نشریه زمان ظهور 191
روتیتر: پاسخ به تئوفان اعترافکننده |قسمت پنجم تیتر: پاسخ به ادعای ابتلای پیامبر(ص) به بیماری صرع و ربط دادن آن به موضوع وحی سوتیتر: پیامبر(ص) در هیچ موقعیتی لب به دروغ باز نمیکرد و دوست و دشمن او را به راستگویی میشناختند به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در بخش پیشین بهوضوح نشان دادیم که ادعای تئوفانس مبنیبر فرصتطلبیِ پیامبر(ص) در ازدواج با حضرت خدیجه(ع) دروغ است؛ چراکه: 1. این حضرت خدیجه(ع) بود که بر ازدواج با محمّد(ص) راغب شد؛ 2. حضرت خدیجه(ع) خودش مایل بود تمام اموالش را به محمد(ص) ببخشد؛ 3. تاریخ گواه آن است که محمد(ص) زاهد بود و بندۀ دنیا و مادیات نبود. بنابراین، اتهام فرصتطلبی به ایشان، بار دیگر نشان از کینه و حسد و بغض عمیق تئوفانس نسبت به پیامبر خدا(ص) دارد. همچنین، ادعای یادگیری پیامبر(ص) از اهل کتاب نیز با چالشهای جدی مواجه است. اگر هدف از این یادگیری، انتقال تعالیم به قرآن و مشروعیتبخشی به دعوت بود، چرا قرآن در بسیاری از موارد با تورات تعارض آشکار و جدی دارد؟ روشن است که فردی که در پی کسب مشروعیت در میان اهل کتاب است، هرگز چنین تعارضاتی را ایجاد نمیکند. علاوهبر این، قرآن هیچگاه اشتباهات علمی موجود در تورات تحریفشده را تأیید نکرده است. این امر نشان میدهد که قرآن کلام وحی و ازجانب خداست و نه ساختۀ دست بشر. آنچه تاکنون از تئوفانس اعترافکننده مشاهده کردهایم، دروغگویی آشکار و بدون ترس او از خداست و حتی از خود نیز شرم ندارد. عملیات افشای چهرۀ واقعی وی همچنان ادامه دارد. امید است که خفتگان و مردگان بیدار شوند! • کلمات تئوفانِ اعترافکننده تئوفانس در ادامۀ کلماتش گفت: «او همچنین به بیماری صرع مبتلا بود. هنگامی که همسرش از این موضوع آگاه شد، بسیار پریشان شد تا آنجا که او، یک زن نجیبزاده، با مردی مانند او که نهتنها فقیر بود، بلکه صرعی هم بود، ازدواج کرده بود. او سعی کرد فریبکارانه او را آرام کند با گفتن: "من مرتباً رؤیای [مکاشفۀ] فرشتهای به نام جبرائیل میبینم و چون توان تحمل دیدن او را ندارم، غش میکنم و میافتم."»[1] • پاسخ به ادعای تئوفانس دربارۀ بیماری صرع پیامبر خدا(ص) در پاسخ به ادعای باطل تئوفانس مبنیبر ابتلای پیامبر اکرم(ص) به بیماری صرع، دکتر علاء السالم در کتاب ارزشمند «دفاع از رسول» به نکات مهمی اشاره میکند[2] که به شرح زیر است: وی ابتدا روشن میسازد که هنگام نزول وحی، علائمی بر پیامبر(ص) ظاهر میشد؛ ازجمله: 1. عرق ریختن از پیشانی؛ 2. تغییر رنگ رخسار: بیانگر ترس و خضوع در برابر پروردگار. 3. گاهی از هوش رفتن. سپس دکتر علاء السالم توضیح میدهد که آنچه برای پیامبر خدا(ص) رخ میداد، بهدلیل عظمت وحی بوده و موضوعی طبیعی است؛ یعنی هنگامی که انسان در مقابل شخص باعظمت و پرهیبت قرار بگیرد، ممکن است برخی از این حالات برایش رخ دهد. نکتۀ قابل توجه این است که حتی در کتاب دانیال -که مسیحیان نیز به آن باور دارند- شواهدی مبنیبر وقوع چنین حالاتی در مواجهه با وحی الهی وجود دارد: «و من دانیال تنها آن رؤیا را دیدم و کسانی که همراه من بودند رؤیا را ندیدند، لیکن لرزش عظیمی بر ایشان مستولی شد و فرار کرده، خود را پنهان کردند.* و من تنها ماندم و آن رؤیای عظیم را مشاهده مینمودم و قوت در من باقی نماند و خرمی من به پژمردگی مبدل گردید و دیگر هیچ طاقت نداشتم.* اما آواز سخنانش را شنیدم و چون آواز کلام او را شنیدم به روی خود بر زمین افتاده، بیهوش گردیدم.* که ناگاه دستی مرا لمس نمود و مرا بر دو زانو و کف دستهایم برخیزانید.* و او مرا گفت: «ای دانیال مرد بسیار محبوب! کلامی را که من به تو میگویم فهم کن و بر پایهای خود بایست؛ زیراکه الان نزد تو فرستاده شدهام.» و چون این کلام را به من گفت لرزان بایستادم.»[3] همچنین میخوانیم: «که ناگاه کسی به شبیه بنیآدم لبهایم را لمس نمود و من دهان خود را گشوده، متکلم شدم و به آن کسی که پیش من ایستاده بود گفتم: «ای آقایم، از این رؤیا درد شدیدی مرا درگرفته است و دیگر هیچ قوت نداشتم.* پس چگونه بندۀ آقایم بتواند با آقایم گفتوگو نماید و حالآنکه از آن وقت هیچ قوت در من برقرار نبوده، بلکه نفس هم در من باقی نمانده است.»* پس شبیه انسانی بار دیگر مرا لمس نموده، تقویت داد.»[4] باور دارم که اگر تئوفانس در یک خانوادۀ بیدین به دنیا میآمد، نبوت دانیال(ع) را نیز منکر میشد و این ادعا را مطرح میکرد که ایشان(ع) به بیماری صرع مبتلا بوده و خبری از فرشته و وحی نیز نبوده است! • پاسخ به ادعای پریشانی خدیجه(ع) بعد از آگاهی دربارۀ بیماری پیامبر(ص) دکتر علاء السالم با استناد به شواهد تاریخی به این نکتۀ مهم اشاره میکند که بیماری صرع در زمان پیامبر اکرم(ص) نیز شناختهشده بوده است. بااینحال، عاقلانه نیست که بپذیریم حضرت محمد(ص) به این بیماری مبتلا بوده باشد، اما هیچیک از نزدیکان و دوستان ایشان متوجه آن نشده باشند! حتی دشمنان او و منافقان! همچنین، دکتر علاء السالم به این واقعیت اشاره میکند که وحی نهتنها در خلوت، بلکه در حضور مردم و حتی هنگام سوارکاری بر پیامبر(ص) نازل میشده است. حال سؤال اینجاست: اگر پیامبر(ص) مبتلا به صرع بوده است، چرا هیچکس نشانههای بارز این بیماری را در هنگام نزول وحی بر ایشان(ص) مشاهده و گزارش نکرده است؟ میگویم: واقعاً نمیدانم تئوفانس مخاطبان خود را چه فرض کرده که این کلمات جاهلانه را پشتسر هم قرار میدهد! چگونه ممکن است شخصی که تاریخ را خوانده است باور کند حضرت خدیجه(ع) پیش از ازدواج با پیامبر(ص) به اخلاق و رفتار پاک ایشان(ص) اشراف داشت، اما متوجه این بیماری نشد؟! اما پساز ازدواج با ایشان متوجه این موضوع شده است؟! بیماریای که شخص در بروزش دخیل نیست و به عبارت دیگر قابل پنهان کردن هم نیست و هرجایی میتواند آشکار شود! افزون بر همۀ اینها، همانگونه که تئوفانس اقرار میکند، حضرت خدیجه(ع) از خویشاوندان پیامبر(ص) بوده است! «محمد مذکور که بیبضاعت و یتیم بود، تصمیم گرفت وارد خدمت زنی ثروتمند شود که از اقوام او به نام خديجه بود. بهعنوان کارگر استخدامی، با هدف تجارت با شتر در مصر و فلسطین.» پس چگونه میتوان پذیرفت که حضرت خدیجه(ع) ناگهان پساز ازدواج متوجه این بیماری شده باشد؟! شاید تئوفانس بتواند افرادی را که با تاریخ اسلام و حضرت محمد(ص) آشنا نیستند فریب دهد، اما هر فرد آگاه و منصفی بهسادگی میتواند پوچی این ادعا را تشخیص دهد. پیامبر(ص) در هیچ موقعیتی لب به دروغ باز نمیکرد و دوست و دشمن او را به راستگویی میشناختند [5]. پس چگونه است که تئوفانس از معروف بودن ایشان(ص) به راستگویی سخنی بر زبان نمیراند؟! سپس داستانی بیاساس و دروغین و کاملاً سفیهانه میبافد که هیچ عاقلی هرگز آن را نمیپذیرد؟! بدون شک بالا بودن مقام و شرافت حضرت محمد(ص) نزد مردم موجب شد که تئوفانس بذر حسادت را در سینۀ خود بکارد تاجاییکه شاخوبرگ این گیاه سمی، چشمان او را نسبت به حقایق دعوت ایشان(ص) پوشانده است. اگر خدا بخواهد ادامه دارد... منابع [1] https://www.roger-pearse.com/weblog/2009/07/17/theophanes-in-english/ [2] دکتر علاء السالم، دفاع از رسول، شبهۀ ۱۵: حالت رسول خدا هنگام نازل شدن وحی، ص۱۶۷. [3] دانیال، ۷:۱۰-۱۱. [4] دانیال ۱۶:۱۰-۱۸. [5] راستگویی و امانتدار بودن پیامبر اسلام یک حقیقت تاریخی است. ر.ک: دکتر علاء السالم، دفاع از رسول خدا، نسخۀ فارسی، شبهۀ ۱: نامعلوم بودن چگونگی پرورش رسول خدا(ص)، ص۵۸-۶۰. گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت سوم) عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پساز او کذاب است. به قلم: متیاس کشیش استیفان از الیاس خواست که سخنان ردّ وبدل شده بین او و وهب را در اختیارش قرار دهد. پساز اندکی که از خواندن آن متن گذشت، کشیش گفت: »الیاس، بعضی توضیحات این شخص صحیح است. بله، نام صریح عیسی در عهد قدیم نیامده. همچنین ارائۀ معجزه برای تمام فرستادگان خداوند ضروری و حتمی نبوده است. این سؤالات تو از ابتدا اشتباه بوده است. اصلاً نیازی به این بحثها نبوده! فقط کافی بود که به این کلام عیسی بسنده کنی و بطلان ادعایشان را ثابت کنی: «و بسا انبیای کذَبه ظاهر شده، بسیاری را گمراه کنند.»[1] میبینی فرزندم؟! این، خود عیسی است که هشدار میدهد و ما را از افتادن در دام این افراد برحذر میدارد. عیسی پیشبینی کرده بود که پساز او، مدعیان کذابی میآیند و مردم را گمراه میکنند. اگر کتاب مقدسمان را با دقت بخوانیم، ذرهای به باطل بودن این افراد و ادعاهایشان شک نمیکنیم. حال با خیال راحت به خانه برو و دیگر این افراد را دنبال نکن.» الیاس و ساره از کشیش استیفان تشکر کردند و راهی منزل شدند. ساره خوشحال از اینکه پیشنهاد رفتن نزد کشیش را داده بود و او با یک آیه توانسته بود خط بطلانی بر ادعای احمدالحسن بکشد؛ به خیالش الیاس دیگر بهسراغ وهب نمیرفت؛ و اما الیاس خوشحال از اینکه برای ادامۀ مباحثه با وهب، پاسخ دندانشکنی یافته بود. ساعتی گذشت و الیاس گوشی خود را برداشت و برای وهب نوشت: «پس احمدالحسن معجزه هم دارد. چه خوب و تأثیرگذار! میدانی اصلاً از همان ابتدا سؤالات من اشتباه بود. تو درست میگفتی! برای اثبات حقانیت یک شخص مدعی، نیازی به ذکر صریح نامش نیست. و این را هم با تو موافقم که ارائۀ معجزه برای تمامی انبیای خداوند ضروری نیست. من با سؤالات بیجا وقت خود را هدر دادم. اما اکنون آیهای از کتاب مقدس میآورم که همان یک آیه، کذب ادعای شما را ثابت میکند. ایکاش میتوانستم چهرهات را هنگام خواندن این آیه ببینم! کارت تمام است وهب! «و بسا انبیای کذَبه ظاهر شده، بسیاری را گمراه کنند.» [2] میبینی؟! عیسی ما را به حال خود رها نکرده است. ما با این هشدار عیسی آمادۀ ظهور هر مدعی دروغینی بودیم و هستیم. حالا دیگر بساطتت را جمع کن و از فریب مردم دست بردار.» الیاس بسیار از عملکرد خود و از اینکه نسبت به وهب و خبرش بیتفاوت نگذشته بود، راضی بود. او گمان میکرد دیگر پاسخی ازجانب شخص ایماندار به احمدالحسن دریافت نمیکند. ناگهان صدای اعلان گوشیاش او را به خود آورد. این جواب، سریعترین پاسخی بود که وهب داده بود. وهب برایش نوشته بود: «الیاس عزیز، ما قصد فریب کسی را نداریم، ایکاش عینک بدبینی را از چشمانت برداری و باانصاف و ذهنی آزاد پاسخهای مرا بخوانی. تو انسان خوبی هستی! سخنانی از ما را که درستیشان برایت اثبات شده است، میپذیری و جدل نمیکنی. از تو میخواهم که مانند مردی عادل و باانصاف، در دلایلی که میآوریم تفکر کنی و سپس قضاوت نمایی. از آیۀ متی ۱۱:۲۴ گفتی. بسیار عالی دوست من! من نیز این آیه را بسیار دوست دارم و هشدار عیسی را نسبت به مدعیان دروغین به گوش جانم سپردهام. اما متوجۀ ارتباط این آیه به احمدالحسن نشدم. بیا یک بار دیگر آیه را بخوانیم: «و بسا انبیای کذَبه ظاهر شده، بسیاری را گمراه کنند.» این آیه به ظهور و آمدن انبیای کذبۀ بسیاری هشدار میدهد. دقت کن الیاس، انبیای کذبۀ بسیار! و معنیاش این است که پساز عیسی مدعیان دروغین بسیاری میآیند، نه اینکه هر مدعی که پساز عیسی بیاید، کذاب است. بگذار برایت مثالی بزنم: یک مدرسه را تصور کن. مدیر آن مدرسه بازنشسته میشود و قبل از رفتن خود نسبت به آمدن معلمان کمسواد بسیاری به آن مدرسه هشدار میدهد و میگوید: حواستان باشد! من برای شما و این مدرسه و سطح علمیاش تلاش بسیار کردم. پساز من اجازۀ ورود هر معلمی را به این مدرسه ندهید، زیرا معلمان کمسواد بسیاری برای استخدام به اینجا خواهند آمد. خب الیاس، حال تکلیف چیست؟ آیا مسئولان استخدام آن مدرسه باید تمامی معلمانی را که قصد تدریس دارند و برای مصاحبه به آنجا میآیند رد کنند و بگویند همۀ شما کمسواد هستید، و مدیر ما را نسبت به کمعلمی شما آگاه کرده بود؛ یا باید با توجه به هشدار مدیر نسبت به وجود معلمان کمسواد بسیار، با حساسیت و هشیاری بیشتری دانش هر معلم را بسنجند و معلمانی را که سابقۀ تدریس خوب و عالی دارند بپذیرند. منصف باش و به مثالم فکر کن. به کلام عیسی بازگردیم. او به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته که هر مدعی پساز او کذاب است. ما با توجه به این زنگ خطری که عیسی برایمان به صدا در آورده است، بهسادگی هر ادعایی را نمیپذیریم، بلکه با حساسیت بیشتری دلایل ارائهشده ازسوی هر مدعی را بررسی میکنیم. اگر دلایلش با دلایل دیگر فرستادگان خداوند یکی باشد، او را خواهیم پذیرفت و اگر غیر از آن دلایل حرفی بزند، او را در زمرۀ همان انبیای کذبۀ بسیار قرار خواهیم داد. دوست من، فکر میکنم توضیحاتم واضح باشد. اما اگر باز هم حرفی داری یا سؤالی برایت پیش آمده، بپرس.» این گفتوگوی داستانی ادامه دارد... منابع [1] انجیل متی 11:24. [2] همان. لانۀ عنکبوت درنگی بر معنای صحیح آیۀ (مثلهم کمثل العنکبوت) به قلم: کاظم محمدی رژیم غاصب صهیونیستی بیش از هفتاد سال است که قبلۀ اول مسلمانان را غصب کرده و شمار زیادی از مردم آن دیار را قتلعام یا آواره کرده است. در نخوت و سبعیت (درندهخویی) این دولت سفاک و به تعبیر یمانی موعود سید احمدالحسن، «امت پیامبرکُش» هرچه بگوییم کم است. آنچه در غزه بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۴ جلوی دیدگان همهٔ رسانههای دنیا رخ داد، مشتی از خروار است و ما را از طولانی کردن سخن در توحش این فرزندخواندهٔ دجال اکبر (آمریکا) بینیاز میکند. مسلمانان در جنگ با این رژیم همیشه با بنبست مواجه شدند، چه آنان که مانند «صدام» و «قذافی» بهشکل نمایشی به رژیم صهیونیستی حمله کردند و چه کشورهایی مانند مصر و سوریه که بهصورت جدی با این رژیم وارد جنگ شدند. در این میان اما وضع گروهی که خود را از دیگر مسلمانان متمایز جلوه میداد، بسیار بدتر است. گروهی که تلاش میکرد با حملات پارتیزانی و جنگهای نامنظم، خود را بهعنوان رهبر مبارزان و آزادیخواهان معرفی کند. بهطور خاص اگر بخواهیم این گروه را معرفی کنیم، باید نام «میلیشات» معروف به حزبالله لبنان را به میان بیاوریم. پساز جنگ 33 روزۀ این شبهنظامیان با رژیم صهیونیستی در سال 2006 که منجر به صلح شد، «حسن نصرالله» طی سخنانی که از حرارت گلولههای سپاهیان این گروه نیز آتشینتر بود، ادعا کرد «والله، رژیم صهیونیستی از لانۀ عنکبوت هم سستتر است». و البته ده سال بعد، این سخن خود را با یادآوری سوگندی که ایراد کرده بود، تکرار کرد. «سستتر از لانۀ عنکبوت» اشارهای به آیۀ 41 سورۀ عنکبوت است. خداوند میفرماید: (مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون) (مثل کسانی که دوستانی غیر از خدا برگزیدند، مانند عنکبوت است که خانهای گرفت درحالیکه سستترین خانه، خانۀ عنکبوت است اگر میدانستند). خداوند میفرماید «سستترین خانه، خانۀ عنکبوت است.» آقای حسن نصرالله باید توضیح دهد چگونه خانهای را کشف کرد که حتی از خانۀ عنکبوت هم سستتر است؟[1] با توجه به اینکه قرآن میگوید سستترین خانه، خانۀ عنکبوت است، آیا ایشان با قرآن مخالف است که چیز دیگری را سستتر معرفی میکند؟ یا اینکه این مخالفت ایشان بهجهت بیاطلاعی او از قرآن است؟ گذشته از این، او که بر قسم جلالۀ خود بعد از ده سال تأکید میکند و با اعتقادی جازم میگوید «به آن قسم پایبند هستم»، باید توضیح دهد که به چه دلیل بعد از گذشت بیش از 18 سال سستتر از سستترین خانۀ جهان را نابود نکرده است؟ همه میدانند برای نابودی لانۀ عنکبوت، نیازی به تانک و هواپیما نیست. کافی است دست خود را دراز کنی و آن را پاره نمایی. و آنچه از لانۀ عنکبوت هم سستتر است، طبیعتاً حتی به این مقدار تلاش هم نیاز ندارد. اما آقای حسن نصرالله در مدت این 18 سال این کار را نکرد و این میتواند دو دلیل داشته باشد: 1- بودن اسرائیل برای ایشان منافعی در پی دارد و برای همین ایشان قصد ندارد اسرائیل را نابود کند؛ 2- نصرالله از نابود کردن سستتر از لانۀ عنکبوت هم عاجز است. اگر گزینۀ اول دلیل نابود نکردن اسرائیل است، وای به حال دنبالهروهای او که با پیروی کورکورانه، جان خود و امنیت کشور و اعتقاد بخشی از مردم را به خطر انداختند. و اگر گزینۀ دوم دلیلی بر نابود نشدن اسرائیل باشد، باید به حال نصرالله و میلیشیات اطراف او تأسف خورد. زهی ضعف و زبونی که از نابودی سستتر از لانۀ عنبکوت نیز عاجزید و بااینحال شعارهایتان گوش جهان را کَر کرده است. تا اینجا سعی کردیم به دستور قرآنی (فَلا تُمارِ فيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِرا)[2] (... پس دربارۀ ايشان جز بهصورت ظاهر جدال مكن...) توجه آنها را به اشتباهاتشان و سطحینگر بودن رهبرانشان جلب کنیم. اما حق مطلب را میخواهیم از سید احمدالحسن بیاموزیم. ایشان بیان میکند: «عنکبوت، علمای گمراهی خیانتکار هستند و لانهشان همان جدالشان با فرستادگان و سفسطۀ سست و ضعیف آنان است. آیا کسی هست که پند گیرد و خود را از دام ضعیف آنان برهاند و از نیش عنکبوت و مُخدّری که وارد جسمش کرده است، رها گردد و متوجه خداوند شود و حق را پیروی کند و از باطل و اهلش روی گرداند و متوجه شود که همۀ نیروها از آنِ خداوند است و به دست اوست؟»[3] هنگامی که عیسی(ع) با آیات تورات بر علمای بنیاسرائیل احتجاج کرد، آنها استدلالی برای رد ادعاهای عیسی(ع) نداشتند، جز اینکه او را به پیلاطس تسلیم کنند تا او را به قتل برساند.[4] و هنگامی که محمد(ص) به بشارتهای عیسی(ع) ادعا کرد، مسیحیان راهی برای رد او نداشتند جز اینکه بگویند ما شک داریم.[5] علمای گمراه در تمام تاریخ این حربه را به کار بردند. به نوح(ع) گفتند «پیروانت انسانهای پَست و بیارزشاند» و در برابر ابراهیم(ع) آتش افروختند. فرق امیرالمؤمنین آیة الله العظمی علی(ع) را شکافتند، امام حسن(ع) را مسموم کردند، امام حسین (ع) را لبتشنه در صحرای کربلا سر بریدند و امام کاظم(ع) را سالیانی طولانی در زندانهای تنگ و تاریک حبس کردند تا اینکه همانجا به شهادت رسید. تنها دلیل تمسخر و تکذیب و طرد و به قتل رساندن انبیای الهی توسط علمرای گمراه، این بود که آنان توان مقابلۀ علمی در برابر حجتهای الهی را نداشتند.[6] تاریخ اسلام گواه تلاشهای بیوقفۀ مشرکان برای آزار و اذیت پیامبر(ص) و انکار دعوت الهی ایشان است. آنها از هیچ تلاشی برای سلب آسایش مسلمانان و حتی خودشان فروگذار نکردند و جنگهای خونینی مانند بدر، احد و خندق و... را به راه انداختند. و این درحالی است که اگر مشرکان میتوانستند حتی یک سوره معادل سورههای قرآن کریم بیاورند، بهسادگی میتوانستند ادعای پیامبری حضرت محمد(ص) را رد و بطلان آن را ثابت کنند و هزینههای آنچنانی را بر خود تحمیل نمیکردند. اما چون نتوانستند در مقابل معجزۀ الهی -قرآن- کاری از پیش ببرند، به راههای دیگر متوسل شدند. البته آنها در تمامی زمینههای مخالفت مثل تمسخر، توهین، اذیت، تبعید، جنگ و نیز آوردن قرآن تلاش خود را کردند، اما تلاششان راه به جایی نبرد.[7] آیا امروزه شاهد تکرار همان رفتارها در برابر دعوت سید یمانی(ع) نیستیم؟ دعوت یمانی که مبتنی بر علم و عقیده است، با سیل عظیمی از تهمت، تمسخر و توهین روبهرو شده است. مشوقان این اقدامات مذبوحانه، زمانی که دیدند تلاشهایشان برای ممانعت از ارادۀ الهی بینتیجه است، به قلعوقمع، تعقیب و حبس کسانی که با تحقیق و توسل به اهلبیت علیهمالسلام و استمداد الهی به حقیقت دست یافته و بر آن گواهی دادهاند، متوسل میشوند. اکنون که معنای درستِ سُست بودنِ خانۀ عنکبوت را دریافتیم، باید تأیید کنیم که در واقع رژیم صهیونیستی همانند لانۀ عنکبوت سُسْت است (و نه سُسْتتر از لانۀ عنکبوت)؛ همانطور که تمامی ساختارهای سیاسی و دینی دیگر، ازجمله خود حسن نصرالله همانند لانۀ عنکبوت سُسْت هستند. چرا که هیچیک از این مراکز دینی و سیاسی، دلیلی برای اثبات حقانیت خود یا برهانی برای رد دعوت سید احمدالحسن یمانی ندارند. به همین دلیل است که آنها (با شدت و ضعف) به تمسخر و هجو و در نهایت دستگیری و زندانی کردن مؤمنان به سید یمانی روی میآورند. همانطور که در حدیث آمده است: «حَيَارَى سُكَارَى لَا مُسْلِمِينَ وَ لَا نَصَارَى»[8] «گمراهان مستی که نه مسلماناند و نه نصرانی»؛ عجیب است که با وجود تمام این حقایق، فقط افراد اندکی فکر میکنند و آخرت خود را به دنیای فانی دیگران نمیفروشند. خوانندۀ گرامی، امید است با آگاهی از این حقایق، دیگران را نیز از آن آگاه کنی؛ چراکه هدایت یک نفر از تمام آنچه خورشید بر آن میتابد، ارزشمندتر است. چنانکه پیامبر اکرم(ص) به امام علی(ع) فرمود: «لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ مِنْ مَشَارِقِهَا إِلَى مَغَارِبِهَا»[9] «اگر خداوند عبدی از بندگانش را به دست تو هدایت کند، برایت از هر آنچه خورشید از مشرق تا مغرب بر آن تابیده، بهتر است.» منابع [1] با توجه به اینکه سخنان نصرالله متناظر با قرآن است، پس سخن او را باید در همین قالب سنجید. او میتوانست بهسادگی بگوید که اسرائیل از آب سستتر است. اما او آیهای از قرآن را انتخاب کرد و قصد داشت با استفاده از کلام الهی به اعتبار سخنان خود بیفزاید. لذا، نصرالله موظف بود تناسب بین سخن خود و آیۀ قرآن را حفظ کند. [2] کهف، 22. [3] سید احمدالحسن،روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، ج2، ص14. [4] اگرچه در این کار موفق نبودند و خداوند اراده کرد شبیه عیسی(ع) بهجای عیسی(ع) به صلیب کشیده شود. [5] محمد بن حسن، شيخ حر عاملى، إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، نشر اعلمی، بیروت، 1425ه.ق، ج1، ص 226. [6] تاكنون كه قرنها از زمان تحدّی يادشده میگذرد، با همۀ مظاهرهها و معاونتهای كافران لَدُود و ملحدان عَنُود و منافقان لجوج، هيچگونه نشانۀ كاميابی آنان در آوردنِ مثل قرآن يا مثل سورهای از آن به چشم نمیخورد. عبدالله جوادی آملی، قرآن در قرآن، مرکز نشر اسراء، 1388، ص130. [7] محمدصادق درگاهی، گزیدهای از علوم قرآن، انتشارات اطلس، 1383، ص18. [8] حسن بن محمد ديلمى، أعلام الدين في صفات المؤمنين، مؤسسة آلالبيت عليهمالسلام، قم، 1408ق، ص291. [9] مصباح الشريعة، اعلمى، بيروت، 1400ق، ص 199. مصیبت برتر قسمت سوم خیر و حق به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه آنچه در این بخش دنبال میشود در حقیقت تفاوت چندانی با آنچه در بخش پیشین به آن پرداخته شد -نگاهی بر دعوتکنندگان به راه حق و خیر- ندارد. برای بسیاری از شما اتفاق افتاده که پاسخ سؤالاتی را به دفعات بسیار از پیش شنیده باشید. پاسخهایی همچون: برگزیدن سعادت در آخرت بهتر است، چراکه با ابدیت ما سروکار دارد. اما آنچه باید در نظر داشته باشید این است که سعادت نمیتواند دو معنی داشته باشد، و نمیتواند در دو مسیر دنبال شود. هرچیزی که انسان آن را نیکو میشمارد، حداقل ریشهای است از کلیت آنچه سعادت مینامیم و به همین دلیل، شاخهشاخه کردن مفهوم سعادت کار اشتباهی است. پیش از آنکه انسان بخواهد خوشبختی را برای خود ترسیم و معنای آن را بیان کند، خوشبختی مفهومی موجود بوده است و تنها چیزی که انسان دربارۀ آن میداند، شناخت آن است. انسان میداند که خوشبختی وجود دارد و به همین دلیل آن را برای خود جستوجو میکند. سؤالی که مطرح میشود این است: چرا انسانها پیش از آنکه بهدنبال خوشبختی بگردند، بهدنبال این هستند که چرا خوشبختی وجود دارد و چرا باید وجود داشته باشد؟ تفاوتی که در رویۀ این دو دسته از انسانها در برابر مفاهیمی چون خوشبختی وجود دارد، همان چیزی است که موجب به وجود آمدن بحثی مانند بحث پیشین ما در بخش دوم همین مقاله بود. در این بخش، به دنبال یافتن نشانههایی هستیم که به درک بهتر خیر، حق و سعادت کمک کند. رفاه و آسایش در دنیا نباید باشد؟ آیا انسانهایی که دنبال رفاه و آسایش در زندگی هستند، اشتباه میکنند؟ قرار نیست در این متن به چنین مسائلی بپردازم، پاسخ من برای این سؤال این است: این مسئله بستگی به «نیت» یا «هدف» آن شخص دارد و این متن میخواهد به مفهوم هدف یا نیت بپردازد. چراکه برای مثال در رفاه و آسایش نیکی وجود دارد و چگونه اینطور نباشد با آنکه بر رنجهای انسانی مرهم میگذراد، پس نمیتواند نکوهش شود. نکوهش آنجاست که شخص بیش از آنکه بخواهد عملی نیک انجام داده باشد، درصدد محدود کردن خود با آن شود و بهعبارتی بیشتر به بازی کردن علاقهمند باشد تا یافتن مفهمومیدر آن. شخصی که قصد انجام عمل نیک دارد، خواستههای نفسانی خود را کنار میگذارد. اگر چنین فردی مسیر خود را با نیت خیر ادامه دهد، دیر یا زود به سرچشمۀ نیکی و معنای واقعی آن دست خواهد یافت و به هدف خود خواهد رسید. و در نهایت میان انتخاب خودش و او، او را بر میگزیند. اگر نگران باشیم که با چنین تفکری انسان بیش از آنکه درصدد حل مشکلات بر آید بر یکجا نشستن و دوری گزیدن تمرکز خواهد کرد، باید چنین اندیشهای را بهسختی از خود برانیم؛ زیرا: 1. تمرکز بر او یا غیر خود مغایرتی با تلاش و اندیشیدن ندارد و این دیدگاهی کوتهفکرانه است و متعلق به کسانی است که اندیشۀ دین را مطالعه نکرده و کلام الهی را نخوانده یا سطحی از آن گذر میکنند. 2. طریق این جهان و مایی که حواسمان به آن محدود است میتوانست طور دیگری هم باشد. میتوانست بر هزاران طریق دیگر باشد؛ چراکه در قدم نخست ما آن را کنترل نمیکنیم و توسط آن کنترل میشویم؛ همانطور که نمیتوانیم با تصمیم خود دیگر نفس نکشیم و زنده بمانیم یا بخواهیم نمیریم و دیگر نمیریم! نباید اجازه دهیم حواسی که کنترل میشوند باعث قضاوتهایمان باشد. چه بسا این حواس بر چیزهای دیگری هم گواهی میدهند که ناقض گواهیهای دیگرشان است. آنچه ما بهعنوان واقعیت میشناسیم و در حواس پنجگانه خلاصه میشود، پاسخ کاملی برای قوانین حاکم بر جهان نیست. شنیدن صدا یا دیدن تصویر نمیتواند برای مثال دلیلی برای خوابیدن، غذا خوردن یا پیر شدن ما باشد. ما به آنچه دوام ما را ممکن میسازد ادامه میدهیم. حالآنکه در انجام همان هم کاملاً موفق نخواهیم شد و در نهایت مغلوب میشویم. و نهتنها اهمیتی ندارد که در چه خانهای زندگی میکنیم یا چه لباسی میپوشیم، مرگ ما را در بر خواهد گرفت و تمام. انسانها پیش از آنکه به تمدن دست یابند، چگونه توانستند فرایند تکامل خود را با چنین سرعتی تسریع بخشند که حیوانات دیگر پساز گذر تمام این سالها هنوز نتوانستهاند به آن نقطه از پیشرفت برسند؟[1] آیا انسان با تمام این قوتی که امروز بر رفاه و بقای خود میگذارد بهصورت صددرصد توانسته در کار خود موفق شود که ما بخواهیم حرص آن را بخوریم که مثلاً اگر دانشمندانی را که بیهدف، بر پیشرفت دانش تأثیر میگذارند نداشتیم، چه میشد! بهجای اینکه نگران آینده باشیم، باید بهدنبال درک عمیقتر هویت و جایگاه خود در هستی باشیم. باید بفهمیم که خالقی حکیم و دانا داریم که چون ما درمانده نیست [2] و هدفی داریم که میتواند ما را از این درماندگی خارج کند و آن هم خلاصی یافتن از درماندگی و «من بودن» است. حالآنکه بسیاری درماندگی و من بودن خود را میپرستند و به آن عشق میورزند و بیش از آن نمیخواهند. آیا ما قرار است کاری برای آنها انجام دهیم؟ خیر، بلکه قرار است تنها آنها را پند داده و از عاقبتشان بترسانیم همین و بس. بقیۀ ماجرا برای کسانی است که میخواهند اینگونه نباشند یا آن عدۀ محدودی که اینگونه نیستند. بله، برای آنها قوانین و حکمتهایی است که بتواند مسیر یکی شدن با تنها وجودی که هست را سرعت ببخشد؛ چراکه آنان تسلیم شدند[3] و اخلاص میورزند تا از او بیاموزند.[4] چرا مؤمنان خوشبختی را در کنترل خویش و کنارهگیری از دنیا -تا آنجا که موجب آسیب به دیگران نشود- میدانند؟ کسانی که در مسیر شناخت خداوند قدم میگذارند، انگیزههای متنوعی دارند که ممکن است در طول زمان تغییر کند. برخی در پی رهایی از هستی و نیل به فنا هستند، برخی دیگر بهدنبال کمال و نیکخواهی، و عدهای نیز به یاری و خدمت به قدرتی برتر بسنده میکنند، چراکه خود را لایق درک حقیقت نمیدانند. گروهی تنها به شکرگزاری از نجاتیافتگی میپردازند. بسیاری از افراد در طول زندگی، ترکیبی از این انگیزهها را تجربه میکنند و برخی دیگر به ابعاد ناشناختهای از این مسیر میاندیشند. همانطور که امام علی (ع) مردم را در سه گروه کلی بازرگانان، بردگان و آزدگان تقسیم نموده و میفرمایند: «مردمى خدا را به اميد بخشش پرستيدند، اين پرستش بازرگانان است، و گروهى او را از روى ترس عبادت كردند و اين عبادت بردگان است، و گروهى وى را براى سپاس پرستيدند و اين پرستش آزادگان است.»[5] دلیل اشارۀ من به این موضوع آن است که برخلاف تصور نادرست برخی افراد، تمام مؤمنان منافق یا ریاکار نیستند، بلکه در درون بسیاری از آنها جهانهای بزرگی وجود دارد. و تفکرات عمیقی دارند که شنیدن و دیدن آنها به مراتب ارزشمندتر از صرف وقت برای تماشای فیلمها و گوش دادن به ترانههایی است که اکثر ما وقت خود را صرف آنها میکنیم. البته من نمیگویم که موسیقی و فیلم ذاتاً بد هستند. همانطور که در پاسخ به اولین سؤال گفتم، همهچیز به نیت شما در دیدن یا شنیدن آنها بستگی دارد. تمام آنها میتوانند آموزنده باشند و برای کسانی که با دیدۀ تیزبین به آنها نگاه میکنند، حاوی نشانههایی باشند. درست مانند کل جهان هستی و خودمان که بخشی از آن هستیم که همه نشانههایی برای رسیدن به خداوند به حساب میآیند. منظورم این است که در وجود مؤمنان داستانهای بزرگتر، شنیدنیتر و آموزندهتری وجود دارد. اما چه کسی حاضر به شنیدن آنهاست؟ چه کسانی بهجز آنان که چون کودک خوشبین و فارغ مینگرند؟ آیا کودکی بد است؟ آیا جوانی تحقیرآمیز است؟ آیا این بهمعنای کنار گذاشتن علم و زندگی با چشم بسته و خیالپردازی است؟ البته که اینطور نیست و اگر شما چنین برداشتی دارید، در اشتباه هستید. اما حتی اگر چنین فکر میکنید، آسودهخاطر باشید. چراکه اگر تحقیقات شما منجر به نفرت از مؤمنان شده باشد، آنها شما را احترام میگذارند و با عشق در آغوش میگیرند و شما را برادر خود میدانند. زیرا شما نیز مانند آنها، پیش از آنکه به خود و آسایش خود فکر کنید، به دیگران و آسایش همگان اندیشیدهاید و این به آنها یادآوری میکند که احتمالاً شما خدا را بیشتر از آنها درک کردهاید یا قرار است در آینده او را بیشتر از آنچه آنها درک کردهاند، درک کنید. دنیا چهچیزهایی را در برابر آخرت به انسان میبخشد؟ حال بر رشتۀ اصلی این بخش بازمیگردیم تا در پاسخها قدری بیشتر به کوشش بپردازیم: انسان چهچیزی را باید خیر و حقیقت بداند؟ امام سجاد(ع) تفاوت عمل کردن برای دنیا و آخرت را بازگو و نتیجه هایش را بیان میکنند. پساز شنیدن سخنان ایشان(ع) دیگر قضاوت با خود شماست. دیگر خودتان باید میان خیری که سودش از این دنیای جسمانی عبور نمیکند و خیری که حسابش را خداوند سبحانومتعال تسویه میکند، انتخاب کنید. كفعمى (ره) در كتاب «البلد الامين» اين ندبه را مطابق روايت زهرى، از امام سجّاد(ع) نقل كرده است كه فرازهاى آن چنين است: «اى نفسى كه به زندگى و سكونت دنيا دل بستهاى، و به دنيا و آبادى آن اعتماد كردهاى، آيا از گذشتگان و پدرانت كه از اين دنيا رخت بربستند، عبرت نگرفتى، و از دوستانت كه زمين پيكرهاى آنها را در ميان خود مخفى كرد، و دربارۀ برادرانت كه به درد فراقشان گرفتار شدى، و از رفقايت كه از اين جهان به جهان ديگر كوچ كردند، پند نياموختى؟» [...] «آيا انسان خردمند به دنيا دل مىبندد؟ و آيا شخص هوشمند به لذّت دنيا شاد مىشود؟ با اينكه اطمينان به ناپايدارى آن دارد، و انتظارى به پايدارى آن ندارد. يا چگونه به خواب رود چشم كسى كه از شبيخون مىترسد، يا چگونه آرام مىگيرد انسانى كه در انتظار مرگ است.» [...] «ولى بدانيد كه نه چنين است، بلكه وضع ما طورى است كه دنيا دلهاى ما را [بهجاى آنكه نسبت به آن، كماعتنا باشيم] قوی مىسازد، و هوسهاى دنيا ما را از آنچه بايد از آن برحذر باشيم، بازمىدارد. بهراستى چگونه زندگى لذتبخش است براى كسى كه يقين دارد كه او را در پيشگاه عدل الهى قرار مىدهند، در آن هنگام كه پنهانىها آشكار شود. ولى [ما آنچنان غافل و بىخبر هستيم] گویى معتقديم كه روز قيامت و حسابوكتابى در كار نيست، و بيهوده آفريده شدهايم، و بعد از مرگ به جایى نمىرويم، و همهچيز با مرگ تمام مىشود.» [...] «اى انسان، چقدر با ويران كردن دينت، دنياى خود را بالا مىبرى و آباد مىكنى، و در اين راه، با مركب هواى نفس مىتازى، من يقين تو را ضعيف مىبينم. اى كسى كه با پایين آوردن دين، دنيا را بالا مىبرى، آيا خداوند رحمان تو را به اين كار فرمان داده است؟ يا قرآن تو را اينگونه راهنمایى نموده است؟!» «آن (آخرت) را كه باقى و پايدار است، ويران مىكنى، ولى دنيایى را كه فانى است، آباد مىنمایى. ازاينرو نه كار آخرتت تمام و كامل است و نه دنيايت آباد شود. و آيا براى تو (رواست) كه ناگهان مرگت فرارسد، درحالىكه در پيشگاه خدا، كار نيكى نكردهاى و عذرخواهندهاى ندارى. آيا راضى هستى كه زندگیات پايان يابد، ولى دينت ناقص و ثروتت فراوان باشد؟»[6] امام علی(ع) نیز زندگی دنیاخواهان را اینگونه توصیف میکنند: «آنكه از دنيا اندوهناک است، از قضاى خدا خشمناک است. و آنكه از مصيبتى كه بدو رسيده گله آرد، از پروردگار خود شكوه دارد و آنكه نزد توانگر رفت و بهخاطر مالدارى وى از خود خوارى نشان داد، دو ثلث دينش را به باد داد. و آنكه قرآن خواند و مُرد و راه به دوزخ برد، از كسانى بود كه آيات خدا را به فسوس گرفت و افسانه شمرد. و آنكه دلش به دوستى دنيا شيفته است، دل وى به سه چيز آن چسبيده است: اندوهى كه از او دست بر ندارد و حرصى كه او را وانگذارد و آرزويى كه آن را به چنگ نيارد.»[7] پساز خواندن این سخنان و دیگر سخنان ائمه و پیامبران(ع) که دراینباره به ما هشدارها و پندهای بسیاری دادهاند، کیست که نداند چه تفاوت عظیمی است میان آنچه دنیا و آخرت، به واسطۀ قدرت خداوند سبحانومتعال بر ما ارزانی خواهد داشت! در نهایت باید گفت آن مرگی که بسیار از آن و غیر قابل پیشگیری بودنش سخن راندیم و همواره بر ذهنیت سردی که از آن برای ترساندن از عاقبت و تلنگر به خود استفاده کردیم، چه بسا میتواند دلنشین و خواستنی باشد. تنها تفاوت میان مرگ ترسناک و مرگ آرامبخش را مسیری مشخص خواهد کرد که از میان من و او، یا دنیا و آخرت بر خواهیم گزید. همانطور که سید احمدالحسن چنین بیان میکنند: «... مرگ بر دو نوع است: 1- نوع ناپسند و مذموم مرگ، مرگی است که در آن با پیروی از هواوهوس، پرستش من، عشق به دنیا، دوستی با دشمن خدا و دشمنی با ولی خدا و به خود بستن مقام او –همانگونه که علمای بیعمل چنین میکنند- بدن را تابوت روح میکند. 2- نوع ممدوح و پسندیدۀ مرگ، همان ارتقای روح از جسد است. پیامبر خدا(ص) فرمود: «هرکس بخواهد به مردهای که بر زمین راه میرود بنگرد، به علی بن ابیطالب نگاه کند». حضرت علی(ع) نیز فرمود: «انما کنت جارا جاورکم بدنی ایاما» «من فقط همسایهای بودم که چند روزی بدنم در کنار شما زیست»؛ یعنی روح او به ملأ اعلی تعلق داشت. آری، کسی که با این مرگ پسندیده میمیرد، زنده است حتی اگر جسمش مرده باشد.»[8] نتیجهگیری خیر و حقی که میتواند انسان را به سعادت برساند، هرگز برای جسم و زندگی در دنیا مقدر نشده است؛ زیرا انسان برای نیکو بودن و چون «او شدن» آفریده شده است و جز شماری اندک در دستیابی به آن شکست خورده[9] و خود را محروم از خوشبختی و برخورداری از خیر و حق کردهاند. پس آنچه انسان در تعریف خود از سعادت میگوید مسیری است بدون آنکه وجود داشته باشد؛ زیرا مفهومی که درک او حول و محور آن میچرخد، براساس حقیقت هرچیزِ موجود، وجود یافته است و این حقیقت برخلاف خواستۀ اکثریت بیهدف نیست[10] و تمام صفاتش را پیش از آنکه به ما ببخشد برای خودش دارد. پس خیر انسان در شناخت او و تسلیم او بودن است. و هرگز قرار نیست چیزی برای انسان وجود داشته باشد، همانطور که از آغاز وجود نداشته است و دستاورد انسان در این میان آن است که بتواند بر جهل خویش نسبت به او فائق آید و در طول وجودی که به او بخشیده شده است تا آنجا که میتواند صفات او را بر خود اضافه کند تا به شناخت برسد. منابع [1] «جهشهای ژنتیکی بهبود مغز با این شدت، فقط در چندمیلیون سال اخیر یا حتی میتوانیم بگوییم تقریباً در دومیلیون سال اخیر و چه بسا فقط برای اجداد خاص انسان رخ داده است. زیستشناسان هیچ تفسیر دقیق و قابلقبولی از این روند در اختیار ندارند، بهجز اطلاعاتی که از سنگوارهشناسی به دست آوردهاند مبنیبر اینکه در تکامل، سنتی تکرارشونده وجود دارد.» سید احمدالحسن، توهم بیخدایی، ص 266: https://almahdyoon.co/category/mahdavi-library/ [2] ر.ک: سید احمدالحسن، عقاید اسلام، مبحث «طریق عقلی» در اثبات وجود خالق یا حقیقت، ص20. [3] «بنابراین دین فرستادگان و دین از نظر خداوند سبحان، تسلیم شدن در برابر خداوند است.» سید احمدالحسن، عقاید اسلام، اصل سوم، عقیدۀ الهی از آدم(ع) تا برپاشدن ساعت. [4] از تجلی او سبحانومتعال در خلق یعنی حجت حاضر، چراکه خداوند بالاتر از آن است که محدود به شکلی شود تا بهواسطۀ آن مستقیماً چیزی را به انسان بیاموزد. [5] ترجمۀ نهج البلاغه، حکمت 237. [6] الأنوار البهية ،ص174 تا 186. [7] ترجمۀ نهج البلاغه، حکمت 228. [8] سید احمدالحسن، متشابهات، ج 4، پرسش 149. [9] «صورت خدا یعنی تجلی اسماء الهی. پس این سخن که انسان به صورت خدا آفریده شده است، یعنی ساختار فطری وی برای به ظهور رساندن اسماء الهی در خلق و الله شدن در خلق ساخته شده است. هر انسانی بالقوه قابلیت ابراز این شایستگی را دارد. این شایستگی، از روحالقدسی نشئت میگیرد که در نفس انسانی تجلی یافته است. البته برخی، این قابلیت و فرصت را از کف میدهند و با اختیار و انتخاب خودشان، به اصل حیوانی خویش بازمیگردند.» سید احمدالحسن، توهم بیخدایی، ص 140. [10] «اینکه نقشۀ ژنتیکی، مرکب، پیچیده، قانونمند و معنادار است و در نتیجه به هدفی میرسد -بعداً این موضوع را تشریح خواهیم کردـ و این خود دلیلی است بر وجود قانونگذار و هدایتکننده. حال اگر آنها نپذیرند که این قانونگذار یا کسی ازطرف او، آن را قانونمند ساخته است، و اینکه این قانون همان دلیل متافیزیکی و غیبی ظهور او بر زمین بوده است، همچنین اصرار داشته باشند که این پدیده فقط ازطریق وسایل و ابزار طبیعی پدیدار شده است ولاغیر، چگونه میتوانند غفلت کنند و نادیده بگیرند که رسیدن آن به هدف، قانونمند بودن و معنادار بودنش -که باعث عملیاتی شدنش شده است- دلالت دارد بر وجود شخصی هدفگذار که آن را قانونمند کرده و بهوسیلۀ آن سخن گفته است؟!!» سید احمدالحسن، توهم بیخدایی، ص 78.