نشریه زمان ظهور 182
از تبار نور گذری بر دلایل صلح امام حسن مجتبی (ع) با معاویه به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه او را حجتّ، کفی، سبط و ولی لقب دادند و کُنیهاش شد: ابومحمد. حسن بن علی (ع) را میگویم. او که در مدینۀ منوره در سال سوم پس از هجرت، در سهشنبه شبی چشم علی و فاطمه (س) را به قدومش روشن کرد.[1] درست نیمۀ ماه مبارک رمضان بود که خدا کریم اهلبیت (ع) را به دنیا بخشید. از کرمش همین بس که سیوطی در کتاب تاریخ خلفای خود او را آقایی بردبار، آرام، باوقار، نجیب و بخشندهای ستایششده معرفی میکند و مینویسد: «به سخاوت کمنظیرش شهره بود؛ زیرا اموال بسیاری را در راه خدا انفاق میکرد. مورخان و محققان دربارۀ زندگی سرشار از افتخار و عزت او، سخاوت بینظیر و بخشش بزرگ او را که در زندگینامۀ هیچیک از بزرگان دیده نمیشود به ثبت رساندهاند؛ و این موضوع نیز نشاندهندۀ عظمت و بیاعتنایی او به مظاهر دنیای فریبنده است. تاریخنویسان نوشتهاند آن حضرت دو مرتبه تمام اموالش را برای خدا بخشید، و سه مرتبه اموالش را با خدا تقسیم کرد ....»[2] آنچه مرا بر آن داشت تا در خصوص یکی از سروران جوانان اهل بهشت[3] قلمفرسایی کنم –بااینوجود که قلم خجل و ناتوان است از نوشتن برای آقایی چون او- جسارتهایی است که بیمهابا بر او وارد میکنند و همپای رجّالههای بنیامیه بر پیکرۀ دین و سرچشمههای گهربارش میتازند؛ جسارتهایی که قلب را آزرده میکند و روح را میخراشد. حسن است دیگر، از جدش محمد (ص) ارث برده است. مگر میشود ذریۀ رسول خدا (ص) باشی و حسد مردمان تو را نَدرد؟! مگر میشود فرزند علی (ع) باشی و از کینهتوزی نااهلان سیراب نشوی؟ امام حسن مجتبی (ع)، امامی که همچون جدش رسول خدا (ص) در طول تاریخ بسیار مورد طعن و جسارتهای معاندین و مشککین و صاحبان قلبهای تاریک قرار گرفت؛ امامی که حتی از جسد مبارکش هم نگذشتند و تیربارانش کردند! آری، هجوم ناجوانمردانه است، از دیرباز تاکنون! مردی از سلالۀ رسول (ص) پس از شهادت پدرش امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع)، خطبهای خواند و خودش را اینگونه معرفی کرد: «ای مردم، هرکس مرا میشناسد که میشناسد اما هرکس مرا نمیشناسد [بداند] من حسن پسر محمد رسول خدا(ص) هستم. من پسر آن بشارتدهنده هستم. من پسر آن بیمدهنده هستم... .»[4] شاید بپرسید: خب، بعد از این خطبه چه شد؟ ابنابیالحدید نقل کرده است: «تعداد بیعتکنندگان با ایشان بیش از چهل هزار نفر بود.»[5] بیعتی که به وفاداری منجر نشد و غریب و مظلومانه تنهایش گذاشتند. غربت و تنهایی آل علی (ع) مرا به یاد شعری میاندازد که شاعرش را نمیشناسم: «با صدهزار مردم تنهایی/ بی صدهزار مردم تنهایی.» گویا مردم زمانش فراموش کرده بودند که علی (ع) طبق وصیت رسول امت، او را بهعنوان حجت و امام بر مردم، پساز خود تنصیب کرد (طبق عهدی از جانب خدا و رسولش[6]) آنجاکه فرمود: «ای پسرم، رسول خدا (ص) به من امر کرد به تو وصیت کنم، و کتابها و سلاحم را به تو بدهم، همانگونه که رسول خدا به من وصیت کرد و کتابها و سلاح خود را به من داد؛ و به من امر کرد به تو امر کنم وقتی زمان مرگت فرارسید آنها [کتابها و سلاح] را به برادرت حسین(ع) وصیت کنی.»[7] متأسفانه امام حسن مجتبی (ع) از مردم زمانش مظلومیتهای بسیاری متحمل شد و در صفحات تاریخ اسلام نیز بسیار مظلوم واقع شده است، چه در زمینۀ فهم حرکت سیاسی مبارک ایشان که به صلح با معاویه منجر شد و چه در زمینۀ بعضی از اتهاماتی که شایستۀ اما نبوده است؛ مثل زیادهروی در تعدد همسران، و دیگر اتهاماتی که از آنها بوی خاندان اموی به مشام میرسد.[8] مبارزی شجاع به گواهی تاریخ، حسن بن علی (ع) فردی شجاع، جسور و بیباک بود و در جنگهایی همچون جمل و صفین همراهی ازخودگذشته با علی (ع) بود. به نقل از ابن شهرآشوب، امام حسن مجتبی (ع) دوشادوش پدر بزرگوارش در خط مقدم میدان جنگ جمل میجنگید.[9] و حتی پیش از شروع جنگ بههمراه عمار بن یاسر و تعدادی از اصحاب علی (ع) وارد کوفه شده و مردم را به حضور در این جنگ دعوت میکردند.[10] فداکاریهای ایشان (ع) در راه خدا در جنگ صفین بهحدی رسید که امیرالمؤمنین(ع) را واداشت از اصحابش بخواهد ایشان و برادرش حسین(ع) را از ادامۀ جنگ بازدارند تا مبادا نسل رسول خدا (ص) منقطع گردد.[11] صلحی که بر امام حسن (ع) تحمیل شد تاریخ که ورق میخورد و به هنگامۀ صلح امام حسن مجتبی (ع) با معاویه –که لعنت خدا بر او باد- میرسد، گویی برخی نگارندگانش دقت و انصاف از قلمشان رخت بسته و رو به کتمان کردن حقایق آورده و نگاشتهاند آنچه بر مبنای حقیقت نیست. برای تحلیل این ماجرا و چرایی صلح این امام هُمام باید اندکی به عقب بازگردیم و شرایط جغرافیایی و زمانی آن روزها را تجزیهوتحلیل کنیم. در واقع امام حسن مجتبی (ع) صلح نکرد، بلکه صلح بر ایشان تحمیل شد؛ یعنی شرایط آن روزها تا جایی رو به وخامت پیش رفت که امام (ع) را در اضطرار چنین صلحی قرار داد و امام راهی جز این ندید؛ شرایطی مثل اوضاع و شرایط خارجی جهان اسلام، وضعیت داخلی عراق و اوضاع اردوگاه نظامی امام حسن (ع)، همه به ادامه ندادن جنگ فرامیخواندند. سیاست خارجی و داخلی در آن برهه از زمان، مجالی برای جنگ باقی نگذاشته بود. از یکسو روم شرقی مترصد ضربه زدن بر اسلام بود تا انتقام بگیرد از ضربات مهلکی که اسلام بر بدنۀ حکومتش وارد کرده بود و با رسیدنِ خبر صفآرایی لشکر امام حسن مجتبی (ع) و معاویه در برابر یکدیگر به رهبرانش، درصدد بازگرداندن قدرت و اقتدار خویش شد و لشکر انبوهی را برای انتقام از لشکر اسلام تجهیز و روانه کرد. یعقوبی تاریخنگار معروف مینویسد: در سال 41، معاویه به شام برگشت و به او خبر رسید رومِ طغیانگر سپاهی پُرتعداد و عظیم روانه کرده است. او ترسید این موضوع او را از مسائلی که باید برایشان تدبیر میکرد بازدارد؛ بنابراین بهسوی آنان رفت و با صدهزار دینار با آنها مصالحه کرد.[12] از سوی دیگر بعد از شهادت امام علی (ع) تبعات جنگهایی همچون جمل، صفین، نهروان و جنگهای سهمگینِ بعد از ماجرای حکمیت میان نیروهای معاویه و سرحدات عراق... به شدیدترین شکل ممکن در بیعت مردم با امام حسن مجتبی (ع) خود را نشان داد؛ بهخصوص وقتی امام حسن (ع) آنها را به آماده شدن برای جنگ با شامیان دعوت کرد و آنها بسیار کُند پاسخ دادند. وقتی خبر حرکت سپاه معاویه بهسوی کوفه رسید امام حسن (ع) فرمان داد مردم در مسجد کوفه جمع شوند. سپس خطبهای خواند و پساز آنکه خطبۀ تحریککنندۀ جهادی خود را به انتها رساند همه سکوت کردند و هیچکدام از آنها ایشان (ع) را اجابت نکرد و حتی با کلمهای ایشان را تأیید نکرد. این امر، میزان حقارت و واماندگی مردم عراق را در آن زمان نشان میدهد. در آن زمان آتش غیرت و جهاد در جانهایشان فروکش کرده بود و آمادگی ورود به جنگ را نداشتند.[13] ازهمگسستگی سپاه امام (ع) و عدم اتحاد جامعۀ آن روزهای عراق و تناقض و تعدد گروهها و جریانها و مسلمانانِ طرفدار حزب اموی و تشکیککنندگانی که بر عقیدۀ ثابتی نبودند، مزید بر علت بود تا این جامعۀ به گلنشسته وارد هیچگونه جهاد نظامی نشود و هرکس ساز خود را بزند. هیچگونه وحدت و انسجامی در سپاه امام حسن (ع) به چشم نمیخورد و اینگونه امام (ع) غریبانه تنها ماند. امام (ع) خطبهای جامع و حماسی در مدائن ایراد کرد و فرمود: «به خدا سوگند، ما هرگز در مبارزه با شامیان هیچ تردید و ندامتی نداریم. ما اکنون با سلامت و صبر با دشمن میجنگیم؛ پس سلامت با دشمنی، و صبر با ناراحتی مخلوط شده است. شما آن روز که در صِفّین همراه ما بودید دینتان پیشاپیش دنیایتان بود، ولی امروز دنیایتان، دینتان را به پشتسر افکنده است. در آن روز ما برای شما و شما برای ما بودید، اما اکنون شما دشمن ما شدهاید و در برابر دو گروه از کشتهشدگان قرار دارید: کشتههایی که در صِفّین بودند و برایشان میگریید، و کشتههایی که در نهروان خواستار انتقام آنهایید. گریهکننده خوار است و انتقامجو خواستار انتقام. بدانید معاویه ما را به کاری فرامیخواند که در آن نه عزتی هست و نه انصافی. اکنون اگر برای مرگ آمادهاید به او حمله میبریم، و با ضربههای شمشیر بر او فرمان میرانیم؛ و اگر زندگی را خواهانید دعوتش را میپذیریم و به درخواستش رضایت میدهیم.»[14] و دردناک آنکه سخنان امام هنوز پایان نیافته بود که از همه سوی لشکر فریاد برآمد: «زندگی، زندگی». معاویه که خریدار نفسهای ضعیف سپاه امام (ع) بود توانست یکی از این افراد ضعیفالنفس را به نام عبیدالله بن عباس با هشت هزار رزمنده از سپاه امام (ع) جدا کند. افرادی هم خریداری شده بودند تا بدمند در ارواح متفرق و ازهمگسیختۀ سپاه امام (ع) تا شایعات جاسوسانش را به باور بنشینند و حتی اندکی برای آشکارسازی حقیقت تلاش به خرج ندهند. در این بحبوحۀ فتنهها و سرپیچی از امام منصوبشده از جانب خدا، و یورش به خیمۀ ایشان و ربودن هرآنچه در آن بود به هدف قتل ایشان و در نهایت متفرق شدنشان، چهچیزی عاید امام غریبی خواهد شد که یارانش گوش به فرمانش نیستند و طبق فرمودۀ ایشان دنیایشان پیشیگیرنده بر دینشان شده است؟ آیا مجالی جز صلح برایش باقی گذاشته بودند؟! ایشان (ع) وقتی با اعتراض فردی به صلح مواجه شد، چنین لب به سخن گشود: «به خدا سوگند، من حکومت را به معاویه واگذار نکردم مگر بهدلیل نداشتن یاران؛ و اگر انصار و یارانی میداشتم شبانهروز با او میجنگیدم تا اینکه خداوند میان من و او داوری کند ولى من کوفیان را شناختم و آنان را آزمودم. فاسدانِ آنها شایستۀ من نیستند. آنان وفا ندارند و در سخن و کار خود بىتعهدند. آنها دورو هستند؛ به ما مىگویند دلهایشان با ماست ولی شمشیرهایشان علیه ما آخته است.»[15] بنگرید غربت مردی از آلمحمد (ص) را. معاهدۀ صلح شرایط دشواری که امام حسن مجتبی (ع) فرزند زهرای بتول (س)، از هر جهت با آن دستوپنجه نرم میکرد ایشان (ع) را به امر اضطراریِ صلح سوق داد. از سوی دیگر، معاویه –که لعنت خدا بر او باد- برای دادنِ هرگونه امتیازی به امام (ع) جهت صلح آماده بود تا بتواند خود بر اریکۀ قدرت و حکومت دو روزه بنشیند و سیراب شود از دنیایی که در چشم علی (ع) و اولادش بیارزشتر از استخوان خوک در دست جذامی است؛[16] پس نامهای سفید که پایش مهر شده بود برای امام (ع) فرستاد و در آن نوشت: «در این نامه هر شرطی داری بنویس که پذیرفته خواهد شد.» [17] امام (ع) فرصت را در جهت مصالح دین مبین اسلام غنیمت شمرد و معاهدهای ترتیب داد که به مهمترین بندهایش در ذیل بهطور مختصر اشاره خواهیم کرد: اول: واگذاری خلافت به معاویه به شرط عمل کردن به کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص)؛ دوم: خلافت پساز او برای حسن (ع) باشد؛ سوم: دشنامگویی و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین (ع) را ترک کند؛ چهارم: امان دادن به شیعیان و علویان. معاویه این شرایط را با خط خودش نوشت و بر آن مهر کرد؛ اما در خطبهاش بر فراز منبر نهتنها بر شروط معاهده تأکید نکرد بلکه با تمسخر و استهزا گفت: «آیا میپندارید من درحالیکه میدانستم شما نماز میخوانید و زکات میدهید و به حج میروید با شما بر سر نماز و زکات و حج جنگیدم؟! نه، من با شما جنگیدم تا فرمانروای شما شوم و شما تحتسلطۀ من باشید. سپس گفت: بدانید هر شرط و هرچیزی که به حسن بن علی دادهام زیر این دو پای من است.»[18] دلایل صلح امام حسن مجتبی (ع) دلیل این صلح را حفاظت از جان شیعیان ذکر میکنند همانطور که در روایتی آمده است: ابوسعید نقل میکند: به حسن بن علی بن ابیطالب (ع) گفتم: ای پسر رسول خدا (ص)، چرا با معاویه صلح و سازش کردید درحالیکه میدانستید حق متعلق به شماست نه او؛ و اینکه معاویه گمراه و ستمکار است؟ ایشان (ع) فرمود: «بهخاطر جهل و نادانیتان از حکمت این کار بر من خشم گرفتید. اگر من چنین نمیکردم احدی از شیعیان ما بر زمین باقی نمیماند و همه کشته میشدند.» صلح امام حسن (ع) مقدمهای بر انقلاب امام حسین (ع) سید احمدالحسن در کتاب گوساله بر ضرورت این صلح و اقدام امام حسن (ع) تأکید کرده و میگوید: «این صلح، پس از آنکه حکومت منافقین با سردمداری معاویه گسترش یافت و بر سرزمین اسلامی مسلّط گردید، و پس از آنکه مسلمانان امام حسن(ع) را تنها گذاشتند، صلحی بود لازم و ضروری. ازاینرو، صلحی همانند صلح پیامبر(ص) با مشرکین در حدیبیه بود. امام حسن(ع) بهصراحت میفرماید صلح او برای حفظ جان شیعیان که پیروان حقیقی اسلاماند و حق با بقای آنها باقی میماند، بوده است؛ و اگر ما با چشم بصیرت به این قضیه نگاه کنیم درخواهیم یافت که صلح امام حسن (ع) در واقع برای زمینهسازی انقلاب امام حسین(ع) صورت گرفت که بهنوبۀ خود، مقدمهای برای قیام امام مهدی(ع) است. هنگامی که امام حسن(ع) مجبور به کنار گذاشتن شمشیر میشود، جنگی نوین با معاویه آغاز مینماید؛ این بار جنگی فرهنگی که هدف از آن آمادهسازی امّت است برای قیام حسین(ع) یا حداقل آماده ساختن امّت برای پذیرش این قیام و همدلی با آن، و حتی اثرپذیرفتن از آن حتی اگر پساز قیامش باشد. هرکه بر وضعیت امّت در زمان امام حسن(ع) آگاهی داشته باشد خواهد دانست که این هدفی بود بس سترگ که از امتی انتظار میرفت که فرزندانش وارونه گشته، پیشوای معصوم خود را تنها گذاشته بودند و تا آنجا رسیده بودند که زشت را زیبا میدیدند!! و اگر این حرکت فرهنگی امام حسن(ع) نمیبود نه هیچ اسمی و نه هیچ رسمی از شیعه باقی نمیماند! بنابراین صلح امام حسن(ع) صلحی بهمعنای متعارفش نیست، بلکه در واقع متارکه و آتشبسی است که آن حضرت به آن مجبور شد تا برادرش حسین(ع) -که مصداق خود امام حسن(ع) است- با انقلابی که پژواکش تا همین امروز دنیا را به لرزه درآورده است، آن را دنبال کند. همانطور که امیرالمؤمنین(ع) به آینده و به حکومت عالَمگیرِ لا اله الا الله مینگریست، امام حسن(ع) و همۀ معصومین(ع) نیز به همین صورت چنین روزی را مینگریستند؛ روزی که در آن، این دین بر همۀ ادیان پیروز خواهد شد. بنابراین سِیر پیشرفت انسانی، بهطور کلّی سِیری تکاملی است؛ حتی اگر پارهای عقبگردها بر آن عارض شده باشد بهطوری که نتیجۀ این حرکت، اصلاح بیشتر اهل زمین در زمان ظهور امام مهدی (ع) است. همۀ امامان به فراخور مقام و جایگاه خود در توجه دادن این امّت به اینکه این امّت روزی از روزها حامل رسالت الهی برای همۀ اهل زمین خواهند بود، تلاش میکردند و همگی آنها (ع) رضایت خدا و مصلحت انسانیّت را بر خود مقدم میداشتند و شدیدترین آزار و اذیتهای جسمی و روحی را در راه این هدف عظیم متحمّل میشدند؛ یعنی ایمان آوردن اهل زمین به لا اله الا الله، محمد رسولالله (ص).»[19] سخن پایانی دانستیم صلح امام حسن مجتبی (ع) از انقلاب امام حسین (ع) هرگز جدا نبوده، بلکه زمینهای برای انقلاب حسین (ع) علیه حاکمیت پوشالی مردم بوده است و این دو درگاه، در راستای تحقق «لا اله الا الله» بر زمین بهصورت عملی در ذریۀ حسین (ع)، مهدی (ع) جلوهگر است. گویا برترینهای عالم برای قدوم مبارکش و دولت عدل و حاکمیت خدا بر زمین زمینهسازی کردند؛ یکی با شمشیر، یکی با صلح، یکی با سکوت و دیگری با ولیعهدی -امام رضا (ع)- همه در جهت حاکمیت خدا بر زمین گام برداشتند. امروز ثمرۀ مجاهدتهای الهیگونهشان در مردی از آلمحمد (ع)، وصی و فرستادۀ امام مهدی (ع) سید احمدالحسن متجلی است. در این زمان، به خویشتن رجوع کنیم و در کنار همۀ آنانی بایستیم که برای نشر توحید بر زمین با انواع و اقسام رذالتها و ددمنشیها مواجه بودند اما پای پس نکشیدند تا نهالی که با خونشان آبیاری شد، امروز درختی تنومند شود در بیداری جانها و رستگاری ارواح؛ تا دولتی تشکیل شود که در آن خدا پرستش شود و هدف از خلقت محقق شود. الحمدلله علی نعمة ولایة محمد و آلمحمد (ائمه و مهدیین علیهمالسلام) منابع: 1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 28؛ مفید، الارشاد، ص 187؛ ابناثیر، اسد الغابة، ج 2، ص 10؛ ابنحجر عسقلانی، الإصابة في تمییز الصحابة، ج 1، ص 328. 2- سیوطی، تاریخ خلفا، ص 189. 3- پیامبر (ص) فرمود: «الحَسَنُ و الحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» «حسن و حسین، سرور جوانان بهشتاند.» شیخ صدوق، الامالی، ص 57، بیروت، اعلمی، چاپ پنجم، 1400ق؛ هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، محقق، مصحح، انصاری زنجانی خوئینی، محمد، ج 2، ص 734، قم، نشر الهادی، چاپ اول، 1405ق؛ حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، ص 111، قم، مؤسسه آلالبیت(ع)، چاپ اول، 1413ق؛ ابنشعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آلالرسول(ص)، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ص 405، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1404ق. و در منابع اهلسنت نیز آمده است: تاریخ بغداد، ج 1، ص 140؛ المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 167. 4- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 33. 5- ر.ک: ابنعبدالله، استیعاب، ج 1، ص 385. 6- امام صادق (ع): «آيا گمان میکنيد وصیتکنندهای از ما به هرکه بخواهد وصیت میکند؟ نه به خدا سوگند، بلکه عهدی از جانب خدا و رسول خدا از مردی به مرد ديگر است تا آنکه امر به صاحبش برسد.» (کلینی، کافی، ج۱، ص۲۲۷). 7- شیخ کلینی، کافی، ج 1، ص 297. 8- سیره اهل البیت (ع)، الامام الحسن بن علی (ع)، ص57. 9- ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 21. 10- یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 170؛ دینوری، الامامة والسیاسة، ج 1، ص 67. 11- ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج11، ص 25، خطبه 200. 12- تاریخ یعقوبی، ج2، ص 206. 13- ر.ک: سیره اهل البیت (ع)، ص60-61. 14- ابن الاثیر، اسدالغابه، فی معرفة الصحابه، ج 2، ص13-14؛ المجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 21. 15- المجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 147؛ الطبرسی، الاحتجاج، ص 157. 16- امام علی (ع): «به خدا سوگند، این دنیای شما در چشم من بیارزشتر از استخوان یک خوک در دست یک جذامی است.» «العَرْق: العظم إذا اُخذ عنه معظم اللحم، والجمع عُرَاق» (النهایة، ج 3، ص 220 «عرق»)؛ نهجالبلاغة، الحكمة 236، تنبیه الخواطر: ج 1، ص 78 وفیه «كراع» بدل «عُراق»، غرر الحكم، ح 3664، بحارالانوار، ج 73، ص 130، ح 135). 17- ابناثیر، الکامل في التاریخ، ج 3، ص 405؛ابن عبدالبر، الاستیعاب في معرفة الأصحاب، در پاورقی ابنحجر، الإصابة، ج 1، ص 371؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 93. 18- ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 15؛ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 45؛شیخ مفید، ارشاد، ص 191. ابوالفرج گفته است: «او این خطبه را قبل از وارد شدن به کوفه خواند.» 19- سید احمدالحسن، گوساله، ج1، ص 137 و 138. داس دروگرِ غلو بر تنۀ دین الهی به قلم: مریم احمدی مقدمه عقاید غلوآمیز از دیرباز در میان علمای ادیان ابراهیمی مشاهده شده است. وجود چنین عقایدی در میان طرفداران دین الهی که بر محوریت ارسال رسولان است، امری طبیعی است؛ زیرا دین و اصل دین حول آموزههای فرستادۀ الهی میچرخد. فرستادۀ الهی نیز یک انسان همانند دیگر انسانها با ویژگیهای انسانی است، اما روح عظیمی حمل میکند. این روح و جنبۀ الهی آن، همان جنبهای است که باید به آن چنگ بزنیم تا ما را به معرفت خداوند برساند، نه اینکه جنبههای مادی و فردی انسانی را در حد الوهیت مطلق بالا ببریم. لباسی که غلوکنندگان بر تن عقیدۀ خود میکنند مانند کفش سیندرلا در پای هیچکس نمیرود یا کوچکتر است یا خیلی بزرگتر. به این معنی که یا فرستادۀ الهی را خدا میپندارند، یا شناخت او را منوط به مشخصههای حقیرانه میکنند؛ مانند آنکه برای شناخت معصوم باید او را در قفس شیر انداخت. بدین ترتیب نه این سوی دین را گرفته و نه آن سوی دین را دیده است؛ زیرا این حد از غلو چه در افراطش و چه در تفریطش، از هرسو به بیراهه میرود. به بیان دیگر غلو مانند تلاش برای هیچ است؛ باطلی است که گذرش به حق خورده و توهم وجود برداشته است. در حقیقت میخواهم بگویم عقاید غلوآمیز اصلاً نمیتوانند وجود خارجی داشته باشند، هیچ حقی را حمل نمیکنند و فقط در اذهان و زبانها میچرخند تا مشتریان خود را بخرند. تنها کسانی به نگرش غلوآمیز در جایگاه یک تفکر مینگرند که هیچ خردی از یک عقیدۀ درست ندارند! اهلبیت عصمت و طهارت (ع) نیز همواره در برخورد با غلوکنندگان و عقیدههای عجیبغریبشان، موضعی محکم و صریح داشتهاند. مانند باغبانی که اجازۀ رویش هیچ علف هرزی را به باغش نمیدهد. نهتنها رویش را تحمل نمیکردند بلکه احتمال اینکه از جایی جوانه بزند را هم منتفی میکردند. در این نوشتار کوتاه به برخی عقاید غلوآمیز و فساد و تباهی این تفکرات میپردازیم، همانند اینکه بعضی افراد میگویند معصوم از بدو تولد همۀ علوم دنیا را میداند، یا اینکه میتواند همیشه به همۀ زبانهای دنیا صحبت کند. غلو چیست؟ غلو به این معناست که چیزی را بیشتر از اندازۀ واقعی آن بیان کنیم. [1] اما در دین الهی، غلو کردن چگونه است؟ مگر دین الهی حد و اندازۀ مشخصی ندارد؟ بله، درست است، دین یعنی راهوروش مشخصی که خداوند بهوسیلۀ فرستادگانش به ما میآموزد تا به رستگاری و معرفت برسیم. همهچیز در دین سر جای خودش قرار گرفته و این همان معنای عدل الهی است. بهخودیخود اصل دین جای هیچ ظهور یا انتشاری را به غلوکنندگان نمیدهد، اما داستان چیز دیگری است. غلوکنندگان کاسۀ داغتر از آشاند. حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم غلو کردن در دین -با توجه به تاریخچۀ غلوکنندگان- تجاوز کردن به حدوحدود الهی است. گاهی کسی حق امام معصوم زمانِ خود را ادا نمیکند، کمکاری میکند یا اصلاً قائل به مقام آنها نیست؛ یعنی حدود الهی را نادیده میگیرد، اما گاهی افرادی میآیند که حق معصوم را دستکاری میکنند و از مرزهایی که خودِ آنها میان حقِ خود و مردم قرار دادند فراتر میروند. طبیعی است که نتایجِ حاصل از این تجاوز به حدود، تغییرات وسیعی در نوع تفکر و نگرش انسانی دارد. زمانی که نگرشها متزلزل شوند، اعمال فردی و بهدنبال آن مسیر زندگی سالم ویران میشود. بنگرید که غلو کردن چقدر میتواند خطرناک باشد؛ مانند سیلی که هیچ آبادیای بر مسیر خود باقی نمیگذارد؛ زیرا غلو یعنی حدی که بالاتر از هر تجاوزی است، حدی که مراتب بالای افراطگری را میرساند. [2] تأثیر عقاید غلوآمیز بر دین الهی در یک کلام بهتر است بگویم این نوع از عقاید بر همهچیز تأثیر منفی دارند. آتشبیار معرکهای است که اهل خودش را زودتر از همه میسوزاند. غلوکنندگان هم بر جامعۀ درونی دینی ضربه میزنند بهخاطر وارد کردن اشتباهات معرفتی که حمل میکنند، به این معنا که آنها مفهوم دین را اصلاً نفهمیدهاند و هم بر شکل خارجی دین گُرز محکم خود را میکوبند؛ زیرا افراط همیشه برای عموم مردم غیر قابل تحمل است. بزرگترین تأثیر غلو این است که سبب میشود دیگر اعتمادی بر دین الهی باقی نماند. خداوند در قرآن به مذمت غلوکنندگان پیروان ادیان قبلی میپردازد. خداوند متعال این اجازه را نمیدهد که غلوکنندگان مسیحی با نیزۀ عقاید خرافی و افراطی به جنگ با رسول زمان خویش بیایند (یا اَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُو فی دینِکُمْ) (اى اهل كتاب در دين خود به ناحق گزافهگويى نكنيد) [3] این دقیقاً همان موضعی است که غلوکنندگان از عقاید خود میخواهند، رسیدن به جایی که راه را برای خلیفۀ الهی تنگ نمایند. توجه کنید که غلوکنندگان در دینِ خود افراط میکنند نه در افکار ادیان دیگر که به آن التزامی ندارند. آنها در حق معصوم زمان خویش یا معصومی که از دوران قبل به او ایمان داشتهاند، به ساختن تفکرات جعلی میپردازند. پس این یک طریقِ دشمنی با فرستادۀ الهی از درون جامعۀ ایمانی است. نگاه اهلبیت (ع) به غلوکنندگان دین الهی در هر زمان همان حجتهای الهیاند که آموزههای درخور زمان خویش را با تجلی رحمت و نعمت بیکران الهی بر بندگان خداوند ارزانی میدارند. مسیر آنها رساندن خلق به معبود است. عبادت و معرفت هدفی است که آنها (ع) برای همگان پردهبرداری میکنند. آنها هیچگاه دوست ندارند که یارانشان در مقاماتشان متوقف شوند، بلکه دست تکتک مؤمنان را میگیرند تا به خدا برسند. امام علی (ع) دربارۀ غلوکنندگان فرمودند: «ایاکم و الغلوّ فینا» «از غلو دربارۀ ما بپرهیزید» [4] و این بیان به اَشکال بسیار مختلفی در زمان معصومین دیگر تکرار شده است. آیا هرگز دیده شده که اهلبیت (ع) معیار را ثقلین ندانند و خلق را به بندگی خدا دعوت نکرده باشند؟ حتی توسل و رجوع به معصومین (ع) نیز در راستای بندگی خداوند است؛ زیرا آنها را شافعین بین خود و خداوند میدانیم. آنها راهنمایان و چراغ شبهای تاریکاند که برای یافتن طریق بندگی به نور آنها پناه میبریم. آنها اصل و اساس دیناند که تنصیب و خلافت عدل و حاکمیت خدا را برپا میکنند. بنابراین همانطور که عقب ماندن از آنها سبب جا ماندن میشود، جلو زدن از معصومین نیز موجب نابودی است. خطکش را که بر روی کاغذ بگذاری، حدوحدود را خواهی دانست. یک سانتیمتر آن طرفتر که بروی دیگر سرِ جای خودت نیستی. غلو در جایگاه معصوم (ع) فرستادگان الهی مخلوقات خداوند هستند. مخلوق بهسبب جایگاهش در برابر خالق، همیشه شائبهای از تاریکی را حمل میکند؛ در نتیجه مخلوقی نیست که بتوان آن را نور مطلق دانست. این مفهوم ساده و مختصر برای بسیاری از غلوکنندگان امر غیر قابل پذیرش و درک ناشدنی است! آنها بر این باورند که روح الهی یا نور مطلق در معصوم حلول کرده است و او فرقی با لاهوت مطلق ندارد و بدین ترتیب باید هر ویژگی انسانی را از او سلب کنند. مثلاً معصوم نباید هرگز سهو و نسیان داشته باشد یا قطعاً و آشکارا باید به همۀ زبانها سخن بگوید! یا ردّپای او بر سنگ باقی بماند و حتی بدتر از اینها، معصوم نباید فضولات انسانی داشته باشد. گویی امام معصوم بر زمین نرمافزار طراحیشده مطابق امیال آنهاست. هرگونه تفکری که امام معصوم را از جایگاه بشر بودنش خارج کند غلو است. حقیقت این است که این اعتقاد باطل است که فردی بگوید معصوم بهعنوان یک خصوصیت دائمی و همیشگی دارای معجزه است.[5] این سطح از غلو در شناخت معصوم سد بزرگی است. مردمی که درگیر چنین تفکراتی هستند، تا زمانی که منتظرند یک خلیفۀ الهی خارقالعاده و فراتر از تواناییهای بشر بیاید، هیچگاه به شناخت حجت الهی نمیرسند. آنها بهجای اینکه در ملکوت و غیب الهی بهدنبال روح والای معصوم باشند، بهدنبال این هستند که ملکوت خداوند با تصورات مادی متجلی شود. فکر میکنند ماده از حدود خود خارج میشود و جسم زمینی یک رسول الهی پا را فراتر میگذارد؛ زیرا عقول آنها نمیخواهد از جای خودش تکان بخورد. بهجای اینکه عقل خود را تکانی بدهند حاضرند قوانین عالم را تکان بدهند! فرق غلو با تجلی صفات الهی صفات الهی همان کمالات الهی است که میخواهند گوشهای از حقیقت خداوند متعال را برای بندگان روشن سازند. تجلی این صفات در فرد برگزیده همان طریق متجلی شدن خداوند در میان بندگان است. فردی که در معرفت، بندگی و اخلاص برتر است. ذات الهی یا همان مجموعهصفات خداوندی در انسان متجلی میگردد تا آینۀ تمامنمای لاهوت مطلق بر زمین استقرار یابد. اما آیا این قابلیت درب ورود به خانۀ غلوکنندگان است؟ هرگز! ازآنجاکه این قابلیت در تمامی انسانها قرار دارد، انتخاب شدن خلیفۀ الهی برای حمل نمودن این مقام هیچ تجاوزی از حدود نیست. از سوی دیگر صفات و کمالات الهی برای خداوند ثابت و مطلق است، اما برای مخلوقات نیازمند به ذات خداوندی است. رسولان یا متجلیکنندگان صفات الهی هیچگاه مجالی برای جولان غلوکنندگان نخواهند بود. هر تعبیر و توصیفی از مقام انبیا و ائمه و مهدیین (ع)، همگی در سایهسار نیازمندی بشر به خداوند و اعتراف به فقر ما دارد. اگر غلوکنندگان این فقر را درک میکردند، هیچگاه دچار غلو در حق برگزیدگان و برترین مخلوقات الهی یعنی معصومین نمیشدند؛ چه میخواهد غلو در نشانههای شناخت آنها باشد، چه در بیان جایگاه آنها یا حتی در ویژگیهای ظاهری معصومین!! سید احمدالحسن میگوید: «انسان زنده است و مرگ و فنا یا ظلمت و تاریکی را با خود حمل میکند. ولی خداوند سبحان، زندهای است که مرگ یا ظلمت و تاریکی را حمل نمیکند».[6] سخن آخر خداوند در آیۀ ۱۱۰ سورۀ کهف خطاب به برترین خلق هستی یعنی محمد (ص) میفرماید: (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) (بگو من بشری مثل شما هستم). این استدلال و بینش الهی است، واضح و کامل است. هر عقیدهای که بشر بودن فرستادگان خداوند را متزلزل کند باطل است، بلکه سبب انحرافات بسیاری میشود؛ زیرا این عقیده با نص قرآن در تضاد است. خداوند محمد (ص) را که بالاترین جایگاه الهی را دارد بشر میداند. میدانم برایت این سؤال مطرح شده که پس تمایز در کجاست؟ در نگرش صحیح چه مقامی برای معصومین باقی میماند؟ تمایز پیامبر(ص) یک تمایز روحی است نه جسمی، این تمایز نتیجۀ اخلاص است و اخلاص، معیار سنجش نزد خداوند است. همۀ خلفای الهی همانند دیگر مردم در امتحان هستند، اما بهسبب اخلاصی که از خود نشان میدهند به مقامات والایی میرسند تاجاییکه محمد (ص) به مقام «قاب قوسین او ادنی» رسید. محمد (ص) آنچنان اخلاصی ورزید که زمین نظیرش را نشناخته بود و خداوند او را به دوستی با خود برگزید و روحالقدس اعظم را موکل او قرار داد.[7] این همان تمایز و وجه برتری است. این دیگر غلو نیست، این حقیقتی زندهکننده است که راه را برای همگان باز میگذارد. از شما خواهش دارم با شناخت دقیق دین الهی، ریشۀ غلوکنندگان را که فرستادۀ الهی را با ذات لاهوت مطلق یکی میدانند -صفات بشری را از او سلب می کنند- از خاک باورمان بَر کنیم. با عینک غلوکنندگان به شناخت امام زمان خود نروید و او را با صفات معجزهآسا طلب نکنید. این برای همۀ ما بهتر است. منابع 1- راغب اصفهانی، حسین بن محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 356. 2- ابنمنظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، تعلیق علی شیری، چاپ اوّل، بیروت، ج ۱۵، ص ۱۳۳. 3- صدوق، الخصال، 614/10. 4- سورۀ نساء، آیه 171؛ سورۀ مائده، آیه77. 5- سید احمدالحسن، عقاید اسلام، مبحث: خلیفۀ خداوند و صفات معجزه آسا، ص 252. 6- سید احمدالحسن، عقاید اسلام، ص 238. 7- برگرفته از سؤال 118 متشابهات، ج3، نوشته سید احمدالحسن. سلسلهمقالات پاسخ به موسی بن میمون قسمت سوم امکان تغییر قوانین خدا و تفسیر سید احمدالحسن دربارۀ رؤیای دانیال خدا هر زمانی که بخواهد احکام را عوض میکند و نباید برای تکذیب یک مدعی بر قوانینی دست گذاشت که با خود آورده است به قلم: یهوشوع ربوبی • مقدمه در قسمت قبل نکات زیادی در رد تفسیر موسی بن میمون که محمد (ص) را شاخ یازدهم تفسیر کرد گفته شد. در این قسمت به بخش دیگری از کلماتش پرداخته و به نکات بیشتری اشاره میشود. • تغییر شرایع توسط شاخ یازدهم موسی بن میمون در ادامۀ تفسیر اشتباه خود دربارۀ این شاخ میگوید: «این بدیهی است که اشاره به شخصی دارد که دین جدیدی شبیه به شریعت الهی پدید خواهد آورد و ادعای وحی یک کتاب و نبوت میکند. او علاوهبر این تلاش خواهد کرد تا شریعت را تغییر دهد و منسوخ کند، همانطور که گفته شده «و او در پی تغییر فصول و شریعت خواهد بود.» (دانیال ۲۵:۷).» پایان نقلقول. میگویم: اول. مشخص شد محمد (ص) نمیتواند مصداق این شاخ باشد؛ پس آمدن محمد (ص) با قوانین جدید را نمیتوان محکوم کرد مگر اینکه او فرستادۀ خدا نباشد! اما ازآنجاکه حقانیت او ثابت میشود، پس قوانینی که او با خود آورده است بهراستی حکم خداست. دوم. شرایع ممکن است با توجه به شرایط خاص تغییر کند. سید احمدالحسن میگوید: «اسلام بهعنوان یک دین الهی تفاوتی با دین یهودی، نصرانی یا حنفی ندارد و چیزی جدید و خودساخته نیست. البته در برخی تفاصیل تشریع اختلافاتی میان این ادیان وجود دارد و اسلام با برخی تفاصیل متفاوت در راستای حرکت تکاملی انسان بر این زمین آمد، اما عقاید الهی در تمامیِ ادیان یکسان است: ایمان به خدا، فرشتگانش، کتابها و فرستادگانش. [1] آنها امتی یکساناند و دعوتشان نیز یکسان است.» [2] بهسراغ تورات میرویم. در بِرِشيت (پيدايش) میخوانیم: «۱ و خدا، نوح و پسرانش را برکت داده، بدیشان گفت: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید. ۲ و خوف شما و هیبت شما بر همۀ حیوانات زمین و بر همۀ پرندگان آسمان، و بر هرچه بر زمین میخزد و بر همۀ ماهیان دریا خواهد بود؛ به دست شما تسلیم شدهاند. ۳ و هر جنبندهای که زندگی دارد، برای شما طعام باشد. همه را چون علف سبز به شما دادم، ۴ مگر گوشت را با جانش که خون او باشد، مخورید. ۵ و هر آینه انتقام خون شما را برای جان شما خواهم گرفت. از دست هر حیوان آن را خواهم گرفت. و از دست انسان، انتقام جان انسان را از دست برادرش خواهم گرفت. ۶ هرکه خون انسان ریزد، خون وی به دست انسان ریخته شود؛ زیرا خدا انسان را به صورت خود ساخت. ۷ و شما بارور و کثیر شوید، و در زمین منتشر شده، در آن بیفزایید.»[3] اما در بخشی از فرمانهای الهی بهسوی مُشِه (موسی) آمده است: «۲۲ و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت: ۲۳ «بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: هیچ پیه گاو و گوسفند و بز را مخورید.»[4] «اما از نشخوارکنندگان و شکافتگان سم اینها را مخورید، یعنی شتر، زیرا نشخوار میکند لیکن شکافته سم نیست، آن برای شما نجس است.»[5] از طریق این متون میآموزیم که یک فرمان یا حکم الهی ممکن است در آینده تغییر کند.[6] در نتیجه، گذشته از اینکه محمد (ص) فرستادۀ خداست، در قسمت اول اثبات شد که خدا حاکم است و تنها اوست که حق قانونگذاری دارد؛ بنابراین هر یهودی عاقلی قبول میکند که خدا هر زمانی که بخواهد احکام را عوض میکند و نباید برای تکذیب یک مدعی بر قوانینی دست گذاشت که با خود آورده است. • تفسیر رؤیای دانیال توسط سید احمدالحسن پساز آنکه مشخص شد تفسیر ابنمیمون مغرضانه و اشتباه است، شاید یک یهودی بگوید پس به ما بگویید تفسیر درست چیست؟ در مقدمه میگویم در کتاب مقدس میخوانیم: «فرعون به یوسف گفت: «خوابی دیدهام و کسی نیست که آن را تعبیر کند، و دربارۀ تو شنیدم که خواب میشنوی تا تعبیرش کنی.» * یوسف فرعون را به پاسخ گفت: «از من نیست، خدا فرعون را به سلامتی جواب خواهد داد».»[7] «و آواز آدمی را از میان اولای شنیدم که ندا کرده، میگفت: «ای جبرائیل، این مرد را از معنی این رؤیا مطلع ساز».»[8] از این آیات بهروشنی مشخص میشود که رؤیا توسط خدا یا کسانی که با او ارتباط دارند رمزگشایی میشود. اکنون بهسراغ تفسیر سید احمدالحسن میرویم تا ببینیم آیا توانسته بهدرستی آن وحش و آن ده شاخ یا پادشاه و همچنین آن شاخ یازدهم را تفسیر کند؟ سید احمدالحسن دربارۀ بخشی از رؤیای دانیال میگوید: «... شیری با دو بال اشاره به امپراتوری انگلستان دارد كه در اروپا قد علم كرد و سمبلش شیری با دو بال است. امّا خرس نمادِ شوروی است كه گوشت زیادی میخورد؛ یعنی مردمان زیادی را كشته است ...... ولی حیوان چهارم که از آهن است، امپراتوری آمریكاست كه با اسلحه و ثروت به همهجای این دنیا تسلط پیدا كرده است و آن را لگد کوب میکند... .»[9] بنابراین سید احمدالحسن وحش چهارم را آمریکا تفسیر کرده است.[10] او همچنین ده شاخ را به ده پادشاه مزدور آمریکا در خاورمیانه تفسیر میکند.[11] سپس آن شاخ دیگر را سفیانی –فرد فاسد و ظالمی که در روایات اسلامی شناختهشده است- معرفی کردهاست[12] کسی که در آینده سلطنتش تباه و سپس اینگونه میشود: «و ملکوت و سلطنت و حشمت مملکتی که زیر تمامی آسمانهاست به قوم مقدّسان حضرت اعلی داده خواهد شد که ملکوت او ملکوت جاودانی است و جمیع ممالک او را عبادت و اطاعت خواهند نمود.»[13] آیا یهودیان تفسیری دارند که بتواند در مقابل این تفسیر دوام بیاورد؟ ما راه را باز میگذاریم و منتظر تفسیری از یهودیان میمانیم! • در پایان موسی بن میمون در تلاش بود تا از آمدن محمد (ص) با فرامین جدید، فرصتی ایجاد کند تا بتواند او را مصداق شاخ یازدهم در رؤیای دانیال تعیین کند! اما ثابت شد که نهتنها تفسیر او پر از تناقض و اشتباه است، بلکه روشن شد که نمیتوان حقانیت یک مدعی را با تغییر شرایع یا احکام سنجید؛ زیرا موضوع تغییر احکام در طول زمان وجود داشته است؛ بنابراین برای دانستن اینکه مدعی حق است باید به قانون ثابت شناخت فرستادگان رجوع کرد. همچنین پس از آن، تفسیری از سید احمدالحسن دربارۀ رؤیای دانیال ارائه شد که نشان میدهد وحش چهارم آمریکاست و ده پادشاه یا ده شاخ چسبیده به آن، همان ده پادشاه مزدور او در منطقۀ خاورمیانهاند و آن شاخ دیگر که میروید همان شخصیت سفیانی است که در روایات اسلامی آن را مییابیم. خلاصه منتظریم اگر یهودیان دلیلی بر رد این تفسیر دارند، ارائه کنند و تفسیر صحیح را بیاورند! منابع: 1- ر.ک: بقره، ۱۷۷و ۲۸۵؛ نساء، ۱۳۶. 2- سید احمدالحسن، گوساله، ج۱، ص۸۹-۹۰. 3- بِرِشيت، فصل 9. 4- وَييقرا (لاويان)، فصل 7. 5- وَييقرا 4:11. 6- دوست دارم کلمات موسی بن میمون را بیاورم که در جای دیگر چه گفته است: «آدم، اولین مرد (انسان)، با شش فرمان، فرمان داده شده است: 1) بت پرستی؛ 2) برکت دادن (با حسن تعبیر) نام (خدا)؛ 3) کشتار (قتل)؛ 4) روابط جنسی نامشروع؛ 5) سرقت؛ 6) برقراری یک نظامِ قضاوت. حتی اگر همۀ اینها بهعنوان یک سنت از موسی معلم ما دریافت شده باشد و ما بتوانیم علت وجودی آنها را بفهمیم، بااینحال از [آیات در] تورات [میآموزیم که] همین موارد بودند که فرمان داده شدند. فرمان هفتم که خوردنِ یک عضوِ کندهشده از یک حیوانِ زنده را ممنوع میکرد برای نوح اضافه شد، چنانکه او میگوید:«حتی گوشت را که جانش در خون است، آن را نخورید» (پیدایش 9: 4). این فرامین بهطور کلی (عموماً) قابل اجرا بودند - تا ابراهیم. با ابراهیم، ختنه نیز فرمان داده شد و او نماز صبح را خواند. اسحاق عُشر [یکدهم] را جدا کرد و نماز دیگری در بعد از ظهر اضافه کرد و با یعقوب، ممنوعیت در برابر خوردن عصبِ سیاتیک [عرق النساء] اضافه شد، همچنانکه نمازِ معاریو (غروب) [اضافه شد]. در مصر عمرام با احکامی دیگر فرمان داده شد و با موسی معلم ما، توراه [شریعت] کامل شد.» هلاخا، میشناه توراه، پادشاهان و جنگها ۹:۱؛ همچنین در تلمود میخوانیم: «فرزانگان تعلیم دادند [که] نسلهای نوح [به] هفت میتزوت، امر شده بودند: داوری؛ و برکت دادن نام، پرستش بت؛ ممنوعیت روابط جنسی؛ خونریزی؛ و سرقت؛ و یک عضو از یک جاندار.» سنهدرین ۵۶الف:24. 7- برشیت ۱۵:۴۱-۱۶. 8- دانیال ۱۶:۸. 9- سید احمدالحسن، وصی و فرستادۀ امام مهدی (ع) در تورات، انجیل و قرآن، ص26. 10- اگر یهودیان بگویند در نزد ما این وحش همان روم است، به آنها میگویم پس آیا مسیح موعود روم را نابود و سلطنت را برپا کرد؟! مگر این موضوع در دانیال 44:2 مشخص نشده است که سنگ یا منجی سلطنت چهارم یا وحش چهارم را نابود میکند؟! پس وقتی روم به دست مسیح نابود نشد، چگونه وحش چهارم را روم تفسیر میکنید؟! 11- سید احمدالحسن، سرگردانی یا مسیر بهسوی خدا، سرگردانی در امت اسلام، ص25. 12- سید احمدالحسن، گوساله، ج2، ص119. 13- دانیال 27:7. کنفرانس ارائهشده توسط «دکتر عادل سعیدی» لاهوت مسیح! شش دلیل از کتاب مقدس برای لاهوت مطلق نبودن عیسی! سلام علیکم و رحمةالله و برکاته خداوند همۀ شما شنوندگان و حاضران و بینندگان را زنده بدارد، در نشستی جدید و بحثی جدید، انشاءالله. موضوع این بحث «لاهوت مسیح» است. لاهوت بهمعنای الله است. در اعتقادات مسیحیت وقتی از کلمۀ «الله» صحبت میشود، منظور «لاهوت» است. شاید در اسلام کلمهٔ لاهوت متداول و شناختهشده نباشد، برای اینکه بیننده و شنونده معنای کلمهٔ لاهوت را بفهمد میتواند در ذهن خود «لاهوت» را مساوی با «الله» در نظر بگیرد. مفهوم الله یا لاهوت از معنای حقیقیاش منحرف شده است. امروزه با هرکسی صحبت میکنی، مثلاً وقتی از یک مسیحی میپرسی چرا اعتقاد داری که مسیح (ع) همان لاهوت یا همان الله است؟ در جواب تو میگوید «چگونه معبودی را بپرستم که نمیبینم؟» یعنی این منطقِ مسیحیان است، یا حتی کسانی که مسیحی نیستند وقتی با این سؤال مواجه میشوند چنین پاسخ میدهند «چگونه خدایی را که نمیبینم بپرستم؟»برای همین ناچار شدهاند اله و معبود را بهصورت واقعی [و جسمانی] مجسم کنند؛ درست مثل یک انسان و این انسان به جایی میرسد که لاهوت مطلق میشود؛ انسانی که امکان کامل بودن و بینیازی کامل را دارد؛ یعنی نوری است که تاریکی و ظلمتی در آن نیست و میتواند هر کاری را با خواست و اراده و افعال خودش و متکی به خودش انجام دهد، بدون نیاز و استمداد از کسی که از او بالاتر بوده یا مرتبهاش بالاتر است. ۱. خداوند نه انسان است و نه پسر انسان! موضوع لاهوت را میتوان بهسادگی و با متنی از کتاب مقدس خاتمه داد. چون هر اعتقادی که داشته باشی باید برای آن پشتوانه داشته باشی، برای آن پایه و اساس داشته باشی، دلیلی داشته باشی... . و بههنگام صحبت با مسیحیان، خب میدانیم که آنها به کتاب مقدس ایمان دارند؛ حرفبهحرف آن، از این جلد کتاب تا آن جلد کتاب، به تمام آن ایمان دارند. پس یک خط متن روشن از کتاب مقدس کافی است که به تعبیر ما چنین متنی در سِفر اعداد وجود دارد؛ فصل ۲۳، شمارۀ ۱۹. میگوید: خدا نه انسان است و نه پسر انسان. «الله (خدا) نه انسان است که دروغ بگوید و نه پسر انسان که پشیمان شود.» [1] واضح است؛ تمام! این یک خط از متن دینی قطعی، صریح و واضح از کتاب مقدس است که به آن ایمان دارند که میگوید خداوند نه ممکن است انسان باشد و نه ممکن است پسر انسان باشد. بنابراین ازآنجاکه صفت «پسر انسان» به عیسی مسیح (ع) یا -بهقول مسیحیان- «یسوع» اطلاق میشود، پس او فرزند انسان و نیز انسان است، پس امکان ندارد او لاهوت باشد و پسر انسان یا انسان بشود. پس درد کار کجاست؟ مشکل کجاست؟ این موضوع «اله» در کتاب مقدس هم ذکر شده است. مسئلهٔ خدایان (الههها) در الواح سومری هم ذکر شده است، در حماسهٔ گیلگمش هم ذکر شده است. پس درد کار کجاست؟ مشکل کجاست؟ پس انحرافی وجود دارد. یک انحراف لفظی دربارۀ یک کلمه وجود دارد که همان «الله» یا «اله» است. آیا ممکن است واژهٔ اله بر یک انسان اطلاق گردد؟ انحراف از همینجا شروع شده است. چنانچه این واژه بر انسان اطلاق شود، این انسان عادی نیست، فرستادهای از طرف خداست، خلیفه و جانشین خداست، حجت خداست، و توانایی و قدرتی دارد که بیماران را شفا میدهد، و مردگان را زنده میکند. همین کارها دلیلی میشوند بر اینکه آنان به شما بگویند چرا ما میگوییم مسیح، لاهوت و همان الله است. چرا؟ چون او بیماران را شفا داده، مردگان را زنده کرده، هزاران نفر از مردم را با قطعهای نان فطیر یا با یک ماهی طعام داده [و سیر نموده] است؛ و تنها لاهوت است که میتواند این کارها را انجام دهد. یعنی مردم بهسمت معجزات رفتهاند، نه بهسمت نصوص (متون کتاب مقدس). بهسمت معجزات رفتهاند برای اینکه به مرادشان برسند و بگویند او همان لاهوت است. و این معجزات، بهسادگی و آسانی [جوابش این است که] اگر عیسی مردگان را زنده کرده، بسیاری از دیگر پیامبران هم این کار را کردهاند؛ حزقیال؛ حزقیال نبی (ع)، اَلیشع نبی (ع)، ایلیّا (ع) و بسیاری از پیامبران دیگر؛ موسی (ع) و بسیاری از پیامبران که براساس کتاب مقدس -که خودشان هم به آن اعتقاد دارند- مردگان را زنده کردهاند، بیماران را شفا دادهاند و افراد زیادی را [طعام داده و] سیر کردهاند. بنابراین، این معجزات از این اعتبار ساقط میشود که پسر انسان یا انسانی که چنین تواناییهایی دارد میتواند لاهوت باشد. پس بهناچار باید برای این شخصیتی که چنین تواناییهایی دارد قید و شرطی قرار دهیم [و بگوییم] او از طرف خداوند سبحان که از او بالاتر است و خودش او را فرستاده به این تواناییها دست یافته است. و در طی این بحث، متونی را از کتاب مقدس با هم خواهیم دید که نشان میدهند این فرد مقامش پایینتر است، فقیر و نیازمند است، کارگزار پدر است، خواست او خواست پدر است یا بگوییم مشیت و خواست خداست، خواست و ارادهٔ او، ارادهٔ خداست. همهٔ این امور را دربارۀ عیسی (ع) خواهیم دانست. اما لفظ «اله» را در کتاب مقدس میتوانید ببینید. یعنی وقتی دنبال متنی میگردیم که واژهٔ «اله» در آن آمده باشد، این کلمه را در سفر خروج، فصل 7، شمارهٔ 1 میبینیم. «پس خداوند به موسی گفت: «ببین تو را بر فرعون خدا (اله) ساختهام» به کلمهٔ «اله» توجه کنید. الآن در اینجا و طبق این متن دینی موسی اله شد، برای چه کسی؟ برای فرعون. آیا نص به همین مقدار بسنده کرده؟ توجه کنید! «و هارون -برادرت- پیامبر تو خواهد بود.» دیدی که [هارون] پیامبر شد. پیامبرِ چه کسی؟ پیامبر موسی که همان هارون (ع) باشد و موسی شد «اله». همچنین نوشته شده: «و او [هارون] ازطرف تو با مردم سخن خواهد گفت. دهانِ تو خواهد شد و تو برای او اله خواهی شد». [۲] پس میبینیم واژهٔ «اله» برای موسی هم بهکاررفته است. درحالیکه -توجه کنید- هیچ متن، عبارت یا حتی یک کلمه هم در کتاب مقدس از زبان مسیح عیسی بن مریم(ع) یا همان یسوع نیامده که بگوید او الله (خدا) است. درحالیکه در اینجا یک متن روشن از کتاب مقدس داریم که بهروشنیِ خورشید است و میگوید به موسی لقبِ «اله» داده شده است. پس مشکل کجاست؟ مشکل انحراف از مسیر درست است و اینکه مسلمانان و مسیحیان تصور میکنند که واژهٔ «اله» [تنها] بر کُنه و حقیقت و بر الله سبحانومتعال اطلاق میشود که البته خداوند بسی برتر و والاتر از آن است. پس باید یک قید در لاهوت وجود داشته باشد و بگوییم: «لاهوت در خلق» یا همانطور که سید احمدالحسن(ع) میگوید: «الله في الخلق/ خدای در خلق». برخی از جانشینانِ خداوند در زمین، به مرحلهای رسیدند که توانستهاند به دیگران امان ببخشند؛ به خودشان امان دهند؛ میتوانند بیماران را شفا دهند، مردگان را زنده کنند و حتی میتوانند صفت خلقت و آفرینش را داشته باشند ﴿او از گِل چیزی بهشکل پرنده میآفریند و در آن میدمد و آن گل یک پرنده میشود﴾. [۳] بنابراین این توانمندی که در اختیار خداوند سبحان است به چه کسانی داده شده؟ به این افراد. تا به جایی رسیدند که مردم به آنان پناه ببرند، و برای برطرف ساختنِ نقصی که دارند به آنها تألُّه کرده و روی بیاورند. این تأله، از آنها الههای ساخته که مردم به آن رجوع میکنند. عیسی(ع) و موسی(ع) برای مردمِ حاضر، تبدیل به یک اله شدند، اما باید یک قید وجود داشته باشد، و آن قید، «اله در خلق» یا «لاهوت در خلق» است. اکنون که این مسئله را دانستیم میبینیم که موضوع خیلی هم ساده است و سید احمدالحسن(ع) آن را در کتاب خود، و البته در بسیاری از کتابهای خود توضیح داده است. اما در کتاب «توحید» بیشتر توضیح داده شده و هرکه موضوع برایش اهمیت دارد به کتاب توحید، نوشتهٔ سید احمدالحسن مراجعه کند. اموری هست که میخواهیم برای مردم، برای بینندگان، برای مسیحیان مطرح کنیم. ما به آنان میگوییم که در کتاب مقدس وصیتهایی وجود دارد، نه فقط برای مسیحیان. و از آن وصیتها و سفارشات انحراف صورت گرفت. کدام وصیتها؟ وصیتها و سفارشاتِ پیامبران و فرستادگان. و همان انحراف از وصیتها بود که سبب شد امت اسلام از خلیفه و حجت خدا منحرف شود، امت یهود هم درست به همین ترتیب از خلیفه و حجت خدا منحرف شدند و امت مسیحی نیز به همین ترتیب از خلیفۀ خدا منحرف شدند. اولین وصیتهایی که شده [چه بوده است؟] ما اولین وصیتهای عیسی (ع) را با هم بررسی میکنیم و بعد از آن خواهیم دانست که او فرستادهای ازطرف خدا بوده است و سپس خواهیم دانست که خواست و ارادۀ او همان ارادهٔ خداوند است و پساز آن خواهیم دانست که مشیت او همان مشیت خداوند است؛ و سپس خواهیم دانست همین فردی که به او میگویند «لاهوت»، خودش در پی کسب رضایت لاهوت است، با کسب رضایت خداوند. همچنین خواهیم دانست که یک متن دینی از زبان خود ایشان وجود دارد که میگوید همان پدری که به اعتقاد مسیحیان همان لاهوت است -و براساس ادعای مسیحیان، عیسی مساوی با اوست – بزرگتر از پسر است. بیایید با هم اولین وصیتها و سفارشاتی را که عیسی(ع) و موسی(ع) و کتاب مقدس دارند ببینیم. این وصیتها را بهروشنی خواهیم دید؛ هنگامی که شخصی نزد عیسی یا همان یسوع(ع) آمد و از او سؤال کرد. چه پرسید؟ «یكی از علما كه بحث آنان را شنید و پی برد كه عیسی جوابی عالی به آنها داده است، جلو آمد و پرسید: اولین وصیت [یا مهمترین حكم شریعت] كدام است؟» میخواست بداند اولین وصیت کدام است؟ «عیسی در پاسخ او گفت: اولین وصیت در میان تمامِ وصیتها این است: «بشنو ای اسرائیل! پروردگار، اله و معبود ماست، همان اله و معبود یگانه.»[۴] تمام! سه تا اله وجود ندارد. تثلیث یا ترینیتی در کار نیست. سه تا! پدر، پسر، روحالقدس؛ مثلث، یک مثلث متساویالأضلاع و این سه در همهچیز با هم برابرند... خیر، چنینچیزی وجود ندارد. [بلکه در این متن آمده بود:] (رب، اله ماست که الهی یگانه است). همچنین مسیح(ع) پیشگویی اشعیا(ع) دربارۀ یهودیان را -که فرمودۀ خدا بود- ارائه فرمود: «مرا به باطل عبادت میکنند و میپرستند.»[۵] خب چرا مرا به باطل میپرستید؟ «زیرا وصیت خدا را باطل کردید.»[۶] سبب این کار شما چه بوده؟ عیسی(ع) به ما خبر میدهد دلیلش چیست. سبب ابطال وصیت چه بود؟ بهسبب تقلید شما بود. [۷] تقلید کورکورانه... یعنی تقلیدِ همواره از پدران و اجداد سبب انحراف مردم از وصیت اول یا وصیتها بوده است. ایشان به مردم میگوید: «ای ریاکاران، اشعیا دربارهٔ شما چه خوب خبر داد که گفت: ...» [۸] همانطور که در کتاب مقدس هم آمده، عیسی(ع) همواره از موسی، اشعیا، حزقیال و... نقل میکند. پس او ناقل و بازگوکنندهٔ سخنان آنهاست؛ چراکه همۀ آنها بر یک خط واحد بودهاند. به همین دلیل فرمود: «گمان مبرید که آمدهام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم. نیامدهام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم.»[۹] پس او نیامده که کلام پیامبران و فرستادگان را نقض و باطل کند، هرگز! او آمده است تا کاملشان کند. در ادامه آمده است که: «این قوم به زبانهای خود به من تقرب میجویند و به لبهای خویش مرا تمجید مینمایند، لیکن دلشان از من دور است. پس مرا به باطل عبادت میکنند ...»[۱۰] به این کلام توجه کنید! میفرماید مردم با چهچیزی او را گرامی میدارند؟ با لبهایشان. میبینی که دور هم جمع میشوند، از ارادت و محبت نسبت به اهلبیت حرف میزنند، از دوست داشتن مسیح و چیزهای دیگر حرف میزنند ولی فقط لقلقهٔ زبانشان است. کارهایشان با گفتههایشان بسیار ناسازگار است. اینجا را ببینید! میفرماید: «... مرا به باطل عبادت میکنند زیرا که تعالیم را بهمنزلۀ فرایض بشری تعلیم میدهند.» حال فرایض یا رسوم بشری چه هستند؟ تقلید! رسوم بشری کدام است؟ تقلید کورکورانه. تقلید کورکورانه از رسوم بشری است نه از وصیتهای پیامبران (ع). این مهم است. پس انسان بایست در تصمیمگیری خود آزادگی داشته باشد و وقتی یک اعتقاد قلبی دارد باید دلیل و متنی داشته باشد که در برابر باورش بگذارد؛ اما اینکه تقلید کند و بگوید «فلانی چنین گفته، فلانی روی منبر فلان حرف را زده و فلانی در تلویزیون فلان صحبت را کرده»، نه این درست نیست، اعتقاد باید دلیلِ اثباتکننده داشته باشد. ۲. او رسول (فرستاده) است! مسئله ارسال [و فرستادنِ رسول] را با هم بررسی کنیم. ارسال، مشیت، اراده، تمامیِ اینها بر این دلالت دارد که این شخص لاهوت مطلق نیست؛ چراکه او فرستاده و ارسال شده است. دربارۀ این ارسال هم اینها میگویند شخص دیگری وجود ندارد که او را فرستاده باشد چون عیسی(ع) خودش شاگردان را فرستاده است، همان حواریون؛ و فقط لاهوت است که توانایی فرستادن را دارد، منظورشان لاهوت مطلق است. ما در ابتدای بحث این دو را از هم جدا کردیم و گفتیم تفاوت است بین لاهوت مطلق با لاهوت مقید. در پاسخِ آنان میگوییم: [در عهد قدیم آمده است که:] «شائول رسولانی (فرستادگانی) را بهسوی یسّی فرستاد و گفت: پسرت داوود را که با گوسفندان است نزد من بفرست.»[۱۱]. سموئیل در زمان طالوت بود. او پیرمردی سالخورده و پیامبر بود. داستان طالوت و داستان داوود(ع) هم که معروف است؛ سموئیل پیامبر سالخوردهای بود که نمیتوانست بجنگد، به او گفتند: ﴿برای ما پادشاهی بگمار که در راه خدا بجنگیم.﴾ [12] و او [در پاسخ آنان] گفت: ﴿خداوند برای شما طالوت به پادشاهی گماشته است﴾. [۱۳] در اینجا شائول همان طالوت و داوود(ع) همان داوود پیامبر است و سموئیل همان پیامبر کهنسال در آن قوم بوده است. بنابراین در ارتباط با فرایند ارسال و فرستادن باید گفت ممکن است هر پیامبری کسی را بفرستد. ارسال و فرستادن رسول، دلیلی بر الوهیت مسیح (ع) نیست. ۳. اراده او، نه اراده من! ویژگیِ «اراده»: لاهوت مطلق باید دارای اراده مطلق باشد. امکان ندارد او نیازمند دیگران باشد که آن اراده را به او بدهند. در یک متن روشن از کتاب مقدس چنین آمده که او میگوید: «ای پدر، اگر بخواهی این جام را از من بگردان، اما برای اینکه ارادۀ تو واقع شود و نه ارادۀ من»[۱۴] ببینید! در اینجا بین این دو فرق گذاشته شده است، بهروشنی. وقتی ماجرای به صلیب کشیده شدن پیش آمد عیسی بهروشنی گفت این جام را از من برگیر! این به صلیب کشیده شدن را از من بردار! من نمیخواهم به صلیب کشیده شوم. پس چهچیزی در این میان بود؟ نتیجه حرفهایش این بود که به خداوند گفت: «اما برای اینکه ارادۀ تو واقع شود و نه ارادۀ من». در اینجا خواست و ارادۀ خودش را لغو کرد و حتی فرق گذاشت. بین ارادۀ خودش و اراده لاهوت مطلق تفاوت قائل شد. همچنین [در متن انجیل آمده است]: «چنین نیست که هرکه به من بگوید یا رب، یا رب (ای پروردگار، ای پروردگار) وارد ملکوت آسمانها شود، بلکه کسی به ملکوت آسمانها وارد میشود که اراده پدرم را که در آسمان است انجام دهد.»[۱۵] متن کاملاً روشن است. متن خیلی ساده گفته است. [خداوند میگوید:] من پروردگارم، مرا بپرستید. [عیسی] به آنها میگوید: من خدا نیستم و مرا نپرستید. من فرستادهای از طرف خدایم. من نمیتوانم مشیت خودم را انجام دهم، نمیتوانم به ارادۀ خودم عمل کنم. همۀ اینها [در انجیل] موجود است. «چنین نیست که هرکه به من بگوید یا رب، یا رب (ای پروردگار، ای پروردگار) وارد ملکوت آسمانها شود، بلکه کسی به ملکوت آسمانها وارد میشود که ارادهٔ پدرم را که در آسمان است انجام دهد.» ۴. مشیت او، نه مشیت من! به مسئله «مشیت/خواست» میرسیم. آیا خواست و مشیت او کامل است؟ آیا مشیت او از دیگران بینیاز است؟ باز هم متن واضحی در انجیل یوحَنّا فصل پنجم مییابیم: «من نمیتوانم از خودم کاری انجام دهم.» متن روشن است، «نمیتوانم از خودم کاری انجام دهم.» آیا با عقل جور در میآید که لاهوت مطلق و بینیاز که به احدی محتاج نیست بگوید: «من نمیتوانم از خودم کاری انجام دهم»؟ [ادامه]: «بنابر آنچه میشنوم داوری میکنم و داوری من عادلانه است» چرا؟ سبب چیست که نمیتواند از خودش کاری کند؟ [ادامه:] «زیرا در پی انجام خواست خود نیستم، بلکه انجام ارادۀ فرستندۀ خود را خواهانم.»[۱۶] دیگر چه؟ «زیرا از آسمان فرود نیامدهام تا به خواست خود عمل کنم، بلکه آمدهام تا ارادۀ فرستندۀ خویش را به انجام رسانم.»[۱۷] بهروشنی گفت! مرا پدر فرستاده، مرا لاهوت فرستاده، مرا او به این مکان فرستاده، نه اینکه کارهای خودم را انجام دهم، بلکه کارهای پدرم را انجام میدهم، نه اینکه کارها و اراده و مشیت خودم را انجام دهم. خب، دیگر چه میماند؟ آیا روشنتر از این متون هم وجود دارد که بر این دلالت داشته باشد که او از خودش لاهوت مطلق بودن را نفی کند؟ ۵. همواره آنچه را مایۀ رضایت و خشنودی اوست انجام میدهم. بعد از موضوع مشیت، بهسراغ موضوع جلب رضایت خداوند میرویم. همه ما وقتی از ما بپرسند از خدا چه میخواهی؟ بلافاصله جواب میدهیم من میخواهم رضایت خدا را داشته باشم. این کارهایی که میکنی، عبادات، معاملات و همه کارهایی که انجام میدهیم به چه خاطر است؟ تنها به این دلیل است که دستورات و کارهایی وجود دارند که خداوند سبحان یا فرستادگان او از راه شریعت و عقیده برای ما توضیح دادهاند و وقتی آنها را قبول کنیم و انجام دهیم باعث خشنودی خدا میشویم. ببینید مسیح(ع) در انجیل یوحَنّا، فصل هشتم چه میفرماید. مسیح (ع) فرمود: «و آنکس که مرا فرستاده، با من است و پدر مرا تنها نگذاشته است.» مرا ارسال کرده و مرا تنها نگذاشته است. چرا؟ «چون من درهرحال کاری را میکنم که او را خشنود میکند.» [۱۸] ببینید! میفرماید: «چون درهرحال کاری را میکنم که او را خشنود میکند.» دیگر چه؟ خب ببینید! اینها همه یک موضوع را میرساند، موضوعِ کسب رضایت خداوند سبحانومتعال. عیسی (ع) از این جهت حالش درست مانند سایر انسانهاست. [قرآن کریم میفرماید:] ﴿همانا من بشری مانند شما هستم که به من وحی میشود﴾. [۱۹] بشری مثل شما هستم! همین مطلب در این آیه هم وجود دارد: (چقدر فرشتگان در آسمانها هستند که شفاعت آنها به کار نمیآید مگر پساز آنکه خداوند اجازهاش را بدهد، به هرکه خود بخواهد و راضی باشد). [۲۰] هرگاه خودش بخواهد و هرگاه راضی شود از بندگانش میپذیرد. ۶. پدرم از من بزرگتر است آخرین متن از کتاب مقدس که از همه مهمتر است، آنان میگویند پدر با پسر مساوی است؛ پدر همان پسر است؛ پدر یگانگیاش از یگانگی پسر است. اما در یک نص صریح و روشن، عیسی(ع) میگوید: «پدرم از من بزرگتر است.»[۲۱] دربارۀ تعبیر «بزرگتر» در این عبارت: «پدرم از من بزرگتر است» نیازی به کاوش نیست. آیا ممکن است بزرگتر با کوچکتر مساوی باشد؟ آیا ممکن است بالاتر مساوی با پایینتر باشد؟ امکان ندارد. خودش میگوید: پدرم از من بزرگتر است. دیگر چه؟ ... و همواره [عیسی] حق را بر زبان میآورد و [میگوید:] «آمین آمین به شما میگویم غلام بزرگتر از آقای خود نیست و نه رسول از فرستندۀ خود.»[۲۲] پس بنابراین پدرم از من بزرگتر است و پدر همان بود که مسیح(ع) را فرستاده بود و این فرستادن ازسوی پدر انجام شد، همان اب یا بهقول مسیحیان آب. او خودش دارد میگوید که این پدر -که او را فرستاده است- بزرگتر از من است. اینها متونی [از انجیل] بود. البته متون بسیار دیگری داریم که از آنها صحبت کنیم، اما از طریق این بحث و این نشست، این شش نکته را ارائه کردیم و همین شش نکته کافی است برای پایان دادن به مناقشه دربارهٔ این موضوع که عیسی یا یسوع(ع) لاهوت مطلق باشد. آری، در اینجا آنها چه خواهند گفت؟ به متون متشابه و تأویلشده دست میاندازند، ولی بهروشنی فهمیده میشود که این متون متشابه و تأویلشده همان تقلید و عقاید مردماند که توسط پدران روحانی کلیسا یا مراجع دینی توضیح داده شده است؛ همانها که همواره علت انحراف مردم از جاده حقیقیِ مدنظر پیامبران و فرستادگان و خداوند سبحانومتعال هستند. این بحث با شش نکته به پایان رسید، البته بیش از بیستوچهار نکته وجود دارد که انشاءالله تقدیم شما خواهیم کرد. اما بهخاطر کوتاهی وقتِ این نشست [علمی]، بحث را با همین شش نکته به پایان میبریم. هرکس دربارهٔ این شش نکته سؤالی دارد یا خواهان توضیح بیشتر است انشاءالله در خدمت شما خواهیم بود. و الحمدلله رب العالمین و صل یا ربی علی محمد و آلمحمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً کثیرا. اگر کسی سؤالی دارد یا خواهان توضیح است در خدمت شما هستم. شیخ حبیب سعیدی: در خصوص این موضوع که عیسی(ع) لاهوت مطلق است و... سؤالی دارم. شیخ حبیب سعیدی میگوید از شما نشنیدیم نصوصی ارائه کنی که گفته باشد مسیحیان بگویند «عیسی لاهوت مطلق است.» کلمۀ «مطلق» را بیشتر مسیحیان و حتی عموم مسیحیان معنایش را نمیدانند. حتی مسلمانان هم همینطورند. کلمۀ لاهوت مطلق یا مابعدِ لاهوت را نمیدانند؛ مثلاً مسلمانان همه در عبادتشان به این کلمه روی میآورند: الله سبحانه و تعالی یا الله، منظورم کلمۀ الله است اما مسئلۀ لاهوت مطلق را در متون دینی خود نداشتهاند. برای همین نیاز داری معنای لاهوت مطلقی را که مقید نیست برایشان توضیح دهی و باز کنی، اما آنها فقط کلمۀ لاهوت را در نظر میگیرند و آن را لاهوت مطلق میدانند. اما کلمۀ «مطلق» را نه در کتاب مقدس دارند و نه آن را فهمیدهاند. چون نهایت فهم و درک آنها از لاهوت همین کلمۀ «لاهوت» است، یعنی همین حروفی که برای لاهوت به کار میرود. برای همین بود که از نصوص شاهدی برایش نیاوردم چون شما برای تعامل با آنها اول باید به آنها بفهمانی که سطحی بالاتر از لاهوت وجود دارد که همان لاهوت مطلق است، یعنی همان کُنه و حقیقت. همانکه قابل توصیف نیست، ترسیم نمیشود، حدومرز ندارد و قابل شناختهشدن هم نیست. نیاز است این را به آنها بفهمانی. بسیاری از افرادی که با آنها بحث و گفتوگو داشتهام از کشیشان گرفته تا پدران [روحانی] کلیسا از من میپرسیدند که کلمهٔ مطلق به چه معناست؟ معنای کلمۀ مطلق را نمیدانست. تا اندازهای که من بلدم و توانستم با آنها بحث کنم، چه در تالار گفتوگو، و چه در پالتاک، چه در عراق یا خارج از عراق، به من میگفتند معنای کلمۀ مطلق را نمیدانیم. میگفتند منظور تو از لاهوت مطلق چیست؟ من هم توضیح میدادم. میگفتم آنکه لاهوت مطلق است، همان است که حدومرزی ندارد و دارای قید و شرط نیست و برای همین وقتی برای آن قیدی بگذاری و بگویی «لاهوت در خلق» [مشکل] تمام میشود. فرقۀ شاهدانِ یهوه پیروان آریوس(ع) هستند. آریوس در مجمع نیقیه چه میگفت؟ مجمع نیقیه [325م] یک گردهمایی بود که از طریق آن عیسی بهعنوان لاهوت معرفی شد. یعنی پساز 325 سال که عیسی لاهوت نبود، در مجمع نیقیه این قانون مصوب شد که پدر (آب) مساوی با پسر (ابن) است و پسر همان لاهوت است. آریوس که در مجمع حضور داشت به آنها گفت پسر [یعنی عیسی] لاهوت نیست، بلکه او [یعنی عیسی] به لاهوتی دست یافت که اکتسابی بود. او بهخاطر عمل و اخلاصش ارتقا یافت. اینها گفتههای آریوس است که از دشمنانش نقل شده است، نه آنکه از خود او نقل شده باشد. وقتی به مجمع نیقیه که در سال 325میلادی برگزار شد مراجعه میکنید، میبینید که گفتههای آریوس از زبان دشمنانش نقل شده است و آنها نوشتهاند که آریوس لاهوت بودن عیسی را نپذیرفته است، لاهوتی که مساوی با پدر است؛ بلکه او میگفت او با اعمال و اخلاصی که داشت ارتقا یافت و به لاهوتی اکتسابی دست یافت. و این همۀ آن چیزی است که مسیحیان میتوانند دربارۀ موضوع «مطلق» بدانند. لاهوت اکتسابی. آنها لاهوت اکتسابی را رد کردند، معنای امروزی لاهوت اکتسابی همان خدای در خلق است. این لاهوت اکتسابی است که آن را با اعمال خودش و با اخلاص خودش کسب کرد، نه اینکه با اجباری ازطرف خداوند و بدون هیچ پیشکش یا گامی ازسوی بنده به دست آید. یک ماه پیش گفتوگویی زنده داشتم و دربارهٔ مسیحیانِ یکی از کشورها صحبت شد، به نام مسیحیان مارونی. مارمارون یکی از فرقههای مسیحیان هستند. آنها میگویند قبل از قرن چهاردهم به وجود آمدهاند، اما مخالفان آنها میگفتند اینها تقریباً پیشینهای دویست ساله یا صد ساله دارند. اینها میگفتند ما به این ایمان نداریم که یسوع مساوی با خدا باشد. چنین ایمانی ندارند. میگویند ما به این ایمان داریم که او فرستادهشده ازسوی خداست، ولی میگفتند او اولین فرستاده است و خدا همهچیز را به او واگذار نموده است و همهٔ تواناییها را به او بخشید. متن روشنی در کتاب مقدس هست که میگوید این تواناییها به او داده شد. حتی همین متن هم مخالف اعتقاد آنهاست. این طایفۀ مارمارونی چنین ایمانی را دارند. دربارۀ فرقه شاهدان یهوه هم اندکی قبل سخن گفتم. شاهدان یهوه امتداد همین آریوس هستند که به این موضوع که عیسی یا همان یسوع(ع) لاهوت و مساوی با پدر باشد ایمان نداشت. این فرقه هنوز هم هست و افکارشان درحال انتشار یافتن است. بهطوری که این روزها درب خانهها را میزنند و میگویند این روزها، روزهای نزول مسیح(ع) است. این روزها ایام قیامت است، یعنی همانی که منتظرش هستند. اما آنها یک سری جاها را برای آن در نظر میگیرند و تعیین میکنند. برخی قیامت را در آمریکا میدانند و برای همین است که میگویند اینهمه طوفانها و زلزلهها درحال زیاد شدن هستند و آنها این پدیدهها را باب و درگاهی جدید یا یک اورشلیم جدید میدانند. اعتقاد اینها این است. حتی شاهدان یهوه هم بر این باورند که آمریکا نابود خواهد شد. شاهدان یهوه، مارمارونیها و نیز برخی فرقههای دیگر که اعتقادشان بر این نیست که مسیح لاهوت [مطلق] باشد، اکنون این بیداری در میان آنها وجود دارد. زیاد هم هست. گفتم که اینها را براساس تجربه میگویم، یک ماه پیش با آنها ملاقات داشتم و هر ملاقاتی بیش از یک ساعت و نیم طول کشید. به زبان انگلیسی حرف میزدند. بین من و آنها گفتوگویی در گرفت که معلوم شد به لاهوت بودن مسیح ایمان ندارند. متون انجیل را هم که به آنها نشان دادم همه را صحیح دانستند. فقط اینکه آنها به این ایمان دارند که عیسی (ع) همانی است که به صلیب کشیده شد. این هم یک نکته. سؤالی هست؟ پرسشگر: بسم الله الرحمن الرحیم. سؤالم این است استاد عادل! چرا مسیحیان بر لاهوت بودن عیسی (ع) اصرار و پافشاری دارند باوجوداینکه میدانند متونی از کتاب مقدس برای این عقیده ندارند؟ این سؤال اول؛ سؤال دوم اینکه معروف است که حتی انقلاب صنعتی به رهبری مسیحیان انجام شد، و آنها به نصوص دقیق تکیه دارند؛ حال [کلیسا] چطور افکار خود را بر دانشمندان و متفکران مسیحی تحمیل کردند و به آنها قبولاندند؟ سؤال دوم چه بود؟ سؤال اول را فهمیدم. پرسشگر: اغلب مسیحیها دانشمند و متفکرند. آنها رهبران انقلاب صنعتی شدند که تقریباً همۀ دنیا را در بر گرفت. کلیسا چطور توانست چنین تفکر سطحی و خامی را که برگرفته از نصوص دینی موثق نیست به آنها تحمیل کند؟ احسنت! در هنگام بحث، متن مهمی را از کتاب مقدس ارائه کردم. عیسی(ع) [از قول خدا] چه فرمود؟ فرمود: (پس مرا به باطل عبادت میکنند). چون آنها چکار کردند؟ سبب این حرف چه بود؟ چون آنها درحال تعلیم تعالیم و آموزههای بشری بودند یا همان تقلید. تقلید کورکورانه همانی بود که از اینها آدمهایی ساخته بود که هرچه پدران روحانی کلیسا میگفتند بدون هیچ چونوچرایی میشنیدند و به جان میخریدند. شما درباره انقلاب صنعتی مثال زدید؛ درحالحاضر علیرغم بررسیهای دقیق و زیادی که بر نظریۀ داروین انجام شده، اما همچنان [برخی از] مردم اعتقاداتی دارند که مغایر با این نظریه علمی است. یک هفته پیش دیدم دانشمندانی مثل پروفسور نیل و پروفسور ریچارد داوکینز با یک کشیش عیسوی که نمایندۀ پاپ فرانسیس بود دیداری داشتند؛ همین فرانسیس که جانشین پاپ بِنِدیکت شد و پاپ اعظم کلیسای کاتولیک است، آنها به او گفتند که شما پیروان کلیسا نظریۀ داروین را نمیپذیرید. آن نماینده گفت من بهعنوان نمایندۀ پاپ فرانسیس میگویم که ما بهعنوان کلیسای عیسوی به [درستی] نظریۀ داروین اعتراف داریم. آنها [در پاسخ] گفتند اما این اعتقاد شما مخالف کتاب مقدس است! او گفت برای همین است که پاپ فرانسیس گفته است ما باید اضافات و مطالب نادرست را از کتاب مقدس بزداییم و آن را هرَس کنیم. در واقع اینها نمیگویند که فهم ما درست نیست یا اینکه دانشی که در کتاب مقدس موجود است ممکن است جور دیگری باشد. و این همان مشکل موجود است. برای همین است که این نص میگوید: (پس مرا به باطل عبادت میکنند). شما وصیت خدا را بهسبب تقلید کورکورانه باطل کردید. برای همین بود که امام صادق(ع) میفرماید: «هرکه در دینش از کسی تقلید کند هلاک میشود» [23]؛ تقلید کورکورانه. در رابطه با این انقلاب صنعتی که شما مثال زدید؛ دانشمندان آنها -ازجمله همین کشیشی که مثال زدم و خودش هم دانشمند فیزیک بود- چنین اعتقادی دارند. هم کشیش است و هم دانشمند فیزیک. برای همین میگوید اگر از من بپرسید میگویم من به نظریۀ داروین صددرصد ایمان دارم. به او گفت پس چطور میخواهید این مسئله را حل کنید که کتاب مقدس کلامی مغایر با سخن تو و اعتقاد تو دارد؟ تو با این حرفت با اعتقاد کتاب مقدس مخالفت کردی. او در پاسخ گفت بههمین دلیل ما باید کتاب مقدس را هرس کنیم. فکر کنم دو سؤال شما را با یک جواب پاسخ دادم. پرسشگر: خب او نمیتواند موفق شود بین دین و علم همسویی و سازگاری ایجاد کند! آنها هم به او گفتند چطور ممکن است؟ دین و کتاب مقدس و اعتقاد تو همگی نظریۀ داروین را رد میکنند، آنجاکه دین میگوید آدم اولین نفر است، اما تو میگویی چنین نیست و آدم اولین نفر نیست، زیرا به نظریه داروین مؤمن هستی. چطور بین این دو موافقت و همسویی ایجاد میکنی؟ او هم در پاسخ گفت پاپ فرانسیس میگوید ما باید کتاب را هرس کنیم. منظور او از هرس چیست؟ یعنی باید خطاهای موجود در کتاب مقدس را حذف کرد یا تغییر داد یا ملغی نمود. پس همانطور که اکنون دکتر علاء گفت، امروزه یک بیداری ایجاد شده است. چون یک کشیش و دانشمند فیزیک که نمایندۀ واتیکان هم هست چنین حرفی میزند، این مصاحبه را یک هفته پیش دیدم. همینها را میگفت. معتقدم انشاءالله در زمان کنونی بابی برای شناخت علوم محمد و آلمحمد گشوده میشود، به لطف قائم آلمحمد. و الحمدلله رب العالمین؛ و صلی الله علی محمد و آلمحمد الائمة و المهدیین و سلّم تسلیماً کثیراً. و السلام علیکم و رحمةالله و برکاته. [24 و 25] منابع ۱- عهد قدیم، سِفِر اعداد، فصل ۲۳، شمارۀ ۱۹. ۲- عهد قدیم، سِفِر خروج، فصل ۴، شمارۀ ۱۶. ۳- قرآن کریم، سوره آلعمران، آیه ۴۹. ۴- عهد جدید، انجیل مَرقُس، فصل ۱۲، شماره ۲۸-۲۹. ۵- عهد جدید، انجیل مَتّی، فصل ۱۵، شمارۀ ۹. ۶- همان، شماره 6. ۷- ر.ک. همان، شماره 6. ۸- همان، شماره 7. ۹- عهد جدید، انجیل مَتّی ۱۷:۵. 10- عهد جدید، انجیل مَتّی ۸:۱۵-۹. ۱۱- عهد قدیم، اولِ سموئیل، فصل 16، شماره 19. ۱۲- قرآن کریم، بقره، ۲۴۶. 13- قرآن کریم، بقره، 247. ۱۴- عهد جدید، انجیل لوقا، فصل ۲۲، شماره ۴۲. 15- عهد جدید، انجیل مَتّی، فصل ۷، شماره ۲۱. ۱۶- عهد جدید، انجیل یوحَنّا، فصل ۵، شماره ۳۰ - در ترجمۀ قدیم فارسی شمارۀ 29. ۱۷- عهد جدید، انجیل یوحَنّا، فصل ۶، شماره ۳۸. ۱۸- عهد جدید، انجیل یوحَنّا، فصل ۸، شماره ۲۹. ۱۹- قرآن کریم، کهف، ۱۱۰. ۲۰- قرآن کریم، نجم، ۲۶. ۲۱- عهد جدید، انجیل یوحَنّا، فصل ۱۴، شماره ۲۸. ۲۲- عهد جدید، انجیل یوحَنّا، فصل ۱۳، شماره ۱۶. 23- تصحیح اعتقادات الامامیة، شيخ مفید، ص۷۲. 24- از سری نشستهای هفتگی (الملتقی الأسبوعي) برگزارشده در مؤسسه آموزش عالی، مطالعات دینی و زبانشناسی (معهد الدراسات العلیا الدینیة و اللغوية). 25- youtu.be/9ks_q6ugKjY