نشریه زمان ظهور 171
بررسی ادعای «محمد صحاف کاشانی» عبارت «خسین» در یوحنا 27:1 یافت نمیشود و حتی هیچ حرفی از «ܚ» یا «ح» در آن وجود ندارد! به قلم: آندریاس انصاری • پیشگفتار چندی پیش ویدئویی را از کانال تلگرام «شبکۀ ولایت» دیدم [1] که در آن فردی مشغول توضیح دربارۀ متنی از انجیل است و در زیرنویس ویدئو یا کپشن دیدم که او را استاد کاشانی میخوانند. این فرد ادعا میکرد که در نسخۀ آرامی انجیل یوحنّا ۲۷:۱ عبارت «خُسین» وجود دارد که همان حسین است و به امام حسین (ع) اشاره دارد! ادعایی که با اندکی بررسی درستی یا نادرستی آن آشکار میشود! بنابراین در این مقاله قصد دارم تا نسخۀ آرامی این آیه را بررسی کنم و در انتها به برخی اشارات کتاب مقدس به امام حسین (ع) بپردازم. • محمد صحاف کاشانی با اندکی جستوجو متوجه شدم که او مدرک دکترا دارد و نام کاملش «محمد صحاف کاشانی» است و آنطور که فهمیدم او مدیر مرکز تخصصی کلام و ادیان و نائبرئیس انجمن ادیان و مذاهب حوزۀ علمیۀ قم است! • بررسی ادعای کاشانی با نسخۀ آرامی بهسراغ انجیل یوحنّا ۲۷:۱ میرویم تا ببینیم آیا آنطور که کاشانی ادعا کرد، عبارت «خسین» در آن آمده است یا نه! این آیه 15 کلمه دارد و هر کلمه در یک ردیف گذاشته میشود و در هر ردیف ابتدا کلمۀ بدون حرکتگذاری بههمراه حروفِ استفاده شده درون پرانتز قرار میگیرد و سپس در بخش دوم حرکتگذاری آن کلمه بههمراه تلفظ گذاشته میشود و در بخش سوم نیز معنی آن تقدیم میشود: 1. ܗܢܘ (ه ن و) | ܗܳܢܰܘ | (hanaw) این است 2. ܗܘ (ه و) | ܗܰܘ | (haw) او 3. ܕܒܬܪܝ (د ب ت ر ی) | ܕ݁ܒ݂ܳܬ݂ܰܪܝ| (d'b,at,ary) که بعد از من 4. ܐܬܐ (ا ت ا) | ܐܳܬ݂ܶܐ| (at,e) خواهد آمد 5. ܘܗܘܐ (و ه و ا) | ܘܰܗܘܳܐ | (wahwa)و بود 6. ܠܗ (ل ه) | ܠܶܗ (leh) | برای 7. ܩܕܡܝ (ق د م ی) | ܩܕ݂ܳܡܰܝ | (qd,amay)قبل از من 8. ܗܘ (ه و) | ܗܰܘ | (haw) او یا است (است برای اینجا مناسب است) 9. ܕܐܢܐ (د ا ن ا) | ܕ݁ܶܐܢܳܐ | (d'ena)که من 10. ܠܐ (ل ا) | ܠܳܐ | (la) پیشوند نفی (در انگلیسی معادل Not است) 11. ܫܘܐ (س و ا) | ܫܳܘܶܐ | (Sawe)لایق هستم (قبلش پیشوند نفی دارد؛ پس در جمله «لایق نیستم» میشود) 12. ܐܢܐ (ا ن ا) | ܐ݈ܢܳܐ | (na)من 13. ܕܐܫܪܐ (د ا س ر ا) | ܕ݁ܶܐܫܪܶܐ | (d'eSre)باز کردن 14. ܥܪܩܐ (ا ر ق ا) | ܥܰܪܩܶܐ | (arqe)بند چرمی 15. ܕܡܤܢܘܗܝ (د م س ن و ه ی) | ܕ݁ܰܡܣܳܢܰܘܗ݈ܝ | (d'amsanawh_y)کفشش میبینید که عبارت «خسین» در یوحنا 27:1 یافت نمیشود و حتی هیچ حرفی از «ܚ» یا «ح» در آن وجود ندارد! همچنین هیچیک از عبارات بالا حتی مفهومی نزدیک به کلمۀ حسین ندارد. [2] بنابراین ادعای کاشانی نادرست است. • یک نکتۀ جالب با کمی دقت بر کلمات کتابی که از روی آن میخواند و مقایسۀ آن با ترجمههای فارسی، متوجه میشویم کتابی که دارد نسخۀ ترجمۀ فارسی هزارۀ نو متعلق به مسیحیان است؛ او سپس همان کتاب را میگیرد و چنین میگوید: «اینجا تو ترجمۀ سِریانیش اومده که اون کسی که من لایق گشودن بند کفشش نیستم خُسین است.» پایان نقلقول. درحالیکه اندکی پیش همان متن را از همان کتاب بدون عبارت حسین خوانده بود: (همان که پس از من میآید و من لایق گشودن بند کفشش نیستم). [3] بله! او فقط وانمود به خواندن از روی ترجمۀ سُریانی یا آرامی میکرد! نه بیشتر! اما اگر کسی بگوید: «منظور او از این کار این است که او عبارت حسین را در متن آرامی دیده است، اما متن سُریانی یا آرامی را حفظ نیست و تنها بهطور دستوپاشکسته از روی متن فارسی بازخوانی میکند» به او میگویم: «عبارت حسین در متن سریانی وجود ندارد! پس چگونه او دست به چنین کاری زد؟!» • بررسی آیه در بافت متنی اکنون به آیات کناری نگاه کنیم و ببینیم کلام یحیی (ع) دربارۀ چه کسی بود؟! در ترجمۀ قدیم فارسی کتاب مقدس میخوانیم: (۲۶ یحیی در جواب ایشان گفت: «من به آب تعمید میدهم و در میان شما کسی ایستاده است که شما او را نمیشناسید. ۲۷ و او آن است که بعد از من میآید، اما پیش از من شده است که من لایق آن نیستم که بند نعلینش را باز کنم.» 28 و این در بیت عبره که آن طرف اردن است، در جایی که یحیی تعمید میداد واقع گشت. ۲۹ و در فردای آن روز یحیی عیسی را دید که به جانب او میآید. پس گفت: «اینک بره خدا که گناه جهان را بر میدارد! ۳۰ این است آنکه من دربارۀ او گفتم که مردی بعد از من میآید که پیش از من شده است زیرا که بر من مقدم بود). [4] باور دارم به اندازۀ کافی موضوع روشن است و یحیی (ع) دربارۀ عیسی (ع) صحبت میکند. • حسین (ع) در کتاب مقدس اکنون که ادعای کاشانی رد شد مایلم به اشارههای کتاب مقدس دربارۀ امام حسین (ع) بپردازم؛ اشاراتی که به برکت علم سید احمدالحسن دانستم؛ اما لازم میبینم یک نکته را پیش از آن بگویم؛ بنابراین این بخش را به دو قسمت تقسیم کردم و قسمت دوم را به اشارات اختصاص میدهم: اول. نیازی نداریم که برای اثبات حقانیت امامان (ع) در برابر مسیحیان، به آنها نامی نشان دهیم! زیرا نام عیسی (ع) در «تنخ» یا کتاب مقدس یهودیان [5] بهعنوان فرد بشارت دادهشده وجود ندارد و آنها آیاتی از کتاب مقدس یهودیان را که با رمز و اشاره است به عیسی (ع) تفسیر میکنند. دوم. در ادامه برخی از متنهایی را که به امام حسین (ع) اشاره دارد قرار میدهم: • بزرگمردی از اسماعیل (ع) نقشۀ خدا در اولین کتاب مسیحیان و یهودیان یعنی همان «پیدایش» به ما نشان میدهد که امتی با عظمت از اسماعیل به وجود خواهد آمد؛ [6] این افراد که نزد خدا عظیم و بزرگاند، بدون شک جانشینان خدا بر زمین باید باشند؛ پس آنها بهطور خاص محمد (ص) و جانشینان پس از اویند [7] و این معرفینامه یکی از دلایل حقانیت حسین (ع) از جانشینان محمد (ص) و یکی از متون اشارهکننده به اوست. • سپیدجامۀ تاج طلا بر سر در مکاشفۀ یوحنا حسین (ع) را مییابیم! آنجا که صحبت از یک تختنشین و بیستوچهار پیر اطراف اوست [8] و آن تختنشین محمد (ص) است [9] و آن ۲۴ پیر یا شیخ که تاج طلا بر سر دارند و جامۀ سپید بر تن دارند، جانشینان محمد (ص) هستند که در وصیت او (ص) به آنها اشاره میشود و حسین (ع) یکی از آن ۲۴ پیر یا شیخ است. • یکی از دوازده ستاره در مکاشفۀ یوحنا میبینیم که زنی دیده میشود که آفتاب را پوشیده است و ماه زیر پاهایش است و تاجی از دوازده ستاره بر سر دارد و پسری را به دنیا میآورد. [10].سید احمدالحسن پس از آنکه نادرستی تفسیر مفسرین مسیحی را آشکار میکند [11] تفسیر صحیح را ارائه کردند؛ خلاصه: «زن» در یکی از وجهها به مادر امام مهدی (س) اشاره دارد و آفتاب به محمد (ص) و ماه به علی (ع) اشاره داره و دوازده ستاره همان فاطمه (س) و یازده فرزند ایشان (ع) هستند و پسری که به دنیا میآید اشاره به مهدی اول (ع) دارد و در تبیین وجه دیگر اشاره فرمودند که برای زن وجه دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه او فاطمه (س) است و آفتاب و ماه و دوازده ستاره به محمد (ص) و خدیجه (س) و دوازده امام (ع) اشاره دارد و پسری که به دنیا میآید همان مهدی اول است. • قربانی کنار رود فرات ارمیا (ع) پیشگویی کرد که پروردگار لشکرها (یا منجی) خواستار انتقام برای یک قربانیِ کنار رود فُرات است. [12] این قربانی که نزد رود فرات در عراق است، در نزد ما امام حسین (ع) است که کنار رود فرات شهید شد. [13] • تموز حسین (ع) همان تموز در کتاب حزقیال است؛ کسی که زنان برای او گریه میکنند؛ [14] همان دموزی یعنی فرزند نیکوکار معروف نزد سومریان که رمزورازش توسط سید احمدالحسن برای ما روشن شد. [15] • توضیح اینها بخشی از معرفینامههایی بود که به حسین (ع) اشاره میکرد و باور دارم اینها حداقل از معرفینامههایی که در کتاب مقدس و به باور مسیحیان دربارۀ یحیی (ع) است، بسیار روشنتر و دقیقتر است! [16] یحیایی که مسیحیان به حقانیتش ایمان دارند! • سخن پایانی کاری که محمد صحاف کاشانی انجام داد اقتباسی از اقدامات برخی شیعهنماهایی است که با تفسیر اشتباه از متون کتاب مقدس به مذهب شیعه ضربه میزنند! که در آیندۀ نزدیک و اگر خدا بخواهد در یک مقاله به آن میپردازم. اما کاری که او انجام داد، فریبکاری بود! خلاصه او در اینجا متوسل به دروغ و فریب شد! میخواهم به تمامی مسیحیانی که این مقاله را میخوانند بگویم که دین اسلام سخنگو دارد و آن سخنگویان فرستادگان خدایند و در نزد ما محمد (ص) و خلفای ایشان (ص) در وصیت مقدساند و نه کاشانی و امثالش! او حرفهای غیردقیق دیگری نیز گفته است که فکر میکنم نیازی نیست به آنها بپردازم. بله! نائبرئیس انجمن ادیان و مذاهب حوزۀ علمیۀ قم! پانوشت 1. https://t.me/velayattv/32768 2. http://www.dukhrana.com/peshitta/analyze_verse.php?lang=en&verse=John+1:27&source=ubs&font=Estrangelo+Edessa&size=150 ؛ همچنین: http://dukhrana.com/peshitta/msviewer.php?ms=4&id=379 3. https://bible.com/bible/118/jhn.1.27.nmv 4. انجیل یوحنا، فصل اول. 5. مسیحیان آن را عهد قدیم میخوانند. 6. ر.ک. پیدایش ۱۸:۲۱. 7. هفتهنامه زمان ظهور، نشریه شماره ۱۳۶، سلسلهپاسخهایی به بدعت ۱۰۱ یوحنای دمشقی قسمت پنجم | لینک: https://t.me/Zaman_Zohour/8851 8. ر.ک. مکاشفه ۱:۴-۴. 9. ر.ک. هفتهنامه زمان ظهور، نشریه شماره ۱۶۵، سلسلهپاسخهایی به بدعت ۱۰۱ یوحنای دمشقی قسمت هفدهم | لینک: https://t.me/Zaman_Zohour/10382 10. ر.ک. مکاشفه، فصل ۱۲. 11. ر.ک. سیزدهمین حواری، نسخۀ گردآوریشدۀ دکتر توفیق مغربی، ص 140. 12. ر.ک. ارمیا 10:46. 13. ر.ک. هفتهنامۀ زمان ظهور، ویژهنامۀ محرم ۱۴۴۴، زنگ بیداری | لینک: https://t.me/Zaman_Zohour/8675 14. ر.ک. حزقیال ۱۳:۸-۱۶ 15. ر.ک. سید احمدالحسن، توقفگاههایی برگزیده از چشماندازهای سومر و اَکِد، توقفگاه چهارم، ص۲۱. 16. ر.ک. هفتهنامۀ زمان ظهور، نشریۀ شمارۀ 92، تلنگری بر هر مسیحیای که به یحیی ایمان دارد | لینک: https://t.me/Zaman_Zohour/10318 حجتشناسی قرآنی (قسمت اول) روش استدلال به قرآن کریم برای اثبات اصول امامت و مهدویت به قلم: عباس فتحیه درآمد چند سال پیش در بهار سال ۱۳۹۶هجری شمسی به درخواست دوستان عزیزم و خانوادهٔ حقیقیام (انصار امام مهدی علیهالسلام) ده جلسه تدریس در موضوع حجتشناسی قرآنی داشتم که فایلهای صوتی ده جلسه در تاریخ ۳۰خرداد ۱۳۹۶ در تلگرام منتشر شد. این دورهٔ آموزشی –همچنانکه از نامش آشکار استـ درصدد اثبات اصول امامت و روش شناخت امام (قانون معرفت حجتهای خدا) بر پایهٔ استدلال قرآنی برگزار شد. چندی بعد یکی از خواهران فرهیختهام این سلسله درسها را بهصورت داوطلبانه حروفچینی کرد تا بهشکل سلسلهمقالات هم ارائه شود. خدا به ایشان پاداش خیر بدهد. ناخشنودم از اینکه بهسبب مزاحمتهای احتمالی امنیتی، اجازه ندارم حتی با ذکر نامشان کمترین قدردانی و سپاسگزاری را بهجا آورم. امیدوارم این موانع بهسرعت برداشته شود و پیروان اهلبیت (ع) هم مانند دیگر مکاتب و مذاهب حقّ انتشار باورها و آثار علمیشان را پیدا کنند. قرار بود این مقالات در آن زمان منتشر شود، اما مدّتی بعد در تاریخ ۳شهریور ۱۳۹۷هجری شمسی اسیر ستمپیشگان شدم، تا اینکه به لطف خدا اواخر سال ۱۴۰۱ گشایشی حاصل شد. فایل حروفچینیشده سلسله درسهای حجتشناسی قرآنی را مجدّداً برایم ارسال کردند. مدّتی گذشت تا فراغتی به دست آمد که بتوانم آن درسهای پیادهشده را ویرایش و بازنویسی و تکمیل کنم تا بهصورت سلسلهمقالاتی در هفتهنامه زمان ظهور منتشر گردد. آنچه پیشِروی شماست همان قالب متنی درسهای حجتشناسی قرآنی است که توسّط خواهر فرهیخته و بزرگوارم حروفچینی شده و اینک به تکمیل و ویرایش آنها پرداختهام. خداوند به ایشان و همه دستاندرکاران در هفتهنامه زمان ظهور پاداش نیکو عنایت کند. قرآن معجزهای علمی و ملکوتی است قرآن کلام خداست، به این معنا که حقایق و معارفی فراجسمانی است که از طرق وحی بر قلب رسولالله محمد (ص) نازل شده و بزرگترین فرستاده خدا آن معارف وحیانی را با ادبیات خودش به زبان درآورده و کاتبان وحی آن کلمات را نوشتهاند. کسی که به وحی و نبوت و رسالت حضرت محمد (ص) باور داشته باشد، کتاب آسمانی او را هم میپذیرد، هرچند بخشی از مفاهیم و آیات متشابه و رمزآلود آن را نفهمد یا پرسشها و ابهاماتی در خصوص بعضی از جزئیات داشته باشد. به این افراد پیشنهاد میکنم کتاب «دفاع از قرآن» نوشته دانشمند بزرگ جهان اسلام «دکتر علاء السالم» را مطالعه کنند؛ چراکه در این کتاب ارزشمند پاسخ اغلب اشکالات و شبهات خود را خواهند یافت. اعتقاد به نبوت رسولالله (ص) به این معناست که آنچه او میگوید از نزد خداست، نه هوای نفس او. بنابراین وقتی از قرآن کریم بحث میکنیم، در واقع مخاطبان ما حدود دو میلیارد مسلماناند که قرآن را مهمترین و اولین منبع معتبر دینی میدانند؛ صرفنظر از تمام اختلافات کلّی و جزئی در اعتقادات و احکام و پیدایش فرقههای متعدّد، همۀ مسلمانان و دستکم فرقههای بزرگ و معروف و شناختهشده آنها اختلاف و تردیدی در حجّیت و اعتبار قرآن بهعنوان مهمترین منبع دینی ندارند. قرآن کریم مهمترین معجزه رسولالله (ص) است؛ معجزهای که بارها مخالفان را تحدّی و دعوت به مبارزه کرده است. خداوند میفرماید: (اگر در آنچه ما بر بندهمان فرستادیم تردید دارید یک سوره مانند او بیاورید و گواهان خود را غیر خدا فراخوان بدهید اگر راست میگویید) (وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ). [1] همچنین میفرماید: (یا میگویند که این قرآن را به دروغ به خدا بسته؛ بگو پس یک سوره مانند آن بیاورید و هرکه را میتوانید بهجز خدا فراخوان بدهید اگر راست میگویید) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ). [2] نیز میفرماید: (یا میگویند این قرآن را به دروغ به خدا بسته؛ بگو پس ده سوره مثل آن را بیاورید که به دروغ نسبت داده شده باشد و هرکسی که میتوانید غیر از خدا را فراخوان بدهید اگر راست میگویید) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ). [3] منصفانی که قرآن را بهعنوان یک کتاب مطالعه میکنند متوجه غیرعادی و اعجازآمیز بودن آن میشوند، اما واقعاً این اعجاز در چه زمینهای است؟ آیا در فصاحت و بلاغت عربی است؟ آیا در اطلاعات علوم تجربی یا فلسفی است؟ آیا در پیشگوییهای خارقالعاده و دقیق است؟ در این بخشها (فصاحت و بلاغت ادبی، اطلاعات علمی و فلسفی، پیشگوییها) آثار برجسته دیگری هم وجود دارد که نمیتوان به شیوه علمی اثبات کرد که قرآن نسبت به آنها در این زمینهها به اندازهای برتر است که میتوان آن را نوعی اعجاز قلمداد کرد. آیا ما واقعاً ملاکهای روشنی برای سنجش میزان فصاحت و بلاغت ادبی و سایر موارد مشابه داریم که بتوانیم به شیوه علمی راستیآزمایی کنیم که کدام کتاب از نظر فصاحت و بلاغتِ ادبی یا اطلاعات علمی و فلسفی یا کمّیت و کیفیت پیشگوییها برتر از دیگر کتابهاست؟ خیر؛ ما ملاکهای روشنی برای سنجش این برتری نداریم، چه رسد به اینکه بتوانیم ادّعا کنیم فلان کتاب مشخص در این زمینه (مثلاً فصاحت و بلاغت ادبی) معجزهآساست؛ یعنی هیچ کتابی در حدّ هماوردی و رقابت با آن نیست! بنابراین اعجاز قرآن کریم در همان زمینهای است که قرآن برای آن هدف نازل شده و رسولالله محمد (ص) برای آن هدف فرستاده شده و این اهداف قطعاً پیشگویی و آیندهنگری یا نوآوری بلاغی و ادبی و ارائهٔ اطلاعات خیرهکننده علمی و فلسفی و ... نیست؛ بلکه هدفش بیرون کردن مردم از ظلمت حیوانیت و جسمانیت و فراخواندن آنها بهسمت نور و ملکوت و غیب است. در واقع قرآن معجزهای علمی ملکوتی است؛ چون تأثیری که در نفوس بهجا میگذارد و نقشی که در ارتقای باطنی و ملکوتی افراد دارد، در سایر کتابهای همسو و مشابه حتی در کتابهای آسمانی فرستادگان گذشته (عهد عتیق و عهد جدید) دیده نمیشود. خداوند میفرماید: (ا.ل.ر* کتابی که به تو نازل کردیم تا مردم را از تاریکیها بهسمت روشنایی بیرون بیاوری به اجازه پروردگارشان بهسمت راه عزیز حمید) (الَر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ). [4] آیا کتابی را جز قرآن سراغ دارید که چنین تأثیر عمیقی در روح و نفس خوانندگان بگذارد که گویا آنها را از جهان طبیعت بیرون آورده و بهسمت خدا جذب میکند؟ برای ژرفپژوهی در زمینه مبحث اعجاز قرآن پیشنهاد میکنم کتاب «إعجاز القرآن» نوشته دکتر علاء سالم را مطالعه کنید؛ زیرا سخنم در اینجا برداشتی آزاد از رهآورد این پژوهش ارزشمند بود. قرآن کلام خداست، چون اختلاف در آن نیست و اگر از ناحیۀ غیر خدا بود اختلافات زیادی در آن دیده میشد: (أفلا یتدبّرون القرآن ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً). [5] در کلمات و علوم بشری همواره اختلاف وجود دارد؛ مثلاً کلام و کتاب یک اصولی و یک فیلسوف در یک زمان با کلام فقیه، عالم و فیلسوف دیگر در همان زمان و همچنین زمان دیگر تناقض دارد. حتی در کتابها و کلمات یک دانشمند نیز اختلاف وجود دارد؛ چون انسان است و در مسیر تکامل و پویایی. برای مثال، کسانی که در فلسفهٔ ملاصدرا (ره) کاوش کردهاند نیک میدانند که در نخستین کتابهایش بسیار با نظرات و آرای فلاسفۀ جمهور (مشائین) همراه است و در کتابهای واپسینش بهشدّت از آن نحلۀ فکری فاصله گرفته است. یک انسان هرقدر نابغه باشد، باز هم یک انسان است و در طول زمان یافتههای جدیدی دارد و لذا همواره در مسیرِ شدن و دگرگونی است و در نتیجه بین همهٔ آرا و نوشتههایش هماهنگی دیده نمیشود. اختلافات ظاهری در قرآن برای چیست؟ در حدیث معروفی از امیرالمؤمنین (ع) آمده است که شخصی به نام ابن الکوّاء در مجلس وعظ امیرالمؤمنین (ع) در مسجد کوفه نشسته بود و در میانۀ خطبه حضرت بلند شد و تلاش کرد با ارائه نمونههایی از اختلاف ظاهری تعابیر قرآنی اثبات کند که قرآن حاوی تعارض و تناقض است. امام علی (ع) به سؤالاتش پاسخ داد و به او نشان داد آنچه تو بهعنوان اختلاف ظاهری در تعابیر قرآنی میبینی و تصوّر میکنی نشاندهندهٔ تعارض و اختلاف در قرآن است، ناشی از جهل تو به تفسیر و تأویل آیات است؛ پس بهجای پیشداوری عجولانه باید از صاحب علم تأویل و تفسیر قرآن بپرسی تا معانی قرآن را برایت روشن کند. [6] آیا کسی که مثلاً اطلاع درستی از علم طبّ ندارد میتواند با یک مرور سطحی بر یک کتاب پزشکی اختلافات ظاهری آن را بهعنوان تعارض و تناقض طبّ، برجسته کند؟ واضح است کسی جز فرد مطّلع و متخصّص نمیتواند بهدرستی دربارۀ یک کتاب معرفتی داوری کند؛ اما چه کسانی دینشناس و قرآنشناساند و میتوانند معنای آن را آشکار کنند؟ دو یادگار جداییناپذیر و گرانبهای پیامبر (ص) هر مسلمانی براساس سفارش صریح پیامبر خدا (ص) در حدیث معروف ثقلین و دیگر متون دینی، باید به قرآن چنگ بزند؛ اما بهراستی قرآن کجاست و چگونه به آن چنگ بزنیم و آموزههایش را دریافت کنیم؟ رسول خدا (ص) در حدیث متواتری که محققان منصف شیعه و سنی شکی در اصل صدور آن ندارند، میفرماید من در بین شما دو امر گرانبها (قرآن و عترت) را به جا میگذارم که تا وقتی به آنها چنگ بزنید گمراه نخواهید شد و این دو تا روز قیامت از هم جدا نخواهند شد. این مضمون متواتر با الفاظ مشابهی در بیشتر منابع روایی فریقین (شیعه و سنی) نقل شده است و ما در اینجا درصدد احصاء آنها نیستیم؛ مثلاً در یکی از این نقلها چنین آمده: «إِنِّی تَارِک فِیکمْ أَمْرَینِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا ـکتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اهلبیتی عِتْرَتِیـ أَیهَا النَّاسُ اسْمَعُوا وَ قَدْ بَلَّغْتُ إِنَّکمْ سَتَرِدُونَ عَلَی الْحَوْضَ فَأَسْأَلُکمْ عَمَّا فَعَلْتُمْ فِی الثَّقَلَینِ وَ الثَّقَلَانِ کتَابُ اللَّهِ جَلَّ ذِکرُهُ وَ اهلبیتی.» [7] یعنی من در میان شما دو چیز باقی میگذارم که اگر آنها را دستاویز قرار دهید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم که اهلبیتم هستند. ای مردم بشنوید! من به شما رساندم که شما در کنار حوض بر من وارد میشوید، پس من از شما دربارۀ رفتارتان با این دو یادگار ارزشمند سؤال خواهم کرد؛ یعنی کتاب خدا و اهلبیتم. در نقل دیگری آمده: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ اَلثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا.» [8] یعنی من بین شما دو امر گرانبها باقی میگذارم که تا وقتی به آن دو چنگ بزنید هرگز گمراه نمیشوید: کتاب خدا و عترتم، اهلبیتم. و این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اینکه بر من وارد حوض شوند. پس بنگرید در نبود من با این دو چه رفتاری میکنید. بنابراین قرآن و عترت همیشه با هماند و ممکن نیست یکی را بدون دیگری به دست آورد یا شناخت؛ مثلاً نمیتوان گفت که قرآن را میشناسیم و به آن تمسک جستهایم ولی مصداق اهلبیت (علیهمالسلام) را نمیشناسیم یا قبول نداریم. قرآن کجاست؟ رهآورد حدیث ثقلین این است که هر زمانی قرآن در ضمن مصداقی از اهلبیت (علیهمالسلام) است؛ یعنی اگر قرآن را بهمثابه یک متن یا قانون بدانیم، در هر زمان شخصی از اهلبیت عصمت (علیهمالسلام) سخنگو و مفسّر و مجری آن کتاب قانون است. مخالفان مذهب اهلبیت (ع) بر این باورند که میتوان به حقیقت قرآن بدون اهلبیت (علیهمالسلام) تمسک کرد، و احیاناً خود را قرآنبسنده مینامند، درحالیکه این عقیده آنها با خود قرآن کریم باطل میشود. از آنها میخواهیم که اگر واقعاً از قرآن مطّلعاند و خود را قرآنبسنده میدانند تنها با قرآن جواب ما را بدهند. نخستین پرسش این است که قرآن کجاست که به آن تمسک جوییم؟ اگر بگویند قرآن در همان مصحف چاپشده است، میگوییم که این جمله مستند قرآنی ندارد. خود قرآن فرموده من در سینه کسانیام که علم به آنها داده شده: (بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ) [9] «بلکه قرآن آیاتی است روشن که در سینهٔ کسانی که علم به آنها داده شده جای دارد و آیات ما را جز ستمکاران انکار نمیکنند). اکنون از آنها میپرسیم آنان که علم به آنها داده شده و قرآن در سینهٔ آنهاست چه کسانیاند؟ اگر بگویند علمای فلان مذهب و مکتب یا فلان شخص یا مفتی، خواهم گفت: اینها را قرآن نگفته، پس این جواب هم قرآنی نیست. جواب قرآنی این پرسش مهم را بهزودی در همین مقاله خواهید یافت. همچنین میپرسیم چه کسانی محرم قرآناند و میتوانند معنای آن را لمس و مسح کنند؟ ما شیعیان اهلبیت (علیهمالسلام) یک پاسخ روشن قرآنی داریم: تنها مطهَّرون (پاکشدگان) قابلیت تماس با آن حقیقت مکنون را دارند: (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ *فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ *لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ *تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ) [10] (این قرآنی است گرامیقدر، در نوشتهای ذخیرهشده که جز پاکشدگان دست بر آن نزنند، نازلشده از جانب پروردگار جهانیان است). بنابراین تا اینجا دانستیم که قرآن در سینهٔ افرادی است که علم به آنها داده شده و تنها در دسترس افراد مطهَّر است و جز ایشان کسی دسترسی به حقیقت مکنون قرآن ندارد، اما مطهَّرون چه کسانیاند؟ پاسخ روشن قرآن این است: اهلبیت رسولالله (ص): (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) [11] (ای اهلبیت، خدا فقط میخواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را چنانکه باید پاک سازد). آنها (عامّه) میگویند این امر مربوط به زنان پیامبر (ص) است، چون قسمت نخست آیه مربوط به زنان پیامبر (ص) است. باید بگویم صدر آیه که در خصوص زنان پیغمبر (ص) است از ضمایر مؤنث (کنّ) استفاده کرده، اما این بخش آیه که مربوط به تطهیر است عمداً ضمیر را تغییر داده و از ضمایر مذکر (کم) استفاده کرده و میگوید: خدا میخواهد پلیدی را فقط از شما اهلبیت بردارد و شما را پاکیزه کند! بنابراین قسمت دوم آیه خطاب به کسانی غیر از زنان پیامبر (ص)، یعنی همان اهلبیت (علیهمالسلام) است که همواره تا قیامت هستند و قرآن از آنها جدا نمیشود و همواره پاک و معصوماند. این عقیده با قرآن و عقل و نیز حدیث متواتر ثقلین سازگار است، اما عامه (اهلسنت) که این آیه را به زنان پیامبر (ص) تطبیق میدهند، باید پاسخ بدهند که چطور ممکن است دو مطهّر با هم بجنگند و مخالفت کنند؟! آنها خوب میدانند که عایشه با امیرالمؤمنین (ع) جنگید و در فتنه جمل جبهه بزرگی را برای محاربه با امام علی (ع) تشکیل داد. در نتیجه قطعاً یکی از این دو طرفِ جنگ خطاکار بودهاند و مطهّر نیستند! البته این فقط یک شاهد تاریخی بود و جزو استدلال قرآنی ما نیست؛ چون بنا بر این است که فقط از قرآن استدلال کنیم، نه روایات و تاریخ. مهم این است که به شهادتِ حدیثِ متواتر ثقلین و آیات قرآنی، اهلبیت (علیهمالسلام) تا قیامت با قرآن همراهاند و لذا در همه این آیاتی که در این مقاله بررسی میکنیم از فعل مضارع (مستقبل) استفاده شده که دلالت بر استمرار در آینده دارد و لذا از نظر قرآنی نمیتوان اهلبیت (علیهمالسلام) را مساوی با زنان پیامبر (ص) دانست، چون آنها استمرار نداشتند، اما خاندان و جانشینان پیامبر (ص) تا قیامت استمرار دارند. این مطللب را نیز بهزودی در همین سلسلهمقالات، به دلایل قرآنی اثبات خواهیم کرد. بنابراین اگر بخواهیم به قرآن تمسک جوییم هیچ راهی نداریم جز اینکه مصداق اهلبیت (علیهمالسلام) را بشناسیم، و اگر آنها را نشناسیم هیچ دسترسیای به قرآن نداریم و این کتاب بهتنهایی و جدای از اهلبیت (علیهمالسلام) نمیتواند ما را هدایت کند. قرآن خودش روشن است یا روشنگر میخواهد؟ معمولاً آنها (عامّه) در برابر این استدلال به آیاتی اشاره میکنند که قرآن را «بیان» و «برهان» و «نور» و «تبیان» میشمرد و میگویند: قرآن خودش فرموده که من روشنم و برهان و دلیل و نور و روشنکنندهٔ همهچیزم. پس برای فهم قرآن به انسان نیاز نداریم. باید بگویم: این عقیده هم مانند دعاوی قبلی با متن قرآن مخالف است. درست است که قرآن روشن و بیان و نور و برهان است، اما بهواسطهٔ تبیین و روشنگری خلیفهٔ خدا، نه بهصورت خودبسنده. این قرآن هرگز از ثقل اصغر (اهلبیت) جدا نیست؛ پس اگر صاحبان علم و تطهیرشدگان را بشناسید و قرآن را از آنها بگیرید، همۀ تاریکیها برایتان روشن خواهد شد. قرآن با مبیِّن (روشنگر) بیان (روشن) خواهد شد: (وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) [12] (بر تو قرآن را نازل کردیم تا آنچه را برای مردم نازل شده است برایشان روشن کنی و باشد که بیندیشند). اگر متن قرآن در روشنایی خودبسنده باشد، معنای «لتبیّن للناس» چیست؟ مگر میشود چیزی را که خودش روشن است روشن کرد؟! افزون بر اینکه این ادّعا با قرآن تناقض دارد، با بداهت عقلی نیز متعارض است؛ چون اهل سنت وانمود میکنند این کتاب خودش گویا و روشن است و نیاز به مفسّر و سخنگو ندارد، درحالیکه خودشان و بزرگانشان پرکارترین مفسّران قرآناند و هر شخصی از آنها تفسیری متفاوت از قرآن ارائه کرده! آیا دو مفسّر بزرگ از عامه را میشناسید که یک تفسیر از قرآن ارائه کرده باشند و با هم اختلافنظر نداشته باشند؟! چه بسا بگویند مفسّران شیعه هم در تفسیر قرآن اختلاف دارند. میگویم: در این مسئله تفاوت مهمّی بین شما و آنها نیست و هر شخص و گروه و فرقهای که از منبعی غیر اهلبیتِ تطهیرشدۀ رسولالله (ص) برای فهم و تفسیر معارف قرآن استفاده کند، بهتصریح خودِ قرآن هرگز به فهم و معرفت صحیح قرآن نخواهد رسید و بیراهه خواهد رفت، چه اسمش سنی باشد و چه شیعه و چه مستشرق و ملحد. این «تو هم همچنین» یکی از مغالطات رایج است؛ مثلاً وقتی به شخصی اثبات میکنید که دزدی کرده میگوید: فلانی و فلانی دزدی میکنند. این در نهایت میتواند اثبات کند که آنها هم دزد و مجرماند، نه اینکه تو بیگناهی! اگر تفسیرشان از سمت خدا بود اختلاف فراوان نداشت! این اختلافات فاحش در تفسیر و فهم قرآن نشانه این است که اولاً خودِ متن قرآن بهتنهایی روشن و آشکار و هدایتگر نیست، بلکه یک متن صامت است که هرکس با معلومات و باورهای خودش به طریقی آن را تفسیربهرأی کرده؛ و ثانیاً آنچه بهعنوان مکتب قرآن و معارف قرآنی ارائه کرده و مستقیماً به خدا و دین خدا و رسولالله (ص) نسبت میدهند، قطعاً نمیتواند به قرآن و خدا و دین خدا نسبت داده شود، چون اختلاف فراوان دارد و آنچه اختلاف فراوان دارد از سمت خدا نیست، بلکه از هوای نفس است: (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً) [13] (آیا در قرآن تدبّر نمیکنند، و اگر از نزد غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف فراوان مییافتند). بنابراین آنچه این عالمان دینی ارائه میکنند قطعاً از نزد خدا نیست، و قرآن نیست، و کلام خدا نیست، و بالتبع قابل انتساب به قرآن و دین خدا و رسول خدا (ص) نیست؛ بلکه کلام این علماست و ما مکلّفیم که به قرآن چنگ بزنیم و کلام خدا را تبعیت کنیم، نه کلام بندگان خطاکار خدا! آنها هرگز نمیتوانند بر اینهمه اختلاف سرپوش بگذارند و بگویند متن قرآن روشن است و مفسّر و سخنگو و مبیّن نیاز ندارد؛ چون اگر نیازی به مفسّر و سخنگو ندارد، پس شما چه میکنید؟! ساکت شوید تا خود این متن روشن همه مردم را هدایت کند! متشابهات قرآن را چه کسانی میفهمند؟ خود متنِ قرآن گواهی میدهد که حاوی رمزها و متشابهاتی است که جز خدا و استواران در معرفت (الراسخون فی العلم) کسی از آنها مطّلع نیست: (هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْالألْبَابِ) [14] (اوست که این کتاب را بر تو نازل کرد؛ بعضی از آیات محکماتاند که آنها امّالکتاباند و بعضی آیات متشابهاتاند. اما آنها که در دلشان میل به باطل است بهسبب فتنهجویی و میل به تأویل از متشابهات پیروی میکنند، درحالیکه تأویل آن را جز خدا و آنان که استواران در علم نمیداند. میگویند ما بدان ایمان آوردیم؛ همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نمیگیرند). متشابهات و رمزهای مشتبه قرآن را فقط خدا درک میکند و کسانی که گام استوار در علم دارند، یعنی تزلزل و شک و وهم ندارند؛ چون علم را از وحی الهی دریافت میکنند، نه تفکر و اجتهاد بشری که پیوسته در حالت تکامل و تغییر است. چنین کسانی البته عصمت علمی دارند و همان کسانیاند که علم به آنها داده شده و همان مطهَّروناند که میتوانند کتاب مکنون (قرآن) را لمس کنند. اهلسنت بر این امر اصرار دارند که جمله در «الا الله» تمام شده است و لذا علامت وقف را هم در رسمالخطّ مصحف شریف روی کلمه «الله» گذاشتهاند تا مردم تصوّر کنند که جمله در اینجا تمام شده، یعنی مفهوم متشابه قرآنی را کسی جز خدا نمیداند؛ و راسخون در علم فقط میگویند خدایا ما ایمان آوردیم و نیازی به فهم متشابهات نداریم. از نظر آنها «واو» در «و الراسخون فی العلم» استینافی است و این جملهٔ جدیدی است و عطف به «الله» نیست. ما شیعیان معتقدیم «و الراسخون فی العلم» عطف به «الله» است و معنای جمله این است که کسی جز خدا و راسخون در علم متشابهات قرآنی را نمیداند. خواهیم دید که این عقیدهٔ آنها هم خلاف قرآن است، چون طبق اِعراب آنها فقط خدا متشابه قرآن را میفهمد و حتی رسولالله (ص) هم علم به همهٔ قرآن ندارد! درحالیکه به گواهی قرآن، رسولالله (ص) مبیّن و روشنگر قرآن است. مگر ممکن است کسی که خودش حقیقت این کلام را نمیداند مفسّر و مبیِّن آن برای دیگران باشد؟! بنابراین رسولالله (ص) هم جزو استواران در علم (معصومان) است و «الراسخون فی العلم» عطف به «الله» است، یعنی کسی جز خدا و راسخان در علم دانای به آن نیست. راسخون در علم به صیغهٔ جمع بیان شده، و این نشان میدهد که پیامبر و بقیهٔ راسخان در علم از یک زمره و سنخاند؛ یعنی بقیه راسخون هم از همانجا آمدهاند که پیامبر (ص) آمده و همانطور که رسولالله (ص) با نصب و نصّ الهی به مقام نبوت مبعوث شد، بقیهٔ راسخان در علم هم توسط خدا تنصیب میشوند، نه با انتخابات و شورا! اساساً اگر از سمت خدا نیامده باشند و علم را از منبع وحیانی نگیرند چطور ممکن است راسخ و استوار در علم شوند؟! در نتیجه برای درک قرآن و دستیابی به معارف واقعی آن و چنگ زدن به آن، چارهای نداریم جز اینکه در هر زمان مصداق راسخون در علم را پیدا کنیم که همان اهلبیت و مطهّرون و اولوالعلم و نیز همان اهلالذکرند. اهلالذکر چه کسانیاند؟! در آغاز گفتیم که قرآن فرموده: (بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَآ إِلَّا الظَّالِمُونَ) [15] (بلکه این قرآن آیات روشنی است در سینههای کسانی که علم به آنها داده شده؛ و جز ستمکاران کسی آیات ما را انکار نمیکند). اما این کسانی که علم به آنها داده شده و معرفت قرآن در سینهٔ آنهاست چه کسانیاند؟ و ما برای دستیابی به معرفت قرآن باید سراغ چه کسانی برویم؟ آیا قرآن پاسخ روشنی به ما میدهد؟ خداوند فرموده: (وَمَآ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) [16] (قبل تو فقط مردانی را فرستادیم که به آنها وحی میکردیم؛ پس از اهل ذکر بپرسید اگر نمیدانید). از مخالفان میپرسیم «اهلالذکر» چه کسانیاند؟ «اهل» بهمعنای خانواده و نزدیکان و خویشاوندان است، اما خانوادهٔ ذکر چه کسانیاند؟ و اصلاً ذکر چیست یا کیست؟ چه بسا بگویند اهلالذکر یعنی همان کسانی که اهل مطالعه و بحث در قرآناند و با آن سروکار دارند. این پاسخ در اینجا اقلاً سه اشکال مهم دارد: 1. این تفسیر پشتوانه قرآنی ندارد، بلکه مبتنی بر یک اصطلاح عرفی است که مثلاً به عدهای میگویند اهل کاسبی یا اهل عبادت یا اهل موسیقی. حتی این تفسیر پشتوانه لغوی محکمی هم ندارد، چون اهل و آل (که تبدیلشده همان اهل است) نزد اهل لغت بهمعنای خانواده و فرزندان و کسانی است که در خانه شخص جمع میشوند و دنباله اویند، و مجازاً به معانی دیگر مثل شایسته و ... استعمال شده. [17] 2. این تفسیر خلاف عقل است، چون همه کسانی که با کتاب و ذکر و علوم دینی سروکار دارند طبق این تعریف اهلالذکر محسوب میشوند؛ پس همه مردم باید از آنها بپرسند تا به علم برسند، درحالیکه معلوم نیست کدام دسته از آنها به علم و معرفت وحی رسیدهاند، چون این عالمان اهل کتاب و علوم دینی اختلاف بسیار دارند و صدها فرقهاند که همدیگر را تأیید نمیکنند. لذا این آیه با چنین تفسیری نه هیچ مشکلی را برطرف نمیکند، بلکه یک مشکل را تبدیل به هزاران مشکل کرده و میگوید: اگر نمیدانید بهسراغ هریک از علمای دینی که خودش را اهلالذکر میداند بروید و از او بپرسید. طبعاً هدف از سؤال کردن این است که وحی را بشناسیم و به آن عمل کنیم. پس هر فرقه و گروهی موظفاند به هرکسی که خودش را اهلالذکر میداند یا آنها او را اهلالذکر میدانند بروند و معرفت قرآن را از او بگیرند و به آن عمل کنند. این دقیقاً مثل این است که خداوند بگوید: هر کاری دوست دارید انجام دهید و من هیچ اراده و مقصود مشخصی از وحی ندارم، اما شما به هر نتیجهای برسید همان دستاورد شما کلام و پیام من است! 3. اساساً همان عالمان دینی که خودشان را اهلالذکر میدانند یا مردم آنها را اهلالذکر میدانند، چون جزو اهلبیت و مطهّرون نیستند، پس قطعاً علم و معرفت حقیقت قرآن را ندارند و خودشان مکلّفاند به اهلالذکر مراجعه کنند تا از جهل و خطا حفظ شوند و معرفت صحیح قرآن را پیدا کنند. این مسئله در دلایل قرآنی قبل توضیح داده شد. بنابراین اهلالذکر در این آیه نمیتوانند کسانی باشند که جزو اهلبیت و مطهّرون نیستند و خودشان حقیقت قرآن را لمس نکردهاند؛ بلکه ارائه هر معنایی از اهلالذکر غیر از اهلبیت رسولالله (ص) منتهی به تناقض این آیه با آیات قبلی میشود! اما واقعاً «اهلالذکر» چه کسانیاند؟ اگر بدانیم «ذکر» چیست طبعاً معنای اهل و خانواده و مقرّبین ذکر را هم مییابیم. ذکر همان رسولالله (ص) است. قرآن کریم فرموده: (فَاتَّقُوا اللَّهَ يَآ أُوْلِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا * رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ) [18] (یعنی از خدا پروا کنید ای خردمندان مؤمن؛ خداوند بهسمت شما ذکری فرستاده، رسولی که بر شما آیات روشنگر خدا را میخواند...). آشنایان با ادبیات عرب میدانند که کلمۀ «رسولاً» در آیه ۱۱ سوره طلاق یا عطف بیان یا بدل از کلمۀ «ذکراً» در آیه قبل است؛ یعنی آن ذکری که برای شما فرستاده شده همان رسولالله (ص) است. پیامبر (ص) متذکّر حقیقی (یادآوریشده) و مذکّر حقیقی (یادآوریکننده) و خودش ذکر حقیقی (یاد) خدا بود. بنابراین اهلالذکر از نظر قرآن همان اهل محمد (ص) یا آلالرسول (ص) هستند. این استدلال قرآنی را از مناظره یکی از افراد برجسته همین خاندان عصمت و طهارت آموختم؛ یعنی امام علیّ بن موسی الرضا (ع) که در مجلس مأمون فرمود: «فَنَحْنُ أَهْلُ اَلذِّكْرِ اَلَّذِينَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ فَنَحْنُ أَهْلُ اَلذِّكْرِ فَاسْأَلُونَا إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ فَقَالَتِ اَلْعُلَمَاءُ إِنَّمَا عَنَى اَللَّهُ بِذَلِكَ اَلْيَهُودَ وَ اَلنَّصَارَى فَقَالَ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ سُبْحَانَ اَللَّهِ وَ هَلْ يَجُوزُ ذَلِكَ إِذاً يَدْعُونَّا إِلَى دِينِهِمْ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ أَفْضَلُ مِنْ دِينِ اَلْإِسْلاَمِ فَقَالَ اَلْمَأْمُونُ فَهَلْ عِنْدَكَ فِي ذَلِكَ شَرْحٌ بِخِلاَفِ مَا قَالُوهُ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ فَقَالَ أَبُو اَلْحَسَنِ نَعَمْ اَلذِّكْرُ رسولالله وَ نَحْنُ أَهْلُهُ وَ ذَلِكَ بَيِّنٌ فِي كِتَابِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَيْثُ يَقُولُ فِي سُورَةِ اَلطَّلاَقِ فَاتَّقُوا اَللّهَ يا أُولِي اَلْأَلْبابِ اَلَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اَللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً `رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اَللّهِ مُبَيِّناتٍ فَالذِّكْرُ رسولالله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ نَحْنُ أَهْلُهُ» [19] «ما اهلالذکر هستیم که خداوند فرموده: اگر نمیدانید از اهلالذکر بپرسید. پس ما اهلالذکر هستیم. پس از ما بپرسید اگر نمیدانید. علما گفتند: خداوند در این آیه فقط یهود و نصاری را اراده کرده. امام رضا (ع) فرمود: سبحانالله! و آیا در این صورت رواست که ما را به دینشان دعوت کنند و بگویند دین ما برتر از دین اسلام است؟! مأمون گفت: آیا تو توضیح و شرحی خلاف سخن این علما داری؟ ابوالحسن (ع) فرمود: بله. «الذکر» رسولالله (ص) است و ما اهل و خانواده اوییم و این مسئله در کتاب خداوند عزّوجلّ آشکار است، آنجا که در سوره طلاق میفرماید: پس از خدا پروا کنید ای خردمندان مؤمن؛ خداوند بهسمت شما ذکری فرستاده، رسولی که بر شما آیات روشن خدا را میخواند. پس ذکر همان رسولالله (ص) است و ما اهل و خانواده اوییم.» شاید بگویید: قرار بود استدلال ما قرآنی باشد و از روایات استفاده نکنیم. باید بگویم: ما هم فقط از قرآن استدلال کردیم، و به سفارش قرآن برای یادگیری قرآن به اهلالذکر مراجعه کردیم. در واقع، این حدیث امام رضا (ع) یک استدلال قرآنی بود. حال اگر شما به ولایت اهلبیت (علیهمالسلام) باور ندارید، کافی است اسم گوینده را حذف کنید و این روایت را فقط بهصورت یک استدلال قرآنی بنگرید! پس اهلالذکر در قرآن همان اهلبیت رسولالله (ص) هستند و باید معرفت وحی را از آنها بگیریم و از آنها بپرسیم؛ چون بدون آموختن از آنها ما حتی معنای مراجعه به «اهلالذکر» را هم نمیدانستیم! من میتوانستم سیاست بورزم و آنچه را از معدن علم آموختم از زبان خودم بگویم تا چنین اشکالی مطرح نشود، اما هدفم این بود که همزمان اثبات کنم که فهم قرآن مختصّ اهلالذکر است و یکی از مصادیق اهلالذکر را هم بهصورت عملی به شما نشان دهم. آری، اهلالذکر کسانی هستند مانند امام رضا (ع). همانطور که دیدید این مطلب در قرآن به روشنی بیان شده بود، اما کسی جز اهلالذکر و اهلبیت رسولالله (ص) نتوانسته بود همین مطلب روشن را برایتان روشنگری کند؛ یعنی کسی جز اهلبیت (علیهمالسلام) علم به وحی و قرآن ندارد؛ و این برای منصفان و اولیالألباب یک نشانهٔ آشکار است برای تصدیق استدلال قرآنیِ ما که گفتیم: به شهادت خود قرآن کسی جز اهلبیت مطهر رسولالله (ص) معنای قرآن را بهدرستی نمیفهمد! منابع: 1. بقره، ۲۳. 2. یونس، ۳۸. 3. هود، ۱۳. 4. رعد، ۱. 5. نساء، ۸۲. 6. ر.ک: طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج ۱، ص ۲۵۹. 7. کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۲۹۳. 8. مفید، الإرشاد، ج ۱، ص ۲۳۱. 9. عنکبوت، ۴۹. 10. واقعه، ۷۷ – ۸۰. 11. احزاب، ۳۳. 12. نحل، ۴۴. 13. نساء، ۸۲. 14. آلعمران، ۷. 15. عنکبوت، ۴۹. 16. انبیاء، ۷؛ همچنین همین مضمون با اندکی اختلاف در تعبیر: نحل، ۴۳. 17. ر.ک: شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، ص ۳۴۵، المغرب فی ترتیب المعرب، ص ۵۰، المعجم الوسیط، ص ۳۱؛ لسان اللسان، ص ۵۱؛ فرهنگ ابجدی، ص ۱۶۰؛ الإفصاح فی فقه اللغة، ص ۳۰۶. 18. طلاق، ۱۰ – ۱۱. 19. عیون أخبار الرضا (ع)، ج ۱، ص ۲۲۸؛ الأمالی (للصدوق)، ج ۱، ص ۵۲۲. انسانهای قبل از حضرت آدم (ع) شاهدی قرآنی بر اندیشه سید احمدالحسن در تکامل (فرگشت) به قلم: کاظم محمدی مقدمه امروزه وقتی علم بر مرتجعین و علمای کلیسا پیروز شد، بسیاری از مردم به دلیل دلزدگی از رفتارهای وحشیانۀ دادگاههای قرون وسطایی از دین فراری شده و خدا را نمیخواهند. نه به این دلیل که خدا نیست، بلکه شاید بهدلیل ترس از اینکه شاید روزی دوباره کسانی به اسم خدا، مردم را در گمراهی فرو برده و در دادگاههای دینیشان آنها را شکنجه دهند. روزگاری مردم میترسیدند بپرسند آن لاکپشتی که جهان بر روی لاک آن قرار گرفته خودش روی چهچیزی ایستاده یا چه میخورد و کجا میخوابد؟ اما امروز آن علمای بزرگ در لاک خود فرورفته و اگر هم برای برگ کاهویی سر از لاک در بیاورند مجبورند پیشینیان خود را به باد تمسخر بگیرند، تا مبادا برگ کاهو را از دست بدهند. [1] مردم حق دارند از هرچه بوی دین میدهد فراری باشند؛ چون علمای دین هنوز هم حق را نپذیرفتند و با پذیرفتن چرخش زمین به دور خورشید فقط یکی از چندین خاکریز جهل و جهالت را از دست دادند. آنها هنوز معتقدند حضرت آدم (ع) اولین انسان روی زمین بوده و دگرگونش (فرگشت ـ تکامل) در خلقت انسان نقشی ندارد. سید احمدالحسن در کتاب «توهمِ بیخدایی» مسئلۀ فرگشت را بهشکلی کاملاً علمی شرح داده است و بعضی از آیاتی را که به این مسئله اشاره دارند ذکر میکند. [2] همانگونه که سید احمدالحسن به روشنی توضیح داده است، فرگشت با دین هیچ منافات یا تناقضی ندارد. بدین شکل که فرگشت جسم انسان را پدید آورده و آنچه در بهشت دنیا آفریده شد، نفس انسانی است. [3] شاهدی قرآنی غیر از آیاتی که ایشان در کتاب توهم بیخدایی بدان اشاره کرده است شواهد دیگری نیز در قرآن یافت میشود. ازجمله آیاتی که دراینخصوص میتوان به آن اشاره کرد این آیۀ شریفه است: (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ) (مردم یک امت بودند؛ سپس خداوند انبیا را مبعوث کرد، بشارتدهنده [برای بشارت دادن] و ترساننده [برای ترساندن مردم از عقوبت کارهایشان]). [4] مطابق این آیه مردم و انسانها در برههای از زمان یک امت واحد و غیرمختلف بودهاند تا زمانی که خداوند اراده کرد انبیا و رسولان را مبعوث کند. روایت زیر از امام صادق (ع) بهخوبی حقیقتِ این امت واحد را از انسانهای قبل از بعثت انبیای الهی شرح میدهد: «عن ابن اذينة عن زرارة عن ابىعبداللّه (ع) قال: قلت له كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لا مؤمنين و لا مشركين فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ قال كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لا مؤمنين و لا مشركين فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ فثم وقع التصديق و التكذيب و لو سئلت الناس قالوا لم يزل و كذبوا انما هو شىء بدا لله» «زراره میگوید از امام صادق (ع) دربارۀ این آیه پرسیدم که مردم یک امت بودند نه مؤمن و نه مشرک؛ سپس خداوند انبیا را مبعوث کرد بشارتدهنده و ترساننده. امام (ع) فرمود: مردم یک امت بودند نه مؤمن و نه مشرک؛ سپس خداوند انبیا را مبعوث کرد بشارتدهنده و ترساننده؛ پس بعد از آن، تصدیق و تکذیب اتفاق افتاد. و اگر از مردم (دراینباره) بپرسی میگویند همیشه همینطور بوده است (یعنی همیشه و از ابتدا پیامبران مبعوث میشدند و مردم از ابتدا دچار تصدیق و تکذیب بوده و هرگز امت واحد نبودند) ولی دروغ میگویند، بلکه دراینخصوص برای خداوند بداء (تصمیمی پس از تصمیمی) حاصل شده است.» [5] با دقت در کلمات امام صادق (ع) روشن میشود آن امتی که قبل از ارسال پیامبران (ع) بودند، نه مؤمن بودند و نه کافر. و این یعنی این دسته از انسانها به این دلیل که هنوز پیامبری بهسمت آنها نیامده بود و در نتیجه مکلف به پیروی از حجت خدا نبودند؛ نه مؤمن بودند و نه کافر؛ زیرا ایمان و کفر وقتی معنا پیدا میکند که کسی نسبت به چیزی تکلیف داشته باشد؛ و در این صورت اگر پیروی کرد مؤمن است و اگر پیروی نکرد کافر است. در حقیقت ایمان و کفر بهمعنای تصدیق و ایمان به فرستادۀ الهی یا تکذیب و کفر اوست؛ همانطور که امام صادق (ع) به این نکته تصریح کرده و فرمودند: «سپس بعد از آن، تصدیق و تکذیب رخ داد.» یعنی قبل از این، مردم دعوتهای الهی را تصدیق و تکذیب نمیکردند چون اصلاً ارسال و بعثتی اتفاق نیفتاده بود که مردم مأمور و مکلف به تصدیق باشند یا بتوانند آن را تکذیب کنند. اما این چه بُرشی از تاریخ است که مردمی بودهاند اما به این دلیل که هنوز خداوند متعال اراده نکرده انبیا را مبعوث کند، یک امت واحد بودند؟ آیا غیر از این است که در این آیه خداوند از انسانهایی سخن میگوید که با فرستادگان الهی روبهرو نشدند تا تصدیق یا تکذیب کنند؟ و این یعنی مردمی قبل از حضرت آدم(ع) وجود داشتند و آنها همان کسانیاند که نه مؤمن بودند و نه کافر؛ چون هنوز پیامبری بهسمت آنها نیامده بود تا آنها مأمور به پیروی از او باشند. شاهد جالب و ظریف در تأیید این ادعا انتهای همین روایت است. امام صادق (ع) فرمودند: «اگر از مردم بپرسی، میگویند همیشه همینطور بوده است، اما دروغ میگویند بلکه دراینباره برای خداوند بداء حاصل شد.» یعنی مردم به اشتباه گمان میکنند که همیشه و از ابتدای خلقتِ انسانها پیامبران بودهاند و اولین انسانی که در روی زمین خلق شد حضرت آدم (ع) بود. در نتیجه خداوند هیچگاه تصمیمش را تغییر نداده و همیشه اینگونه اراده کرده است که مردم امت واحد نباشند و همیشه بهجهت تصدیق و تکذیب انبیای الهی دچار امتحان و فتنه شوند. امام صادق (ع) تأکید میکند که برداشت اهلسنتِ آن زمان (و هرکسی که چنین تصور کند)، غلط و دروغ نسبت به خداست، و درست و حق این است که برای خدا در این امر بدا حاصل شده است؛ یعنی تصمیمی را بعد از تصمیم دیگر گرفته است و همیشه بر یک منوال نبوده است. به عبارت دیگر در ابتدا خداوند اراده کرده است که مردمانی در روی زمین با عدم ارسال پیامبران، امت واحده و یکدست باشند و سپس اراده کرد که رسولانش را بفرستد تا مردم دچار امتحان و فتنه در مقابل فرستادگانش شوند و پس از تصدیق و تکذیبِ آنها امتهای متفرق و مختلفی باشند: (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفين) (و اگر پروردگارت مىخواست، همۀ مردم را يك امّت (بدون هيچگونه اختلاف) قرار مىداد؛ ولى آنها همواره مختلفاند). [6] پس حقیقت این است که خداوند برای امتحان مردم در این دنیا اراده کرد آنها مطابق اختیار و انتخاب خود با پیامبران مواجه شوند و هرگز با اکراه و اجبار، مردم را بر یک دین و آیین و امت واحد جمع نکند. اما میبینیم مطابق آیات دیگر بهصراحت میبینیم که در برههای از تاریخ مردمانی بودهاند که بهدلیل نداشتنِ آمادگی لازم برای مواجهه با انبیای الهی، خداوند چنین اراده کرده است که با عدم ارسال رسولان مردم دچار امتحان نشوند و مأمور به انجام اطاعت از ایشان نباشند و بدین ترتیب، امتی یکدست بودند: (وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا) ([در آغاز] همۀ مردم امّت واحدى بودند؛ سپس اختلاف كردند). [7] تا اینجا روشن شد که خداوند متعال در برخی آیات قرآن به این نکته تصریح میکند که مردم در برههای از زمان قبل از بعثت و ارسال رسولان، امت واحد و یکدستی بودهاند و سپس اراده کرده است که مردم با امتحان در مقابل فرستادگان الهی (بدون اجبار و اکراه) دچار اختلاف و تفرقه شوند. خوب است در تکمیل این بحث و دیدن زوایایی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است به بررسی برخی از روایاتی بپردازیم که در تفسیر و شرح امت واحده بودن مردم وارد شده است. روایات متعددی در ذیل آیه 213 سوره بقره و در تعیین زمان برای امت واحد قبل از بعثت رسولان وارد شده است که طی آن ائمه (ع) فرمودند این مردم و این امت واحده قبل از حضرت نوح (ع) بوده است: «عن يعقوب بن شعيب، أنه سأل أباعبدالله (ع) عن قول الله عز و جل: كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً. فقال: كان [الناس] قبل نوح (ع) امة ضلال، فبدا لله فبعث المرسلين، و ليس كما يقولون: لم يزل و كذبوا... » «یعقوب بن شعیب از امام صادق (ع) دربارۀ این آیه از کلام خداوند متعال که مردم امت واحده بودند سؤال کرد. امام فرمود: مردم قبل از حضرت نوح (ع) امت واحدی در ضلالت و گمراهی بودند. سپس برای خداوند در تصمیمش بداء حاصل شد و پیامبران را مبعوث کرد. و اینگونه نیست که مردم میگویند همیشه همینطور بوده و دروغ میگویند.» [8] مطابق این دسته از روایات ممکن است کسی گمان کند که منظور از امت واحد در قرآن مردمِ قبل از حضرت نوح و بعد از حضرت آدم باشد. در این صورت استشهاد به آیۀ بالا برای وجود انسانهایی قبل از آدم (ع) نقض خواهد شد. در پاسخ به این مسئله میگویم: اول از همه مطابق تصریح آیۀ شریفه و نیز روایات مورد بحث، این امت واحد قبل از ارسال تمامی رسولان و پیامبران بودهاند و معنایی ندارد که گفته شود مردمِ بعد از آدم و اوصیای ایشان تا قبل از حضرت نوح امت واحدی بودند تا زمانی که خداوند پیامبران را مبعوث کرد؛ زیرا قبل از حضرت نوح(ع) و بعد از حضرت آدم (ع) پیامبران همواره مبعوث میشدند و مردم نیز با پیروی یا تکذیب آنان به دو دسته تقسیم میشدند. مطابق تفسیر و شرحی که امام صادق (ع) ارائه دادند نیز بداء الهی اتفاق افتاد و خداوند انبیا را مبعوث کرد. یعنی قبل از آن انبیا مبعوث نمیشدند. در نتیجه معنا ندارد که بگوییم خداوند بعد از ارسال آدم و اوصیایش تا قبل از نوح (ع) ارادهای برای ارسال پیامبران نداشت. دوم اینکه در روایت فوق آمده است که این امت در گمراهی بودند؛ یعنی پیامبری به خودشان ندیده بودند که بخواهند هدایت شوند؛ در نتیجه درست نیست بگوییم مردمان بعد از حضرت آدم (ع) و اوصیای ایشان همگی گمراه بودند. سوم اینکه در روایت دیگری که از امام صادق (ع) نقل کردیم بهصراحت آمده است که این جماعت نه مؤمن بودند و نه کافر؛ چراکه پیامبری ارسال نشده بود و در نتیجه تصدیق و تکذیب معنا نداشت. پس معنا ندارد که به مردمان بعد از آدم چنین چیزی اطلاق شود که نه مؤمن بوده باشند و نه کافر. چهارم اینکه در روایات مورد بحث نیامده است که این مردم بعد از آدم (ع) بودهاند، بلکه فقط تصریح میکند که این ماجرا برای برههای از زمان قبل از نوح (ع) است و کاملاً مشخص است کلمۀ «قبل از نوح» شامل مردم قبل از آدم (ع) هم میشود؛ یعنی مردمِ قبل از حضرت آدم (ع)، مردمِ قبل از حضرت نوح (ع) نیز بودند، ولی گاهی و بنا به مصالحی که بدان اشاره خواهیم کرد، ائمه (ع) با صراحت کامل این مسئله را مطرح نفرمودند. در نتیجه این مردمی که یک امت واحد در گمراهی بودند و البته نه کافر و نه مؤمن بودند، مردم و انسانهایی قبل از حضرت آدم (ع) بودند که البته خود آدم (ع) در میان آنها مبعوث و برانگیخته شد نه اینکه آدم (ع) باشد و انسان دیگری نبوده باشد. به روایت زیر دقت کنید: «عن زرارة و حمران و محمد بن مسلم عن أبي جعفر و أبيعبدالله (ع) عن قوله (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ) قال: كانوا ضلالا فبعث الله فيهم أنبياء و لو سألت الناس لقالوا: قد فرغ من الأمر» «از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در خصوص این آیه پرسیده شد. فرمودند: آنها امت گمراهی بودند تا اینکه خداوند انبیا را در میان آنها مبعوث کرد. و اگر از مردم دراینباره بپرسید میگویند: [خدا] از این امر فارغ شد [یعنی خدا از ازل تصمیمی گرفته و در تصمیم و ارادهاش بداء حاصل نمیشود].» [9] مطابق این روایت، بعثت انبیای الهی اینگونه آغاز شده است که پیامبر الهی در میان مجموعهای از مردم انتخاب و برانگیخته شده است؛ همانطور که سید احمدالحسن به آیۀ زیر چنین استدلال کرده است: «قرآن میفرماید: خداوند آدم (ع) را برگزید یعنی او را از مجموعهای برگزید. (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين) (بىترديد خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را [بهخاطر شايستگىهاى ويژهاى كه در آنان بود] بر جهانيان برگزيد.» [10] اما علت اینکه چرا در این دسته از روایات به صراحت نفرمودند که این امتِ واحدِ گمراه که نه مؤمن بودند و نه کافر قبل از آدم(ع)بوده است؟ شاید بتوان گفت ائمه (ع) بهدلیل اعتقاد باطلی که مردم در زمینۀ خلقت انسان داشته و گمان میکردند اولین انسان روی زمین آدم ابوالبشر بوده است، بر این نکته تصریح و اصرار نمیکردند. مردم آمادگی لازم برای فهم مسئله دگرگونش (فرگشت و تکامل) را نداشتند. همانطور که امروزه با اینکه دگرگونش کاملاً بهشکل علمی اثبات شده است، هنوز عدهای بر تعصبات باطل خود اصرار ورزیده و این نظریه را باطل میدانند. اما کسی که اندک عقل و انصاف داشته باشد متوجه منظور روایات خواهد شد. به روایت زیر دقت کنید: «عن يعقوب بن شعيب قال سألت أبا عبد الله (ع) عن قول الله (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً) قال: كان هذا قبل نوح أمة واحدة فبدا لله- فأرسل الرسل قبل نوح، قلت أ على هدى كانوا أم على ضلالة قال: بل كانوا ضلالا، كانوا لا مؤمنين و لا كافرين و لا مشركين» «یعقوب بن شعیب گفت که از امام صادق (ع) در بارۀ آیۀ (مردم امت واحدی بودند) پرسیدم. فرمود: این امت واحد قبل از زمان نوح بوده است تا اینکه برای خداوند بدا حاصل شد؛ پس پیامبران را قبل از نوح ارسال کرد. گفتم: این امت بر هدایت بودند یا گمراهی؟ فرمود: بلکه گمراه بودند؛ البته نه مؤمن بودند و نه کافر و مشرک.» [11] محقق عاقل و منصف منظور ائمه (ع) را از این روایت دریافت میکند. امام (ع) با اینکه اشاره کردند این مردم برای دورۀ زمانی قبل از نوح (ع) بودهاند، اما تصریح میکند که در تصمیم خداوند بداء حاصل شده و پیامبرانِ قبل از نوح (نه خود نوح (ع)) را ارسال کرده است تا مردم از گمراهی خارج شده و به نور ایمان هدایت شوند. آنچه پس از حاصل شدن بداء (امر جدید) اتفاق افتاد، فرستاده شدن پیامبران قبل از نوح (ع) بود؛ یعنی پیامبرانِ قبل از نوح (ع) برای این مردم ارسال نمیشدند تا اینکه بداء حاصل شد و آنها فرستاده شدند؛ و کاملاً پیداست که "پیامبرانِ قبل از نوح (ع)" شامل حضرت آدم (ع) هم میشود و بدین ترتیب نتیجه میگیریم آیه در خصوص زمانی صحبت میکند که هنوز حضرت آدم (ع) هم مبعوث نشده بود. همین سؤال بین یعقوب بن شعیب و امام صادق (ع) در نقل دیگری وارد شده است که اگرچه در قسمتی از آن ابهام وجود دارد، اما ذکرش برای تکمیل و جمعبندی بحث مفید است. در این نقل آمده است: «عن يعقوب بن شعيب قال سألت أباعبدالله (ع) عن هذه الآية (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً) قال: قبل آدم و بعد نوح ضلالا فبدا لله فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ، أما إنك إن لقيت هؤلاء قالوا إن ذلك لم يزل و كذبوا إنما هو شيء بدا الله فيه» «یعقوب بن شعیب میگوید از امام صادق (ع) دربارۀ آیه (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً) (مردم یک امت بودند) پرسیدم، امام (ع) فرمود: قبل از حضرت آدم (ع) و بعد از حضرت نوح (ع) درحالیکه گمراه بودند. پس برای خداوند بداء حاصل شد و پیامبران را بشارتدهندگان و انذارکنندگان فرستاد. اما اگر با این مردم برخورد کنی میگویند همیشه همینطور بوده است، درحالیکه دروغ میگویند؛ بلکه دراینباره برای خدا بداء حاصل شده است.» [12] مطابق توضیحات گذشته روشن شد که منظور روایات از «قبل از نوح» زمان بین آدم (ع) و نوح (ع) نبوده است؛ بلکه منظورِ ائمه (ع) قبل از آدم (ع) بوده که البته از نظر لفظ و مفهوم هیچ ایرادی ندارد و میتوان به زمانِ قبل از آدم (ع)، قبل از نوح هم اطلاق کرد. همانگونه که میبینیم در روایت بهصراحت عبارت قبل از آدم (ع) وارد شده است و این تأیید و گواهی بر ادعای مذکور است. تنها ابهامی که ممکن است در این نقل وجود داشته باشد عبارت «بعد نوح» است که به احتمال زیاد دچار تصحیف (تحریف لفظی) در نقل روایت شده است؛ همانطور که برخی از محققین این احتمال را دادهاند؛ [13] چون معنا ندارد که این امت واحده هم قبل از آدم (ع) باشد و با آمدن انبیا و پیامبران دچار اختلاف شده باشند و در عین حال بعد از نوح (ع) هم هنوز بهشکل واحد و یکدست باقی مانده باشند. اگر اینطور است؛ آن تفرقه و دو دستگیِ مؤمن و کافر کجاست که امام صادق (ع) میفرماید با آمدن انبیا پیش آمد؟ مؤید این برداشت، روایات متعدد دیگری است که همگی تاریخِ یکدست بودن مردم را به قبل از حضرت نوح (ع) تفسیر میکنند که همانگونه که توضیح دادیم، منظور از "قبل از حضرت نوح (ع)" اینجا همان "قبل از حضرت آدم (ع)" است. پس میتوان اینطور نتیجه گرفت که این نقل به احتمال زیاد اینگونه بوده است: «قبل آدم و نوح ضلالاً.» کلام آخر آنچه از جهل اربابان ادیان که خود را زعیم دین پنداشتند تأسفبارتر است این است که میبینیم این عده نهتنها سر از لاک جهل خود بیرون نمیآورند و متوجه اشتباهات خود نمیشوند، بلکه تمام تلاشهایی را که برای دفاع از دین صورت میپذیرد و با علم نیز همخوانی دارد و بین دین و علم آشتی ایجاد میکند نیز سرکوب میکنند. این درحالی است که جوانان هر روز بیشتر نسبت به مسائل علمی آگاه شده و با دیدن مخالفتهای این عده با علم از دین فاصلۀ بیشتری میگیرند. امیدوارم از میان این جمع کسانی باشند که هنوز آلوده به قدرت و ثروت نشده و تنها بهدلیل ناآگاهی با این جماعت همراه شده باشند. اگر چنین کسی این نوشتارِ خلاصه را ملاحظه کرد، از او خواهشمندم کتاب توهم بیخدایی، نوشتۀ سید احمدالحسن را بخواند تا بتواند برای دفاع از دین توانا گردد. منابع . ر.ک: علل گرایش به مادیگری، ص101-105. 2 . توهم بیخدایی، ص161. 3 . توهم بیخدایی، ص151- 163. 4 . بقره، 213. 5 . الأصول الستة عشر، ص161. 6 . هود، 118. 7 . یونس، 11. 8 . البرهان، ج1، ص450. 9 . تفسیر عیاشی، ج1، ص104. 10 . آلعمران، 33؛ توهم بیخدایی، ص171. 11 . تفسیر عیاشی، ج1، ص104. 12 . تفسیر عیاشی، ج1، ص104. 13 . پاورقی البرهان، ج1، ص451. سلسلهمقالات پاسخ به بدعت شمارۀ ۱۰۱ یوحنای دمشقی قسمت بیست و سوم پاسخ دربارۀ کُرّهای که از شتر صالح متولد شد بعد از آنکه اولین درخواستشان اجابت شد از صالح خواستند که آن شتر بزاید، پس زایید «دمشقی» سپس جلوهای دیگر از ابتذال علمی خود را به رخ میکشد و مطالبی را میگوید که هر مسیحی عاقلی را به شک میاندازد که چرا باید او را قدیس بداند؟! آیا همین قدیس شمردن او موجب نمیشود که بداند کلیسایش از مسیر اصلی منحرف شده است؟! • بخش اول مقاله؛ روشنگری دربارۀ کرهشتر دمشقی در ادامه میگوید: «سپس کتاب شتر خدا وجود دارد. دربارۀ این شتر میگوید: "شتری از طرف خدا وجود داشت و اینکه او کل رودخانه را مینوشید و نمیتوانست از میان دو کوه عبور کند؛ زیرا جای کافی وجود نداشت." او میگوید: "مردمی در آن مکان وجود داشتند، و آنها عادت داشتند یک روز [آنها] از آب بنوشند درحالیکه روز بعدی شتر از آن آب بنوشد. بهعلاوه، با نوشیدن آب برای آنها خوراک فراهم میکرد؛ زیرا بهجای آب با شیر تأمینشان میکرد." سپس او میگوید: "از آنجا که آنها مردمانی شرور بودند، طغیان کردند و شتر را کشتند. اما او [این شتر] یک کره داشت" کرهشتری که او میگوید: "وقتی مادر مرد، خدا را خطاب کرد و خدا او را پیش خودش برد." پس ما به آنها میگوییم: "شتر از کجا آمد؟" و آنها میگویند: "او از جانب خدا بود." سپس ما میگوییم: "آیا شتر دیگری، جفت با این [شتر] وجود داشت؟" و آنها میگویند: "نه". ما میگوییم "پس چگونه [این کرهشتر] زاده شد؟ زیرا ما میبینیم که شتر شما بدون پدر و مادر و بدون اصلونسب است، و آن کسی که او را به وجود آورده متحمل بدی شد."» پایان نقلقول. میگویم: پاسخ موجود است! محمد (ص) و آلمحمد (ع) که روایتکننده از محمد (ص) هستند [1] آن را بیان کردهاند! این قوم صالح بودند که مادهشتری دهماهه از صالح درخواست کردند؛ سپس بعد از آنکه اولین درخواستشان اجابت شد از صالح خواستند که آن شتر بزاید، پس زایید![2] اگر دمشقی ترس از شکست را کنار میگذاشت و در زمان زندگیاش با آلمحمد (ع) ـکه معاصر با او بودندـ روبهرو میشد و همچون شکستخوردگانِ بدبخت در گوشهای نمینشست و نمینوشت، شاید این نوشتههای بیارزش را برای مسیحیان ناآگاه نمینوشت! • بخش دوم مقاله؛ سرگذشت کرهشتر دمشقی در ادامه میگوید: «همچنین قابل درک نیست که این کرهشتر را چه کسی پرورش داده است. و این کرهشتر بالا برده شد. پس چرا پیامبرتان کسی که مطابق چیزی که شما میگویید، خدا با او صحبت کرده دربارۀ شتر [چیزی] نمیداند که کجا میچرید؟ و چه کسی با دوشیدن آن شیر میگرفت؟ یا شاید او [کرهشتر] مانند مادرش با مردم شرور برخورد داشت و از بین رفت؟ یا آیا قبل از شما وارد بهشت شد تا شاید رودخانهای از شیر داشته باشید که شما اینچنین احمقانه دربارهاش حرف میزنید؟» پایان نقل قول. در پاسخ به بیان چند محور میپردازم. • اول: پیامبران خدا به گذشته علم مطلق نداشتند اینکه دمشقی قانونی قرار داده است که در آن خدا باید تمام جزئیات را برای فرستادۀ خود بیان کند، در حقیقت نشان میدهد او یکی از سرسختترین دشمنان عیسی (ع) و موسی (ع) و تمامی پیامبران است! آیا دمشقی داستان الیشع (ع) و پسر زن شونمی [3] و داستان عیسی (ع) و پسری که روح گنگ داشت [4] و ... را در کتاب مقدس نخوانده بود تا بداند که این پیامبران از گذشته باخبر نبودند؟! اکنون با همان قاعدهای که خودش آن را پذیرفته بود ثابت شد که الیشع و عیسی (ع) حق نیستند! آیا مسیحیانی که او را قدیس و حتی بسیاری دیگر او را دکتر کلیسای خود نیز میدانند این نتیجه را میپذیرند؟! یا این قانون شیطانیِ دمشقی فقط در رویارویی با محمد (ص) کاربرد دارد؟! [5] • دوم:فقدان جزئیات در داستانهای کتاب مقدس رسوایی علمی دمشقی را میتوان با یک مثال نقض از کتاب مقدس نشان داد؛ بدین صورت که داستانی را از کتاب مقدس ذکر کنیم که در آن به جزئیات اشارهای نشده است. وقتی این نوع داستانها ذکر شوند، خودبهخود اثبات میشود که قانون دمشقی قانونی شیطانی است و شیطان نادان به او وحی میکرده است؛ در اینجا به بیان یک مثال اکتفا میکنم. میخواهم بدانید که او با رد کردن محمد (ص) مخصوصاً به عیسی (ع) چه جفایی کرده است! میگویم: ازآنجاکه پدران مقدس دمشقی کتاب «پیدایش» را متعلق به موسی (ع) میدانستند [6] چرا دمشقی دربارۀ داستانهای روایتشده در این کتاب، چنین سؤالاتی را نپرسید؟ برای مثال، چرا نپرسید پدر و مادر «مِلْکیصِدِق» [7] کیست؟ و تولد و فوت او چه زمانی بود؟ زیرا یوحنای ملقب به «زریندهان» از پدران دمشقی توضیح میدهد که او پدر و مادر داشت و حتی فوت کرد! بهرغم آنکه اطلاعاتی دربارۀ آنها نداشت [8] و «جروم» از دیگر پدران دمشقی نیز پدر و مادر داشتن او را تأیید کرد! [9] حتی میتوان پرسشهای بیشتری از جزئیات پرسید؛ مانند اینکه مِلْکیصِدِق چند خواهر و برادر داشت؟ و اسامی آنها چه بود؟ و... . با توجه به اینکه موسی (ع) به ذکر این موضوع نپرداخته، آیا دمشقی موسی (ع) را رد میکند؟! البته این مثال را میتوان به سایر پیامبران (ع) نیز تعمیم داد و مثلاً این سؤال را نسبت به عیسی (ع) بپرسیم: چرا طبق انجیلی که دمشقی آن را تأیید میکرد، او نیز چیزی دراینباره نگفت؟! آیا او نیز با خدا مرتبط نبود؟! • سوم: تمرکز بر نقش اول هر داستان در هر داستانی جزئیات بیشتری را از نقش اول آن داستان میبینیم؛ زیرا داستان قرار است بر محور او باشد؛ حتی ممکن است دربارۀ افرادی که با نقش اول ارتباط دارند یا داستان مشترکی بین آنها وجود دارد، جزئیاتی را مشاهده نکنیم؛ مثلاً در داستان یوسف (ع) در کتاب پیدایش، مطلب زیادی دربارۀ زن فوطیفار که به یوسف (ع) نظر داشت، وجود ندارد [10] و برای مثال مشخص نیست آیا او در طول حیاتش از فوطیفار صاحب فرزند شد یا نه؟ و در زمانی که قصد عملی کردن نقشۀ شیطانی خود را داشت، اهل خانه چرا نبودند و کجا بودند! [11] معتقدم هر منصفی میپذیرد که اساساً بعد از صالح (ع) آن شتر بود که نقش محوری داشت و حتی در قرآن ذکری از کرّۀ آن نمیبینیم. [12] پس وقتی محور بر شتر باشد، قاعدتاً قضیه شبیه محوریت یوسف (ع) در داستان میشود! در نتیجه این نکته نیز در کنار سایر نکات ردی بر قانون شیطانی دمشقی میشود. • چهارم: غاصبان و نابودی احادیث محمد (ص) این طبیعی است که با توجه به نابود کردن احادیث محمد (ص) در زمان خلفای غاصب و منع کتابت حدیثْ بسیاری از کلمات او به دست ما نرسیده باشد [13] و از طرف دیگر زمان جانشینان حقیقی او که نقلکنندگان احادیث او بودند نیز احادیث آنان جعل میشد و به آنان دروغ میبستند [14] و بهدلیل دشمنی خلفای غاصب عباسی با آنان (ع) خفقان بسیار شدیدی حاکم بود. بنابراین نبودنِ جزئیات در خصوص کرهشتر نمیتواند به این معنا باشد که ایشان (ع) دربارۀ سرگذشت کُرّه چیزی نگفتهاند. [15] با توجه به این موضوع، فاسد بودن قانون دمشقی از جهت دیگری اثبات میشود. • پنجم: مقایسۀ داستانها اگر اثبات کنیم داستان روایتشده از محمد (ص) دربارۀ شخصیتهای اصلی داستان صالح، مفصلتر از برخی شخصیتهای داستانهای کتاب مقدس است، پوسیدگی قانون شیطانی دمشقی از جهت دیگری اثبات میشود؛ حال میگویم: احادیثی از محمد (ص) وجود دارد که موضوعات بیشتری را در خصوص زمان صالح بیان میکنند [16]؛ مانند: الف) زمان بعثت صالح در سن ۱۶ سالگی. ب) تعداد بتهای قوم صالح، ۷۰ عدد. پ) رویگردانی مردم از پرستش خدا. ت) آغاز دعوت جدید صالح در سن ۱۲۰ سالگی. ث) پیشنهاد صالح به بتپرستان. ج)صدا زدن بتها توسط صالح و خاموشیشان. چ) سؤال پرسیدن آنان از بتهای خود. ح) برهنه شدن و غلطيدن در ميان خاک زمين در برابر بتها و خاک بر سر ریختن و سخن گفتن با بتها توسط بتپرستان. خ) پاسخ ندادن بتها. د) دعوت صالح از آنان برای طرح درخواستشان. ذ) درخواست ۷۰ نفر از بزرگان قوم از صالح برای رفتن به کوهی در نزدیکی خودشان. ر) درخواست خروج شتری از کوه با این مشخصات: سرخرنگ و پررنگ و پر پشم و با بچۀ ده ماهه در رحم و عرض قامت به اندازۀ یک میل. [17] ز) جزئیات خروج شتر از کوه. ژ) درخواست آنان برای خروج کرهشتر. س) خروج و جنبوجوش کره شتر. ش) سپس سؤال صالح و پاسخ آنان. ص) ارتداد 64 نفر از ۷۰ نفر و اتهام سحر و کذب. ض) شهادت دادن آن ۶ نفر به حق. ط) ارتداد یک نفر از آن ۶ نفر. ظ) قاتل شتر، همان مرتد. ع) مشورت برای کشتن شتر. غ) بیان نام قاتل شتر (قدّار) همراه با بیان خصوصیات ظاهری و حرامزاده بودن او. ف) جزئیات نحوۀ ضربه زدن قدّار به شتر. ق) شراکت قوم صالح (ع) در خوردن گوشت. ک) سخن صالح (ع) در واکنش به این بیحرمتی. گ) وعدۀ عذاب ظرف سه روز. ل) دعوت کردن قوم به توبه و توبه نکردن قوم و سرکشی آنان. م) پیشگویی صالح (ع) دربارۀ رنگ صورت سرکشان قوم ظرف آن سه روز. ن) تحقق پیشگویی و مکالمۀ قوم با یکدیگر. و) توبه نکردن قوم با وجود تحقق پیشگویی. ه) زمان نزول عذاب و ارسال عذاب توسط جبرائیل (ع). ی) نحوۀ از بین رفتن قوم صالح (ع). میگویم: ما حتی نام قاتل شتر خدا و اوصاف ظاهری او را و اینکه ابتدا جزو ۶ نفر مؤمن بود و سپس مرتد شد و اینکه او حرامزاده بود و سپس هلاک شد را بهواسطۀ محمد (ص) میدانیم! اما آیا موسی (ع) نیز نام همسر فوطیفار و خصوصیات ظاهری و نحوۀ از دنیا رفتن او را گفت؟ مثالهای بسیاری وجود دارد تا بتوان اثبات کرد که دمشقی در حقیقت بیایمانی بود که ادعای ایمان میکرد. • ختم کلامِ بخش دوم: عاقبت کرهشتر ثابت کردیم که عدم رسیدن روایات روشنگری محمد (ص) به ما ـدربارۀ عاقبت کرهشترـ در این حقیقت که او (ص) فرستادۀ خداست خللی ایجاد نمیکند. این عدم رسیدن میتوانست بهدلیل نابود شدن احادیث باشد یا میتوانست بهخاطر عدم نیاز به تبیین این موضوع باشد. بهعلاوه باید بگویم طبق کلام یکی از راسخون ـکسانی که از محمد (ص) روایت میکردندـ آن کرهشتر پس از حملهای که به مادرش شد گریخت تا به بالای کوه رسید و سه بار بهسوی آسمان شیون کرد [18] اما آیا او کشته شد یا نه؟ در کتاب تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم قمی که در آن مجموعهای از احادیث راسخون در آن گرد آمده است، بدون ذکر منبع اصلی این خبر آمده است که کرهشتر نیز مانند مادرش کشته شد. [19] اینکه آیا این گزارش از راسخون شنیده شده است یا خیر مشخص نیست. اما آنچه معلوم است این است که حتی اگر دمشقی میدانست روزانه این کرهشتر به چه چیزهایی نگاه میکرد و چه مقدار غذا میخورد و چند کیلو وزن داشت برایش هیچ اهمیتی نداشت؛ چون او فقط بهدنبال اشکالتراشی بود؛ اشکالاتی که به قیمت آبروریزی علمی او تمام شد. • سخن پایانی در طول این مقاله از جهات مختلفی از طریق کتاب مقدس اثبات شد که اشکال دمشقی دربارۀ نرسیدن برخی جزئیات از داستان شتر خدا به او فقط یک اشکال سفیهانه بر محمد (ص) نیست، بلکه اشکال بر فرستادگانی است که او در ظاهر ادعای ایمان به آنان را دارد! اما بیان داستانها با چه هدفی است؟ در سورۀ قمر پس از بیان داستان شتر خدا میخوانیم: ﴿و قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان كرديم؛ پس آيا پندگيرندهاى هست؟﴾. [20] آری؛ داستانها ذکر میشوند تا پند بگیریم و اشتباه گذشتگان را تکرار نکنیم؛ آنها میتوانند حاوی برخی جزئیات باشند یا میتوانند فاقد آن باشند. در داستانهای کتاب مقدس نیز شاهد این حقیقتیم که برخی جزئیات گفته نمیشود و یک مسیحی نمیگوید: «چرا جزئیات و نام این افراد و... گفته نشده است؟» در انتها معتقدم هر منصفی نتیجۀ ارائهشده را میپذیرد. منابع 1. الكافي، ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج۱، ص۵۳، ح۱۴. 2. الكافي، ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج۸، ص۱۸۶و۱۸۷. 3. ر.ک: ۲ پادشاهان ۴: ۱۷-۲۷. 4. ر.ک: مَرقُس ۹: ۱۷-۲۲. 5. «به حسب ظاهر داوری مکنید بلکه به راستی داوری نمایید.» (یوحنا ۲۴:۷) 6. سیریل اورشلیم (ر.ک: سخنرانیهای آموزشی، سخنرانی چهارم، بند ۳۵)؛ جروم یا ژروم (مقدمه بر کتاب پادشاهان) آگوستین (ر.ک: بر دکترین مسیحی، کتاب ۲، فصل ۸) | http://www.bible-researcher.com/canon8.html 7. دربارۀ او در عهد قدیم میخوانیم: «و ملکیصدق، مَلِک سالیم، نان و شراب بیرون آورد. و او کاهن خدای تعالی بود، * و او را مبارک خوانده، گفت: «مبارک باد ابرام از جانب خدای تعالی، مالک آسمان و زمین. * و متبارک باد خدای تعالی که دشمنانت را به دستت تسلیم کرد.» و او را از هرچیز، ده یک داد.» (پیدایش ۱۴: ۱۸-۲۰)؛ «خداوند قسم خورده است و پشیمان نخواهد شد که "تو کاهن هستی تا ابدالاباد، به رتبه ملکیصدق."» (مزامیر ۴:۱۱۰) و در عهد جدید دربارۀ او میخوانیم: «بیپدر و بیمادر و بینسبنامه و بدون ابتدای ایام و انتهای حیات بلکه به شبیه پسر خدا شده، کاهن دایمی میماند.» (عبرانیان ۳:۷) و «زیرا شهادت داده شد که "تو تا به ابد کاهن هستی بر رتبه ملکیصدق."» (همان:۱۷) 8. «از آن زمان بر سر راه او [کلماتِ] "تو تا به ابد کاهن هستی بر رتبه مِلْکیصِدِق" [به عنوان یک ایراد] قرار داشت، درحالیکه او [مِلْکیصِدِق] مرده بود و برای همیشه کاهن نبود، ببینید چگونه آن را عرفانی توضیح داده است. «و چه کسی میتواند این را دربارۀ یک مرد بگوید؟» من این را در حقیقت ادعا نمیکنم (او میگوید). منظور این است که ما نمیدانیم چه زمانی [یا] چه پدری داشت، نه چه مادری، نه کی آغاز شد و نه کی از دنیا رفت. و (یکی میگوید) این چیست؟ زیرا آیا از آن جهت که ما نمیدانیم، نتیجه میشود که او نمرده، [یا] پدر و مادری نداشته است؟ خوب میگویی: هم مُرد و هم پدر و مادر داشت. پس چگونه [او] بدون پدر، بدون مادر بود؟ چگونه نه آغاز روزها و نه پایان زندگی؟ چگونه؟ [چرا] از بیان نشدن آن. و از این چه؟ که همانطور که این مرد چنین است، ازآنجاییکه شجرهنامه او داده نشده است، مسیح نیز از نظر ماهیت واقعیت چنین است. بدون آغاز را ببین. بیپایان را ببین.» (موعظههایی دربارۀ عبرانیان؛ موعظۀ ۱۲، بند۳) 9. به تفسیر کتاب مقدس کاتولیک توسط جورج هیداک(George Haydock's Catholic Bible Commentary) در قسمت عبرانیان ۳:۷ رجوع کنید. | همچنین میتوانید به بند چهارم این لینک مراجعه کنید: https://sites.google.com/site/aquinasstudybible/home/jerome-letter-73-to-evangelus 10. ر.ک: پیدایش ۷:۳۹. 11. همان:۱۱. 12. ر.ک: شعراء:۱۴۱- ۱۵۸؛ شمس:۱۱-۱۵؛ اعراف:۷۳-۷۹؛ هود:۶۱-۶۸؛ قمر:۲۳-۳۱؛ إسراء:۵۹. 13. میتوانید به کتاب «موضوع حضرت فاطمه (ع) در زمینههای اعتقادی، فکری و تاریخی آن» از دکتر عبدالرزاق دیراوی رجوع کنید و فصل «تأثیر نظریه عدالت صحابه بر روایت» را مطالعه کنید. 14. ر.ک: سلسله جزوات آموزشی «مهمترین بخش دین»؛ قسمت هشتم و پایانی؛ ص ۲۳و۲۴، روایات شمارۀ۲۳و۲۴ | لینک مطالعه در کانال تلگرام یمانیون: https://t.me/yamaniyoon_13/10043 15. یوحنّای ملقّب به زرّیندهان در موعظۀ ۹ بر انجیلِ مَتّیٰ، بخش ۶ گفته است: «بسیاری از نوشتههای نبوی از بین رفته است.» پایان نقلقول. | همچنین جاستِن (Justin)ـاز پدران کلیساـ نیز در گفتوگو با تِرایْفُ(Trypho) چند نمونه از حذف یهودیان را اطلاع میدهد! (فصلِ ۷۲و۷۳). پس پذیرفتن حذف متون مقدس نیز ممکن است! 16. الكافي، ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج۸، ص۱۸۵ و ۱۸۶. 17. هر میل چهار هزار ذراع است (ر.ک: مجمعالبحرين، الطريحي النجفي، فخرالدين، ج۴، ص۲۵۵) و هر ذراع برابر با حدود ۴۵ سانتیمتر است. 18. الكافي، ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج۸، ص۱۸۸. 19. تفسير القمي، القمي، علي بن ابراهيم، ج۱، ص۳۳۱. 20. ترجمۀ فولادوند، متن عربی آیه: ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾. (قمر:۳۲)