نشریه زمان ظهور 159
انبساط جهان در متون دینی نویسنده: علی احمدی بشر برای مدت زیادی در تاریخ، تصور میکرد جهان ایستا و ازلی است و علاوه بر آن طبق مدل مرسوم کیهانشناختی، خود را در مرکز جهان میپنداشت. یونانیان قدیم بر این باور بودند که زمین باید در مرکز جهان باشد؛ ماه، خورشید و سیارهها به دور آن میگردند. قرنها بعد با کاوشهای علمی دانشمندانی نظیر کوپرنیک، گالیله و ... مدل زمینمرکزی بَطلَمیوس کنار گذاشته شد و مدل جدید کوپرنیک پذیرفته شد. این اولین گام برای اصلاح باورهای ما از جهانی بود که در آن زندگی میکردیم. بعدها در سال 1922 اَلِکسانْدْر فِریدمان کیهانشناس روسی، معادلات فِریدمان را ارائه کرد که از مطالعات نسبیت اینشتین به دست آمده بود. محاسبات او نشان میداد جهان در حال انبساط است، اما از معادلات او در ابتدا استقبال چندانی نشد. بعدها ژُرژ لومِتْر (کشیش و اخترشناس بلژیکی) در سال 1927 بهطور مستقل توانست به همان نتایج فِریدمان دست پیدا کند؛ ولی در آن زمان نیز توجه خاصی به ایدۀ لومِتْر نشد. آنها معتقد بودند فضا در حال انبساط است و در نتیجه اجرام (مانند کهکشانها) باید از یکدیگر دور شوند و حتی طول موج تابشهای موجود در گسترۀ فضا باید کشیده شوند و در نتیجه دمای آنها کاهش یابد؛ اما این شواهد در آن زمان موجود نبود، تا اینکه در سال 1929 ادوین هابِل در رصدخانهای در آمریکا، با بررسی پدیدۀ انتقال به سرخ در کهکشانها به این نتیجه دست یافت که کهکشانها در حال دورشدن از یکدیگر هستند. این کشف مهمی بود که با نظریۀ جهان در حال انبساط سازگار بود. همچنین بعدها در سال 1964 با کشف و اندازهگیری دمای تابش پسزمینۀ کیهانی، مهر تأیید دیگری بر نظریه مِهبانگ (که برآمده از ایدۀ انبساط جهان ژُرژ لومِتْر و معادلات فریدمان بود) زده شد؛ و این قرائن اخترشناسان را مجاب نمود که فرضیۀ حالت پایدار و ایستا ابطال شده است. بنابراین طبق مدلهای فِریدمان و شواهدی نظیر دورشدن کهکشانها، کاهش دمای تابش پسزمینه کیهانی و ... اگر زمان را به عقب برگردانیم انبساط جهان عکس شده و جهان را هرچه به عقبتر میبریم منقبضتر و متراکمتر و در نتیجه چگالتر و گرمتر میشود تا به نقطهای بسیار متکاثف و چگال با حجم نزدیک به صفر ختم میشود. سید احمدالحسن مینویسد: «دلایل فراوان علمی، مؤید نظریۀ انفجار بزرگ است؛ از جمله فرمولها و ادلۀ ریاضی و نظریۀ نسبیت عام و سپس ارائۀ مدلهای فریدمان که مدل استاندارد یا انفجار بزرگ را پیشبینی میکرد، مبنی بر اینکه هستی به اندازۀ صفر یا بینهایت کوچک بوده است. و از جمله، دلایل مبتنی بر رصدها و محاسبات مانند انتقال رنگ کهکشانها به قرمز، که طبق پدیدۀ دوپلر بهمعنی دورشدن و توسعۀ هستی و نیز تابش پسزمینۀ کیهانی که بهتفصیل بررسی خواهد شد و اینکه در نهایت اخترشناسان و فیزیکدانان نظری در سالهای اخیر بر پذیرفتن مدل استاندارد یا انفجار بزرگ همسخن شدهاند.» [1] اینچنین پس از سالها بحث و جدال، در همین اواخر، جامعۀ علمی پذیرفت جهان ایستا نبوده و در حال گسترش و انبساط است؛ و این در حالی است که در متون دینی یعنی در عهد عتیق و قرآن کریم، آیاتی را داریم که در بیش از هزار سال پیش بهصراحت بر انبساط جهان (آسمان یا آسمانها) اشاره کردهاند. سِفر اِشَعیا، باب 24، آیۀ 44: (خداوند که ولیّ توست و تو را از رَحِم سرشته است، چنین میفرماید: «من هستم یَهُوَه، آنکه همهچیز را آفرید. آسمانها را بهتنهایی گسترانید و زمین را یکه و تنها پهن کرد). سِفر اِشَعیا، باب 5، آیه 42: (یَهُوَه خدا که آسمانها را آفرید و آنها را گسترانید. او که زمین و ثمرات آن را وسعت میبخشد، و نَفَس را به مردمانی که بر آناند و روح را به کسانی که بر آن سالکاند ارزانی میدارد، چنین میفرماید...). قرآن کریم، سورۀ ذاریات، آیه 47: (وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ) (و آسمان را با دستانی برافراشتیم و حقاً که ما وسعتدهنده هستیم). سید احمدالحسن مینویسد: «آنچه علم نوین به آن دست یافته است، دارای شواهد و ادلهای اجمالی در قرآن و در روایات خلفای الهی گذشته است. انفجار بزرگ و انبساط جهان جسمانی که محل زندگی ماست، در قرآن بیان شده است. خداوند میفرماید: (وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ) [2] (و آسمان را با دستانی برافراشتیم و حقاً که ما وسعتدهنده هستیم)؛ یعنی آسمان «با دستهایی» بنا شده است؛ یعنی علل و اسبابی وجود دارد که خداوند آنها را مسبب شده، و همانها آسمان را برافراشتهاند. آسمان در حال گسترش است و مشاهدات و رصد کهکشانهای پیرامون ما این مطلب را ثابت کرده است؛ زیرا طبق پدیدۀ دوپلر و دیگر دلایل که در این کتاب بیان شد، کهکشانها با سرعت در حال دورشدن از یکدیگر هستند. مخلوقاتی که پیش از آدم بر این زمین پدیدار شدند و نیز زندگی در دیگر سیارات و جهانهای متعدد، موضوعاتی است که بیش از هزار سال پیش، آل محمد(ع) همۀ آنها را بیان داشته و با جزئیاتی نیکو تشریح نمودهاند. اینها برخی از روایاتی است که برای طالبان حقیقت و معرفت فضل محمد و آلمحمد(ع) سودمند است. همچنین اینها را میتوان معجزۀ اِخبارهای غیبی دانست که علم نوین اجمالاً اثبات و تأیید کرده است. بر خداناباوران است که بهدنبال شناسایی حقیقت باشند، اگر واقعاً در پیِ رسیدن به آن هستند. به نظر من فرد عاقل براساس قاعدۀ دفع ضرر احتمالی میاندیشد و احتیاط میکند، چه برسد به اینکه ضرر، تقریباً قطعی شده باشد! به گمانم تطبیق سخنان آلمحمد(ع) با نظریات و حقایق علم جدید، انسان عاقل را به بحث و بررسی و دقت در این سخنان سوق میدهد؛ اما فرد غیرعاقل هر کاری که میخواهد انجام میدهد.» [3] بنابراین انبساط جهان اگرچه کشفی جدید برای دانشمندان علوم تجربی محسوب میشود اما برای مؤمنین به کتب آسمانیِ قرآن و عهدِین، یک دانستۀ کهن است و حقیقتی است که هم دلالت بر نیازمندی جهان به یک خالق دارد و همکلام آن خالق در کتب آسمانی ادیان ابراهیمی را تائید میکند. این اِخبار غیبی میتواند برای خداناباوران و افراد بیدینی که یافتههای علمی را پیگیری میکنند، تلنگری باشد تا از انکار و رویگردانی دست برداشته و باورهای خود را واکاوی کنند. --------- 1. کتاب توهم بیخدایی، ترجمۀ فارسی، ص 422 و 423. 2. ذاریات، آیۀ ۴۷. 3. احمدالحسن، توهم بیخدایی، ترجمۀ فارسی، ص532 و 533 پژوهشی در ماجرای حضرت یونس(ع) بهقلم: حمید علوی قسمت اول: داستان یونس(ع) و روشنگری از عقوبت وی حضرت یونس (ع) یکی از پیامبران الهی شناختهشده در نزد مسلمانان و اهل کتاب است که خداوند متعال نیز چندین مرتبه در قرآن کریم از ایشان یاد نموده و او را بهعنوان نبی خود معرفی کرده است. [1] بهطور خلاصه ماجرای مشهور حضرت یونس(ع) به این صورت است که ایشان مدت بسیار زیادی مشغول تبلیغ قوم خود بود؛ اما کسی به وی ایمان نیاورد و مردم جملگی او را انکار کردند؛ بهجز تعداد اندکی که در بعضی از احادیث به دو نفر اشاره شده. [2] به همین دلیل از خداوند متعال برای قوم خود طلب عذاب کرد و پیش از نزول عذاب و بدون اذن و اجازۀ خدا از میان آنان رفت؛ اما آن قوم پس از رفتن یونس(ع) متنبه شدند و بهسوی خدا توبه کردند و خداوند متعال نیز عذاب را از آنان برداشت؛ سپس یونس(ع) به همراه تعدادی از افراد، سوار کشتی شد و در میانۀ راه، آنان یونس(ع) را به دریا انداختند و نهنگ او را بلعید و ایشان(ع) مدتی در شکم نهگ باقی ماند و در آنجا از خداوند متعال طلب آمرزش کرد. خداوند متعال نیز به نهگ دستور داد تا یونس(ع) را به صحرایی بیندازد و پس از اینکه اذن و ارادۀ خداوند سبحانومتعال صورت پذیرفت، به یونس(ع) دستور داد بهسوی قوم خود بازگردد و رسالت خود را مجدد آغاز کند. در این میان در خصوص حضرت یونس، آیاتی از قرآن کریم موجود است که مانند بسیاری از آیات دیگر، متشابه هستند و احتیاج به تفسیر دارند؛ چرا که ما در این آیات میبینیم مسائلی به این نبیِ الهی نسبت داده شده که در نزد مسلمانان ظاهراً مخالف مسئلۀ عصمت و بهطور کلی جایگاه یک پیامبر الهی است. - (پس در برابر حکم و قضای پروردگارت شکیبا باش و مانند صاحب ماهی نباش که در آن حالِ مالامال از اندوه ندا داد * و اگر نعمتی از سوی پروردگارش او را در نیافته بود، یقیناً نکوهش شده به صحرایی بی آب و گیاه افکنده می شد * پس پروردگارش او را برگزید و از شایستگان قرار داد). [3] - (وصاحب ماهی را [یاد کن] زمانی که غضبناک رفت و گمان کرد که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت؛ پس در تاریکی ها ندا داد که معبودی جز تو نیست، تو از هر عیب و نقصی منزّهی، همانا من از ظالمین بودم * پس ندایش را اجابت کردیم و از اندوه نجاتش دادیم؛ و اینگونه مؤمنان را نجات می دهیم). [4] - (و یونس از پیامبران بود * [یاد کن] هنگامی را که بهسوی آن کشتی پر [از جمعیت و بار] گریخت * و با سرنشینان کشتی قرعه انداخت و از مغلوبشدگان شد * پس آن ماهی بزرگ او را بلعید، در حالی که سزاوار ملامت بود * اگر او از تسبیحکنندگان نبود * بیتردید تا روزی که مبعوث میشوند در شکم ماهی میماند * پس او را در حالی که بیمار بود به زمینی خشک و بیگیاه افکندیم * و بر او گیاهی از نوعی یقطین (کدو) رویاندیم * و او را بهسوی [قومی] یکصد هزار نفر [ی] یا بیشتر فرستادیم * پس ایمان آوردند؛ در نتیجه آنان را تا پایان عمرشان [از نعمتها و مواهب خود] بهره مند کردیم). [5] از سوی دیگر باید بدانیم تفسیر قرآن و حل متشابهات آن مختص راسخون در علم یا همان آلمحمد(ع) است و این بدان معناست که هیچ شخصی غیر از آلمحمد (هرچقدر هم که عالم باشد) نه میتواند و نه اجازۀ تفسیر قرآن را دارد: (اوست که این کتاب را بر تو نازل کرد که بخشی از آن کتاب، آیات محکم است. آنها اصل و اساس کتاباند؛ و بخشی دیگر آیات متشابه است، ولی کسانی که در قلوبشان انحراف است برای فتنهانگیزی و طلب تأویل، از آیات متشابهش پیروی میکنند، و حال آنکه تاویل واقعی و حقیقی آنها را جز خدا و راسخان در علم نمیداند و میگویند ما به آن ایمان آوردیم، همه از سوی پروردگار ماست؛ و جز صاحبان خرد متذکّر نمی شوند). [6] در تفسیر این آیه از آلمحمد(ع) روایت شده که ما همان راسخان در علم هستیم. [7] اما متأسفانه بهرغم بدیهیبودن این موضوع در روایات اهلبیت (ع) و آیات قرآن، بازهم شاهد بیان تفاسیری از سوی علما هستیم که بسیاری از این تفاسیر از رأی و گمان خود آنان نشئت گرفته، نه از مخاطبان حقیقی قرآن محمد وآلمحمد (صلوات الله علیهم اجمعین). از طرفی وجود چنین تفاسیری از سوی مدعیان علم و مقایسۀ آنان با تفسیر مدعی حقیقی بسیار کمک میکند تا صحت ادعای آنان مبنی بر داشتن علم الهی را متوجه شویم؛ اگر شما بهعنوان مثال چراغی داشته باشید و آن را در طول روز روشن کنید، چه بسا برای بینندگان کمتر جلوه کند و عدهای اصلاً متوجه نورانیبودن این چراغ نشوند؛ اما اگر همین چراغ در هنگامۀ شب روشن شود خواهیم دید چقدر بیشتر از قبل جلوه میکند و نورش احساس میشود؛ علم مدعی راستین، در حقیقت نوری الهی است و هنگامی که در کنار ظلمت و تاریکی تفاسیر ظنی علما و مفسرین قرار بگیرد بیش از پیش نورش جلوه کرده و به شناخت بیشتر آن کمک میکند. در این سلسلهمقالات قصد داریم به برخی از متشابهات موجود در آیات قرآن در خصوص ماجرای پیامبر خدا یونس (ع) پاسخ دهیم؛ آن هم بهوسیلۀ علمی که سید احمدالحسن برای ما آشکاره نموده است. 1. عقوبت یونس(ع) چه بود؟ یکی از مسائل متشابه در آیات مربوط به حضرت یونس(ع) این است که خداوند متعال دو عقوبت برای وی تعیین کرد که جمعشدن این دو عقوبت با هم اصلاً امکان ندارد. عقوبت اول، افتادن در صحرای خشک و بدون آب و علف در حالت مذموم؛ همان طور که در آیات سورۀ قلم اشاره شده است: (و اگر نعمتی از سوی پروردگارش او را در نیافته بود، یقیناً نکوهششده به صحرایی بی آب و گیاه افکنده میشد). عقوبت دوم، باقیماندن در شکم ماهی تا روز قیامت: (اگر او از تسبیح کنندگان نبود * بیتردید تا روزی که مبعوث میشوند در شکم ماهی میماند). پرواضح است که اگر کسی بخواهد تا روز قیامت در شکم ماهی باقی بماند بههیچوجه امکان ندارد در صحرای خشک و بدون آب و علف بیفتد، و اگر در صحرای خشک و بی آب علف بیفتد دیگر تا روز قیامت در شکم ماهی نمانده است! سخن مفسرین در پاسخ به این تناقض: نظر اول: سخن آقای محمدحسین طباطبایی در المیزان و آقای مکارم شیرازی در تفسر نمونه است که بیان میکنند: ابتدا قرار بوده است یونس(ع) در شکم ماهی تا روز قیامت باقی بماند، ولی بهخاطر تسبیح وی، خداوند متعال عقوبت را بر او کمتر کرد و قرار شد در بیابان بدون آب و گیاه بیفتد که این عقوبت نیز با نزول نعمت پروردگار بر او دفع شد. [8] نظر دوم: تعدادی از مفسرین مانند مفسر مشهور اهلسنت، فخر رازی، و در میان شیعه، محمد نهاوندی نیز صحرا را به قیامت معنا کرده و گفتهاند اگر توبۀ حضرت یونس(ع) نبود ایشان تا قیامت در شکم ماهی باقی میماند و سپس در صحرای بدون آب و علفِ قیامت میافتاد. [9] 2. چگونگی تحقق عقوبت یونس(ع) بر وی پرسش دیگری که دربارۀ ماجرای یونس(ع) مطرح میشود این است که اگر بگوییم عقوبت ایشان(ع) باقیماندن در شکم ماهی تا روز قیامت است، این سخن از دو حال خارج نیست؛ یا یونس(ع) زنده تا روز قیامت در شکم ماهی باقی میماند یا اینکه از دنیا میرود؛ حالت اول نمیتواند پاسخ صحیح شمرده شود؛ چرا که طبق روایات اهلبیت(ع) از مقدمات قیامت، فنا و نابودی تمام اهل زمین است. [10] در نتیجه یونس(ع) نیز نمیتواند تا روز قیامت در شکم ماهی زنده بماند. حالت دوم، نیز کاملاً صحیح نیست؛ چرا که اگر یونس(ع) از دنیا برود، بدون شک بهشکل طبیعی، جسد وی و ماهی پس از سالیان سال نابود خواهد شد و دیگر یونسی وجود ندارد که تا روز قیامت در شکم ماهی باقی بماند. سخن مفسرین در پاسخ به این سؤال: با ملاحظه کلام مفسرین درمییابیم برای آنان نیز زنده یا مردهبودن یونس(ع) در هنگام عقوبت و باقیماندن در شکم ماهی تا روز قیامت قطعی و محکم نشده و غالباً در این زمینه از الفاظ آمیخته با تردید استفاده کردهاند: محمد نهاوندی میگوید: «پس اگر از کسانی که بسیار ذکر و تسبیح میگفتند نبود یا از کسانی که حقوق خدا را ادا میکنند نبود، پس قطعاً در درون ماهی زنده یا مرده باقی میماند ... اما اینکه آن دو زنده باقی میماندند یا مرده پس در هر دو صورت شکم ماهی قبری برای یونس(ع) بود.» [11] محمد حسین طباطبایی میگوید: «در آيه شريفۀ مورد بحث هيچ دلالتى بر اين نيست كه يونس تا روز قيامت در شكم ماهى زنده مىماند يا جنازهاش در شكم ماهى سالم مىماند... .» [12] اما احتمالاتی هم که در خصوص این سؤال مطرح شده بهطور کلی در دو نکته خلاصه میشود: 1. شکم ماهی قبری برای یونس (ع) باشد که تا روز قیامت در آن مدفون شود؛ 2. این سخن کنایه از زیاد بودن بقای او در شکم ماهی است. رأی اول نظر شیخ مکارم شیرازی در تفسیر نمونه است آنجا که میگوید: «سوم اينكه يونس و ماهى هر دو مىمردند و شكم ماهى قبر يونس مىشد، و زمين قبر ماهى، او در دل ماهى و ماهى در دل زمين تا روز رستاخيز دفن مىشدند.» [13] همچنین فضل بن حسن طبرسی، و محمدحسین فضلالله صاحب تفسیر من وحی القرآن نیز همین نظر را بیان کرده اند. [14] رأی دوم نیز احتمالی است که شیخ مکارم شیرازی بیان میکند: «اين احتمال نيز وجود دارد كه اين تعبير كنايه از مدت طولانى باشد؛ يعنى تا مدتى طولانى در اين زندان باقى مىماند.» [15] نقد و بررسی رأی اول: بدون شک پذیرفتن این معنا ما را وادار میکند تا یکی از این چهار حالت را قبول کنیم: 1. جسد یونس (ع) و ماهی هر دو تا روز قیامت سالم باقی بماند؛ 2. جسد یونس (ع) سالم مانده و جسد ماهی متلاشی شود؛ 3. جسد یونس (ع) متلاشی شود و جسد ماهی سالم باقی بماند؛ 4. جسد هردو نابود شود و در دل زمین دفن شوند. بررسی حالت اول: این اتفاق بهشکل طبیعی ممکن نیست و بدیهی است که بهصورت عادی، جسد ماهی و یونس (ع) بعد از چند هزار سال حتماً متلاشی و نابود میشود؛ مگر اینکه شخصی ادعای معجزهوار بودن این امر را مطرح نماید که در پاسخ میگوییم معجزه در این صورت لغو و بیهوده است و اساساً معجزه برای غرض و حکمتی حاصل میشود؛ مانند تأیید بر دعوت خلفای الهی یا عذاب قومی که با دعوت خلفای الهی دشمنی کردند یا کرامتی بر انسان مؤمن و...؛ ولی در اینجا معجزه عبث وبیهوده است، زیرا نه کسی میتواند با این معجزه به حقانیت یونس (ع) پی ببرد و نه حتی میتواند بهعنوان سختگرفتن بر ایشان (ع) باشد تا متوجه عملی که انجام داده، شود؛ چرا که بنا بر کلام علما که پیشتر بیان شد، یونس (ع) قرار بوده از دنیا برود؛ در نتیجه هیچ سختی و رنجی احساس نخواهد کرد تا سختگیری و تنگگرفتن به شمار بیاید؛ و پُرواضح است که از خداوندِ حکیمِ مطلق بیهودگی و لغو صادر نمیشود. بررسی حالت دوم: در خصوص این حالت نیز باید بگوییم با فانیشدن ماهی دیگر معنا ندارد که گفته شود یونس (ع) تا روز قیامت در شکم ماهی چه زنده و چه مرده باقی میماند؛ چرا که اساسا دیگر ماهیای وجود ندارد تا او در آن حبس شود؛ ثانیاً بقای جسد یونس (ع) بهصورت سالم همان طور که در بررسی حالت اول نیز بیان شد به طور عادی و طبیعی ممکن نیست و معجزه نیز در این حالت لغو و بیهوده است. بررسی حالت سوم: دقیقاً عین پاسخی که در بررسی حالت دوم داده شد بر این حالت نیز صدق میکند؛ اینکه اگر جسد یونس (ع) متلاشی شود دیگر یونسی وجود ندارد که تا روز قیامت در شکم ماهی باقی بماند؛ همچنان که بقای جسد ماهی بهشکل سالم بهطور عادی ممکن نیست و معجزه نیز در چنین حالتی عبث و بیهوده است و از حکیم مطلق، عبث و بیهوده صادر نمیشود. بررسی حالت چهارم: در این حالت نیز چنانچه مشابهش توضیح داده شد، اصلاً ماهی و یونسی وجود ندارد تا بخواهد تا روز قیامت باقی بماند؛ در نتیجه چنین معنایی نمیتواند موافق با دلالت آیه باشد. نقد و بررسی رأی دوم: چنین تفسیری، معنای «بقا در شکم ماهی» را از ظاهر آیه خارج کرده و آن را به کنایه تأویل نموده است؛ به همین علت لازم است دلیل قطعی برای انجام چنین تفسیری آورده شود؛ زیرا اصل بر این است که معنای ظاهری حجت است و آیۀ قرآن باید با توجه به موافقت با ظاهر آیه معنا شود نه برخلاف آن؛ مگر آنکه حجت و دلیل قطعی برای حمل آن بر معنای غیرظاهری داشته باشیم؛ اما در اینجا شیخ مکارم شیرازی یا مفسرین دیگر چنین دلیل قطعیای ارائه نکردهاند. 3. حقیقت عقوبت یونس (ع) سید احمدالحسن در توضیح عقوبت یونس(ع) میگوید: «پس از آنکه ماهی یونس را بلعید، قبض روح شد و به جهنم فرستاده شد تا آن را ببیند؛ تا اینکه جهنم و تاریکیهای آن را مشاهده نمود.» [16] اما چگونه ممکن است پیامبری الهی وارد جهنم شود و آیا این با عصمت او در تعارض نیست؟ سید احمدالحسن میگوید: «میتوانی بپرسی یا تأویل نمایی که چگونه خداوند سبحان یونس(ع) را تهدید میکند یا وعده میدهد در حالی که او یک پیامبر است؟! در حقیقت خداوند نه او را تهدید کرد و نه وعده داد؛ بلکه ... با نشاندادن دوزخ به او و بردن او به درون آن، او را پرورش داد و بر او منّت نهاد ... و با این تأدیب، یونس(ع) دانست و بر علم و معرفت ... و مقامش افزوده شد.» [17] درنتیجه ورود او به دوزخ برای عذابشدنش نبود که کسی آن را معارض با عصمت یک پیامبر الهی ببیند؛ بلکه برای افزایش معرفت یونس(ع) نسب به مسئلۀ خاصی بود که در مطالب بعدی خواهد آمد. سؤال دیگری که مطرح میشود این است که اگر عقوبت یونس(ع) این بوده، پس منظور از عقوبت با بقا در شکم ماهی چیست؟ سید احمدالحسن میگوید: «این جهنم، همان ماهیِ حقیقی است که یونس(ع) را بلعید و همان زندانی است که او در آن اسیر شد، و همان قبری است که در آن گرفتار و بهسویش روانه شد.» [18] آیا این یعنی ماهی حقیقی یونس(ع) را نبلعید؟ خیر، بلکه ابتدا ماهی یونس را بلعید اما آن ماهی که باقیماندن در آن عقوبت برای یونس(ع) به حساب آورده شده، همان دوزخی است که برای افزایش معرفت و علمش وارد آن شد. به این ترتیب به سؤال ابتدای بحث یعنی «ماهیت عقوبت یونس چه بود» نیز پاسخ دادیم؛ اینکه روح یونس(ع) در ماهی حقیقی که همان دوزخ بود تا قیامت باقی میماند و جسد مردهاش بر روی بیابان بدون آب و گیاه بهصورت مذموم می افتاد؛ اما چون از تسبیحگویان بود و خداوند او را بخشید، تا قیامت در دوزخ نماند و جسمش نیز بهصورت مذموم در بیابان نیفتاد و بلکه پس از زندهشدن رسالت جدیدی را آغاز کرد که توضیحش در مطالب آینده خواهد آمد. دلایل اثبات قبض روح یونس(ع) و ورودش به دوزخ: دلیل اول: روایاتی که بیان میکند یونس (ع) در ظلمات با قارون (لعنهالله) گفتوگو کرد؛ این در حالی است که قارون مرده و روحش نیز در جهنم است و جسمی از او وجود ندارد که بتواند سخن بگوید: امیرالمومنین(ع) میفرماید: «ای یهودی! اما زندانی که همراهش را به نواحی مختلف زمین برد، آن ماهی بود که یونس(ع) در آن حبس شد. این ماهی به دریای قلزم وارد شد ... و سپس از دجلهای بسیار عمیق خارج شد... سپس به زیر زمین رفت تا به قارون رسید و قارون پیش از این در زمان موسی(ع) مرده بود... .» [19] قرینهای که بر صحت این خبر دلالت دارد موافقتش با آیات قرآن است که در مطالب قبلی بیان کردیم طبق مفهوم آیات، امکان ندارد یونس(ع) در شکم ماهی زنده باشد و امکان هم ندارد عقوبتی که قرار است در شکم ماهی به او تعلق گیرد برای جسم وی باشد؛ در نتیجه این عقوبت مربوط به روح بوده و این همان چیزی است که این روایت به آن اشاره میکند. دلیل دوم: خداوند متعال پس از بیان بخشیدهشدن یونس(ع) میفرماید ما او را را ارسال کردیم؛ حال سؤالی مطرح میشود؛ اینکه یونس (ع) از پیش ارسال شده بود واگر در شکم ماهی نمرده بود، بازگشت از آن، همان ادامۀ رسالتی بود که از پیش داشته، و معنایی ندارد خداوند متعال دوباره او را رسالت دهد؛ واین قرینه بر تأیید این معناست که یونس(ع) در شکم ماهی از دنیا رفته و پس از زندهشدن دوباره، مجدداً فرستاده شده است. خلاصۀ بحث: ما در این قسمت از مقاله به این دو سؤال مهم دربارۀ ماجرای یونس(ع) پاسخ دادیم که اولاً عقوبت یونس(ع) چه بود و ثانیاً عقوبت باقیماندن در شکم ماهی چگونه برای یونس(ع) تحقق پیدا کرد و نیز به بررسی سخن مفسرین در پاسخ به این دو سؤال پرداختیم که پاسخ آنان نسبت به این دو سؤال دلیل محکمی به همراه خود نداشت؛ بلکه دارای اشکالات متعددی بود؛ اما آنچه سید احمدالحسن در پاسخ به این دو سؤال بیان کرد، علاوه بر حل تناقض ظاهری آیات، همراه با دلایلی از روایات اهلبیت(ع) و سیاق خود کلمات قرآن بود. ---------- . صافات، 139؛ یونس، 98؛ انعام، 85 و 86، نساء، 163. 2. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی: 2/129. 3. قلم، 48 تا 50. 4. انبیاء، 87 و 88. 5. صافات، 139 تا 148. 6. آلعمران، 7 7. عاملی، حرّ، وسائل الشیعه: 27/198. 8. طباطبایی، محمدحسین، المیزان: 19 / 388؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه: 24/422. 9. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب: 30/617؛ نهاوندی، محمد بن عبدالرحیم، نفحات الرحمن فی تفسیر القرآن: 6/318؛ تستری، سهل بن عبدالله، تفسیر التستری: 175. 10. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی: 2/252؛ دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب الی الصواب: 1/53. 11. نهاوندی، محمد بن عبدالرحیم، نفحات الرحمن فی تفسیر القرآن: 5/315. 12. طباطبایی، محمد حسین، المیزان: 17/164. 13. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه: 19/157. 14. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان: 8/715؛ فضلالله، محمد حسین، من وحی القرآن: 19/218. 15. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه: 19/157. 16. کتاب متشابهات، جلد 4، پرسش 174. 17. همان. 18. همان. 19. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی: 1/319. دعوت کوفیان و اجابت فرستادگان بهقلم: کاظم محمدی کربلا یکی از بلندترین قلههای تاریخ بشریت است. هنگامی که تاریخ کربلا را ورق میزنیم به وضوح پیداست که بنیامیه بهحدی بدنام و متوحش بودند که برای شناخت آنها نیازی به علم الهی یا بصیرت خاصی نبود؛ [1] چراکه شخص عادی همانند عبدالله بن عباس هم میداند که اگر امام حسین (ع) به عراق برود شهید میشود. برای همین، در مذاکراتی که با امام حسین(ع) داشت مصرانه او را از رفتن به کوفه منع میکرد. [2] محمد حنفیه [3] برادر امام حسین(ع) نیز به شدت امام(ع) را از رفتن به کوفه منع میکرد؛ او امام حسین(ع) را توصیه به ماندن در کعبه و در نهایت به رفتن به یمن ترغیب میکرد تا جان او را حفظ کند؛ و خود امام حسین(ع) نیز میدانست که جانوران اموی اگر کنار کعبه او را به شهادت نرسانند، قطعاً در عراق چیزی مانع آنها نخواهد شد؛ اما با تمام این حرفها امام حسین(ع) به عبدالله بن عباس میگوید وقتی مردم عراق مرا دعوت کردند حجت آنها پیش خدا بر من تمام شد. [4] دقت در این کلام امام حسین(ع) راهگشای خوبی برای زمان ماست. انسان در بسیاری اوقات بدون فکر و بدون درنظرگرفتن شرایط و جوانبِ مسائل موضعگیری کرده و سخن میگوید و برای حفظ داشتههای (ولو توهمی) خود اصطلاحاً آسمانریسمان میبافد. خداوند در قرآن از شدت مصیبتهای روز قیامت چنان توصیفی دارد که شنیدن آن انسان را به وحشت میاندازد، چه رسد به کسی که در کانون این وحشت به سر برد؛ (یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه) (روزی که انسان از برادرش و مادرش و پدرش و همسرش و فرزندش فرار میکند)؛ [5] اما انسان در کوران بلاهای اخروی و با اینکه میداند در انجام تکالیفش کوتاهی و نافرمانی خدا کرده، به خدا اعتراض میکند که من در دنیا بینا بودم، پس اکنون چشمم کجاست؟ (قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا) (میگويد: اى پروردگار من، چرا مرا نابينا محشور كردى در حالی که من بينا بودم؟). [6] خداوند و اولیای الهی نیز برای اینکه عذر و بهانه را از این موجود طغیانگر بگیرند حجت را بر آنها تمام میکنند: (وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا الله مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) (و آنگاه كه گروهى از ايشان گفتند چرا قومى را پند مىدهيد كه خدا هلاكشان خواهد كرد یا به عذابى دردناک مبتلا خواهد ساخت، گفتند: تا برای ما نزد پروردگارتان عذرى باشد. و باشد كه پرهيزگار شوند). [7] اگر امام حسین(ع) به توصیههای محمد بن حنفیه و ابنعباس عمل میکرد و راهی عراق نمیشد، همان کوفیان که اکنون نماد خیانت هستند، طلبکار میشدند و هر انحرافی پس از آن را به گردن امام حسین(ع) انداخته و پیامبر (ص) و اهلبیتش را مقصر میدانستند. حال به زمان خود بیاییم. اکنون حدود ۴۵ سال است که مردم به سردمداری عدهای معلومالحال «یابن الحسن کجایی» سر دادهاند و هر جمعه ندبهکنان «أین معز الأولیاء» را شعار خود کردهاند؛ آیا عجیب است که امام مهدی(ع) نمایندۀ خود را به فریاد آنان بفرستد؟ اگرچه امام مهدی(ع) میداند این شعارها از حلقها فراتر نمیرود، ولی چه کند با این خلقِ مدعیِّ طلبکار که اگر آنان را اجابت نکند فردا روزی خدا را مقصر میدانند و گناهکار را امام مهدی (ع)! ----------- ۱. نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص۸۶: «من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل فانی راحل مصبحا ان شاءالله.» ۲. معالی السبطین، ص ۳۲۱. ۳. بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴: «جاء محمد بن الحنفیة الی الحسین(ع) ... یا اخی ان اهل الکوفة قد عرفت غدرهم بأبیک و اخیک و قد خفت ان یکون حالک کحال من مضی...» ۴. معالی السبطین، ص۲۳۱: «وَ هذِهِ کُتُبُ أَهلِ الْکُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ، وَ قَدْ وَجَبَ عَلَیَّ إِجَابَتُهُمْ وَ قَامَ لَهُمُ الْعُذْرُ عَلَیَّ عِنْدَ اللهِ سُبْحَانَهُ.» 5. عبس، ۳۴ تا ۳۶. 6. طه، ۱۲۵. 7. اعراف، 164. دفاع از قرآن | قسمت اول در مقالات دفاع از قرآن قصد داریم حقایق تحریفشده و شک و شبهات مربوط به دین الهی و قرآن کریم را بررسی و پاسخ قطعی و صحیح را از زبان سخنگوی رسمی دین بیان و تحلیل کنیم. عوامل بروز شکوتردید در مسئلۀ خاص: برای پاسخ به شکی که به وجود میآید ابتدا باید ریشۀ بروز شک را تحلیل و جستوجو کرد که موارد زیر برخی از آنهاست: ۱. جنبۀ علمی و تحقیقاتی؛ زمانی که هدف از آن تحقیق، رسیدن به حقیقت باشد؛ وگرنه هر تحقیقی که تعصب و جانبداری در آن نقش داشته باشد نتیجهای حقیقی و صحیح نخواهد داشت. ۲. عوامل ناشی از شبهه و ناآگاهی؛ ۳. ضربه و صدمهای که به فرد شککننده رسیده و موجب سلب اعتمادش شده است؛ ۴. اثرات ناشی از بیماریها و عقدههای روانی. البته عوامل بیشتری میتواند موجب بروز شک شود که هدف ما نامبردن همۀ آنها نیست؛ بههرحال مطلب مهم این است که شکوتردید همیشه مذموم و نکوهیده نبوده و میتواند پل ارتباطی برای یافتن حقیقت باشد؛ به شرطی که هدف آن فقط رسیدن به حقیقت باشد. شک و تردید در زندگی روزمره همۀ انسانها بهصورت مکرر در حال رخ دادن است، اما زمانی که این شک به اعتقادات رسوخ کند باعث آشفتگی درونی میشود. شک در اعتقادات: این نوع شک بیتردید امروزه در شدیدترین حالت خود قرار دارد؛ زیرا ارتباطات در بالاترین سطح، بستر مناسبی برای تبادل اعتقادات میان افراد جامعه ایجاد کرده است؛ حال چرا در یک اعتقاد دینی شک ایجاد میشود؟ نکتۀ اول: جهل و ناآگاهی: هیچ چیزی بدتر از جهل و ناآگاهی، به تقابل و جنگ با واقعیت برنخاسته است. جهل و نادانی میتواند به شکلهای متعددی جلوهگر شود از جمله: - ناآگاهی به حقیقت یک باور: مثلاً بر اساس برداشت شخصیاش از آیهای قرآنی اشکال و شک در ذهنش میتراشد و این برداشت خود را مبنایی برای سنجش و اشکالتراشی به سایر آیات و حتی اعمال فرستادگان الهی میکند؛ در حالی که شخص از پایه و اساس معنا و منظور آیه را متوجه نشده و در ذهن خود بنایی کج از اشتباهات ساخته است که هرچه بیشتر پیش میرود امکان سقوط این بنا بیشتر میشود! «خشت اول گر نهد معمار کج/ تا ثریا میرود دیوار کج» - رویکرد نادرست: هرچیزی اصول و مبادی و حدودی دارد، و در نتیجه در سیر تحقیقی و استدلالی، رویکرد تحقیقاتی مناسب آن باید در پیش گرفته شود؛ بهعنوان مثال، متشابه به محکم بازگردانده میشود نه برعکس و چیزی که با «یقین» ثابت شده است با «شکوتردید» رد نمیشود، بلکه فقط با یقینی همانند خودش رد میشود. وقتی «اصل» بهشکل یقینی ثابت شود با فرعی که پنداشته میشود برخلاف آن اصل بوده است دربارهاش داوری نمیشود؛ بلکه طبق رویکرد علمی و منطقی صحیح باید فروع را طوری تحلیل کرد که متناسب با اصل خود شود؛ البته وقتی که فرع از قابلیت هماهنگی برخوردار بوده باشد. [۱] نکتۀ دوم: اشتباه در تشخیص سخنگوی واقعی و رسمی دین: نهتنها در مبحث دین بلکه همۀ انجمنها و مکاتب فکری باید دارای سخنگوی رسمی باشند تا او فصلالخطاب و تبیینکنندۀ منظور و مقصود باشد؛ در واقع نظرات و تفاسیر از زبانی غیر از سخنگوی رسمی، هیچ ارتباطی با حقیقت ندارد و تنها در حد همان نظر است و نمیتوان به آن اعتماد و اتکا کرد. در خصوص دین الهی فقط کسی که از ویژگی «خلافت: جانشینی» خداوند برخوردار است و توسط خدا ـو نه هیچکس دیگریـ تعیین شده است سخنگوی رسمی، و تنها کسی است که از سوی صاحب دین مجوزی دارد که بهموجب آن حق دارد به اسم او سخن بگوید و موضعگیری او را مشخص، و متشابهات متون وی را تفسیر کند؛ همچنین دیدگاه دین حقیقی را دربارهٔ مسائل مختلف توضیح دهد؛ از جمله مسائل و قضایای مربوط به انسان و بهطور کلی حیات؛ از نظر عقلی و نقلی نیز ثابت شده است که هیچ زمانی از چنین سخنگویی خالی نیست. بر این اساس دین الهی اساساً با تفسیرها و برداشتهای علمای ادیان و اشتباهات یا اشکالات یا تناقضات شناختی یا اخلاقی یا علمی و دیگر مسائلی که بهدنبال دارند هیچ ارتباطی ندارد؛ زیرا خداوند صاحب دین آنان را برای انجام این وظیفه، معین و منصوب، و انتخاب نکرده است و در نتیجه بهدلیل نتایج ناشی از سخنان و نظرات آنان، «دین» مؤاخذه نمیشود؛ و اصرار برای ملزمکردن دین الهی به این سخنان و نظرات، فاصلهگرفتن واضح و معنادار از رویکرد خردمندانۀ علمی محکم است؛ علاوه بر آنکه چیزی جز ظلم و بیعدالتی و لجاجت نخواهد بود؛ [۲] هنگام بحث و مناقشه با فرد تشکیککننده نباید از پسزمینۀ وی غافل بود. بیشتر افرادی که به اعتقادات و باورهای دینی شکوتردید وارد میکنند، به یکی از گرایشهای زیر تعلق دارند: - خداناباور که از اصل و اساس وجود خدا را انکار میکند؛ - لا أدری (ندانمگرا) که وجود خدا را نه انکار میکند و نه اثبات؛ - خداگرا که فقط به وجود خدا اعتقاد دارد و هرچه را غیر اوست انکار میکند. - دینمدار یعنی پیرو یکی از ادیان الهی مثل مسیحیت یا اسلام است ولی به برخی از اعتقادات شک دارد و چه بسا تردید او، به انجیل و قرآن یا پیامبر خدا عیسی (ع) یا رسول اسلام، محمد (ص) یا یکی از اوصیای پاکش (ع) هم برسد. بحث و مناقشه با خداناباوران باید مبتنی بر دلایل قطعی باشد و به آن محدود شود؛ زیرا آنها خود را پایبند به آن میدانند. در بحث با فرد خداگرا باید بهضرورت بعثت و ارسال الهی و مطرحکردن مباحث نبوت و ارسال عام با دلایل عقلی قطعی پرداخته شود. اما دربارهٔ تشکیککنندگان دینمدار مثلاً مسلمانان چه بسا گاهی ناچار میشویم مبادی اعتقاد اسلامی را برای آنان مطرح و این اصول و مبادی را به آنان یادآوری کنیم؛ و اگر تشکیک آنان را به حد طعنه واردکردن به قرآن کریم یا رسول خدا محمد (ص) یا یکی از اوصیای کریمش یا یکی از آموزههایشان رسانده باشد بحث با آنان از طریق ارائۀ قانون شناخت حجتهای خداست که از نظر عقلی و نقلی ثابت شده و ضرورت متصفبودن آنان به عصمت از نظر عقلی و نقلی انجام میشود. (خلاصهشده از مقدمۀ کتاب دفاع از قرآن، نوشته دکتر علاء سالم) منابع: 1. کتاب «دفاع از قرآن»، نوشتۀ دکتر علاء سالم، ص ۱۴. 2. کتاب «دفاع از قرآن»، نوشتۀ دکتر علاء سالم، ص ۱۵ و ۱۶. رابطه علائم ظهور با شناخت منجی موعود | قسمت هشتم بهقلم: شیخ عباس فتحیه تاکنون سه رویکرد دربارۀ نشانههای ظهور را بررسی کردیم و با بیان دلایل بطلان رویکرد اول و دوم، به توضیح هفت پیشفرض و مقدمه رویکرد سوم پرداختیم. در بخش گذشته مقدمه اول ـیعنی تفاوت نشانههای زمان ظهور با نشانههای شخصیت قائم (ع)ـ را توضیح دادیم و در این بخش به توضیح مقدمه دومِ رویکرد سوم میپردازیم که عبارت است از تفاوت نشانههای قبل از ظهور با نشانههای زمان ظهور و پس از ظهور. تفاوت نشانههای قبل از ظهور با زمان ظهور پیشتر گفتیم که رویکرد سوم مبتنی بر هفت مقدمه و پیشفرض است و دومین مقدمه این است که بین اتفاقات و نشانههای قبل از ظهور با حوادث و نشانههای زمان ظهور یا بعد از ظهور منجی موعود تفاوت مهمی وجود دارد. برای اینکه بتوانیم ارتباط بین علائم ظهور با شناخت منجی موعود را بهدرستی واکاوی کنیم، باید بین نشانههای قبل از ظهور و نشانههای زمان ظهور و نشانهها و حوادث بعد از ظهور تفکیک کنیم؛ بلکه حتی در نشانههای قبل از ظهور نیز باید بین نشانههای دور و نشانههای نزدیک تفاوت بگذاریم، تا بدانیم دقیقاً چه نوع نشانههایی بر ظهورکردن یا در شرف ظهور بودن منجی موعود دلالت دارد. چرا این تفکیک در کتابهای اصیل مهدویت دیده نمیشود؟ بسیاری از کتب روایی که حاوی اخبار و علائم ظهور است، تحت عنوان ملاحم و فتن نوشته شدهاند؛ یعنی جنگها و آشوبهایی که در آیندۀ امت اسلامی پیشبینی شده است. اینکه مطلق حوادث آینده را غالباً تحت عنوان جنگها و آشوبها گردآوری کردهاند به این معنا نیست که آیندهپژوهی فقط شامل جنگها و آشوبها میشود؛ بلکه ظاهراً بهسبب تأثیر عمیق این بحرانها و اهمیت آنها برای مردم بوده است. به هر حال همۀ اتفاقات پیشبینیشده برای آینده در این عنوان کلی (ملاحم و فتن) میگنجد، و لذا توجه اصلی نویسندگان این کتابها لزوماً به مسئلۀ ظهور امام مهدی (ع) نبوده؛ بلکه تشکیل دولت منجی موعود یکی از حوادث و ملاحم پیشبینی شده برای آینده و البته مهمترینِ آنهاست. اگر هدف پیشبینی آینده باشد، تفاوت مهمی بین نشانههای قبل از ظهور و نشانههای زمان ظهور و حوادث بعد از ظهور وجود ندارد؛ اما در صورتی که هدفمان تبیین مسئله مهدویت و ارتباط نشانههای ظهور با شناخت منجی موعود باشد، تفاوت مهمی بین این دو خواهد بود. نشانههای قبل از ظهور چنانکه دانستیم به دو قِسم نشانههای دور و نشانههای نزدیک تقسیم میشوند. نشانههای قِسم اول اساساً نشانۀ زمان ظهور نیستند؛ بلکه فقط پیشگوییهایی هستند که اگر در آنها بداء رخ ندهد و معنای روشنی داشته باشد و متشابه و معماگونه نباشد، در نهایت شواهدی بر صدق و حقانیت معصومین (ع) هستند، نه نشانههای ظهور؛ چون آنها اتفاقاتی هستند که معلوم نیست چند سال یا چند قرن قبل از ظهور امام مهدی (ع) واقع میشوند؛ پس چطور میتوان ارتباطی منطقی بین این نشانهها با شناخت منجی موعود برقرار کرد؟! واقعاً ۱۲۰۰ نشانه برای ظهور بیان شده؟! یکی از مبالغههای عجیب که امروز بهسبب اظهارات بعضی نویسندگان و سخنرانان مذهبی مانند آقای اسماعیل شفیعی سروستانی بر زبان منتظران جریان دارد، این است که ۱۲۰۰ نشانه برای ظهور وجود دارد که همهٔ آنها محقّق شده و فقط پنج نشانۀ حتمی باقی مانده است. [1] احتمالاً این سرشماری اغراقآمیز از برخی دایرةالمعارفهای روایی معاصر مثل کتاب «یأتی علی الناس زمان» نوشته مرحوم دهسرخی (محمود موسوی دهسرخی اصفهانی) و کتاب «نوائب الدهور» نوشته مرحوم میرجهانی (سید محمدحسن میرجهانی طباطبایی) در ذهن ایشان القا شده است؛ کتابهای جامعی که روایات مربوط به ملاحم و فتن را از منابع مختلف جمعآوری کردهاند و بیشتر نشانههایی که در این نوع کتابها بهعنوان نشانههای ظهور گردآوری شده، از یکی از حالات زیر بیرون نیستند: أ. بیشترشان تکرار مکرّرات هستند و فقط عددی بزرگ و غیرواقعی میسازند؛ یعنی مثلاً اتفاق خروج دجال را به صدها صورت بیان کردهاند و این افراد که فقط یک سرشماری کلی میکنند، همین نشانه (خروج دجال) را معادل صدها نشانه حساب میکنند؛ ب. برخی از این اخبار از منابع غیرقابلاعتماد جمعآوری شدهاند که براساس هیچ میزانی (نه میزان متقدّمین و نه میزان متأخرین) جزو احادیث صحیح و قابلاعتماد محسوب نمیشوند؛ بلکه بسیاری از آنها اساساً طبق مصطلح رایج امامیه حدیث محسوب نمیشوند؛ بلکه رأی صحابه و علمای گذشته یا گزارشهای کتب تاریخی هستند؛ ج. غالب آنها صرفاً پیشگوییهایی دربارۀ آینده هستند و ارتباط مستقیمی با زمان ظهور ندارند، چه برسد به اینکه با شخصیت منجی موعود مرتبط باشند؛ بلکه بسیاری از آنها تحت عنوان علامات قیامت بیان شدهاند؛ د. بسیاری از این اخبار مربوط به اتفاقات دولت عدل الهی و پس از ظهور و قیام و تمکین منجی موعود هستند، یعنی پیشگوییهای معصومین دربارۀ اتفاقات دوران پس از تمکین دولت مهدوی است. آیا چنین نشانههایی موجب شناخت منجی در هنگام ظهورش خواهند شد؟! ظاهراً کاربرد اصلی این عدد عجیب ترساندن مردم و دورکردن آنها از تکلیف مهم شناخت منجی موعود است. آنها وقتی این مبالغۀ گزاف را باور کنند، احساس میکنند مسئله امامشناسی دشوارترین نوع معارف دینی و علمی است و اسلامشناسان اقلاً ۳۰ سال درس میخوانند تا این ۱۲۰۰ نشانه را تحلیل کنند! لذا قانع میشوند که چون معرفت این تعداد نشانه برایشان ناممکن است باید مسئلۀ شناخت مهدی موعود را به مراجع تقلید واگذار کنند و در این عقیده از آنها تقلید کنند! بماند که اغلب، مجتهدان و فقهای فاقد اطلاعات تخصّصی در مهدویتاند و آنها نیز نمیتوانند حتی ۱۲ نشانه را هرچند بهصورت غیر مستند فهرست کنند، چه رسد به ۱۲۰۰ نشانه! نمونهای از این تفکیک در علائم ظهور غیبت نعمانی در اینجا به چند نمونه از روایات حاوی علائم ظهور اشاره میکنیم تا تفاوت نشانههای عصر غیبت با نشانههای زمان ظهور و نشانههای پس از ظهور واضحتر شود. باب ۱۴ کتاب غیبت نعمانی عنوانش این است: «ما جاء في العلامات التي تكون قبل قيام القائم (ع) و يدل على أن ظهوره يكون بعدها كما قالت الأئمة (ع)»، یعنی آنچه دربارۀ علاماتی که قبل از قیام قائم (ع) است آمده و دلالت میکنه که ظهور او پس از آن علائم است، همانطور که ائمه (ع) فرمودند. در همین باب ـکه طبق آنچه در عنوانش آمده کاملاً مربوط به علائم ظهور استـ اصبغ بن نباته از امام علی (ع) روایت میکند: بعد از سال ۱۵۰ رهبرانی کافر و امانتدارانی خائن و عارفانی فاسق برایتان میآیند؛ پس تاجران زیاد و سودها کم میشوند و ربا شایع و اولاد زنا فراوان میشوند و فحشا و تجاوز گسترده میشود و معروفها منکر میشوند و نوجوانان زیبا تعظیم میشوند و زنان به زنان و مردان به مردان بسنده میکنند. مردی بلند شد و گفت: ای امیرالمؤمنین در آن زمان چه کنیم؟ فرمود: فرار، فرار؛ پس عدل خداوند همواره بر این امت گسترده خواهد بود تا زمانی که قاریانشان به حاکمانشان میل نکنند و تا زمانی که نیکوکارانشان بدکارانشان را نهی از منکر کنند…: «عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: يَأْتِيكُمْ بَعْدَ الْخَمْسِينَ وَ الْمِائَةِ أُمَرَاءُ كَفَرَةٌ وَ أُمَنَاءُ خَوَنَةٌ وَ عُرَفَاءُ فَسَقَةٌ فَتَكْثُرُ التُّجَّارُ وَ تَقِلُّ الْأَرْبَاحُ وَ يَفْشُو الرِّبَا وَ تَكْثُرُ أَوْلَادُ الزِّنَا وَ تَغْمُرُ السِّفَاحُ وَ تَتَنَاكَرُ الْمَعَارِفُ وَ تُعَظَّمُ الْأَهِلَّةُ وَ تَكْتَفِي النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ وَ الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ- فَحَدَّثَ رَجُلٌ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّهُ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ حِينَ تُحَدِّثُ بِهَذَا الْحَدِيثِ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَيْفَ نَصْنَعُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فَقَالَ الْهَرَبَ الْهَرَبَ فَإِنَّهُ لَا يَزَالُ عَدْلُ اللَّهِ مَبْسُوطاً عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ مَا لَمْ يَمِلْ قُرَّاؤُهُمْ إِلَى أُمَرَائِهِمْ وَ مَا لَمْ يَزَلْ أَبْرَارُهُمْ يَنْهَى فُجَّارَهُمْ... .» [2] در این روایت حضرت علی (ع) در حال خبردادن از اتفاقات پس از سال ۱۵۰ است؛ اما آیا این اتفاقات که از سال ۱۵۰ شروع میشود و معلوم نیست تا چه زمانی ادامه خواهد داشت، نشانههای ظهور است و نقش مهمی در شناخت منجی موعود دارد؟ یا اینکه صرفاً پیشگوییهایی از حوادث دلخراش آینده امت اسلامی و توصیه مؤمنان به فرار از مراکز قدرت و عمل به دین خدا در شرایط بحرانی است؟! جالب اینجاست که در برخی از روایات اهلبیت (ع) به این تفاوت و تفکیک تصریح شده؛ یعنی مثلاً دربارۀ نشانهای سخن گفتهاند و فرمودهاند این قسمتش مربوط به قبل از قیام قائم (ع) و قسمت دیگرش مربوط به بعد از قیام قائم (ع) است؛ اما محدّثین بزرگ ما همین تفکیک را غالباً در کتابهایشان دخالت ندادهاند. جابر جعفی میگوید: از امام باقر (ع) دربارۀ آیه «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ…» پرسیدم، فرمود: ای جابر، این آیه مورد خاص و عام دارد. پس مورد خاص آن گرسنگی در کوفه است که خداوند آن را مخصوص دشمنان آل محمد (ص) میکند و آنها را نابود میکند؛ اما مورد عامّش در شام است که نوعی ترس و گرسنگی به آنها میرسد که مانند آن هرگز به آنها نرسیده. گرسنگی قبل از قیام قائم (ع) است، ولی ترس بعد از قیام قائم (ع) است: «عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى( وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ) الْآيَةَ فَقَالَ يَا جَابِرُ ذَلِكَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ فَأَمَّا الْخَاصُّ مِنَ الْجُوعِ فَبِالْكُوفَةِ وَ يَخُصُّ اللَّهُ بِهِ أَعْدَاءَ آلِ مُحَمَّدٍ فَيُهْلِكُهُمْ وَ أَمَّا الْعَامُّ فَبِالشَّامِ يُصِيبُهُمْ خَوْفٌ وَ جُوعٌ مَا أَصَابَهُمْ مِثْلُهُ قَطُّ وَ أَمَّا الْجُوعُ فَقَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ (ع) وَ أَمَّا الْخَوْفُ فَبَعْدَ قِيَامِ الْقَائِمِ ع». [3] در بعضی از روایات هم نشانههای همراه قائم (ع) با الفاظ صریحی بیان شده است؛ به این معنا که وقتی چنین اتفاقاتی میافتد بدانید که قائم (ع) در آستانۀ آمدن است یا آمده؛ با بیان عباراتی مثل «بین یدیه» یعنی پیشاپیش و همراه او؛ مثلاً محمد بن صامت میگوید: از امام صادق (ع) پرسیدم آیا علامتی پیشاپیش این امر (ظهور دولت شما) هست؟ فرمود: بله. گفتم: آن علامت چیست؟ فرمود هلاکت عباسی (پادشاه بنیالعباس در عصر ظهور) و خروج سفیانی و کشتهشدن نفس زکیه و خسف بیداء و آن صدا از آسمان. گفتم: فدایت شوم میترسم این امر (پس از این نشانهها) طول بکشد. فرمود: نه؛ اینها فقط مانند مهرههای پیوسته هستند که هریک دنبال دیگری میآیند: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّامِتِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا مِنْ عَلَامَةٍ بَيْنَ يَدَيْ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ بَلَى قُلْتُ وَ مَا هِيَ قَالَ هَلَاكُ الْعَبَّاسِيِّ وَ خُرُوجُ السُّفْيَانِيِّ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ وَ الْخَسْفُ بِالْبَيْدَاءِ وَ الصَّوْتُ مِنَ السَّمَاءِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخَافُ أَنْ يَطُولَ هَذَا الْأَمْرُ فَقَالَ لَا إِنَّمَا هُوَ كَنِظَامِ الْخَرَزِ يَتْبَعُ بَعْضُهُ بَعْضاً». [4] همچنین در روایت دیگری یعقوب بن سرّاج از امام صادق (ع) میپرسد: فرج شیعیان شما چه زمانی است؟ حضرت فرمود: هنگامی که بنیالعباس اختلاف کنند و حکومتشان سست شود و کسانی که هرگز جرئت نداشتند به آنان چشم طمع بدوزند در آنها طمع کنند و عربها افسارهایشان را باز کنند (یعنی دست به شورش علیه حاکمان بزنند) و هر صاحب پرچمی پرچمش را بلند کند و سفیانی ظاهر شود و یمانی اقبال کند و حسنی حرکت کند، صاحب این امر از مدینه به مکه با میراث رسولالله (ص) خروج میکند...: «عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ السَّرَّاجِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى فَرَجُ شِيعَتِكُمْ قَالَ إِذَا اخْتَلَفَ وُلْدُ الْعَبَّاسِ وَ وَهَى سُلْطَانُهُمْ وَ طَمِعَ فِيهِمْ مَنْ لَمْ يَكُنْ يَطْمَعُ وَ خَلَعَتِ الْعَرَبُ أَعِنَّتَهَا وَ رَفَعَ كُلُّ ذِي صِيصِيَةٍ صِيصِيَتَهُ وَ ظَهَرَ السُّفْيَانِيُّ وَ أَقْبَلَ الْيَمَانِيُّ وَ تَحَرَّكَ الْحَسَنِيُّ خَرَجَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مَكَّةَ بِتُرَاثِ رَسُولِ اللَّهِ ص». [5] سؤال یعقوب بن سرّاج این است که فرج شیعیان شما چه زمانی است و جواب امام صادق (ع) بهوضوح بیانگر نشانههای پیشایش قیام قائم (ع) است و لذا در ضمن آن حوادث، خروج صاحبالأمر از مدینه به مکه را ذکر میکند؛ گویا این سلسلهحوادثی است که منجر به خروج حضرت مهدی (ع) خواهد شد. پس از ذکر این چند نمونه، از شما محقّق خردمند دعوت میکنم به کتب معتبر روایی محدّثین بزرگ شیعه (مثل غیبت نعمانی، غیبت طوسی، ارشاد شیخ مفید، اکمال الدین شیخ صدوق) یا به مجامع روایی گردآوریشده از آثار معتبر مانند جلد ۵۱ و ۵۲ بحار الأنوار مراجعه کنید و احادیث معصومین (ع) پیرامون علائم ظهور را با این دقت بررسی کنید تا بهوضوح دریابید که آن گزافهگوییها و بزرگنماییها (مثل ۱۲۰۰ نشانه ظهور که همگی محقّق شدهاند!) چقدر واهی بوده و در واقعیت چند نشانه و چه نشانههایی برای زمان ظهور قائم (ع) وجود دارد؟ کدام قسم از علائم با منجیشناسی مرتبطاند؟ بنابراین اگر قرار باشد نشانههای ظهور به شناخت شخصیت موعود کمکی کند، آن نشانههای صریحی که پیشاپیش و در آستانهٔ ظهور یا همزمان با پروسهٔ ظهور و قیام قائم (ع) هستند به این مسئله کمک میکنند، نه هر پیشگویی ثبتشدهای در کتب روایی و تاریخی که دانستیم بسیاری از آنها اساساً هیچ ارتباطی با ظهور و زمان ظهور و شخصیت مهدی موعود ندارند. البته ناگفته نماند نشانههایی که برای دوران پس از قیام و تمکین قائم (ع) بیان شدهاند نیز میتوانند شواهدی بر حقانیت قائم (ع) باشند؛ زیرا مثلاً کسانی که همراهی و نصرت مهدی موعود را انتخاب کردهاند وقتی ببینند پیشگوییهای اجدادش دربارۀ دوران پس از قیام و تشکیل دولت او صادق بوده، ایمان فزایندهای به مهدی موعود و عصمت و صداقت ائمه اطهار (ع) پیدا میکنند؛ همچنین برخی از کسانی که همچنان درصدی شک نسبت به امامت او دارند، ممکن است با اجتماع این قرائن و شواهد و مشاهده تحقّق وعدههای انبیا و اوصیا دربارۀ مهدی و دولتش، متقاعد به پذیرش او و ایمان به ولایتش شوند؛ اما همچنانکه پیشتر گفتم نشانههای عصر غیبت و نشانههای پس از دولت مهدی، نشانههای ظهور نیستند و ارتباطی به شناخت شخصیت منجی ندارند؛ زیرا منظورمان در این نوشتار، شناخت مدّعی صادق مهدویت در طلیعهٔ عصر ظهور است؛ وگرنه پس از برپایی دولت عدل مهدوی، واضح است که احتمالاً بسیاری از مردم فوجفوج به او میگروند و اساساً شاید در آن دوره نیاز چندانی به این ظرایف کلامی و روایی نباشد و عملکرد و اخلاق علیگونهٔ او بهترین و مهمترین عامل جذب قلوب مردم باشد. پس ما در اینجا از راههای شناخت مدّعی صادق مهدویت از طریق علائم ظهور سخن میگوییم، نه از آنچه پس از برپایی دولت قائم (ع) اتفاق میافتد! ---------- 1. https://2noor.com/article13182/ 2. الغیبة للنعمانی، ص ۲۴۸ و ۲۴۹. 3. الغیبة للنعمانی، ص ۲۵۱. 4. الغیبة للنعمانی، ص ص ۲۶۲. 5. الغیبة للنعمانی، ص ۲۷۰.