نشریه زمان ظهور 158

اثبات برهانی تکامل حیات نویسنده: علی احمدی معمولاً برای تأیید نظریۀ تکامل به شواهد فسیلی و ژنتیکی استناد می‌شود؛ این شواهد برای تأیید تکامل حیات کافی هستند و هر انسان منصفی آن‌ها را خواهد پذیرفت، اما برخی علمای غیرعامل ادیان که متون متشابه دینی مربوط به خلقت آدم را تفسیر کردند برخورد دیگری با این شواهد دارند. از آنجا که آنان معتقد به خلقت یک‌بارۀ موجودات زنده و به‌خصوص آدم(ع) هستند، شواهد موجود را به‌گونه‌ای تبیین می‌کنند که با تفاسیر آنان موافق باشد؛ مثلاً در توضیح سنگواره‌هایی که هرچه به گذشته می‌رویم ساده‌تر می‌شوند و از تنوعشان کاسته می‌شود می‌گویند: این کار خداست که در هر دوره‌ای به‌طور مستقل موجودات را پیچیده‌تر ایجاد کرده است! که در پاسخ این تبیین دور از ذهن آنان سید احمدالحسن می‌نویسند: «زمین‌شناسی تاریخی به‌طور قطعی ثابت کرده است که حیوانات و نباتات در فواصل زمانی متوالی رو به تکامل نهاده‌اند. در ابتدا باکتری به وجود آمد، سپس با گذشت زمانی طولانی سلول‌های یوکاریوت (سلول دارای هستۀ حقیقی) پدیدار شد و به‌دنبال آن موجودات چندسلولی پا به عرصۀ وجود نهاد، و به این ترتیب حیات آرام‌آرام رو به تکامل گذاشت. اگر آفرینش به‌صورت دفعی و یک‌باره صورت گرفته، و هدف خدا آفرینش انسان، محیط و موجودات پیرامون او بوده باشد، و اگر انسان در زمانی بسیار نزدیک در مقایسه با تاریخ زمین‌شناسی به وجود آمده باشد، چرا خدا دسته‌های اولیه را با نظم و ترتیب آفریده؛ به‌گونه‌ای که هر دستۀ جدید، مشابه دستۀ قبلی ولی تکامل‌یافته‌تر و تطابق‌یافته‌تر از آن است؟! آیا مثلاً به این دلیل خدا آن‌ها را طی دوره‌های زمانی و تکاملی آفرید، چون قصد فریب انسان را دارد و می‌خواهد هنگامی که او فرایند آفرینش را در لایه‌های زمین به‌گونه‌ای منظم و مرتب بوده و به‌تدریج رو به تکامل و پیشرفت می‌نهد، می‌بیند به تکامل معتقد گردد؟! مسلماً چنین نیست! خدا می‌خواهد انسان حقیقت را همان گونه که هست بشناسد، و می‌خواهد آدمی به خدا و خلقت همان گونه که خدا آن را پدید آورده است، ایمان بیاورد. تنها پاسخ قانع‌کننده، منطقی و قابل‌قبول که با مراجعه به زمین‌شناسی تاریخی به آن می‌رسیم، این است: زندگی به‌گونه‌ای ساده آغاز شد، سپس به‌تدریج تکامل و ارتقا یافت.» [1] در این مقاله قصد داریم به روشی برهانی، ضرورت وجود فرآیند تکامل در حیات زمینی را اثبات کنیم تا جای هیچ‌گونه بهانه‌تراشی برای منکرین تکامل حیات باقی نماند. مهم‌ترین دلیل قطعی برای توجیه باور تکامل، وجود ارکان سه‌گانۀ «تمایز»، «گزینش» و «تولیدمثل» در حیات زمینی است. تقریر استدلال این‌گونه است: - مقدمۀ اول: اگر مجموعه‌ای واجد ارکان سه‌گانۀ «تمایز»، «گزینش» و «تولیدمثل» باشد، آنگاه آن مجموعه ضرورتاً تکامل می‌یابد؛ - مقدمۀ دوم: در حیات زمینی ارکان سه‌گانۀ تمایز (جهش ژنتیکی و نوترکیبی ژنی[2])، گزینش (انتخاب طبیعیِ غیرتصادفیِ انباشتی) و تولیدمثل (وراثت و زادوولد) وجود دارد؛ - نتیجه: وقوع تکامل در حیات زمینی، امری ضروری است. گزارۀ «مجموعۀ دگرگونی، انتخاب طبیعی و وراثت قطعاً به تکامل می‌انجامد»، یک گزارۀ یقینی است که برای تصدیق آن کافی است سه رکن بالا و نقش آن‌ها در تکامل را خوب تصور و درک کنید؛ برای مثال کارخانه‌ای را در نظر بگیرید که سه نوع موبایل تولید می‌کند (مدل‌های A و B و C) و وقتی موبایل‌های متفاوت به بازار عرضه می‌شوند یک مدل از گوشی‌ها (مدل A) بیشتر از دو مدل دیگر به فروش می‌رسد؛ در نتیجه مدیر کارخانه از تولید دو مدل دیگر امتناع می‌کند یا در حد بسیار زیادی از تولید آن‌ها می‌کاهد و در مقابل مدل A را بیشتر تولید می‌کند تا تقاضا با عرضه برابر شود و سپس بخش R&D [3] کارخانه در مدل A نیز تنوع ایجاد کرده و مدل‌های A+ و A2+ و A3+ را تولید کرده و به بازار عرضه می‌کنند و باز هم خرید مشتری‌ها به‌سمت یک یا دو مدل گرایش پیدا می‌کند و مجدداً کارخانه مدل‌هایی که توسط بازار خریداری نمی‌شوند، تولیدشان را محدود یا متوقف می‌کند و به بازتولید مدل برگزیده می‌پردازد و مجدداً بخش R&D کارخانه، تنوع ایجاد کرده و این فرآیند تکرار می‌شود. این فرآیند اگر ادامه پیدا کند و شما محصولات کارخانه را به ترتیب زمان کنار هم قرار دهید [4] به‌وضوح می‌بینید محصولات از یک حالت ساده به پیچیده طی گذر زمان تکامل پیدا کرده‌اند. در این مثال، گزینش و تولیدمثل و تمایز وجود داشت. بازار یا مشتری‌ها گزینش را انجام می‌دهند و بخش تولید کارخانه به تولید موبایل‌های برگزیده می‌پردازد و بخش R&D کارخانه نیز تمایز را ایجاد می‌کند. حال اگر فرض بگیریم کارخانه تصمیم بگیرد تمایزی ایجاد نکند و همان سه محصول اولیه یعنی (مدل‌های A و B و C) یا فقط یک مدل تولید کند، در این صورت در هزار سال دیگر هم تغییر و تکاملی در محصولات نخواهید دید. (فقدان تمایز) یا فرض بگیرید مشتری‌ها حق انتخاب نداشته باشند و سه مدل اولیه طبق کوپن‌هایی به‌صورت تصادفی بین افراد توزیع می‌شود؛ در این صورت نیز گرایش به‌سمت محصول خاصی وجود نخواهد داشت؛ زیرا دائم همان سه مدل بازتولید و به بازار عرضه می‌شوند و در نتیجه، تکاملی در کار نخواهد بود؛ مگر اینکه در اینجا نقش انتخاب یا گزینش برعهدۀ دولت یا مسئولین کارخانه باشد که تصمیم بگیرند کدام مدل را از چرخۀ تولید حذف و کدام محصول جدید را اضافه کنند. (فقدان انتخاب و گزینش) همچنین اگر فرض بگیرید کارخانه آسیب ببیند و دیگر امکان تولید موبایل‌ها نباشد در این صورت نیز ما نه‌تنها شاهد تکامل محصولات نخواهیم بود، بلکه اساساً تولید موبایل یکسان نیز منتفی می‌شود. (فقدان تولیدمثل) بنابراین اگر یک یا چند رکن از ارکان سه‌گانه فوق را از مجموعه حذف کنیم، فرآیند تکامل متوقف خواهد شد و تا وقتی که سه رکن بالا برقرار باشند فرآیند تکامل ادامه خواهد داشت. در حیات زمینی این سه رکن وجود دارد: 1. تمایز که توسط جهش‌های ژنتیکی و نوترکیبی ژنی ایجاد می‌شود؛ 2. گزینش که همان انتخاب طبیعیِ غیرتصادفیِ انباشتی است؛ 3. و تولیدمثل. بنابراین تکامل در حیات زمینی امری ضروری خواهد بود. برای درک بهتر کارکرد سه رکن فوق در حیات زمینی مثال‌هایی می‌زنیم. فرض کنید تعدادی گوسفند دارید که در برخی از آنان جهشی رخ داده است و بافت چربی زیر پوست آنان افزایش یافته است (شکل‌گیری تمایز) و کل مجموعه گوسفندان (جهش‌یافته و جهش نیافته) وارد عصر یخ‌بندان شده‌اند و دمای هوا به‌شدت کاهش یافته است. سرمای شدید باعث مرگ‌ومیر گوسفندان می‌شود، اما گوسفندانی که دچار جهش شده و بافت چربی زیر پوست بیشتری دارند در برابر سرما مقاومت کرده و زنده می‌مانند و برخلاف دیگران که طی سرما از بین رفتند، طبیعت به آنان اجازه می‌دهد باقی بمانند و به سن بلوغ برسند و نهایتاً با جفت‌گیری، تولیدمثل کرده و ژن‌های خود را به نسل بعد منتقل ‌کنند و باز در آینده جهش‌های دیگری در نسل باقی‌مانده رخ می‌دهد و آن دسته از جهش‌ها که سبب سازگاری بیشتر جاندار با محیط می‌شود به دارندگان خود برتری داده و سبب بقای آن‌ها شده و طبیعت آنان را انتخاب می‌کند تا به سن بلوغ برسند و آن‌ ژن‌ها را به نسل‌های بعدی منتقل ‌کنند؛ به همین ترتیب به‌مرور زمان جهش‌ها و تغییرات مفید انباشته‌شده توسط طبیعت منجر به گونه‌زایی می‌شوند. مثالی دیگر به‌نقل از کتاب توهم بی‌خدایی: «نیاکان انسان اروپایی افرادی بودند که پوست تیره‌ای (سیاه) داشته‌اند؛ با این حال می‌بینیم امروزه پوست اروپایی‌ها سفید و حتی با درجات مختلفی از سفیدی است؛ مثلاً سفیدی پوست مردم جنوب اروپا کمتر از شمال آن است. دلیل این موضوع آن است که طبیعت، نژادهای برتر را انتخاب می‌کند؛ اما انتخاب‌شدن پوست سفید توسط طبیعت می‌تواند علت ساده‌ای داشته باشد؛ اینکه نور خورشید باید از پوست عبور کند تا ویتامین D ساخته شود. پوست تیره مانع عبور‌کردن نور خورشید می‌شود یا شدت نور را کاهش می‌دهد. در اروپا که نور خورشید کمتر است، کسانی که پوست تیره دارند به‌شدت در معرض خطر کمبود ویتامین D قرار می‌گیرند و این مسئله، تهدیدی برای زندگی و تولیدمثل آن‌ها به شمار می‌رود. به این ترتیب بقای اصلح، شکل می‌گیرد. از آنجا که دگرگونی در رنگ پوست قطعاً وجود دارد، پوست روشن برگزیده می‌شود؛ چراکه دارندۀ آن قادر است در محیطی که نور خورشید در آن کم است باقی بماند و زندگی کند. به این ترتیب فرآیند غربالگری که فرآیندی حتمی است، در نسلی پس از نسل دیگر روی می‌دهد تا رنگ پوست به آنچه با محیط تناسب دارد، برسد. این موضوع دربارۀ اندازۀ بینی، قد و دیگر صفات نیز صادق است.» [5] مثالی دیگر از کتاب توهم بی‌خدایی: «در جریان انقلاب صنعتی، رنگ پروانه‌ها از سفید به سیاه تغییر یافت؛ چراکه پروانه‌ها از رنگ سفید خود برای استتار بر پوستۀ سفیدرنگ درختان سود می‌جستند و از دید پرندگان مخفی می‌شدند؛ ولی پس از وقوع انقلاب صنعتی در اروپا، در برخی مناطق صنعتی، آلودگی ناشی از سوخت زغال‌سنگ، باعث سیاه‌شدن پوست درختان شد و پروانه‌های سفیدرنگ در معرض دید پرندگان قرار گرفتند. گروهی از پروانه‌ها از جهشی که رنگ آن‌ها را تیره می‌ساخت برخوردار شده بودند و این دسته توانستند به‌خوبی مخفی شوند و باقی بمانند. به این ترتیب رنگ پروانه‌ها در دورانی نه‌چندان طولانی تغییر یافت؛ چراکه دورۀ زندگی پروانه‌ها کوتاه است و تغییر رنگ به زمان‌های طولانی ـ‌مثلاً میلیون‌ها سال‌ـ‌ نیاز ندارد؛ بلکه یک دورۀ نسبتاً کوتاه برای پدید‌آمدن صدها و هزاران نسل از آن‌ها و نیز پدید‌آمدن تکامل زیستی در آن‌ها کفایت می‌کند.» [6] مثالی دیگر از کتاب توهم بی‌خدایی: «طول گردن اجداد زرافه‌ها مختلف و گردن برخی درازتر از دیگری بوده است. اگر فرض کنیم این زرافه‌های اولیه در محیطی زندگی می‌کردند که زرافه‌های گردن‌درازتر بیش از زرافه‌هایی با گردن کوتاه‌تر می‌توانستند غذا به دست آورند، طبیعت، زرافه‌هایی را که برای زندگی در آن محیط سازگاری بیشتری داشتند انتخاب می‌کرد و به همین دلیل زرافه‌های گردن‌کوتاه از گرسنگی می‌مردند یا به‌علت کمبود غذا نمی‌توانستند جفت‌گیری و تولیدمثل کنند یا قادر به تغذیۀ فرزندان خود نبودند. به این ترتیب در این محیط تعداد زرافه‌های گردن‌کوتاه رو به کاستی می‌گذارد و چه بسا به‌طور کلی منقرض شوند؛ در حالی که زرافه‌های گردن‌دراز زنده می‌مانند و به‌خوبی زادوولد می‌کنند. در نتیجه تعداد زرافه‌هایی که از ویژگی درازی گردن برخوردارند افزایش می‌یابد و آن‌ها این ویژگی‌های ژنتیکی را برای فرزندان خود به ارث می‌گذارند. نقشۀ ژنتیکی زرافه‌ها، ویژگی کوتاهی گردن را نسل‌به‌نسل کنار می‌گذارد. این امور بدیهی به نظر می‌رسند و امروزه استدلال به آن‌ها با استفاده از ژن‌ها، همانند استدلال به چرخش زمین به دور خورشید طبق تصاویر گرفته‌شده، واضح است.» [7] بیشتر از این به بررسی باور «مجموعۀ دگرگونی، انتخاب طبیعی و وراثت قطعاً به تکامل می‌انجامد» نمی‌پردازیم. علاوه بر دلیل فوق (وجود ارکان سه‌گانه در حیات زمینی)، دلایل و شواهد فراوان دیگری نیز وجود دارند که باور به تکامل حیات زمینی را برای ما توجیه می‌کنند نظیر: 1. شواهد ژنتیکی؛ 2. فسیل‌ها یا سنگواره‌ها؛ 3. کالبدشناسی تطبیقی. پس گریزی از تصدیق تکامل حیات زمینی نیست و باید پذیرفت نظم موجود در حیات زمینی، محصول فرایند تکامل است. سید احمدالحسن می‌نویسد: «خلاصۀ آنچه توسط داروین و زیست‌شناسان پس از او در موضوع تکامل ارائه شده، چنین است: دگرگونی و تمایز بین افراد (که می‌تواند به‌عنوان مثال از دگرگونی در نقشۀ ژنتیکی آن‌ها ناشی شده باشد) به‌همراه فرایند انتخاب طبیعی محیط پیرامون آن‌ها، در کنار وراثت، منجر به تکامل و تطابقی می‌شود که با همان محیط طبیعی آن‌ها تناسب دارد. برای اثبات این موضوع، نیازی به سنگواره‌ها نیست؛ چراکه اگر خواننده معنای دگرگونی نقشه‌های ژنتیکی، حفظ یا انتخاب نژادهای برتر را بشناسد، خواهد فهمید که تکامل، پدیده‌ای است قطعی و حتمی. مسئله بسیار ساده است: هرگاه ما دگرگونیِ ‌همراه با اختیار یا انتخاب، و وراثت داشته باشیم، قطعاً تکامل به دست می‌آید. دگرگونی وجود دارد و در جاری‌بودن آن بین افراد یک نوع، کوچک‌ترین شکی نیست. همین طور اختیار و انتخاب‌کردن نیز وجود دارد؛ چراکه همراه و ملازم طبیعت، مقتضیات آن و متغیرهایی است که همواره به وقوع می‌پیوندند؛ مانند پایین‌رفتن سطح آب‌ها، خشک‌سالی، کاهش و افزایش دمای هوا، ورود درنده یا شکار جدید؛ به‌علاوه هرگاه تولد و ازدیاد نسل وجود داشته باشد، قطعاً وراثت نیز پا‌به‌پای آن وجود خواهد داشت؛ بنابراین تکامل، موضوعی است حتمی که در گذشته، حال و آینده وجود داشته، دارد و خواهد داشت؛ زیرا تمام مقدمات آن فراهم است و قبلاً نیز این مقدمات فراهم بوده است؛ بنابراین، موضوع بر سر پاسخ آری یا خیر نیست؛ زیرا وجود تکامل، واقعیتی کاملاً بدیهی است؛ به همان روشنی چرخیدن زمین! علاوه بر آنچه گذشت، دلایل فراوانی از علم کالبد‌شناسی تطبیقی، سنگواره‌ها و علم ژنتیک وجود دارد که همگی موضوع تکامل را تأیید می‌کنند و بر آن صحه می‌گذارند. تکامل موضوع روشنی است و حتی در زنجیرۀ جانداران امروزی که در دسترس ما قرار دارند، نیز به‌وضوح دیده می‌شود.» [8] ----- 1. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص 109 و 110. 2. تبادل ژنی بین دو کروموزوم همتا طی فرآیند کِراسینگ اُوور در تقسیم سلولی میوز. 3. بخش تحقیق و توسعه 4. چنین کاری در موزه تاریخ خودرو یا موزه تاریخ موبایل یا هر صنعت دیگری انجام می‌شود که همچون موزه تاریخ طبیعت، دلالت بر تطور و تکامل این صنعت‌ها دارد. 5. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص 88. 6. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص 90. 7. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص 90. 8. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، فصل دوم، صص 88 و 89. رابطه علائم ظهور با شناخت منجی موعود | قسمت هفتم به‌قلم: شیخ عباس فتحیه در شش قسمت گذشته روشن شد که دربارۀ نقش علائم ظهور و ارتباطش با شناخت شخصیت منجی موعود، سه رویکرد متفاوت وجود دارد. رویکرد اول و دوم را که نگاهی افراطی و تفریطی به مقوله نشانه‌های ظهور بود با دلایلی نقد کردیم و سپس به توضیح رویکرد سوم پرداختیم؛ رویکردی که مبتنی بر تفکیک و تمییز علائم ظهور و تکیه بر محکمات اعتقادی است. سپس گفتیم هفت مقدمه و پیش‌فرض برای توضیح رویکرد سوم وجود دارد که اولین آن‌ها تفاوت بین نشانه‌های ظهور با نشانه‌های قائم (ع) یا به تعبیر دیگر تفاوت نشانه‌های زمان ظهور با نشانه‌های شخصیت منجی است. سپس برای نمونه به بررسی برخی از روایات کتاب غیبت نعمانی (ره) پرداختیم که اولین نمونه، روایت فتنه آذربایجان بود. در این قسمت به چند نمونه دیگر از روایات این کتاب ارزشمند در خصوص علائم ظهور نظر می‌افکنیم و تلاش می‌کنیم تفاوت نشانه‌های زمان ظهور با نشانه‌های شخصیت قائم (ع) را در این نمونه‌ها بررسی و واکاوی کنیم. ب. در خانه بنشینید تا زمانی که ما را ببینید! از جمله روایاتی که در کتاب غیبت نعمانی در باب یازدهم آمده و برخی ممکن است تصوّر کنند مربوط به نشانه‌های ظهور است ـ‌در صورتی که دقیقاً مرتبط به شناخت شخصیت قائم (ع) است‌ـ حدیثی دربارۀ قیام بنی‌العباس با پرچم‌های سیاه از سمت شرق (که جزو نشانه‌های زمان ظهور است) است. فهم صحیح این روایت به شناخت تفاوت مهم بین نشانه‌های ظهور و نشانه‌های قائم (ع) کمک بسزایی خواهد کرد. ابی‌بکر حضرمی می‌گوید: «دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبَانٌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ ذَلِكَ حِينَ ظَهَرَتِ الرَّايَاتُ السُّودُ بِخُرَاسَانَ فَقُلْنَا مَا تَرَى فَقَالَ اجْلِسُوا فِي بُيُوتِكُمْ فَإِذَا رَأَيْتُمُونَا قَدِ اجْتَمَعْنَا عَلَى رَجُلٍ فَانْهَدُوا إِلَيْنَا بِالسِّلَاحِ»[1] «من و اَبان بر حضرت صادق (ع) وارد شدیم و آن هنگامی بود که پرچم‌های سیاه در خراسان ظاهر شده بود؛ پس گفتیم: نظر شما چیست (یعنی آیا این‌ها همان پرچم‌های سیاه قائم موعود هستند)؟ فرمود: در خانه‌هایتان بنشینید؛ پس وقتی ما را دیدید که گِرد مردی جمع شده‌ایم پس با سلاح به‌سمت ما بشتابید.» پرچم‌های سیاه جزو نشانه‌های ظهور بوده و ابی‌بکر حضرمی و ابان تصور کرده‌اند ممکن است این پرچم‌ها ارتباطی با شخصیت قائم (ع) داشته باشد؛ به این معنا که بتوانند از طریق این نشانه به شخصیت قائم (ع) برسند؛ اما امام صادق (ع) آن‌ها را متوجه نکتۀ مهمی کرده و آن نکته این است که پرچم‌های سیاه نشانۀ زمان ظهور است و راه درستی برای شخصیت قائم (ع) نیست؛ پس قائم (ع) با پرچم‌های سیاه از مشرق می‌آید، اما هر پرچم سیاهی متعلق به قائم (ع) نیست؛ بلکه آنچه مختص شخصیت قائم (ع) است و می‌تواند مؤمنان را به صاحب‌الأمر (ع) رهنمون شود، همانا رؤیت اهل‌بیت (ع) گِرد اوست. واضح است که هنگام ظهور قائم (ع) نمی‌توانیم اهل‌بیت (ع) را در این عالم جسمانی ببینیم که گِرد قائم (ع) حلقه زده‌اند و به حقانیت او شهادت می‌دهند؛ چون در زمان قیام قائم (ع) زنده نیستند؛ بلکه آن بزرگواران در عصرهای متفاوت زندگی کرده‌اند. پس مراد از رؤیت اهل‌بیت (ع) گرد قائم (ع) زیارت آن‌ها در عالم مادی نیست؛ بلکه رؤیت ملکوتی آن‌ها یعنی رؤیای صادقه و مکاشفه است؛ به این معنا که در زمان ظهور قائم (ع)، مؤمنان اهل‌بیت (ع) را در رؤیا زیارت می‌کنند که گِرد منجی موعود اجتماع کرده و به حقانیت او شهادت می‌دهند. در آینده خواهیم فهمید که این نشانه همان صیحه یا صوت یا ندای آسمانی است. آسمان در فرهنگ قرآن و عترت به‌معنای ملکوت و عالم معناست. در واقع زیارت معصومین (ع) در رؤیا هم مساوی با دیدن آن‌هاست و لزومی ندارد که رؤیت آن بزرگواران حتماً در عالم جسمانی باشد و روایات بسیاری گویای این است که هرکس در رؤیا معصومین (ع) را ببیند قطعاً خودشان را دیده و شیطان هرگز قدرت ندارد که خودش را به ‌صورت آن‌ها درآورد. به عنوان مثال: «وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص فِي الْمَنَامِ كَأَنَّهُ يَقُولُ لِي كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا دُفِنَ فِي أَرْضِكُمْ بَضْعَتِي وَ اسْتُحْفِظْتُمْ وَدِيعَتِي وَ غُيِّبَ فِي ثَرَاكُمْ نَجْمِي فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع أَنَا الْمَدْفُونُ فِي أَرْضِكُمْ وَ أَنَا بَضْعَةٌ مِنْ نَبِيِّكُمْ وَ أَنَا الْوَدِيعَةُ وَ النَّجْمُ أَلَا فَمَنْ زَارَنِي وَ هُوَ يَعْرِفُ مَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ حَقِّي وَ طَاعَتِي فَأَنَا وَ آبَائِي شُفَعَاؤُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَنْ كُنَّا شُفَعَاءَهُ نَجَا وَ لَوْ كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ الثَّقَلَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ رَآنِي فِي مَنَامِهِ فَقَدْ رَآنِي لِأَنَّ الشَّيْطَانَ لَا يَتَمَثَّلُ فِي صُورَتِي وَ لَا فِي صُورَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْصِيَائِي وَ لَا فِي صُورَةِ وَاحِدَةٍ مِنْ شِيعَتِهِمْ وَ إِنَّ الرُّؤْيَا الصَّادِقَةَ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ.» [2] در روایتی آمده که حسن بن علی بن فضال از امام رضا (ع) نقل کرد که مردی از اهل خراسان به آن حضرت عرض کرد: پیامبر (ص) را در خواب دیدم که گویا می‌گوید: چگونه خواهید بود هنگامی که پارۀ تن من در زمین شما دفن شود و نگهبان امانت من شوید و در خاک شما ستارۀ من پنهان شود؟ امام رضا (ع) فرمود: «منم آن دفن‌شده در سرزمین شما و منم پارۀ تن پیامبرتان و منم آن امانت و ستاره. پس هرکس مرا زیارت کند در حالی که بشناسد آنچه خداوند در بارهٔ حق و طاعتم واجب کرده، من و پدرانم شفیع او در روز قیامتیم و کسی که ما شفاعتش کنیم نجات خواهد یافت، هرچند بار گناهانش به سنگینی جن و انس باشد. پدرم از جدم از پدرش روایت کرد که رسول‌الله (ص) فرمود: هرکس مرا در خوابش ببیند خودم را دیده، چون شیطان به‌شکل من و هیچ‌یک از جانشینانم و هیچ‌یک از شیعیانشان در نمی‌آید و رؤیای صادقه جزئی از هفتاد جزء نبوت است.» تصور می‌کنم با تأمل در همین دو نمونه یعنی روایت فتنه آذربایجان و روایت پرچم‌های سیاه تفاوت جوهری بین نشانه‌های زمان ظهور با نشانه‌های شخصیت قائم (ع) روشن شد؛ اما برای تأکید بیشتر بر این مقدمۀ مهم، در آینده به چند نمونۀ دیگر اشاره می‌کنیم. ج. «بُیوح» قبل از ظهور در اینجا مناسب است به‌صورت مختصر و فهرست‌وار به تعدادی از این نشانه‌ها از منبع یادشده (کتاب غیبت نعمانی) اشاره کنیم؛ نشانه‌هایی که با اندکی دقت در متن روایاتشان می‌توان فهمید که علائم زمان ظهورند یا علائم شخصیت قائم (ع): «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: سَمِعْتُ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ: قَبْلَ هَذَا اَلْأَمْرِ بَيُوحٌ فَلَمْ أَدْرِ مَا اَلْبَيُوحُ فَحَجَجْتُ فَسَمِعْتُ أَعْرَابِيّاً يَقُولُ هَذَا يَوْمٌ بَيُوحٌ فَقُلْتُ لَهُ مَا اَلْبَيُوحُ فَقَالَ اَلشَّدِيدُ اَلْحَرُّ.» [3] احمد بن محمد بن ابی‌نصر می‌گوید از امام رضا (ع) شنیدم که فرمود: «قبل از این امر (قیام قائم) بیوح خواهد بود.» نفهمیدم معنای بیوح چیست؛ پس زمانی که حج بجا آوردم از یک اعرابی (بادیه‌نشین) شنیدم که گفت امروز روز بیوحی است؛ پس گفتم: بیوح چیست؟ گفت: بسیار گرم. روشن است که «بُیوح» نشانۀ زمان ظهور است، نه نشانۀ شخصیت قائم (ع). د. مرگ سفید و قرمز و ملخ‌های قرمز نابه‌هنگام در عصر ظهور امام علی (ع) فرمود: «بَيْنَ يَدَيِ الْقَائِمِ مَوْتٌ أَحْمَرُ وَ مَوْتٌ أَبْيَضُ وَ جَرَادٌ فِي حِينِهِ وَ جَرَادٌ فِي غَيْرِ حِينِهِ أَحْمَرُ كَالدَّمِ فَأَمَّا الْمَوْتُ الْأَحْمَرُ فَبِالسَّيْفِ وَ أَمَّا الْمَوْتُ الْأَبْيَضُ فَالطَّاعُونُ.» [4] «همراه قائم (ع) مرگ سرخ و مرگ سفید است، و ملخی در هنگام خودش و ملخی در غیر زمان خودش به رنگ قرمز مانند خون است؛ پس مرگ سرخ به‌وسیله شمشیر (جنگ) و مرگ سفید، با طاعون (بیماری ناشناخته) است.» این روایت نیز علامت جنگ فراگیر و بیماری ناشناختهٔ فراگیر و ملخ‌های قرمز را به‌عنوان نشانه‌های زمان ظهور معرفی می‌کند که ارتباطی با شناخت شخصیت قائم (ع) ندارد؛ اما تفاوتش با بسیاری از روایات دیگر این است که از نشانه‌ای همراه و مصادف با آمدن قائم (ع) سخن گفته؛ یعنی در زمانی که چنین اتفاقاتی افتاد می‌توانیم مطمئن باشیم که مهدی (ع) آمده؛ پس باید با جدیت در پیِ شناخت و یافتن او باشیم. تفاوت نشانه‌های قبل از ظهور و نشانه‌های همراه با ظهور نیز یکی از مقدمات و پیش‌فرض‌های رویکرد سوم است که اندکی بعد به تفصیل درباره‌اش بحث خواهیم کرد. ه. فتنۀ بی‌فرجام شام و کشتار در استان نجف یعقوب سرّاج از جابر از امام باقر (ع) نقل کرده که فرمود: «يَا جَابِرُ لَا يَظْهَرُ الْقَائِمُ حَتَّى يَشْمَلَ النَّاسَ بِالشَّامِ فِتْنَةٌ يَطْلُبُونَ الْمَخْرَجَ مِنْهَا فَلَا يَجِدُونَهُ وَ يَكُونُ قَتْلٌ بَيْنَ الْكُوفَةِ وَ الْحِيرَةِ قَتْلَاهُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَ يُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ.»[5] «ای جابر، قائم ظهور نمی‌کند مگر اینکه فتنه‌ای مردم شام را فرا بگیرد که دنبال راه بیرون‌رفتن از آن می‌گردند، اما پیدا نمی‌کنند، و کشتاری بین کوفه و حِیره (یکی از شهرهای قدیمی واقع در استان نجف امروزی) خواهد بود که کشته‌هایشان یکسان‌اند و ندا‌دهنده‌ای از آسمان ندا می‌دهد.» در این روایت نیز به علامت فتنهٔ گستردهٔ شام (فلسطین و اردن و سوریه و لبنان امروزی) و کشتار و درگیری نظامی در استان نجف به‌عنوان یکی از نشانه‌های قبل از ظهور اشاره شده که ارتباطی با شناخت شخصیت منجی ندارد و صرفاً نشانهٔ زمان ظهور است؛ اما دربارۀ ندا، مسئله متفاوت است و روایات ندا و صیحه و صوت نشان می‌دهد که کارکرد این نشانهٔ متشابه و رمزآلود، معرفی شخصیت قائم (ع) است. به خواست خدا در آینده بیشتر دربارۀ این نشانهٔ مهم بحث خواهیم کرد. و. سال گرسنگی و ترس و کشتار ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمود: «لَا بُدَّ أَنْ يَكُونَ قُدَّامَ الْقَائِمِ سَنَةٌ يَجُوعُ فِيهَا النَّاسُ وَ يُصِيبُهُمْ خَوْفٌ شَدِيدٌ مِنَ الْقَتْلِ وَ نَقْصٌ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ فَإِنَّ ذَلِكَ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَبَيِّنٌ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ»[6] «پیشگام قائم (ع) ناگزیر سالی خواهد بود که مردم در آن سال گرسنه می‌شوند و ترس شدیدی از کشتار به آنان می‌رسد و نیز کمبود اموال و جان‌ها و میوه‌ها؛ پس این‌ها در کتاب خدا (قرآن) روشن است. سپس حضرت آیۀ ۱۵۵ سوره بقره را قرائت کرد: و هرآینه شما را با چیزی از ترس و گرسنگی و نقصان در اموال و جان‌ها و میوه‌ها (آفت‌های اقتصادی و امنیتی) آزمایش می‌کنیم و بردباران را بشارت بده.» در این روایت نیز نشانه‌هایی برای زمان ظهور بیان شده، با این تفاوت که از تعبیر «قدّام القائم» یعنی پیش پای قائم (ع) می‌فهمیم که این نشانه‌ها به زمان ظهور یا قیام قائم (ع) بسیار نزدیک است؛ اما به‌هر‌حال، نمی‌توان این‌ها را نشانه‌های شخصیت قائم (ع) دانست. پنج علامت حتمی برای قائم (ع) عمر بن حنظله از امام صادق (ع) نقل کرده که فرمود: «لِلْقَائِمِ خَمْسُ عَلَامَاتٍ ظُهُورُ السُّفْيَانِيِّ وَ الْيَمَانِيِّ وَ الصَّيْحَةُ مِنَ السَّمَاءِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ وَ الْخَسْفُ بِالْبَيْدَاءِ»[6] «برای قائم (ع) پنج علامت است: ظهور سفیانی و یمانی و صیحه (بانگ) از آسمان و کشته‌شدن نفس زکیه و فرورفتگی زمین بیداء.» این روایت معروف نیاز به مداقه و تمییز دقیق‌تر دارد؛ زیرا از تعبیر حضرت که فرموده برای قائم پنج علامت است، می‌توان فهمید که این نشانه‌ها گویا علامت‌های قائم (ع) هستند و دستِ‌کم برخی از آن‌ها ارتباط وثیقی به شخصیت قائم (ع) دارند؛ وگرنه فصیح‌تر این بود که مانند سایر روایات مثلاً گفته می‌شد قبل از قائم (ع) یا قبل از ظهور یا قیام او این حوادث رخ می‌دهد، نه اینکه بگوید برای قائم این پنج علامت است! بنابراین پیام این نشانه‌ها چیزی بیش از نزدیک‌شدن یا رسیدن زمان ظهور است. این مطلبی است که پس از بیان مقدمات و پیش‌فرض‌های رویکرد سوم، به خواست خدا آن را به‌دقت واکاوی خواهیم کرد که چرا این پنج علامت را در احادیث به عنوان نشانه‌های حتمی ذکر کرده‌اند و تأکید فراوانی نسبت به اهمیت آن داشته‌اند. اکنون به همین مقدار بسنده می‌کنیم که یکی از این پنج علامت ظهور، یمانی است، و یمانی برخلاف سایر نشانه‌ها دارای ولایت الهی است و منتظران در مقابلش تکلیف اطاعت و همراهی دارند، و اساساً تنها راه شناخت و رسیدن به امام مهدی (ع) همراهی و بیعت با یمانی است؛ چنان‌که امام باقر (ع) درباره‌اش می‌فرماید: هیچ مسلمانی حق سرپیچی از یمانی را ندارد؛ یمانی شما را به صاحبتان دعوت می‌کند؛ او شما را به حق و صراط مستقیم دعوت می‌کند: «وَ لَيْسَ فِي الرَّايَاتِ رَايَةٌ أَهْدَى مِنْ رَايَةِ الْيَمَانِيِّ هِيَ رَايَةُ هُدًى لِأَنَّهُ يَدْعُو إِلَى صَاحِبِكُمْ فَإِذَا خَرَجَ الْيَمَانِيُّ حَرَّمَ بَيْعَ السِّلَاحِ عَلَى النَّاسِ وَ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ إِذَا خَرَجَ الْيَمَانِيُّ فَانْهَضْ إِلَيْهِ فَإِنَّ رَايَتَهُ رَايَةُ هُدًى وَ لَا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يَلْتَوِيَ عَلَيْهِ فَمَنْ فَعَلَ ذَلِكَ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ لِأَنَّهُ يَدْعُو إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيم.»[7] قبلاً به این روایت اشاره شد و در آینده بیشتر به توضیح این شخصیت ممتاز و منحصر‌به‌فرد خواهیم پرداخت. نکته مهم دیگر در روایتِ «پنج علامت» این است که امام صادق (ع) از تعبیر ظهور سفیانی و یمانی استفاده کرده، در حالی که امروز از بعضی منتظران کم‌اطلاع می‌شنویم که می‌گویند یمانی نباید ظهور کند و تکلیف اطاعت و همراهی او منحصر به زمان قیام و خروج اوست. چند سال پیش در منزل شیخ حسن میلانی با برخی از معمّمین دربارۀ مهدویت مناظره می‌کردم که در پایان سومین جلسه، یکی از سادات معمّم حاضر در مجلس روضه خواند و پس از روضه‌خوانی گفت: بر هرکسی که قبل از ظهور امام زمان (ع)‌ ظهور کند لعنت! خوش‌بینانه‌ترین چیزی که می‌توانم بگویم این است که این شخص و امثال او بسیار بی‌اطلاع هستند؛ زیرا هر خروج و قیامی مسبوق به ظهور و اعلام دعوت و اخذ بیعت است، و در روایات اهل‌بیت (ع) نیز به ظهور شخصیت یمانی تصریح شده، و این شخص تنها کسی است که به‌سمت امام مهدی (ع) دعوت می‌کند و بر همگان ولایت شرعی دارد و مخالفت با او انسان را اهل آتش می‌کند. چگونه می‌شود کسی شیفتۀ ظهور امام مهدی (ع) باشد و یمانی را که یگانه‌راه امن و امان برای رسیدن به حضرت مهدی (ع) است به‌سبب ظهور‌کردنش لعنت کند؟! بنابراین ما در مقابل یمانی تکلیف داریم و همین امر موجب تمایز او از سایر نشانه‌ها می‌شود. در مقابل سفیانی نیز تکلیف داریم، زیرا سفیانی کسی است که با یمانی و قائم (ع) می‌جنگد و همراهی با یمانی در مبارزه با سفیانی یک تکلیف شرعی است. پس سفیانی هم چیزی بیش از یک نشانه برای زمان ظهور است، چون او کسی است که یاوران منجی موعود مکلف به جهاد با او هستند؛ البته جهاد در زیر پرچم هدایت یمانی. از طرفی صیحه و بانگ و ندای آسمانی نیز همچنان که قبلاً اشاره شد، چیزی بیش از یک علامت برای زمان ظهور است؛ چون این بانگ آسمانی کارکردش معرفی شخصیت قائم (ع) است. بعداً به خواست خدا در‌این‌باره به‌طور مفصل بحث خواهیم کرد. دو علامت دیگر یعنی خسف بیداء و قتل نفس زکیه، ظاهراً نشانه‌های زمان ظهور هستند و ما نسبت به آن‌ها تکلیف مشخصی نداریم، مگر اینکه بعداً متوجه شویم حجت‌های معصوم خدا دربارۀ آن‌ها امر یا نهی مشخصی داشته باشند. خسف بیداء بر‌اساس روایات، نوعی امداد الهی برای نابود‌کردن بخشی از سپاه سفیانی و نجات مهدی (ع) و یاران اوست و از این جهت می‌تواند در زمان خودش به شناخت شخصیت قائم (ع) کمک کند؛ اما در روایات امر و تکلیف مشخصی در این زمینه بیان نشده است. دستِ‌کم می‌توان گفت احتمالاً این نشانۀ حتمی نیز برای عده‌ای موجب تسهیل شناخت شخصیت منجی خواهد شد. همچنین نفس زکیه نیز کسی است که می‌گوید مرا مهدی (ع) فرستاده و در بین رکن و مقام خبر از آمدن او می‌دهد و به دست بنی‌فلان (بنی‌عباس) کشته می‌شود و پس از رسیدن این خبر به مهدی (ع) به‌سرعت برای انتقام‌گرفتن خروج می‌کند؛ لذا نفس زکیه نیز احتمالاً جایگاهی بیشتر از نشانه‌های زمان ظهور دارد و چه بسا در آن زمان اقلاً برای عده‌ای چهرۀ ریاکار جریان بنی‌العباس را (که طبق روایات، مهم‌ترین دشمنان مهدی هستند) برملا نموده و حقانیت مهدی (ع) را آشکار سازد. در مجموع، در این روایت و روایات مشابه که از پنج علامت حتمی ظهور امام مهدی (ع) سخن گفته‌اند، اگرچه نشانه‌های زمان ظهور بیان شده، اما تفاوت مهمش این است که برخلاف سایر نشانه‌های ظهور، ما در برابر این نشانه‌های حتمی تکلیف مشخصی داریم و اقلاً برخی از این نشانه‌های حتمی علاوه بر اینکه زمان ظهور را نشان می‌دهد، شخصیت منجی و صاحب‌الأمر را هم به‌شکل مستقیم یا غیرمستقیم معرفی می‌کند. یمانی کسی است که به‌سمت صاحب‌الزمان (ع) دعوت می‌کند و اطاعتش بر همه واجب و سرپیچی‌اش بر هیچ مسلمانی جایز نیست؛ پس هرکسی که مسلمان و منتظر ظهور باشد باید او را بشناسد و از او تبعیت کند تا از قافلۀ انصار امام مهدی (ع) جا نماند؛ زیرا کسی که از او سرپیچی کند اهل آتش است و شخص جهنمی چطور می‌تواند امام مهدی (ع) را باور داشته و یاری کند؟! سفیانی کسی است که با امام مهدی (ع) و یمانی می‌جنگد و جهاد با او نیز تکلیف عمومی است. صیحه آسمانی هم کارکرد اصلی‌اش معرفی شخصیت منجی است. قتل نفس زکیه هم اقلاً می‌تواند برای عده‌ای به شناخت شخصیت منجی و دشمن او (بنی‌العباس) کمک کند. خسف بیداء نیز معجزه و امدادی الهی است که می‌تواند موجب افزایش ایمان و اطمینان گروهی باشد تا مهدی (ع) و دشمنش را بشناسند؛ زیرا لشکر سفیانی در تعقیب قائم (ع) دچار خسف و بلعیده‌شدن در زمین می‌شوند. در مجموع، از الفاظ این روایت و قرائن دیگر می‌توان نتیجه گرفت که این نشانه‌های حتمی، افزون بر اینکه زمان ظهو را نشان می‌دهند، کارکرد مه‌متری دارند و تأکید معصومین (ع) بر این پنج نشانۀ حتمی گویا برای این است که نقش مهمی در شناخت شخصیت قائم (ع) دارند. در آینده به خواست خدا، این مسئله را با جزئیات و دلایل بیشتری توضیح خواهیم داد. -------------- . الغیبة للنعمانی، ص ۱۹۷. 2. من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۵۸۴ و ۵۸۵؛ الأمالی للصدوق، ص ۶۴. 3. الغیبة للنعمانی، ص ۲۷۱. 4. الغیبة للنعمانی، ص ۲۷۷ و ۲۷۸. 5. الغیبة للنعمانی، ص ۲۷۹. 6. الغیبة للنعمانی، ص ۲۵۰ و ۲۵۱. 7. الغیبة للنعمانی، ص ۲۵۲. 8. الغیبة للنعمانی، ص ۲۵۶. شنیدن یا گوش‌دادن؟! کنکاشی دربارۀ تفاوت شنیدن و گوش‌دادن قسمت دوم به‌قلم: سید حامد میری خلاصۀ آنچه گفته شد: در بخش قبل بیان شد که قوۀ شنوایی یک موهبت الهی است که در نتیجۀ سیر تکاملی جانداران زنده بر روی زمین حاصل شده است؛ همچنین شنیدن با گوش‌دادن تفاوت دارد؛ یکی به‌معنای شنیدن بدون قصد و دیگری شنیدن با قصد و نیت یا همان گوش‌دادن است؛ و گفته شد گوش‌دادن مهارتی است که با تلاش و تمرین به دست می‌آید. اما در این بخش به این مسئله خواهیم پرداخت که چه‌چیز عامل شنیدن و درک داده‌ها و حفظ و بایگانی‌کردن اطلاعات در انسان است و آیا داده‌هایی که برای انسان قابل‌درک است محدود به داده‌های حسی و مادی است یا اطلاعات و دانش‌های دیگری هم در عالم وجود دارد که انسان می‌تواند با شناخت آن‌ها، به معرفت حقایق عالم دست یابد. عامل اصلی شنیدن همان ‌طور که بیان شد گاهی شنیدن بدون قصد است؛ یعنی صدایی به گوش انسان می‌رسد، اما دقت و جدیتی برای درک آن وجود ندارد و لذا در صفحۀ حافظۀ انسان باقی نمی‌ماند؛ ولی گاه شنیدن با قصد و توجه همراه است؛ اینجا انسان به آن صدا گوش فرا داده و می‌خواهد آن را بفهمد. اطلاعاتی که انسان دریافت می‌کند یا از این عالم مادی است یا از عالمی ورای این عالم مادی (ملکوت) است. آنچه در این عالم مادی برای انسان حاصل می‌شود از طریق نور یا امواج یا... است که انسان به‌وسیلۀ چشم و گوش و... آن داده‌ها را دریافت می‌کند؛ و نمونه داده‌‌هایی که از ملکوت دریافت می‌کند وحی انبیا و رؤیای صادقه است؛ تمامی این داده‌ها و اطلاعات در صفحۀ وجود انسان نقش می‌بندد؛ ولی در واقع، آنچه حافظۀ انسان یا به‌عبارتی محل ذخیرۀ این اطلاعات است مغز انسان ـ‌همان‌گونه که بسیاری از افراد تصور می‌کنند‌ـ نیست؛ بلکه نفْس انسانی (روح) منبع ذخیرۀ اطلاعات در انسان است و همان صفحۀ وجود انسان است که داده‌ها را تحلیل و بایگانی می‌کند و در هنگام نیاز، این نفس (روح) است که این اطلاعات را بازیابی و به خاطر می‌آورد و البته تمام اندام‌های بدن از جمله چشم و گوش و حتی مغز ابزاری برای نفْس انسانی است که مانند دستگاه تلفن و نمابر برای روح انسان عمل می‌کنند و محل دائمی اطلاعات نیست؛ بلکه تنها ابزاری برای انتقال اطلاعات به صفحۀ وجودی انسان و نیز بازیابی آن در هنگام لزوم از نفس انسان است. [1] همان‌گونه که بیان شد داده‌هایی که انسان می‌شنود، منحصر در امواج صوتی که در این عالم مادی تولید می‌شود نیست؛ و همۀ ما تجربۀ این دریافت‌های روحی را داشته‌ایم و احیاناً به پاره‌ای از این دانش‌ها نیز دست یافته‌ایم و حتی با مطالعۀ زندگی‌نامه برخی از دانشمندان درمی‌یابیم که آن‌ها بعضی از اکتشافات علمی خود را مدیون این نوع داده‌ها عنوان کرده‌اند؛ از جمله فردریک بنتینگ، مکتشف انسولین و جیمز وات مکتشف بلبرینگ و شیمی‌دان مشهور آلمانی در قرن ۱۹ فردریخ آگوست ککوله، مکتشف بنزین و آلبرت اینشتین که رؤیایی دربارۀ نظریه نسبیت خاص دیده بود و دیگران. [2] آری انسان گوش دیگری دارد که با آن می‌تواند وحی الهی را دریافت کند و حقایق عالم را بشناسد و به معرفت دست یابد. گوش دل (روح) اینکه انسان علاوه بر جنبۀ جسمانی دارای روح است امری است که برای باورمندان به دین نیازی به اثبات ندارد؛ اما برای خداناباوران باید بگوییم که داده‌هایی که برخی اوقات انسان دریافت می‌کند و از وقایع آینده خبر می‌دهند (مانند رؤیا) دلیل واضحی بر وجود بعد روحانی انسان است؛ در حالی که هیچ توضیح علمی برای این مسئله وجود ندارد که چگونه انسان توانسته در زمان سیر کند و حادثه‌ای را که هنوز رخ نداده، ببیند و بشنود، جز اینکه انسان دارای جنبه‌ای ورای این عالم مادی باشد که از سنخ عوالم بالادست و مشرف بر این عالم مادی و محیط بر زمان و مکان است و توانسته حوادث آینده را مشاهده کند؛ این می‌تواند شاهد محکمی بر این باشد که انسان از عوالمی ورای عالم ماده است و لذا می‌تواند در عوالم بالا سیر کند و می‌تواند از عالمی که نام آن ملکوت است ببیند و بشنود؛ اما کسی که نخواسته تا ببیند و بشنود، نمی‌تواند قضاوت کند که چیزی ورای این عالم مادی وجود ندارد. شنیدن کلمات خدا انسان بر‌اساس فطرتی سرشته شده که می‌تواند حقایق را ببیند و بشنود. او می‌تواند وحی الهی را دریافت کند؛ پیام‌هایی از سوی پروردگار این عالم که شناخت حقیقی را برای انسان به ارمغان می‌آورد و این در حقیقت همان راه اصلی شناخت است و به انسان کمک می‌کند به معرفت دست یابد. او در ابتدای راه تنها باید خود را برای شنیدن حقیقت آماده کند؛ پس از آن خود را پالایش نموده و برای حقیقتی که این عالم را به وجود آورده خالص کند. این‌چنین شخصی از طریق رؤیا و کشف، کلمات خدا را می‌شنود و حقایق عالم برای او آشکار می‌شود؛ حتی کار او به جایی می‌رسد که از طریق همه‌چیز حتی جمادات سخن خداوند را می‌شنود و این همان راه انبیا و اولیای الهی است. [3] این مسیر برای هر انسان طالب حقیقت باز است و تا به این منبع عظیم دست نیابد بهره‌ای از معرفت حقیقی ندارد و در زمرۀ غافلین است. سید احمدالحسن در صفحۀ فیس‌بوک خود در تفسیر آیۀ زیر می‌نویسد: «(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَٰذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ) [4] (ما بهترین داستان‌ها را به‌واسطۀ این قرآنی که به تو وحی کردیم برایت حکایت می‌کنیم؛ اگرچه تا پیش از آن، از غافلان بودی) یعنی تا پیش از وحی در شمار غافلان بودی. کسی‌ که به او وحی نشود غافل است. کسی‌ که کلمات خداوند را نشنود و نبیند غافل است. دنیا، هوس، نادانی، منیت و... مانع او شده است. خداوند همواره سخن می‌گوید و در هر لحظه مخلوق را خطاب قرار می‌دهد. ما کسانی هستیم که در غفلتی به ‌سر می‌بریم که ما را از شنیدن کلمات خداوند بازداشته است. چنانچه تو در شمار کسانی نیستی که کلمات خداوند را همواره و در هر شبانه‌روز می‌شنوند و می‌بینند، بنابراین تو غافل و در شمار غافلان هستی. عیب خود را بشناس و از غفلت خود بیرون بیا و وارد حرم خداوند شو و کلمات او را بشنو. (وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ) [5] (پروردگارت را در دل خود و در هر صبح و شام با تضرع و ترس یاد کن، بدون آنکه صدای خود را بلند كنی؛ و از غافلان مباش). زندگانی‌ات را به‌گونه‌ای قرار بده که بر مدارِ ذکر خداوند بچرخد، امید است که درب‌های ملکوت و معرفت برایت گشوده شود و در شمار عارفان قرار بگیری، نه غافلان.» [6] کسی که اهل شنیدن کلمات خدا شود به معرفت دست می‌یابد و خداوند آن عالم و معلم خویش در زمین یعنی خلیفه‌اش را به او می‌شناساند و به همین سبب در شناخت جانشین خداوند که یکی از مهم‌ترین امتحانات الهی است، سردرگم و حیران نمی‌شود. شنیدن صیحۀ آسمانی اگر به روایات این باب نگاهی بیندازیم، متوجه می‌شویم یکی از علائم حتمی پیش از قیام قائم آل‌محمد (ع) صیحۀ آسمانی است. امام صادق (ع) می‌فرماید: «پنج علامت حتمی قبل از قیام قائم است: صیحه و سفیانی و خسف و قتل نفس زکیه و یمانی.» [7] البته از ویژگی‌های صیحۀ حق این است که از آسمان است و ندادهنده، جبرئیل. واضح است که جبرئیل ملک (فرشته) و از سنخ عالم ملکوت است و همان‌ گونه که در روایات بیان شده این ندا از آسمان می‌آید و آسمان (السماء) در فرهنگ قرآن و روایات یعنی ملکوت؛ همچنان که در ادامه روایت آمده صیحۀ دیگری هم از سمت ابلیس زده می‌شود که آن را به زمین منتسب می‌کند. امام باقر (ع) می‌فرماید: «... لا بُدَّ مِنْ هَذَيْنِ الصَّوْتَيْنِ قَبْلَ خُرُوجِ الْقَائِمِ (ع) صَوْتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ هُوَ صَوْتُ جَبْرَئِيلَ بِاسْمِ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ وَ اسْمِ أَبِيهِ وَ الصَّوْتِ الثَّانِي مِنَ الْأَرْضِ وَ هُوَ صَوْتُ إِبْلِيسَ اللَّعِينِ يُنَادِي بِاسْمِ فُلَانٍ أَنَّهُ قُتِلَ مَظْلُوماً يُرِيدُ بِذَلِكَ الْفِتْنَةَ فَاتَّبِعُوا الصَّوْتَ الْأَوَّلَ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْأَخِيرَ أَنْ تُفْتَنُوا بِه...» [8] «از این دو صدا قبل از خروج قائم (ع) گریزی نیست؛ صدای اول از آسمان است و آن همان صدای جبرئیل است که به‌نام صاحب امر و نام پدرش است و صدای دوم از زمین و صدای ابلیس لعنت‌شده است که به‌نام فلانی صدا می‌زند که او مظلومانه کشته شد و با این ندا ارادۀ فتنه‌انگیزی دارد؛ پس، از اولین صدا پیروی کنید و از بعدی بپرهیزید که با آن در فتنه می‌افتید...» بسیاری از افراد به‌خاطر اینکه به وحی و رؤیا باور ندارند و اهل شنیدن از ملکوت نیستند، صیحۀ حق را تصدیق نمی‌کنند و تفاوتی بین صیحۀ جبرئیل و ابلیس قائل نشده و در شهادت ملکوت تردید می‌کنند و برای همین است که در روایات بیان شده آن کسانی صیحه حق را خواهند شناخت که قبل از وقوع صیحه آن را شنیده و باور دارند. امام صادق (ع) می‌فرماید:«هُمَا صَيْحَتَانِ صَيْحَةٌ فِي أَوَّلِ اللَّيْلِ وَ صَيْحَةٌ فِي آخِرِ اللَّيْلَةِ الثَّانِيَةِ قَالَ فَقُلْتُ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ فَقَالَ وَاحِدَةٌ مِنَ السَّمَاءِ وَ وَاحِدَةمِنْ إِبْلِيسَ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ تُعْرَفُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ فَقَالَ يَعْرِفُهَا مَنْ كَانَ سَمِعَ بِهَا قَبْلَ أَنْ تَكُون»[9] «آن دو صیحه است؛ صیحه‌ای در اول شب و صیحه‌ای در آخر شب دوم.» گفتم: آن چگونه است؟ ایشان فرمودند: «یکی از آسمان است و یکی از ابلیس.» پس گفتم: و چگونه این ‌دو از یکدیگر شناخته می‌شوند؟ فرمودند: «آن (صیحه حق) را کسی می‌شناسد که قبل از وقوعش شنیده باشد.» پس کسی که اهل شنیدن از ملکوت است هیچ‌گاه راه خود را گم نمی‌کند و در بزنگاه امتحان، حق را از باطل تشخیص می‌دهد و هدایت می‌شود. خاتمه آنچه روشن شد این است که انسان علاوه بر گوش ـ‌که اندامی برای شنیدن صداها در این عالم جسمانی است‌ـ در درون خود نیز نیرویی برای شنیدن کلمات الهی را داراست که اگرچه بیشتر مردم از این قدرت درونی برای معرفت غافل‌اند، اما فرستادگان الهی بر این مهم بسیار تأکید کرده‌اند تا انسان را در مسیر معرفت حرکت دهند و او را به شنیدن کلمات الهی دعوت کنند. حال مسئله به انسان و انتخاب او باز می‌گردد که بخواهد از غفلت خود رهایی یابد یا اینکه در این سیاه‌چالۀ تاریک باقی بماند و سر از آخور دنیا بلند نکند تا آسمان را با تمام زیبایی‌هایش بنگرد. به واقع کسی که در جست‌وجوی حقیقت باشد هنر گوش‌دادن را با هیچ‌چیزی معاوضه نخواهد کرد. والحمدلله. ----------- . ر.ک: سید احمدالحسن، کتاب سفر موسی به مجمع البحرین، ص۴۵. 2. ر.ک: کتاب «عالم خواب، حقیقت یا خیال» نوشتۀ شیخ احمد خالدی و کتاب «رؤیاها از نگاه علم و دین» نوشتۀ دکتر احمد حطاب، ص۳۰۷ به‌نقل از کتاب «تأملاتی دربارۀ تکامل هوشمندی انسان، کارل ساگان، ص۱۱۴». 3. سید احمدالحسن، کتاب عقاید اسلام، ص۱۲. 4. يوسف، آیۀ ۳. 5. اعراف، آیۀ ۲۰۵. 6. پیام صفحه فیس‌بوک سیداحمدالحسن، 2 دسامبر 2021م. 7. شیخ کلینی، کتاب اصول کافی، ج۱۵، ص۶۹۴. 8. شیخ نعمانی، کتاب الغیبة، ص۲۵۳. 9. شیخ نعمانی، کتاب الغیبة، ص۲۶۶. مروری بر نظرات سید محمد صادق روحانی در مهدویت؛ قسمت سوم محمد صادق روحانی از شرح و تبیین روایات ظهور طفره می‌رود! به‌قلم: محمد شاکری علما و بزرگان دین قادر به شرح مسئله ظهور نیستند! علما و فقهای مسلمان از شیعه و سنی از گذشته تا به حال در مسائل مختلفی از علوم دینی و روایاتِ رسیده از پیامبر اکرم (ص) و اهل‌بیت ایشان (ع) ورود کرده و دربارۀ آن‌ها به بحث و شرح و تبیین پرداختند و در بسیاری از موارد، اجتهاد نیز کرده‌اند؛ مباحث اعتقادی و کلامی دربارۀ خداوند متعال و صفات ایشان و علت و فلسفۀ آفرینش و مسئله معاد و نبوت و امامت، مسائل اخلاقی و اجتماعی، تفسیر قرآن و نیز مسائل فقهی که حقیقتاً بزرگ‌ترین جایگاه نظرات و مباحثات و اجتهادات فقها را به خود اختصاص داده است. باید در نظر داشت که بخش بزرگی از روایاتِ معصومین (ع)، دربارۀ منجی و مصلح جهانی و مهدی منتظَر و نیز حوادث قبل و بعد ظهور ایشان است؛ اما نکته در خور ‌توجه که شاید از دیدِ خیلی‌ها پنهان مانده باشد این است که بدانند علما و بزرگان دینی چه رویکردی را در مقابل مسئله ظهور مهدی و قائم و نیز حوادث ظهور و بعد از آن اتخاذ کرده‌اند. برخلاف دیگر مباحث دینی که علما درباره آن به شرح و تبیین گسترده دست زده‌اند، مسائل ظهور و روایات مرتبط با آن برای علما و صاحب‌نظران از ابهام و پیچیدگی خاصی برخوردار بوده است. آنچه از گذشته تابه‌حال شاهد آن هستیم این است که علما و فقها و کارشناسان دینی کمتر به تبیین دقیق مسائل ظهور پرداخته‌اند و به‌جای آن ترجیح داده‌اند صرفاً ناقلِ اخبار و روایات باشند؛ بدون اینکه بخواهند در جمعِ روایات و شرح و تبیینِ دقیق آن بکوشند. شاهد این کلام را می‌توان در سیرۀ متقدمین از علما پیدا کرد؛ جایی که امثال شیخ طوسی و صدوق و نعمانی و ابن‌طاووس و دیگران ترجیح داده‌اند به‌جای نوشتن کتاب‌هایی در شرح و تبیین ماجرای ظهور، به نقل روایات اکتفا کنند و ابواب مختلفی از روایات مرتبط با مهدی و ظهور را جمع کنند. این در حالی است که مسئله ظهور و روایات مرتبط با آن از بیشترین ابهام و تناقضات ‌ظاهری برخوردار بوده است و با توجه به اینکه در قاموس دین از جایگاه ممتازی برخوردار است شایسته بود علما دربارۀ آن حرف‌ها بزنند و کتاب‌ها بنویسند تا فیلم‌نامۀ مشخصی از ظهور و حوادث آن در اذهان متدینین و منتظرین و محققین شکل بگیرد. دقیقاً علما و قلم‌به‌دستان دینی در همان مسئله‌ای که بسیار لازم و ضروری بوده است قلم‌فرسایی کنند و به بحث و بررسی بپردازند، سکوت کرده‌اند و مسائل ظهور را با روایات خامَش تنها گذاشته‌اند. البته این به‌دلیل توجه‌نداشتن علما به این مسئله نبوده است؛ بلکه علما و بزرگان دین قادر نبودند و نمی‌توانند از مواد خام این مسئله، غذای خوشمزه و خوش‌طعمی را به کام دین‌داران برسانند. هنوز که هنوز است... در این اواخر اگرچه برخی سعی کرده‌اند تا با احداث مراکز تخصصی مهدویت، شرح و تفسیرهای انجام‌نشده در این مدت را کمی جبران کنند، اما آن‌ها نیز دست از پا درازتر هنوز نتوانسته‌اند شرح و تفسیر جامع و صحیحی از مجموعه روایات ظهور و کلید‌واژه‌های آن ارائه دهند. هنوز که هنوز است کسی نمی‌داند علت واقعی و قانع‌کننده برای غیبت امام مهدی (ع) چه بوده است؟ و هنوز که هنوز است کسی نمی‌داند چرا ایشان بدون وصیت و توصیه‌های لازم برای شیعیانش وارد غیبت کبرا شدند؟ هنوز که هنوز است شیعیان متوجه نشده‌اند و قانع نشده‌اند که چرا آخرین سفیر امام مهدی (ع) از دنیا رفت و به کسی وصیت نکرد؟ هنوز که هنوز است علما و فقها سعی می‌کنند بفهمند و قانع شوند که چگونه مسیر دین اسلام از غدیر خم به‌سمت غیبت و دوری از امام معصوم ختم شده است؟ هنوز که هنوز است نمی‌دانند در نبود ایشان، کار دین و مذهب با علما و فقهایش کامل و بی‌نیاز از امام معصوم است یا امر طور دیگری است؟ هنوز متخصصی متوجه نشده است حقیقتاً یمانی کیست که اهل‌بیت بشارت ظهور ایشان را داده‌اند و چرا پرچم و دعوت او حق و هدایت است؟ هنوز که هنوز است با هم اختلاف دارند که اصلاً روایات یمانی را بپذیریم و خود را وارد دردسر جدیدی در تعریف و شناسایی او کنیم یا کلاً بی‌خیال او شویم و قید یمانی را با دلایل واهی بزنیم؟ هنوز که هنوز است نمی‌دانند که مردم و بالأخص شیعیان و منتظرین امام زمان (ع) باید منتظر ظهور یمانی باشند یا منتظر ظهور شخص امام مهدی (ع)؟ هنوز که هنوز است بااینکه از خراسانی سخن می‌گویند و این‌وآن را منسوب به این عنوان می‌کنند، اما نمی‌دانند با خود چند چندند و خراسانی کیست و چه‌کارۀ فرهنگ عصر ظهور است؟ هنوز که هنوز است نمی‌دانند آیا منتظر قتل نفس زکیه به‌عنوان علامت محتوم باشند یا اینکه همچون خودِ نفس زکیه قبل از به‌قتل‌رسیدنش، پیام‌آور ظهور مهدی باشند؟ هنوز نمی‌دانند که مهدی سفیانی را خواهد کشت یا اینکه سفیانی از علائم قبل از ظهور مهدی است؟ هنوز که هنوز است نمی‌دانند که آیا واقعاً مهدی قرار است از کنار کعبه ظهور کند یا طبق برخی روایات باید سراغش را از عراق و کوفه گرفت؟ و ده‌ها سؤال و ابهام دیگر که باعث شده علما به نقل روایات اکتفا کنند؛ ولو ندانند و نتوانند بین روایاتِ منقوله وجه جمعی ارائه دهند. محمد صادق روحانی نیز از شرح روایات طفره می‌رود نمونۀ این عجز و ناتوانی علما در شرح و تفسیر مباحث مهدوی را می‌توان در پرسش و پاسخ‌هایی که از محمد صادق روحانی شده است به‌وضوح مشاهده کرد. در سؤال 47 از او پرسیده شده است: «منظور از صیحه یا بانگ بلند در هنگام ظهور حضرت امام عصر (ع) چیست؟» او پاسخ داد: «تمامی روایات، صیحه یا بانگ آسمانی را یکی از نشانه‌های حتمی ظهور می‌دانند و منظور از آن صدایی آسمانی است که همۀ مردم آن را خواهند شنید. در برخی از روایات آمده است جبرئیل این ندا را سر خواهد داد و در روایاتی نیز آمده است عبارت «همانا که حق در علی (ع) و شیعیانش است» را فریاد خواهد زد.» [1] در این سؤال و پاسخ دقت کنید؛ سؤال‌کننده از چیستی و ماهیت صیحۀ آسمانی سؤال می‌کند، اما سید محمد صادق روحانی به‌جای اینکه دقیقاً به شرح و تبیین صیحه و ماهیت آن بپردازد، به نقل خود روایت و روایات دیگر اکتفا می‌کند. اینکه صدایی آسمانی است و همۀ مردم می‌شنوند و اینکه طبق برخی روایات، منادی جبرئیل است و اینکه جبرئیل چه می‌گوید. خب! این نحوه از پاسخ که پاسخ نیست! بلکه صرفاً سعی کرده است نقل روایت کند. کاملاً مشخص است که وی همانند دیگر علما ترجیح می‌دهد تنها ناقل باشد تا مفسر روایات؛ اما این صیحه و بانگ آسمانی حقیقتاً به تفسیر و تبیین محتاج است؛ آیا قرار است یک بانگ مادی در آسمان دنیا زده شود و همۀ مردم با گوشِ سر آن را بشنوند؟ میزان و تُن این صدا چقدر است؟ چه می‌گوید؟ بااینکه روایات کلمات متعدد و مختلفی را بیان کرده‌اند. در چه زمانی اتفاق می‌افتد؟ بااینکه روایات مختلفی در این باب وجود دارد؛ و اصلاً قرار است این صدا چه فایده‌ای داشته باشد و چگونه در شناخت مدعی حق کمک می‌کند؟ آیا به‌واقع مردم باید منتظر ظهور یک صدای عجیب و مهیب و معجزه‌وار در آخرالزمان باشند؟ و سؤالات دیگری که در باب صیحه و ندای آسمانی وجود دارد و در اینجا قصد پاسخ‌گویی و شرح آن وجود ندارد؛ اما سید محمد صادق روحانی به هیچ‌کدام پاسخ نداد و تنها ناقل مطالب روایات بود. نمونۀ دیگر این عجز و ناتوانی او و اکتفاکردن به نقل روایات را می‌توان در شرح نفس زکیه مشاهده کرد. در سؤال 51 از او پرسیدند: «چگونه می‌توانیم صاحب نفس زکیه را شناسایی نماییم؟» او در پاسخ گفت: «از نشانه‌های قطعی ظهور سربریدن نفس زکیه در مسجدالحرام و میان رکن و مقام است. ایشان از نسل رسول خدا (ص) است؛ اما در اینکه حسنی یا حسینی است اختلاف‌نظر وجود دارد. از آنجا که در روایات از او به‌عنوان پسر نام برده می‌شود معلوم است که بسیار جوان است. روایات بیان می‌کنند حضرت امام مهدی (ع) او را برای یاری‌خواستن از مردم مکه به آنجا می‌فرستد، اما او را در میان رکن و مقام گردن می‌زنند که در این هنگام غضب الهی آنان را در برمی‌گیرد و پانزده روز پس از سربریدن وی حضرت مهدی (ع) قیام می‌نماید.» [2] در اینجا نیز اگر دقت کنید متوجه می‌شوید سؤال‌کننده می‌پرسد که چگونه نفس زکیه را شناسایی کنیم؟ یعنی نیازمند شرح و تفسیر بیشتری از ظاهر روایت است؛ اما باز او در پاسخ به نقل ظواهر روایات اکتفا می‌کند. ممکن است افراد زیادی در طول تاریخ یا در عصر ظهور در بین رکن و مقام گردن زده شوند، اما نفس زکیه چه خصوصیتی دارد که او را بشناسیم؟ اگر مدعی کذابی ادعای مهدویت کند و کسی از یارانش را در مسجدالحرام گردن بزنند چطور؟ آقای روحانی نگفتند که چطور نفس زکیه امام و ظهورش را شناخت و برای یاری‌خواستن او به مردم مکه اعلام همگانی می‌کند، اما او و هم‌فکرانش منتظرند تا با سربریدن نفس زکیه تازه به ظهور امام مهدی (ع) پی ببرند؟ آیا امام مهدی (ع) تنها در مدت کوتاهی مثل پانزده روز ظهور می‌کنند و بدون مقدمه و اعلام بیعت لشکری از مؤمنین تشکیل داده و قیام می‌کنند؟ این تنها نمونۀ کوچکی از عجز علما و متخصصین مهدویت در تبیین و تفسیر حقیقی و قانع‌کننده از اسرار ظهور و روایات آن است؛ اما به‌راستی پیامبر اکرم و ائمه معصومین (ع) از بیان این‌همه روایات مرتبط با مهدی و قائم و ظهورش به‌دنبال چه هدفی بوده‌اند؟ چرا و به چه دلایلی ایشان (ع) بر خود لازم می‌دیدند که از مهدی و ظهور و قیامش سخن بگویند، اما هم‌زمان از آشکارکردن صریح جزئیات این امر خودداری می‌کردند و به‌وضوح روشن است که ایشان (ع) در بیان حوادث ظهور سرّگونه و مهندسی‌شده صحبت کرده‌اند تا هرکسی را یارای فهم آن نباشد و در واقع بسیاری از روایات مهدوی جزو متشابهات کلام ائمه معصومین (ع) شده است. امام رضا (ع) فرمودند: «إِنَّ فِي أَخْبَارِنَا مُتَشَابِهاً كَمُتَشَابِهِ‏ الْقُرْآنِ‏ وَ مُحْكَماً كَمُحْكَمِ الْقُرْآنِ فَرُدُّوا مُتَشَابِهَهَا إِلَى مُحْكَمِهَا وَ لَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهَا دُونَ مُحْكَمِهَا فَتَضِلُّوا؛ همانا در اخبار ما نیز محکم و متشابه وجود دارد همچون محکم و متشابه قرآن. پس متشابهات اخبار ما را به محکمات برگردانید و از متشابهات تبعیت نکنید تا مبادا گمراه شوید.» [3] سید احمدالحسن در توضیح چرایی و فایدۀ متشابهات می‌گوید: «در متشابهات راه‌های برتری وجود دارد تا انبیا و فرستادگان و ائمه (ع) متناسب با مقدار عقل انسان‌ها با آن‌ها سخن گویند؛ بنابراین محکم‌کردن متشابهات که از وظایف معصوم (ع) است علامت و نشانه‌ای است که با آن امام مهدی (ع) و کسی که از جانب او (ع) ابلاغ می‌کند شناخته می‌شود و از همین رو ائمه (ع) روایتی با این مضمون فرموده‌اند که اگر کسی مدعی آن شد از عظائم (بزرگ‌ترین امور) از او بپرسید؛ اموری که فقط شخصی مثل او پاسخ می‌گوید.» [4] آری، علت اصلی اینکه روایات مهدوی از زبان مبارک خلفای معصوم (ع) صادر شده است، اما به‌صورت متشابه و سرّی، این بوده که مدعی حق در هنگام ظهورش بتواند با استناد و احتجاج به روایات مهدوی و حل معماهای درون آن، خود و حقانیتش را اثبات کند. در تأیید این نکته روایتی از مالک جهنی نقل شده است که گویای همین نکته است؛ یعنی اصحاب ائمه (ع) از زبان پیشوایان خویش اوصاف مهدی و زمان ظهور را می‌شنیدند اما قادر به فهم دقیق آن نبودند و البته ائمه (ع) قصد حل این معماها را نداشته و آن را به زمان ظهور توسط خود قائم (ع) حواله می‌دادند: «عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّا نَصِفُ‏ صَاحِبَ‏ هَذَا الْأَمْرِ بِالصِّفَةِ الَّتِي لَيْسَ بِهَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً حَتَّى يَكُونَ هُوَ الَّذِي يَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِذَلِكَ وَ يَدْعُوكُمْ إِلَيْه‏؛ مالک جُهَنی گفت به امام باقر (ع) عرض کردم که ما (شیعیان و اصحاب شما) صاحب این امر را با صفاتی توصیف می¬کنیم که هیچ‌یک از مردم این‌گونه نیست. امام باقر (ع) فرمودند: نه قسم به خدا؛ هرگز این‌گونه نیست تا اینکه او خودش بر شما به همین احتجاج کند و شما را به سمت همین دعوت کند.» [5] در روایات دیگری نیز به این اسرار اشارۀ مستقیم شده است و اهل‌بیت (ع) به‌صراحت فرمودند که حق گفتن و شرح همۀ وقایع ظهور را ندارند. برای نمونه: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ: قُلْتُ لِعَلِيٍّ ع يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي بِمَا يَكُونُ مِنَ الْأَحْدَاثِ بَعْدَ قَائِمِكُمْ قَالَ يَا ابْنَ الْحَارِثِ ذَلِكَ شَيْ‏ءٌ ذِكْرُهُ‏ مَوْكُولٌ‏ إِلَيْهِ‏ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَهِدَ إِلَيَّ أَنْ لَا أُخْبِرَ بِهِ إِلَّا الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (ع)؛ عبد الله بن حارث می-گوید به علی (ع) عرض کردم یا امیرالمؤمنین مرا از حوادث بعد از قائمتان آگاه کنید. ایشان فرمودند: ای پسر حارث، این مطلب، چیزی است که ذکرش به خودِ قائم موکول شده است و همانا رسول خدا (ص) از من عهد گرفت که دربارۀ این مطلب به کسی چیزی نگویم مگر به حسن و حسین (ع).» [6] با همۀ این توضیحات، مسئله از جایی عجیب می‌شود که همین علما و متخصصین مهدویت که هنوز که هنوز است از تفسیر روایات ظهور و شخصیت قائم و یمانی و... عاجز بوده و هستند، وقتی به دعوت سید احمدالحسن می‌رسند تنها برای مقابله با این دعوت دست به تفسیرهای ذوقی از روایات زده و تا جایی که برایشان امکان داشته باشد دست ‌به ‌دست هم می‌دهند تا روایات ظهور را علیه دعوت او تفسیر و تحلیل کنند. گویی هیچ‌وقت هیچ مشکلی در فهم و تفسیر روایات نداشته و ندارند. برای نمونه در قسمت قبل به این نکته از سید محمد صادق روحانی اشاره کردیم که ایشان برای رد دعوت سید احمدالحسن و ادعای یمانی‌بودنش به این استدلال روی آورده که یمانی با قیامش که هم‌زمان با خراسانی و سفیانی است شناخته می‌شود و چون هم‌اکنون خراسانی و سفیانی قیام نکردند پس سید احمدالحسن در ادعای یمانی‌بودنش دروغ می‌گوید. در حالی که روایت تنها به یک خصیصه از زمان خروج و قیام یمانی اشاره می‌کند بدون اینکه درصدد معرفی یمانی و راه شناخت او و زمان ظهور او باشد. برای آگاهی بیشتر به قسمت اول این سلسله‌مقالات در شمارۀ 153 هفته‌نامه زمان ظهور مراجعه کنید. ---------- . امام زمان از ولادت تا ظهور، 58. 2. امام زمان از ولادت تا ظهور، 60. 3. عیون اخبار الرضا ع، ج1، ص 290. 4. متشابهات، ج1، س19. 5. غیبت نعمانی، ص321. 6. کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص77.