نشریه زمان ظهور 190

پاسخ به تئوفان اعتراف‌کننده | قسمت چهارم پاسخ به اتهام فرصت‌طلبیِ پیامبر(ص) و یادگیری ایشان از اهل کتاب این خدیجه(ع) بود که برای ازدواج با حضرت محمد(ص) رغبت ورزید و دوست داشت اموالش را به او(ص) ببخشد به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس پاسخ داده شد؛ ادعا دربارۀ ارتداد 10 یهودی پس‌از مشاهدۀ خوردن گوشت شتر توسط پیامبر(ص) و ادعای اینکه او(ص) از آن یهودیان مطالب نامشروعی را ضد مسیحیان آموخت و اینکه آن یهودیان پس‌از ارتداد به‌خاطر ترس تا انتها کنار او ماندند! فکر می‌کنم در بین مسیحیانی که او را قدیس می‌دانند، افراد عاقلی باشند که پس‌از دیدن نقد ادعاهای دروغ و سفیهانۀ تئوفانس دیگر او را به چشم یک قدیس نگاه نکنند و حتی کلیسای خود را بابت قدیس شمردن چنین فردی سرزنش کنند و آزاداندیشانه دربارۀ دعوت حقیقی پیامبر خدا حضرت محمد(ص) تحقیق کنند و از خدا دربارۀ او بپرسند و نه از بزرگان مذهبی در کلیسا! امیدواریم چنین اتفاقی رخ دهد. به ادامۀ نقد و بررسی کلمات تئوفانس خواهم پرداخت. • کلمات تئوفانِ اعتراف‌کننده تئوفانس در ادامۀ کلماتش گفت: «محمد مذکور که بی‌بضاعت و یتیم بود، تصمیم گرفت وارد خدمت زنی ثروتمند شود که از اقوام او بود به نام خديجه، به‌عنوان کارگر استخدامی، با هدف تجارت با شتر در مصر و فلسطین. او کم‌کم جسورتر شد و خود را به آن زن که بیوه بود نزدیک کرد، او را به همسری خود درآورد و مالکیت شترها و اموال او را به دست آورد. هربار که به فلسطین می‌آمد با یهودیان و مسیحیان معاشرت می‌کرد و از آنها برخی مسائل کتاب مقدس را جویا می‌شد.»[1] • اتهام فرصت‌طلبی پیامبر(ص) تئوفانِ اعتراف‌کننده در ادامه می‌گوید: «محمد مذکور که بی‌بضاعت و یتیم بود، تصمیم گرفت وارد خدمت زنی ثروتمند شود که از اقوام او بود به نام خديجه، به‌عنوان کارگر استخدامی، با هدف تجارت با شتر در مصر و فلسطین. او کم‌کم جسورتر شد و خود را به آن زن که بیوه بود نزدیک کرد، او را به همسری خود درآورد و مالکیت شترها و اموال او را به دست آورد.» پایان نقل‌قول. بی‌انصافی تئوفانس را بنگرید که او هرگز از ویژگی امانت‌دارى عظیم و بزرگواری اخلاقی رسول خدا که توجه حضرت خدیجه (س) را به خود جلب کرده بود، سخن نمی‌گوید! او حتی جرأت نمی‌کند حقیقت را بگوید و اقرار کند که این خدیجه(ع) بود که برای ازدواج با حضرت محمد(ص) رغبت ورزید و دوست داشت اموالش را به او(ص) ببخشد.[2] و البته که باید تأکید کنیم که این موضوع شخصی بین دو فرد، ابداً به تئوفانس سیاه‌بخت و بیچاره و شکست‌خورده ربطی نداشت! ازسوی دیگر لازم می‌دانم این موضوع را تأکید کنم که حضرت محمد(ص) هرگز طمعی در به دست آوردن مال دنیا نداشت؛ چه در آن زمان و چه پس‌از آن؛ زیرا زهد او در طول زندگی‌اش گواه این ادعاست.[3] • معاشرت با یهودیان و مسیحیان و یادگیری از آنان تئوفانس در ادامه می‌گوید: «هربار که به فلسطین می‌آمد با یهودیان و مسیحیان معاشرت می‌کرد و از آنها برخی مسائل کتاب مقدس را جویا می‌شد.» پایان نقل‌قول. می‌گویم: ظاهراً شباهت مطالبی که در قرآن و کتاب مقدس وجود دارد، موجب شد که تئوفانس یا کسی که تئوفانس از آن برگرفت، داستان تخیلی خودش را براساس آن بسازند تا در نگاه خوانندگانش حقیقی به نظر آید. اما داستان‌سرایی او این ‌بار نیز با چند مشکل بزرگ روبه‌روست. برای مثال اگر از تئوفانس و هم‌کیشانش می‌پرسیدیم که هدف نهایی حضرت محمد(ص) از این سؤال و جواب با یهودیان و مسیحیان چه بود؟! قطعاً می‌گفتند: خریدن کسب اعتبار یا مشروعیت الهی برای دعوت خود! پس با چند سؤال ساده پاسخ می‌دهیم که اگر این‌گونه است پس چرا قرآن، داستان طوفان نوح(ع) موجود در تورات را نقل نمی‌کند؟! و اگر دربارۀ این موضوع صحبت می‌کند، برای مثال نمی‌گوید که این طوفان همان‌طور که در تورات اشاره شده ‌است، تمامی زمین را در بر گرفت؟![4] چرا نمی‌گوید از تمام حیوانات و... زمین یک جفت به این کشتی درآمدند؟! [5] و به عبارت دیگر بسیاری از کلمات غیرعلمی تورات دربارۀ این داستان را تکرار نمی‌کند؟![6] همچنین چرا همان‌طور که در تورات وارد شده ‌است در قرآن نیز نمی‌آورد که حوا(ع) از دندۀ آدم(ع) خلق شده ‌است؟![7] و این ادعای غیرواقعی را نمی‌آورد؟![8] چرا قرآن برخلاف تورات، اسماعیل(ع) را به‌عنوان کسی که قربانی شد معرفی می‌کند نه اسحاق(ع) را؟![9] چرا در قرآنی که آورد هارون(ع) آن کسی نیست که گوساله را ساخت؟ بلکه فردی مسمی به سامری سازندۀ آن معرفی می‌شود؟![10] چرا و چرا و چرا؟! مگر نه این است که شما می‌گویید هدف او کسب مشروعیت است؟! پس چرا‌ با کلماتی می‌آید که مخالف باور اهل کتاب بود؟! بنابراین این فرض که او از یهودیانی که زبانشان عبری بود، سؤالی از کتاب مقدس می‌پرسید تا با هدف مشروعیت بخشیدن به خود مطالبی به دست آورد و در قرآن جای دهد، بیهوده است و پذیرفتنی نیست. به عبارت دیگر، اگر او فریب‌کار دروغ‌گو بود، پس برای کسب تأیید خود با مطالبی می‌آمد که کاملاً مطابق با مطالبی است که در کتاب مقدس آمده بود؛ زیرا هر فریب‌کاری که به‌دنبال مشروعیت است این را می‌داند که آمدن با مطالبی که مخالف باورهای جامعۀ هدف است، بلکه حتی در نزدشان درست و بخشی از کتاب مقدس است، هرگز موجب نمی‌شود که او را تأیید کنند، بلکه برعکس آنها به مطالبی ایمان دارند که مخالف کلمات اوست و او را انکار خواهند کرد! نکتۀ دیگر این است که وقتی او اشتباهات علمی کتاب مقدس را تأیید نمی‌کند، این موضوع -در کنار دلایل بسیاری که حقانیت او و قرآن را ثابت می‌کند- نشان می‌دهد که پیامبر خدا حضرت محمد(ص) به خدا متصل بود و نیازی به یادگیری از اهل کتاب نداشت‌. اگر خدا بخواهد ادامه دارد... منابع [1] https://www.roger-pearse.com/weblog/2009/07/17/theophanes-in-english/ [2] برای دانستن بیشتر دربارۀ این موضوع می‌توانید توضیحات دانشمند عالی‌قدر جهان اسلام دکتر علاء سالم را مطالعه کنید. ر.ک: دفاع از رسول، شبهۀ ۵۸. [3] دربارۀ آن می‌توانید به سلسله‌پاسخ‌هایی به بدعت ۱۰۱ یوحنای دمشقی، قسمت هشتم رجوع کنید. [4] ر.ک: تورات، سِفِرِ پیدایش ۱۹:۷-۲۳. [5] ر.ک: تورات، سِفِرِ پیدایش ۱۴:۷-۱۶. [6] ر.ک: سید احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، نسخۀ فارسی، نوبت انتشار دوم، فصل پنجم، برخی اشکالات علمی بر داستان عامیانۀ دینی طوفان، ص۳۸۵؛ همان، در تورات علت طوفان نوح، دینی و ناشی از خشم الهی است، ص۴۰۹؛ همان، مکان طوفان نوح، ص۴۱۵؛ همان، لنگرگاه کشتی نوح(ع) (دلمون، جودی، آرارات)، ص۴۱۸. [7] ر.ک: تورات، سِفِرِ پیدایش ۲۱:۲-۲۲. [8] در موضوع خلق نشدن حوّا از دندۀ آدم به این آدرس‌ها رجوع کنید: سید احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، نسخۀ فارسی، نوبت انتشار دوم، فصل سوم، مقولۀ آفرینش حوّا از دندۀ آدم.... در یک رویاروییِ علمی، ص۱۹۵؛ همچنین به فصل دوم، صفحات ۱۷۶و۱۷۷-۱۷۹ رجوع کنید. [9] ر.ک: تورات، سِفِرِ پیدایش ۹:۲۲-۱۲ و در قرآن و در سورۀ صافات (ترجمۀ فولادوند) می‌خوانیم: ﴿اى پروردگار من مرا [فرزندى] از شايستگان بخش* پس او را به پسرى بردبار مژده داديم * و وقتى با او به جايگاه سعى رسيد گفت اى پسرکِ من. من در خواب [چنين] می‌بينم كه تو را سر می‌برم، پس ببين چه به نظرت می‌آيد. گفت اى پدر من آنچه را مأمورى به انجام رسان، ان‌شاءالله مرا از شكيبايان خواهى يافت﴾ (100- 102) سپس کمی جلوتر در آیۀ ۱۱۲ می‌خوانیم: ﴿و او را به اسحاق كه پيامبرى از [جمله] شايستگان است مژده داديم﴾ | در کلام امام صادق(ع) -یکی از راسخون- این حقیقت روشن شده است که پسر اول که خدا به ابراهیم بشارت داد و قرار بود قربانی شود اسماعیل (ع) بود و بعد از آن خدا به ابراهیم(ع) بشارتِ اسحاق (ع) را داد و این نشان می‌دهد که اسحاق (ع) طبق قرآن نمی‌تواند همان فرزندی باشد که قرار بود قربانی شود (ر.ک: الشيخ الصدوق، معانی‌الأخبار، ج۱، ص۳۹۱، ح۳۴). [10] ر.ک: تورات، سِفِرِ خروج ۱:۳۲-۴؛ قرآن، طه، ۸۶-۹۱. آیا فرگشت یک هدف کلان دارد؟ به قلم: شیث کشاورز امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریه‌ای است که در جامعۀ علمی، به‌طور گسترده به‌عنوان توضیحی کاملاً تأییدشده و مستدل برای تنوع حیات بر زمین پذیرفته شده است. تکامل به‌صورت مختصر عبارت است از: تغییر و تکامل تدریجی موجودات زنده در طول نسل‌های متوالی که توسط مکانیسم‌هایی مانند جهش و انتخاب طبیعی هدایت می‌شود. علمای ادیان و تکامل در این میان، علمای ادیان در تقابل با این نظریه دو دیدگاه کلی را اتخاذ کردند: دستۀ اول: این گروه نظریۀ تکامل را رد کردند و ردپای کشیشان مسیحی را طی کرده و یادآور مواضع آنان دربارۀ چرخش زمین به دور خورشید شدند و چه بسا از آنها نیز بدترند، چون صرف‌نظر از شواهد علمی فراوان در خصوص صحت تکامل، هر انسان عاقلی با اندکی تفکر متوجه می‌شود که نتیجهٔ حتمی وراثت، جهش ژنتیکی و انتخاب طبیعی قطعاً به تکامل ختم می‌شود. این عده و مقلدانشان را در اینجا به‌حال خود رها می‌کنیم و صرفاً آنها را به مطالعه و تفکر دعوت می‌کنیم. دستۀ دوم: این گروه نظریۀ تکامل را همان‌گونه که دانشمندان زیست‌شناسی تکاملی مانند ریچارد داوکینز –که برای خداناباوری نظریه‌پردازی می‌کند- بیان می‌کنند، می‌پذیرند یا دست‌کم معتقدند که صحت آن خللی به دین الهی وارد نمی‌کند. این گروه در خیال خود تصور می‌کنند که با این موضع‌گیری تضاد بین علم و دین را حل کرده‌اند. آیا نظریۀ تکاملی که امثال داوکینز معرفی می‌کنند با دین الهی قابل جمع است؟ هرگز! تکاملی که زیست‌شناسان امروزه درک کرده‌اند بیان می‌دارد که فرایند تکامل در بلندمدت هدفی ندارد. ازاین‌رو، نتیجه گرفته‌ می‌شود که حیوانات و ازجمله انسان نتیجۀ یک فرایند بی‌هدف‌اند و این موضوع به‌هیچ‌وجه با دین الهی که بیان می‌دارد مخلوقات به‌صورت هدفمند و برای هدف خاصی خلق شده‌اند قابل جمع نیست. ریچارد داوکینز می‌گوید: " Evolution has no long-term goal. There is no long-distance target, no final perfection to serve as a criterion for selection…"[1] «تکامل هدف بلندمدتی ندارد. هیچ هدف از راه دوری وجود ندارد، هیچ کمال نهایی برای استفاده به‌عنوان معیار انتخاب وجود ندارد...» از همین رو جهل دستۀ دوم علما که سعی داشتند تضاد به وجود آمده میان علم و دین را حل کنند نیز روشن شد؛ کسانی که نه شناخت صحیحی از علم دارند و نه شناخت صحیحی از دین که بتوانند از آن در مقابل هجمه‌های واردشده دفاع کنند. «نظریۀ تکامل آن‌گونه که امروزه مطرح می‌شود و آن‌گونه که زیست‌شناسان تکاملی آن را درک می‌کنند و بیان می‌دارند، می‌گوید: تکامل هیچ هدف بلندمدتی ندارد و به همین دلیل با دین قابل جمع شدن نیست. بنابراین کسی نمی‌تواند بگوید بله، من هرآنچه نظریۀ تکامل بیان می‌دارد و نیز نتایج آن را ازجمله اینکه تکامل در بلندمدت هدفمند نیست صددرصد می‌پذیرم و در عین حال دین را هم قبول دارم! این سخن دارای تضاد و تعارض بسیار آشکاری است و هیچ دانشمند عاقلی به چنین چیزی معتقد نیست، مگر اینکه با رفع تناقض مزبور سخنش درست و مقبول و منطقی گردد.»[2] آشکار شد که حل شدن تعارض بین علم و دین مستلزم آن است که نشان‌ داده شود تکامل در بلندمدت هدفمند است و این مطلبی است که سید احمدالحسن آن را در کتاب «توهم بی‌خدایی» نشان داده‌اند که در ادامه بخشی از استدلال‌های مربوط به این گزاره بیان شده است. برای دریافت استدلال‌ها و توضیحات بیشتر به کتاب «توهم بی‌خدایی» رجوع کنید. داوکینز چگونه نتیجه گرفته است که تکامل فاقد هدف بلندمدت است؟ داوکینز در کتاب «ساعت‌ساز نابینا» به جای نگاهی کلی به فرایند تکامل، آن را به اجزای کوچک‌تری تقسیم کرده و هر بخش را جداگانه بررسی می‌کند. او بیان می‌دارد که جهش‌های ژنتیکیِ تصادفی همراه با انتخاب طبیعی غیرتصادفی، که تنها اهداف کوتاه‌مدتی برای انتخاب موجودات بهتر سازگاریافته با محیط دارند، منجر به بروز ویژگی‌های خاصی می‌شوند و سپس با انباشت تدریجی این ویژگی‌ها در طول زمان، تغییرات و نتایج مشاهده‌شده در گونه‌ها به وجود می‌آید. او این‌گونه استدلال می‌کند که فرایند تکامل هیچ هدف بلندمدتی ندارد، زیرا تنها به سازگاری‌های کوتاه‌مدت و بقای موجودات در محیط فعلی خود وابسته است. “Natural selection, the blind, unconscious, automatic process which Darwin discovered, and which we now know is the explanation for the existence and apparently purposeful form of all life, has no purpose in mind. It has no mind and no mind’s eye. It does not plan for the future. It has no vision, no foresight, no sight at all. If it can be said to play the role of watchmaker in nature, it is the blind watchmaker.”[3] «انتخاب طبیعی، فرایند کور و ناخودآگاه و خودکاری است که داروین کشف کرد و اکنون می‌دانیم که توضیحی برای وجود و شکل ظاهراً هدفمند زندگی است و هیچ هدفی در ذهن ندارد. عقل و چشم ذهنی ندارد. برای آینده برنامه‌ریزی نمی‌کند. نه بینایی دارد، نه آینده‌نگری و نه کلاً بینشی. اگر بتوان گفت در طبیعت نقش ساعت‌ساز را بازی می‌کند، ساعت‌ساز نابیناست.» «آنچه داوکینز انجام داده همچون غوطه‌ور شدن در درون انسانی است که به‌سوی هدفی مشخص درحال دویدن است، و سپس می‌گوید: به قلب نگاه کنید که چون عضلات به اکسیژن و غذا نیاز دارند، خون را با قدرت پمپاژ می‌کند، کلیه‌ها اوره را از بدن بیرون می‌ریزند، کبد سموم بدن را دفع می‌کند، معده غذا را هضم می‌کند و... و... و... هدف همۀ این‌ها زنده نگهداشتن انسان نیست؛ بلکه مقصود و آرمان آنها کوچک و فقط در حوزۀ عملکرد خودشان است؛ آنها نابینایانی هستند که زندگی جسم را نمی‌بینند، بنابراین هدف درازمدتی را مد نظر ندارند، پس هدفی هم وجود ندارد. این درحالی است که کل این مجموعه با تمام اجزایش هدفمند است و هدف از این فرایندها، ناظر به کل است، نه اینکه هر بخش به‌طور جداگانه برای خود هدفی مستقل داشته باشد.»[4] با مطالعۀ کلام زیست‌شناسان آتئیست مانند ریچارد داوکینز که تلاش می‌کنند نشان ‌دهند تکامل هدفمند نیست، روشن می‌شود که اصلاً استدلالی دقیق مبنی‌بر هدفمند نبودن فرایند تکامل وجود ندارد و استدلال‌های بیان شده، صحبت‌هایی غیر دقیق است و تاکنون شاهد هیچ استدلال مثبتی از داوکینز و دیگران دراین‌باره نبوده‌ایم. در اینجا ذکر دو نکته دارای اهمیت است: اول، دلیلی وجود ندارد که نشان دهد جهش ژنتیکی تصادفی و بدون هدف است. دوم، حتی از دیدگاهی که تکامل را بخش‌بخش می‌کند نیز وجود رب یا اله اثبات می‌شود. خوانندۀ علاقه‌مند می‌تواند برای بررسی این موضوع به فصل چهارم کتاب «توهم بی‌خدایی» رجوع کند.[5] تعریف هوشمندی و ابزارهوشمندی از آنجا که در ادامه از مفهوم هوشمندی استفاده شده است، در اینجا تعریف خود از آن را ارائه می‌کنیم. «هوشمندی، به‌طور کلی نشان‌دهندۀ توانایی در سازمان‌دهی کنش‌ها و واکنش‌ها براساس داده‌های فضا و محیط است که معمولاً برای جلب منفعت و دفع ضرر صورت می‌گیرد. وجود ابزار هوشمندی (مانند مغز یا سیستم عصبی) در یک جاندار، باعث می‌شود که وی بتواند سایر توانایی‌های بیولوژیکی و اعضایش را مانند یک اسلحۀ بیولوژیکی جهت کسب منفعت بیشتر و چند برابر کردن آن‌ توانایی‌ها سازمان‌دهی کند.»[6] با توجه به این تعریف، جاندارانی که دارای ابزار هوشمندی تکامل‌یافته‌تری هستند برای بقا و تولیدمثل دارای مزیت بیشتری‌اند. برای مثال زنبورهای عسل از یک روش ارتباطی پیچیده به نام رقص زنبور[7] استفاده می‌کنند. زنبورها از طریق رقصی ظریف و پیچیده، اطلاعات مربوط به جهت و فاصله تا منبع غذایی را به یکدیگر منتقل می‌کنند. و از این طریق به زنبورهای دیگر می‌گوید که منبع غذایی در کجا قرار دارد و چگونه می‌توان به آن دسترسی پیدا کرد. زنبورها از حافظه و قدرت مسیریابی قابل‌توجهی برخوردار هستند که به آنها در یافتن آسان‌تر منابع غذایی کمک می‌کند. حال با توجه به انتخاب طبیعی مشخص است که کُلنی‌های زنبوری که هوشمندترند و قدرت حافظه، مسیریابی و قدرت ارتباط برقرار کردن بهتری دارند در شرایطی که به دست آوردن منابع غذایی دشوار شود، شانس بیشتری برای بقا نسبت به کلنی‌های با هوشمندی کمتر دارند. در ادامه به بررسی سه گزارۀ کلیدی دربارۀ تکامل و هوشمندی می‌پردازیم: ۱- پدیدار شدن ژن‌های ساخت ابزار هوشمندی حتمی است حتی با فرض تصادفی و بی‌هدف بودن جهش‌های ژنتیکی بعد از گذشت زمانی کافی -ایجاد ژن‌های تولیدکنندۀ ابزار هوشمندی- هرچند به‌صورت کاملاً ابتدایی، حتمی است. «حتی اگر فرض کنیم جهش ژنتیکی از همان ابتدا تصادفی بوده است، باید ژنی را فراهم کند که قابلیت ایجاد ابزار هوشمندی را دارا باشد. منظور از ابزار هوشمندی، مغز فعلی انسان و حیوانات نیست، بلکه مراد هرچیز قابل تصوری است که بتوانیم آن را به‌عنوان نخستین مرحلۀ ساخت مغز در نظر بگیریم؛ مثل یک سلول عصبی.»[8] ۲- ژن هوشمندی در تنازع با دیگر ژن‌ها شکست نمی‌خورد «البته هنگامی که ژن ایجادکنندۀ ابزار هوشمندی ایجاد شود و وارد مجموعه‌ای از ژن‌های سازندۀ موجودات زنده گردد، ممکن نیست در تنازع در برابر ژن‌های دیگر شکست بخورد و امکان ندارد از مجموعۀ ژن‌های عامل در ساختن موجودات زنده خارج شود، بلکه پیش خواهد رفت و آهنگ روبه‌جلو با گذر زمان پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا میان این ژن و دیگر ژن‌ها در تنازع بقا یا پیشرفت و رسیدن به جایگاه نخست، تفاوت بسیاری وجود دارد.»[9] برای درک بهتر مفهوم تنازع میان ژن‌ها، مثالی از پرندگان بی‌پرواز[10] در جزیره‌ای منزوی ارائه می‌کنیم. در این مثال ظهور ژن‌های مربوط به یک سری از صفات جدید، باعث از بین رفتن ویژگی پرواز در پرندگان شده است. به‌نوعی ژن‌های صفت جدید در این تنازع پیروز شده‌اند. فرض کنید در جزیره‌ای منزوی که هیچ شکارچی در خشکی وجود ندارد و منابع غذایی فراوان است، پرندگانی زندگی می‌کنند. در چنین شرایطی، پرواز کردن دیگر برتری محسوب نمی‌شود، چراکه در نبود شکارچی و فراوانی غذا، پرواز کردن فعالیتی پرهزینه است و برای فرار از خطر یا یافتن غذا ضرورتی ندارد. در این شرایط، پرندگانی که می‌توانند انرژی خود را به‌جای پرواز صرف صفات دیگری کنند مانند افزایش اندازۀ بدن یا تقویت پاها برای تحرک بیشتر در خشکی، احتمالاً از مزیت انتخابی در این محیط برخوردار خواهند بود. با گذشت زمان تعداد پرندگانی که توانایی پرواز آنها کاهش یافته یا به‌طور کامل از بین رفته است، در این جزیره افزایش می‌یابد و صفات جدیدی جایگزین ویژگی پرواز در این‌گونه پرندگان می‌شود. یکی از نمونه‌های بارز این پدیده، پرنده باکلان بی‌پرواز یا باکلان گالاپاگوس (Galápagos Cormorant) است. این پرندگان که بومی جزایر گالاپاگوس هستند، تنها باکلان‌هایی هستند که توانایی پرواز خود را از دست داده‌اند. در این مثال همان‌گونه که مشاهده شد مجموعه‌ای از ژن‌ها ازجمله‌ ژن‌های مربوط به پاهای قوی‌تر برای باکلان گالاپاگوس، ژن‌های مربوط به پرواز کردن را شکست داده و باعث حذف تدریجی آن شده است. اما ژن‌های ساخت ابزار هوشمندی امکان ندارد در تنازع با سایر ژن‌ها شکست بخورند؛ زیرا ظهور هیچ صفتی در موجودات نمی‌تواند اهمیت هوشمندی را در موجود از بین ببرد و باعث شود هوشمندی از مجموعه ژن‌های عامل در موجود زنده‌ خارج شود، مانند اتفاقی که دربارۀ قدرت پرواز کردن باکلان گالاپاگوس رخ داد. برای مثال، درون همین پرندگان بی‌پرواز موجود در جزایر منزوی، ژن‌های ساخت ابزار هوشمندی می‌توانند نقش بسیار مؤثری در بقای‌ آنها داشته باشد؛ زیرا می‌تواند به آنها در پیدا کردن غذا، ساخت لانۀ مناسب، تعامل با دیگر هم‌نوعان، حل مسئله، یادگیری، دفاع از قلمرو و... کمک بسیاری ‌کند. دقت کنید که در اینجا ما نمی‌گوییم موجود هوشمندتر در تنازع با بقیۀ موجودات همواره پیروز می‌شود، بلکه نکته آنجاست که با پدیدار شدن ژن‌های ساخت ابزار هوشمندی، این‌گونه ژن‌ها از ژن‌های عامل در موجود زنده خارج نمی‌شوند و همواره در معرض پیشرفت‌اند و در صورتی که شرایط مهیا شود این پیشرفت حاصل می‌شود تا آنجا که موجودی به هوشمندی انسان را پدید آورد. «گاهی فرد هوشمندتر یا جانداری که از ابزار هوشمندی برتری بهره‌مند است، از کسی که هوشمندی کمتری دارد، یا از ابزار هوشمندی پایین‌تری برخوردار بوده یا حتی اصلاً فاقد ابزار هوشمندی است شکست می‌خورد. این وضعیت پیامد ویژگی‌ها و شرایط رویارویی طرف‌های درگیری است. گاهی در تنازع بقا، نوعی که از ابزار هوشمندی برتر برخوردار است در مقابل نوعی که ابزار هوشمندی ضعیف‌تری دارد، شکست می‌خورد، زیرا از ویژگی‌ها و شرایط خاصی برخوردار است. البته هنگامی که ژن ایجادکنندۀ ابزار هوشمندی ایجاد شود و وارد مجموعه‌ای از ژن‌های سازندۀ موجودات زنده گردد، ممکن نیست در تنازع در برابر ژن‌های دیگر شکست بخورد و امکان ندارد از مجموعۀ ژن‌های عامل در ساختن موجودات زنده خارج شود، بلکه پیش خواهد رفت و آهنگ روبه‌جلو با گذر زمان پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا میان این ژن و دیگر ژن‌ها در تنازع بقا یا پیشرفت و رسیدن به جایگاه نخست، تفاوت بسیاری وجود دارد. رقابت میان ژن‌ها، فقط به تنازع بقا محدود نمی‌شود، بلکه میان ژن‌ها برای تقدم و صدرنشینی در مجموعۀ ژن‌هایی که جسم موجودات زنده را می‌سازند نیز رقابت وجود دارد. هر ژن می‌کوشد تا تعداد بیشتری داشته باشد. حتی اگر این رقابت به‌شکلی ناآگاهانه و غیرهوشیارانه باشد، بلکه این رقابت و تنازع، از خلال قانون عمومی تکامل می‌گذرد و تابعی از آن به شمار می‌رود.»[11] ۳- انتهای فرایند تکامل، موجود هوشمندی است که جلوی روند تکامل بر روی خود را می‌گیرد فرایند تکامل همواره بر روی تمام موجودات در جریان است و برای مثال در صورتی که شرایط محیطی مهیا شود و جهش‌های ژنی مرتبط رخ دهد، موجوداتی هوشمندتر ایجاد می‌شوند، زیراکه موجود هوشمند در فرایند تکامل دارای برتری بیشتری است، چون قدرت سازگاری، حل مسئله، یادگیری و حافظه، توانایی استفاده از ابزار و... بیشتری را داراست. حال تنها در یک صورت فرایند تکامل بر یک موجود، تقریباً به‌صورت کامل متوقف می‌شود که موجود به‌میزانی هوشمندی‌اش افزایش پیدا کند که روند تکامل را بر روی خود ببندد و برای مثال مانع از تأثیر انتخاب طبیعی بر خودش شود؛ مثلاً با درمان بیماری‌ها. «تکامل از توسعۀ ابزار هوشمندی برتر دست نمی‌کشد تا هنگامی که ابزار هوشمندی برتر و دستاوردهای آن به سطحی برسند که خود، روند تکامل خویش را متوقف سازند، همان‌گونه که برای انسان امروزی پیش آمده است؛ زیرا ما روند تکامل را تقریباً حداقل در رابطه با خودمان متوقف ساخته‌ایم. یکی از مهم‌ترین دلایل توقف تکامل گونۀ ما توسط خودمان همان ابزار هوشمندی برتری است که در اختیار داریم؛ زیرا این ابزار، توانمندی‌هایی در اختیار ما قرار داده که به بیشتر افراد گونۀ ما، اجازۀ بقا و زادوولد می‌دهد. بنابراین قانون انتخاب طبیعی دیگر تسلطی بر ما ندارد که بخواهد روند تکامل ما و پیشرفت ابزار هوشمندی برتری را که در اختیار داریم استمرار بخشد. آری، تنها یک راه برای پیشرفت ابزار هوشمندی که در اختیار داریم، باقی می‌ماند و آن روند جهش ژنتیکی مصنوعی است یا به عبارت دیگر اینکه ما خودمان ترکیب ژنتیکی‌مان را برای تولید مردمانی مثلاً با مغزهای باهوش‌تر دست‌کاری کنیم.»[12] فرایند تکامل وکارخانۀ ریخته‌گری فرایند تکامل را می‌توان به یک کارخانۀ ریخته‌گری تشبیه کرد، جایی که هر قطعه به‌طور مداوم بهبود می‌یابد و به‌شکل نهایی خود نزدیک‌تر می‌شود. در کارخانۀ ریخته‌گری، قطعات فلزی ابتدا به‌صورت خام و ناهموار از قالب بیرون می‌آیند. این قطعات خام نیاز به عملیات صیقل‌کاری، پرداخت و برش‌کاری دارند تا به‌شکل نهایی و مطلوب خود برسند. به‌طور مشابه در فرایند تکامل، موجودات زنده نیز از حالت‌های ابتدایی و ناپایدار به‌سوی سازگاری و پیچیدگی بیشتر پیش می‌روند. این فرایند تکامل شامل جهش‌های ژنتیکی و انتخاب طبیعی است. در هر نسل، جهش‌های ژنتیکی مختلفی رخ می‌دهد که برخی از آنها ممکن است به ویژگی‌های مفید و کارآمد منجر شوند. این ویژگی‌های مفید به موجودات کمک می‌کنند تا در محیط خود بهتر زنده بمانند و تولیدمثل کنند. در کارخانۀ ریخته‌گری، هر مرحلۀ عملیات پرداخت و صیقل‌کاری، به بهبود کیفیت قطعه کمک می‌کند. به همین ترتیب در تکامل، تغییرات کوچک ژنتیکی که منجر به بهبود کارکرد موجود شود، به‌طور تدریجی به بهبود کلی موجود زنده منجر می‌شود. انتخاب طبیعی همانند کارگران ماهری است که هر روز روی قطعه کار می‌کنند تا آن را به‌شکل مطلوب برسانند. جهش‌های مفید حفظ می‌شوند و جهش‌های غیرمفید کنار گذاشته می‌شوند، تا نهایتاً موجودی بهینه و کارآمد به وجود آید. بنابراین می‌توان گفت که فرایند تکامل موجودات زنده، مانند فرایند تولید در یک کارخانۀ ریخته‌گری است که در آن موجودات از حالت‌های خام و ابتدایی به‌سوی پیچیدگی بیشتر پیش می‌روند و هر مرحله از این فرایند، به بهبود و تکامل بیشتر موجودات کمک می‌کند. «اگر آنها از کفر و خداناباوری و عدم اعتقاد به وجود خدا به‌سمت شک‌وتردید در وجود خداوند حرکت می‌کردند و به تکامل به‌عنوان مجموعه‌ای یکپارچه می‌نگریستند، درمی‌یافتند که این موجودیت، براساس سیستمی دقیق و مولد کار می‌کند؛ مانند بهترین کارخانۀ ریخته‌گری که ممکن است به چشم ببینیم. در کارخانۀ ریخته‌گری، معمولاً قطعات به‌صورت صیقل‌یافته از قالب بیرون نمی‌آیند، بلکه روی آنها چندین عملیات صیقل‌کاری و پرداخت و حتی برش‌کاری‌هایی صورت می‌گیرد تا به‌شکل نهایی و مد نظر درآیند. تکامل نیز همین‌گونه است. همچنین اگر آنها آن را به چشم وجودی واحد بنگرند، از مولّد بودن آن حکم به هدفمند بودنش می‌دهند. تکامل، هوشمندی و به‌دنبال آن حکمت، ایثار و اخلاق را به بار آورده است. فاقد هیچ‌چیز نمی‌تواند اعطاکنندۀ چیزی باشد؛ بنابراین اگر تکامل هدفمند نبود و در پسِ آن قانون‌گذاری وجود نمی‌داشت، این دستاورد ارزشمند به بار نمی‌آمد. اما متأسفانه این عده، تکامل را تفکیک و پاره‌پاره می‌کنند و به اجزای تشکیل‌دهندۀ آن می‌نگرند و به‌دنبال آن نمی‌توانند نتیجۀ خاص حاصل از کُل آن را ببینند. آنها دقیقاً مانند کسی عمل می‌کنند که صنعت بزرگی را به خطوط تولید جدا از هم تقسیم می‌کند، تا به‌این‌ترتیب نظر پژوهشگر را بر اهداف کوتاه‌مدت هریک از خطوط تولید متمرکز کنند و از هدف نهایی این صنعت به‌عنوان یک واحد یکپارچه منحرف نمایند.»[13] برای درک عمیق‌تر شباهت فرایند تکامل به فرایندی که در یک کارخانۀ ریخته‌گری رخ می‌دهد، دربارۀ فرایند تکاملی هوموساپینس‌ها مثالی می‌زنم. - ساحل‌مردم چادی (Sahelanthropus tchadensis): قطعۀ خام فلزی با ویژگی‌های ابتدایی و پایه‌ای. - جنوبی‌کپی (Australopithecus): قطعه‌ای که تحت عملیات ابتدایی صیقل‌کاری و پرداخت قرار گرفته، با برخی بهبودهای اولیه. - انسان ماهر یا انسان هابیلی (Homo habilis): قطعه‌ای که تحت عملیات پیشرفته‌تر قرار گرفته، با بهبودهای چشمگیر در عملکرد و کارایی. -انسان راست‌قامت (Homo erectus): قطعه‌ای که تقریباً به‌شکل نهایی رسیده، با عملیات‌های پیشرفته‌تری برای بهبود کیفیت. - انسان هایدلبرگی (Homo heidelbergensis): قطعه‌ای که به‌شکل نهایی خود بسیار نزدیک شده، با چند بهبود نهایی. - انسان خردمند (Homo sapiens): قطعه‌ای که پس‌از تمامی مراحل پرداخت و صیقل‌کاری به‌شکل نهایی و مطلوب خود رسیده. در این مقایسه، در هر مرحله از تکامل حجم مغز و پیچیدگی‌های مربوط به آن و توانایی‌های مربوط به هوشمندی موجودات ازجمله‌ استفاده از ابزار، توانایی‌های زندگی اجتماعی و... که منجر به بقا و تطابق بهتر موجودات با محیط زیستشان شده است افزایش یافته است. این فرایند تکاملی مشابه با بهبود تدریجی و افزایش کیفیت در مراحل تولید یک قطعۀ فلزی در کارخانۀ ریخته‌گری است. عده‌ای متصور شده‌اند که انقراض و حذف شدن موجودات میانی در فرایند تکامل -برای مثال انسان راست‌قامت (Homo erectus)- نشان‌دهندۀ هدفمند نبودن تکامل است، درحالی‌که اگر به تکامل به‌صورت یک کل و از زاویه‌ای درست بنگرند، متوجه می‌شوند که فرایند تکامل بسیار مشابه یک کارخانۀ ریخته‌گری است که به‌صورت دقیقی کار می‌کند و دیگر اشکالشان معنایی نخواهد داشت. «نگرش و دید می‌تواند از زوایای مختلفی شکل بگیرد. برخی مواقع زاویۀ دید، نگرش ما را به‌طور کلی تغییر می‌دهد. زاویۀ دید درست، نگاه انسان را کاملاً تغییر می‌دهد. به عنوان مثال تصاویر نقوش برجسته در تصویرهای سه‌بعدی را فقط از زاویۀ دید درست یا معین می‌توان تشخیص داد و اگر نپذیریم از این زاویۀ خاص به آن بنگریم، مطمئناً آن نقش برجسته را نیز نخواهیم دید؛ باوجود اینکه ده‌ها نفر قادر به تماشای آن هستند!» [14] تکامل در بلندمدت هدفمند است در این سیستم کلی که در آن قرار گرفته‌ایم -سیستمی که چه بسا شامل جهان‌های فراوانی باشد- مجموعه‌قوانینی حاکم است که قوانین مربوط به فرایند تکامل تنها بخشی از آنهاست و قوانین بسیار دیگری وجود دارند که از آنها آگاهی نداریم، اما نتیجۀ قوانین مربوط به تکامل -که در این مقاله بررسی کرده‌ایم- به‌طور خلاصه عبارت‌اند از: ۱) ایجاد ابزار هوشمندی هرچند ابتدایی حتمی است؛ ۲) ژن هوشمندی در تنازع با دیگر ژن‌ها شکست نمی‌خورد؛ ۳) فرایند تکامل همواره در جریان است و تنها در موجودی که به‌اندازۀ کافی هوشمند شده باشد متوقف می‌‌شود. حال با توجه به مقایسۀ فرایند تکامل با کارخانۀ ریخته‌گری، در ابتدای این فرایند اولین همانندساز مانند قطعه‌ای وارد کارخانه‌ شده است. طبق گزارۀ اول، با گذشت زمان و در اثر صیقل‌کاری‌های مداوم، ژن‌های مربوط به هوشمندی به تدریج به موجود (قطعه) اضافه می‌شوند. طبق گزارۀ دوم می‌دانیم که در این فرایند پرداخت، صیقل پیدا کردن بخشی باعث حذف یا خراب شدن بخش مربوط به ژن‌های هوشمندی نمی‌شود و همواره ژن هوشمندی در معرض صیقل پیدا کردن و بهبود است. طبق گزارۀ سوم می‌دانیم که فرایند ریخته‌گری همواره ادامه پیدا می‌کند تا که موجود به حدی از هوشمندی برسد که توانایی کنترل و توقف روند انتخاب طبیعی را داشته باشد. از همین رو، روشن است که این مجموعه قوانین به‌ صورت هدفمند ایجاد شده‌اند و به‌دنبال ابزار هوشمندی‌اند و زمانی که در کنار مجموعه قوانین دیگری که مناسب باشند قرار گیرد، موجودی هوشمند ایجاد می‌کند، مانند اتفاقی که دقیقاً برای ما رخ داده است و نتیجۀ‌ سیستمی که در آن زندگی می‌کنیم رسیدن به موجود هوشمندی، مانند انسان بوده است. «هر نوع زندگی، خواه زندگی زمینی ما باشد - که بر آب، کربن، نیتروژن و دیگر مواد شیمیایی استوار است -خواه زندگی در سیاره یا جهانی دیگر- که به‌جای آب بر آمونیاک یا به‌‌جای کربن بر سیلیکون متکی باشد، چراکه می‌تواند زنجیره‌های طولانی همچون کربن را به وجود آورد - نتیجۀ حتمی آن، ایجاد ابزار هوشمندی خواهد بود و براساس قانونی که اکنون می‌شناسیم، این همان هدف حتمی تکامل است و هیچ حیات یا همانندسازی یا ابزار نسخه‌برداری و تکامل نمی‌تواند دیر یا زود از رسیدن به آن برکنار بماند.»[15] تا اینجا مشخص شد که فرایند تکامل در بلندمدت هدفمند بوده و تولید ابزار هوشمندی هدف حتمی تکامل است. اثبات وجود رب یا اله همان‌طور که پیش‌تر استدلال شد، فرایند تکامل هدفمند است و براساس اصل «صفت اثر دلالتی است بر صفت مؤثر»، وجود رب یا اله را نیز اثبات می‌کنیم. اگر مؤثر فرایند تکامل را "A" نام‌گذاری کنیم. از آنجا ‌که اثر "A" (یعنی فرایند تکامل) هدفمند بوده و به‌دنبال صفت هوشمندی است، نتیجه گرفته می‌شود که "A" نیز باید هدفمند و هوشمند باشد، زیرا فاقد یک چیز نمی‌تواند اعطا‌کنندۀ آن چیز باشد. «به ‌این‌ ترتیب، به سخن نهایی و حل اختلافات در خصوص امکان اثبات وجود پروردگار یا خدا براساس نظریۀ تکامل می‌رسیم. ثابت کردیم که زندگی هدف‌ دارد و هدفمند است، و تکامل نیز به همین صورت. وقتی «صفت اثر دلالتی است بر صفت مؤثر» اثبات می‌شود که مؤثر نیز دارای صفت هدفمندی و تعقّل و دانایی است و براین‌اساس وجود یک مؤثر هدفمند، منطقی و دانا را اثبات نموده‌ایم. در نتیجه وجود پروردگار یا خدا، خواه به‌طور مستقیم مؤثر باشد یا یکی از آثارش دالّ بر این صفت وی یعنی هدفمندی باشد، اثبات می‌گردد. این موضوع، به‌خودی‌خود برای ردّ نظریۀ خداناباورانۀ جدید، مبنی‌بر اینکه تکامل فاقد هدفی درازمدت است، کفایت می‌کند.»[16] منابع: [1] ریچارد داوکینز، ساعت‌ساز نابینا (۱۹۸۶)، فصل ۳، انباشته شدن تغییر کوچک (ص ۵۰) نسخه انگلیسی. [2] احمدالحسن، توهم‌ بی‌خدایی، ص ۳۶. [3] ریچارد داوکینز، ساعت‌ساز نابینا (۱۹۸۶)، فصل ۵، قدرت و سوابق (ص ۵) نسخه انگلیسی. [4] احمدالحسن، توهم‌ بی‌خدایی، ص ۲۱۲. [5] ر.ک: احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، فصل چهارم. [6] احمدالحسن، توهم‌ بی‌خدایی، ص ۵۴۲. [7] Waggle dance. [8] احمدالحسن، توهم‌ بی‌خدایی، ص ۲۰۵. [9] احمدالحسن، توهم‌ بی‌خدایی، ص ۲۰۶. [10] Flightless bird. [11] احمدالحسن، وهم الإلحاد (نسخه عربی)، ص ۱۹۷. [12] احمدالحسن، توهم‌ بی‌خدایی، ص ۲۲۶. [13] احمدالحسن، وهم الإلحاد (نسخه عربی)، ص ۱۹۴. [14] احمدالحسن، توهم‌ بی‌خدایی، ص ۲۰۳. [15] احمدالحسن، توهم‌ بی‌خدایی، ص ۲۰۴. [16] احمدالحسن، توهم‌ بی‌خدایی، ص ۲۰۵. گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) آیا معجزه راه ثابت شناخت فرستادگان الهی است؟ به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد و تصمیم گرفتند که فردا به دیدار کشیش بروند. آ‌نها درحال قدم زدن و لذت بردن از هوای مطبوع و طبیعت زیبای پارک بودند که زنگ اعلان گوشی همراه الیاس به صدا در آمد. الیاس نگاهی به گوشی خود انداخت و گفت: «وهب است، همان پسر ایمان‌دار به احمدالحسن! عجله‌ای برای خواندن پاسخش ندارم!» او تظاهر می‌کرد که خواندن جواب وهب برایش اهمیتی ندارد، شاید نمی‌خواست ساره را نگران کند، اما خودش می‌دانست که به‌شدت درگیر و‌ مشتاق پیگیری این مباحثه شده است. وقتی به خانه رسید، گوشی‌اش را برداشت و پیام وهب را خواند. او نوشته بود: «الیاس عزیز، پاسخ این پیامت را در چند بخش کوتاه تقدیم می‌کنم؛ پیش از هرچیز لازم است بگویم که: گفتی از همین ابتدا می‌دانی آیاتی که در اثبات حقانیت احمدالحسن می‌آورم، به وی بی‌ارتباط است: «به‌حسب ظاهر داوری مکنید، بلکه به راستی داوری نمایید.»[1] ای‌کاش لااقل به آیات کتاب مقدس خود پایبند باشید و بدون پیش‌داوری دلایل ما را بخوانید و بررسی کنید. به پاسخ سؤالت دربارۀ معجزات احمدالحسن می‌پردازم: اول:بله، ایشان معجزات بسیاری داشته‌اند؛ ازجمله خبر از غیب، شفای بیماران و‌ حتی زنده کردن مردگان و... دوم:از اینکه از معجزات احمدالحسن پرسیدی، چه هدفی داشتی؟ آیا حقیقتاً معجزه را نشانۀ حقانیت یک شخص می‌دانی و اگر ایشان معجزه‌ای ارائه نکرده بود، آن را دلیل بر باطل بودن ادعایش می‌دانستی؟ پس اگر در زمان یحیای ‌نبی بودی چه می‌کردی؟ «و بسیاری نزد او آمده، گفتند که یحیی هیچ معجزه ننمود و لکن هرچه یحیی دربارۀ این شخص گفت، راست است.»[2] سوم:اگر کتاب مقدس خود را با دقت بیشتری بخوانی، درمی‌یابی که عیسی نسبت به مسیح‌ها و انبیای دروغین هشدار داده است که از آنها هم معجزات صادر می‌شود. «زیراکه مسیحان کاذب و انبیا کذَبه ظاهر شده، علامات و معجزات عظیمه چنان خواهند نمود که اگر ممکن بودی برگزیدگان را نیز گمراه کردندی.»[3] پس چگونه مدعیان راستین را از دروغ‌گویان تشخیص بدهیم؟! احمدالحسن مانند عیسی معجزه دارد، اما این، راهِ شناختِ ثابت نیست. اگر ثابت و یکسان بود، پس چرا یحیای نبی و بسیاری انبیای دیگر معجزه‌ای مادی نداشتند؟! بهتر است این نکته را بدانی که معجزات مادی همیشگی نیستند و به‌خواست خداوند نشان داده می‌شوند. دوست من، اگر بخواهی می‌توانم برایت از قانونی بگویم که بر همۀ فرستادگان خداوند صدق می‌کند و همۀ آنها با این قانون، حقانیت خود را ثابت می‌کنند.» گویی پس‌از خواندن پاسخ وهب، اندکی از خشم الیاس نسبت به وی کاسته شده بود. شاید چون دانسته بود که با انسان آگاهی درحال مباحثه است که تنها به پاسخ‌هایی براساس کتاب مقدس اکتفا کرده و از بیان کوچک‌ترین توهینی خودداری می‌کند. ا‌و تصمیم گرفت تا فردا و پس‌از دیدار با کشیش استیفان هیچ پاسخی به وهب ندهد. لحظۀ موعود فرارسید و الیاس و ساره به کلیسا رفتند. ازآنجاکه آن روز، روز شلوغی برای کلیسا بود و آنها قصد نداشتند که دیگران از این‌ موضوع باخبر شوند، از کشیش خواستند که وقت خود را در اختیارشان قرار دهد و در جلسه‌ای خصوصی و خلوت به سؤالات آنها پاسخ بدهد. کشیش درخواستشان را پذیرفت و آنها به انتظار و مشتاق دیدار با کشیش نشستند. ساره امیدوار بود که این ملاقات، پایان درگیری‌های ذهنی الیاس دربارۀ خبر ظهور فرستادۀ عیسی باشد و الیاس مشتاق شنیدن راهنمایی‌های کشیش بود تا از آنها در مباحثه با وهب استفاده کند. سرانجام پس‌از پایان‌ مراسم کلیسا در آن روز، کشیش استیفان آنها را به اتاقی دعوت کرد و گفت‌وگوی آنها آغاز شد. الیاس شروع کرد و گفت: «جناب کشیش، آیا شما از ظهور فرستادۀ عیسی باخبرید؟ بهتر است بگویم آیا با افرادی که درحال نشر این خبرند مواجه شده‌اید؟» کشیش استیفان چندلحظه با بهت و‌ سکوت به الیاس خیره شد و کلمه‌ای بر زبان نیاورد. ساره که متوجه حیرت وی شده بود، ادامه داد و گفت: «البته که ما می‌دانیم ادعای آنها کذب محض است، اما ازآنجاکه الیاس با یکی از این افراد وارد بحث شده، و ذهنش اندکی درگیر شده، تصمیم گرفتیم نزد شما بیاییم تا سخنان شما خط پایانی بر مباحثۀ الیاس با آن شخص بکشد و دیگر وقت خود را صرف خواندن پاسخ‌های او نکند.» کشیش گفت: «من نمی‌دانم بخندم یا گریه کنم! خنده‌ از آن‌جهت که چطور و با چه جرئتی خبری به این اندازه سست و بی‌اساس را نشر می‌دهند، و گریه‌ برای اینکه چگونه ایمان‌دارانی مثل شما این اخبار را جدی می‌گیرند و پیگیر می‌شوند.» الیاس گفت: «جناب کشیش، نگرانی من برای دیگران است، نه خودم! من که یقین دارم این ادعا باطل است، اما به فکر ایمان‌دارانی هستم که فریب این افراد را می‌خورند و از پدرمان دور می‌شوند. این‌طور که به نظر می‌رسد آنها کاملاً آماده و آموزش دیده‌اند و پاسخ‌هایی مطابق با کتاب مقدس ارائه می‌کنند.» این گفت‌وگوی داستانی ادامه دارد... منابع 1- انجیل یوحنا 24:7. 2- انجیل یوحنا 41:10. 3- انجیل متی 24:24. مصیبت برتر قسمت دوم مدعیان خیر به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که مصیبت امام حسین(ع) نزد پیامبر(ص) و اهل‌بیت ایشان(ع) و ادیان پیشین دارد[1] بر توضیح مفهوم آن تمرکز کرده و به مباحثی پیرامون مصیبت و ماهیت آن پرداختیم. و نتیجه آن بود که طبق کلام سید احمدالحسن مفهوم مصیبت چیزی نیست مگر پیروزی یافتن باطل بر حق[2] و شناخت حق چیزی نیست جز شناخت پیامبر اسلام(ص) یا تمام اخلاق و صفات نیکویی که بشر قادر به درک آن است.[3] در این بخش، تلاش ما بر این است که پیش از پرداختن به مفهوم حق، مدعیان حق‌خواهی را بازشناسیم؛ چراکه همان‌طور که گفته خواهد شد، مدعیان آن از دو گروه تشکیل می‌شوند که بر نابودی دیگری اصرار می‌ورزند. برای همین ما پیش از آنکه بخواهیم دربارۀ مفهومی که آنان از خیر به تصویر می‌کشند سخن بگوییم می‌بایست با گویندگان آن آشنا شویم. اهمیت این موضوع که ما را وادار به پرداختن به خود کرده است، آنجا آشکار می‌شود که این دو مدعی نه‌تنها متصور می‌شوند که خیر و حق را می‌شناسند، بلکه مدعی آن هستند که می‌توانند آن را برایمان به ارمغان آورند. و این ادعا دست‌کم برای تمام کسانی که از جنگیدن برای نیکی، عدالت و رستگاری خسته نشده‌اند و هنوز نمی‌خواهند تسلیم شوند و تمام خود را به دست همتایان نه‌چندان قابل اعتمادشان در نسل بشر بسپارند، اهمیتی خطیر دارد. واضح است که توان حقیر و این مقاله برای پرداختن به نام و اسامی تک‌تک ایده‌پردازان و نقد سخنانشان نخواهد رسید، بنابراین بی‌آنکه برای انجام چنین کاری اقدام کنم، تنها به شرح کلی از آنچه ایده‌پردازان در نهایت سخنان خود آن را هدف خویش قلمداد خواهند کرد، خواهم پرداخت که به زبان ساده می‌توان آن را انتخاب میان سعادت اخروی و سعادت دنیوی نامید و مثال بارز آن را می‌توان در عرفان شرقی و فلسفۀ غربی یافت. قسمت بزرگی از نتیجۀ این بحث‌ها به انتخاب نوع حکومت و تن در دادن به سیاستی که موجب شکل یافتن آن حکومت می‌شود خواهد رسید[4] که بنده در اینجا تنها اشاره‌هایی به آن خواهم کرد و مابقی بحث را به‌صورت کلی و آن‌گونه که در توان اندیشه و قلمم جای دارد پیگیری خواهم کرد. مسئلۀ تعهد، بندگی و آزادی آیا آزادی برای انسان حدواندازه دارد؟ حداقل همۀ ما معتقدیم که لازمۀ زندگی در تمدن و بهره‌برداری از آن، تن در دادن به برخی تعهدات است. اما آنچه اکثر ما در آن سرگردان می‌شویم حدوحدود آزادی و تعهدات است و اینکه چگونه حق انسان ادا می‌شود و چه کسی باید این حدود را مشخص کند، یا از پس انجام این کار بر می‌آید. تعهد انسان به اخلاق و انسانیت می‌تواند تسلی‌بخش وجود انسان‌ها باشد، اما مشکلی که در میان ما اختلاف می‌اندازد، در پذیرش بااخلاق بودن نیست، بلکه در پذیرفتن آنچه اخلاق نامیده می‌شود و آنچه غیراخلاقی است. برای برخی تا همان اندازه که کنش‌های فرد موجب آسیب رساندن به دیگران نشود، اخلاق شمرده می‌شود. اما تصمیم آنکه چه‌چیزی خصوصی است و دیگران باید از آن چشم بپوشند و چه‌چیزی عمومی و دیگران حق دارند که در رابطه با آن نگران باشند و واکنش نشان دهند، ازجمله تصمیماتی است که انسان امروز را عاجز کرده است. برای آنکه انسان تسلی‌بخشی وجودش را هدف زندگی قرار دهد، باید تمام مفاهیم عمومی را از زندگی خود حذف کند. در این صورت، فردی منزوی و طردشده خواهد بود و قانون اولش که «زندگی راحت است» بدون کمک دیگران برایش سخت می‌شود. پس دوباره بازگشت ما به همان نقطۀ اول خواهد بود که دقیقاً تا چه حدود از لذت‌های شخصی باید مهار شوند و چه اندازه از پیگیری‌های عمومی خاموش شوند که زندگی راحت تمام افراد در جامعه میسر شود. از آن طرف، برای کسانی که جز دنیا به چیز دیگری ایمان ندارند، گذشتن از تسلی‌بخشی وجود هر آن‌قدر هم که جاهلانه باشد، پذیرفتنی نیست، حتی اگر منجر به آسیب رساندن به نسل‌های آینده و افراد دیگر باشد و به‌عبارتی به آنها ربطی ندارد که چه بر سر دیگران خواهد آمد. آنها این کارها را انجام می‌دهند چراکه قدرت انجام دادنش را دارند و آنهایی که قدرتش را ندارند نیز باید به همان قدر که برایشان قابل دسترس است بسازند. به عبارت دیگر، منطق آنان چنین است که هرکسی به‌اندازۀ قدرت و استعداد خودش به دست می‌آورد. ازجمله مثال‌های قابل لمس در جهان امروز ما، می‌توان به مصرف‌گرایی‌های بلااستفاده‌ای اشاره کرد که هر روز از روز پیشینِ خود پیشی می‌گیرند و جهانی را که در آن زندگی می‌کنیم بیمار و آیندۀ آن و کودکانمان را تباه می‌کنند. تنها دلیلی که تا به امروز جلوی این افراط‌ها گرفته نشده است، علاوه‌بر سود مفرطی که زندگی بیش از اندازه مفرح را برای صاحبانشان فراهم می‌کند، استفادۀ انسان‌هایی است که راحت زندگی کردن و لذت‌بخش نمودن زندگی هرچه بیشتر سرلوحۀ اهدافشان است و هر دلیل و منطق دیگری در کنار تنها دلیل زندگی آنان که زندگی آسوده است، می‌تواند به‌راحتی خط بخورد. حتی دیدن و شنیدن از افرادی که در مراتب بسیار پایینی از رفاه حداقل به سر می‌برند هم نمی‌تواند آنها را راضی به‌قدری صرفه‌جویی در زندگی‌هایشان کند. در صورتی که برخلاف دیگرانی که اکثریت را تشکیل می‌دهند، آنان بیشترین کنترل را بر زندگی‌های خود دارند؛ آن هم به این دلیل که آنها از آزادی در زندگی خود برخوردارند و دست کشیدن از این آزادی – نه در تمام مواضعشان، بلکه تنها در برخی از مواضع افراط‌گرانۀ آنها – زندگی‌شان را کمتر لذت‌بخش خواهد کرد. به عبارتی دیگر، این افراد اعتیاد دارند و با آنکه می‌دانند کار بدی انجام می‌دهند و دائماً درحال افراط هستند، دست به درمان نمی‌برند چراکه اعتیادی لذت‌بخش دارند. این افراد ازجمله کسانی هستند که الگو و سرلوحۀ معتقدان به سرخوشی بی‌حد و مرز در دنیا قرار می‌گیرند و اذهان و قلب‌های بیمار و جاهل را تسخیر می‌کنند. مشروع دانستن هم‌جنس‌گرایی[5] که می‌تواند در نوع گسترده‌تر خود قاطع نسل انسان‌ها باشد، مثالی دیگر از جهانی است که افراد آن لذت را هدف زندگی قرار می‌دهند.[6] این مسئله علاوه‌بر قطع نسل انسان‌ها در حالت‌های دیگر خود می‌تواند آسیب‌های جبران‌ناپذیری بر روان کودکان داشته باشد. ازآنجاکه والدینی بیمار و آزاد دارند، و جهل انسانی نمی‌تواند تعهدی برای آنان که ادعای خیررسانی به مردم را دارند ایجاد کند، آن هم به‌خاطر آنکه این امور لذت‌بخش هستند و ایستادن رودَررُوی آنها برای شخص آزاردهنده است و زندگی‌اش را کسل‌کننده و تلخ می‌کند. می‌دانم که برخی در اینجا می‌گویند آیا مسئلۀ مهم‌تری برای مثال زدن پیدا نکرده‌ام که چنین بحثی را پیش کشیده‌ام؟ برای من بشخصه این مثال اثبات آن است که چگونه مردم دروغی شیرین را بر حقیقتی تلخ‌تر ترجیح می‌دهند، و چگونه می‌شود که در این زمانه خرافات همچنان در میان مردم طرفداران بیشتری دارد. و در آخر آنکه بله حق با شماست، مسائلی بزرگ‌تر وجود دارد که به‌جای آنکه مردم و زندگی خصوصی‌شان را هدف قرار دهد، به اشخاص و دسته‌های بزرگ یا اعمال غریب دیگری که بر همگان تأثیر می‌گذارد، متوجه خواهد شد و سخنان بنده در این متن جزو همان مسائل بزرگ‌تر محسوب می‌شود، اما رسیدگی به مسائل بزرگ به آن معنی نیست که ما چشمان خود را بر مسائل کوچک یا سطحی بسته نگه داریم و می‌توانیم هر دو را با هم اصلاح کنیم. مخصوصاً آنکه این مسئله به لطف سیاست‌های آشنای غربی چنان تمام ذهن‌ها و مسیرهای فکری را که در متن‌ها، فیلم‌ها و نمایش‌ها می‌بینیم در نوردیده است که مثال آوردن آن بسیار راحت است. چراکه حتی دورترین افراد جوامع از اندیشه، زیروبم آن را می‌دانند و به دفاع یا محکوم کردن آن می‌پردازند و در نظر همه چنین می‌آید که مشکل حکومت‌ها بر سر آن است که مردم در اتاق خواب‌هایشان چه آزادی‌هایی را طلب می‌کنند! حقیقت اما بسیار دورتر از این گفته‌هاست و از دید شما بر گرد مسائلی بزرگ‌تر می‌گردد و پرداختن ما به آن به‌دلیل تحقیر سیاست‌هایی است که از آن حمایت می‌کنند و سیاست‌هایی که به اصطلاح قرار است جلوی آنها را بگیرد، اما موجب تقویت آن می‌شود. هدف ما از طرح این مباحث، سرزنش یا دشمنی با کسانی نیست که به هر دلیلی درگیر این مسائل شده‌اند. ما صمیمانه آرزو می‌کنیم که این افراد بتوانند بر مشکلات خود غلبه کنند و مسیر زندگی سالم‌تر و پربارتر را در پیش بگیرند. سخن ما با کسانی که صرفاً به‌دنبال لذت‌های زودگذر در این مسیر گام می‌نهند، همانند سخنی است که با هر فرد لجوج و متعصبی می‌گوییم: انعطاف‌پذیری پیشه کنید، به‌جای تکبر فروتنی را برگزینید و اگر فارغ از تعصب هستید، ما را به‌خاطر پرسش‌هایی که علم و منطق انسانی در ما برانگیخته است، ببخشید. کنار گذاشتن تعصبات و به مشورت پرداختن دربارۀ حقایق، راه‌حل تمام مشکلات بشر است؟ در سوی دیگر این ماجرا، شاهد تعهداتی هستیم که منجر به تعصبات و اعمال خشونت‌های بیجا علیه افرادی می‌شود که در زندگی خود با مشکلاتی روبه‌رو هستند یا به کمک نیاز دارند. هرچند هیچ‌کدام از طرفین در این ماجرا، چه آنها که بر آزادی خود اصرار دارند و چه آنهایی که بر واجب بودن متعهد ماندن کمر بسته‌اند، از به‌کارگیری خشونت مستثنا نیستند و تعصب در هر دو گروهی که هیچ علاقه‌ای به شنیدن و انعطاف‌پذیری در برابر این واقعیت که «حقیقت را باید فارغ از نفع و ضرر در نظر گرفت» ندارند، حرف اول را می‌زند. اما پرداختن به حقیقتی که خارج از نفع و ضرر افراد باشد، حتی برای افرادی که گوش شنوا دارند و قلبشان را برای شنیدن دلایل منطقی باز می‌گذارند، تا به حال بدون پاسخ قطعی و قانع‌کننده مانده است؛ چراکه مشکل در تعریف واژۀ «حقیقت» است. منظور من از «حال» تا آن زمانی را در بر می‌گیرد که سید احمدالحسن با زبان شیوای خود معنای حقیقت را برایمان آشکار نکرده بودند و دلایل قطعی را در دستمان نگذاشته بودند. [7] امیرمؤمنان می‌فرمایند: «هركه خودرأى گرديد به هلاكت رسيد، و هركه با مردمان رأى بر انداخت[مشورت کرد] خود را در خرد آنان شريك ساخت.»[8] همان‌طور که مشخص است، ایشان در این جمله بر بی‌فایده بودن تعصب و لجاجت تأکید می‌کنند، اما به آنچه پسندیده یا کار درست است اشاره نمی‌کنند، بلکه تنها می‌گویند که سرانجام انسانی که خودرأی است با آنی که خودرأی نیست چه می‌شود. در شریک شدن ما در عقل‌های یکدیگر چه سودی می‌تواند وجود داشته باشد؟ مگر ما توانسته‌ایم با روی هم گذاشتن عقل‌هایمان بر نقص‌ها و کمبودهایمان فائق آمده و آنها را تحت‌کنترل خویش درآوریم؟ مگر نه این است که سرانجام مشارکت ما با یکدیگر نیز همان هلاکت است و در نتیجه چیزی تغییر نمی‌کند؟ مشارکت ما در خردورزی مانند آن است که میان بد و بدتر، بد را انتخاب کنیم که همچنان این مسئله را که بد انتخاب ماست از میان برنخواهد داشت.[9] و منظور از این حرف آن است که ما انسان‌ها حتی باوجود برداشتن موانع بسیار و فراهم کردن راحتی‌های بی‌شمار، هنوز نتوانسته‌ایم بر سر یکسری از ناکامی‌های اصلی خود مانند مرگ یا پیری و نابرابری، پیروز شویم و هنوز هم کنترل تام آنچه را بر سرمان می‌آید نداریم و هنوز به اشکال ازپیش‌تعیین‌شدۀ زندگی مانند نفس کشیدن برای زنده ماندن محتاجیم. ذات این دنیا سرگردانی است و انسان از بسیاری از جهات در زندگی خود دچار نادانی و ناتوانی است. جهاتی که می‌توان ازجملۀ آنها عدم کنترل وی در مرگ و زندگی را مثال زد؛ یا دلیل فهمیدن یا وجود داشتن و در درجۀ اول به وجود آمدنش را گفت. از انسانی که در چنین مسائل عظیمی دچار نادانی است و بر کنترل حیاتی‌ترین افعالش در چنین ناتوانی به سر می‌برد، منطقی است که انتظار برخوردن به چنین اختلافاتی را داشته باشیم که موجبات ظلم و ستم به یکدیگر را برایشان آماده می‌کند. بزرگ‌ترین اشتباه انسان این است که پیش از نگریستن بر خودش به مبدأ خویش نظر نینداخته و به‌جای آنکه اولین مشکلش که با فراتر از خودش به میان می‌آید را حل کند، صورت‌مسئله را پاک کرده و مشغول رسیدگی به خود و احوالاتش شده است. بازتاب این عمل را می‌توان در نظریۀ جهانی از هیچ و طرفداران آن مشاهده کرد. [10] چقدر راحت می‌شود برای انسان که فرض بر وجود علتی برای خودش را نادید بگیرد و پس‌از آن به‌جای کنکاش در آن علت، تنها به کنکاش در وجود خویش بپردازد. آیا معتقدان به فرستاده بودن سید احمدالحسن و تعالیم ایشان، یافتن حقیقت را که به اعتقادشان با شناخت حجت خدا ممکن می‌شود[11] چون خط پایانی می‌دانند که به آنان اجازۀ تصمیم‌گیری شخصی و دست به عمل بردن در هر حیطه‌ای را می‌دهد؟ اگر چنین است، چه تفاوتی بین عقاید آنها و کسانی که به نهایت آزادی فرد باور دارند، وجود دارد؟[12] آیا گفتن اینکه کاری اشتباه است با مجازات کردن کسی که آن کار را انجام داده است، یکسان است؟ مسلماً اینطور نیست. اگر این‌طور بود، پس نیازی به خدا نداشتیم. خودمان کارهایمان را انجام می‌دادیم و بعدش چه؟ زندگی‌مان را می‌کردیم و خوش و خرم بودیم. به نظر می‌رسد با این کار به هرچیزی که نیاز داریم می‌رسیم و می‌توانیم بعد از انجام کارهای قهرمانانه‌ای که به آن‌ها افتخار می‌کنیم و باعث غرور و سربلندی‌مان می‌شوند، به‌سراغ زندگی پرهیزکارانه و مطمئنی برویم که به رستگاری ختم می‌شود. اصلاً این زندگی آن‌قدر خوب و دل‌چسب است که دیگر نیازی به آخرت نداریم، چون هم دنیای خوب و هم آخرت خوب را در آن داریم!![13] خداوند بهتر می‌داند با کسانی که اشتباه می‌کنند چه کند. این تصمیمی نیست که ما بخواهیم به‌جای او بگیریم. ما باید قبل از هر اقدامی، بر مبارزه با عقاید غلط طبق دستورات الهی تمرکز کنیم و خود را درگیر تصمیم‌گیری‌هایی که به خدا مربوط می‌شود نکنیم. آیا این به‌معنای موافقت با عقاید مخالف است؟[14] در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که چقدر از دین خود و چقدر از درک دیگران اطلاع داریم؟ گم شدن در پیچ‌وخم سؤالاتی که به زمان و مکان مربوط می‌شوند، هیچ پاسخ قطعی و ثابتی به ما نمی‌دهد. تنها چیزی که می‌دانیم این است که تنها قطعیت ممکن، خدایی است که تغییر نمی‌کند و تنها او می‌تواند به سؤالات نامطمئن ما پاسخ قطعی دهد. جهان ما برای همگان برابر نیست، و برخلاف آنچه متعصبان امروزی قصد دارند به زور بر دیگران بقبولانند، تغییر دادن نظام‌ها سبب به دست آمدن جوامع آرمانی نخواهد بود. هیچ‌چیز در این دنیا وجود ندارد که بتواند همۀ ما را در یک صف برابر قرار دهد، اما این به‌معنای دست کشیدن از تلاش برای اصلاح نیست. در واقع، همین تلاش‌هاست که باعث پیشرفت جوامع شده است. کمال‌گرایی مطلق در این جهان جسمانی هرگز به حقیقت نخواهد پیوست، بزرگ‌ترین شاهد این موضوع نیز آن است که تمام آنچه انسان هم‌وغمش را برایش می‌گذراد حتی به هدف بهرۀ آیندگان از آن، در نهایت برای انسان ماندگار نخواهد ماند. همۀ ما به‌زودی مشتی خاک خواهیم شد و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم نابود خواهد شد، به‌جز آگاهی ما که به دنیای دیگری تعلق دارد.[15] قرار دادن کلمۀ آزادی در برابر بندگی به معنای آن نیست که ما آزادی را نادرست می‌دانیم، چه بسا ما آزادی را بیشتر از بندۀ خدا بودن دوست داریم، اما آن زمان که به‌واسطۀ لطف خداوند از خود و منیت رها شده باشیم[16]، تازه می‌توانیم بندگی او را شروع کنیم و خود را اخلاق‌مدار و نیکو بنامیم. به همین خاطر است که در کلام اولیای خداوند تا به این اندازه بر آزادی و آزادگی تأکید شده است. بیعت با خدا و بیعت با خود کسانی که به‌دنبال خیر هستند، در نهایت با دو انتخاب روبه‌رو می‌شوند، با وجود اینکه ممکن است در ابتدا این‌طور به نظر نرسد. همان‌طور که حضرت عیسی (ع) فرمودند: «شخص نیک، از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی بر می‌آورد و شخص بد، از خزانۀ بد دل خود، بدی.»[17] همۀ سخنان به گویندۀ خود باز خواهند گشت و نیک یا بد هستند. گویندۀ سخنان نیکو نیز در نهایت به دو انتخاب می‌رسد: خدا یا خود و ناگریز تنها یکی از آنها حقیقت را می‌گوید؛ چراکه برخلاف هم نظر می‌دهند و بر نابودی یکدیگر اصرار می‌ورزند. برخی افراد می‌پرسند که چرا دین در کار حکومت دخالت می‌کند، یا چرا پیامبران مختلف رویکردهای متفاوتی در قبال حکومت دارند. مثلاً چرا پیامبر اسلام(ص) حکومت تشکیل داد، اما حضرت عیسی(ع) فقط به تبلیغ دین پرداخت. پاسخ این است: حکومت قسمتی از دین است. اگر حضرت عیسی(ع) هم به‌اندازۀ پیامبر اسلام(ص) پیرو داشت، او هم برای حفظ دین خود و پیروانش، حکومت تشکیل می‌داد و بر محافظت سرزمین خود می‌کوشید؛ چراکه محمد(ص) نیز تنها بر همین شیوه عمل می‌کرد و تلاشش بر آن بود که حکومت نوپای اسلام حفظ شود و توسط دشمنان کینه‌ورز نابود نشود.[18] برخی منتقدان، ادیان را به انحصارطلبی متهم می‌کنند. این اتهام بی‌راه نیست، چراکه ادیان در طول تاریخ برای حفظ اصول خود و مبارزه با انحراف‌ها و دشمنان خود جنگیده‌اند. هدف ادیان از انحصارطلبی، یادآوری تعهدات انسان‌هاست. ادیان به انسان‌ها یادآوری می‌کنند که نسبت به دین و تعهدات خود چه وظیفه‌ای دارند و این تعهدات چه جایگاهی در زندگی آن‌ها باید داشته باشد. اینجا از دو صدا سخن می‌گویم که تو را به انجام عمل نیک می‌خوانند؛ دو عقیده ضد هم که خود را ناجی بشریت می‌دانند و دغدغه‌ای را برای آنان که سمت نیک و نجات بشریت را هم‌وغم خود می‌دانند به وجود می‌آورند. هرچند در اکثر زمان‌ها آن‌که از خدا سخن می‌گفت همواره لعنت می‌شد، چه از افراد معتقد و چه دشمنان دین که تعدادشان امروزه بیشتر می‌نمایاند. ولی برای ما واضح است که هرگز چنین کسانی به سخنان ما گوش نخواهند داد. آنان چنان بر تعصب خود پافشاری می‌کنند که هرگز تحمل شنیدن سخنانی برخلاف علاقۀ خود ندارند و اگر هم چنین کنند جز بهانه‌تراشی و تشویش اذهان با تمسخر و توهین کار به جایی بیش از این نخواهند برد. فقط کسانی که به‌دنبال رهایی از سرگردانی و دانستن حقیقت هستند، سخنان ما را می‌شنوند. کسانی که در برابر امواج قدرتمند توده‌ها تسلیم نمی‌شوند و بر شیرینی دل‌پذیری که تنها خود از آن استفاده می‌کنند رضایت نمی‌دهند. عدالت و رستگاری، وعده‌ای است که هر دو صدا ما را بر آن می‌خوانند و تنها تفاوت آن دو در این است که یکی تمرکز ما را بر جهانی که در آن زندگی می‌کنیم یا به عبارتی بر خود می‌خواند و دیگری تمرکزمان را بر وجودی می‌خواند که خارج از جهانی است که ما می‌شناسیم. حقیقت این است که به صدای هریک پاسخ بگوییم، خود را از دیگری محروم خواهیم کرد. قصد من این نیست که به شما بگویم به صدای خدا جواب دهید، یا آنکه مجبور خواهید شد چنین کنید. شما آزادید که یکی را انتخاب کنید. چرا خدا برایمان چنین می‌خواسته است و صدای ما در تمام دوران‌ها جز صدایی برای پند دادن و انذار کردن نیست. بله، ما فقط شما را می‌ترسانیم تا به آینده‌ای که فرا خواهد رسید، به جهانی که ابدی خواهد بود و به انتخابی که برگشت‌ناپذیر است، بیندیشید. با وجود این، نامیدن خود به عنوان «هشداردهنده» و «پنددهنده» به‌معنای آن نیست که این مقام حقیقتاً متعلق به ما باشد. در این جایگاه، ما خود را به‌خاطر گوینده بودنمان قسمتی از آن حساب می‌کنیم. همان‌طور که سید احمدالحسن(ع) به‌روشنی بیان می‌کند: «منذر (هشداردهنده) همان حضرت محمد(ص) است، همچنین حجت خدا و خلیفۀ او در زمین در هر زمان منذر است، و قرآن زنده است و نمی‌میرد و برای هر زمان منذری است.»[19] اما چه اشکالی دارد که بر طبق کلام امام علی(ع) رفتار کنیم و امیدوار باشیم که چنین شویم؟ ایشان می‌فرمایند: «اگر بردبار نیستی، خود را به بردباری وادار کن. چه کم است کسی که خود را همانند مردمی کند و ازجملۀ آنان نشود.»[20] و چه افتخاری بالاتر از آنکه خود را همانند برترین الگوها کنیم تا چون آنان شویم؟ از آنچه حاکمیت خدا می‌تواند باشد، همین بس که وجود تک‌تک ما در او یکی شود و بر اخلاقی که متعلق به اوست مزین شویم. مفاهیمی چون عدالت، نیکی و زیبایی که از آغاز بر همین صورتی که ما امروز می‌شناسیم در بین انسان‌ها رواج پیدا کرده است و چون بدن‌ها یا زبان‌های ما[21] بر اثر تکامل به اینجا نرسیده است؛ مفاهیمی که انسان‌ها قادر به توضیح آن نیستند و علاقه‌ای به راندن آن از خود ندارند. چه کسی دوست دارد در جهانی زندگی کند که عدالت در آن وجود ندارد؟ نیکی و زیبایی چه؟ کدام انسان علاقه دارد آنها را از خود براند؟ کدام انسانی با راندن این مفاهیم از خود، خودش را انسان می‌داند؟ نتیجه‌گیری دانستیم مدعیان خیر به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروه اول: سعادت فردی را در سایۀ حاکمیت مردم جست‌وجو می‌کنند و تمام حقیقت را در تحقق لذت با یاری آزادی انسان از هر نوع بندگی، به‌خصوص بندگی مفاهیمی که به خدا و جهانی دیگر اشاره دارند، می‌دانند. گروه دوم: سعادت اخروی انسان را مدنظر دارند و برخلاف اهل عرفان، معتقدند که لازمۀ این سعادت، محروم شدن انسان از تلاش برای سعادت دنیوی نیست، بلکه شروطی برای آن در نظر می‌گیرند. چراکه تمام آنچه سعادت نامیده می‌شود، چه در آخرت و چه در دنیا، تجلی صفات خداوند است که می‌توان از آن به‌عنوان اخلاق یاد کرد.[22] ازآنجاکه این دو گروه یکدیگر را در عدم تحقق کامل سعادت مقصر می‌دانند، فقط یکی از آنها می‌تواند مدعی خیر حقیقی باشد و دیگری فقط لباس خیر را بر تن کرده و در واقع شری است که از نادانی و عدم نشئت می‌گیرد.[23] برای تشخیص مدعی خیر حقیقی، باید میان عدالت و نیکی آنها تمایز قائل شویم، نه به این دلیل که دو نوع از آنها وجود دارد، بلکه به این دلیل که دو تفسیر از آنها ارائه شده و ما می‌خواهیم میان آن دو داوری کنیم. می‌خواهیم بدانیم که «خیر و حق» را باید در کجا جست‌وجو کنیم؟ در میان خودمان یا فقط برای خودمان؟ و این همان چیزی است که در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت. منابع [1] می‌توانید کتاب «توقفگاه‌هایی برگزیده از چشم‌اندازهای سومر و اکد» نوشتۀ سید احمدالحسن و «اسراری از سومر و اکد» نوشتۀ دکتر علاء سالم را در این زمینه مطالعه کنید. برای تهیه کتاب‌های فوق به آدرس درج‌شده مراجعه کنید: https://almahdyoon.co/category/mahdavi-library/ [2] سید احمدالحسن، متشابهات، ج4، سؤال 122. [3] سید احمدالحسن در سؤال 106 کتاب «متشابهات»، از شناخت و جایگاه محمد(ص) سخن می‌گوید. [4] مطالعۀ کتاب «حاکمیت خدا نه حاکمیت مردم» تألیف سید احمدالحسن را به علاقه‌مندانی که خواهان مطالعۀ جدی و یافتن پاسخ‌هایی پیرامون مباحث سیاسی و چگونگی وضعیت حکومت هستند، توصیه می‌کنم. [5] برای مطالعۀ دلایل علمی در رد هم‌جنس‌گرایی به کتاب «هم‌جنس‌گرایی، پژوهشی در خصوص علت ماورایی در انسان» تألیف دکتر علاء سالم مراجعه شود. می‌توانید کتاب فوق را در کتابخانۀ سایت «المهدیون» دریافت کنید: https://almahdyoon.co/category/mahdavi-library/ [6] به‌جز تغییراتی که در طول زمان و در میان نسل‌های مختلف به چشم می‌خورند، فرهنگ نیز بر نگرش‌ها و باورهای مربوط به جنسیت تأثیر می‌گذارد. در بعضی فرهنگ‌ها، جنسیت بخش مهمی از به‌زیستی و لذت آدمی محسوب می‌شود، حال‌آنکه در برخی دیگر از فرهنگ‌ها، فقط به‌لحاظ تناسل (تولید نسل) اهمیت دارد. (بوگرا، پوپلیوک، و مک مولن، 2010). آسیب‌شناسی روانی، جرالد دیویسون- جان نیل- ان ام. کرینگ- شری ال. جانسون، ترجمه دکتر مهدی دهستانی، ج2، ص 229. [7] مطالعۀ کتاب «توحید» و سؤالات: 1.«خدا را با خدا بشناس» یعنی چه؟ 8. معنی حدیث قدسی «ای احمد، اگر تو نبودی آسمان‌ها را خلق نمی‌کردم. 13. معنی حدیث قدسی «روزه برای من است و من خود پاداش آن هستم» در جلد نخست کتاب «متشابهات» به قلم سید احمدالحسن را توصیه می‌کنم. [8] ترجمه نهج البلاغة، حکمت 161. [9] سید احمدالحسن بازتاب این حدیث را در انتخاب نوع حکومت در کتاب «حاکمیت خدا نه حاکمیت مردم» روشن می‌سازد. [10] رد علمی نظریۀ «جهانی از هیچ» را می‌توان در کتاب «توهم بی‌خدایی»، تألیف سید احمدالحسن، ص 503 تا 595 مطالعه کرد. [11] «اصل دین یا عقیدۀ الهی در این زمین، همان استخلاف (خلافت الهی) است.» سید احمدالحسن، عقاید اسلام، ص 7. [12] و اگر چنین نیست چگونه می‌شود قدرت را با اعتماد کامل به دست کسی سپرد که بشری همچون دیگران است؟ پاسخ کامل این سؤال را در کتاب «عقاید اسلام» تألیف سید احمدالحسن بیابید. [13] «البته مقصود از حاکمیت خدا، تنها در حد قانون‌گذاری نیست، بلکه در سطح اجرا و حکومت نیز هست، با اینکه اساساً امکان ندارد کسی قائل به حاکمیت خدا در سطح قانون‌گذاری، بدون حاکمیت در سطح اجرا و حکومت باشد، چون قانون‌گذاری امری متجدد و به‌روز است؛ پس ناچار باید دریچه‌ای متصل به خدا باشد تا حکم هر مسئلۀ جدید و حادثی را خداوند به او برساند. و لازم نیست که خلیفۀ خدا مستقیماً خودش متولی حکومت شود، بلکه لازم است بر نظام حکومت و به‌خصوص بر جان مردم مسلط باشد، مانند مسائل ویژۀ مربوط به تصمیمات جنگ و صلح یا قصاص، یعنی احکام اعدام.» سید احمدالحسن، عقاید اسلام، ص 140 و 141. [14] منظور جلوگیری از پیشی گرفتن از حجت زمان است؛ یعنی سکوت ما در مسائلی که هنوز حجت زمان درباره‌شان سخن نگفته است به‌معنای موافقت یا رد کردن آن مسائل ازجانب ما نباید بشود. [15] برای کسانی که این ادعا را قبول ندارند و علاقه‌مند به رد عقاید ما هستند، بهتر است که در گام نخست عقاید ما را به‌خوبی مطالعه کرده و بفهمند. این امر درک موضع ما در برابر طرفداران "آزادی مطلق" را آسان‌تر می‌کند. برای شروع، مطالعۀ کتاب «عقاید اسلام»، تألیف سید احمدالحسن پیشنهاد می‌شود. [16] سید احمدالحسن در بیان معنای «رهایی‌دهنده» در باب توضیح دربارۀ شخصیت گیلگمش می‌نویسد: «اگر متن را با دقت بخوانیم درمی‌یابیم که منظور، همان نجات‌دهندۀ نوع انسان از حیوانیتش است؛ نجات‌دهندۀ نوع انسان که همۀ امت‌ها، قصۀ او را بازگو می‌کنند؛ زیرا اگرچه امت‌هایی که پیش از زمان مبعوث شدن او زندگی می‌کرده‌اند، فاقد آمادگی کافی برای استقبال از او بوده‌اند، ولی حداقل افرادی در آن امت‌ها وجود داشته که چه بسا این داستان که آن را سینه‌به‌سینه بازگو می‌کرده‌اند، آنها را نجات داده باشد. او همان کسی است که ایشان را به خدا مرتبط می‌سازد و دروازۀ آسمان را می‌گشاید تا هرکس بخواهد، وحی عظیم را که آشناکنندۀ وی با حقیقتی وجدآور است، بشنود؛ همان حقیقتی که ما را از عدم پدیدار ساخت؛ همان حقیقتی که ما آفریده شدیم تا آن را بشناسیم. بنابراین او همه را به خدا مشغول خواهد ساخت، نه به خودش؛ چراکه اگر وی آنها را به خودش مشغول و سرگرم سازد -بدون آنکه هشیارشان نماید- فرقی بین او و هر طاغوت ستمگری که در پِی شهرت و آوازه است، وجود نخواهد داشت». احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ص 368. [17] متی، 12: 34. [18] مطالب مربوط به شبهات رایج علیه قرآن کریم، در کتاب «دفاع از قرآن» تألیف دکتر علاء سالم، به‌طور مفصل‌تری در پرسش‌های 39، 40، 41 و 53 مورد بحث قرار گرفته است. عناوین این شبهات به ترتیب عبارت‌اند از:قرآن برده‌داری را تشریع و قانونی می‌کند؛ قرآن کتابی است که به خشونت فرامی‌خواند؛ قرآن خواستار به حاشیه راندن دیگران است و خداوند دینی غیر از اسلام را نمی‌پذیرد. [19] سید احمدالحسن، پاسخ‌های روشنگرانه، ج 5، پرسش 405. [20] ترجمه نهج البلاغه، حکمت 207. [21] «اما زبان، فقط به این عالم جسمانی ما اختصاص دارد و ابزاری برای آموزش و ارتباط میان مردم در این عالم است، و البته همیشه ]موجود] نبوده است. ان‌شاءالله تحقیق بیشتر در خصوص این مسئله در مطالعات مستقلی خواهد آمد. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد این است که بدانیم «زبان» یک محصول تکاملی زمینی است؛ چه در سطح آماده‌سازی قالب زبانی بیولوژی در وجود انسان، و چه در سطح واژگان. هر دوی این‌ها به‌همراه انسان از سادگی به پیچیدگی حرکت می‌کنند، درست مثل زبان کودک، در ابتدای پیدایش و سپس تکامل یافتنش. مسئلۀ تکامل زبان و پیشرفت تدریجی آن، مسئله‌ای است که مباحث و پژوهش‌های علم زبان‌شناسی جدید درباره‌اش اتفاق‌نظر دارند و برخی تحقیقات قدیمی نیز آن را تأیید می‌کنند.» دکتر علاء سالم، دفاع از قرآن، اشکال اول از مجموعه اشکالات زبانی، ص 37. [22] شبهات خود را با مطالعۀ کتاب «عقاید اسلام» تألیف سید احمدالحسن رفع کنید. برای آشنایی با جایگاه اخلاق، کتاب «خواستگاه اخلاق انسانی» اثر دکتر توفیق محمد حسن مسرور را مطالعه کنید. همۀ کتاب‌های معرفی‌شده در این مقاله را می‌توانید از کتابخانه سایت المهدیون تهیه کنید: https://almahdyoon.co/category/mahdavi-library/ [23] ر.ک: سید احمدالحسن، متشابهات، ج1، سؤال 4 (شبهۀ تجلی داشتن خداوند متعال در نجاست‌ها؛ متشابهات، ج4، پرسش 169 (تاریکی‌های سه‌گانۀ یادشده در قرآن کدام است؟).

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 190
مشاهده فایل پی دی اف