نشریه زمان ظهور 150

حجاب بانوان؛ پژوهشی تطبیقی برای پاسخ به تشکیک‌کنندگان به دین و مراجع تقلید/ قسمت اول به‌قلم علی تهرانی بسیاری از تشکیک‌کنندگان بنا را بر این گرفته‌اند که اسلام و پیامبر حجاب را بر بانوان واجب کرده و این ظلم به بانوان و محدود‌کردن آزادی آنان است؛ به این معنا که ساده‌ترین حقوق آنان برای کارهای شخصی را سلب کرده است، در حالی که مفروض آن است او با انتخاب خودش این را انتخاب کند بدون هیچ اجبار و زوری که از سمت دیگری باشد، چه دینی و چه غیردینی! در این سلسله‌مقالات، تلاش داریم به‌شکل تطبیقی، شبهات تشکیک‌کنندگان به دین نسبت به مسئلۀ حجاب را مطرح کنیم و به آن پاسخ بدهیم. همچنین نظرات مراجع تقلید دربارۀ محدودۀ حجاب را می‌آوریم و نظر صحیح را ـ‌که نظر سید احمدالحسن است‌ـ بیان خواهیم کرد. 1. شبهه از آنجایی آمده که هرگونه محدودیت را ظلم می‌داند و این رد می‌شود، و چنین فرضی به‌صورت مطلق قطعاً نادرست است؛ وگرنه قوانینی که زندگی ملت‌ها را در کشورهای مختلف در یک حرکت مشخصی اداره می‌کند، بی‌معنا می‌شود. قوانین با اینکه دارای محدودیت برای خیلی از آزادی‌ها و رفتارها هست، اما بدون شک هیچ عاقلی شک نمی‌کند که لازم است وجود داشته باشد و اجرا شود تا زندگانی به بی‌بندوباری ویرانگر تبدیل نشود و زندگی و حفظ زندگی بزرگوارانه برای همۀ انسان‌ها از بین نرود. 2. اسلامی که پیامبر (ص) آورده است یک سیستم عقایدی و تشریعی و اخلاقی کامل است و صحیح نیست یک جزء از آن زیر ذره‌بین قرار داده شود و مورد نقد قرار بگیرد؛ طوری که بدون در نظر گرفتن نظر دین الهی برای آن جزء و شناخت طرح‌های پیرامون آن باشد. حجاب بانوان هم به‌عنوان یک مسئلۀ شرعی از این چارچوب خارج نیست. بانوان به‌رغم آنکه از جهت ارزش انسانی و قرار‌گرفتن در مسابقه برای رسیدن به بالاترین درجات قرب الهی کاملاً با مردان مساوی هستند و همین ‌طور مانند آقایان مکلف هستند (یعنی هر مرد و زنی ـ‌ بدون در نظر گرفتن جنسیت‌ـ استعداد آن را دارد که تکالیف الهی را برعهده بگیرد)، ولی تمامی این‌ها به این معنا نیست که بانوان در هر چیزی با آقایان مساوی هستند. کارهایی برای آقایان اجازه داده شده که بانوان چنین اجازه‌ای ندارند و برعکس آن هم وجود دارد و این جوازها به‌صورت تصادفی و بیهوده نیست ـ‌همان‌ طور که بعضی این‌‌گونه متوهم شده‌اند‌ـ بلکه این احکام مربوط به مسئولیت‌ها و وظایف و نقش‌هایی است که انتظار می‌رود هرکدام از بانوان و آقایان انجام دهند و هرکس با توجه به قابلیت روحی و بدنی که طبق آن خلق شده و از جهت دین الهی درست است اقدام به انجام این وظایف کند. 3. در اسلام و آموزه‌های پیامبر اگر دربارۀ حجاب بانوان صحبت می‌شود، منظور فقط پوششی نیست که بانوان بر سرِ خود می‌گذارند تا موها و بالاتنه مثل گردن را بپوشانند. منظور مطلق، پوشش مادی و معنوی است که او را حفظ می‌کند و در افزایش عفت و حیای او تأثیر دارد. این کار باعث می‌شود، برآمدگی‌ها و محاسن و زیبایی‌های او به‌صورت عمومی واضح و نمایان نباشد تا در برخورد با مردانی که نفْس ضعیفی دارند، دچار هتک حرمت و تعدی نشوند؛ و اگر کسی به متن‌های دینی مراجعه کند، می‌بیند اهدافی که اسلام به‌دنبال آن است، پاک‌ماندن از آلودگی و پاک‌دامنی و افزایش سطح طهارت معنوی است و در هرگونه رفتار بانوان با آقایان قوانینی دربارۀ لباس و تکلم و نگاه و... ثبت شده که همه شاهد بر این موضوع است؛ ولی همۀ این‌ها به این معنا نیست که اسلام تکلم بانوان با آقایان یا نگاه‌کردن را منع می‌کند یا اینکه مثلاً فقط یک لباس مشخص و نه لباس دیگری را واجب کند ‌ـ‌چنانکه بعضی این‌گونه متوهم شده‌اند‌ـ بلکه تنها کاری که پیامبر لنجام داد، این بود که یک سیستم احکامی را قانون‌گذاری کرد تا روش ارتباط بین دو جنس مخالف (بانوان و آقایان) ضابطه‌مند باشد و روش جذب ژنی که بین آن دو رد و بدل می‌شود، از طریق جایز و غیرجایز آن باشد تا طبق روشی قانونمند و منظم باشد و هردو جنس بر پاکیزگی و طهارت و پیشرفت انسانی ـ‌که باعث می‌شود از بقیۀ موجودات زنده متفاوت باشند‌ـ باقی بمانند. مصونیت و حفاظت از بانوان برای آن است که دست پلید به‌راحتی به او تعدی نکند، یا آنکه با او طوری رفتار نشود که تنها یک موجودی است که برای ارضای نیاز جنسی مذکر خلق شده است و نه هدف دیگر. غالب مردان اگر بدون تهذیب و ضابطه باشند، این‌گونه دیدگاهی نسبت به زنان دارند؛ بنابراین در مصونیت‌ماندن بانوان به نظر اسلام و پیامبر بزرگوار، امر بسیار مهمی است. به‌صورت کلی می‌خواهیم بیان کنیم: اسلام و پیامبر گرامی اگر حجاب را بر زنان واجب می‌کند و مانع از مکشوف‌کردن بدن و زینت او در برابر مردان می‌شود ـ‌‌البته به‌غیر از چیزهایی که ذکر شد‌ـ به‌خاطر پوشش قسمت‌های تحریک‌کننده، در حد امکان است تا سهمی در کاهش روند استراتژی ژن‌های مردانه داشته باشد و طوری نشود که ژن در تمام مدت فعال و فروزان شود و به حدی برسد که مؤنث در نظر مرد فقط کالایی باشد برای ارضای جنسی در هر زمان و به هر صورتی و با هر روشی! مجذوب‌شدن مذکر به مؤنث ‌ـ‌‌بدون شک‌ـ یک حرکت ژنی حیوانی است و ژن‌ها آن استراتژی‌ها را در مغز مرد و زن ساخته‌اند؛ برای همین اصلاً ترس و اشکالی نیست اگر این استراتژی مذکور ضعیف شود و از بین برود؛ چون ژنی و ارثی است و نفْس ژنِ مسئول این استراتژی، بازنشسته نمی‌شود و حجاب و پوششی که پیامبر واجب کردند، در واقع روند کاری و استراتژی ژن‌ها را در یک نظام قانونمند قرار داده است. این ژن‌ها برای جنس مذکر ساخته شده و تکامل بیولوژیکی آن‌ها را در مغزها تثبیت کرده است، و این قانون‌‌مندی به صورتی است که گرامیداشت و ارزش انسانی مؤنث به‌شکل بزرگ‌تری انجام شود و هدف از آن به‌هیچ‌وجه سرکوب اثر ژنی مسئول روند تولیدمثل بشری به‌صورت کامل نیست. در قسمت بعدی، به شکلی جزئی به این مسئله می‌پردازیم تا موضوع برای همگان به‌روشنی واضح شود و پرسش‌های ذهن ما، پاسخ مطلوبی برای خود بیابد. رابطه علائم ظهور با شناخت منجی موعود | قسمت دوم به‌قلم شیخ عباس فتحیه برای مطالعۀ قسمت اول به هفته‌نامۀ شمارۀ 149 مراجعه کنید. دلایل رویکرد دوم (اهمیت و موضوعیت مطلق علائم) گروهی دیگر از پژوهشگران حوزۀ مهدویت و منجی‌گرایی معتقدند علائم ظهور اهمیت مطلق و منحصربه‌فردی دارند؛ یعنی بدون اطلاع کامل از آن‌ها نمی‌توان موعود و زمان ظهورش را شناخت و بدون محقّق‌شدن همۀ آن‌ها نمی‌توان حکم به فرارسیدن زمان ظهور موعود نمود. این افراد غالباً رویکردی اخباری دارند و عمده استدلالشان این است که این روایات پرشمار مربوط به علائم ظهور لغو نیستند و اگر شناخت و تطبیق دقیق همهٔ آن‌ها ضرورتی نداشت، معصومین (علیهم‌السلام) آن‌ها را مطرح نمی‌کردند؛ بنابراین هر زمان یک مدّعی مهدویت ظهور کرد بهترین یا تنها راه تشخیص صحت‌وسقم ادعای او این است که ببینیم آیا نشانه‌های ظهور همگی محقّق شده‌اند و ثانیاً آیا تمام اوصاف موعود بر او تطبیق دارند یا نه؟ طبعاً اگر یکی از نشانه‌های ظهور محقّق نشده باشد یا یکی از نشانه‌های شخصیت موعود در او هویدا نباشد، به‌سادگی می‌توان خط بطلان بر دعوت و ادعای او کشید. همچنین گاهی دیده می‌شود که طرفداران این رویکرد دچار نوعی قشری‌گری‌اند و معتقدند همۀ آنچه به‌عنوان علائم ظهور بیان شده، باید دقیقاً به همان صورتی که از ظاهر الفاظ فهمیده می‌شود اتفاق بیفتد؛ یعنی مثلاً باید خورشید کیهانی از مغرب طلوع کند[1] و همه متوجه این علامت اعجازگونه شویم تا تصدیق کنیم زمان ظهور موعود رسیده است. در یک نگاه کلی، پدیدهٔ ظهور منجی از نگاه این افراد یک اتفاق فوق‌العاده و خارق‌العادهٔ مقرون با ده‌ها و شاید صدها معجزهٔ بی‌نظیر و تردیدناپذیر است؛ به‌طوری که هیچ انسانی و احتمالاً هیچ حیوانی ذره‌ای شک نکند که زمان موعود فرا‌رسیده و این همان شخص منجی موعود است. نقد رویکرد دوم (اهمیت و موضوعیت مطلق علائم) به‌واقع اگر بخواهم مجموعه‌ای از آنچه را طرفداران رویکرد دوم بدان معتقدند فهرست کنم، احتمالاً تصور می‌کنید این یک نوشتۀ فانتزی است. دریغا که گاهی برخی از باورهای بسیار جدّی اگر به‌صورت برهنه و بدون پیرایه فهرست شوند تنها به یک متن فانتزی می‌مانند. به بخشی از این فهرست بی‌پیرایه توجه کنید: منجی، زمانی می‌آید که: - خورشید از مغرب طلوع می‌کند؛ [2] - دجّال فریب‌کارِ یک چشم ظهور می‌کند که دو طرفش یک کوه از طلا و یک کوه از آتش دارد، اما اغلب مردم فریبش را می‌خورند و پیرو او می‌شوند؛ [3] - کوتوله‌هایی از جایی ناشناخته ناگهان سرازیر می‌شوند که همان قوم یأجوج و مأجوج هستند؛ [4] - جبرئیل صدای مهیبی در آسمان سر می‌دهد که همۀ مردم با هر زبانی آن را می‌شنوند (حتی کرهای مادرزاد) و همه سراسیمه از خانه‌ها خارج می‌شوند و آن فرشتۀ بزرگ می‌گوید حق با علی و شیعیان اوست، یا جملاتی کلی شبیه این؛ پس همۀ عالم می‌فهمند مهدی ظهور کرده و فلان شخص است؛ اما به این هم بسنده نمی‌شود، بلکه گفته شده صیحۀ جبرئیل مانند عذابی سهمگین بسیاری از چیزها را تخریب می‌کند و گردن بنی‌امیه را در برابر ولایت قائم (ع) خاضع می‌کند! [5] البته ابلیس در همان روز صیحه می‌زند و می‌گوید حق با عثمان و شیعیان اوست، یا عثمان مظلومانه کشته شده و برای خون‌خواهی او قیام کنید؛ گویا جنگ و اختلاف بین علی و عثمان است و زمان برگشته به صدر اسلام و جنگ علی (ع) با عثمانی‌ها! [6] شگفت‌آورتر اینکه وقتی از معصومان (علیهم‌السلام) پرسیدند چطور تفاوت صیحهٔ جبرئیل و صیحهٔ ابلیس را تشخیص بدهیم، نگفتند از جمله‌ای که گفته می‌شود یا از زمانش می‌فهمید؛ بلکه گفتند: کسانی صیحهٔ جبرئیل را می‌شناسند که قبل از اینکه آن صیحه پدیدار شود آن را شنیده باشند: «يَعْرِفُهَا مَنْ كَانَ سَمِعَ بِهَا قَبْلَ أَنْ تَكُونَ.» [7] و باز هم از این شگفت‌آورتر این است که از طرفی این صیحه نشانهٔ قبل از ظهور و قیام مهدی (ع) است، اما از طرف دیگر گفته‌اند در میانۀ جنگ و زمانی که دقیقاً کار از کار گذشته و به کارزار کشیده شده، ندای آسمانی بلند می‌شود: «أَلَا إِنَّ الْأَمْرَ لِفُلَانِ بْنِ فُلَانٍ فَفِيمَ الْقِتَالُ.»[8] یا «أَلَا إِنَّ فُلَاناً صَاحِبُ الْأَمْرِ فَعَلَامَ الْقِتَال.»[9] یعنی صاحب و رهبر شما همین فلانی است، پس چرا با او می‌جنگید؟! این واقعاً چه بانگی است که ابعادش حتی از تئوری مِهبانگ هم پیچیده‌تر است؟! - با اینکه ـ‌به اعتقاد ایشان‌ـ هرکسی قبل از صیحه و خروج سفیانی ادعای ملاقات با امام زمان (ع) کند مفتری و کذاب است، ناگاه شخصی ملقّب به نفس زکیه از سمت امام زمان (ع) می‌آید و می‌گوید امام زمان (ع) مرا فرستاده تا خبر ظهورش را به شما بدهم و او را می‌کشند؛ [10] - با اینکه ـ‌به اعتقاد ایشان‌ـ هرکسی قبل از صیحه و خروج سفیانی ادعای ملاقات با امام زمان (ع) کند کذاب و مفتری است، ناگهان شخصی از سمت امام زمان (ع) می‌آید و به چهل نفر که در منطقهٔ ذی‌طوی جمع شده‌اند خبر می‌دهد که اگر صاحبتان (امام زمان) را ببینید چه می‌کنید؟ آن‌ها می‌گویند حاضریم برایش کوه‌ها را جابه‌جا کنیم. سپس او ده نفر از ایشان را به دیدار صاحب‌الزمان (ع) می‌برد. [11] - با اینکه ـ‌به اعتقاد ایشان‌ـ هرکسی قبل از صیحه و خروج سفیانی ادعای ملاقات یا سفارت از سمت امام زمان (ع) کند کذاب و مفتری است، ناگهانی شخصی ملقّب به یمانی خروج می‌کند ‌ـ‌نه اینکه ظاهر شود و دعوتی داشته باشد!ـ و به‌محض اینکه خروج کرد هرکسی از او روی برتابد اهل آتش است، چون او به سمت صاحب‌الزمان (ع) و حق و صراط مستقیم دعوت می‌کند و پرچمش پرچم هدایت است؛ [12] - وقتی امام زمان (ع) ظهور می‌کند تکیه به دیوار کعبه می‌زند و می‌گوید: ای اهل عالم من بقیة‌الله هستم و ناگهان ۳۱۳ نفر از روی ابر یا از روی پشت‌بام‌ها در حالی که خواب هستند به مکه منتقل می‌شوند و همۀ جهان را پر از عدل می‌کنند، بدون هیچ مقدمه و زمینه‌سازی! [13] - وقتی امام زمان (ع) ظهور می‌کند زمین همۀ ذخایر و ثروت‌هایش را بیرون می‌ریزد تا مشکلات اقتصادی حل شود و هیچ فقیری روی زمین نمانَد؛ [14] - به تعداد یاران حضرت، از قبل شمشیرهایی ساخته و در منطقه‌ای دفن شده که روی هر شمشیر اسم خودشان و پدرانشان کنده‌کاری‌شده و هر یک از آن‌ها شمشیر خودشان را برمی‌دارند و دشمنان را شکست می‌دهند؛ [15] - یاران امام زمان (ع) در جنگ‌های چریکی با دشمنان هیچ مشکلی ندارند؛ چون روی پیشانی هریک از دشمنان کلمۀ کافر نوشته شده است و از این طریق می‌فهمند که این شخص دشمن است و باید از میان برداشته شود؛ تا جایی که اگر یکی از این دشمنان زیر صخره‌ای پنهان شده باشد، آن صخره صحبت می‌کند و می‌گوید این کافر زیر من پناه گرفته است و آن را بکشید؛ [16] - تمامی مواریث و آثار باستانی پیامبران گذشته همراه امام زمان (ع) است؛ از جمله زره و شمشیر و شتر و اسب و عبا و عمامۀ رسول‌الله (ص) و عصای حضرت موسی (ع) و … و همۀ مشکلات با همین اشیای مقدس حل می‌شود؛ [17] - با اینکه امام زمان (ع) پس از خروج سفیانی ظاهر می‌شود و خروج سفیانی یکی از نشانه‌های پیش از قیام مهدی (ع) است، گفته شده هنگامی که سفیانی ظاهر شود مهدی مخفی می‌شود و سپس بعد از آن خروج می‌کند! [18] - و … به‌واقع اگر بخواهم این فهرست را تکمیل کنم، نیازمند مقاله یا شاید کتابی علیحده هستم که تصوّر نمی‌کنم فایده‌ای عقلایی داشته باشد. آخرین بار که با یک روحانی معمّم راجع به این رویکرد گفت‌وگو می‌کردم با اصرار شدید می‌گفت همان شمشیر مادی پیامبر (ص) که همراه حضرت قائم (ع) است برای شناختن او کافی است و آن شمشیر حتماً ویژگی‌های منحصربه‌فردی دارد که حجت را بر همۀ مردم جهان تمام می‌کند؛ هرچند ما امروز نمی‌توانیم ویژگی‌های آن شمشیر را اثبات کنیم! معتقدم این رویکرد فانتزی نیازی به نقد علمی چندانی ندارد. انسان خردمند می‌فهمد که اگر پیامبر چنین شمشیر معجزه‌آسایی داشت که موجب ایمان همه در عصر ظهور منجی خواهد شد، دستِ‌کم از این شمشیر برای هدایت مردم زمان خودش هم کمی استفاده می‌کرد! در حالی که تاریخ حیات پیامبر خدا (ص) نشانه‌ای از این اقدامات خارق‌العاده برای همراهی توده‌ها ندارد. مردم بخش‌هایی از حجاز طی ۲۳ سال زحمت و تبلیغ شبانه‌روزی حضرت محمد (ص) به‌تدریج و با شنیدن سخنان حکیمانه و اخلاق کریمانه او دست از تقدیس اصنام قریش کشیده و به دعوت محمد (ص) گرویدند. چه بسا بگویند تقدیر رسول‌الله (ص) غلبه بر جهانیان نبود، اما امام زمان (ع) می‌آید تا جهان را یکسره تحت سلطه بگیرد. این سخن اگرچه محمل و معنای صحیحی دارد، اما به‌معنای تصوّر فانتزی این گروه نیست؛ چون در روایات پرشمار از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) رسیده که قائم (ع) منتظر اجتماع ۳۱۳ نفر شاگرد مخلص و ۱۰۰۰۰ جنگجوست تا اجازۀ قیام به او داده شود؛ [19] یا اینکه پس از نومیدی از شیعه قیام به‌حق می‌کند و سه بار مردم را دعوت می‌کند و کسی به او جواب مثبت نمی‌دهد: «يَقُومُ قَائِمُنَا بِالْحَقِّ بَعْدَ إِيَاسٍ مِنَ الشِّيعَةِ، يَدْعُو النَّاسَ ثَلَاثاً فَلَا يُجِيبُهُ أَحَدٌ.»[20] یا دعوتش مانند رسول‌الله (ص) غریبانه است و با جاهلیتی شدیدتر از جاهلیت زمان رسول‌الله (ص) مواجه می‌شود: «إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ اسْتَقْبَلَ مِنْ جَهْلِ النَّاسِ أَشَدَّ مِمَّا اسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ جُهَّالِ الْجَاهِلِيَّة.» [21] بنابراین نصرت و غلبۀ قائم (ع) بر طواغیت جهان اگرچه امری حتمی است، این غلبه نتیجه و خاتمۀ کار قائم (ع) است، نه آغاز و طلیعهٔ حرکت و دعوت او؛ پس نباید تصور کرد که قائم (ع) هنگام آمدنش با نصرت و غلبه و امور خارق‌العاده شناخته می‌شود و در همان آغاز برگ برندهٔ آخرش را رو خواهد کرد. از قضا مفضّل بن عمر از امام صادق (ع) در‌این‌باره پرسید که ظهور مهدی شما چطور فهمیده می‌شود و چطور امر [حاکمیت] تسلیم او می‌شود؟ امام (ع) فرمود: «ای مفضل، او در شبهه ظاهر می‌شود تا خودش مسئله را روشن کند؛ پس یاد و نامش بالا می‌رود و امرش [امامتش] روشن و به اسم و کنیه و نسبش صدا می‌شود و این بر دهان موافقین و مخالفینش زیاد می‌گردد تا حجت و دلیل آن‌ها را ملزم به شناخت او کند که ما داستانش را گفته‌ایم و به‌سمت او راهنمایی کرده‌ایم و نسب و اسم و کنیه‌اش را گفته‌ایم و بیان کرده‌ایم که هم‌نام رسول‌الله (ص) و هم‌کنیهٔ اوست، تا مردم نگویند که ما اسم و کنیه و نسبش را نمی‌دانستیم: «قَالَ الْمُفَضَّلُ: يَا مَوْلَايَ فَكَيْفَ يُدْرَى ظُهُورُ الْمَهْدِيِّ ع وَ إِلَيْهِ التَّسْلِيمُ؟ قَالَ ع: «يَا مُفَضَّلُ يَظْهَرُ فِي شُبْهَةٍ لِيَسْتَبِينَ، فَيَعْلُو ذِكْرُهُ، وَ يَظْهَرُ أَمْرُهُ، وَ يُنَادَى بِاسْمِهِ وَ كُنْيَتِهِ وَ نَسَبِهِ، وَ يَكْثُرُ ذَلِكَ عَلَى أَفْوَاهِ الْمُحِقِّينَ وَ الْمُبْطِلِينَ، وَ الْمُوَافِقِينَ وَ الْمُخَالِفِينَ، لِتَلْزَمَهُمُ الْحُجَّةُ بِمَعْرِفَتِهِمْ بِهِ، عَلَى أَنَّهُ قَدْ قَصَصْنَا وَ دَلَلْنَا عَلَيْهِ، وَ نَسَبْنَاهُ وَ سَمَّيْنَاهُ وَ كَنَّيْنَاهُ، وَ قُلْنَا: سَمِيُّ جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَنِيُّهُ لِئَلَّا يَقُولَ النَّاسُ: مَا عَرَفْنَا لَهُ اسْماً وَ لَا كُنْيَةً وَ لَا نَسَباً». [22] آری، مهدی در شبهه ظاهر می‌شود و فرایندی طولانی را طی می‌کند تا استبانه شود و امر ولایت خودش را برای مردم بیان کند و بفهمند واقعاً اسم و کنیه و نسبش در روایات آمده بود! فرض کنید ما در زمان صدر اسلام زندگی می‌کنیم و بر اساس پیشگویی‌های متون مقدس منتظر رسولی هستیم که گردن مشرکین را خاضع کند و حکومتش مشرق و مغرب را فرابگیرد. آیا با چنین نشانه‌ای می‌توانیم دعوت محمد (ص) را راستی‌آزمایی و تصدیق کنیم؟! البته اگر عمری بسیار طولانی داشته باشیم، احتمالاً چند دهه پس از رحلت پیامبر (ص) که در زمان خلافت داوطلبان خلافت و نیابت، دعوت او مرزهای مشرق و مغرب را در نوردید و گردن مشرکان را خاضع کرد، خواهیم فهمید ظاهراً در دعوتش صادق بوده است. در این حال هم با مشکل جدیدی مواجه می‌شویم، چون باید تشخیص دهیم که از بین این مدّعیان خلافت و جانشینی رسول‌الله (ص)، کدامشان راست می‌گویند! همچنین فرض کنید ما در زمان بنی‌اسرائیل و منتظران موسی کلیم‌الله (ع) زندگی می‌کنیم و بر اساس پیشگویی‌های متون مقدس گذشته منتظر منجی موعودی هستیم که طومار فرعون و آل فرعون را در هم بپیچد و همۀ آنان را در رود خروشان نیل غرق کند. آیا با تکیه بر چنین نشانه‌هایی می‌توانیم دعوت منجی آل ابراهیم (ع) را تصدیق و راستی‌آزمایی کنیم، یا اینکه احتمالاً مأموریم و معذوریم و مجبوریم پس از تعقیب موسی (ع) و غرق‌شدن در رود نیل، در جهان آخرت متوجه صدق دعوی نبوت موسی (ع) شویم؟! از این گذشته، مهم‌ترین نقدی که بر رویکرد قشری‌گرایی دوم وارد است این است که اساساً از نظر این گروه تمامی روایات یا دستِ‌کم روایات مربوط به علائم ظهور از نظر دلالت محکم هستند و هیچ‌گونه تشابه و رمزآلودگی در آن‌ها نیست؛ در حالی که اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بارها تأکید کرده‌اند که روایات ما نیز مانند آیات قرآن دارای محکم و متشابه است: «إِنَّ فِي أَخْبَارِنَا مُحْكَماً كَمُحْكَمِ الْقُرْآنِ ـ‌وَ مُتَشَابِهاً كَمُتَشَابِهِ الْقُرْآنِ‌ـ فَرُدُّوا مُتَشَابِهَهَا إِلَى مُحْكَمِهَا وَ لَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهَا دُونَ مُحْكَمِهَا فَتَضِلُّوا.» [23] شگفت‌آور است که این گروه تصور می‌کنند زبان قرآن و روایات لزوماً باید مانند زبان انسان‌های عادی باشد تا حائز ملاکات معناداری باشد؛ با اینکه خودشان اقرار دارند که بسیاری از آیات قرآن متشابه و رمزآلود هستند و معنایی غیر ظاهری دارند؛ پس طبعاً برخی از روایات نیز مانند آیات متشابه، رمزآلود و متشابه خواهند بود. حتی آقای لودویگ ویتنگشتاین هم با اینکه در آغاز یک پوزیتویست (تحصل‌گرا) و از اعضای حلقه وین بود و تصور می‌کرد هر گزارهٔ غیرقابل‌آزمایش تجربی بی‌معناست، پس از مدتی پژوهش، بازی‌های زبانی را تئوریزه کرد و دریافت که دین و هنر و فلسفه و … هرکدام برای خودشان یک بازی زبانی و به بیان ساده‌تر یک زبان مخصوص و معنادار مستقل دارند. [24] دریغا که برخی از مذهبیون همچنان پافشاری می‌کنند که خدا و پیامبران و فرشتگان یا باید مطلقاً به زبان متعارف ما سخن بگویند یا باید ساکت شوند؛ چون اگر چیزی بگویند که با عرف ما متفاوت باشد، کلام لغو است! علی‌الخصوص درباره علائم ظهور این حساسیت فزاینده خواهد شد؛ چون دستِ‌کم برخی از روایات ظهور ترسیم‌کننده نقشه ظهور و قیام و فرایند تمکین دولت عدل مهدوی است. شگفتا که این جماعت ظاهراً همچنان باور دارند زمین مرکز عالم است و خورشید گِرد آنان می‌چرخد و می‌پندارند پیامبران و اوصیا (ع) باید نقشه حرکت سرّی منجی موعود را به‌صورت شفّاف و بی‌پیرایه در اختیار آنان و عموم مردم و دشمنان منجی قرار داده باشند. آیا هیچ فرمانده حکیمی پیش از قیامش، نقشه حرکت قیام خود را به‌صورت آشکار و عاری از رمز برای همگان برملا می‌کند؟! وانگهی آیا این گروه که بسیار بر مطالعه و تصدیق روایات اهل‌بیت (علیهم‌السلام) تأکید دارند، روایات مربوط به بداء را نخوانده‌اند؟! بداء جزو ضروریات اعتقادات امامیه است؛ یعنی ممکن است معصوم (ع) به هر دلیلی سخنی بر زبان آورد، اما نقشه راه را برای حفظ جان امام بعد یا شیعیانش یا به هر دلیل دیگر تغییر دهد. [25] آیا تاکنون روایات تقیه را مطالعه نکرده‌اند؟ امام صادق (ع) فرمود: اگر ما به شما چیزی گفتیم و آن‌گونه شد بگویید خدا راست گفت، و اگر به شما چیزی گفتیم و آن‌گونه نشد باز هم بگویید خدا راست گفت تا دو برابر پاداش داده شوید: «فَإِذَا حَدَّثْنَاكُمُ الْحَدِيثَ فَجَاءَ عَلَى مَا حَدَّثْنَاكُمْ بِهِ فَقُولُوا صَدَقَ اللَّهُ وَ إِذَا حَدَّثْنَاكُمُ الْحَدِيثَ فَجَاءَ عَلَى خِلَافِ مَا حَدَّثْنَاكُمْ بِهِ فَقُولُوا صَدَقَ اللَّهُ تُؤْجَرُوا مَرَّتَيْنِ.» [26] همچنین فرمود: اگر امیدوارید صاحبتان از جهتی بیاید ولی از جهت دیگری آمد انکارش نکنید: «إِنْ كُنْتُمْ تُؤَمِّلُونَ أَنْ يَجِيئَكُمُ مِنْ وَجْهٍ، ثُمَّ جَاءَكُمْ مِنْ وَجْهٍ فَلَا تُنْكِرُونَهُ.» [27] همچنین فرمود: هرگاه دربارۀ شخصی از خودمان وعده‌ای به شما دادیم [مثلاً گفتیم فلان فرزندمان قائم موعود است] اما در او اتفاق نیفتاد و در فرزند یا فرزند فرزندش اتفاق افتاد انکارش نکنید، همچنانکه خداوند به عمران وعده داد که پسری به تو می‌دهم، اما به او مریم را داد و سپس عیسی از مریم متولد شد: «فَإِذَا قُلْنَا فِي الرَّجُلِ مِنَّا شَيْئاً وَ كَانَ فِي وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَلَا تُنْكِرُوا ذَلِكَ.» [28] آن‌ها می‌گفتند: چطور ممکن است روایات مربوط به علائم ظهور لغو و بی‌فایده باشد؟! به آن‌ها باید بگویم: آیا روایات مربوط به بداء و تقیه و احتمال تغییر مکان قیام و احتمال تغییر شخص قائم و تشابه در احادیث لغو و بی‌فایده است؟! دستِ‌کم برخی از طرفداران این رویکرد قشری‌گرایی خوب می‌دانند بسیاری از روایات مربوط به علائم ظهور معنای ظاهری و عرفی ندارند و از این همین رو معمولاً به‌جای نقل متن روایات علائم ظهور، تلاش می‌کنند یک جمع معقول و منطقی‌تر از مفاد این احادیث ارائه دهند! ------------- . قمی مشهدی، تفسیر کنز الدقائق، ج ۴، ص ۴۰۹. 2. قمی مشهدی، تفسیر کنز الدقائق، ج ۴، ص ۴۰۹. 3. ر.ک: شیخ صدوق، کمال‌الدین، ج ۲، ص ۵۲۵؛ فیض کاشانی، نوادر الأخبار، ج ۱، ص ۲۶۰. 4. جزائری، قصص الأنبیاء، ج ۱، ص ۱۴۴. 5. نعمانی، الغیبة، ص ۲۵۴ و ۲۸۹ و ۲۹۰؛ علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج ۲، ص ۱۱۸ و ۳۹۳؛ الکلینی، الکافی، ج ۸، ص ۳۱۰. 6. نعمانی، الغیبة، ص ۲۶۲؛ شیخ طوسی، الغیبة، ص ۴۳۵. 7. نعمانی، الغیبة، ص ۲۶۶. 8.. نعمانی، الغیبة، ص ۲۶۶. 9. نعمانی، الغیبة، ص ۲۶۶. 10 . شیخ طوسی، الغیبة، ص ۴۶۴. 11 . نعمانی، الغیبة، ص ۱۸۲. 12 . شیخ مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۳۷۵، نعمانی، الغیبة، ص ۲۵۶. 13 . نعمانی، الغیبة، ص ۳۱۳؛ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۳، ص ۱۱۵۶. 14 . خصیبی، الهدایة الکبری، ص ۴۳۰. 15 . نعمانی، الغیبة، ص ۲۴۴. 16 . خصیبی، الهدایة الکبری، ج ۱، ص ۳۹۲. 17 . شیخ حر عاملی، اثبات الهداة، ج ۳، ص ۵۸۸؛ 18 . شیخ طوسی، الغیبة، ص ۴۴۳. 19 . ر.ک: شیخ صدوق، کمال الدین، ج ۲، ص ۳۷۷. 20 . طبری، دلائل الإمامة، ص ۴۵۵. 21. نعمانی، الغیبة، ص ۲۹۷. 22 . مختصر البصائر، ص ۴۳۵. 23 . شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج ۲۷، ص ۱۱۵. 24 . ر.ک: لودویگ ویتگنشتاین، تحقیقات فلسفی. 25 . ر.ک: کلینی، الکافی، ج ۱، باب البداء، ص ۱۴۶ - ۱۴۹. 26 . کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۳۶۹. 27 . ابن‌بابویه، الإمامة و التبصرة، ص ۹۴. 28 . کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۵۳۵. مروری بر نوشته‌های مخالفان قسمت دهم: بررسی معنای بازدارندگی از گمراهیِ وصیت و قرآن؛ پاسخ به اشکالی از محمد شهبازیان بخش دوم در شمارۀ قبل به این اشکال پرداختیم که برخی از مخالفین دعوت یمانی معنای عاصم‌بودن وصیت را همانند عاصم‌بودن قرآن دانسته‌اند و معتقد شده‌اند همان ‌طور که قرآن از دسترس مدعیان کذاب و گمراه‌کنندگان دور نیست، وصیت نیز از دسترس مدعیان دروغین دور نخواهد بود و ممکن است کسانی مثل سید احمدالحسن به‌دروغ به وصیت استناد کنند. در آنجا اشاره کردیم که آن‌ها نتوانستند معنای درست و صحیحی از صفت عاصم‌بودن قرآن و وصیت ارائه دهند و این دسته از روایات را که به عاصم‌بودن تأکید دارد بدون معنا و تفسیر صحیحی رها کردند. اکنون معنای درست عاصم‌بودن قرآن را تبیین می‌کنیم. تفسیر درست از عاصم‌بودن قرآن ما به‌جای مخالفان دعوت یمانی همچون محمد شهبازیان، به این سؤال و شبهه، جوابِ حلّی می‌دهیم تا بدانیم معنای درستِ هدایت و عاصمیت قرآن چیست؟ و آیا این دسته از روایات با تفسیر یمانیون از عاصمیتِ وصیت منافات دارد؟ زمانی که پیامبرِ خدا(ص) ـ‌که کلامی را بدون وحی الهی بر زبان نمی‌آورد‌ـ بگوید چیزی عاصم است و مردم با تمسک به آن گمراه نمی‌شوند این به‌معنای ضمانت ایشان نسبت به آن امر است و امکان ندارد بگوییم کسی به آن امر تمسک جست و باعث ضلالت او شد. مردم احتیاج دارند تا در نبودِ پیامبر و وجود انواع فتنه‌ها و مشکلات و آزمایشات به چیزی پناه ببرند که در صورت پناه‌بردن به آن خیالشان از هدایت و عدم ضلالت راحت باشد؛ نه اینکه دوباره همان چیز احتمال ضلالت در آن وجود داشته باشد و مردم از پناه‌بردن به آن مضطرب باشند. این بسیار بد و غیر منطقی خواهد بود اگر آنچه باید پناهِ مردم و کشتی نجاتِ آنان باشد باعث هلاکت و غرق‌شدن آنان شود و مردم این نگرانی را داشته باشند که این کشتی که در طوفان فتنه‌ها سوارش شده‌اند، خودش باعث هلاکت آنان و گمراهی‌شان شود. برای فهم معنای هدایت و عاصمیت قرآن، بهتر است به سخن خلیفۀ دوم توجه کنیم که وی بعد از نسبت‌دادنِ هذیان به پیامبر (ص) چه گفت و برای جلوگیری از نوشتن وصیت به چه امری برای هدایت و گمراه‌نشدن امّت استدلال کرد؟ عمر بن خطاب گفت: «...عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّه‏...؛ در نزد شما قرآن است و کتاب خدا ما را بس است.» [1] بله در نقل‌های متعدد وارد شده است که خلیفه دوم از این استدلال برای فریب مردم استفاده کرده است که قرآن برای هدایت و عدم گمراهی امّت کفایت می¬کند؛ در نتیجه پس از کنارزدن عترت، ظاهراً به قرآن پناه بردند ولی باعث گمراهی قاطبۀ مسلمین شد. از اینجا متوجه می‌شویم که چرا در نقل‌های متعددی که دربارۀ هدایت و عاصمیت قرآن وارد شده است، قرآن همیشه همراه و قرین عترت بوده است و به تأکید پیامبر این دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند. عبارت «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض؛ این دو از هم جدا نمی‌شوند تا اینکه در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند» همیشه در کنار روایات «انی تارک فیکم الثقلین» آمده است. این تأکیدِ پیامبر(ص) بر جدایی‌ناپذیری قرآن از عترت به این دلیل است که بعداً کسی مثل خلیفۀ دوم نگوید «قرآن ما را کفایت می‌کند» و یا بعد از آن در زمان جنگ صفین گروهی جاهل نگویند «لا حکم الا لله؛ حکمی نیست مگر حکم خدا» و سپس قرآن را در مقابل عترت و علی بن ابی‌طالب قرار دهند و ایشان را مجبور به حَکمیّت کنند؛ همچنین عده‌ای نادان در زمان ظهور یمانی موعود نگویند پیامبر (ص) دربارۀ قرآن هم وعدۀ عاصمیت دادند اما باز مستند مدعیان دروغین قرار می‌گیرد. به عبارت بهتر، مقصود و منظور پیامبر از هدایت قرآن و ضمانتی که دربارۀ قرآن داده‌اند با شرطی جداناپذیر است و آن این است که قرآنی باعث هدایت و عاصمیت خواهد شد که از کلام عترت بیان شود و ایشان (ع) مفسر و مبیّن آن باشند، نه قرآنی که عُمَر می‌گوید و نه قرآنی که بر سر نیزه کردند تا مردم را از قرآنِ ناطق و قرآن حقیقی دور کنند. به روایت زیر که از ابوذر غفاری روایت شده دقت کنید: «ابوذر غفاری گفت من از پیامبر در زمان احتضارش شنیدم که می‌فرمود: همانا من در بین شما دو چیز گران‌بها باقی می‌گذارم؛ کتاب خدا و عترتم اهل‌بیتم. همانا آن دو از هم جدا نمی‌شوند تا اینکه در کنار حوض بر من وارد شوند؛ مَثَل این دو ـ‌دو انگشت سبابۀ هر دو دست را در کنار هم قرار داد و بینشان تساوی قرار داد‌ـ و نمی‌گویم مثل این دو ـ‌انگشت سبابه و وسطی دست راست را کنار هم قرار داد‌ـ چون‌ یکی از آن‌ها بر دیگری مقدم است. آگاه باشید که مثال این دو در بین شما مثال کشتی نوح است که هرکس سوارش شود نجات می‌یابد و هرکس آن را ترک کند غرق می‌شود.» [2] در این روایت، پیامبر به‌خوبی تأکید می‌کند که هدایت و عاصمیت این دو به هم وابسته است؛ یعنی از هم جدا نخواهند شد و آن دو مثل دو انگشت سبابه از هر دو دست با هم مساوی هستند نه اینکه مثل انگشت سبابه و انگشت وسط یک دست باشد که یکی بر دیگری مقدم است و اندازۀ مساوی ندارند. این نشان می‌دهد که مقصود پیامبر از هدایت و عاصمیت قرآن، به‌تنهایی نبوده و همیشه این دو در کنار هم مورد ضمانت پیامبر بوده‌اند و اگر در روایتی تنها به هدایت قرآن اشاره شده باشد باید در کنار دیگر روایاتی که این دو را وابسته به هم معرفی کرده‌اند معنا و تفسیر شود و روایاتِ جمعِ بین این دو، مفسر و مبیّن روایاتی است که نام قرآن را به‌تنهایی ذکر کرده است: «عَنْ يُونُسَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (ع) عَنْ قَوْلِ النَّبِيِّ ص إِنِّي تَارِكٌ‏ فِيكُمُ‏ الثَّقَلَيْنِ‏ فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لَا يَزَالُ كِتَابُ اللَّهِ وَ الدَّلِيلُ‏ مِنَّا يَدُلُّ عَلَيْهِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ؛ سعد اسکاف گفت از اباجعفر امام باقر (ع) دربارۀ این کلام پیامبر (ص) پرسیدم که فرمود: «همانا من در بین شما دو چیز گران‌بها باقی می‌گذارم پس به آن دو تمسک جویید، همانا آن دو از هم جدا نمی‌شوند تا اینکه در کنار حوض بر من وارد شوند.» امام باقر (ع) فرمود: [یعنی] کتاب خدا و هدایتگری از ما که بر قرآن راهنمایی کند همیشه با هم هستند و از هم جدا نمی‌شوند تا اینکه در کنار حوض بر من وارد شوند.» [3] راوی در این روایت نسبت به عدم افتراق این دو از هم سؤال می‌کند و امام باقر (ع) در جوابش چنین می‌گوید که همیشه قرآن باید توسط شخصی از ما راهنمایی و معنا شود و این همان معنای عدم افتراق این دو است؛ بنابراین، از اساس باید بگوییم کلامی دربارۀ عاصمیت قرآن به‌تنهایی و جدای از عترت پیامبر و اهل‌بیت (ع) منعقد نشده است تا بخواهیم بگوییم که معنای این عاصمیت و ضمانت چیست؟ این روایات تأکید کرده‌اند که قرآن از عترت جدا نمی‌شود و عاصمیتِ قرآن به‌شرط راهنمایی و تمسک به اهل‌بیت (ع) محقق می‌شود. در این صورت کلام دربارۀ معنای عاصمیت قرآن همان است که دربارۀ وصیت گفته شد؛ یعنی این قرآن عاصم است و باعث هدایت می‌شود و کسی با تمسک به آن (نه به‌تنهایی) گمراه نخواهد شد و این امر ضمانت‌شدۀ پیامبر(ص) است. جایگاه وصیت در کنار قرآن و عترت لذا آنچه دربارۀ وصیت پیامبر و تأکید بر عاصمیت آن محقق شده است چیزی جدای از آنچه دربارۀ عاصمیت قرآن و عترت گفته شد نیست؛ یعنی پیامبر (ص) برای هدایت مردم و گمراه‌نشدن آنان دو امر مهم به‌جا گذاشتند و آن دو را ضمانت کردند؛ چنانچه اگر کسی به این دو (مجموعاً نه به‌تنهایی) تمسک جوید ضمانت‌شده است و از گمراهی‌ها و فتنه‌‌ها نهراسد و به دل خود بد راه ندهد. اکنون پس از آنکه مردم در هدایت خودشان به قرآنی حواله شدند که مبیّن و مفسرش عترت و اهل‌بیت خاص پیامبر است باید به‌دنبال پاسخ این سؤال مهم باشند که این عترت و اهل‌بیت چه‌کسانی هستند که با تمسک به آن‌ها از گمراهی نجات می‌یابند؟ در نتیجه لازم بوده است تا پیامبر اکرم (ص) برای نجات امّت در شناخت عترت و اهل‌بیت خاص ایشان که همان خلفا و اوصیای بعد از ایشان باشد چیزِ ضمانت‌شدۀ دیگری به مردم هدیه دهد تا کار بر مردم تمام شود و اگر کسی بخواهد به امر ضمانت چنگ زند، به وصیت انتهایی ایشان چنگ زند. برای فهم بهتر این نکته بهتر است به روایاتی که در ذیل روایات ثقلین وارد شده است دقت کنیم که عده‌ای از پیامبر سؤال می‌کنند که آیا این اهل‌بیت شما شامل زنان و همسران شما نیز می‌شود؟: «...فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ أَخْبَرَنِي وَ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَقَامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَ هُوَ شِبْهُ الْمُغْضَبِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ كُلُّ أَهْلِ‏ بَيْتِكَ‏ فَقَالَ لَا وَ لَكِنْ أَوْصِيَائِي‏؛ ... عمر بن خطاب با چهره‌ای عصبانی گفت: ای رسول خدا آیا همۀ اهل‌بیت تو؟ پس پیامبر فرمود: نه! بلکه اوصیا و جانشینان من... .» (سپس اشاره به دوازده جانشین کرد). [4] در نتیجه، پیامبر برای اینکه اوصیای خویش را مشخص کند و نوشته‌ای ضمانت‌شده برای مردم در شناخت اوصیایش به جا بگذارد که مردم تا ابد بتوانند به آن چنگ زنند و از گمراهی نجات یابند، طبق دستور و وحی الهی بر خود واجب دانست تا در لحظات انتهایی عمر خویش وصیت مکتوبی بنویسد و آن وصیت را ضمانت کند و این وصیت، امّت را در شناخت همان اوصیایی که تمسک به آنان باعث هدایت و عصمت از ضلالت می‌شده است کمک می‌کند؛ به عبارت بهتر، پیامبر اکرم (ص)، ضمانت کرده است که اگر مردم به قرآن و عترتش تمسک جویند از گمراهی نجات می‌یابند؛ اما عترت پیامبر چه‌کسانی هستند؟ اگر مدعی دروغینی پیدا شود و خود را عترت و جانشین پیامبر (ص) معرفی کند چه؟ در این صورت برای شناخت عترت و اهل‌بیت پیامبر و برای شناخت مدعی حقیقی و صادق، از مدعی دروغین نیازمند مکتوبِ ضمانت‌شده‌ای هستیم و پیامبر (ص) برای این امر درصدد برآمدند تا وصیت کنند و این وصیت معیار و ملاک مدعی حقیقی و فارقی بین مدعی صادق و کذاب است. این نوشتۀ ضمانت‌شده نه‌تنها برای شناخت جانشینِ بلافصل پیامبر (ص) کارایی دارد، بلکه این ضمانت تا ابد دربارۀ تمام جانشینان پیامبر به‌خصوص دربارۀ مهدی و قائم این امّت، برقرار است و مدعی کذاب نمی‌تواند به این وصیت استناد کرده و باعث گمراهی جماعتی از مسلمانان شود. [5] ---------- منابع: . المسترشد طبری، ص681 و غیر از آن. 2. دعائم الاسلام، ج1، ص28. 3 . بصائر الدرجات، ج1، ص414. 4 . کمال‌الدین، ج1، ص279. 5 . این مقاله برشی از کتاب وصیت در ولایت است که توسط انصار امام مهدی (ع) در پاسخ به کتاب وصیت در امامت محمد شهبازیان به نگارش درآمده که با کمی اصلاح به‌صورت مقاله آماده شده است. نظریه تکامل و متون دینی نویسنده: نوید یاسین انسان‌ها در طول تاریخ همواره سعی داشته‌اند در کشف حقایق علمی که گهگاه در روزمرگی‌های آنان و چه بسا در باورهای اقوام مختلف رخنه کرده ‌است، گام بردارند. این فرآیند وقتی بیشتر خودنمایی می‌کند که این باورها مسیر خود را از واقعیت علمی به‌سوی اخبار غیبی، متون دینی و حتی شنیده‌ها و کتابت‌های فرهنگی و آداب ‌و رسوم ملل پیموده است. انسان هرروزه ارتباطش با جهان پیرامون، از خاک و گیاهان تا حیوانات را می‎دیده و تأثیرات و چرخه‌هایی را که هرکدام از این‌ها برهمدیگر برای بقا و زندگی می‌گذارند مشاهده می‌کرده و چه بسا سؤالات متعددی برایش پیش می‌آمده که این ارتباط چگونه شکل گرفته و به چه صورت پیش می‌رود؟ با اندیشیدن و کشف پله ‌به‌ پلۀ این اسرار و رموز، آنان مجذوب هماهنگی‌ها و موافقت متون غیبی و دینی با دستاوردهای علمی شدند؛ مثلاً در قرآن کریم بیان شده که «خدا شما را چون گیاهی از زمین برویانید»؛ در این آیه بحث تکامل مطرح است، در حالی‌ که انسان تا همین اواخر نتوانسته‌ بود از حقیقت علمی آن پرده‌برداری کند. گیاه به‌یک‌باره و بی‌درنگ به بار نمی‌نشیند؛ زمانی نیاز است برای طی این فرآیند و طی مراحل تکامل و پیشرفت. بیایید مروری کنیم بر این تکامل: در ابتدا دانه یا حتی بذری کوچک است که در زمین کاشته شده و با آب سیراب می‌شود. سپس از مجموعۀ دانه، زمین و آب، جوانه‌ای می‌روید؛ این جوانه به‌تدریج بزرگ‌تر و کامل‌تر می‌شود و از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر گذر می‌کند، تا کامل شود و شروع به دادن ثمره و میوه کند. این همان چیزی است که در این آیه مدنظر است. خالق هستی یک نقشۀ ژنتیکی بی‌نقصی را در زمین پیاده‌سازی کرده که پس از کاشت و طی مراحل رشد به‌سمت فرجام خود حرکت کرده تا به هدف خود رسیده است. از طرفی در متون و اخبار غیبی، از وجود نسناس یا انسان‌نماها صحبت به میان آمده و این حقیقت علمی اکنون کشف شده است. پژوهش‌های ژنتیکی، وجود انسان نئاندرتال را ـ‌که از لحاظ ژنتیکی با انسان امروزی حاضر در این کرۀ خاکی، تفاوت داشته‌ـ ثابت کرده است. همان‌ طور که فسیل‌ها از وجود هوموارکتوس و هوموساپینس آفریقایی پرده برداشته است. اگر به گذشتۀ این فرآیند رجوع کنیم، داستان حیرت‌انگیزی جلوی چشمان خود خواهیم دید. آفرینش انسان در گذشته انجام شده و به پایان رسیده است؛ سپس از مراحل متعدد، متمایز و در حال تکامل بسیار زیادی عبور کرده است؛ یعنی گوناگونی‌های جسمانی متعددی رخ داده تا به جسمی برسد که ابزار هوشمندی مناسب همچون مغزِ تکامل‌یافته، داشته باشد. این جسم بایستی ظرفیت، پتانسیل و شایستگی لازم برای اتصال به نفْس حضرت آدم (ع) را پیدا می‌کرده و به این ترتیب نسل او، ادامه می‌یافت. آیات زیر چند نمونه از بیان تکامل در آیات قرآن را نشان می‌دهد: 1. سورۀ نوح، آیۀ 14 تا 17: (و شما را در حالت‌های مختلف بیافرید * آیا نمی‌بینید چگونه خدا هفت آسمان را طبقه طبقه بیافرید؟ * و ماه را روشنی آن‌ها، و خورشید را چراغشان گردانید؟ * و خدا شما را چون نباتی از زمین برویانید). 2. سورۀ مؤمنون، آیات 12 تا 14: (هرآینه ما انسان را از عصاره‌ای از گِل آفریدیم * سپس او را نطفه‌ای در جایگاهی استوار قرار دادیم * آنگاه از آن نطفه، لختۀ خونی آفریدیم و از آن لختۀ خون، پاره‌گوشتی، و از آن پاره‌گوشت، استخوان‌ها را آفریدیم و استخوان‌ها را با گوشت پوشانیدیم؛ و بار دیگر او را آفرینشی دیگر دادیم. درخور تعظیم است احسن‌الخالقین). 3. سورۀ سجده، آیات 7 و 8: )آن‌که هرچه را آفرید به نیکوترین وجه آفرید و خلقت انسان را از گِل آغاز کرد * سپس نسل او را از عصارۀ آبی بی‌مقدار پدید آورد(. 4. سورۀ انبیاء، آیۀ 30: (آیا کافران نمی‌دانند آسمان‌ها و زمین بسته بودند، ما آن‌ها را گشودیم و هرچیز زنده‌ای را از آب پدید آوردیم؟ چرا ایمان نمی‌آورند؟(. بنابراین، خدای سبحان ما را به معرفت دعوت می‌کند و دلایل، تدبر و تفکر و تحقیق دربارۀ پاسخ‌های درست را تبیین می‌کند. البته توجه به این نکته ضروری است که تفسیر قوانین به این معنا نیست که ما از وجود خدا بی‌نیاز هستیم؛ زیرا وجود نظام و قانون و هدف، دلالت بر وجود قانون‌گذاری هدفمند می‌کند. استنباط قوانین جهان ما یا تفسیر آن بر اساس قوانین علمی، هرگز به این معنا نیست که ما از تحقیق دربارۀ سرآغازها و اهداف آن‌ها، بی‌نیاز هستیم؛ بلکه این امر ما را به تحقیق دربارۀ آن و حتی مسائل پیش از آن هم می‌کشاند. بدیهی است که اگر نسبت به گذشته کنجکاو باشیم، تحقیق دربارۀ ماورای آن نیز به همراهش می‌آید. همۀ این‌ها، ما را به دلایلی بر وجود خدا می‌رساند. روایات بسیاری از آل‌محمد (ع) به ما رسیده که بر تکامل، این دستاورد علمی، که اخیراً و به‌دنبال بررسی فسیل‌ها و پژوهش‌های علمی کشف شده است، تأکید می‌ورزند. از امام محمد بن علی باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند عزوجل در روی زمین از هنگامی که آن را آفرید، هفت دوره جهانیان را آفرید که هیچ‌یک از آن‌ها از فرزندان آدم نبودند... خداوند آنان را از خاک روی زمین آفرید، و آن‌ها را یکی پس از دیگری با عالَم خودشان در روی زمین سُکنا داد و سپس خداوند عزوجل آدم ابوالبشر را آفرید و ذریه و اولادش را از وی آفرید... .» این روایت نشان می‌دهد که خداوند پیش از حضرت آدم (ع) حداقل هفت گونه انسان‌نما بر روی زمین خلق کرده است. این‌ها از اولاد آدم نیستند و پیش از حضرت آدم(ع) بر روی زمین زندگی می‌کرده‌اند. در برخی روایات به وجود یک پیامبر در قومی که از لحاظ معرفت دینی عقب افتاده‌اند، اشاره شده است. چه بسا این قوم از الفبای دین نیز بی‌اطلاع بوده‌اند و پیامبرشان، ابتدایی‌ترین مسائل دین را به آن‌ها می‌آموخته است. مانعی وجود ندارد که مصداق این پیامبر، حضرت آدم (ع) باشد. امام موسی بن جعفر (ع) فرمودند: «در گذشته خواب‌ها و رؤیاها در اولین مخلوقات نبود و بعدها پدیدار شد.» علت را از ایشان (ع) جویا شدند: حضرت فرمودند: «خداوند عزوجل پیامبری را به‌سوی اهل زمانش برانگیخت. او آن‌ها را به عبادت خداوند و اطاعت او فراخواند. قومش گفتند: اگر ما این کار را انجام دهیم به ما چه می‌رسد؟ تو نه مالت از ما بیشتر است و نه عزت قبیله‌ات... آن پیامبر فرمود: اگر مرا اطاعت کنید، خداوند شما را وارد بهشت می‌سازد و اگر نافرمانی‌ام کنید، خدا شما را به آتش جهنم وارد می‌کند. قوم او گفتند: بهشت و جهنم چیست؟ پیامبر، آن را برایشان توصیف کرد. قومش گفتند: چه زمانی به آنجا می‌رویم؟ فرمود: زمانی که بمیرید. آن‌ها گفتند: بی‌تردید ما مردگانمان را دیده‌ایم که استخوان و خاک شدند. سپس بیشتر و بیشتر آن پیامبر را تکذیب کردند و خوار شمردند. آنگاه خداوند عزوجل در میانشان رؤیا را به وجود آورد. پس نزد پیامبرشان آمدند و آنچه را (در خواب( دیده بودند و برایشان ناشناخته بود، به او خبر دادند. ایشان فرمودند: خدای عزوجل اراده کرده است که این‌گونه بر شما احتجاج کند تا بدانید ارواح شما این‌گونه است و بعد از مرگ روح شما در عذاب خواهد بود ـ‌هرچند بدن‌هایتان بپوسد‌ـ تا روزی که بدن‌ها برانگیخته شوند.» اولین مخلوقات ذکر‌شده در این روایت، بر حضرت آدم (ع) و انسان‌نماها که پیش از آدم (ع) وجود داشته‌اند، منطبق است. از طرفی، رؤیا در خواب ‌و بیداری، شیوه‌ای برای ارسال وحی به پیامبران است؛ بنابراین رؤیا حتماً باید با اولین پیامبر که همان حضرت آدم (ع) است، آغاز شده باشد. بنابراین در حدود حیات ثابت شد که تکامل، هدفمند است و این دلیلی واضح بر وجود خداوندی است که در پسِ این هدف مهم است، و نیز دربارۀ آنچه اختصاص به کل جهان دارد، این امر در نهایت به خدا می‌رسد و در نتیجه، بعد از اثبات هدفِ بیان‌شده، وجود خدا هم اثبات می‌شود.

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 150
مشاهده فایل پی دی اف