نشریه زمان ظهور 151

حجاب بانوان؛ پژوهشی تطبیقی برای پاسخ به تشکیک‌کنندگان به دین و مراجع تقلید/ قسمت دوم به‌قلم علی تهرانی در قسمت قبل، بیان کردیم اسلامی که پیامبر (ص) آورده است یک سیستم عقایدی و تشریعی و اخلاقی کامل است و درست نیست یک جزء از آن ـ‌بدون توجه به نظر دین الهی برای آن جزء و شناخت طرح‌های پیرامون آن‌ـ‌ زیر ذره‌بین قرار داده شود و مورد نقد قرار بگیرد؛ همچنین از جهت علمی، بخش‌های بدن زن را که باید پوشیده شود، مورد پژوهش قرار دادیم. اسلام، لذت‌بردن مرد از همسر خود را به هر صورتی که بخواهد، جایز دانسته و می‌تواند به‌صورت کاملاً برهنه به او نگاه کند ‌و همین‌طور برعکس؛ آن‌‌ اما باید داخل خانۀ زن و شوهر باشد و بلکه حتی آرایش‌کردن زن برای شوهر و شوهر برای زن از مستحبات مؤکد هست و بلکه بیشتر از این: اسلام به همسر حق و حقوق زیادی داده است که با این قضیه ارتباط دارد؛ مثل جایزنبودن رهاکردن همسر و اینکه باید در مدت‌زمان مشخصی حتماً نزد او بیاید و از این مدت نباید بیشتر شود و امثال این احکام که پیامبر و اوصیای طاهر ایشان بیان کردند و با مراعات آن، جنبۀ ژنی و غریزی که بسیار برای مذکر و مؤنث بر آن پافشاری می‌کند، از یک جهت ضمانت می‌شود و از جهت دیگر شرط کردند که در ضمن چارچوب و قوانین مشخصی باشد که ارزش انسانی مرد و زن و حق مشروع آنان کامل حفظ شود (به خصوص بانوان؛ چون زحمت بیشتری بر دوش آنان است؛ بانوان، به عنوان مادری هستند که ادامه بقای نسل بشر وابسته به آنان است و لوازم و تبعات هزینه‌دار آن هم برعهدۀ آنان است). به همین دلیل روشن می‌شود، اگر پیامبر اسلام تشریع حجاب و احکام مربوط به آن را که مربوط به زنان است، انجام می‌دهند و همین ‌طور احکامی تشریع می‌کند که مربوط به مردان و چگونگی رفتار آن‌ها با بانوان است، با هدف خاصی است؛ اینکه به بشر مذکر و مؤنث، امتیاز و ویژگی خاصی بدهد و سیستم جذب ژنی مذکر به مؤنث‌ها (که قسمت‌هایی از آن ذکر شد) با قانون‌مندی باشد. همه برای آن است که پیامبر (ص) می‌خواستند به مرد و زن، کلید متفاوت‌بودن و تکامل و پیشرفت را نسبت به بقیۀ مخلوقات ـ‌که با ما بر روی این زمین زندگی می‌کنند‌ـ بدهد. همۀ موجودات زندۀ مذکر دیگر به‌صورت کاملاً ژنیِ صِرف به‌سمت مونث می‌روند و در برابر استراتژی‌های جذاب او عنان از کف می‌دهند و با تمام انرژی به سمتش می‌روند و هدف ـ‌‌همان‌طور که مشخص است‌‌ـ تلاش برای انجام آمیزش است تا بارداری و تولید‌مثل و انتقال ژن‌ها ـ‌هر طور که شده و با هر ترفندی که باشد‌ـ صورت گیرد. چیزی که انسان را از بقیه حیوانات متفاوت می‌کند، این است که به فضل آموزه‌های فرستادگان و فطرتی که در او نهاده شده، می‌تواند رفتار خود و نظم‌دهی به سیستم ژنی خود را ارتقا دهد و به صورتی رفتار کند که از رفتار حیوانی محض پیشرفته‌تر و رفیع‌تر باشد. و در جهت مقابل آن: تشکیک‌کنندگان اصرار دارند به افعال پیامبر و تشریع حکیمانۀ او اشکال بگیرند تا استراتژی‌های ژنی که با تمام قدرت به صورت حیوانی در هر زمان و در هرجایی رفتار می‌کند، باقی بماند. آنان هرگونه نظام قانونی و خط مرز رفتار حیوانی را که برای کاهش فشار و قانون‌مندی رفتار جنسی در نظر گرفته شده است، رد می‌کنند. با این بیان می‌توانیم، به اختلاف دیدگاه‌ها نگاه کنیم که اختلاف فکری «دینی ‌ـ‌‌ غیردینی» است. می‌توانیم با واقعیت بزرگ‌تری به آن نگاه کنیم که این دو تفکر بر اساس درگیری شدید در تمدن‌سازی است. گروهی می‌خواهند در انسانیت ارتقا پیدا کنند و گروه دیگر می‌خواهند در جنبۀ غریزی و حیوانی که در آن انسان با دیگر حیوانات فرقی ندارد، باقی بمانند. 4. از آنچه گذشت، واضح شد که مسئلۀ عفت زن و مرد و ارتقای میانگین ارزش انسانی هر دو نفر در اسلام، فقط مربوط به بانوان و حجاب و احکام آن نمی‌شود و مردان هم از این قانون بی‌بهره نیستند و در سیستم تشریع کلی آن قرار دارند، که از چشم‌پوشی و حدود ارتباطشان با بانوان به‌صورت عمومی شروع می‌شود و تا قانون‌مندی‌کردن هرچیزی که باعث تحریک جنسی‌شان می‌شود، می‌رسد؛ بنابراین مرد و زن از این جهت، با هم مساوی هستند و اگر توهم شود، پیامبر گرامی (ص) در قانون‌مند‌‌کردنِ مسئله ارتباط بین دو جنس مخالف، فقط زن را نشانه گرفته و به او ظلم کرده، نادرست است. تنها هدف ایشان ـ‌همان‌طور که بیان کردیم‌ـ تنظیم روند جذبی است که بین دو جنس مخالف از جهت ژنی صورت می‌گیرد و همه طبق قوانین و احکامی است تا انسانیت و طهارت قلوب مردم حفظ شود و از رفتار حیوانی و چهارپایی ارتقا پیدا کنند. اگر نگاهی سریعی به متن‌های دینی وارد‌شده از پیامبر و خاندان جانشین ایشان (صلوات الله علیهم) در این موضوع داشته باشیم، نقاب از غایت و حکمتی که به آن اشاره کردیم، به‌صورت کامل برداشته می‌شود. این‌ها بعضی از نصوص دینی هستند: - خداوند متعال می‌فرماید: (يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا) (اى پيامبر! به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو پوشش‌هاى خود را بر خود فروتر گيرند. اين براى آنكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند، نزديک‌تر است و خدا آمرزنده مهربان است). [1] - همچنین خداوند متعال می‌فرماید: (قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ * وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) (به مردان مؤمن بگو چشمان خود را فرو بندند و شرمگاه خود را حفظ كنند. اين براى آنان پاكيزه‌تر است. قطعاً خدا به كارهايى كه انجام مى‌دهند، آگاه است و به زنان با ايمان بگو: ديدگان خود را فرو بندند و شرمگاه‌هاى خود را حفظ نمايند و زيورهاى خود را آشكار نگردانند، مگر آنچه كه طبعاً از آن پيداست؛ و بايد روسرى خود را بر سينۀ خويش [فرو] اندازند و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان خود يا كنيزانشان يا خدمتكاران مرد كه بى‌‏نيازند يا كودكانى كه بر عورت‌هاى زنان وقوف حاصل نكرده‏‌اند، آشكار نكنند و پاهاى خود را [به‌گونه‏‌اى به زمين] نكوبند تا آنچه از زينتشان نهفته مى‌دارند، معلوم گردد. اى مؤمنان! همگى [از مرد و زن] به درگاه خدا توبه كنيد. اميد كه رستگار شويد). [2] - امام رضا (ع) برای بعضی از اصحاب خود نوشتند: «نگاه‌کردن به موهای زنان شوهردار محجوب و دیگر زنان، حرام شده است؛ چون باعث تحریک مردان می‌شود و تحریک باعث فساد و ورود به چیزی که حلال و زیبا نیست، می‌شود. و قسمت‌هایی که مانند موها هست نیز به همین صورت [حرام] است.» [3] - پیامبر خدا (ص) فرمودند: «کسی که چشمان خود را از حرام پر کند، خداوند چشمانش را در روز قیامت از آتش پر می‌کند؛ مگر آنکه توبه کند و برگردد.» [4] - همچنین فرمودند: «غضب خداوند، بر زن شوهر‌داری که چشمان خود را از غیرشوهر خود یا غیرمحرم خود پر کند، شدت می‌گیرد.» [5] - از امام علی (ع) پرسیده شد: از چه چیزی کمک بگیریم، برای چشم‌پوشی؟ فرمودند: «با قرارگرفتن تحت سلطان مطلع بر پوشش [و چشم‌پوشی] تو، و چشم، جاسوس قلب و پیک عقل است. پس چشمان خود را از چیزی که سزاوار برای دین تو نیست و قلبت از آن بدش می‌آید و عقلت آن را انکار می‌کند، ببند.» [6] - همچنین فرمودند: «برای شما نگاه نخست برای بانوان جایز است و به‌دنبال آن، نگاه دیگر نکنید و از فتنه اجتناب کنید.» [7] فتنه یعنی فریب زیبایی و صورت زنی را خوردن، و این تأکید می‌کند بر هدف از قانون‌گذاری، برای جذب‌شدن مذکر به زنان ـ‌و همین‌ طور برعکس آن‌‌ـ که پیش از این بیان کردیم. در ضمنِ این قوانین، بعضی چیزها برای هرکدام از دو طرف مجاز و بعضی چیزها غیرمجاز شمرده شده است تا از حالت حیوانی، به طبیعت رفتار انسانی و طبق قانون منتقل شود و این قانون‌گذاری، از یک جهت نتایج مثبت بزرگ روانی و روحی بر خود فرد می‌گذارد (فرقی نمی‌کند برای مردان یا زنان) و از جهتی فواید دیگری دارد که به مرد و زن و کودک و خانواده می‌رسد و در نتیجه، فوایدش به‌طور کلی برای کل جامعه خواهد بود. حداقل این قانون‌گذاری که پیامبر و عترت ایشان (صلوات الله علیهم) سیاست‌گذاری کردند و به آن اهمیت داده‌اند ـ‌اگر رعایت شود‌ـ افتادن در دام‌ و خطرات واقعی ـ‌را که انسجام خانواده را تهدید می‌کند و اجزای اصلی آن را تحت تأثیر قرار می‌دهد‌ـ محدود می‌کند یا وقوع آن‌ها را به حداقل می‌رساند. مسائلی مانند خیانت به همسر و داشتن روابط مبتذل که اغلب منجر به تولد فرزندان نامشروع می‌شود؛ و هیچ عاقلی تردید ندارد که این آسیب‌ها، به‌شدت بر نظام ارزش و اخلاق هر جامعه‌ای از جوامع انسانی تأثیر می گذارد. 5. از نظر اسلام، حدود شرعی پوشش و حجاب زن، شامل وجوب پوشاندن صورت، دست‌ها و پا‌ها نمی‌شود. از سید احمدالحسن دربارۀ معنای زینت در آیه: (وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ) (و پاهاى خود را [به‌گونه‏ اى به زمين] نكوبند تا آنچه از زينتشان نهفته مى‌دارند، معلوم گردد) پرسیدند، پاسخ دادند: «زینت برای زنان شامل هرچیزی است که باید آن را از نگاه اجنبی بپوشانند و شامل همۀ جسم او می‌شود به‌غیر از صورت و دست‌ها و پاها.» [8] بنابراین هرکس، پوشاندن صورت و دست و پا یا مانند آن را واجب کند ـ‌مانند فقهای مذهب وهابی‌ـ ارتباطی با اسلام دین خداوند نخواهد داشت. از سید احمد‌الحسن دربارۀ وجوب حجاب صورت و اینکه آیا بانو فاطمه زهرا دختر محمد (ص) این‌کار را انجام می‌دادند، سؤال پرسیدند و این‌طور پاسخ دادند: «باز‌گذاشتن صورت برای زن جایز است و حضرت زهرا ـ‌که سلام‌وصلوات خدا بر او باد‌ـ صورت خود را نمی‌پوشاند و حضرت محمد (ص) نیز همسران خود را به پوشاندن صورت‌هایشان فرمان نمی‌داد. بله، اینکه زن‌ها در شبه‌جزیرۀ عربستان صورت‌هایشان را در سفر می‌پوشاندند، بنا به دلیلی شرعی نیست و فقط به‌علت گرمای خورشید انجام می‌شود؛ اما در کشور یا جامعه‌ای که مرسوم در آن پوشاندن صورت است، به‌جهت مراعات عرفِ غالب، پوشاندن صورت، بهتر است، ولی واجب نیست. آیا نمی‌بینید که زن در حج صورت خود را باز می‌گذارد؟ اگر واجب یا مستحب می‌بود هنگامی‌که او در حج و در حال عبادت و در میان انبوهی از مردان است وجوب و استحبابش شدیدتر می‌شد. اسلام نقش زن را به‌طور کامل به او داده است و پوشاندن صورت از انجام بیشتر کارهایی که زن می‌تواند انجامشان دهد و در آن نوآوری داشته باشد و خدمت بزرگی به جامعه برساند، مانع می‌شود.» [9] چه زیبا احکام واقعی اسلام و نظر خداوند بیان می‌شود و این‌گونه است که انسان‌ها، جذب دین صحیح و نمایندۀ خداوند می‌شوند؛ نه زیاده‌روی و نه کم‌گذاشتن، بلکه راه میانه. ------ منابع: 1. احزاب، ۵۹. 2. نور، 30 و 31. 3. صدوق، علل‌الشرائع، ج2، ص‌565. 4. صدوق، الأمالي، ص‌515. 5. صدوق، ثواب الأعمال، ص‌286 و 287. 6. مجلسی، بحار‌الأنوار، ج‌101، ص‌41. 7. صدوق، الخصال، ص‌632. 8. سيد احمد‌الحسن، پاسخ‌های فقهی، مسائل متفرقه، ج1، پرسش 136. 9. سيد احمد‌الحسن، پاسخ‌های فقهی، مسائل متفرقه، ج‌3، پرسش 106. ادامه دارد... خداوند بردگان یا آزادگان؟ دین، انسان را از بردگی به آزادی حقیقی هدایت می‌کند به‌قلم سید حامد میری آیا به‌واقع دین آمده تا انسان را به بردگی بگیرد و مانع آزاداندیشی آدمی شود و او را اسیر و در بند افکار پوشالی و غیرواقعی کند، یا اینکه دین واقعی انسان را از بند بردگی می‌رهاند و او را به آزادگی حقیقی می‌رساند. باور دین‌داران دین‌داران بر این باورند که خداوند در هر زمانی شخصی را منصوب می‌کند تا همگان باید از او تبعیت کنند و تخلف از این شخص، گناهی بزرگ و نابخشودنی است. این مسئله تقریباً در همۀ ادیان ابراهیمی و حتی غیر ابراهیمی وجود دارد که اشخاصی تحت القاب انسان کامل، قطب، ولی امر، امام، پاپ، رهبر، پیامبر، وصی و... تقدیس و اطاعت می‌شوند و تسلیم‌بودن در برابر این پیشوایان امری ضروری است. دیدگاه منتقدان دین در نگاه منتقدان دین، این یک نوع برده‌داری تئوریزه شده است که کاری جز سلب آزادی‌های فردی و اجتماعی ندارد و قدرت تفکر آزاد را از انسان گرفته و او را به موجودی دگم و جزم‌اندیش تبدیل می‌کند که چشم بر نقایص و عیوب باورهای خویش بسته و دائماً در صدد توجیه کاستی‌های آیین خویش است. نقطه‌نظر 1. در ابتدا باید بگویم دین‌های موجود خالی از تحریف و خرافات نیستند و نمی‌توان حقیقتاً این ادیان را تماماً، دین خدا نامید؛ چون هیچ‌کدام از متصدیان فعلی ادیان‌، فرستادۀ خدا نیستند و نمی‌توانند ادعای نمایندگی خدا را داشته باشند و در واقع تمام مدعیان پیشوایی در ادیان مختلف، دین خود و افکار و برداشت خودشان از دین را ترویج نموده و به پیروی از رأی و نظر خودشان دعوت می‌کنند. به نظر می‌ر‌سد سخن منتقدان دین تا اندازه‌ای درست باشد و آنچه دربارۀ پیروان ادیان این‌چنینی می‌گویند، چندان بیراه نیست. 2. نکتۀ دیگری که باید به آن توجه کرد این است که در واقع دین، به‌معنای روش زندگی است و به این معنا هر انسانی، دینی دارد و از آن روش پیروی می‌کند و هیچ‌کسی نمی‌تواند بگوید من از هیچ دین و روشی در زندگی پیروی نمی‌کنم؛ چراکه او در انتخاب‌ها و تصمیم‌گیری‌هایش اگر از کسی پیروی نکند، پس به‌دلخواه خود عمل می‌کند و در حقیقت بنده و بردۀ «من» است. سید احمدالحسن در‌این‌باره می‌گوید: «حقیقت بندگی این افراد آن است که «من: منیت و خود‌خواهی» و هواها و خواست‌های نفسانی را می‌پرستند.» [1] «من (و پناه می‌برم از منیّت)... تو و همۀ کسانی را که طالب حقیقت‌اند دعوت می‌کنم به اینکه تبری بردارید، ـ‌همان‌گونه ابراهیم (ع) تبر برداشت‌ـ و همۀ بت‌هایی را که غیر خدا پرستیده می‌شوند درهم بشکنید؛ از جمله بتی که در وجودتان است و آن "من" است.» [2] آزادی در اندیشیدن همچنین تعصب به افکار و باورها، مخصوص دین‌مداران نیست! انسان در قفس اندیشه‌ها و باورهای خود گرفتار است و همه‌چیز را با افکار خود می‌سنجد و جهان را با عینک خود می‌بیند و چون انسان به ماده و دنیا خو کرده، همه‌چیز را با نگاه مادی خود می‌بیند و تفسیر می‌کند. انسان آزاد کسی است که از پیش‌فرض‌های ذهنی که در افکار همه وجود دارد، دست بردارد و آزادانه در پی حقیقت به راه بیفتد و هرگاه حقیقتی را دریافت، بدون لجاجت بپذیرد؛ هرچند مخالف افکار و باورهای چندین‌ساله‌اش باشد. سید احمدالحسن در‌این‌باره می‌فرماید: «هر انسانی ـ‌غیر از آن‌کس که خدا به او رحم کند‌ـ به حبس‌کردن خودش در صندوق حافظه مبتلاست و به‌طور معمول حافظه نیز کوتاه‌مدت است. او را می‌بینی که خود را در صندوقی تنگ، با مجموعه‌ای از مشکلات یا قضایایی که در هر لحظه از زندگی‌اش با آن‌ها مواجه است، حبس می‌کند و با توجه به اینکه مشکلات و قضایایی که انسان به آن‌ها مبتلاست، به پایان نمی‌رسد مگر با مردنش، پس هر انسانی را ـ‌‌جز آن‌کسی که خدا به او رحم کند‌ـ چنان می‌بینی که حتی هنگام نماز، به صندوقی که نفْس خود را در آن حبس کرده است می‌اندیشد و حتی در حالی می‌میرد که خود را در این صندوق تنگ و خفه‌کننده، زندانی کرده است. این صندوق را بشکن و نفْس خود را از این حبس انفرادی که در طول حیات گذشته‌ات برگزیده‌ای، خارج کن. با خدا باش و همیشه خدا را یاد کن و در فضای رحمت خدا، فضای آزادی حقیقی و فراگیر، شنا کن. این صندوق را بشکن و هرگاه افکار و مشکلات و قضایایی که در دنیا با آن‌ها مواجه هستی، تو را به حبس‌شدن همراه خودش در این زندان انفرادی فراخواند، با یاد خدا با آن‌ها روبه‌رو شو و بکوش تا بار دیگر در این صندوق وارد نشوی.» [3] دین حقیقی دین حقیقی و نمایندۀ واقعی دین خدا تلاش می‌کند تا انسان از هرگونه بند و اسارت آزاد شود و از قفس ساخته‌شده توسط خودش رهایی یابد. در دین الهی، سوای آنچه دین‌داران می‌پندارند و عمل می‌کنند، خداوند شخصی را با معرفی‌نامه قطعی در هر زمانی تعیین می‌کند که او عالم به حقایق امور است و مراجعه به این شخص و شنیدن سخنان او و عمل به راهکارهای او، کلید رهایی انسان از بند اسارت‌هاست. البته معمولاً نمایندگان حقیقی پروردگار، توسط علمای ادیان زمانۀ خویش مورد ستم قرار گرفته تا از کانون توجهات کنار زده شوند و این هم به‌جهت خودخواهی ایشان است که منفعت خویش را در برده‌بودن انسان و بت‌پرستی می‌دانند و هر انسان با فطرت سالمی، باید از دین اینان متنفر باشد. نمایندۀ حقیقی دین خدا سید احمدالحسن امروز به‌عنوان نمایندۀ حقیقی دین الهی همگان را به آزادی و انسانیت فرامی‌خواند و سخنانش مملو از دعوت به رها‌شدن از بند اسارت خودخواهی‌ها و تعصبات جاهلانه است. «به همین دلیل در برابر کسانی که شما را به "اول خودم یا برادرم یا عمویم یا پسرعمویم" قبل از شخصی غریبه، یا "اول شهرم یا استانم یا کشورم" فرامی‌خوانند، بنده شما را به شعار اول "انسانیتم" فرامی‌خوانم. انسانیت شما در گرو متمایز بودنتان از سایر حیوانات است. آنچه شما را به‌واقع از دیگر حیوانات متمایز می‌کند، تنها مغز نیست؛ زیرا مغز محصولی تکاملی است که سایر حیوانات نیز ـ‌گرچه در سطحی پایین‌تر‌ـ دارا هستند. آنچه شما را به‌واقع از سایر حیوانات متمایز می‌سازد، ایثار واقعی بی‌چشمداشتی است که می‌توانید به آن متصف گردید و با آن "بشر" محسوب شوید. وقتی به شرافت و انسانیت خود می‌رسی که عهده‌دار فقیر و یتیمی شوی که ارتباط فامیلی با تو ندارد، در حالی که خودت نیاز مالی داشته باشی. ببخشی بی‌آنکه توقع سودی در آینده داشته باشی. شما را به بنیان‌نهادن "انسان" در وجودتان دعوت می‌کنم. شما را به کشتن "من" فرامی‌خوانم و به شعار "همسایه‌ام قبل از من" و "شهر همسایه قبل از شهر خودم" فرامی‌خوانم؛ به همان صورتی که رسول خدا و ائمه (ص) و انبیا (ص) وصیت فرموده‌اند: اول همسایه، اول فقیر، اول یتیم، اول بیوه‌زنان. و شما را به ترک‌گفتن آنچه چنین افرادی به آن دعوت می‌کنند، فرامی‌خوانم. متأسفانه آن‌ها شما را دعوت می‌کنند به اقتدا به شیطانی که گویندۀ "اول خودم" و پیوست‌هایش ـ‌مثل "اول شهر خودم" و "اول استان خودم"‌ـ است. این‌ها شما را دعوت می‌کنند به اینکه مصداق این سخن حق‌تعالی باشید: (فلما عتوا عما نهوا عنه قلنالهم کونوا قردة خاسئین) (هنگامی که از آنچه نهی شدند نافرمانی کردند، به آنان گفتیم به‌شکل بوزینگانی رانده‌شده درآیید). این‌ها با جهل خود و شعارهایشان، انسان را به ویرانی می‌کشانند و وقتی انسان ویران شود، نمی‌تواند به‌عنوان یک مولّد و عنصر سودرسان و فعّال در زندگی اجتماعی سالم ایفای نقش کند؛ بلکه بمبی ساعتی خواهد بود که منتظر وقت یا فرصت مناسب است تا سمومش را در دیگران منتشر سازد. این همان واقعیتی است که امروزه مردم در آن زندگی می‌کنند و متأسفانه بسیاری از دزدها و کارمندان فاسد، قربانی این افراد و شعارها و رهبری نابکارشان هستند. فرد عاقل باید بداند که حتی رفاه اجتماعی دنیوی را هم نمی‌توان از طریق این افراد به دست آورد؛ زیان آخرتی که با پیروی از آن‌ها حاصل می‌شود جای خود دارد.» [4] ببینید این‌چنین شخصی که از سوی خدا تأیید شده و همگان را به چنین اخلاق والایی فرامی‌خواند، هیچ‌گاه به خویشتن دعوت نمی‌کند و دنبال به‌بردگی‌گرفتن هیچ انسانی نیست؛ بلکه می‌آید تا مردم را از بردگی نجات دهد و آزادگی را به ایشان بیاموزد. «هرکه در طلب من باشد، هلاک می‌شود و هرکه در طلب امام مهدی باشد گمراه خواهد شد؛ اما اگر کسی در طلب خداوند باشد به سرمقصد می‌رسد.» (احمدالحسن را این‌چنین شناختم، دکتر زکی صبیحاوی، 29 ژوئن 2010) خاتمه در اینجا با نقل حکایتی از یکی از شاگردان سید احمدالحسن، سخنم را به اتمام می‌رسانم. یکی از طلبه‌ها از شرایط مادی دشواری رنج می‌بُرد. به‌خاطر کافی‌نبودن شهریه‌اش سختی می‌کشید (مانند وضعیت اکثر طلبه‌های دیگر) تا جایی که مجبور بود دو هفته در نجف بماند و به شهرش که خانواده و فرزندانش در آن سکونت دارند نرود؛ چون توان پرداخت کرایه رفت‌وآمد را نداشت. یک روز از عبد صالح پرسیدم: امکان دارد با فراهم‌کردن همه یا بخشی از کرایۀ رفت‌وآمدِ این طلبه به او کمک کنیم؟ ایشان فرمود: «… در رابطه با کمک‌کردن صاحب‌اختیاری. می‌توانی به هر اندازه کمک کنی و نیاز نیست سؤال کنی. معتقدم درست نیست که خودت را به این شکل در قیدوبند بیندازی و از من دربارۀ مسائل ساده‌ای چون کمکی که آن را مناسب می‌بینی، سؤال کنی. ‌چنین سؤالاتی نه برای تو زیبنده است و نه برای من؛ برای شما، به این خاطر که در قیدوبند نهادن است و تو را به ابزاری بدون ارزش تبدیل می‌کند که بدون مراجعه و سؤال، توانایی اتخاذ هیچ تصمیمی را ندارد؛ و این برای شما زیبنده نیست. برای من هم زیبنده نیست؛ چون مرا طوری نشان می‌دهد که گویی می‌خواهم سیطره و تسلط داشته باشم و می‌خواهم در هر مسئلۀ ریز و درشتی به من مراجعه کنند و خودشان هیچ نظر یا تصمیمی نداشته باشند؛ حتی در مسائل ساده یا روشن؛ و من این‌گونه نیستم. بشخصه نهایت چیزی که می‌خواهم این است که به فردی آموزش دهم و او را تربیت کنم تا در ضمن چهارچوب منظومۀ الهی رهبری کند؛ پس از آن انتظار می‌رود که او عمل و رهبری کند. من میل و رغبتی به تسلط بر کسی ندارم و دوست ندارم طوری برخورد کنم که انگار بر کسی تسلط دارم. این مسئله‌ای است که در من استقرار یافته و چه بسا دربارۀ من، فطری و طبیعی باشد؛ بنابراین اگر برخلاف آن رفتار کنم موجب آسودگی خاطرم نمی‌شود؛ بلکه برعکس است.» همواره در خیر و عافیت باشید. (دکتر علا‌ءالسالم (حفظه‌الله)، 1‌می‌2018م) در انتها از شما خوانندۀ محترم می‌خواهم با خود منصف باشید و بین این سخنان و این رفتار با عملکرد علمای بی‌عمل که دائماً انسان‌ها را به‌سمت خود دعوت می‌کنند، مقایسه نموده و ساحت دین خداوند را از این ریاکاران جدا نمایید و دین خدا را با صاحب حقیقی آن قضاوت کنید. والحمد لله وحده ------------ منابع: . متشابهات، ج4، س164. 2. پاسخ‌های روشنگرانه، ج۱، س14. 3. پیک صفحه، ص287. 4. پیک صفحه، ص118. درنگی در تفسیر احمدالحسن از آیۀ 59 سوره آل‌عمران نویسنده: محمد انصاری برخی از معاندین دعوت یمانی معتقد به وجود مغایرت بین مطالب کتاب توهم بی‌خدایی (یعنی صحیح‌دانستن نظریۀ تکامل) و آیۀ 59 سورۀ آل‌عمران هستند؛ همچنین مدعی وجود تناقض بین مطالب کتاب توهم بی‌خدایی با جلد دوم کتاب پاسخ‌های روشنگرانه (ص77) هستند. در این مقاله سعی داریم عدم وجود تناقض بین نظریۀ تکامل و آیات قرآن و نیز کلام احمدالحسن را با نقل مطالبی از کتاب توهم بی‌خدایی اثبات کنیم. در آیۀ 59 سورۀ آل‌عمران می‌خوانیم: (إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) (مثل عیسی نزد خدا، چون مثل آدم است که او را از خاک بیافرید و به او گفت موجود شو، پس موجود شد). طراحان اشکال از یک جهت آیۀ فوق را مغایر با متن زیر می‌دانند: «آدم(ع) به طور قطع و یقین فرزند پدر و مادر خویش بوده است.» (احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، ص 122) و از جهت دیگر متن بالا را با متن زیر در تعارض می‌دانند: «عیسی(ع) فقط از مادر و بدون پدر متولد شد؛ به‌عبارت دیگر خلقت او با آدم(ع) که بدون پدر و مادر متولد شد، متفاوت می‌شود.» (پاسخ‌های روشنگرانه، ج2، ص77) در حقیقت اگر طراحان اشکال، فصل سوم کتاب توهم بی‌خدایی، به‌خصوص دو بخش «عمر آدم از دیدگاه دین، و عمر سنگواره‌ای انسانی روی زمین بر مبنای علم» و «برخی متون دینی که به گمان عده‌ای با تکامل تعارض دارد» را با دقت خوانده بودند، دیگر برایشان هیچ تناقضی باقی نمی‌ماند؛ اما افسوس که آنکه در دلش مرض است، همواره در پیِ شبهات می‌رود و آن‌ها را یکی پس از دیگری دستاویز سقوطِ خود به درجاتِ پایین‌تر قرار می‌دهد! (...فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ...) [1] (...و اما کسانی که در قلب‌هایشان مرض است، برای فتنه‌انگیزی و طلب تفسیر، از متشابهات پیروی می‌کنند، در حالی که تفسیر آن را به‌جز خدا و راسخون در علم کسی نمی‌داند...). پیش از توضیحِ مسئله، لازم به ذکر است، همۀ ما پیش از پا‌گذاشتن به دنیا، در آفرینش نخستین، یا عالم ذر، آفریده شده و امتحان شدیم و جایگاهمان را مشخص کردیم؛ سپس برای تکرارِ امتحان پا به این دنیا گذاشتیم. وجود عالم ذر یا پیدایش نخستین چیزی است که در قرآن کریم، و در روایات اهل‌بیت(ع) اثبات شده است. (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ) [2] (و هنگامی که پروردگارت از صلب بنی‌آدم ذریه‌شان را پدید آورد، و آنان را بر خودشان گواه گرفت آیا من پروردگار شما نیستم، گفتند آری، گواهی دادیم، تا روز قیامت نگویید ما از این بی خبر بودیم(. با این توضیحات، ما با دو مرحله از خلقت روبه‌رو هستیم: آفرینش نخستین در آسمان اول و تولد جسم زمینی در دنیا؛ بنابراین در ابتدا نفس آدم(ع) در آسمان اول خلق شد و سپس هبوط کرد و به جسم زمینی خود متصل شد. در آیات متعددی از قرآن کریم به هبوط آدم(ع) و اسکان او در زمین اشاره شده است: (... وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ) [3] (و در این هنگام به آن‌ها گفتیم همگی به زمین فرود آیید، در حالی‌که بعضی دشمن بعض دیگر خواهید بود). (وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ) [4] (گفتیم همگی از آن فرود آیید! هرگاه هدایتی از طرف من برای شما بیاید، کسانی که از آن پیروی کنند نه ترسی بر آن‌هاست و نه غمگین شوند). طبق نصّ قرآن کریم و روایاتِ بی‌شمارِ اهل‌بیت(ع) اولین نفْس انسانی که در آفرینش نخستین یا آسمان نفس‌ها خلق شد، نفس آدم(ع) و از ترکیبِ خاکِ زمینی و نفخۀ روح در آن بود: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً...) [5] (ای مردم، نسبت به پروردگارتان تقوا پیشه کنید. کسی که شما را از نَفسی واحد آفرید، و از آن جفتش را بیافرید و از آن دو، مردان و زنانِ بسیاری را پدید آورد). امام جعفر صادق(ع) می‌فرماید:«ملائکه از کنار آدم(ع) یعنی صورت او عبور می‌کردند، در حالی که او در بهشت از خاک آفریده شده بود. ملائکه می‌گفتند تو برای چه آفریده شده‌ای؟» [6] بنابراین آدم(ع) در آفرینش نخستین، از خاک و بدون پدر آفریده شد؛ و می‌دانیم که عیسی(ع) بر زمین از مادر و بدون پدر (با نفخۀ مستقیم روح) آفریده شده است. پس آفرینش آدم(ع) از خاک و نیز آفرینش او از این نظر که در آسمان انفس، بدون پدر بوده مانند عیسی(ع) است که با این توضیحات هیچ تناقضی با (آل‌عمران، آیۀ 59) باقی نمی‌ماند. حالا می‌رسیم به آفرینش جسم زمینی آدم(ع) در عالم دنیا. اینکه آدم(ع) از نظر جسمانی پدر و مادر داشته است، موضوعی است که نظریۀ تکامل آن را به اثبات می‌رساند. در اینجا به‌دنبال اثبات نظریۀ تکامل نیستیم؛ بلکه صرفاً خاطرنشان می‌کنیم که آن نظریه‌ای اثبات‌شده با دلایل فراوانِ علمی است، و در همۀ مراکز علمی معتبرِ جهان پذیرفته‌شده است؛ به‌خصوص با پیشرفت علمِ ژنتیک دیگر راهی برای انکارِ این نظریه باقی نمی‌ماند، مگر برای انسانی که چشم و گوش و عقلِ خود را بسته و از کورانی که عصاکشِ کورانِ دیگر هستند، تبعیت و تقلید می‌کند. اگر می‌خواهید دربارۀ دلایل اثبات نظریۀ تکامل بدانید به فصل دوم کتاب توهم بی‌خدایی مراجعه کنید. در آفرینشِ جسمانی، آدم(ع) از پدر و مادر متولد شده، اما عیسی(ع) فقط با شرکت‌داشتنِ جسمِ مادرش ـ‌با توجه به تخمکِ کاملی که داشته‌ـ و بدونِ دخالت مردی که تخمک را بارور کند، به دنیا آمده است. از این نظر آفرینش این دو با هم متفاوت است، اما از این نظر که پدر و مادر آدم(ع) از نوعِ نفسانی او نبوده‌اند، و عیسی(ع) پدری از نوع نفسانیِ خود نداشته، آفرینششان مشابه یکدیگر است. در حقیقت، در هر دو دخالت الهی وجود داشته، و اگر بخواهیم ابتدای آفرینش جسمِ آدم(ع) به‌عنوان نخستین انسان زمینی از نوع نفسانیِ خودش را دنبال کنیم، به خودنسخه‌بردارهای اولیه که در محیطی دارایِ آب و خاک زمینی بوده، می‌رسیم. پس از این نقطه‌نظر هم آفرینشِ این دو پیامبر بزرگ الهی مشابه بوده و ابتدای سلسله‌آفرینشی که به تشکیل جسمِ آدم(ع) انجامیده، به خاک بازمی‌گردد؛ پس هیچ تناقضی با (آل‌عمران، آیۀ 59) باقی نمی‌ماند. ما با بررسیِ آفرینشِ نفسانی و جسمانیِ آدم(ع) و عیسی(ع) نشان دادیم، از چه نظر آفرینش این دو با یکدیگر متفاوت و از چه نظر مشابه است و چگونه آفرینشِ آدم(ع) به خاک برمی‌گردد؛ پس هیچ تناقضی در کلام سید احمدالحسن و بین کلام ایشان با قرآن کریم باقی نمی‌ماند، مگر نزد مغرضِ لجوج! شاید این مسئله به این علت طراحان اشکال را به شبهه انداخته که اولاً به سراغِ تفسیرِ دل‌بخواهیِ آیاتِ متشابه قرآن کریم رفته‌اند؛ کاری که اهل‌بیت(ع) به‌شدت از آن نهی کرده‌اند. [7] ثانیاً مفاهیمی مثل تشبیه تام یا اجمالی را نمی‌دانسته، یا شاید از ابتدا منکر وجود عالمی دیگر مثل عالم نفس‌ها بوده که همه‌چیز را در این عالم پستِ مادّی خلاصه کرده‌اند. در نهایت پیشنهادِ چندین‌بارۀ ما به کسانی که به‌دنبال حقیقت هستند، این است که خودتان بخوانید و حق را بجویید، و آن را از دهان مردمان نگیرید؛ چراکه فردا هرکس برای اعمالِ خودش محاسبه می‌شود. 1. آل‌عمران، 7. 2. اعراف، 172 . 3. بقره، 36. 4. بقره، 38. 5. نساء، 1. 6. راوندی، قصص‌الأنبیاء، ص ۴۱. 7. ابن‌حجاج گوید حضرت صادق(ع) به من فرمود: از دو صفت بپرهیز که هرکس هلاک شد، از آن جهت بود: بپرهیز از اینکه طبق رأی و نظر خویش به مردم فتوا دهی، یا به آنچه نمی‌دانی عقیدۀ دینی پیدا کنی. کافی، ج1، ص60 سید احمدالحسن را این‌گونه شناختم؛ به‌قلم مهندس حسین منصوری انتشار ترجمه‌ای دقیق و روان از خاطرات خواندنی و آموزندۀ مهندس منصوری برای اولین بار قسمت اول نام من حسین منصوری است؛ از اهالی شهر بصرۀ عراق. تاریخ این وقایع از شوال ۱۴۲۴ق تا پیش از محرم‌الحرام ۱۴۲۹ است. سید احمدالحسن را این‌گونه شناختم به شهرم برگشتم و به خانۀ سید ابوزهرا رفتم که به پیشوازم آمد و مرا در اتاق پذیرایی نشاند. منتظر بودم که ناگهان در اتاق پذیرایی گشوده شد تا کسی نزد من بیاید… او نگاهی داشت که شبیه نگاه سایر مردم نبود و چشمانی داشت که مانند چشمان دیگران نبود ... جوانی بلندقد که وقتی او را می‌بینی جز اوصافِ ارباب نبردها یعنی عباس (ع) چیز دیگری به ذهنت نمی‌آید. حتی در نگاه چشمانش عباس (ع) دیده می‌شد… به‌محض اینکه او را می‌بینی متحیر می‌شوی… چشمانش از پایداری و ثبات او حکایت دارد، و عزم و تصمیم او را تمام لشکریان جهان هم نمی‌توانند متزلزل کنند… چشمانی که شک و تردید در آن‌ها راه ندارد… نگاهش ثابت است و می‌داند که چه می‌خواهی، و چنان عمیق که گمان می‌کنی خدا از آن‌ها می‌نگرد. به ما سلام کرده و دست داد و سپس نشست؛ و از آنجا سفر با سید احمدالحسن شروع شد؛ سفری که برای ما آسان و برای او بسیار دشوار بود. او پاک و پاکیزه‌ای است که فرستاده‌ شده تا مردم توحید را [از او] بیاموزند؛ در حالی ‌که ما مردم به خودمان توجه می‌کنیم و این مسئله را از گذشته به ارث برده‌ایم... گذشتۀ بدی‌ها و انحرافات... گذشتۀ اعتقادات نادرست… حتی گذشتۀ تربیت بد… گذشتۀ قصور و تقصیر. و او فرستاده‌شده تا زمین را با حکمت و شمشیر به پرواز درآوَرَد... و ما اهل زمین یکی از این دو گروه هستیم: گروهی ترسو و گروهی که توانایی شمشیر به‌دست‌گرفتن دارند اما بدون حکمت. او و ما ...در حالی که او می‌خواهد همۀ ما آن گونه باشیم که خدا می‌خواهد. در اتاقی با ما نشست که وسایل گرمایشی و سرمایشیِ مدرن نداشت. با ما روی قالیچه‌ای پهن‌شده نشست. شروع به سؤال کردم و او پی‌درپی پاسخ می‌داد. همچون دانشمندی که در کلامش تردید پیدا نمی‌کنی! بلکه پاسخ ساده و واضح است. سیگارم را با کمال پررویی درآوردم که دود کنم. با تواضع بلند شد و جاسیگاری جلوی من گذاشت. چقدر فاصله زیاد است بین شما و آنان که ادعای مرجعیت دارند؟ شما به سادگی و بدون تردید پاسخ می‌دهید [در حالی که ] برای ملاقات با آنان (مراجع) باید از میان محافظان و نگهبانان عبور کنیم، و قبل از آنکه از آن‌ها چیزی بپرسیم باید آداب اطاعت را برایشان به جا آوریم و در آخر به تو می‌گوید برو از شیخِ پاسخ‌گوی سؤالات جواب بگیر، یا، یا، یا! همچون پادشاهان دستشان را برای بوسیدن جلو می‌آورند؛ ولی شما دستتان را برای دست‌دادن جلو می‌آوری، با آنکه دست شما سزاوارترین دست برای بوسیدن است. آنان در خانه‌های مجهز به جدیدترین امکانات رفاهی سکونت دارند، و شما در حالی با مردم ملاقات می‌کنی و تعلیمشان می‌دهی که عرق از بدنتان سرازیر است! مردم به انجام آداب اطاعت و تسلیم در برابر آن‌ها وادار می‌شوند. اگر فردی به آن‌ها اعتراض کند معترض را طرد می‌کنند و سخنش را بیهوده تلقی می‌کنند؛ خواه آن کلام درست و خواه اشتباه باشد؛ ولی فردی که پیش شما می آید ـ‌چه آن‌که شک دارد، چه آن‌که برای مجادله و بحث آمده، و چه فرد مؤمن به شما‌ـ افکار و نظراتش را به شما تحمیل می‌کند و انتظار دارد آن را تأیید کنی و به آن اقرار نمایی، و شما او را تحت تعلیم و تربیت قرار می‌دهی، بدون این که شخصیت او را جریحه‌دار کنی یا به حرف باطلی که بر شما تحمیل کرده، اقرار کنی! آنان (مراجع) به خود دعوت می‌کنند و شما به امام مهدی (ع). بنابراین فرق بین تو و آن‌ها، تفاوت از زمین تا آسمان است! فرق بین دنیا و آخرت، فرق بین دو هَوویی که در یک جا جمع نمی‌شوند! بعد از اینکه با او نشستم و از او پرسیدم و به من پاسخ داد و برایم صحبت کرد و برایش صحبت کردم، خواست از خانۀ ابوزهرا خارج شود. ایستاد در حالی ‌که داشت عبای خود را می‌پوشید. سؤال دیگری پرسیدم و ایشان بی‌درنگ پاسخ فرمود و من فقط خودم را به‌سویش انداختم که معانقه و روبوسی کنم! پس با من معانقه نمود ... مرا پس نزد و اخم نکرد! و در آخر در آغوش پیشوایی قرار گرفتم که قلب ما با قلب او در تماس بود و دردها و آرزوهای ما را حس می‌کرد؛ سپس دست دادیم و ایشان با خداحافظی خارج شد. در روزهای بعد دیدارها در خانهٔ ابوزهرا ادامه یافت. چندی بعد، دوستم مصطفی ابواحمد با من آمد که با سید احمدالحسن ملاقات کند. با ایشان نشست و سؤالاتی هم دربارۀ دعوت پرسید، در حالی که سید احمدالحسن او را راهنمایی می‌کرد که دربارۀ این دعوت از خدا بپرسد. وقتی مصطفی در سؤال از ادله اصرار ورزید، سید احمدالحسن به او گفت اگر در کنارم سنگریزه‌هایی باشد که دلیلم باشد، آن را به تو نخواهم داد، که [این سخن] بر مصطفی تا حدی تأثیر گذاشت و با قدری عصبانیت گفت چرا دلیلی به من ارائه نمی‌کنی که تو از سوی امام (ع) فرستاده‌شده‌ای. سید احمدالحسن با قدری خشم به او گفت به شما می‌گویم به خدا رجوع کنید [و برگردید]، اما شما می‌خواهید همان طور که تابع بندگان هستنید بمانید… از عبادت بندگان بس نمی‌کنید؟! به خدا رجوع کن و از او بپرس؛ اگر خدا به تو گفت که این دعوت باطل است بیا تا پیشانی‌ات را ببوسم. عجیب اینکه دیدم بعد از این حرف، مصطفی بی‌درنگ کوتاه آمد و هیبت سید احمدالحسن او را گرفت و از کلمات سید احمدالحسن رنگ رخسارش تغییر کرد و بلافاصله گفت: با این حساب، من از حالا همراه شما هستم. پس از آن، عده‌ای با ایشان بیعت کردند؛ مانند شهید شیخ جلال، شهید مجتبی، علاء، محمد، أیمن، شیخ جهاد، ابوجعفر و نیز ابومریم و جماعت همراه او که تقریباً پنج نفر بودند و از طریق غیب به سید احمدالحسن بشارت یافتند. تقریباً همهٔ ما در همان اتاق کوچک می‌آمدیم و با سید احمدالحسن دیدار می‌کردیم و گاهی هم در همان ‌جا می‌خوابیدیم؛ چون از شدت حلاوت و شیرینی آنچه از ایشان می‌دیدیم و می‌شنیدیم نمی‌توانستیم برخیزیم و به خانه‌هایمان برویم. انصار از استان‌های دیگر هم می‌آمدند. یک بار تعداد زیادی، شب را آنجا ماندند و به‌اندازۀ کافی پتو نبود. ایشان تأکید کرد همه روانداز استفاده کنند. من و ایشان با یک پتو ماندیم و آن را روی من انداخت، با اینکه من پافشاری کردم که او پتو را بردارد ولی ایشان اصرار کرد که من آن را بگیرم و چاره‌ای ندیدم که کوتاه بیایم. زمستان بود و تمام انصار در اطراف ایشان روانداز داشتند، اما او عبایش را روی خود انداخت و خوابید، انگار که سرد نیست! اما دربارۀ رفتار ایشان با ما، کلمات از وصف آن ناتوان است! و به خدا سوگند او همان طور است که شاعر می‌گوید: «یغضي حیاء ویغضى من مهابته فلا یكلم الا حین یبتسم» «او از حياء چشم را بر هم مى‌گذارد و از هيبتش چشم بر هم گذارده مى‌شود و سخن گفته نمى‌شود با او مگر وقتى كه لبخند مى‌زند» و همان طور که ضرار در وصف علی (ع) گفته است: ابوصالح بردهٔ (ام‌هانی) می‌گوید: روزی ضرار بن ضمرهٔ کنانی بر معاویه وارد شد. معاویه به او گفت: ای ضرار! علی را برایم وصف کن! پس گفت: اگر ممکن است مرا از این کار معاف کن! گفت: نمی‌شود! ضرار گفت: پس اگر چاره‌ای نیست، باشد: «به خدا قسم پایان و نهایتی برای او متصور نبود، قوی بود، کلامش فصل‌الخطاب بود و به عدالت حکم می‌کرد، علم از او فوران می‌کرد، و حکمت بر زبانش جاری بود! از دنیا و اهلش وحشت داشت و با شب و تاریکی‌های آن مأنوس بود! اشکش فراوان، فکرش طولانی، دستش را حفظ می‌کرد (از ظلم)، نفسش را مخاطب قرار می‌داد. از لباس، کمترین را و از خوراک، بدون خورشت را استفاده می‌کرد. به خدا قسم هنگامی که همراه ما بود مانند یکی از ما بود. هر موقع به‌سمتش می‌رفتیم او نیز به طرفمان می‌آمد. سؤال می‌کردیم، جواب می‌داد. با وجود افتادگی و نزدیکی نسبت به ما، از هیبتش جرئت سؤال نداشتیم. اگر لبخند می‌زد از (دندان‌هایی) مانند مرواریدهای منظم بود. اهل دین را بزرگ می‌داشت و مساکین را دوست می داشت. فرد قوی که ناحق بود به او امیدوار نبود و انسان ضعیف از عدلش مأیوس نمی‌شد. خدا را شاهد می‌گیرم گاهی اوقات که او را می‌دیدم موقعی که پردۀ نازک شب کشیده شده و ستارگانش به تاراج رفته، در محرابش محاسن خود را می‌گرفت و مانند مارگزیده به خود می‌پیچید! و همچون فرد محزون گریه می‌کرد. انگار می‌شنیدم که می‌گفت: ای دنیا ای دنیا! آیا به من متعرض شده‌ای! یا به من شوق پیدا نموده‌ای! هیهات! هیهات! غیر از مرا بفریب! آرزومندی‌ای در تو نیست که سه بار طلاقت دادم! عمرت کوتاه است و خیر تو ناچیز است! و بزرگی و شرافتت بزرگ نیست! آه! آه! از کمی توشه و سفر دورودراز و وحشت راه!» حقیقتاً این معجزۀ بزرگی است که او توانست ما را در همان اتاق کوچک تربیت کند؛ با وجود نظرات مختلف و نگرش‌های گوناگونِ ما! و این مأموریت، اصلاً آسان نبوده، بخصوص که ما در آن زمان توجه نداشتیم که ایشان این مسئولیت سنگین را به عهده دارد؛ و یک بار نیز گلایه نکرد و حتی به‌خاطر رفتارهای ما آشفته نشد و اظهار ناراحتی نکرد! دربارۀ مشکلات ما، و مسائل بسیاری که می‌توانیم دربارۀ آن بیندیشیم، اگر بخواهیم مثال بزنیم مانند سرپرست خانواده‌ای است که پنج فرزند دارد؛ چقدر تربیت این‌ها برای پدر سخت است! با اینکه فرصت بسیاری دارد و آن‌ها با او زندگی می‌کنند و اینکه او سلطۀ پدرانه دارد و بچه‌ها به‌طور طبیعی از او تبعیت می‌کنند، اما وظیفه در اینجا بسی دشوارتر است؛ زیرا ما پنج کودک نبودیم! بلکه تنها در بصره مجموعۀ بزرگی بودیم، چه برسد به دیگر استان‌ها؛ و با او زندگی نمی‌کردیم؛ و با آنکه مکرر با ایشان ملاقات می‌کردیم ولی پراکنده بود و چند روز یا چه بسا چند هفته بین دیدارها فاصله می‌افتاد؛ و ما کودک نبودیم، صفحۀ سفیدی نبودیم که هرچه می‌خواهد بدون زحمت بر روی آن بنویسد! بلکه صفحاتی بودیم که دیگران قبلاً بر رویش نوشته بودند! و ایشان بسیار اهتمام داشت که قسمتی از آن نوشته‌ها را که چاره‌ای جز پاک‌کردنش نبود پاک کند؛ به‌طوری که ورقه از بین نرود، و عملاً این کار را با معجزه انجام داد! بدونِ آن‌که بگوید یا دستور بدهد آن را انجام داد؛ مانند فرمانده و رهبر که به مردم و لشکریان فرمان می‌دهد، نبود. قوانین جاری را دگرگون نساخت. همچون دولت‌ها قدرت اجرایی و نیروی نظامی نداشت؛ ولی هیبتی داشت که قوت و هیمنهٔ آن، بدون کلام و صحبتی، بر همگان مسلط می‌شد! حکمتی داشت که موجب می‌شد کسی به ذهنش خطور نکند که با او مخالفت کند. توکلی داشت که همه را در برابر فرمانش خاضع می‌کرد، بدون آنکه سلاحی بر گردن‌ها نهاده باشد. مثالی شگفت‌انگیز از انسان کامل بود! او پدری بود که در میان پدرانمان چون او نداشتیم! و امامی بود که در زمان زندگی‌مان فاقد آن بودیم! چاره‌ای جز اطاعت از او نمی‌دیدیم، نه از ترس، بلکه به‌خاطر محبت و دوستی و رغبت به اینکه ما را تربیت کند و آموزش دهد که حداقل به بعضی از کمالاتش برسیم؛ و ای کاش تربیت و آموزش ما، در مضمونش ساده و آسان بود! ولی پیچیده بود! آری! ایشان موضوع را ساده مطرح می‌کرد، ولی هرگز ساده نبود! ادامه دارد...

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 151
مشاهده فایل پی دی اف