نشریه زمان ظهور 153

درستی توثیقات و تضعیفات رجال از کجاست؟ بحثی کوتاه و مهم در رابطه با ابن‌عُقدة ابوالعباس احمد بن‌ محمد بن ‌سعید هَمْدانی، مشهور به اِبْن‌عُقْده (249-332ق)، از محدثان کوفه و پیرو مذهب جارودیه (از شاخه‌های فرقۀ زیدیه) است. ابن‌عقده از کسانی به شمار می‌رود که بیشترین کتاب‌ها را در زمینۀ رجال نگاشته است؛ شیخ طوسی در مقدمۀ کتاب رجال به‌ این مطلب تصریح کرده و می‌نویسد: «به‌جز موارد کوتاهی که هرکسی بخشی را برشمرده بود کتاب جامعی از علمای شیعه در این خصوص نیافتم، مگر آنچه ابن‌عقده اصحاب امام صادق (ع) را برشمرده بود. او در این خصوص کار را به نهایت رساند، اما اصحاب امامان دیگر را به‌ شمار نیاورده است.» [1] دکتر شیخ ناظم عقیلی با اشاره به کلام شیخ طوسی می‌نویسد: «ابن‌عقده از مؤلفینی به ‌شمار می‌رود که بیشترین تألیف را در زمینۀ رجال داشته، همچنان که شیخ طوسی در مقدمه کتاب رجال به آن گواهی داده است.» [2] همچنین وی دربارۀ ابن‌عقده و نقش او در آثار طوسی و نجاشی می‌نویسد: «بزرگ‌ترین پشتوانۀ متقدمین و مخصوصاً شیخ طوسی در علم رجال، کتاب رجالِ احمد بن محمد بن سعید بن عقدة زیدی جارودی است. کسی که دربارۀ او می‌گویند: چهار هزار نفر از اصحاب ثقه و معتبر امام صادق(ع) را گردآوری کرده است. ابن‌عقده اگرچه [از سوی نجاشی و طوسی] توثیق شده است، اما او نیز بر اساس نقل راویان توثیق نموده؛ به‌‎علاوه، او زیدی جارودی است و چنان‌که شیخ طوسی تصریح می‌کند بر همان عقیده نیز درگذشته است، و مهم‌تر از آن، ما سلسله‌سند و طریق ابن‌عقده در این توثیقات یا تضعیفات را نمی‌دانیم و اینکه ‌آیا اصلاً سندی داشته یا خیر، یا اینکه ‌آیا راویان سندش ثقه و معتبر بوده‌اند یا خیر؟!» [3] و در جایی دیگر می‌نویسد: «پشتوانۀ آن‌ها در توثیق راویان امام صادق(ع)، کتاب رجالِ ابن‌عقده است؛ حال آیا ما باید گردن خود را به دست ابن‌عقده زیدی جارودی بدهیم؟ به‌طوری که هرکسی را که او به وثاقت وی حکم کرد، ثقه بشماریم و هرکسی را که او توثیق نکرده بود مجهول یا ضعیف بدانیم؟! علاوه بر آن، ما نمی‌دانیم که آیا ابن‌عقده آنان را از طریق حدس و اجتهادش توثیق نموده یا از طریق نقل؟ اگر از طریق اجتهادش باشد که فاجعه‌ای بزرگ است، و اگر از طریق نقل باشد سند و طریق او به آن توثیقات کجاست؟!» [4] از کلمات دکتر شیخ ناظم عُقیلی می‌توان فهمید که روش سندی در ارتباط با ابن‌عقده و قضاوت‌های او ـ به‌عنوان کسی که بخش زیادی از منابع رجالی شیعه از آثار او گرفته شده ـ حداقل با دو اشکال جدی روبه‌روست: اولاً: سنجش اعتبارِ اصحاب اهل‌بیت بر اساس قضاوت‌های یک فرد زیدی‌مسلک، کار نادرستی است؛ چون هیچ تضمینی وجود ندارد که او معیارهای مذهبی و اعتقادی خود را در قضاوت‌های رجالی‌اش دخالت ندهد. مؤید این مطلب هم توقف‌کردن علامه حلی نسبت به توثیقات ابن‌عقده است؛ در این خصوص دکتر شیخ ناظم عُقیلی می‌نویسد: «احمد بن محمد بن سعید: او همان ابن‌عُقده زیدی جارودی است. او از سوی نجاشی و طوسی توثیق شده. اما تکیه بر یک انسان زیدی جارودی در حکم به توثیق و تضعیف اصحاب ائمه، خالی از اشکال نیست! زیرا چگونه صحیح باشد که ما دینمان را از افرادی با عقاید منحرفانه بگیریم؛ به‌طوری که متون شرعی که آن‌ها راویانش را توثیق کرده‌اند پذیرفته و متون شرعی را که راویانش تضعیف نموده‌اند رد کنیم! چه تضمینی وجود دارد که آن‌ها در بررسی و قضاوت راویان، تعصبات مذهبی را دخیل نکرده و به‌دنبال آن برخی از مخالفینشان را تضعیف نکرده و برخی از موافقان یا کسی را که به او گرایش دارند توثیق نکنند؟ به‌علاوه، روش آن‌ها در تضعیف و توثیق چیست و گفته‌ها و نظرات خود را در باب تضعیف و توثیق بر چه اساسی بنا گذاشته‌اند؟! به‌ همین دلیل می‌بینیم که علامه حلی در آن دسته از تضعیفات و توثیقات ابن‌عقده که جز او فرد دیگری نگفته، توقف کرده است.» [5] دکتر شیخ ناظم عُقیلی در ادامه به بیانِ نمونه‌هایی از کلام علامه حلی می‌پردازد که نشان می‌دهد او در جاهایی که یک راوی تنها توسط ابن‌عقده توثیق شده، توقف می‌کند و این یعنی علامه حلی نیز به قضاوت‌های ابن‌عقده اعتنا نکرده و ترتیب اثر نمی‌دهد. [6] همچنین شیخ حر عاملی نیز تضعیف نجاشی و طوسی نسبت به محمد بن سنان را که از وکلای مدح‌شدۀ اهل‌بیت(ع) بوده است، به‌نقل از ابن‌عقده دانسته و آن را دارای اشکال می‌داند. [7] در ثانی: ابن‌عقده در سال 249ق به دنیا آمده؛ یعنی نزدیک به آغاز دوران غیبت صغرا؛ در نتیجه، اشکالی که پیش‌تر به‌طور کلی در رابطه با سند منابع موردِ استناد طوسی و نجاشی بیان کردیم، در رابطه با آثار ابن‌عقده نیز مطرح است؛ زیرا او کتب خود را هم‌زمان با غیبت صغرا نوشته و این یعنی او دوران بسیاری از راویان و اصحاب ائمه را درک نکرده است؛ در نتیجه ‌این سؤال و ابهام وجود دارد که توثیقات و تضعیفات وی بر چه پایه و اساسی انجام گرفته است؛ حدس و اجتهاد، یا نقل؟! قضاوت‌های حدسی که فاقد اعتبار است، اما اگر مستند قضاوت‌های او نقل باشد، باید سند آن نقل‌ها بررسی شود؛ در نتیجه قضاوت‌های ابن‌عقده نیز مرسل (بدون سند) و فاقد اعتبار به‌ شمار می‌رود. [8] دکتر شیخ ناظم عُقیلی در این خصوص می‌نویسد: «مثلاً ابن‌عقده هم‌عصرِ امام صادق(ع) یا هم‌عصرِ اصحاب او نبوده است؛ امام صادق(ع) در سال 184ق درگذشت، و ابن‌عقده ـ آن‌طور که شیخ طوسی می‌گویدـ در سال 249ق به دنیا آمد. این یعنی بین وفات امام صادق(ع) و ولادت ابن‌عقده 65سال فاصله است؛ بنابراین او نه با امام صادق(ع) هم‌عصر بوده است و نه با اصحاب وی؛ پس یا باید آن توثیقات را از دیگران نقل کرده باشد یا آنکه صرفاً نظرات و اجتهادات خود ابن‌عقده است؛ بنابراین باید سند ابن‌عقده را در نقل آن توثیقات ببینیم و اینکه‌ آیا آن‌ها ثقه بوده‌اند یا خیر، و به‌دنبال آن ببینیم که‌ آیا می‌توان بر آن‌ها تکیه کرد یا خیر.» [9] ------- 1. حلی، علم الرجال بین النظریة و التطبیق، ص127 و 199، به‌نقل از: طوسی، رجال طوسی، ص17. 2. شیخ ناظم عقیلی، ارزش ذاتی متن دینی، ص200 (ترجمۀ فارسی این کتاب ارزشمند به‌زودی منتشر خواهد شد). 3. شیخ ناظم عقیلی، انتصاراً للوصیة، ص15-16 (ترجمه فارسی این کتاب در سایت و کانال انصار امام مهدی(ع) منتشر شده است). 4. شیخ ناظم عقیلی، انتصاراً للوصیة، ص22. 5. شیخ ناظم عقیلی، ارزش ذاتی متن دینی، ص203. 6. شیخ ناظم عقیلی، ارزش ذاتی متن دینی، ص203-204، به‌نقل از: علامه حلی، خلاصة الأقوال، ص93 و ص108-109. 7. مراجعه کنید به: شیخ ناظم عقیلی، انتصاراً للوصیة، ص35، به‌نقل از: حر عاملی، وسائل الشیعة، ج30، ص473. 8. از یاد نمی‌بریم که سند طوسی و نجاشی به آثار ابن‌عقده نیز مخدوش و ضعیف بود! 9. شیخ ناظم عقیلی، ارزش ذاتی متن دینی، ص205. تأملی در معنای دعوت به حاکمیت خدا سید احمدالحسن می‌فرماید: آیا «یگانه پرچم حاکمیت برای خدا بودن» (برای دلالت بر حق بودن) کفایت نمی‌کند؟ [1] اگر بخواهیم این کلام سید احمدالحسن را توضیح دهیم می‌توان گفت کسی که به حاکمیت مردم (به هر شکلی) دعوت کند، در هیچ صورت نمی‌تواند فرستاده و دعوت‌کننده به خدا باشد؛ زیرا اگر در ادعایش راست‌گو باشد باید تابع ارادۀ رأی‌دهنده‌ها باشد و اگر دروغ‌گو باشد پس یک دیکتاتور فریب‌کار است و دنبال حاکمیت ارادۀ خودش است، نه حاکمیت خدا. بنابراین هرکسی که مردم را به دیکتاتوری و دموکراسی دعوت می‌کند، قطعاً نمی‌تواند حامل پرچم «البیعة لله» و دعوت‌کننده به حاکمیت خدا باشد. اما با توجه به اینکه پرچم «البیعة لله» و گفتمان دعوت به حاکمیت خدا جزو نشانه‌های مهدی موعود (ع) است، سؤال مهم این است که چطور دعوت به حاکمیت خدا می‌تواند نشانۀ شناخت مهدی آل محمد (ص) باشد؟ هرکسی که پرچمی برافراشته و ادعا و دعوتی دارد، یا مردم را به حاکمیت مردم دعوت می‌کند ـ‌که فهمیدیم نمی‌تواند فرستادۀ خدا باشد‌ـ یا حاکمیت مردم را نفی می‌کند و همه را به‌سمت حاکمیت خدا دعوت می‌کند. اگر کسی خودش یک مدّعی باطل و غیر‌منصوب از سمت خدا باشد، انگیزه‌ای برای دعوت به حاکمیت و تنصیب الهی ندارد؛ چون کسی ریشۀ درختی را که بر آن نشسته قطع نمی‌کند! بنابراین سید احمدالحسن می‌فرماید: «زمین هرگز از هدایت و حق خالی نخواهد شد و اگر از پرچم بر‌افراشته‌ای که دعوت به حاکمیت خدا بکند خالی باشد، باید بگوییم که در آن‌ هنگام زمین از هدایت و حق تهی است. پس دعوت به حاکمیت خدا به‌خصوص هنگامی‌که داعی به‌سمت حق (خلیفه خدا) تنها کسی است که به آن دعوت می‌کند، دلیلی برای طالبان شناخت حق است که دلیل نص و وصیت پیشین را تأیید می‌کند؛ یعنی دعوت به حاکمیت خدا با انضمام به نص دلیلی بر حقانیت خلیفۀ خدا خواهد بود؛ یعنی دلیلی است که نص را یاری می‌کند و یقین مؤمنان به حقانیت او را فزونی می‌بخشد. البته مقصود از حاکمیت خدا تنها در حد قانون‌گذاری نیست، بلکه در سطح اجرا و حکومت نیز هست؛ با اینکه اساساً امکان ندارد کسی قائل به حاکمیت خدا در سطح قانون‌گذاری، بدون حاکمیت در سطح اجرا و حکومت باشد؛ زیرا قانون‌گذاری امری متجدد و به‌روز است؛ پس ناچار باید دریچه‌ای متصل به خدا باشد تا حکم هر مسئلۀ جدید و حادثی را خداوند به او برساند؛ و لازم نیست خلیفۀ خدا مستقیماً خودش متولّی حکومت شود، بلکه لازم است که بر نظام حکومت و به‌خصوص بر جان مردم مسلط باشد؛ مانند مسائل ویژۀ مربوط به تصمیمات جنگ و صلح یا قصاص، یعنی احکام اعدام. » [2] حال اگر همۀ پرچم‌داران و مدّعیان و دعوت‌کنندگان امروز را بررسی کنید، خواهید دید تنها کسی که به‌طور کامل حاکمیت مردم را نفی کرده و فقط به حاکمیت الهی (یعنی انحصار مشروعیت در حکومت امام منصوب از سمت خدا) دعوت می‌کند، سید احمدالحسن است؛ چنان‌که در کتاب «نصیحتی به طلبه‌های حوزه‌های علمیه و همۀ حق‌خواهان» می‌فرماید: «… همه به حاکمیت مردم دعوت می‌کنند. تنها همین دعوت مبارک یمانی است که دعوت‌کننده به تنصیب الهی است، نه هیچ‌کس دیگر؛ تأکید می‌کنم نه هیچ‌کس دیگر! من همه را به تحدّی دعوت می‌کنم تا تنها یک مثال دیگر غیر از آنچه در این دعوت مبارک یمانی مطرح شده است بیاورد؛ دعوتی که به تنصیب الهی با نص و وصیت رسول خدا (ص) حضرت محمد (ص) فرامی‌خواند. » [3] می‌دانیم که زمین از حجت خدا خالی نمی‌شود و در هر زمان خداوند حداقل توسط یک نفر پرستیده می‌شود که اطاعت و عبادت خدا جز از طریق اطاعت او میسور نیست. سید احمدالحسن امروز تنها کسی است که دعوت به حاکمیت خدا می‌کند؛ خصوصاً اینکه در این زمان مطرح‌کردن حاکمیت خدا به شجاعت و فداکاری زیادی نیاز دارد؛ زیرا نه‌تنها منفعت و جذابیتی ندارد، بلکه در جامعۀ کنونی که ارزش‌های الهی به‌سبب رفتارهای ناپسند مدّعیان دین در حد عجیبی بی‌ارزش شده، شعارهای دینی به‌خصوص حاکمیت الهی هیچ جاذبه‌ای برای مردم این عصر و حتی متدینان ندارد و مطرح‌کردن چنین گفتمانی و بلند کردن چنین پرچمی هیچ انگیزه‌ای جز رضایت خدا و انجام مأموریت و رسالت الهی نمی‌تواند داشته باشد! از این روست که سید احمدالحسن می‌فرماید: اینکه دعوت قائم (ع) از خورشید روشن‌تر است، برای همین است که در این زمان تنها کسی که مردم را به‌سمت حاکمیت خدا و نفی حاکمیت مردم دعوت می‌کند من هستم. اینک نص کلام سید احمدالحسن در کتاب «در محضر عبد صالح» را ملاحظه کنید که در آن حجتی است بر هرکسی که با عقل خود منصف باشد: «بنابراین نیاز به "هدایت‌کننده" وجود دارد. با این توصیف به نظر آن‌ها چه‌چیزی مانع فرستادن اوست، در حالی که حکمت اقتضا‌کنندۀ فرستادنش است خصوصاً با وجود آینده؟! آیا با توجه به اینکه همه امروزه از انتخابات دم می‌زنند دعوت‌کننده‌ای به دین خدا باقی می‌ماند؟ آیا کسی که بر راه و روش حسین (ع) حرکت کند باقی می‌ماند؟ مسلماً خیر؛ یعنی کسی که بگوید الملک لله (سلطنت مخصوص خداست) باقی نمی‌ماند؛ کسی که خدا را عبادت و اطاعت کند و حتی کسی که کلمه الله را بر زبان براند نیز دیگر بر جای نمی‌ماند. همه از انتخابات سخن می‌گویند و حال آنکه انتخابات در جهت عکس آنچه خداوند سبحان اراده نموده قرار دارد. اگر خدای متعال بخواهد در زمینش عبادت شود حکمت اقتضا می‌کند که یک هدایت‌کننده و راهنما برای حفظ دین بفرستد؛ آیا این گونه نیست؟! کسی که در خصوص این مطلب اخیر اندیشه کند، هیچ راهی برای مردود کردن آن نمی‌یابد. لذا اعتراض به روایت سمری، هیچ معنایی ندارد و حتی اعتقاد به این که هرگز هدایت‌کننده و راهنما وجود نخواهد داشت نیز بی‌معنا خواهد بود. هر آنچه اینجا هست می‌توان درباره‌اش پژوهش نمود و آن را از بین پرچم‌های برافراشته تشخیص داد. شکر خدا کسی غیر از او سخن از حاکمیت خدا نمی‌گوید. آیا این امتحان را سخت می‌بینی؟ درک این موضوع به بحث، پژوهش، روایات یا هیچ‌چیز دیگری نیاز ندارد؛ فقط کافی است که مردم بدانند دین خدا همان حاکمیت خداست، و این موضوعی ثابت‌شده در مذهب اهل‌بیت‌(ع) است. از آنجا که در زمان فعلی، این امر به یک شخص، محدود و منحصر است، لذا انسان به چیز دیگری برای شناخت حق نیاز ندارد و به همین دلیل است که ائمه (ع) فرموده‌اند:«أمرنا أبين من الشمس: امر ما روشن‌تر از روز است.» زیرا منحصر به یک نفر خاص است و در کسی غیر از او یافت نمی‌شود؛ و حال آنکه بقیه دعوت‌کننده به حاکمیت مردم‌اند. در قرن گذشته علمای شیعه، مشارکت در انتخابات را گمراهی و انحراف می‌دانستند؛ حال چه تغییری ایجاد شده است؟! آیا اکنون این کار هدایت است؟ خیر؛ ولی اینکه خداوند امر را منحصر و مشخص نموده، رحمتی از جانب او بر مردم است. به خدا سوگند من از این مردم در شگفتم که چگونه منحرف می‌شوند؛ آیا هدایت را در جای دیگری می‌بینند که امر بر آن‌ها مشتبه شده است؟ و آیا دیگران که همگی و بدون استثنا با فریاد و هیاهو از حاکمیت مردم دم می‌زنند بر باطل نیستند؟ حتی کسانی که مدعی‌اند مردم را به امام مهدی (ع) دعوت می‌کنند نیز جملگی جزو تأییدکنندگان و شرکت‌کنندگان در انتخابات می‌یابیم! در همه حال خدا را شکر! سپاس خدایی که دنیا را روزگاری چند قرار داد که سپری می‌شود و ما از این کسانی که سخنی را درنمی‌یابند جدا می‌شویم.» [4] در پایان باید به این نکته اشاره کنیم که منظور سید احمدالحسن از اختصاص مشروعیت به حاکمیت خدا و رفض و نفی مطلق حاکمیت مردم، عدم مشروعیت انتخابات (به‌صورت مطلق نیست)؛ بلکه همان گونه که در مصاحبه با رادیو "المنقذ العالمی" در دیترویت بیان کردند، آنچه بدعت و مخالف دین خداست، تعیین حاکم مسلط بر جان مردم توسط انتخابات است. به نص کلام سید احمدالحسن توجه کنید: «انتخابات به‌خودیِ‌خود و به‌عنوان ابزاری برای انتخابِ یک شخص به‌عنوان نمایندۀ مردم اشکالی ندارد؛ یعنی شخصی را انتخاب کنند که از طرف آن‌ها سخن بگوید یا مثلاً چیزی را که متعلق به آن‌هاست، مدیریت کند... همچنین در برگزاری انتخابات در حکومت الهی (یعنی در حکومتی که حاکم اصلی خلیفۀ الهی باشد و او دربارۀ مسائل مربوط به جان مردم حکم کند) اشکالی نیست. اشکال این است که گفته شود با انتخابات حاکم اصلی برگزیده شود؛ (یعنی) فردی که قرار است دربارۀ جان مردم قضاوت کند و این امری است که در عراق اتفاق افتاده و همان چیزی است که باعث شده تا ما بگوییم: این نظام از جهت شرعی و دینی ـ‌با توجه به شناخت و اعتقاد ما دربارۀ دین خداـ باطل است. نظام‌های دیگر نیز همانند همین نظام (حاکم در عراق) هستند، و معتقدیم فردی از فقها که شرعی‌بودن این نظام را تایید کرده -ـ‌و باعث شده برخی از شیعیان آل محمد (ص) تصور کنند این نظام شرعی است‌ـ (این فرد) مسئول خون‌هایی است که زیر نظر این نظام و از روی ستم، به زمین ریخته شده است. طبعاً می‌بینیم فردی که شرعی‌بودن این نظام را تأیید کرده بود، امروز تلاش می‌کند خود را از کارها و نتایجی که این نظام در آن فرو رفته تبرئه کند. درهر حال یادم می‌آید وقتی فقهای نجف، مردم را به رأی‌دادن برای تصویب قانون و بعد به انتخابات دعوت کردند، بلکه بعد از آن مردم را به انتخاب افراد معینی فراخواندند (و همین علت بدبختی و بیچارگی شد که امروز عراق و مردمش را در بر گرفته است) در آن زمان از مؤمنین درخواست کردم در انتخابات شرکت نکنند و بیان کردم که این کار در این زمان فریب‌دادن شیعه اهل بیت (ع) است.» --------- . سید احمدالحسن، خطبۀ پنجم محرم. 2. سید احمدالحسن، عقاید اسلام، ص ۱۴۰ و ۱۴۱. 3. سید احمدالحسن، نصیحتی به طلبه‌های حوزه‌های علمیه و همۀ حق‌خواهان، ص ۳۹. 4. سید احمدالحسن، در محضر عبد صالح، ص ۵۶ و ۵۷. مروری بر نظرات سید محمد‌صادق روحانی در مهدویت؛ قسمت اول شخصیت یمانی و تطبیق آن بر سید احمدالحسن به قلم: محمد شاکری سید محمدصادق روحانی از مراجع تقلید شیعه و ساکن قم بود. او از شاگردان مرجع معروف ابوالقاسم خویی بود و گفته می‌شود که در چهارده‌سالگی به درجۀ اجتهاد نائل شد. مقام علمی او مورد توجه علما و حوزویان بود، اما به‌دلیل برخی مواضع سیاسی در ایران سال‌های زیادی را در حصر خانگی به سر برد. او صاحب تألیفات زیادی از جمله مجموعه فقهی چهل‌ویک‌جلدی فقه‌الصادق بود. از جمله آثاری که از این مرجع تقلید به‌جا مانده است مجموعه پرسش و پاسخ‌هایی دربارۀ مهدویت است به‌نام «امام زمان (ع) از ولادت تا ظهور» که توسط انتشارات مهر امیرالمؤمنین (ع) به چاپ رسیده است. وی در این کتاب به سؤالات زیادی دربارۀ امام زمان (ع) و غیبت و ظهور و علائم و مشخصات ظهور و روایات مرتبط با آن صحبت می‌کند. معمولاً خود مراجع تقلید و علما به صورت مستقیم وارد مباحث مهدوی نمی‌شوند و کمتر دربارۀ روایات مهدوی و ظهور صحبت می‌کنند. از همین رو توجه به مباحث طرح‌شده در این کتاب و پاسخ‌های این مرجع تقلید و نقد و بررسی آن از اهمیت بالایی برخوردار است. به امید خدا در شماره‌های متعدد برخی از نظرات وی را نقد و بررسی خواهیم کرد. در این شماره به پاسخ‌های او دربارۀ شخصیت یمانی در روایات می پردازیم. در سؤال 53 این کتاب از او پرسیدند که آیا یمانی یک مجتهد است که سخنش برای مردم حجت باشد و آیا علما و عوام مردم مجاز هستند که دعوتش را نادیده بگیرند؟ او در پاسخ گفت: «حجت‌داشتن سخنان و دستورات یمانی از فرمان معصوم (ع) ناشی می‌شود که مردم را به فرمان‌برداری و اطاعت از امر وی فرمان داده است و از این جمله است فرموده حضرت امام باقر (ع): در میان پرچم‌ها هیچ پرچمی هدایت‌کننده‌تر از پرچم یمانی نیست؛ آن پرچم هدایت است؛ زیرا او شما را به‌سوی صاحبتان فرامی‌خواند... و چون یمانی خروج کرد به‌سوی او شتاب کن؛ زیرا پرچم او در حقیقت پرچم هدایت است و هیچ مسلمانی حق سرپیچی از او را ندارد و هرکس چنین کند از اهل دوزخ خواهد بود؛ زیرا او به‌سوی حق و راه مستقیم دعوت می‌کند.» در ادامه و در سؤال بعدی از او پرسیده می‌شود که آیا مرجع و مجتهد، مکلَّف به جست‌وجوی پرچم یمانی است؟ و در صورت پیدا کردن و یافتن، آیا بر او واجب است در امور به او رجوع کند؟ او در پاسخ گفت: «در اینکه وظیفه مرجع مانند تمامی مکلفین این است که پرچم یمانی را جست‌وجو کند تردیدی وجود ندارد و در صورت یافتن آن بر او واجب است بدون چون‌و‌چرا به آن رجوع کند.» تا اینجا او مطابقِ صریحِ روایات، درست پاسخ داده است و انصاف را با علم خویش همراه کرده است تا از پاسخ به کیستی شخصیت یمانی طفره نرود. کاری که امروزه متأسفانه بسیاری از مدعیانِ تخصص در مهدویت انجام می‌دهند و با لطائف‌الحیل‌های ناشیانه سعی می‌کنند اسم و رسم یمانی را از دایرةالمعارف مهدوی عصر ظهور پاک کنند یا حداقل کم‌ارزش جلوه دهند. او به‌درستی بر چند نکته دربارۀ یمانی اشاره کرده است: 1. اینکه فرمان یمانی صادرشده از فرمان امام مهدی (ع) استو 2. اینکه بین مرجع تقلید و خودِ مکلفین در قبال یمانی تفاوتی نیست. 3. اینکه هم مرجع تقلید و هم مقلدین موظف هستند در جست‌وجوی یمانی و پرچم حق او باشند. 4. و در صورت یافتن یمانی بدون چون‌و‌چرا به او مراجعه کنند؛ و این یعنی با وجود یمانی و ظهور یمانی کارِ مرجعیت تمام می‌شود و از آن به بعد همه مردم موظف هستند به یمانی مراجعه کنند. این همان نکته‌ای است که شیخ علی کورانی نیز در گفته‌هایش بدان اشاره می‌کند که فرمان کار مرجعیت و ولایت فقیه با ظهور یمانی پایان می‌یابد. اما آنچه سید محمدصادق روحانی دربارۀ تطبیق شخصیت یمانی بر سید احمدالحسن بدان اشاره می‌کند کار را از مسیر علمی و محققانه خارج می‌کند. در سؤال 55 از او دربارۀ تطبیق شخصیت یمانی بر برخی افراد که منظورِ سؤال‌کننده سید احمدالحسن است پرسیده می‌شود. او در پاسخ می‌گوید: «روایات صریحاً بیان می‌دارد که یمانی از سرزمین یمن و در همان سالِ خروج سفیانی و هاشمی خروج می‌کند و هنگام خروجش از سرزمین یاد‌شده و خروج هاشمی و سفیانی، هویتش مشخص می‌شود.» منظور وی از این پاسخ احتمالاً این است که سید احمدالحسن همان یمانی اشاره‌شده در روایات نیست؛ زیرا هویت یمانی با خروجش معلوم می‌شود، آن هم به این صورت که چون در روایت گفته است خروج یمانی هم‌زمان با خروج سفیانی و خراسانی است پس هویت یمانی با هم‌زمانی خروج وی با این دو نفر مشخص می‌شود و چون الآن خراسانی و سفیانی وجود ندارد، پس سید احمدالحسن مصداق یمانی واجب‌الاطاعه نیست. سید محمدصادق روحانی همانند دیگر علما و مدعیان علم در این قسمت که در واقع پاسخی به چگونگی شناختِ یمانی است درمانده شده است و عجز خویش را نمایش می‌دهد. او به‌خوبی دریافته بود که مطابق روایات، شخصیت و جایگاه یمانی یک جایگاه ویژه و ممتاز است؛ اما اکنون در پاسخ به چگونگی تشخیص مصداق این شخصیت درمانده است و گویی ملاک درستی برای این امر ندارد و همانند عوام مردم به ظاهر روایت چنگ زده است که از قضا ارتباطی به شناخت یمانی ندارد. در استفتایی دیگر و جداگانه که تصویر آن در فضای مجازی موجود است، او چند سال قبل از انتشار این کتاب در پاسخ به ادعای سید احمدالحسن، پس از تاکید دربارۀ جایگاه ممتاز یمانی و وجوب اطاعت از ایشان، نوشته بود: «با مقداری صبر مشخص می‌شود که این شخص همان یمانی است یا غیر او.» همین مواضع نشان می‌دهد که او با اعتقاد راسخ به جایگاه ویژۀ یمانی، هیچ دلیل و ملاک معینی برای معرفی و شناخت یمانی نمی‌شناسد تا برای مقلدین خویش بیان کند. اینکه در روایت فرموده است «یمانی با سفیانی و خراسانی خروج می‌کند» به این معنا نخواهد بود که هویتِ یمانی با خروجش معلوم می‌شود؛ بلکه دقیقاً بالعکس است؛ یعنی ابتدا باید شخصیت ممتاز یمانی و جایگاهی که او در قبال مردم دارد بر مردم مشخص شود و سپس به او ایمان بیاورند و سپس کم‌کم سپاه و ارتشی از مؤمنینِ به خویش تشکیل دهد و سپس قیام و خروج کند. چگونه او قبل از اینکه مردم او را بشناسند و به او ایمان داشته باشند و قبل از اینکه متوجه باشند او از سمت امام مهدی (ع) فرمان می‌دهد، خروج و قیام مسلحانه کند؟ آیا این پاسخِ آقای روحانی می‌تواند محققان را قانع کند که دقیقاً چه زمانی از خروج یمانی خبر به همۀ منتظران در دنیا می‌رسد که باید از او اطاعت کنند و او را بشناسند و به او ایمان بیاورند و...؟ در کنار این امر باید به این شبهات نیز پاسخ داده که چگونه خراسانی و سفیانی شناخته شوند تا از شناخت آن‌ها و هم‌زمانی با خروج آن‌ها هویت یمانی مشخص شود؟ همچنین اگر هم‌زمان با آن‌ها چندین نفر و چندین پرچم از یمن قیام کند کدامشان یمانی واقعی است؟ آیا انسان عاقل قبول می‌کند که اهل‌بیت (ع) از چنین شخصیت ممتازی صحبت کنند و مردم را دستور به اطاعت از یمانی دهند اما هیچ راه و ملاک معتبر و دقیقی از او به مردم ندهند و تنها بگویند که هم‌زمان با سفیانی و خراسانی خروج می‌کند؟ وی در سؤال 52 در قسمتی از پاسخ به این سؤال که آیا جناب یمانی از اهالی یمن است و دلیل ما بر آن چیست، گفت: «...روایت شده که او از سمت یمن قیام می‌کند و البته این بدان معنا نیست که حتماً از اهالی یمن باشد...» او در اینجا نیز به نکتۀ خوبی اشاره می‌کند که روایت، تنها به محل خروج یمانی اشاره کرده است و در روایت نیامده است که یمانی از اهل یمن باشد؛ یعنی اینکه یمانی متولد یمن باشد یا در یمن رشد کرده باشد و بزرگ شده باشد معلوم نیست و روایت به چنین مسئله‌ای دلالت ندارد؛ بلکه فقط دلالت بر این امر دارد که خروج یمانی و شروع قیام مسلحانه او از یمن است. جدای از این نکته که خروج یمانیِ واجب‌الاطاعه از یمن است یا نه و آیا باید منتظر خروج سید احمدالحسن از یمنِ مورد نظر این آقایان باشیم یا نه، به این نکته اشاره می‌کنم که همان طور که در روایت معروف یمانی به محل تولد و رشد یمانی اشاره نشده است به این نکته هم اشاره نشده است که راه شناخت یمانی هم‌زمانی قیام وی با سفیانی و خراسانی است؛ همچنین در روایت ذکر نشده است که علت نام‌گذاری یمانی به این عنوان خروج وی از یمنِ امروزی است. یعنی آنچه ما با آن مواجه هستیم همان است که سید محمد‌صادق روحانی در ابتدا بدان اشاره کردند که یمانی واجب‌الاطاعه است و بر همگان لازم است که در جست‌وجوی او باشند؛ اما اینکه او کیست و چگونه شناخته می‌شود و وجه نام‌گذاری او چیست، باید به سراغ ادله و موضوعات مهم‌تر دیگری رفت که از اما و اگر به‌دور باشد. ادامه دارد... سید احمدالحسن را این‌گونه شناختم؛ به‌قلم مهندس حسین منصوری قسمت سوم یک بار برای زیارت حسین(ع) با ایشان از نجف به کربلا می‌رفتیم. احساس کرد که ما خسته شده‌ایم، پس گفت: بنشینید استراحت کنید. یکی از انصار بر تپه‌ای از خاک نشست که نزدیکش لانۀ مورچه‌ها بود. مورچه‌ها از کنارش رد می‌شدند، و او را آزار دادند و او آن‌ها را با پایش له کرد. در این هنگام حال سید احمدالحسن دگرگون شد! انگار که کسی را کشته است! و به آن انصاری دستور داد که بلند شده و از مورچه‌ها دور شود، و با او به‌تندی صحبت کرد! آری! این همان احمدالحسن که حتی با مورچه و درخت نیز عدالت می‌ورزد! یک بار دربارۀ حیوانات خانگی سخن گفت و فرمود: امروزه مردم به‌اشتباه زندگی آنان را تغییر داده‌اند! و فلان نوع حیوان در اصل فلان ماده غذایی را مصرف می‌کرده و نوع دیگر نیز فلان ماده غذایی را می‌خورد. یک‌بار دربارۀ کوه‌ها صحبت کرد که چگونه مانند میخ، زمین کروی را محکم نگه داشته، با وجود آن‌که درون آن مایع [گدازه] است و دور خودش می‌چرخد. تا اینکه شیخ جلال (ره) از سخنش به وجد آمد و شگفت‌زده شد و گفت: سید، نظریات زیادی [دربارۀ کوه‌ها] خوانده‌ام ولی چنین کلامی نشنیده‌ام! سپس شروع به مدح و ثنای کلام سید احمدالحسن کرد! پس رنگ [رخسار] ایشان تغییر کرد و فرمود: شیخ جلال! اگر در قلب من عزیز نبودی، بر چهره‌ات خاک می‌پاشیدم، همان‌گونه که رسول خدا (ص) فرمود! اما تو عزیزِ دلِ منی، پس دیگر تکرار نکن! ما نمی‌خواهیم دربارۀ یک پیشوای دینی به روال سنتی حوزوی صحبت کنیم، نه هرگز! بلکه ما از فردی سخن ‌می‌گوییم که به اسم خداوند حکم می‌کند و خداوند علم چیزهایی را که دربارۀ آن‌ها حکم می‌کند و آنچه مناسب حالشان است، به او بخشیده است! از کسی دم می‌زنیم که عدالت را برای درخت و کوه و مورچه محقق نموده، چه برسد به انسان. پس این مخلوقات نیز حقوقی دارند که اگر حقوقشان رعایت نشود خشم و غضب آن‌ها را به‌دنبال خواهد داشت، به‌وسیله یک سونامی یا بیماری واگیردار و... و این حقیقت آسمان و زمین است که با کافران می‌جنگد، چراکه آن هم از ظلم بشر بی‌نصیب نمانده و حق دارد که به‌دنبالِ عدالتی که آن را در منجی خود احمدالحسن جست‌وجو می‌کند پاسخ بدهد! پس اگر انسان بخواهد در مقابل این حق بایستد چه‌کسی می‌تواند مانع این شود که آسمان و زمین به اذن خداوند در راه احقاق حقشان بجنگند. و شاید یکی از اموری که باعث می‌شد انصار ایشان به رهبرشان اطمینان کامل داشته و تسلیم تربیت او باشند، این بود که هر‌وقت در مشکل پیچیده به بن‌بست می‌رسیدیم و امکان حلش نبود، وقتی خبر به ایشان می‌رسید، به‌سادگی حلش می‌نمود! آری! به‌سادگی! می‌گفت فلان کار و فلان کار را انجام دهید! بیشتر مواقع با یک جمله دشوارترین مشکلات را حل می‌کرد، و ما به کلی مبهوت و حیران می‌شدیم! عقل‌های ما کجا بوده که نتوانسته [مشکل را] حل کند، در حالی‌ که مدت‌ها فکر کردیم؟! بلکه امروزه حقایقی علمی وجود دارد که نتوانسته‌اند به عمق آن راه یابند، و ایشان با یک جمله، آن‌ها را حل می‌کند! مانند ویروس‌ها که شما می‌دانید که موجوداتی زنده نیستند، اما هنگامی‌که وارد بدن انسان می‌شوند، ناگهان در بدن حیات می‌یابند! و علم تا به امروز از تفسیر این مسئله ناتوان است. در حالی که سید احمدالحسن با یک جمله آن را حل نموده و فرمود: بیشتر بیماری‌های انسان از جن است! بنابراین ما دربارۀ شخصی صحبت می‌کنیم که علم او به اشیا احاطه دارد و محدود به بیان حلال و حرام نیست. مقصود ما مرجعی از مراجع شیعه و سنی نیست، بلکه ما درباره یک حاکم الهی و نجات‌دهندهٔ بشریت صحبت می‌کنیم که کلیدهای آسایش دنیوی و اخروی نزد اوست! یا چنان‌که حضرت زهرا در خطبه‌اش فرمود اگر علی را ولی و سرپرست خویش قرار می‌دادند از آسمان و زمین برایشان نعمت فرومی‌ریخت! این همان احمدالحسن است که حوزه‌های علمیه با تمسخر با دعوت او روبه‌رو شدند، و او به آنان با قرآن پاسخ می‌دهد! مثلاً وقتی ایشان کتاب (العجل) گوساله، را نوشت، مراجع آشفته‌گویی کردند که چگونه وصی و فرستادهٔ امام، کتابش را به نام حیوان نام‌گذاری کرده!؟ همان‌طور که می‌بینید کمترین چیزی که می‌توان دربارۀ این اشکال گفت این است که آنان از پاسخ به علم موجود در این کتاب می‌گریزند، تا مردم را با عیب‌جویی از نام کتاب فریب دهند، در حالی که واقعاً اشکالی سخیف و بی‌ارزش است! اما وقتی به گوش سید احمدالحسن رساندند، فرمود: در قرآن سوره‌هایی به نام حیوانات است همچون سورۀ بقره، سورۀ نمل و سورۀ فیل... ملاحظه کنید که امام نگفت «این یک سؤال سخیف و بی‌ارزش است، این چه طرز مواجهه است، من وصی امام هستم»! بلکه به اشکال پاسخ داد. او این‌گونه بود و همواره به اشکالاتی که شیطان می‌خواست با آن مردم را فریب دهد پاسخ می‌دادند! حتی اگر آن اشکال سخیف و بی‌ارزش بود. زیرا همت او بر این است که بیشترین تعداد از مردم را نجات دهد و از ابلیس (لعنت الله علیه) جدا کرده، به گسترهٔ رحمت خدا وارد کند. اما [در رابطه با] عبادتش! خدا را گواه می‌گیرم روزی او را در محرابش دیدم که با خداوند دعا و مناجات می‌کند و دستانش را مانند گدایانی که غذا می‌خواهند دراز کرده است. وقتی ایشان برای نماز می‌ایستاد، یاد امام سجاد می‌افتادم که طبق روایت، مثل چوب خشک بدون تحرک ایستاده، و فقط لباسش می‌جنبد! و خدا گواه است که شبی روی پشت‌بام خانهٔ یکی از انصار در نجف خوابیده بودیم، ایشان را بیدار کردم. دیدم که بلافاصله صاف نشست، سرش را به آسمان بلند کرد، مانند کسی که از وطنش جدا شده، سپس به سجده افتاد و گفت: «الحمد لله الذي ردّ روحي على بدني لأحمده و أعبده: سپاس خدایی را که روحم را به بدنم بازگرداند تا حمدش گویم و عبادتش کنم». تا جایی که یقین کردم او در آسمان بوده و آسمان را دیدم که قبل از سجده‌اش، با روح او، در نزدیک بدنش به زمین هبوط کرد! به ما یاد می‌داد که گوینده‌ای را کوچک نشماریم و به او توهین نکنیم، حتی اگر کودک باشد، و می‌گفت: چه ‌بسا خداوند بخواهد از زبان کودک چیزی را به شما برساند! پس چه [خطای] بزرگی است که کلام کودک را کوچک یا سبک بشماری! زیرا در آن صورت خداوند بلندمرتبه را کوچک شمرده‌ای! به یاد دارم یک‌بار وقتی دربارۀ ساخت حسینیه برای انصار در بصره گفت‌وگو می‌کردیم شهید شیخ جلال (ره) طرح و پیشنهادی داد. به نظر من پیشنهادش بسیار دشوار و غیرقابل‌تحقق به نظر می‌رسید. پس با او به‌تندی سخن گفتم! سید احمدالحسن رو به من نموده و فرمود: برای چه این‌گونه با او سخن گفتی؟! آیا نمی‌دانی امام مهدی(ع) به خاطر چنین عملی سر یکی از اصحابش را می‌زند! و پیش از آن دو رؤیا دیدم! در یکی از آن‌ها امام مهدی(ع) و در دیگری سید احمدالحسن بود؛ و در هر دو، امام به من خبر داد که در آن مقطع انصار را در بصره مدیریت خواهم کرد! دربارۀ این دو رؤیا به هیچ‌کس چیزی نگفتم. بعد از چند روز به خانهٔ ابوزهرا می‌رفتم و سید احمدالحسن داشت از خانه بیرون می‌رفت. جلوی در ایشان را دیدم و «مازن» از نزدیکانش همراه او بود. دستش را بر شانه‌ام گذاشت و همان کلامی را که در رؤیا [گفته] بود به من فرمود و [سپس] فرمود ابوزهرا این قضیه را به انصار خواهد رساند. به ایشان خبر دادم که چگونه دو رؤیا دیدم و به کسی نگفته بودم. سپس سید احمدالحسن خداحافظی کرد و رفت. خاطرات زیادی در ذهنم وجود دارد، ولی نمی‌توانم هرکدام را تحت یک عنوان خاص قرار دهم، بلکه هر خاطره خودش یک مدرسهٔ بزرگ است. در یکی از روزها وقتی دخترم طاهره گریه می‌کرد و امام شنید، پرسید: این دختر کیست؟ گفتم: دختر من است. گفت: برای چه گریه می‌کند؟ گفتم: از ابتدای تولدش همین‌ طور است و همواره گریه می‌کند! گفت: برایش حِرز ننوشته‌ای؟ گفتم: نه نمی‌دانستم چطور بنویسم! پس کاغذ و قلمی برداشت و حرزی برایش نوشت! حال دخترم بسیار بهتر شد و از وقتی که آن کاغذ را بر گردنش آویخته‌ایم گریه‌اش متوقف شده است! یک روز دیگر، ایشان در خانۀ سید رافد در بصره بود. شنبه بود. وقت نهار بود. سید رافد سفره را پهن کرد. غذا ماهی بود. انصار شروع به خوردن کردند و سید احمدالحسن هم آن‌ها را همراهی کرد. وقتی ایشان لقمه را در دهان گذاشت ناگهان غذا گلوی او را گرفت و درخواست کرد که به باغ برود. تا آنجا که ما همگی نسبت به حال ایشان نگران شدیم و سید رافد بسیار نگران بود. وقتی سید داشت به سمت باغ می‌رفت، شیخ جلال لب به سخن گشوده و گفت: فهمیدید چه شد؟ امام معصوم روز شنبه ماهی نمی‌خورد، همان ‌طور که امیرالمؤمنین فرمود من هرگز [در این روز] ماهی نخوردم. به همین خاطر سید حیا کرد چیزی بگوید و تلاش کرد بخورد، با این حال جسم او غذا را نپذیرفت. پس از آن سید به حال عادی برگشت، آمد و کنار ما نشست اما غذا نخورد. بیشتر انصار هم دست از غذا خوردن کشیدند زیرا ایشان نخوردند. در این حال امام با لهجۀ عراقی به من فرمود بخور حسین و من شروع به خوردن کردم. در یکی از جمعه‌ها در حسینیهٔ بصره برایمان نماز جمعه خواند. تعداد نمازگزاران زیاد بود و هنوز آن روز را کاملاً به یاد دارم. ایستاده بود و رو به‌سوی نمازگزاران خطبه می‌خواند. حسینیه هنوز ساختمانش نیمه‌کاره بود و فقط دیوارهای اطرافش با بلوک کشیده شده بود و من (و پناه بر خدا از من) از ایشان بسیار دور بودم. ولی با وجود آنکه در آن زمان بلندگو نداشتیم ـ‌چون پول خریدشان را نداشتیم‌ـ اما وقتی سخنرانی می‌کرد صدایش به‌وضوح می‌رسید! با وجود آنکه ایشان با تمام توان صحبت نمی‌کرد، بلکه فقط با صدای بلند صحبت می‌کرد؛ و صدایش هوا را می‌شکافت و واقعاً به‌وضوح و به طرزی عجیب به همه می‌رسید! روزی دیگر با سید أیمن در حسینیه نشسته بودیم. ساعت حدوداً شش صبح بود. أیمن گفت: مشتاق دیدار سید احمدالحسن هستم. ناگهان درب حسینیه باز شد و ایشان بر ما وارد شد! سپس به پرچمی توجه کرد که بر درب حسینیه نصب شده بود و گفت: آیا پرچم امام باید این‌گونه باشد؟ چون پرچم بزرگی بود و در هوا به اهتزاز درنمی‌آمد. در ادامه پرچم به ‌اندازۀ طبیعی تغییر یافت و در هوا به اهتزاز درآمد. این‌گونه ایشان خودش همه‌چیز را پیگیری می‌کرد! یک بار بین نجف و کربلا [پیاده] در حال حرکت بودیم، به‌قصد زیارت امام حسین‌(ع). به‌علت پیاده‌روی زیاد از پای امام خون جاری شد! و حتی تکه‌ای پارچه نداشتیم که جلوی خونریزی را بگیریم و پانسمان کنیم! از ایشان خواستم کیف پولم را زیر پایش قرار دهد تا خونریزیِ کفِ پایِ او قطع شود، پس توجهی به من نموده و فرمود: اگر به فقرا این‌گونه اهتمام و توجه می‌داشتید حال خوبی داشتیم! و واقعاً بعد از اینکه حسینیه بصره ساخته شد، بسیاری از یتیمان و بیوه‌زنان مراجعه می‌کردند تا با گرفتن کمک‌های مالی انصار نیازشان را برطرف کنند، و بسیاری از انصار بخش قابل‌توجهی از درآمدشان را برای رفع نیاز یتیمان و انجام امور دعوت همچون چاپ بیانیه‌ها و برگزاری مراسمات و... تقدیم می‌کردند. اما [درباره] علم ایشان [باید گفت]: همچنان که گفتم پاسخ سؤالات را بی‌درنگ و بلافاصله از او می‌شنیدیم و آن پاسخ‌ها همان‌هایی است که آن‌ها را در کتب خود منتشر نموده است. روزی از ایشان درباره آیاتی از قرآن که در فهم آن‌ها حیران بودم سؤال کردم: (وَالشمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا * وَالنهَارِ إِذَا جَلاهَا * وَاللیْلِ إِذَا یغَشَاهَا) (قسم به خورشید و روشنایی آن، قسم به ماه هنگامی که پی خورشید رود، قسم به روز هنگامی که آن (خورشید!) را روشن کند، قسم به شب هنگامی که آن را بپوشاند). چگونه ممکن است روز، خورشید را روشن کند، با وجود آنکه در حقیقت این خورشید است که به روز نور می‌دهد؟! پس ایشان بی‌درنگ پاسخ دادند: خورشید، رسول‌الله، و ماه، علی و روز، امام مهدی است و اوست که حقیقت خورشید را روشن و نمایان می‌کند؛ یعنی حق و برتری او را برای مردم در آخرالزمان روشن می‌سازد! و ایشان چیزهایی را برای ما شرح می‌داد که مشکلات را حل می‌کرد و مثال‌هایی ساده و عالی می‌زد که فهم را آسان می‌کرد؛ مثلاً قضیهٔ ازدواج‌های متعدد پیامبر، که غربی‌ها ایشان را متهم می‌کنند، و مسلمانان هیچ جوابی برای آن نیافته‌اند! دراین‌باره فرمود: اگر شما فنر مارپیچی داشته باشید که به سقف آویزان باشد، چقدر وزنه می‌خواهد که آن را در زمین نگه دارد؟ بی‌تردید مقدار وزنه‌ای که لازم است، به‌اندازهٔ نیروی آن فنر است. رسول‌الله روحش متعلق به عالم بالاست؛ پس برای آنکه برای ادای رسالتش روی زمین باقی بماند، نیازمند وزنه‌ای است که او را نگاه دارد! و برای همین زیاد ازدواج کرد! و نمونه دیگر آن عیسی است که هنگامی ‌که خداوند خواست او را بالا برده و مرفوع کند، فقط سه روز غذا نخورد پس به آسمان رفت! و مسلماً بازگویی کلام ایشان توسط من، مانند آن نیست که کسی در برابر او بنشیند و سخنش را مستقیم بشنود!

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 153
مشاهده فایل پی دی اف