نشریه زمان ظهور 147

شناخت خداوند فقط با شناخت حجت خدا قسمت دهم: ظلمی که تمام دنیا را فراگرفته! نویسنده: میعاد مسعودی پس از بررسی راه شناخت حجت خدا با قرآن کریم و روایات و نیز تطبیق آن بر سید احمدالحسن و علم بی‌نظیرش، دانستیم ایشان تنها شخصی هستند که در طول تاریخ غیبت، با دلایل و علومی متناسب با تمامی ادیان الهی و تفکرات غالب جامعه بشری آمده‌اند! حال که در مقالۀ گذشته، رسالت سید احمدالحسن برای برپایی حاکمیت خدا و برخی اشکالات دموکراسی یا حاکمیت مردم را بیان داشتیم، درصدد این هستیم که در آخرین بخش از این سلسله‌مقاله به ادامۀ اشکالات دموکراسی بپردازیم؛ زیرا دموکراسی بزرگ‌ترین حربه ابلیس (لعنه‌لله) برای مقابله با حاکمیت خداست که امروزه تفکر آن تمام دنیا و حتی علمای ادیان را فراگرفته است... ادامۀ اشکالات دموکراسی به قلم سید احمدالحسن: «دموکراسی و آزادی: هیچ نظامی در دنیا پیدا نمی‌شود که ادعای آزادی مطلق داشته باشد؛ حتی نظام دموکراسی محدودیت‌هایی برای آزادی افراد و گروه‌ها وضع می‌کند؛ لیکن مقدار این قیدوبندهایی که آزادی را محدود می‌کند چقدر باید باشد؟ و تا چه حد می‌توان زمام افراد و گروه‌ها را برای رسیدن به آنچه می‌خواهند، آزاد گذاشت؟! در دموکراسی، مردم محدودیت‌های آزادی را وضع می‌کنند و قطعاً آنان دچار اشتباه می‌شوند و بیشترشان به‌دنبال شهوات له‌له می‌زنند؛ به همین دلیل است که قیدوبندهای آزادی در نظام دموکراسی بر دین، اصلاح و امر به‌ معروف و نهی از منکر وضع می‌شود؛ زیرا در دین الهی قانون دیگری وجود دارد که با قانون وضع‌شدۀ مردم در تضاد است و این قانون، قانون الهی است. [۱] دموکراسی از گهواره تا گور: وقتی دموکراسی در کشوری مسیر حرکت خود را آغاز می‌کند ابتدا ده‌ها حزب و جریان سیاسی شکل می‌گیرد؛ اما از آنجا که حاکم حقیقی، نیرنگ، تزویر، دروغ، تهمت، تبلیغات و پول است به‌مرور زمان تمام این احزاب تصفيه می‌شوند و در عرصه سیاسی معمولاً جز دو حزب باقی نمی‌ماند و نتیجۀ نهایی به ریاست رسیدن یکی از این دو حزب بر کرسی رهبری خواهد شد و به این ترتیب دیکتاتوری به اسم دموکراسی بازمی‌گردد. دو کشور که قدیمی‌ترین کشورهای دموکراتیک‌اند روشن‌ترین مثال این موضوع هستند؛ این دو کشور در حال گذر از آخرین مراحل دموکراسی‌اند. در این دو کشور، در انگلستان حزب محافظه‌کار و حزب کارگران، و در آمریکا، حزب جمهوری‌خواه و حزب دموکرات مسلط شده‌اند؛ هریک از این دو حزب در این مرحله در حال دست‌وپنجه نرم‌کردن با طرف دیگر برای به‌دست‌گرفتن سلطنت به‌طور مطلق‌اند؛ بنابراین دموکراسی مراحل ساقط‌کردن ضعیفان را پشت سر می‌گذارد و به این ترتیب مردم از دموکراسی به دیکتاتوری گذر می‌کنند. اگر توافق فکری و عدم ناسازگاری فکری حقیقی بین دو حزب را در نظر داشته باشیم، ریاست دو حزب و دو تفکر بر کرسی قدرت در واقع همان دیکتاتوری است؛ این در صورتی است که بعد از به قدرت رسیدن گروهی از مدعیان دموکراسی بر کرسی قدرت، اقدام به سرکوب و حذف احزاب باقی‌مانده صورت نگیرد؛ در این صورت تبدیل‌شدن دموکراسی به دیکتاتوری مثل تبدیل‌شدن شب به‌روز آشکار و بدیهی خواهد بود... .» [۲] سید احمدالحسن اشکالات منطقی و واضح بسیاری بر دموکراسی بیان فرموده‌اند که حتی افراد بی‌دین نمی‌توانند منکر آن شوند؛ اما روی سخن ما با متدینین و مخصوصاً علمای خودخواندۀ ادیان است که سر تعظیم در برابر حاکمیت مردم فرود آورده‌اند؛ با اینکه می‌دانند بر اساس کتب الهی فقط حجت خدا لایق حکومت است؛ پس این چه وضعیت نفاق‌آلودی است که بی‌توجه به حاکم منصوب خدا، حاکمیت مردم یا دموکراسی را به رسمیت و حتی در مواضعی واجب دانسته و بر طبل ابلیس (لعنه‌الله) می‌کوبند! آیا انتخاب آن‌ها برتر از انتخاب خداوند است؟ امام صادق (ع) می‌فرماید: «... آیا نمی‌بینید حق‌تعالی می‌فرماید: (ما كان لَكُمْ أَنْ تُنْبتُوا شَجَرَها) (شما را توان رویاندن درختش نبود). می‌فرماید شما حق ندارید از نظر خودتان امام و رهبری منصوب کنید و به اراده و خواست خود، او را حق بنامید.» (۳) سید احمدالحسن در رابطه با آیۀ ۱۵۵ سورۀ اعراف و داستان معروف موسی (ع) و انتخاب هفتاد نفر از بهترین مردان قومش برای میعادگاه و شکست و هلاکت همۀ آن‌ها در امتحان الهی می‌فرماید: «او موسى (ع) است؛ پیامبری معصوم که هفتاد مرد از بهترین بنی‌اسرائیل را برمی‌گزیند؛ اما همگی کافر شدند و از موسی (ع) و فرمان خداوند سبحان‌و‌متعال سرپیچی کردند. حال اگر پیامبری معصوم ـ‌یعنی موسی‌ـ هفتاد مرد را برای مأموریتی الهی برمی‌گزیند، در حالی که حتی یک نفر هم از بین آنان از این مأموریت سربلند بیرون نمی‌آید، پس وضعیت عموم مردم در انتخاب حاکم و فرمانروا چگونه خواهد بود؟! چه بسا آنان بدترین خلق خدا را برگزینند در حالی که خود نمی‌دانند. این دلایل برای کسی که خواهان حق باشد کافی است و کسی که بیشتر می‌خواهد، قرآن ـ‌در حالی که در گوش غافلان بانگ می‌زند‌ـ در مقابلش است... .» [۴] رسول خدا (ص) فرمودند: «روزگارى بر امّت من فرا خواهد رسید كه از قرآن جز نوشته‌هایش و از اسلام جز نامش باقى نمی‌ماند. خود را مسلمان می‌نامند در حالى كه دورترين مردم از اسلام‌اند... .» [۵] پایان منابع: ۱. کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم»، نوشتۀ سید احمدالحسن، ص ۲۳ و ۲۴. ۲. کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم»، نوشته سید احمدالحسن، ص ۲۵ و ۲۶. ۳. تحف العقول، ص ۳۲۵؛ بحارالانوار، ج۶۳، ص.۲۷۶ ۴. کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم»، نوشتۀ سید احمدالحسن، ص۴۳. ۵. کافی، ج8، ص۳۰۷. سید احمدالحسن را این‌گونه شناختم به‌قلم شیخ ناظم عقیلی قسمت چهارم (برای مطالعۀ قسمت سوم از مجموعه خاطرات «او را این‌گونه شناختم» به‌قلم شیخ ناظم عقیلی به هفته‌نامۀ شمارۀ ۱۴۶ مراجعه کنید). او را این‌گونه شناختم: [سید احمدالحسن] کریم و سخاوتمند و بخشنده است. قلبی مهربان دارد و با نیازمندان و مساکین و یتیمان، رحیم و مهربان است. هنگامی که می‌گوید «یتیم» یا «مسکین» یا «بیوه»، حس می‌کنم این کلمات همراه با ناراحتی و غم، از اعماق قلبش بیرون می‌آید. همیشه ما را به مهربانی با یتیمان و نیازمندان و مساکین سفارش می‌کرد و اینکه به میزانِ توانمان به آن‌ها کمک کنیم، و با وجود تنگدستی و نیاز مالی شَدید، می‌بینیم کفالت برخی از یتیمان نیازمند را برعهده گرفته و متکفل شده تا مبلغ معینی را به‌صورت ماهانه از طریق برخی انصار به آنان برسانَد و به‌‌رغمِ اینکه این یتیمان از مؤمنین به او هم نبودند، یعنی از انصارش نبودند، اما او با صرف‌نظر از این مطلب، مسئلۀ یتیم و بیوه را دردی می‌دانست که صرف‌نظر از هرچیزِ دیگری، باید مداوا شود. و همیشه وقتی به او نگاه می‌کردم، این شعرِ دعبل خزایی در وصف امام رضا (ع) را به یاد می‌آوردم: می‌بینم که مال مخصوصِ خود را بین دیگران تقسیم می‌کنند *** و دست خودشان از این مال خالی می‌مانَد من با قطع و یقین قسم می‌خورم که سید احمدالحسن اگر مالک ثروت زیادی ـ‌از اموالی که فقهای بدسیرت دارند‌ـ بود، زن بیوه یا مسکین یا یتیم را به حال خود رها نمی‌کرد تا در کوچه و خیابان گدایی کنند و برای به‌دست‌آوردنِ لقمه‌ای برای رفعِ درد گرسنگی و تهیدستی، آبروی خود را بدهند. و اگر بخواهم از روش مالی فقهای نجف صحبت کنم، کلام دارای شاخه‌های مختلفی است و چشم‌ها خون می‌گرید... ما به‌طور قطع می‌دانیم که ذخایر مالیِ آن‌ها بی حد و حساب است، و آن‌ها و پیروان و نزدیکان و اطرافیانشان شاهانه زندگی می‌کنند، و آنچه را که در یک روز، خرجِ شهوت‌ها و نیازهایشان می‌کنند چه بسا ده‌ها خانوادۀ نیازمند را سیر کند؛ به طوری که بیت آن‌ها (خانه‌هایشان) با سنگ‌های گران‌قیمتی پوشیده شده و زینت داده شده است که [در آن‌ها] سرمای زمستان و گرمای تابستان حس نمی‌شود، و مسائل دیگری که حدوحصر ندارد. در نجف اشرف، هنگامی‌که برای حضور در کلاس درس در حوزۀ علمیه بین مساجد رفت‌وآمد می‌کردیم، نیازمندان و مساکین و زنانِ بدون شوهر و معلولین را می‌دیدیم که چطور بین خواب ‌و بیداری روی آسفالت‌های نزدیک حرم امیرالمؤمنین (ع) [نشسته] بودند ...بعضی از آن‌ها کنارِ دیوارِ بیرونیِ صحن شریف نشسته بودند، به این امید که دیوار، آن‌ها را از حرارتِ خورشیدِ تابستان و سرمای شدیدِ زمستان نجف، حفظ کند. هنوز آن پیرزنِ نیازمند و لاغری را که قدرت حرکت نداشت، به یاد می‌آورم که در تابستان و زمستان، با دلی شکسته، بر روی پیاده‌روی خیابانِ شارع‌الرسول، نزدیک مکتب و خانۀ سیستانی افتاده بود و غذایی به دست ‌نمی‌آورد تا با آن از مرگ نجات پیدا کند و هنوز لحافی را که در زمستان روی خود کشیده بود به یاد می‌آورَم، [آن هم] زمستان نجف که در شدت سرما، منحصربه‌فرد است؛ به‌گونه‌ای که ما با عجله و به‌سرعت در خیابان‌ها راه‌ میرفتیم تا به مساجد برسیم و از سرمای شدید هوا، نجات پیدا کنیم؛ در حالی که این پیرزنِ بینوا و بسیاری دیگر، در فضای باز و در سرما بودند. در بهترین حالت به طرفِ بیرونیِ دیوار صحن امیرالمؤمنین پناه می‌بردند و به آن متوسل می‌شدند. گویی امیرالمؤمنین قَیّمِ بینوایان و یتیمان بود که با قلب دلسوز و مهربانش، آن‌ها را [به آنجا] می‌کشاند، تا زائرانش با یک تکّه‌نان یا با هر‌آنچه آن‌ها را در زندگیِ جهنمی‌شان یاری می‌کند، نسبت به آن‌ها ترحّم کنند. بله! همۀ این‌ها در برابر چشم و گوشِ فُقهای نجف و وُکلا و پیروان و طلبه‌های آن‌ها رخ می‌داد، و آن‌ها بر آن بینوایان گذر می‌کردند؛ و گویا الآن آن شخصِ معمّمی را می‌بینم که به یک نیازمندِ بیماری که مگس‌ها دور او جمع شده بودند، رسید. هنگامی‌که به نزدیکیِ این نیازمند رسید، عبایش را جمع کرد و به‌سرعت راهش را کج کرد، انگار که از کنارِ یک سگِ مریض عبور کرده و ترسِ آن را دارد که سگ به او حمله کند! من این صحنه را دیدم و قلبم شکست و بسیار اذیت شدم؛ اما چاره چیست و انسان چه کاری می‌تواند انجام دهد وقتی ‌که می‌بیند دستش کوتاه است و نمی‌تواند به این بینوایان یاری برسانَد. نهایت کاری که ما می‌توانستیم انجام دهیم این بود که پولی به آن‌ها بدهیم تا اندکی به آن‌ها کمک کند، ولو در بخشِ ناچیزی از زندگی‌شان. همچنین هنوز به یاد دارم آن کودکی را که پدرش یا یکی از نزدیکانش او را بغل کرده بود، و دو ساله بود یا کمی بیشتر. پدرش او را بغل کرده بود و در برابرِ دفترِ سیستانی ایستاده بود. این کودک، تازه از بیمارستان مرخص شده بود و پوستش بر استخوانش خشک شده بود. پدرش او را بر روی دست گرفته و بلند کرده و در دست دیگرش هم کیسۀ غذا بود و به نگهبانِ دفتر سیستانی می‌گفت (این نگهبان، به‌خاطر سنگ‌دلی و ظلم و بداخلاقی‌اش، از سوی برخی طلبه‌ها عبد حمود نامیده می‌شد [عبد حمود، منشی صدام و رئیس سازمان امنیت عراق بود]) این مرد به نگهبان دفتر سیستانی می‌گفت: بچه‌ام را الآن از بیمارستان مرخص کردم، و به‌خاطر درمانِ او، همۀ وسایلِ خانه‌ام و هرچه را داشتم فروختم و اکنون هرچه نزدم بود تمام شد ... پس یا می‌میرد یا مرا یاری می‌کنید تا زندگی‌اش را نجات دهم! نگهبان به او گفت: آیا مُعرِّف داری؟ مرد گفت: مُعرّف چیست؟ نگهبان گفت: معرّف ... وکیلِ مرجع یا مانند آن، که تو را تأیید کند، تا یاری‌ات کنیم. آن مرد به او گفت: من هیچ وکیل با شخصی را نمی‌شناسم تا مرا به شما معرفی کند؛ اما شما حالِ این طفل را می‌بینید و این هم تمامِ نسخه‌های بیمارستان و پزشک است و اگر خواستی با من به بیمارستان بیا تا ببینی و مطمئن شوی. پدر این کودک، با حالتی شکسته سخن می‌گفت؛ چراکه می‌دید به‌زودی فرزندش روی دستانش جان می‌دهد. نگهبان به او گفت: ما چیزی نمی‌دهیم مگر به کسی که مُعرّف یا تأییدکننده‌ای داشته باشد. برو. این مرد برگشت و فرزندش جنازه‌ای بین دستانش بود و او هم پریشان‌حال بود. و لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم. همچنین به یاد می‌آورم آن پیرمردی را که می‌خواست به دفتر سیستانی وارد شود، نگهبانِ سیستانی او را کتک زد و دور کرد. پیرمرد به او گفت: امیرالمؤمنین دشمنت باشد! من هم‌سن پدرت هستم و تو مرا کتک می‌زنی! و در این هنگام مأمورين امنیتیِ حکومت که نزدیک دربِ [دفتر] سیستانی بودند، آمدند و این مرد را برده و از او عذرخواهی و دل‌جویی کردند. [با خودم] گفتم: سبحان‌الله! حتی این یارانِ صدامِ طاغوت، به این پیرمرد رحم کردند؛ اما عبد حمود [نگهبان سیستانی] قلبش مثل سنگ است و به هیچ‌کس رحم نمی‌کند. این‌ها برخی از داستان‌هایی بود که آن‌ها را با چشم خودم دیدم، اما آنچه شنیدم و دیگران دیده‌اند، در چند جلد نیز نمی‌گنجد؛ از مصیبت‌هایی که خونِ دل دارد و چشم را مجروح می‌کند؛ بیمارانی که به‌خاطر نبودِ دارو می‌میرند، نیازمندانی که از گرسنگی به خود می‌پیچند، یتیمانی که در خیابان و پیاده‌رو می‌خوابند. همچنین از یکی از دوستانم شنیدم که خانواده‌ای از سادات در نجف اشرف بودند که در آن، تعدادی خانم فقط یک چادر داشتند. هرگاه یکی از آن‌ها با این چادر نماز می‌خواند، دیگری منتظر می‌ماند تا نماز خواهرش تمام شود تا او بتواند با همان چادر نماز بخواند! در سالِ ۲۰۰۳م، چند ماه یا کمی بیشتر پس از سقوطِ نظامِ صدامِ ملعون، در نجف اشرف و در خیابان شارع‌الرسول، نزدیک به بیت (خانه) و دفترِ سیستانی قدم می‌زدم و به سمت [حرمِ] امیرالمؤمنين (ع) می‌رفتم. جوانی با من روبه‌رو شد و به من گفت: سلام علیکم. گفتم: و علیکم السلام و رحمةالله و برکاته. گفت: آیا به‌جز این، مرجعی سراغ داری (منظورش سیستانی بود)؟ گفتم: برای چه؟ گفت: من در مرکز نگهداری کودکان [بهزیستی]، مشغول به کار بودم. پس از سقوط نظام، ما را از آن شغل اخراج کردند. اکنون جایی سراغ ندارم تا به آن پناه ببرم، و چیزی هم ندارم که نیازهای خوراک و لباسِ مرا برطرف کند. به دفتر سیستانی رفتم، نگهبان به من گفت: «ما با مواردِ این‌چنینی کار نداریم!» متحیر و سردرگم ماندم. به او نگاه می‌کردم در حالی که دل‌شکسته بود. با خودم گفتم: اگر پدر و مادرِ این جوان هم گناهی کرده‌اند، گناه او چیست و چگونه چنین سخن دردآوری را به او می‌گویند؟! به من گفت: خواهش می‌کنم با من به دفتر سیستانی یا دیگران بیا تا مرا یاری دهند (او این را به من گفت، چون دید که من معمّم هستم). به او گفتم: حبیبی (عزیزم)، من وکیلِ مرجع یا از نزدیکان آن‌ها نیستم و وساطتِ مرا نمی‌پذیرند و درخواستِ مرا اجابت نمی‌کنند؛ بلکه اگر از آن‌ها برای خودم هم درخواست کمک کنم، به من نمی‌دهند. شاید پس از اما و اگر بدهند. [اما] او به من اصرار کرد. به او گفتم: شنیده‌ام که دفترِ شهید صدر، اکنون اموالِ ضریحِ امیرالمؤمنين را برعهده دارد و آن‌ها اموال را بین نیازمندان تقسیم می‌کنند. گمان می‌کنم آن‌ها، وجودِ مُعرّف یا واسطه یا مانند این‌ها را شرطِ لازم نمی‌دانند. نزد آن‌ها برو. گفت: شاید آن‌ها هم مرا طرد کنند و چیزی به من ندهند! گفتم: نه! من آن‌ها را می‌شناسم. آن‌ها از دیگران بسیار بهتر هستند، و ان‌شاالله به تو خواهند داد. گفت: نمی‌دانم کجا هستند. پس به سمت دفترِ آن‌ها که در مسجد رأس و در ضلع غربیِ مقام امیرالمؤمنين بود، اشاره کردم و او نزدِ آن‌ها رفت. بارها با چشم خودم دیدم، بلکه منظره‌ای عادی بود که چطور کودکان نیازمند، چند متر آن‌طرف‌تر از ضریح امیرالمؤمنين (یعنی در وسط حوزۀ علمیه) در زباله‌دان‌ها به‌دنبال روزی خود می‌گردند. در زباله‌دان‌هایی به‌دنبال غذا می‌گردند که بوی آن‌ها، آزاردهنده است و از آن‌ها مقداری خوراکی درمی‌آوردند که آمیخته به کثافات بود. منظره‌ای که دلِ انسان را خون می‌کند، به خدای بلندمرتبه قسم. اما کسی که تمام تلاشش شکمش است، کجا نسبت به نیازمندان و بینوایان و یتیمان، دلسوزی می‌کند؟! در هر حال، داستان‌ها بسیار زیاد است و آنچه گفتم، مُشتی نمونۀ خروار است، و کسی تصور نکند که بی‌عدالتی مالی تنها به مردم عادی و نیازمندان و بینوایان و یتیمان و زنان بیوه، اختصاص دارد؛ بلکه حتی بیشترِ طلبه‌های حوزۀ علمیه را شامل می‌شود. هریک از مراجع، اطرافیان و مریدان و طلابِ حامی‌اش را تأمين می‌کرد و آن‌ها را از اموالِ بی‌حساب، سیراب می‌ساخت؛ اما دیگران، سرنوشتشان سختی و گرسنگی و تهیدستی بود؛ مثلاً مقلدین سید شهید صدر (رحمه‌الله) اگر نگوییم همگیِ آن‌ها، اما به بیشترشان، شهریه و کمک مالی داده نمی‌شد و اگر هم داده می‌شد، از خرده‌نان‌های سفره‌های گسترده‌شان بود و با ده‌ها برابری که به پیروان و حامیانشان پرداخت می‌شد، برابری نمی‌کرد. برخی از طلبه‌های حوزۀ علمیه در مدارس، مجبور به خوردنِ نان خشکی بودند که متعفن و گندیده بود و این را به چشم خودم دیدم و شاید نویسندۀ این جملات از آن خورده باشد؛ در حالی که در طرفِ مقابلِ این طلبه‌های گرسنه (که پول خریدِ کتاب درسی هم نداشتند و [به همین خاطر کتاب‌ها را] به امانت می‌گرفتیم، آن هم کتب دست‌نویس که به‌سختی می‌توانستیم برخی جملات و کلمات را بخوانیم) در طرفِ مقابل، در همان مدرسه، طلبه‌هایی بودند که پیرو سیستانی یا حکیم یا نجفی بودند و به کتب دست‌نویس و موارد دیگر، نیازمند نبودند. بیرونِ مدرسه، طلبه‌هایی بودند که با خانواده‌شان در خانه‌های فرسوده و در شرایط ناگوار سکونت داشتند. شاید بیشترشان در سال نمی‌توانستند برای همسر و فرزندانشان لباس عید یا مانند آن بخرند. در حقیقت، با وجود سختیِ شرایط، سعادتِ من غیرقابل‌توصیف بود؛ آن هم به‌خاطر یک ‌چیز و آن اینکه [در آن حال] من می‌دانم که از اهلِ باطل و گمراهی منزجر هستم و هرچه باشند، برایشان جایگاهی قائل نیستم و هرکسی را که ـ‌مانند حیوان‌ـ همّ و غمّش شکمش باشد کوچک می‌شمارم. [کسی که] اگر دنیای بی‌‌مقدارِ او در امان باشد، [برایش] فرقی ندارد با چه‌کسی باشد؛ به‌طوری که دینش و اصولش و وجدانش را به‌خاطر مشتی پول می‌فروشد؛ در حالی که گمان می‌کند بهرۀ زیادی برده است! جامعه حوزوی در نجف اشرف، نمونۀ اختلاف طبقاتی در بالاترین سطوح آن است. آن‌ها به‌ به‌کار‌بردن اصطلاحِ «شأنيت» عادت کرده‌اند؛ یعنی مثلاً فلان طلبه که وکیلِ مرجع یا از نزدیکانِ اوست یا نزد آن‌ها در سطح علمی بالاتری است یا مسائلی مانند آن، شأنِ چنین طلبه یا وکیلی، چنین است که در خانه‌ای آن‌چنانی سکونت کند، و شأنِ او این است که فلان اتومبیل را سوار شود، و شأن او این است فلان چیزها را داشته باشد، الی آخر، و چیزهای غیر از آن در شأنشان نيست؛ و با این نمایش خنده‌دار، می‌خواهند بهره‌مندیِ نزدیکان و اطرافیان و تکبر و رفاهشان را با یک مجوز شرعی توجیه کنند و آن «شأنيت» است؛ یعنی این‌ها متعلق به شأن و مقامِ بلندی هستند. انگار آن‌ها بندگان برگزیده خداوند و طبقۀ اشراف هستند و دیگران برده بوده یا برایشان سزاوار نیست که آن‌طوری زندگی کنند که صاحبان شأن و مقام زندگی می‌کنند! و حال‌آنکه خود را به غفلت و بی‌توجهی زده‌اند از اینکه این موضوع عینِ طاغوتیَت و استبداد است که نه به سیرۀ رسول خدا محمد (ص) ارتباط دارد و نه به سیرۀ امیرالمؤمنین و امامانِ از نسل او. همانا امیرالمؤمنین در بخشش، بین همه مساوات و برابری را رعایت می‌کرد و به حرفِ کسی که به او پیشنهاد داد تا از سیره و روش معاویه پیروی کرده و در بخشش فرق بگذارد، گوش نداد؛ و پوشیده نیست آنچه بر امیرالمؤمنین گذشت و شورش دنیاطلبان علیه او و اجتماع منافقین در برابر او. اکنون مدافعان فقها به من خواهند گفت «شهریه‌های حوزه، بی‌تفاوت بین طلاب توزیع می‌شود». [در پاسخ] می‌گویم: بلکه مقدار شهریۀ آن‌ها برحسب درجۀ علمی طلبه است که تابع روش‌های [آموزشیِ] آن‌هاست و صرف‌نظر از این مطلب، برای آنکه به طلبه شهریه بدهند، باید پیش اساتید معینی که اطرافیان مرجعیت انتخاب کرده، درس بخواند، و نیز نباید از کسانی باشد که به مرجعیت و پیروانش می‌گوید بالای چشمتان ابروست و... . طلبه سال‌ها در حوزه سپری می‌کند و انواع تلخی‌های فقر را می‌چشد و بعید است به او شهریه بدهند، مگر پس از اما و اگرهایی؛ بلکه [باید گفت] هرگز به او شهریه نمی‌دهند تا اینکه از عیوب مرجعیت و سیاست‌های آن‌ها که منحرف از روش اهل‌بیت (ع) است، چشم‌پوشی کرده و زیر عبایشان باشد، یا اینکه ساکت باقی بماند و ببیند و دم نزند و در دلش پنهان نگه دارد تا آنکه بمیرد؛ اما اینکه طلبه‌ای مماشات نکند و از بیان حق ساکت نشود و با این حال شهریه هم بگیرد، این از نوادر روزگار است. و من بشخصه یکی از طلبه‌ها را می‌شناسم که پس از یکی دو ماه از ورودش به حوزه، شهریه می‌گرفت، شاید بپرسید چرا؟ جواب: چون مقلد سیستانی بود و وکیل سیستانی (فلانی) او را تأیید کرده بود! مثل او بسیار بسیار است و نسبت به نزدیکان و اطرافیان مراجع و افرادی که واسطه [پارتی] دارند، مسئله به شهریه ختم نمی‌شود؛ بلکه آنچه از زیر عبای مرجعیت برایشان می‌رسد، بی حد و حساب است! به‌گونه‌ای که می‌بینی فلان طلبه در مدت‌زمان کوتاه، خانه‌ای خریده یا ساخته و وسایلش و ... و ... و ... از کجا؟! طبیعتاً از اموال شرعی که مال امام مهدی (ع) است و این‌ها بر آن مسلط هستند و به‌جای آنکه صرفِ یتیمان و بینوایان و زنان بی‌شوهر که نیازمند آن مال هستند، بشود، می‌بینی که به‌آسانی روانۀ جمع این‌ها شده و یکی از آن‌ها را می‌بینی که انگار پروانۀ داخل پیله است! اما وُکلا و طلبه‌هایی که برای جمع‌آوری خمس در شهرها می‌گردند، برای آن‌ها سهم ثابتی از مالی که جمع می‌کنند وجود دارد؛ «نصف» یا «یک‌سوم» یا «یک‌چهارم» در کمترین حالت! پس هرچقدر آن طلبه و وکیل، در جمعی از تاجران و کشاورزان که مبلغ بیشتری از خمس را به‌دنبال دارد، تلاش کنند، نسبت و سهمِ آن‌ها بیشتر خواهد بود! طلبه‌ها را می‌بینی که از منبر بالا می‌روند و جهنم را نزدیکِ سرِ این بینوایانی قرار می‌دهند که به‌سختی کار می‌کنند و به‌زحمت غذایشان را فراهم می‌کنند. چرا؟ چون خمس نپرداخته‌اند و می‌بینی فکرش این است که چقدر از مال خمس جمع خواهد کرد و سهمش از آن چقدر خواهد بود؛ مثلاً اگر توانست پنج میلیون جمع کند، در کمترین حالت سهمش از آن، یک میلیون خواهد بود، و اگر مرجع برای او یک‌سوم یا نصف حساب کند، سهمش بسیار بیشتر از یک میلیون خواهد بود! و مردم را می‌بینی که با حُسن‌نیت و خوش‌بینی، اموالشان را به این وُکلا می‌پردازند، با این تصور که این اموال، به نیازمندان شرعی‌اش خواهد رسید؛ در حالی ‌که نمی‌دانند در کمترین حالت، یک‌چهارم آن به شکمِ این وکیل می‌رود و یک رِسید هم با مُهرِ مرجع برایشان می‌آید به نشانۀ اینکه: مبلغ تمام و کمال دریافت شده است! و این وکیل به خانه‌اش برمی‌گردد در حالی ‌که پُر از سرمستی و خوشحالی است؛ در حالی که اموال نیازمندان و یتیمانی را دزدیده است که چه بسا در مسیرش از آن‌ها عبور کند در حالی ‌که کیسۀ اموال آن‌ها در دستش است. آن‌ها را کف خیابان در حالتی غم‌انگیز می‌بیند و چه بسا طاقت ندارد که به آن‌ها نگاه کند! و نمی‌دانم چه مجوز شرعی وجود دارد برای این مکر و حیله‌ای که اگر واجب نبود حق بیان شود و نقطه‌های حروف گذاشته شود و سیرۀ عثمانی در آخرالزمان بیان شود، انسان حیا می‌کرد دربارۀ آن صحبت کند. در چنین شرایطی و در این فساد مالیِ شرم‌آور، سید احمدالحسن با اعتراضی بسیار محکم در مقابل این فساد مالی ایستاد، و در آن زمان بسیاری از طلبه‌های حوزۀ علمیه نیز او را در این مسیر حمایت کردند، و در حوزۀ علمیه غوغایی به پا شد که برخی از بزرگان حوزه نیز به آن وارد شدند؛ چراکه اخبارِ این اعتراض حتی به برخی از استان‌های عراق هم رسید و تنها محدود به نجف نبود و مردم شنیدند که در اینجا شخصی وجود دارد و جمعی از میان حوزۀ علمیه همراه او هستند که در مقابل فساد مالی حوزۀ علمیۀ نجف اشرف، اعتراض کردند، و من بشخصه در جریانِ این اعتراض بودم و اخبارش را از نزدیک می‌شنیدم و از حامیان آن بودم و با این سیاست مالی زشت، به‌شدت مخالف بودم. و از لطیفه‌های خنده‌دار (بدترین مصیبت، آن مصیبتی است که انسان را به خنده وا دارد [یک ضرب‌المثل عربی]) این است که چند روز پیش، از یکی از بوق‌های مرجعیت که از آن بهره‌مند است، خواندم که گفته بود احمدالحسن و حامیانش بر سیاست مالی مرجعیت اعتراض کردند، چراکه مرجعیت به آن‌ها شهریه نمی‌داد! و این جاهل نمی‌داند که هرکس در حوزه با سید احمدالحسن معاشرت داشته، او را به این ویژگی می‌شناسد که او از دریافت شهریه یا کمکی از مراجع خودداری می‌کرد؛ به‌خاطر عدالت‌نداشتنِ آن‌ها در تقسیم حقوق شرعی؛ و بسیاری از کسانی که از اعتراض سید احمدالحسن حمایت کردند، از کسانی بودند که از مراجع شهریه می‌گرفتند و برخی از آن‌ها رفتند و کارت شهریه را در صورت سیستانی و در دفترِ او انداختند، و با دریافت شهریۀ او مخالفت کردند تا بر فساد مالی آن‌ها اعتراض کرده باشند؛ به این امید که ولو قدری وجدانشان بیدار شده و از گمراهی‌شان بازگردند؛ یعنی این معترضین، فقط به‌خاطر خودشان اعتراض نکردند؛ بلکه به‌خاطر دیگران و به‌خاطر نیازمندان و بینوایان و مظلومان اعتراض کردند؛ وگرنه همان ‌طور که گفتم بسیاری از آن‌ها شهریه می‌گرفتند و در دفتر مراجع، شناخته‌شده بودند. اما خدا بکشد حسد و کینه و تعصب کورکورانه را که با صاحبش چه می‌کند! پس از این اعتراضی که سید احمدالحسن آن را رهبری کرد، اوضاعِ سیاستِ مالی مراجع کمی بهتر شد؛ اما بسیار محدود باقی ماند و اطرافیان مراجع و نزدیکان آن‌ها در تکبر و رفاهشان باقی ماندند، به حسابِ افرادی که تنگدستی و فقر، آن‌ها را نابود کرده است. سخن دراین‌باره بسیار طولانی و دارای شاخه‌های مختلفی است. اکنون آن را رها می‌کنیم، شاید در مناسبت‌های دیگر، از آن سخن به میان بیاید. ادامه دارد... مهدیین دوازده‌گانه از اولاد امام مهدی (ع)، در نگاه علما و محققان مهدویت قسمت پنجم: (بررسی آرای سید محمدباقر صدر، علی کورانی، سید کاظم حسینی حائری، صدرالدین قبانچی) نویسنده: نعیم احمدی 10ـ سید محمد باقر صدر سید محمد باقر صدر (متوفای 1359ش)، از علما و مراجع شیعه در کشور عراق، در کتاب جامعۀ فرعونی می‌نویسد: «به‌زودی، مهدی (ع) تمام اسباب فساد و انحراف را که در رأس آن ظلم فرعون‌ها و ستم آنان است، ویران می‌کند و جامعۀ عدل و قسط الهی را تأسیس و در تمام عرصه‌های حیات بشری روش‌هایی را ترسیم می‌کند. سپس بعد از ایشان دوازده خلیفه می‌آیند که در میان مردم با سنت و شیوه‌ای که حضرت بنیان‌گذاری کرده‌اند پیش می‌روند و در خلال حکومت این دوازده خلیفه، جامعۀ انسانی به درجه‌ای از کمال انسانیت و علم و اخلاق می‌رسد که به هیچ چیزی جز خداوند رغبت ندارد و در این برهه از زمان است که وارثان حقیقی زمین پدیدار می‌شوند. خداوند فرموده است: (وَ لَقَدْ کتَبْنَا فی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِی الصَّلِحُونَ إِنَّ فی هَذَا لَبَلَاغًا لِّقَوْمٍ عَبِدِینَ) (در زبور، بعد از ذکر نوشتیم که زمین را بندگان صالح من به ارث میبرند). [1]» [2] روشن است که سید محمد باقر صدر، مهدیین را خلفای جامعۀ اسلامی و حاکمان حکومتی می‌داند که امام مهدی (ع) بنیان نهاده است. روشن است که استناد سید محمد باقر صدر ـ‌بر اینکه مهدیین خلیفه هستند‌ـ به روایاتی مانند حدیث وصیت رسول خداست که در آن، مهدیین دوازده‌گانه خلفای الهی و جانشینان امام مهدی(ع) و حجت‌های معصوم الهی در زمان خود هستند. 11ـ علی کورانی شیخ علی کورانی در کتاب عصر الظهور می‌نویسد: «روایات دربارۀ مدت حکومت امام مهدی (ع) درطول حیاتش گرچه متعارض است، اما قول قوی نزد ما این است که حکومت او تا آخر دنیا ادامه خواهد داشت و بعد از امام مهدی (ع) مهدیون از فرزندان او حکومت خواهند کرد؛ سپس رجعت بعضی از انبیا و ائمه خواهد بود و آنان تا آخر دنیا حکومت خواهند کرد.» [3] او همچنین در کتاب معجم احادیث امام مهدی (ع) می‌نویسد: «احادیث منابع ما دلالت دارند که دولت الهی موعود، قرن‌ها توسط مهدی (ع) و سپس توسط مهدیین از فرزندانش امتداد خواهد یافت و خداوند برنامه‌هایی برای پیشرفت حیات بشری وضع کرده است... بااین‌حال، مرحوم بیاضی عاملی در شبهه افتاده است و احادیثی را که در زمینۀ دوازده مهدی بعد از امام مهدی (ع) آمده، رد کرده و با سید مرتضی در این موضوع مخالفت نموده است... و معنای کلام مرحوم بیاضی این است که «سید مرتضی ضمن دفاع از روایاتی که دلالت دارند پس از امام مهدی، تکلیف و امامت توسط مهدیین از فرزندان ایشان ادامه دارد، گفته است این منافاتی با این ندارد که امامان دوازده نفر باشند و نه بیشتر؛ زیرا آن‌ها اصل هستند و بقیه فروع آنان و امتداد آنان هستند.» اما مرحوم بیاضی جز به بعید شمردن‌های ظنی و تأویلات خلاف ظاهر در احادیث دوازده مهدی، نتوانسته کلام سید مرتضی و احادیث مهدیین را رد کند؛ و اینکه گفته است روایات مهدیین دوازده‌گانه خبر واحد هستند، علتش این است که به روایات متعددی که در این زمینه وارد شده، اطلاع نداشته است که ما بخشی از آن‌ها را نقل کردیم. حتی دیدم در کتب اهل‌سنت نیز در این زمینه روایاتی وجود دارد! و در پاسخ به تصور مرحوم بیاضی مبنی بر اینکه وقوع قیامت به دولت امام مهدی نزدیک است، می‌گوییم در روایات اهل‌بیت (ع) چنین چیزی نیامده است؛ همچنین با تفسیر اشتباه او از روایات که پس از دولت امام مهدی (ع)، دولتی نیست، موافق نیستیم؛ ضمن اینکه طبق این تفسیر، دولت اهل‌بیت بسیار کوتاه خواهد بود [و این مطلب صحیح نیست]!» [4] 12ـ سید کاظم حسینی حائری سید کاظم حائری ( از مراجع تقلید معاصر شیعیان در عراق و ایران)، در یک سخنرانی که با زبان عربی است و فیلم آن نیز موجود است، دربارۀ سه دسته از روایات که ممکن است تصور شود با یکدیگر تعارض دارند، سخنانی را ایراد می‌کند و معتقد است این سه دسته روایت با یکدیگر تعارض ندارند. این سه دسته عبارت‌اند از: 1. روایاتی که دلالت می‌کند حجت خداوند چهل روز پیش از قیامت ازدنیا می‌رود؛ 2. روایاتی که دلالت می‌کنند مهدیین از اولاد امام مهدی (ع) حجت‌های الهی هستند و قرون متمادی به قسط و عدل در زمین حکومت می‌کنند؛ 3. روایاتی که دلالت می‌کنند برخی ائمه (ع) رجعت می‌کنند. ترجمۀ گزیدۀ سخنان ایشان این است: «... سه دسته روایات از طریق شیعه وارد شده که من معتقدم بین آن‌ها تعارضی نیست و همۀ آن‌ها می‌توانند درست باشند. قِسم اول روایاتی‌اند که می‌گویند حجت، چهل روز پیش از قیامت، از دنیا می‌رود و کسانی که بعد از حجت می‌مانند بدترین مخلوقات خدا هستند و قیامت بر آنان واقع می‌شود... شاید کسی فکر کند منظور از حجت در این روایت، امام زمان (عج) است که عمرش تا چهل روز پیش از قیامت به طول خواهد کشید؛ اما بعد از دقت، درمی‌یابیم که معلوم نیست منظور از حجت، امام زمان (عج) باشد تا اینکه با دو قِسم روایت دیگر تعارض کند؛ زیرا حجت یعنی حجت خدا بر روی زمین و حجت خدا می‌تواند خود امام زمان (عج) باشد و ممکن است [یکی] از امامان باشد [که رجعت کرده است]؛ همان‌طور که از روایاتِ دربارۀ رجعت این احتمال می‌رود و ممکن هم هست این حجت از کسانی باشد که در روایات به‌نام مهدیین نام‌گذاری شده‌اند که از فرزندان امام زمان (عج) هستند و سال‌های طولانی زندگی، و به عدل حکومت خواهند کرد و این، قِسم سوم روایات هستند. به ‌نظر من بین این سه دسته روایات، تعارضی وجود ندارد و هر سۀ آن‌ها می‌توانند درست باشند. روایاتی که می‌گویند حجت خدا چهل روز پیش از قیامت از دنیا می‌رود، خبر واحدی است که در کتاب الکافی روایت شده است ... شاید کسی فکر کند منظور از حجت در این روایت، امام زمان (عج) است؛ حال آنکه حجت عنوانی عام است که امام زمان (عج) فقط یکی از مصادیق آن است. و اما دستۀ دوم روایاتی هستند که قائل به دوازده مهدی هستند، و طبق این دسته از روایات، حجت وفات می‌کند و بعد از او اولادش می‌آیند که به عدل و قسط حکومت می‌کنند و این اولاد، مهدیین نامیده شده‌اند. در تمام این روایات، تعداد این مهدیین ذکر نشده، اما در برخی از آن‌ها، تعدادشان مشخص شده است و آن‌ها دوازده نفر هستند. روایات این دسته فراوان و متعدد است که از جملۀ آن‌ها حدیثی است که در کتاب غیبت شیخ طوسی آمده است (حدیث وصیت رسول خدا در شب وفات)... . دستۀ سوم، روایاتی‌اند که دربارۀ رجعت ائمه (ع) وارد شده است... من بین این سه دسته روایات تعارضی نمی‌بینم. حجت در روایات دستۀ اول را می‌توان طوری تفسیر کرد که شامل مهدیین شود یا شامل امامانی دانست که بعد از آن رجعت می‌کنند؛ و این‌گونه بین روایات دستۀ اول با روایات دستۀ دوم و سوم جمع می‌شود. شاید ابتدا مهدیین بیایند و سپس ائمه رجعت کنند و شاید ابتدا ائمه رجعت کنند و سپس مهدیین بیایند؛ همۀ این‌ها احتمالش هست و در نتیجه، بین این سه دسته روایت تعارضی نیست و با همدیگر هماهنگ هستند.» [5] همان ‌طور که از سخنان سید کاظم حائری روشن است، ایشان مهدیین را حجت‌های الهی می‌داند؛ و می‌دانیم طبق روایات متواتر، کسی غیر از انبیا و اوصیا و امامان، حجت الهی شمرده نمی‌شود؛ در هیچ روایتی نیز دیده نشده که جز اینان شخص دیگری حجت الهی شمرده شود؛ بلکه مکرراً این وصف دربارۀ امامان آمده است [6] و دربارۀ حجت‌های الهی گفته شده که خداوند هیچ‌گاه زمین را بدون حجتی الهی رها نمی‌کند [7] و افراد اگر حجت زمان خودشان را نشناسند یا با آن‌ها گمراه تلقی می‌شوند و به مرگ جاهلی مرده است؛ [8] زیرا آنان عروة الوثقی و امامان هدایت هستند و زمین بدون آنان، در چشم برهم زدنی، اهلش را در خود فرو می‌برد. [9] روشن است چنین اوصافی شایستۀ کسی جز معصومان و اوصیای خداوند نیست؛ بنابراین از نگاه سید کاظم حائری مهدیین دوازده‌گانه ضرورتاً باید معصوم و دارای مقام امامت باشند. تنها اشکالی که در سخنان او دیده می‌شود این است که دو احتمال برای بعد از وفات امام مهدی (ع) ذکر می‌کند: 1. ابتدا مهدیین بیایند و سپس ائمه رجعت کنند؛ 2. ابتدا ائمه رجعت کنند و سپس مهدیین بیایند! فرض اخیر (ابتدا رجعت شود و سپس مهدیین) فرضی است که هیچ شاهدی از روایات ندارد و بلکه شواهد فراوانی بر خلافش وجود دارد و طبق روایات، بطلان این فرض روشن است و همین حدیث وصیت که سید کاظم حائری آن را نقل می‌کند، برای بطلان این فرض کافی است؛ زیرا در حدیث وصیت، تصریح شده بعد از دوازده، امام دوازده مهدی می‌آیند و امام مهدی (ع) خلافت را به فرزندش احمد می‌سپارد. آیا سخنی واضح‌تر و صریح‌تر از این می‌توان یافت که حکومت مهدیین بلافاصله بعد از وفات امام مهدی (ع) آغاز می‌شود؟! بنابراین ناگزیر، عالَم رجعت پس از حکومت مهدیین خواهد بود. 13. صدر‌الدین قبانچی صدرالدین قبانچی در کتاب «الحرکة الإصلاحیة من الحسین(ع) إلی المهدی(ع)» [10] ص 59 می‌نویسد: «شاید کسی بگوید، بعد از این همه صبر و انتظار طولانی برای ظهور منجی بشری، این مدت کوتاهی که برای حکومت امام مهدی (ع) ذکر شده، چه ارزشی خواهد داشت؟ اما خوب است بدانیم حضرت مهدی (ع) نوزده سال حکومت می‌کند و بعد از او خلیفه‌ای حکومت می‌کند که او نیز ملقب به مهدی است و او از مهدیین و وارثان امام منتظر (ع) و از خلفای اوست و 309 سال حکومت می‌کند؛ یعنی امام منتظر (ع) نوزده سال حکومت می‌کند و بعد از ایشان، حکومت مردی است که یکی از جانشین مهدی (ع) است و او بعد از مهدی ما 309 سال حکومت می‌کند. سپس روایات فراوان دیگری وجود دارد که می‌گویند بعد از مهدی (ع)، یازده مهدی یا دوازده مهدی وجود دارد. اگر بپذیریم که فرضاً هریک از آنان صد سال حکومت کند مجموع آن‌ها می‌شود 1100 سال و هنگامی که اولینِ آنان 309 سال حکومت کند مجموع حکومت این‌ها (یعنی مهدیین دوازده‌گانه) می‌شود 1409 سال، و امام مهدی نیز که بنابر مشهورترین روایات 19 سال حکومت می‌کند، مجموع این‌ها می‌شود 1428 سال. روایات فراوان دیگری وجود دارد که می‌گوید دولت امام مهدی (ع) تا زمان نابودی خلق ادامه دارد که معنایش وجود حکومت عدل است، بدون اینکه ضرورت داشته باشد که توسط خود امام مهدی (ع) باشد؛ بلکه این حکومت که بر اساس حق است وجود دارد و تا برپایی ساعت، زمین را پر از عدل و داد می‌کند.» سخنان صدرالدین قبانچی بر خلافت مهدیین بعد از امام مهدی (ع) روشن و بی‌نیاز از توضیح است. ---- پانوشت: 1. انبیاء، 105 و 106. 2. المجتمع الفرعونی، ص175، فصل سوم، باب چهارم. 3. عصر الظهور، ص266. 4. معجم احادیث امام مهدی ص 297. 5. https://www.youtube.com/watch?v=euRJkq9MGEY 6. عَنْ أَسْوَدَ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ: کنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) فَأَنْشَأَ یقُولُ ابْتِدَاءً مِنْ غَیرِ أَنْ یسْأَلَ نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَینُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ (بصائرالدرجات، ج1، ص61). اسود بن سعيد گفت خدمت حضرت باقر (ع) بودم بى‌آنكه چيزى از آن جناب بپرسند فرمود: «ما حجت خدا و باب اللّه و لسان خدا و وجه اللّه و عين اللّه در ميان مردم هستيم. ما فرمانروايان امر در ميان مردم هستيم.» 7. عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: وَ اللَّهِ مَا تَرَک الْأَرْضَ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ آدَمَ إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ یهْتَدَی بِهِ إِلَی اللَّهِ وَ هُوَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ وَ لَا تَبْقَی الْأَرْضُ بِغَیرِ إِمَامٍ حُجَّةِ اللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ (بصائرالدرجات، ج1، ص 485). امام باقر(ع) فرمود: «به خدا قسم از زمان مرگ آدم تاكنون خداوند زمين را از امامى كه موجب هدايت مردم شود كه حجت خدا بر بندگان است خالی نگذارده و در آينده نيز خالى از حجت نخواهد بود.» 8. امیرالمؤمنین (ع): أَدْنَی مَا یکونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالًّا أَنْ لَا یعْرِفَ حُجَّةَ اللَّهِ تَبَارَک وَ تَعَالَی (الکافی، ج2، ص 415). امیرالمؤمنین (ع): «كمترین چيزى كه بنده به‌واسطۀ آن گمراه شود اين است كه حجت خداى تعالى و گواهش را بر بندگانش نشناسد.» عن الرضا (ع): ...أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ‏ تَعَالَی عَلَی خَلْقِهِ فِی کلِّ عَصْرٍ وَ أَوَانٍ وَ أَنَّهُمُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَی وَ أَئِمَّةُ الْهُدَی وَ الْحُجَّةُ عَلَی أَهْلِ الدُّنْیا إِلَی أَنْ یرِثَ اللَّهُ‏ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیها وَ أَنَّ کلَّ مَنْ خَالَفَهُمْ ضَالٌ‏ مُضِلٌّ بَاطِلٌ تَارِک لِلْحَقِّ وَ الْهُدَی وَ أَنَّهُمُ الْمُعَبِّرُونَ عَنِ الْقُرْآنِ وَ النَّاطِقُونَ عَنِ الرَّسُولِ (ص) بِالْبَیانِ وَ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یعْرِفْهُمْ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیةً. (عیون اخبارالرضا، ج2، ص 122) امام رضا(ع) فرمود: «زمين در هیچ زمانی از حجّت خدا بر خلق خالى نمى‌شود و ايشان ريسمان محكم، ائمّۀ هدایت و حجّت بر اهل دنيا هستند تا زمانى‌ كه زمين و آنچه بر اوست نزد خدا بازگردد. و نيز مخالف ايشان،گمراه و گمراهگر است و راه حق و هدايت را رها كرده، و اينكه ايشان معبّر قرآن و بيان‌كنندۀ سخن رسول‌اند. هركه بميرد و ايشان را نشناسد بر جاهليت مرده است.» 9. عَنْ سُلَیمَانَ الْجَعْفَرِی قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع قُلْتُ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ‏ قَالَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ طَرْفَةَ عَینٍ مِنْ حُجَّةٍ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا (بصائرالدرجات، ج1، ص 489) سلیمان جعفری گوید: از امام رضا(ع) سؤال کردم و گفتم: آیا زمین از حجت خالی می‌ماند؟ امام فرمودند: «اگر زمین چشم‌بر‌هم‌زدنی از حجت خالی بماند هر‌آینه اهلش را فرو می‌برد.» 10. گفتنی است که این کتاب را نشر مرکز پژوهش‌های تخصصی در مورد حضرت مهدی (عج) در نجف با مدیریت سید محمد قپانچی و زیر نظر دفتر آقای سیستانی منتشر کرده است. هدایت‌یافتگان، راهنمایان در تاریکی‌اند! به‌قلم: سید علاء علوی کودکی که به‌خاطر بازی کودکانه‌اش دعا می‌کند باران نبارد، درست مانند کسی است که به‌خاطر زیاده‌خواهی خویش حاضر است تمام مردم جهان را از دم تیغ بگذراند، قوانین الهی را به نفع مصلحت خویش تأویل و تفسیر کند و به‌نام دین همۀ مردم را به گروه‌های مختلف تقسیم‌بندی کند. هرکه طرف او باشد دوست و در غیر این صورت دشمن است. دنیاطلبی زاییدۀ غریزۀ حیوانی خودخواهی اوست. کشش قطب حیوانی اهمیت بعد انسانی را واجب کرده است؛ قطبی که انسان را از درون پالایش داده و آموزه‌های دین را سکوی پرتاب به‌سوی انسان‌شدن قرار داده، تا جایی که مسجود ملائکه گردد. انسان، شدن است و این مرحله به یک برنامۀ منسجم، هدفمند و قانونمندی نیاز دارد که نیازهای انسان را در این کارزار بشناسد و راهنمایی کند. حیوانیت ایجاب می‌کند که تنها خود را ببینی، مصلحت خود را مطرح کنی و نظر خود را بر کرسی بنشانی که همین منجر به ظلم به خود و دیگران شده است؛ چه در مقیاس خرد که به فرد مرتبط باشد و چه در مقیاس کلان که باعث ایجاد جنگ‌های خانمان‌سوز می‌شود ـ‌که بارها و بارها بشریت تجربۀ سخت و سنگین آن را به چشم خود دیده است‌ـ نتیجۀ همین دیدگاه تنگ‌نظرانه به جهان و پدیده‌هاست. هدایت‌یافتگان و متذکران که حقیقت را از دید نظام ارزشی الهی شناخته‌اند، هم‌گام و هم‌سو با آن، مکلفان را از تاریکی به نورانیت و از حیوانیت به انسانیت رهنمون می‌کنند. (یخرجهم من الظلمات الی النور) یعنی این فرستادگان که تجلی ارادۀ الهی هستند با تزکیه و تعلیم، مردم را از وادی جهالت به وادی مقدس شناخت می‌رسانند. اساس و بن‌مایه و شالودۀ برنامه رهبران الهی در این کارزار، خودسازی و جهاد با نفس است. خود، خودساخته هستند و بهترین الگو؛ راه‌یافته و بهترین راهنما؛ گوش درون را به ندای الهی سپرده و دیدۀ خود را به نور الهی روشن کرده، سمیع و بصیر در میان خلق شده‌اند. تجلّیگَه خود کرد خدا دیدۀ ما را در این دیده در آیید و ببینید خدا را جهان ما جهان ظلمت و تاریکی مطلق است و کسی راه به جایی نمی‌برد مگر اینکه این راه‌یافتگان دست یاری به‌سوی او دراز کنند و نجاتش دهند؛ لازمۀ این پیروزی دشمنی‌نکردن و سپردن عنان عقل و نفْس به دست رهبران الهی است. این رهبران الهی نفس چموشِ زیاده‌خواهِ سیری‌ناپذیر ما را با عقل الهی خود لگام زده و در مسیر تکامل انسانی قرار می‌دهند. نفس انسان را که مملو از ظلم و ستم گشته، پر از عدل و داد می‌کنند تا این انسان، انسانی بشود که در پروسۀ جهانی‌شدن عدل و داد نقش بازی کند. نکتۀ مهم اینکه در این پروژۀ بزرگ انسان‌سازی نقش بصیرت به‌خوبی پیداست. آگاهی، شاه‌کلید هم‌گامی با اهداف بزرگ این پروژۀ عظیم الهی است. رهبران الهی همان کسانی هستند که خداوند به شایستگی آن‌ها آگاهی دارد. (اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ) (خدا بهتر می‌داند که در کجا رسالت خود را مقرر دارد). (انعام، ۱۲۴) طی این مرحله بی‌همرَهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی! قانون که همان کتاب الهی است (فیه تبیان لکل شی) چارچوب اجرایی این پروژه است؛ و مواد خام این پروژه، نفوس آدمیانی است که باید به انسان‌هایی تبدیل شوند که هدف الهی خلقت را به منصۀ ظهور برسانند. بگذار باران ببارد تا بازی بسیاری از بازیگران صحنۀ شیطانی به هم بریزد!