نشریه زمان ظهور 172
پارادُکس عصمت و نافرمانی معناپژوهیِ عصمت و بررسی چرایی نافرمانی برخی پیامبران (ع) به قلم: سید حامد میری پاییز ۱۴۰۲ پیشدرآمد همواره مسئله عصمت و مناقشات مربوط به آن، بحث پردامنه و محبوب بسیاری از اندیشمندان اسلامی بوده و مثل همیشه اختلافنظرها دراینباره هم بسیار زیاد است و در نهایت مطالب ارائه شده، فکر و قلب انسان را آرام نمیکند. تعریفِ عصمت، ریشهیابی آن و گستره عصمت جزو مهمترین مباحث مطرح شده در این مسئله است، اما یکی از پرچالشترین مباحث این موضوع، متون قرآنی است که از خطا، فراموشی و نافرمانی بعضی از حجتهای خدا ـالبته نافرمانی حجتهای الهی بهمعنای گناه مصطلح و مشهور نیست و به زودی در همین مقاله توضیح آن خواهد آمدـ سخن میگوید، درحالیکه ظاهر این آيات با تعریف اغلب علما از عصمت ناسازگار به نظر میرسد. متونی که از عصیان حضرت آدم (ع) و نزدیک شدن او به درخت ممنوعه سخن میگوید: (فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى) (پس شیطان او را وسوسه کرد. گفت: ای آدم! آیا تو را به درخت جاودانگی و پادشاهی ابدی راهنمایی کنم؟ پس آن دو از آن ]درخت[ خوردند، بیدرنگ زشتیهایشان آشکار شد [برهنه شدند] و به پوشاندن خود با برگ بهشتی اقدام کردند و آدم پروردگارش را نافرمانی کرد). از حضرت یونس نبی (ع) و اینکه از محل مأموریتش فاصله گرفت، حکایت میکند: (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين (و هنگامی که یونس ]قوم خود را وانهاد و] رفت درحالیکه خشمگین بود، پس گمان کرد که ما بر او سخت نمیگیریم. پس در تاریکیها ندا داد که معبودی جز تو نیست. تو پاک و منزهی، من از ستمکاران بودم). از موسی کلیم (ع) و وصی او یوشع بن نون (ع) سخن میگوید؛ آنگاه که آن ماهی را فراموش کردند و معلم آسمانی که مأمور به شناخت و پیروی از او بودند را گم کردند : (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبا * فَلَمَّا جاوَزا ...) [ ] (پس هنگامی که به مجمعالبحرین رسیدند، ماهی خویش را فراموش کردند و آن ماهی راهش را به دریا آرام و بیصدا در پیش گرفت* پس چون آن دو ]از مجمعالبحرین[ گذشتند...). همچنین بیان میکند که موسی (ع) در پیروی از عبد صالح (ع) آشکارا سه بار نافرمانی کرد و وعدهای را که دربارهٔ سکوت و همراهی با آن حجت الهی (ع) داده بود فراموش کرد: (قالَ لا تُؤاخِذْني بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني مِنْ أَمْري عُسْرا)[ ] (گفت: مرا بهخاطر آنچه فراموش کردم مؤاخذه نکن و در امرم بر من سخت نگیر). اینها نمونههایی از آیاتی است که در قرآن از فراموشی و نافرمانی پیامبران خدا سخن به میان آمده. البته اینجا سخن از سهو و نسیان معصومین در همهٔ موضوعات ازجمله امور شخصی و عبادات و... نیست؛ بلکه سخن دربارهٔ سهو و نسیانی از سوی جانشینان خداست که در متون دینی نافرمانی تلقی شده و ناقض عصمت ایشان به نظر میرسند، اما دربارهٔ سهو و نسیانِ معصوم مباحث خواندنی در کتاب «عقاید اسلام» نوشتهٔ سیداحمدالحسن وجود دارد که علاقهمندان میتوانند به آن مراجعه کنند.[ ] با نگاهی به نظرات مطرحشده درمییابیم که ظاهر آيات قرآنی با تعریف اکثر علما از عصمت، ناسازگار به نظر میآيد؛ به همین خاطر این بینوایان برای رفع پارادُکس موجود، به زحمت افتادند و مجبور شدند که این آیات را از مفهوم روشن خود منصرف سازند و تفسیرهایی ارائه کنند که مثل بسیاری از موضوعات دیگر برای اهل دقت قانعکننده نیست. در این نوشتار تلاش میشود تا علاوهبر نقد نظرات علما در تعریف عصمت و ارائۀ متون دینی دراینباره از طریق معارفی که سید احمدالحسن در اختیار ما قرار داده، پاسخ مناسبی به این تناقضات بدهیم. امید است این مطالب مورد رضای خدای سبحان قرار بگیرد و خوانندگان عزیز و محترم نیز از آن بهره ببرند. تعریف عصمت عصمت در لغت از ریشه «عَصِمَ» بهمعنای منع، حفظ و بازداشتن است[ ] و در بسیاری از آیات و روایات نیز به همین معنی آمده است. برای نمونه در آیهٔ زیر این کلمه در معنای لغوی خودش به کار رفته است. (قالَ سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقين) [ ] (]پسر نوح[ گفت: من به کوه پناه خواهم برد تا مرا از آب حفظ کند؛ ]نوح[ گفت: امروز هیچ حفاظ و مانعی از امر خداوند وجود ندارد مگر کسی که خدا به او رحم کند...). اما در اصطلاح علم کلام (عقاید) تعریفهای متعددی برای عصمت مطرح شده که بهاختصار بیان میشود. دیدگاه علمای اهلسنت «اشاعره» از مذاهب اهلسنت، عصمت را إعمال قدرت مستقیم خداوند در بندگان خویش میپندارند. به چند نمونه از آراء ایشان توجه بفرمایید. ابوالحسن اشعری میگوید: «عصمت، قدرت بر اطاعت و عدم قدرت بر معصیت است.»[ ] ابن ابیشریف قدسی عصمت را اینچنین تعریف میکند: «عصمت، خلق مانعی است غیر اجباری.»[ ] تفتازانی هم در تعریف عصمت میگوید: «عصمت یعنی اینکه خداوند در بنده خود گناه خلق نکند، باوجوداینکه قدرت و اختیار بنده پابرجاست.»[ ] به نظر میرسد مراد جناب ابوالحسن اشعری از ارائه این تعریف، جبری بودن عصمت در حجتهای معصوم خداست؛ چون طبق این تعریف، خداوند قدرت بر معصیت را از ایشان میگیرد و دیگر توانایی بر نافرمانی ندارند. همچنین جناب تفتازانی با این تعریف، پارادُکس تازهای را مطرح کرده و راهحلّی برای آن ارائه نداده است. چگونه ممکن است خداوند گناهی در بنده خود خلق نکند و در عین حال اختیار بنده هنوز پابرجا باشد؟! به عبارت دیگر چگونه بنده میتواند ارتکاب گناه را انتخاب کند، وقتی گناهی در او خلق نشده است؟! این تعریفها بوی همان جبرگرایی را میدهد که اغلب اشعریها به آن معتقدند. البته ظاهر تعریفی که جناب ابن ابیشریف ارائه داده را میتوان بهگونهای تفسیر کرد که از اشکال جبرگرایی مبرّا شود. مثل اینکه بگوییم: عصمت آن است که خداوند مانعی درونی در بنده خود قرار میدهد که او با وجودِ داشتن قدرت بر گناه، نافرمانی را برنگزیند. علاوهبر این اشکالی که در همه این تعریفها به چشم میخورد این است که تعریفهای ارائهشده پارادُکس عصمت با متون دینی را حل نمیکند، همان متونی که از نافرمانی انبیای الهی سخن میگوید؛ زیرا اگر خداوند با إعمال قدرت خویش توانایی نافرمانی را از حجتهای معصوم خویش گرفته است یا مانعی غیراجباری خلق نموده یا گناه را در ایشان خلق نکرده، پس چگونه این انبیای الهی این نافرمانیها را مرتکب شدند. اکنون به سراغ علمای معتزلی از دیگر مذاهب اهلسنت برویم و ببینیم آیا ایشان توانستهاند تعریفی ارائه دهند که پارادُکسِ مدنظر ما را پاسخ دهد؟ با نگاهی به نوشتههای علما درمییابیم که علمای معتزله مانند علمای شیعه عصمت را لطفی از جانب خدا میدانند که حجتهای الهی بهسبب این لطف از ارتکاب معاصی حفظ میشوند. برای نمونه به تعریف قاضی عبدالجبار معتزلی که از افراد شاخص معتزله است بنگرید. او میگوید: «عصمت لطفی است که بهسبب آن مکلّف از ارتکاب گناه خودداری میورزد. درست همانگونه که لطف، انسان را بر انجام کار خوب برمیانگیزد که اگر پذیرفته شود به آن «توفیق» میگویند، همانطور لطف میتواند انسان را از ارتکاب کار بد باز دارد که اگر پذیرفته شود «عصمت» نام دارد.»[ ] با توجه به شباهت این تعریف با تعریفهای مطرح شده توسط علمای شیعه، نقد و بررسی آن را بههمراه نظریات علمای شیعه بیان میکنیم. دیدگاه علمای شیعه همانطور که بیان شد علمای شیعه نیز عصمت را لطفی از جانب خدا میدانند که حجتهای الهی با وجود توانایی بر ارتکاب نافرمانی بهسبب این لطف از آن حفظ میشوند. اینها نمونههایی از نظرات علمای شیعه است که باهم مرور میکنیم. شیخ مفید در تعریف عصمت گفته است: «عصمت لطف خدا به بندۀ خویش است بهگونهای که او را از انجام معصیت و ترک اطاعت بازمیدارد، باوجوداینکه بر آن توانایی دارد.» سید مرتضی دراینباره میگوید: «بدان که عصمت لطفی است از جانب خدا که بنده بهواسطۀ آن دوری کردن از کار بد را برمیگزیند. بنابراین گفته میشود: خداوند او را عصمت داد، به اینکه کاری کرد که بنده بهواسطه آن اجتناب از کار بد را برگزیند. و گفته میشود: بنده عصمت داده شد؛ چراکه او با این انگیزهای که به او داده شد از کار بد دوری کرد.»[ ] شیخ طوسی همچنین تعریفی را ارائه میدهد: «عصمت یعنی منع شدن از آفت و معصوم در دین یعنی کسی که از روی لطف نه از روی حیلوله (یعنی مانع شدن قهری) از انجام کار ناشایست منع میشود.» علّامه حلّی نیز میگوید: «عصمت لطفی است به بنده که آن شخص با آن دیگر انگیزهای برای ترک طاعت و انجام معصیت ندارد، باوجوداینکه توانایی انجام آن را دارد.»[ ] نکتهٔ شایان ذکر این است که به قول اهل منطق این تعریفها جامع افراد نیستند؛ چون افراد بسیاری از انبیای الهی مانند حضرت آدم (ع)، موسی (ع)، یوشع بن نون (ع)، یونس (ع) و... از دایرهٔ عصمت خارج شده و دیگر جزو مصادیق معصومین نباید محسوب شوند؛ زیرا لطف الهی (عصمت) مانع از ارتکاب نافرمانی آنها نشده است. درحالیکه به دلایل مختلف میدانیم که تمام انبیای الهی معصوماند و باید تعریف علما این مصادیق را هم دربر بگیرد. به همین دلیل این تعریفها جامع افراد نیستند. این تعریفها همچنین مانع اغیار نیستند؛ زیرا افرادی را شامل میشوند که طبق عقیده مشهور شیعیان جزو مصادیق معصومین محسوب نمیشوند. (این اشکال براساس مبنای مشهور علمای شیعه مطرح میشود) یعنی با وجود اینکه باور رایج و مشهور این است که تنها پیامبران و اوصیای ایشان دارای عصمت بهمعنای خاص خود هستند، اما طبق این تعریفها، همهٔ انسانها (حتی افرادی غیر از حجتهای خدا) هم میتوانند به این درجه از عصمت دست یابند؛ زیرا این لطف الهی میتواند شامل افراد دیگر هم بشود و ایشان هم از گناه حفظ شوند و در طول عمرشان گناهی را مرتکب نشوند. البته این اعتقاد دربارهٔ همگانی بودنِ عصمت بهمعنای عام آن و حتی وجود مراتب متعدد برای عصمت باور درستی است. اما آنچه محل اشکال است ارائهٔ تعریف جامع و مانع دربارۀ موضوع محل بحث یعنی عصمتِ حجتهای خداست که مصادیقی غیر از آنها را شامل نشود. معنای عصمت از دیدگاه سید احمدالحسن عصمت یک معنای عام دارد و آن تمسّک جستن و چنگ زدن به خداوند و پناه بردن به او از محرمات الهی است و بسیاری از روایات به همین معنی اشاره دارد و سید احمدالحسن نیز همین معنی را در تعریف عصمت بیان کرده است، اما این معنای عام از عصمت است که همه انسانها را در بر میگیرد و همه افراد میتوانند به این ویژگی دست یابند.[ ] آنچه به مسئله مطرح شده در این مقاله مرتبط است، معنای خاص عصمت است که مربوط به حجتهای خداست. و تمام اشکال در درست بیان نشدن همین درجهٔ از عصمت است که علما را در فهم و سازگار نمودن با معنای عصمت دچار بحران نموده است. طبق بیان سید احمدالحسن، عصمت دارای مراتبی است و حجتهای خدا با اخلاص خویش به مرتبهای از آن دست مییابند که خداوند ایشان را محافظت مینماید تا هیچگاه با گفتار و کردار خویش پیروانشان را از مسیر حق خارج نگردانند و به باطل وارد نکنند. این همان مرتبهای است که خدای سبحان آن را تضمین نموده که ایشان هرگز از این مرتبه پایینتر نخواهند آمد. در غیر این صورت، امر به پیروی از ایشان لغو خواهد بود و این امر از حکیم مطلق سر نمیزند. (تعالی الله علوا کبیرا). به بیان روشنتر عصمتی که دربارهٔ حجتهای الهی مدنظر است، مرتبهای از عصمت است که خداوند ایشان را حفظ میکند تا با هیچ سخن و فعلی پیروانشان را گمراه نسازند. به کلام سید احمدالحسن دراینباره بنگرید: «همچنین درمییابیم در حجج الهی که بر عصمت آنها نصّ وارد شده است، عصمت دارای کمینه و حدّ پایینی است که تجاوز از آن ممکن نیست. این حدّ همانی است که با آن، شرط نصّ عصمت بر آنها برقرار میگردد و با این شرط، آنها مردم را از هدایت خارج نمیکنند و در باطل وارد نمیسازند.»[ ] بر مبنای این کلام تنها در صورتی عصمت را میتوان بر حجتهای الهی اطلاق کرد که با رفتار و گفتار خود کسی را از هدایت خارج نکنند و در باطل وارد نسازند. این همان پایینترین حدّی است که همه خلفای الهی باید حائز آن باشند تا شرط عصمت دربارۀشان به دست آید. پس باید بگوییم که این حدّ از عصمت، همان تعریف صحیح از عصمتِ حجتهای الهی است که با منظومه دین و تمام متون دینی سازگاری دارد. عصمتِ حجتهای الهی یعنی ایشان هیچگاه کسی را از مسیر حق و هدایت خارج نکرده و در باطلی وارد نمیگردانند. شواهدی از روایات اهلبیت (ع) این تعریف ارائهشده توسط سید احمدالحسن در بیان اهلبیت (ع) بارها تکرار شده و همین معنا پس از امر به پیروی از اوصیای رسول خدا (ص) تا روز قیامت آمده است. امام رضا (ع) از پدران بزرگوارش نقل میکند که رسول خدا (ص) فرمود:«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى قَضِيبِ الْيَاقُوتِ الْأَحْمَرِ الَّذِي غَرَسَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِيَدِهِ وَ يَكُونَ مُتَمَسِّكاً بِهِ فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً ع وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ فَإِنَّهُمْ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ صَفْوَتُهُ وَ هُمُ الْمَعْصُومُونَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ خَطِيئَةٍ »[ ] «هرکس این موجب شادیاش میشود که به شاخه یاقوت سرخ که خدای عزوجل به دست خود کاشته است بنگرد درحالیکه به آن دست آویخته است، باید ولایت علی (ع) و ائمه از فرزندانش را بپذیرد. پس ایشان بهترین خلق خدا و برگزیدگان اویند و از هر گناه و خطایی معصوماند.» همچنین امام رضا (ع) در روایت مشابهی نقل میکنند که رسول خدا (ص) فرمودند: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي وَ يَمُوتَ مَمَاتِي وَ يَدْخُلَ جَنَّةَ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَنِي رَبِّي قَضِيبٌ مِنْ قُضْبَانِهِ غَرَسَهُ بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَكَانَ فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّهُمْ لَا يُخْرِجُونَكُمْ مِنْ هُدًى وَ لَا يُدْخِلُونَكُمْ فِي ضَلَالَةٍ »[ ] «هرکسی که دوست دارد مانند من زندگی کند و مانند من بمیرد و در بهشت عدن که پروردگارم به من وعده داده داخل شود و شاخهای از شاخههای آن را که خداوند به دست خویش کاشته است ]را ببیند[ سپس به او بگوید که باش و موجود شود، پس باید ولایت علی بن ابیطالب و اوصیای بعد از او را بپذیرد. پس ایشان شما را از هدایت خارج نمیکنند و در گمراهی وارد نمیسازند.» روشن است که این دو روایت درصدد بیان این معناست که پذیرش ولایت اوصیای رسول خدا (ص) و پیروی از ایشان رمز داخل شدن در بهشت و بهره بردن از نعمتهای آن است؛ سپس با دو عبارت مختلف بیان میشود که آنها شایستهٔ پیروی هستند. در روایت اول میفرماید: ایشان معصوماند و در روایت دوم میفرماید: ایشان کسی را از راه هدایت خارج نمیکنند و در گمراهی داخل نمیسازند. تناظر و همسانی در این دو عبارت، این معنا را به ذهن مخاطب منتقل میکند که هرکدام از این تعبیرها "عبارتٌ أخری" و تعبیر معادلِ دیگری است و گویا همدیگر را تعریف و تفسیر میکنند. پرواضح است که وقتی پیامبر خدا (ص) پیروی از افرادی را شرط ورود به بهشت معرفی میکند، یقیناً آنها باید از هرآنچه پیروانش را از مسیر حق و هدایت بیرون میکند و در مسیر باطل و گمراهی وارد میکند، معصوم و پیراسته باشند. در غیر این صورت پیرویشان آنها را به راهی که پایانش جهنم است وارد میکند، نه بهشت. شایانذکر است عصمت اصطلاحی است که در فرهنگ اهلبیت رسول خدا (ص) تولید و تعریف شده است و در قرآن کریم از اصطلاح «عصمت» استفاده نشده است؛ بلکه قرائن و شواهد مفهوم عصمت در قرآن آمده؛ مانند اینکه خداوند دستور به اطاعت مطلق از ایشان داده یا ایشان را از هرگونه رجس و پلیدی پاک نموده، یا اینکه ایشان هدایت به حق میکنند و امثال این تعابیر. در روایات اهلبیت (ع) نیز با وجود تصریح پرشمار به این اصطلاح، در موضوعات فراوانی از این اصطلاح استفاده نشده، ولی روشن است که درصدد بیان همین معنا هستند. برای نمونه در روایت زیر به پیروی مطلق از آلمحمد (ص) دستور داده شده، با این تفاوت که میانِ لزوم پیروی و هدایتگری ایشان، تلازم و وابستگی برقرار شده است و این همان مطلوب ماست. امام صادق (ع) نقل میکند که رسولخدا (ص) فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ ذُرِّيَّةَ كُلِّ نَبِيٍّ مِنْ صُلْبِهِ وَ جَعَلَ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ مَعَ فَاطِمَةَ ابْنَتِي وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اصْطَفَاهُمْ كَمَا اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ فَاتَّبِعُوهُمْ يَهْدُوكُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ قَدِّمُوهُمْ وَ لَا تَتَقَدَّمُوا عَلَيْهِمْ فَإِنَّهُمْ أَحْلَمُكُمْ صِغَاراً وَ أَعْلَمُكُمْ كِبَاراً فَاتَّبِعُوهُمْ فَإِنَّهُمْ لَا يُدْخِلُونَكُمْ فِي ضَلَالٍ وَ لَا يُخْرِجُونَكُمْ مِنْ هُدًى.»[ ] «همانا خدای متعال نسل او را در صلب او قرار داد و نسل مرا در صلب علی بن ابیطالب به همراه دخترم فاطمه قرار داد و خدای تعالی آنها را برگزید، همانگونه که آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر جهانیان برگزید؛ پس از ایشان پیروی کنید تا شما را به صراط مستقیم هدایت کنند و ایشان را جلو بیندازید و خود بر آنها مقدم نشوید؛ پس کوچکشان بردبارترینِ شما و بزرگشان دانشمندترینِ شماست؛ پس از ایشان پیروی کنید، چون آنها شما را در گمراهی وارد نمیکنند و از هدایت خارجتان نمیسازند.» در این روایت مشاهده میکنیم که بین امر به پیروی از آلمحمد (ص) با هدایتگری ایشان تلازم برقرار است و این ملازمه برای اهل دقت هویداست. پرواضح است که اگر مردم برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت موظف به پیروی از کسی شدهاند، آن شخص نباید مردم را به بیراهه بکشاند و از صراط مستقیم خارج کند. اگر خلفای الهی از این درجه پایینتر بیایند، دیگر امر به اطاعت از ایشان حکیمانه نخواهد بود؛ زیرا دیگر هیچ تضمینی بر رهیافتگی پیروانشان وجود نخواهد داشت. آيا نافرمانی حجت معصوم الهی ناقض عصمت اوست؟! دانستیم معصومان تهی از خطا و نافرمانی نیستند و این طبق تعریف سید احمدالحسن نقضکننده عصمتِ ایشان نیست، تاجاییکه موجب گمراهی دیگران نشود. بنابراین نمونههای لغزش پیامبران در قرآن، نمودار شکست آنان در آزمونهای فرادستی است، پس با آستانه عصمت سازگار است. شایانذکر است که مراد از نافرمانی در این متون دینی، گناهان مرسوم و شناختهشده مانند گناهان صغیره و کبیره نیست. بهطور قطع انبیای الهی از این آلودگیها به دورند و روح مقدسشان از این گناهان و حتی از فکر به آن پیراسته است؛ بلکه مراد همانگونه که بیان شد شکست در امتحانی است که در درجه بالاتر برای ایشان حاصل شده و بهسبب عدم تحمل آن مرحله مبتلا به نافرمانی و شکست شدهاند. در واقع آنها مقامی را درخواست نمودهاند که به علم و معرفت آن دست نیافتهاند و به همین سبب در آن مرتبه شکست خوردهاند. درست است که این شکست، نقضکنندهٔ عصمتِ ایشان در مرتبه بالاتر است، اما بههیچوجه حدّی از عصمت را که در تعریف بیان شد نقض نمیکند. بهعنوان مثال موسی بن عمران (ع) در ماجرای سفرِ رمزآلود به مجمعالبحرین در مقابل آن معلم آسمانی وعده میدهد که از اوامرش اطاعت کند و نافرمانی او را نکند: (قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْرا) [ ] (گفت: انشاءالله مرا صبور خواهی یافت و از امر تو نافرمانی نمیکنم) اما بااینوجود موسی (ع) آن را از یاد میبرد و خلفوعده میکند. او در حقیقت از امر خداوند سرپیچی کرد؛ چون وفای به عهد فرمان خداست. (اگر نگوییم که خداوند به موسی امر کرده بود که از عبد صالح پیروی کند و از او تخلف نکند و او در واقع امر مستقیم خدا را نافرمانی کرده است).[ ] (قالَ لا تُؤاخِذْني بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني مِنْ أَمْري عُسْرا) (گفت: مرا بهخاطر آنچه فراموش کردم مؤاخذه نکن و در این امر بر من سخت نگیر). بااینوجود چگونه میتوان گفت که این نافرمانی آشکار، عصمت این پیامبر الهی را نقض نکرده است؟! پاسخ این سؤال و سؤالاتی ازایندست با تعریفی که ارائه شد، کاملاً روشن میشود. این شکستِ موسی بن عمران (ع) به هر دلیل که اتفاق افتاده است، با عصمت موسی (ع) در آن حدِّ بیان شده منافاتی ندارد؛ زیرا او با این شکست، کسی را از مسیر حق و هدایت خارج نکرده و گمراه نساخته است. اگرچه موسی (ع) در آن مرتبه شکست خورده و حائز آن درجه از عصمت نشده است، اما این یک خسارت برای شخص او بوده و این شکست، او را از مرتبهای که در تعریف عصمت گفته شد، خارج نمیکند. تنها خود موسی بن عمران (ع) در این آزمون نمره قبولی را نگرفته و به مرحلۀ بالاتر از عصمت دست نیافته است. همانگونه که سید احمدالحسن این مسئله را تبیین میکند، موسی (ع) مقام و فضل قائم آلمحمد (ص) را درخواست نمود و برای همین خداوند آزمونی در آن سطح برای او ترتیب داد.[ ] البته روشن است هرکس که صاحب مرتبه بالاتر نیست و حائز علم و اخلاص آن مرتبه نشده، قطعاً در آزمون آن مرتبه شکست میخورد. در خصوص سایر موارد نیز همین پاسخ، راهحل مسئله است. مثلاً حضرت آدم (ع) اگر به درخت ممنوعه نزدیک شد و در این امتحان شکست خورد بهسبب این بود که او درخواست مقام بالاتر را نموده بود. طبق تفسیر سید احمدالحسن این درخت که آدم از نزدیک شدن به آن منع شده بود، ولی از میوه آن خورد، در واقع درخت علم آلمحمد (ص) یا درخت ولایت بود؛ یعنی در حقیقت آدم (ع) علم خاص آلمحمد (ص) را طلب کرد، اما نتوانست آن را تحمّل کند؛ بلکه در حقیقت او تحمّل مقام قائم آلمحمد (ص) را نداشت و اگر در این امتحان پیروز میشد به مقام پیامبران اولوالعزم میرسید. امام صادق (ع) میفرماید:«... ثُمَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى النَّبِيِّينَ فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنَّ هَذَا عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قَالُوا بَلَى فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى أُولِي الْعَزْمِ أَلَا إِنِّي رَبُّكُمْ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِي وَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلَاةُ أَمْرِي وَ خُزَّانُ عِلْمِي وَ إِنَّ الْمَهْدِيَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِي وَ أُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِي وَ أَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِي وَ أُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَ كَرْهاً قَالُوا أَقْرَرْنَا وَ شَهِدْنَا يَا رَبِّ وَ لَمْ يَجْحَدْ آدَمُ وَ لَمْ يُقِرَّ فَثَبَتَتِ الْعَزِيمَةُ لِهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِي الْمَهْدِيِّ وَ لَمْ يَكُنْ لآِدَمَ عَزْمٌ عَلَى الْإِقْرَارِ بِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما...»[ ] «... سپس میثاق خویش را از اولوالعزم ستاند. اینکه من پروردگارتان و محمد فرستادهٔ من و علی امیرالمؤمنین و اوصیای بعد از او ولیامرانم و گنجینههای علمم هستند و اینکه مهدی کسی است که بهواسطهٔ او دینم را پیروز میگردانم و دولتم را آشکار میسازم و به دست او از دشمنانم انتقام میگیرم و بهوسیلهٔ او از روی ارادۀا اجبار اطاعت میشوم. گفتند: اقرار میکنیم -ای پروردگار ما- و گواهی میدهیم. ]ولی[ آدم انکار نکرد و اقرار هم نکرد؛ پس عزم و اراده برای این پنج نفر درباره مهدی (ع) تثبیت شد، ولی برای آدم عزم بر این اقرار مقرر نگردید و این همان قول خدای تبارکوتعالی است: (و ما از آدم در گذشته عهد گرفتیم ولی او فراموش کرد و برای او عزم و اراده نبود... .» بنابراین عصمت حضرت آدم (ع) در جایگاه بالاتر نقض شد؛ چون صاحب آن مقام نبود و برای همین نتوانست آن را تحمّل کند، ولی این لغزش، نقضکنندهٔ عصمت او در مقام پایینتر نیست. سیداحمدالحسن دراینباره میگوید: «و نیز پاسخ به (شبهۀ) معصیتی که برای حضرت آدم حاصل شد و اینکه چگونه این معصیت، ناقض و نافی عصمت او نیست را درک میکنیم: (وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى) (آدم بر پروردگار خویش عصیان نمود و راه گم کرد)؛ چراکه آزمایش وی در رتبهای بالاتر بود، تا بر او و غیر او روشن شود که وی را ثبات و پایداری در تصمیم نیست (لیس له عزم)»[ ] دربارهٔ یونس نبی (ع) که در آزمون پیشرویِ خود شکست خورد نیز همین معنی وجود دارد. طبق بیان سید احمدالحسن، یونس به مقام امیرالمؤمنین علی (ع) امتحان شد و نتوانست آن را به دوش کشد.حبۀ عرنی میگوید: امیرالمؤمنین (ع) فرمود:«إِنَ اللَّهَ عَرَضَ وَلَايَتِي عَلَى أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَقَرَّ بِهَا مَنْ أَقَرَّ وَ أَنْكَرَهَا مَنْ أَنْكَرَ أَنْكَرَهَا يُونُسُ فَحَبَسَهُ اللَّهُ فِي بَطْنِ الْحُوتِ حَتَّى أَقَرَّ بِهَا»[ ] «خداوند ولایت مرا بر اهل آسمانها و اهل زمین عرضه نمود؛ آنکه پذیرفت به آن اقرار نمود و آنکس که نپذیرفت انکارش نمود. یونس آن را انکار کرد و خداوند او را در شکم ماهی حبس فرمود تا به آن اقرار نمود.» به این کلام سید احمدالحسن درباره امتحان یونس (ع) بنگرید: «... چراکه اصل و ریشهی ماجرای یونس (ع) عدم تحمّل مقام علی (ع) و جایگاه آن حضرت است... یونس (ع) پیامبر فرستاده شده است، بااینحال در ابتدا مقام علی (ع) را تاب نیاورد، ولی پس از آنکه آنچه از تربیت الهی و آموزش خداوند سبحان و متعال به دست میآید برایش حاصل شد، آن را پذیرفت و بر دوش کشید.»[ ] همه این حالات شکستی برای این انبیای بزرگوار الهی محسوب میشود، ولی این لغزشها با تعریفی که از عصمت ارائه شد هیچ تعارض و ناسازگاری ندارد؛ زیرا این لغزشها در مراتب بالاتر عصمت بوده و شکست در مرتبۀ بالاتر نقضکنندۀ مراتب پایینتر نیست. مثلاً دانشجویی که در آزمون دانشگاه مردود میشود، معنایش باطل شدن مدرک دیپلمش نیست؛ او تنها نتوانسته به سطح کارشناسی دست پیدا کند و در این آزمون شکست خورده است. حجتهای خداوند نیز در این دنیا امتحان شده و به مراتبی از درجات عصمت دست یافتهاند، ولی میزان اخلاص همه ایشان در یک اندازه نیست. (وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُورا) [ ] (و پروردگار تو داناتر است به کسانی که در آسمانها و زمین هستند و ما بعضی از انبیا را بر یکدیگر برتری دادیم و ما به داوود زبور دادیم). سخن پایانی از مباحث ارائهشده روشن شد که در حقیقت هیچ پارادُکسی بین عصمت و متون دینی وجود ندارد؛ آن متونی که از خطا و نافرمانی برخی حجتهای الهی حکایت دارد تنها با تعریف علما از عصمت در تعارض است. نکتهای که علما در تعریف عصمت به آن توجه نکردهاند، خلطِ بین مراتب عصمت است، بااینکه به وجودِ مراتب متعدد برای عصمت اشاره کردهاند. آنها مراتبِ عصمت را درهمآمیخته و از همین رو نتوانستند تعریفِ درستی از عصمت را ارائه کنند که همهٔ جوانب را در بر داشته باشد و با متونِ دینی در تعارض قرار نگیرد؛ اما سیداحمدالحسن با درنظر گرفتن پایینترین حدّی که خلفای الهی باید دارا باشند و در غیر این صورت شرطِ عصمت را نخواهند داشت، تعریفِ درستی از عصمت ارائه میدهد که پارادُکسهای مطرح شده را از اساس ریشهکن میکند و دیگر مجالی برای سایر اشکالات باقی نمیگذارد و آن تعریف این است: «عصمتِ حجتهای الهی یعنی ایشان با رفتار و گفتار خویش هیچکسی را از مسیر هدایت خارج نمیکنند و در باطلی داخل نمیسازند»؛ این مرتبهای است که حجتهای الهی هرگز از آن خارج نمیشوند. بنابراین متونِ دینی که از نافرمانیهای حجتهای خدا حکایت دارد، در واقع از شکستهایی سخن میگوید که باوجود نقضِ عصمت در همان مرتبه بالاتر، اما بههیچوجه مرتبهای که در تعریف عصمت بیان شد را نقض نمیکند؛ چون این لغزش هرگز موجب گمراهی کسی نشده و تنها خود ایشان را از دستیابی به مراتب بالاتر محروم ساخته است. این تفسیر ارائهشده توسط سید احمدالحسن، همه اشکالات حول این مسئله را پاسخ میدهد و مجالی برای اشکالتراشی دین ستیزان به جا نمیگذارد و نیز باورِ درست درباره عصمتِ حجتهای الهی را در دسترس حقیقتجویان قرار میدهد تا از افراط و تفریط در عقیده پاسبانی شوند و باورهای صحیح محمد و آلمحمد (ص) را بیاموزند و البته گواهی بر برتری صاحب حقیقی علم در برابر دیگر مدعیان علم باشد. والحمد لله وحده. حجتشناسی قرآنی (قسمت دوم) روش استدلال به قرآن کریم برای اثبات اصول امامت و مهدویت به قلم: عباس فتحیه اشکال دور در استدلالهای قرآنی اهلبیت (علیهمالسلام) چه بسا بگویند اگر فهم حقیقی قرآن مختصّ اهلبیت (علیهمالسلام) است، پس چطور معصومان (علیهمالسلام) ولایتشان را برای عموم مسلمانان با قرآن اثبات میکردند؟ و چطور پیروان اهلبیت (علیهمالسلام) با مخالفان از طریق قرآن بحث و مناظره میکردند؟ آیا این دور نیست؟ توضیح شکل دور اینگونه است: برای فهم قرآن باید به اهلبیت (علیهمالسلام) مراجعه کرد، اما خود اهلبیت (علیهمالسلام) برای اثبات حقانیتشان به قرآن استناد میکردند، درحالیکه حجیت معانی قرآن وابسته به تفسیر آنهاست، نه فهم عموم؛ لذا این دور است. به دو روش میتوانیم به این شبهه پاسخ بدهیم: 1. اهلبیت (علیهمالسلام) همانطور که با خود قرآن اثبات کردند که فهم قرآن مختصّ جانشینان پیامبر (ص) است، برای اینکه نشان دهند خودشان جزو مصادیق جانشینان پیامبرند، باید اشراف خود را به معارف قرآن اثبات کنند. بنابراین استدلال آنها به قرآن منجر به دور نیست، بلکه از قضا نشان میدهد که آنها حائز علم امامتاند و همان اهلبیت و راسخون در علماند که وارث قرآن و وحی الهیاند و شایسته رهبری امت خواهند بود؛ زیرا فقط آنها زبان وحی را میشناسند و میتوانند مردم را به دین و کلام خدا راهنمایی کنند؛ بهویژه با توجّه به اینکه علم به وحی و ملکوت یکی از سه رکن اصلی قانون معرفت حجت و ضابطه و راه امامشناسی است، در کنار نصّ تشخیصی (وصیت) و دعوت به حاکمیت خدا. 2. قرآن برای همه متشابه است، اما برای اهلبیت (علیهمالسلام) محکم است. متشابه حاوی نوعی رمز و راز و معمّاست، اما این معمّا همیشه معمّا و مجهول باقی نمیماند، بلکه بعد از تبیین توسط سخنگوی رسمی دین تبدیل به معلومات میشود. بنابراین وقتی امام معصوم (ع) یک متشابه قرآنی را تفسیر کرده و به محکمات برمیگرداند، آن آیه بهوسیلهٔ مبیِّن (روشنگر) مبیَّن (روشن) میشود و لذا مردمی که تفسیر معصوم را میشنوند هم متوجّه معنای آیهٔ متشابه میشوند و هم میفهمند که آن شخصی که معنای آیه متشابه را برایشان بیان کرد صاحب علم قرآن است. فرض کنید شخصی در جمع شما یک معمّا مطرح میکند که هیچیک از شما پاسخ آن معمّا را نمیدانید، اما وقتی جواب معمّا را میگوید همگی متوجّه میشوید که پاسخ او به معمّا درست است (معمّا چو حل گشت آسان شود). در واقع شما وقتی جواب معمّا را از او میشنوید همزمان دو مطلب را میفهمید: اول اینکه جواب معمّا چه بوده، و دوم اینکه او کسی بود که جواب معمّا را میدانست و شما نمیدانستید و از او آموختید. ثقلین یا وصیتنامۀ پیامبر (ص)؟ به کدام چنگ بزنیم تا گمراه نشویم؟ مدّعای ما در این مقاله تا همینجا ثابت شد، و بحث جدیدمان در این فصل صرفاً یک مبحث حاشیهای است که احتمالاً برای انصار امام مهدی (ع) سودمند باشد. در حدیث «ثقلین» گذشت که قرآن و عترت از هم جداییناپذیرند و تا زمانی که به آن دو چنگ بزنید گمراه نخواهید شد. از قضا عین این تعبیر دربارۀ وصیتنامهٔ شب وفات رسولالله (ص) نیز آمده و در واقع این متن (وصیتنامۀ شب وفات رسولالله) تنها متنی است که پیامبر خدا (ص) دربارهاش فرموده: «تا وقتی به آن چنگ بزنید گمراه نمیشوید». این روایت نیز همانند حدیث ثقلین به طرق متواتر با اندکی اختلاف در تعبیر در منابع فریقین (شیعه و سنی) ذکر شده؛ برای مثال ابنعباس نقل میکند: «لَمَّا حَضَرَتِ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْوَفَاةُ وَ فِي اَلْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ اَلْخَطَّابِ فَقَالَ رسولالله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً فَقَالَ عُمَرُ لاَ تَأْتُوهُ بِشَيْءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ اَلْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ اَلْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اَللَّهِ...»[1] «هنگامی که پیامبر (ص) محتضر شد و در خانهاش افرادی ازجمله عمر بن خطاب بودند، رسولالله (ص) فرمود: بیایید برایتان نوشتهای بنویسم که دیگر تا ابد گمراه نشوید. عمر گفت: چیزی برایش نیاورید؛ پس درد بر او غالب شده و قرآن نزد شماست؛ کتاب خدا برایمان کافی است... .» همچنین میدانیم که پیامبر (ص) پس از متفرّق شدن آن جماعت، نزد مقرّبین و اهلبیت خاص خودش وصیتنامهای نوشت که خلفای خودش تا روز قیامت را در آن معرفی کرد و این تنها متن موجود از وصیتنامه رسولالله (ص) در کتاب غیبت شیخ طوسی (ره) موجود است و در آن به ۱۲ امام و ۱۲ مهدی وصیت شده. اینجا پرسش مهمّی مطرح میشود: به کدامیک باید چنگ بزنیم تا گمراه نشویم: ثقلین یا وصیتنامه رسولالله (ص)؟ دانستیم که حقیقت قرآن و عترت از هم جدا نیستند و اساساً قرآن حقیقی همیشه در سینه همین خاندان مطهّر و اهلالذکر است. بنابراین اگر عترت را در هر زمانی بشناسیم، قطعاً قرائت و تفسیر و تأویل و معانی و احکام قرآن را هم در آن زمان از طریق امام معصوم خواهیم شناخت. از طرفی میدانیم که تنها راه برای شناخت مصداق عترت و جانشینان از نسل رسولالله (ص) همان وصیتنامه است که عمر اولالزمان میخواست نوشته نشود و عمر آخرالزمان منکر حجیت و اعتبار آن میشود، حتی به قیمت زیر سؤال بردن بزرگترین رکن فقه و حدیث شیعه (یعنی شیخ طوسی)!! بنابراین برای دسترسی به قرآن حقیقی، باید اهلبیت رسولالله (ص) را بشناسیم و برای شناخت مصداق اهلبیت (علیهمالسلام) باید به وصیتنامه پیامبر (ص) چنگ بزنیم، چون این تنها متنی است که رسولالله (ص) آن را تضمین کرده که هرگز تا قیامت با آن گمراه نمیشوید، یعنی هیچ مدّعی دروغگویی نمیتواند با این وصیتنامه مقدّس شما را گمراه کند و به دروغ مدّعی آن شود. برای پژوهش پیرامون متن و سند و دلالت وصیتنامه مقدّس شب وفات رسولالله (ص) پیشنهاد میکنم کتاب «وصیت و وصی احمدالحسن» نوشتهٔ شیخ ناظم عقیلی، همچنین کتاب «وصیت مقدس، نوشتهٔ بازدارنده از گمراهی تا روز قیامت» نوشته سید احمدالحسن را مطالعه کنید. در نتیجه، ما سه دستاویز مجزّا نداریم که به آنها چنگ بزنیم تا گمراه نشویم، بلکه فقط یک چیز داریم و آن قرآن است که کتاب هدایت است و برای دستیابی به فهم و معرفت قرآن تنها یک راه داریم و آن شناخت و مراجعه به عترت (علیهمالسلام) است و برای شناخت عترت (علیهمالسلام) تنها یک راه داریم و آن تمسّک به وصیتنامه پیامبر (ص) است، یعنی با وصیتنامه رسولالله (ص) باید مصداق اهلبیت (علیهمالسلام) را در هر زمان بشناسیم و با شناخت و اطاعت از اهلبیت (علیهمالسلام) باید قرآن را بشناسیم و این همان راه نجات است. سید احمدالحسن میفرماید: «ولهذا بیَّن الرسول محمد ص فیما سمی برزیة الخمیس بأنّ وصیته عند الموت هی العاصم من الضلال لا غیر؛ لأنها فی تشخیص الثقلین (المـُخلَف العاصم من الضلال) بالاسم والصفة الذی لا یمکن معه أن یحصل الضلال لمن التزم بهذه الوصیة إلى یوم القیامة»[2] و برای همین رسولالله محمّد (ص) در آن حادثهای که مصیبت روز پنجشنبه نامیده شد فرمود: وصیتنامه هنگام مرگش یگانه چیزی است که مانع گمراهی میشود، نه چیز دیگر؛ زیرا آن وصیتنامه در تشخیص مصداق ثقلین (یادگار عصمتبخش از گمراهی) با اسم و ویژگیهایی است که با آن امکان حصول گمراهی برای کسی که به آن چنگ بزند تا روز قیامت نخواهد بود. یکی از شواهد این مطلب آن است که در برخی از نقلهای حدیث ثقلین، عبارت عجیبی به چشم میخورد، چون معمولاً در لغت عرب برای ذکر دو شیء از صیغه تثنیه استفاده میشود؛ مثلاً در مورد قرآن و عترت میگویند: «هما حبلان ممدودان»، آنها دو ریسمان کشیده شدهاند، و نمیگویند: «هما حبل ممدود»، آنها یک ریسمان کشیده شده است، درحالیکه در این نقلها میبینیم که از قضا قرآن و عترت را یک ریسمان شمردهاند، نه دو ریسمان! برای مثال در برخی نقلهای معتبر آمده که رسولالله (ص) در آخرین روزهای حیات مبارکش فرمود: «أَلاَ وَ إِنِّي مُخْلِفٌ فِيكُمُ اَلثَّقَلَيْنِ اَلثَّقَلُ اَلْأَكْبَرُ اَلْقُرْآنُ وَ اَلثَّقَلُ اَلْأَصْغَرُ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي هُمَا حَبْلُ اَللَّهِ مَمْدُودٌ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا سَبَبٌ مِنْهُ بِيَدِ اَللَّهِ وَ سَبَبٌ بِأَيْدِيكُمْ إِنَّ اَللَّطِيفَ اَلْخَبِيرَ قَدْ نَبَّأَنِي أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ كَإِصْبَعَيَّ هَاتَيْنِ وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ وَ لاَ أَقُولُ كَهَاتَيْنِ وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتِهِ وَ اَلْوُسْطَى فَتَفْضُلَ هَذِهِ عَلَى هَذِهِ» [3] «من در بین شما دو یادگار گرانبها به جا میگذارم: ثقل بزرگتر قرآن و ثقل کوچکتر عترتم یعنی اهلبیتم هستند. آنها ریسمان خداست! که بین شما و خدا کشیده شده است؛ تا وقتی به آن (نه آنها) چنگ بزنید هرگز گمراه نمیشوید. یک سمت آن به دست خداست و یک سمت به دست شما. لطیف خبیر به من خبر داده که آن دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا بر من وارد حوض شوند، مانند این دو انگشت سبّابه و نمیگویم مثل این دو انگشت وسطی و سبابه که یکی از دیگری برتر و بلندتر باشد!» بنابراین میتوان از جمعبندی دلایل حدیث ثقلین با وصیتنامهٔ پیامبر (ص) نتیجه گرفت: 1. تا روز قیامت اگر اهلبیت (ع) را بشناسید قرآن را هم میشناسید و گمراه نمیشوید؛ 2. تا روز قیامت اگر به وصیتنامه پیامبر (ص) چنگ بزنید اهلبیت (علیهمالسلام) را حتی پس از زمان طولانی غیبت امام مهدی (ع) میشناسید و در شناخت مصداق اهلبیت (علیهمالسلام) گمراه نمیشوید؛ 3. همانطور که اهلبیت (علیهمالسلام) دربارۀ قرآن شما را گمراه نمیکنند و هیچ ادّعای دروغ و باطلی در مورد قرآن نمیکنند، وصیتنامه رسولالله (ص) هم تا روز قیامت شما را دربارۀ شناخت اهلبیت (علیهمالسلام) گمراه نمیکند و هیچ مدّعی باطلی با این یگانه متن تضمینشده شما را راجع به شناخت اهلبیت (علیهمالسلام) گمراه نمیکند. اگر با وصیتنامه رسولالله (ص) در هر زمانی مصداق اهلبیت (علیهمالسلام) را بشناسید، آن معرفتی را که برای شما لازم است از قرآن و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و ترتیب و تنزیل و تأویل و تفسیر و مجمل و مبیّن و عام و خاصّ آن خواهید شناخت و آنگونه که خدا میخواهد او را میشناسید و اطاعت و عبادت میکنید و خودتان و جامعهتان به صلاح و فلاح و فوز و سعادت میرسد. بنابراین نهتنها متن قرآن بهتنهایی و بدون حجت ناطق نمیتواند شما را از گمراهی حفظ کند، متن روایات هم بهتنهایی و بدون امام ناطق نمیتواند شما را از گمراهی حفظ کند؛ چون بدون امام ناطق نمیدانید کدام بخش از این روایات منتسب به ما از ما صادر شده است و کدام بخش صادر نشده، همچنانکه نمیدانید کدام بخش از این روایات نسخ شده، و نمیدانید کدام بخش عام است و کدام بخش خاص است، کدام بخش مجمل است و کدام بخش مبیَّن، کدام بخش محکم است و کدام بخش متشابه، کدام بخش از روی تقیه صادر شده و کدام بخش واقعاً مقصود ما بوده، چون اهلبیت (علیهمالسلام) فرمودند کلام ما نیز مانند قرآن محکم و متشابه دارد: «مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ اَلْقُرْآنِ إِلَى مُحْكَمِهِ هُدِيَ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ فِي أَخْبَارِنَا مُتَشَابِهاً كَمُتَشَابِهِ اَلْقُرْآنِ وَ مُحْكَماً كَمُحْكَمِ اَلْقُرْآنِ فَرُدُّوا مُتَشَابِهَهَا إِلَى مُحْكَمِهَا وَ لاَ تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهَا دُونَ مُحْكَمِهَا فَتَضِلُّوا» [4] «کسی که متشابه قرآن را به محکمش برگرداند به صراط مستقیم هدایت شده. سپس فرمود: در اخبار و احادیث ما هم متشابهی هست مانند متشابه قرآن و محکمی است مانند محکم قرآن. پس متشابه کلام ما را به محکمش برگردانید و از متشابهاتش دنبالهروی نکنید که گمراه میشوید.» ممکن است بگویند: ما عالمان دینی قدرت برگرداندن متشابهات روایات به محکمات آنها را داریم، درحالیکه این علم نیز مانند علم متشابهات قرآن مختص حجتهای معصوم خداست، وگرنه این مقدار اختلاف در عقاید و احکام بین علمای شیعه که همگی مدّعی ایمان به اهلبیت (علیهمالسلام) و روایاتشان هستند دیده نمیشد! لذا امام صادق (ع) فرمود: «به روایات معتبر ما عمل کنید تا زمانی که قائم (ع) – یعنی امام حیّ و حاضر زمان خودتان [5]ـ را ببینید و این روایات را بر او عرضه کنید: «إِذَا سَمِعْتَ مِنْ أَصْحَابِكَ اَلْحَدِيثَ وَ كُلُّهُمْ ثِقَةٌ فَمُوَسَّعٌ عَلَيْكَ حَتَّى تَرَى اَلْقَائِمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَتَرُدَّ إِلَيْهِ.»[6] بله، کسانی که علاوهبر متن قرآن به متن روایات اهلبیت (علیهمالسلام) نیز چنگ زدهاند انحراف و خطای کمتری در عقاید و احکام دارند و به حقّ نزدیکترند؛ چون لااقل در زمان غیبت (طبق فهم عرف از معنای غیبت امام) به کاملترین منابع دینی که در اختیارشان بوده تمسّک جستهاند و درصد احتمال خطایشان کمتر است، اما نمیتوان ادّعا کرد که آنها با غور در متن قرآن و احادیث به تمام حق رسیده و از باطل مصوناند و بینیاز از هدایت یک خلیفه معصوم الهی شدهاند. اساساً دین یک متن خام و صامت نیست، چه آن متن قرآن باشد یا روایات، بلکه دین خدا در هر زمان یک شخص است که آن یک مرد خود دین و ایمان و یقین است و او همان امام امت و اهل زمانش است که هرکسی آن را بشناسد دین را شناخته و هدایت شده. امام صادق (ع) فرمود: «أَنَّ اَلدِّينِ وَ أَصْلَ اَلدِّينِ هُوَ رَجُلٌ وَ ذَلِكَ اَلرَّجُلُ هُوَ اَلْيَقِينُ وَ هُوَ اَلْإِيمَانُ وَ هُوَ إِمَامُ أُمَّتِهِ وَ أَهْلِ زَمَانِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ اَللَّهَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ أَنْكَرَ اَللَّهَ وَ دِينَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ جَهِلَ اَللَّهَ وَ دِينَهُ وَ حُدُودَهُ وَ شَرَائِعَهُ بِغَيْرِ ذَلِكَ اَلْإِمَامِ.»[7] منابع: 1. المفید، الأمالی، ج ۱، ص ۳۶. 2. سید احمدالحسن، الوصیة المقدّسة الکتاب العاصم من الضلال، ص ۳۲. 3. النعمانی، الغیبة، ص ۴۲. 4. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۲۶۱. 5. دکتر شیخ ناظم العقیلی (یکی از چهار نمایندهٔ سید احمدالحسن) میفرماید: «يظهر من الرواية أنَّها مختصة بزمن الحضور، لا في زمن الغيبة وتعذر لقاء الإمام أو الرجوع إليه، بدليل ذيل الرواية: (حَتَّى تَرَى القَائِمَ فَتَرُدّه عَلَيه)، فالمقصود من القائم هنا إمام كل زمان لا خصوص الإمام محمد بن الحسن المهدي (عليه السلام)، فكل إمام قائم بأمر الله في زمانه، كما نطقت به الأخبار وأكدته. وبهذا فهو ليس شاملاً للغيبة الكبرى ولا يتعلق بتكليفنا الآن: ظاهر این روایت نشان میدهد به زمان حضور اختصاص دارد نه زمان غیبت، و نیز به مشکل ملاقات با امام یا رجوع به ایشان، بهدلیل ادامۀ روایت که میفرماید: "تا وقتی قائم را ببینی و به او عرضه کنی." مقصود از قائم در اینجا امام هر زمانی است نه فقط امام محمد بن حسن مهدی؛ زیرا ـهمان طور که اخبار گفته و تأکید کردهاندـ هرکدام امامی قائم به امر خدا در زمان خودش است؛ بنابراین نه شامل غیبت کبرا میشود و نه تکلیف کنونی ماست.» کتاب ارزش ذاتی متن دینی، ص 243 و 244 6. الحرّ العاملی، وسائل الشیعة، ج ۲۷، ص ۱۲۲. 7. ابنالصفار، بصائر الدرجات، ج ۱، ص ۵۲۶. انجام تکلیف در زمان فترت مخالفت علمای ادیان با فرستادگان به قلم: کاظم محمدی دین خدا از روز اول با نصب حجت خدا شروع شد و خداوند لحظهای دین خود را بدون ولی و سرپرست رها نساخت. «عن أبى بصير عن ابى عبد الله (ع) قال: المنذر رسولالله (ص)، و الهادي أميرالمؤمنين، و بعده الائمة عليهم السلام و هو قوله: «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» في كل زمان هاد مبين، و هو رد على من ينكر ان في كل أوان و زمان إماما، و انه لا تخلو الأرض من حجة كما قال أميرالمؤمنين عليهالسلام: لا تخلو الأرض من قائم بحجة الله اما ظاهر مشهور و اما خائف مغمور لئلا تبطل حجج الله و بيناته» «ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل میکند که فرمود: انذارکننده ـترسانندهـ رسولالله (ص) بود و هدایتگر امیرالمؤمنین (ع) و بعد از او ائمه علیهمالسلام هستند و این همان قول خداوند است (و برای هر قومی هدایتگری است) در هر زمان هدایتگری بیانگر است و این پاسخ به هرکسی است که منکر این باشد که در هر لحظه و زمان امامی هست و اینکه زمین از حجت خالی نمیشود؛ همانطور که امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "زمین از قائمی به حجت خدا خالی نمیشود؛ یا آشکارِ شناختهشده یا ترسانِ پنهان تا اینکه حجتهای خدا و بیّناتش باطل نشود."»[ ] در این حدیث مضامین مهمی بیان شده که توجه به آن میتواند چراغ راهی باشد برای همیشۀ تاریخ بشریت، و نفی اتهام خداوند مبنی بر اینکه دین را رها کرده تا عدهای از راه برسند و با نظرات خود آن را کامل کنند. مسئلۀ اول اینکه هر قومی هدایتگری دارد. این بدین معناست که حتی در زمانهای فترت (که حجت خدا بهشکل علنی دعوت به دین خدا نمیکند) نیز حجت الهی وجود دارد و دین خدا بیسرپرست نیست. نکتۀ دوم اینکه امام علی (ع) بیان میکند حتی اگر حجت ¬خدا پنهان باشد نیز حجت بر مردم تمام است: قال أميرالمؤمنين (ع): «لا تخلو الأرض من قائم بحجة الله اما ظاهر مشهور و اما خائف مغمور لئلا تبطل حجج الله و بيناته.» همانطور که امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «زمین از قائمی به حجت خدا خالی نمیشود؛ یا آشکارِ شناختهشده یا ترسانِ پنهان تا اینکه حجتهای خدا و بیّناتش باطل نشود.» یعنی مردم زمانِ فترت که حجت خدا ظاهر نیست هم تکلیفشان روشن است و خداوند حجت را بر آنان نیز تمام کرده است و بدین ترتیب، دین خدا همیشه و در هر حالی کامل است؛ پس معنی ندارد کسی از پیش خود تصمیم بگیرد دین خدا را کامل کند. چراکه ممکن نیست چیزی را که کامل است کامل کنند. اصطلاحاً در این خصوص گفته میشود: "تحصیل حاصل است" مثل اینکه بگوییم چراغی که روشن است را روشن کنید. کاملاً روشن است که این کار محال و نشدنی است. مگر اینکه عدهای فکر کنند خداوند دین خود را رها کرده و قرآن که میگوید در هر زمانی حجت خدا سرپرست دین خداست نیز دروغ است و امام علی (ع) هم خلاف گفته و امام صادق (ع) نیز اشتباه کرده! (تکاد السماوات یتفطّرن و الارض و تخرّ الجبال هَدًّا) (نزدیک است از این سخن آسمانها بشکافند و زمین شکافته شود و کوهها فرو بریزند).[ ] مطلب سوم اینکه حجت خدا گاهی اوقات از ترس مخفی میشود. اما این چه زمانی است؟ درحالیکه میبینیم حضرت نوح (ع) به شدیدترین شکل از جانب مشرکین انکار شد و حضرت محمد (ص) مرارتها کشید و امام حسین (ع) با زبان تشنه در دشت کربلا به شهادت رسید. و اگر تاریخ را ورق بزنیم میبینیم همیشه همینطور بوده و مردم هیچگاه از کشتن یحیی و آزار عیسی و انکار صالح علیهمالسلام دست برنداشتند. حجتهای الهی هیچگاه نه ترس از جان داشتند[ ] و نه در راه خدا از انکارِ انکارکنندهای ترسیدند[ ] و نه از ملامتِ ملامتکنندهای واهمه داشتند.[ ] پس باید دلیل دیگری برای غایب شدن حجتهای الهی بیابیم. این مبحث را از کتاب عقاید اسلام نقل میکنیم. «بنابراین در این بحث کوتاه و مختصر به این نتیجه رسیدهایم که: در این میان راه و روشی وجود دارد که به خالی شدن زمین از حجت الهی معتقد است؛ مانند روش سنی یا سلفی؛ همانگونه که قبلاً بیان شد این راه و روش با ظاهر نص قرآنی و ازجملۀ آیه اکمال دین تعارض دارد. اما روش دیگر اقرار میکند که زمان از حجت الهی خالی نمیگردد، اما این حجت با وجود قابل ممکن است غایب شود، بدون اینکه کسی را تنصیب و تعیین کند تا عیناً جای او باشد تا این نایب حکم واقعی خدا را به مردم برساند... که در حقیقت این روش با روش قبلی (روش سلفی) چندان تفاوتی ندارد و هر دو با آیۀ اکمال دین در تعارضاند. اما روش سوم که ما آن را مطرح کردیم این است که زمان از حجت الهی خالی نمیشود و صحیح نیست بدون آنکه فردی را به نیابت تعیین کند، غایب شود و هنگامی که بدون اینکه فردی را بهطور علنی نصب (و تعیین) کند غایب شود، در آن حال همۀ امت مقصر بوده و از حق منحرف شدهاند و کسی که قابلیت پذیرش روش الهی صحیح را داشته باشد وجود ندارد. در این حالت با تعیین فرستاده یا نایب، حجت اقامه میشود اما به دلیل عدم وجود قابل از او خواسته نمیشود که مردم را مطلع سازد و با آنها مرتبط شود.»[ ] یعنی خداوند هیچ زمان دین خود را رها نمیکند، اما پذیرا نبودن مردم موجب میشود خداوند فرستادۀ خود را مأمور به تبلیغ نکند. حال اجازه دهید مسئله را از زاویهای دیگر بررسی کنیم و با پاسخ نقضی، مخالفان دیدگاهمان را به پاسخگویی وادار کنیم. معتقدین به فقها معمولاً اینگونه استدلال میکنند که خداوند دین را فرستاده است تا به آن عمل شود و راضی نیست دینش ترک و فراموش و احکامش تعطیل شود؛ و ازآنجاییکه امام مهدی (ع) نیست، فقها متصدی اجرای دین و حدود الهیاند و بر مردم واجب است که در دین خود به متخصصین این امر که همان علما و فقها هستند رجوع کنند و در غیر این صورت، اعمال عبادی آنها پذیرفته نیست مگر اینکه با واقعالامر مطابقت داشته باشد. حال، اگر فرض کنیم آنها ادلۀ سید احمدالحسن را نپذیرند و تبیین او در باب حجتهای الهی را مردود پنداشته و بر نقش علما در زمان فترت پافشاری کنند، باید به این سؤال پاسخ دهند: «آیا خداوند راضی بوده که دینش در ادوار مختلف، همانند فترتِ بعد از حضرت عیسی (ع) و قبل از رسولالله (ص) تعطیل شود؟» ازآنجاییکه سُنت خداوند تغییرناپذیر است،[ ] نمیتوان گفت خداوند گاهی راضی به تعطیل شدن دینش هست و گاهی راضی به تعطیل شدن دینش نیست. بدین ترتیب باید بپذیرند در زمانهایی که پیامبران الهی بهشکل علنی در بین مردم نبودند؛ مردم برای دانستن احکام دینیشان باید به علمای زمان خودشان رجوع نموده و از آنها کسب تکلیف کنند. و قاعدۀ عقلیِ رجوع به متخصص دربارۀ آنها نیز صادق است! آنها نمیتوانند بگویند مسیحیان بعد از رفع شدن حضرت عیسی (ع) باید دست از دین خدا بکشند و یهودیان بعد از حضرت موسی (ع) باید بیدین شوند و این داستان بعد از غیبتِ هر پیامبری تکرار شده و خدا راضی بوده دینش در گذشته بارها و بارها فراموش شود و احکامش چندین بار و بهمدت بسیار زیادی تعطیل شود و در این بین تنها گروهی که خدا راضی به تعطیل شدن دین آنها نشد مسلمانان هستند. اگر اینطور است؛ این چه قاعدۀ عقلی است که بارها نقض شده است؟ درحالیکه قاعدۀ عقلی به اقرار خودشان تخصیصبردار نیست؛[ ] یعنی اگر رجوع به فقها برای گرفتن دین درست است باید همیشه درست باشد و اگر درست نیست هیچوقت درست نیست و اِلّا عقلی نیست و برای درست بودنش نیاز به دلیلی معتبر (آیۀ محکم یا روایت متواتر) داریم. و اگر بگویند که این قاعده عقلی است و در خصوص تمام ادیان جریان پیدا میکند، سؤال ما این است: آیا مسیحیان باید از فقهایی پیروی میکردند که انجیل را تحریف و پیامبر اسلام (ص) را انکار کردند؟ آیا یهودیان باید دینشان را از فقهایی میگرفتند که تورات را تحریف کرده و با عیسی (ع) و محمد (ص) جنگیدند و میخواستند آنها را بکشند؟ این اتفاق همیشه در جریان بوده و هر پیامبری که به دستور خدا مردم را به دین فراخوانده، عدهای با روپوش دین آمدند و با پیامبرِ جدید به مخالفت برخاستند.[ ] با این نگاه که به اشتباه رجوع به متخصص نام گرفته، هیچگاه نمیتوان دعوت هیچ پیامبری را تصدیق کرد و به او ایمان آورد. زیرا عدهای که خود را متخصص دین معرفی میکردند پیامبران را انکار کرده و با تحقیر عقل دیگر انسانها به آنها القا میکردند که چون شما در شناخت دین خود ناتوانید باید به ما مراجعه کنید و تا ما کسی را بهعنوان فرستادۀ الهی تأیید نکردیم او نمیتواند حجت خدا باشد. آنچه از این بحث نتیجه گرفته میشود این است که رجوع به فقها نهتنها عقلی نیست، بلکه اگر آن را موشکافی کنیم میبینیم خلاف دین خداست. همچنین نتیجه میگیریم چون حجتهای الهی همیشه بین مردم حاضرند، دین خدا هیچوقت ناقص نبوده تا نیاز باشد کسی متصدی کامل کردن دین خدا شود. سلسله مقالات پاسخ به بدعت شماره ۱۰۱ یوحنای دمشقی قسمت بیست و چهارم پاسخ به اشکالِ نبودن آب در بهشت بهخاطر شتر صالح عالم آخرت، عالم مادی نیست تا اینکه آمیزش جنسی و نوشیدن و خوردن مادی در آن با مفهومی که در این زندگی جسمانی متوجه میشویم وجود داشته باشد • مقدمه اگر خدا بخواهد در این قسمت نیز گوشهای دیگر از سفاهت دمشقی نشان داده میشود؛ دمشقی در ادامۀ آنچه دربارۀ شتر و کرّهشتر گفت، این کلمات را میگوید: «زیرا شما میگویید که سه رودخانه دارید که در بهشت جاریاند ـیکی از آب، یکی از شراب، و یکی از شیر. اگر این شتر پیشگام شما، خارج از بهشت است، آشکار است که او از گرسنگی و تشنگی خشکیده، یا اینکه دیگران از شیر او بهره میبرندـ و بنابراین پیامبرتان دربارۀ صحبت داشتن با خدا بیهوده به خود میبالد؛ زیرا خدا راز این شتر را برای او فاش [یا وحی] نکرد. اما اگر او در بهشت است، او هنوز در حال نوشیدن آب است، و شما بهخاطر فقدانِ آب، در میان بهشت شادیآفرین، خشک خواهید شد. و اگر هیچ آبی نباشد، چون این شتر تمام آن را نوشیده، شما تشنۀ شراب از رودخانۀ شرابی که آنجا جاری است، از نوشیدن شراب ناب مست خواهید شد و تحتتأثیر نوشیدنی شدید از حال رفته و به خواب میروید. پس با رنج بردن از سرسنگینی بعد از خواب، و بیمار شدن از شراب، لذت و خوشگذرانی بهشت را از دست خواهید داد. پس چطور به عقل پیامبرتان نرسید که این ممکن است برای شما در بهشت شادیآفرین رخ دهد؟ او هرگز نمیدانست که این شتر اینک چه نتیجهای میدهد، با این اوصاف شما حتی از او نپرسیدید وقتی او به شما دربارۀ سه رودخانه رؤیاهایش را ارائه داد. ما آشکارا به شما اطمینان میدهیم که این شتر شگفتانگیز شما؛ بر شما بهسوی ارواح الاغها پیشیگرفته، به جایی که شما، نیز، مانند چهارپایان مقدر شده بروید. و تاریکی ظاهری و عذاب ابدی، آتش خروشان، کرمهای بیخواب، و دیوهای جهنمی وجود دارد.'» پایان نقلقول. آری؛ میوههای دمشقی اینگونه است! • رودخانههای بهشتی دمشقی به این متن از قرآن استناد کرد: ﴿مثل بهشتی كه به پرهیزگاران وعده داده شده [چون باغى است كه] در آن نهرهایی است از آبى كه [رنگ و بو و طعمش] برنگشته و جویهایی از شیری كه مزهاش دگرگون نشود و رودهایی از بادهای كه براى نوشندگان لذتی است و جویبارهایی از انگبین ناب و در آنجا از هرگونه میوه براى آنان [فراهم] است و [از همه بالاتر] آمرزش پروردگار آنهاست [آيا چنین كسى در چنین باغی دلانگیز] مانند كسى است كه جاودانه در آتش است و آبی جوشان به خوردشان داده میشود [تا] رودههایشان را از هم فرو پاشد﴾ [1]. در چند محور به یاری خدا پاسخ ارائه میشود! • محور اول: مَثَل؟ یا حقیقت؟ میگویم: در ابتدای متن قرآن چه آمده است؟! متن به این موضوع اشاره دارد که آن رودخانهها برای مَثَل گفته شده است و نه اینکه حقیقتاً آنگونه که دمشقی تصور میکرد رودخانههایی مانند این رودخانههای دنیایی وجود دارد: ﴿مَثَلِ بهشتى كه ...﴾ ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي...﴾ سید احمدالحسن روشنگری کرده و میگوید: «عالم آخرت، عالم مادی نیست تا اینکه آمیزش جنسی و نوشیدن و خوردن مادی در آن با مفهومی که در این زندگی جسمانی متوجه میشویم وجود داشته باشد. این مسائل رمزگونه است و در قرآن بسیاری از مسائل رمزگونه است که این مسئله را قبلاً بیان کردم؛ سخن خدا، مانند سخن مردم نیست؛ و زمانی که سخن از عوالم بالایی است -همانطور که حال قرآن [چنین] است- کاملاً انبوه از رمزهاست، مانند رمزهای ملکوتی؛ و به همین خاطر است که روایات نسبت به اجتنابِ ورود در قرآن بدون آگاهی و علم تشویق کرده است؛ و به همین خاطر است که خدای سبحان با زبانِ پیامبرش همراه قرآن را قرار داده [و بازگو کرده] است که همان آلمحمد(ع) هستند؛ پس محمد رسول، نص و تصریح کردهاند که ثقلین را برجای گذاشته است، قرآن+عترت.»[2] در حقیقت افراد واژگونشده ـکه وجودشان متعلق به دنیای فانی است و در شهوات غوطهور شدهاندـ تمام کلمات و موضوعات را با چشم دنیوی خود میبینند! متأسفانه این دید تنها مخصوص یوحنای دمشقی نیست! «آلفونسوس لیگوری»[3] از قدیسان و دکتران کلیسای کاتولیک میگوید: «بااینحال بهشت محمدی تنها مناسب جانوران است. چون لذت نفسانی کثیف تمام چیزی است که مؤمن باید در آنجا انتظار داشته باشد.» [4] اما آیا آنها نیز با کتاب مقدس با همین روش زشت روبهرو میشدند و به تفسیر میپرداختند؟! مگر خود دمشقی آن «محبوبه» در غزل غزلها را کلیسا تفسیر نکرد؟![5] کسی که ویژگیهای زنانه داشت![6] آیا دربارۀ او نیامده بود که: (ای عروس من، لبهای تو عسل را میچکاند زیر زبان تو عسل و شیر است). سؤال: لبهای کلیسا کجاست تا چکانیده شدن عسل را با دو چشم خود ببینیم و بگوییم آری اینها لبهایند و آن هم که میبینیم عسل است؟!! زبان کلیسا کجا قرار دارد تا زبانش را بالا کشیم و عسل و شیر را مشاهده کنیم؟ آیا هیچگاه خود او و سایر قدیسان کلیسا حاضر میشدند که قانون شیطانیشان را دربارۀ کتاب مقدس نیز تعمیم دهند و سپس تفسیر کنند؟! یا اینکه این قانون شیطانی فقط در مواجهه با اسلام کاربرد دارد؟![7] ای کاش ذرهای انصاف در وجودشان بود. • محور دوم: انواع و تعداد نهرها میگویم: یکی از افتضاحات دمشقی بیاطلاعی او دربارۀ انواع نهرهاست؛ او سه نوع نهر را نام میبرد درحالیکه همانطور که در آیۀ قرآن تقدیم شد، به چهار نهر اشاره شده است: الف. ﴿... آب ...﴾ ﴿... مَاءٍ ...﴾ ب. ﴿... شیر ...﴾ ﴿... لَبَن ...﴾ پ. ﴿... شراب ...﴾ ﴿... خَمْرٍ...﴾ ت. ﴿... عسل ...﴾ ﴿... عَسَلٍ ...﴾ میگویم: دمشقی حتی افتضاح دیگری را به بار آورد و تعداد نهرها را سه نهر اعلام میکند! درحالیکه تعداد نهرها نه سه است و نه چهار؛ بلکه از همان آیهای که تقدیم شد، از آب و شیر و شراب و عسل هرکدام نهرهایی وجود دارد: الف. ﴿...نهرهایی از آب...﴾ ﴿...أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ...﴾ ب. ﴿...نهرهایی از شیر...﴾ ﴿...أَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ...﴾ پ. ﴿...نهرهایی از شراب...﴾ ﴿...أَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ...﴾ ت. ﴿...نهرهایی از عسل...﴾ ﴿...أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ..﴾ پس اگر به فرض محال این مَثَل حقیقت آن عالَم باشد و نه مثالی برای آن عالم، میگویم آنچنانکه دمشقی تصور میکرد، اینگونه نیست که تنها یک نهر آب وجود داشته باشد تا شتر بیاید و تمام آن را بیاشامد و دیگران تشنه بمانند! • محور سوم: مهیا بودن نعمتهای بهشت میگویم: شاید دمشقی گمان میکرد اشکالاتی که مطرح میکند دیگر چیزی از اسلام را باقی نمیگذارد و اگر این فرض را مطرح کند که شتر قبل از ورود مسلمانان به بهشت رفته است، پس دیگر آبی برای آشامیدن مسلمانان باقی نمیماند و اینچنین ردی بر اسلام وارد میشود! اما برخلاف درک دمشقی، طبق قرآن بهشت همانند دنیا نیست که اهل آن دچار قحطی و تشنگی و ... شوند؛ در قرآن میخوانیم: ﴿[در قیامت] ستمگران را از آنچه انجام دادهاند، هراسناک میبينی و [جزای عملشان] به آنان خواهد رسید، و كسانی كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند در باغهای بهشتاند. آنچه را بخواهند نزد پروردگارشان خواهند داشت؛ این است همان فضل عظیم﴾. [8] دقت کنید: ﴿آنچه را بخواهند﴾. سپس چه؟ ﴿نزد پروردگارشان خواهند داشت﴾. و میخوانیم: ﴿در باغهای پر نعمت! * بر سریرها در برابر همديگر [مىنشينند]. *با جامی از بادۀ ناب پيرامونشان به گردش درمیآیند؛ * [بادهاى] سخت سپيد كه نوشندگان را لذتى [خاص] مىدهد؛ * نه در آن فساد عقل است و نه ايشان از آن به بدمستى [و فرسودگى] مىافتند!﴾. [9] و میخوانیم: ﴿با جامها و آبریزها و پياله[ها]یی از بادۀ ناب روان * نه از آن دردسر گیرند و نه بیخرد گردند﴾. [10] • محور چهارم: جاودانگی آب و عرض نهر میگویم: اصلاً فرض کنیم فقط یک نهر در بهشت وجود دارد؛ اما آیا خدا نمیتواند این نهر را جاودانه جاری سازد و عرض آن را هم بهگونهای قرار دهد تا حتی میلیاردها شتر بهمانند شتر صالح بیاشامند و خلاصه اینکه بهشتیان دچار قحطی آب نشوند؟! خدا ناتوان نیست. [11] همچنین در قرآن میخوانیم: ﴿پروردگارشان آنان را از جانب خود، به رحمت و خشنودى و باغهايى [در بهشت] كه در آنها نعمتهايى پايدار دارند، مژده مىدهد﴾. [12] دقت کنید: ﴿...نعمتهايى پايدار﴾ ﴿.... نَعِيمٌ مُقِيمٌ﴾ • کلام پایانی دمشقی تصورش را هم نمیکرد این نتایج افتضاحش که منتشر میکند عاقبت به قیمت بیآبرویی بیشتر او تمام شود! گویا او در عالم توهم خود آمده بود کار اسلام را یکسره کند! اما با هر اشکالی که مینوشت کار خودش را یکسره میکرد! دمشقی نشان داد که محمد (ص) و قرآن حق است و دشمنان آنها کسانیاند که خدا با آنان نیست؛ زیرا از علم و حکمت الهی بیبهرهاند و کلام و استدلال پاک از آنان خارج نمیشود و بدون هیچ شکی این فقط شیطان نادان است که به آنان وحی میکند [13]. بههرحال دمشقی سرانجام آنقدر درون زشت خود را نشان داد که نمیدانم کدام مسیحی عاقلی با دیدن این همه سیاهی میتواند دوام بیاورد و پیرو کلیسایی باشد که او را قدیس میداند! آیا مسیحیان از خود نمیپرسند که این استدلالات اگر از جانب خدا باشد، چرا یکی پس از دیگری فرو میریزد و نادرستی آن روشن میشود؟! میتوانم به یاری خدای سبحان و متعال که هر نعمتی از اوست بسیار بنویسم اما میدانم همین مقدار بسیار کافی است تا کسانی را که در خواب ماندهاند بیدار کند. خدای سبحان و متعال را شکر برای توفیق عظیم؛ برای یاری دینش. پانوشتها 1. ترجمۀ فولادوند؛ متن عربی آیه: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَلَهُمْ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ وَسُقُوا مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ﴾ (محمد، ۱۵). 2. سید احمدالحسن، صفحه رسمی فیسبوک، ژوئن ۲۰۱۸م. 3. نام به انگلیسی: Alfonsus Liguori 4. تاریخ بدعتها، تکذیب آنها یا پیروزی کلیسا، ترجمه از ایتالیایی توسط مولوک، ویرایش دوم، دوبلین، منتشر شده توسط جیمز دافی، ۷، ولینگتون-کوی، ۱۸۵۷، فصل هفتم، بدعتهای قرن هفتم، بند ۲، ص۱۷۸. 5. ر.ک: غزلغزلها ۷:۴؛ او میگوید: «برادران و فرزندان عزیز کلیسا، مادر خود را شرمنده نکنید، او را تکهتکه نکنید. تدریس او را از طریق من دریافت کنید. به آنچه خدا دربارۀ او [کلیسا] میگوید گوش کنید: 'ای محبوبه من، تمامی تو زیباست. در تو عیبی نیست'» (دربارۀ تصاویر مقدس، ترجمهشده از یونانی اصلی توسط ماری اچ. اِلایس، بخش سوم -ON HOLY IMAGES, TRANSLATED FROM THE ORIGINAL GREEK BY MARY H. ALLIES.). 6. در غزلغزلها، فصل ۴ آمده است: (7 ای محبوبه من، تمامی تو زیباست. در تو عیبی نیست. ۸ بیا با من از لبنان ای عروس، ... ۹ ... دلم را به یکی از چشمانت و به یکی از گردنبندهای گردنت ربودی. ... ۱۱ ای عروس من، لبهای تو عسل را میچکاند زیر زبان تو عسل و شیر است و بوی لباست مثل بوی لبنان است...). 7. در کتاب مقدسْ منجی با وصف شاخه (ر.ک: اِشَعیا ۱۱: ۱) و سنگ (ر.ک: مزامیر ۱۱۸: ۲۲) یاد شده است! پس میپرسم آیا این دو عبارت به این معناست که منجی یک سنگ است یا یک شاخه است؟ و اگر کسی بخواهد بیشتر اشکال بگیرد آیا نمیتواند بگوید چگونه منجی یک «سنگ» است درحالیکه او در جای دیگر «شاخه» است؟! میبینیم که اشکالتراشی پایان ندارد! حتی در کلام عیسی (ع) میبینیم که از تشبیهات استفاده شده است؛ آیا عیسی (ع) پیروان خود را با عبارت «گوسفندان» یاد نکرد؟ (ر.ک: یوحنا ۲۷:۱۰) یا آیا بر طبق انجیل منظور از «خمیر مایه» در کلام عیسی «تعلیم» نبود؟! (ر.ک: متی ۱۶: ۶-۱۲). اگر کسی نگاهش ظاهری باشد شاید سخنان عیسی (ع) را به سخره بگیرد! زیرا از اصل ماجرا باخبر نیست! یا امر طور دیگری است؛ یعنی از اصل ماجرا باخبر است اما هدفش اشکالتراشی و سبک نشان دادن دعوت اوست! در نتیجه هر مسیحیای که عبارات قرآن را بر طبق نفس خودش تفسیر میکند اول به کتاب مقدسی که ادعای ایمان به آن را دارد طعن میزند. 8. ترجمۀ فولادوند؛ متن عربی آیه: ﴿تَرَى الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَهُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾ (شوری،۲۲). 9. ترجمۀ فولادوند - متن عربی آیه: ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ * عَلَىٰ سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ * يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ* بَيْضَاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ* لَا فِيهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا يُنْزَفُونَ﴾ (صافات،۴۳-۴۷). 10. ترجمۀ فولادوند - متن عربی آیه: ﴿بِأَكْوَابٍ وَأَبَارِيقَ وَكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ * لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا يُنْزِفُونَ﴾ (واقعه، ۱۸-۱۹). 11. در اِرمیا ۱۷:۳۲ میخوانیم: (آه ای خداوند یهوه اینک تو آسمان و زمین را به قوت عظیم و بازوی بلند خود آفریدی و چیزی برای تو مشکل نیست) و در لوقا ۳۷:۱ سخن فرشته را میخوانیم: (زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست) و در لوقا ۲۷:۱۸ سخن عیسی (ع) را میخوانیم: (آنچه نزد مردم محال است، نزد خدا ممکن است). 12. ترجمۀ فولادوند؛ متن عربی آیه: ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ﴾ (توبه،۲۱). 13. در لوقا ۱۱: ۱۴-۱۵ میخوانیم: (و دیوی را که گنگ بود بیرون میکرد و چون دیو بیرون شد، گنگ گویا گردید و مردم تعجب نمودند. * لیکن بعضی از ایشان گفتند: «دیوها را به یاری بعلزبول رئیس دیوها بیرون میکند.») و عیسی (ع) کلام پوشالی آنان را با این کلمات محکم نابود ساخت: (پس او خیالات ایشان را درک کرده، بدیشان گفت: «هر مملکتی که بر خلاف خود منقسم شود، تباه گردد و خانهای که بر خانه منقسم شود، منهدم گردد. * پس شیطان نیز اگر بر ضد خود منقسم شود، سلطنت او چگونه پایدار بماند. زیرا میگویید که من به اعانت بعلزبول دیوها را بیرون میکنم). (همان، ۱۷-۱۸).