نشریه زمان ظهور 164
پژوهشی دربارۀ حدیث «اختلاف أمتي رحمة» در متون دینی، وحدت و یکپارچگی ستایش شده و نسبت به آن سفارش و تأکید شده است. از سویی دیگر، اختلاف و چنددستگی نیز نکوهش شده و از آن نهی شده است؛ بهعنوان نمونه قرآن کریم میفرماید: (و این امّت شما امّت واحدی است؛ و من پروردگار شما هستم؛ پس، از مخالفت فرمان من بپرهیزید). [۱] همچنین میفرماید: (و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود به یاد آرید).…» مطابقت داده میشود؟» [۲] بههمراه سایر آیات و روایاتی که بر وحدت تأکید نموده و از اختلاف و تفرقه برحذر داشتهاند. در این بین، روایتی وجود دارد که گاه از سوی طرفداران اختلاف و اختلاف در فتوا، به آن استناد میشود، که از این قرار است: پیامبر فرمود:«اختلاف أمتي رحمة.» [۳] (اختلاف امت من رحمت است). در مقدمۀ کتاب «الرسالة السعدیة» نوشتهٔ علامه حلی چنین آمده است: «ازجمله پدیدههای شایان توجه این است که علامه حلی در کتاب خود، این عبارت را زیاد به کار برده است: «مسلمانان اختلاف نظر دارند» در توضیح میگویم: ممکن است تفسیر "اختلاف" که بر زبان علامه جاری شده اختلاف ایجابی و مثبت باشد نه اختلاف منفی و سلبی؛ یعنی رحمت است نه نقمت؛ از باب حدیثِ: «اختلاف امتی رحمة» (اختلاف امت من رحمت است).» [۴] همچنین «تامر باجن اوغلو» مینویسد: «اختلافات جدید تنها ناشی از تفاوتهای تمدنی یا قومیتی نیستند، بلکه حدیثی منسوب به رسول خدا (ص) وجود دارد که مضمون آن چنین است: «اختلاف امتم رحمت است» و بدون شک این حدیث در آسودگی خاطر نقش دارد.» [۵] در این نوشتار، این روایت را بررسی میکنیم و منظور پیامبر از "اختلاف" را خواهیم دانست و خواهیم فهمید که افرادی که این اختلاف را به تفاوت نظر تفسیر میکنند، در حقیقت به تحریف مضمون حدیث روی میآورند. (تحریف معنوی). موضوع جالب این است که این تفکر جدید نیست، بلکه در زمان ائمه هدی نیز رواج داشته است؛ شیخ صدوق در «علل الشرائع» چنین آورده است: «عبدالرحمان انصاری میگوید از امام صادق (ع) پرسیدم: گروهی از مردم از پیامبر (ص) نقل میکنند که ایشان فرمود: «اختلاف امتم رحمت است». حضرت فرمود: راست گفتند. عرض کردم: اگر اختلاف آنها رحمت است، پس اجتماع آنها عذاب است، حضرت فرمود: نه اینچنین نیست که تو و آنها تصور میکنید، بلکه مقصود، همان آیهای است که میفرماید: (وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ) (شایسته نیست مؤمنان همگی کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفهای کوچ نمیکند تا در دین [و معارف و احکام اسلام] آگاهی یابند و به هنگام بازگشت بهسوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند و خودداری کنند). (توبه، ۱۲۲) به آنها امر شد که بهسوی رسول خدا بروند و بهسوی او اختلاف و رفتوآمد کنند [اختلاف در زبان عربی به رفتوآمد نیز ترجمه میشود؛ قرآن میفرماید: «اختلاف اللیل و النهار»؛ یعنی رفتوآمد شب و روز. و یکی از القاب اهلبیت، مختلف الملائکة است، یعنی محل رفتوآمد ملائکه]. و از او یاد گیرند، سپس بهسوی قوم خود بازگشته و به آنها یاد دهند. منظور وی، اختلاف و رفتوآمدِ آنها از شهرهاست، نه اختلاف در دین خدا؛ چراکه قطعاً دین یکی است، قطعاً دین یکی است.» [۷] بنابراین، امام صادق (ع) فهم شخص سؤالکننده را تصحیح کرده و اختلاف واردشده در کلام جدش را بهمعناى «سفر و عزیمت بهسوی خلیفۀ خدا و شناختنِ او و یادگیری و اخذ معارف دینی از او» تفسیر میکند. روایات دیگری هم وجود دارد که این معنا را بیان میکنند: - «یعقوب بن شعیب میگوید: از امام صادق (ع) پرسیدم: اگر برای امام اتفاقی بیفتد مردم چه کاری باید انجام دهند؟ فرمود: خداوند میفرماید: (چرا از هر گروهی، طایفهای از آنان کوچ نمیکنند تا در دین آگاهی پیدا کنند؛ تا هنگام بازگشت بهسوی قوم خود آنها را هشدار دهند، شاید بترسند، و خودداری کنند). سپس فرمود: آنها معذورند تا هنگامیکه در طلب باشند و کسانی که به انتظار آنها ماندهاند تا هنگامیکه اصحاب آنها برگردند، معذور هستند.» [۸] - «عبدالاعلی گوید: از امام صادق (ع) راجع به قول اهلسنت پرسیدم که گویند: رسول خدا (ص) فرموده: هرکس بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است. فرمود: به خدا قسم درست است، عرض کردم: امامی وفات کرده و مردی در خراسان است و نمیداند وصی او کیست، همین دوری از امام برای او عذر نیست؟ فرمود: برای او عذر نیست. همانا چون امامی بمیرد، وصیاش، بر کسانی که در شهر او هستند حجت خواهد بود؛ و بر کسانی که در شهر امام نیستند، چون خبر وفات او را شنیدند، لازم است کوچ کنند. همانا خدای عزوجل میفرماید: چرا از هر گروهی، طایفهای از آنان کوچ نمیکنند تا در دین آگاهی پیدا کنند؛ تا هنگام بازگشت بهسوی قوم خود آنها را هشدار دهند، شاید بترسند و خودداری کنند.» [۹] - «محمد بن مسلم نیز پس از آنکه به امام صادق (ع) شکایت کرد که چرا امام بعدی را به ما نمیگویید، میگوید: امام صادق (ع) فرمودند: علی (ع) عالم بود و علم به ارث میرسد و عالمی نمیمیرد، مگر اینکه کسی بعد از وی مانند او علم داشته باشد، یا آنچه خدا بخواهد باقی بماند. عرض کردم: آیا میتوانند اگر عالمی بمیرد فرد بعد از او را نشناسند؟ فرمودند: اهل این شهر یعنی مدینه خیر، اما دیگر شهرها بهاندازۀ مسافتی که دارند... خداوند میفرماید: «چرا از هر گروهی از آنان، طایفهای کوچ نمیکند …» گفتم: اگر کسی در هنگام طلب این امر بمیرد؟ فرمودند: بهمنزلۀ کسی است که از منزل خود بهسوی خدا و رسولش هجرت کرده باشد و مرگ او فرارسد؛ اجرش با خداوند است. عرض کردم: اگر رسیدند چگونه صاحب خود را میشناسند؟ فرمود: به او وقار و هیبت و سکینه داده میشود.» [۱۰] بهعلاوه، چنانچه اختلاف در حدیث نبوی «اختلاف امتی رحمة» بهمعنای اختلافنظر باشد، این فهم نادرست چگونه با آیات زیر جور در میآید: (و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود به یاد آرید…» مطابقت داده میشود؟ [۱۱] (و مانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند؛ آن هم پس از آنکه نشانههای روشن [پروردگار] به آنان رسید و آنها عذاب عظیمی دارند). [۱۲] (کسانی که آیین خود را پراکنده ساختند و به دستههای گوناگون [و مذاهب مختلف] تقسیم شدند، تو هیچگونه رابطهای با آنها نداری. سروکار آنها تنها با خداست؛ سپس خدا آنها را از آنچه انجام میدادند، با خبر میکند). [۱۳] (این باید درحالی باشد که شما بهسوی او بازگشت میکنید؛ و از [مخالفت فرمان] او بپرهیزید، نماز را برپا دارید و از مشرکان نباشید * از کسانی نباشید که دین خود را پراکنده ساختند و به دستهها و گروهها تقسیم شدند و هر گروهی به آنچه نزد آنهاست خوشحالاند). [۱۴] (و این امّت شما امّت واحدی است؛ و من پروردگار شما هستم؛ پس، از مخالفت فرمان من بپرهیزید). [۱۵] با ملاحظهٔ این آیات این سؤال به ذهن میرسد که چگونه اختلاف مردم رحمت خواهد بود، درحالیکه به وحدت و عدم تفرقه و اختلاف امر شدهاند! بنابراین، چنانچه منظور از اختلاف در آن حدیث را اختلافنظر و اختلاف در فتوا بدانیم، این با قرآن هم مخالفت داشته و غیر قابل پذیرش خواهد بود. امیرالمؤمنین علی (ع) در نکوهش اختلاف فتاوا میان علما میفرماید: «دعوايى نسبت به يكى از احكام نزد عالمى میبرند كه با رأى خود حكمى صادر مىكند. پس همان دعوا را نزد ديگرى مىبرند كه او درست بر خلاف رأى اوّلى حكم مىدهد. سپس همۀ قضات نزد رئيس خود كه آنان را به قضاوت منصوب كرده، جمع مىگردند. او رأى همه را بر حق مىشمارد. در صورتى كه خدايشان يكى، پيغمبرشان يكى و كتابشان يكى است. آيا خداى سبحان، آنها را به اختلاف، امر فرمود و آنها اطاعت كردند؟! يا آنها را از اختلاف پرهيز داد و آنها از خدا نافرمانی و سرپیچی کردند؟! آيا خداى سبحان، دين ناقصی فرستاد و در تكميل آن از آنها کمک گرفته است؟! آيا آنها شریکان خدا هستند كه هرچه مىخواهند در احكام دين بگويند و خدا رضايت دهد؟! آيا خداى سبحان دين كاملى فرستاد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ابلاغ آن كوتاهى ورزيد؟ خداى سبحان مىفرمايد: «ما در قرآن چيزى را فروگذار نكرديم» و فرمود: «در قرآن بيان هرچيزى است» و يادآور شده كه: بعض قرآن گواه بعض ديگر است و اختلافى در آن نيست. پس خداى سبحان فرمود: «اگر قرآن از طرف غير خدا نازل مىشد اختلافات زيادى در آن مىيافتند.» همانا قرآن داراى ظاهرى زيبا و باطنى ژرف و ناپيداست، مطالب شگفتآور آن تمام نمىشود، و اسرار نهفتۀ آن پايان نمیپذيرد و تاريكىها بدون قرآن برطرف نخواهد شد.» [۱۶] از سویی دیگر، رسول خدا (ص) فرمودند: «بر امتم مانند آنچه بر بنیاسرائیل آمد خواهد گذشت، حتی اگر شخصی از آنها (بنیاسرائیل) بهطور علنی با مادر خود زنا کرده باشد، در امتم اتفاق خواهد افتاد و بنیاسرائیل به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدهاند و امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشود که بهجز یک گروه، همگی در جهنم خواهند بود. یکی از صحابه پرسید: کدامیک یا رسولالله؟ فرمودند: گروهی که من و اصحابم اکنون بر آن هستیم.» [۱۷] مطابق این حدیث یک فرقه نجات یافته و بقیه فرقهها جهنمی معرفی شدهاند؛ طبیعتاً اگر اختلاف امت رحمت باشد و اعمال همگی مورد قبول باشد، در این صورت معنا ندارد که یکی از آنها در بهشت و بقیه جهنمی باشند. [۱۸] منابع: ————————————————— ۱. مؤمنون، 52. ۲. آلعمران، 103. ۳. الرسالة السعدیة، ص30. ۴. الرسالة السعدیة، ص30. ۵. حقوق اهل الذمة في الفقه الإسلامی، ص 51. ۶. بقره، 42. ۷. علل الشرائع، ج 1، ص 85 ؛ معانیالاخبار، ص 157؛ وسائل الشیعه، ج 27، ص141. ۸. کافی، ج 1، ص 378. ۹. کافی، ج 1، ص 378. ۱۰. کافی، ج 1، ص 380 ؛ علل الشرائع، ج 2، ص591. ۱۱. آلعمران، 103. ۱۲. آلعمران،105. ۱۳. انعام،159. ۱۴. روم، 31-32. ۱۵. مؤمنون، 52. ۱۶. نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 18. ۱۷. سنن ترمذی، ج4، ص 135، باب 18، ح 2779. ۱۸. برگرفته از: البیان المفید فی بدعة التقلید، دکتر شیخ عبدالعالی منصوری، ج 1، ص 58 تا 62. پژوهشی در ماجرای حضرت یونس (ع) قسمت سوم: توضیح برخی از واژگان ماجرا در بحث گذشته به بررسی مفهوم ظلم یونس (ع) پرداختیم و کلمات علما و مفسرین در خصوص ظلم یونس (ع) و وجه جمع آنان با عصمت را در پنج رأی بیان کردیم؛ از سوی دیگر سخن سید احمدالحسن در خصوص مفهوم عصمت و حقیقت ظلم یونس (ع) در برابر خواننده قرار گرفت و برای آن دلیل محکم از روایات و آیات قرآن ارائه گردید؛ حال در این بخش به سراغ بررسی پنج مورد از واژگان متشابه آیات قرآن در خصوص حضرت یونس (ع) میرویم و در انتها به یک سؤال مهم دربارۀ آن حضرت پاسخ میدهیم. (فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِيمٌ * وَأَنْبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ) (پس او را درحالیکه بیمار بود به زمینی خشک و بیگیاه افکندیم * و بر او گیاهی از نوعی یقطین رویاندیم). [ ] بررسی لغوی "عراء" در لغت بهمعنای زمین خالی است که هیچ پوششی ندارد[ ]؛ "سقیم" نیز به شخص مریض و بیمار گفته میشود[ ]؛ "یقطین" برای نامیدن هر درختی که بر روی ساقه نروید مانند کدو یا خیار استفاده میشود؛ همچنین در لغت برگهای بزرگ و وسیعی که قابلیت پوشانندگی دارند به نام یقطین نامگذاری میشوند. [ ] اغلب مفسرین مانند محمدحسین طباطبایی و شیخ ناصر مکارم شیرازی [ ]، برای تفسیر این آیه بهمعنای ظاهری و لغوی آن اکتفا کرده و توضیح و تفسیر بیشتری در خصوص آن ارائه نمیکنند و برای تمام خوانندگان محترم مقدور است تا شخصاً به سخنان آنان رجوع کرده و این موضوع را مشاهده کنند. اما سید احمدالحسن با توجه به آیات قبل از این آیه که برای تفسیر آنان دلیل محکم از روایات و خود سیاق آیات قرآن آورده شد بیان میکند که العراء در اینجا فقط بهمعنای مکان نیست، بلکه اشاره به یک مفهوم دارد ((بالعراء) یعنی عاری از لباس تقوا)؛ [ ] همچنین سقیم در اینجا صرفاً بهمعنای یک بیماری جسمانی نیست، بلکه اشاره به یک بیماری روحانی دارد: (بیماری یونس (ع) بهدلیل زدودهشدن لباس تقوا از او بود). [ ] قطعاً این سؤال مطرح میشود که این کدام عمل بوده که سبب شده لباس تقوا از یونس (ع) برداشته شود؟ سید احمدالحسن توضیح میدهد که این عمل همان نپذیرفتن ولایت امیرالمؤمنین (ع) در ابتدا بوده که برای مدتزمانی سبب برداشته شدن لباس تقوا از یونس (ع) شده؛ (یونس (ع) تسبیح خدا گفت و از او درخواست بخشش نمود و به حق علی (ع) و مقامش که پیش از آن تحمّلش نکرده بود، اعتراف نمود...؛ بهعلاوه این اعتراف یونس (ع) به حق و تقاضای بخشش و تسبیحش وسیلهای شد تا لباس تقوا به او بازگردد؛ یعنی همان سبزی و دین (و بر او درختی از یقطین رویانیدیم))؛ [ ] و همینجا روشن میشود که منظور از یقطین نیز فقط یک گیاه نیست، بلکه به لباس دین و تقوا اشاره دارد که پس از تسبیح یونس (ع) و اعتراف به حق امیرالمؤمنین (ع) بر یونس (ع) پوشانیده شد. شاید کسی بپرسد پس یعنی یونس (ع) در هیچ بیابان خشکی انداخته نشد و درختی از نوع یقطین بر او پوشانیده نشد؟ پاسخ: وجود تفسیر ظاهری برای این آیات محتمل است و برای بعضی از آنها نیز قرائنی وجود دارد؛ مانند افتادن در زمین خشک و بدون گیاه که سید احمدالحسن میگوید:(جسد او در بیابان عریان و بیسرپناه بیفتد و روحش در طبقات جهنم تا روز برانگیخته شدن بماند)؛ [ ] اما همانطور که گفته شد تفسیر آیه در معنای ظاهری آن منحصر نمیشود. معنای (نعمتی از سوی پروردگارش) (و اگر نعمتی از سوی پروردگارش او را درک نکرده بود، یقیناً نکوهش شده به صحرایی بیآب و گیاه افکنده میشد). [ ] اغلب مفسرین شیعه و سنی اتفاقنظر دارند که منظور از این نعمت همان نعمت قبول توبۀ یونس (ع) است؛ مانند مؤلف المیزان و جناب طبرسی در مجمع البیان. [ ] اما بدون شک در بحث علمی و تفسیری نظری برای ما ارزشمند است که فقط یک احتمال نباشد، بلکه با قرائنی یا از روایات، یا از خود آیات قرآن همراهی کند. اینکه بگوییم ممکن است منظور از نعمت در این آیه همان قبول توبه باشد احتمالی است که قرینهای از آیۀ قرآن یا روایات اهلبیت (ع) برای آن ارائه نشده؛ اما سید احمدالحسن نظر دیگری را بیان میکند که دقیقاً موافق با روایات آلمحمد (ع) و آیات قبل است، اینکه منظور از نعمت در اینجا همان علی (ع) است و او یونس (ع) را در بر گرفت و او را از حالتی که در آن بود نجات داد؛ چراکه به او و حق وی اعتراف نمود. حال قرینۀ این تفسیر چیست؟ میگوییم: طبق این آیه، این نعمت سبب شد که یونس (ع) از حالتی که در آن بود خارج شود؛ یعنی به عبارتی این نعمت علت خروج یونس (ع) از جایی بود که در آن قرار داشت؛ از سوی دیگر در مقالۀ پیشین بیان شد که آنچه سبب وارد شدن روح یونس (ع) به دوزخ شد قبول نکردن ولایت امیرالمؤمنین (ع) در ابتدا بود؛ درنتیجه آن نعمتی که میتواند یونس (ع) را از آنجا نجات دهد فقط افزایش معرفت یونس (ع) به علی (ع) و اعتراف به مقام ایشان است و این قرینهای است بر اثبات اینکه منظور از نعمت در اینجا خود علی (ع) است. سید احمدالحسن میگوید: (آنکه در عالم جسمانی او را بلعید، ماهی بود (نون دریایی) که بزرگترین موجودات در زمین است و آن که او را در عالم ارواح بلعید (نون علم یا علی بن ابی طالب(ع)) بود؛ او را شناخت و به مقامش اعتراف کرد و او همان (نعمت خداوند) بود). [ ] چگونگی سالمماندن جسد یونس (ع) در شکم ماهی در مقالۀ اول با ارائۀ دو دلیل عقلی و روایی اثبات کردیم که یونس (ع) در شکم ماهی قبض روح شد و جسدش مدتی در شکم ماهی باقی ماند؛ لازم به ذکر است که هیچکدام از مفسرین شیعه و سنی به این نکته توجه نکردهاند و اصلاً به قبضروح شدن یونس (ع) اعتقادی ندارند. سؤالی که اکنون مطرح میشود این است که جسد یونس (ع) در این مدت چگونه در شکم ماهی صحیح و سالم ماند؟ از آنجایی که گفتیم مفسرین به قبضروح شدن یونس (ع) معتقد نیستند به همین خاطر در پاسخ به این سؤال، مسئلۀ اعجاز را مطرح میکنند و میگویند زنده ماندن یونس (ع) در شکم ماهی یک معجزه است. مکارم شیرازی مینویسد: (ممكن است تصور شود اين ماجرا از نظر علمى امكانپذير نيست، ولى بدونشک اين امر يك خارق عادت است نه يك محال عقلى، همانند زنده شدن مردگان كه تنها خارق عادت محسوب مىشود و محال نيست و به تعبير ديگر از طرق عادى انجام آن امكانپذير نيست، ولى با استمداد از قدرت بىپايان پروردگار مشكلى ندارد). [ ] اما سید احمدالحسن در توضیح خود اثبات میکند که براساس علم روز نیز جسد یونس (ع) میتوانسته پس از طول این مدت سالم بماند تا دوباره قادر به زندگی باشد: (آن ماهی دریا که یونس(ع) را بلعید، از انواع ماهیانی است که از نرمتنان اعماق دریاها تغذیه میکند و هیچ ماهی دیگری نمیتواند به این عمق تاریک و ظلمانی دریا نفوذ کند و حتی تا امروز هم هیچ انسانی نتوانسته به چنین عمقی نفوذ کند و زیستشناسان، از طریق این ماهیها به وجود نرمتنان اعماق دریا پِی بردهاند. وجه تمایز این نوع ماهی، پایین رفتن به اعماق تاریک سیاه ظلمت است: "فَنادي فِي الظُّلُماتِ" (و در تاریکیها ندا داد). همچنین غذای این ماهی، نرمتنان است؛ بنابراین دستگاه گوارشی آن، جسم سخت (مانند جسم انسان) را هضم نمیکند و از همین رو جسم یونس (ع) پس از بلعیده شدن، از بین نرفت). [ ] نتیجه در این بخش ما به بررسی چهار مورد از مفردات آیات قرآن در خصوص ماجرای یونس (ع) پرداختیم؛ یعنی: العراء، سقیم، یقطین و نعمة من ربه، و برای همگان آشکار شد آنچه علما در تفسیر خود به آن اشاره کردند اغلب یا احتمالاتی است که قرینهای برای آن وجود ندارد، یا اینکه اکتفا بهمعنای ظاهری و لغوی است، اما سید احمدالحسن هرکدام از مفاهیم متشابه را بهطور جداگانه میشکافد و سپس برای آن از روایات اهلبیت (ع) و آیات قرآن قرینه ارائه میدهد؛ علاوهبر این مفسرین بهدلیل بیاطلاعی نسبت به حقیقت ماجرا، سالم ماندن جسد یونس (ع) در شکم ماهی را یک معجزه میدانند، اما سید احمدالحسن جدای از بیان حقیقت دربارۀ زنده یا مرده بودن یونس (ع) در شکم ماهی اثبات میکند از جهت علمی امکان سالم ماندن جسم این پیامبر خدا در شکم این نوع ماهی وجود دارد و به همین دلیل جسد ایشان از بین نرفت و سالم ماند. منابع پژوهشی دربارۀ عوامل، پیامدها و راهکارهای مبارزه با صفت ناپسند حسادت به قلم: هلن انصاری انسان دارای حالات درونی گوناگونی است که در عامۀ مردم با عنوان «اخلاق» و در علم روانشناسی با عنوان «مسائل روحی و روانی» شناخته میشود. بعضی از این حالات تنها در مواقع خاصی بروز میکند و برخی برای مدت طولانی همراه انسان است. یکی از بزرگترین خصوصیات ادیان الهی بهویژه اسلام، شناساندن این حالات درونی به شخص است. گاهی شناخت و ارزشگذاری حالات درونی آنقدر سخت و دشوار است که شخص به گمان درست بودن آن رفتار سالها با آن زندگی کرده و بر نگهداری آن اصرار میورزد. حسادت یکی از رذایل اخلاقی است که از سربازان جهل است. حسادت چیست؟ چرا حسادت یک رذیلۀ اخلاقی است و چه عواملی باعث ایجاد حسادت میشود؟ پیامدها و راهکارهای مبارزه با آن چیست؟ حس حسادت همان احساسی است که فرد درون خودش فکر میکند آنچه دارد از آنچه باید داشته باشد و لیاقت اوست کمتر است! که در اخلاق از آن به آرزو و زوال نعمت از دیگران یاد شده است. [1] پیامبر گرامیاسلام (ص) میفرماید: «آدم حسود کمترین لذت و خوشی را از زندگی میبرد.» [2] اصل و منشأ حسد از کوردلی و ناسپاسی الطاف الهی است که این خود، دو بال کفر و بیدینی به شمار میروند. [3] شخص حسود در مقام عناد و ضدیت با پروردگار است؛ زیرا خداوند شخصی را لایق بخشیدن نعمتی دانسته است، ولی حسود آن شخص را شایستۀ چنین نعمتهایی نمیداند! شخص حسود به تقدیر خداوند راضی نیست و به نحوۀ تقسیم نعمتها اعتراض دارد. روحیۀ عده ای اینگونه شکل گرفته که نمیتوانند دارایی مادی و معنوی را در دیگری ببینند. برخی از افراد بهدلیل تهی بودن، احساس خواری و کوچکی میکنند، و نمیتوانند کمال یا خوبی را در دیگری ببینند. چنین فردی چون میخواهد فقط خودش ستایش شود و بهدلیل منیتی که وجود او را فراگرفته، نابودی خوبیها و خوشیهای دیگران را طلب کرده یا عوامل نابودی آن را فراهم میکند. گاهی اوقات پیش میآید که فرد حسود بهدلیل دشمنی و خصومتی که با شخص دارد نمیخواهد داراییها و موفقیتهای طرف مقابل را ببیند. چه خوب است بدبینانه علامتهای انسان حسود را در خودمان بررسی کنیم. امام جعفرصادق (ع):«لِلحاسِد ثلاثُ علاماتٍ: یَغتابُ اِذا غابَ وَ یَتَمَلَّقُ اِذا شَهِدَ وَ یَشمَتُ بِالمُصیبَة.» «آدم حسود سه علامت دارد: در پشت سر غیبت میکند، هنگام حضور تملّق میجوید. و در وقت بلا و مصیبت انسان را شماتت میکند.» [4] حسادت از مقایسه کردن شخص و نعمتها و داراییهایش با دیگران و دستاوردهایشان شروع میشود. البته اصل مقایسه کردن و دیدن اختلاف اشکالی ندارد و چه بسا این اختلافات ناخودآگاه به ذهن میآید و اگر مثبت به آن نگاه شود میتوان بهرههای درستی از آن برد؛ و باعث تلاش و تکاپو برای رسیدن به موفقیتها میشود. انسان حسود همیشه مریض است هرچند به ظاهر بدنی سالم و تندرست دارد. [5] حسادت جزو گناهان کبیره محسوب میشود؛ زیرا انسان دارای تجلیاتی است که بهواسطۀ آن میتواند بهطور غیرمستقیم بر شخص یا شیء اثر بگذارد. شخص حسود، اگر حسدش بهطور جسمانی به مرحلۀ عمل نرسد بهصورت نفسانی تأثیر خود را گذاشته است. «... بهعنوان مثال شخصی در آرزوی داشتن خودروی فرد دیگری است و امید دارد که این خودرو از دست آن فرد برود و از آنِ خود او شود. این خودرو در حال حرکت، در مسیر واژگون میشود و تصادف میکند... فرد حسود با جسم سوم خود یا بعد نفسانی خود که در این عالم جسمانی تأثیرگذار است، خودرو را واژگون ساخته است... ... خداوند سبحان بهوسیلۀ این تجلی یا جسم نامرئی،(بعد نفسانی) قدرت تأثیرگذاری بر دیگران را در انسان قرار داده است و به این صورت او را مورد امتحان و آزمایش قرار میدهد. خداوند انسان را امر فرموده که با این قدرت، به شرارت و پلیدی نپردازد. اگر او کار بدی انجام دهد مورد محاسبه و مواخذه قرار میگیرد؛ زیرا او این کار را به دست خودش انجام داده است... .» [6] «از همین رو امتحان سجده بر آدم (ع) برای ابلیس مصیبت بزرگ و صاعقهای بود که بر فرق سرش فرود آمد و او بر آدم(ع) حسادت ورزید. اگر این رخداد را بتوانی به تصور بکشی خواهی دید که در آن هنگام ابلیس میگوید: «آیا پس از این همه عبادت، خداوند بندهای را میآفریند که از همان ابتدای آفرینشش از من برتر است؟ و به درجه و مقامی میرسد که ملائکه پایینتر از وی قرار میگیرند؟» و این حجاب مانع از این شد تا ابلیس حقیقت آدم (ع) را ببیند و بهدنبال بهانهتراشی برای سجده نکردنش بیفتد تا خودش را با آن قانع سازد و با پروردگار خویش مجادله کند. پاسخ خداوند سبحان و متعال جز لعن و طرد کردن وی نیست؛ چراکه ابلیس از جمله کسانی است که انکار میکنند در حالی که خود یقین دارند که ستم روا میدارند و برتریجویی میکنند. حق تعالی میفرماید: (تِلكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَلا فَسادًا وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ) [7] (اين سرای آخرت را از آنِ کسانی ساختهايم که در اين جهان نه خواهان برتریجويی هستند و نه خواهان فساد و سرانجام نيک از آنِ پرهيزگاران است). ابلیس (لعنه الله) نادان و جاهل نبود تا تعلیم گیرد، و خطا کار نبود تا توبیخ و ادب شود؛ بلکه عالمی بود متکبر، سرکش و برتریجو که از لجاجت دست برنمیداشت و وجودش از بغض و کینۀ این آفریدهی جدید انباشته شده بود و وی را سبب طرد شدن خود از رحمت خدا میدانست و او و فرزندانش را دشمنان خویش قرار داد؛ از همین رو، تا روز برانگیخته شدن برای حسابرسی تقاضای مهلت کرد تا آنان را از صراط مستقیم گمراه سازد؛ اما خداوند سبحان وی را تا روز معلوم مهلت داد و آن ملعون نیز تهدید میکند که بنیآدم را از صراط مستقیم خداوند منحرف سازد... (قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ، إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ) [8] (فرمود تو از مهلت يافتگاني، اما نه تا روز رستاخيز بلكه، تا روز و وقت معينی). روز وقت معلوم، همان روز قیام امام مهدی (ع) است... .» [9] «... او [بلعم بن باعورا] تحت عرش را میدید، ولی از روی حسادت، به حضرت موسی (ع) ایمان نیاورد و بهسوی ستمگران متمایل شد.» [10] همچنین قابیل که از روی حسد دست به قتل برادرش هابیل زد، با آنکه میدانست خلیفه را خداوند تعیین میکند اما در مقابل نافرمانی کرد و نفسش آن عمل زشت را برایش جلوه داد. یاد عظمت خدا و تفکر در قدرت خدا به ما کمک میکند تا بتوانیم با حسادتمان مبارزه کنیم. امام سجاد (ع) در دعای «مکارم الاخلاق» به این صورت دعا میفرمایند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ ما يُلْقِى الشَّيْطانُ فى رُوعى مِنَ التَّمَنّى وَالتَّظَنّى وَالْحَسَدِ ذِكْراً لِعَظَمَتِكَ، وَ تَفَكُّراً فى قُدْرَتِكَ، وَ تَدْبيراً عَلى عَدُوِّكَ» «خداوندا، عنايت كن كه بهجاى آنچه شيطان در دلم مىافكند از آرزوى باطل و بدگمانى و حسد، ياد عظمت تو كنم، و در قدرت تو انديشه نمايم، و در دفع دشمنان تو چارهسازى نمايم.» حسد دو سو دارد، اگر آن را همراهی کردی جزو ستمگران میشوی و اگر در مقابلش ایستادگی کردی و رضای خداوند را برتر دانستی و تسلیم امر خداوند شدی تو را به نور و حقیقت میرساند. آفت حسد قلب را بیمار و روح را خدشهدار میکند. آنهایی که نمیتوانند نعمتهای دیگران را ببینند و شکر نعمتهایی را که دارند به جا نمیآورند، از رحمت خداوند محروم میشوند، امروز کسانی که از روی حسد و کوردلی با وجود ادلۀ روشن حقانیت فرستادۀ امام مهدی (ع) سید احمدالحسن را انکار میکنند، برخی از آنها خودشان عالم به بعضی از اسرار غیبی هستند و میدانند که ایشان یمانی وعده داده شده و احمد مذکور در وصیت پیامبر (ص) هستند، ولی از روی حسد و تکبر از قبول آن سر باز میزنند. (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً) (يا اينكه نسبت به مردم بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مىورزند؟! ما به خاندان ابراهيم، [كه يهود از آنها هستند نيز] كتاب و حكمت داديم؛ و حكومت عظيمى در اختيار آنها (پيامبران بنىاسرائيل) قرار داديم). [11] امام باقر (ع) فرمود: «ما مردمیهستیم که بهخاطر امامتی که خداوند به ما داده و به دیگر مردم نداده، مورد حسد واقع شدیم.»[12] حسد و بدخواهی از تاریکیها و ظلمت درون است و از انکار نعمتهای خداوند سرچشمه میگیرد. اگر انسان از روی بصیرت، تأمل و اندیشه کند و به ضررهای حسادت و آفات آن بیندیشد و هر لحظه شکرگزار نعمتهایی باشد که خداوند به او عنایت کرده، میتواند با ارتقای روح خود در مقابل ابلیس درون ایستادگی کند و این سرباز قدیمی و کهنهکار جهل را شکست دهد. شمارش نعمتهای خداوند، خود سببی میشود برای اینکه درهای رحمت خداوند بر وی گشوده شود و دروازههای ملکوت برایش گشوده شود. نعمتهای خداوند یک آزمون است، اگر شکر و حق آن ادا شود برای انسان نعمت و اگر ناسپاسی گردد برایش نقمت و عذاب خواهد بود. منابع: 1. امیرالمؤمنین علی (ع): «آدم حسود زوال نعمت از طرف مقابل را برای خود یک نعمت به حساب میآورد!» (فهرست غرر، ص ۶۷) 2. بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۱۱۲. 3. مصباح الشریعه، ص ۲۸۵ 4. بحار الانوار، ج ۹۶، ص ۲۰۶ 5. فهرست غرر، ص ۶۷. 6. سید احمدالحسن، در محضر عبد صالح، ج1، مبحث رفع و جسد مرفوع. 7. قصص، 83. 8. حجر، 37 و 38. 9. سید احمدالحسن، گوساله، ج 1، مبحث «ابلیس تهدید میکند»، ص26 و 27. 10. سید احمدالحسن، متشابهات ج ۴، سؤال ۱۵۲. 11. نساء ، ۵۴. 12. تفسیر اهلبیت(ع)، ج ۳، ص۲۱۸؛ الکافی، ج۱، ص۲۰۵؛ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۲۸۹؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص۱۳۶؛ بشارة المصطفی، ص۱۹۳؛ دعائم الإسلام، ج۱، ص۲۰. سلسلهمقالات پاسخ به بدعت شمارۀ ۱۰۱ یوحنای دمشقی قسمت شانزدهم کتاب مقدسی برای مخلوق بودن «کلمه» در انجیل • لاهوتِ مطلقِ سبحان و تعالی، ابتدایی ندارد که گفته شود «در ابتدا» • معنا ندارد که گفته شود چیزی با خودش است • منظور از «خدا» در اینجا، لاهوت مطلق نیست بلکه مراد، خدای در خلق است یا صورت خدا؛ آنطور که این عبارت در تورات یا عهد قدیم مندرج است. • پیشگفتار دمشقی در ادامۀ شبهاتش میگوید: «و دوباره به آنها میگوییم: تا زمانی که شما میگویید که مسیح کلمۀ خدا و روح خداست، چرا ما را متهم به مشرک بودن میکنید؟ زیرا کلمه و روح، از آن چیزی که طبیعتاً در آن موجود است، جداییناپذیر است. بنابراین، اگر کلمۀ خدا، در خداست؛ پس آشکار است که او خداست. از طرفی، اگر او خارج از خداست، پس، بر طبق [نظر] شما، خدا بدون کلمه و بدون روح است. درنتیجه، با پرهیز از معرفی یک شریک برای خدا، او را ناقص کردهاید. این برای شما بسیار بهتر خواهد بود تا بگویید او یک شریک دارد؛ تا اینکه او را ناقص کنید، گویی شما با یک سنگ یا تکهچوبی یا یک سری شیء بیجان دیگر سروکار دارید. پس، وقتی ما را مشرک خطاب میکنید، حرف ناحقی میزنید؛ ما هم با 'ناقصکنندگان خدا' نامیدن شما، تلافی میکنیم.» پایان نقل قول. نمیدانم؛ آیا واقعاً یوحنای دمشقی انتظار داشت که اعتقاد افتضاحش دربارۀ «کلمه»، با استقبال ما روبهرو شود درحالیکه حتی با نصوص محکم کتاب مقدس سر ناسازگاری دارد؟! اما قبل از اینکه باز هم به برکت علم سید احمدالحسن پاسخش را ارائه کنیم، عبارات دیگری از او دربارۀ «کلمه» را تقدیم میکنیم تا خوانندۀ گرامی آشنایی بیشتری با اعتقاد و تعریف یوحنای دمشقی از «کلمه» پیدا کند. • عبارات دیگری از دمشقی دربارۀ «کلمه» یوحنای دمشقی در «شرحی از ایمانِ ارتدوکس» مطالبی را دربارۀ «کلمه» ایراد میکند؛ او میگوید: «پس این خدای یکتا بدون کلمه نیست. و داشتن کلمه، او آن را خواهد داشت نه بهعنوان بدون جوهر (ذات)، و نه بهعنوان داشتن یک آغاز، و نه بهعنوان [چیزی که] مقدر شده باشد دیگر وجود نداشته باشد. [در بودنش توقف شود]. زیرا هیچوقت زمانی نبوده که خدا، کلمه نباشد، بلکه او همیشه بر کلمۀ خودش تصرف دارد، به وجود آمده از خودش، نه مثل کلمۀ ما، بدون ذات و حل شدن [محو شدن] در هوا، بلکه داشتن یک جوهر در او و زندگی و کمال، نه خارج شدن از او بلکه وجود داشتن همیشگی در او؛ چرا که کجا میتواند باشد، اگر آن بخواهد از او بیرون برود؟» [1] همچنین میگوید: «کلمۀ خدا هم در جوهر مستقلش از او متمایز است، از کسی که آن جوهرش را [از او] کسب کرده است؛ ولی از آنجا که آن در خودش صفات مشابهی را که در خدا دیده شدهاند نمایش میدهد، آن در طبیعت مشابهی با خداست؛ زیرا همانطور که کمال مطلق در پدر در نظر گرفته شده است، پس همچنین در کلمه که از او به وجود آمده [مولود شده]، در نظر گرفته شده است.» [2] در جای دیگری میگوید: «پس عبارتهای 'کلمه' و 'درخشش (فروغ)'، استفاده میشوند چون او از پدر به وجود آمده [زاییده شده] بدون اتحاد دو تا [زوج]، یا هوای نفس، یا [قید] زمان، یا تغییر، یا جدایی.» [3] • مقدمهای از روشنگریهای سید احمدالحسن مطالب دمشقی دربارۀ «کلمه» از کجا نشئت میگیرد؟ شاید همین متن از انجیل: «در ابــتــدا کلمه بود و کلمه نـــزد خدا بود و کلمه خـدا بود.» [4] سید احمدالحسن دربارۀ این متن روشنگریهایی را در کتاب «توحید» و در رد تفسیر اشتباه «شنودۀ سوم» پاپ ارتدوکس ارائه کرد؛ اما او پیش از آنکه نکاتی را دربارۀ (یوحنّا ۱:۱) ارائه کند، نوشته است: «در کتاب لاهوتِ مسیح برای شنودۀ سوم (پاپِ اُرتُدوکس)، شنودۀ سوم گفت: فصل اول: لاهوت او از لحاظ مرکزیّتش در تثلیثِ قدّوس، «لوگوس» (کلمه) است. ((یوحنا ۱:۱) "در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود. و کلمه، خدا بود"، و اینجا سخن از لاهوتش تماماً آشکار است.» [5] سید احمدالحسن پس از نقل کلامِ شنودِهْ میگوید: «در این کتاب توضیح دادم که عیسی علیهالسلام بنده بود، نه لاهوت مطلق و در ادامه به فَصلُالخِطاب و آیۀ محکم و ثابتی در انجیل اشاره میشود.» [6] لذا درست نیست که از این نصّ و دیگر نصوص، چنین تفسیر و درک شود که عیسی علیهالسلام همان لاهوت مطلق است؛ زیرا ثابت شد که عیسی علیهالسلام یا یسوع علیهالسلام نمیتواند نوری بدون ظلمت باشد، بلکه وی نور و ظلمت است و کسی که چنین وضعیتی داشته باشد، مخلوقی است نیازمند به لاهوت مطلق.» [7] او در ادامه به تفسیر (یوحنّا ۱:۱) پرداخت. • کلمه؛ در ابتدا در آغازِ (یوحنّا ۱:۱) میخوانیم: (در ابتدا کلمه بود). سید احمدالحسن در توضیح این عبارت میگوید: «لاهوتِ مطلقِ سبحان و تعالی، ابتدایی ندارد که گفته شود «در ابتدا»، بلکه آن که در ابتدا بوده، همان مخلوق است. بر این اساس یسوع (عیسی علیهالسلام) مخلوق است و این آیه بهصراحت بر مخلوق بودن او دلالت دارد. آری، ممکن است گفته شود در اینجا منظور، مخلوق اول یا عقل اول است و بحث در همین راستاست: آیا یسوع (عیسی علیهالسلام) همان کلمۀ نخستین است؟ یا اینکه یسوع (عیسی علیهالسلام) کلمهای است از کلمات خدا که پس از کلمۀ نخستین آمده است؟» [8] • کلمه؛ نزد خدا در بخش دیگر (یوحنّا ۱:۱) میخوانیم: (و کلمه نزد خدا بود). سید احمدالحسن دربارۀ این عبارت میگوید: «لاهوت مطلق، حقیقتی غیرمرکب است و اعتقاد به ترکیب آن یا اعتقاد به آنچه از لوازمش ترکیب بودن است، باطل است؛ لذا اعتقاد به اینکه منظور از «و کلمه با خدا بود» این است که «کلمه، همان لاهوت مطلق است» مترادف با مرکب بودن لاهوت مطلق است. از سوی دیگر اعتقاد* به اینکه کلمه همان خداست -یعنی خدا کلمه است و کلمه خداست، بدون هیچ تفاوت و تمایزی- درحالیکه وی غیرمرکب است، این سخن را جاهلانه و عاری از حکمت میگرداند، زیرا معنا ندارد که گفته شود چیزی با خودش است.» [9] او در پانوشت این مطلب را نوشت: «در حقیقت آنها به این موضوع اعتقاد ندارند، بلکه به «تمایز» اعتقاد دارند، ولی بهدلیل زیادی آشفتگی آنها و بالا بودن نظرات و اختلافاتشان در تلاش برای برطرف کردن اشکالات عقیدۀ آنها نسبت به لاهوت، مجبور شدم به آنچه آنها گفتهاند یا ممکن است بگویند، پاسخ دهم.» [10] • کلمه؛ خدا در بخش پایانی (یوحنّا ۱:۱) آمده است: (و کلمه، خدا بود). سید احمدالحسن در تبیین این عبارت میگوید: «اینجا موضع شبهه است و این عبارت متشابهی است که «شنوده» و پیشینیان او در دام آن گرفتار شدهاند. حقیقت آن است که وقتی مشخص شد «کلمه» مخلوق است و نمیتواند خودِ لاهوت مطلق باشد؛ بنابراین تنها چیزی که میتوان گفت این است که منظور از «خدا» در اینجا، لاهوت مطلق نیست بلکه مراد، خدای در خلق یا صورت خداست؛ آنطور که این عبارت در تورات یا عهد قدیم مندرج است.» [11] ایشان در ادامه، متونی از فصل اوّل سِفر پیدایش، بخشهایی از آیات ۲۶ و ۲۷ را ارائه کرد: «(۲۶ و خدا فرمود: انسان را بهصورت ما همچون شبیه ما بسازیم...)، (۲۷ پس خدا انسان را بهصورت خود آفرید. او را بهصورت خدا آفرید... .).» [12] • نتیجهگیری یوحنای دمشقی به خیال آنکه در قرآنْ عیسی(ع) کلمۀ خدا معرفی شده است، احتمالاً گمان برد که دیگر کار اسلام را یکسره ساخته و میتواند با خیال راحت بگوید که شما دیگر مجبورید به لاهوت مطلق بودن «کلمه» اقرار کنید؛ اما انگار او حتی خبر نداشت که لاهوت مطلق نبودن «کلمه» از طریق همان کتاب مقدسی که ادعای ایمان به آن را دارد اثبات میشود! حتی با دقت در عباراتی که دربارۀ «کلمه» در (یوحنّا ۱:۱) آمده است! اما به کتاب مقدس اکتفا نمیکنیم، بلکه از طریق قرآن و روایات اثبات میکنیم که کلمه و روح خدا بودنِ عیسی (ع) نمیتواند بهمعنای خدا بودن او باشد. منابع ۱. کتاب ۱، فصل ۶. دربارۀ کلمه و پسر خدا، اثباتی مستدل. ۲.همان. ۳. شرحی از ایمانِ ارتدوکس، کتاب ۱، فصل ۸. دربارۀ تثلیث مقدّس. ۴. یوحنّا، ۱:۱. ۵. توحید، ص۱۱۶. ۶. منظور او (مَرقُس ۳۲:۱۳) است که پیشتر بههمراه توضیح سید احمدالحسن تقدیم شد. ۷. توحید، ص۱۱۶. ۸. همان، ص ۱۱۶-۱۱۷. ۹. همان، ص ۱۱۷ | دمشقی از یکسو سعی کرده تا بگوید خدا مرکب نیست و از سوی دیگر او را مرکب به تصویر میکشد! به عبارات او دقت کنید: «زیرا زمانی که من به یکی از اقانیم فکر میکنم، آن را به خدای کامل و ذات [وجود] کامل میشناسم: ولی زمانی که آن سه را بههم پیوندم و باهم محسوب میکنم، من یک خدای کامل میشناسم؛ زیرا الوهیت مرکب نیست، ولی در سه اصل اقنوم کامل، یک خدای کامل غیر قابل تقسیم و غیر مرکب [است].» (شرحی از ایمانِ ارتدوکس، کتاب ۱، فصل ۱۲. دربارۀ همسانی [شباهت].). ۱۰. توحید، ص ۱۱۷. ۱۱. همان. ۱۲. همان.