نشریه زمان ظهور 178
بررسی سخنان رائفیپور دربارۀ متّی 11:3 رائفیپور با سوءاستفاده کردن از ندانستن مخاطبانش، خود را شبیه شرلوک هولمز درمیآورد و وارد داستان میشود تا رازهای مخفی و پیچیده را حل کند! به قلم: آندریاس انصاری • پیشگفتار یکی از چهرههای جنجالی در ایران و البته بسیار محبوب نزد طرفدارانش علیاکبر رائفیپور است. ازآنجاکه تحقیقات بنده بیشتر در حوزۀ مسیحیت است، ویدئوهای زیادی از او دربارۀ کتاب مقدس میبینیم که مشغول اثبات حقانیت اهلبیت (ع) به هر روشی است! آری، به هر روش! که در این مقاله دوست دارم شما را با روشهای او آشنا کنم! در کانال رسمی رائفیپور ویدئویی از او انتشار یافته که توصیه میکنم آن را ببینید؛ [1] او در این ویدئو ابتدا به شخصیت یحیی (ع) میپردازد و به شباهت او و حسین (ع) اشاره میکند و سپس وارد کتاب مقدس میشود و با این متن انجیل که کلمات یحیی (ع) است، شروع میکند: (من شما را به آب بهجهت توبه تعمید میدهم. لکن او که بعد از من میآید از من تواناتر است که لایق برداشتن نعلین او نیستم؛ او شما را به روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد. او غربال خود را در دست دارد و خرمن خود را نیکو پاک کرده، گندم خویش را در انبار ذخیره خواهد نمود، ولی کاه را در آتشی که خاموشی نمیپذیرد خواهد سوزانید.» آنگاه عیسی از جلیل به اردن نزد یحیی آمد تا از او تعمید یابد). [2] او میخواهد اثبات کند که یحیی (ع) در این انجیل و در نسخۀ آرامی نام حسین را آورده است؛ که همان امام حسین صلوات الله علیه است. پس سخنرانی او را بررسی کنیم! • بررسی بخش اول ادعای رائفیپور او بعد از خواندن آیات بالا میگوید: «ما میریم تو اصل متن انجیل. حضرت عیسی فارسی صحبت میکرده؟ انگلیسی صحبت میکرده؟ آرامی صحبت میکرده!». او در ادامه با اشاره به نسخۀ آرامی که به مخاطبان خود نشان میدهد، اینگونه میگوید: «این اصلِ متنش که به هیچ مسیحی نمیدن بیشرفا! یعنی کلیسا مطلقاً در اختیارشون قرار نمیده! اصلاً بدن هم چی میخواد اَ این بفهمه؟!» پایان نقلقول. میگویم: اول. رائفیپور در اینجا ادعا میکند که کلیسا این متن را مطلقاً به کسی نمیدهد! اما حقیقت این است که با یک جستوجوی ساده میتوان به این نسخه (پشیتا) که او در حال خواندنش است، دست پیدا کرد! [3] حتی همین صفحهای که بههمراه ترجمۀ انگلیسی مقابلش است و او آن را میخواند! تصویر سمت راست مربوط به سخنرانی اوست و تصویر سمت چپ را نیز از سایتی به دست آوردم تا ببینید که ادعای او درست نیست! دوم. او گفت: «اصلاً بدن هم چی میخواد اَ این بفهمه؟!» پایان نقلقول؛ اما مسیحیان پیرو کلیساهای سُریانی میتوانند این متن را بخوانند! و اصلاً ترجمۀ انگلیسی بالای عبارتهای آرامی نسخهای که مقابلش است را چه کسی فهمید و ترجمۀ آن را نوشت و رو کرد؟! خود او که یک ایرانی است چگونه فهمید؟ افزون بر این، یادگیریِ زبان آرامی مگر نشدنی است؟! در نتیجه رائفیپور با سوءاستفاده کردن از ندانستن مخاطبانش، خود را شبیه شرلوک هولمز درمیآورد و وارد داستان میشود تا رازهای مخفی و پیچیده را حل کند! البته شرلوک هولمز دغلباز نبود؛ اما شباهتی هم بین این دو وجود دارد؛ شرلوک هولمز یک شخصیت خیالی ـاثر آرتور کانن دویلـ و رائفیپور یک استاد خیالی است! • بررسی بخش دوم ادعای رائفیپور رائفیپور میگوید: «انجیل متی، باب ۳، آیه دوازده» و بعد از اندکی گرم کردن کنفرانس، شروع به گفتن عبارات آرامی بههمراه ترجمه فارسی آن میکند و دربارۀ یحیی (ع) میگوید: «میگه: «أنا معمد أنا لکن» «من تعمید میدهم من» «[آرامی:] لکن» «یعنی لکم» «برای شما»، «بمیا» «به چی؟» «به آب» «ماء»، «[آرامی:] لتیبوتا» «برای اینکه توبه کنید»، «[آرامی:] هو دین» «اما او»، «دبتری» [ترجمه آرامی به انگلیسی این عبارت] «اَفتر می» «بعد از «می» من»، [آرامی: آتا] «میآید». اینجا اسمو لو داده! اسم برده که این نامردا ورداشتن اسمو ترجمه کردن «[ترجمه آرامی به انگلیسی] ایز استرانگر»! من برای اینکه اسمو دوباره ببینیم، دو خطو ببینیم چی بود: «ح جیمی». بعدش دیگه چی بود؟ بعدش اینکه شکل «ه» دو چشم بود خودش؛ ببینیم چی بود؟ «س». توی اینجا هم که دیدید دیگه «یاء» و «نون» توی «دین». چی جوری بود اینجا؟ «هو دین»؛ «ی» «نون». اینم همون چی «یاء» و «نون». «آتا حُسین»! میگه: «حسین میآد». یحیی خودش نذر حسین بن علیه؛ گفتن تویی اون قربانی معروف؟! گفت: «نه!»؛ «آتا حُسین»! من لایق نیستم که کفشها و نعلینشو بردارم. من لایق نیستم کفشهای اونو جابهجا کنم. من حسینم؟!» پایان نقلقول. میگویم: اول، این آیۀ دوازدهم از فصل سوم انجیل متّیٰ نیست؛ بلکه آیۀ یازدهم از این فصل است! دوم، او که بسیار سعی میکند با تلفظ صحیح، واژگان را ادا کند، هنگامی که به عبارت ܚܣܝܢ یا (که حرکتگذاریشدۀ آن ܚܰܣܺܝܢ است) میرسد آن را حُسِیْن میخواند، درحالیکه تلفظ آن حَسِین یا (Hasiyn) است؛ [4] چه کار زشت و فریبکارانهای برای اغوای مخاطبانش انجام میدهد! سوم، او ادعا میکند که اسم را ترجمه کردهاند و معتقد است که نباید این عبارت ترجمه میشد؛ درحالیکه برخلاف گفتۀ رائفیپور این عبارت در اینجا، اسم نیست بلکه صفت است [5] و این واژه در نزد مسیحیانی که آرامی، سُریانی زبان مادریشان است، شناختهشده است؛ آنها این واژه را معادل «تواناتر» یا «قویتر» میدانند و آن را اسم خاص تلقی نمیکنند! ریشۀ این عبارت ܚܣܢ (حسن) است که بارها مشتقات آن در عهد جدید آمده است [6] و هیچ نزدیکی معنایی با عبارت حسین در عربی ندارد: متی ۲۹:۱۲ ܚܰܣܺܝܢܳܐ مرقس ۲۷:۳ ܚܰܣܺܝܢܳܐ لوقا ۲۱:۱۱ ܚܰܣܺܝܢܳܐ و ۲۲:۱۱ ܚܰܣܺܝܢ 1قرنتیان ۲۲:۱۰ ܚܰܣܺܝܢܺܝܢܰܢ ۲قرنتیان ۱۰:۱ ܚܰܣܺܝܢܶܐ و ۱۰:۱۰ ܚܰܣܺܝܢܳܢ مثلاً در لوقا 21:11-22 آمده است: (هرگاه مردی نیرومند (ܚܰܣܺܝܢܳܐ) و مسلّح از خانۀ خود پاسداری کند، اموالش در امان خواهد بود. امّا چون کسی نیرومندتر (ܚܰܣܺܝܢ) از او بر وی یورش بَرَد و چیره شود، سلاحی را که آن مرد بدان توکل دارد از او گرفته، غنیمت را تقسیم خواهد کرد). چهارم، آیا به این موضوع دقت کردید که چرا او کلمات بیشتری از آیه را تحلیل نکرد؟! یا حداقل چرا حتی یک کلمه بعد از عبارت حَسین را نخواند؟! پاسخ این است که اگر ادامه میداد، موجب رسواییاش میشد؛ چرا؟ ابتدا به کل آیه دقت کنیم: (ܐܶܢܳܐ ܡܰܥܡܶܕ݂ ܐ݈ܢܳܐ ܠܟ݂ܽܘܢ ܒ݁ܡܰܝܳܐ ܠܰܬ݂ܝܳܒ݂ܽܘܬ݂ܳܐ ܗܰܘ ܕ݁ܶܝܢ ܕ݁ܒ݂ܳܬ݂ܰܪܝ ܐܳܬ݂ܶܐ ܚܰܣܺܝܢ ܗ݈ܽܘ ܡܶܢܝ ܗܰܘ ܕ݁ܠܳܐ ܫܳܘܶܐ ܐ݈ܢܳܐ ܡܣܳܢܰܘܗ݈ܝ ܠܡܶܫܩܰܠ ܗܽܘ ܡܰܥܡܶܕ݂ ܠܟ݂ܽܘܢ ܒ݁ܪܽܘܚܳܐ ܕ݁ܩܽܘܕ݂ܫܳܐ ܘܰܒ݂ܢܽܘܪܳܐ). او از این چهار کلمه که در میانۀ آیه و البته پیدرپی بودند، فقط دو کلمۀ اول را خواند «... ܐܳܬ݂ܶܐ ܚܰܣܺܝܢ ܗ݈ܽܘ ܡܶܢܝ ...» و تلفظ کرد: «آتا حسین»! خب بعد آن چه بود؟ «هُو مِنی» یعنی: «<او>است از من» و با توجه به حقیقت روشن، «اتا حسین هو منی» اینگونه ترجمه میشود: «از من تواناتر است» و نه «از من حسین است». ما نمیتوانیم کلماتی را که در یک زبان به کار میرود برخلاف بافت و معنای آن در آن زبان تلقی کنیم؛ مثلاً من میگویم: «یک کار انجام دادم» و یک انگلیسیزبان میگوید: «این کار همان کار در انگلیسی است که به ماشین میگویند» و در نتیجه سخنم تحریف میشود؛ اما یک انسان عاقل وقتی عبارت را در بافت متن قرار میدهد متوجه تحریف میشود: «من یک ماشین انجام دادم!» که یک تردستی آشکار است. پنجم، آنچه در انجیل یوحنا وجود دارد، بهروشنی نشان میدهد که یحیی (ع) با آن کلمات، به عیسی (ع) اشاره داشت: (یحیی در جواب ایشان گفت: «من به آب تعمید میدهم و در میان شما کسی ایستاده است که شما او را نمیشناسید. و او آن است که بعد از من میآید، اما پیش از من شده است که من لایق آن نیستم که بند نعلینش را باز کنم.» و این در بیت عبره که آن طرف اردن است، در جایی که یحیی تعمید میداد واقع گشت. و در فردای آن روز یحیی، عیسی را دید که به جانب او میآید. پس گفت: «اینک بره خدا که گناه جهان را برمیدارد! این است آنکه من دربارۀ او گفتم که مردی بعد از من میآید که پیش از من شده است؛ زیرا که بر من مقدم بود). [7] بنابراین این متن شاهدی دیگر بر کار سخیف رائفیپور است. کلام پایانی پیشتر در پاسخ به محمد صحاف کاشانی اشاراتی را که کتاب مقدس به امام حسین (ع) داشت تقدیم کردم؛ از جایگاه ایشان تا مظلومیتش (ع) که نشان از این دارد که ایشان (ع) در نقشۀ خدا از موقعیت ممتاز و ویژهای برخوردار است. اما رائفیپور آیا با این کارهای خود زینت اهلبیت (ع) است؟ چرا او هیچگاه دست از روشهای سخیف و آمیخته با فریبکاری خود برنداشته است؟! آیا ما باید تمام تقصیرها را گردن او بیندازیم؟! آیا هواداران او هیچ نقشی ندارند؟! چهکسی از آنها بهای ضربه به حیثیت مذهب اهلبیت (ع) را خواهد پرداخت؟! کدام مسیحی در اثر مطالب دروغ او تحتتأثیر مثبت قرار گرفتند؟! گویا کلمات این فرد فقط دوستداران ناآگاهش را به هیجان میآورد و شاید پیش خودشان میگویند ما عجب استاد همهفنحریفی داریم! پانوشت .1https://t.me/masafclips/2347 2. انجیل مَتّیٰ، فصل ۳، آیات 11 تا 13. .3 http://dukhrana.com/peshitta/msviewer.php?ms=4&id=7 .4https://www.dukhrana.com/lexicon/word.php?adr=2:7423&font=Estrangelo+Edessa&source=&size=150 .5 https://www.dukhrana.com/peshitta/analyze_verse.php?verse=Matthew+3:11&font=Estrangelo+Edessa&size=150&source= .6http://dukhrana.com/peshitta/sedra_concordance.php?adr=1:1111&font=Estrangelo+Edessa&size=125%25&source= 7. یوحنا، فصل اول، آیات 26 تا 30. جایگاه ارزشهای انسانی در دین خدا از خود گذشتن تا خدا را دیدن به قلم: کاظم محمدی میتوان گفت ارزشهای اخلاقی برای تمامی انسانها قابلاحترام است، چه کسانی که به اخلاق پایبندند و چه کسانی که تقیدی به مبانی اخلاقی ندارند. همه میپذیرند که اخلاق و بهعنوان مثال ازخودگذشتگی کار خوبی است. اگر شما به کودک گرسنهای غذا بدهی، آیا کسی پیدا میشود که شما را بهخاطر این کار مؤاخذه و محکوم کند؟ پاسخ بهشکل قطعی خیر است. حتی لیبرالترین رژیمهای اقتصادی دنیا هم اگرچه درحال چپاولِ سرمایۀ نسلی انسانها هستند، [1] در ظاهر هیچ توصیه و راهکاری برای کم کردن کمکرسانی به ضعفا و مستمندان ارائه نمیکنند؛ زیرا میدانند کمک به نیازمند یک اصل اخلاقی پذیرفتهشده بین تمامی مردم جهان، با هر نژاد و فرهنگی است و مخالفت با آن ممکن است به پایگاه اجتماعی آن در بین مردم آسیب بزند. نیاز به ارجاع یا رفرنس نیست اگر بگوییم هر اندازه این بخشش و مهربانی بیشتر باشد، آن شخص باید بیشتر تحسین شود؛ و انسان بودن در چنین اشخاصی پُررنگتر است. مذهب شیعه که پیرو وصیت پیامبر (ص) است، آیات و روایات فراوانی در خصوص ایثار رسول خدا (ص) و اهل-بیت (ع) در کتابهایش دارد که نشان میدهد پیشگامانِ بخشش و کَرَم، آنها هستند. پیامبر خدا (ص) تنها پیراهن خود را به فقیری میبخشد [2] و اهل بیت (ع) برای سه روز، تمام غذایی را که داشتند به مسکین و یتیم و اسیر میبخشند. [3] کدامیک جود و بخشش بیشتر و بزرگتری دارد؟ کسی که یک دینار دارد و تمام آن را انفاق میکند، یا کسی که اموال بیحدوحصری دارد و بخشی از آن را میبخشد و هرچه ببخشد باز هم تمام نمیشود؟ بهطور قطعویقین جود و کرم آن کس که فقط یک دینار دارد بیشتر و وسیعتر است؛ چراکه او تمام آنچه را دارد می¬بخشد... .» [4] گویی بهصورت فطری و بدون نیاز به استدلال میدانیم که انسانیتِ ما در گرو کنار گذاشتن خواستههای حیوانیمان است؛ هر اندازه که از خودخواهی و خودپسندی دوری کنیم، انسان بهتری هستیم و هر اندازه ازخودگذشتگی کنیم بااخلاقتریم. بیایید از خود بپرسیم دلیل این نگرش چیست و چرا انسان¬ها این اخلاق¬ را دوست دارند؟ و خلاف آن را بسیار خطرناک توصیف میکنند؟ ریچارد داوکینز که خود یک آتئیست و ضد خداست می¬گوید: «احساس خود من این است که اگر جامعۀ انسانی فقط بر پایۀ قانونهای بیرحمانۀ ژنی استوار باشد، جامعۀ بسیار ناخوشایندی برای زیستن است.» [5] چگونه است که یکی از تندروترین آتئیست¬های جهان هم میداند فرورفتن در ژنپروری و خودخواهی اگرچه با مبانی علمی او همخوانی دارد ولی آنقدر ناخوشایند است که باید آن را انکار کرده و اقرار کند پیروی از جنبۀ مادی و حیوانی جز فساد و تباهی برای جامعه در پی نخواهد داشت؟ حقیقت این است که ما انسان¬ها مخلوقاتی هستیم و طبیعت ذاتی ما این را اقتضا می¬کند که نسبتی از نور و ظلمت باشیم. [6] ظلمت ما را به خودخواهی و خودپرستی فرامی¬خواند چون چیزی غیر از خود را نمیبیند و دیگری را تحمل نمیکند. ظلمت جهل است و جهل نمیفهمد ارتقای دیگران به ضررش نیست. جهل شیطان است و شیطان نمیتواند بپذیرد کسی از او پیش افتد. اگر این را تصدیق کنیم که منشأ زشتیها همان ظلمت است، به پاسخ سؤال خود میرسیم و نتیجه میگیریم هر اندازه از ظلمت فاصله بگیریم و بهسمت نور و خوبیها حرکت کنیم بهتر است. چون انسان بر فطرت الهی آفریده شده [7] و ذات او گرایش به نورِ حقیقی دارد. پس طبیعی است که انسان بخواهد به اخلاق و انسانیت علاقهمند باشد و اگر بخواهد به حیوانیت و ظلمت رو کند جای سؤال و تعجب است. این همان طرحی است که انبیا و فرستادگان الهی همواره در پی تبلیغ و تقویت آن بودند [8] و اگر گروه دیگری در این مسیر به کمک انسان آمده بود ممکن بود در پیروی محض از انبیا دچار تردید شویم. ریچارد داوکینز اعتراف می¬کند طبیعت یا به تعبیر او ژن، کاملاً خودخواه است و هیچ نوع اخلاقی را منعکس نمی¬کند: «احساس خود من این است که اگر جامعۀ انسانی فقط بر پایۀ قانونهای بیرحمانۀ ژنی استوار باشد، جامعۀ بسیار ناخوشایندی برای زیستن است؛ اما متأسفانه هرقدر از چیزی اظهار تأسف کنیم، در واقعیت تغییری پیدا نمی¬شود. منظور اصلی این کتاب این است که جالب باشد؛ اما اگر شما توانستید یک نکتۀ اخلاقی از آن بیرون بکشید، آن را بهصورت یک هشدار بخوانید. بدانید که اگر مثل من، آرزو دارید جامعهای بنا کنید که در آن افراد با مهربانی و تواضع در جهت خیر همگان یاور هم باشند، نباید از طبیعت کمترین انتظار مساعدتی داشته باشید. بیایید بکوشیم مهربانی و ازخودگذشتگی را بیاموزیم، زیرا ما خودخواه زاده شدهایم.» [9] پیداست که ژن یا طبیعت و ماده، هیچ نوع اخلاقی را در خود ندارد و فیلسوفان ماتریالیست [10] برای ارائۀ اخلاق دچار تناقض خواهند شد. داوکینز برای پیدا کردن نمونه¬های اخلاقی در طبیعت می¬گوید: «اما در زندگی واقعی مواردی وجود دارد که به نظر می¬رسد افراد تلاش میکنند همنوعان خود را از شکارگران مهاجم حفظ کنند. ... منظور این نیست که هشداردهنده سعی میکند نوک حملۀ شکارگر را متوجه خود کند و از همردیفانش آن را دور سازد. او فقط به آنها خبر میدهد شکارگری وجود دارد و هشیارشان میکند. باوجوداین، دستِکم در نگاه اول به نظر میرسد این هشداردهی با ایثارگری همراه است.» [11] داوکینز نهتنها با اشاراتی [12] به ما می¬فهماند که این رفتار¬ها ایثار نیستند، بلکه صراحت آن را رفتاری ژنمدارانه و طبیعی تفسیر میکند. «وقتی در یک دسته پرنده، این احتمال هست افراد خویشاوند هم باشند، ژنی که برای سر دادن فریاد هشدار باشد موفق میشود؛ زیرا به احتمال زیاد در بدن تعدادی از آن افراد نجاتیافته وجود خواهد داشت.» [13] «اگر شما با نظر انتخاب خویشاوند موافق نباشید، نظریههای بسیار دیگری هست که میتوانید آنها را انتخاب کنید. هشداردهنده می¬تواند به روشهای گوناگونی، با خبردار کردن همردیفان خود، به منافع خودخواهانهاش برسد.» [14] حقیقت این است که اگر کسی به ظلمت و ماده نگاه کند، در آخر به حرف¬های داوکینز می¬رسد؛ و اگر کسی بخواهد به ماورای طبیعت یا همان الهیات استناد کند، در واقع به مسیر انبیا و اوصیا الهی متمسک شده است. اکنون که تنها مسیر منتهی به اخلاق و انسانیت و رفتن بهسمت نور، راهی جز راه اوصیا الهی نیست، نمی¬توان برخی از سؤالاتی را که گاهی از ناآگاهی ما و گاهی از ظلمت و جهالتِ پدرخواندهها سرچشمه میگیرد بهانهای برای سستی در اقتدا به سلسلۀ انبیا و اوصیا الهی کرد. در این بین نکتهای بسیار حائز اهمیت را نباید از یاد ببریم؛ و آن این است که نهتنها ائمه و بهشکل خاص امیرالمؤمنین(ع)، حضرت زهرا (س)، امام حسن و امام حسین (ع) از ایثار، تنها رضایت خدا را می¬خواستند، بلکه گامی فراتر از آن را باید ببینیم. آنجاکه سید احمدالحسن می¬فرماید: «و انا عبدالله أقول لکم بالطعام یموت ابن آدم و بکلمة الله یحیی» «من، بندۀ خدا میگویم: فرزند آدم با غذا میمیرد و با کلام خدا زنده میشود.» [15] این نشان می¬دهد، ایثارگری در مکتب اهل¬بیت (ع)، نهتنها معامله¬گری، یا همانطور که داوکینز می¬گوید «پشتم را بخاران تا پشتت را بخارانم» نیست؛ بلکه بسیار فراتر از آن، بیارزش بودن دنیا نزد ائمه (ع) را میرساند. بدین ترتیب برای آنکه بتوانیم به خدا برسیم، باید از خود بگذریم؛ یعنی تمایلات نفسانی نهفقط در ایثار حقیقیِ اهل¬بیت (ع) سرکوب شده است؛ بلکه آنها دنیا را اساس هرگونه زشتی و پلیدی انگاشتند و راهِ رسیدن به خدا را، رهایی از دنیا شمردهاند. منابع: 1. سید احمدالحسن در این زمینه می¬فرماید: «از دید من، بنده می¬بینم که امروز بردهداری به زشتترین شکلی که میتوان تصور کرد وجود دارد؛ اما این بردهداری، از نوع بردهداری فردی نیست که برای به دست آوردن نیروی کارِ آن فرد و سوءاستفاده از او به انجام برسد؛ بلکه بهرهکشی و به بردگی کشاندن امتها و کشورها و مردمان است. آنچه را در لیبی، سوریه و یمن اتفاق افتاده است میتوانیم بهشکل دیگری بازخوانی کنیم. در یکی از این جنبهها، اقدامات کثیفی به انجام رسید که بهقصد تصاحب سرمایههای برخی کشورها انجام شده بود. کشورهایی که سرمایههایشان به کشور عربی دیگری که اقتصادش در سال 2008 میلادی دچار ناکامی شده بود سرازیر شده بود یا برای استفاده از راکد کردن اقتصاد آن کشورها به نفع کشور دیگر انجام شده بود. اینچنین بود که اقتصاد مردم سوریه و یمن، همان کسانی که در اصل بسیاری از آنان در فقر و بدبختی به سر می¬برند بهخاطر مصالح یک کشور عربی ثروتمند که نقش کفتارِ سوءاستفادهکننده از فرصتها برای حمله به جسد یا حیوان مجروح را بازی میکند دوشیده شد. پس بردهداری امروز بسیار بزرگتر از بردهداریِ هزار یا دوهزار سال قبل است. امروز هر زمانی که فرصت دست بدهد ملت¬ها به کاملترین شکلِ ممکن به بردگی گرفته میشوند. این درست است که افراد آزادند و طبق برداشت متعارف از بردهداری، برده نیستند و کسی نیست که از تلاش و کار فردی آنان بهطور مستقیم و فردی سوءاستفاده کند، ولی در واقع کار و تلاش شخصی آنان و چه بسا تلاش پدران و همه اجدادشان با دخالت اقتصادیـنظامیـسیاسیِ مورد سوءاستفاده قرار گرفته، به زیر سلطه کشیده میشود.» (دکتر علاء سالم، دفاع از قرآن، ترجمه، ص 280 و 281). 2. إن رسول الله (ص) كان لا يسأله أحد من الدنيا شيئا- إلا أعطاه ... فأتاه الغلام فسأله فقال النبي ص ليس عندنا شيء، فقال: فأعطني قميصك، فأخذ قميصه فرمى به إليه- فأدبه الله على القصد، فقال: «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ- وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» «هیچکسی از پیامبر (ص) چیزی از دنیا نمیخواست مگر اینکه به او عطا میکرد ... پس آن جوان نزد پیامبر (ص) آمد و از او درخواست کرد، پیامبر (ص) فرمود: چیزی نداریم، جوان گفت پیراهنت را به من بده، پیامبر (ص) پیراهنش را در آورد و بهسمت او انداخت؛ پس خدا او را میانهروی آموخت و فرمود: «دستت را بسته به گردنت نیاویز و آن را کاملاً باز مگذار که ملامت شده و تنگدست خواهی نشست.» محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیّاشی، ج 2، ص 289. 3. من فقط به ذکر یک داستان تاریخی مشهور در اسلام که قرآن نیز از آن سخن گفته است بسنده میکنم: ماجرای اصحاب رسالت اسلام یعنی خاندان حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام، داستان گرسنه ماندن حضرت علی (ع) و فاطمه (س) دختر محمد (ص) و فرزندان خردسالش پس از آنکه غذای خود را به فقرا بخشیدند. ... سورۀ انسان روایتکنندۀ داستان انسان واقعی است که بر حیوانیت خویش پیروز شد و آمد تا دیگران را از حیوانیتِ خودپرستیِ ژنتیکیشان رهایی بخشد. آنها با ایثار بهدنبال شهرت و معروفیت نبودند؛ زیرا این کار بهصورت مخفیانه صورت پذیرفت و خود نیز آن را پنهان نمودند و بر کسی فاش نساختند. آنها با این کار بهدنبال منفعت و سود متقابل نیز نبودند؛ زیرا بخشیدند و چیزی نگرفتند، و بخشش آنها نیز کوچک و ناچیز نبود؛ چراکه حضرت علی (ع) و فاطمه (س) با این کار جان فرزندان کوچک خویش را به خطر انداختند. (سید احمدالحسن، توهم بی¬خدایی، ص 274 و 275). 4. سید احمدالحسن، متشابهات، ج4، سؤال 127. 5. ریچارد داوکینز، ژن خودخواه، نسخۀ الکترونیکی، ص 33. 6. سید احمدالحسن، عقاید اسلام، ص 37. 7. (فاَقِم وَجهَکَ للدِّینِ حَنیفاً فِطرَتَ اللهِ الّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلیها لا تَبدیِلَ لِخَلقِ اللهِ ذَلِکَ الّدینُ القَیِّمُ وَ لَکِنَّ اَکثَرَ النَّاسِ لا یَعلَمُون). (روم،30) 8. سید احمدالحسن، توهم بی¬خدایی، ص275. 9. ژن خودخواه، ص 33. 10. ماده¬باوری یا ماده¬گرایی. 11. ژن خودخواه، ص246. 12. به نظر می¬رسد افراد تلاش می¬کنند همنوعان خود را از شکارگران مهاجم حفظ کنند. و «دستِکم در نگاه اول به نظر میرسد این هشداردهی با ایثارگری همراه است.» 13. ژن خودخواه، ص 247. 14. همان. 15. سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه، ج1، سؤال 2. خراش یک زخم روی سخن با نیروهای امنیتی کشور به قلم: ستایش حکمت مینویسم تا شاید زخم التیام یابد. آپارتمان کوچکمان غرق سکوت بود؛ روی مبل نشسته بودم. موبایلم دستم بود و مشغول کاری بودم. همسرم هم در طرف دیگر اتاق مشغول نوشتن بود. یک لحظه از خستگی سرم را بالا آوردم متوجه شدم ساعتی گذشته. چشمانم یک لحظه با نگاه گرم همسرم گره خورد. لبخند همیشگی گوشۀ لبش نشست. چند ثانیه چشمانم را بستم تا نقش لبخندش در ذهنم حک شود. برخاستم تا دو استکان چای بیاورم که درب خانه را زدند. منتظر کسی نبودیم. نزدیک درب ورودی آپارتمان شدم؛ پرسیدم:کیه؟ گفت: همسایه! گفتم: اجازه بدید! رفتم چادرم را سر کنم؛ در ذهنم دنبال صاحب صدا میگشتم. «همسایه؟!» صدایش آشنا نبود. شاید همسایهای به کمک نیاز دارد؛ درب را باز کردم. یک لحظه مبهوت ماندم. مأموران امنیتی بودند با یک کارت شناسایی که اصلاً حتی مجال خواندنش را هم پیدا نکردم. مردی با قامتی درشت و قدی بلند، یک پایش بیرون خانه و یک پایش با کفش داخل خانه که مبادا صاحبخانه درب را ببندد و از قافلۀ تهاجم دستانش تهی بماند؛ با تمام توانم سعی کردم اندکی مانع ورودشان بشوم؛ اما نه من توانش را داشتم و نه او در تصمیمش مردد بود؛ و زنی چادری که بیپروا خود را وسط خانه رساند. گفتم: چه شده؟ مگر چه کردهایم؟! باورم نمیشد! اینجا کشور مسلمان با شعار آزادی عقیده و بیان است! اینها کارگزاران نظامی هستند که مدعی تحویل حکومت به امام زمان (ع) است! اینهمه تهدید و ارعاب برای چیست؟ من هنوز در بهت بودم که دیدم تعدادشان بیشتر شد. مرا بهاجبار از همسرم جدا کردند و در اتاقم محبوس شدم. به خیالِ کمک به همسایه خودم را پشت درب رسانده بودم و چه با خدعه، خیالم را شکستند. در حیرت بودم از جنودی که گویی برای گرفتن قاتل تعجیل میکردند! در یک چشم برهم زدنی دستبرد عجیبی اتفاق افتاد. تمام آنچه را سالها ذرهذره به دست آورده بودم جلوی چشمانم ضبط کردند. مدرک جرم ما و مجوز هجوم آنها: کتابهای سید احمدالحسن و کتب روایی، تابلوهایی با تصویر دعای تحصنت، حدیث وصیت شب وفات رسول خدا (ص) و تابلوی حدیث لوح جابر و پرچم قائم (ع) که روی دیوار نصب شده بود که روی آن با رنگ سبز نوشته شده: «البیعة لله». چونان یغماگرانی مقابل نگاه زنانهام به همهجا سرک کشیدند و همهچیز را به هم ریختند. معترض شدم: این خصوصیترین اتاق ... گویی هیچ گوشی صدایم را نمیشنید. همسرم را دور از چشمانم بیصدا آزار دادند تا رمز گوشیاش را باز کند؛ و من همچنان در اتاق محبوس بودم؛ پرندۀ خیالم مجروح به بقیع پر کشید. مادر! تو رفتی و هنوز سُنت هجوم باقی است. درب چوبی و ازدحامِ کفشهای منحوس باقی است. کاش قصۀ درب تمام میشد... کاش میدانستم از روی جهالت است یا عناد این هجمۀ پشت درب! شاید یادشان رفته ما زخم عمیقی برداشتهایم پشت درب؟ اگر حکومت اسلامی است کجای سنت اسلام و رسولش این است؟ اگر روندگان راه «علی» هستید آیا سیرۀ «علی» این است؟ با خودم گفتم: آیا ما را مخل نظم و امنیت در کشور میدانند؟ این چه برخوردی است؟ ما همه شیعه علی (ع) هستیم. شما پیمانتان را پشتسر گذاشتید و در حکومت علی (ع) به حکم علی (ع) حکم نکردید. هنوز غرق در تفکراتم بودم که آن خانمی که چادر به سر داشت ولی حرمتِ چادر به سر را نداشت، خواست بازرسی بدنیام کند. گفت: بایست! و... در این تفتیش، هتکحرمت را در من تمام کرد. روحم را خراشید و زخمی عمیق بر فراز قلبم بر جای گذاشت. راستی چقدر تفاوت! حکومت علی(ع) کجا و حکومت منتسب به علی (ع) کجا! تبعیت از قانون معرفت حجت جرمی عقیدتی است؛ و چه بسا علما و فضلایی که به این جرم یا در گوشۀ زندان به سر میبرند و سنتی از موسی بن جعفر (ع) دارند یا متواری شدند و خائف و سنتی از موسی بن عمران (ع). آن روز بر ما گذشت و تمام شد؛ اما با خودم فکر کردم شاید واقعاً قانون معرفت به خلیفةالله را نمیدانند. شاید ندیدهاند که خداوند در قرآن کریم در خصوص سنت استخلاف و تعیین جانشینش در زمین امر کرده و نشانههایی در او گمارده تا با تمسک به آن خلیفهاش در زمین شناسایی شود و تبعیت شود. [۱] آری، این تجربۀ اندوهناک برای «یمانیون» سالهاست به جرم دفاع از عقیده در جریان است. اکنون روی سخنم با شماست! سربازان امنیتی میهنم! آیا وقت آن نرسیده در حکومتی که به نام علی (ع) است به رسم علی (ع) باشید؟ آیا وقت آن نیست بدعت اجبار در اسلام و عقیده را ترک کنیم و به اسلام راستین و ناب محمدی و آموزههای اخلاقیاش بازگردیم؟ عطر آموزههای اسلام، جهان را خوشبو میکند. کافی است اندیشه را از بند انکار و اجبار عبور، و اخلاق را در بالاترین وجه کمال، ظهور دهیم. خداوند انسان را آزاد آفرید و هیچ اکراه و اجباری را برنمیتابد. در حکومت علی (ع) باب مناظره و گفتوگو در عقیده آزاد بود. [۲] از شما میخواهیم تا بهجای جدال و ارعاب و دستگیری و تفتیش، پای میز مناظره و مباحثه علمی بنشینید. بهجای زدن مهر سکوت بر لب محققین، آنها را دعوت کنید تا بخوانند و بحث کنند و با بصیرت و آگاهی اختیار کنند. دلتان قرص باشد که دین اسلام کاملترین دین خداست. [۳] و پاسخ هر شبههای را در خود دارد؛ کسی که پاسخ ندارد، دیگران را به سکوت تهدید میکند. قانون معرفت خلیفةالله را بشناسید و به مردم بشناسانید؛ ما اگر باطل باشیم (بهزعم شما) بهزودی در بطلان خود غرق میشویم و اگر حق باشیم هیچ باطلی نمیتواند ما را خاموش کند. «لاقوة الا بالله العلی العظیم» منابع: ۱. سوره بقره، آیات ۳۰ تا ۳۴. 2. https://www.imamalicenter.se/fa/jaslighFA 3. آیه اکمال دین، سوره مائده، آیه 3. نقد و بررسی معیارهای مسیحشناسی کراویتز قسمت چهارم ازآنجاکه مسیح فرستادهای از سوی خداست، پس قانون ثابتی که در «تنخ» برای شناخت فرستادگان وجود دارد، برای شناخت او نیز هست. به قلم: یهوشوع ربوبی • پیشگفتار فکر میکنم حالا وقت صحبت کردن دربارۀ قانونی است که با آن مسیح شناخته میشود؛ قانونی که پایههای آن از «تَنَخ» هویداست؛ اما پیش از آن اندکی دربارۀ معجزه صحبت میکنم؛ زیرا ممکن است کسی باور داشته باشد که معیارهای بنصیون با کمک معجزات الهی انجامشدنی است. • معجزات غلبهکننده شاید یک یهودی بگوید: «پروردگار کاری میکند که مسیح تمامی یهودیان را جمع کند؛ وانگهی یهودیان را منقلب میکند تا به دستور او معبد یهودیان تجدید بنا شود و افزون بر این، کاری میکند که بهزودی صلح جهانی برپا شود؛ همچنین مردم جهان را بندۀ خدا و دانا به او میکند. پس ما منتظر میمانیم و هنگامی که تمام این کارها را به فرجام رساند، به او باورمند میشویم.» میگویم: اگر بنا بر این باشد که با معجزهای غلبهکننده همگیشان انجام شود، پس دیگر نیازی به مسیح نخواهد بود؛ بلکه خدای پاک کسی است که یهودیان را با معجزات وادار به ایمان میکند و آنها را گردآوری میکند و مجبور به ساخت معبد میکند و همۀ مردم را به بندگی خود و شناخت خود درمیآورد و امر به پایان خواهد رسید و دیگر نیازی به مسیح نبوده و نیست. پس بیارزش بودن این باور که خدا با معجزات غلبهکننده او را یاری میدهد، روشن است. • قانون ثابت شناخت فرستادگان خدا قانون پایدار شناخت فرستادگان خدا که میخواهم دربارۀ آن صحبت کنم، قانونی است که همواره میتوان با آن فرستادگان خدا را شناخت. این قانون شامل سه پایه است که در «تنخ» یافت میشود؛ یعنی: اول، معرفینامه؛ برای فرستاده معرفینامه یا نص یا وصیت وجود دارد. دوم، علم و حکمت؛ او با علم و حکمت میآید. سوم، حاکمیت خدا؛ او خواهان حاکمیت خدا یا دعوتکننده بهسوی آن است؛ چه در بُعد قانونگذاری و چه در بعد اجرا. • تنخ و قانون ثابت شناخت فرستادگان در ادامه دوست دارم وجود پایههای این قانون را با یک مثال از تنخ نشان دهم؛ برای همین یهوشوع یا یوشع (ع) را انتخاب میکنم. در تثنیه یا دواریم، فصل ۳۱، آیۀ 14و 15میخوانیم: (و خداوند به موسی گفت: «اینک ایام مردن تو نزدیک است؛ یوشع را طلب نما و در خیمۀ اجتماع حاضر شوید تا او را وصیت نمایم.» پس موسی و یوشع رفته، در خیمۀ اجتماع حاضر شدند و خداوند در ستون ابر در خیمه ظاهر شد و ستون ابر، بر در خیمه ایستاد). این همان پایۀ اول از قانون ثابت یا معرفینامۀ الهی است که نشان میدهد جانشین موسی (ع) همان یوشع (ع) است. معرفینامه حتی ممکن است غیرمستقیم باشد؛ همانگونه که دربارۀ مسیح شاهدیم؛ یعنی بین بشارتها و ظهور او هزاران سال فاصله است؛ یا به عبارت دیگر پیامبران گذشته از او گفتهاند اما در زمان او نبودهاند. اما دربارۀ پایههای دوم و سوم متون زیادی در سِفِر یوشع وجود دارد که نشان از علم و حکمت یوشع [1] و دعوت او به حاکمیت خدا [2] دارد. سایر انبیای خدا همچون داوود و سلیمان (ع) نیز با این پایههای ثابت آمدند که میتوانیم در تنخ آن را بیابیم. • نتیجهگیری ازآنجاکه مسیح فرستادهای از سوی خداست، پس قانون ثابتی که در تنخ برای شناخت فرستادگان وجود دارد، برای شناخت او نیز هست؛ بنابراین یهودیان، مُدعّی راستین را از این راه میتوانند بشناسند. پانوشت 1. منظور از علم، دانش دین است؛ یعنی علم به حلال و حرام یا موضوعاتی که به آخرت انسان مربوط است و نیاز ضروری انسان است. برای نمونه میتوانید فصل ۶ از سِفِر یوشع را بخوانید. همچنین دعوت به توحید یا کمک به فقیران و نیکی به پدر و مادر، نشانۀ داشتن حکمت است؛ در تثنیه ۹:۳۴ میخوانیم که (و یوشع بن نون از روح حکمت مملو بود، [...]) و در سِفِرِ یوشع بارها میبینیم که او با حکمت آمده است (ر.ک: یوشع ۱۱:۲۳ و ۱۶). 2. بر پایۀ سِفِر یوشع، یهوشوع خواستار حاکمیت خدا بود؛ برای نمونه بر پایۀ ۶:۲۳ او قانونگذار و حاکم را خدا میداند؛ زیرا او به تورات دعوت میکند که همان قانون اساسی الهی است؛ در این آدرس میخوانیم: (پس بسیار قوی باشید و متوجه شده، هرچه در سفر تورات موسی مکتوب است نگاه دارید و بهطرف چپ یا راست از آن تجاوز منمایید)؛ و در این تورات است که انتخاب فرمانروا حق خداست (ر.ک: تثنیه ۱۵:۱۷)؛ پس یوشع با دعوت به حاکمیت خدا آمد.