نشریه زمان ظهور 139
راهزنان در مسیر ملکوت؛ قسمت ششم امتحان دوستداران اهلبیت ع با رؤیا از آنجا که ملکوت ارتباط تنگاتنگی با بحث رسالت و امامت دارد و هدف شیطان گمراهساختن مؤمنان از مسیر ایمان است، لذا برای جدا ساختن مؤمنین از ولایت، در مسیر ملکوت کمین میکند؛ پس آنچه شیطان میخواهد از مؤمنین به این واسطه بگیرد ایمان آنهاست؛ زیرا آنچه در ملکوت مشاهده میکنند بر یقینشان نسبت به مقام امامت میافزاید و شیطان تمام تلاشش را میکند تا انسان را از مشاهداتش در ملکوت غافل سازد؛ لذا رؤیاها از جمله فتنهها و امتحانات الهی است که خداوند در قرآنش نسبت به آن یادآور شده است. خداوند متعال میفرماید: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللهُ آيَاتِهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ * لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ) (و پيش از تو [نيز] هيچ رسول یا پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه هرگاه چيزى تمنّا مىنمود شيطان در تمنّایش القاىِ [شبهه] مىكرد. پس خدا آنچه را شيطان القا مىكرد محو مىگردانيد؛ سپس خدا آيات خود را استوار مىساخت؛ و خدا داناى حكيم است؛ * تا آنچه را كه شيطان القا مىكند براى كسانى كه در دلهايشان بيمارى است و [نيز] براى سنگدلان، آزمايشى گردانَد، و ستمگران در ستيزهاى بس دور و درازند). (حج، 52 و 53) سید احمدالحسن (ع) در توضیح آیۀ ۵۲ و ۵۳ سوره حج فرمودند: «... (فَيَنسَخُ اللهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ) (خدا آنچه را که شيطان افکنده بود محو و نابود میکند): با فرستادن ملائکهای که در سینۀ برخی از این مؤمنان حق را القا میکردند؛ حقی که با القای شیطان در سینههای برخی، باطل پنداشته میشد. (ثُمَّ يُحْكِمُ اللهُ آيَاتِهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) (سپس خدا آيات خود را استوار مىساخت، و خدا داناى حكيم است): خداوند آیاتش را با افکندن طمأنینه و آرامش و وقار و یقین در قلبهای مؤمنان محکم میفرماید، پس از اینکه در قلبهایشان از سوی خودش ـسبحانومتعالـ این علم را القا نمود که آنچه شیطان در سینۀ برخی القا کرده است، حق نبوده، بلکه حق آن چیزی است که فرستاده بهسویش فرامیخواند. القای شیطان با وسوسه در قلب یا با نشاندادن چیزی خبیث در بیداری یا خواب صورت میپذیرد. شیطان به دوستان خود که نفْسهایشان و حُب منیّت و اظهارکردن و سروری و ریاست باطل و پیروی از هوای نفس بر ایشان مسلّط شده است القا میکند. (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ * تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * یُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ) (آيا شما را آگاه کنم که شياطين بر چهکسی نازل میشوند؟ * بر هر بسيار دروغگوی گنهکار نازل میشوند * القا میکنند در حالی که بيشترشان دروغگوياناند). (شعراء: 221 تا 223) نسخ و محو و نابودکردن آنچه شیطان القا میکند توسط خداوند، با ارسال ملائکهای انجام میشود که حق را به اولیای الهی القا میکنند، و در قلبهای مؤمنان سخن میگویند و حق را به آنها میشناسانند و آنچه را که آنها را به صراط مستقیم هدایت میکند، در خواب یا بیداری به آنها نشان میدهند. پیروی از فرستاده، همان حق آشکار از جانب خداوند سبحانومتعال است، و کسانی که از القائات شیطان پیروی میکنند ـکه آزمایشی برایشان استـ در گذشته هم مؤمن نبودهاند؛ بلکه منافقانی بودهاند که در قلبهایشان مرضی بوده و قلبهایشان سخت و تاریک بوده است و در شکوتردید گرفتار بودهاند.» (متشابهات، جلد دوم، پرسش 42) پس رؤیا فتنهای است برای جداسازی اهل ایمان از کفر و نفاق، و خداوند تمام امورش را بر حکمت و هدف قرار میدهد؛ چنانکه در ادامۀ آیات سورۀ حج میفرماید: (... وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللهَ لَهادِ الَّذينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ) (و تا آنان که به ایشان علمی داده شده است بدانند قرآن حقی از جانب پروردگار توست و به آن ايمان بياورند و دلهايشان با آن آرام گيرد و خدا کسانی را که ايمان آوردهاند به راه راست هدايت میکند). (حج، ۵۴) در تفسیر این آیه از اهلبیت وارد شده: «إِنَّ اللهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ یعنی [خداوند کسانی را که ایمان آوردند] بهسوی امامی مستقیم و پابرجا [هدایت میکند].» تفسیر اهلبیت (ع)، ج۹، ص۷۱۲ و در اینجا خداوند هدف خود را مشخص میکند که مقصود از این امتحان و ابتلا، سنجش ایمان و یقین نسبت به امر ولایت است؛ پس خداوند در ملکوت به حقانیت خلفای الهی شهادت میدهد و مردم را نسبت به آن هادی است و القای شیطان برای خروج آدمی از مسیر حتمی است؛ پس بهناچار انسان مکلف با آن روبهرو میشود؛ ولی خداوند سبحان، بسیار مشتاق بندگانش است و راههای هدایت و عصمت را برای آنها فراهم نموده است؛ بلکه آرامش و یقین را در قلبهای مؤمنان نازل میکند یا آنها را بهوسیلۀ بازدارندۀ زمانشان متوجه حیلۀ شیطان میسازد. دکتر زکی صبیحاوی در کتاب «در پیشگاه صیحه»، ص125 میگوید: «شیطان (لعنهالله) بهطور یقینی میداند به هیچ طریقی نمیتواند راه ملکوت را ببندد و هرگز نمیتواند چنین کند؛ زیرا این راه، راه هدایت میان پروردگار سبحان و بندگانش است؛ پس دستِکم این کارهایی را که از عهدهاش برمیآید انجام میدهد تا باعث شود نفس در بالارفتن یا بازگشت به او توجه کند و از راه، غافل شود و در این لحظاتِ غفلت، شیطان در عطای ملکوت القا، و تلاش میکند این عطا و بخشش را تخریب و آن را فاسد کند؛ ولی خداوند سبحان، بسیار مشتاق بندگانش است و راههای هدایت و عصمت را برای آنها فراهم نموده است. این عصمت، یا بهطور مستقیم برای بازداشتن شیطان است، آن هنگامی که القای شیطان (لعنهالله) در مسیر معصوم وجود داشته باشد.» برای ما واضح شد که طبق بیان قرآن کریم خداوند رؤیا و القای شیطان را وسیلهای برای آزمایش و جداسازی مؤمنان از منافقین در مسیر ولایت قرار داده و طبق نص قرآن کریم تنها منافقان هستند که از نجوای شیطان پیروی کرده و نسب به ملکوت و کلام خداوند شک میکنند؛ پس مخالفانی که با روایت رؤیای فاطمه زهرا(س) قصد دارند بگویند رؤیا محل شک است، پس آنها با این اقرار در جهت گمراهسازی مردم و احقاق هدف شیطان نسبت به شک در آنچه در ملکوت دریافت شده، عمل میکنند و آنها یاریگر شیطان هستند. خداوند در قرآنش میفرماید: (إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ وَ عَلَى اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) (نجوا تنها از سوى شيطان است تا مؤمنان را غمگين سازد؛ ولى نمىتواند هيچگونه ضررى به آنها برساند جز به فرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توكّل كنند). (مجادله، 10) در توضیح این آیه پیامبر (ص) به فاطمه (سلام الله علیها) دربارۀ خوابی که دیده بود، فرمود: «بگو از شرّ خوابی که امشب دیدهام، پناه میبرم به آنچه فرشتگان مقرّب خدا و پیامبران مرسل و بندگان صالح او پناه بردند که مبادا گزندی از آن به من برسد یا دچار چیزی شوم که برایم خوشایند نیست. سپس سه بار بهطرف چپ خود، آب دهان بینداز.» (تفسیر اهلبیت(ع)، ج۱۶، ص۴۲) در این حدیث میبینیم پیامبر بهرغم گفتۀ معاندان دعوت مبارک یمانی نهتنها رؤیای فرزندش را منکر نمیشود، بلکه او را دعوت میکند تا نسبت به این نجوا به خداوند و پیامبران مرسلش پناه ببرد. همچنین حدیث جالبی دیگر در تفسیر آیۀ ۱۰ مجادله از امام صادق (ع) روایت شده است. هشام بن سالم میگوید از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: «رؤیا و خواب مؤمن در آخرالزمان جزئی از هفتاد جزء نبوت است.» (تفسیر اهلبیت(ع)، ج۱۶، ص۴۲) امام صادق در تفسیر این آیه بیان میکنند که رؤیاها در آخرالزمان از اجزای نبوت هستند و این آیه را در شأن مردم آخرالزمان وارد میکنند تا بگویند از نجوای شیطان هراسی نداشته باشند و بدانند که رؤیا در آخرالزمان جزئی از هفتاد جزء نبوت است؛ برخلاف آنچه معاندین میخواهند و میگویند رؤیا محل شک است. خداوند با این آیه یک بار از فاطمه زهرا(س) میخواهد با نجوای شیطان فریب نخورد و بر او و پیامبران مرسلش توکل کند و باری دیگر میخواهد تا در آخرالزمان نیز رؤیا را باور کنند و به بهانۀ نجوای شیطان، رؤیا را انکار نکنند. در واقع رؤیا وقایع مختلفی است که انسان در طول مسیر حرکت روح به ملکوت و گذر از آسمانها میبیند و رؤیا سلسلهای از وقایع مختلف است که واقعۀ آخر در زمین میتواند رخ دهد که همان حزن و اندوه است و این وقایع ممکن است هیچ ارتباطی با یکدیگر در عوالم مختلف نداشته باشد؛ زیرا مشاهدات مختلف انسان در آسمانهای مختلف است. همچنین سید احمدالحسن در خصوص رؤیای فاطمه زهرا (س) فرمودند: «... شیطان در انتهای رؤیا این ماجرا را القا نمود که همان مرگ رسول خدا محمد(ص) بود و با آنکه نگهدارندهای با این رؤیا وجود دارد که همان رسولالله محمد(ص) است، خدا فاطمه(ع) را به محمد(ص) واگذاشت تا به او بفهماند که صوتی که در انتهای رؤیا شنید بخشی از رؤیا نبود، بلکه از ناحیۀ شیطان بود که میخواست او را با آن، نگران سازد؛ و الحمد لله رب العالمین.» (پاسخهای روشنگرانه، جلد سوم، پرسش 236) و دکتر زکی صبیحاوی در کتاب «در پیشگاه صیحه»، ص132 میگوید: در واقعهای که برای زهرا(س) اتفاق افتاد رسول خدا(ص) به ما آداب تعامل با امثال چنین رؤیاهایی را آموزش میدهد، و به ما نمیفرماید آن را تکذیب کنید و از آن روی بگردانید، و آنچه فرد خوابیده میبیند هیچ ارزش و اعتباری ندارد، بلکه روشن میفرماید آنچه شیطان (لعنهالله) در خواب فرد خوابیده القا میکند همواره سفاحت و نابخردی است، و هدف نهایی از چنین القایی از یک سو بهشکانداختن بینندۀ رؤیا نسبت به راه اتصال با غیب است، و از سوی دیگر واردکردن اندوه و غم به نفس اوست. بیان رسول خدا(ص) در این اتفاق بهطور کامل کفایت میکند تا مردم این وضعیت را تعمیم ندهند و از طریق آن، رؤیاهای ملکوتی را مصادره نکنند، آن هم با این استدلال که احتمال وجود نجوا از ناحیۀ شیطان (لعنهالله) وجود دارد. رؤیا، مشخص، و نجوای شیطان نیز مشخص است، و هیچ تداخلی با یکدیگر ندارند. جمعبندی از آنجا که هدف مخالفین از این شبهه این است که بگویند شیطان قادر به رؤیاسازی است، این اعتقاد در مواجهه با قرآن که شیطان را ناتوان و عاجز از ورود در ملکوت و شنیدن آنچه در آن رخ میدهد یا احادیث که بیان میکند شیطان قادر نیست در تمثال پیامبر، اوصیا و مؤمنین در بیاید، نقض میشود؛ پس شیطانی که قادر نیست حتی به ملکوت وارد شود و آنچه را که در ملکوت هست بشنود، چگونه میتواند رؤیا بسازد یا در آن دخالت کند؟! و در آیات کثیری رؤیا راهی برای شناخت حجج الهی است و از آنجا که این راه برای شهادت به حقانیت حجج الهی است میبایست حفاظی برای آن از دستبرد و حیلههای شیاطین وجود داشته باشد؛ وگرنه قاعدۀ هدایتگری توسط ملکوت نقض میشود و خداوند در آیاتش مؤمنان را تشویق به تصدیق رؤیا میکند و ابراهیم را بهواسطۀ تصدیق رؤیا پاداش میدهد و او را به مقام امامت نائل میکند؛ لذا آنچه از ما خواسته شده، تصدیق رؤیاست نه انکار آن؛ زیرا رؤیا عالم صدق است و کذب و مکر در آن راهی ندارد و هر آنچه در آنجا دیده میشود صدق محض است. همچنین از آنجا که تمام هدف شیطان در نجوا این است که مؤمنان را از ورود در ملکوت یا آنچه از ملکوت دریافت کردهاند غافل سازد، لذا تشکیک به رؤیا بهواسطۀ نجوای شیطان همان چیزی است که شیطان میخواهد و در حقیقت تکذیب رؤیا بهواسطۀ وجود نجوا در آخر آن و بهفراموشیسپردنش، تحقق اهداف شیطان است و خداوند در قرآنش بیان میکند این القائات با هدف جداسازی مؤمنان و منافقان راه ولایت صورت میگیرد؛ پس رؤیا محل ابتلاست و منافقان از مسیر آنچه خداوند در آن سخن گفته جدا میشوند و همواره در شک خواهند بود. همچنین برای آنچه شیطان القا میکند خداوند خود و ملائک مقرب و انبیا را میفرستد تا آنچه را شیطان نجوا کرده، نسخ کند؛ پس نجوای شیطان در رؤیای فاطمه زهرا(س) بهوسیلۀ عاصم زمانش نسخ شد و امام صادق(ع) نیز برای روشنگری و هشیاری مردم در آخرالزمان گوشزد میکنند که بهبهانۀ نجوای شیطان، رؤیا را تکذیب نکنند و بدانند رؤیا در آخرالزمان جزئی از هفتاد جزء نبوت است. نتیجه: فاطمۀ زهرا(س) بهعنوان یک مکلف در مسیر ابتلا و آزمایش قرار گرفت و بهوسیلۀ عاصم زمانش متوجه نجوای شیطان شد و ما نیز باید به عاصم زمان همان کسی که پیامبر به او وصیت کرده است مراجعه کنیم. والسلام من اتبع الهدی سید احمدالحسن را اینگونه شناختم بهقلم شیخ حازم مختار سادهزیستی سید احمدالحسن مفهوم سادهزیستی بر زبانها جاری است و افراد بسیاری به آن متصف میشوند، اما این یک مفهوم کلی است؛ یعنی مفهومی است که درجات و مراتب مختلفی دارد و بهدنبال آن، این مفهوم به افراد بسیاری اطلاق میشود؛ اما هرکس برحسب حال خود؛ بنابراین سادهزیستی علی بن ابیطالب با سادهزیستی دیگرانی که از وی پایینتر هستند قابلمقایسه نیست؛ به همین دلیل ممکن است برخی گمان کنند که سادهزیستیِ علی بن ابیطالب ع خرافات و باورناپذیر است؛ گاه کفشش را وصله میکند و گاه نان جوی خشک میخورد و...؛ اما این حقیقتی است که برای کسی که زندگانی علی(ع) را مطالعه کرده و به عظمت این شخصیت بزرگ پی برده باشد، پذیرشش آسان است. این سادهزیستی آلمحمد(ع) است؛ کسانی که به دنیا رغبت نداشته و بسیار زهد پیشه نمودند؛ بنابراین عجیب نیست وقتیکه میبینیم فرزند علی بن ابیطالب پا جای پای جدش گذاشته و در خانهای بسیار ساده ساکن شده است. سید احمدالحسن در خانهای در شهر نجف سکونت داشت؛ بهطور مشخص در منطقۀ سهله، خانۀ او پشت مسجد سهله بود و این خانه را حدوداً با مبلغِ 15هزار دینار اجاره کرده بود، و با این حال، سادگی بهشکل قابلتوجهی بر این خانه سایه افکنده بود؛ خانهای که از دو اتاق تشکیل شده بود، اتاقی برای خانوادهاش و اتاقی برای مهمانان [یعنی یک بیرونی و یک اندرونی]، و دیوارِ بین این دو اتاق، حصیر و شاخه و درخت خرما بود! فرش آن خانه، یک حصیر بسیار ساده بود، با وجود آنکه مهمان به آن خانه رفتوآمد میکرد؛ و هنگامی که به زیارت ایشان میرفتیم خودش از ما پذیرایی میکرد؛ با وجود آنکه ما برایش غریبه نبودیم، بلکه بزرگ و کوچکِ ما همواره او را زیارت میکرد، و او سید و مولای ما و کسی بود که ما را بهسوی حق راهنمایی نمود. [با اینهمه اما،] حقیقتاً او لباس خدمتکارِ مردم را به تن نموده بود. سادگی در لباس یک چیز در زندگانی سید احمدالحسن توجه مرا به خود جلب کرد و آن اینکه بهرغمِ همراهی زیادم با او، ندیدم یک روز لباس گرانبها بپوشد! بلکه بهجز دو لباس (دو دشداشه) ندیدم لباس دیگری بپوشد. تعداد آنها بیشتر نمیشد. فقط همین دو لباس بود و هرگز ندیدم سه لباس داشته باشد. آری اگر لباس سوم و نو میرسید آن را به برخی از مؤمنين میبخشید؛ و این عملکرد، رفتار جدش امیرالمؤمنین (ع) را به یاد من میآورَد که لباس گرانبها را به قنبر هدیه داد و [خود] لباس دیگری پوشید؛ پس همان طور که امامت و وصیت را از آنان به ارث برده، منش آنها را هم به ارث برده است؛ رفتار معطری که هر منصفی برای آن سرِ تعظیم فرود میآورد. بسیار کمخوراک! هرگاه به جایی میآمدیم و مهمان یکی از مؤمنین بودیم، او آخرین کسی بود که وارد اتاق پذیرایی از مهمانان میشد، و نیز در مکان سادهای مینشست. حقیقتاً که او با سادگی خو گرفته بود! در نشستن، هرگز چهار زانو نمینشست، بلکه بهشکل دیگری مینشست. ندیدم که او چهار زانو بنشیند. وقت غذا، او آخرین کسی بود که شروع به خوردن میکرد؛ البته اینکه فعلِ خوردن را به او نسبت میدهم هم انگار از باب مجاز است؛ زیرا او بسیار کمخوراک است، و همواره ما را به کمخوراکبودن و پرهیز از زیاد خوردن نصیحت میکرد؛ همچنین آن را به مظلومیتی که پیامبران سپری کردند ربط میداد، و نیازمندان را به یاد ما میآورد. خوردن یا هر کار دیگری او را از غصهای که دربارۀ پیامبران و نیازمندان در دل داشت غافل نمیکرد. گویی با این عملش به ما میگفت: چه بسیار نعمتهایی که خداوند بر شما ارزانی داشته و پیامبران بزرگوار از آن بیبهره بودند و با این وجود شکرگزار پروردگارشان بودند؛ حال شکرگزاری شما با این نعمتهای فراوان باید چگونه باشد؟! همچنین شاید میخواست برای ما روشن سازد انسانیت حقیقی این نیست که به خودت و خوردنت و آشامیدنت بسیار توجه کنی و در عین حال فراموش کنی که انسانی دیگر، چه بسا قرص نانی هم برای رفع گرسنگی پیدا نکند. این رفتارش کلام جدش علی بن ابیطالب (ع) را به یادم آورد که میفرماید: «برای تو مایۀ ننگ است که شب با شكم سير بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى در آرزوى پوست بزغالهای باشند.» همچنین روزی به این توجه کردم که چرا چهارزانو نمینشیند؟ جواب را در این یافتم که این طرز نشستن باعث تکبر است، پس با خودم گفتم ایشان حکمت و تربیت است که بر زمین راه میرود. مَرکبم پاهای من است مرکبم پاهای من است؛ عبارتی از عیسی بن مریم (ع) که در شبیه او تجلی یافته است! سید احمدالحسن به پیادهروی جهتِ زیارت مرقد شریف بندگان صالح خداوند معروف است و بارها به هنگام زیارت به خانۀ ما تشریف میآوردند. خانه سید احمدالحسن در سهله پشت کوفه بود، و از آنجا به خانۀ ما میآمد که تقریباً هفت کیلومتر فاصله داشت. این مسافت را پیاده میآمد، و وقتی میرسید میفرمود (نقل بهمضمون): به زیارت امیرالمؤمنین (ع) برویم. پس بههمراه او با پای پیاده میرفتیم، و وقتی به میدان تودیع که در خیابان طوسی و نزدیک حرم امیرالمؤمنین (ع) است میرسیدیم کبوتران حرم علوی را میدیدیم که بالای سر سید احمدالحسن حلقه میزدند و سپس به حرم امیرالمؤمنین (ع) برمیگشتند! و این حادثه تنها یک بار نبود؛ بلکه هرگاه سید احمدالحسن جدش امیرالمؤمنین (ع) را زیارت میکرد تکرار میشد! و آنچه حقیقتاً مایۀ شگفتیام بود این بود که من در بسیاری از زیارات قبور ائمه و بندگان صالح خداوند همراه او بودم، و هرگاه او بر یکی از آنان سلام میداد جواب سلام آنها بر او را میشنیدم؛ و این در زیارتهای بسیاری رخ داد؛ در مرقد امام علی (ع) و مرقد امام حسین (ع) و مرقد سایر اولیای خداوند. حتی یک بار که او پیاده به زیارت جدش امام حسین (ع) میرفت، همان طور که همراه او در حال پیادهروی بودیم، امام حسین (ع) به استقبال سید احمدالحسن آمد! پس به ذهنم رسید که این عبارتی را که [در زیارتنامهها] فقط بر زبان میآوردیم، اکنون به حقیقتی بدل شد که آن را شنیدیم: «گواهی میدهم که تو کلامم را میشنوی و به آن پاسخ میدهی.» [پس از زیارت نیز] همان طور که آمده بود بر مَرکبش به خانهاش بازمیگشت (مَرکبم پاهای من است). برگرفته از صفحۀ رسمی نگارنده، در فیسبوک هدفمندی تکامل و برخی از شواهد آن آیا زندگی زمینی بر پایۀ تکامل در درازمدت بیهدف است؟ یا آنکه تکامل هدفمند بوده و در پسِ آن قانونگذاری وجود دارد؟ در این صورت آیا برای هدفمند بودنِ تکامل شواهدی وجود دارد؟ در حال حاضر عقیدۀ غالب دربارۀ تکامل موجودات زنده این است که تکامل (Evolution) کور و بیهدف است! به این معنا که هدفی معین و از پیش تعیینشده ندارد و مشخص نیست در دراز مدت در چه مسیری حرکت خواهد کرد؛ بهعبارت دیگر اگر بتوانیم در سیارهای واجد شرایط و خالی از سکنه، بذر اولیۀ حیات یا همان خودنسخهبردارهای اولیه را قرار دهیم نمیتوانیم پیشبینی کنیم حیات در کدام جهت یا جهتها حرکت خواهد کرد. برای مثال نمیتوانیم حدس بزنیم پس از گذشت چند میلیارد سال، حیات در آن سیاره به چه فرمهایی تکامل یافته است! معنای فلسفی چنین عقیده این است که آفرینندۀ موجودات زنده، نیروهای کور طبیعتاند و نه چیز دیگر؛ چراکه اگر تکامل بیهدف باشد، در پسِ آن قانونگذاری وجود ندارد! داوکینز میگوید: «هدفی در سر ندارد. اصلاً نه سری دارد و نه چشم بصیرتی که با آن نقشهای برای آینده داشته باشد. نه پیشبینی میکند نه بینایی دارد. اگر او را ساعتساز طبیعت بدانیم، او ساعتسازی نابیناست.» [1] در کنار این عقیده، در سال 2013 استدلال جدیدی توسط احمدالحسن ارائه شد. جایی که ایشان در کتاب توهم بیخدایی مینویسد: «ختم کلام: تکامل هدفمند است.» احمدالحسن بیان میدارد که هدف تکامل تولید ژن ابزار هوشمندی (برای مثال مغز) یا موجود باهوش است؛ بهعبارت دیگر در صورت فراهمبودن شرایط، تکامل در مسیر پیشرفت دادن ابزار هوشمندی گام برخواهد داشت. «هنگامی که ژن ایجادکنندۀ ابزار هوشمندی ایجاد شود و وارد مجموعهای از ژنهای سازندۀ موجودات زنده گردد، ممکن نیست در نزاع در برابر ژنهای دیگر شکست بخورد و امکان ندارد از مجموعۀ ژنهای عامل در ساختن موجودات زنده خارج شود؛ بلکه پیش خواهد رفت و آهنگ رو به جلو با گذر زمان پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا میان این ژن و دیگر ژنها در تنازع بقا یا پیشرفت و رسیدن به جایگاه نخست، تفاوت بسیاری وجود دارد.» [2] علت گزینش ژن هوشمندی این است که: «ابزار هوشمندی، همان ابزار بقای شایستهتر در تنازع شدید ژنها برای بقاست... جاندارانی که از ابزار هوشمندی بهرهمندند، در تنازع پیروزند و بهرۀ آنها برای بقا بیشتر است؛ بنابراین اگر تنازع بین موجوداتی باشد که همگی دارای ابزار هوشمندی باشند، آنهایی که هوشمندی بیشتری دارند، در این پیکار پیروزی بیشتری به دست میآورند؛ و به همین ترتیب ادامه مییابد.» دربارۀ هدفمند بودن تکامل ذکر دو نکته ضروری است. اول: «مایلم اشاره کنم من نمیگویم نتیجۀ هر تنازعی که میان افراد جریان دارد به سود فرد هوشمند خواهد بود، و حتی دربارۀ تنازع انواع هم، چنین نظری ندارم. سخن من این است که ژن سازندۀ ابزار هوشمندی همیشه در این پیکار غالب و قطعاً در رقابت پیروز است.» [2] دوم: هدفمند بودن مسیر کلی تکامل «به این معنا نیست که این راهی که تکامل پیموده تنها راه تولید ابزار هوشمندی برتر است؛ شاید راههای دیگری هم باشد که چه بسا ابزار هوشمندی برتری را بسیار بهتر از آنچه امروزه شاهد آن هستیم تولید کند... اما در هر حال هدف خاصی وجود دارد که تکامل دیر یا زود حتماً باید به آن دست یابد و آن هدف، تولید ابزار هوشمندی برتر است.» [2] بهطور خلاصه در استدلال علمی جدید بیان میشود که «در تکامل، سرآغاز ایجاد ابزار هوشمندی حتمی است؛ همچنین بهبود و پیشرفت ابزار هوشمندی همراه با گذر زمان نیز فرآیندی حتمی به شمار میرود.» [2] (برای اطلاع دقیق از استدلال علمی احمدالحسن به فصل چهارم کتاب توهم بیخدایی مراجعه کنید). برخی از شواهدی که هدفمندی تکامل را نشان میدهند: اول: افزایش اندازۀ نسبی مغز در مهرهداران اندازۀ نسبی مغز در برخی از اعضای مهرهداران بهطور مستقل افزایش یافته است؛ بهطوری که میتوان شش گروه را مشخص کرد که در طی تکامل از فرم اولیه به فرم اشتقاقیافته، این افزایش اندازه را نشان میدهند: 1) لامپری ها – هگفیشها. 2) کوسههای اسکوالومورف (squalomorph sharks) – کوسههای گالئومورف (galeomorph sharks). 3) پُربالهماهیان (polypteriforms) – ماهیان تلئوست (teleosts). 4) دوزیستان – خزندگان. 5) خزندگان – پرندگان. 6) خزندگان – پستانداران. همچنین اندازۀ نسبی مخچه نیز بهطور مستقل در بسیاری از گروهها افزایش یافته است؛ مانند کوسههای گالئومورف، لقمهماهیسانان (myliobatiform rays)، ماهیان تلئوست (teleosts)، خزندگان، پرندگان و پستانداران. [3] دوم: افزایش اندازۀ نسبی مغز در پرندگان اندازۀ نسبی مغز به بدن در پرندگان در طول تکامل افزایش یافته است. برای مثال پرندۀ Archaeopteryx lithographica که 150 میلیون سال پیش میزیسته، مغز کوچکتری نسبت به فسیلهای Numenius gypsorum داشته که در 40 میلیون سال پیش زندگی میکرده است؛ همچنین گونۀ Numenius tahitiensis که در دورۀ کنونی زندگی میکند مغز بزرگتری نسبت به این دو فسیل دارد؛ با اینکه حجم بدن در هر سه گونه تقریباً برابر است. (شکل1) مطالعه جریسون روی این فسیلها نشان داد که در 40 میلیون سال اخیر اندازۀ مغز 20 درصد افزایش یافته است. [4] شکل 1. نسبت اندازۀ مغز به بدن در سه گونه از پرندگان بههمراه نقشۀ اندازۀ مغز به بدن در پرندگان، خزندگان و دوزیستان. شکل دوباره ترسیم شده است. [4] سوم: افزایش اندازه نسبی مغز سُمداران و گوشتخواران اندازه نسبی مغز صید (سُمداران) و صیاد (گوشتخواران) بهمرور اضافه شده است. (شکل2) جریسون بیان میکند انتخاب طبیعی به نفع افزایش هوشمندی هم در صید و هم در صیاد عمل کرده است. در صید برای فرار از صیاد و در صیاد برای گرفتن صید. [5] شکل 2. توزیع اندازۀ نسبی مغز برای سُمداران و گوشتخواران. اندازۀ مغز به مرور اضافه شده است. [4] بهطور کلی با افزایش اندازۀ مغز در طول تکامل، تعداد نورونها و ارتباطات بین آنها افزایش مییابد؛ بنابراین توانایی پردازش اطلاعات افزایش یافته و به جانور اجازه میدهد تا جهان ادراکی پیچیدهتری داشته باشد؛ در نتیجه فرصتهای بیشتری را برای حل مسئله نشان دهد و رفتارهای پیچیدهتر و سازگارتری را نشان دهد. [3] احمدالحسن دربارۀ جهتگیریهای خاص تکامل و هدف آن میگوید: «مغز و بیشتر شدن پیچیدگی و افزایش حجم آن در طول زمان، بهخوبی حکایت از آن دارد که تکامل در پیِ رسیدن به نتیجهای مشخص است، و این نتیجه یا هدف عبارت است از افزایش اندازۀ مغز.» [2] نتیجهگیری: شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد تکامل هدفمند بوده و در جهت مشخصی حرکت میکند که همان ایجاد ابزار هوشمندی و بهبود و پیشرفت آن است. برخلاف ایدۀ کور بودن تکامل میتوان انتظار داشت در صورتی که فرم ابتدایی حیات یا همان خود نسخهبردارهای اولیه، در سیارهای تشکیل شوند، در صورت فراهمبودن شرایط تکامل بهسمت شکلدهی ابزار هوشمندی و بهبود آن حرکت خواهد کرد؛ و معنای فلسفی هدفمند بودن تکامل این است که در پسِ آن آفرینندۀ آگاه و دانایی وجود دارد که خواهان رسیدن به این هدف است. منابع: 1. Dawkins R. The blind watchmaker: Why the evidence of evolution reveals a universe without design. WW Norton & Company; 1996. 2. al-Hasan A. The Atheism Delusion. baghdad: najmat al sabah; 2013. 612 p. 3. Northcutt RG. Understanding vertebrate brain evolution. Integrative and comparative biology. 2002 Aug 1;42(4):743-56. 4. Jerison H. Evolution of the brain and intelligence. Elsevier; 1973. 5. Ridley M. Evolution. [place unknown]: Wiley-Blackwell; 2003. 800 p. مروری بر ادعای نیابت عامه و خاصه فقها در زمان غیبت علت اصلی ادعای نیابت فقها در زمان غیبت به قلم: محمد شاکری بسیاری از متفکران و صاحبنظران و علمای شیعه معتقدند در زمان غیبت امام محمد بن الحسن امامِ زمان ع، مردم بدون صاحب و مرجعی رها نشدهاند؛ بهعبارت بهتر اینکه، آنها معتقدند که حتماً برای شیعیان در زمانِ غیبت امام مهدی ع، نائب یا نائبانی از طرف خداوند متعال و امام مهدی ع قرار داده شده است تا محلی برای مراجعۀ شیعیان باشد. معتقدین به این امر گرچه در مواردی با هم اختلافنظر دارند ـهمانند مسئلۀ نیابت خاصه یا نیابت عامه فقیه یا فقهاـ اما همگی در این امر با هم اتفاقنظر دارند که در زمان غیبت، شخص یا اشخاصی باید متکفل امر دین مؤمنین باشند. از مهمترین و اساسیترین ادلّهای که باعث شده است شیعیان به این امر معتقد شوند این است که آنها مطمئن هستند دینِ پیامبر اکرم ص بهعنوان آخرین و کاملترین دین نازل شده است و این دین و دستوراتش تا ابد جاودانه خواهد بود. از طرفی معتقدند بسیاری از دستورات دینی که مُهرِ کاملبودن بر آنها خورده است بدون وجودِ امام و رهبر و مرجعی معنا ندارد؛ بهعبارت دیگر، آنها متوجه این نکته شدهاند که دینِ کامل پیامبر اکرم ص با وجودِ شخصِ خلیفۀ الهی یا کسی که او انتخاب کرده است کامل شده و معنا خواهد داشت؛ و بالاتر از همۀ ابواب دینی و فقهی، حکومت دینی را لازمۀ دین اسلام دانسته و کسی از عاقلانِ مسلمان به خود اجازه نمیدهد حکومت دینی را از اعتقاداتِ دینی جدا کند. به خاطر همین امر شاهدیم که فرقهها و مذاهب مختلف اسلام چه پس از وفات پیامبر اکرم ص و چه پس از غیبت امام دوازدهم، درصدد بودند جامعهای تشکیل دهند که با حضورِ یک مسلمانِ دیندار در رأس حکومت، انجامِ تکالیف شرعی را بر خود و مؤمنین دیگر آسان کنند. همین امر سبب شده است هنوز هم جوامع مسلمان شاهد حکومتها و جنگهایی حتی در بین خودشان هستند. برای نمونه میتوانیم به حرکت جماعت گمراه وهابیِ داعش و همفکرانش در سوریه و عراق اشاره کنیم؛ یا حکومتِ بهاصطلاح دینیِ حاکمانِ سعودی در عربستان یا حکومتِ وهابیونِ طالبان در افغانستان. شیعیان نیز از این دایره خارج نبودهاند و اگر فرصتی به دست میآوردند برای تشکیل حکومت اسلامیِ مدّنظرشان اقدام میکردند. نمونۀ بارز این تفکر را در تشکیل حکومت اسلامی در کشور ایران شاهدیم. شیعیان معتقدند پیامبر ص، آن حاکمِ مدنظر را انتخاب میکند؛ اما اهلسنت با اینکه باور دارند شخصی باید در رأس حکومت دینی باشد، اما باور ندارند که پیامبر آن شخص را انتخاب کرده است و بلکه بالاتر از آن ضرورتی برای این انتخاب نمیبینند. اختلاف شیعه و سنی در این امر، تنها به این ختم نمیشود که آیا علی بن ابیطالب ع از طرف پیامبر انتخاب شده است یا خیر؛ بلکه اختلاف بالاتر از آن است و آن اینکه آیا امت مسلمان نیازمند این است که حاکمش را خداوند متعال از زبانِ پیامبرش انتخاب کند یا اینکه مردم خودشان میتوانند حاکمِ شایستهای را برگزینند؟ آنچه علمایِ عاملِ شیعه در این قرنها تلاش کردهاند، این بوده است که بفهمانند امت مسلمان، محتاجِ خلیفهای است که مستقیم از سوی خداوند متعال و پیامبرش انتخاب شده باشد و مردم قادر به انتخاب حاکم خود نیستند. سید بن طاووس از علمای بزرگ شیعه در ردّ صلاحیتِ مردم برای انتخاب خلیفه و حاکم به این نکته اشاره میکند که حتی پیامبران نیز بدون کمک و یاریِ خداوند، قادر به انتخاب صحیح نبوده و نمیتوانند انسان شایسته را انتخاب کنند؛ پس چه توقعی میرود از انسانهایی که حتی معصوم نیستند و با خداوند ارتباط ندارند. ابنطاووس حضرت موسی ع را مثال میزند؛ زمانی که به موسی امر شد هفتاد مرد از بهترینهای قومش را انتخاب کند تا به میقات پروردگار بروند و زمانی که به میقات رفتند و آثار الهی را مشاهده کردند گفتند ما به تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه خداوند را به عیان ببینیم: (يا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة) (ای موسی، ما به تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم)[1].» [2] او برای تأکید این نکته به مثالهای دیگری نیز روی میآورد؛ از جمله اینکه ملائکه را صاحبِ اختیارِ افضل از آدم میداند که در داستان انتخاب حضرت آدم بهعنوان خلیفۀ الهی اعتراض میکنند و بعد از اینکه علم آدم را مشاهده میکنند از نظرشان برمیگردند. در حقیقت فرشتگان بر انتخاب خداوند اعتراض کرده و آن را صحیح نمیدانستند و اگر امر و اختیار به دست آنها بود چنین کاری نمیکردند؛ اما خداوند برایشان روشن ساخت که آنها جاهلاند و علم حقیقی در این امر ندارند و همین جهل به امور است که ابنطاووس را بر این وا میدارد که اختیار و انتخاب امور را به خداوند عالم و حکیم بسپارد. ابنطاووس به شواهد دیگری نیز استناد می¬کند؛ همانند خود حضرت آدم ع که طبق اختیار خویش از درخت ممنوعه تناول کرد و با اینکه صاحب علم الهی بود، در انتخابش اشتباه کرد؛ یا بهمانند حضرت یعقوب که در اختیار برادران در محافظت از یوسف به اشتباه رفت و با اختیار خود امری را برای محافظت از یوسف برگزید که همان بلای جان او شد. [3] اما جالب اینجاست که همین اعتقادِ صحیح و درستِ شیعیان و علمای عاملی همچون سید بن طاووس کمکم در طول تاریخ رنگ میبازد و با شکل و رنگهای دیگری وارد اعتقادات مردم میشود. علت این امر این بوده که شیعیان و علمای آنها، بهخوبی متوجه این نکته شده بودند که دینِ اسلام دین کاملی است و برای اجرای دستورات و تکالیف این دین نیازمند حکومت و حاکمانی است که حکومت و حاکمیتشان شرعی و مورد رضای خداوند باشد؛ در نتیجه، وقتی بهخوبی متوجهِ چرایی غیبتِ امام زمانشان نشدند دست به کار شده و بهتدریج دنبال راه چارهای بودند تا به این سؤال پاسخ دهند که: شیعیان در زمان غیبت امام مهدی ع چه کنند و به چهکسی یا کسانی مراجعه کنند؟ شیعیان اگرچه بهظاهر برای غیبتِ امام زمان ع توجیهاتی ذکر میکردند ـهمچون حفظِ جانِ شریفشانـ اما در حقیقت همۀ این مسائل، قانعکننده نبود و آنها قادر نبودند به این سؤال پاسخ دهند که اگر لازم و ضروری است جانشین پیامبر اکرم ص شخصِ معصوم و منصوصی از سوی خدا باشد پس مردم در زمان غیبتش چه کنند که به این حاکم دسترسی ندارند؟ توجیهِ اینکه فایدۀ وجود امام مهدی ع در زمان غیبتش همچون خورشیدِ پشت ابر است نیز فایدهای نخواهد داشت؛ زیرا آنچه وجه کاملشدنِ دین بوده و شیعیان برای آن مبارزه میکردند چیزی فراتر از خورشیدِ پشت ابر بوده است. در حقیقت پیامبر اکرم ص دینش را با خورشیدِ عیان و ظاهر کامل کرده بود نه با خورشیدِ پشت ابر؛ وگرنه امام علی ع و دیگر ائمه ع چه در رأس حکومت باشند و چه نباشند نورشان بر مردم میتابیده است. در حقیقت آنچه مورد تأکید و سفارش پیامبر ص بوده، حاکمیتِ جانشینانش است و این همان اختلاف بین شیعه و سنی در طول سالهای متمادی بوده است. حال علمای شیعه باید به این سؤال پاسخ دهند این حاکمی که همانند خورشیدِ بدون ابر بر مردم میتابد و مردم از نور مستقیمش بهره میبرند کیست؟ همین سؤالها و سردرگمیها باعث شد در طول سالیان زیادی که مردم به امام مهدی ع دسترسی نداشتند کمکم به این امر معتقد شوند که فقها و کسانی که در حوزهها مشغول درس و تدریس معارف دینی هستند میتوانند نائب یا نائبان امام مهدی ع باشند؛ بدون اینکه حتی یک روایتِ ضعیف هم دلالت بر این امر داشته باشد. در حقیقت چه برای مسئله نیابت عامۀ فقها و چه برای نیابت خاصه و تشکیل حکومت تحتنظر ولی فقیه، حتی یک دلیل روایی صحیح وجود ندارد؛ اما چهچیزی باعث شده است تا همان علما و شیعیانی که تا به امروز در مقابل اهلسنت میگفتند حاکم اسلامی را باید خدا انتخاب کند نه مردم، امروز بدون داشتنِ دلیل روایی صحیحی معتقد شدند فقها جانشینان امام زمان ع هستند؟ در واقع آنچه سبب شد این جماعت خودشان را با ادلهای بهاصطلاح عقلی فریب دهند تنها عدم درک و جمعِ این دو مسئله بوده است: چگونه میتوان معتقد بود وجودِ خلیفهای منصوص و منتخب از سوی خداوند پس از پیامبر برای امت ضروری است، اما امروزه معتقدیم بدون حضور آن خلیفه، سالهاست دین اسلام همچنان بر کمال و تمامیتش باقی مانده است؟ در نتیجه به خود اجازه دادند تا بدون داشتن دلیلی از سوی ائمه و امام مهدی ع خودشان را جانشینان حضرت در زمان غیبتش معرفی کنند. ای کاش علمای شیعه برای دانستن پاسخ این سؤال که «مردم در زمان غیبت امام مهدی ع چه کنند؟» بهجای اینکه به این امر معتقد شوند که آنها جانشینان امام هستند، به عجز خویش در پاسخ به این سؤال اعتراف میکردند. زیرا ورود در این مسیرِ خطرناک نهتنها عواقبی برای اعمال و رفتارشان در آینده خواهد داشت، بلکه باعث زیر سؤالرفتن بسیاری از اعتقادات اصلی و ریشهای صحیح در باب ولایت و امامت ائمه ع و جانشینی پس از پیامبر خواهد شد. آنها یقیناً نمیتوانند پاسخ صحیح و منطقی به این سؤال دهند که اگر بدون دلیل، نیابت فقها در زمان غیبت ثابت شده است حال چگونه آن شخصِ حاکم انتخاب میشود، بدون اینکه رأی و نظر مردم در انتخابش دخالتی داشته باشد؟ همۀ مذاهب و حتی علمای شیعه بهخوبی متوجه شدند پایۀ اصلی دین اسلام بر تشکیل حکومت استوار است و به همین سبب بوده است که برای حاکمیت و مرجعیت بر مردم به دنبال راه چاره بودهاند؛ اما غافل از این نکته بودهاند که همان خدایی که دینش را به حکومت و حاکمیتِ شخصِ موردِ رضایش گره زده است، همان خداوند نیز در کنار آن بهخوبی تبیین کرده است که این حاکم باید شرایطی داشته باشد و هرکسی را شایستۀ این مقام نیست. در واقع این دو امر با هم هستند و کسی حق ندارد این دو امر را از هم جدا کند؛ به بیان دیگر، اینگونه نیست که بگوییم خداوند دینی را نازل کرده که امر ضروری و واجبِ آن دین این است که حاکمی در رأس آن باشد، اما چگونگی تشخیص این حاکم را در شرایط و زمانهای مختلف برای مردم تبیین نکرده باشد؛ چه پس از وفات پیامبر و چه پس از غیبت امام مهدی ع. در واقع اگر شرایطی که خداوند برای حاکمش در نظر گرفته است وجود نداشته باشد و آن حاکمِ منتَخب به هر دلیلی در دسترس نباشد، کسی حق ندارد حکومتی را با حاکمی غیرمشروع به خداوند نسبت دهد. همان خدایی که حکومت و سیاست را از دینش جدا نکرده است و به آن حساس بوده است، همان خدا و همان قرآن و روایات و همان دین نیز به شرایط و صفاتِ حاکم توجه داشته و به آن حساس بوده است. پس معنایی ندارد که در زمان غیبت امام مهدی ع گمان کنیم وجود حکومت برای دینِ الهی ضرورت دارد، اما خودمان متکفل تشکیل آن حکومت یا مرجعیت بر مردم شویم و انسانهای غیرمعصومی را که منتَخب ائمه ع نیستند صاحبِ ولایت بدانیم! در واقع ندانستنِ پاسخ این سؤال که «چرا امام مهدی ع غیبت کردند و مردم در زمان غیبتش چه وظیفهای دارند؟» نباید باعث شود به پاسخی غلط برسیم؛ و در این بین پس از سالها محاجّه با تفکر اهلسنت به این نتیجه برسیم که دین اسلام میتواند کامل و تمام باقی بماند، اما امامِ معصوم در دسترس مردم نباشد و مردم برای امر دین و دنیایشان به انسانهای غیرمعصومی از جنس خودشان مراجعه کنند. اما بهراستی علت غیبت امام مهدی ع چه بوده است؟ و مردم در زمان غیبتشان چه وظیفهای داشتند و حکم اعمالشان چگونه است؟ برای پاسخ به این سؤال به خطبۀ اکمال دین، سید احمدالحسن مراجعه کنید. ----- منابع: 1. بقره، 55. 2. سید بن طاووس، سعد السعود للنفوس منضود، 134. 3. سید بن طاووس، کشف المحجه لثمره المحجه، 139؛ رک: بقره، 30ـ34. ﴿بگو من بدعـــتـــــی از فرستادگانْ نيـــستـــــم﴾ سلسلهپاسخهایی به بدعت ۱۰۱ یوحنای دمشقی قسمت هفتم | پاسخ به اتهام بدعتگذاری به قلم: آندریاس انصاری در قسمت قبل نکاتی در پاسخ به اتهام دمشقی تقدیم شد؛ یعنی اتهام ایجاد بدعت توسط محمد (ص) پس از دیدارش با راهب مسیحی؛ اما در آن قطعه از متن یک عبارت توسط او استفاده شده است که در این قسمت با آن کار داریم. • اتهام بدعتگذاری توسط محمد (ص) به سخن دمشقی توجه کنید: «این مرد، پس از برخورد اتفاقی با عهد قدیم و جدید و مانند آنها، ظاهراً پس از گفتوگو با یک راهب آریایی، خود بدعتی را پایه گذارد.» پایان نقلقول. بدعت! یوحنای دمشقی به محمد (ص) این اتهام را وارد میکند که او بدعتگذار است! اما اینجا هر عاقلی حق دارد از دمشقی بپرسد که چگونه ممکن است شخصی با قانون ثابت شناخت فرستادگان بیاید، اما بدعتگذار نیز باشد؟! آیا تفاوتی بین دمشقی و ابنمیمون وجود دارد؟! کسی که دربارۀ عیسی (ع) میگوید: «دانیال پیش از این به او اشاره کرده بود؛ زمانی که سقوط یک شرور و بدعتگذار را در بین یهودیان پیشگویی کرده بود که تلاش میکند شریعت را نابود کند، برای خود ادعای نبوت کند، وانمود به [انجام] معجزه میکند و ادعا میکند که او همان مسیح است... .» [۱] چه تفاوتی بین این دو هست؟! • تأملی در کلمات پولُس رسول اگر به متن یونانی نوشتار دمشقی دقت کنیم عبارت αἵρεσιν را میبینیم که بهمعنای فرقه یا بدعت است؛ در عهد جدید نیز این عبارت وجود دارد؛ برای مثال در اعمال فصل ۲۴ که در آن نکتهای مهم نیز وجود دارد؛ در ابتدا به سخن تَرتُلُّسِ خطیب دربارۀ پولس ـکه به فِلیکس گفتـ توجه کنید: (زیرا این شخص را مفسد و فتنهانگیز یافتهایم در میان همۀ یهودیان ساکن رُبعِ مسکون و از پیشوایان بدعت [۲] نَصاریٰ. * و چون او خواست هیکل را مُلَوَّث سازد، او را گرفته، اراده داشتیم که به قانون شریعت خود بر او داوری نماییم). [۳] اکنون به جواب پولُس رسول دقت کنید: (چون والی به پولس اشاره نمود که سخن بگوید، او جواب داد: «ازآنرو که میدانم سالهای بسیار است تو حاکم این قوم هستی، به خشنودی وافر حجت دربارۀ خود میآورم. * زیرا تو میتوانی دانست که زیاده از دوازده روز نیست که من برای عبادت به اورشلیم رفتم، * و مرا نیافتند که در هیکل با کسی مباحثه کنم و نه در کنایس یا شهر که خلق را به شورش آورم. * و هم آنچه الآن بر من ادعا میکنند، نمیتوانند اثبات نمایند. * لیکن این را نزد تو اقرار میکنم که به طریقتی که بدعت [۴] میگویند، خدای پدران را عبادت میکنم و به آنچه در تورات و انبیا مکتوب است معتقدم، * و به خدا امیدوارم چنانکه ایشان نیز قبول دارند که قیامت مردگان از عادلان و ظالمان نیز خواهد شد. * و خود را در این امر ریاضت میدهم تا پیوسته ضمیر خود را بهسوی خدا و مردم بی لغزش نگاه دارم. * و بعد از سالهای بسیار آمدم تا صدقات و هدایا برای قوم خود بیاورم. * و در این امور چند نفر از یهودیان آسیا مرا در هیکل مطهر یافتند بدون هنگامه یا شورشی). [۵] مشخص شد که تَرتُلُّس دربارۀ پولُس گفت: «از پیشوایان بدعت نَصاریٰ» و واضح است که پولُس نیز بعد از کلماتی که میگوید: «به طریقتی که بدعت میگویند»، دربارۀ مسیحیت یعنی عقیدهای که در آن است توضیح میدهد و به متفاوتنبودن آن از یهودیت ـاز جهت عقاید الهیـ اشاره میکند؛ از جمله: الف. عبادت خدا. ب. اعتقاد به کتب مقدس پیشین. پ. قیامت مردگان. آری؛ مسیحیت تفاوتی با یهودیت نداشت و بدعت نبود؛ حال این سؤال را میپرسیم که آیا دمشقی ـکه ظاهراً قرآن را خوانده بود و با دعوت محمد (ص) آشنا بودـ این کلمات پولُس رسول را نخوانده بود و پیش از بهکارگیری عبارت αἵρεσιν یا بدعت دربارۀ محمد (ص) سخنان پولُس را به یاد نیاورد؟! یا اینکه خوانده بود و وقتی به دعوت محمد (ص) رسید، بهخاطر کینهاش نسبت به او (ص) از آن چشمپوشی کرد؟! • روشنگری سید احمدالحسن، پاسخی به دمشقی پس از مطالبی که بیان شد، هر شخص منصفانه باید این سؤال را از خود بپرسد که آیا اسلام متفاوت از مسیحیت و یهودیت است؟ بهعبارت دیگر آیا اسلام بدعتی تازه بود و راه محمد (ص) متفاوت از راه انبیای پیشین بود و آنچه دمشقی میگفت، حقیقت داشت؟ پاسخ در کلام سید احمدالحسن موجود است؛ بهعبارت دیگر او پاسخ دمشقی را تقدیم کرده است؛ او در یکی از روشنگریها میگوید: «اسلام، ثمرۀ اديان الهى در زمين و محمد(ص)، همان عيسى، موسى و ابراهيم (علیهم السلام) است و قرآن، همان تورات انجيل و صحف ابراهيم. حقتعالیٰ میفرماید: (برای شما دین و آيينی مقرر کرد، از آنچه به نوح وصيت کرده بود و از آنچه بر تو وحی کردهايم و به ابراهيم و موسی و عيسی وصيت کردهايم که دين را بر پای نگه داريد و در آن فرقهفرقه مشويد). (شوری، ۱۳) خداوند متعال میفرماید: (بگو من بدعتی از فرستادگان نیستم و نمیدانم که بر من يا بر شما چه خواهد رفت. من از چيزی جز آنچه به من وحی میشود، پيروی نمیکنم و من جز بيمدهندهای آشکار، نيستم * بگو چه میدانید اگر این قرآن از جانب خدا باشد و شما به آن کافر باشید؟ حال آنکه شاهدی از بنیاسرائیل بر مثل آن شهادت داد و ايمان آورد، ولی شما گردنکشی میکنيد؛ قطعاً خدا مردم ستمکار را هدايت نمیکند). (احقاف، ۹ و ۱۰) (قطعاً اين سخن در صحيفههای نخستین هست * صحيفههای ابراهيم و موسی). (اعلی، ۱۸ و ۱۹) اسلام به عنوان یک دین الهی تفاوتی با دین یهودی، نصرانی یا حنفی ندارد و چیزی جدید و خودساخته نیست. البته در برخی تفاصیل تشریع اختلافاتی میان این ادیان وجود دارد و اسلام با برخی تفاصیل متفاوت در راستای حرکت تکاملی انسان بر روی این زمین آمد؛ اما عقاید الهی در تمامیِ ادیان یکسان است: ایمان به خدا، فرشتگانش، کتابها و فرستادگانش. [۶] آنها امتی یکسان هستند و دعوتشان نیز یکسان است.» [۷] آیا مسیحیان حاضرند انصاف پیشه کنند و قبول کنند که کلمات یوحنای دمشقی در باب بدعتگذار بودن محمد (ص) ارزشی ندارد؟ • نتیجهگیری یوحنای دمشقی به محمد (ص) اتهام بدعتگذاری میزند؛ در حالی که همان گونه که سید احمدالحسن روشن کردند، عقاید الهی مشترک بین اسلام با مسیحیت و یهودیت بیپایهبودن این اتهام را مشخص میکند؛ حتی اگر شخصی به سخنان پولُس توجه کند و آن را معیار قرار دهد، به این حقیقت میرسد که اسلام چیز جدیدی نبود؛ متأسفانه تنها هدف دمشقی ایرادگیری و تهمت است و این تهمت را حتی اگر شده به قیمت زیر سؤالبردن عیسی (ع) نیز مطرح میکند و به لطف خدا با این کار دوری خود را از عیسی (ع) اثبات میکند. پانوشتها ۱. ایگرت تیمان:۱۰. ۲. αἱρέσεως (haireseōs) Noun - Genitive Feminine Singular _ https://biblehub.com/strongs/acts/24-5.htm ۳. اعمال ۲۴: ۵-۶. ۴. αἵρεσιν (hairesin) Noun - Accusative Feminine Singular _ https://biblehub.com/strongs/acts/24-14.htm ۵. اعمال ۲۴: ۱۰ تا ۱۸. ۶. ر.ک. قرآن کریم؛ بقره، ۱۷۷ و ۲۸۵؛ نساء، ۱۳۶. ۷. گوساله، ج۱، ص۸۹ تا ۹۰.