نشریه زمان ظهور 168
دفاع از قرآن آیا قرآن، به مسئله جانشینی محمد (ص) توجه نکرده است؟ اشکالگیرندگان اعتقاد دارند که قرآن بهعنوان کاملترین کتاب آسمانی، به یکی از اصلیترین مبانی در دین یعنی تعیین جانشین رسول خدا (ص) نپرداخته، که همین امر موجب شکاف عمیقی در پیروان دین اسلام شده و اختلافات شدیدی را پس از وفات رسول خدا (ص) به وجود آورده که نتیجۀ آن، ایجاد مبانیِ فکری گوناگون و فرقههای مختلف شده است؛ پس قرآن چگونه میتواند ادعای هدایتگری و رفع اختلافات کند؟ ابتدا، باید بررسی کرد که چهچیزی باعث شده تشکیککنندگان این شبهه را مطرح کنند؟! درحالیکه پیشفرض این شبهه، براساس نصوص دینی از ریشه مشکل دارد و دلیل آن هم مطالب و نظراتی است که علمایِ اهلسنت آن را مطرح کردهاند؛ علمایی ازجمله «احمد امین» و «طه حسین» که صراحتاً گفتهاند قرآن کریم و معلم آن یعنی رسول خدا (ص) به مسئله جانشینی نپرداختهاند... . طه حسین، در بخشی از اظهارنظر خود آورده است: «چه بسا از جمله راستترین و قطعیترین دلایل، برای اینکه ما میگوییم قرآن، مسائل سیاسی را نه بهشکل کلی و نه جزئی سیاستگذاری و تنظیم نکرده است، این باشد که قرآن به عدالت و نیکی و بخشش به نزدیکان دستور داده، و از فحشا و کار ناشایست و ظلم و ستم بازداشته و حدودی کلی را برایشان ترسیم کرده و سپس تدبیر و مدیریت کارهایشان را به همان صورتی که خودشان صلاح میدانند و بهگونهای که از این حدود تجاوز نکند به خودشان واگذار کرده است. خودِ پیامبر، هیچ نظام مشخصی نه برای حکومت و نه سیاست با سنت خود تعیین نکرد، و هنگامی که بیماری بر وی سنگین و سخت شد، هیچیک از یارانش را بهصورت مکتوب یا غیرمکتوب بهعنوان جانشین خودش برای مسلمانان تعیین نکرد... .» [۱] حال، قصد داریم بررسی کنیم که نظر علمای اهلسنت و شبهۀ تشکیککنندگان به اسلام، تا چه میزان به حقیقت نزدیک است… با مراجعه به قرآن کریم میبینیم اصلیترین محوری که قرآن به آن تمرکز دارد، مبحث خلافت و حاکمیت خداست! یعنی انتخاب حاکمی که مسلط بر خون و تصمیمات جنگ و صلح و مسائل مشابه است، فقط از طرف خداوند است. چگونه ادعایِ نپرداختن قرآن به خلافت و جانشینی پس از رسول خدا (ص) را میتوان پذیرفت، درحالیکه قرآن کریم از ابتدای بعثت نخستین رسولش یعنی حضرت آدم (ع)، مستقیماً مسئلۀ تعیین خلیفه از جانب خود را مطرح میکند و تأکید میکند که تنها ذات مقدس الهی، حقِ انتصاب خلیفه را دارد ولاغیر! خداوند میفرماید: (انی جاعل فی الارض خلیفه) [۲] یعنی (من در زمین جانشین میگمارم). و زمانی که فرشتگان اعتراض کردند، فرمود: (من چیزی میدانم که شما نمیدانید). انتخاب خلیفه از جانب خداوند سنتی است که از ابتدای خلقت تا قیامت پابرجاست؛ و این سنتِ مقدسی که حتی علم فرشتگان از آن عاجز است، چگونه میتواند به شورا و انتخابات عدهای غیرمعصوم واگذار شود؟! خداوند همان کسی است که ابراهیم (ع) را بهعنوان پادشاه و خلیفهاش در زمین نام برد؛ او همان کسی است که داوود را پادشاه و جانشینش در زمین منصوب کرد و اینچنین سنت خداوند در زمین جریان یافت؛ و ازآنجاکه زمین هیچگاه از حجت خالی نمیشود، پس همواره دو جبهه وجود خواهد داشت: افرادی که از شخص منصوب خداوند پیروی میکنند، در مقابل افرادی که از شخص غیرمنصوب خدا فرمان میبرند؛ و به هیچ عنوان بحث خلافت و جانشینی به انتخابات و شورا واگذار نخواهد شد؛ زیرا این علمی است که فقط نزد خداوند است. خداوند میفرماید: (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ) [۳] (و آنان که کافر شدهاند میگویند: «چرا نشانهای آشکار از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است؟» [ای پیامبر] تو فقط هشداردهندهای، و برای هر قومی هدایتگری هست). سید احمدالحسن آورده است: «این آیه روشن است؛ اینکه هر قومی هدایتگری دارد، چه در گذشته پیش از رسول خدا محمد (ص) و چه در آینده پس از او، در احادیثی که اهلسنت در کتابهایشان نقل کردهاند، رسول خدا (ص) این هدایتگر را به شخصی معین از بنیهاشم تفسیر و در روایتی نیز یکی از مصادیق آن را امام علی بیان فرموده است: ابنجریر طبری، در کتاب جامعالبیان، ج ۱۳، ص ١٤٢، با سند خود از ابنعباس روایت کرده است که: هنگامی که (إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ) (جز این نیست که تو بیمدهنده هستی و هر قومی را رهبری هست) نازل شد، رسول خدا (ص) دستش را روی سینۀ خود قرار داد و فرمود: من همان بیمدهندهام؛ و هر قومی هدایتگری دارد؛ سپس با دستش به شانۀ علی اشاره کرد و فرمود: «ای علی، هدایتگر تویی؛ هدایتیافتگان پس از من بهوسیلۀ تو هدایت میشوند.» ابن ابیحاتم در تفسیر خود (ج ۷، ص ۲۲۲۵، شمارهٔ ١٢١٥۲) با سند حدیث از امام علی (ع) نقل میکند که فرمود: «هر قومی هدایتگری دارد. هدایتگر، مردی از بنیهاشم است.» ابن ابیحاتم میگوید، ابنجنید گفت: آن شخص همان علی بن ابیطالب (رضیاللهعنه) است.» [۴] باید توجه داشت که قرآن همواره به راه شناخت حجت خدا در هر زمان تأکید و تمرکز دارد؛ این قانون از سه بند تشکیل شده که عبارتاند از: «نص + علم + دعوت به حاکمیت خدا» که همۀ انبیا، فرستادگان و امامان با آن شناخته میشوند و این قانون تا قیامت پابرجاست… . [۵] و در رابطه با اوصیای پس از رسول خدا (ص)، ـبهطور خاصـ قرآن کریم به اشکال مختلفی به آن اشاره داشته است: ۱. اوصیای رسول خدا (ص)، مصادیق عنوان «استخلاف الهی» (همان راه شناخت حجت که به آن اشاره شد) محسوب میشوند… نص و تصریح و انتخاب الهی با انتخاب رسول خدا (ص) که همان انتخاب خداوند است و در منابع شیعه و اهلسنت به این انتخاب و تنصیب الهی اشاره شده است؛ طبق منابع اهل سنت: - علی همان هادی پس از رسول خداست. - هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست. [۶] - نسبت تو به من، همانند هارون به موسی است. [۷] - مثل اهلبیت شما، مثل کشتی نوح است… . [۸] - احادیث خلفا از قریش، و اینکه آنها دوازده نفرند. [۹] ۲. تمامی این احادیث و دیگر احادیث، به معرفی و انتخاب الهیِ اوصیای پس از رسول خدا محمد (ص) اشاره میکنند؛ درحالیکه قرآن فریاد میزند: (وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ) [۱۰] (شما آنچه رسول حق دستور دهد (و منع یا عطا کند) بگیرید و هرچه نهی کند واگذارید؛ و از خدا بترسید که عقاب خدا بسیار سخت است) و این شیوۀ دوم از روشهای اشارۀ قرآن به اوصیا از آلمحمد (ص) است. ۳. شیوۀ سوم این است که آیات بسیاری هستند که بهطور خاص، به اوصیای پس از رسول خدا (ص) اشاره دارند و در کتب همۀ مسلمانان نیز موجود است؛ مانند: حاکم نیشابوری، در المستدرک، با سند از علی بن ابیطالب (ع) آورده است: (إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ)، على فرمود: «رسول خدا (ص) انذاردهنده است و من هدایتگرم.» [۱۱] از زراره، از ابوجعفر روایت است: درباره سخن خداوند عزوجل: (وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) ([ولى آنان] بر ما ستم نکردند، بلکه برخویشتن ستم روا میداشتند)، فرمود: خداوند متعال بالاتر و عزیزتر و برتر و بازدارندهتر از آن است که به او ستم شود؛ ولی ما را با خودش درآمیخته کرده است؛ در نتیجه ظلم و ستم به ما را [همردیف] ظلم به خودش، و ولایت ما را ولایت خودش قرار داده است؛ زیرا میفرماید: (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا) (ولیِ شما تنها خدا و فرستادهاش است و نیز کسانی که ایمان آوردهاند)؛ یعنی امامانی از ما.» [۱۲] از محمد بن علی حلبی از ابوعبدالله(ع) درباره سخن خداوند عزوجل: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) (بهراستی، خدا میخواهد آلودگی را از شما اهلبیت [پیامبر] بزداید، و شما را بهطور کامل پاک و مطهر گرداند)، فرمود: «یعنی امامان و ولایت آنها؛ هرکس در ولایت آنان وارد شود، در خانۀ پیامبر وارد شده است.» [۱۳] از ابیربیع شامی، نقل شده که میگوید: از ابوعبدالله دربارۀ سخن خداوند عزوجل: (يَا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ) (ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون خدا و رسول، شما را به چیزی فراخواندند که به شما حیات میبخشد، اجابت کنید)، پرسیدم. ایشان فرمود: «دربارۀ ولایت علی (ع) نازل شد.» [۱۴] در رابطه با علم، هیچ مسلمانی نمیتواند منکر این شود که علی (ع) پس از رسول خدا (ص)، داناترین مسلمانان بوده؛ همچنین اوصیای پس از رسول خدا (ص)، داناترین و عالمترین مردم در زمان خودشان در مسائل دینی بودهاند؛ حتی به اعتراف امامان مذاهب فقهی اسلامی سنی، علمی را که نزدشان بوده مدیون آلمحمد (ع) بودهاند. همچنین همۀ اوصیا از آلمحمد (ع) علاوهبر اینکه مدعی تنصیب الهی بودهاند، در عین حال به حاکمیت خداوند در زمین فرامیخواندند و این موارد، همان بندهای قانون شناخت حجت است که برای همۀ اوصیای پس از رسول خدا (ص) صدق میکرد. سید احمدالحسن آورده است: «خلافت خداوند در زمینش پس از رسول خدا محمد (ص) ـهمانطور که عقل و نقل دلالت میکنندـ ادامه دارد. رسول خدا (ص) به علی (ع) و بر امامان اهلبیت (ع) نص و تصریح فرموده است. خلفای رسول خدا (ص) ادعا کردند وصیت دربارۀ آنان است و وصیت ـنوشتار بازدارنده از گمراهیـ را کسی جز آنان ادعا نکرده است تا [بهاینترتیب] ادعای آنان بهطور کامل انجام شود و هدف از وصیت دربارهٔ آنان تحقق یابد؛ و همین برای اثبات حقانیت ایشان و بطلان مخالفانشان کافی است. اضافه میکنم علمِ آنچه مردم به آن نیازمندند و آنچه در مسائل دینی مردم به وجود میآید از آنها آشکار شده است؛ همانطور که آنها به حاکمیت خداوند در زمین دعوت کردند. اینچنین است که ستونهای اثبات خلافت آنها کامل شده، و هیچ عذر و بهانهای برای مخالفان و رویگردانان از آنان باقی نمانده است، مگر نادانی یا دشمنی و به بیراهه رفتن!» [15] نتیجه: کسی که میگوید قرآن و رسول خدا (ص) به بحث جانشینی پس از او (ص) اشاره نکرده، کلامی موهوم به زبانش جاری ساخته و با اندکی مطالعه میتواند متوجه شود که اشارۀ قرآن و رسولش (ص) به بحث جانشینی، نهتنها کافی بوده، بلکه چیزی فراتر از حد کفایت است. منابع ۱. طه حسین، فتنة الکبری (عثمان بن عفان): ص۲۵، فصل سوم. ۲. بقره، ۳۰. ۳. رعد، ۷. ۴. سید احمدالحسن، کتاب عقاید اسلام، بحث «استخلاف، سنتی الهی است». ۵. میتوان برای اطلاع بیشتر به کتاب عقاید اسلام نوشتۀ سید احمدالحسن، بحث «قانون شناخت حجت» مراجعه کرد. ۶. مسند احمد: ۸۴/۱. ۷. صحیح بخاری: ۲۰۸/۴ ، باب مناقب و فضایل مهاجرین. ۸. مستدرک حاکم نیشابوری: ۱۵۰/۳. ۹. صحیح مسلم: ۴/۶، باب: مردم دنبالهروی قریش هستند، و خلافت در میان قریش است. ۱۰. حشر، ۷. ۱۱. مستدرک علی الصحیحین: ۱۳۰/۳. ۱۲. کلینی، کافی: ۱۴۶/۱. ۱۳. کلینی، کافی: ۴۲۳/۱. ۱۴. کلینی، کافی: ۲۴۸/۸. 15. سید احمدالحسن، کتاب عقاید اسلام، ص212 و 213. پژوهشی در خصوص اهمیت و راز عدد چهل و چلهنشینی (اربعین) به قلم: ستاره شرقی مقدمه اربعین یا چله به چه معناست؟ اربعین در لغت بهمعنای چهلم است و در اصطلاح اسلامی یک مراسم مذهبی شیعی است. عدد چهل و اربعین گرفتن براساس روایات و تجربههای اهل معنا، اثری خاص بر رسیدن انسان به کمالات دارد؛ زیرا این عمل در بین اهل سلوک، رایج است که بسیاری از اعمال و عبادتها را در مدت چهل روز به جا میآورند. بهترین زمان از ماهها برای انجام این چلهنشینی، از اول ذیالقعده شروع و تا ده روز اول ذیالحجه ادامه مییابد؛ مثل چلۀ روزۀ روح یا موسوی؛ البته انجام این دورۀ عبادی در دیگر روزها نیز انجام میشود. علت چله گرفتن برای اموات چیست؟ چرا بعضی از اذکار و عبادات را تا چهل روز انجام میدهند؟ چرا سرگردانی قوم بنیاسرائیل در صحرای سینا بهمدت چهل سال طول کشید؟ چرا ملاقات حضرت موسی با پروردگار چهل شب بود؟ آیا چهل رمز خاصی است که در فرهنگ دینی دیده میشود؟ آیا حقیقت اربعین تنها به همین موارد اشاره میکند؟ در این مقاله، به اهمیت عدد چهل در فرهنگ دینی، قرآن و تورات، سخن پیامبر (ص) و اهلبیت (ع) میپردازیم. همچنین به اهمیت و جایگاه چلهنشینی در کلام برخی علمای بزرگ ازجمله علامه بحرالعلوم و ملامحمدتقی مجلسی میپردازیم و در نهایت راز عدد چهل را در کلام قائم آلمحمد سید احمدالحسن بهعنوان حسنختام این مقاله بیان میکنیم. اهمیت اربعین در فرهنگ دینی در اربعین، خاصیتی وجود دارد که در سایر ارقام نیست؛ برای مثال: 1- خلقت آدم (ع) چهل روز به طول انجامید. (فخلق الله آدم فبقی اربعین سنة مصورا) (خداوند متعال آدم (ع) را خلق نمود و بدنش را چهل سال ـبدون دمیدن روحـ گذاشت). [۱] 2- اغلب انبیا در سن ۴۰ سالگی به مقام رسالت رسیدهاند. [۲] 3- مدت مناجات حضرت موسی (ع) در کوه طور در چهل شب بود. (و واعدنا موسی اربعین لیلة). [۳] 4- قوم بنیاسرائیل تا چهل سال در صحرای سینا سرگردان بود. [۴] 5- برای امام حسین (ع)، آسمان و زمین چهل روز گریست. ابنقولویه در کتاب کاملالزیارات، در باب 26، ـگریستن تمام مخلوقات بر امام حسین (ع)ـ به سندش از زراره نقل میکند که وی گفت:امام صادق (ع) فرمودند: ای زراره، آسمان تا چهل روز بر حسین بن علی (ع) خون بارید و زمین تا چهل روز تار و تاریک بود و خورشید تا چهل روز گرفته و نورش سرخ بود. [۵] 6- انسان در چهل سالگی به کمال عقل میرسد. (اذا بلغ اربعین سنه فقد بلغ منتهاه). [۶] 7- در روایت از امام صادق (ع) آمده است:«مَن قَدَّمَ أربعينَ مِن المؤمنينَ ثُمَّ دَعا استُجِيبَ لَهُ.» «هركس پيش از دعا كردن براى خودش، چهل مؤمن را دعا كند، دعايش مستجاب شود.» [۷] واژۀ اربعین در قرآن و تورات ײ(وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ) (و [ياد كنيد] وقتى را كه با موسى چهل شب وعده گذاشتيم، سپس شما بعد از [رفتن] او آن گوساله را [به پرستش] گرفتيد، درحالىكه ستمكار بوديد). [۸] ײ (وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ) (وبا موسی برای عبادتی ویژه و دریافت تورات، سی شب وعده گذاشتیم و آن را با افزودن ده شب کامل کردیم؛ پس میعادگاه پروردگارش به چهل شب پایان گرفت و موسی هنگامی که به میعادگاه میرفت، به برادرش هارون گفت: در میان قومم جانشین من باش و به اصلاح برخیز و از راهوروش مفسدان پیروی مکن). [۹] ײ(قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ) (خدا فرمود: این سرزمین مقدس به کیفر نافرمانیشان تا چهل سال بر آنان حرام شد. همواره در طول این مدت در زمین سینا سرگردان خواهند بود؛ پس بر این گروه بدکار و نافرمان غمگین مباش). [۱۰] ײ (وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَى وَالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ) (انسان را دربارۀ پدر و مادرش به نیکی کردن سفارش کردیم. مادرش او را با تحمل مشقت باردار شد و او را با رنج و زحمت زایید و دوران بارداری و باز گرفتنش از شیر سی ماه است؛ چون به رشد و نیرومندی خود و به چهل سالگی برسد گوید: ای پروردگار من، به من الهام کن تا نعمتت را که بر من و پدر و مادرم عطا کردی سپاس گزارم و کار شایستهای که آن را میپسندی انجام دهم و ذریه و نسل مرا برای من صالح و شایسته گردان که من بهسوی تو بازگشتم و به یقین از تسلیمشدگان توام). [۱۱] حال به متن اربعین در تورات اشارهای میکنیم: (و خداوند به موسی گفت: نزد من به کوه بالا بیا و آنجا باش تا لوحهای سنگی و تورات و احکامی را که نوشتهام تا ایشان را تعلیم نمایی به تو دهم. پس موسی با خادم خود یوشع برخاست و موسی به کوه خدا بالا آمد و به مشایخ گفت: برای ما در اینجا توقف کنید تا نزد شما برگردیم؛ همانا هارون و حور با شماست. پس هرکه امری دارد نزد ایشان برود... و موسی چهل روز و چهل شب در کوه ماند... و چون گفتوگو را با موسی در کوه سینا به پایان برد، دو لوح شهادت، یعنی دو لوحه سنگ مرقوم به انگشت خدا را به وی داد). [۱۲] آیاتی که در آنها واژۀ اربعین به کار رفته، ما را مشتاقانه به آن وامیدارد تا حقیقت و راز نهفتۀ آن را درک کنیم. اهمیت و جایگاه اربعین در احادیث و روایات پیامبر (ص) فرمودند: «هرکس عمرش به چهل سال برسد و کارهای خیرش بر کردار شرش پیروز نشود، باید آمادۀ آتش دوزخ شود.» [۱۳] پیامبر (ص) فرمودند: «هرکس، چهل روز تنها برای خداوند اخلاص ورزد، خداوند چشمههای حکمت را از قلب بر زبانش جاری می سازد.» [۱۴] پیامبر (ص) فرمودند:«هرکس از امت من، چهل حدیث مورد نیاز مردم در امور دین را حفظ کند، خداوند او را در روز قیامت فقیه و دانشمند بر میانگیزد.» [۱۵] امام باقر (ع) فرمودند:«هرگاه مردی عمرش به چهل سال رسید، نداکنندهای از آسمان ندا میکند که کوچ کردن نزدیک شد، زادوتوشه را مهیا کن.» [۱۶] اهمیت و جایگاه چلهنشینی در کلام برخی از علمای بزرگ علامه بحرالعلوم در خاصیت عدد چهل میفرماید: «خود به عیان دیدهام و به بیان دانستهام که این مرحله شریفه از مراحل، عدد را خاصیتی خاص و تأثیری مخصوص است در ظهور استعدادها و تتمیم ملکات، در طی منازل و قطع مراحل.» [۱۷] در کتاب سیروسلوک، منسوب به بحرالعلوم، در خصوص اربعین چنین آمده است: «بدان که من بعد از ارادۀ سلوک به عزم مجاهدۀ اکبر و اعظم و ارادۀ قدم نهادن در وادی ذکر، ابتدا همتی برآوردم و توبه از آنچه میکردم و ترک عادت و رسوم نمودم. در اربعینیات سر به جیب ذکر فرو بردم و در اربعینی نیز اربعین قرار دادم.» [۱۸] ملامحمدتقی مجلسی در خصوص عبادت اربعین مینویسد: «یکی از اعتراضات ایشان، آن است که عبادت اربعین بدعت است و این باطل است؛ زیرا بدعت آن است که مذکور شد و احادیث دال بر فضیلت عبادت اربعین بسیار است.» [۱۹] آیا اربعین یعنی دوری جستن از جامعه؟ خیر، این کاملاً اشتباه است. نباید چلهنشینی وسیلهای برای دوری از جامعه و انزواطلبی باشد؛ بلکه این چلهنشینی و اربعین باید مراقبۀ باطنی و عزلت قلبی باشد. مولوی در یکی از شعرهایش به این نکته توجه نموده که در رأس این چلهنشینی باید توجه باطنی به خدا و اولیای خدا را در نظر گرفت. سی پاره به کف در چله شدی *** سی پاره منم ترک چله کن مجهول مرو با غول مرو *** زنهار سفر با قافله کن [۲۰] اربعین در کلام سید احمدالحسن تا اینجا به نظرات علما و فقها و حتی آیات قرآن در خصوص اربعین نگاهی داشتیم. آیا علما حقیقت اربعین را درست بیان کردهاند؟ آیا قرآن و معانیِ آن را، آنطور که باید شناخته شود شناختهایم؟ آیا رمز اربعین در قرآن را که از ملکوت و آسمان کلی نازل شده، میتوانیم درک کنیم؟ مگر نه این است که قرآن به رمز بیان شده و کسانی معانی آن را میدانند که از طرف خدا آمده باشند و رموز قرآن و معانی آن را از ملکوت برایمان شرح دهند. در هر دوره و زمانهای حجتهای خدا راه ارتباطی بین خدا و مردماند و کلمات قرآن را رمزگشایی میکنند. سید احمدالحسن، در خصوص راز و رمز اربعین در کتاب «متشابهات» اینگونه مینویسد: «نامهای خداوند سبحانومتعال، چهار تاست که سه تای آنها ظاهر و یکی غایب است. اسمهای ظاهر عبارتاند از الله، رحمان و رحیم. نام غایب نیز کُنه و حقیقت است و با (هو) یا اسم (اعظم اعظم اعظم) به آن اشاره میشود. با تجلی این نامها در تمام عوالم، موجودات، تجلی و پس از آنکه چیز قابل ذکری نبودند ظهور مییابند. عوالم ده تاست که عبارتاند از: آسمانهای هفتگانه، کرسی، عرش اعظم، سرادق عرش اعظم؛ که سه تای آنها در حج است و هفت تا هنگامی که برگشتید: (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كَانَ مِنكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ) (حج و عمره را برای خدا کامل به جا آرید و اگر شما را از حج بازداشتند، آنقدر که میسر است قربانی کنید و سر متراشید تا قربانی شما به قربانگاهش برسد. اگر یکی از شما بیمار یا در سرش آزاری بود، بهعنوان فدیه روزه بدارد یا صدقه دهد یا قربانی کند و چون ایمن شوید هرکه از عمرۀ تمتع به حج باز آید، آنقدر که او را میسر است قربانی کند و هرکه را قربانی میسر نشد، سه روز در حج روزه بدارد و هفت روز چون از حج بازگردد تا ده روز کامل شود و این حکم برای کسی است که از مردم مکه نباشد. از خدا بترسید و بدانید که خدا به سختی عقوبت می کند). [۲۱] سه عالم که در حج "یعنی در خانه خدا" است عبارتاند از کرسی، عرش اعظم و سرادق عرش اعظم. اما هفت تایی که وقتی برگشتید، عبارتاند از آسمانهای هفتگانه؛ این حکم برای کسی است که از مردم مکه نباشد؛ یعنی برای کسی است که از آلمحمد (ع) نباشد. روزه در اینجا، روزه گرفتن از منیت در "ده مقام" است:سه تا در حج: کرسی و عرش و سرادق عرش و هفت تای دیگر هنگامی که برگشتید: آسمانهای هفتگانه؛ و در هر مقامی چهار حالت وجود دارد که مربوط به تجلیات و ظهور چهار اسم است. به این ترتیب روزه از منیت در چهل حالت است. "کسی که چهل صبح برای خدا اخلاص پیشه کند، چشمههای حکمت از قلبش بر زبانش جاری میشود." [۲۲] نفس به این چهل حالت نیاز دارد، تا بهطور کلی از این عالم به عالمی دیگر انتقال یابد. از همین رو، نفس نوزاد استقرار نمییابد مگر پس از چهل روز و نفس میت مستقر نمیشود مگر پس از چهل روز. سخن در باب اربعین بسیار است ولی آنچه بیان شد کفایت میکند.» [۲۳] چه زیباست وقتی کلام حق را از جانب حق میشنویم و اینگونه قلبهایمان از حقیقت لبریز میشود و در پی چشمههای حکمت، دستبهدامان حجت زمانه میشویم. والحمد لله وحده وحده وحده منابع 1. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، محقق موسوی جزایری، سید طیب، ج ۱، ص ۴۱. 2. بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۱۹۰؛ تاریخ الخمیس، ج ۱، ص۲۸۰ و ۲۸۱، شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، خلاصه صفحات ۲۲۷ و ۲۳۴. 3. اعراف، ۱۴۲. 4. مائده، ۲۶. 5. کامل الزیارات، ترجمه ذهنی تهرانی، حدیث ۶، ص۲۵۸، انتشارات پیام حق. 6. شیخ صدوق، خصال، ص ۵۴۵. 7. عدة الداعی، ص ۱۲۸. 8. بقره، ۵۱. 9. اعراف، 142. 10. مائده، 26. 11. احقاف، ۱۵. 12. تورات، خروج، بابهای۲۴ تا ۳۱. 13. دیلمی،حسن بن محمد، ارشاد القلوب الی الثواب، ج ۱، ص۱۸۵، باب ۵۱. 14. بحارالانوار، ج ۶۷، ص۲۴۲؛ کنزالعمال، ج ۳، ص۲۴. 15. بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۵۶؛ کنزالعمال، ج۱۰، ص ۲۲۴ و ۲۲۶. 16. طبرسی، مشکاة الانوار فی غرر الاخبار، نجف المکتب الحیدریه چاپ دوم، ۱۳۸۵ق. ص ۱۷۰. 17. رساله سیروسلوک، منسوب به بحرالعلوم. 18. بحرالعلوم، محمد بن مهدی، رساله سیروسلوک، منسوب به بحرالعلوم، ص۲۱۱. 19. محمدتقی مجلسی، رساله تشویق السالکین، ص۲۱. 20. دیوان شمس. 21. بقره، ۱۹۶. 22. عیون الاخبار الرضا(ع)، ج ۱، ص ۷۴ . 23. سید احمدالحسن، متشابهات، ج ۳، ص ۹۳. سلسلهمقالات پاسخ به بدعت شمارۀ ۱۰۱ یوحنای دمشقی قسمت بیستم پاسخ به دمشقی دربارۀ نامگذاری سورهها، تعدد همسران و ازدواج موقت • وقتی خودش نامهای کتب موجود در کتاب مقدس را ذکر میکرد، چرا بهجای اینکه به اولین کتاب عهد قدیم گفت «پیدایش»، آن را مثلاً «یک» ننامید؟! • موضوع واضح این است که خدا مشکلی با اینکه یک مرد میتواند چند همسر داشته باشد، ندارد. • آیا چون ابراهیم و داوود علیهماالسلام زنان صیغهای داشتند، پس خدا با آنان صحبت نکرد؟! یوحنای دمشقی در ادامۀ کلماتش میگوید: «همانطور که گفته شد، این محمد کتابهای مضحک زیادی نوشت، برای هریک از آنها عنوانی گذاشت. برای مثال، کتابی دربارۀ زنان [سورۀ نساء] وجود دارد که در آن بهصراحت، شرط قانونی برای گرفتن چهار زن گذاشت، و اگر مقدور بود، یک هزار همخوابه [صیغهای] یا هر تعدادی که فرد میتواند، در کنار چهار زن نگه دارد. او همچنین این را قانونی کرد که شخص هر زنی را که میخواهد طلاق دهد، و اگر کسی خواست، به همان روش، برای خودش یک نفر دیگر را اختیار کند.» پایان نقلقول. ظاهراً او با این کلمات میخواهد به چهار موضوع خرده بگیرد: ۱. محتوای قرآن کریم؛ که او آن را مضحک میخواند و پیشتر به آن پاسخ داده شد؛ ۲. نامگذاری سورههای قرآن؛ ۳. تعدد همسران؛ ۴. ازدواج یا عقد موقت، یا داشتن همسر صیغهای. پس براساس آنچه خود او به آن معتقد است، پاسخش ارائه میشود. • نامهای سورههای قرآن پیشتر پاسخی به مضحک خواندن سورههای قرآن توسط او تقدیم شد؛ اما دربارۀ نامهای سورههای قرآن، برای هر محقق عادلی، واضح است که این ایراد حتی ارزش توجه ندارد، و دمشقی از آن بدون دلیل عقلی و علمی، و تنها برای برانگیختن احساسات استفاده کرده است؛ مثل بسیاری از ایرادات دیگر او؛ با اینحال، اگر او به این نامگذاریها به قصد تمسخر کردن اشاره میکند، پس میگویم: [1] وقتی خودش نامهای کتب موجود در کتاب مقدس را ذکر میکرد، چرا بهجای اینکه به اولین کتاب عهد قدیم گفت «پیدایش»، آن را مثلاً «یک» ننامید؟! یا چرا کتب دیگر را «خروج»، «لاویان»، «اعداد» و «تثنیه» ذکر کرد؟[2] این نامگذاری را چهکسی انجام داد و چرا او نیز پیرو آن بود؟! آیا این نامگذاری اشتباه بود و اگر اشتباه بود چرا او و پدرانش نیز این اشتباه را تکرار کردند؟! اما اگر اشتباه نبود، پس چرا به این موضوع در قرآن اشاره میکند؟! درهرحال، معتقدم هر مسیحیِ آزاداندیشی میداند: هر اشکالی که او میگرفت، تنها به ضررش تمام میشد و ظاهری بودن ایمانش را بیشازپیش نشان میداد. ۲. بررسی تعدد زوجات همچنین، گویا او میخواهد به موضوع قانونی بودن چندهمسری در قرآن ایراد وارد کند؛ ازآنجاکه او به ظاهر معتقد به کتاب مقدس بود، سعی میکنم تا پاسخ او را از همان ارائه کنم. مثال اول: در خصوص ابراهیم(ع) ـکسی که خدا با او صحبت میکردـ میخوانیم: (و چون ده سال از اقامت ابرام در زمین کنعان سپری شد، سارای زوجۀ ابرام، کنیز خود هاجر مصری را برداشته، او را به شوهر خود، ابرام، به زنی داد). [3] مثال دوم: دربارۀ یعقوب(ع) نیز میخوانیم: (و شبانگاه، خودش برخاست و دو زوجه و دو کنیز و یازده پسرِ خویش را برداشته، ایشان را از معبر یبوق عبور داد). [4] میبینیم آنها زنان دیگری داشتند؛ پس آیا خدا بر آنان اشکال گرفت؟ یا در کجای کتاب مقدس گفته شده است که گرفتن زنان دیگر ممنوع است؟ مثال سوم: در کتاب مقدس میخوانیم: (۱۵ و اگر مردی را دو زن باشد، یکی محبوبه و یکی مکروهه، و محبوبه و مکروهه هر دو برایش پسران بزایند، و پسر مکروهه نخست زاده باشد، ۱۶ پس در روزی که اموال خود را به پسران خویش تقسیم نماید، نمیتواند پسر محبوبه را بر پسر مکروهه که نخست زاده است، حقِ نخستزادگی دهد). [5] مثال چهارم: در این متون میخوانیم: (اگر برادران، با هم ساکن باشند و یکی از آنها بیاولاد بمیرد، پس زن آن متوفی، خارج به شخص بیگانه داده نشود، بلکه برادرشوهرش به او درآمده، او را برای خود به زنی بگیرد، و حق برادرشوهری را با او به جا آورد). [6] (۱۰ چون بیرون روی تا با دشمنان خود جنگ کنی، و یهُوَه خدایت ایشان را به دستت تسلیم نماید و ایشان را اسیر کنی، ۱۱ و در میان اسیران، زن خوبصورتی دیده، عاشق او بشَوی و بخواهی او را به زنی خود بگیری، ۱۲ پس او را به خانۀ خود ببر و او سر خود را بتراشد و ناخن خود را بگیرد. ۱۳ و رخت اسیری خود را بیرون کرده، در خانۀ تو بماند، و برای پدر و مادر خود یک ماه ماتم گیرد، و بعد از آن به او درآمده، شوهر او بشو و او زن تو خواهد بود). [7] در این نوشتهها، همانطور که واضح است نمیبینیم که شرطِ گرفتن این زنان، نداشتن همسر است. در نتیجه موضوع واضح این است که خدا مشکلی با اینکه یک مرد میتواند چند همسر داشته باشد، ندارد. [8] • دربارۀ تعدد همسران در اسلام سید احمدالحسن، علتِ جواز تعدد همسران در اسلام را توضیح میدهد [9] و علت این بود که: «مردان، طی جنگها و راهزنی کشته میشدند و زنان نسبت به مردان، بیشتر شدند. زیاد بودن زنان باعث ایجاد فساد جنسی در جامعه و ظهورِ زنانِ صاحبِ پرچمهای قرمز شده بود و بسیاری از مردان هم، دختران را بهخاطر زیاد بودن و عدم دستیابی آنان به همسر و پناه بردن به شهوترانی میکشتند.» سید احمدالحسن میگوید: «پس تعدد همسران را با قانون اجتماعی که ضامن حق و کرامت زن است، در چنین حالت سرگردانی اجتماعی، تشریع کردند؛ بهگونهای که زن وسیلهای نباشد که مردان آن را دستبهدست کنند؛ مانند زنان صاحب پرچمها. بلکه همسری محترم با حقوق قانونی برای مردی باشد. و قانون تعدد همسران که پیامبر(ص) آورد، بهترین راهحل برای پدیدۀ اجتماعی سرگردانی زنان بود. و در طی چند سال اندک، پدیدۀ زندهبهگور کردن دختران و صاحبان پرچمهای قرمز، به پایان رسید.» پایان نقلقول. در سایت مسیحی Got Questions در پاسخ به این سؤال که «چرا خدا در کتاب مقدس، چندهمسری/ دو همسری را روا داشت؟» به نکات خوبی در ارتباط با چندهمسری اشاره شده است که میتوانید آن را مطالعه کنید. [10] ۳. بررسیِ داشتن زنان صیغهای • مثال اول: ابراهیم ابراهیم(ع)، زنان دیگر (صیغهای) داشت؛ در پیدایش ۲۵: ۵ و ۶ و طبق ترجمۀ هزارۀ نو ـکه یک ترجمۀ مسیحی استـ میخوانیم: (ابراهیم هرآنچه داشت به اسحاق بخشید. * ولی به پسران مُتَعِههایش هدایا داد و آنان را در زمان حیات خود از نزد پسرش اسحاق به سرزمین مشرق فرستاد). عبارت «مُتَعِههایش» برگردانِ عبارت عبریِ «הפילגשים» است! در «ترجمۀ هزارۀ نو» بعد از عبارت «مُتَعِههایش» در آیه ۶، توضیحی دربارۀ عبارت «مُتَعِه» آمده است و آن توضیح این است: «یعنی صیغه و نکاح موقتی و ضد عقدی؛ همچنین در بقیۀ کتاب مقدس.» همچنین به اول تواریخ ۳۲:۱ و طبق ترجمۀ قدیم ـاز ترجمههای بسیار خوب مسیحیـ رجوع میکنیم: (و پسران قَطُورَه که مُتعه ابراهيم بود، پس او زِمران و يقشان و مَدان و مِديان و يشباق و شُوحا را زاييد و پسران يقشان: شَبا و دَدان بودند). در ترجمۀ هزارۀ نو نیز آمده است: (پسران قِطوره، مُتَعِۀ ابراهیم: قِطوره، زِمران و یُقشان و مِدان و مِدیان و یِشباق و شواَح را زایید. پسران یُقشان، صَبا و دِدان بودند). • مثال دوم: داوود داوود(ع) ـکه خدا با او صحبت میکردـ طبق اول تواریخ ۹:۳ زنان صیغهای داشت: ترجمۀ قدیم: (همۀ اينها پسران داوود بودند، سوای پسران مُتعهها. و خواهر ايشان تامار بود). ترجمۀ هزارۀ نو: (تمامی اینها پسران داوود بودند، و او افزون بر این از مُتَعِههایش نیز پسران داشت؛ و تامار خواهر اینها بود). مشخص شد که ابراهیم و داوود علیهماالسلام زنان صیغهای داشتند و خدا به آنها اشکالی نگرفت و خدا با آنان صحبت میکرد؛ و اشکالی نمیتواند بر این حکم وارد باشد. در پایان دمشقی به نامهای سورههای قرآن و موضوعات زوجات و داشتن همسر موقت اشاره میکند که گویی قصد اشکالتراشی از آنها را داشته است. فرض را بر این گرفتم که او قصد تمسخر یا اشکال گرفتن داشت؛ بنابراین، از طریق آنچه خود به آن باور داشت نشان داده شد که نه اسم گذاشتن روی سورهها اشکال دارد و نه تعدد زوجات و نه صیغه داشتن. منابع 1. این پاراگراف با همکاری برادر صابر حقجو تهیه شد. 2. ر.ک: شرحی از ایمانِ ارتدوکس، کتاب ۴، فصل ۱۷. 3. پیدایش ۳:۱۶. 4. پیدایش ۲۲:۳۳. 5. تثنیه، فصل ۲۱. 6. تثنیه ۵:۲۵. 7. تثنیه، فصل ۲۱. 8. متنی در کتاب تثنیه وجود دارد که میگوید: (۱۵ البته پادشاهی را که یهُوَه خدایت برگزیند بر خود نصب نما. یکی از برادرانت را بر خود پادشاه بساز، و مرد بیگانهای را که از برادرانت نباشد، نمیتوانی بر خود مسلط نمایی. ۱۶ لکن او برای خود اسبهای بسیار نگیرد، و قوم را به مصر پس نفرستد، تا اسبهای بسیار برای خود بگیرد، چونکه خداوند به شما گفته است بار دیگر به آن راه برنگردید. ۱۷ و برای خود زنان بسیار نگیرد، مبادا دلش منحرف شود، و نقره و طلا برای خود بسیار زیاده نیندوزد). نکتۀ اول: این اوامر و احکام، متوجه پادشاه است، و نه سایر مردم و علتش به این خاطر است که: (مبادا دلش منحرف شود). همچنین اگر علت آن حل شود، دیگر اشکالی متوجه گرفتن زنان بسیار نخواهد بود. همانند اینکه شخصی بخواهد غذایی بپزد و شخص دیگر به او بگوید یک مشت نمک در آن ظرف نریزی! مبادا شور شود! اما آشپز میتواند یک مشت نمک را بریزد و غذا شور نشود به شرط آنکه ظرف را بزرگتر بردارد و محتوایش چند برابر آنی باشد که قرار بود در ابتدا استفاده کند. نکتۀ دوم: در آیه آمده است: «زنان بسیار نگیرد»! به عبارت «بسیار» دقت کنید؛ در آیه اشاره نشده است «زنان دیگر نگیرد»! 9- صفحۀ رسمی فیسبوک، 23/06/1392 10- https://www.gotquestions.org/Farsi/Farsi-polygamy.html بررسی ولایت فقیه، براساس اصل اول (اصل کلی عدم ولایت) مقدمه از مسائل بُغرنج و نوظهور در فقه شیعی که در کانون توجه فُقها و پژوهشگران قرار گرفته، مسئلۀ «ولایت مطلقۀ فقیه» است که اولین بار در قرن سیزدهم، توسط شیخ احمد نراقی (1185-1245ق) مطرح شد. [۱ و ۲] برخلاف تلاش باورمندان به ولایت فقیه، برای طرح این موضوع بهعنوان استمرار امامت و مسئلهای با همان اهمیت، باید گفت: ولایت فقهای غیرمعصوم هیچ دلیل عقلی و نقلی ندارد. [۳] تردیدی نیست که نیاز جامعه به «امامت» یک ضرورت است و نمیتوان آن را انکار کرد؛ ولی این ضرورت و نیاز، برای فقیه، مجوزی را برای ادعای برخورداری از اختیارات اختصاصی امام معصوم صادر نمیکند. اثبات ولایت غیرمعصوم بر غیرمعصوم، گزارهای است که فطرت و عقل سلیم آن را برنمیتابد؛ زیرا خداوند سبحان، ولایت مطلق و وجوب اطاعت مطلق را تنها به جانشینان و خلفای خودش، و آن هم بهدلیل عصمتشان اعطا کرده است؛ حال چگونه ممکن است آن را به کسی عطا فرموده باشد که از عصمت بهرهای ندارد؟! معنای ولایت ولایت یعنی تسلط بر چیزی، بهگونهای که از حقِ تصرف در آن برخوردار باشد. «ولیّ یتیم» (سرپرست یتیم) کسی است که حق دارد در امور یتیم دخلوتصرف کند؛ بهگونهای که مصالح او را برآورده کند. «ولیّ زن» (سرپرست زن) نیز همینگونه است. محقق نائینی ولایت را اینگونه تعریف کرده است: «ریاست بر مردم در امور دین، دنیوی، و معایش و معادشان.» [۴] این واژه با همین معنای اخیر برای ولایت پیامبر و جانشینانش، یعنی ائمۀ معصومین (صلوات الله علیهم) نیز اثبات میشود. کسانی که به ولایت فقیه اقرار دارند، آن را برای «فقیه جامعالشرایط» در زمان غیبت هم اثبات میکنند. «ولایت مطلق فقیه جامعالشرایط» یعنی استیلا، حاکمیت و ریاست فقیه بر امور دینی و دنیوی مردم. آیا اصل، اثبات ولایت یک انسان بر انسان دیگر است؟ یا اصل، عدم اثبات آن است؟ اصل این است که ولایت مختص خداست و هیچ انسانی بر انسان دیگر ولایت ندارد. بر این اساس، فقها دربارۀ عدم ثبوت ولایت یک نفر بر شخص دیگر اتفاقنظر دارند. [۵] به بیان دیگر، در این مسئله اختلافی وجود ندارد که ولایت تنها برای خداوند سبحانومتعال ثابت شده است، و پیامبر و اهلبیت معصومش هم اگر صاحب ولایتاند، با دلایل قطعی از اصل کلی عدم ولایت استثنا شدهاند. سید احمدالحسن در تبیین این اصل مینویسد: «اصل در ولایت بر مردم، این است که مخصوص خداست و استخلاف (جانشینی) فرع بر این اصل است؛ لذا خلیفۀ خدا، ولایتش فرع بر ولایت خداست و کسی حق ندارد ولایت خدا را به کس دیگری منتقل کند، مگر با دلیل شرعی قطعی. بنابراین، اصل این است که ولایت بر مردم فقط برای خدا ثابت است و هیچ انسانی بر انسان دیگری ولایت ندارد مگر با دلیل قطعی؛ اما اینکه بگویند "حاکم (هرکدام از خلفایشان) بر مردم ولایت ندارد" به این معناست که اصل حکومت و حاکمیتش نقض شده و باطل میگردد؛ اما اینکه بگویند "ولایت او بر مردم مانند ولایت شخص نصبشده از جانب خداست" پس باید دلیل قطعی و نص تشخیصی از سوی خدا بیاورند برای هر فردی که مدعی خلافت و ولایتش بر مردم است.» [۶] شیخ مرتضی انصاری میگوید: «مقتضای این اصل آن است که به هیچیک از وجوه فوقالذکر، ولایت برای احدی اثبات نمیشود؛ و ما در خصوص پیامبر و ائمه (صلوات الله علیهم اجمعین) با این دلایل چهارگانه از این اصل خارج شدهایم... .» [۷] سید مرعشی نیز مینویسد: «اصلِ نخست در باب مناصب و ولایتها، عدم ولایت کسی بر دیگری است، مگر چیزی که با دلیل قطعی از این اصل خارج شود؛ مثل ولایت پیامبر و امام معصوم.» [۸] همچنین سید مهدی بحرالعلوم هم به این اصل استدلال کرده و گفته است: «مقتضای اصل اول، ولایت نداشتن هیچ شخصی بر دیگری است، با تمامی معانیاش؛ زیرا این ولایت، سلطهای حادث است و اصل، عدم آن است، و نیز به این دلیل که احکام توقیفی [بازدارنده] را اقتضا میکند، و اصل، عدم وجود آن است. فقط در خصوص پیامبر (ص) و ائمه (ع) ـبنا به دلایل عقلی و نقلیـ ما آن را استثنا کردهایم؛ دلایلی که نشان میدهند آنها در تصرف در جانهای مردم و اموالشان بهطور مستقل اولویت دارند، بدون اینکه متوقف به اذن هیچ شخصی بوده باشد؛ علاوهبر آن، برای اینها اینطور اثبات میشود که تصرف دیگری بر هرچیز ـولو بهطور اجمالیـ متوقف به فرمان آنهاست.» [۹] محقق نراقی نیز مینویسد: «بدان که ولایت از طرف خداوند سبحان بر بندگانش، برای فرستادهاش و اوصیای معصوم او ـکه پادشاهان مردماندـ ثابت شده است؛ و آنها پادشاهان و والیان و حاکماناند، و زمام امور بهدست آنهاست، و سایر مردم رعایای آنها هستند و سرپرستیشان به آنها سپرده شده است. اما دربارۀ غیر از رسول خدا و اوصیایش (ع) شکی نیست که اصل، عدم اثبات ولایت کسی بر دیگری است؛ جز آنکه خداوند سبحان یا رسولش یا یکی از اوصیایش، کسی را بر دیگری برای چیزی، سرپرست کرده باشد، که در این صورت، او در آنچه سرپرست شده و به ولایت گمارده شده است، ولایت پیدا میکند... .» [۱۰] بنابراین، فقیه غیرمعصوم بر کسی ولایت ندارد؛ چون او هم همچون دیگران مکلف است، و بهدنبال آن در دایرهٔ اصل کلی عدم ولایت قرار میگیرد و دلیلی هم برای استثنای او از این اصل کلی وجود ندارد. بله، اگر دلیلی قطعی وارد شده باشد که ولایت او را ثابت کند، از عموم آن اصل خارج میشود و برای او ولایتی که در آن دلیل بهصراحت بیان شده است ثابت میشود. آیا دلیل قطعیالصدور و قطعیالدلاله وجود دارد که ولایت فقیه را ثابت کند؟ از آنچه گذشت متوجه میشویم تمام دلایل ادعاشده از سوی طرفداران ولایت فقیه برای اثبات آن ـچه عقلی، چه قرآنی، و چه رواییـ از صلاحیت کافی برخوردار نیست، و این همان نکتهای است که بسیاری از فقها مثل شیخ انصاری و دیگران به آن تصریح دارند. شیخ انصاری میگوید: «اما ولایت بر وجه نخست ـیعنی استقلال آن در تصرفـ برای عموم ثابت نشده است، مگر شاید برداشتهایی که از اخبارِ واردشده در شأن و جایگاه علما تصور شود (و سپس دلایلی را که با آنها برای ولایت فقیه استدلال میشود بیان کرده، میگوید:) و دیگر شواهدی که محقق میتواند به آنها استدلال کند. ولی انصاف ـپس از ملاحظۀ سیاق این دلایل، یا صدر آنها، یا ذیل آنهاـ ما را مطمئن میکند اینها در مقام بیان وظیفۀ آنها از جهت احکام شرعی است، نه اینکه همچون پیامبر و ائمه (صلوات الله علیهم) در اموال مردم بر آنها اولویت بیابند... بهدلیل تسلط نداشتن فقیه بر اموال و جانهای مردم، مگر در امور بسیار اندک، در مقایسه با اموری که تسلطی ندارد. بهطور خلاصه اقامۀ دلیل برای وجوب اطاعت از فقیه همانند امام ـمگر در اموری که با دلیل استثنا میشودـ ناممکن و همچون دست کشیدن بر شاخۀ خاردار است.» [۱۱] به باور سید خویی، ثبوت ولایت برای فقیه در حد ثبوت آن برای معصوم از نظر ماهیتی کاری ناشدنی است و دلیلی برایش وجود ندارد. سید خویی میگوید: «و چگونه چنین باشد درحالیکه دربارۀ ولایت فقیه بحثهایی صورت گرفته است؛ دربارۀ اینکه آیا برای او ثابت شده است که میتواند در اموال و جانها درست مثل امام تصرّف کند، یا او در هیچکدام از اینها هرگز ولایتی ندارد، و اینکه تصرفات دیگران، آیا منوط به اجازۀ فقیه هست یا منوط به اجازۀ او نیست. اما ولایت به معنای اول (اینکه در تصرف، مستقل باشد) علاوهبر اینکه قطعاً بهخودیِخود ناشدنی است ـزیرا هیچ وجهی در قیام فقیه بهمنزلۀ امام (ع) در وجوب اطاعت از او در اوامر شخصیاش، یا در نافذ بودن تصرفاتش در اموال و جانها بدون در نظر گرفتن رضایت صاحب مال وجود ندارد...ـ هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد که ثبوت ولایت مطلق برای فقیه همانند امام (ع) باشد؛ و اما استدلالهایی که براساس اخبارِ واردشده در شأن علما وارد شدهاند بههیچوجه دلالتی بر آن ندارد... پس نتیجه اینکه: واجببودن اطاعت از فقیه همانند امام نیست... و اما ثبوت ولایت بهمعنای دوم (متوقف بودن تصرف دیگران به اذن فقیه) با برخی از آنچه قبلاً بیان کردیم و قبلاً هم پاسخشان را دادیم بر ضد آن استدلال میشود... پس نتیجه: برای فقیه ولایت بهمعنای دوم هم جز در برخی امور ـبهصورتی که خواهد آمدـ اثبات نشده است.» [۱۲] نکته مهم آنکه فقیهانی که این دلایل را بررسی کردهاند، در فهمشان دچار اختلاف شدهاند؛ بهنظر عدهای این دلایل بر ولایت فقیه دلالت داشته، و عدۀ دیگری هم، چنین نظری نداشتهاند؛ بنابراین، پرواضح است که دلالت این روایات صریح نیست و بهدنبال آن برای خارج کردن فقها از اصل کلی و اولیِ «عدم ولایت فردی بر دیگری» از شایستگی لازم برخوردار نیستند. بهعبارت دیگر: ولایت نداشتن فقیه با دلیل قطعی و یقینی ثابت شد و آن، همان اصل نخستینی است که فقها بر آن اتفاقنظر دارند، اما دلیلِ ولایت فقیه قطعی و یقینی نیست. در نتیجه درست نیست کوتاه بیاییم و چیزی را که با دلیل قطعی ثابت شده است ـیعنی ولایت نداشتن فقیهـ رها شود و آنچه با دلیل غیرقطعی ثابت شده ـیعنی ولایت فقیهـ برگرفته شود؛ زیرا درجات پایینتر از یقین ـهمچون ظن و شک و احتمالـ تواناییِ از بین بردن یقین و اطمینان را ندارند. [۱۳] منابع 1. احمد نراقي، عوائد الأيام، ص50، مقدمة التحقيق. ۲. البته در آثار علمای پیشین هم اصطلاح ولایت فقیه به چشم میخورد؛ اما آنها ولایت فقیه را محدود به امور جزئی میدانستهاند؛ اموری که از آن به «امور حسبه»، یا «اموری که شارع راضی به تعطیل آن نیست» تعبیر شده است. اما تعمیم ولایت فقیه به همگان و نیز استفاده از تعبیر «ولایت مطلقه فقیه»، پدیدهای نوظهور و مربوط به قرون اخیر است. 3. مراجعه کنید به: کتاب ولایت فقیه در زمان غیبت نوشتۀ دکتر شیخ عبدالعالی منصوری. ۴. کتاب المکاسب البیع، تحقیق نایینی آملی، 333/2. 5. شیخ عبدالمنعم مهنا گفته است: «این اصل، پذیرفته نیست و وضعیت برعکس است. اصل، ولایت عدهای بر عدۀ دیگر است، پس از آنکه بالاترین ولایت از آنِ خداوند متعال بوده است؛ به این دلیل که او خالق است و پادشاه جهان است. او مالک همۀ افراد و دولتهاست؛ و ازآنجاکه وجود جامعه بدون جهتدهنده به آن، ناممکن است، ـهرچند این جامعه، کوچک بوده باشد؛ مثل خانوادهـ برخی بر برخی دیگر ولایت دارند. این اصل، در جامعۀ انسانی و به حکم عقل است و اگر هرکس هرکاری که خودش بخواهد انجام بدهد، زندگی استوار نمیشود؛ پس باید نظامی باشد که بر همه حکم کند؛ همانطور که ناگزیر باید چشم بیدار و عادلی وجود داشته باشد که از نظام و افراد و اوضاع و حرکت جامعه، مراقبت کند، و بیهودگان و فسادکنندگان را در سرزمینها از میان بردارد، و بهدلیل مصلحت عموم، از صلاحیتها و اختیارات بسیاری برخوردار باشد، و نیز دارای تسلطی بیش از خود فرد بر او باشد. این چشم بینا باید بتواند ـاگر مصلحت اقتضا کندـ به جامعه این امکان را دهد که بر راه بماند و این از سادهترین حقوق جامعه است. این، اصل عقلانی و انسانی در جوامع است، و اسلام عظیم آمد درحالیکه به این حقیقت اقرار میکند؛ این حقیقت، اولویت حاکم بر مؤمنان نسبت به خودشان است، درحالیکه این وظیفه را به رسول خدا (ص) اعطا، و محوریت نقش شیخ عشیره و پادشاهان انسانی را ملغی میکند.» (عبدالمنعم مهنا، دولت اسلامی، ص35) ۶. ترجمه کتاب عقاید اسلام، ص۷۰. ۷. شیخ انصاری، المکاسب، 3/546. ۸. سید مرعشی، القول السدید فی الاجتهاد و التقلید، 1/398. 9. سید مهدی بحرالعلوم، بلغة الفقیه، 3/214. ۱۰. شیخ نراقی، عوائد الایام، ص529. ۱۱. شیخ انصاری، المکاسب، 3/551. 1۲. غروی، التنقیح فی شرح المکاسب، 37/164، تقریر بحث سید خویی. ۱۳. امام صادق (ع)، خطاب به زرارة بن اعین میفرماید: «لا تنقض اليقين أبدا بالشك، وإنما تنقضه بيقين آخر» «هرگز از یقین خود با شک کردن در آن دست نکش؛ چراکه فقط و فقط با یقینی دیگر باید از آن دست برداری.» وسائلالشیعه، حر عاملی، محمد بن حسن، ج۱، ص۱۷4 و ۱۷5.