نشریه زمان ظهور 165

خورشید تابنده شاعر: کمیل بشر گاهی دلش می‌میرد و گاهی دلش زنده است گهی بر نفس خود پیروز و گاهی بعد بازنده است خدا همواره کارش بوده مهر و دوستی با خلق ولی شاکر شدن یا کفر نعمت با خود بنده است من از هر سو گناه و اضطراب و درد آوردم خیال‌آسوده بودم از خداوندی که بخشنده است بشر این روزها بسیار باید با خدا باشد که گرگ تیز‌دندان جهان بسیار درنده است بدون چنگ بر اهل خدا هرگز میسر نیست نجات از راه سختی که پراز یخ‌های لغزنده است مشو نومید چون در بینمان دست خدا پیداست یمانی آمده، او فاتح دنیای آینده است تمام هیکل باطل شود با دست او نابود که او از جانب مهدی، بر این مردم نماینده است میان این همه پرچم که برپا می‌شود هر روز فقط «البیعة لله» آن خورشید تابنده است دفاع از قرآن عمر نوح (ع) در این قسمت قصد داریم به سؤالات زیر بپردازیم: آیا نوح (ع) و قومش با محاسبات مادی یا زیست‌شناسی، بیش از هزار سال عمر کرده‌اند؟ نظر علما در رابطه با عمر نوح (ع) چیست؟ آیا علم ژنتیک، ادعای قرآن برای عمر بیش از هزار سال را تأیید می‌کند و آیا واقعاً قومی در تاریخ وجود داشته که عمرهای بسیار طولانی داشته‌اند؟ نوح (ع) یکی از شخصیت‌های اصلی سفر پیدایش در تورات است و در قرآن نیز سوره‌ای به نام «نوح» وجود دارد و قرآن در مجموع ۴۳ بار به نوح اشاره می‌کند. موضوعی که داستان این پیامبر را از سایرین متمایز می‌کند عمر طولانی اوست که در تورات ۹۵۰ سال است و قرآن در آیۀ ۱۴ سورۀ عنکبوت، مدت زندگی حضرت نوح قبل از طوفان را ۹۵۰ سال دانسته و چون سخنی از کل عمر نوح به میان نیامده‌، در خصوص سن او اختلاف است. مدت عمر نوح از۹۵۰ سال تا ۲۵۰۰ سال در منابع مختلف ذکر شده است. اکثر علمای شیعه و سنی عمر نوح را از لحاظ زیست‌شناسی معقول و برخی معجزه می‌دانند. آقای طباطبایی صاحب تفسیر المیزان عنوان کرده است که براساس آیات و نیز نص صریح قرآن مبنی بر ۹۵۰ سال پیامبری حضرت نوح (ع) قبل از طوفان، نوح عمر بسیار طولانی داشته است و این عمر برخلاف آنچه دیگران عنوان کرده‌اند، نه معجزه بوده و نه مقدار سال و زمان آن‌ها با زمان حال فرق داشته است. [۱] همچنین مرکز پژوهش‌های اعتقادی، زیرنظر سید سیستانی دربارۀ پرسشی که معقول‌نبودن طول عمر نوح را مطرح کرده است پاسخی به این مضمون می‌دهد که براساس اختلاف دوره‌های تاریخی و شرایط زندگی و محیط و امکانات داده‌شده از طرف خداوند و نیز نص قرآن، خداوند به نوح و قومش طول عمر بسیار بیشتری نسبت به سایر اقوام داده بود! [۲] حال به نظر شما آیا علم نظر علما را می‌پذیرد؟ سید احمدالحسن در این رابطه می‌گوید: «اما عمر انسان در گذشته از نظر علمی و به‌دقت شناخته‌شده است. ازآنجاکه امروزه ژنوم انسانی به‌دقت شناخته‌شده است دانشمندان علت‌های ژنتیکی را به‌خوبی می‌شناسند و می‌فهمند چرا و در چه زمانی سلول‌ها پیر می‌شوند و بدن انسان از هم فرومی‌پاشد. آن‌ها تحقیقاتی را در دست بررسی دارند تا با استفاده از جهش‌های ژنتیکی، عمر انسان را طولانی‌تر کنند و این هدفی است که می‌تواند روزی به دست آید. در نتیجه دانشمندان به‌صورت قطعی می‌دانند انسان در زمان نوح و پیش‌ از آن عمر هزار ساله یا حتی نزدیک به آن نداشته است؛ درست همان‌گونه که ما طول خط‌کشی را که در دست داریم به‌دقت می‌دانیم.» [۳] پس برای دفاع از دیدگاه علمای دین، فقط می‌توان گفت عمر نوح‌ و قومش معجزه بوده و حالت طبیعی نبوده است. در پاسخ باید گفت: اعجازی که از طرف خداوند اتفاق می‌افتد براساس حکمت است و هیچ اعجازی بیهوده اتفاق نمی‌افتد. اگر عمر نوح را اعجازی با حکمت از سوی خداوند برای هدایت حداکثری قوم نوح بدانیم، چگونه عمر طولانی قومش را که اکثر آن‌ها مخالفش بودند و دچار عذاب شدند را با حکمت خداوند توجیه کنیم؟ دکتر علاء السالم می‌گوید: «اگر چنین‌چیزی واقعاً اتفاق افتاده باشد، قطعاً یک حادثۀ انسانی منحصربه‌فرد و درخور توجه بوده است، و باید نسل‌اندرنسل برای ما نقل شده باشد، و باید هم متون دینی و هم متون تاریخی، آن را برای ما نقل می‌کردند، و تأثیر عملی آن را با ایمان‌‌آوردن قومش ـ‌یا دستِ‌کم عدۀ بسیاری از آنان‌ـ لمس می‌کردیم؛ پس چرا بیشتر قوم وی به کفر به نوح و ایمان‌نیاوردن به او اصرار داشتند، درحالی‌که آن‌ها شاهد اعجازی قهری بوده‌اند که ـ‌طبق این فرض‌ـ به برکت این مردی که آنان را به خدا فرامی‌خواند صدها سال در برابر دیدگانشان بوده است؟!» [۴] پس برای عمر طولانی نوح و قومش نمی‌توان حالت طبیعی آن دوره، یا اعجاز را درنظر گرفت؛ زیرا در هر دو صورت به بن‌بست خواهیم رسید… در انتها پاسخ را سید احمدالحسن بیان می‌کند ایشان وقوع معجزه با حکمت در عمر طولانی این پیامبر الهی را بلامانع می‌داند، هرچند با مسائل علمی روز مخالف باشد؛ سید احمدالحسن معتقد است که در مسئله عمر نوح و قومش اساساً معجزه‌ای رخ نداده است؛ بلکه قضیه‌ای است که فهم آن برای کسانی که زبان متکلم (خداوند) را نمی‌دانند دشوار است؛ زیرا قرآن کتابی آسمانی است که زبان مخصوص خود را دارد. سید احمدالحسن در توضیح علمی عمر نوح بیان کرده است: «آنچه یک ناظر خارجی از یک سیستم فیزیکی می‌بیند با آنچه یک ناظر داخلی می‌بیند متفاوت است؛ مثلاً هنگام انبساط یا انقباض در یک سیستم فیزیکی، اندازه‌گیری‌های ناظرِ واقع در داخل سیستم، به‌طور کامل با اندازه‌گیری‌های ناظر خارجی متفاوت خواهد بود؛ چراکه ناظر داخلی خودش جزئی از سیستم و در نتیجه مشمول انبساط و انقباض سیستم است؛ پس اسباب و عوامل اندازه‌گیری او نیز مشمول همین انبساط و انقباض سیستم هستند. این فرایند باعث می‌شود او از شناخت و اندازه‌گیری هر تغییری که شامل همۀ سیستم باشد ناتوان گردد. البته اگر خود آن موجود ـ‌مانند خود ما‌ـ یک زندگی نفسانی داشته باشد، مانعی ندارد که از نظر نفسانی احساس کند در سیستم جهانی وی، تغییر یا افزایش سرعت یا کاهش سرعتی اتفاق افتاده است؛ همچنان که امروز بسیاری از مردم احساس می‌کنند زمان شتاب گرفته است؛ با اینکه آن‌ها وقتی زمان را اندازه‌گیری می‌کنند نشانه‌ای از تغییر پیدا نمی‌کنند. برای توضیح این مطلب مثالی ذکر می‌کنم: فرض می‌کنیم انسانی در یک اتاق زندگی می‌کند و وسیله‌ای مانند یک خط‌کش برای سنجش طول در اختیار دارد. از او می‌خواهیم طول یک میز واقع در این اتاق را با استفاده از این خط‌کش اندازه‌گیری کرده و قد خودش را با طول و ارتفاع میز مقایسه کند. فرض می‌کنیم پس از این اندازه‌گیری، اتاق و آنچه در آن است به‌صورت هم‌گون در همۀ ابعاد به یک نسبت منبسط شود. حال اگر از آن شخص بخواهیم دوباره طول آن میز را اندازه‌گیری و آن را با مقدار حاصل از اندازه‌گیری قبلی مقایسه کند، خواهیم دید اندازه‌گیری وی هیچ تغییری را در طول میز نشان نمی‌دهد و اگر از او بخواهیم قد خودش را با طول و ارتفاع آن مقایسه کند باز هم هیچ تغییری دیده نمی‌شود؛ زیرا خودش و خط‌کش به همان نسبت طول میز کشیده شده‌اند. حال که این مطلب روشن شد می‌توان فهمید اندازه‌گیری‌های هر ناظری که می‌تواند از خارج از سیستم کیهانی که در آن زندگی می‌کنیم، این کیهان را مشاهده کند، قطعاً با اندازه‌گیری‌های خود ما که درون این سیستم زندگی می‌کنیم متفاوت و مختلف خواهد بود. پس اگر رفتار جهان مادی به‌طور کلی تغییر کند مثل اینکه زمان (به‌عنوان بعد چهارم جهان) منبسط یا منقبض ـ‌یا به بیان ساده تر کندتر یا تندتر‌ـ شود ما که درون این جهان زندگی می‌کنیم، نمی‌توانیم این تغییر را بسنجیم یا آن را تشخیص دهیم؛ اما ناظری که از بیرون سیستم جهانی که در آن زندگی می‌کنیم جهان را مشاهده می‌کند می‌تواند این تغییر را اندازه‌گیری کند و هنگام صحبت با ما ارقامی متفاوت با آنچه ما سنجیده‌ایم به ما ارائه دهد. این موضوع به‌اختصار برای ما روشن می‌کند که ناظر خارجی (مثلاً خدای سبحان یا ملائکه) هنگامی‌ که دربارۀ عمر نوح (ع) و قومش از آن‌ها سؤال کنید یا خودشان سخن بگویند، به شما عددی می‌دهند که از آنچه شما در داخل این منظومه آفرینش اندازه‌گیری کرده‌اید بسیار متفاوت است؛ و هنگامی‌ که از او بخواهی عمر انسان امروزی را با عمر انسان 15000 سال قبل مقایسه کند، به شما اعداد مختلفی خواهد داد، با اینکه شما هیچ اختلاف ملموسی را در اندازه‌های مادی و حدودش که در آن زندگی می‌کنیم نمی‌یابید.» [5] نتیجه: نوح و قومش با اندازه‌گیری‌های زمینی، عمرهای خارق‌العاده و بسیار طولانی نداشته‌اند و اعدادی که خداوند به‌عنوان ناظر خارجی سیستم جهان در کتب الهی ارائه می‌دهد با اندازه‌گیری زمینی ما متفاوت است… به همین دلیل است که با مطالعۀ ژنتیکی عمر انسان در عصر‌های مختلف، تغییر محسوسی نمی‌یابیم؛ زیرا ما به‌عنوان عضوی از سیستم جهان، شامل انقباض و انبساط این سیستم هستیم و هیچ‌گاه با اندازه‌گیری‌های زمینی نمی‌توانیم تغییرات شتاب زمان را حس کنیم. منابع: 1. طباطبایی، المیزان، ۱۳۹۰ق، ج۱۰، ص۲۷۱. ۲. https://www.aqaed.com/faq/7891 3. سید احمدالحسن، عقاید اسلام، اشکالاتی که خداناباوران می‌تراشند. 4. علاء السالم، دفاع از قرآن، ص ۱۳۸. 5. سید احمدالحسن، عقاید اسلام، اشکالاتی که خداناباوران می‌تراشند. دکترین «مصلح منتظر»، جایگزینی واقعی و عالی برای «لیبرال‌دموکراسی» «لیبرال‌دموکراسی» بدون رقیب پیشتازی می‌کند و تنها گزینه باقی‌مانده برای جانشینی آن، ایده «مصلح منتظر و حاکمیت الهیِ اوست» به ‌قلم: صفاء العوادی جهان امروز توسط مجموعه‌ای از خانواده‌ها، شرکت‌ها و شخصیت‌های سرمایه‌داری رهبری می‌شود که توانسته‌اند بیشتر دستاوردهای بشری و طبیعی را از آنِ خود کنند. این از همان ابتدای «لیبرال‌دموکراسی» برنامه‌ریزی شده بود، و امروز به بالاترین سطح ممکن از سلطۀ جهانی رسیده است. به همین دلیل است که «لیبرال‌دموکراسی» برنامه‌های خود را برای تغییر جهان به‌شکلی آشکارا شروع کرده است، و پس از پیروز شدن بر تمامی ایدئولوژی‌هایی که بر سر راهش قرار داشته‌اند، راه خود را برای جنگ و حمله به دشمن خود که از همان ابتدا هدف خود قرار داده ـ‌یعنی حمله به دین الهی‌ـ هموار می‌بیند. «کلیسا» نخستین قربانی آن بود، تا آنجا که کار به جایی رسید که حتی کشیش‌های کلیسا ازدواج هم‌جنس‌گراها را انجام دادند، و در نتیجۀ رسیدن به این نقطه تمام ارتباط خود را با دین الهی از دست دادند؛ و ـ‌همان‌طور که خردمندانشان [خردمندان لیبرال‌دموکراسی] اعلام کرده‌اند‌ـ دیگر هیچ دشمنی جز اسلام برایشان باقی نمانده‌ است؛ و به همین دلیل است که شاهد حملاتی ددمنشانه به سرزمین‌ها و ارزش‌های اسلامی هستیم. جنبش‌های اسلامی هرچیزی را که نظریه‌پردازهایشان در رابطه با مسئلۀ حکومت به دست آوردند امتحان کردند، و وقتی سکان حکمرانی را به دست گرفتند نتایج اسف‌باری حاصل کردند؛ همان‌طور که در مصر وقتی «اخوان‌المسلمین» حکومت کرد، و در عراق وقتی احزاب اسلامی شیعه و سنی حکومت کردند، و وقتی ایدئولوژی «ولایت فقیه» در ایران حاکم شد؛ نتایج امروزه به‌روشنی قابل مشاهده است و جز کسی که نفسش کور شده باشد انکارش نمی‌کند. «لیبرال‌دموکراسی» از نظر فکری و عملی بر دیگر شکل‌های حکومت پیروز شده است. پس آن تفکری که می‌تواند با آن دست‌وپنجه نرم کند کجاست، درحالی‌که فساد را در کشورهای خود، و فساد و ویرانی را در کشورهای اسلامی گسترش داده است؟ جهان امروز از خالی‌شدن اندیشۀ بشری و ناتوانی‌اش در ابداع هر نوع ایدئولوژیِ حکومتیِ جدید رنج می‌برد؛ پس در مبارزه با «لیبرال‌دموکراسی» بر کدام ایدئولوژی و توانایی‌اش می‌توان با اطمینان تکیه و به آن اعتماد کرد؟ آیا [حکمرانی] با زور و غلبه است یا موروثی است، یا بر پایۀ بیعت با اهل حل و عقد، یا تقلید یا «ولایت فقیه»؟ یا چیز دیگری است؟ همۀ این‌ها در گسترش عدالت و برابری و تکامل جوامع، تجربه شده و شکست سختی خورده‌اند، و «لیبرال‌‌دموکراسی» همۀ آن‌ها و دیگر نظام‌های حکمرانی را در عرصۀ واقعی هم از نظر فکری و هم عملی شکست داده است. امروز ما جایگزینی واقعیِ فکری برای «لیبرال‌دموکراسی» و همۀ اشکال حکمرانی ـ‌چه در گذشته و چه اکنون‌‌ـ ارائه می‌دهیم؛ یعنی دکترین «مصلح منتظر». ما یک نظریۀ حکمرانی هماهنگ با دلایل واقع‌گرایانه، علمی و عملی ارائه می‌دهیم؛ اگرچه این رویکرد برای بیشتر مردم ناشناخته است، ولی دوره‌ای زمانی را برای اثبات عملی، به‌ خود دیده است؛ اگرچه این بازۀ زمانی کوتاه بوده ولی به‌شکلی حیرت‌انگیز واقعی و موفق عمل کرده است. بنابراین، وقتی دفترها یا موکب‌های ما بسته می‌شود یا برخی از مؤمنین به این عقیده در این کشور یا آن کشور دستگیر می‌شوند، این برای ما همچون وِزوِز مگس‌هاست؛ زیرا ما خود را برای رویارویی با مسائلی بسیار بزرگ‌تر از این کارهای پست و بیهوده‌ای که هوادارانش بر این باورند «با چنین اعمال شنیعی ما را تضعیف می‌کنند» آماده کرده‌ایم؛ درحالی‌که این کارها عار و ننگی برای آن‌ها در دنیا و آخرت خواهد شد. تمام جهان، به‌ویژه منطقۀ خاورمیانه درحال جوش‌وخروش است و به‌سوی سرنوشتی ناشناخته می‌رود. این اوضاع نمی‌تواند برای مدت طولانی ادامه پیدا کند، و جنگ‌ها و سختی‌ها فوران خواهد کرد و بلایا رخ خواهد داد؛ و آن‌ زمان است که مردم خواستار نجات و رهایی خواهند شد، درحالی‌که اعتماد خود را به تمامیِ بزرگان سیاسی و مذهبی از دست داده‌اند؛ زیرا آن‌ها در شرایطی بسیار سهل‌تر و آسان‌تر از شرایط پیشِ رو شکست خورده‌اند؛ در آن شرایط سخت دیگر هیچ ایده و باوری که در آتش خود نسوخته باشد وجود نخوهد داشت تا به آن پناه ببرند، به‌جز عقیدۀ «مصلح منتظر» که بیش از دو دهه است مطرح شده، اما به آن بی‌توجهی کرده‌اند و رغبتی به آن نشان نداده‌اند. ای مردم، ما از شما می‌خواهیم تا فرصت از دست نرفته برای ایستادن در برابر هرآنچه دین الهی به‌طور کلی و منطقۀ خاورمیانه و عراق به‌طور خاص با آن در تعارض است، گرد «ندای مبارک مهدوی» جمع شوید. منبع: https://www.facebook.com/100004869816376/posts/pfbid02cGwMCinCTXQo4NqGodobTmesEnHaEaf45vB8dWkjZAoeNL8Emvoxfs6iErRgkuhql/?mibextid=Nif5oz دیو لاپلاس، جبرگرایی نیوتنی و مکانیک کوانتوم نویسندگان: شیث کشاورز، صابر حق‌جو «پیِر سایمون لاپلاس»، دانشمند فرانسوی در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی می‌زیست. او استدلال زیر را ارائه کرد: «شاید بتوانیم وضعیت کنونی جهان را معلول گذشته و علت آیندۀ آن بدانیم. عقلی که در لحظه‌ای معین تمام نیروهایی که طبیعت را به حرکت در می‌آورند و موقعیت‌های همۀ اقلامی که طبیعت از آن‌ها تشکیل شده است را بشناسد و اگر این عقل به‌اندازۀ کافی گسترده باشد که بتواند این داده‌ها را تجزیه و تحلیل کند، می‌تواند در یک فرمول واحد، حرکات بزرگ‌ترین اجسام جهان و حرکات کوچک‌ترین اتم‌ها را بگنجاند. برای چنین عقلی هیچ‌چیز نامشخص نخواهد بود و آینده درست مانند گذشته می‌تواند در مقابل چشمانش حاضر باشد.» ]1[ براساس دستاوردهای فیزیک در آن زمان، که اکنون با «فیزیک کلاسیک» به آن اشاره می‌شود، اگر موجودی با قدرت محاسبۀ بسیار بالا، در یک لحظه اندازۀ حرکت و موقعیت تمام ذرات را داشته باشد، می‌تواند تمام وقایع آینده را پیش‌بینی کند. بعدها این موجود معروف شد به دیو لاپلاس (Laplace’s demon). ازجمله تبعات این جمله که در حدود دو قرن پیش گفته شده، این است که دیگر جایی برای دخالت‌های غیبی خداوند یا ارادۀ انسان باقی نمی‌ماند و این موضوع با ادیان الهی که بیان می‌دارند انسان در این دنیا در حال آزمایش‌شدن است و با ارادۀ خود باید بین خیر و شر انتخاب کند قابل جمع‌شدن نیست. در این مقاله به این استدلال از دریچۀ «مکانیک کوانتوم» نگاه شده است و نشان داده شده که نه‌تنها با پیشرفت علم، جبرگرایی نیوتنی رد شده است، بلکه دروازه‌ای نیز برای اثبات ارادۀ آزاد انسان باز شده است. به نظر مهم‌ترین سؤالی که یک شخص می‌تواند بعد از شنیدن این استدلال مطرح کند، این است که منظور از واژۀ «جهان» در این استدلال چیست؟ و این واژه چقدر گسترده‌ در نظر گرفته شده است؟ بیایید حالت‌های مختلف را در نظر بگیریم. ابتدا فرض می‌کنیم که منظور از آن واژه‌ تمام کیهان است که به‌طور معمول با کاربرد جهان مد‌نظر است. شاید بتوان از ادبیات بعد از نسبیت اینشتین وام گرفت و گفت منظور «تمام پهنۀ فضا‌ـ‌زمان» است. در این صورت، پیش‌فرض دیگری که در این استدلال وجود دارد، این است که تمام اقلام در طبیعت و این جهان، از قانونی که به‌طور قطعی ]2[ قابل محاسبه است تبعیت می‌کنند؛ هرچند برای محاسبه نیازمند عقلی به‌اندازۀ کافی گسترده باشد. قانون‌های قطعی مثل قوانین نیوتن، یا تقریباً هرآنچه قبل از دیدگاهی که مکانیک کوانتوم معرفی کرد، در علم و فیزیک موجود بود. اما با در نظر گرفتن این معنا از جهان، با پیشرفت فیزیک، امروزه می‌دانیم این استدلال که شاید روزی بسیار منطقی به نظر می‌رسید، صحیح نیست. ازجمله دلایلی که برای رد این استدلال بیان می‌شود برگرفته از مکانیک کوانتوم است. در مکانیک کوانتوم با آزمایش‌هایی برخورد می‌کنیم، که فرض تبعیت طبیعت از قانون‌های قطعی را زیر سؤال می‌برد. به‌عبارتی در آن‌ آزمایش‌ها اتفاقاتی مشاهده می‌شود که اصلاً با قوانین نیوتن، یا قوانین قطعی دیگری که محدود به این جهان هستند، قابل‌توجیه نیست. بر مبنای تعبیر «کوپنهاگی» ]3[ از مکانیک کوانتومی نتیجه می‌شود که یک ذره در یک لحظه و قبل از انجام اندازه‌گیری (مشاهده)، برای مثال موقعیت، یا اندازۀ حرکت مشخصی ندارد؛ بلکه گویی در همۀ موقعیت‌های محتملش، با احتمال‌های متناظر با آن حالات به‌طور هم‌زمان حضور دارد. دقت کنید که بر مبنای این تعبیر، مسئله این نیست که قبل از مشاهده، ما از دانستن مکان دقیق ذره عاجز هستیم، بلکه تا قبل از اندازه‌گیری اصلاً مکان دقیق و اطلاعاتی از مکان ذره وجود ندارد که ما از آن بی‌خبر یا باخبر باشیم. به‌عبارتی در اینجا بحث بر روی توانایی یا عدم توانایی انسان‌ها، یا دیو لاپلاس در دقت محاسبه نیست؛ بلکه طبق تعبیر کوپنهاگی، مسئلۀ نبود موقعیت دقیق برای ذره، در حقیقت آن ذره است. همچنین طبق اصل «عدم قطعیت هایزنبرگ»، نمی‌توان در آنِ واحد هم مکان و هم اندازۀ حرکت یک ذره را به‌طور کاملاً دقیق داشت. هرچه موقعیت ذره دقیق‌تر مشخص شود، دقت در اندازۀ حرکت ذره از دست می‌رود. پس با توجه به این موضوع، آشکار شد که در حالت محدود به این جهان، استدلال لاپلاس دیگر در فیزیک مدرن جایی ندارد؛ زیرا ذره اصلاً موقعیت قطعی‌ای ندارد که دیو لاپلاس بتواند بر مبنای آن محاسبه کند. برای توضیح بیشتر، برای تابع موج ]4[ دو نوع تحول در نظر گرفته می‌شود. اولین نوع از تحول تابع موج، که به آن گسترش تابع موج گفته می‌شود، کاملاً قطعی است و حاصل یک معادلۀ قطعی به‌نام معادلۀ «شرودینگر» است؛ و دومین تحول‌ به‌هنگام مشاهده اتفاق می‌افتد که به‌صورت تصادفی، یکی از حالت‌های محتمل به وقوع می‌پیوندد و به اصطلاح تابع موج فرو می‌ریزد.] 5[ همان تحول دوم تابع موج است که با فرض‌گرفتن تنها این جهان و تعبیر کوپنهاگی، دیو لاپلاس از پسِ محاسبه‌اش برنمی‌آید؛ چون قطعی نیست. سید احمدالحسن در کتاب «توهم بی‌خدایی» می‌نویسد: «ولی در مکانیک کوانتوم که امروزه بر فیزیک سیطره دارد، ما نمی‌توانیم سرعت و موقعیت یک ذره را با دقت مشخص سازیم، چه برسد به تمام ذرات جهان؛ بنابراین قضایا به‌کلّی متفاوت و دگرگون شده است. یک ذره می‌تواند در هر مکان احتمالی قرار داشته باشد و از هر سرعت احتمالی برخوردار باشد. در مکانیک کوانتوم، جبرگرایی مطلق وجود ندارد یعنی امکان شناخت دقیق آینده فراهم نیست؛ زیرا بیش از یک احتمال وجود دارد. آنچه از جبرگرایی در مکانیک کوانتوم باقی می‌ماند، همان چیزی است که گسترش تابع موج فراهم می‌سازد.» ]6[ در اینجا لازم است تا دلیل تأکید بر ذکر‌کردن تعبیر کوپنهاگی بیشتر باز شود. با اینکه مکانیک کوانتوم در آزمایش‌های فراوان و در زمینه‌های مختلف، حضور خود را اثبات کرده، ولی روش‌های فکری و تعابیر متنوعی وجود دارد تا ریاضیات مکانیک کوانتوم را به واقعیت‌های آزمایش‌شده متناظر کند. سؤالاتی هستند که از همان ابتدای تولد مکانیک کوانتوم، دربارۀ آن‌ها بحث‌های مهمی وجود داشته است، سؤالاتی در خصوص قطعی یا تصادفی‌‌بودن، محلی یا غیرمحلی‌بودن، یا دربارۀ اینکه در هنگام اندازه‌گیری یا مشاهده، دقیقاً چه اتفاقی می‌افتد. در پاسخ به این سؤال‌ها و عناصر درگیر در مکانیک کوانتوم، تعابیر متفاوتی ارائه شده است، و تاکنون هم در میان محققین بر سر برتری تعابیر بر یکدیگر اجماعی وجود ندارد. طراحی آزمایش‌هایی که بتوان براساس نتایج آن‌ها، بین تعابیر مختلف از مکانیک کوانتوم تمایز و برتری نشان داد، هم‌اکنون یکی از موضوعات تحقیق در این حوزه است. ولی این موضوع در رد کردن جبرگرایی نیوتنی خللی ایجاد نمی‌کند؛ زیرا چیزی که جبرگرایی نیوتونی را رد می‌کند، آزمایشاتی است که توسط فیزیک کلاسیک یا نیوتنی قابل‌توجیه نیستند، مستقل از اینکه آن آزمایش‌ها چگونه تعبیر و تئوریزه می‌شوند. نکتۀ‌ دیگر اینکه در بین این تعابیر، مواردی هست که روش فکری آن‌ها را بیشتر می‌توان قطعی دانست؛ برخلاف تعبیر کوپنهاگی که غالباً آن را در ردیف تعابیر تصادفی طبقه‌بندی می‌کنند. دو نمونه‌ از تعابیری که آن‌ها را قطعی رده‌بندی می‌کنند، تعبیر چند‌جهانی ]7[ و تعبیر بوهمی ]8[ است. ولی سؤال این است که قطعی‌بودن به چه معناست؟ برای پاسخ به این سؤال باید دقت شود که در روش علمی و مسیر ارائۀ نظریات علمی، همیشه جایی برای پرسیدن چرا و به چه علت وجود دارد؛ زیرا در علم، پدیده‌های حادث مورد مطالعه قرار گرفته می‌شوند. برخی از نظریه‌‌پردازان برای علت‌های ناشناخته، روند فکری قطعی و جبری را در نظر می‌گیرند، و می‌گویند پدیده‌ای که مشاهده می‌کنیم و از علت آن بی‌خبریم، حاصل تأثیر متغیر‌های پنهانی (Hidden variables) است که آن‌ها را نمی‌شناسیم. از معروف‌ترین تعابیر مکانیک کوانتوم براساس این نوع روش فکری، تعبیر بوهمی است. رویکرد دیگر ‌هم با صحه‌گذاشتن بر این است که ما تاکنون از علت‌‌هایی آگاه نیستیم، ولی راه‌حل مسئلۀ درک علت‌ها را در گسترش زمین بازی می‌بینند؛ به‌عبارتی مجالی را که در آن به ارائۀ نظریه می‌پردازند گسترش می‌دهند، به امید اینکه بتوانند علت‌های ناشناخته‌‌شان را، یا تأثیری از آن علت‌ها را در آن مناطق جدید پیدا کنند. نظریۀ چندجهانی می‌تواند مثالی از این نوع نگرش باشد. ولی وقتی خودمان را به این جهان محدود می‌کنیم، آیا امکان ندارد که بتوان به گونه‌های متفاوت یک حقیقت فراتر را توضیح داد؟ برای مثال وقتی به سایه‌‌ای دایره‌ای‌شکل از یک جسم بر روی یک کاغذ نگاه می‌کنیم، شخصی می‌تواند بگوید این سایۀ یک توپ است، و شخص دیگر بگوید سایۀ یک بشقاب، و در عمل تا زمانی که خودمان را محدود به دو بعد کاغذ کرده‌ایم، هر دو تعبیر کار می‌کنند، حتی اگر دربارۀ حقیقت ورای دو بعد کاغذ، توافق نداشته باشند. در خصوص آزمایش‌های کوانتومی هم همین‌طور است. زمانی که خودمان را محدود کنیم، می‌توان تعابیر گوناگونی از واقعیت ورای آن محدودیت ارائه داد، یکی تصادفی و دیگری قطعی؛ ولی چه بسا «در آن محدودیت» همگی درست کار ‌کنند. اشتباه زمانی‌ است که نظریه‌ای گمان کند که به انتهای‌ زنجیرۀ علت و معلول رسیده‌ است، و برای طرح و نظری که ارائه می‌کند، وجود هرگونه علتی را رد کند. این همان ایرادی است که تعبیر کوپنهاگی دارد، درحالی‌که تعابیر دیگری مثل چند‌جهانی وجود دارند که هنوز به علیت و روش علمی پایبندند، و گفتنِ «هنوز نمی‌دانم» را به گفتنِ «علتی ندارد» ترجیح داده‌اند. در حقیقت روند علم همیشه‌ این بوده که از یک «نمی‌دانم» به «نمی‌دانم» دیگر پیشرفت کند، و حتی شاید بتوان گفت پی‌بردن به اینکه گزاره‌هایی را که قبلاً گمان می‌کرده که می‌دانسته هم در حقیقت نمی‌دانسته. ]9[ «برخی فیزیک‌دانان و متخصصان فیزیک نظری از قبیل «استیون هاوکینگ»، «لاورنس کِراوس» و دیگر هواداران گفتۀ «پدید آمدن چیزی از هیچ‌چیز» که بر پایۀ آن می‌گویند کیهان بدون نیاز به خدا از عدم پدیدار گشته است، اصل ایدۀ خود را بر پایۀ یک مبحث فلسفی در مکانیک کوانتوم بنیان نهاده‌اند که هیچ دلیلی بر آن وجود ندارد و آن الغای علیت است؛ با علم به اینکه در این میان یک رقیب قدرتمند وجود دارد که همان تئوری چندجهانی است و گرانش که به‌ظاهر بدون علت است ممکن است تأثیری از جهانی دیگر باشد که به سراغ ما می‌آید. همچنین مانعی ندارد که ناپایداری‌های کوانتومی موجود در کیهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم، عبارت باشند از آثاری که از جهان‌های دیگر به ما رسیده باشند.» ]10[ اینجا همان نقطه‌ای است که می‌توان به سراغ پیش‌فرض دوم برای استدلال لاپلاس رفت، و آن در نظر گرفتن معنای کلمۀ «جهان»، به‌عنوان چیزی ورای این کیهان و فضا‌ـ‌زمان شناخته شده است؛ البته بسیار خوش‌بینانه است که منظور لاپلاس را این معنا در نظر بگیریم، و احتمالاً منظور او همان پیش‌فرض اول بوده که به جبرگرایی نیوتنی می‌انجامید و رد شدن آن توضیح داده شد، ولی اگر دامنۀ استدلال او را به ورای این جهان تعمیم دهیم، دیگر در خصوص جبرگرایی نیوتنی صحبت نمی‌کند. در این حالت، گزارۀ لاپلاس نه علمی است و نه منطقی؛ بلکه حداکثر می‌توان گفت حدسی جبرگرایانه‌ یا یک گزارۀ شبه‌علمی است؛ چون اولاً کلمۀ جهان در این صحبت نیاز به تعریفی دقیق دارد و ثانیاً استدلالی برای قبول‌کردن گزاره وجود ندارد؛ برخلاف فرض اول از معنی جهان که می‌توان فیزیک نیوتنی را به‌عنوان استدلال و پشتوانۀ گزاره در نظر گرفت، که اشتباه‌بودن آن هم تبیین شد. در این حالت و این معنا از جهان، شناخت کافی از قوانین جهان فراتر از این کیهان وجود ندارد که بتوان گفت جهانی که کاملاً جبری است، برتری دارد نسبت به جهانی که انسان بعضاً بتواند در رویدادهایی که پیرامونش رخ می‌دهد و آن‌ها را رصد می‌کند، دخیل و اثرگذار باشد. حتی شاید اگر انسان منصفانه به قوانین موجود در فیزیک بنگرد، با توجه به نقش مشاهده‌گر در مکانیک کوانتوم و آزمایشاتی مانند آزمایش دو شکاف، نتیجه بگیرد: جهانی که انسان دارای حداقل بخشی از اراده است، نسبت به جهان کاملاً قطعی ارجحیت دارد. ]11[ «به‌طور قطع پس از مکانیک کوانتوم، مجالی برای جبرگرایی فیزیک نیوتنی باقی نمانده است؛ هرچند اغلب مردم در زندگی روزمرۀ خود، فقط با فیزیک نیوتن و جبرگرایی آن آشنایی دارند؛ ولی آیا پس از مکانیک کوانتوم می‌توان چنین ادعا کرد که آنچه مردم می‌دانند، عین حقیقت و واقعیت است؟! بنابراین، ما بیش از یک احتمال برای آینده داریم و نمی‌توانیم یکی از آن‌ها را به‌طور قطعی برگزینیم؛ (يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ) ]12[ (خدا هرچه را بخواهد محو یا اثبات می‌کند و ام‌الکتاب نزد اوست). ولی این احتمالات، تحت سیطرۀ گسترش حتمی تابع موج قرار دارد و ما با مشاهده، یکی از این احتمالات را به‌صورت واقعیتی که به آن رسیده‌ایم، درمی‌یابیم. «لا جبر و لا تفویض، بل امر بین امرین» ]13[ «نه جبر است و نه تفویض، بلکه امری است میان این دو».» ]14[ آیا مکانیک کوانتوم اثبات‌کنندۀ ارادۀ آزاد برای انسان است؟ خیر! یا حداقل تاکنون نه؛ بلکه مکانیک کوانتوم نشان داد اثباتی که لاپلاس در خصوص جبری‌بودن این دنیا بیان کرده بود اشکال دارد و صحیح نیست. اما این نکته که مشاهده‌گر مانند انسان می‌تواند بر رخداد وقایع کوانتومی تأثیر بگذارد، در آزمایش‌هایی مثل آزمایش دو شکاف مشاهده‌ شده است. در این آزمایش، زمانی که ذراتی مثل فوتون یا الکترون به‌سمت صفحه‌ای که دو شکاف بر روی آن است پرتاب شوند، طرح تداخلی بر روی صفحۀ آشکارساز مشاهده می‌شود و گویی ذره هم‌زمان از هر دو شکاف عبور کرده است؛ اما زمانی که ناظر مشاهده کند که واقعاً ذره از کدام شکاف عبور می‌کند، گویی خاصیت ذره تغییر می‌کند و تنها از یک شکاف می‌گذرد و طرح ذره‌ای را از خود بر جای می‌گذارد. درست است که در این آزمایشات مشاهده نمی‌شود که ناظر توان تعیین نتیجه‌ای خاص در آزمایش را دارا باشد، (مثلاً مشاهده‌گر نمی‌تواند تعیین کند فوتون از کدام شکاف عبور کند) اما نشان می‌دهد که ناظر می‌تواند بر روی وقایع کوانتومی تأثیر بگذارد و باعث تغییر در نتیجۀ آن شود. گویی حتی بدون مشاهده‌گر هیچ پدیدۀ کوانتومی هیچ‌وقت به عینیت نمی‌رسد. ]15[ همین موضوع و نقش مهم مشاهده‌گر در مکانیک کوانتوم سبب شده است که نظریات متفاوتی دربارۀ این موضوع بیان شود؛ ازجمله اصل انسان‌نگر (Anthropic Principle) که خود دارای انواع گوناگونی است و بررسی آن‌ها خود نیاز به مجال دیگری دارد. «مکانیک کوانتوم حول این محور می‌چرخد که واقعیت، همان چیزی است که ما با مشاهده ثبت می‌کنیم، یا به‌عبارت دیگر، واقعیت، هنگامی شخصیت و موجودیت واقعی می‌یابد که ما آن را مشاهده و نظاره کنیم. به دیگر سخن، این مشاهدات ماست که آن را جامۀ واقعیت می‌پوشاند و از دایرۀ احتمالات خارج می‌سازد. این مسئله برای ادراکات انسانی سادۀ ما در این جهان، بسیار غریب و غیرقابل‌دسترس است؛ زیرا معنایش این است که ما با مشاهدۀ رخدادهای زمان گذشته، به آن‌ها عینیت می‌دهیم.» ]16[ پس مکانیک کوانتوم پیشرفتۀ فیزیک نه‌تنها دیگر جایی برای دیو لاپلاس باقی نگذاشته است، بلکه تاکنون«دروازه‌ای» نیز برای اثبات ارادۀ آزاد انسان گشوده است. سید احمد‌الحسن: «مکانیک کوانتوم که پیروان مقولۀ «جهانی به وجود آمده از هیچ‌چیز» برای انکار وجود خدا از آن استفاده می‌کنند، دروازه‌ای برای اثبات ارادۀ آزاد انسان و اینکه انسان می‌تواند در ساخت آیندۀ خودش اثرگذار باشد، می‌گشاید؛ زیرا انسان مجبور و مقهور نیست تا همان مسیر غیر‌قابل‌اجتنابی را بپیماید که جبرگرایی کیهانی برایش ترسیم کرده است، بلکه بالاتر از این: چه بسا انسان بعضاً بتواند در رویدادهایی که پیرامونش رخ می‌دهد و آن‌ها را رصد می‌کند، دخیل و اثرگذار باشد. هستی، جملگی یک سامانۀ کوانتومی است که انسان آن را زیر نگاه خود دارد.» ]17[ سخن پایانی در این مقاله‌ بیان شد: جبرگرایی نیوتنی که حاصل از محدود‌کردن دامنۀ خودمان به این جهان و در‌نظر‌گرفتن قوانین قطعی‌ ‌بود، با ظهور مکانیک کوانتوم، دیگر جایی در فیزیک مدرن ندارد. دلیل آن هم آزمایش‌هایی است که در زمینۀ مکانیک کوانتوم انجام می‌شود که مستقل از اینکه چگونه تعبیر و تفسیر شوند، با جبرگرایی نیوتنی و فیزیک کلاسیک قابل‌توجیه نیستند. همچنین اندکی به روش علمی و روند علم اشاره‌ شد که این درس بزرگ را برایمان به ارمغان می‌آورد؛ اینکه حتی گزاره‌هایی مثل گزارۀ لاپلاس که در نگاه اول و سطح علمی زمان خودش بسیار شفاف و منطقی به نظر می‌رسد، خالی از اشکال نیستند. نویسندگان این مقاله‌ همچنین در نظر داشتند تا بر وجود تفاوت‌های بنیادینِ تعابیر مختلف مکانیک کوانتوم، و اینکه هنوز محققین بر روی یک تعبیر به اجماع نرسیده‌اند تأکید کنند. با اینکه مکانیک کوانتوم دروازه‌‌ای برای اثبات ارادۀ‌ آزاد انسان گشوده‌ است، ولی تابه‌حال به نقطه‌ای نرسیدیم که بگوییم ارادۀ آزاد انسان (Free Will)، از نظر علمی ثابت‌شده است، و بحث‌های داغی در این حوزه‌ در جریان است. پی‌نوشت‌ها: 1. پیر سایمون لاپلاس، مقاله‌ای فلسفی درباره احتمالات، نیویورک، 1902. 2. منظور از قطعی (Deterministic)، نبودن هیچ‌گونه عامل تصادفی و احتمالاتی است. 3. برای مکانیک کوانتوم تعبیرات فراوانی ارائه شده است، که از معروف‌ترین آن‌ها، تعابیر کوپنهاگی و چندجهانی است. 4. تابع موج، تابعی ‌است که مجذور آن‌ نشان‌دهندۀ توزیع احتمال وقوع حالت‌های یک پدیدۀ کوانتومی است؛ برای مثال حضور یک الکترون در یک موقعیت خاص. 5. لازم به تأکید دوباره‌ است که اصطلاحاتی مثل فروریزش تابع موج، برمبنای تعبیر کوپنهاگی از مکانیک کوانتوم است؛ البته این موضوع در بعضی دیگر از تعابیر هم مشترک است. 6. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص ۴۳۶. 7. ایدۀ اولیه‌ تعبیر چند‌جهانی (Many-Worlds Interpratation) ابتدا توسط هیو اورت (Hugh Everret III) به‌عنوان دانشجوی‌ دکتری در «پرینستون» ارائه شد. این تئوری راه‌حلی برای مسئلۀ اندازه‌گیری و فرار از تصادفی‌بودنی که در ضمن تعبیر کوپنهاگی فرض شده، ارائه می‌دهد. https://plato.stanford.edu/entries/qm-manyworlds https://plato.stanford.edu/entries/qm-everett 8. مکانیک بوهمی، که به آن تئوری بروگلی‌ـ‌بوهم (Broglie-Bohm theory) یا مدل موج خودران (pilot-wave model) هم گفته می‌شود، از تعابیر علمی مکانیک کوانتوم است که توسط لویی دو بروگلی ( Louis De Broghli) در سال ۱۹۲۷ و بعد دوباره توسط دیوید بوهم (David Bohm) در سال ۱۹۵۲ ارائه شد. می‌توان این تئوری را ساده‌‌ترین نمونه از تعابیر بر مبنای متغیر پنهان از مکانیک کوانتوم قلمداد کرد. رجوع شود به دایرة‌المعارف فلسفۀ استنفورد(Stanford Encyclopedia of Philosophy) . https://plato.stanford.edu/entries/qm-bohm 9. برای توضیح بیشتر می‌توان به «نظریۀ ابطال‌پذیری» کارل پوپر مراجعه کرد (Theory of Falsification by Karl Popper). 10. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص ۵۰۴. 11. لازم به تأکید است که وجود مخلوقات در برابر وجود خداوند سبحان، صرفاً یک وجود اعتباری‌ است؛ و ازآنجاکه ارادۀ مخلوقاتی مثل انسان، از پیش نیاز به وجود انسان دارد تا معنادار باشد، شاید بتوان گفت وجود ارادۀ آن‌ها نیز یک وجود اعتباری‌ است. ر.ک، توهم بی‌خدایی، بخش «مجموع انرژی در جهان، و جهانی از هیچ»، ص ۵۲۶. 12. رعد، ‌ ۳۹. 13. حدیث منقول از امام صادق‌(ع) است و در کتاب کافی، ج ۱، ص ۱۶۰ ذکر شده است. 14. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص ۴۳۷. 15. از دیگر تعابیر مکانیک کوانتوم که وزن قابل‌توجهی به مقولۀ ادراک (Consciousness) می‌دهد تا مسئلۀ اندازه‌گیری (مشاهده) را حل کند، تعبیر فون‌نیومن-ویگنر (Von Neumann-Wigner)‌ یا به‌نام دیگر، تعبیر (Consciousness causes collaps)‌ است. 16. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص۴۵۰. 17. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص ۴۳۶. سلسله‌مقالات پاسخ به بدعت شماره ۱۰۱ یوحنای دمشقی قسمت هفدهم کلمه و روح در ثقلین، پاسخی به دمشقی • اهل‌بیت (ع) نیز طبق قرآنْ کلمات خدای سبحان و متعال‌اند! • عیسی علیه‌السلام روح الله نامیده می‌شود؛ زیرا تجلی روح حقیقی خدا محمد صلی الله علیه و آله و سلم است • در مکاشفۀ یوحنّا آن تخت‌نشینی که اطرافش بیست‌ و چهار پیر است، خالق همۀ موجودات است • پیشگفتار ازآنجاکه مسلمانان طبق قرآن کریم معتقدند که عیسی (ع) کلمۀ خداست، یوحنای دمشقی در تلاش بود تا از این باور علیه خود مسلمانان استفاده کند تا بگوید عیسی (ع) خداست! به‌خاطر همین در قسمت قبلْ نه از قرآن و روایات، بلکه از طریق انجیلی که او قبول داشت توضیح سید احمدالحسن آورده شد که در آن با دقتْ خدا نبودنِ «کلمه» از طریق کتاب مقدس اثبات شد. اما ما دمشقی را رها نخواهیم کرد؛ بلکه این قسمت را به‌طور کامل به قرآن و روایات اختصاص می‌دهیم تا نشان داده شود که کلمه و روحِ خدا بودن عیسی (ع) به معنای لاهوت مطلق بودن او نیست. • مقدمه‌ای از کلمه و روح در قرآن ما مسلمانان اعتقاد داریم که عیسی کلمه و روح خداست و این موضوع در قرآن وجود دارد که می‌خوانیم: ﴿اى اهل كتاب در دين خود غلو مكنيد و دربارۀ خدا جز درست مگوييد. مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و كلمۀ اوست كه آن را به‌سوى مريم افكنده و روحى از اوست، پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد سه‏‌گانه است؛ باز ايستيد كه براى شما بهتر است‏؛ خدا فقط معبودى يگانه است؛ منزه از آن است كه براى او فرزندى باشد. آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است از آن اوست و خداوند بس كارساز است﴾ [1]. سؤالی که شکل می‌گیرد این است: چرا کسی که می‌خواهد اشکال بگیرد تمامی متن را -که لاهوت مطلق بودن عیسی علیه‌السلام را رد می‌کند- نمی‌خواند و صرفاً روی برخی عبارات دست می‌گذارد؟ آیا این کار جز برای فریب‌کاری و گمراه‌سازی است؟ • کلمه در قرآن و روایات در قرآن می‌خوانیم: ﴿آيا مى‌گويند: «بر خدا دروغى بسته است؟» پس اگر خدا بخواهد بر دلت مُهر مى‌نهد؛ و خدا باطل را محو و حقيقت را با كلمات خويش پا بر جا مى‌كند. اوست كه به راز دل‌ها داناست.﴾ [2]. این «کلمات خدا» چه کسانی‌اند؟ طبق قرآن باید به «راسخون» در علم رجوع کنیم؛ امام باقر (ع) -یکی از راسخون- دربارۀ این عبارت قرآن که آمده است: ﴿حقيقت را با كلمات خويش پا بر جا مى‌كند﴾ فرمود: «یعنی به‌وسیلۀ امامان و قیام‌کننده از آل‌محمد»[3]. بنابراین، کسی نمی‌تواند به ما بگوید چون در قرآن عیسی (ع) کلمۀ خداست، پس لاهوت مطلق است؛ زیرا به او می‌گوییم اهل‌بیت علیهم‌السلام نیز طبق قرآنْ کلمات خدای سبحان و متعال‌اند! بلکه حتی مصداق کلمۀ برتر خدا! [4]. سید احمدالحسن می‌گوید: «او(حجت خدا) همان کلمۀ الله[5] و جانشین خداست که خدای سبحان و متعال او را تعیین فرموده است؛ و ازآنجاکه توحید با شناخت و معرفت او حاصل می‌شود، پس با آن‌ها خدا شناخته می‌شود. پس هرکس خلفای خدای سبحان را بشناسد خدا را شناخته است و هرکس آن‌ها را انکار کند خدا را انکار کرده است و هرکس حق آن‌ها را نشناسد خدای سبحان و متعال را نشناخته است؛ زیرا آن‌ها همان نام‌های نیکوتر خدا، و وجه خدا، و دست خدای سبحان و متعا‌ل‌ند.» [6]. • روح در قرآن و روایات همچنین وقتی دربارۀ عیسی (ع) گفته شده است که ﴿روحى از اوست﴾[7] به چه معناست؟ پاسخ در کتاب «عقایداسلام» سید احمدالحسن وجود دارد: «اولین چیزی که خدای سبحان و متعال آفرید، انسان بود. ﴿[خدای] رحمان * قرآن را یاد داد * انسان را آفرید﴾ [رحمٰن، ۱-۳]، سپس مردم را از اولین انسان آفرید، این انسان اول، تجلی لاهوت در خلق است و آن همان عقل اول و روح اول است که آفریده شد و آن روح خداست ﴿و همین‌گونه روحی از امر خودمان به سوی تو وحی كردیم. تو نمی‏‌دانستی كتاب چیست؟ و نه ایمان [كدام است؟] ولی آن را نوری گردانیدیم، كه هر‌کس از بندگان خود را بخواهیم به‌وسیلۀ آن راه می‌‏نماییم و به‌راستی كه تو به خوبی به راه راست هدایت می‏‌كنی﴾ [شوریٰ،۵۲]. «از احول، [او] گوید: از امام صادق (ع) در خصوص روحی پرسیدم که مطابق این آیه در آدم (علیه السلام) بود ﴿پس وقتی آن را درست كردم و از روح خود در آن دمیدم﴾ فرمود: 'این روح آفریده شده است و روحی که در عیسی بود، نیز آفریده شده بود'.»[8]. «عده‌ای از اصحاب ما از احمد بن محمد بن عیسی عن حجال از ثعلبه از حمران، [او] گفت: از امام صادق (ع) در خصوص سخن خدای عزوجل: ﴿و روحی از او﴾ پرسیدم. ایشان فرمود: 'آن روح خداست که آفریده شده است و خدا آن را در آدم و عیسی آفرید'.»[9]. پس روح خدا یا روحی که هنگام دمیده شدن در گِل مرفوع (بالابرده‌شده) آدم، در آن دمیده شد و در صُلب او تجلی نمود و فرشتگان به آن سجده نمودند، همان روح اعظم، محمد(صلی الله علیه وآله) است.» [10]. و گفت: «عیسی علیه‌السلام روح الله نامیده می‌شود؛ زیرا تجلی روح حقیقی خدا محمد صلی الله علیه و آله و سلم است (تفصیل بیشتر را در کتاب «نبوت خاتم» خواهید یافت).» [11]. بنابراین، روحِ خدا بودن عیسی (ع) نمی‌تواند به معنی خدا بودن او باشد. • محمد (ص) کلمۀ اول، خالق جهان بعد از این روشنگری‌ها شاید این پرسش مطرح شود که چرا سید احمدالحسن دربارۀ خدا گفت: «مردم را از اولین انسان آفرید»؛ به عبارت دیگر چگونه ثابت می‌کنید که خدا از طریق محمد (ص) دیگران را آفرید؟ پاسخ: در مکاشفۀ یوحنّا آن تخت‌نشینی که اطرافش بیست ‌و چهار پیر است، خالق همۀ موجودات است؛ پس بخوانیم آنچه آمده است: (و چون آن حیوانات جلال و تکریم و سپاس به آن تخت‌نشینی که تا ابدالآباد زنده است می‌خوانند، * آنگاه آن بیست ‌و چهار پیر می‌افتند در حضور آن تخت‌نشین و او را که تا ابدالآباد زنده است عبادت می‌کنند و تاج‌های خود را پیش تخت انداخته، می‌گویند: * «ای خداوند، مستحقی که جلال و اکرام و قوت را بیابی؛ زیرا تو همۀ موجودات را آفریده‌ای و محض ارادۀ تو بودند و آفریده شدند.») [12]. این تخت‌نشین محمد (ص) است و بیست‌ و چهار پیر اطراف او[13] همان ۱۲ امام و ۱۲ مهدی از فرزندانش‌ هستند؛ همان‌طور که در وصیت او ذکر شده‌اند [14]. اما شاید گفته شود که این تخت‌نشین خداست! در پاسخ می‌توان گفت: الف. دربارۀ خدا آمده است: (احدی از انسان او را ندیده و نمی‌تواند دید.) [15]. درحالی‌که تخت‌نشین توسط یوحنّا دیده شده است! پس چگونه خدا باشد؟ ب. این شخص دارای ویژگی‌هایی است که نشان می‌دهد لاهوت مطلق نیست [16]؛ مثلاً این شخص در محدوده‌ای نشسته است و همین موضوع نافی لاهوت مطلق بودن اوست؛ سید احمدالحسن می‌گوید: «نگاه کردن، محدودیت به دنبال دارد و خدای سبحان و متعال حدی ندارد و به همین صورت دست و ساق و آمد و شد، همگی بر ترکیب و نقص و احتیاج دلالت دارند و محیط به آن‌ها، باید کامل‌تر و بی‌نیازتر باشد. پس چاره‌ای نیست جز اینکه دست و ساق مربوط به مخلوق باشد و منظور از آن نیز مخلوق باشد» [17]. پ. وجود نقص‌هایی در خلقت انسان نشان از آن دارد که خالق مستقیم بشر نمی‌تواند خدای سبحان و متعال باشد؛ این موضوع با خدا نبودن تخت‌نشین و خالق بودن او سازگار است! سید احمدالحسن در کتاب «توهم بی‌خدایی» به نقص‌های بزرگی مانند: ضعف ستون فقرات انسان و نیز عصب حنجره و طویل بودن آن اشاره کرده است [18]؛ او در این کتاب توضیح می‌دهد که خالق اصلی خدای سبحان متعال است؛ کسی که نور مطلق است و در او ظلمت و نقصی نیست؛ اما خالق مستقیم که مردم را خلق کرد، او نیست [19]. معتقدم طبق آنچه تقدیم شد برای مسیحیان بهتر است به این عقیده قائل باشند که تخت‌نشین انسان است و خدا نیست. نتیجه‌گیری در قرآنْ افرادی غیر از عیسی (ع) نیز کلمۀ خدا محسوب شده‌اند و کلمۀ خدا بودن آن‌ها دلیلی بر خدا بودن یا لاهوت مطلق بودنشان نیست. همچنین روح خدا بودن عیسی (ع) نیز نمی‌تواند به معنی خدا بودن او تلقی شود؛ زیرا آن روح، مخلوق و البته تجلی‌ای از تجلیات روح اول یعنی محمد (ص) بود. منابع ۱- نساء،۱۷۱. ۲- شوری،۲۴. ۳- البرهان في تفسير القرآن، ج۴، ص۸۲۱. ۴- إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج۲، ص۱۹۷. ۵- او در تبیین کلمۀ «الله» گفت: «الله: اسم ذات الهی و جامع صفات کمال است. در حقیقت الله صفتِ جامعِ صفات است و معنی الله یعنی کسی که در نیازمندی‌ها به او روی آورند، یعنی موجودی که برای برطرف‌سازی نقص، از هرجهت او را قصد می‌کنند.» (توحید، ص۳۰) و گفت: «الله: این اسمی است که مردم آن را به‌عنوان اسم ذات الهی می‌شناسند؛ البته در عمل اگر منظور فقط اولوهیت مطلق باشد، بر آن اطلاق می‌گردد. اگر منظور از آن الوهیّت مطلق نباشد، آیا می‌تواند بر غیر از ذات مقدس الهی نیز اطلاق شود؟ طبق آنچه گذشت، پاسخ از این قرار است: آری، ممکن است که اطلاق شود ولی مانعی در این میان وجود دارد که (همان) به‌کارگیری مطلق است؛ همان‌طور که در اطلاق الرحمن به غیر خدای سبحان منع است. البته امکان دارد که این ممنوعیت برطرف شود، به این صورت که یک قید یا وصف اضافی که به‌هنگام اطلاق بر غیر ذات الهی، او را متمایز سازد، گنجانده شود. مانند این عبارت: «الله فی الخلق» (خدای در خلق) یعنی به معنای «صورت خدا»» (همان، پیوست ۱، ص۱۶۱). ۶- جهاد درب بهشت، ص۶۵. ۷- ﴿رُوحٌ مِنْهُ﴾ - ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا﴾ ﴿اى اهل كتاب در دين خود غلو مكنيد و در باره خدا جز درست مگوييد. مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به‌سوى مريم افكنده و روحى از اوست پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد سه‏‌گانه است؛ باز ايستيد كه براى شما بهتر است‏؛ خدا فقط معبودى يگانه است؛ منزه از آن است كه براى او فرزندى باشد. آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است از آن اوست و خداوند بس كارساز است﴾ (نساء،۱۷۱). ۸- کافی، کلینی، ج۱ ،ص۱۳۳، باب روح. ۹- کافی، کلینی، ج۱، ص۱۳۳، باب روح. ۱۰- سید احمدالحسن، عقایداسلام و از تو درباره روح می‌پرسند، صص ۳۲۶-۳۲۷؛ سید احمدالحسن گفت: «تجلی اول لاهوت مطلق در خلق، صورت نمایان خدا، جانشین واقعی خدا، مخلوق اول، عقل اول و کلمۀ اول، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.» (توحید، تجلی الوهیّت در خلق برای خلق، ص۱۴۲). ۱۱- سید احمدالحسن، توحید، تجلی الوهیّت در خلق برای خلق، ص۱۴۲. ۱۲- مکاشفه ۴: ۹-۱۱. ۱۳- (و آن نشیننده، در صورت، مانند سنگ یشم و عقیق است و قوس قزحی در گرد تخت که به منظر شباهت به زمرد دارد * و گرداگرد تخت، بیست ‌و چهار تخت است؛ و بر آن تخت‌ها بیست ‌و چهار پیر که جامه‌ای سفید در بر دارند نشسته دیدم و بر سر ایشان تاج‌های زرین) (مکاشفه ۴: ۳-۴). ۱۴- محمد (ص) خطاب به علی (ع) فرمود: «ای على! بعد از من دوازده امام است و بعد از آن‌ها دوازده مهدی.» (غيبة الطوسی چاپ سوم ۱۳۸۳، صفحۀ ۱۵۰ و ۱۵۱ و چاپ‌های جدید صفحۀ ۳۰۰). ۱۵- ۱تیموتائوس ۱۶:۶. ۱۶- (فی‌الفور در روح شدم و دیدم که تختی در آسمان قائم است و بر آن تخت نشیننده‌ای. * و آن نشیننده، در صورت، مانند سنگ یشم و عقیق است و قوس قزحی در گرد تخت که به منظر شباهت به زمرد دارد.) (مکاشفه ۴: ۲-۳). | (پس آمد و کتاب را از دست راست تخت‌نشین گرفته است) (مکاشفه ۷:۵). ۱۷- توحید، ص۱۳۵، پانوشت ۳. ۱۸- سید احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، نظریه طراحی هوشمند، ص۲۶۱-۲۶۲. ۱۹- سید احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، نظریه طراحی هوشمند، ص۲۶۳-۲۶۴.

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 164
مشاهده فایل پی دی اف