نشریه زمان ظهور 181
صراط جاودانه مسیر هدایتی که همراهی با آن سبب رستگاری است به قلم: ستاره شرقی مقدمه (اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیم* صراطَ الَّذینَ اَنعَمت عَلَیهِم غَیرِالمغضوب عَلَیهم و الَضّالین) (ما را به راه راست هدایت فرما، راه کسانی که به آنها نعمت دادهای، نه بر آنها که غضب کردهای و نه گمراهان). چندی پیش در تلویزیون شاهد راهپیمایی عدۀ کثیری از مردم، برای بزرگداشت شخص نسبتاً مشهوری بودم. آنچه نظرم را به خود جلب کرد اتحاد آنها در این مسیر بود! با آنکه شخص مدنظر معصوم نبود، اما چنان اشکی در نبودش از چشمانشان سرازیر بود که گویا بدون او زندگی معنایی ندارد! و شعار اکثر آنها هم این بود: «راهت ادامه دارد!» بهراستی راه شخص مکلف و غیرمعصوم چیست که ادامه داشته باشد؟ آیا معنای صراط حقیقی را درست فهمیدهاند که چنین خود را به آبوآتش زده و نعره برمیآورند که «راهت ادامه دارد»؟! اگر وحدت و یکپارچگی جمعیتی که تا افق دیده را مدهوش خویش کرده، برای آمدن صاحبالزمان (ع) که معصوم است، اولاد پیغمبر است، راهش روشن و گواهِ سعادت است، میبود وضع ما چگونه میشد؟ بهراستی راه درست در شخص معصوم است یا غیرمعصوم؟! چگونه میشود که دلها برای از دست دادن شخصی همانند خودشان که نصی (معرفینامهای) بر او نیست و ولایتی ندارد به لرزه و آه و فغان میافتد، اما در مسیر امام معصوم که حق است، آه و حسرتی نداشته و غمِ نداشتن و نبودن او دلهایشان را به لرزه نمیاندازد؟! نکند راه سعادت در پیروی از غیرمعصوم است؟! آیا یاری او مهم است؟! غم دوری از او مهم است یا یاری امام و همقدم شدن با او در صراط مستقیم؟ چه میشود که انسان از صراط مستقیم به صراط جحیم میافتد؟ اصلاً چه شده که انسانها صراط را نشناختهاند؟ و چرا با آنکه آن را نشناختهاند در طلب رسیدن به آن حریص نیستند؟! حتی دیده شده خیلیها در مسیر رسیدن به صراط حق به خطا رفتهاند! ما را چه شده که از حق رویگردان و در باطل غوطهور شدهایم! چشمهایمان از ظلمت و لذتهای دنیایی پر شده و حق و صراطش را نمیشناسیم! درک علما از صراط چیست؟ آیا درک صحیح و درست یعنی پیروی از کلام علما و افسار هدایت را به دست آنها سپردن؟! برای رسیدن به پاسخ این پرسشها با ما همراه باشید. دیدگاه برخی علما در خصوص «صراط» شیخ صدوق در کتاب الاعتقادات میگوید: «اعتقاد ما دربارۀ صراط این است که صراط حق است و آن پل جهنم است و گذر همۀ خلق بر آن است و در وجه دیگر صراط نامی است برای حجتهای خدا؛ پس هرکه آنان را در دنیا بشناسد و پیرویشان کند، خداوند جواز عبور بر صراط آخرت را ـکه پلی است بر دوزخـ در قیامت به او میدهد.» [۱] علامه حلی دربارۀ صراط بیان میکند: «گفته شده در سرای آخرت دو راه است یکی به بهشت میرود و خدای متعال اهل بهشت را سوی آن هدایت میکند و راه دیگر به دوزخ ختم میشود که خدا اهل آتش را سوی آن رهنمون میسازد. خدای متعال دربارۀ بهشتیان میفرماید: (بهزودی خدا آنان را هدایت میکند و خاطرشان را آسوده میسازد و به بهشتی که بر آنها شناسانده واردشان میکند). [۲] و دربارۀ دوزخیان میفرماید: (پس گناهکاران را به راه دوزخ هدایتشان کنید) [۳] و گفته شده در آخرت تنها یک راه بر روی جهنم است که همه موظفاند بر آن بگذرند؛ پس هنگامی که هریک از جهنمیان به جایگاه دوزخیاش برسد، از آن صراط سقوط میکند.» [۴] بنا بر آنچه شیخ صدوق و علامه حلی در خصوص صراط بیان داشتهاند، میتوان اینگونه درک کرد که صراط پلی است که قدم گذاشتن بر آن ما را به بهشت میرساند، و لغزش بر آن سبب هلاکت و سقوط به جهنم میشود. همچنین به گفتۀ شیخ صدوق صراط نامی برای حجتهای خداست که اطاعت و در مسیر آنها بودن سبب میشود ما به سلامت از پل صراط گذر کنیم. تفاوت در عبور در روایتی از امام صادق (ع) در بیان ویژگی پل صراط و چگونگی عبور از آن اشاره شده که میفرمایند: «مردم در گذر از صراط طبقهبندی شدهاند و صراط باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر است. بعضی مثل برق عبور میکنند و برخی مانند تاخت اسب و بعضی با خزیدن و بعضی قدمزنان و بعضی آویزان بر صراط که گاه قسمتی از آنان را آتش فرامیگیرد و قسمتی از آنان را رها میکند.» [۵] با توجه به کلام امام صادق (ع) ویژگی افراد در عبور از صراط با یکدیگر متفاوت است. چنین مضمونی در برخی روایات معصومین وارد شده که «بعضی مؤمنان از صراط رعدآسا عبور میکنند». [۶] از حضرت علی (ع) در نهجالبلاغه روایت شده است: «ناگهان برقی از درون او میجهد و راه را برایش روشن میکند و مسیر را با آن طی میکند و از این در به آن در و از این منزل به آن منزل میرود تا به درب سلامت و منزلگاه نهایی میرسد.» [۷] این تفاوتها در عبور از پل صراط از چه روست؟ آیا اعمالی هست که نتیجهاش گذر رعدآسا یا خزیدن و قدم زدن باشد؟ کیفیت گذر از صراط چه ارتباطی با عالم دنیا دارد؟ بلعیدن با سرعت بسیار برخی از عالمان لغت، ریشۀ «صراط» را «سراط» میدانند که در اصل لغت به معنای بلعیدن است و تبدیل «سین» به «صاد» ناشی از تناسب آن با «طا» است. [۸] سید احمدالحسن در بیان صراط میفرماید: «صراط یعنی بلعیدن با سرعت بسیار. این راه به این دلیل چنین نامیده شده است که همینکه با نیت خالص برای خداوند، پایت را در ابتدای آن بنهی، خود میبینی که به آخرش رسیدهای.» [۹] نیت خالص! نیتی که تنها برای رضای خداست، نیتی که درون قلبها شکل میگیرد. امام صادق (ع) میفرمایند: «آنکس که قلب سالم و سلیم دارد نیتش خالص و صادقانه خواهد بود.» [۱۰] نیت خالص، در قلب سالم است! یعنی قلبی که آلودگی و تاریکی در آن راه ندارد و تیرگی و نفرت از آن دور است. چنین قلبی است که پذیرای حجتهای الهی شده و با آنها هممسیر و همراه میشود. پس داشتن نیت صحیح و خالص سبب ارتقای اعمالمان میشود و این ارتقا را در عالم ملکوت میتوان با توجه به روایات وارده بهخوبی درک کرد؛ مثلِ گذر رعدآسا از پل صراط! صراط در آیات و روایات در آیۀ ۴۸ سوره مائده اینطور آمده است: (وَ اِنَّک لَتَدعوهُم اِلی صِراطِ المُستَقیم) (بهطور قطع تو آنان را به راه راست دعوت میکنی) و این راه راست همان راه پیامبر اکرم (ص) و حجتهای الهی است؛ چنانچه در روایات آمده و نیز در ادامه خواهد آمد. حتی در آیات قرآن منحرفان از صراط مستقیم را چنین معرفی میکند: (وَ اِنَّ الَّذینَ لا یومِنونَ بالاخره عَنِ الصِراط لَناکبون) (و کسانی که به آخرت ایمان ندارند بهطور مسلم از این صراط منحرفاند). [۱۱] این کدام صراط است که دوری از آن همان تکذیب آخرت است؟ ارتباط صراط دنیا و آخرت در چیست؟ آیا ارتباط آنها جز حجتهای الهی است؟ در روایتی از امام صادق (ع) آمده است: «به خدا سوگند صراط مستقیم ماییم.» [۱۲] در بیان صراط، کلامی از ابوالفتوح رازی میآوریم. ایشان در بیان آیات ۳۹ تا ۴۰ سورۀ نور میگوید: «در خبر است که رسول (ص) را پرسیدند، امت تو فردای قیامت صراط را چگونه گذرانَد در ظلمات قیامت؟ گفت: امت من بر صراط، به نور علی گذرَند و علی بر صراط، به نور من گذَرد و من به نور خدای تعالی و هرکه به ما تولّا نکند او را نور نباشد. سپس گفت: (وَ مَن لَم یَجعَل الله لَه نوراَ فَمالَه مِن نور).» [۱۳] چنانچه از روایات برمیآید متوجه میشویم گذر از صراط همان شناخت حجتهای الهی است؛ نور آنها نور خداوند است، شناخت و اطاعت از حجتهای الهی، همان معرفت و شناخت خداوند است و دوری از آنها سبب انحراف از دین حق میشود. امام صادق (ع) در پاسخ مفضل بن عمر که از معنای صراط پرسیده بود فرمود: «صراط مستقیم راه معرفت بهسوی خداوند است که به صراط در دنیا و آخرت تقسیم میشود. صراط در دنیا همان امام واجبالاطاعه و صراط آخرت پلی است که از دوزخ عبور میکند. هرکس صراط دنیا، امام واجبالاطاعه را بشناسد و از او پیروی کند، از صراط آخرت بهآسانی عبور خواهد کرد؛ اما کسی که در شناخت امام معصوم یا پیروی از او کوتاهی کند، پایش بر قیامت خواهد لرزید و در دوزخ واژگون خواهد شد.» [۱۴] از کلام ایشان (ع) چنین برمیآید که صراط همان اهلبیت (ع) هستند که قدم در مسیر آنان گذاشتن همان پیروزی و سعادت ابدی است. در روایتی جابر بن عبدالله انصاری از پیغمبر اکرم (ص) نقل میکند که: «خداوند، علی (ع) و همسرش فاطمه زهرا (س) و فرزندان او را حجتهای الهی بر خلقش قرار داده است، و آنها درهای علم در امت من هستند؛ هرکس بهوسیلۀ آنان هدایت شود به صراط مستقیم هدایت شده است.» [۱۵] همانطور که در روایت آمده پیامبر (ص) فرزندان علی (ع) و فاطمه زهرا (س) را حجتهای الهی میداند که هدایت توسط آنها همان هدایت به صراط مستقیم است. حال، به روایت زیر توجه کنید! امام علی (ع) فرمودند: «برای این امت اسلامی ۱۲ امام هدایت از نسل پیغمبرشان است که آنها از من هستند.» [۱۶] این روایت بهروشنی از ۱۲ امامی سخن میگوید که از نسل پیامبر (ص) بوده و آنها از علی (ع) هستند که خودش این روایت را بیان میکند. حال، روایتی از امام باقر (ع) را بیان میکنیم. ایشان میفرمایند: «در پرچمها پرچمی هدایتگرتر از پرچم یمانی نیست و آن پرچم هدایت است؛ زیرا شما را بهسوی صاحبتان دعوت میکند؛ و اگر یمانی خروج کرد، فروختن اسلحه حرام میشود و اگر یمانی خروج کرد بهسوی او به پا خیز؛ زیرا پرچمش پرچم هدایت است و جایز نیست مسلمانان از او سرپیچی کنند و اگر کسی این کار را انجام دهد از اهل جهنم است؛ زیرا او دعوت به حق و هدایت به صراط مستقیم میکند.» [۱۷] سید احمدالحسن در خصوص این روایت چنین میفرماید: «دعوت و فراخواندن به حق و راه مستقیم یا صراط مستقیم به آن معناست که این شخص دچار خطا نمیشود تا مردم را به باطل بکشاند یا آنها را از حق خارج سازد.» [۱۸] امام صادق (ع) میفرماید: «صراط در دنیا همان امام واجبالاطاعه است.» همچنین مولا امیرالمؤمنین (ع) نیز فرمودند: «برای این امت اسلامی ۱۲ امام هدایت از پیغمبرشان است که آنها از من هستند. بنا به فرمودۀ امام علی (ع) ۱۲ امام هدایت از نسل پیامبر (ص) وجود دارد و یک نفر هم امام علی (ع) که جمعاً 13 امام هدایتاند. پس سیزدهمین نفر همان مهدی اول است؛ همو که در وصیت پیامبر (ص) بعد از ۱۲ امام میآید و دوازدهمین نفر از نسل علی و فاطمه است که او همان سید احمدالحسن است. (جهت اطلاعات بیشتر به انتشارات انصار امام مهدی (ع)، ازجمله کتاب ادله دعوت مهدوی، نوشتۀ دکتر عبدالعالی منصوری، مراجعه کنید). پس او همان امام واجبالاطاعه است که همسو شدن با او یعنی قدم نهادن در صراط مستقیم! پس یمانی موعود، سید احمدالحسن، همان صراطی است که همراهی با او ما را به سعادت دنیا و آخرت میرساند. اینک سؤالمان از مخالفان دعوت یمانی این است که چطور میشود روایاتی به این روشنی در کتب شیعه وارد شده باشد که آنها را نادیده گرفته و درصدد تکذیب آنها باشید؟! از چه رو صراط حق را به صراط باطل فروختهاید؟! سرلوحۀ صراط را چهکسی میدانید؟! به کدامین صراط؟! مستقیم یا جحیم؟! در کنار صراط مستقیم، خطرات صراط جحیم نیز وجود دارد؛ ازجمله هوای نفس، زینتهای دنیا و شیطان. در حدیثی از امام علی (ع) آمده است که: «خداوند، ما رهبران دینی و الهی را درهای وصول به معرفتش، صراط، طریق و جهتی که از آن به او میرسد قرار داده است؛ بنابراین کسانی که از ولایت ما منحرف گردند یا دیگری را به [جای] ما برگزینند از صراط حق منحرفاند.» [۱۹] پس منحرفان از ولایت ائمه (ع)، همان منحرفان از صراط حقاند! امام باقر (ع) میفرمایند: «قائم (ع) بهسوی کوفه رهسپار میشود. در آنجا شانزده هزار نفر از بتریه [۲۰] مجهز به سلاح در برابر او میایستند. آنان قاریان قرآن و فقهای در دین هستند. پیشانیهای آنها از عبادت بسیار پینه بسته و چهرههای آنها بر اثر شبزندهداری زرد شده است اما کاملاً منافقاند. همگی میگویند: "ای فرزند فاطمه برگرد؛ زیرا ما به تو نیازی نداریم." پس قائم (ع) در پشت شهر نجف، از عصر روز دوشنبه تا شامگاه بر آنها شمشیر میکشد و همۀ آنها را بدون توقف میکشد.» [۲۱] دقت کنید! میگویند: ای فرزند فاطمه برگرد! زیرا ما نیازی به تو نداریم! چه کسانی؟ بتریه! کسانی که معتقدند امام مهدی (ع) فرزند ندارد! مجهز به سلاح! قاریان قرآن و فقهای در دین! پیشانی آنها از عبادت بسیار پینه بسته! چهرههای آنها بر اثر شبزندهداری زرد شده... کاملاً منافقاند...! ای اهل انصاف، بهدقت بخوانید! هوای نفس، قدرت و جاه، مقام دنیوی! آیا اینها علّتی برای ستیزهجویی نیست؟! سید احمدالحسن مینویسد: «متأسفانه بسیارند کسانی که خود را عالم میدانند با اینکه حتی تفسیر دو سوره از قرآن کریم را مطابق آنچه از اهلبیت رسیده است بهدرستی نمیدانند و از روایات معصومین (ع) جز اندکی نخواندهاند و غالباً به برخی روایات فقهی اکتفا کردند. اینان از چه رو خود را عالم میپندارند؟!» [۲۲] ایشان در ادامه میگوید: «بهراستی که ما بسیار از راه مستقیم منحرف گشتهایم و به همین دلیل جالوتها بر ما مسلط شدهاند.» [۲۳] صراط مستقیم و جحیم هرکدام مسیرهای جداگانهای هستند که اگر در مسیر یکی از آنها حرکت کنیم به دیگری پشت کردهایم. سید احمدالحسن میگوید: «راه بازگشت بهسوی خدا و ولایتش همان راه کفر به طاغوت و خروج از ولایت اوست، و در واقع هر دو یک راه هستند. همان صراط مستقیمی است که با آن اعمال پذیرفته میشود؛ زیرا این راه، راه خداوند یکتا و یگانه است!» [۲۴] امام علی (ع) دراینباره میفرمایند: «دنیا و آخرت دو دشمن آشتیناپذیرند و دو راه مختلفاند. پس کسی که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق ورزد، آخرت را دشمن داشته با آن عداوت میکند. این دو همچون مشرق و مغرباند. پویندۀ این دو راه هرگاه به یکی از دو طرف نزدیک شود از دیگری دور گردد و آن دو همانند هوو هستند.» [۲۵] انسان باید از دنیا و ظلمات آن، منیت و هواوهوس و نیز وسوسههای شیطان به خدا پناه آورد. راه مستقیم همان راه حجتهای الهی است که پیروی از آنها، همان پیروی از خداوند است. ما بندگان خدا نیازمند فیض و کرم از جانب حقتعالی هستیم تا دستهای خالی و نیازمند ما را از این عالم ملک و ملکوت که جز کثرت و اختلاف چیزی ندارد بهسمت خود بالا بکشد و حال در عالم عقل نیز، نیازمندیم تا همواره به خدا متصل باشیم و در این راه از مستقران و ثابتقدمان باشیم. [۲۶] حقیقت و معنای صراط در بیان سید احمدالحسن سید احمدالحسن میفرماید: «در حقیقت دو صراط وجود دارد: صراط الله و صراط جحیم؛ از نظر نزدیک و دور بودن یا روی آوردن و پشت کردن. صراط الله همان صراط مستقیم است و درخواست هدایتی که پیشتر بیان شد ـیعنی همان اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیمـ به این تخصیص نیازمند است؛ یعنی راه کسانی که خداوند بر ایشان نعمت ارزانی داشته است و این تخصیص دادن ازآنروست که در دو عالم جزئیات (یعنی ملک و ملکوت) راهها بسیار است. هدایت بهسوی بعضی از این راهها، میتواند به هدایت به صراط مستقیم تعبیر شود، حتی اگر هدایتی جزئی باشد؛ ولی این مشخص کردن صراط ازآنروست که راه انبیاست؛ زیرا آنها کسانی هستند که نعمت بر ایشان ارزانی شده است. خداوند متعال میفرماید: (و مَن یُطِع الله و الرَّسُول فَاولئکَ مَعَ الَّذینَ اَنعمَ الله عَلَیهم مِنَ النَّبیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ و الشُّهَداءِ وَ الصّالِحینَ وَحَسُنَ اوَلئکَ رَفیقاَ) (و هرکه از خدا و فرستاده اطاعت کند، همراه با کسانی خواهد بود که خدا انعامشان داده است، همچون انبیا و صدیقان و شهیدان و صالحان؛ اینان چه نیکو رفیقانی هستند). یعنی درخواست هدایت به همۀ راههای سلام (سُبُل السّلام) یا همان صراط مستقیم در عالم مُلک و مَلَکوت و بهدنبال آن، رسیدن به تمامیِ عقل و بالاترین درجات نزدیکی به خداوند سبحان که برای یک انسان امکانپذیر است.» [۲۷] سید احمدالحسن بیان داشتهاند درخواست هدایت به بهترین راه و شناخت حق و رفع نقصهایمان را از خدا میخواهیم. در سورۀ فاتحه اینگونه میگوییم: (اهدِنا الصِراطَ المُستَقیم) (هدایت به صراط مستقیم را از خدا میخواهیم). برای رسیدن به تمامی عقل و بالاترین درجات نزدیک به خدا نیازمند نیت خالصیم. نیت خالصی که با اولین گام در ابتدای آن ما را با سرعت بالایی به انتهای آنکه بالاترین درجه است برساند و این همان صراطی است که خداوند بر آنها نعمت داده (صِراطَ الَّذینَ انعَمتَ عَلَیهِم). ایشان در ادامه مینویسد: «در اینجا درخواست هدایت، مراتبی دارد که کمترین آن شناخت راه ـحتی بهطور مختصرـ و سیر کردن در آن است. اگر با فضل و رحمت خداوند به آن مراتب اعلای قدسی برسد، از کسانی خواهد بود که خداوند ایشان را نعمت ارزانی داشته، و جزو کسانی است که نیکویی و احسانی از جانب خداوند بهسویشان پیشی گرفته است. اگر با هدایت به بعضی از راههای سلامتی (سُبُلالسَّلام) در این مسیر حرکت نمود، بههمراه کسانی خواهد بود که آهنگ اطاعت از خدا و رسولش را میکنند که در زمان ما اطاعت از امام مهدی (ع) را معنا میدهد؛ حتی اگر بعضی از جهلها و تاریکیها که گاهی اوقات نفسش با آنها گره خورده است، بر او غالب شود؛ که در این صورت با این مانع دچار لغزش میشود و در آن حفره سقوط میکند؛ ولی بااینوجود دوباره میایستد و از نو شروع میکند. مثل چنین بندهای چه بسا (مانند) کسی باشد که رحمت خداوند او را در بر بگیرد، و همراه کسانی شود که خداوند آنها را نعمت عطا فرموده است ولی جزو آنها نباشد.» [۲۸] همچنین میفرماید: «کسانی که باطل را خواستار شدند و به آن رسیدند، اهل غضبشدگان خداوند هستند (مَغضُوب عَلَیهِم) و کسانی که حق را خواستار شدند ولی به خطا رفتند گمراهاناند (الضّالیِّن).»[۲۹] ایشان در ادامه میفرمایند: «... چه بسا علت گمراه شدنشان ـآن هم باوجوداینکه خواستار حق بودندـ مرضهای نفسانیشان بود که پس از رسیدن به آن حقی که آنها را به خداوند میرسانید، آنها را از قبول کردن حق بازداشت؛ اینان، همان گمراهاناند. اما امروزه وضعیت یهود و نصارا متفاوت است؛ ببینید آنها چه میخواهند؟ در این گفته هیچ تردیدی ندارند که بیشترشان خواهان باطلاند، و در راههای گمراهی و ظلم و فساد اخلاقی و حلال کردن حرام خدا غوطهور شدهاند. طبیعتاً اینان (مَغضُوبِ عَلیهِم) هستند، چه یهودی باشند و چه نصارا.... چه بسا سزاوارتر باشد که در این زمان و در سرزمینهای اسلامی، غضبشدگان به طاغوتیان و اعوان و انصارشان تطبیق داده شود. در وضعیت کسی که ادعای مسلمانی دارد، درحالیکه طاغوتیانی را که با آیین اسلامی محمدی پیکار میکنند یاری میدهد و قوانین وضعی شیطانی را پیاده میکند، نیک بنگرید. چنین شخصی را چون نیزهای در دست شیطان خواهید دید؛ نماز میخواند، قنوت میگوید، سورۀ فاتحه را قرائت میکند و در انتها میگوید خدایا ما را از راه غضبشدگان دور کن؛ بااینحال، شب و روز تلاش میکند که از غضبشدگان باشد، درحالیکه میداند راه جحیم را میپیماید. (جَحَدوا بهَا وَاستَیقنَتهَا انفُسُهُم) (با آنکه در دل به آن یقین آورده بودند، ولی از روی ستم و برتریجویی، انکارش کردند).» [۳۰][۳۱] از کلام سید احمدالحسن بهخوبی برمیآید که صراط مستقیم و رهپویانش چه کسانی هستند و غضبشدگان و گمراهان چه کسانی! دیگر نیازی به آشکارسازی بیشتر نیست؛ چراکه واژگان اندک من پاکی و بیآلایشی کلام سید احمدالحسن را به یغما میبرد. در پایان سید احمدالحسن و پدران گرامیشان در توصیف دنیا میفرمایند: «دنیا همانند عرق خوکی در دست بیمار جذامی است.» [۳۲] حال که چنین توصیفی را از دنیا شنیدهایم، آیا با دل بستن به آن، چیزی جز تباهی عایدمان میشود؟ پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: «دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.» [۳۳] ظاهر دنیا پرفریب است و دل بستن به آن یعنی اسیر و زندانی شدن، یعنی دور شدن از حقیقت! اگر ما خواهان زر و زیور دنیا باشیم و به منیت و هوای نفسمان نگاه کنیم و قدم در مسیر کج نهیم، مطمئناً از آلبیت علیهمالسلام دور میشویم و این دوری ما را در باطل و بیراهه رفتن غوطهور میکند. تنها راه نجات از این زندان، همسو شدن با صراط مستقیم یا همان حجتهای الهی است. چنانچه دکتر شیخ ناظم عقیلی میگوید: «هیچکس نمیتواند با فرد مستقیم و راسترو همراهی کند مگر اینکه خودش هم راسترو باشد.»[۳۴] از زبان دکتر علاء سالم سخنگوی دفتر رسمی سید احمدالحسن چنین بیان شده: «خداوند مقام ائمۀ طاهرین علیهمالسلام را بالا بُرد و پاک نمود؛ پس خزانۀ علمش، معدن حکمتش و نور و درگاهی شدند که از آن ورود مییابند و چراغی شدند که راهِ پویندگان را با وجود درشتی راه و خطرناکی مسیر روشن مینمایند. توحید ـغایت و هدف آفرینشـ همانطور که در روایات آمده، بیگمان نازکتر از مو و تیزتر از شمشیر است. نکات ظریف و باریک توحید بهوسیلۀ آنها شناخته میشود، و مقاصدش از طریق ایشان هویدا میگردد. انسان به فضل ایشان هدف از آمدنش، غایت خلقتش و گرانبهاترین آرزوهایش را درک میکند و محقق میسازد. آنها فقط به روشنگری امور اکتفا نکردند، بلکه هر امامی از ایشان دست مؤمنین را میگیرد تا آنها را به حریم رضوان الهی وارد کند. این دست پرکَرَم عقب کشیده نمیشود ـو حاشا که چنین باشدـ مگر اینکه انسان ـپناه بر خداـ دستش را عقب ببرد؛ پس بهحق، کرامت خدا در زمینش و لطف و نشانۀ او در میان خلقش است. بنابراین چرا انسان با کسی که چنین کاری را برایش انجام میدهد به دشمنی و لجاجت برمیخیزد؟! آیا به این دلیل که او در پی نجاتش است؟! سبحانک یا رب!» [۳۵] منابع ۱. شیخ صدوق، الاعتقادات فی دین الامامیه، ص ۷۰؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸، ص۷۰. ۲. محمد، 5 و 6. ۳. صافات، 23. ۴. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۲۵ و ۴۲۶. ۵. امالی شیخ صدوق، ص۲۴۲؛ کتاب الزهد، ص۹۲؛ بحارالانوار، ج۸، ص۶۴ و ۶۵، ح۱. ۶. سید احمدالحسن، گزیدهای از تفسیر فاتحه، ص۳۰، پاورقی؛ مناقب آل ابیطالب (ع)، ج۲، ص۷؛ همچنین از ایشان در بحارالانوار، ج۸، ص۶۷. ۷. نهجالبلاغه، ج۲، ص۲۰۴؛ بحارالانوار، ج۶۶، ص۳۱۶. ۸. التهذیب، ج۱۲، ص۳۲۹. 9. سید احمدالحسن، گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه، ص۳۰. ۱۰. سفینه، ج۲، ص۶۲۸. ۱۱. مؤمنون، 73. ۱۲. شواهدالتنزیل؛ بحارالانوار، ج۲۴، ص۱۴؛ تفسیر اهلالبیت (ع)، ج۱، ص ۹۴. ۱۳. روضة الجنان، ج۱۴، ص۱۶۲. ۱۴. تفسیر نور الثقلین، ج۳، ص۵۴۹. ۱۵. اهل البیت فی الکتاب والسنة، ص۱۵۹. ۱۶. غیبت طوسی، ص۱۵۴. ۱۷. غیبت نعمانی، ص۲۶۴؛ بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۳۲. ۱8. سید احمدالحسن، متشابهات، ج4، سؤال 144. ۱۹. شواهد التنزیل، ج۱، ص۵۸، ح۸۹. ۲۰. کسانی که معتقدند امام مهدی (ع) فرزند ندارد. ۲۱. شیخ مفید، ارشاد، ج۲، ص۳۸۴؛ بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۳۸؛ معجم احادیث امام مهدی (ع)، ج۳، ص۳۰۸. ۲۲. سید احمدالحسن، گوساله، ج1، مبحث شبیه سامری. ۲۳. همان. ۲۴. سید احمدالحسن، سرگردانی یا مسیر بهسوی خدا، ص ۲۱ تا ۳۴، سرگردانی در امت اسلامی. ۲۵. نهجالبلاغه، حکمت ۱۰۳. ۲۶. برگرفته از کتاب گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه، ص ۳۱، نوشتۀ سید احمدالحسن. ۲۷. سید احمدالحسن، گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه، ص۳۲. ۲۸. سید احمدالحسن، گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه، ص۳۴. ۲۹. سید احمدالحسن، گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه، ص۳۶. ۳۰. نمل، 14. ۳۱. سید احمدالحسن، گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه، ص ۳۶ و 37. ۳۲. سید احمدالحسن، خطبه حج، ۱۴۲۷ق. ۳۳. تحف العقول عن آل رسول (ص)، ج۲، ص۵۳. ۳۴. هفتهنامه زمان ظهور، نشریه شمارۀ ۱۵۲. ۳۵. سید احمدالحسن، در محضر عبد صالح، ج۱، پیشگفتار. سلسلهمقالات پاسخ به موسی بن میمون قسمت دوم پاسخ به ساختگی بودن اسلام و شاخ یازدهم بودن پیامبر (ص) در رؤیای دانیال ازآنجاکه حقانیت محمد (ص) طبق قانون ثابت شناخت فرستادگان اثبات میشود، پس ادعای ساختگی بودن اسلام رد میشود به قلم: یهوشوع ربوبی • مقدمه در قسمت پیشین پاسخی به موسی بن میمون دربارۀ دیوانه خواندن پیامبر اسلام (ص) و قدرتطلبی او تقدیم شد؛ در این قسمت به بررسی برخی دیگر از کلمات او خواهیم پرداخت. • پاسخ به کپی بودن اسلام از یهودیت موسی بن مَیمون معتقد است که اسلام کپیشده از یهودیت است؛ او میگوید: «همۀ این مردان قصد داشتند آموزههای خود را با دین الهی ما در یک سطح قرار دهند؛ اما فقط یک آدم سادهلوح که از هر دو آگاهی ندارد، نهادهای الهی را به نهادهای انسانی تشبیه میکند. [موسی بن میمون در ادامه میگوید:] اصول ادیان دیگر که شبیه [مذاهب] کتاب مقدس هستند معنای عمیقتری ندارند، بلکه تقلیدهای سطحی هستند که از آن کپی شده و الگوبرداری شدهاند. آنها مذاهب خود را از ما الگوبرداری کردند تا خود را تجلیل کنند و با این خیال خوش باشند که شبیه فلان و فلان هستند. بااینحال، جعل آنها یک راز آشکار (گشوده) برای آگاهان است. در نتیجه، آنها مورد تمسخر و استهزا قرار گرفتند، درست همانطور که یک شخص به هنگام تقلید یک میمون از اعمال انسانها میخندد و لبخند میزند.» پایان نقلقول. در پاسخ او میگویم: این بدبینانهترین برداشت است! چراکه گزینۀ دیگری نیز وجود دارد؛ به عبارت دیگر فرض اول در صورتی میتواند درست باشد که محمد (ص) حق نباشد. ازآنجاکه حقانیت محمد (ص) طبق قانون ثابت شناخت فرستادگان اثبات میشود، [1] پس ادعای ساختگی بودن اسلام رد میشود. [2] بنابراین آنچه باقی میماند این است که شباهت کلماتشان یا یکی بودنشان به جهت این است که از یک منبع تغذیه میکنند. البته به یهودیان میگویم تهمت کپی کردن اتهامی نیست که فقط در خصوص اسلام زده شده باشد؛ برای مثال همین اتهام در خصوص کتبی که یهودیان به آن معتقدند نیز زده شده است که آنها برگرفته از متون سومریاناند! سید احمدالحسن در کتاب «توقفگاههایی برگزیده از چشماندازهای سومر و اَکِد»[3] به آن اشاره کرده و از دین الهی دفاع میکند و علت این شباهتها را بیان میکند که بهاختصار این شباهتها بهخاطر یکی بودن منبع است. • بررسی ادعای شاخ یازدهم بودن پیامبر (ص) در رؤیای دانیال موسی بن مَیمون در ادامه میگوید: «این واقعه در بشارت الهی دانیال پیشبینی شده بود که براساس آن، در آینده شخصی با دینی مشابه دین واقعی و با یک کتاب و ارتباطات شفاهی ظاهر میشود که متکبرانه وانمود میکند که خداوند به او وحی عطا کرده و با او گفتوگو کرده، در کنار ادعاهای گزاف دیگر. ازاینرو، دانیال در رؤیای مربوط به شاخی که رشد میکند و قوی و طولانی میشود، در توصیف ظهور پادشاهی عربی پس از سقوط امپراتوری روم، به ظهور دیوانه و پیروزیهای او بر امپراتوریهای روم، ایران و بیزانس اشاره کرده است. این [موضوع] بهوضوح در آیهای که هم برای عوام و هم برای عدۀ معدود قابلدرک است، مشخص است. ازآنجاکه این تعبیر از حقایق تاریخ نتیجه میشود، نمیتوان معنای دیگری برای این آیه قائل شد: «شاخها را در نظر گرفتم و اینک در میان آنها شاخ دیگری آمد، کوچکی که پیش از آن سه تا از اولیها. شاخها از ریشه کنده شدند و اینک در این شاخ چشمانی مانند چشمان انسان و دهانی بود که سخنان بزرگ میگوید.» (دانیال ۸:۷).» پایان نقلقول. میگویم: ابنمیمون سعی دارد این شاخ را به محمد (ص) تأویل کند که درست یا غلط بودن این موضوع بهسادگی برای هر عاقلی روشن میشود؛ در مقدمه میگویم: متن نمیگوید این شاخ با کتابی مشابه تورات خواهد آمد و دینی شبیه دین یهودیت را با خود میآورد: «پس در این شاخها تأمل مینمودم که اینک از میان آنها شاخ کوچک دیگری برآمد و پیش رویش سه شاخ از آن شاخهای اول از ریشه کنده شد و اینک این شاخ چشمانی مانند چشم انسان و دهانی که به سخنان تکبرآمیز متکلم بود داشت.»[4] حتی اگر چنین متنی وجود داشت، هیچگونه دلالتی بر محمد (ص) نداشت؛ چرا؟ برای شما توضیح میدهیم: اول، در آیه میخوانیم: (بعد از آن در رؤیاهای شب نظر کردم و اینک وحش چهارم که هولناک و مهیب و بسیار زورآور بود و دندانهای بزرگ آهنین داشت و باقیمانده را میخورد و پارهپاره میکرد و به پاهای خویش پایمال مینمود و مخالف همۀ وحوشی بود که قبل از او بودند و ده شاخ داشت). [5] به نظر شما چرا ابنمیمون دربارۀ این وحش که این شاخها مخصوصاً شاخ آخر از آن میروید چیزی نگفت؟! منشأ یا حامی تمام این شاخها باید وحش چهارم باشد! خواننده از خود بپرسد که آیا سلطنتی وجود داشت که هم حامی محمد (ص) و هم حامی امپراتوری ایران و هم روم شرقی و غربی باشد؟! پاسخ واضح است! اساساً چنین سلطنتی وجود نداشت! دوم، موضوعی که نشان میدهد خود ابنمیمون لایق همان وصفی است که به پیامبر ما نسبت میدهد. این است که شاخ یازدهم سه شاخ دیگر را نابود میکند! به آیه دقت کنید: (و ده شاخ از این مملکت، ده پادشاه هستند که خواهند برخاست و دیگری بعد از ایشان خواهد برخاست و او مخالف اولین خواهد بود و سه پادشاه را به زیر خواهد افکند). [6] چنین اتفاقی رخ نداد که محمد (ص) پادشاهان ایران و روم شرقی و غربی را به زیر بکشد! [7] این موضوع نیز به دلایل دیگر در بطلان تفسیر ابنمیمون اضافه میکند! سوم، در متن میخوانیم: (۲۱ پس ملاحظه کردم و این شاخ با مقدسان جنگ کرده، بر ایشان استیلا یافت. ۲۲ تا حینی که قدیمالایام آمد و داوری به مقدسان حضرت اعلی تسلیم شد و زمانی رسید که مقدسان ملکوت را به تصرف آوردند. [...] ۲۶ پس دیوان برپا خواهد شد و سلطنت او را از او گرفته، آن را تا به انتها تباه و تلف خواهند نمود. ۲۷ و ملکوت و سلطنت و حشمت مملکتی که زیر تمامی آسمانهاست به قوم مقدّسان حضرت اعلی داده خواهد شد که ملکوت او ملکوت جاودانی است و جمیع ممالک او را عبادت و اطاعت خواهند نمود). طبق این متن میپرسم: حاکمیت این شاخ به کلی نابود میشود و مشخص است که مقدسان پیروز میشوند! با اندکی رجوع به تاریخ، هر عاقلی حق دارد بپرسد چگونه این موضوع بر محمد (ص) تطبیق پیدا میکند و مقدسان پیروز میشوند؟ ما در تاریخ چنین موضوعی را نمیبینیم! اما تفسیر زشت ابنمیمون را چرا! (و سخنان به ضدّ حضرت اعلی خواهد گفت و مقدّسان حضرت اعلی را ذلیل خواهد ساخت و قصد تبدیل نمودن زمانها و شرایع خواهد نمود و ایشان تا زمانی و دو زمان و نصف زمان به دست او تسلیم خواهند شد). [8] آیا محمد (ص) که خدا را جلال داد و خواستار حاکمیت خدا بود، سخنی بر ضد خدا یا فرستادگان او گفت که این متن بر آن منطبق شود؟ بدون هیچ تردیدی خیر. و آیا او مقدسان را ذلیل ساخت که این متن بتواند بر او صدق پیدا کند؟! مقدسان در نظر ابنمیمون بیتردید یهودیان زمان محمد (ص) بودند! نمیدانم چگونه یهودیان آن زمان توانستند در نظر او مقدس باشند درحالیکه میدانیم یهودیان بهسراغ اجتهاد [9] و مجتهدین میرفتند و بدین ترتیب خواستار حاکمیت مردم شدند یا مانند علمایشان خود را خدا قلمداد کردند و به تشریع پرداختند، یا علمای خود را بهجای خدا، پرستش کردند. آیا کسی که در عمل خدا را عبادت نمیکند مقدس است؟! چهارم، محمد (ص) با قانون ثابت شناخت آمد و امکان ندارد که یک شخص همزمان خوب و در آنِ واحد بد باشد. در نتیجه تا اینجا مشخص شد که محمد (ص) مصداق آن شاخ در رؤیای دانیال (ع) نیست. • در پایان مشخص شد که تهمت کپی کردن اسلام از یهودیت بیاساس است؛ همچنین شاخ یازدهم بودن محمد (ص) هیچ پایۀ کتاب مقدسی و تاریخی و عقلی ندارد و متأسفانه ابنمیمون جانب عدالت و انصاف را در پیش نگرفته بود. منابع: 1. سید احمدالحسن در کتاب سیزدهمین حواری و عقاید اسلام از طریق قانون ثابت شناخت فرستادگان نشان میدهد که محمد (ص) حق است؛ این قانون دارای سه رکن است؛ یعنی: ۱. نص یا وصیت؛ ۲. علم و حکمت؛ ۳. حاکمیت خدا؛ اما رُکن اول: طبق تنخ، فرستادگان خدا با نص یا وصیت شناخته میشوند و از سوی فرستاده یا فرستادگان پیشین به آنها نص میشود؛ مثلاً موسی (مُشِه) به یوشع (یهُوشوعَ) وصیت کرد و یوشع از این طریق شناخته شد. برای مطالعۀ این مطلب میتوانید به دواریم (تثنیه) فصلِ ۳۱ آیاتِ ۱۴ تا ۱۵ رجوع کنید؛ یا برای دیدن وصیت داوید (داوود) به شِلُـمُو (سلیمان)، اوّلِ مِلاخیم (پادشاهان)، فصلِ ۱، آیاتِ ۳۲ تا ۳۷ را مطالعه کنید. پس شلومو با وصیت شناخته شد. یا وصیت یشَعیا (اشعیا) به منجی را در فصل ۱۱ از یشَعیا میتوانید مشاهده کنید؛ پس منجی هم با وصیت شناخته میشود. رُکن دوم: فرستادگان خدا دارای علم و حکمتاند؛ در ارتباط با علم و حکمت انبیای خدا به این نمونهها که بر تنخ ارائه میکنیم توجه کنید: برای مشاهدۀ تعلیم دادن فرایض و شرایع توسط مُشِه و علم او به داوری به شِمُوت (خروج)، فصل ۱۸، آیاتِ ۱۵ تا ۱۶ رجوع کنید؛ و برای اینکه بدانیم یهُوشوعَ دارای حکمت بود و با آن آمد میشود به دِواریم، فصلِ ۳۴، آیۀ ۹ و کتابِ یهُوشوعَ، فصلِ ۲۳، آیۀ ۱۱ و ۱۶ رجوع کرد و برای مطالعۀ حکمت شِموئل (سموئیل) به کتابِ ۱ شِموئل، فصل۱۲، آیاتِ ۲۰ تا ۲۴ توجه کنید و برای حکمت شلومو به ۱ ملاخیم فصل ۵، آیاتِ ۹ تا ۱۱ میتوانیم رجوع کنیم؛ و برای مشاهدۀ اینکه یشَعیا با حکمت آمد به کتابِ یشَعیا فصلِ ۱، آیاتِ ۱۶ تا ۱۷ رجوع کنید و برای مشاهدۀ اینکه یرمیا (ارمیا) با حکمت آمد به کتابِ یرمیا، فصلِ ۷، آیاتِ ۳ تا ۷ رجوع کنید. رُکن سوم: فرستادگان خدا خواستار حاکمیت خداوند هستند یا به آن دعوت میکنند. برای مطالعه میتوانید به تنخ رجوع کنید؛ حاکمیت خدا یعنی حق تشریع و قانونگذاری برای خداست و اجراکنندۀ قوانین الهی هم باید توسط خدا انتخاب شود. بهطور خلاصه مُشه و یهُوشوع با آن آمدند؛ همانطور که در قسمت قبل تقدیم شد. 2. جلوتر میبینیم که موسی بن میمون به نقد برخی ادلۀ ما پرداخته است که در آنجا جدال مفصلی را به یاری و خواست خدا شروع خواهم کرد. 3. لینک دانلود کتاب: https://almahdyoon.co/wp-content/uploads/2022/03/Sumer-Aked.pdf 4. دانیال ۸:۷. 5. دانیال ۷:۷. 6. دانیال ۲۴:۷. 7. ممکن است گفته شود از کجا معلوم نظر موسی بن میمون این نبود که غلبۀ شاخ یازدهم بر سه شاخ دیگر از جهت عقیدتی و علمی باشد؟! در مقدمه میگویم: اگر منظور موسی بن میمون این بود که پیامبر عقیدۀ برتر یا علم برتر را نسبت به سه شاخ دیگر یا سه پادشاه دیگر آورد و آن سه پادشاه را اینگونه مغلوب کرد، پس چرا موسی بن میمون، پیامبر خدا محمد (ص) را مدام دیوانه خطاب میکرد؟! آیا دیوانه باور یا علمی را میآورد که دیگران را مغلوب میکند؟! اما در پاسخ به این ادعا دو نکته را میگویم: اول، سند مغلوب شدن عقایدی یا علمی سه پادشاه کجاست؟ بگذارید دربارۀ پادشاه ایران در زمان پیامبر خدا (ص) ـیعنی خسروپرویزـ صحبت کنیم؛ اگر او یکی از آن شاخها باشد، پس آیا از لحاظ علمی و عقیدتی به زیر کشیده شد؟ او حتی خط اول نامۀ پیامبر (ص) خدا را که خواند، نامه را پاره کرد! بنابراین درگیر شدن عقایدی و علمی خسرو پرویز با پیامبر خدا چگونه رخ داد؟ اصلاً این درگیری علمی یا عقایدی چه سندی دارد؟ تا اینکه بخواهیم به مرحلۀ مغلوب شدن او برسیم؟! دوم، اگر گفته شود لزومی به درگیری آنان در این ابعاد آن هم بهطور مستقیم با آن سه شاخ نبود، خب میگوییم باید با سند صحبت کرد! اگر اینطور باشد اول موسی بن میمون باید تفسیر آن هفت شاخ دیگر را برای ما مشخص میکرد که نکرد و سپس باید به ما میگفت که چگونه این علوم و عقاید بدون درگیری توانست آن سه پادشاه را مغلوب کند، اما آن هفت شاخ دیگر را مغلوب نکرد؟! 8. دانیال ۲۵:۷. 9. برای نمونه: ر.ک: تلمود بابلی، شبات ۱۵الف:3 تا 7. سیری در بنیانهای اعتقادی قسمت اول معیار شناخت ثابت و متغیر در عقاید و احکام دین الهی به قلم: ناصر آل احمد ورود به بحث یکی از موضوعاتی که در طول تاریخ ادیان مایۀ دلمشغولی شریعتمداران و دانشمندان علوم دینی و نیز روشنفکران علاقهمند به دین بوده است، تطبیق فرضیات و عقاید دینی و نیز احکام دینی از یکسو با یافتههای بشری و از سوی دیگر با تغییرات فرهنگی مردم در جوامع مختلف و نیز مقتضیات زمان بوده است. [1] به عقیدۀ نویسنده، در حوزۀ احکام دینی بیشتر به این موضوع پرداخته شده است و متأسفانه در حوزۀ عقاید کمتر به آن توجه شده است. ازجمله فرضیات دینی میتوان از برخورد متون دینی مسیحیت در خصوص گردش خورشید و تمام ستارگان به دور زمین با حقایق کشفشده راجع به گردش زمین به دور خورشید در زمان گالیله و قبل و بعد از آن سخن به میان آورد. اگرچه در متون اسلامی نیز همان مدعای مسیحیت وجود داشت، اما این برخورد بنا به دلایلی جز در موارد نادر در عالم اسلام رخ نداد و اکثر عالمان دینی اسلامی این نتایج علمی را بدون مقاومت پذیرفتند و دراینخصوص دست از اعتبار تفاسیر خود از متون دینی شستند؛ اما این برخورد در عالم مسیحیت مقاومتها و هزینههای زیادی برای هر دو طرف ماجرا در پی داشت. مثال دیگر از برخوردهای اعتقادی که هنوز در جریان است، برخورد عالمان دینی یهودی و مسیحی و مسلمان با نظریۀ فرگشت است. در بعضی از متون دینی ادیان الهی سخن از آفرینش آدم (ع) توسط خداوند متعال گفته شده است، درحالیکه شواهد تجربی نظریۀ تکاملِ موجودات زنده آنقدر قوی است که امروز دیگر نمیتوان آفرینش ناگهانی نسل بشر را بهعنوان یک حقیقت در نظر گرفت. بهعنوان مثال از برخورد احکام دینی با مقتضیات زمان و فرهنگهای بشری نیز میتوان به احکامی مانند سهم ارث زنان یا دیۀ زنان در شریعت اسلام و تعارض آن با فرهنگ امروزی اغلب جوامع بشری اشاره کرد. در همۀ این موارد اصلیترین مشکل عالمان دینی این بوده که بتوانند متون شریعت را بهنحوی تفسیر کنند که با یافتههای بشری تعارضی نداشته باشد یا دارای حداقل تعارض با یافتههای بشری باشد. ناگفته پیداست که در راه جستوجوی این تفسیر، یافتنِ پاسخ یک سؤال دغدغۀ اصلی عالمان دینی است و آن سؤال اساسی این است: چه اجزایی از دین اصول اساسی آن هستند و بههیچوجه با مرور زمان قابل تغییر نیستند و چه اجزایی از آن مبتنی بر تغییرات علوم بشری و فرهنگهای مختلف و مقتضیات زمان، قابل تغییر است؟ بسیاری از دانشمندان و روشنفکران دینی در طول تاریخ تلاش کردند تا پاسخ مناسبی برای این سؤال پیدا کنند. در عالم مسیحیت، بعضی از متکلمان مسیحی عدم وجود شریعت و قوانین ثابت منسجم در مسیحیت فعلی را مرتبط با این موضوع دانستهاند و گفتهاند: «جامعههاى متغیّر و متحوّل را نمىتوان با یک رشته قوانین ابدى اداره نمود و به همین جهت مسیح جامعهها را در موضوع قوانین به خود آنها واگذاشت تا خود را با گذشت زمان تطبیق دهند و خود به وضع قوانین بپردازند.» [2] در عالم اسلام این پرسش اساسی تاکنون توسط اکثر فقها نادیده گرفته شده و بیشتر بررسی جزئی احکام، مورد نظر قرار گرفته است. بااینحال معدودی از فقها در تلاش برای یافتن پاسخ به این پرسش زیربنایی، آنچه را تنها به متون دینی مربوط میشود، قسمت ثابت دین دانستهاند و مطالبی را که از تعامل قواعد فقهی با دانستههای بروندینی حاصل میشود، جزء متغیر دین برشمردهاند. [3] مرحوم سید روحالله خمینی در نامهای چنین نوشته است: «حکومت، که شعبهای از ولایت مطلقه رسولالله (ص) است، یکی از احکام اولیۀ اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است.»[4] از این نقل برمیآید که از نظر ایشان حکومت اسلامی جزء ثابت دین است و سایر احکام جزء متغیر دین به شمار میروند. از میان روشنفکران دینی در اسلام دکتر شریعتی قائل به این است که دین قبل از مواجهه با علوم روز بهکلی با دین بعد از مواجهه و ایجاد سازگاری متفاوت است و در این راه تعریفی مخصوص به خود از علم ارائه میدهد و جزء ثابت و لایتغیر دین در این مواجهه را روح یکتاپرستی و مبارزه با ظلم دین و مأموریت فرستادگان خدا میداند و در هرچه جز این است، امکان تغییر را روا میشمارد. [5] بهعنوان مثالِ دیگر از روشنفکران دینی دکتر سروش در کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» این پاسخ را برای این سؤال در نظر گرفته است: «جزء ثابت دین اصل متون دینی است و جزء قابل تغییر آن فهم انسانها از متون دینی.» [6] اما نگاهی به تلاشهای دانشمندان ادیان مختلف و روشنفکران دینی نشان میدهد که دستیابی اندیشمندان به پاسخ این سؤال چالشبرانگیز با نتایج بسیار متنوع و حتی متضادی همراه بوده است. این نتیجه بهخوبی نشان میدهد که ظاهراً پاسخ این سؤال بهصورت صریح در ادیان مختلف گفته نشده است و از همین رو اندیشمندان دینی مجبور به ارائۀ تفاسیر مبتنی بر فرضیات خود از متون دینی هستند و هم از این روی است که این تنوع و تکثر و تضاد در گفتار آنان ظاهر میشود. مقالۀ حاضر درصدد است تا با محور قرار دادن امر امامت، موضوعی که از دید بسیاری از اندیشمندان مورد بیتوجهی قرار گرفته است، به این سؤال اساسی پاسخ دهد: چه اجزایی از دین بنا به فراخور دستیافتههای بشری، فرهنگ ابنای بشر و مقتضای زمان قابل تغییر است و چه اجزایی از آن جزء ثابت دین به شمار میروند؟ ناگفته پیداست که این بحث به این دلیل که مبتنی بر متون دینی است، یک بحث دروندینی تلقی میشود؛ بنابراین تمام فرضیات یک بحث دروندینی دربارۀ این بحث نیز صادق است. در این بحث فرض بر درستی متون دینی و بهخصوص قرآن کریم نهاده شده است. به این معنا که حقانیت قرآن، پیامبر اکرم و اهلبیت پاک ایشان ـکه درود خدا بر آنان بادـ در این بحث جزو پیشفرضهای اولیه است. این به آن معنا نیست که کسی نمیتواند این پیشفرضها را نقد کند، بلکه به این معناست که نقد و بررسی این پیشفرضها به حوزۀ بحث جاری مربوط نمیشود. اما از سوی دیگر، ماهیت دروندینیِ این بحث سبب نمیشود که کسی نتواند از منظر بروندینی آن را بررسی کند؛ بنابراین اگر کسی حقانیت موضوعات پیشفرض بحث را قبول نداشته باشد یا حتی اگر قبول داشته باشد، ولی بخواهد از منظر بروندینی این پیشفرضها را کنار بگذارد، میتواند مدعای این نوشتار را از نظر عقلانی یا تجربی نقد کند؛ اما مشخص است که اینگونه نقادیها باید مبتنی بر فرضیات خود باشند؛ به عبارت دیگر در نقادیِ عقلی باید قواعد عقلی مورد اعتنای فرد نقّاد باشد و در نقّادی تجربی نیز باید قواعد تجربی مورد نظر فرد نقدکننده قرار گیرد؛ چراکه خلط موارد احساسی با نکات عقلی و آمیختن نکات عقلی و تجربی با یکدیگر سبب مغالطههای بسیاری میشود که متأسفانه امروز این نوع مغالطهها دستمایۀ بسیاری از نقدهای ارائهشده به اسلام و تشیع گردیده است و انحراف اذهان از حقایق را موجب شده است. ماهیت دین الهی از قرآن کریم چنین برمیآید که رسالتهای پیامبران الهی در امتداد یکدیگر بوده است و همۀ آنها دارای یک دین بودهاند که خداوند متعال آن دین را بهمقتضای فهم بشر در دوران مختلف توسط فرستادگان خود تکامل بخشیده است. طبق قرآن کریم پنج تن از پیامبران بودهاند که در بنیانگذاری و تکامل بخشیدن به اعتقادات و احکام الهی نقش ویژه داشتهاند و طبق قرآن کریم از آنان پیمان و میثاق ویژهای گرفته شده بود: (وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِيثَاقًا غَلِيظًا) [7] (بهخاطر بياور هنگامی را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسی و عيسی بن مريم، و از آنان پيمان محكمی گرفتيم). دین الهی اگرچه به مرور زمان، هم از لحاظ اعتقادی و هم از لحاظ احکام فردی و اجتماعی درحال تکامل بوده است، اما ماهیت واقعی آن واحد بوده و از ابتدا نام اسلام برای آن دین در نظر گرفته شده بود: (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَنْ يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ)[8] (دين در نزد خدا، اسلام است و كسانی كه كتاب به آنان داده شد، اختلافی [در آن] ايجاد نكردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم بهخاطر ظلم و ستم در ميان خود؛ و هركس به آيات خدا كفر ورزد، [خدا به حساب او میرسد، زيرا] خداوند، سريعالحساب است). از این آیه چنین برمیآید که اسلام، تنها دین الهی مورد رضایت پروردگار است و ادیان الهی پیشین نیز اسلام نام داشتهاند. [9] بنابراین دین خالص الهی که همۀ انبیا مأمور به تبلیغ آن بودهاند، دین واحدی بوده که به مرور زمان از جهت اعتقادی و تشریعی تکامل یافته است. این دین از همان ابتدا اسلام نام داشته است. حقیقت دین الهی معنای کلمۀ «اسلام» در زبان عربی تسلیم شدن، خضوع در برابر چیزی یا کسی، و اطاعت از وی است. [10] در منابع روایی نیز این کلمه به همین معنی ذکر شده است: امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: «اسلام همان تسلیم است.» [11] واضح است که این تسلیم و اطاعت در دین الهی، تسلیم در برابر خداوند سبحان و اطاعت از اوست؛ بنابراین میتوان حقیقت اساسی دین الهی و نقطۀ افتراق آن با سایر بینشها و تفکرات را همین تسلیم در برابر پروردگار و اطاعت از وی دانست: (وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ) (حج، ۷۸) (و در راه خدا تلاش كنيد و حق تلاشش را ادا نمایيد. او شما را برگزيد و در دين كار سنگين و شاقی بر شما نگذارد. اين همان آیين پدر شما ابراهيم است. او شما را در كتب پيشين و در اين كتاب آسمانی مسلمان ناميد تا این فرستاده، شاهد و گواه بر شما باشد و شما گواهان بر مردم باشید. بنابراين نماز را بر پا داريد و زكات را بدهيد و به خدا تمسک جویيد كه او مولا و سرپرست شماست. چه مولای خوب و چه يار و ياور شايستهای). به عبارت دیگر سایر اجزای دین، فرع بر نقطۀ اساسی آن یعنی تسلیم پروردگار بودن و اطاعت از اوست. این قضیه را با یک مثال قرآنی توضیح میدهیم: (إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ * قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) [12] (بهخاطر بياور هنگامی را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من بشری را از گل میآفرينم. هنگامی كه آن را نظام بخشيدم و از روح خودم در آن دمیدم بر او سجده كنيد. در آن هنگام همۀ فرشتگان سجده كردند، جز ابليس كه تكبر ورزيد درحالیکه از كافران بود. گفت: ای ابليس، چهچيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقی گردید كه با قدرت خود او را آفريدم؟ آيا تكبر كردی، يا از برترينها بودی؟ گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريدهای و او را از گل). در این ماجرا، خداوند دستوری را به فرشتگان و ابلیس میدهد و ابلیس از اجرای دستور تخلف میکند و البته برای این کار دلیلی هم میآورد که به نظر خودش منطقی رسیده است؛ اما با اینکه ابلیس ظاهراً مقام بالایی دارد، اما خداوند وی را از کافران میداند زیرا وی تسلیم فرمان خداوند نبود. علت مردود شدن ابلیس با سابقۀ عبادت فراوان هم این است که وی اگرچه بهظاهر بندگی خداوند را میکرد، اما حقیقت عبادت و بندگی او، بندگی خودش بود، نه بندگی خداوند. امام صادق (ع) در یک روایت این معنی را به شایستگی بیان میفرمایند: «أَمَرَ اللهُ إِبليسَ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ فَقَالَ يَا رَبِّ وَعِزَّتِكَ إِن أَعفَيتَني مِنَ السُّجُودِ لِآدَمَ لَأَعبَدُنَّكَ عِبَادَةً مَا عَبَدَكَ أَحَدٌ قَطٌّ مِثلَهَا قَالَ اللهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِنِّي أُحِبُّ أَن أُطَاعَ مِن حَيثُ أُرِيدُ»[13] «خداوند به ابلیس دستور داد بر آدم سجده کند. او گفت: پروردگارا! سوگند به عزتت که اگر مرا از سجده بر آدم معاف داری، تو را چنان عبادت کنم که هرگز کسی مانند آن تو را عبادت نکرده باشد. خداوند جل جلاله فرمودند: من دوست دارم آنگونه که اراده میکنم اطاعت شوم.» این روایت نکتۀ بسیار زیبایی را در خود دارد و آن اینکه: حقیقت عبادت و بندگی، اطاعت محض است. عبادت ظاهری خداوند، بهخودیخود ارزشی ندارد. آنچه به عبادت ارزش میدهد و آن را ممتاز میسازد، اطاعت از خداوند است. پس حقیقت دین الهی که دین همۀ پیامبران الهی بود، تسلیم در برابر خداوند است. چگونگی تسلیم در برابر خداوند هنگامی که خداوند آدم را آفرید، وی را بهعنوان جانشین خود در زمین نامید و به همین دلیل به فرشتگان دستور داد که در مقابل آدم سجده کنند: (وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ... وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)[14] (هنگامی كه پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينی قرار خواهم داد ... و هنگامی كه به فرشتگان گفتيم برای آدم سجده كنيد، همگی سجده كردند جز شيطان كه سر باز زد و تكبر ورزيد درحالیکه از كافران بود). توجه کنیم که به این دلیل، ما جانشینی آدم را جانشینی نسبت به خداوند میدانیم که فرشتگان در اعتراض به قرار دادن آدم بهعنوان جانشین میگویند که ما خود تسبیح تو میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؛ یعنی ما خود میتوانیم جانشینان تو باشیم و نیاز به موجود دیگری بهعنوان جانشین نیست: (وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ)[15] (هنگامی كه پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينی قرار خواهم داد، فرشتگان گفتند: «پروردگار! آیا كسی را در زمين قرار میدهی كه فساد و خونريزی كند؟ ما تسبيح و حمد تو را به جا میآوريم.» پروردگار فرمود: «من حقایقی را میدانم كه شما نمیدانيد.»). در نتیجه معنای حقیقی تسلیم ابلیس در برابر خداوند، همان سجده بر آدم است. لختی بیندیشیم که خداوند از ابلیس چه خواسته بود و از چه رو وی از فرمان خداوند سر باز زد؟ آیا خداوند صرفاً انجام یک حرکت بدنی خاص را از ابلیس خواسته بود که ممکن بود بهجای آن مثلاً حرکت گردن را از ابلیس بخواهد؟ واضح است که حرکت سجود یک حرکت نمادین است که غرض موردنظر از سجود همان باطن این حرکت بوده است. اگر بخواهیم به معنای حقیقی سجود پی ببریم آیات قرآن بهخوبی میتواند آن را به ما نشان دهند. آنجاکه ابلیس دلیل سجده نکردن خود در برابر آدم را توضیح میدهد: (قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)[16] (گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريدهای و او را از گل). یا در جای دیگر: (قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا)[17] (گفت اين كسی را كه بر من برتری دادهای اگر تا روز قيامت مرا زنده بگذاری بر همۀ فرزندانش جز عدۀ اندکی غالب و مسلط خواهم شد!). به عبارت دیگر، معنای حقیقی سجود در ارتباط با برتری دادن آدم بر ابلیس توسط خداوند بوده، و دلیل ابلیس نیز برتر بودن خودش نسبت به آدم است. از نظر علمای علم لغت نیز سجود علاوهبر انجام یک حرکت خاص بدنی، به معنای خضوع است و خضوع نیز به معنای تسلیم شدن، پذیرفتن و متحمل شدن چیزی است و آن حرکت خاص بدنی سجود نیز استعاره از همین معانی باطنی آن است. [18] به عبارت دیگر، خداوند از ابلیس خواست که در مقابل جانشین خداوند در زمین (خلیفةالله) تسلیم باشد، و ابلیس از این کار سر باز زد؛ چراکه خود را برتر از آدم میدانست و تسلیم شدن فرد برتر در مقابل فرد فروتر را دور از حکمت میدانست. اعتراض وی بر خداوند هم برتری دادن آدم نسبت به ابلیس بود و به همین سبب برای به کرسی نشاندن حرف خود در مقابل خدا وعدۀ گمراه ساختن اغلب فرزندان آدم را به خداوند داد تا ثابت کند که آنان از وی برتر نیستند. پس حقیقت تسلیم در برابر خداوند، تسلیم در برابر جانشین خداوند در زمین است. جانشین خداوند در زمین خداوند در قرآن آدم را جانشین خود در زمین نامیده است؛ اما آیا این جانشینی فقط مقام آدم بهعنوان یک فرد خاص بوده است؟ آیا مقام جانشینی خداوند شامل آدم و همۀ فرزندان وی میشده است؟ یا مقام جانشینی خداوند فقط مخصوص آدم و برخی از فرزندان او بوده است؟ برای بررسی این نکته ابتدا نظر ابلیس را دراینخصوص ببینیم. در آخرین آیهای که آوردیم، ابلیس برای اینکه ثابت کند برتری دادن خداوند اشتباه و سجدهکننده از سجدهشونده برتر بوده است، وعده میدهد که بر بیشتر فرزندان آدم مسلط شود تا برتری خود را نسبت به آنان نشان دهد. شاید از نظر ابلیس، مسجود که همان خلیفۀ خداست و بر ابلیس برتری داده شده، آدم و همۀ فرزندانش هستند و ابلیس میخواهد بهاینترتیب ثابت کند که اکثر فرزندان آدم بر من هیچ برتریای ندارند؛ اما باید توجه کنیم که این نظر ابلیس است و ممکن است درست یا نادرست باشد. برای بررسی پاسخ این سؤال لازم است ابتدا ببینیم جانشین خداوند در زمین کیست. جانشین خداوند در زمین باید نمایندۀ وی باشد، باید کسی باشد که در عمل تجلی صفات خداوند در میان آفریدگان باشد تا بتوان وی را جانشین خدا دانست. بدیهی است که جانشین خداوند مظهر صفات الهی است و صفات الهی را در حد یک موجود متناهی ارائه میدهد و فاقد شأن الوهیت مطلق است. اگر آدم و همۀ فرزندانش، جانشین خداوند باشند باید در عمل مظهر صفات الهی باشند، و حالآنکه در خصوص بیشتر آنها چنین نیست. نکتهای که شیطان آن را بهدرستی متوجه نشده بود این بود که آدم و همۀ فرزندان وی بالقوه جانشینان خداوند در زمین هستند؛ یعنی همه این امکان را دارند که مظهر اسما و صفات الهی باشند، اما در عمل این خصوصیت بهطور کامل فقط در خصوص بعضی از این آفریدگان تحقق خواهد یافت. به عبارت دیگر، چه جانشینی خداوند مختص آدم و عدهای برگزیده از فرزندانش باشد و چه این جانشینی شامل آدم و همۀ فرزندانش باشد، نتیجه این است که تنها عدۀ بهخصوصی از میان همه، این برگزیدگی را از قوه به فعل رساندند و عملاً به مقام جانشینی خداوند در زمین رسیدند. بنابراین جانشینی خداوند در زمین شامل آدم و بعضی از فرزندان اوست که خداوند آنها را بهعنوان جانشین خود برگزیده است. چرا جانشین؟ در اینجا پرسشی اساسی مطرح میشود و آن اینکه اساساً چرا لازم است خداوند در زمین جانشین داشته باشد و وظایف جانشین خداوند در زمین چیست؟ اگر ما همیشه و همهجا خداوند را حاضر و ناظر میدانیم، پس چه نیازی به جانشین برای خداوند داریم؟ و اگر به هر دلیلی به جانشین نیاز داشته باشیم، چرا این جانشین باید زنده باشد؟ برای پاسخ به پرسش فوق باید دلیل آفرینش انسان را از منظر دین الهی بدانیم: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ) [19] (من جن و انس را نيافريدم جز برای اينكه مرا بندگی كنند). اگر بندگی را نیز تسلیم در برابر خداوند و اطاعت محض از وی بدانیم، میتوان گفت که در اصل هدف از آفرینش انسان نیز همین تسلیم است، همان هدفی که غایت دین الهی نیز بوده است. برای تسلیم بودن در برابر خداوند لازم است اوامر خداوند بهصورت شفاف بهطوری به بشر برسد که امکان هیچگونه مناقشهای در آن نباشد. بهعنوان مثال میتوان از رؤیای صادقه بهعنوان منبعی برای دریافت فرامین خداوند نام برد؛ اما این منبع برای همۀ افراد شفاف نیست و قابل مناقشه است. راهی که خداوند برای رساندن شفاف و غیر قابل مناقشۀ اوامر خود به بشر برگزیده است، مبعوث کردن بعضی افراد بشر برای رساندن پیام الهی است. دستورات خداوند به این افراد نیز توسط روندی که خداوند آن را وحی نامیده به این افراد میرسیده است: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ) [20] (ما پيش از تو هيچ فرستادهای را نفرستاديم، مگر اينكه به او وحی كرديم كه معبودی جز من نيست؛ بنابراين تنها مرا بندگی كنيد). توجه به این نکته لازم است که ماهیت وحی چه رؤیا و چه هر نوع دیگری از ارتباط باشد، موضوع این مقاله نیست. مهم این است که پیامبران برگزیدۀ خداوند، مورد اعتماد مردم باشند و در میان آنان بهراستی و درستی شهره باشند. در این حالت، در صورت ادعای ارتباط با خداوند مردم میتوانند به آنان اعتماد کنند. خداوند در یکی از آیات قرآن هدف از ارسال فرستادگان و نازل کردن کتاب را داوری بین مردم در موارد اختلاف بیان میکند: (كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ) [21] (مردم يک دسته بودند، ]و تضادی ميان آنها وجود نداشت. بهتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايی در ميان آنها پيدا شد. دراينحال[ خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانی با آنها نازل نمود كه بهسوی حق دعوت میكرد تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری كند. ]افراد با ايمان، در آن اختلاف نكردند،[ تنها ]گروهی از[ كسانی كه كتاب را دريافت داشته بودند، و نشانههای روشن به آنها رسيده بود، بهخاطر انحراف از حق و ستمگری در آن اختلاف كردند. خداوند آنهايی را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آنچه محل اختلاف بود، به فرمان خودش رهبری نمود. و خدا هرکس را بخواهد، به راه راست هدايت میكند). این آیه بهروشنی نشان میدهد که خداوند با روشهایی غیر از ارسال رسل نیز مردم را راهنمایی کرده بود؛ اما بهدلیل آنکه مردم در این راهنمایی دچار اختلاف شده بودند، نیاز به راهنمایی روشن و شفاف و غیر قابل تأویل داشتند و ازاینروی خداوند فرستادگانش را برای آنان فرستاد تا بین مردم داوری و در نهایت رفع اختلاف کنند. این مفهوم که ارسال فرستادگان تنها راه راهنمایی خداوند برای بشر نبوده در حدیث زیر نیز تأکید شده است: «خداوند بر مردم دو نوع حجت دارد: حجت آشکار و حجت پنهانی و درونی. حجت آشکار، فرستادگان و پیامبران و امامان هستند، و حجت پنهانی عقلهای مردم است.» [22] پس دین الهی که حقیقت آن تسلیم در برابر خداوند است، نیاز به فرستادگانی دارد تا سخن نهایی را دربارۀ دستورات خداوند برای مردم بیان کنند و اختلافات را دربارۀ آن رفع کنند و مردم را به یگانگی دعوت کنند، اما بهعنوان سند مکتوب برای رفع اختلاف، خداوند همراه فرستادگان خود کتابهایی را نیز نازل فرمود. تا وقتی که خودِ این فرستاده در میان مردم بود، تأویل متن کتاب نیز با وی بوده است. اما وقتی فرستادۀ صاحب کتاب وفات میکرد، برداشتهای مختلف مردم از همان کتاب سبب اختلافات جدید میشد. این اختلافات ناشی از ستم برخی از مردم بوده است؛ زیرا طبق آیه راه روشن بوده است و ظاهراً فرستادگان اصلی و صاحب کتاب، این راه را مشخص کرده بودند و برخی از مردم از راه روشنشده تخطی میکردند و از همین رو در آیه کار آنان، بغی یا ستم نامیده شده است. در ادامه، با ذکر مثالی نشان خواهیم داد که راهِ مشخصشده توسط فرستادگان اصلی و صاحب کتاب، دقیقاً پیروی از جانشینان آن فرستاده بوده است و تأویل کتاب نیز دقیقاً به همان جانشینان که خود فرستادگان خداوند بودند، محول شده بود؛ اما ستمکاران با ادعای پیروی از فرستادۀ اصلی و صاحب کتاب، با جانشینان او مخالفت و کتاب را با سلایق خود تأویل میکردند. بااینحال طبق آیۀ مذکور خداوند کسانی را که ایمان قلبی به فرستاده و تسلیم در برابر وی داشتهاند، به راه حق که تسلیم در برابر جانشینانش بوده رهنمون میشود. با نگاهی مختصر به وقایع بعد از شهادت فرستادۀ خدا حضرت محمد (ص) این مسئله دقیقتر بیان میگردد. پیامبر اکرم (ص) در زمان حیات خود فرستادۀ بعد از خود را مشخص و مردم را به رجوع به علی (ع) تکلیف کرده بودند و ولایت خود بر مردم را به علی (ع) منتقل و نیز تأویل کتاب را به وی محول فرموده بودند. اما پس از وفات ایشان برخی مردم از روی ستم دربارۀ دستورات خداوند و تکلیف مردم اختلاف افکندند و مردم را از رجوع به جانشین فرستادۀ خداوند و تسلیم در برابر وی باز داشتند. پُرواضح است که این اختلاف ثانوی از نظر ماهیت با اختلاف اولیه که قبل از فرستادن پیامبر بوده متفاوت است. در دوران جاهلیت افراد حقطلب بر همان چیزی که از حقیقت برایشان روشن شده میرفتند؛ اما چون فرستادهای بهعنوان فصلالخطاب در میان نبوده، اختلافات هم بوده است، ولی در اختلاف ثانویه همهچیز روشن بوده و ایمان به محمد (ص) یا همان تسلیم در برابر وی حلّال مشکلات بوده است؛ اما در این میان کسانی که با تسلیم بیگانه بودند، براساس منافع دنیویشان بذر اختلافات را در دل امت کاشتند. به بحث اصلی بازمیگردیم. ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا لازم است فرستادگان خداوند برای بشر از جنس بشر باشند؟ حقیقت آن است که اگر قرار باشد این فرستادگان علاوهبر ابلاغ راه دین الهی، نمونه و الگوی عملی افراد بشر هم باشند، الزاماً باید از جنس انسان باشند، با همان ساختار و همان مشکلات. خداوند میفرماید: (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيراً) (فرقان، ۲۰) (ما هيچيک از فرستادگان را پيش از تو نفرستاديم؛ مگر اينكه غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند، و بعضی از شما را، وسيلۀ امتحان بعضی ديگر قرار داديم [تا ببینیم که] آيا صبر و شكيبایی میكنيد؟ و پروردگار تو بصير و بينا بوده است). بهعلاوه تصریح این آیه مبنی بر اینکه خداوند بعضی افراد بشر را برای بعضی دیگر وسیلۀ آزمایش قرار داد میتواند به این معنا باشد که خداوند با ارسال بعضی از مردم بر بعضی دیگر آنان را میآزماید تا مشخص شود آیا غرور آنان اجازه میدهد از فردی مانند خودشان که فرستادۀ خداست پیروی کنند یا خیر. در این فراز نشان دادیم که فرستادن جانشین خداوند در زمین و تسلیم در برابر وی از آن جهت لازم بوده است که این فرستاده مشخصکنندۀ دستورات خداوند برای اهل زمین است و اختلافات دربارۀ اینکه راه درست کدام است، توسط این فرستاده حل میشده و مردم در صورت تسلیم در برابر فرستاده و تبعیت از وی به وحدت و یگانگی یا همان امت واحده بازمیگشتند. حدود تسلیم در برابر جانشین خداوند در زمین در اینجا ممکن است این پرسش مطرح شود: ما چقدر و تا کجا باید در برابر فرستادۀ خداوند یا همان جانشین خداوند در زمین تسلیم باشیم؟ آیا اگر فرمان فرستادۀ خداوند با فکر ما در تعارض بود، باز هم ملزم به اطاعت از وی هستیم؟ در پاسخ باید گفت حدود اطاعت از جانشین خدا، همان حدود اطاعت از خداست، چون فرمان وی نظر شخصی آن فرستاده نیست، بلکه فرمان خداست؛ پس اگر بخواهیم در مقابل فرمان فرستادۀ خداوند به عقل شخصی خود رجوع کنیم و مثلاً در صورت تعارض با فکر شخصی ما تسلیم وی نباشیم، دچار همان دامی شدهایم که ابلیس دچار آن گردید. ابلیس هم در برابر امر خداوند از فکر خود بر ضد آن دلیل آورد و دلیل عدم اطاعت از پروردگار را بیان نمود. در یکی از آیات قرآن کریم حدود لازم برای اطاعت از فرستادۀ خداوند بهروشنی بیان شده است: (فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا) [23] (به پروردگارت سوگند كه آنها ایمان نخواهند آورد، مگر اينكه تو را در اختلافات خود به داوری بپذیرند؛ و سپس در دل خود از داوری تو احساس ناراحتی نكنند، و كاملاً تسليم باشند). از مفاد این آیه کاملاً مشخص میشود که انسانها باید چنان در مقابل جانشین و فرستادۀ خداوند تسلیم باشند که حتی در دل خود نیز از حکم ایشان احساس ناراحتی نکنند و تسلیم محض باشند. در غیر این صورت آنان به مقام ایمان نرسیدهاند. دوران بعد از فرستادگان الهی بعد از پایان عمر فرستادگان صاحب کتاب یا صاحب شریعت، دورانی است که مردم همچنان به یاری فرستادگان خداوند نیازمندند. نکتۀ اول: ممکن است این پرسش ایجاد شود که وقتی عقاید یک دین توسط فرستادگان صاحب شریعت بهخوبی تبیین شود و احکام زندگی مردم نیز بهدرستی روشن شود، دیگر چه نیازی به فرستادگان بعدی خداوند خواهد بود؟ دلیل اصلی تداوم نیازمندی مردم به هدایت فرستادگان الهی این است که ما در جهان کثرتها زندگی میکنیم. اگر ما دین را برنامۀ جامع سعادت دنیا و آخرت مردم بدانیم، این دین باید در جهان کثرتها برای هر حادثهای که رخ میدهد و هر پدیدهای که اتفاق میافتد، موضع مشخص خود را داشته باشد. چگونه ممکن است دینی که سادهترین رفتارهای عادی بشری را در برنامۀ خود گنجانده و به سؤالهای سادهای مانند «چه بخوریم؟» یا «چه بنوشیم؟» نیز پاسخ داده است، برنامههای مهمی مانند حکومت بر جوامع بشری و قضاوت را از یاد برده باشد؟ علاوهبر مسائل و اتفاقات دنیوی که کشف موضع دین دربارۀ آنها، انسانها را نیازمند مراجعه به فرستادگان الهی میسازد، حتی در حوزۀ عقاید و احکام نیز موضوعات جدیدی پیدا میشود که مردمان را ناچار میسازد با رجوع به فرستادگان الهی راه صحیح دین الهی را حتی در این حوزهها بیابند. در حوزۀ عقاید، رشد فکری جوامع بشری پرسشهای عمیقتری را برای مردم ایجاد میکند و از طرف دیگر برخورد مردم با تفکرات ضد دینی، آنان را نیازمند تحلیل عمیقتری در حوزۀ دین میسازد. اگرچه این اندیشهها و تحلیلها به فکر مردم واگذار میشود، اما مطابقت داشتن یا نداشتن این اندیشهها با مبانی دین الهی موضوعی است که انسانها را نیازمند رسولان میسازد. در حوزۀ احکام نیز همواره مسائل جدیدی درحال ایجاد است که حل آنها، مردم را نیازمند مراجعه به رسولان الهی میسازد. نکتۀ دوم: ممکن است گفته شود حکومت، حق انسانهاست و برای همین خداوند دست بشر را برای انتخاب حکومت باز گذاشته است. پاسخ این است که خداوند دست مردم را بهطور تکوینی در انتخاب حاکمان آزاد گذاشته است اما بهطور تشریعی خیر. درست مانند اعمال عبادی دیگر. مردم بهطور تکوینی آزادند که تسلیم امر پروردگار باشند یا نباشند، خودکشی بکنند یا نکنند؛ اما در تشریع، مردمان وظیفه دارند که تسلیم امر پروردگار باشند و حقِ کشتن خود را ندارند. در خصوص تعیین حاکم نیز همینگونه است؛ تکویناً مردم بر حکومتهای خود تسلط دارند، همانطور که بر جان خود تسلط دارند، اما تشریعاً حق تصرف شخصی در حکومت و انتصاب حاکم غیر از حاکمان منصوب پروردگار را ندارند، همانطور که حق تصرف در جان خود را ندارند. به خواست خدا این مطلب را در نوشتار دیگری بیان خواهیم کرد. نکتۀ سوم: ممکن است گفته شود تنها کافی است که دین معیارهای کلی را بیان کند و تطبیق معیارها بر حقایق را به اندیشۀ مردمان واگذار کند. پاسخ این است که در موضوعاتی دین تعیین مصداقها را به اندیشۀ انسانها واگذار کرده است؛ اما در امور کلی، همانگونه که در نبودِ دین مردم بر سر تعیین معیارها دچار اختلاف و تشتت میشدند، در تعیین مصداقها نیز به طریق اولی راه برای بروز اختلاف در میان مردم بهشدت باز است. امیرالمؤمنین (ع) هنگامی که ابنعباس را برای ارشاد خوارج فرستاد، به او چنین نوشت: «با خوارج با قرآن به جدل مپرداز، زيرا قرآن داراى ديدگاه كلّى بوده و تفسيرهاى گوناگونى دارد، تو چيزى مىگويى، و آنها چيز ديگر؛ ليكن با سنّت پيامبر با آنان به بحث و گفتوگو بپرداز كه در برابر آن راهى جز پذيرش ندارند.» [24] به عبارت دیگر ایشان میفرمایند اگرچه قرآن معیارهای کلی را مشخص کرده است، اما برای آنان که راه به خطا بردهاند، این معیارها توجیهپذیرند و خودِ معیارها میتوانند سرچشمۀ بروز خطا باشند. بنا بر مباحث فوق، انسانها در همۀ زمانها در مقابل حوادث رویداده و اندیشههای جدید، برای پیدا کردن راه سعادت، به هدایتها، راهنماییها و ارشادات فرستادگان خداوند نیازمند هستند. بهاینترتیب حتی پس از وفات فرستادگان الهی، فرستادگان دیگری بهعنوان اوصیای فرستادگان قبلی وظیفۀ ارشاد خلق را برعهده خواهند داشت و مردم هیچگاه از هدایت فرستادگان الهی بینیاز نخواهند بود. در خصوص پیامبر اسلام (ص) نیز پس از ایشان، امر هدایت مردم به اوصیای ایشان که پیشوایان هدایتاند واگذار شده است. قرآن راجع به نیازمندی همۀ مردم به هدایت فرستادگان الهی چنین میفرماید: (إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ) [25] (تو تنها بيمدهنده هستی، و برای هر گروهی هدايتكنندهای هست). در تفسیر این آیه، روایات زیادی از اهلبیت به ما رسیده است. ما در اینجا سه نمونه از آنها را نقل میکنیم: امام باقر (ع) دربارۀ آیۀ فوق فرمود: «رسول خدا (ص) همان بیمدهنده است و علی همان هدایتکننده است، آگاه باشید که به خدا سوگند این خصوصیت هدایتگری از ما نمیرود و تا قیامت در ما خواهد بود.» [26] محمد بن مسلم میگوید: از امام صادق (ع) دربارۀ آیۀ فوق پرسیدم. فرمودند: «هر امامی هدایتکنندۀ تمام اقوامِ زمان خودش است.» [27] ابوبصیر گوید: از امام صادق (ع) در خصوص آیۀ فوق پرسیدم. فرمود: «رسول خدا (ص) همان بیمدهنده است و علی همان هدایتکننده است. ای ابومحمد، امروز هدایتکننده کیست؟» عرض کردم: «فدایتان شوم، همواره از شما خاندان، هدایتکنندهای بعد از هدایتکنندۀ دیگر هست، تا آنکه به شما رسیده است.» فرمود: «خداوند تو را رحمت کند. ای ابومحمد، اگر این آیه فقط دربارۀ یک نفر نازل شده بود، وقتی او از دنیا میرفت، این آیه نیز مرده بود و کتاب نیز مرده بود. اما این آیه زندهای است که دربارۀ آنان که ماندهاند جریان دارد، همانطور که در خصوص آنان که رفتند، جریان داشت.» [28] این سه گفتار از اهلبیت (ع) در مقام تفسیر آیۀ فوق بهخوبی روشن میکند که مردم در هر زمان به هدایتکنندهای از جانب خداوند نیازمند هستند و بر مبنای نتایج قبلی تسلیم در برابر این هدایتکننده یا جانشین خداوند در زمین اصل و اساس دین الهی است. بر مبنای این روایات، آن هدایتگرانی که هیچ گروهی از آنان بینیاز نیستند، همان پیشوایان و امامان بعد از پیامبر اکرم (ص) هستند. در اینجا ذکر دو نکته ضروری است: اول: با وجود اینکه پیامبر اکرم (ص) را خاتم پیامبران میدانیم، اما خاتمیت ایشان بهمعنای عدم نیاز مردم به فرستادههای خداوند پس از ایشان نیست. به خواست خداوند در آینده بیشتر دربارۀ خاتمیت خواهیم نوشت. دوم: ما شیعیان معتقدیم که امام دوازدهم بهعنوان دوازدهمین وصی پیامبر در غیبت قرار دارند و شیعیان حداقل بهسادگی امکان دسترسی به ایشان را ندارند. اما این مسئله به این معنا نیست که مردم در زمان غیبت به فرستادۀ الهی نیاز ندارند. در واقع نیاز مردم به فرستادهها و حجتهای خداوند یک نیاز همیشگی است و اصولاً علت غیبت امام (ع) عدم احساس نیاز مردم به فرستادههای خداست. به این موضوع هم در آینده خواهیم پرداخت. این دو پرسش، پرسشهایی اساسی هستند و بررسی پاسخ آنها نیازمند بحث دیگری است که به خواست خدا در آینده این دو بحث را نیز پی خواهیم گرفت. اختصاراً در ادامۀ گفتار فرض را بر این میگذاریم که: اول: مردم حتی پس از پیامبر خاتم نیز از مراجعه به فرستادگان الهی بینیاز نیستند. دوم: مردم حتی در زمان غیبت فرستادۀ الهی نیز نیازمند رجوع به وی هستند. در این قسمت روشن شد که بعد از جانشینان اصلی خداوند روی زمین، اوصیای آنها وظیفۀ هدایت مردم را بر عهده دارند و مردم هیچگاه از فرستادگان خدا بینیاز نخواهند بود. نتیجهگیری و پاسخ پرسش بر مبنای مباحث مطرحشده، اصل و بنمایۀ نجات و سعادت دنیوی و اخروی بشر که همان دین الهی است، تسلیم محض در برابر خداوند است و لازمۀ تسلیم در برابر خداوند نیز تسلیم در برابر جانشینان خداوند در زمین است. این جانشینان فرستادگان خداوند هستند و در پی وفات هر فرستاده، فرستادۀ دیگری این امر خطیر را عهدهدار میشود. آنان مأموریت رساندن وظایف بشر در جهان کثرتها را دارا هستند و اقتدا به آنان و بهخصوص تسلیم محض در برابر فرستادۀ زنده در هر زمان، مردم را از اختلافها میرهاند و به وحدت میرساند. حال، به پرسش اصلی که موضوع بحث اولیه بود، بازمیگردیم: چه اجزایی از دین ثابت و دائمی است و چه اجزایی از دین تابع فرهنگها و دانش بشری و شرایط مردمان است و به همین دلیل قابل تغییر است؟ پاسخ این است که دین الهی همانطور که از نامش پیداست، موجودیتی الهی دارد و توسط فرستندۀ آن که خداوند متعال است و از طریق فرستادههای خداوند قابل تغییر است. بنابراین میتوان گفت اصول ثابت و متغیر در دین الهی نه چنان واضح و دقیق بیان گردیده است که مردم بتوانند به مقتضای شرایط، تغییرات آن را تشخیص دهند و آن را بیان کنند، و نه برای تشخیص ثابت و متغیر آن و نحوۀ تغییرات آن قوانین دقیقی بیان گردیده که افراد دانشمند و فقیه در دین بتوانند با در نظر گرفتن آن معیارها، قوانین دین الهی را در هر زمان و بهمقتضای شرایط بشناسند. اگر جز این بود، افرادی که در زمان حاضر ادعای دینشناسی و تفقه در دین دارند میتوانستند به قوانین مشخصی به مقتضای زمان در دین برسند. اما وجود این همه اختلاف حتی در احکام سادۀ دین و نیز اختلافهای شدید در عقاید دینی حتی در میان فقیهان شیعه و نیز تفاوتهای اساسی میان برداشتهای ایشان نسبت به احکام اصولی و اساسی دین (مانند حکومت اسلامی در زمان غیبت) نشان میدهد که فقیهان در دین، نه توانایی دستیابی به اصول و معیارهای تشخیص واحدی در دین را دارا هستند که بتوانند کشتی دین را به سلامت از دریای اختلافات بگذرانند، و نه حتی در صورت ثابت و مشخص بودن اصول و معیارها توانایی تشخیص مصداقها را دارند؛ بهطوری که یکی امری را حرام و دیگری همان امر با همان شرایط را حلال اعلام نکند. بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که مرزها و معیارهای مربوط به اجزای ثابت و متغیر در دین الهی چنان مشخص نشده که افراد بشر را نسبت به فرستادگان الهی بینیاز سازد و به همین دلیل، بشر همیشه به فرستادگان الهی در هر زمان نیازمند است تا دین مهیاشده بر طبق شرایط زمانی یا به عبارت دیگر، دین نو را در هر زمان بشناسد. به این لحاظ تنها اصل ثابت قابل شناسایی در دین الهی اصل وجود جانشینانی از طرف خداوند است که اعتقادات و احکام دین الهی باید فقط از طریق آنان در اختیار مردم قرار گیرد. بعد از این نتایج میتوانیم دلیل صدور این نوع روایات از اهلبیت (ع) را بهتر درک کنیم: امام محمد باقر (ع) فرمود: «اسلام بر پنج پایه استوار شده است: نماز و زکات و حج و روزه و ولایت.» زراره پرسید: «کدامیک از اینها برترند؟» فرمود: «ولایت؛ چراکه ولایت کلید همۀ آنهاست و فرد صاحب ولایت، راهنما بهسوی سایر اجزای دین است.»[29] امام جعفر صادق (ع) در ضمن نامهای به یکی از یارانشان به نام مفضّل چنین نوشتند: «همانا دین و اصل دین یک فرد است و آن فرد خود یقین است، و خود ایمان است. او پیشوای امت خود و اهل زمان خود است. پس کسی که او را شناخت، خدای را شناخته و کسی که وی را نفی کرد، خدا و دینش را نفی کرده است. کسی که او را نشناسد، خدا و دینش را نشناخته است. خدا و دین او و شریعت او جز با آن امام شناخته نخواهد شد. این چنین مقرر شده که شناخت این افراد دین خدا و شناخت وجه خدا باشد. شناخت ثابتی که بر مبنای بصیرت و آگاهی است و دین خدا با آن شناخته میشود و با آن میتوان به شناخت خدا رسید.» [30] امام رضا (ع) در هنگام ورود به نیشابور درحالیکه سوار بر مرکب بود، در پاسخ مردمی که از ایشان میخواستند حدیثی برایشان نقل کند، فرمود: از پدرم موسی بن جعفر شنیدم که از پدرش جعفر بن محمد، و او از پدرش محمد بن علی، و او از پدرش علی بن حسین و او از پدرش حسین بن علی و او از پدرش امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ـدرود خدا بر آنان بادـ نقل کردند که ایشان از پیامبر (ص) شنیدند که خداوند فرمود: «گفتمان لا اله الا الله دژ مستحکم من است؛ پس هرکه در این دژ وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود.» پس امام مرکب را اندکی به پیش راند و سپس خطاب به جمع فرمود: «البته با رعایت شرطهایش، و من از شرطهای آن هستم.» [31] اطاعت از امام زنده از شرطهای پذیرش توحید و اثربخشی آن است. امام محمد باقر (ع) فرمود: «برای کسی که با امر امامت مخالفت میکند، یکسان است که نماز بگزارد یا زنا کند.» [32] این حدیث نشان میدهد که اصل و اساس دین تسلیم بودن در برابر فرستادۀ الهی است و در صورت مخالفت با این اصل، اعمال ظاهراً دینی فایدهای به حال کسی ندارند. اگر اهلبیت (ع) در سخنان خود دربارۀ کسی فرموده باشند که سرپیچی از وی موجب آتش است، این سخن نشاندهندۀ آن است که فرد مزبور از خلفای الهی است و امکان خطا در ابلاغ مأموریت الهی در وی راه ندارد و دارای مقام عصمت است. اگر تأکید شده باشد که این فرد مردم را بهسوی حق و راه مستقیم میخواند، نشاندهندۀ این است که او راه مستقیم را بهدرستی شناخته است و نیز مردم را به انحراف نمیکشاند. ازاینرو بهعنوان یک نتیجۀ جانبیِ بحث توجه شما را به این روایت جلب میکنیم: امام باقر (ع) در ضمن روایت مفصلی فرمود: «در میان پرچمها هدایتکنندهتر از پرچم یمانی نیست. آن پرچم هدایت است؛ زیرا شما را بهسوی صاحبتان دعوت میکند. ...هنگامی که یمانی خروج کرد، بهسوی او بشتاب که همانا پرچم او پرچم هدایت است و بر هیچ مسلمانی جایز نیست که با آن مخالفت کند؛ پس هرکس چنین کند از اهل آتش است؛ زیرا او بهسوی حق و راه مستقیم فرامیخواند.» [33] منابع: 1. برای دریافت سوابق این موضوع رجوع شود به مقالۀ «پيشينۀ رابطه علم و دين در اسلام و غرب» نوشتۀ محمدعلی محیطی اردکان، درج شده در ماهنامه معرفت، سال ۲۲، شماره پیاپی ۱۸۸. لینک: https://hadith.net/post/61714 2. جان الدر، باستانشناسی کتاب مقدس. 3. رجوع شود به مقالۀ «نظریۀ اندیشۀ مدون در اسلام» نوشته مهدی هادوی تهرانی برگرفته از کتاب «ولایت و دیانت» از همین نویسنده. 4. صحیفه امام، ج ۲۰، صفحه ۴۵۲. 5. برای بررسی بیشتر نظر دکتر شریعتی دراینخصوص رجوع شود به مقالۀ «رابطه علم و دین از دیدگاه دکتر علی شریعتی» تألیف آقایان سید جواد میری و علی علیاصغری صدری، درجشده در نشریۀ پژوهشهای علم و دین سال1390، دوره: 2 شماره: 2. لینک: https://www.sid.ir/paper/234893 6. ر.ک: دکتر عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت. 7. احزاب، آیه ۷. 8. آلعمران، آیه ۱۹. 9. آیات متعددی در قرآن نشان میدهند که اسلام دین تمامی پیامبران صاحب شریعت بوده است؛ ازجمله (یونس،71 و 72)، (آلعمران، 67)، (یونس، 84)، (آلعمران، 52)، (انعام، 162 و 163). 10. الإسلام: الطاعة والانقياد والتسليم (معجم لغه الفقهاء). 11. نهجالبلاغه، حکمت ۱۲۵. 12. ص، آیات ۷۱ تا ۷۵. 13. بحارالأنوار، ج۶۳، ص۲۵۰. 14. بقره، آیات ۳۰ و ۳۴. 15. بقره، آیه ۳۰. 16. ص، آیه ۷۱. 17. اسراء، آیه ۶۲. 18. سَجَدَ: خَضَعَ ومنه سُجُودُ الصَّلاةِ وهو وَضْعُ الجَبْهةِ على الأرض ولا خُضُوعَ أَعظمُ منه (تاج العروس)؛ السجود: الخضوع مع خفض الرأس (معجم لغه الفقهاء). 19. ذاریات، آیه 56. 20. انبیاء، آیه ۲۵. 21. بقره، آیه ۲۱۳. 22. اصول کافی، جلد ۱، صفحه ۱۶. 23. نساء، آیه ۶۵. 24. نهجالبلاغه، نامه ۷۷. 25. رعد، آیه ۷. 26. اصول کافی، ج۱، ص۱۹۲. 27. البرهان، ج۳، ص۲۲۹. 28. اصول کافی، ج۱، ص۱۹۲. 29. اصول کافی، ج۲، ص۱۸. 30. بصائرالدرجات، ص۵۲۹ و منابع دیگر با اندکی تغییر. 31. عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۴۴. 32. بحار الأنوار، ج۲۷، ص۲۳۵، به نقل از ثواب الاعمال شیخ صدوق. 33. الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص۲۵۶. منابع برای مطالعات تکمیلی ۱. در نشانی اینترنتی زیر بحث کاملی در خصوص دو موضوع زیر از زوایای مختلف و از دیدگاه مفسران و صاحبنظران مختلف آمده است و در نهایت نویسنده در آن دو مورد داوری کرده است: • دربارۀ اینکه شخص جانشین چه فرد یا افرادی بودهاند. • دربارۀ اینکه آدم، جانشین چه کسی یا کسانی بوده است. به اعتقاد حقیر لازم است اهل مطالعه این مقاله را مطالعه کنند و فارغ از داوری نویسنده، خود دربارۀ آن نتیجهگیری کنند. خلافت انسان در قرآن، محمد هاشم زمانی، نشریۀ پژوهشهای قرآنی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم، شمارۀ ۲۰. http://lib.eshia.ir/10254/20/14 ۲. در خصوص خلیفۀ خدا و بررسی وجوه آن، مطالعۀ این منبع نیز میتواند مفید باشد: خلافت انسان در قرآن، محمدحسین فاریاب، نشریۀ معرفت، مؤسسۀ آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، شمارۀ ۱۷۳. http://lib.eshia.ir/10244/173/9 ۳. در خصوص امامت و نظرات مختلف پیرامون آن، شما را به مطالعۀ مدخل امامت در دانشنامۀ بزرگ اسلامی دعوت میکنم. دانشنامۀ بزرگ اسلامی، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰. http://lib.eshia.ir/23022/10/3910 ۴. در خصوص امامت و رابطۀ آن با نبوت، مقالۀ زیر نظرات مختلف را بهخوبی گرد آورده است: تبيين امامت قرآنی بهمثابۀ مقامی مستقل از نبوت با تأكيد بر آيۀ ابتلا، محمد اسعدی، نشریه قرآن شناخت، مؤسسۀ آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، ج ۶، ص ۷. http://lib.eshia.ir/10249/6/7 مالکیت خصوصی تکلیف اموال امام زمان (ع) در زمان غیبت به قلم: کاظم محمدی بدیهی است که هر جامعه¬ باید برای روابط اقتصادی خود قوانینی قرار دهد تا همه براساس آن قانون خاص و مشخص با یکدیگر دادوستد کنند و نیز رابطۀ اقتصادی مردم با دولت نیز تنظیم شود. دو نگاه کلی در این زمینه وجود دارد که یکی از آنها مالکیت خصوصی را مقدس می¬انگارد و دیگری مالکیت جمعی را تقدیس میکند. اسلام اگرچه به مالکیت خصوصی احترام می¬گذارد، ولی با وضع قوانین تنظیم¬گر همچون خمس، زکات، انفاق، انفال، صدقه، جزیه، وقف و... از بلوکه شدن ثروت و انحصاری شدن آن جلوگیری میکند. [1] مکانیزمهای چرخش سرمایه در اسلام، برخلاف اقتصادهای لیبرالی، هیچگاه از قوه قهریه استفاده نکرده و صاحبان سرمایه با امید به انجام تکلیف و کسب رضایت خداوند تکالیف مالیاتی خود را انجام میدهند. در اسلام برای امور مالیاتی ردیفهایی از قبل تعریف شده است. بهعنوان مثال برای زکات منابعی تعریف شده، همچنین محل مصارف آن نیز مشخص است. ولی در وقف نه منبع معینی مشخصی وجود دارد و نه محل صرف مشخصی، و کاملاً سیال و شناور است. [2] خمس نیز تقریباً چنین حالتی دارد؛ یعنی اگرچه منبع ثابتی برای خمس تعریف شده ولی محل صرف آن به تشخیص حجت خداست. بدین ترتیب اگر امام معصوم محل صرف خمس را برآوردن نیازهای فقرا یا طرحهای توسعهای یا سرمایهگذاری¬های کلان یا حتی مسائل فرهنگی و عمومی تعریف کند، این مسئله لازمالاجراست. همچنین اگر امام معصوم در خصوص خمس معافیت¬های مالیاتی را به اجرا بگذارد باز امر او نافذ خواهد بود. همانطور که در احادیث به این مسئله اشاره شده و بهعنوان نمونه، در توقیعی که برای اسحاق بن یعقوب فرستاده شده، امام مهدی (ع) خمس را در زمان غیبت به شیعیان بخشیدند؛ یعنی در مدتی مشخص، شیعیان از معافیتهای مالیاتی در بخشی از منابع درآمدی معاف شدند. [3] همچنین دیگر ائمه (ع) نیز در برهههایی شیعیان خود را به دلایلی از پرداخت خمس معاف میکردند. [4] در این بین، بعضی که همواره امور فرهنگی برایشان کماهمیتتر از امور اقتصادی بوده و بهنوعی به اقتصاد سوسیالیستی اعتقاد داشتند، گویی کلام امام معصوم (ع) را نپسندیدند و با توجیهاتی غیر علمی، علیه خواست و کلام امام مهدی (ع) رفتار کردند. ازآنجاییکه خوانندگان محترم خود به این اوضاع آگاهی دارند و ما فرصت کافی برای واکاوی تمام زوایای این نوع از رفتارهای شبهاقتصادی را نداریم، به اصل مطلب می¬پردازیم. «حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْأَسَدِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: كَانَ فِيمَا وَرَدَ عَلَيَّ مِنَ الشَّيْخِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فِي جَوَابِ مَسَائِلِي إِلَى صَاحِبِ الزَّمَانِ ع ... وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْوَقْفِ عَلَى نَاحِيَتِنَا وَ مَا يُجْعَلُ لَنَا ثُمَّ يَحْتَاجُ إِلَيْهِ صَاحِبُهُ فَكُلُّ مَا لَمْ يُسَلَّمْ فَصَاحِبُهُ فِيهِ بِالْخِيَارِ وَ كُلُّ مَا سُلِّمَ فَلَا خِيَارَ فِيهِ لِصَاحِبِهِ احْتَاجَ إِلَيْهِ صَاحِبُهُ أَوْ لَمْ يَحْتَجْ افْتَقَرَ إِلَيْهِ أَوِ اسْتَغْنَى عَنْهُ وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ مَنْ يَسْتَحِلُّ مَا فِي يَدِهِ مِنْ أَمْوَالِنَا وَ يَتَصَرَّفُ فِيهِ تَصَرُّفَهُ فِي مَالِهِ مِنْ غَيْرِ أَمْرِنَا فَمَنْ فَعَلَ ذَلِكَ فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ نَحْنُ خُصَمَاؤُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقَدْ قَالَ النَّبِيُّ ص الْمُسْتَحِلُّ مِنْ عِتْرَتِي مَا حَرَّمَ اللَّهُ مَلْعُونٌ عَلَى لِسَانِي وَ لِسَانِ كُلِ نَبِيٍّ فَمَنْ ظَلَمَنَا كَانَ مِنْ جُمْلَةِ الظَّالِمِينَ وَ كَانَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ ... وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الضِّيَاعِ الَّتِي لِنَاحِيَتِنَا هَلْ يَجُوزُ الْقِيَامُ بِعِمَارَتِهَا وَ أَدَاءِ الْخَرَاجِ مِنْهَا وَ صَرْفِ مَا يَفْضُلُ مِنْ دَخْلِهَا إِلَى النَّاحِيَةِ احْتِسَاباً لِلْأَجْرِ وَ تَقَرُّباً إِلَيْنَا فَلَا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَتَصَرَّفَ فِي مَالِ غَيْرِهِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ فَكَيْفَ يَحِلُّ ذَلِكَ فِي مَالِنَا مَنْ فَعَلَ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ مِنْ غَيْرِ أَمْرِنَا فَقَدِ اسْتَحَلَّ مِنَّا مَا حُرِّمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ أَكَلَ مِنْ أَمْوَالِنَا شَيْئاً فَإِنَّمَا يَأْكُلُ فِي بَطْنِهِ نَاراً وَ سَيَصْلَى سَعِيراً وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الرَّجُلِ الَّذِي يَجْعَلُ لِنَاحِيَتِنَا ضَيْعَةً وَ يُسَلِّمُهَا مِنْ قَيِّمٍ يَقُومُ بِهَا وَ يَعْمُرُهَا وَ يُؤَدِّي مِنْ دَخْلِهَا خَرَاجَهَا وَ مَئُونَتَهَا وَ يَجْعَلُ مَا يَبْقَى مِنَ الدَّخْلِ لِنَاحِيَتِنَا فَإِنَّ ذَلِكَ جَائِزٌ لِمَنْ جَعَلَهُ صَاحِبُ الضَّيْعَةِ قَيِّماً عَلَيْهَا إِنَّمَا لَا يَجُوزُ ذَلِكَ لِغَيْرِهِ وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الثِّمَارِ مِنْ أَمْوَالِنَا يَمُرُّ بِهَا الْمَارُّ فَيَتَنَاوَلُ مِنْهُ وَ يَأْكُلُهُ هَلْ يَجُوزُ ذَلِكَ لَهُ فَإِنَّهُ يَحِلُّ لَهُ أَكْلُهُ وَ يَحْرُمُ عَلَيْهِ حَمْلُهُ» «اما در خصوص وقفی که برای ما قرار داده میشود و سپس صاحب ]قبلی[اش بدان نیاز پیدا میکند، پس هرچیزی که تحویل داده نشده، صاحبش در آن مختار است و هرچه تحویل داده شده، صاحب ]قبلی[اش دیگر در آن اختیار ندارد، چه بدان نیاز پیدا کند چه نیاز پیدا نکند، چه فقیر شود و چه بینیاز باشد؛ اما در خصوص کسی که آنچه را از اموال ما نزد اوست حلال انگاشته و بدون امر ما، همانند اموال شخصیاش از آن استفاده میکند، کسی که این کار را انجام دهد ملعون است و ما در روز قیامت دشمنان اوییم. پیامبر (ص) فرمود: هركس آنچه را كه نزد عترت من حرام است حلال بداند بر زبان من و تمام انبیا ملعون است. کسی که بر ما ظلم کند جزو ظالمین است و لعنت خداوند بر اوست به خاطر آیۀ شریفه: (أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ علَى الظَّالِمِينَ) (لعنت خدا بر ظالمان)؛ اما سؤالت در خصوص اموال ]غیرمنقول مثل زمین[ ما که در خطر نابودی است که آیا احیای آن و برگرداندنِ سودش پس از کسر مخارج بهنیت ثواب و نزدیک شدن به ما، آیا جایز است؟ ]پاسخ این است[ تصرف در اموال دیگران بدون اجازۀ آنان جایز نیست، پس چگونه در اموال ما جایز باشد؟ کسی که بدون امر ما چنین کاری کند، آنچه را خدا از ما بر او حرام کرده بود حلال انگاشته و هرکسی از اموال ما چیزی بخورد فقط آتش میخورد و بهزودی در جهنم افکنده خواهد شد؛ اما دربارۀ کسی که برای ما، مالی ]غیرمنقول[ که در خطر نابودی است قرار میدهد و کسی را بر آن بگمارد که آن را اداره کرده و احیا کند و پس از کسر مخارج سود حاصل را برای ما بفرستد، این فقط برای کسی که صاحب ]قبلی[ مال او را تعیین کرده جایز است و برای دیگران این کار جایز نیست؛ اما دربارۀ میوههای زمین ما، ... خوردن آن جایز و بردنش حرام است.» [5] این حدیث در چند موضع به همه (بدون استثنا) اخطار میدهد که مالکیت خصوصی امام زمان (ع) چیزی نیست که شما بدون امر (و نه فقط رضایت) او بتوانید به آن دستدرازی کنید و با هر بهانه¬ای در اموال امام زمان (ع) دخلوتصرف کنید. ما اینجا باید به تفاوت امر و رضایت نیز بپردازیم. امر به کاری یعنی طلب از کسی برای انجام آن کار، ولی رضایت معنای طلب را در خود ندارد. به بیان سادهتر، اگر مولا ما را به چیزی امر کند، یعنی آن را از ما خواسته، ولی اگر نسبت به چیزی صرفاً رضایت داشته باشد، به این معناست که ما برای انجام آن چیز یا آن کار مکلف نیستیم. امام مهدی (ع) در خصوص تصرف در اموال خود، رضایت را شرط ندانسته¬ است؛ بلکه عدوانی نبودن تصرف در اموال امام مهدی (ع)، امر ایشان (ع) است؛ و بدون امر ایشان، دخلوتصرف در اموال ایشان (ع) عدوانی بوده و غصب به حساب میآید؛ و کسانی که به دخلوتصرف در اموال امام مهدی (ع) اقدام میکنند، علت صحت کار خود را رضایت امام مهدی (ع) بیان میکنند؛ و ما حتی اگر این ادعای بدون دلیل را بپذیریم، نمیتوانیم از نبود امر از طرف امام مهدی (ع) برای تصرف در اموالش صرفنظر کنیم؛ علاوهبر این همانطور که همه میدانند، هر شرکتی چه کوچک و چه بزرگ، چه دولتی چه خصوصی حسابرسیهای ثابت و گردشی دارند. علت آن نیز مشخص است، هرجا پول باشد احتمال فساد زیاد است؛ برای همین رشتۀ حسابداری یکی از رشتههای مهم دانشگاهی است و نرمافزارهای حسابداری همیشه یکی از نرمافزارهای مهم در دنیا هستند. اما در شرکتهای بزرگِ مدعیان احیای دین، چه سندی وجود دارد که اثبات کند اموال امام زمان (ع) برای احیای دین خرج شده است؟ چه گزارشی از گردش پول، هزینهکردها، عوایدی، مکث پول در حسابهای خصوصی یا شرکتی، نتایج حاصل از هزینه، ردیف بودجه، برنامه و بودجه و ... وجود دارد؟ پاسخی وجود ندارد. میتوان حدس زد نبود حسابرسیهای مالی به چه هدفی رخ میدهد و به کجا ختم میشود. آنان میگویند ما خمس را برای ترویج علوم دینی و تبلیغ دین در بین مردم صرف میکنیم و اگر امام زمان (ع) نیز حاضر بود همین کار را میکرد؛ ولی ابداً حتی یک دلیل برای اثبات این ادعای بزرگ ارائه نخواهند کرد. اما از کجا معلوم امام زمان (ع) بهجای سازماندهی حوزههای علمیه به زبالهگردها رسیدگی نمیکرد و بهجای سیستمهای ناکارآمد و هزینهزا، کودکان کار و اقشار مستضعف و مستمند را سامان نمیداد؟ از کجا فهمیدید امام زمان (ع) نسبت به کارهایی که با حدس و گمان سازماندهی شده است، ناراضی نباشد؟ پاسخ از خود سؤال مشخص است؛ و گویی امام زمان (ع) در حدیثی که آن را ذکر کردیم عمداً از بعضی کلمات استفاده میکند تا شدتِ اهمیتِ حفظ بر اموال خود را که اموال الهی است برساند. اجازه دهید بخشهایی از این حدیث را مجدداً مورد دقت قرار دهیم. «و هرچه تحویل داده شده، صاحب ]قبلی[اش دیگر در آن اختیار ندارد، چه بدان نیاز پیدا کند چه نیاز پیدا نکند، چه فقیر شود و چه بینیاز باشد» آیا کسی میتواند تصور کند امام مهدی (ع) به فکر فقیر و نیازمند نیست و بهراحتی میگوید فقیر و نیازمندی که اموال خود را به ما داده، دیگر نمی¬تواند از اموالی که قبلاً صاحبش بوده و آن را بخشیده استفاده کند؟ آیا ما بهعنوان انسانهای عادی، هیچوقت اینچنین کاسبکارانه به قضیۀ مالی نگاه¬کردهایم که اکنون امام مهدی (ع) را به آن متهم کنیم؟ نگارنده بهعنوان یکی از محبینِ بیارزشِ امام مهدی (ع) که جرئت ندارد خود را حتی شیعۀ او بنامد، این کلام امام مهدی (ع) را اینطور میفهمد: «رسیدگی به فقرا اگرچه بسیار مهم است، اما دستدرازی به اموال دیگران، حتی اگر تا چند روز پیش همین فقیر صاحب آن مال بوده باشد را توجیه نمیکند. رفع نیاز فقیر، باید از بودجههایی که خود تعیین میکنم و از طریق نمایندگانی که خود معرفی میکنم انجام شود.» اگر فهم نویسندۀ این سطور درست یا نزدیک به حق باشد، بدین معناست که با هیچ توجیه و بهانه¬ای نمیتوان به اموال دیگران و از جمله امام زمان (ع) تعرض کرد. از کسانی که حد انصاف را نگه داشتند و عمداً خود را به نادانی نمیزنند خواهش میکنم به این کلمات دقت فرمایند. امام مهدی (ع) میفرماید: «اما سؤالت در خصوص اموال ]غیر منقول مثل زمین[ ما که در خطر نابودی است که آیا احیای آن و برگرداندنِ سودش پساز کسر مخارج بهنیت ثواب و نزدیک شدن به ما، آیا جایز است؟ ]پاسخ این است[ تصرف در اموال دیگران بدون اجازۀ آنان جایز نیست، پس چگونه در اموال ما جایز باشد؟ کسی که بدون امر ما چنین کاری کند، آنچه را خدا از ما بر او حرام کرده بود حلال انگاشته و هرکسی از اموال ما چیزی بخورد فقط آتش میخورد و بهزودی در جهنم افکنده خواهد شد.» محمد بن جعفر اسدی میبیند بعضی از اموال امام مهدی (ع) در معرض نابودی هستند و برای همین با خود فکر میکند بهتر است روی آن کار کنم و بعد از کسر مخارج، سود آن را به امام مهدی (ع) برسانم. همه حُسننیّت ایشان را میفهمند. محمد بن جعفر از روی دلسوزی خواست اموال امام زمان (ع) را به بهر¬هوری برساند و سپس بدون چشمداشت، سود اموال امام مهدی (ع) را به ایشان بدهد؛ اما میبینیم تعابیر امام مهدی (ع) هشداردهنده است. تصرف در اموال دیگران بدون اجازه و امر او، تصرف عدوانی و حرام است. نیّت مهم نیست. حتی اگر شما با نیت خیرخواهانه بخواهی کاری انجام دهی باید از صاحب آن کسب اجازه کنی. در این کار، محمد بن جعفر اسدی حتماً دچار مشقتهایی نیز میشد و در واقع میخواست با به زحمت انداختن خود، اموال امام مهدی (ع) را حفظ کند و از این راه به امید کسب رضایت خدا بود؛ ولی بااینحال امام مهدی (ع) محکم به او پاسخ میگوید و مرزهای اقتصادی را بهخوبی روشن مینماید. حال، بیندیشیم چطور میشود امام مهدی (ع) به محمد بن جعفر اسدی آنگونه پاسخ میدهد و او را از دستدرازی به اموالش (اگرچه نیت خوبی داشت) نهی میکند؛ ولی در خصوص خمس امام مهدی (ع) که ممکن است هزاران برابر آن قطعه زمین ارزش اقتصادی و معنوی داشته باشد، این حساسیت¬ها وجود نداشته باشد؟ از این گذشته، امام مهدی (ع) بهصراحت میفرماید کسی که چنین کاری را مرتکب شود، یعنی حتی با نیت حفظ و بهرهوری اموال کسی در اموالش تصرف کند حرامِ خدا را حلال کرده است. [6] سؤال ما این است: آیا گرفتن خمس نیاز به کسب اجازه از امام مهدی(ع) ندارد؟ یا آنکه امام مهدی (ع) برای عدۀ خاصی، اجازهای صادر فرموده است که ما از آن بیخبریم؟ سپس امام مهدی (ع) با این کلامشان هر نوع بهانهای را بر مدعیان پُرمدعا میبندد: «اما دربارۀ کسی که برای ما مالی ]غیرمنقول[ که در خطر نابودی است قرار میدهد و کسی را بر آن بگمارد که آن را اداره کرده و احیاءکند و پس از کسر مخارج، سود حاصل را برای ما بفرستد، این فقط برای کسی که صاحب ]قبلیِ[ مال، او را تعیین کرده جایز است و برای دیگران این کار جایز نیست.» تصرف در اموال امام زمان (ع) برای هیچکسی جایز نیست. اگر وقفکننده (یا هر شکل دیگری غیر از وقف) مالی را برای امام زمان (ع) تعیین کرد و کارفرمایی برای تصدی آن تعیین نمود، آن کارفرما نمیتواند کار را به دیگری واگذار کند. هیچ شرط و تبصرهای هم ندارد. اگر از ما بپرسید پس تکلیف این اموال چه خواهد شد، به شما پاسخ خواهیم داد آیا امام زمان (ع) خود به این مسئله توجه ندارد؟ آیا او نمیداند با اموال خود چه کند تا اینکه نیاز باشد ما برای اموال او تصمیم بگیریم؟ از آن گذشته، امام مهدی (ع) تکلیف خمس را مشخص کرده و فرمودند ما آن را برای شیعیان خود حلال کردیم. [7] یعنی لازم نبود شیعه در زمان غیبت خمس بپردازد و مسئلۀ به اصطلاح «سالبه به انتفای موضوع» بود. دلتان برای چه میسوزد؟ اموال امام مهدی (ع)؟ کدام اموال؟ امام مهدی (ع) خمس را به شیعیان بخشیده بود. اول تصمیم گرفتند بهجای امام مهدی (ع) حکم بدهند که آیا میتواند اموال خود را ببخشد یا خیر؟ و بعد از اینکه حق امام مهدی (ع) در تصمیمگیری در خصوص اموالش را از ایشان (ع) سلب کردند، حکم خدا را تغییر داده و حرام خدا را حلال کرده و اموال امام مهدی (ع) را تصرف کردند. شاید خوانندۀ گرامی شعر «هزار چراغ دارد و بیراهه میرود/ بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش» را نپسندد و نگارنده نیز اقرار دارد تقلیل دادن حکمتهای الهی که توسط امام مهدی (ع) بیان میشود به این شعر حتماً جفا به ساحت قدسیِ آن امام مظلوم است؛ اما چه میشود اگر لحظهای تصور کنیم بعضی از دستورات دینی شاید برای این باشد که ما بفهمیم نیازمند به امامی الهی هستیم، نه اینکه بهمحض خالی دیدن میدان برای کسب ریاستهای باطل مسابقه بگذاریم. شیعۀ واقعی با خود میاندیشد که دین به امامی نصبشده از طرف خدا نیاز دارد و اگر من امروز امام را نمیشناسم، مجوزی برای تصرف جایگاه و اموال امام (ع) نمی¬شود؛ بلکه تلنگری است برای اینکه بهدنبال امام بروم و بلکه بدوم و عمرم را صرف یافتن جانان کنم تا جایی که جان بفرساید و تن بیازارد. [8] منابع: 1. (ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقاب) 2. وقفکننده در محدودۀ شرع، هرچیزی را با هر نیتی وقف کند نافذ و لازمالاجراست. 3. الغیبة للطوسی، ص 292. 4. محمد بن الحسن الطوسی، الإستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج2، ص57. شیخ طوسی بابی را به مباح شمرده شدن خمس از طرف ائمه (ع) اختصاص داده شده و احادیث مربوطه را جمعآوری کرده است. 5. محمد بن على ابنبابويه، كمالالدين و تمامالنعمة، اسلاميه - تهران، چاپ: دوم، 1395ق، ج2، ص 520-521. 6. خود این کار، یعنی حلال دانستن حرام، خود عقوبت الهی را در پی دارد. 7. «وَ أَمَّا الْخُمُسُ فَقَدْ أُبِيحَ لِشِيعَتِنَا وَ جُعِلُوا مِنْهُ فِي حِلٍّ إِلَى وَقْتِ ظُهُورِ أَمْرِنَا لِتَطِيبَ وِلَادَتُهُمْ وَ لَا تَخْبُث.» كمالالدين و تمامالنعمة، ج2، ص485. 8. (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبا) (و [ياد كن] هنگامى را كه موسى به جوان [همراه] خود گفت دستبردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم هرچند سالها[ى سال] سير كنم).