نشریه زمان ظهور 156
بررسی تأثیر غفلت در عبادات بهقلم: امیر سلطانیفر سؤالی که باید از خود بپرسیم این است که عبادات و طاعات ما چگونه باید باشد تا مورد رضایت خداوند متعال قرار بگیرد؟ سید خمینی (ره) در کتاب چهل حدیث خود میگوید عبادات ما از گناهان کبیره محسوب میشود. آیا واقعاً عبادات ما از گناهان کبیره محسوب میشود؟ این سؤال از سید احمدالحسن، پرسیده شده است. پرسش: سید خمینی (ره) در کتاب اربعین مطلبی با این مضمون میگوید: «طاعات ما نزد خداوند جزو گناهان کبیره است.» این گفته تا چه حد صحّت دارد؟ پاسخ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اگر منظور ایشان خود طاعت باشد، خیر؛ ولی اگر مقصودش ادای طاعت باشد، آری صحیح است؛ و این به آن سبب است که نوع ادای طاعت توسط مردم، برای آنها گناه محسوب میشود؛ چراکه آنها نمیدانند چهکسی را عبادت میکنند و حتی بیشتر مردم هنگام نماز در حضور خداوند سبحانومتعال، از او غافلاند و افکار (گوناگون) همانند امواج، آنها را به راست و چپ میکشاند. برای اینکه موضوع روشنتر شود، مثالی برایتان میزنم: تصور کن شما رو بهسوی شخص بزرگی نمودهای و با او گفتوگو میکنی و امید داری او به شما توجه و با شما صحبت کند؛ ولی هنگامی که وی رو بهسوی شما میکند شما از او چهره برگردانی و به چپ و راست متوجه شوی و با لاشۀ مردار بدبویی که بر روی زمین افتاده، مشغول شوی. آیا این شخص عظیمالشأن بر شما خشم نمیگیرد؟ و آیا اگر خشمگین شود، مردم نمیگویند او حق دارد و شما را خطاکار به شمار نمیآورند؟ و آیا مردم شما را سفیه نمیخوانند؟! حتی کسی که در نمازش، با خشوع و خضوع و تذلّل فقط به خدا توجه دارد و افکار مختلف او را نمیرباید، او نیز در زمرۀ کسانی است که به مقدار جهلی که نسبت به خدای سبحان دارد، از او رویگردان است.» [1] آنچه در این کلام سید احمدالحسن، مورد تأمل است، حضور قلب و توجه به خداوند سبحانومتعال است. وقتی ما از طریق روایات اهلبیت (ع) حالات اهلبیت (ع) را هنگام عبادت، میخوانیم، میبینیم در نمازشان رنگ رخسارشان تغییر میکند. یکی از یاران امام صادق (ع) نقل میکند به ایشان عرض کردم: امام سجاد (ع) را دیدم هنگامی که به نماز ایستاد، رنگ چهرهاش دگرگون شد. امام صادق (ع) به من فرمود: «به خدا قسم، علی بن الحسین (خدایی) را که برایش به نماز میایستاد، میشناخت.» [2] اهلبیت (ع)، خداوند متعال را بهگونهای عبادت میکردند که گویا خداوند سبحانومتعال را میدیدند، و حضور و عظمت خداوند سبحان را درک میکردند و میدانستند چهکسی را مخاطب قرار میدهند. امام صادق (ع) در ارزش و جایگاه این امر فرمودهاند: «مَنْ صَلَّی رَکعَتَینِ یعْلَمُ مَا یقُولُ فِیهِمَا انْصَرَفَ وَ لَیسَ بَینَهُ وَ بَینَ اللَّهِ ذَنْبٌ: کسی که آگاهانه و با توجه به مفاهیم دو رکعت نماز بخواند، در حالی نمازش را به پایان میبرد که میان او و خدایش هیچ گناهی نمانده است.» [3] و از طرفی پستی دنیا را چنان درک کردند که آن را لاشۀ مردار بدبویی میبینند؛ لذا دنیا در نزد اهلبیت (ع) ارزشی ندارد که به آن فکر کنند؛ همان طور که امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود: «دنیا در نزد من همانند استخوان خوکی در دست جزامی است.» کسی که حقیقت دنیا را درک کند، در محضر خداوند سبحانومتعال، نهتنها برای دنیا لهله نمیزند، بلکه به دنیا فکر هم نمیکند. امام حسین (ع) در دعای عرفه میفرماید: « إِلَهِي مَنْ كَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِيَ فَكَيْفَ لاَ تَكُونُ مَسَاوِيهِ مَسَاوِيَ: خدایا کسی که اعمال نیکش ناپسند است، چگونه اعمال ناپسندش، ناپسند نباشد؟» میبینیم که امام حسین (ع) عبادات و نیکیهای خود را گناه میشمارد؛ پس عبادات ماچگونه خواهد بود؟ در انتهای مطلب، سید احمدالحسن میفرماید: «هرکس به مقدار جهلی که به خدای سبحان دارد، همان اندازه از خدای سبحان رویگردان است؛ لذا میبینیم امام حسین (ع) در دعای عرفه میفرماید: "الهی أنا الجاهل فی علمی فکیف لاتکون جهولا فی جهلی: خدایا من در عین دانشمندی نادان و جاهلم؛ پس چگونه در حین نادانی، نادان نباشم." امام حسین (ع) در هر حالتی نادانی خود نسبت به خداوند را متذکر میشود. معرفت و حضور قلبی که رسول خدا(ص) در یاد خدا و نماز داشت، بهمراتب بیشتر از امیرالمؤمنین (ع) و اوصیای بعدش بود، و همین طور به ترتیب هرکه مقامش بالاتر، معرفت و حضور قلبش بیشتر، و جهلش کمتر است، و این نسبت به بندگان متفاوت و مختلف است، بنا بر معرفتی که دارند. نتیجه: نباید به عبادات و طاعات خود مغرور شویم؛ بلکه آنکس که معرفتی داشته باشد، نهتنها مغرور نمیشود، بلکه از عبادات خود شرمنده و شرمسار است و به اعمال و طاعات خود تکیه نمیکند، بلکه همیشه از خداوند میخواهد علم و معرفتش را بیشتر کند تا جهلش روزبهروز کمتر شود. --------- 1. متشابهات، جلد سوم، پرسش 71. 2. بحارالانوار، ج 46، ص 66. 3. الکافی، ج۳، ص۲۶۶. خالقِ خدا کیست؟! نویسنده: علی احمدی یکی از شبهاتی که بسیاری از خداناباوران بر آن تأکید فراوانی دارند، این است که اگر همهچیز نیاز به علت و خالق دارد، خالقِ خدا کیست؟ این اشکال ناشی از برداشت غلطی است که از قانون علیت دارند. آنان قانون علیت را اینگونه در نظر میگیرند: «هرچیزی، نیازمند علت است!» و طبق این برداشت، میگویند کسی که با استناد بر قانون علیت، خدا را اثبات میکند دچار تناقض میشود؛ زیرا از او میپرسیم بنا بر همان قانون علیت، علت خدا چیست؟ برای پاسخ به این اشکال بایستی در ابتدا به بررسی دقیق قانون علیت بپردازیم. قانون علیت میگوید «هر معلولی، نیازمند علت است». یکی از اشتباهات شایع آن است که در بیان قانون علیت گفته میشود: «هر چیزی، علتی دارد.» اما معلول، «هرچیز» نیست؛ زیرا که اگر معلول را هرچیزی بگیریم در این صورت این گزاره بدیهی نیست و توجیه آن نیازمند استقرای تام موجودات است؛ یعنی باید تمام موجودات را بررسی کنیم تا به یقین برسیم که همگی نیازمند علت هستند و قائم بر خود نیستند! یا اینکه بتوانیم دلیل یقینی ارائه دهیم که هر موجودی ضرورتاً باید علتی داشته باشد. بنابراین دستِکم دیگر این گزاره بدیهی نخواهد بود و نظری و غیرپایه است (هرچند بر اساس وجود موجودات حادث، امتناع تناقض و نیز مولد نبودن عدم، این گزاره باطل است). حقیقت آن است که معلول، موجودی است که برای بودن نیازمند علت است و علت، موجودی است که توانایی ایجاد معلول خاص خود را دارد؛ بنابراین قانون علیت را میتوانیم اینگونه بنویسیم: «هر معلولی (هر موجودی که برای بودن نیازمند علت است)، نیازمند علت است.» [1] بداهت این گزاره واضح است و هر انسان خردمندی آن را تصدیق میکند؛ اما برای تصور بهتر معلول و چگونگی نیازمندی معلول به علت نیاز است به پرسش زیر پاسخ دهیم: مِلاک یا مَناط احتیاج معلول به علت چیست؟ یا بهعبارتی معلول چه ویژگیای دارد که بهخاطر آن ویژگی، نیازمند علت است؟ پاسخ این پرسش را در توضیح قانون علیت توسط احمدالحسن مییابیم: «]علیت [یعنی هر حادثه و تغییری، سبب و علتی دارد که باعث حادثشدن یا رخدادن آن تغییر میشود. علیت قانونی حتمی است؛ زیرا نقض آن مستلزم آن است که عدم مطلق مولد باشد، در حالی که چنین چیزی محال است. اینکه عدم مطلق نامولّد است، از بدیهیات است و به نظریهپردازی و اثبات نیاز ندارد. عقل بهروشنی حکم میکند که عدم مطلق بهخودیِخود نمیتواند تولیدکننده باشد؛ زیرا عدم مطلق بهطور کامل فاقد موجودیت است و بنابراین نمیتوان تصور کرد که از آن چیزی صادر گردد.» (احمدالحسن، توهم بیخدایی، ترجمۀ فارسی، ص540) بنابراین پاسخی که به سؤال بالا داده شده است، ویژگی حدوث [1] است؛ یعنی هر موجود حادثی که دارای آغاز بوده و سابقۀ نیستی داشته باشد، معلول است و به علت، نیاز خواهد داشت؛ زیرا موجود حادث، نبوده و بعداً موجود شده است [3] و عقل حکم میکند که چنین موجودی خودبهخود ایجاد نشده و نیاز به پدیدآورنده دارد. اگر کسی مدعی شود «موجود حادث، نیاز به علت ندارد» به خطا رفته است به دلایل زیر: سه حالت برای توضیح شکلگیری موجود حادث (پدیده) وجود دارد: 1. خودبهخود به وجود آمده است؛ 2. خودش، خودش را به وجود آورده است (پدیدآورندۀ خود است)؛ 3. دیگری (علت یا موجود مُحدِث)، آن را به وجود آورده است. فرض اول صحیح نیست؛ زیرا خودبهخود بهوجودآمدن یعنی آن موجود توسط عدم مطلق ایجاد شده است و این باور صادق موجه نیست؛ زیرا عدم مطلق، نامولّد است. فرض دوم نیز صحیح نیست؛ زیرا این فرض به این معناست که موجود حادث پیش از پدیدآمدنش بوده است و خودش را ایجاد کرده است! بطلان این مسئله بهدلیل وجود تناقض، واضح است (بنا بر امتناع جمع نقیضین محال است که چیزی در یک آن، هم موجود باشد و هم معدوم)؛ پس حتماً موجود دیگری بوده است که پدیدآورندۀ موجود حادث محسوب میشود. نتیجه میگیریم: موجودی که حادث است و ابتدایی دارد، بهطور قطع علت و پدیدآورندهای دارد. اکنون قانون علیت برای ما روشن شده است و میتوانیم بهجای نوشتن «هر معلولی، نیازمند علت است»، بنویسیم «هر موجود حادثی، نیازمند مُحدِث است»؛ زیرا روشن شد که منظور از معلول، موجود حادث (پدیده) است و علت نیز موجود مُحدِث (پدیدآورنده) است. طبق این تقریر از علیت، موجودی که ازلی باشد یعنی مسبوق به عدم نباشد و آغاز و ابتدایی نداشته باشد، بینیاز از علت است؛ زیرا شروع و ابتدایی ندارد و اینگونه نیست که نبوده باشد و بعد به وجود آمده باشد تا بپرسیم پدیدآورندهاش کیست؟ زیرا همیشه بوده است و ازاینرو اساساً پرسش از آغازکننده و پدیدآورنده برای چنین موجودی منتفی است. بنابراین در پاسخ به اشکال خداناباورانی که میگویند چرا قانون علیت را نقض میکنید و خدا را فاقد علت میدانید، پاسخ خواهیم داد بر اساس قانون علیت، موجودات حادث (معلول)، نیازمند علت هستند، اما خدا از آنجا که حادث نبوده و ازلی [4] است، نیازی به علت ندارد. --------- . به این نوع گزارهها یا قضایا، «قضایای تحلیلی» گفته میشود. به این معنا که محمول در موضوع مندرج است؛ مانند این گزاره: «باران، مرطوب است.» مرطوب (محمول) در باران (موضوع) مندرج است؛ یا بهعبارت دیگر محمول چیزی جز بازگویی موضوع نیست. در این نوع قضایا اگر محمول مورد پذیرش ما نباشد دچار تناقض خواهیم شد؛ مثلاً در این مثال که «مثلث از سه ضلع تشکیل شده است» نمیتوان گفت مثلث از سه ضلع تشکیل نشده است؛ چراکه در این صورت دچار تناقض خواهیم شد. در اصل علیت نیز در صورت رد محمول، دچار تناقض میشویم؛ زیرا نیازمندی به علت (محمول) در معلول (موضوع) مندرج است. 2. یعنی دارای آغاز و سابقۀ نیستی (عدم خود). 3. به عبارتی نمیتوانیم بگوییم این موجود هم هست و هم نیست! حال اگر این موجود واقعاً وجود دارد، چگونه ایجاد شده است؟ اگر همیشه بوده باشد (ازلی باشد) این پرسش برای او منتفی است؛ اما اگر آغاز و ابتدایی داشته باشد (حادث باشد)، این پرسش معنادار است و باید پاسخ داده شود. 4. اثبات ازلیبودن خداوند را میتوانید در فصل ششم کتاب «توهم بیخدایی»، تألیف احمدالحسن مطالعه کنید. رابطه علائم ظهور با شناخت منجی موعود | قسمت پنجم بهقلم: شیخ عباس فتحیه پس از آنکه رویکرد اول و دوم را بررسی و نقد کردیم، به توضیح رویکرد سوم پرداختیم و بیان کردیم که این رویکرد مبتنی بر هفت مقدمه یا پیشفرض است که در بخش قبل به توضیح نخستین مقدمه پرداختیم: تفکیک بین نشانههای زمان ظهور با نشانههای شخصیت قائم (ع). برای عینیتبخشیدن به این تفکیک مهم، به یک روایت معروف از کتاب غیبت نعمانی پرداختیم که مربوط به فتنه و جنگ و آتش آذربایجان است؛ اما همچون بسیاری از اخبار مهدویت، بخشی از آن مربوط به نشانههای زمان ظهور است و بخشی دیگر مربوط به تعریف ویژگیهای شخصیت قائم موعود. سپس وارد این مبحث شدیم که برخلاف آنچه طرفداران رویکرد قشریگرایانه دوم معتقدند، عمدهٔ اخبار ظهور آنچنان هم روشن و محکم نیستند و بسیاری از چیزهایی که ایشان برای خود مسلّم و قطعی و محکم پنداشتهاند، از قضا طبق احادیث اهلبیت (علیهمالسلام) مسلّم و قطعی و محکم نیستند. در این بخش فقط به گوشهای از این احادیث اشاره میکنیم تا محقّقان منصف دریابند که چرا اینقدر تأکید میکنیم در بین اخبار مهدویت و ظهور، تنها چیزی که مسلّم و محکم و قطعی است، همان ویژگیهای منحصربهفرد معصوم (منجی موعود) یا بهعبارتی همان قانون معرفت حجت و طریقۀ امامشناسی است؛ وگرنه سایر گزارههای مهدویت حتی اینکه مهدی موعود چه شخصی و امام چندم است، برای اصحاب اهلبیت (علیهمالسلام) و بزرگترین محدّثان متقدّم شیعه هم چندان روشن و مسلّم نبوده است، چه برسد به نشانههای رمزآلود زمان ظهور. اگر قائم (ع) طور دیگری آمد انکارش نکنید! روایتی قابلتأمل وجود دارد که چه بسا بتواند تمام این معادلات استنتاجی را تغییر دهد. «عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ، مَتَى يَكُونُ؟ قَالَ: إِنْ كُنْتُمْ تُؤَمِّلُونَ أَنْ يَجِيئَكُمُ مِنْ وَجْهٍ، ثُمَّ جَاءَكُمْ مِنْ وَجْهٍ فَلَا تُنْكِرُونَهُ». [1] ابی عبیده حذّاء میگوید از امام باقر (ع) پرسیدم که این امر چه وقت است؟ فرمود: اگر آرزو دارید از جهتی بیاید سپس از جهتی دیگر نزدتان آمد مبادا انکارش کنید. دقت کنید که ابیعبیده دربارۀ زمان این امر (قیام دولت اهلبیت) پرسیده، اما امام باقر (ع) نفرمود شما زمانش را نمیدانید؛ بلکه جوابی بسیار کلیتر به او میدهد؛ یعنی گویا میخواهد به او بفهماند که نهتنها شما دربارۀ زمان ظهور چیزی نمیدانید، بلکه بسا دربارۀ جهات دیگر او هم در اشتباه باشید و گمان دارید که از جایی خاص و با نشانههایی که شما میپندارید میآید، اما او بهصورت دیگری و در زمان دیگری و در مکان دیگری بیاید. استفادۀ امام باقر (ع) از کلمه «وجه» ـکه بهمعنای رو و جلو و صورت و ذات و قبله و سمت و جهت و مقام و منزلت استعمال میشود [2] در چنین سیاق و با چنین اطلاقی، بیانگر یک نکتۀ بسیار مهم است: شما چیزی را امید و آرزو دارید، اما مهدی موعود (ع) به آن وجه و صورتی نیست که شما توقّع دارید! از چه نظر؟ از نظر زمان؟ یا مکان؟ یا از بسیاری جهات دیگر؟ لسان روایت مطلق است و همۀ نکات را شامل میشود، مگر اینکه نکتۀ مشخصی با دلیل قطعی از این اطلاق خارج شده باشد؛ یعنی همان چیزی که ما در رویکرد سوم درصدد اثبات آن هستیم؛ همان قانون محکم و ثابت و سنت تبدیلناپذیر خدا برای شناخت همۀ فرستادگان و حجتهایش از روز نخست تا قیام قیامت که قطعاً نسخ و بداء و تقیه و تشابه ندارد. گوشهای از عجایب کتاب کافی شاید برای بسیاری از شما خوانندگان محترم، شگفتآور باشد که محدث کلینی در کتاب الحجة از کافی (که اساساً در موضوع امامشناسی است)، دقیقاً پس از «باب ما جاء فی الإثنی عشر و النص علیهم» یعنی روایاتی که دربارۀ دوازده امام و تصریح به آنهاست (که البته در همین باب چند حدیث صریح دربارۀ امام و وصی سیزدهم بودن قائم آورده!)، باب تأملبرانگیزی بهعنوان «بَابٌ فِي أَنَّهُ إِذَا قِيلَ فِي الرَّجُلِ شَيْءٌ فَلَمْ يَكُنْ فِيهِ وَ كَانَ فِي وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَإِنَّهُ هُوَ الَّذِي قِيلَ فِيه» ایجاد کرده، یعنی اگر دربارۀ مرد0ی (امامی) چیزی گفتند و در او نبود و در فرزندش یا یکی از فرزندانش بود، پس مقصود همان بوده و کلام اهلبیت (علیهمالسلام) زیر سؤال نمیرود. در همین باب آمده: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى عِمْرَانَ أَنِّي وَاهِبٌ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً مُبَارَكاً يُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ يُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ جَاعِلُهُ رَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فَحَدَّثَ عِمْرَانُ امْرَأَتَهُ حَنَّةَ بِذَلِكَ وَ هِيَ أُمُّ مَرْيَمَ فَلَمَّا حَمَلَتْ كَانَ حَمْلُهَا بِهَا عِنْدَ نَفْسِهَا غُلَامٌ- فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى ... وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى أَيْ لَا يَكُونُ الْبِنْتُ رَسُولًا يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ فَلَمَّا وَهَبَ اللَّهُ تَعَالَى لِمَرْيَمَ عِيسَى كَانَ هُوَ الَّذِي بَشَّرَ بِهِ عِمْرَانَ وَ وَعَدَهُ إِيَّاهُ فَإِذَا قُلْنَا فِي الرَّجُلِ مِنَّا شَيْئاً وَ كَانَ فِي وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَلَا تُنْكِرُوا ذَلِكَ. ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «خداوند به عمران (پدر مریم) وحی کرد که به تو پسری راستقامت میدهم که کور مادرزاد و مبتلا به پیسی را درمان کند و مردگان را به اذن خدا زنده کند و او را رسولی بهسمت بنیاسرائیل قرار میدهم. پس عمران این خبر را به همسرش حنّة (مادر مریم) گفت. پس هنگامی که حامله شد تصور میکرد فرزندش پسر است، اما هنگامی که وضع حمل کرد گفت خدایا من دختر وضع حمل کردم… و پسر مثل دختر نیست، یعنی دختر پیامبر نمیشود! خداوند میفرماید: خدا داناتر است به آنچه وضع حمل کرده. پس هنگامی که خداوند به مریم، عیسی (ع) را بخشید، او همان کسی بود که به عمران بشارت و وعده داده شده بود. پس ما اهلبیت هنگامی که دربارۀ مردی از خودمان چیزی گفتیم و در فرزندش یا فرزند فرزندش بود، آن را انکار نکنید.» مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا قُلْنَا فِي رَجُلٍ قَوْلًا فَلَمْ يَكُنْ فِيهِ وَ كَانَ فِي وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَلَا تُنْكِرُوا ذَلِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَفْعَلُ ما يَشاءُ. [3] ابراهیم بن عمر یمانی از امام صادق (ع) روایت میکند که فرمود: وقتی ما دربارۀ مردی چیزی گفتیم، پس در او محقق نشد و در فرزندش یا فرزند فرزندش محقق شد، آن را انکار نکنید؛ پس خداوند هرکاری بخواهد انجام میدهد.» باز هم احتمالاً برایتان جالب باشد که مرحوم کلینی باب بعدی را بهعنوان «ٖبَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ (ع) كُلَّهُمْ قَائِمُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى هَادُونَ إِلَيْه» آورده، یعنی اینکه همۀ ائمه قائم به امر خدا و هادی بهسمت او هستند! یکی از احادیث این باب به این شرح است: الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى يَجِيءَ صَاحِبُ السَّيْفِ فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُ السَّيْفِ جَاءَ بِأَمْرٍ غَيْرِ الَّذِي كَانَ. [4] ابیخدیجه میگوید از امام صادق (ع) دربارۀ قائم پرسیدم؛ پس فرمود: همۀ ما قائم به امر خدا هستیم، یکی پس از دیگری، تا اینکه صاحب شمشیر (شخص مأمور به جهاد) بیاید. پس وقتی صاحب شمشیر بیاید امری غیر از آنچه را قبلاً بوده میآورد. بنابراین همه اوصیای رسولالله (ص) قائم و مهدی و صاحبالأمر هستند؛ اما ویژگی آن موعود این است که امری میآورد غیر از آنچه قبلاً بوده! ظاهر معنای امر در اینجا همان ریاست (ولایت) است که جمعش أوامر است نه أمور؛ همان طور که امیر و إمارت و اولوالأمر و … از همین باب است؛ وگرنه امر بهمعنای مطلق چیز هم استعمال میشود؛ [5] اما معنایی ندارد که بگویند آن موعود یک چیز جدید میآورد و این همه بر آن تأکید کنند، در حالی که میدانیم هیچ دو نفری عین هم نیستند و قطعاً هر شخص جدید یک امور و چیزهای جدیدی هم میآورد! به زبان ساده اگر بخواهیم این چند روایتی را که ملاحظه کردید جمعبندی کنیم، یعنی آن کسی که قرار است قیام کند، بههیچوجه آنگونه نیست که شما توقع دارید؛ بلکه او با خودش یک کتاب جدید میآورد و حامل یک رسالت و امامت جدید است؛ و امروز ما میدانیم که امر جدیدی که قائم آلمحمد (ص) اظهار کرد، همان امر امامت و ولایت و وصایت مهدیین (علیهمالسلام) بود که بر ما پوشیده و برای ما جدید بود؛ اما از قضا این امر جدید در آخرین و مهمترین کلام رسولالله (ص) یعنی وصیتنامه شب وفاتشان و دهها حدیث دیگر بیان شده بود. فتنۀ آذربایجان نشانه چیست؟! بنابراین وقتی که تصورات اکثریت دربارۀ قائم و زمان و مکان و جهتش قابل نسخ و بداء و تشابه و تقیه است، دیگر توقع نداریم انسان عاقلی پیدا شود که در حدیث محل بحث (روایت فتنه آذربایجان) بخواهد از طریق جغرافیای عربی و آذربایجانی، شخصیت موعود را بشناسد! احتمالاً این پرسش برایتان پیش بیاید که علت این همه پیچیدگی و ابهام و رمزآلودگی چیست؟ به خواست خدا در جای خودش با مستندات واضحی، علت این همه تشابه و رمزآلودگی و تقیه و نسخ و بداء دربارۀ معرفی شخصیت قائم و حوادث و علائم ظهورش را بیان خواهیم کرد. اساساً علت اینکه ما رویکرد اول و دوم را باطل میدانیم، همین است که پیروان رویکرد اول تقریباً هیچ توجهی به روایات امامت و مهدویت ندارند (چون ظاهراً به کارشان نمیآید) و پیروان رویکرد دوم نیز تنها به بخشی از احادیث مهدویت تمسک جستهاند و بدون هیچ دلیلی آنها را مسلّمات و محکمات و پیشفرضهای اعتقادی در نظر گرفتهاند؛ در حالی که اگر ایمان کامل به وحی و نبوت و اخبار صادقین (علیهمالسلام) داشته باشیم، باید همۀ اینها را در کنار هم ببینیم و سپس عقیدۀ صحیح را از مجموع متون محکم دینی اخذ کنیم، نه از قیچیکردن بخشی از متون متشابه در وصف زمان ظهور! اکنون با توجه به این مقدمۀ نسبتاً طولانی برمیگردیم به روایت فتنۀ آذربایجان: لَا بُدَّ لِنَارٍ مِنْ آذَرْبِيجَانَ لَا يَقُومُ لَهَا شَيْءٌ. وَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَكُونُوا أَحْلَاسَ بُيُوتِكُمْ. وَ أَلْبِدُوا مَا أَلْبَدْنَا. فَإِذَا تَحَرَّكَ مُتَحَرِّكُنَا فَاسْعَوْا إِلَيْهِ وَ لَوْ حَبْواً. وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ يُبَايِعُ النَّاسَ عَلَى كِتَابٍ جَدِيدٍ عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ وَ قَالَ وَيْلٌ لِطُغَاةِ الْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ. [6] بلی، این حدیث نیز مانند بسیاری از احادیث مهدویت، دو بخش مهم دارد: ۱. بخشی که اتفاقات زمان ظهور یا پیش از ظهور یا بعد ظهور را توصیف میکند؛ ۲. بخشی که درصدد معرفی ویژگی و شناسۀ شخصیت قائم و بیانگر تکلیف مؤمنین است. فتنه آذربایجان و امثال آن، در بهترین حالت میتواند ما را متوجه کند که زمان قیام قائم (ع) است، اما نمیتواند شخصیت قائم (ع) را به ما معرفی کند و ما باید از جمعبندی و فهم صحیح مجموع روایات امامت و مهدویت، شخصیت قائم (ع) را بشناسیم و تکلیفمان را که بیعت و نصرت اوست انجام دهیم؛ حتی اگر کتاب و رسالتی جدید بیاورد که برای عرب ناگوار باشد و اکثریت با او مخالفت کنند و بدعت بخوانندش، و چه آذربایجان فتنه راه بیندازد و حمله بکند و چه نکند، و چه آذربایجان یک کشور در شمال ایران باشد و چه هر جای دیگر باشد، و چه اتفاقات دیگر بیفتد و چه نیفتد، و چه قائم همان امام دوازدهم باشد که ما آرزو و امید داریم، یا شخصی از فرزندان او باشد، و چه از مکه بیاید یا از مشرق، و چه جمعه بیاید و چه شنبه بیاید و چه … و چه… و چه… وانگهی این حدیث به حادثهای مقارن با قیام قائم (ع) اشاره کرده، و تصوّر میکنم هر انسان عاقلی میفهمد که هر قیامکنندهای قبل از قیامکردن، دعوت و ادعایش را مطرح نموده و انصارش را جمع و تربیت و غربال و امتحان میکند، نه هنگام قیام یا پس از قیامش! بنابراین کسانی که برای شناخت قائم (ع) منتظر فتنۀ آذربایجان و سایر علائم مقارن با قیام هستند، احتمالاً اگر خدا توفیقشان بدهد و زنده بمانند، میتوانند شاهد و تماشاچی قیام قائم آلمحمد (ص) باشند، نه اینکه از یاران و پیروان او باشند! اینها دقیقاً مانند کسانی هستند که میگویند نشانۀ قائم (ع) این است که نهایتاً پیروز و حاکم میشود؛ پس اگر خدا توفیقشان بدهد و در کشاکش آن فتنهها نابود نشوند باید صبر کنند و تماشاچی عصر ظهور و قیام باشند تا اگر تمکین و حکومت قائم (ع) را درک کردند و به نزدش شرفیاب شدند، بگویند ما هم دلمان با شما بود، اما احتیاط میکردیم! به نظر میرسد خطاب امام باقر (ع) به شیعیان واقعی خودشان یعنی انصار و یاران قائم (ع) است؛ یعنی کسانی که قبلاً با قانون محکم امامشناسی صاحبشان را شناختهاند، اما ممکن است در حوادث فتنۀ آذربایجان دچار هیجانات شوند و میل به مداخله پیدا کنند. امام باقر (ع) به آنها توصیه میکند که تا وقتی امامتان اقدامی نکرده شما هم ساکت و ساکن باشید و هر زمان حرکتکنندۀ ما حرکت کرد حتی سینهخیز هم خودتان را به او برسانید تا جا نمانید. باعث تعجب است که برخی از طرفداران رویکرد دوم وقتی با خبر و بشارت آمدن مهدی آل محمد (ص) مواجه میشوند، بیدرنگ به روایاتی مثل حدیث فتنۀ آذربایجان اشاره میکنند و میگویند اهلبیت (ع) فرمودهاند تا زمانی که ما قیام نکردیم، شما هم بنشینید؛ و تصوّر میکنند معنای این دسته احادیث چنین است که تا قبل از این اتفاقات، هر ادعای مهدویتی را بیدرنگ انکار کنید و فقط بنشینید و تماشا کنید! آری، خطاب این احادیث به شیعیان و انصار اهلبیت (علیهمالسلام) است و میدانیم که آنها در زمان امام باقر (ع) هم نشسته بودند و قیام نمیکردند، اما به امامت و مهدویت و قائمبودن امام زمان خودشان باور داشتند و از او تبعیت و به او رجوع میکردند؛ و این دو امر (امامیبودن و در خانه نشستن) هیچ منافاتی با هم ندارند و بلکه اساساً ارتباطی به هم ندارند. گویا به ما گفتهاند امامتان را بشناسید و دینتان را از او بگیرید و در خانه بنشینید و به هیچ نهضتی نپیوندید تا خودش حرکت و قیامش را آغاز کند. __________ 1. ابنبابویه، الإمامة و التبصرة، ص ۹۴. 2. ر.ک: معجم مقاییس اللغة، ج ۶، ص ۸۸ - ۸۹. 3. کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۵۳۵. 4. کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۵۳۶. 5. أمر در لغت عرب دو معنای اصلی دارد: چیز و فرمایش و ریاست، اما در معانی دیگر مثل رشد و برکت، و شگفتی هم آمده. أمر زمانی که بهمعنای چیز باشد جمعش بهصورت أمور است و زمانی که بهمعنای فرمایش و ریاست باشد جمعش أوامر است. (ر.ک: معجم مقاییس اللغة، ج ۱، ص ۱۳۷) 6. الغیبة للنعمانی، ص ۱۹۴. مروری بر نوشتههای مخالفان| قسمت یازدهم پاسخی به یک نوشته در نقد کتاب «چهل حدیث دربارۀ مهدی و مهدیین» نوشتۀ ناظم العُقیلی به قلم: محمد شاکری در این سلسلهمقالات سعی میشود بر نوشتههای مخالفان دعوت یمانی مروری شود و قلم و نوشتههای آنها بررسی و عیار آنها سنجیده شود. یکی از کتب یا بهتر است گفته شود یکی از نوشتههای مخالفان که در کتابخانهها و اسناد آنها موجود است نوشتهای از سرکار خانم م. محقق است که سعی کرده در نقد کتاب «چهل حدیث دربارۀ مهدی و مهدیین» شیخ ناظم العُقیلی قلمفرسایی کند. او این نوشتهاش را با نام «نقدی کوتاه و جامع بر کتاب چهل حدیث مهدیین ناظم العقیلی» منتشر کرده است. از آنجایی که نیازی به بررسی و پاسخ به همۀ نوشتههای او نیست مُشتی از آنچه را نوشته، میخوانیم و آن را نقد و بررسی خواهیم کرد تا از باب «مُشت نمونۀ خروار است» عیار این نوشته سنجیده شود و بدلیبودن این کالا را به مشتریانش تذکر دهیم تا مبادا بهجای طلای هجدهعیار به آنها بیندازند! سرکار خانم محقق که گویی خود را بیش از حد، علامه فرض کرده، به هیچیک از چهل حدیث شیخ ناظم العقیلی رحم نکرده و همه را از دم تیغ گذرانده است! او با این روش گمان کرده میتواند ضربۀ کاریتری بر دعوت یمانی و کتاب چهل حدیث وارد کند؛ در حالی که به مخاطب خویش پیشاپیش فهمانده است که این نوشتهاش بار علمی کافی و منصفانه ندارد. او اگر کمی انصاف به خرج میداد حداقل یک روایت از این چهل روایت را دالّ بر مدعا میدانست و از انصاف خارج نمیشد. آیا شیخ ناظم العقیلی و همفکرانش اینقدر از ماجرای مهدیین و روایات دال بر ایشان پرت بودند که این خانم توانسته همه روایات را ردّ کند؟ قضاوت با شما. برای فهم این مطلب، حدیث اول از کتاب چهل حدیث و نقد خانم محقق بر آن را مرور میکنیم. او حدیث اول از کتاب چهل حدیث را ـکه همان حدیث معروف وصیت شب وفات پیامبر (ص) استـ ذکر میکند: عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي كَانَتْ فِيهَا وَفَاتُهُ لِعَلِيٍّ (ع) يَا أَبَا الْحَسَنِ أَحْضِرْ صَحِيفَةً وَ دَوَاةً فَأَمْلَأَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَصِيَّتَهُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّهُ سَيَكُونُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً وَ مِنْ بَعْدِهِمْ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً ... فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ الْفَاضِلِ فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْمُسْتَحْفَظِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (ع) فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً ثُمَّ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً (فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ) فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ أَوَّلِ الْمُقَرَّبِينَ لَهُ ثَلَاثَةُ أَسَامِيَ اسْمٌ كَاسْمِي وَ اسْمِ أَبِي وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ أَحْمَدُ وَ الِاسْمُ الثَّالِثُ الْمَهْدِيُّ هُوَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين نویسنده در نقد این حدیث چند اشکال را مطرح میکند: الف. بزرگانی همچون علامه طبرسی و علامه اربلی، شیخ حر عاملی و علامه مجلسی این روایت را نپذیرفتند. پاسخ: اینکه برخی از علما و بزرگان چه نظر و دیدگاهی دربارۀ یک روایت دارند باعث تأیید یا تخریب یک روایت نمیشود. اگر روایتی با معیارهای اعتبارسنجی روایات درست و صحیح باشد دیگر مجالی برای نظر علما باقی نخواهد ماند؛ همان طور که تأیید و قبول این روایت توسط برخی از علما مثل شیخ طوسی نیز نمیتواند دلیل تمامی برای پذیرش این روایت باشد. برای اینکه مخاطب متوجه روش غلط و نادرست این خانم شود همین بس که بداند او برای رد این روایت میگوید عدهای از علما این روایت را نپذیرفتند، اما نمیگوید که عدهای نیز پذیرفتند. البته اینکه این عده این روایت را نپذیرفتند یعنی معتقد به مضمون روایت نشدند و آن را مخالف مشهور دانستند، نه اینکه بخواهند روایت را از حیث صدور انکار کنند. همان طور که شیخ طوسی با اینکه نظر قطعی دربارۀ مهدیین نمیدهد اما صدور این روایت را سالم دانسته و از همین رو از بین دهها روایات مرتبط این را برگزیده است؛ پس بهصِرف اینکه گفته شود فلانی و فلانی مضمون این روایت را نپذیرفتند دلیل علمی و منطقی برای رد این روایت نخواهد بود. ب. سند حدیث وصیت ضعیف است. پاسخ: او توضیحی دربارۀ چگونگی ضعف این روایت نمیدهد و با یک جملۀ کوتاه خیال خود را راحت کرده و روایت مقدس را از حیز انتفاع ساقط میکند که البته این کار بسیار زشت و ناپسند است. برای آگاهی از صحت سند حدیث وصیت مراجعه کنید به کتاب «دفاع از وصیت» نوشتۀ شیخ ناظم العٌقیلی. ذکر یک نکته کلیدی را لازم میدانم: شیخ ناظم العقیلی در کتاب خویش درصدد است تا اثبات کند موضوع مهدیین و ذریۀ قائم قطعی است؛ به این دلیل که روایات متعدد و متواتری صادر شده است که دلالت بر تواتر معنوی این موضوع دارد. وقتی گفته میشود موضوع مهدیین و ذریۀ قائم (ع)، متواتر معنوی است به این معناست که مجموعهای از روایات در کنار هم آن را اثبات کرده و ما را به قطع و یقین میرسانند. لذا در این موقع نوبت این نمیرسد که هرکدام از روایات را تکبهتک از حیث سند بسنجیم و هرکدام را بهتنهایی ضعیف یا قوی بدانیم. بلکه مجموعه روایات با هم و در کنار هم سنجیده میشود تا تواتر معنوی درست شود. شیخ ناظم العقیلی در کتاب چهل حدیث بهدنبال این است که قضیه مهدیین و ذریۀ قائم را یک موضوع ثابتشده و متواتر معنوی معرفی کند و از همین رو بوده که به ذکر چهل حدیث دربارۀ مهدیین پرداخته است. ضعف و قوت یک حدیث طبق مبانی رجالی برای روایات آحاد است؛ یعنی موضوعی که مجموعهای از روایات آن را یاری نکرده و به قطع نمیرساند؛ اما وقتی برای اثبات تواتر یک روایت و موضوع، به دیگر روایات پرداخته میشود در اینجا تکبهتک دربارۀ صحتوسقم سند آن روایات بحث نمیشود؛ چراکه اگر قرار بر این بود، دیگر عملاً هیچوقت روایت متواتری تشکیل نمیشد. ج. با توجه به تواتر روایات دوازدهامام این حدیث پذیرفتنی نیست. پاسخ: متواتربودن موضوع دوازدهامام منافاتی با اثبات مهدیین و ذریۀ قائم ندارد. به قول منطقیها «اثبات شیء نفی ماعداه نمیکند». آنچه لازم است نویسنده آن را اثبات کند این است که مدعی شود جانشینان پیامبر (ص) در دوازده امام منحصر است و دیگر جانشینی برای ایشان تا روز قیامت نخواهد بود. نویسنده توجه ندارد که خودِ شیخ طوسی بهعنوان ناقل این روایت، از این حدیث برای اثبات دوازده امام و جانشین برای پیامبر بهره میبرد؛ یعنی شیخ طوسی صدور این روایت را پذیرفته و برای اثبات دوازده امام از آن استفاده میکند و از طرفی متوجه ادامۀ روایت در ذکر مهدیین و ذریۀ قائم بوده است و میدانسته که وجود مهدیین منافاتی با اثبات و تواتر دوازده امام ندارد. از همین رو شیخ صدوق دراینباره نوشته است: «تعداد ائمه (ع) دوازده شخص است که دوازدهمی آنها همان کسی است که زمین را از قسط و عدل پر خواهد کرد و سپس بعد از ایشان هرچه خودشان بفرمایند خواهد بود؛ اینکه امامی بعد از ایشان خواهد بود یا اینکه قیامت برپا شود؛ و ما در این زمینه تکلیفی نداریم مگر اینکه به دوازده نفر اقرار کنیم و به هر آنچه امام دوازدهم در زمان ظهورشان نسبت به حوادث بعد از خودشان بفرمایند اعتقاد داشته باشیم.» [1] همانطور که سید مرتضی علم الهدی نیز وجود ائمه بعد از امام زمان (ع) را انکار نکرده است و این امر را محتمل می¬داند و اگر زمانی مشخص شود ائمۀ دیگری نیز وجود دارند، دلیل بر ابطال عقیدۀ شیعۀامامیه نیست؛ زیرا دوازدهامامیبودن ما یعنی اقرار و اثبات این دوازده بزرگوار، نه اینکه بگوییم بعد از اینها کسانی نیستند: «ما یقین نداریم که با مرگ امام زمان محمد بن الحسن (ع) تکلیف برداشته شود؛ بلکه جایز است که عالَم بعد از ایشان زمان زیادی باقی باشد و از طرفی در این صورت جایز نیست که زمین از امام بعد از ایشان خالی باشد و جایز است که بعد از امام زمان (ع) تعداد دیگری از ائمه و پیشوایان وجود داشته باشند که برای حفظ دین و مصالح آن قیام کنند؛ و این حرف و عقیده، مخالف با مسلک امامیه نیست؛ زیرا ما مکلف و متعبد به این هستیم که به دوازده امام علم و ایمان داشته باشیم که این را کاملاً تبیین کردیم و اینکه همین نکته یعنی اثبات دوازدهامام موضع اختلاف با دیگر مذاهب است؛ و اینکه بعد از ایشان (ع) ائمۀ دیگری باشند ما را از دوازدهامامیبودن خارج نمی¬کند؛ زیرا این اسم (شیعۀ دوازدهامامی) بر کسانی اطلاق می¬شود که امامت دوازده امام را اثبات می¬کنند که ما اثبات کردیم؛ در حالی که دیگر مذاهب با ما در این عقیده موافق نیستند و هرکدامشان تعدادی از این ائمه را از امامت ساقط می¬کنند.» [2] د. در انتهای عبارت اذا حضرته الوفاه ...) پس وقتی زمان وفاتش فرارسید (ناظم، این عبارت را ناظر به امام زمان (ع) و فرزند ایشان گرفته است؛ اما باید آن را به امام حسن عسکری (ع) و امام زمان دانست. پاسخ: این نحوۀ نوشتن و رد کردن واقعاً عجیب است. بدون اثبات مدعای خودش فقط رد میکند و بعد آن را چاپ و منتشر میکند و اسم کتابش را میگذارد نقد جامع! چطور امکان دارد متنی به این واضحی و صراحت دربارۀ فرزندِ امام مهدی (ع) بدون هیچ شاهد و مدرکی از ظاهرش تغییر و بر دیگری تطبیق کند؟! شما به این قسمت از روایت دقت کنید: «فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْمُسْتَحْفَظِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (ع) فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً ثُمَّ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً (فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ) فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ» در قسمت اول این فقره بهوضوح از تسلیم امر امام حسن عسکری به امام محمد بن الحسن صحبت شده است و سپس با این عبارت «فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً ثُمَّ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً» پروندۀ دوازده امام بسته میشود و پروندۀ دوازده مهدی باز میشود و سپس میگوید: «(فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ) فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ». این ادعا که در این قسمت نیز، منظور، تسلیم امر امام حسن عسکری به امام مهدی (ع) است جز از یک انسان غیرمنطقی و متعصب سر نمیزند. این افراد که سعی میکنند چنین سخنی بگویند در واقع درصدد این نیستند که از روایت شریف چیزی بیاموزند؛ بلکه درصدد هستند روایت را طبق اعتقادات خودشان تغییر داده و تحمیل کنند و این کار بسیار زشت و ناپسند است. ه. عبارت (ابنه) در حدیث وصیت ده بار تکرار شده که در موارد قبلی همگی دلالت بر فرزند متصل امام دارد؛ لذا در این فراز هم دلالت بر فرزند مستقیم حضرت دارد و هیچ قرینۀ دیگری هم وجود ندارد که عبارت «ابنه» را در این فراز بر فرزند غیر متصل نوه یا نتیجه و... حمل نمود. پاسخ: در اینجا نیز نویسنده بهجای اینکه بکوشد تا منظور و مقصود پیامبر را درک کند، تلاش میکند اعتقاد خود را از دل روایت خارج کند و بهانهای پیدا کند تا بتواند با دعوت یمانی و ادعای سید احمدالحسن مقابله کند. اینکه در فقرات قبلی «ابنه» بر فرزند مستقیم منطبق شده است نمیتواند دلیل خوبی باشد بر اینکه در فقرۀ آخر هم حتماً به فرزند مستقیم منطبق شود. کلمه «ابن» در زبان عربی معنا و معانی خاص خودش را دارد و گوینده میتواند در هر منظوری از این کلمه استفاده کند و ما نمیتوانیم برای پیامبر حدودی انتخاب کنیم و بگوییم که او باید از این کلمه کجا و چگونه استفاده کند! وقتی در زبان عربی به فرزند غیرمستقیم هم «ابن» گفته میشود پس ایرادی ندارد که گاهی بر فرزند مستقیم دلالت کند و گاهی بر فرزند غیرمستقیم. شاهد این ادعای ما این است که پیامبر (ص) در دو فقرۀ اول از این وصیت دربارۀ امام حسن مجتبی و امام حسین (ع) از کلمۀ «ابنی؛ پسرم» استفاده کرده است؛ و این نویسنده جرئت نکرده است تا آن فقرات را به مخاطب تذکر دهد که چگونه پیامبر در دوازده باری که از کلمۀ «ابن» استفاده کرده، در دو بار اول آن را بر فرزند غیرمستقیم تطبیق داده است. به نظر میرسد نویسنده بهجای نقد علمی عمداً به عوامفریبی روی آورده است. او در ادامه مینویسد: «بر فرض محال هم بپذیریم بر فرزند غیر متصل دلالت دارد به چه قرینهای بفهمیم مراد از "ابنه" فرزند نسل پنجم امام زمان (ع) است؟» پاسخ: این نویسنده و همفکرانش چه اصراری دارند که بفهمند منظور از «ابن» نسل چندم از نوادگان است؟ اینکه منظور پیامبر از «ابن» چیست پس از آن فهمیده میشود که صاحب نصّ، خود را معرفی کرده و با ادلۀ قطعی، خلافت و وصایتش ثابت شده است؛ یعنی وقتی مدعیِ حق به وصیت پیامبر استناد و احتجاج کرده است در آن صورت تازه متوجه میشویم که «ابن» در کلام پیامبر(ص) اشاره به کدام معنا از معانی «ابن» دارد؛ فرزند مستقیم یا غیرمستقیم چه نسل اول چه نسل دوم و چه سوم و الی آخر. وقتی به دنبال بهانه بگردیم میتوانیم هرچیزی را دستاویز خویش قرار دهیم. او در انتها حرف عجیبی میزند: «با درنظرگرفتن بخش ابتدایی حدیث که اشاره به دوازده امام با نام و کنیه کرده است ـکه نشان از اهمیت آن داردـ باید گزارۀ مهدیین هم اگر جدای بر دوازده امام بود با نام و کنیه گفته میشد تا هیچ شبههای در میان نباشد.» پاسخ: او گفته که چرا پیامبر دربارۀ دوازده امام از اسم و کنیه استفاده کرده است ولی دربارۀ مهدی اول از کنیه استفاده نکرده است؟ اولاً این، اشکالی بر کلام پیامبر اکرم (ص) است نه ادعای یمانیون. شما نمیتوانید بر پیامبر اشکال بگیرید و چگونگی کلامش را به او تذکر دهید تا شبههای باقی نماند. بهظاهر این نحوۀ اشکالتراشی بر وصیت پیامبر (ص) شبیه همان اشکالتراشی خلیفۀ دوم بر وصیت پیامبر است. عمر بن خطاب تلاش کرد کلام پیامبر(ص) را به هذیان نسبت دهد تا استناد کلامش را به وحی و خداوند متعال از بین ببرد و اکنون نیز همان روش در حال پیادهشدن است تا عدهای استناد این وصیت به پیامبر را با بهانههای واهی از بین ببرند. ثانیاً اصلاً پیامبر (ص) کنیۀ ائمه را ذکر نکرده که نویسنده چنین اشکالی بر فقرۀ آخر حدیث گرفته است. گویی این نویسنده اصلاً حدیث وصیت را بهخوبی نخوانده و بدون دقت لباس رزم بر تن کرده تا در راه خلیفۀ دوم قدم گذارد و به هر بهانۀ مسخرهای با کلام و وصیت پیامبر(ص) به دشمنی برخیزد. این مقدار از مخالفت و قلمفرسایی در نوع خودش عجیب است و البته ماهیتِ مخالفان و دشمنان دعوت سید احمدالحسن را بهتر نشان میدهد. -------- 1. کمالالدین، ج1 ص77 2. رسائل المرتضی ۳ / ۱۴۶