نشریه زمان ظهور 152
آیا قوۀ خیال، پیدایش فرهنگ ویژه انسانی در هوموساپینسها را توجیه میکند؟ نویسنده: موسی مهدوی یکی از کتابهای پرفروشی که بعضی از جملات و بخشهایش در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته میشود کتاب Sapeins یا انسان خردمند نوشتۀ دکتر یووال نوح هراری است. در بخشی از این کتاب آمده است: «بر اساس علم زیستشناسی انسانها آفریده نشدهاند... از آنجا که انسانها هرگز آفریده نشدهاند، آفرینندهای هم وجود ندارد تا چیزی را اعطا کند. آنچه هست صرفاً فرآیند تکاملی بیهدفی است که به تولد افراد میانجامد... .» در این مقاله سعی میشود مطالب فوق را بررسی کنیم. بدین منظور ناچاراً باید مطالب کتاب را از کمی عقبتر دنبال کنیم. یکی از سؤالاتی که دکتر هراری سعی دارد در کتاب انسان خردمند به آن پاسخ دهد این سؤال است که چه ویژگیهایی جدیدی در انسان خردمند تکامل یافته که باعث شد آنها به شیوههای نوینی بیندیشند و آنها را قادر به فتح جهان کرده است؟ و در طول تکامل، انسانها به چه دلیل در گروههای بزرگ کنار هم قرار گرفتهاند تا در نهایت از این طریق با سرعت سرسامآوری مسیر تکامل فرهنگی را بپیماند؟ در بخشهای مختلف کتاب، هراری بارها این مضمون را بیان میکند که قوۀ خیال نهتنها انسانها را قادر کرده تا چیزهای مختلفی را تصور کنند، بلکه این توانایی را به آنها داده که کارها را بهصورت دستهجمعی انجام دهند. داستانهای مختلف و افسانهها به انسانهای خردمند این توانایی را داده که در گروههای بزرگ با یکدیگر همکاری کنند. [1] او معتقد است تنها راه برای همکاری مؤثر میان تعداد زیادی از انسانها همین باور به افسانههای خیالی یا قوانین و ارزشهای غیرحقیقی است: «اگر ما به نظم خاصی معتقدیم به این دلیل نیست که حقیقتی عینی است، بلکه به این دلیل است که ما را قادر میسازد بهگونهای مؤثر همکاری کنیم و جامعهای بهتر به وجود آوریم.» [1] او برای توضیح این «اصولی که هیچگونه اعتبار واقعی ندارند»، اعلامیۀ استقلال آمریکا در سال 1776 را مثال میزند. اعلامیۀ استقلال آمریکا میگوید: ما معتقدیم این حقایق بدیهی و بینیاز از توضیح است که جمیع مردم یکسان آفریده شدهاند و خدا برای آنان حقوقی مسلم کرده که غیرقابلانتقال است و از آن جمله است حق حیات و حق آزادی و حق خوشبختی. هراری مضامین «آفریدهشدن»، «برابری» و «آزادی» را در این اعلامیه نقد میکند. همان طور که بیان شد او معتقد است باور به این مضامین برای ایجاد نوعی نظم و همکاری ضروری است، ولی این مضامین واقعیت عینی نداشته و هیچگونه اعتبار حقیقی ندارند. او در نهایت ترجمه یا اصلاحیۀ جدیدی به این اعلامیه میزند و بندهای آن را تغییر میدهد. در اینجا ما سعی میکنیم اصلاحیۀ هراری را اصلاح کنیم! و بدین منظور از کتاب توهم بیخدایی نوشتۀ سید احمدالحسن کمک خواهیم گرفت. بخشهایی از نقد هراری به اعلامیۀ استقلال آمریکا: «بر اساس علم زیستشناسی انسانها آفریده نشدند. آنها تکامل یافتهاند و بدین منظور تکامل نیافتهاند که یکسان باشند... تکامل بر پایۀ تفاوت بنا شده است نه برابری... بنابراین «برابر آفریده شدهاند» باید ترجمه شود «بهشکل متفاوتی تکامل یافته»...بر اساس علم زیستشناسی، از آنجا که انسانها هرگز آفریده نشدند، آفرینندهای هم وجود ندارد... آنچه هست صرفاً فرآیند تکاملی بیدلیل و بیهدفی است که به تولد میانجامد... به همین سان چیزی بهنام حق در زیستشناسی وجود ندارد... اما «آزادی» چطور؟ چنین چیزی در زیستشناسی وجود ندارد. آزادی هم مثل برابری و حقوق... چیزی است که انسانها ابداع کردهاند و فقط در تخیلشان وجود دارد... .» [1] در ابتدا هراری میگوید: «بر اساس علم زیستشناسی انسانها آفریده نشدند. آنها تکامل یافتهاند.» پاسخ: بر اساس شواهد تکامل، تمام موجودات زنده از یک جد مشترک تکامل یافتهاند؛ بهعبارتی گونۀ ما (Homo sapiens) یکباره ظاهر نشده است؛ اما دربارۀ پیدایش فرم اولیه حیات تا به امروز شواهد پذیرفتهشدهای کشف نشده است. از همین رو ریچارد داوکینز قبل از توضیح نظریات پیدایش حیات، در کتاب ژن خودخواه مینویسد: «...آنچه من از سرمنشاء حیات ارائه میدهم فقط گمانهزنی است؛ چراکه در آن موقع کسی حضور نداشته تا ببیند چه میگذرد... .» [2] اما اینکه در طول مسیر تکامل، انسانها و دیگر موجودات زنده در چارچوب رویدادهای تکاملی و رویدادهای تدریجی گونهزایی به فرم امروزی رسیده باشند نفیکنندۀ آفرینش نیست؛ بلکه نهایت آفرینش یکباره و دفعی گونهها را نقض میکند. این مطلب جدیدی نیست؛ بسیاری از متون دینی قائل به آفرینش یکباره و دفعی گونهها نیستند؛ بلکه متونی وجود دارد که آفرینش در چارچوب تکامل را بیش از هزار سال پیش بیان کردهاند. سید احمدالحسن در فصل سوم کتاب توهم بیخدایی مینویسد: «(وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا) (و خداوند شما را همچون گياهی از زمين رويانيد!) فکر میکنم این آیه بهدلیل واضحبودن بسیارش، بینیاز از هر شرح و تفسیری باشد. آیه بیانگر آن است که شما دانهای هستید که در این زمین کاشته شده و سپس رشد کرده و ثمر داده است. خداوند شما را همچون گیاه رویانید. گیاه یکباره و بیدرنگ به بار نمینشیند؛ بلکه مراحل تکامل و پیشرفت را طی میکند.» [3] اگر عبارت درخت حیات (Tree of life) را در منابع علمی جستوجو کنیم تصویر درخت تبارزایی حیات را خواهیم یافت. (شکل یک) شکل یک: تصویر شماتیک و سادهشدۀ درخت جهانی حیات. [4] حال میتوانیم جملۀ هراری را اصلاح کنیم: بر اساس علم زیستشناسی انسانها یکباره و بهصورت دفعی آفریده نشدند. آنها تکامل یافتهاند. هراری در ادامه میگوید: تکامل بر پایۀ تفاوت بنا شده است نه برابری... بنابراین «برابر آفریده شدهاند» باید ترجمه شود «بهشکل متفاوتی تکامل یافته». نتیجهگیری هراری دقیق نیست. بهطور کلی اعضای یک گونه (species) در عین تفاوتها آنقدر به یکدیگر شباهت ژنتیکی دارند که توانایی تولیدمثل و تشکیل فرزند زایا داشته و در نهایت از نظر طبقهبندی در یک صنف (گونه) قرار میگیرند. حتی حرفهای وجود دارد بهنام تاکسونومی که یکی از وظایف اصلی متخصص آن، مشخصکردن حدومرز گونههاست. در نتیجه مرزهایی وجود دارد و ما بر اساس این مرزها میتوانیم گروههای مختلف جانوران را در گروه یا صنفی بهنام گونه (species) قرار دهیم. انسان (Homo sapiens) یک گونه است. گنجشک خانگی (Passer domesticus) یک گونۀ دیگر! در نتیجه وقتی مرزهایی وجود دارد، میتوانیم حقوق و برابریهایی را برای هرگونه متصور شویم! در اخلاق زیستی این موضوعات بحث میشود؛ بر این اساس برخی معتقدند برای آزمایش روی جانورانی که سیستم عصبی (و مغز) پیشرفتهتری دارند، باید قوانین سختگیرانهتری وضع کرد؛ چراکه بهخاطر هوشمندی، احتمالاً درد و رنج بیشتری را درک میکنند. در ادامه دکتر هراری ادعا میکند: «بر اساس علم زیستشناسی، از آنجا که انسانها هرگز آفریده نشدهاند، آفرینندهای هم وجود ندارد...آنچه هست صرفاً فرآیند تکاملی بیدلیل و بیهدفی است که به تولد میانجامد... .» پاسخ: فرض بیهدفی و کور بودن تکامل تنها یکی از فرضیات دربارۀ سازوکار تکامل موجودات زنده است. شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد تکامل هدفمند بوده و در جهت هوشمندی حرکت میکند. سید احمدالحسن این موضوع را در کتاب توهم بیخدایی مطرح میکند؛ آنجا که مینویسد: ختم کلام تکامل هدفمند است. «در تکامل، سرآغاز ایجاد ابزار هوشمندی حتمی است؛ همچنین بهبود و پیشرفت ابزار هوشمندی همراه با گذر زمان نیز فرآیندی حتمی به شمار میرود.» [3] در دنیای جانوران شواهد زیادی وجود دارد که جهتگیری برای بزرگشدن اندازۀ مغز را نشان میدهد. برای اطلاع دقیق از استدلال علمی احمدالحسن به فصل چهارم کتاب توهم بیخدایی رجوع کنید؛ همچنین مقالۀ هدفمندی تکامل و برخی از شواهد آن، منتشرشده در نشریۀ هفتهنامۀ ظهور (شمارۀ 139) قابلدسترسی است. میتوانیم جملۀ هراری را اصلاح کنیم: بر اساس بسیاری از شواهد، تکامل فرآیندی هدفمند بوده و در نتیجه در پسِ آن خالقی وجود دارد که میخواهد به هدفی مشخص برسد. هراری میگوید: اما «آزادی» چطور؟ چنین چیزی در زیستشناسی وجود ندارد. آزادی هم مثل برابری و حقوق... چیزی است که انسانها ابداع کردهاند و فقط در تخیلشان وجود دارد... . پاسخ: اگر فرهنگ و مفاهیمی مانند اخلاق، ایثار، برابری و آزادی در هوموساپینس ظهور پیدا کرده است که نمیتوان آن را به لحاظ بیولوژیکی تفسیر کرد به این معنا نیست که این مفاهیم غیرحقیقی هستند؛ بلکه معنایش این است که باید از خارج از بعد مادی و جسمانی منشأ آن را جستوجو نمود. ظهور این صفات ارزشمند در انسان بر وجود خداوند دلالت دارد. این یکی از موضوعاتی است که در کتاب توهم بیخدایی بحث میشود: دلالت این فرهنگ بر وجود خدا ازآنروست که این فرهنگ در واقع بیانگر یک سیستم اخلاقی والا برای زندگی است که میتوان آن را آشکارا در اعطای حقوق دیگران و وضع قانون برای آن مشاهده نمود. همچنین میتوان آن را در ایثارگری واقعی که اصل و اساس آن بر خودخواهی ژنتیکی و انتظار منفعت بنا نشده است، مشاهده نمود. [3] و اگر شواهد هدفمندی تکامل را پذیرفتیم و به وجود خالق هدفمند و دانا اقرار کردیم، درک این مفاهیم حقیقی که خداوند سبحان به انسان عطا کرده آسان خواهد شد. «تکامل، هوشمندی و بهدنبال آن حکمت، ایثار و اخلاق را به بار آورده است. فاقد هیچچیز نمیتواند اعطاکنندۀ چیزی باشد؛ بنابراین اگر تکامل هدفمند نبود و در پسِ آن قانونگذاری وجود نمیداشت، این دستاورد ارزشمند به بار نمیآمد.» [3] در ابتدای مقاله، موضوع قوۀ خیال مطرح شد. آیا همان طور که هراری مدعی است قوۀ خیال و افسانههای غیرواقعی که انسانها در کنار هم قرار دادهاند، میتواند توجیهکنندۀ شکلگیری فرهنگ و تمدن در هوموساپینسها باشد؟ موضوعاتی وجود دارد که هراری نمیتواند آن را با فرضیۀ قوۀ خیال توجیه کند؛ یعنی نمیتوانیم بگوییم داستانها و افسانهها و عقاید غیرحقیقی در نهایت باعث انقلاب فکری و شکلگیری فرهنگ انسانی شده است؛ چراکه با دقت در این عقاید درمییابیم فرهنگها و تفکراتی در انسان خردمند ظهور پیدا کرده که آنها را نمیتوان به لحاظ بیولوژیکی تفسیر نمود. به همین دلیل فرض هراری نمیتواند پیدایش و انتشار فرهنگ ویژۀ انسانی و مهمترین عناصر پایهای آن مانند معیارهای اخلاق والا از قبیل ایثارگری واقعی را تبیین کند؛ چراکه این فرهنگ و این اخلاق از خودخواهی ژنها سرچشمه نمیگیرد. همین قضیه دربارۀ نظریۀ میم دکتر داوکنیز صادق است. اخلاق والای انسانی مانند ایثار حقیقی «ویژگی ناپسندی برای ژنهای فردی محسوب میشود و چون به زیان این ژنها عمل میکند، طبیعت دید خوشی نسبت به آن ندارد؛ بنابراین ژنها از تفسیر ایثارگری واقعی درمیمانند؛ چراکه این ویژگی، صفت زیانبار و دشمن سرسخت ژنهای فردی قلمداد میگردد... ایثارگری واقعی نمیتواند بهعنوان یک میم فرهنگی به وجود بیاید چه برسد به اینکه موفق باشد و باقی بماند؛ زیرا این خصلت، صفتی زیانبخش و دشمن ساختار خودخواهانهای است که ژنهای خودخواه در ما پایهگذاری کردهاند.» [3] آیا میتوان متصور شد فرهنگی مخالف نقشۀ ژنتیکی ما در طول مسیر تکامل شکل گرفته است؟ سید احمدالحسن توضیح میدهد: «امکان ندارد در ما صفتی ناسازگار با بقای ژنهای خودخواه فردی به وجود بیاید و رشد کند. رشد و رسوخ چنین صفتی در طبیعت غیرممکن است؛ زیرا این صفت: * صفتی است که با ویژگی خودخواهی ما بهعنوان وسیلهای برای بقا که ژنها بنیانگذاری کردهاند، در تضاد است. * صفتی است که برخلاف منافع ژنهای فردی عمل میکند. و این پرسشی است که خداناباوران از ارائۀ پاسخی علمی به آن درماندهاند.» [3] خلاصه: بر اساس علم زیستشناسی رخدادن فرضیۀ قوۀ خیال، توجیهکنندۀ فرهنگ ویژۀ انسانی نیست؛ چراکه نه پیدایش چنین فرهنگهایی را میتوان به لحاظ بیولوژیکی توجیه کرد و نه باقیماندن آن را. همان طور که اشاره شد، پیدایش جهش فرهنگی و انقلاب فکری در هوموساپینسها یکی از موضوعاتی است که سید احمدالحسن در کتاب توهم بیخدایی (فصل پنجم) مورد بحث قرار میدهد: «اینجا رمز و رازی وجود دارد که باعث بروز نوعی جهش بزرگ و آشکار در هوموساپینس شده است، که البته نمیتوان آنگونه که عدهای از دانشمندان مسئلۀ تفاوت انسان با بقیۀ حیوانات را مرتبط با حجم مغز و نسبت آن با دیگر اندام بدن میدانند، آن را فقط به بزرگی اندازۀ مغز یا رسیدن مغز به یک اندازۀ بحرانی یا عبور از آن، نسبت داد؛ در حالی که اگر موضوع به افزایش حجم مغز ارتباط میداشت، نئاندرتال تکاملیافتهتر بود؛ زیرا میانگین مغزش همچون میانگین مغز انسان امروزی (هوموساپینس) بزرگ و چه بسا از آن بزرگتر بود که این افزایش گاهی به بیش از 10 درصد میرسید. با این حال نئاندرتال در مقابل آنچه انسان امروزی انجام داد، کاری از پیش نبرد. انسان امروزی، فرهنگ و زندگی اجتماعی خود را در اروپا به ثبت رساند، در حالی که نئاندرتال نهتنها چیز باارزشی از خود به یادگار نگذاشت، بلکه از زندگی اجتماعی سادهای برخوردار بود و برخلاف انسان امروزی که به زندگی اجتماعی تمایل بیشتری نشان میدهد، با همنوعان خود ارتباط و مراودهای نداشت؛ بنابراین چارهای نیست جز اقرار به اینکه چیز جدیدی وارد معادله شده است که سبب این پیشرفت تمدنی، فرهنگی و فکری انسان امروزی (هوموساپینس) گشته و باعث شده جهش فرهنگی و فکری روشنی برای این انسانها روی دهد و برجستهترین نمونههایی که از آن به ما رسیده، ارزشهای والای اخلاقی از قبیل ایثار و عدالت است.» [3] همچنین احمدالحسن مینویسد: «نکته اینجاست که این انقلاب را نمیتوان با شیوههای علمی، فقط در محدودۀ بدن و جسم تفسیر نمود، و چنان که پیشتر گفتم چنین چیزی ناممکن است... .» [3] اینها برخی از موضوعاتی است که در کتاب توهم بیخدایی بحث میشود. این کتاب در وبسایت انصار امام مهدی (ع) در دسترس عموم قرار گرفته است. [5] والحمد الله رب العالمین. منابع: 1. Harari YN. Sapiens: A brief history of humankind. Random House; 2014. 2. Davis N. The selfish gene. Macat Library; 2017 Jul 14. 3. al-Hasan A. The Atheism Delusion. baghdad: najmat al sabah; 2013. 612 p. 4. Forterre P. The universal tree of life: an update. Frontiers in microbiology. 2015 Jul 21;6:717. 5. http://www.almahdyoon.org/ حجاب بانوان؛ پژوهشی تطبیقی برای پاسخ به تشکیککنندگان به دین و مراجع تقلید| قسمت سوم بهقلم علی تهرانی در قسمت قبل واضح شد که مسئلۀ عفت زن و مرد و ارتقای میانگین ارزش انسانی هر دو نفر در اسلام، فقط مربوط به بانوان و حجاب و احکام آن نمیشود و مردان هم از این قانون بیبهره نیستند و در سیستم تشریع کلی آن قرار دارند، که از چشمپوشی و حدود ارتباط او با بانوان بهصورت عمومی شروع میشود و تا قانونمندسازی هرچیزی که باعث تحریک جنسی او میشود، میرسد؛ بنابراین مرد و زن از این جهت، با هم مساوی هستند. پس اسلام بهدنبال تشریع حجاب نبود تا زنان را از ایفای نقش خود باز دارد یا مانعی را برای زنان به وجود آورد که آنها را از ایفای نقش و وظیفۀ مهم، در رشد خود و کمک به ساختن جامعه بازدارد. سید احمدالحسن همچنین میفرماید: «آنچه یک زن جایز است در برابر مردان نامحرم آشکار کند، صورت، و دست و پاها تا مچ است. زن در مقابل محارمش فقط میتواند، موارد زیر را آشکار کند: گردن و بالاتر از آن، دستها تا کمی بالاتر از آرنج ـمقداری که هنگام وضو از دستانش آشکار میکندـ و پاها تا نصف ساق. زن میتواند برای همسرش همۀ بدنش را آشکار نماید.» [1] و با این توضیحات، اگر کسی از این حدود الهی که برای حجاب و پوشش بانوان وضع شده بخواهد پا فراتر بگذارد، جزو یکی از این دو دسته خواهد بود: - یا گرایش به افراطگرایی و سختگیری و زیادهروی دارد که علاوه بر دامنزدن به نگاه منفی و تاریک به دین الهی، لزوماً منجر به از دستدادن تلاشهای بخش بزرگ و اساسی از جامعۀ بشری که بانوان هستند، میشود؛ مثلاً اجبار به پوشاندن صورت بانوان، قطعاً او را از انجام بسیاری از کارها و اعمال بازمیدارد. - یا گرایش به تفریط و سهلانگاری دارد؛ زیرا موجب فعالشدن جنبۀ حیوانی و تحریک جنسی در جاهای غیرمجاز میشود و این، همان چیزی است که در بسیاری از فتاوای فقهی میبینیم که به زن اجازه میدهد، قسمت زیادی از بدن خود را (خارج از حدی که اجازه داده شده) در مقابل محارم خود آشکار کند، و حال آنکه دین الهی حقیقی به کشف حجاب در برابر محارم اجازه نمیدهد. در نتیجه، اشتباه بسیاری از فقها در تشخیص آنچه زن در مقابل مردان محرم یا نامحرم باید بپوشاند، ـدر هر دو جنبه افراطوتفریطـ فقط به امر خطیر نقض حکم دینی الهی محدود نمیشود. بلکه بدون شک منجر میشود، مکلف به یکی از دو حالت مذکوری که بهصورت قطعی نزد هر انسانی مردود است، کشانده شود. بدون شک به نظر اسلام ـدر مسئله حجابـ مهم است که پوشش در حدود شرعی رعایت شود تا باعث برانگیختگی شهوت مردان نشود و در اسلام شرط نشده که این پوشش و حجاب با پوشیدن چادر یا لباس مخصوص یا یک حجاب خاص یا رنگ خاص یا جنس پارچۀ خاصی باشد، و بنده دوباره تأکید میکنم: اگر کسی بر بانوان واجب کند که باید یک مدل یا یک رنگ یا یک جنس خاصی از لباس را بپوشند و نباید غیر آن را بپوشند، این رأی شخصی اوست و اسلام در این قضیه منظور و گفتهای ندارد. دربارۀ حجاب و پوشیدن شلوار سؤالی از سید احمدالحسن پرسیده شده است؛ ایشان میفرماید: «پوشاندن صورت، دو کف دست و پنجههای پا [دستها و پاها تا مچ] بر زن واجب نیست و بقیۀ اعضا باید بهطور کامل پوشانده شود؛ جنس پوشش نباید نازک و بهقدری تنگ باشد که زیرش را نمایان سازد؛ اما در خصوص شلوار، در صورتی که بر روی آن مانتو یا کتی بپوشد که تا زانو را بپوشاند اشکالی ندارد، آن هم در صورتی که تنگ نباشد تا هر آنچه را زیرش است نمایان سازد؛ اما اگر زنی شلوار بپوشد و مانتو یا کتی روی آن نباشد و حجاب سرش را حفظ کند، اشکال دارد و حجاب شرعی محسوب نمیشود؛ حتی هتک حرمت پوشیدن شلوار به این صورت، از نمایانساختن مو و کشف حجاب سر بیشتر است.» [2] همچنین دربارۀ نوع پارچهای که خانم با آن باید خود را بپوشاند نیز سؤال پرسیده شده و جواب دادند: «هر رنگ و هر نوع پاچهای اگر در پوشش حد شرعیای را که قبلاً بیان کردم، دارا باشد جایز است.»[3] و از جهت اینکه بانوان زینتهایی مثل طلا را نشان بدهند، میفرماید: «استفاده از زیورآلات برای زن جایز و حتی مستحب است؛ اما آشکار نمودنشان برای مردان دیگر حرام است؛ مگر برای شوهر یا افراد محرم؛ بهغیراز حلقۀ ازدواج که ازنظر عُرفی جواهرآلات محسوب نمیشود؛ بنابراین میتواند آن را به دست کند و در برابر سایر مردان آشکار نماید.» [4] و در خصوص استفاده از لوازم آرایشی صورت میفرماید: «آرایش با لوازم آرایشی و بیرونرفتن به این حالت که جلوی غیرمحارم و شوهر است، جایز نیست و در این حکم فرقی نمیکند، بانوان متأهل باشند یا نه.» [5] اینها برخی از احکام اسلام مربوط به حجاب و پوشش زنان بود و همگی ما را به هدفی که چندین مرتبه تکرار کردیم، میرساند که همان ارتقای ارتباطات دو جنس مخالف (مذکر و مؤنث) است تا از سطحی کاملاً حیوانی تا به سطوح عالی انسانی برود که با منهج و بینش پیامبر که از آسمان برای انسان ترسیم کرده است، مطابقت دارد. همچنین اسلام آموزههای خود را مطرح میکند ـچه در سطح عقیدتی و چه در سطح تشریعیـ و اهداف و مقاصد خود را که انسان ـچه خانم و چه آقاـ به دنبال آن است، روشن میکند و هریک از آنها آزادند که به آن اعتقادات ایمان بیاورند و آن را انتخاب کنند یا نکنند؛ زیرا «لا اکراه فی الدین:اجباری در دین نیست»، [6] همان طور که در قرآن کریم آمده است؛ و در خصوص وجوب حجاب بانوان، ما معتقدیم که این عمل، خود، عبادتی از اعمال عبادی است که نیاز به نیت نزدیکشدن به خداوند سبحان ـقربة الی اللهـ دارد؛ بنابراین تحمیل آن با ظلم و اجبار و زور بر زنان صحیح نیست و اشتباه کسی که این کار را انجام میدهد، برعهدۀ اوست، نه برعهدۀ اسلام و رسول اکرم؛ زیرا دین الهی و عبادتهای واجب آن بهطور کلی ـاز جمله مسئلۀ حجابـ به این روش قهری نیست؛ بلکه اگر واجبات دین با تحمیل و اجبار باشد، باعث میشود، دین صوری و تشریفاتی باشد، نه چیزی بیشتر از این؛ و در این صورت، فاقد هرگونه ارزش و محتوا میشود، و این روندی است که پیامبر اسلام و بهطور کلی پیامبران الهی راضی نیستند. سید احمدالحسن در پاسخ فردی که از او دربارۀ رفتار اشتباه یکی از حکومتها راجع به حجاب میپرسد، میفرماید: «اینها دين را وارونه درک کردهاند و با اين كارهای نادرستشان به دين، بدی میکنند؛ و به نام اسلام و تشيع و آلمحمد لطمه وارد میکنند؛ زیرا محمد رسول خدا هیچکس را برای پوشيدن حجاب مجبور نكرد و خداوند سبحانه و تعالی هیچکس را برای پوشيدن حجاب يا دینداری يا عبادت مجبور نكرد؛ بلكه دين خود را بر پيامبرش نازل نمود و بهشت را به كسانی كه ايمان میورزند و به عبادت التزام داشته باشند، وعده داد. عبادت بدون نيت، ارزشی ندارد، و حجاب، عبادت و اطاعت از دستور خدا و پيغمبر است؛ پس باید نيتِ قربت به خداوند سبحانه و تعالی محقق شود. پس کجاست نیت کسی که به زور، او را مجبور به حجاب میکنند؛ اما اجبار زنان غیرمسلمان بر حجاب، از اين هم قبیحتر است.» [7] و باید توجه داشت، اگر زنی بیحجاب باشد، به این معناست که حدود خدا و رسولش را زیر پا گذاشته است و از دید ما مؤمنان به خداوند و پیامبر، همین کار اثرات دنیوی و اخروی خود را هم در پی خواهد داشت؛ ولی این در هر صورت به این معنا نیست که بانوان بیحجاب، قابل احترام و ارزش و تعاملات انسانی و اخلاقی نباشند یا در جایی که باید تحسین و تشویق شوند، تحسین و تشویق نشوند. سید احمدالحسن میفرماید: «پیامبر، محمد (ص) سَفانه دختر حاتم طایی را احترام کرد و گرامی داشت و برای او ارزش قائل بود؛ باآنکه کافر و بیحجاب بود.» [8] 6. آنچه واقعاً شگفتانگیز است، این است که تشکیککنندگان و بهطور کلی کسانی که دارای تفکرات غیردینی هستند، تنها به این دلیل که پیامبر حجاب را برای زنان در یک نظام عمومی که دارای حکمت است و فرایند ارتباط زن و مرد را تنظیم میکند، تشریع کرده است، اسلام و پیامبر را به انتقاد و سرزنش میگیرند، و کلیت این امر ـاز جهت اسلام همان طور که فهمیدیمـ بهدلیل فتح راههای پیشرفت انسانی و روحی برای هر دو گروه است و در عین حال انتخاب عملیکردن این طرح یا عملینکردن آن را به انتخاب خودشان گذاشته است؛ ولی همان تشکیککنندگان، در برابر دستور بعضی از حکومتها، چشمان خود را میبندند و مثل مردگان سکوت میکنند. چنین حکومتهایی که مدعی آزادی و حقوق انسانی هستند، دستورات غیرمتمدنانه و غیرانسانی دارند و مصداق آن را در واجببودن باز بودن سر زنان و بدون حجاب میبینیم. فرقی نمیکند این قانون چه در مسابقات باشد و چه در مدارس یا خیابانهای عمومی و اینکه اگر بانوان حجاب داشته باشند، قوانین جزایی در نظر گرفته شده و عقوباتی را در پی دارد؛ نمونۀ اجرای این قوانین در کشور فرانسه است که بعضی از قوانین برای عدم حجاب را قانونگذاری کرده و هر از چند گاهی مناقشاتی برای تکمیل این قانون صورت میگیرد. بگومگوها علیه پیامبر و تشریعات او، که هدف از آن فعالکردن انسانیت بشریت است، زیاد شده و از طرفی در برابر کسانی که با پافشاری بیشتر، عدم حجاب را لازم میدانند و اجازه میدهند فساد اخلاقی و بیبندوباری و فعالکردن رفتار حیوانی ژنی صورت بگیرد و این کاملاً روشن است که در عالم فعلی موازین کاملاً برعکس شده است و کینۀ حیوانی خیلی زیادی وجود دارد که علیه هر طهارت و پاکیای است که میخواهد، بشر را از گرفتارشدن در جانب حیوانی خود نجات دهد و آنان را در پلۀ کمال انسانی که حدومرز نمیشناسد، صعود بدهد. در نتیجه در این نوشتار دیدیم که حجاب، عبادت است و مانند دیگر عبادتها، نیاز بهقصد قربت و نزدیکی به خداوند را میطلبد. پس عبادت و حجاب بدون نیت، بیفایده است. ------ 1. سيد احمدالحسن، احکام نورانی اسلام، ج3، ص9. 2. سيد احمدالحسن، پاسخهای فقهی مسائل متفرقه، ج 1، پرسش شمارۀ 133. 3. همان منبع قبلی، پرسش شمارۀ 138. 4. همان منبع قبلی، پرسش شمارۀ 140. 5. سيد احمدالحسن، پاسخهای فقهی مسائل متفرقه، ج 3، پرسش شمارۀ 102. 6. بقره، 256. 7. کامنت سید احمدالحسن در صفحۀ رسمی فیسبوک. 8. کامنت سید احمدالحسن در صفحۀ رسمی فیسبوک. سید احمدالحسن را اینگونه شناختم بهقلم مهندس حسین منصوری قسمت دوم عصای موسی به دست او بود به یاد دارم یک بار ابوجعفر دربارۀ سخن فرعون که گفت: (أنا ربکم الأعلی) (من پروردگار و سرپرست بلندمرتبه شما هستم) از ایشان پرسید ... سید احمد الحسن بلافاصله فرمود: ربکم الأعلی محمد (سرپرست بلندمرتبه شما محمد است!) سپس شروع نمود به سؤال ابوجعفر پاسخ دهد: بهمقتضای موقعیت مطالبی را مرور کرد. مطالبی که برای بسیاری، بسیار سنگین است. ولی نگفت اگر بگویم ممکن است به علت گفتارم مرتد شوند! این همان احمدالحسن است که او را شناختیم! چنانکه خودش فرمود: شاد نمیشویم از کسی که میآید و محزون نمیشویم از کسی که میرود! با اینکه از ورود ابوجعفر به دعوت بیشتر از یک هفته یا حداکثر یک ماه نگذشته بود، اما بعد از برههای اندک صاعقهای دیگر رخ داد؛ البته صاعقه بر دشمنانش؛ وگرنه یارانش شکوتردید نمیکنند! به یاد دارم که من (و پناه بر خدا از من) دربارۀ جواب او درباره (ربکم الاعلی) و آنچه برایتان خواهم گفت، در هر دو مورد لبخند زدم و بسیار خوشحال شدم! در آن وقت در حسینیه نجف بودیم که سید احمد الحسن شکلی بر ورق کاغذ ترسیم نمود و آن را با انصار پایان داد و گفت مهری به این شکل بسازید! نگاه کردیم دیدیم ستارۀ شش پر است! لبخند زدم و بسیار خوشحال شدم...! او فقط اصلاحگر نیست؛ بلکه او مصمم است که بدون هیچ ترسی کل پیکر باطل را منهدم کند! حق تلخ و سنگین را در وسط دشمنانش آشکار کند! و ستارۀ داوود را در وسط شهر به اهتزاز درآورد! در حالی که ممکن بود او را به قتل برسانند، فقط به این دلیل که میگوید این ستارۀ داوود است! یا خدا! این مرد کیست! و او میداند که دفاع او از تمامی حق، یعنی تمام ظلم و تمام عالم بر ضد او می ایستند... با این حال او بهسادگی از حق دفاع میکند! و انگار [به زبان حال] به آنها میگوید: شما همگی خیال میکنید با من دشمنی میکنید ولی اشتباه میکنید! شما با خدا دشمنی میکنید و کسی که خدا با اوست برایش مهم نیست! یا شبیه آنچه خودش یک روز فرمود: من حجر (سنگ) هستم. هر وقت سنگ روی کسی بیفتد دردمند میشود و من هم اگر علیه کسی باشم دردمند میشود ... پس چهکسی میتواند بدون دردکشیدن با او دشمنی کند. و او عملاً اینگونه است، حتی در ویژگیهای جسمی؛ بهمحض اینکه چشمت به او میافتد جنگجویان را بهخاطر میآوری! انگار که فقط برای جنگ خلق شده است نه غیر آن! همان طور که در یکی از روزها وقتی یکی از کتب خود را مینوشت، قلم را بر روی کاغذ انداخت و گفت: من مرد جنگم نه مرد قلم و نوشتن! ولی کسی چون من باید بر آنان احتجاج کند! چقدر آنان که خود را شیعه مینامند زیان میبینند! به دور او جمع نمیشوند و تصدیقش نمیکنند تا انتقام و خونخواهی (از دشمنان اهلبیت) که انتظارش را میکشند تحقق یابد، و کتابهایش را نمیخوانند تا از آنچه در آن نگارش شده است پند و عبرت بگیرند؛ و او کسی است که هیچ کلمهای بر کاغذ ننوشت که آن را پاک کند! آری! این حقیقت دارد! قلم را بر کاغذ گذاشته، مینوشت، پیوسته مینوشت تا انتهای کتاب! سپس سر بلند میکرد که بگوید: بگیرید و چاپ کنید! پس وقتی انصار کتاب را میگرفتند و ورق میزدند هیچ حرفی خطخوردگی نداشت که اشتباه کرده و بخواهد پاکش کند! و چگونه اینطور نباشد در حالی که (و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحي یوحى) (او از هوای نفس سخن نمیگوید بلکه تمام (حرفهایش) وحی است). (1) و از صفات برجستۀ ایشان در تربیت انصارش این است که بهلحاظ عقیدتی آنان را بهگونهای تربیت کرده که برخلاف تمام گروههای اطراف ماست! که بهصورت سنتی به احکام شرعی ظاهری اهتمام دارند؛ و حتی برفرض که پیروان آن گروهها، رهنمودهای رهبرشان را اجرا کنند، در واقع پوسته و ظاهر اسلام را نگه خواهند داشت اما درون آنها تاریک و دور از اسلام است؛ در حالی که ایشان همیشه به عقیده، و بیان آن از قرآن و روایات، و لبریزشدنِ باطن انسان از عقیده حق اهتمام داشت؛ عقیدۀ حقی که اگر در درون کسی روشن شود، یقیناً ظاهر او هم حیات حقیقی پیدا میکند. حیات محمد و آلمحمد (ص) ... میبینی که نماز را به عمل در پیشگاه قائم تفسیر میکند و همچنین تسبیح را، و ... او هر چیزی را به عملکردن ترجمه میکند! ولی نه هر عملی، بلکه عملی از روی معرفت و شناخت، و عملی که از اعتقاد سرچشمه بگیرد و صرفاً حرکاتی نباشد که اداکنندۀ آن نداند به چه خاطر انجام میدهد؛ یا شاید هدفش از انجام آن کار این باشد که بخواهد وارد بهشت شود. بنابراین این مسئولیتی سنگین است! احمدالحسن بین تربیت یارانش و توجیه آنان برای عمل با قوت و قدرت، و بین هجوم دشمنانش، در زندان و تنگنایی گیر افتاده است! آری! حقیقت دارد، او زندانی است! زیرا او مانند «مقتدی صدر» نیست که لشکری از مقلدین پدرش را به ارث برده، یا مانند «سیستانی» نیست که طرفدارانی از مرحوم خویی برایش مانده یا مانند «خامنهای» نیست که لشکر و دولتی از سید خمینی (ره) به او رسیده است! همگیِ آنها وارث طرفداران و لشکریان و اموال [از نفر قبل] هستند؛ اما ایشان تنها در برابر همه شروع کرد! و امروز این یک نفر، بعد از تلاش مجدّانه و سختی و مشقت، امتی شده است! و با تلاش و فداکاریاش فردا او تمام عالم خواهد شد! پس او بین مراقبت در برابر دشمنان ـکه چقدر زیادند و شدیداً در تلاشاند تا او را ترور فیزیکی و شخصیتی کنندـ و بین تربیت انصارش و در عین حال، راهنمایی آنها به آنچه برای نشر دعوت انجام دهند قرار گرفته است. دو کفۀ ترازوی عدالتش با حکمت ثابت است. او به استانها سفر میکند تا امور همۀ انصارش را پیگیری کرده و برای حل مشکلاتشان میان آنها حضور یابد. ـیکییکی و گروهگروهـ و در عین حال مراقب است که دشمنانش او را بهراحتی هدف قرار ندهند! ایشان گروههای محافظ یا مأمورانی با اتومبیلهای تندرو ندارد که او را همراهی کنند! بلکه همواره با یک ماشین قدیمی مدلپایین رفتوآمد میکند که کسی جز انصار در آن نیست و شمشیری که در ابتدای دعوت اکثراً همراهش بود... آری! شمشیری از آهن! و گاهی هم عصای موسی (ع) که بر دریا زد و دریا شکافت و هر قسمتی چون کوهی عظیم گشت! (2) این قضیه برای برخی عجیب است، اما واقعاً عصای موسی به دست او بود. عصایی که متفاوت بود و هروقت آن را ببینی به قدمتش پی میبری و هیبتش تو را میگیرد! همچنین قرآن و تسبیحش هم همواره همراهش بود. ظاهر احمدالحسن چنین بود! اما در باطن، او همیشه قرآن و آلمحمد را با خود دارد! یا همانطور که یک روز خودش فرمود که امام مهدی(ع) به او فرمودند: (مَعَاذَ الله أن نَأخُذَ إِلا مَن وَجَدْناَ مَتَاعَنَا عِندَه) (پناه بر خدا که غیر از کسی که دارایی ما نزد اوست شخص دیگری را بگیریم). (3) آیهای که سید احمد الحسن (ع) معنایش را بعداً فهمید! آن هنگام که خواب بود و قرآن در جیب کناری لباسش بود؛ و در حین خواب لباسش تا شده بود و قرآن روی قلبش قرار گرفته بود! پس وقتی بیدار شد معنای کلام امام مهدی را فهمید... آن دارایی، قرآن است! این یکی از نکات دقیقی بود که امام در آموزش آن به ما بر آن تأکید داشت؛ اینکه در همهچیز سخن خدا را بشنویم! پس او «توسم» را به ما یاد میداد؛ و وقتی شاخهای حرکت میکرد یا اتفاقی میافتاد میفرمود: این، یعنی بهزودی چنین و چنان میشود! و در عمل همان گونه که گفته بود اتفاق میافتاد! با توسم بود که کشتی انصار به راه افتاد و جریان یافت؛ بهعلاوه چیزهای دیگری همچون رؤیا، که هر وقت ما را میدید یا از خواب بیدار میشدیم از ما میپرسید: هل من مبشرات (یعنی آیا رؤیای بشارتدهندهای دیدهاید؟) پس برایش تعریف میکردیم؛ سپس او هم رؤیاهای خودش یا انصارِ استانهای دیگر را برایمان تعریف میکرد! هنگامی که کلام او را گوش میدادم بسیار خوشحال میشدم و با خود میگفتم: چقدر خوششانس هستم که [این کلام را میشنوم و] مردم این کلام را نمیشنوند... روزی تقدیر اینگونه خواست که با او همسفر شوم! و به تعدادی از مجموعههای انصار سر زدیم و [با آنها] نشستیم، و در هر بار ایشان همان کلام را برای انصار تکرار میکرد. آری دقیقاً همان کلام را بدون تغییر میفرمود. گویی آن کلام را در قلبش حفظ کرده و در بصره برای ما بیان نمود؛ سپس به ناصریه که رفتیم دقیقاً همان کلام را موبهمو بیان فرمود! همچنین در بقیۀ مناطق... همان رؤیاها، همان حرکات و همان کلام... این عدالت احمدالحسن است که وقتی شروع به چاپ کتابهایش کرد یقینم به آن بیشتر هم شد! چون هرگاه صفحهای از یک کتاب او را ورق میزدم [با خود] میگفتم: یا خدا! این همان سخنی است که به ما گفته بود و هنگامی که بهشکل شفاهی از او شنیدم گفته بودم چقدر خوششانس هستم و چقدر مردم بدشانس هستند که این سخن را نمیشنوند! بنابراین او در علمش نیز عادل است، که [آن را] به انصارش و کسانی که آنان را به حق دعوت میکند و حتی کسانیکه با او دشمنی میکنند بخشیده است! بلکه حتی به کسی که از دعوت او مرتد شد! به یاد دارم روزی یکی از انصار درباره شیخ اسعد بصری که از دعوت مرتد شده بود، از سید احمد الحسن پرسید! او در آن زمان مدیر دفتر مقتدی صدر بود، نشنیدم که ایشان حتی یک کلمه در نکوهش او بگوید؛ با اینکه او مرتد شده بود. این همان احمدالحسن است که شیعیان در ایمانشان، بر او شمشیر کشیدند و به نفع دشمنان خودشان بر ضد دوستانشان گرد آمدند [یعنی شیعیان دوست و دشمن واقعی خود را نشناختند] پس خدا نابود کند کسی را که در روز قیامت، شفاعتکنندهاش دشمنش باشد! کلمات ناتوان از توصیفِ سختیهایی است که احمدالحسن تحمل کرد و هنوز هم تحمل میکند! و چگونه میتوانم توصیف کنم تلاشهایی را که او بهتنهایی انجام داد و دعوتش را از حسینیهای گلی آغاز کرد که آن را بههمراه انصارش ساخت! با کمکهای ناچیز انصارش؛ حتی یکی از بانوان مؤمن طلای اندک خود را به همسرش داد که آن را بفروشد و برای ساخت آن حسینیه گلی کمک کند! بر روی آن یک گنبد سبز کوچک قرار دادند، و اهل نجف آن را [همچون ناقه صالح] از بین بردند؛ چراکه از آن نوری ساطع شد که ظلمتهای ظلمشان را که دنیا را پوشانده بود رسوا نمود. آری! آن را از بین بردند. ناقهٔ صالح در آخرالزمان گنبدی کوچک دارد و قوم ثمود هم همان قومی از شیعیاناند، همان طور که در روایات آلمحمد آمده است. احمدالحسن اینگونه است که هرچیزی میگفت یا میگوید، میفرماید: قرینهٔ آن را در این روایت یا آن آیهٔ قرآنی بیابید! فرد دیگری با همسرش صحبت کرد که حلقهٔ ازدواجش را بفروشد، پس آن را درآورد و فروخت تا با آن بیانات سید احمد الحسن را چاپ و در بین مردم منتشر کند؛ و دیگران [شب را] در حسینیه نجف میماندند، و هنگامیکه صبح میشد نه صبحانهای داشتند و نه پولی که با آن غذایی تهیه کنند! دعوت حق، اینگونه با مشقت و درد آغاز شد؛ دردی که ما آن را حس نمیکردیم؛ چراکه احمدالحسن قبل از ما گرسنه بود و برای ما الگویی بزرگ بود! به یاد دارم سفر اول یا دومی که به همراه او رفتم، صبحانهنخورده از نجف بهسمت بصره به راه افتادیم. برخی از انصار هم همراهمان بودند. در میانۀ راه چند ساندویچ فلافل خریدیم. آن روز اولین روزی بود که واقعاً گرسنگی را حس میکردم. حتی اگر خجالت مانعم نشده بود نزدیک بود از شدت گرسنگی گریهام بگیرد! او به ما یاد داده بود که این سختیها در راه خدا چیزی نیست و به دنبال آن، آنچه در نگاه مردم بدبختی بود مایۀ سعادت و خوشبختی ما بود که زندگیِ بدون آن را نمیشناختیم. آری! احمدالحسن به ما یاد داده که زندگی دردمندانه در راه خدا همان بهشت برین است! زیرا خداوند به چشم رضایت به شما مینگرد! بلکه او به ما آموخت که عمل کنیم، بهخاطر آنکه خدا میخواهد! نه بهخاطر آنکه ما بهشت را میخواهیم یا از جهنم میترسیم؛ بلکه بهخاطر آنکه ما بندهایم و بنده فقط امر مولایش را اطاعت میکند و در برابر مولایش از خود ارادهای ندارد. و او خودش بهترین الگو از این جهت بود. یک بار دیدم او لباس کوتاهی پوشیده که حدوداً پنج انگشت با زمین فاصله دارد! پرسیدم که آیا رسول خدا لباسش چنین بود و امام (ع) به خاطر پیروی از سنت جدش چنین لباسی پوشیده است؟ آری! ما اینگونه تمام رفتار او را زیر نظر داشتیم! ولی معمولاً خجالت میکشیدیم از او بپرسیم! این سؤال در ذهنم ماند. تا اینکه متوجه شدم ایشان در سفر، لباس خود را عوض کرده بود، و لباس دیگری نداشت! به همین خاطر از صاحبخانه که برادرش بود لباسی گرفته و پوشید... آیا او تنها یک لباس داشت؟! واقعاً نمیدانم... و تعجب هم نمیکنم اگر اینگونه بوده باشد! و حتی عجیب نیست اگر در سفر لباس اضافه بههمراه داشته و انصار آن را از ایشان درخواست کرده باشند و او لباس را به آنان بخشیده باشد! او همهچیز را به انصارش میبخشید، حتی لباسی که پوشیده بود! بارها اتفاق میافتاد که انصار نزد او میآمدند و از او لباس تنش را میخواستند و ایشان در مدت کوتاهی میرفت و لباس خود را عوض میکرد و لباسی را که پوشیده بود به او هدیه میداد! آری این احمدالحسن است که وقتی با او مینشستم احساس غریبی داشتم! حس حقارت و خجالت داشتم و آرزو میکردم که وجود نداشته باشم. ایشان میفرماید: همانا وقتی علی (ع) در دعاهایش از ظلم خویش سخن میگفت، منظورش وجودش بوده است! پس علی وجود خود را گناه میدانست! و این گناه برای محمد(ص) بخشیده شد، هنگامی که بهاندازهٔ سرسوزن، برای او فتح حاصل شد [و حجاب کنار رفت] و او با حجابی که بین او و خدا بود در حال نوسان بود. واقعیت این است که بسیاری از مردم شاید این سخن را نفهمند که چگونه علی وجود خود را گناه میدانست! اما کسی که با احمدالحسن همنشین شود میفهمد که چگونه وجود بنده در برابر وجود سید و مولایش گناهی بزرگ است! حس میکند چیزی از عمق وجودش فریاد برمیآورد و میگوید: نمیبینی که چگونه او کامل است و تو ناقص، او بزرگ است و تو کوچک، او عالم است و تو جاهل، او او او و تو تو تو ...؟! آنگاه اقرار و اعتراف میکنی که وجود تو در کنار وجود احمد ع خودش گناهی بزرگ است. و آنچه این حس را بیشتر میکند، رفتار او با توست. اگر ـو این از ساحت او بهدور استـ در رویت فریاد میزد و به تو میگفت ای حقیر! شاید برخی از دردهای وجودت برطرف میشد! اما او، در برابرت تبسم میکند و به تو محبت ورزیده و احترام میگذارد و تو را بزرگ میدارد و در کنار او طوری احساس انسانیت میکنی که در تمام عمرت چنین احساسی نداشتهای. آری! منِ حقیر و بیچیز، چهکسی هستم که در روی من تبسم کنی! من گنهکار و جنایتکار جایم در جهنم است! اما خداوند با فضل خود و بدون آنکه من سزاوار باشم بر من منت نهاده است که با ولیّالله همنشین شوم! بنابراین باید آرزو کنم که وجود نداشته باشم! و کیست که وقتی آتش حقیقت را در برابر خود میبیند نخواهد در آن بسوزد؟ ایشان با ما مینشست و موقعی که کسی وارد میشد که قبلاً او را ندیده بود او را نمیشناخت! بهخاطر تواضع زیادش و نیز بهخاطر آنکه او از لحاظ پوشش یا خوردن و آشامیدن، خودش را از انصارش جدا نمیکرد. او آنها بود، و آنها او بودند و او خودش و آنها خودشان بودند. به یاد دارم اولین باری که او را با جمعی از انصارش دیدم، صبحی بود که به خانۀ سید ابوزهرا رفتم. پس مرا به اتاق پذیرایی برد. دیدم سید احمد الحسن بههمراه شیخ حبیب و شیخ ناظم برای صبحانه دور سینی کوچک و سادۀ غذا نشسته بودند و کنار هم صبحانه میخوردند و هر سه لباس مشکی پوشیده بودند. به آنها سلام کردم و بلافاصله نشستم که از سر سفره بلند نشوند. پس [ناخواسته] پشت سر سید احمد الحسن قرار گرفتم، او بلافاصله برای احترام به همنشینش جابهجا شد که پشتش به من نباشد. سپس با من صحبت نموده و از من خواست که همراه آنان غذا بخورم. همان موقع به ایشان گفتم: مردم از شما دلیل میخواهند ولی همین طرز نشستن سادهٔ تو با انصارت خودش دلیل است! و این واقعاً دلیلی است [اما] چند نفر هستند که وقتی به او نگاه میکنند قادر به دیدن آن باشند؟ اینگونه است که دوست ندارد او را بهشکل خیالی مقدس شماریم! بلکه میدیدی که علومش را برای انصارش مطرح میکند و آنان راحت و بدون تکلّف بودند. اگر کسی خسته میشد میتوانست به متکا تکیه داده و گوش بدهد، یا حتی دراز میکشید و گوش میداد! بهخصوص که او از صبح که بیدار میشدیم تا پاسی از شب علمش را مطرح میکرد؛ بهطوری که شاید تنها دو ساعت یا کمتر برای خواب فرصت داشت. با وجودِ این اما عجیب این بود که ایشان تمام آن مدت را صاف مینشست که واقعاً حیرتآور است! چطور امکان دارد شخصی تمام آن مدت را صاف بنشیند؟ در حقیقت این سؤال برای دستیابی به پاسخ نیست، بلکه برای سؤالی برای توجهدادن است؛ وگرنه دیدن احمدالحسن ع تو را به یاد خدا میاندازد. آری! آری! خدا را در دستش میبینی هنگامیکه با دستش به او اشاره میکند. در حالتهای صورتش، در حال صحبتکردن، در عدالتی که در نگاهکردن دارد و [بههنگام صحبتکردن] نگاهش را بهطور مساوی بین انصارش جابهجا میکند. در سکوت و نجوا و رضایت و غضبش، در تمام اینها از خدای بلندمرتبه حکایت میکند و حتی در وقت غذا خوردن. وقتی دور [سفره] غذا جمع میشدیم، متوجه نمیشدیم که او با ما غذا نمیخورد مگر پس از دقت زیاد! چون هر لقمه که میل میکند جملهای میفرماید! و میبینی که ما [همزمان] مشغول خوردن و گوش فرا دادن به علم اوییم. غذا خوردن ما تمام میشد و سفره جمع میشد و گمان میکردیم که او هم مثل ما غذا خورده! در حالی که در حقیقت ایشان فقط اندکی میل کرده! به یاد دارم یک بار برای ما بادمجان آوردند. پس فرمود: همانا بوتۀ بادمجان اولین گیاهی بود که به توحید و یگانگی خداوند اقرار نمود! پس آن (بادمجان) برای کسی که گمان کند بیماریزاست، بیماری است، و برای کسی که گمان کند داروست، داروست! سپس شروع کرد و دربارۀ روایات دیگری که دربارۀ بادمجان وارد شده، صحبت نمود! و انگار زبان حال او چنین میگفت: بنگرید به این محصولی که در زمان تحریم عراق ارزانترین چیز بود ... چقدر شکم مردم عراق را سیر کرد و آنان را از گرسنگی نجات داد، اما آنها چطور با آن برخورد کردند؟ مردم عراق به خاطر گلهمندیِ زیاد از اینکه مجبور به خوردن بادمجان بودند، حتی درباره آن طنز میساختند، در حالی که در حقیقت جانشان را نجات داد! اهل زمین همواره اینگونه با اهل توحید روبهرو شدند، در حالی که آنان آمدند تا نجاتشان دهند! پاورقی: 1. نجم، 3 و 4 2. شعراء، ۶۳ 3. یوسف، ۷۹ رو تیتر: هشــدار جــدی بــه انــصــار! در نهایت از حجت خداوند جدا خواهی شد اگر... بشنوید از شیخ ناظم عُقیلی همراه امام بودن، همراه حجت خدا بودن، نیاز به تعقل دارد، نیاز به این دارد که انسان برای همراهی خداوند آماده باشد؛ بهطوری که این انسان، در خود ملاکهای برعکس آن را نداشته باشد؛ چراکه در آن صورت نمیتواند با حجت خدا همراهی کند؛ چراکه حجت خدا همان صراط مستقیم یا «راه راست» است. حجت خدا «صراط مستقیم» است. پس وقتی در تو کجی باشد هرچقدر هم که ناچیز باشد، اما در نهایت از حجت خدا جدا خواهی شد. حتی اگر مسافتی را هم با او همراهی کرده باشی، مثلاً یک روز، دو روز، یک سال، دو سال، اما اگر انحراف داشته باشی، در نهایت از حجت خدا جدا خواهی شد. بله، انسانها از ابتدا و از کودکی در راه راست نبودهاند؛ اما شایسته است که انسان، خواست خود را به «هدایت» معطوف کند، نه اینکه «هدایت» را بهسوی دلخواه خود معطوف سازد. آری، هنگامی که همراه با هدایت است و هنگامی که همراه معصوم و همراه حجت خداوند است، انحراف دارد؛ اما این انحراف باید کمکم در همراهی با حجت خدا اصلاح شود تا اینکه تصویر حجت خدا بشود؛ تا اینکه مانند حجت خدا یا همراه با حجت خدا مستقیم شود؛ تا آنکه مانند سلمان فارسی شود که آنطور که نقل شده مراقبت میکرد که حرکتش در راه راست طوری باشد که قدمش را در جای پای علی ابنابیطالب (سلام الله تعالی علیه) بگذارد. حال، این چه مصیبتی است؟ خداوند که راهنماست و ائمه نیز راهنما هستند و حجتهای خداوند سبحانهوتعالی راهنما هستند؛ اما مصیبت و مشکل از ماست؛ هنگامی که با حجتهای خداوند سبحانهوتعالی همراهی میکنیم، از حجتهای خداوند سبحانهوتعالی میخواهیم که با خواستههای ما موافقت کنند؛ نه اینکه خواستههایمان را بر حق تطبیق دهیم و بر راهنمایی معصومین (سلام الله تعالی علیهم) تطبیق دهیم و تربیت شویم و آنان را الگو قرار دهیم تا آنکه کمکم مانند آنان مستقیم و راسترُو شویم. در نتیجه این انحرافی که ما را از لحاظ روحی و جسمی از معصوم دور کرده، با مبارزه و جهاد، این انحراف کمکم برخواهد گشت تا اینکه با معصومان در راه راست باشیم. (و الذین جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) (آنان که در راه ما جهاد کردند، آنها را به مسیرهایمان راهنمایی میکنیم)، نه اینکه مسئله برعکس باشد، و انحراف داشته باشی و آن را در همراهی معصوم اصلاح نکنی. اگر بر انحراف خودت بمانی، و بر این ویژگیهای ناپسندِ نفس باقی بمانی، بهیقین بدان که امروز یا فردا از حجت خداوند سبحانهوتعالی دور میشوی و دورتر و دورتر میشوی. هیچکس نمیتواند با فردِ «مستقیم» و راسترُو همراهی کند، مگر اینکه خودش هم مستقیم باشد. بله، اهلبیت (علیهمالسلام) آمدند تا کجی را اصلاح و راست کرده و مردم را در راه راست قرار دهند؛ اما «لا أمر لمن لايطاع»؛ یعنی کسی که اطاعت نشود، کاری از دستش برنمیآید، همانطور که با امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) رفتار شد و کار وی به جایی رسید که خطاب به اهل کوفه فرمود: «قد ملأتم قلبي قيحاً: دلم را خون کردید.» چه تلخیهایی که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) تحمل کرد، و چه تلخیهایی حسن (سلام الله علیه) کشید و چه تلخیهایی حسین و زینالعابدین کشیدند و به همین صورت تا امام مهدی (سلام الله علیه). و امروز نیز چه تلخیهایی احمدالحسن (سلام الله علیه) تحمل میکند. این چه سختی و تلخیای است! هنگامی که تمام هدایت و استقامتی پیشروی معصوم باشد و خداوند تمام آن را پیشاپیش او قرار داده باشد، و از سویی دیگر نیز او مردم را ببیند که از این دین روی گردانیده و (دور از جان شما) به زبالهها و چیزهای پست رو کرده و دُرّ و جواهر را رها کردهاند. مظلومیت بزرگی برای حجتهای خداوند سبحانهوتعالی است که خداوند سبحانهوتعالی آنان را به این زمین پایین بیاورد. مظلومیت بزرگی است برای کسی که از دید خداوند سبحانهوتعالی نگاه میکند که با کسانی معاشرت و نشستوبرخاست کند که از دید مادی مینگرند. چیزی که احمدالحسن و پدرانش آن را اینچنین توصیف میکنند: «عرق خوک در دست بیمار جذامی.» عرق یعنی استخوانی که گوشت کمی دارد که آغشته به خون است، و این متعلق به خوک باشد، نه مال حیوان حلالگوشت، و این در دست انسانی که بیماری جذام دارد. کسی که به این صورت به دنیا نگاه میکند، دورش را افرادی فراگرفته باشند که به دنیا بهگونهای نگاه میکنند که انگار تمام زیبایی است و همان هدف و آرزوی والایی است که انسان باید به آن برسد! پس از خدا میخواهیم که بهحق فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش ما را در پیروی و همراهی و اتصال به حجتهای خداوند سبحانهوتعالی، محمد و آلمحمد، موفق کند. بر آنها صلوات فرستاده و تسلیمشان باشید. قسمتی از خطبههای نماز جمعۀ نجف اشرف شیخ ناظم عُقیلی