نشریه زمان ظهور 179

انسان کامل، انسان خداگونه مقدمه گویی وقتش رسیده بعد از مدتی طولانی سرگردانی و سردرگمی ‌و بعد از چندین بار تجربه کردنِ آدم‌های اشتباهی، تمام عالم توجهشان جلب شود به راز هستی، به دستگیرۀ نجات، به انسان خداگونه. به‌جای غوطه‌ور شدن در مرداب سرگردانی‌های ذهن، وقتش رسیده که اکنون خود را وقف جست‌وجو کنیم و به‌دنبال حقیقتی بشتابیم که بشر سال‌هاست تشنۀ آن است! درد مشترک و همه‌گیرِ انسان‌ها، درد سرگردانی و پوچی است؛ وقتش رسیده که منجی انسانیت و انسان کامل را بشناسیم و تنها از این طریق به نور، به خدا وصل شویم. نقطۀ اتصال روشن است ... انتخاب مردم حتماً دیده و شنیده‌اید که این روزها مردم دین‌گریز شده و چیزی به‌نام دین و رهبر دینی را هرگز قبول ندارند؛ البته به علل و اسباب مختلف! و بسیاری از مردم انسانیت و شعار انسانیت را به‌عنوان خط‌مشی خود انتخاب کرده‌اند. وقتی راجع به دین و اعتقاداتشان از آنها می‌پرسیم، خیلی محکم و به‌سرعت پاسخ می‌دهند: فقط انسانیت! حتی عده‌ای شخصی را به‌عنوان الگوی انسانیت و لیدر برای خود تعیین کرده و به‌تدریج گروه‌های وسیعی تشکیل داده و او را تبلیغ می‌کنند؛ ولی آیا تعریف درست و کامل از انسان کامل ارائه می‌دهند؟ چهارچوب و ملاک و میزان آنها برای تعریف انسانیت و تعیین انسان کامل چیست؟ چقدر نسبت به انسان کاملی که به‌عنوان الگو و رهبر برای خود تعیین کرده‌اند شناخت دارند؟ حتی عده‌ای هستند که رهبر و الگوی خاصی ندارند و خود با عقل و تصمیم خود پیش می‌روند و راه انسانیت را به‌تنهایی در پیش گرفته‌اند. یک اجتماع کوچک مثلاً یک خانواده را که تمام اعضای آن فقط به مسلک انسانیت قائل‌اند و دین و آیین خاصی را ندارند، در نظر بگیریم. خانواده‌ای خداباور، ولی بی‌دین که فقط به انسانیت قائل‌اند و خودشان این چهارچوب را با عقل خود تعیین می‌کنند تا خوب و بد را از هم تشخیص ‌دهند. حال، آیا فرزند حاضر است طبق معیار پدر رفتار کند و اگر چنین نکند چه عواقبی خواهد داشت؟ پدر گذشت می‌کند یا تنبیه؟ اصلاً کدام رفتار و عملکرد نتیجۀ صحیحی دارد و کدام‌یک درست می‌گویند؟ اکنون، این اوضاع را در جامعه‌ای بزرگ‌تر در نظر بگیریم؛ مثلاً دانش‌آموزان در مدرسه و نتیجۀ آموزش و پروش و بازدهی در این راستا و طرز تفکر! در جامعۀ بزرگ‌تر از مدرسه که دیگر غیر قابل تصور است! می‌شود قانون جنگلی که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. بگذریم از اینکه حتی ظالم‌ترین و متجاوزترین چهره‌های شاخص و مشهور هم خود را انسان کامل می‌دانند و انسانیت شعارشان است و حتی در خیال خود مدافع حقوق بشرند! بگذریم از اینکه هرکس با این دید و منش و اعتقاد، اشتباهات خود را توجیه می‌کند و هرطور شده به انسانیت ربط می‌دهد. آیا برای اجرا و اعمال انسانیت در جامعه نیاز به الگو و رهبری نداریم که انسان کامل و خداگونه باشد؟ قطعاً اکثریت جوابشان به این پرسش، آری است. اگر اندکی تفکر کنیم و حتی با چشم سر اطراف خود و تعاملات و بازخوردها را مشاهده کنیم کاملاً متوجه می‌شویم که به ترازو و واحد اندازه‌گیری انسانیت نیاز داریم. به انسان کاملی نیاز داریم که تجلی و مصداق کامل انسانیت بر زمین است. نیاز داریم که انسان کامل و انسانیت برای همه تعریف شود و چهارچوب و قاعده و قانونی تعیین گردد. نویسندگان تعاریفی مختلف از انسان کامل داشته‌اند. به‌عنوان مثال «نیچه» انسان کامل را انسان قدرتمند می‌داند که به همه‌چیز احاطه دارد. [1] یا نویسنده‌ای اسرائیلی به‌نام «یووال نوح هراری» در کتاب انسان کامل خود بیان می‌کند: «انسان‌ها در تلاش خود برای رسیدن به کامیابی و زندگی جاوید در حقیقت می‌خواهند خود را به خدایان تکامل دهند. نه‌فقط به‌خاطر اینکه به مقام خدایی برسند، بلکه به این دلیل که برای غلبه بر پیری و فلاکت ابتدا باید بر درون زیست‌شیمیایی خود کنترل خداگونه به دست آورند. اگر روزی توان این را پیدا کنی که مرگ و رنج را در جسم خود مهندسی کنی، شاید همان توان برای ما کافی باشد تا نظم درونی خود را تقریباً به هر شکلی که بخواهیم بازسازی کنیم و به هزاران شکل در اندام، احساسات و هوش خود هم دست‌کاری کنیم. در این صورت شما اگر بخواهید می‌توانید برای خود قدرت هرکول، احساسات اسطوره‌ای آفرودیت، خرد آته نا یا جنون دیونیسوس را خریداری کنید. افزایش قدرت انسان تاکنون عمدتاً بر پایۀ ابزارهای کمکی او بوده است. این قدرت در آینده شاید بیشتر بر پایۀ تحول اندام و مغز انسان استوار باشد. تحول انسان‌ها به خدایان می‌تواند به سه شکل صورت گیرد: مهندسی زیستی، مهندسی سایبورگ و مهندسی و آفرینش موجودات غیر زنده. [2] ولی آیا این پیشرفت‌ها، نیاز ما را به داشتن رهبر و انسان خداگونه برطرف کرده است؟ لزوم شناخت انسان کامل چیست؟ استاد و فیلسوف معاصر دکتر غلام حسین ابراهیمی ‌دینانی دراین‌باره می‌گوید: اگر کسی انسان کامل را نشناسد، معرفتش به خدا کامل نیست؛ زیرا تمام صفات جلالی و جمالی خدا در انسان است و از طریق این صفات که در مظهر متجلی می‌شود باید خدا را بشناسی. چه موجودی را می‌توانی بشناسی که همۀ صفات الهی را به شما نشان دهد جز انسان کامل؟ تأکید می‌کند: حتی در جبرائیل نیز نمی‌توان به این شناخت و معرفت رسید. در ادامه موضوعی مطرح می‌کند با این عنوان: «اهمیت اتصال به انسان کامل» دو سرِ خطِ حلقۀ هستی به حقیقت، به هم تو پیوستی! رسیدن به حق فقط از طریق انسان کامل میسّر است. هیچ‌کس به‌هیچ‌وجه بدون عبور از انسان کامل و بدون اتصال به انسان کامل نمی‌تواند به حق برسد. [3] اما چطور انسان کامل و خداگونه را بشناسیم؟ یک شب که در فضای مجازی در مباحثه‌ای شرکت کرده بودم، شاهد بحث بین دو گروه بودم. موضوع بحثشان انسان کامل بود. گروهی خداباور ولی ضد دین بودند و شعار انسانیت سر می‌دادند و گروه دیگر دین‌دار بودند و قائل و معتقد به رهبری الهی؛ بحث بسیار جالب و مفیدی بود. بعد از کلی گفتمان و تبادل نظرات و بیان نقاط اختلاف و اشتراکشان، نتیجه این شد که هر دو گروه به نیاز جامعه به یک انسان کامل به‌عنوان رهبر و قانون‌گذار اقرار و اعتراف می‌کردند. گروهی که دینی نداشتند و انسانیت شعارشان بود انسان کامل را این‌طور تعریف می‌کردند: شخصی که دارای علم و ذکاوت و صداقت و عدالت و قدرت است. و گروهی که مذهبی بودند انسان کامل را فردی می‌دانستند که دارای خصوصیاتی مشابه با خصوصیاتی بود که گروه اول تعریف کرده بودند؛ با این تفاوت که انسان کامل را خدا باید انتخاب و معرفی کند. در نهایت بحث به اینجا کشید که این انسان کامل چطور شناخته می‌شود و چه معیار و خصوصیتی او را از دیگر انسان‌ها متمایز می‌کند؟ گروه اول از اخلاق و رفتار و سیره و اقداماتِ انسان کاملِ مدنظر خود گفتند و دلیل دیگرشان که گویا بیشتر مورد توجهشان بود، پیش‌گویی بود! اینکه لیدر یا رهبرشان چند موضوع پیش‌گویی کرده بود و ظاهراً پیش‌گویی‌ها هم درست از آب درآمده بود! و گروه دوم ترجیح دادند با مطرح کردن سؤالی از طرف مقابل به هدف خود برسند! سؤال تأمل‌برانگیز این بود: از کجا معلوم این شخص و انسان کاملی که الگوی شماست و انتخاب مردم است، اگر صاحب قدرت شود برخلاف گذشته رفتار نکند؟ از کجا علم دریافت می‌کند؟ و آیا اگر چند درصد از پیش‌گویی اتفاق نیفتد آنها حاضرند رهبر و لیدر خود را تعویض کنند؟ پاسخ‌های گروه اول جالب بود: بله رهبر ما در هر صورت عادل و تواناست، حتی در سخت‌ترین شرایط؛ بله رهبر ما پیش‌گوی خوبی است و حدوداً پیش‌گویی‌هایش واقع می‌شود و...؛ ولی این‌ها فقط نظر شخصی و احتمالات بود و هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای نداشتند. صحبت‌های گروه دوم شنیدنی بود: چیزی که انسان کامل و خداگونه را از دیگران متمایز می‌کند این است که او منتخب خداست. منتخب خدا کسی است که در گذشته و آینده‌اش و در جایگاه قدرت و در سخت‌ترین شرایط دچار خطا نمی‌شود، چون انتخاب‌شده توسط خداست! یک مرد آسمانی؛ تجلی خدا و صورت خدا در خلق؛ منجی انسانیت؛ و ارتباط و اتصال و معرفی این مرد آسمانی، از طریق ملکوت و غیب است که او را از دیگر انسان‌ها متمایز می‌کند. و نقطۀ اختلاف این دو گروه دقیقاً همین بخش بود: گروه اول ایمان به غیب و عالم بالاتر از این زمین و ماده را نداشتند و نمی‌پذیرفتند ؛و گروه دوم راه‌حل این معما را در ایمان به غیب می‌دانستند. چیزی که جدای از این زمین و عالم ماده است، وحی و ارتباطی آسمانی است و از نظر عقلی، قدرتی ماورایی باید در کار باشد. راه غیبی؛ راهی که رهبر الهی از این طریق با خالق ارتباط دارد و برنامه و اوامر و نواهی را از این طریق دریافت کرده و به مردم منتقل می‌کند. هست بر اسباب اسبابی دگر در مسبب منگر در آن افکن نظر انبیا در قطع اسباب آمدند معجزات خویش بر کیوان زدند انتخاب خدا دین الهی به چیزی جز برگزیدن از سوی خدا اعتقاد ندارد: (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة) (من در زمين جانشینی می‌گمارم). [4] این منتخب و برگزیده، مهدی (ع) است. دین الهی در زمان ما برای ما مسلمانان به قانونی جز قانون الهی، یعنی قرآن اقرار نمی‌کند و برای یهودیان، این منتخب و قانون ایلیا (ع) و تورات، و برای مسیحیان، عیسی مسیح (ع) و انجیل است. حال که وضعیت این‌گونه است، پس مسلمان، مسیحی یا یهودی چطور می‌تواند ادعا کند که به خدا ایمان دارد و نیز به حاکمیت او که در مهدی (ع) و قرآن، عیسی (ع) و انجیل، یا ایلیا (ع) و تورات است اقرار دارد، و در عین حال به حاکمیت مردم و دموکراسی که اساس و بنیان دین الهی و حاکمیت خدا در زمینش را نقض می‌کند، اعتراف می‌نماید؟! بنابراین کسی که دموکراسی و انتخابات را می‌پذیرد، دیگر هیچ ارتباطی با دین الهی نخواهد داشت و به تمام ادیان و حاکمیت خدا در زمینش کافر خواهد بود. از کلام سید احمدالحسن در کتاب «حاکمیت خداوند، نه حاکمیت مردم» و کتاب‌ها و خطبه‌های دیگرشان مطالب فراوانی موجود است که دوای درد این روزهای جوامع سرگردان است. سید احمدالحسن با بیان الهی‌گونه‌اش در تبیین این مطالب می‌گوید: «بدون شک، حاکمیت مردم به هر شکلی که باشد، تأثیر مستقیمی‌ بر جامعۀ بشری دارد؛ زیرا جامعه مجبور به پذیرفتن این رهبری است. فطرت انسان به‌دنبال پیروی از یک رهبر الهی است: [5] (فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ) [6] (این فطرتی است که خداوند، انسان‌ها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار). منظور از رهبر، همان خلیفۀ خدا بر زمین است که هرگاه از حقش رانده شود، مردم ناگزیر در مقابل هر رهبری سر تسلیم فرو خواهند آورد. اگر حجت خدا از حاکمیت دور بماند، انسان برای اشباع نیاز فطری خود، حاکمیتِ ضد حجت خدا را هم می‌پذیرد. انسان ذاتاً تمایل به اطاعت از حاکم دارد و حاکمیت از دو حال خارج نیست: حاکم، یا جانشین خداست یا با زور و با انتخابات به قدرت رسیده است. حاکم الهی، کلامی جز کلام خدا به زبان نمی‌آورد و جز به دستور خدا عمل نمی‌کند و هیچ‌چیزی را جابه‌جا نمی‌کند، مگر به فرمان خداوند سبحان‌ومتعال. تمام فرامین حکام بر دو دسته است: یا پیرامون خداوند و از جانب خداوند است یا از جانب شیطان؛ سخن سومی ‌وجود ندارد. هر حاکمی ‌که ولی و حجت خدا یا منصوب از طرف ولی خدا نباشد، دست‌نشانده و سخن‌گوی شیطان است. (ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ* وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ). [7] بله ما معتقد به غیب هستیم. معتقد به انسان خداگونه که خدا انتخاب و معرفی می‌کند. انسان خداگونه‌ای که خالق شناخت کامل از او دارد و هیچ خطایی از او سر نمی‌زند. انسان خداگونه‌ای که قدرت و علمی ‌دارد که از عالم غیب دریافت می‌کند.   تجلی صفات خدا در خلق اعتقاد ما بر این است که انسان خداگونه را خدا به‌صورت خود خلق کرده است. انسان‌های کامل و خداگونه را حجت و جانشین خدا در زمین می‌نامیم و از همان ابتدا از زمان اولین منتخب خدا حضرت آدم (ع)، این جانشینان، زنجیره‌وار و از طریق غیبی که به خدا وصل بودند جانشین بعدی را معرفی کرده‌اند. فرستاده‌های الهی این تکلیف را بر عهده داشتند که حجت بعدی را به مردم معرفی کنند. تمام اوامر و نواهی و قانون الهی در کتب مقدسِ تمامی ‌ادیان، توسط قانون‌گذار واقعی، خدا و به‌وسیلۀ این فرستاده‌ها به مردم در صحف و انجیل و تورات و زبور ابلاغ شد؛ و کامل‌ترین قانون در قرآن به بهترین و اشرف خلق حضرت محمد (ص) عرضه شد. در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که انسان خداگونۀ ما، حجت ما توسط حضرت محمد (ص) در نصی الهی یعنی وصیت‌نامۀ شب وفاتش معرفی شده است. سید احمدالحسن ‏ایشان یکی از نمایندگان خداوند هستند که در میان جنگ و جدال ایدئولوژی‌های مختلف برای تصاحب قدرت و مسلط شدن بر رقیبان، ما را به شعار «اول انسانیتم» دعوت می‌کند. بخوانید کلام نورانی سید احمدالحسن را در خصوص انسانیت: «اول انسانیتم! در برابر کسانی که شما را به "اول خودم یا برادرم یا عمویم یا پسرعمویم قبل از شخصی غریبه، یا اول شهرم یا استانم یا کشورم" فرامی‌خوانند، شما را به شعار "اول انسانیتم" فرامی‌خوانم؛ و انسانیت شما در گروِ متمایزبودنتان از دیگر حیوانات است. آنچه شما را به‌واقع از دیگر حیوانات متمایز می‌کند، تنها مغز نیست؛ زیرا "مغز" محصول تکاملی است که سایر حیوانات نیز ـ‌گرچه در سطحی پایین‌ترـ دارا هستند. آنچه شما را متمایز می‌کند ایثار واقعی بدون چشمداشتی است که می‌توانید به آن متصف گردید و با آن «بشر» شمرده شوید. وقتی به شرافت و انسانیت خود می‌رسی که عهده‌دار فقیر و یتیمی ‌شوی که ارتباط فامیلی با تو ندارند؛ درحالی‌که خودت نیاز مالی داشته باشی. ببخشی بی‌آنکه توقع سودی در آینده داشته باشی. شما را به بنیان نهادن "انسان" در وجودتان دعوت می‌کنم. شما را به کشتن "من" فرامی‌خوانم؛ و به شعار "همسایه‌ام قبل از من" و "شهر همسایه قبل از شهر خودم" به همان صورتی که رسول خدا(ص) و ائمه (صلوات خدا بر آنان) و انبیا (صلوات خدا بر آنان) وصیت فرموده‌اند: اول همسایه، اول فقیر، اول یتیم، اول بیوه‌زنان؛ و شما را فرامی‌خوانم به ترک گفتن آنچه چنین افرادی به آن دعوت می‌کنند؛ متأسفانه آنها شما را به اقتدا به شیطانی دعوت می‌کنند که گویندۀ "اول خودم" و پیوست‌هایش ـ‌مثل "اول شهر خودم" و "اول استان خودم"‌ـ است.» [8] منابع: 1. انسان کامل از دیدگاه نیچه و مارکس، ص 40. 2. یووال نوح هراری، انسان کامل، ص72. .3https://philosophyar.net/dinani/%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B7%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D8%A8%D8%A7-%D9%88%D8%AC%D9%87-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87/ 4. سوره بقره، آیه 30. 5. سید احمدالحسن، حاکمیت الله، نه حاکمیت مردم، ص 50. 6. سوره روم، آیه 30. 7. سوره بقره، آیه 3. .8https://www.facebook.com/Ahmed.Alhasan.10313?mibextid=ZbWKwL سعی پُر ثمر توسلی که ثمره‌اش بخشودگی و حاجت‌روایی‌ است به قلم: ستاره شرقی مقدمه (اِنَّ الصَّفا وَ المَروَهَ مِن شَعائرَ الله فَمَن حَجَّ البَیتَ اَوِاعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیهِ اَن یَطّوَّفَ بِهِما‌ وَ‌ مَن تَطَوَّعَ خَیراَ فَانَّ الله شاکِر عَلیم‌) (بی‌تردید صفا و مروه از نشانه‌های خداست؛ پس کسی که حج خانۀ کعبه کند یا عمره انجام دهد بر او مشقتی نیست که فاصلۀ میان آن دو را بپیماید و کسی که [به خواست خودش افزون بر واجبات] کار نیکی [چون طواف و سعی مستحب] انجام دهد بدون تردید خدا [در برابر عمل او] پاداش‌دهنده و [به کار و احوال او] داناست). [۱] این آیه مرا به یاد رؤیایی که چند سال پیش دیدم، می‌اندازد که بی‌ارتباط به موضوع نوشته‌ام نیست. در عالم رؤیا یکی از ائمه اطهار (ع) دست مرا گرفته بود و خطاب به من این‌گونه فرمود: «تو به‌خاطر گناهی که مرتکب شده‌ای باید سعی صفا و مروه را انجام دهی.» این رؤیا انذاری از سوی اولاد پیامبر(ص) بود که بر روح پرخطا و عاصی من وحی شد. گویی صفا و مروه عامل بخشش گناهانم بود؛ اما چگونه و چطور خود را راهی حج کنم؟ گویا رسیدن به مسجدالحرام آرزویی دست‌نیافتنی بود! سال‌های طولانی بود که رؤیا را دیده بودم. آن زمان با دعوت سید احمدالحسن آشنایی داشتم، اما دسترسی به کتاب‌های ایشان به‌راحتی ممکن نبود. آنچه در خاطرم از صفا و مروه بود هاجر بود و طفل تشنه‌اش! بی‌تابی مادری که برای رسیدن به جرعه‌ای آب از صفا به مروه در رفت‌وآمد بود! داستان هاجر و اسماعیل (ع) در احادیث چنین حکایت شده: «ابراهیم (ع) به دستور الهی همسرش هاجر و فرزندش اسماعیل را در سرزمین خشک مکه رها کرد و رفت. اسماعیل تشنه شد و هاجر در پی آب برآمد. نخست به صفا رفت و صدا زد: هل بالوادی من انیس؟ آیا در این سرزمین مونس و همدمی هست؟ سپس به مروه رفت و این حرکت را هفت بار انجام داد، آن‌گاه به سراغ کودک آمد و دید او با پای خود زمین را ساییده و چشمۀ زمزم هویدا شده است.» [۲] چه رازی در صفا و مروه بود که سبب شد هاجر دوان‌دوان برای یافتن جرعه آبی به آن دو کوه پناه آورد؟ آن دو کوه باصلابت به چه اشاره می‌کند؟ آیا حاجیان حج‌رفته از راز این دویدن‌ها خبر دارند؟ هدف از رفت‌وآمد بین دو کوه چیست؟ مکان نشان‌‌دار شاید رفت‌وآمد بین صفا و مروه رازی درون خویش داشت که من بی‌‌اطلاع بودم. اشتیاق رسیدن به این راز سربه‌مُهر مرا به آن واداشت تا گذری بر سایت‌ها بیندازم، تا شاید اندکی از ولع این جان تشنه کم شود. «صفا و مروه از شعائر دین خداست. شعائر جمع شعیره و به معنی علامت است؛ شعائر الله مکان‌های نشان‌داری است که خدا در آنها یاد و عبادت می‌شود.» [۳] مکان نشان‌داری که خدا در آنها یاد و عبادت می‌شود! تلنگری به جانم زده شد، با خود گفتم: شاید حاجیان سفرکرده به خانۀ وحی، آن سعی‌رفته‌های صفا و مروه جوابی از این سرّ در چنته داشته باشند و آن را نثار این جان حریص کنند. حاجیه خانم دونده! با شعفی بی‌حد راهی خانۀ حاجیه خانمی شدم که در همسایگی ما یکه‌تاز حاجیان بود! وارد خانه شدم حاجیه خانم را بر روی صندلی راک دیدم؛ عینکش را روی بینی گذاشته و با صدای بلند قرآن می‌خواند. سلام کردم و علت آمدنم را برایش شرح دادم، پاسخم را داد و با لبخندی به گوشۀ لب به نشانۀ غرور شروع کرد به توضیح اعمال عبادی‌اش: «... خلاصه سعی یعنی هفت بار پیمودن مسافت صفا و مروه، به هر دور این عمل شوط گفته می‌شود. سعی از واجباته که اگر ترک شود حج و عمره‌ات قبول نیست؛ در ضمن سعی باید از صفا آغاز و به مروه ختم شود...» حاجیه خانم همچنان در حال توضیح بود، و از قدرت و پیروزی خودش بر سایر همراهانش صحبت می‌کرد که صفا و مروه را در کمتر زمانی نسبت به آنها طی کرده است. گوش‌هایم دیگر چیزی نمی‌شنید، به فکر مسابقۀ دوومیدانی افتادم که از میان حاجیان سفیدپوش گویی حاجیه خانم مدال طلا را به چنگ آورده! و به یاد نماز صبح نقی با صدای بلند در سریال پایتخت! سرّی برملا شده از کلام سید احمدالحسن مدت‌ها از آن روز گذشت و کتاب‌ها را می‌توانستیم به‌صورت pdf در گوشی همراهمان داشته باشیم. به کتاب پاسخ‌های روشنگرانه از سید احمدالحسن مراجعه کردم. ایشان در پاسخ به پرسشی که در خصوص شعائر الهی بود، چنین پاسخ دادند: «شعائر خدا همان دلایل خداوند سبحان‌و‌متعال‌اند که ازجملۀ آنها صفا و مروه است؛ چراکه در بین آنها قدرت خداوند برای آدم و حوا و ابراهیم و هاجر(ع) و در نهایت برای تمام مردم تجلی یافت. برای ابراهیم و هاجر با چشمۀ زمزم تجلی یافت و برای آدم و حوا وقتی آدم بر کوه صفا قرار گرفت و حوا روی کوه مروه؛ و با آمیختن این دو کوه آدم و حوا حیات انسانی بر این زمین جریان یافت، همان‌گونه که بعدها چشمه زمزم جاری شد...» [۴] خطا و استغفار سید احمدالحسن در کتاب متشابهات این‌گونه می‌نویسد: «مقصود از حج، حج‌ گزاردن خانۀ حقیقی خداوند است که همان محمد و آل‌محمد است. کسی که حج خانۀ خدا گزارد و ده‌گانه را تمام کند (مقام‌های ایمان و حج) و حج خانۀ خدا گزارد و در زمرۀ «از ما اهل‌بیت است» شود، می‌تواند از میوۀ درخت علم آل‌محمد (ع) بخورد و این اجازه، در برابر ممنوعیتی است که حضرت آدم (ع) از آن ممنوع شد... (صفا) حضرت علی(ع) و (مروه) حضرت فاطمه (س).» [۵] (لا جُناحَ عَلیهِ ان یَطَّوَّفَ بِهِما) (بر او گناهی نیست که میان آن دو سعی به جا آورد)؛ یعنی مانعی ندارد که از این دو (علم) برگیرد؛ چراکه این‌ها دروازۀ شهر علم حضرت محمد (ص) هستند و دریافت از آنها از طریق دریافت از ائمه و مهدیین(ع) صورت می‌گیرد. انسان باید بکوشد تا به حج حقیقی برسد و درجات ده‌گانۀ ایمان را کامل کند و به‌دنبال آن به جایگاه (از ما اهل‌بیت) نائل شود؛ که در آن صورت می‌تواند از ثمرات این درخت مبارک برگیرد.» [۶] با توجه به کلام سید احمدالحسن کسانی می‌توانند از ثمرات درخت مبارک بخورند که به جایگاه اهل‌بیت (ع) نائل گردیده باشند و درجات ده‌گانۀ ایمان را کامل کنند. حضرت آدم (ع) با نزدیک شدن به درخت ممنوعه مرتکب خطا شد؛ زیرا هنوز به جایگاه اهل‌بیت نائل نشده بود؛ یعنی مقام آنها را نداشت؛ لذا از بهشت هبوط کرد. سید احمدالحسن می‌نویسد: «سعی و تلاش بر انسان واجب است و از ابتدایی‌ترین سعی‌ها حج در این عالم جسمانی است. مطلبی که باقی می‌ماند این است که انسان به مقدار تلاش خود و به‌اندازۀ فضل خداوند بر او توشه برمی‌گیرد. اگر برسد و خانۀ حقیقی خداوند را حج گزارد، و جزو کسانی باشد که به‌مراتب ده‌گانۀ ایمان نائل شده باشد، و از ما (اهل‌بیت) گردد می‌تواند از درخت علم آل‌محمد (ع) میوه‌ها بچیند و از آنها بخورد؛ همان‌طور که هرکس حج کعبه را به جا می‌آورد، مجاز است بین صفا و مروه سعی کند... .»[۷] آدم و حوا برای بخشودگیِ خطایی که مرتکب شدند باید به اهل‌بیت (ع) توسل می‌کردند؛ همان‌هایی که نامشان بر ساق عرش نقش بسته بود. سید احمدالحسن دراین‌باره می‌گوید: «استغفار و طلب آمرزش از خداوند به حق اصحاب کساء بود؛ همان کسانی که آدم نام‌های نوشته‌شدۀ آنها را بر ساق عرش خواند.» [۸] همچنین ایشان در جایی دیگر می‌گوید: «این دو کوه، نماد فاطمه (س) و علی(ع) است و سعی بین این دو نفر به ‌معنای توسل به فاطمه (س) و علی (ع) و به ذریه یا نسل آنهاست.» [۹] بنا بر آنچه تا به اینجا از کلام سید احمدالحسن خواندیم، خطایی که آدم و حوا (ع) مرتکب شدند جز با توسل به محمد(ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع) و حسین (ع) و ائمه اطهار (ع) راه دیگری برای بخشودگی‌اش نداشت و استغفار و طلب آمرزش از خداوند جز به حق اصحاب کساء و ائمه اطهار(ع) میسر نمی‌شود؛ نه‌تنها آدم و حوا بلکه هر بنی‌بشری با توسل و التجا به درگاه ائمه معصومین (ع) می‌تواند طلب آمرزش کند. چشمۀ زمزم آنچه در روایات و احادیث گفته شده سعی هاجر بین صفا و مروه است. مادری که برای رفع تشنگی پسرش با تمام توان و تلاشش به‌دنبال جرعه آبی از صفا به مروه در رفت‌وآمد بود. آیا این عمل، رفتار یک مادر شوریده‌حال است؟ یا اینکه دویدن بین کوه صفا و مروه خود علتی برای جوشیدن آب به قدرت خدا شد؟ [۱۰] چنانچه از کلام سید احمدالحسن خواندیم، کوه صفا و مروه نماد امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س) و دویدن بین آن دو یعنی توسل به علی(ع) و فاطمه (س) و ذریۀ پاک آنهاست. همان‌طور که آدم و حوا (ع) با توسل به اصحاب کساء بخشش و آمرزش از جانب خداوند را بهرۀ خویش ساختند. سید احمدالحسن می‌گوید: «همین سعی هاجر باعث شد که خداوند بر او تفضل نماید و (به‌این‌ترتیب) حسین (ع) فدایی اسماعیل گردد. ببین! این بلاگردانی اول است، قربانی برای عطش. اسماعیل (ع) باید از تشنگی جان می‌داد، ولی حسین (ع) پسر علی و فاطمه (ع)، یا همان صفا و مروه‌ای که هاجر بین آن دو سعی نمود و به آنها توسل جست، بلاگردان او شد. قربانی دوم، فدیه از ذبح شدن است که شما آن را می‌دانی. امام حسین (ع) بلاگردان اسماعیل شد و خداوند در قرآن از آن یاد کرده است: (وَ فَدیناهُ بِذِبحٍ عظیم) (و او را به قربانی بزرگ بازخریدیم). [۱۱] حسین (ع) بلاگردان او از تشنگی و از ذبح شدن شد و به همین دلیل امام حسین(ع) تشنه و سربُریده جان داد. در دین خدا یا زندگی پیامبران (ع) هیچ‌چیز بیهوده و بی‌حکمتی وجود ندارد؛ برخلاف تصور کسانی که از درک واقعیت برکنارند و چنین گمان می‌کنند که هاجر به‌دلیل تشنگی پسرش و اینکه چون اسماعیل در شرف مرگ بود، گیج و منگ شد و لذا این سعی (دویدن) وی هیچ معنی و مفهومی در بر نداشته است! به همین دلیل کسی که به حج می‌رود درحالی‌که از حقایق آگاه نیست و نمی‌داند چه می‌کند، خداوند حج او را به صفیر کشیدن و دست زدن توصیف فرموده: (وَ ما کان صَلاتُهُم عِندَ البیتِ اِلّا مُکاء و تَصِدیَهَ فَذُوقوا العذابَ بِما کُنتُم تَکفُرُون) (و دعایشان نزد خانۀ کعبه جز صفیر کشیدن و دست زدن هیچ نبود؛ پس به پاداش انکارتان عذاب را بچشید). [۱۲] کاری که انجام بدهی ولی معنایش را ندانی و چیزی از آن نفهمی، هیچ ارزشی ندارد. (اَم تَحسَبُ اَنَّ اَکثَرَهُم یَسمَعوُنَ اِن هُم اِلّا کالاَنعامِ بَل هُم اَضَلُّ سَبیلاً) (یا گمان کرده‌ای که بیشترشان می‌شنوند و می‌فهمند؟ اینان چون چهارپایانی بیش نیستند، بلکه از چهارپایان هم گمراه‌ترند). [۱۳] تو را به خدایت سوگند چه تفاوتی وجود دارد میان چهارپایی که بین دو کوه می‌دود با کسی که ندانسته بین صفا و مروه سعی می‌کند؟! موضوع این نیست که انسان بین دو کوه هروله کند یا بدود یا سعی کند، بلکه آدمی باید بداند چه می‌کند و چرا انجام می‌دهد! رفتن به‌سوی کعبه، سعی بین صفا و مروه و دیگر اعمال حج، همگی اعمالی است که به امام علی و امام حسین و آل‌محمد(ع) تعلق دارد.» [۱۴] سعی صفا و مروه که هاجر انجام داد، یعنی توسل کردن به امام علی(ع) و فاطمه(س)؛ این توسل سبب جاری شدن چشمۀ زمزم در زیر پای اسماعیل شد؛ چشمه‌ای که اسماعیل را از تشنگی و هلاکت نجات می‌داد. سخن پایانی از چشمۀ نابِ علم سید احمدالحسن معنای صفا و مروه، این راز پوشیده‌شده را نثار جان‌های تشنه‌مان می‌کنیم. این حقیقتی است در وجود امام علی(ع)، فاطمه(س) و ذریۀ آنها. صفا و مروه همان علی و فاطمه است که توسل جستن به آنها سبب نجات و آمرزش از جانب خداوند کریم است. همان توسلی که هاجر به‌سبب آن، فرزند تشنه‌اش را سیراب کرد. و این همان حقیقت فراموش‌شده‌ای است که حاجیان حج‌رفته از فلسفۀ آن بی‌اطلاع‌اند؛ عملی که از دیدگاه فرشتگان ملکوت جز سوت و کف زدن چیز دیگری نیست، که اگر حقیقت آن را می‌دانستند چه بسا سبب آمرزش و نجاتشان می‌شد؛ اما فلسفۀ درست آن را تنها کسانی می‌دانند که از چشمۀ علوم آل‌محمد (ع) بنوشند. منابع ۱. سوره بقره، آیه 85. ۲. شیخ صدوق محمد بن علی، علل الشرائع، ج۲، ص۴۳۲؛ مجلسی محمدباقر، بحارالانوار، ج۹۹، ص۲۳۳ و۲۳۴. ۳. دانشنامه اسلامی. wiki.ahlolbait.com ۴. سید احمدالحسن، پاسخ‌های روشنگرانه، ج۲، سؤال ۶۱. ۵. از آنچه پیش‌تر ارائه گردید مشخص شد که دابة الارض (جنبندۀ زمین) ـ‌که همان‌طور که در موارد متعدد در متشابهات توضیح داده شد یک انسان است‌ـ از بین صفا و مروه یعنی علی و فاطمه خارج می‌شود. از علی بن مهزیار هنگام دیدارش با امام مهدی(ع) روایت شده است: عرض کردم: آقای من! این امر چه هنگام خواهد بود؟ فرمود: «آن‌گاه که میان شما و راه کعبه جدایی افتاد و خورشید و ماه با هم جمع گردند و کواکب و ستارگان به آنان بپیوندند.» پس گفتم: ای فرزند رسول خدا آن چه هنگام خواهد بود؟ به من فرمود: «در سال فلان و فلان، جنبندۀ زمین از بین صفا و مروه برمی‌خیزد درحالی‌که عصای موسی و انگشتری سلیمان با اوست و مردم را به‌سوی محشر سوق می‌دهد.» (غیبت طوسی، ح۲۲۸) و معنای آن چنین است که این انسان از علی و فاطمه است و از آنها و نیز از میان آنها خارج می‌شود؛ پس او از آنهاست، چون آنها والدینش هستند و به همین صورت در این عالم نیز از میان آنها خارج می‌شود چراکه بصره ـ‌که مهدی اول به آن منتسب است‌ـ میان مکان امیرالمؤمنین یعنی نجف و مکان حضرت فاطمه یعنی مدینه منوره است؛ پس خارج شدن دابة الارض یا همان مهدی اول از میان صفا و مروه است؛ والله اعلم و احکم. ۶. سید احمدالحسن، متشابهات، ج۴، سؤال ۱۵۶. ۷. همان. ۸. سید احمدالحسن متشابهات، ج۱، سؤال ۳. ۹. سید احمدالحسن، در محضر عبد صالح، ج۲، جمع‌آوری و تألیف: دکتر علاءالسالم، ایستگاه اول. ۱۰. برگرفته از کتاب در محضر عبد صالح، ج ۲، ایستگاه اول. ۱۱. سوره صافات، آیه 107. ۱۲. سوره انفال، آیه 35. ۱۳. سوره فرقان، آیه ۴۴. ۱۴. سید احمدالحسن، در محضر عبد صالح، ج۲، جمع‌آوری و تألیف: دکتر علاءالسالم، ایستگاه اول: در سایه لطف و رحمت حسین (ع) و پسرش که سحاب سایه‌افکن اوست. نقد و بررسی معیارهای مسیح‌‌شناسی کراویتز قسمت پنجم تحقق نیافتن گروهی از پیش‌گویی‌های بیان‌شده دربارۀ ماشیح را که در مدعی به سرانجام نرسیده، نباید دلیلی بر باطل بودن او بدانیم به قلم: یهوشوع ربوبی • پیشگفتار یکی از پرسش‌هایی که اکنون ممکن است پیش بیاید این است: اگر روبه‌روی ما مجموعه‌ای از نصوص دربارۀ مسیح یا ماشیح باشد، آیا باید به‌محض اینکه مدعی نشان داد که با برخی از آن‌ها آمده‌ است به او ایمان بیاوریم؟ ازآنجایی‌که این موضوعی مهم است، در این مقاله به بررسی آن خواهم پرداخت‌. • ایمان آوردن حتی با آمدن بعضی از معرفی‌نامه؟ تصور کنیم که شخصی آمده ‌است و می‌گوید: «من مسیح وعده داده شده‌ام؛ چراکه چنین معرفی‌نامه‌هایی از تَنَخ دربارۀ من است و با آمدن من به سرانجام رسید.» فرد دیگری که سخن این مدعی را می‌شنود به او می‌گوید: «تو مسیح نیستی! چراکه سایر پیش‌گویی‌هایی که دربارۀ مسیح است، در تو یا در زمان تو به فرجام نرسیده است!» نتیجه چیست؟ آیا باید او را بپذیریم؟ یا اینکه او را نپذیریم؟ به ارائۀ چند نکته دراین‌باره می‌پردازم: نکتۀ اول، احتمال به فرجام رسیدن پیشگویی‌های موجود در معرفی‌نامه‌ها پس از سال‌ها یا در فرزندان تحقق نیافتن گروهی از پیش‌گویی‌های موجود در معرفی‌نامه‌ها را نباید دلیلی بر باطل بودن مدعی بدانیم؛ زیرا ممکن است پیش‌گویی‌ها سال‌ها پس از شروع دعوت ماشیح به سرانجام برسد. [1] همچنین در دو قسمت قبل روشن شد که بر پایۀ تنخْ ممکن است برخی معرفی‌نامه‌ها که دربارۀ ماشیح است، در فرزندان او به فرجام برسد و ما نمی‌توانیم به تحقق نرسیدن آنها را دلیلی بر راست‌گو نبودن مدعی بدانیم. نکتۀ دوم، تأثیر رمزی بودن معرفی‌نامه‌ها در تَنَخ معرفی‌نامه‌های زیادی دربارۀ مسیح یا ماشیح موعود وجود دارد که درهم‌تنیدگی دارند و تصویری خاص را از او نشان می‌دهند؛ اگر در لابه‌لای آن، معرفی‌نامه‌های رمزگونه نیز موجود باشد، پس کسی جز ماشیح نمی‌تواند قفلشان را باز کند و سپس به آن استدلال کند؛ زیرا او مسلح به دانش الهی است؛ در نتیجه چنین معرفی‌نامه‌ای از چشمان مردمان عادی دور می‌ماند و آمدن مدعی با آن نشان می‌دهد که او ماشیح موعود است؛ بنابراین در روزی از روزها اگر یک مدعی قفل یک یا چند معرفی‌نامۀ رمزگونه را ـ‌که مخفی و مثلاً دربارۀ محل سکونتش بود‌ـ بگشاید، پس به ما نشان می‌دهد که چنین شخصی راست‌گوست. نکتۀ سوم، سریع‌ترین راه برای رسیدن به حقیقت پرسش از خدا آسان‌ترین و سریع‌ترین راهی است که می‌توان به حقانیت چنین شخصی پی برد؛ فقط بر انسان لازم است که در درخواست شناخت حق، اخلاص داشته باشد؛ خدا به‌زودی با او، با رؤیا و به‌وسیلۀ راه‌های ملکوتی روحی سخن می‌گوید و کدام یهودی است که نداند این راه تا چه اندازه اهمیت دارد؟! [2] نکتۀ چهارم، قانون ثابت شناخت فرستادگان همان‌طور که در قسمت قبل روشن شد قانون ثابت شناخت فرستادگان خدا از سه رُکن تشکیل می‌شود که اولینِ آن معرفی‌نامه و دومینِ آن علم و حکمت و سومینِ آن حاکمیت خداست و این قانونی است که فرستادگان خدا همواره با آن می‌آیند. پس فردی که ادعا می‌کند ماشیِح است و معرفی‌نامه‌هایی در تَنَخ دربارۀ او وجود دارد، پس قطعاً او باید با دو رکن دیگر نیز آمده باشد؛ یعنی او باید با دانشی الهی آمده باشد؛ برای مثال دانش به تفسیر متون تَنَخ و حل معماهای سخت و پیچیدۀ آن و بیان حقایق و رازهای نهفته در آن؛ بدون هیچ نقصی و روشن و قابل‌فهم برای همگان! همچنین او باید با دعوت به حاکمیت خدا بیاید یا خواستار آن باشد. پس وجود این دو رُکن الهی کار تشخیص مدعی راستین از بین مدعیان دروغین را آسان کرده ‌است. نکتۀ پنجم، اخبار غیبی یکی دیگر از راه‌هایی که تأییدی بر حقانیت مدعی راست‌گوست، تحقق پیش‌گویی‌هایی ا‌ست که او بیان داشته است؛ [3] بنابراین این راه می‌تواند نشان دهد که او حق است. نتیجه‌گیری برای اطمینان از درستی گفتار کسی که به یک یا چند تا از معرفی‌نامه‌های مربوط به ماشیح استدلال کرده ‌است و هنوز گروهی از پیش‌گویی‌ها یا معرفی‌نامه‌ها در او محقق نشده است، می‌توان از خدا پرسید یا انطباق قانون ثابت شناخت فرستادگان را در دعوت او بررسی کرد؛ آمدن او با معرفی‌نامه‌های رمزگونه نیز می‌تواند نشان دهد که او همان ماشیح موعود است. همچنین باید توجه داشته باشیم که تحقق نیافتن گروهی از پیش‌گویی‌های بیان شده دربارۀ ماشیح را که در مدعی به سرانجام نرسیده، نباید دلیلی بر باطل بودن او بدانیم؛ زیرا ممکن است آن‌ها در فرزندان ماشیح رخ دهد، یا در سال‌های طولانی پس از آمدنش رخ دهد. پانوشت 1. بلعام بن بعور گفت: (او را خواهم دید لیکن نه الآن. او را مشاهده خواهم نمود اما نزدیک نی. ستاره‌ای از یعقوب طلوع خواهد کرد و عصایی از اسرائیل خواهد برخاست و اطراف موآب را خواهد شکست؛ و جمیع ابنای فتنه را هلاک خواهد ساخت). اعداد ۱۷:۲۴. یهودیان این پیش‌گویی را الهی می‌دانند و راشی (ומחץ פאתי מואב. זֶה דָוִד...)، موسی بن میمون (וְשָׁם הוּא אוֹמֵר (במדבר כד, יז) "אֶרְאֶנּוּ וְלֹא עַתָּה" זֶה דָּוִד. (במדבר כד, יז) "אֲשׁוּרֶנּוּ וְלֹא קָרוֹב" זֶה מֶלֶךְ הַמָּשִׁיחַ...) بحیا ابن آشر (אראנו ולא עתה. ע"ד הפשט התנבא על דוד ע"ה ...) و ابن‌عزرا (אראנו ולא עתה. הקרוב אלי כי זאת הנבוא' על דוד אמר ולא עתה כי אחרי ארבע מאות שנה היתה:) در این پیش‌گویی داوود (ع) را دیدند. این پیش‌گویی‌ صدها سال پیش از داوود (ع) گفته شده است. اکنون تصور کنیم که یهودیان در زمان داوود (ع) بودند؛ همچنین با یک معرفی‌نامۀ الهی یا نص از سوی سموئیل (ع) دانستند که داوودْ مسیح و برگزیدۀ خداست. (ر.ک: ۱ سموئیل ۱۳:۱۶؛ همچنین 2 سموئیل ۲:۵)؛ همچنین داوود (ع) به آنان می‌گوید که این معرفی‌نامه در سِفِرِ اعداد نیز دربارۀ اوست! اینجا این پرسش را ارائه می‌کنم که آیا یهودیان منتظر می‌ماندند تا این قسمت از پیش‌گویی‌ را انجام‌شده ببینند و سپس به داوود (ع) ایمان آورند: (اطراف موآب را خواهد شکست). قطعاً اگر در آن زمان یک یهودی می‌گفت «منتظر می‌مانم تا این پیش‌گویی‌ تحقق پیدا کند»، پس باور نداشتنش به پیامبر خدا سموییل (ع) را اثبات می‌کرد! در نتیجه پیش‌گویی موجود در معرفی‌نامه‌ ممکن است مدتی پس از بعثت به فرجام برسد. 2. باید به رؤیای پَرعُوه (فرعون) دقت کرد؛ خدا موضوع اقتصادی را که مربوط به دنیای آنان بود به او وحی می‌کند (ر.ک: بِرِشیت، فصل ۴۱) درحالی‌که موضوع عقایدی که هم آخرت و هم دنیای انسان را آباد می‌کند، برای مردم بسیار مهم‌تر است! پس خدا قطعاً از رؤیا برای اثبات حقانیت فرستادگان خود استفاده می‌کند. همچنین به این نکته دقت کنیم که خدا پیام‌ مهمی را از طریق رؤیا به اَبیمِلِک منتقل کرد و او را متوجه کرد که اَوراهام یا ابراهیم، پیامبر است (ر.ک: بِرِشیت ۷:۲۰) همچنین نِبوکَدْ نِصَر (پادشاه بابل) ماشیح را در رؤیای خود به‌صورت «سنگ» مشاهده کرد (ر.ک: دانیئِل، فصل ۲) و دانیئِل نیز در رؤیای خود ماشیح را دید (ر.ک: دانیئِل ۱۳:۷)؛ در مجموع خدا از این راه می‌تواند به مردم دربارۀ فرستادۀ خود خبر دهد. 3- در تورات می‌خوانیم: (۲۰ و اما نبی‌ای که جسارت نموده، به اسم من سخن گوید که به گفتنش امر نفرمودم، یا به اسم خدایان غیر سخن گوید، آن نبی البته کشته شود. ۲۱ و اگر در دل خود گویی: سخنی را که خداوند نگفته است، چگونه تشخیص نماییم. ۲۲ هنگامی‌ که نبی به اسم خداوند سخن گوید، اگر آن چیز واقع نشود و به انجام نرسد، این امری است که خداوند نگفته است، بلکه آن نبی آن را از روی تکبر گفته است. پس از او نترس). دِواریم، فصل ۱۸. همچنین در نویئیم می‌خوانیم: (۹ [یرمیا گفت:] امّا آن نبی‌ای که به سلامتی نبوّت کند، اگر کلام آن نبی واقع گردد، آن‌گاه آن نبی معروف خواهد شد که خداوند فی‌‌الحقیقه او را فرستاده است.» [...] ۱۵ آن‌گاه ارمیا نبی به حننیا نبی گفت: «ای حننیا بشنو! خداوند تو را نفرستاده است بلکه تو این قوم را وامی‌داری که به دروغ توکل نمایند. ۱۶ بنابراین خداوند چنین می‌گوید: اینک من تو را از روی این زمین دور می‌اندازم و تو امسال خواهی مرد؛ زیرا سخنان فتنه‌انگیز به ضدّ خداوند گفتی.» ۱۷ پس در ماه هفتم همان سال حننیا نبی مرد.) یرمیا، فصل ۲۸. هدایتگری، اصل اولی در دین به قلم: کاظم محمدی حضرت ابراهیم (ع) که به‌عنوان پدر ادیان سه‌گانه شناخته می‌شود، فرازهای درس‌آموز زیادی برای آیندگان به ارث گذاشته و اگرچه این عقاید در دین خدا از ابتدا [1] تا انتها ثابت است، اما قرآن این آموزه‌ها را از زبان حضرت ابراهیم (ع) به‌عنوان اساس دین خدا معرفی می‌کند. یکی از بنیان‌های اعتقادی که از حضرت ابراهیم (ع) نقل شده است مسئلۀ هدایتگری خداوند است. (لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي‏ رَبِّي‏ لَأَكُونَنَ‏ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّين) (اگر خدایم مرا هدایت نکند، از گمراهان خواهم بود). [2] زیرا واضح است خدایی که ما را به عبث نیافریده و از طرفی از ما تکالیفی خواسته و در برابر عصیان خود عذاب را وعده داده، محال است ما را هدایت نکند. [3] سید احمدالحسن در کتاب عقاید اسلام این مسئله را شرح می‌دهد که ما برای اختصار بخش کوتاهی از آن را یادآور می‌شویم: «(قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون)‏ (خداوند فرمود: ای آدم، به فرشتگان خبر بده از اسم‌های آنها، پس هنگامی که آدم به فرشتگان از اسم‌های آنها خبر داد، خداوند فرمود: مگر به شما نگفتم که من غیب آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و آنچه را آشکار کنید و پنهان کنید، می‌دانم؟). این همان چیزی است که بین آدم (ع)، فرشتگان و جنیان بود؛ چون فرشتگان و جنیان به‌خودیِ‌خود قادر به تحصیل معرفتی که آدم به دست می‌آورد نبودند؛ لذا اینکه آدم (ع) خلیفه شود محتوم بود؛ چون او فقط قادر بود آنها را بر آنچه نمی‌دانند، آشنا کند. انسان به بعضی از قابلیت‌ها و استعدادهایی که خداوند در او به ودیعه نهاده بود، عمل کرد چون او انسان بود و انسان دارای قابلیتی وسیع‌تر و عظیم‌تر بود؛ وی بر صورت خدا خلق شده است؛ یعنی بر معرفت اسمای خدا سرشته شده و قابلیت آشکار کردن نام‌های خداوند برای خلق در او به ودیعه نهاده شده است: «اللهُ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ» [4] «خداوند آدم را بر شکل و صورت خودش آفرید.» [5] بنابراین در اینجا سه موضوع مطرح می‌شود: مستخلِف (خدایی که خلیفه را قرار داده)، مستخلَف (آن‌که به خلافت خداوند برگزیده شده) و علمی که نزد خلیفۀ خدا به ودیعه نهاده می‌شود...؛ در نتیجه اصل دین (استخلاف) سه اصل را در بر می‌گیرد: مستخلِف (خدا)، خلیفه (نبی و رسول) و علم.» [6] مسئلۀ لزوم هدایت الهی چیزی نیست که از دید یک انسان متدین مخفی بماند. هر انسانی که به وحدانیت خدا و دین خدا ایمان دارد باید این را بداند و اگر کسی خود را مؤمن بداند، ولی در عین حال از چنین مسئله‌ای غافل باشد عجیب است. خداوند در قرآن کسانی که این مسئلۀ واضح را نمی‌فهمند مذمت می‌کند و می¬فرماید: (آیا نمی‌بینند او [گوساله سامری] با آنان سخن نمی‌گوید و آنان را به راهی [راه راست] [7] هدایت نمی‌کند؟) (أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْديهِمْ سَبيلاً) [8] (مگر نمی‌بینند که او [گوساله] پاسخ آنها را نمی‌دهد؟) (أَفَلا يَرَوْنَ‏ أَلَّا يَرْجِعُ‏ إِلَيْهِمْ قَوْلا). [9] یعنی انتظار این است انسانی که بر فطرت الهی آفریده شده و باید به مقام خلیفة‌اللهی برسد، این مسئله را بدون توضیح هیچ‌کسی بفهمد و متوجه باشد که خدا و فرستادگان و خلفای او باید شأن هدایتگری را داشته باشند و اگر دیدیم کسی هدایتگر نیست او حتماً از سوی شیطان است. در اینجا شاید لازم باشد نکته‌ای را توضیح دهیم؛ و آن این است که گوسالۀ سامری، یک مجسمۀ کاملاً معمولی نبود، بلکه این مجسمه صدا تولید می‌کرد: (وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ‏ خُوار) [10]، اما صرف تولید صدا دردی را دوا نمی‌کند، زیرا هر صدایی هدایتگر نیست و چه بسا صداهایی که جز آلودگی صوتی چیزی نیستند. خداوند در قرآن اعمال عبادیِ احنافِ قبل از اسلام را سوت و کف توصیف می‌کند. [11] با اینکه آنها اگرچه منحرف بودند و دین خدا را تحریف کردند، ظاهر دین را تا حدودی حفظ کرده بودند. [12] اما به این خاطر که دین خدا منحصر در الفاظ نیست و از طرفی دین احناف منحرف (مشرکین مکه) خالی از معنای توحید بود، واقعیت حال عبادت آنها چیزی جز سوت کشیدن و کف زدن نیست. همان‌طور که خداوند سخنان علمای بی‌عمل را صدای خر می‌نامد؛ [13] زیرا اگرچه الفاظی هستند که برای بشر ممکن است مفاهیمی را تداعی نماید اما چون از روح هدایتگری خالی است پوچ و بی‌معناست. گاهی اوقات با خود می‌اندیشم اینکه ده‌ها نفر مضامین کاملاً شبیه به هم را از روی یک کتاب خاص [14] رونوشت کنند چه دردی از جامعه دوا می‌کند؟ جامعه‌ای که نیاز دارد دین خود را بشناسد، معنای قرآنی که می‌خواند را بفهمد، احادیث و سنت پیامبر (ص) و ائمه (ع) را در زندگی خود بیابد و لمس کند، چه بهره‌ای از دین دارد؛ درحالی‌که تمام تلاش مدعیان تصدی نیابت از امام زمان (ع) نهایت هنرشان کپی‌برداری است؟ ائمه (ع) در روایات فراوانی ارزش علمی این‌چنین مسائلی را هیچ انگاشته و فرمودند: «علم آن چیزی است که هر روز تولید می¬شود.» حَدَّثَنَا أَيُّوبُ بْنُ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ شُعَيْبٍ الْخَزَّازِ عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) وَ عِنْدَهُ أَبُو بَصِيرٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): «إِنَّ دَاوُدَ وَرِثَ الْأَنْبِيَاءَ وَ إِنَّ سُلَيْمَانَ وَرِثَ دَاوُدَ وَ إِنَّ مُحَمَّداً وَرِثَ‏ سُلَيْمَانَ‏ وَ مَا هُنَاكَ وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً وَ إِنَّ عِنْدَنَا صُحُفَ إِبْرَاهِيمَ وَ أَلْوَاحَ مُوسَى فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْعِلْمُ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَيْسَ هَذَا هُوَ الْعِلْمَ إِنَّمَا هَذَا الْأَثَرُ إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا حَدَثَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْماً بِيَوْمٍ وَ سَاعَةً بِسَاعَةٍ» امام صادق (ع) فرمود: «سلیمان از داوود به ارث برد و محمد از سلیمان به ارث برد و ما از محمد به ارث می‌بریم؛ و علم تورات و انجیل و زبور و توضیح آنچه در الواح است، نزد ماست.» راوی می‌گوید: عرض کردم: «این همان علم است.» فرمود: «این همان علم نیست. همانا علم چیزی است که روز‌به‌روز و لحظه‌به‌لحظه ایجاد می‌شود.» [15] احادیث فراوانی در این زمینه از ائمه (ع) نقل شده است. گاهی وضع از این نیز بدتر می‌شود و این عده، زحمت کپی‌برداری و جمع‌آوری را نیز به دیگران می‌دهند تا به‌جای آنان انجام دهند، یا اصولاً در تمام عمر حتی یک کتاب هم ننوشته و می‌گوید نظرات من همان نظرات فلانی است و با خواندن کتاب او، نظر من را خواهید فهمید؛ و البته در عین حال ایشان اعلمِ تمام دانشمندان دنیا نیز هست! آیا همین مسئله به‌تنهایی کفایت نمی‌کند تا انسان بیندیشد؟ اگر عالم دینی نخواهد یا نتواند از دین دفاع کند، به چه کار می‌آید؟ اگر سیلِ ویرانگر شبهاتی مانند آفرینش انسان، طوفان نوح، تولد حضرت عیسی (ع) و ده‌ها شبهۀ ویرانگر دیگر رها شود تا بنیان دین را ویران کند و اعتقادات شیعه را بر باد دهد، عالم دینی‌ می‌خواهیم که شکیات نماز را برایمان نقل کند و نهایتاً زیر و زبر آن را جابه‌جا کند؟ مگر قرآن نمی‌گوید چیزی یا کسی را که شأن هدایتگری الهی نداشته باشد رها کنیم؟ (آیا نمی‌بینند او [گوساله سامری] با آنان سخن نمی‌گوید و آنان را به راهی [راه راست] [16] هدایت نمی‌کند؟ (أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْديهِمْ سَبيلاً) [17] (مگر نمی‌بینند که او [گوساله] پاسخ آنها را نمی‌دهد؟ (أَفَلا يَرَوْنَ‏ أَلَّا يَرْجِعُ‏ إِلَيْهِمْ قَوْلا). [18] آیا این آیات مخصوص دیگر اقوام است و خداوند آیات قرآن را برای دیگران نازل فرموده تا آنان را انذار و هشدار دهد و به هدایت و تفکر ترغیب کند و ما را رها کرده تا همچنان در نادانی و جهل بمانیم؟ خوانندۀ گرامی قضاوت کند: اگر لازم است از کسی پیروی کنیم که از دین دفاع کرده و مفاهیم حقیقیِ دین حقیقی را برایمان روشن کند، در زمان فعلی آیا کسی غیر از سید احمدالحسن پیدا می‌شود که تمام دین را از فلسفی‌ترین مفاهیم توحیدی و عبادی‌ترین احکام دینی و ملکوتی‌ترین رموز غیبی تا به‌روزترین علوم فیزیکی و ریاضی را موشکافانه بیان کرده باشد؟ منابع: 1. (يا آدَمُ‏ أَنْبِئْهُمْ‏ بِأَسْمائِهِمْ‏ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِم‏). (بقره، 33) 2. انعام، 77. 3. تفسیر دقیق و درست این آیات توسط سید احمدالحسن (ع) تبیین شده است و خوانندگان علاقه‌مند می‌توانند به کتاب متشابهات مراجعه کنند؛ اما نگارنده اینجا به حیثیت هدایتگری و لزوم آن از زبان قرآن توجه کرده است. 4. کافی، کلینی، ج ۱، ص ۱۳۴؛ توحید، صدوق، ص ۱۰۳. 5. عقاید اسلام، ص 8. 6. همان، ص 8. 7. طبیعتاً ارادۀ خداوند فقط سخن گفتن نیست؛ بلکه خواست خداوند سخن حق است. به همین جهت، پیامبر (ص)، ابوبکر و عمر را به سامری و گوساله‌اش تشبیه فرمودند و همگان می‌دانند که این دو ملعون صحبت می‌کردند. فَابْتَدَأَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ: «يَا أَخِي، أَمَا سَمِعْتَ مَا قَالَ عَدُوُّ اللَّهِ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ قَبْلُ فَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ سَامِرِيُ‏ هَذِهِ‏ الْأُمَّةِ وَ أَنَّ صَاحِبَهُ عِجْلُهَا.» سليم بن قيس هلالى، كتاب سليم بن قيس الهلالی، ج2، ص 877. 8. اعراف، 148. 9. طه، 88. 10. اعراف، 148. 11. (وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَة). (انفال، 35). 12. عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ‏ (ع) قَالَ: «كَانَتْ قُرَيْشٌ تُلَطِّخُ الْأَصْنَامَ الَّتِي كَانَتْ حَوْلَ الْكَعْبَةِ بِالْمِسْكِ وَ الْعَنْبَرِ وَ كَانَ يَغُوثُ قِبَالَ الْبَابِ وَ كَانَ يَعُوقُ عَنْ يَمِينِ الْكَعْبَةِ وَ كَانَ نَسْرٌ عَنْ يَسَارِهَا وَ كَانُوا إِذَا دَخَلُوا خَرُّوا سُجَّداً لِيَغُوثَ وَ لَا يَنْحَنُونَ ثُمَّ يَسْتَدِيرُونَ بِحِيَالِهِمْ إِلَى يَعُوقَ ثُمَّ يَسْتَدِيرُونَ بِحِيَالِهِمْ إِلَى نَسْرٍ ثُمَّ يُلَبُّونَ فَيَقُولُونَ- لَبَّيْكَ‏ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ‏ إِلَّا شَرِيكٌ هُوَ لَكَ تَمْلِكُهُ وَ مَا مَلَكَ... .» محمد بن يعقوب بن اسحاق، كلينى، الكافي (ط الإسلامية)، 8 جلد، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407ق. 13. (مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمين).‏ (جمعه، 5) و (وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمير). (لقمان، 19) 14. جواهر‌الکلام اثر محمدحسن نجفی، اصلی‌ترین منبع فقهای کنونی است. مطهری، مجموعه آثار، ج20، ص 86 می‌گوید: «اکنون هیچ فقیهی از آن بی‌نیاز نیست.» 15. محمد بن حسن صفار، بصائرالدرجات في فضائل آل‌محمد (ص)، ج‏1، ص135. 16. طبیعتاً ارادۀ خداوند فقط سخن گفتن نیست؛ بلکه خواست خداوند سخن حق است. به همین جهت پیامبر (ص)، ابوبکر و عمر را به سامری و گوساله‌اش تشبیه فرمودند و همگان می‌دانند که این دو ملعون صحبت می‌کردند. فَابْتَدَأَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ: «يَا أَخِي، أَمَا سَمِعْتَ مَا قَالَ عَدُوُّ اللَّهِ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ قَبْلُ فَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ سَامِرِيُ‏ هَذِهِ‏ الْأُمَّةِ وَ أَنَّ صَاحِبَهُ عِجْلُهَا.» سليم بن قيس هلالى، كتاب سليم بن قيس الهلالی، ج2، ص 877. 17. اعراف، 148. 18. طه، 88.

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 179
مشاهده فایل پی دی اف