نشریه زمان ظهور 144
سید احمدالحسن را اینگونه شناختم اندکی از آن چیزی را که از سید احمدالحسن شناختم، مینگارم بهقلم شیخ ناظم عقیلی قسمت اول حمد و ستایش تنها مخصوص خداوند است او که از فضل و رحمت بیپایانش بر ما منت نهاد و حجتهای برگزیدهاش را مبعوث کرد تا در این دنیای ظلمانی، همچون ستارگان روشنیبخش راه مؤمنین باشند؛ و اینک در آخرالزمان چشمها به طلوع ستارۀ صبح روشن است! این سلسلهنوشتار که در پنج قسمت تقدیم شما همراهان گرامی میشود، تنها قطرهای از دریای عظیم شخصیت سید احمدالحسن و اخلاق کریمانۀ اوست که بهقلم شیخ ناظم عقیلی جاری شده است تا در روزگاری که ستمگران ما را از نعمت همنشینی با ایشان محروم ساختهاند الهامبخش روح تشنگان باشد. از خداوند سبحان مسئلت داریم که در امر تمکین مولایمان گشایشی حاصل کند و توفیق معرفت و همراهی با ایشان تا رسیدن به ملأ اعلا را روزی ما گرداند. آمین یا رب العالمین من شیخ ناظم العقیلی، اهل عراق، استان میسان، و از طلاب حوزۀ علمیه در نجف اشرف، هنگام آغاز دعوت مبارک یمانی در سال 2002م [۱۳۸۱ش] در شهر نجف و در منطقۀ نصر (حیالنصر) سکونت داشتم، و از اولین مؤمنان به این دعوت بودم، الحمدلله و المنّة، و از خداوند میخواهم که مرا ثابتقدم قرار داده و عاقبتم را بر ولایت و یاری امام مهدی و فرزندش و وصی و فرستادهاش سیداحمدالحسن ختم کند. همانا او شنوا و اجابتکننده است. عبدالسلام بن صالح هروی می گوید: از امام رضا (ع) شنیدم که فرمود: «خداوند بندهای را رحمت کند که امر ما را زنده میکند.» به ایشان عرض کردم: امر شما چگونه زنده میشود؟ ایشان فرمود: «علوم ما را بیاموزند و آن را به مردم آموزش دهند؛ چراکه مردم اگر نیکیهای سخنان ما را بدانند، از ما پیروی میکنند. .» [1] ازاینرو و نیز از باب خیرخواهی و صلاح و هدایت مردم، و افزایش معرفت و شناخت مؤمنین، اندکی از آن چیزی را که از سید احمدالحسن ـوصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) و یمانی موعودـ شناختم، مینگارم. پس میگویم: خداوند بلندمرتبه فرمود: (ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد). (هيچ سخنى را به زبان نمىگويد جز اينكه نزد آن [براى نوشتن و حفظش] نگهبانى آماده است). [2] او را اینگونه شناختم: سید احمدالحسن وصی و فرستادۀ امام مهدی (ع) و یمانی موعود، اولین مهدیین و طالعالمشرق، ستارۀ صبح و سِپَر داوود، سعدالسعود و نشانۀ معبود، درود خداوند بر ایشان و بر پدران و فرزندانشان، تا زمانی که خورشید طلوع و غروب میکند و تا زمانی که باد میوزد و ساکن میشود، درود همیشگی تا زمانی که شب و روز وجود دارد و تا زمانی که انسان و جن نفس میکشند. از روز اولی که او را شناختم تاکنون او صاحب قرآن است، از قرآن جدا نمیشود و قرآن نیز از او جدا نمیگردد. در تلاوت آن و تدبر در معانیاش غوطهور است و آن را تفسیر و تأویل میکند. شب را تا به صبح مشغول شرح و بیان و آموزش آن، همراه ما سپری میکند. همیشه ما را نسبت به حفظ و تلاوت قرآن و تدبر در آن و برگرفتنِ عبرت و حکمت از آیات و قصههایش تشویق میکند و اینکه آن را بهعنوان نماد و قانون و روش و جامه برگیریم. تفسیر یا تأویل قرآن بر او دشوار نیست. گویی از دریایی مینوشد که فروکش نمیکند. برای هر سؤالی پاسخ آماده دارد. غواصی است که مرواریدهای قرآن را استخراج میکند و در بطنهای آن تعمّق میکند. گویی از صدها سال قبل، نزد او به امانت بوده است. او اینچنین است؛ چیزی از قرآن بر او متشابه نیست، بلکه همۀ قرآن در هر لحظه نزد او محکم است. خداوند بلندمرتبه میفرماید: (بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ۚ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ) (ولی این آیات روشنی است که در سینۀ صاحبان علم جای دارد؛ و آیات ما را جز ستمگران انکار نمیکنند). [3] او را اینگونه شناختم: با محبت اهلبیت و شیعیان نیکشان مأنوس است. شبانهروز از آنها یاد میکند. وقتی با او معاشرت میکنی یقین پیدا میکنی که این مرد، فطرتش بر محبت اهلبیت (ع) سرشته شده است، و ذکر و یاد آنها از زبانش نمیافتد. او یا از فضائل و مقامات و کرامات اهلبیت یاد میکند یا احادیث و زندگانی و روش آنها را تبیین میکند و شرح میدهد. هرکسی را که از او حرفشنوی دارد، به پایبندی به روش و اخلاق اهلبیت و اجرای آن بهشکل عملی و واقعی در بین مردم، فرامیخواند. نه فقط بهشکل زبانی. او را اینگونه میبینی که در برابر کسی که مخالف قرآن و روایات محمد و آلمحمد است، بهشکل محکم و انعطافناپذیر میایستد؛ اگرچه شخص مخالف نزدیکترین و محبوبترین فرد نزد او باشد، و اگرچه مخالفتِ او در نگاه برخی از افراد، جزئی باشد. اما او مماشات و سازش نمیکند؛ بلکه بسیار تلاش میکند تا اصحاب و مرتبطین و پیروانش را مطابق قرآن و اخلاق آلمحمد بسازد. هرکس را با توجه به حالش و با توجه به آنچه در اصلاح و ساختن او مفیدتر است. همیشه مردم را با ترازوی راه و روش و اوامر و نواهی و اخلاقِ محمد و آلمحمد میسنجد؛ پس ثقلین دو کفۀ ترازوست و هرگز ثقل سومی وجود ندارد. او را اینگونه میبینی که همواره همۀ بدعتها و انحرافات و مخالفتها با ثقلین را رد میکند؛ همان ثقلینی که رسول خدا به تمسک به آن دو وصیت نمود و فرمود فقط آن دو راه نجات هستند و لا غیر؛ پس بهجز «آیه و روایت» نزد او چیزی نمیبینی، و غیرِ این دو از نگاه او باطل است، مگر آنکه موافق این دو یا برگرفته از آنها باشد. بهشدت این را رد میکند که تشریع دین الهی تابع عقلهای ناقص و نظرات و هوای نفس باشد؛ با استناد به آنچه در این خصوص بهشکل متواتر از اهلبیت وارد شده و قرآن کریم نیز با صدای رسا بیان میکند. او را اینگونه شناختم: عاشق زیارت ضریح مقدس پیامبران و فرستادگان و ائمۀ طاهرین و یارانِ برگزیدۀ آنها و تبرّکجستن به آنها و به مقاماتشان در پیشگاه خداوند بلندمرتبه بود. مخصوصا زیارت امیرالمؤمنین و امام حسین و برادرش ابوالفضل العباس و امام کاظم و امام جواد و امام هادی و امام عسکری (ع). و به زیارت امام حسین (ع) با پای پیاده مراقبت داشت حتی در زمان طاغوت صدام لعنةاللهعلیه. در آن زمان اینگونه زیارتکردن بهشدت ممنوع بود و چه بسا کار به کشتهشدن و زندان و شکنجۀ شدید میکشید. همۀ ما را به زیارت امامان و توسل بهوسیلۀ آنها به درگاه خداوند، ترغیب مینمود، و ماهیت آداب زیارت و حقیقت آن را به ما میآموخت. هنوز به یاد دارم که در روزی از روزها، وقتی به زیارت کربلای مقدسه رفتیم و به قسمتِ ضریح امام حسین (ع) وارد شدیم، دیدیم دعا خواندنِ سید احمدالحسن نزد سر امام حسین (ع)، زیاد طول نکشید، و دیدیم بهشدت غمگین و ناراحت و دلشکسته است و اشک در چشمانش حلقهزده. هنگامیکه از کنار ضریح امام حسین (ع) بیرون رفتیم، علت را از او جویا شدیم یا اینکه خودش به ما فرمود که وقتی به قسمت ضریح وارد شد، ندایی از داخل ضریح شنید که میگفت (نقل به مضمون): این مردم مرا طواف میکنند ولی حق مرا نمیشناسند، و همۀ آنها میآیند تا از من بخواهند و طلب کنند، و یکی نیامده که به من چیزی ببخشد. پس سید احمدالحسن میفرماید: هنگامیکه نزد سر امام حسین (ع) ایستادم، فقط گفتم: «يا أباعبدالله فداؤك نفسي وأهلي ومالي» «ای اباعبدالله جانم و خانوادهام و مالم فدای تو باد» و سپس نماز زیارت خواندم. در آن زمان درسی رسا و بلکه دروسی را در رابطه با هدف از زیارت ائمه [از سید احمدالحسن] آموختیم؛ یکی از آن دروس این است که زیارت، تجدید میثاق و تجدید بیعت با معصوم در فدا نمودن جان و اهل و مال بهخاطر دین خداوند بلندمرتبه باشد، و اینکه زائر صادقانه نیت کند که در مسیر امام حسین گام بردارد؛ مسیر شهادت و رها نمودن همۀ صورتهای طواغیت؛ حتی اگر بهخاطر آن نسبت به همۀ داراییمان مکلف شویم؛ زیرا امام حسین عذری برای عذرآورنده و حجتی برای احتجاجکننده باقی نگذاشت. او برای دین خداوند جان و مال و آبرو و فرزندانش را پیشکش کرد، حتی شیرخواره را؛ و او زینب را پیشکش کرد ـو تو چه میدانی زینب کیستـ او را در میان نجس ترین مخلوقات خداوند بدون یاور و کمکدهنده و کفیل رها کرد. او را بین گرگان درنده و بین شمر ملعون و یزید گنهکار متعفن رها نمود؛ و بر من بسیار سخت است که به این مصیبت بزرگ بپردازم. مصیبتی که مؤمن باید در رابطه با آن درنگ کرده و از روی حسرت و سوز دل نسبت به آلمحمد، اشک بریزد و آنچه پس از جد آنها مصطفی بر آنها روا داشته شد، و جنایتی که این امت در حق آنها روا داشتند؛ در حالی که خداوند بلندمرتبه اجر دین را مودت و دوستداشتن آنها قرار داد. آری، آموختیم که زیارت ائمه فقط برای درخواست نیازها نیست؛ بهگونهای که همّ و غم زائر، خودش و موضوعات مربوط به خودش باشند؛ بلکه هدفِ والاتر این است که مؤمن به زیارت برود تا خودش و داراییهایش را برای زندهکردن راه حسین و خاندان حسین بدهد و گره و پیمانی در این خصوص ببندد که تغییر نکرده و از بین نمیرود. همچنین از سید احمدالحسن آموختیم که شایسته است مؤمن پیش از رفتن به زیارت مرقدهای ائمه، بهسوی خداوند دعا کرده و به او توسل کند تا او را به انجام یک زیارت حقیقی موفق گرداند. زیارتی که مقبول و مایۀ رستگاری بوده و برای روزی که مال و فرزندان انسان سودی نمیرسانند ذخیره باشد؛ و پس از آن به زیارت برود. همچنین از سید احمدالحسن آموختیم که زیارتِ ائمه، صرفاً بهمعنای پیادهرفتن بهسویشان و لطمهزدن [بر صورت] و گریه برایشان نیست؛ بلکه زیارتشان مانند نماز است. قرآن میفرماید: (... نماز [انسان را] از زشتیها و گناه بازمیدارد، و یاد خدا بزرگتر است؛ و خداوند میداند شما چه کارهایی انجام میدهید). [4] نباید اینگونه باشد که زائر بهسوی امام حسین (ع) پیادهروی کند، درحالی که با طواغیت و ظالمین بیعت کرده و دوستدار و یاورِ آنهاست؛ بلکه باید مصداقی از مصادیق قیام امام حسین (ع) در برابر طواغیت و ظالمین باشد ـهرکسی بسته به شرایط و تواناییاشـ و در این هنگام پیش از آنکه امام حسین (ع) را با جسم خود زیارت کند با روحش و قلبش زیارت کرده است؛ یعنی انسان از جهتِ سخنگفتن و عملکردن در ظاهر و باطن، زائر امام حسین (ع) باشد؛ چراکه [در روایت آمده:] «چه بسیار قاری قرآنی که قرآن آنها را لعنت میکند.» همچنین چه بسیار شخصی که بر حسین گریه کرده و لطمه زده و او را زیارت کرده، و حسین او را لعنت میکند؛ به خدا پناه میبریم. چراکه ما در برابر حسین (ع) میایستیم و او را با زیارت عاشورا زیارت کرده و در آن چنین میخوانیم: «پس خدا لعنت کند مردمی را که پایه و اساس ستم و بیدادگری را بر شما آلمحمد قرار دارند، و خدا لعنت کند مردمی را که کنار زدند شما را از مقام مخصوصتان و دور کردند شما را از آن مرتبههایی که خداوند آن رتبهها را به شما داده بود، و خدا لعنت کند مردمی که شما را کشتند و خدا لعنت کند آنان که تهیۀ اسباب کردند برای کشندگان شما تا آنها توانستند با شما بجنگند. بیزاری میجویم بهسوی خدا و بهسوی شما از ایشان و از پیروان و دنبالروندگانشان و دوستانشان. ای اباعبداللّه من تسلیمم، و در صلحم با کسی که با شما در صلح است و در جنگم با هرکس که با شما در جنگ است تا روز قیامت؛ و درخواست میکنم از خدایی که مرا گرامی داشت بهوسیلۀ معرفت شما و معرفت دوستانتان؛ و روزیام کند بیزاریجستن از دشمنانتان را، به اینکه قرار دهد مرا با شما در دنیا و آخرت، و پابرجا دارد برای من در پیش شما گام راست و درستی (و ثباتقدم) در دنیا و آخرت، و از او میخواهم که برساند مرا به مقام پسندیدۀ شما در پیش خدا و روزیام کند خونخواهی شما را با امام راهنمای آشکار گویای (به حق) که از شما آلمحمد است.» [5] پس آیا زائر حقیقتاً و عملاً از «قاتلان حسین و پیروان و دنبالروندگانشان و دوستانشان» تا روز قیامت بیزار است؟ و آیا او از جهت عملی در این کلامش صادق و راستگوست: «من تسلیمم و در صلحم با کسی که با شما در صلح است و در جنگم با هرکس که با شما در جنگ است تا روز قیامت»؟ و آیا او حقیقتا در این دعایش صادق است: «و روزیام کند خونخواهی شما را با امام راهنمای آشکار گویای (به حق) که از شما آلمحمد است»؟! اگر چنین نیست پس در امان نیست از اینکه لعنتکنندۀ خودش باشد، هنگامی که میگوید: «پس خدا لعنت کند مردمی را که پایه و اساس ستم و بیدادگری را بر شما آلمحمد قرار دارند، و خدا لعنت کند مردمی را که کنار زدند شما را از مقام مخصوصتان و دور کردند شما را از آن مرتبههایی که خداوند آن رتبهها را به شما داده بود، و خدا لعنت کند مردمی که شما را کشتند و خدا لعنت کند آنان که تهیۀ اسباب کردند برای کشندگان شما تا آنها توانستند با شما بجنگند. بیزاری میجویم بهسوی خدا و بهسوی شما از آنها و از پیروان و دنبالروندگانشان و دوستانشان.» پس هر زمینی کربلاست و هر روزی عاشورا؛ و در هر زمانی یزید و شمر و شریح قاضی وجود دارد. موضع ما در قبال آنها چیست؟ و دیگر دروس و پندهایی که در روش الهی محمدی علوی حسنی حسینی مهدوی از سید احمدالحسن آموختیم. اینکه همۀ جلوههای دروغ و نیرنگ و ریا و دورویی را رها کنیم و در هرچیزی صادق و روراست بوده و سخنان ما مثل اعمال ما باشد و ظاهر ما چون باطن ما باشد؛ وگرنه ما از ملعونین و طردشدگان از درگاه رحمت خداوند خواهیم بود؛ خداوند ما را از آن در امان بدارد. ادامه دارد... ---------- پانوشت: 1. عيون أخبارالرضا ع، ج۲، ص۲۷۵. 2. ق، ۱۸. 3. عنكبوت، 49. 4. عنکبوت، ۴۵. 5. مصباحالمتهجد، ص۷۷۴ و ۷۷۵. مهدیین دوازدهگانه از اولاد امام مهدی (ع)، در نگاه علما و محققان مهدویت قسمت سوم (بررسی آرای شریف مرتضی، شیخ علی نمازی، محدث نوری) نویسنده: نعیم احمدی 5ـ شریف مرتضی شریف مرتضی مینویسد: «ما به قطعیت نرسیدیم که بعد از وفات حضرت صاحبالزمان، محمد بن الحسن (ع)، تکلیف از انسانها زایل میشود؛ بلکه ممکن است جهان، بعد از ایشان، زمانی طولانی باقی بماند و جایز نیست که بعد از ایشان، زمان از وجود ائمه خالی باشد؛ بلکه جایز است ائمهای باشند که حفاظت و صیانت از دین و مصالح اهل آن را برعهده بگیرند، و این امر با راه و روش ما در امامت تناقضی ندارد؛ زیرا آنچه ما به آن تکلیف شدهایم این است که امامت دوازده امام را قبول داشته باشیم و این عقیده را بهشکل واضح بیان کنیم؛ زیرا این عقیده است که اکنون محل اختلاف و نیاز ماست؛ لذا گفتن این قول [که بعد از امام دوازدهم، امامان دیگری باشند] باعث نمیشود که از عنوان دوازدهامامیبودن خارج شویم؛ زیرا این عنوان نزد ما به کسی که به دوازده امام اعتقاد داشته باشد اطلاق میشود و ما این موضوع را اثبات کردهایم و [از میان فرقههای اسلامی] فقط ما به این عنوان نامگذاری شدهایم و نه دیگران.» [1] کلام شریف مرتضی واضح است. او نیز بهطور قطع و یقین اعتقاد ندارد که امامت با وفات امام مهدی (ع) پایان مییابد؛ بلکه جایز میداند ائمهای بعد از امام دوازدهم باشند که از حجتهای الهی باشند. از کلام شریف مرتضی روشن است منظور او از امامانی که جایز است بعد از امام مهدی (ع) باشند، همان امامان در رجعت نیستند؛ زیرا در این صورت، اصلاً جا نداشت از این بحث شود که اگر ما به امامانی بعد از امام مهدی (ع) قائل شویم، آیا از دوازدهامامیبودن خارج میشویم یا خیر؛ زیرا اگر همان امامانی که قبلاً بودهاند، پس از وفات امام مهدی (ع)، رجعت کنند، کسی که اندکی عقل داشته باشد برایش این شبهه پیش نمیآید که آیا اینگونه از دوازدهامامیبودن خارج میشویم یا خیر؛ چون امامانِ پس از رجعت، همان امامان پیش از رجعتاند و با رجعت آنها، به عدد آنها چیزی اضافه نمیشود؛ لذا منظور شریف مرتضی، امامانی غیر از امامان قبلی است، که شریف مرتضی در پاسخ به این شبهه که آیا در این صورت ما از دوازدهامامیبودن خارج میشویم یا خیر، پاسخی شبیه شیخ صدوق و بلکه کاملتر از آن ارائه میدهد که آنچه فعلاً مکلف شدهایم به آن اعتقاد داشته باشیم و نیاز ماست، دوازده امام هستند و دیگران نیز ما را به همین نام میشناسند و بهسبب همین اعتقادمان، از سایر فرقهها متمایز شدهایم؛ لذا حتی اگر امامان دیگری بعد از امام مهدی (ع) باشند، منافاتی با دوازدهامامیبودن ما ندارد. 6ـ شیخ علی نمازی شیخ علی نمازی شاهرودی مینویسد: «در کمالالدین از ابوبصیر نقل شده که میگوید به امام صادق جعفر بن محمد (ع) گفتم: ای پسر رسول خدا از پدرتان امام باقر (ع) شنیدم که میفرمود: پس از قائم دوازده مهدی هستند. امام صادق (ع) فرمود: «ایشان فرمود دوازده مهدی و نگفت دوازده امام و آنها از گروهی از شیعیان ما هستند که مردم را به ولایت ما و شناخت حق ما دعوت میکنند.» میگویم: این روایت تبیینکنندۀ مقصود روایت ابوحمزه و منتخبالبصائر (حدیث وصیت) است و هیچ اشکالی در آن و غیر از آن که بر وجود دوازده مهدی بعد از امام زمان (ع) دلالت میکند، نیست؛ زیرا آنان مهدیهایی از اوصیای قائم و قائمهایی به امر ایشان هستند تا زمان، خالی از حجت الهی نباشد.» [2] همان گونه که از سخن شیخ نمازی روشن است، او: 1. با اشاره به حدیث وصیت، آن را میپذیرد یا حداقل آن را بدون اشکال میداند؛ 2. دوران مهدیین (ع) را بعد از وفات قائم میداند؛ 3. مهدیین را افرادی غیر از امامان دوازدهگانه میداند (زیرا طبق این روایت، مهدیین (ع) شیعیان امامان دوازدهگانه هستند)؛ 4. مهدیین را حجتهای معصوم الهی میداند که از اوصیای امام مهدی (ع) هستند؛ و این سخن او اشارهای است به حدیث وصیت و نیز روایات متواتری که دلالت میکنند زمین هیچگاه از امام یا حجت خالی نمیماند. قابل ذکر است که شیعهشمردن مهدیین منافاتی با مقام امامت آنان ندارد؛ زیرا بنا به برخی روایات، برخی انبیا نیز شیعۀ امیر مؤمنان بودهاند و حتی امام حسن و امام حسین (ع) نیز در روایات شیعۀ امیر مؤمنان شمرده شدهاند. توضیحات تکمیلی دربارۀ اینکه چرا این روایت با امامت مهدیین (ع) منافات ندارد را میتوان در کتاب چهل حدیث دربارۀ مهدیین از شیخ ناظم العقیلی مطالعه کرد. 7ـ میرزای نوری میرزای نوری، در کتاب النجمالثاقب، دوازده دلیل بر وجود فرزندان امام مهدی (ع) ذکر میکند؛ که در زمرۀ این دلایل دعاهایی است که در آن، به اهلبیت مطهر امام مهدی (ع) سلام داده شده است و نیز حدیث وصیت رسول خدا (ص) که میرزا تصریح میکند شیخ طوسی این روایت را با سند معتبری نقل کرده است؛ میرزای نوری مینویسد: «هیچکدام از این روایات، معارضی ندارند مگر یک روایت که شیخ ثقه فضل بن شادان نیشابوری به سند صحیح از حسن بن علی خراز نقل کرده است: «علی بن حمزه بر امام رضا (ع) وارد شد و به ایشان عرض کرد: آیا شما امام هستید؟ فرمود: آری. عرض کرد: من از جد شما جعفر بن محمد (ع) شنیدم که فرمودند: هیچ امامی نیست، مگر اینکه برای ایشان فرزندی باشد. امام رضا (ع) فرمود: ای شیخ! آیا فراموش کردهای یا خودت را به فراموشی میزنی؟! جعفر (ع) اینطور نفرمودند؛ بلکه فرمودند: امامی نیست که فرزندی نداشته باشد، جز آن امامی که حسین بن علی در زمان او خروج میکند؛ زیرا برای او فرزندی نیست. عرض کرد: راست گفتید، فدایتان شوم، جدتان اینچنین فرمودند.» شیخ طوسی در کتاب غیبت خود، این خبر را نقل کرده و گفته: «مقصود از امامی که فرزندی ندارد، یعنی فرزندی که امام باشد، یعنی امام مهدی (ع) خاتم اوصیا و فرزندی که امام باشد بعد از خود ندارد.» یا اینکه کسی که حسین بن علی (ع) در زمان او خروج میکند فرزندی ندارد؛ در نتیجه، این روایت نیز با روایاتی که در تأییدِ وجود اولادی برای امام مهدی ذکر کردیم تعارضی ندارد، و خداوند داناتر است.» [3] کمترین چیزی که از عبارات میرزای نوری میتوان برداشت کرد این است که او جایز میدانسته از اهلبیت امام مهدی (ع) و نسل ایشان، امامانی معصوم وجود داشته باشد. گفتنی است اکثر کسانی که تمایلی به پذیرش مهدیین، به این عنوان که آنها حجتهای معصوم باشند، ندارند، حدیث وصیت را نامعتبر قلمداد میکنند و با برچسبهایی نظیر اینکه خلاف مشهور یا شاذ یا جعلی است، آن را انکار میکنند و اگر هم آن را انکار نکنند دست از ظاهر آن میشویند و به تأویل آن، که مبتنی بر برداشتهای خلاف ظاهر است، روی میآورند تا در دلالت آن بر اینکه از نسل امام مهدی، اوصیایی معصوم وجود دارد خدشه وارد کنند! اما میرزای نوری، حدیث وصیت را معتبر میداند و هیچ تأویلی برای آن ذکر نمیکند، و معنای ظاهری آن را که تسلیم وصایت و خلافت به فرزند امام دوازدهم است میپذیرد؛ در نتیجه قاعدتاً میرزای نوری به مضمون حدیث وصیت و به مهدیین اعتقاد داشته یا حداقل مضمون آن را جایز میدانسته است؛ البته میرزای نوری روایتی را ذکر میکند که از آن ممکن است برداشت شود امام دوازدهم فرزندی ندارد. او دو راه ذکر میکند که ثابت کند این روایت، با روایاتی که بر وجود فرزندانی برای امام دوازدهم دلالت دارد، تعارضی ندارد. راه اول را از شیخ طوسی نقل میکند؛ او از شیخ نقل میکند که منظور این روایت این نیست که امامی که حسین (ع) بر او رجعت میکند مطلقاً فرزندی ندارد، بلکه منظور این است که او فرزندی که امام باشد ندارد (در نتیجه، از نگاه شیخ طوسی، این روایت با وجود فرزندانی برای امام مهدی (ع) که امام نباشند منافات ندارد؛ که البته این دیدگاه نادرست است). راه دوم میرزای نوری این است که ممکن است رجعت امام حسین (ع) ـنه بر امام مهدی (ع) که فرزند داردـ بلکه بر کسی باشد که مطلقاً فرزندی ندارد. میرزای نوری دربارۀ راه دوم توضیحی نمیدهد و نمیگوید که منظورش از کسی که مطلقاً فرزندی ندارد کیست؛ اما این سخن او با این سازگار است که مقصودش مهدی دوازدهم باشد که فرزندی ندارد و امام حسین (ع) در انتهای حیات او رجعت میکند؛ عبارات او در این معنا صریح نیست، اما این راهحل درست است و با عبارات محدث نوری همخوانی دارد؛ با این حال، نظر به اینکه میرزا چندین روایت را ذکر میکند که محتوایش وجود اوصیا یا امامانی از نسل امام مهدی است، میتوان حدس زد که به وجود مهدیین، به این عنوان که آنها حجتهایی الهی هستند، تمایل دارد یا حداقل آن را محتمَل میداند. پانوشت: 1. رسائل، ج۳، ص۱۴۵و ۱۴۶. 2. مستدرک سفینةالبحار، ج۱۰، ص۵۱۶ و ۵۱۷. 3. النجمالثاقب، ج ۲، ص۷۳. مروری بر نوشتههای مخالفان؛ قسمت هشتم تشت رسوایی سید حسن سید پورآذر و علی شریفی در بررسی حدیث وصیت به قلم: محمد شاکری سید حسن سید پورآذر که بهدلیل تابنیاوردن در مقابل فشارهای امنیتی نتوانست بر عقیدۀ خود مبنی بر حقبودن دعوت سید احمدالحسن استقامت ورزد، اینروزها تلاش میکند تا به دیگران بفهماند که برگشت او از دعوت یمانی بهجهت فشارها و تهدیدهای امنیتی نبوده! بلکه بر اساس علم و دلیل به راه سابق خود بازگشته است. او در جلسۀ بهاصطلاح کارشناسی خود با علی شریفی در برنامۀ مهدییار شبکه جهانی حضرت ولیعصر (ع)، سخنانی را نسبت به وصیت پیامبر (ص) و نص تشخیصی حجتهای الهی بر زبان راند. او در ادامه بر استدلال عقلی سید احمدالحسن دربارۀ ادعا به وصیت در کتاب وصیت مقدس اشکال گرفته و این استدلال را غیرعقلی و فاقد ارزش منطقی عنوان کرد. او گفت: «نسبت به این کتاب وصیت هم که همۀ مراجع را دعوت میکنند که ردّیهای بر آن بنویسند، ما همان سالهای اول بود که این کتاب را مطالعه میکردیم دیدیم که اینجا دلیل عقلی میخواهد اقامه کند بر این ادعا که ممکن نیست مدعی دروغین به وصیت اسناد دروغ کند. خوب چند بار احمدالحسن تو این کتاب بیان میکنند که دلیل عقلی این است در حالی که ما نگاه میکنیم و دلیل عقلی در اینجا وجود ندارد؛ اما بهعنوان دلیل عقلی مطرح میشود. اولین دلیلی که احمدالحسن در این کتاب ارائه میکند، برای اثبات ادعای اختصاصی خودش هست؛ یعنی اینکه مدعی اگر صرفاً ادعای وصیت کند برای صدقش کفایت میکند. اولین دلیل که میآورد دلیل عقلی است. خوب دلیل عقلی کجاست؟ میگوید (سید احمدالحسن): وصیت در آیات و روایات توصیف شده به بازدارنده از گمراهی و کسی که به آن تمسک کند گمراه نمیشود و هدایت میشود؛ و اگر طبق این توصیفِ آیات و روایات، وصیت، بازدارنده از گمراهی نباشد باعث میشود که ما به خدا و پیامبر، جهل و عجز و دروغ را نسبت بدهیم و این خلاف حکمت الهی است. این را بهعنوان دلیل عقلی مطرح میکنند، ولی اگر این استدلال را (با دقت گوش کنید) با بیان منطقی بیان کنیم یک قیاس استثنایی شکل میگیرد.» آقای سید پورآذر در ادامه، استدلال منطقی قیاس را چنین بیان میکند: «اگر وصیت متصف به بازدارنده از گمراهی باشد کسی که به آن تمسک کند گمراه نمیشود، ولکن این وصیت به بازدارنده از گمراهی متصف شده است؛ پس کسی (که به این وصیت تمسک کند) گمراه نمیشود.» او پس از ذکر این قیاس منطقی برای اینکه به عقلیبودن قیاس اشکال بگیرد میگوید: «مقدمۀ دومِ قیاس یعنی این وصیت به بازدارنده از گمراهی متصف شده است یک بحث نقلی است نه عقلی.» او در ادامه میگوید: «ما وقتی خودمان این دلیل را میخواندیم متوجه میشدیم که این دلیل عقلی نیست و یک جایش میلنگد؛ در حالی که این یک بحث نقلی است و بحث در روایات هست نه بحث عقلی؛ لذا خودمان آن را تکمیل میکردیم... .» آقای علی شریفی نیز بدتر از او برای تأییدش میگوید: «این آقای احمد تفاوت بین ادله عقلی و نقلی را نفهمیده است.» آقای سید پورآذر خود را بهعنوان انسان عاقل و دانا و عالم معرفی میکند که با دقت در دعوت یمانی پی به ناحقبودنش برده است! او به کرات در جلسات ادعا میکند که ایمانِ اولیهاش به دعوت یمانی از روی ناآگاهی بوده و اکنون با دقت در نکات متعدد پی برده که اشکالات اساسی و لاینحل در این دعوت باقی مانده است که کسی نمیتواند پاسخ آن را بدهد و در همین جلسه آقای علی شریفی نیز به پشتوانۀ او به مؤمنین دعوت یمانی نصیحت میکند که این چه عقیدهای است که شما دارید و قادر به دفاع از آن نیستید. امثال علی شریفی که از دروغگفتن ابایی ندارند و حتی از جهل و بیسوادی خویش نیز شرمسار نیستند و هرگاه برای مقابله با دعوت یمانی نیاز باشد هرکسی را نیز دعوت میکنند، ولو با کلمات غلط و سخیف علمی. در اینجا آقای سید پورآذر مخاطبین و مؤمنین به سید احمدالحسن را دعوت بهدقت و انصاف میکند، اما خود ببینید که این دو نفر حتی سادهترین مسائل علمی را نهتنها نمیدانند، بلکه آن را بزرگ و باعث کفرشان به دعوت اعلام میکنند. او گمان میکند به استدلالی عقلی گفته میشود که هر دو مقدمۀ آن عقلی محض باشد و چون مقدمۀ دوم در استدلال به وصیت، نقلی است پس استدلال عقلی نخواهد بود و ادعای سید احمدالحسن مبنی بر استدلال عقلی اشتباه است و بهزعم خودش از ابتدای دعوت این کتاب را میخوانده، اما متوجه عقلیبودنش نشده است. این جماعت با وقاحت تمام ادعا میکنند که شبهات بزرگی دارند و در بین مؤمنین به دعوت کسی وجود ندارد که پاسخ اشکالات آنها را بدهد! آقای سید پورآذر و رفیق همراهش که آخر نفهمیدیم سیکل دارد یا ندارد! هنوز نمیدانند که استدلال عقلی به این معنا نیست که تمام مقدماتش عقلی محض باشند: اساساً استدلالکردن، عملی عقلانی است و آدمی با عقل خويش میتواند بر مطلبی اقامۀ دليل کند؛ اما استدلال از لحاظ مبادی عقلی دو نوع است: نوع اول، استدلالی است که همۀ مبادی آن عقلی است. چنين استدلالی، استدلال عقلی محض است و به مؤدای آن مستقلات عقلی میگويند. نوع دوم، استدلالی است که يکي از مقدمات آن، عقلی است و ديگری نقلی. اين نوع استدلال، استدلال عقلی غيرمحض است و به مؤدای آن غيرمستقلات عقلی میگويند. [1] آیا این دو نفر تاکنون با خود نیندیشیدند که وقتی فقها از این صحبت میکنند که در کنار قرآن و سنت و اجماع، عقل نیز بهعنوان یکی از چهار منبعِ حکم است این چه عقل و چه استدلال عقلی است؟ آیا این جماعت گمان میکردند که علما و فقها در حکم شرعی، از استدلال عقلی محض که همۀ مقدماتش را گزارههای عقلی محض تشکیل دادهاند بهره میبرند؟ سید احمدالحسن در کتاب وصیت مقدس بیان میکند که از نظر عقل و قرآن و روایات، مدعی کذاب نمیتواند به نصّی که بهعنوان نصّ تشخیصی برگزیده شده است دستدرازی و به دروغ و باطل آن را ادعا کند و این نصّ بهعنوان نصّ بازدارنده از گمراهی توصیف میشود. در این ادعا، قرآن جداگانه به این نکته اشاره میکند که مدعی دروغین به نص تشخیصی استناد نمیکند (حاقه، 44 تا 46)؛ همچنین طبق برخی روایات (کافی، ج1، 372، 434) مدعی کذاب نیز به نص تشخیصی استناد نمیکند؛ اما وقتی صحبت از عقل و استدلال عقلی میشود یعنی به کمک یک مقدمۀ نقلیِ ثابت (توصیف وصیت پیامبر به بازدارنده از گمراهی تا روز قیامت) یک استدلال عقلی درست میشود؛ یعنی اگر این وصیت به بازدارنده از گمراهی تا روز قیامت متصف شده است، پس باید متمسکین به آن هدایت شده و از گمراهی نجات یابند؛ وگرنه یا جهل است یا دروغ است یا عجز از سوی خداست العیاذ بالله. او اگر با دقت کتاب وصیت مقدس را مطالعه کرده بود میفهمید که چرا در ابتدا با روایات متعدد از کتب شیعه و سنی اثبات شده است که پیامبر وصیتش را به بازدارنده از گمراهی تا روز قیامت متصف کرده است. علتش این بود که در ابتدا باید این مقدمۀ نقلی ثابت میشد و وقتی ثابت شد، عقل از آن یک قیاس و برهان منطقی درست میکند. او این سخن و استدلال را از همان اول نفهمیده بود و همین باعث شد اتهام دیگری را به دکتر علاء السالم نسبت دهد و بگوید او در صدد تکمیل بحث عقلی برآمده است. به قول معروف «خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج». آقای سید پورآذر چون متوجه استدلال عقلی در کتاب وصیت مقدس نشد گمان کرد دکتر علاء السالم در مباحث وصیت این نقص را جبران کرده است؛ در حالی که آن توضیحات همان است که گفتیم و چیز متفاوتی نیست. شما چگونه میاندیشید؟ آیا گمان میکنید که وصیتی که به بازدارنده از گمراهی تا روز قیامت متصف شده است اکنون و در عصر ظهور باعث گمراهی عدۀ زیادی شده است؟ پانوشت: . «عقلگرایی شیخ صدوق و متکلمبودن او»، گردآورندگان رضا برنجکار و سید محسن موسوی، فصلنامۀ علمی پژوهشی علوم حدیث، ش 57، پاییز 1389. شناخت خداوند فقط با شناخت حجت خدا قسمت نهم: حاکم را خدا انتخاب میکند یا مردم؟ نویسنده: میعاد مسعودی یکی از اصلی ترین راههای شناخت حجت خدا که در روایات ائمه (ع) بیان شده «دعوت به حاکمیت خدا» است، که در کنار «وصیت» و «علم» بهعنوان سومین نشان حقانیت، توسط قائم عرضه خواهد شد... . [۱] در مقالات گذشته علاوه بر نص تشخیصی احتجاجشده توسط سید احمدالحسن به معجزه علم او پرداختیم. علمی که با وجود سانسورها و تلاشهای عاجزانه مخالفان برای مخدوشکردن آن، در حال تکامل بشریت برای پذیرش حاکمیت خدا و زمینهسازی حکومت «مصلح منتظر» است. حاکم منتخب خدا: در سومین مقاله از سلسلهمقالات «شناخت خداوند فقط با شناخت حجت خدا» با قرآن و روایات صریح اثبات شد که حکومت و قانونگذاری فقط مخصوص نمایندۀ خداست و این موضوعی است که همۀ ادیان الهی و متون دینی به آن اذعان دارند. زمان فترت (دوران نبود حجت ناطق خدا بنا به دلایلی همچون عدم وجود قابل یا در خطر بودن جان حجت خدا) و آموزههای برخی علمای ادیان باعث شده بدعتهای بسیاری وارد دین الهی شود؛ اما پیروان همۀ ادیان الهی در صورت حاضر بودن حجت خدا فقط او را لایق حکومت میدانند؛ بنابراین دموکراسی یا انتخابات مردمی برای ولایتدادن به شخص حاکم، رنگ باخته و باطل میشود؛ زیرا تنها حجت خداست که مصلحت جامعۀ بشری را در جنگ یا صلح و در احکامی همچون اعدام و قصاص و... میداند؛ البته این به آن معنا نیست که در سطوح پایین حکومت انتخابات وجود نداشته باشد؛ بلکه منظور فقط حاکم و قانونگذاری است که بر جان مردم ولایت دارد و حکم جنگ و صلح را تعیین میکند. سید احمدالحسن در کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم» مینویسد: کسی که قانون را وضع میکند خداوند سبحانومتعال است. اوست آفرینندۀ این زمین و ساکنانش، و آنچه را که به صلاح اهل زمین و ساکنانش است می داند؛ از جمله صلاح انسانها، جنیان، حیوانات، گیاهان و موجودات دیگری که از آنها آگاهی داریم یا بیاطلاعیم. او گذشته، حال و آینده را میداند و از آنچه به صلاح جسم و نفْس انسانی و از آنچه بهطور کلی به صلاح نوع انسانی است، آگاه است. قانون باید گذشته، حال آینده جسم و نفس انسانی، مصلحت فردی و اجتماعی و مصلحت سایر مخلوقات حتى مصلحت جمادات، همچون زمین، آب، محیطزیست و ... را در نظر بگیرد. حال از چه منبعی غیر از خداوند سبحانومتعال، تفاصیل و جزئیات تمامی اینها میتواند شناخته شود؟! با توجه به اینکه بسیاری از آنها قابل درک و یادگیری نیستند؛ یعنی نمیشود به آنها و خصوصیاتشان علم پیدا کرد و... . به علاوه، اگر فرض کنیم کسی همۀ این جزئیات را بشناسد از کجا میتواند قانونی وضع کند که تمام این تفاصیل و جزئیات را در نظر گرفته باشد؟! با توجه به اینکه در عمل، برخی از این جزئیات با برخی دیگر در تناقضاند؛ پس مصلحت در چیست و در کدام قانون میگنجد؟ مطمئناً مصلحت در جایی غیر از قانون الهی و شریعت آسمانی نخواهد بود؛ زیرا وضعکنندهاش آفریدگار مخلوقات است و او امور پیدا و پنهان را میداند و میتواند کارها را هرطور که بخواهد به جریان بیندازد؛ پاک و منزه است او و بسی والاتر از آنچه است که شریکش میدارند!» [۲] تبیین سید احمدالحسن از حاکمیت خدا کاملاً منطقی و عقلانی است و هیچ ایدئولوژی توانایی نزدیکشدن به آن را ندارد؛ اما مدتهاست تفکری با نام حاکمیت مردم (دموکراسی) پا به میدان سیاست گذاشته که طرفداران آن مدعی هستند این شیوه، عدالت و پیشرفت و تعالی را به ارمغان خواهد آورد؛ امروزه میتوان آمریکا را بزرگترین مدعی و مبلغ دموکراسی دانست؛ اما سید احمدالحسن با دلایل منطقی و عقلانی چهرۀ حقیقی حاکمیت مردم را آشکار ساخته و به معنای حقیقی، دعوت به حاکمیت خدا میکند. ابلیس در ظاهر دموکراسی: دموکراسی بهمعنای حکومت مردم بر مردم (حکومت مردمسالاری) است که با انتخابات معنا پیدا میکند. در واقع دموکراسی قصد دارد قدرت را در دست مردم قرار دهد و در ظاهر، دیکتاتوری را از صحنۀ حکومت خارج کند؛ سؤالی که مطرح میشود این است که آیا دموکراسی در صحنۀ عمل توانسته بهاندازۀ ظاهر و تئوری فریبندهاش نجاتدهندۀ بشریت باشد؟ سید احمدالحسن در کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم» چند نمونه از اشکالات دموکراسی را مطرح میکند که بهاختصار آن را بیان میکنیم. «1. دیکتاتوری در دل دموکراسی نهفته است: این ویژگی در میدان عمل کاملاً مشهود است؛ زیرا هر روش فکری وقتی از طريق حزب مشخصی به قدرت میرسد تلاش میکند نظریۀ سیاسی خود را به هر شکلی که ممکن باشد بر آن سرزمین مسلط گرداند. شاید این طور گفته شود این خودِ مردم هستند که انتخاب کردند و این طرز فکر را به قدرت رساندند! میگویم قطعاً مردم این حزب و روش فکری را با توجه به آنچه در عرصۀ سیاسی زمان انتخابات وجود داشته است به قدرت رسانیدهاند؛ اما اینکه بعد از یک سال وضعیت به چه شکلی خواهد شد مردم نمیدانند. اگر وضعیت بهگونهای رقم بخورد که به زیان منافع دینی یا دنیوی این نظام حاکم باشد، مردم نمیتوانند نظام حاکم را رد کنند و به قول معروف تبر با سر افتاد. چنین شرایطی منجر به بروز امثال هیتلرها میشود... . [۳] 2. بزرگترین کشور دموکراتیک دنیا با دیکتاتوری اداره میشود: با وجود اینکه نظام حکومتی آمریکا بهظاهر دموکراسی است، اما با مردم دنیا با بدترین روشهای دیکتاتوری و زورگویی رفتار میکند و این تناقضی است واضح. کسی که طرز تفکری استوار و پایدار دارد باید در هر زمان و مکانی و بی هیچ استثنایی این طرز تفکر خود را بر همگان پیاده نماید؛ در حالی که آمریکا، بهخواریکشیدن مردم زمین و مسلطشدن بر آنان را میخواهد و بهطور خاص با مسلمانان با تحقیر و توهین رفتار میکند... .» [4] 3. دموکراسی و ثروت: کسی که پولی برای هزینهکردن در تبلیغات دروغپراکنی، پوشاندن حقایق و اجیر کردن جیرهخواران و اراذل در اختیار ندارد جایگاهی هم در دموکراسی ندارد و اینچنین قدرت ثروت در نظام دموکراسی بهشکلی غیرطبیعی آشکار میشود... . (۵) هرچند نمونههای فوق برای ابطال این تئوری کافی است، اما در مقالۀ آینده که آخرین مقاله از سلسلهمقالات «شناخت خداوند فقط با شناخت حجت خدا» است به ادامۀ اشکالات دموکراسی که میتواند حتی منجر به انقراض بشر شود خواهیم پرداخت. با ما همراه باشید... منابع: ۱. رجوع به سومین مقاله از سلسلهمقالات «شناخت خداوند فقط با شناخت حجت خدا». ۲. کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم»، ص۴۹ و ۵۰. ۳. کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم»، ص۲۱. ۴. کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم»، ص۲۲. ۵. کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم»، ص۲۳.