چه گفته است؟ کسی که می‌خواهد به‌وسیلۀ‌ این کتاب احتجاج کند باید به این پرسش‌ها پاسخ گوید و البته بعد از آن درمی‌یابد که دستش از هر دلیل و مدرکی که بتواند به پشتوانۀ‌ آن با این کتاب بر مسیحیان احتجاج کند خالی است.»[2] اما پرسیدی که چرا احمد الحسن در دانشگاه تدریس کرده است و استادانی غیرالهی داشته است؟ الیاس عزیز، این موضوعی بسیار طبیعی و تکرارشده در شرح‌حال انبیای الهی در کتاب مقدس است. برای پرهیز از اطالۀ کلام، تنها به ذکر دو مثال اکتفا می‌کنم: در کتابِ اَعمالِ رسولان، فصل ۷، آیۀ ۲۲ می‌خوانیم: «و موسی در تمامی حکمتِ اهل مصر تربیت ‌یافته، در قول و فعل قوی گشت.» می‌بینی الیاس، موسی نیز که از بزرگ‌ترین انبیای خداوند است، در دربار فرعون و‌ توسط دانشمندان و حکیمان مصری که اساتیدی غیرالهی بودند، آموزش داده شد. البته این فقط برداشت ما نیست، هم مفهوم و معنای آیه واضح است و هم مفسران بزرگ مسیحی نیز به این حقیقت اذعان داشته‌اند. و مثال بعدی، دربارﮤ عیسای ‌مسیح است: «پس از آنجا روانه شده، به وطن خویش آمد و شاگردانش از عقب او آمدند. * چون روز سَبَّت رسید، در کنیسه تعلیم دادن آغاز نمود و بسیاری چون شنیدند، حیران‌شده گفتند: «از کجا بدین شخص این چیزها رسیده و این چه حکمت است که به او عطا شده است که چنین معجزات از دست او صادر می‌گردد؟ * مگر این نیست نجار پسر مریم و برادر یعقوب و یوشا و یهودا و شمعون؟ و خواهران او اینجا نزد ما نیستند؟» و از او لغزش خوردند.»[3] نکته‌ای در این آیات وجود دارد که امیدوارم به آن توجه کرده باشی. عیسی به ناصره می‌رود و در آنجا شروع به تعلیم مردم می‌کند. آنها از حکمت بسیار عیسی متعجب می‌شوند و می‌گویند مگر او همان نجار، پسر مریم نیست؟ و غرورشان باعث می‌شود که به سخنان عیسی گوش ندهند و در او لغزش بخورند. بسیار خب، پس عیسی نجار بود. حال، سؤالی پیش می‌آید. چه کسی این شغل را به عیسی یاد داده بود؟ فکر می‌کنم واضح باشد که عیسی این شغل را از یوسف نجار آموخته بود، چراکه شغل یوسف نیز نجاری بود و به گفتۀ مفسران مسیحی نیز او بود که این شغل را به عیسی یاد داد. پس عیسی نیز نزد استادی غیرالهی آموزش دیده بود. پس ایرادی ندارد، اگر فرستادگان الهی علوم بشری را نزد اساتید غیرالهی آموزش ببینند. اما آنها برای شناخت مردم زمانشان و چیزی که مردم به آن نیازمندند، نیازی به دیگران و اساتید غیرالهی ندارند، بلکه از طریق وحی به‌صورت همیشگی با خداوند در ارتباط هستند و همۀ چیزهایی راکه انسانیت برای رهایی به آن نیازمند است و تمام آنچه برای سعادت انسان و شناخت حق لازم است، از جانب خدا دریافت می‌کنند.»[4] الیاس پس از خواندن پیام وهب، همان لحظه برایش نوشت: «بسیار خب، پس احمد الحسن همیشه با خداوند در ارتباط است و هرآنچه را برای شناخت مردم زمانش به آن نیازمند است از طریق وحی از خدا می‌گیرد. حال که این‌طور است، پس احمد الحسن باید بتواند با مردم هر کشوری با زبان آن‌ها صحبت کند تا بتواند آن‌ها را بشناسد. این کمترین کار برای شناخت آنهاست. آیا او می‌تواند به فارسی و زبان‌های زندﮤ دنیا صحبت کند؟» این گفت‌وگوی داستانی ادامه دارد ... منابع [1] در محضر عبد صالح، ج 2، نسخۀ فارسی، ص 40. [2] همان، ص 39. [3] انجیل مرقس 1:6-3. [4] سید احمد الحسن در کتاب عقاید اسلام، ص 249 می‌گوید: «علم حجت آن‌گونه که بیان کردم، وحیی همیشگی از سوی خدا به حجت اوست، دربارﮤ همۀ چیزهایی که انسانیت برای رهایی و شناخت حق و شناخت آنچه خدا از انسان‌ها می‌خواهد، به آن نیازمند است. علمی که دانستن آن برای حجت خدا لازم است، به‌هیچ‌وجه آگاهی از زبان‌های کتاب‌های آسمانی یا زبان‌های دیگر یا حفظ جملات کتاب‌های آسمانی نیست، بلکه او باید همۀ معانی که در همۀ کتب آسمانی وارد شده است و حقایقی را که به آن اشاره شده است با خود داشته باشد؛ بدون اینکه نیازمند خواندن آن یا آماده ‌کردن آن نزد خودش باشد. همۀ کتاب‌های آسمانی در صفحۀ وجودی معصوم، به‌عنوان حقایق و معانی در مرتبۀ حقیقت و معنا به امانت نهاده شده است. هر حجتی کتاب خود و شناخت مخصوص به خود و مردم زمانش را و چیزی را که آن مردم به آن نیازمندند، داراست. اصلاً علمی که بر حجت واجب است، آگاهی از علوم مادی نیست، حتی علوم ضروری برای زندگی مردم، مانند پزشکی.»

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 194
مشاهده فایل پی دی اف