نشریه زمان ظهور 137

او را این‌گونه دیدم... قسمت دوم داستان ایمان دکتر زکی صبیحاوی به دعوت مبارک مهدوی «در قسمت اول چگونگی آشنایی دکتر زکی صبیحاوی با دعوت مبارک مهدوی را تقدیم حضورتان کردیم. ایشان بیان کردند که در ایام اربعین حسینی و در کاروان زیارتی با دو تن از برادران انصار امام مهدی (ع) هم‌سفر شدم و از طریق آن‌ها با خبر ظهور یمانی آشنا شدم. این دو برادرِ هم‌سفر با من دربارۀ دلایل دعوت یمانی سخن می‌گفتند و من بدون هیچ سؤالی گوش می‌کردم. راستش را بخواهید چندان پیگیر موضوع نبودم؛ زیرا گسترش حزب‌گرایی در جامعۀ عراق پس از سقوط صدام ملعون و فساد عمامه‌دارانی که خود را به دین منتسب و بر مردم حکومت می‌کردند موجب شده بود با خود عهد ببندم که با هیچ‌یک از گرایشات فکری هم‌سو نشوم. پس از برگشتن از سفر عتبات عالیات، مجددا آن برادر را دیدم و به‌طور گسترده‌تری با هم گفت‌وگو کردیم و سرانجام مرا به حسینیه انصار دعوت کرد، من نیز پذیرفتم. روز جمعه به ملاقات انصار امام مهدی (ع) در نماز جمعه مشرف شدم و این امر عظیم را در آنجا یافتم. حضور در آن حسینیۀ ساده و بدون تشریفات امروزی و فضای معنوی بین مؤمنین مرا مجذوب خود کرد. صحبت‌های مؤمنین درباره مسائل مختلف و بیان اصلاحات و انحرافات عقیدتی موجود را شنیدم و حقایقی را در آن مکان مبارک درک کردم که تنها نزد آن‌ها یافت می‌شد. این قضیه دیگر برایم جدی شده بود؛ آنچنان که گویی در حال بازگشت به اصل و فطرت انسانی خویش بودم.» قسمت دوم: این دعوت مرا رو‌در‌روی من و منیّت قرار داد و برای اولین بار بود که در این رویارویی زندگی کردم؛ با همۀ جزئیات آن؛ و برای اولین بار بود که کشف کردم من چقدر از فضای انسانیت دور هستم و چقدر از انسانیت بهرۀ کمی دارم؛ و شاید همین کم هم همان بوده که خداوند سبحان بر من منت بزرگی نهاده بوده که داشته باشم و برای همین است که درستش این بود که این موضوع را این‌طور بنامم: (تو این‌گونه مرا شناختی/ تو این‌گونه مرا به خودم شناساندی)؛ نه اینکه بگویم: او را این‌گونه شناختم. چون احمدالحسن آینۀ الهی عظیمی است که در آن آینه، غربت انسانیت را در ما به ما نشان داد و تباه‌شدن دین و غربت آن را برایمان نمایان کرد؛ و او به‌راستی و درستی همان سفره ای است که از جانب خدای سبحان پایین آمده است و ما با آن بیماری‌های خود را یافتیم و فهمیدیم که سلامت نیستیم. و با این دعوت و از این دعوت بود که طعم عافیت را چشیدم و آن را شناختم؛ چراکه واقعیتِ آن مرضی که در آن می‌زیستم ـ‌و فکر می‌کردم که آن مرض، همان عافیت است‌ـ برایم فاش شد. احمدالحسن همان نامه‌ای از جانب خداوند سبحان برای بندگانش است تا آن‌ها را از خواب غفلت بیدار کند؛ آن هم در زمانی که چاقوی دنیا دستش به گردن‌های ما رسیده بود و داشت می‌بُرید؛ و به همین دلیل است که تعجب نمی‌کنم وقتی که می‌بینم مردم در رویارویی با این امر، چقدر خشن رفتار می‌کنند؛ چون این دعوت به همین سادگی واقعیت انحراف خطیری را که در راه خدای سبحان وجود دارد برای آن‌ها فاش کرده و از آن توهم بزرگ و ظلمت عظیمی که مردم تصور می‌کردند همان نور است، پرده برداشته است. و برای همین بود که عکس‌العمل مردم در رویارویی با این دعوت، دچار قانون عکس‌العمل بود: [مگر نه اینکه] هر عملی دارای یک عکس‌العمل و متناسب، به‌اندازه و در خلاف جهت است؟ و انگار این‌چنین است که این قانون، که حاكم بر جنبۀ مادی انسان است جنبۀ روحی او را نیز در برمی‌گیرد؛ ولی در اینجا این خود شخص است که صاحب تصمیم‌گیری و گزینش بین بهشت و جهنم است. سبحان‌الله! درس‌های این دعوت عظیم، از همان روز اول پیروان خویش را پایبند می‌کند تا آن‌ها را از شوک «عمل و عکس‌العمل» بیدار کند و به او نشان می‌دهد که درون آدم‌ها چقدر کاملاً تهی است؛ درست انگار مریضی که از ورم سرطانی خبیث و بزرگی به‌نام دنیا به ناامیدی کامل و درماندگی محض رسیده است؛ در این بیماری، جسم احساس ناتوانی و ضعف می‌کند و این است که [با پذیرش دعوت] به‌سوی نقاهت حقیقی پیش می‌رود و بر هر فردی لازم و واجب است که به این دوران توجه کند و با آن طوری رفتار کند که ضامن نجات او بشود؛ چون فرصت بازگشت این ورم خبیث همچنان وجود دارد تا زمانی که جسم احساس بی‌حالی و ضعف داشته باشد. و واقعاً چنین بی‌حالی و ضعفی، برایند یک احساس درونی است، و این احساس از بین نمی‌رود مگر با دریافت جرعه‌جرعه از روایات طاهرین(ص)؛ و این‌چنین است که این دعوت عظیم، می‌شود همان جراح ماهری که آن ورم را درمان می‌کند؛ همان ورمی که صاحبش از روی توهم فکر می‌کرد که [درمانش] کوهی دست‌نیافتنی است و این دعوت به او نشان می‌دهد دست‌یافتن به آن، چه آسان بوده و در اینجاست که شروع می‌کند به دانه‌شدن و جوانه‌زدن و رشد‌کردن. و اینجاست که مرحلۀ مهمی آغاز می‌شود، و آن مرحلۀ فهمیدن تواضع و عمل بر اساس تواضع است؛ درست همان ‌گونه که سید احمدالحسن به ما یاد داد و ما را به یاد این فرمودۀ عیسى(ع) انداخت که می‌گفت: (تواضع پیشه کنید؛ چراکه در زمین پست کشتزار درست می‌شود، نه بر قلۀ کوه). بله! از ایشان بود که این امر عظیم را یاد گرفتم؛ هنوز هم دارم همین درس را از او یاد می‌گیرم و این ورم خبیث خود را درمان می‌کنم؛ حتی از ایشان بوده که عیسى(ع)، موسى(ع) و همۀ انبیای خدا و رسولانش(ع) را شناختم؛ از ایشان بود که شروع کردم به یادگرفتن کمی از محمد(ص)، علی(ع)، فاطمه(س) و همۀ طاهرین(ع). بعضی‌ها گفته‌اند: معلم‌ها، کمی مانده که همانند رسولان بشوند. این حرف کمی دقت بیشتر می‌طلبد؛ اگر انصاف داشتند باید می‌گفتند معلم باید که رسول باشد. پس معلم، معلم نیست تا اینکه رسولی باشد. قرآن می‌فرماید: (هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ و الحِكْمَةَ و إن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یلْحَقُوا بِهِمْ و هو الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ) (اوست آن كس كه در ميان بى سوادان فرستاده‌اى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد، و [آنان] قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند؛ و [نيز بر جماعت‌هايى] ديگر از ايشان كه هنوز به آن‌ها نپيوسته‌اند و اوست ارجمند سنجيده‌كار). (جمعه، 2 و 3) بله، هم رسول، معلم بود و هم معلم، رسول و نعمت است؛ و اولین درسی که معلم به شاگردانش یاد داده بود این بود: باید با «منیت» خود بجنگید و آن را بکُشید. شما هرگز به خداوند سبحان نمی‌رسید مگر آنکه آن منیت را بکشید. به زبان دیگر، سید احمدالحسن در پاسخ به سؤال بانویی نصرانی دربارۀ مضامین دعوت و اهداف آن می‌دانید چه فرمود؟ فرمود: «عیسى(ع) میگوید: (این نیست که آدمیزاد، فقط به خوردوخوراک زنده بماند؛ اما با كلمۀ الله زنده می‌ماند)؛ و من، این بندۀ خدا به شما می‌گویم که با خوردوخوراک، بنی‌آدم می‌میرد و تنها با كلمۀ خداست که زنده می‌ماند. پس این دعوت من مانند دعوت نوح(ع)، ابراهیم(ع)، موسى(ع)، عیسى(ع) و محمد(ص) است. دعوت من این است که توحید در شش‌گوشۀ این زمین منتشر شود. هدف انبیا و اوصیا، همان هدف من است. من آمده‌ام تا تورات و انجیل و قرآن و آنچه را میان مردم دچار اختلاف است روشن نمایم و انحراف علمای یهود، نصارا و مسلمان، و خروج آن‌ها از شریعت الهی را روشن کنم. آمده‌ام نشان دهم چگونه آنان با اوصیا و انبیا (ع) مخالفت ورزیده‌اند. خواست من، همان خواست خدای سبحان‌ومتعال و مشیت اوست. آمده‌ام که نخواهم آنچه را اهل زمین خواسته‌اند مگر آنچه را خداوند سبحان‌و‌متعال خواسته است. آمده‌ام تا زمین پر از عدل و داد شود همان طور که پر از ظلم و جور شده است. آمده‌ام تا گرسنگان سیر شوند و فقرا بی‌سرپناه نباشند، یتیمان بعد از آن اندوه طولانی‌شان شاد شوند و بیوه‌زنان حاجات روزمرۀ مادی خویش را با عزت و كرامت دریافت نمایند... آمده‌ام که... آمده‌ام که... مهم‌ترین رکن شریعت، که همان عدل و رحمت و راستی است را بنشانم.» این گفته‌ها برگرفته (از كتاب وصی و رسول امام مهدی(ع) در تورات، انجیل و قرآن بود). خدای سبحان بر من منت نهاد و در طی دیدارهایم با ایشان در حسینیۀ انصار امام مهدی(ع) در بصره، در میانۀ طرح دعوت توسط یکی از اشخاصی که در این دعوت مبارک دوست من بود و به صورت اتفاقی با همدیگر در حسینیه در کنار وجود سید احمدالحسن بودیم، این شخص روبه‌روی سید احمدالحسن نشست و شروع کرد پرسیدن چندین سؤال. سید احمدالحسن هم با آرامشی که فقط در خور خود ایشان بود به او پاسخ می‌داد؛ هدف سؤالات آن شخص، برای دریافت حق و حقیقت نبود، بلکه برای آزمایش داعی‌الله(ع) بود. یادم هست یکی از سؤالات او دربارۀ برخی دانشمندان و افراد برجستۀ غربی بود. او از سید احمدالحسن دربارۀ دانشمند روان‌شناس، فروید پرسید. سید احمدالحسن از این مرد در هم فرو رفت. سپس دربارۀ اینشتین از ایشان پرسید. سید احمدالحسن جواب داد: این مرد در نظریات خودش به وحدت وجود عقیده داشته است. سپس باز از ایشان دربارۀ فرگشت و کامپیوتر و اینترنت و انقلاب تكنولوژی گستردۀ جهانی پرسید و گفت که می‌خواهد بداند موضع امام مهدی(ع) در برابر این‌ها چیست؟ سید احمدالحسن به او فرمود: من سؤالی از تو می‌پرسم و می‌خواهم صریح و راست جوابم را بدهی: آیا همۀ این فرگشت و پیشرفتی که تو می‌بینی، توانسته است زنی را که در مرداب رذیلت و پستی در افتاده، بیرون بکشد و او را به فضیلت برساند؟ جواب این شخص این بود: خیر! امام(ع) به او فرمود: پس همۀ این‌هایی که تو پیشرفت و فرگشت نامیدی ارزشی ندارد. از جمله سؤال‌هایی را که به یاد دارم این مرد از سید احمدالحسن پرسید این بود که: زنگاری بر دلم هست که نمی‌گذارد حقیقت را دریابم؛ راه برداشتن آن چیست؟ سید احمدالحسن به او فرمود: آیا پیروانی داری؟ گفت: خیر! سید احمدالحسن فرمود: منصب و جایگاه و پُستی داری...؟ گفت: خیر! ایشان به او فرمود: پس تو که داری فقط خودت را به دوش می‌کشی. گفت: بله! آیا زنگار و حجابی که بر دل توست بزرگ‌تر است یا زنگار و حجاب آن کسی که پیروانی دارد؟ در اینجا کسانی هستند که پیروانی داشته‌اند، ولی وقتی حق را شناختند همۀ آنچه را داشتند پشت سر رها کردند و به حق پیوستند. آن دیدار طول کشید؛ شاید یک ساعت و نیم فقط با این شخص کلام تبادل شد. ولی من اگر خواسته باشم از خودم در آن لحظه‌ها حرف بزنم باید بگویم فقط سرگشته و حیران بودم و بر خودم اختیاری نداشتم. بسیاری از آن سؤال‌ها را به یاد ندارم؛ چون وقتی جواب‌های سید احمدالحسن را می‌شنیدم در حال گریه بودم. بیشتر برادرانی که آنجا نشسته بودند هم اشک می‌ریختند؛ اما آن فرد پرسشگر هرگز دلش نرم نشد که نشد. سبحان‌الله! سلام خدا بر نبی خداوند، عیسى که فرمود: (آن‌کس که خدایی است، کلام خدا را هم می‌شنود). اینجا و در همان شب بود که حس کردم سید احمدالحسن را دوست دارم؛ دوست‌داشتنی که نمونه‌اش را برای کسی دیگر نداشتم؛ تا جایی که وقتی دیدم ایشان سر برداشته که بیرون برود، زود خودم را به ایشان رساندم، در آغوش گرفتم و معانقه کردم و با گریه به او گفتم: مولای من (ادعیلی/ دعایم کن). با همین زبان عامیانۀ رایج. ایشان هم مرا در آغوش گرفت و فرمود: خدا تو را موفق بدارد! بله، هرکس با سید احمدالحسن ملاقات کند، چاره‌ای ندارد مگر آنکه قلبش از جا کنده شود. من عذر می‌خواهم که از کلمه‌هایی استفاده می‌کنم که برخی برای ابراز احساساتی‌شدنشان استفاده می‌کنند؛ ولی حس من در آن زمان بسیار سهمگین بود؛ با اینکه ایشان، هم در گفتار و هم در رفتار و هم در پوشش لباس بسیار ساده بود. به خداوندی خدا قسم هرکه با ایشان روبه‌رو می‌شد با خودش می‌گفت: ای وای بر انسانیت از‌دست‌رفته! هرکس که سید احمدالحسن را می‌دید، معناى انسانیت و اینکه یک انسان یعنی چه را، درک می‌کرد. دیدارهای من با ایشان کم بود؛ مخصوصاً در حسینیه؛ چون فقهای بد و نوکران آن‌ها شروع کردند به تنگ‌تر کردن حلقه بر سید احمدالحسن و ما را از دیدار با ایشان محروم کردند؛ ولی به‌رغم این کارهای آنان، خداوند سبحان بر من و تعداد دیگری از برادران، منت نهاد تا با ایشان در چند جای دیگر دیدار کنیم و در آن دیدارها بود که اندوه عظیم او را لمس کردیم. او دل‌مشغول حال امت و دردمند آن بود؛ ناراحت از بی‌اعتنایی آن‌ها به سرچشمۀ حیات و غمگین از تلاش‌های فقهای بد بود؛ همان‌هایی که امت را به لبۀ پرتگاه جهنم می‌بردند. ولی با همۀ این احوال، مانند جدش رسول‌الله(ص) بود؛ جدّی و پیگیر در دعوت از مردم به‌سوی هدایت؛ با وجود همۀ اذیت‌هایی که از مردم می‌دید، افتراها و حتی توهین‌ها و جسارت‌های عجیب‌وغریب، اما جدی و پیگیر بود! یادم هست روزی شخصی موفق شد با سید در حسینیه ملاقات کند. این مرد، برادر یکی از انصار بود. خواستۀ این مرد برای باور‌کردن سید(ع) و دعوت ایشان این بود که برایش به قرآن قسم یاد کند که او «وصی و رسول امام مهدی(ع)» است. سید احمدالحسن به او گفت: قبل از اینکه برایت قسم بخورم حكایتی را برایت می‌گویم. یکی از اهالی مكه در صحرا به عربی برخورد. به آن عرب دربارۀ دعوت محمد(ص) و كلمات خداوند سبحان که بر او نازل شده است گفتند. اعرابی از آن‌ها خواست قدری از آن کلمات نازل‌شده را برایش بخوانند. آن‌ها هم این آیۀ قرآن را برایش خواندند: (فَوَرَبِّ السَّمَاء و الأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ) (پس سوگند به پروردگار آسمان و زمين، كه واقعاً او حق است همان گونه كه خود شما سخن مى‌گوييد). (ذاریات، 23) اعرابی (بیابان‌گرد) در اینجا با تعجب و بهت‌زدگی پرسید: کاری کرده‌اید که [خدا] برای شما قسم بخورد؟ سید احمدالحسن منظورش از گفتن این حكایت این بود پیامی را به این مرد بدهد؛ چون قسم‌خوردن برای او کاری سنگین و بزرگ و صد البته رنجی بزرگ‌تر است. لكن این مرد پا در یک کفش کرده بود که سید احمدالحسن قسم بخورد. در این حال بود که سید به او گفت: شیوۀ قسمی که می‌خواهی را بگو تا برایت قسم بخورم. آن‌ها هم قرآن را آوردند و جلوی سید احمدالحسن گرفتند و ایشان برای آن مرد قسم خورد که خودش وصی و رسول امام مهدی(ع) است. و اگر به‌راستی مردم جانب انصاف را در حق این ولی ناصح از اولیای خدا و حجت‌های او(ع) رعایت می‌کردند، كلام شریف او را سرلوحۀ عمل خود قرار می‌دادند تا به خدای سبحان برسند. چه بسیار از برادران انصاری که با او هم‌قدم شدند و ـ‌خدا خیرشان بدهد‌ـ گوهرهایی از آل محمد(ص) را به ما نشان دادند؛ همان گوهرهایی که از دهان طاهر شریف ایشان افشانده می‌شد. از جملۀ آن گوهرها، این گفتار حكیمانۀ ایشان است که بیانگر دعوت مبارک ایشان با ساده‌ترین عبارت‌هاست. ایشان می‌فرماید: «هرکه در طلب من باشد، هلاک می‌شود، و هرکه در طلب امام مهدی باشد گمراه خواهد شد؛ اما اگر کسی در طلب خداوند باشد به سرمقصد می‌رسد.» آخرین هدفی که مردم به‌دنبال آن هستند، مگر نه اینکه یافتن خداوند واحد احد است؟ ایشان هم از مردم نخواستند که خودشان مورد طاعت و عبادت قرار گیرند و خواهان آن هستند که فرمان ایشان را نبرند مگر آنکه امر و دستور خدای سبحان در آن باشد. بر این اساس است که ایشان برای مردم پرده از عظمت تكلیف خویش برمی‌دارند؛ پس بار و تكلیف ایشان بسیار عظیم است و برخلاف عادت مردمی است که از فقهای گمراهی یاد گرفته‌اند؛ همان علمای غیر‌عامل. موضوع ایشان سلطه و رهبری و طلب جاه و مقام نیست؛ موضوع بسیار فراتر از این‌هاست. موضوع ایشان همان شناخت خدای سبحان است که همانا هدف اساسی خلقت است؛ ایشان مكلف به تعلیم مردم به این سمت و سو هستند که قضیه، قضیۀ حکمرانی و به‌دست‌گرفتن امور خودشان است؛ و صد البته این امور، در این راه عظیم، خودبه‌خود شکل خواهد گرفت؛ چراکه حکمرانی، جزو جزئیات این راه است، نه اصل آن. و مردم بایستی در شیوۀ سلوک پاکان آل محمد(ص) این آیۀ واضح را ببینند و بدانند که آن‌ها خواستار سلطه و حکمرانی نبوده‌اند و حکمرانی جزو اهداف مورد مطالبۀ آن‌ها نبوده است؛ بلكه خواستۀ ایشان این بوده که برای مردم روشن شود حکومت‌داری، جزو لوازم ادای تكلیف ایشان است؛ چراکه ایشان هدایتگران مردم هستند. از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که فرمود: «کسی که مورد اطاعت قرار نگیرد، مردم نظرش را نخواهند پذیرفت.» برای همین است که هدف آن‌ها اطاعت مردم از ایشان (ع) است که همانا در راستای رساندن خواستۀ خداوند به مردم قرار می‌گیرد؛ نه اینکه رغبتی به این دنیا داشته باشند؛ آن هم دنیایی که نزد ایشان ـ‌سلام و درود خداوند بر همۀ آنان باد‌ـ از عطسۀ یک بز بی‌ارزش‌تر است. و این رفتار و سلوک معطر، در واقع همین‌ گونه باید باشد و با آمدن سید احمدالحسن تغییری نمی‌کند؛ بلکه گامی از گام‌های اوست که دارد برمی‌دارد. برای همین است که ایشان معلم است؛ هم در سکوت خویش، و هم در گفتار خویش؛ در همۀ حركات و سكنات خویش، نگران این است که مردم بدانند این راهنمایی که به‌سوی آن‌ها آمده، مردم را به کجا می‌برد. و برای همین، به قول بعضی از برادران گرامی و به نقل از سید احمدالحسن، او از بیان دانش‌هایش برای انصار خسته و ناراحت نمی‌شود؛ بلکه آن دانسته‌ها را بارها و بارها تکرار هم می‌کند و با عدل و به‌شکلی یکسان آن علوم را بین ایشان منتشر می‌کند و به هرکس به همان اندازه‌ای که درک می‌کند و می‌فهمد علوم را می‌رساند. این صفات و شمائل، دقیقاً همان صفات معلم الهی است که از چشم‌دوختن به هدف خویش بازنمی‌ماند و برای آن هدف کار می‌کند حتی اگر شرایط اطرافش تغییر کند؛ و حتی اینکه او این تغییرات را چرخشی مانند گردش چرخ گردونۀ عمل الهی می‌بیند، و این‌ها که می‌گویم واقعاً همین ‌گونه است. کاری که این دعوت مبارک در واقع با زندگی مردم کرد، بسیار بزرگ‌تر از آن چیزی است که وصف شود؛ و اثر آن بر کسانی که به این دعوت ایمان آوردند و بر آن‌ها که نیاوردند واضح و مشهود است؛ و صد البته که این آیات الهی نازل‌شده حتی نیاز به روشنگری هم ندارند. خدای تعالى فرمود: (سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ حق أَو لم یكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ) (به‌زودی نشانه‌هاى خود را در آفاق و در دل‌هایشان به آن‌ها نشان خواهیم داد، تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هرچيزى است؟). (فصلت، 53) و این آیۀ كریمه، به‌طور مختصر، گویای همین حركت سید احمدالحسن و دعوت مبارک اوست که تا جای ممکن نمی‌خواهد از زندگی مادی یادی کند و آن را در شرق و غرب جهان فریاد می‌زند. و در این گفته هرگز مبالغه نکرده‌ام اگر بگویم این فرمودۀ خداوند سبحان برای این بوده که به همۀ مردم این زمین [نشان دهد] که این دعوت الهی خودش دلیلی بر آن است که همۀ مردم باید آن را بپذیرند و هیچ عذر و بهانه‌ای هم از آن‌ها قبول نیست؛ چراکه خدای سبحان، از میان همان امت‌ها مردانی را بر خواهد انگیخت که گفتۀ حق را خواهند شنید و دعوت‌کنندۀ به حق را پاسخ خواهند گفت؛ او را تصدیق خواهند کرد و یاری‌اش خواهند داد. پس سرپیچی دیگران از او، خودش دلیل این انتخاب و البته از دیدگاهی دیگر است که می‌بینیم مردمان راضی به ‌پیش‌گرفتن روش قدیمی پیشینیان خود شده‌اند؛ و آن روش، همانا جنگیدن با همۀ دعوت‌های الهی است که هدفشان توحید، و محقق‌شدن هدف الهی از خلقت است. قرآن می‌فرماید: (وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ و الإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ) (ما جن و انس را فقط برای عبادت آفریده‌ایم). (ذاریات، 56) در پایان، من این شناختی را که به‌اندازۀ خودم است ـ‌و نه به‌اندازۀ ایشان (صلوات الله و سلامه علیه)‌ـ ثبت می‌کنم و برای کسانی که خواسته باشند سید احمدالحسن را بشناسند می‌گویم که کوتاه‌ترین راه برای شناختن ایشان، پرسیدن از خداوند سبحان است؛ درست همان گونه که از معصومین ـ‌صلوات الله علیهم‌ـ به ما رسیده: «حق را که بشناسی، اهل حق را هم خواهی شناخت.» و برای همین است که سید احمدالحسن امروزه ترازوی خدا بر روی زمین شده است؛ ترازویی که با آن حال‌وروز مردمان در برابر خدای سبحان و برای خودشان فاش می‌شود. قرآن می‌فرماید: (و الوَزْنُ یوْمَئِذٍ الحق فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (امروز ترازو همان حق است. هرکه ترازویش سنگین‌تر، پیروزتر). (اعراف، 8) همچنین قرآن فرمود: (الْقَارِعَةُ* مَا الْقَارِعَةُ* وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ* یوْمَ یكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ* وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ* فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ* فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَّاضِیةٍ* وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ* فَأُمُّهُ هَاوِیةٌ* وَ مَا أَدْرَاكَ مَا هِیهْ* نَارٌ حَامِیةٌ) (قارعه. قارعه چیست؟ و چگونه حالت آن روز هولناک را تصور توانی کرد؟ در آن روز سخت، مردم مانند ملخ هر سو پراکنده شوند و کوه‌ها همچون پشم زده شده متلاشی گردد؛ پس عمل هرکس را در میزان حق وزنی باشد. او در آسایش زندگانی خواهد کرد و عمل هرکس بی‌قدر و سبک‌وزن باشد جایگاهش در هاویه است و تو چه می‌دانی آن چیست؟ همان آتش سخت سوزنده و گدازنده است). (قارعه، 1 تا 11) و امیدوارم در سورۀ قارعه بهترین بیان برای آن کسی وجود داشته باشد که خواهان گوش‌دادن باشد و خودش شاهد بر آن گفتار باشد. و آخرین دعای ما این است که خدایی را شکر که ما را به سید احمدالحسن رهنمون کرد و با او هدایت نمود. و اگر خدای سبحان نمی‌خواست، ما هرگز هدایت نمی‌شدیم. و صلى الله على محمد و آل محمد الأئمة و المهدیین و سلم تسلیماً. راهزنان در مسیر ملکوت، قسمت چهارم عالم رؤیا، عالم صدق و حقیقت برای ما مشخص شد که شیطان قادر نیست به‌صورت پیامبر و اهل‌بیت ایشان در بیاید؛ همچنین باید بدانیم که ملکوت عالم صدق محض هست که تشکیک در آن راه ندارد. در این خصوص دکتر زکی صبیحاوی در کتاب در پیشگاه صیحه می‌گوید: «میدان رؤیای راست و حق، ملکوت است، و اینکه عالم ملکوت، جهان صدق و راستی و اطاعت مطلق است، و جهانی است کاملاً خالی از هر چیزی که باعث اختلال در صدق و راستی می‌شود، و مبرا از هر چیزی است که باعث اختلال در اطاعت می‌شود؛ پس هیچ راهی برای ایجاد شک‌و‌تردید در چیزی که در عالم ملکوت دیده می‌شود وجود ندارد، و فقط کسی که به ملکوت ایمان ندارد در آن شک‌و‌تردید ایجاد می‌کند؛ و کسی که به عالم ملکوت ایمان نداشته باشد علیه خودش شهادت می‌دهد که هیچ بهره‌ای در آن عالم ندارد، و این عالم در حافظۀ او جای نمی‌گیرد، و نفی و فقدان این عالَم از حافظۀ مکلّف نشان می‌دهد این فردِ مکلّف، از منکران آن جهان در امتحان نخستین بوده است.» «زیرا آنچه انسان در آن جهان می‌شنود و می‌بیند و درک می‌کند، راستی و درستیِ محض بوده است و به‌هیچ‌وجه باطل با آن درآمیخته نیست؛ زیرا انسان آن را در جهانی شنیده و دیده و دانسته است که خداوند لحظه‌ای در آن نافرمانی نشده است.» برخلاف گفته‌های منکران دعوت یمانیه، باید بدانیم مکان رؤیا عالم ملکوت است، و ملکوت عالم صدق محض است که نباید در آن تشکیک وارد کرد و بستری برای مکر و حیله‌های شیطان وجود ندارد. ای کاش انسان‌ها متوجه این موضوع بودند که شأن آن‌ها بالاتر از آن است که شیاطین بتوانند به آن دست یابند، مگر آنکه خود راه را برای آن‌ها باز کنند؛ بلکه حقیقت انسان به ملکوت برمی‌گردد و شاهد بر این موضوع خواب و ارتحال ارواح در هنگام شب به‌سمت ملکوت است. جایگاهی که انسان می‌تواند در آن ورود کند، اما شیاطین عاجز شده‌اند نسبت به آنچه در ملکوت حتی شنیده می‌شود؛ پس چگونه این گمراهان انسان را تا این حد خوار می‌کنند و او را مُسخر ابلیس و شیاطین می‌دانند. آنچه در ملکوت رخ می‌دهد صدق محض است و شیطان با شیطنت‌هایش در آن جایی ندارد. علاوه بر این مطلب، قرآن نیز ما را دعوت می‌کند تا در ملکوت خداوند تصدیق‌کنندۀ شهادت او باشیم؛ زیرا در ملکوت خداوند خود به‌طور مستقیم با ارواح سخن می‌گوید و بر شهادت حجت الهی خودش گواهی می‌دهد؛ چنانچه در آیاتش این موضوع را ذکر کرده است. - (ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً) (هرچه از خوبی‌ها به تو می‌رسد از جانب خداست و آنچه از بدی به تو می‌رسد از خود توست و تو را به پیامبری برای مردم فرستادیم و شهادت خدا کفایت می‌کند). (نساء، 79) - (لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً) (لیکن خدا به آنچه بر تو نازل کرده است گواهی می‌دهد، آن را به علم خویش نازل کرده است، و فرشتگان گواهی می‌دهند و شهادت خدا کفایت می‌کند). (نساء، ۱۶۶) - (فَكَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلينَ)‏ (و بین ما و شما شهادت خدا کفایت می‌کند به‌راستی ما از عبادت شما بی‌خبر بودیم). (يونس، 29) - (وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ) (و کسانی که کافر شدند می‌گویند تو فرستاده نیستی. بگو شهادت خدا کفایت می‌کند و آن‌کس که نزد او علم کتاب است، میان من و شما گواه باشد). ‏(رعد، 43) - (قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصيراً) (بگو میان من و شما شهادت خدا کفایت می‌کند؛ چراکه او همواره به حال بندگانش آگاه و بیناست). (اسراء، 96) - (هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيدا) (اوست کسی که پیامبر خود را به هدایت، با آیین درست روانه ساخت، تا آن را بر تمام ادیان پیروز گرداند و شهادت خدا کفایت می‌کند). (فتح، 28) - (قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ شَهيداً يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون)‏ (بگو بین من و شما شهادت خدا کفایت می‌کند؛ آنچه را که در آسمان‌ها و زمین است می‌داند و آنان که به باطل گرویده و خدا را انکار کرده‌اند، همان زیانکاران‌اند). (عنكبوت، 52) همچنین خداوند در قرآنش از حضرت ابراهیم(ع) برای تصدیق رؤیایش تقدیر می‌کند و او را پاداش می‌دهد: (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) (رؤيا‌[ى خود] را حقيقت بخشيدى. ما نيكوكاران را این‌گونه پاداش مى دهيم). (صافات، ۱۰۵) یعنی نیت پاک و خالصشان را به‌جای ﻋﻤﻞ می‌پذیریم. اما سنت اعتراض‌کنندگان و تشکیک‌کننده بر حجیت رؤیا همیشه بر یک منوال بوده و قلب‌ها و زبان‌هایشان حول یک سخن جمع شده است. خداوند در وصف حال آن‌ها می‌فرماید: (قالوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْويلِ الْأَحْلامِ بِعالِمينَ‏) (گفتند خواب‌هایی پریشان است و ما به تعبیر خواب‌های آشفته دانا نیستیم). (يوسف، 44) (بلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُون)‏ (بلکه گفتند خواب‌های پریشان است؛ بلکه آن دروغی بیش نیست؛ بلکه او شاعری است؛ پس همان ‌گونه که برای پیشینیان آورده شد، برای ما هم نشانه‌ای بیاورد). (انبياء، 5) همچنین خداوند متعال می‌فرماید: (وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (و کیست ستمکارتر از کسی که شهادتی را که از سوی خدا نزد اوست پنهان کند؟ و خدا از آنچه انجام می‌دهید، بی‌خبر نیست). (بقره،۱۴۰﴾ پس اگر شهادتی هم دریافت کنند مخفی می‌کنند و از اظهار آن بیم دارند. دکتر زکی صبیحاوی در کتاب «در پیشگاه صیحه» می‌گوید: (وَلاَ تَقْفُ مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کلُّ أُولئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً) (و چيزى را كه به آن علمی ندارى دنبال مكن؛ زيرا گوش و چشم و قلب، همه بازخواست خواهند شد). (اسراء: 36) پس «گوش» دربارۀ آنچه شنیده است بازخواست می‌شود، «چشم» دربارۀ آنچه دیده است بازخواست می‌شود، و «دل» نیز دربارۀ آنچه اطلاع یافته است بازخواست می‌شود؛ و همان طور که «بنده» دربارۀ آنچه در این جهان شنیده و دیده و دانسته است بازخواست می‌شود، به همین ترتیب دربارۀ آنچه در جهان ملکوت شنیده و دیده و دانسته است نیز بازخواست می‌شود، و حتی چه بسا بازخواست از آن جهان، سخت‌تر و شدیدتر باشد؛ زیرا آنچه انسان در آن جهان می‌شنود و می‌بیند و درک می‌کند، راستی و درستیِ محض بوده است و به‌هیچ‌وجه باطل با آن درآمیخته نیست؛ زیرا انسان آن را در جهانی شنیده و دیده و دانسته است که خداوند لحظه‌ای در آن نافرمانی نشده است، و چه بسا بازخواست او دربارۀ جهان مُلک، سبک‌تر از بازخواست او دربارۀ جهان ملکوت باشد؛ زیرا این جهان را خداوند سبحان از زمانی که آن را آفریده به آن ننگریسته، و جهانی است که خداوند سبحان در آن معصیت و نافرمانی شده است، و صداقت و راستی در آن، نسبی است؛ در حالی که صداقت و راستی در جهان ملکوت، ثابت است؛ به‌طوری که تغییر و تبدیل پیدا نمی‌کند، و چیزی که این ظرف‌های سه‌گانه از جهان ملکوت دریافت می‌کند خودِ علم است؛ از‌این‌رو وقتی انسان به چیزی عمل کند که دانشی به آن ندارد این ظرف‌ها مسئول هستند و مسئولیت آن‌ها همان گواهی و شهادت آن‌ها علیه انسان است؛ زیرا انسان از آنچه از جهان راستی و اطاعت برایش نقل کرده‌اند روی‌گردان شده است، و به چیزی تمسک جسته است که برایش نقل نشده بود؛ بلکه او با هوا و هوس و تمایلات خود به‌سوی آن رفته، در حالی که خالی از علم بوده، و جز زینت دنیا هیچ چیز دیگری در آن نبوده است.» تا اینجا برای ما واضح شد عالم رؤیا، عالم صدق است که باید تصدیق شود و شیطان در آن راهی ندارد؛ چه برسد بتواند به رؤیاسازی و شیطنت در آن بپردازد و این کلام مخالف صریح روایات و آیات قرآن کریم است؛ اما سؤالی مطرح می‌شود اگر شیطان قادر به رؤیا‌سازی و ظهور در شخصیت رسول خدا و اوصیا و مؤمنین نیست، تکلیف نجوای شیطان در رؤیای فاطمه زهرا(س) چه می‌شود؟ ادامه دارد... علت نزول عذاب بر مؤمنان اگر بر اساس قرآن عذاب به دنبال تکذیب رسول رخ می‌دهد، پس چرا مؤمنین به رسول را هم شامل می‌شود؟! پاسخ را از شیخ ناظم العُقیلی بشنوید. سؤال: سؤالم این است که قرآن فرموده (وما کنا معذبين حتی نبعث رسولا) (و ما تا رسولی مبعوث نکنیم عذاب نمی‌کنیم) پس اگر عذاب رخ بدهد و در واقعیت اتفاق بیفتد، لازم است که [پیش از آن] رسول تکذیب شده باشد؛ در این صورت گناه کسانی که به این رسول ایمان آورده‌اند چیست که به عذاب مبتلا شده‌اند. اگر ممکن است این موضوع را روشن بفرمایید؛ زیرا بسیار می‌شنویم و چه بسا برای خودمان هم در ذهنمان سؤال شده باشد. پاسخ از شیخ ناظم العُقیلی: در رابطه با این مسئله، گمان می‌کنم سید احمدالحسن به آن پاسخ داده‌اند؛ یا به‌صورت مکتوب و نوشتاری، یا آنکه از ایشان شنیده‌ام و برخی از انصار نیز از ایشان شنیده‌اند و به من گفتند که هیچ‌کس [حتی مؤمنین] از عذاب در امان نیست. علت چیست؟ علت فقط ایمان‌نیاوردنِ اولیه یا ابتدایی به حجت خداوند نیست؛ زیرا همان طور که می‌دانید حتی دربارۀ الحاد (خداناباوری) هم یک الحاد علمی وجود دارد و یک الحاد عملی. الحاد عملی چیست؟ این است که انسان در عمل طوری رفتار می‌کند که انگار خداوند وجود ندارد. به خدا ایمان دارد، اما طوری رفتار می‌کند که گویا خداوند وجود ندارد. از حرام‌ها خودداری نمی‌کند و نسبت به واجبات اهتمام ندارد. چه بسا مؤمنی وجود داشته باشد که در اصل مؤمن است اما «کفر عملی» دارد (اگر تعبیر درستی باشد). کفر عملی چیست؟ کفر در اطاعت است که در برخی از روایات یا تفاسیر «کفر تَرک» نامیده شده؛ یعنی انسان به دستوراتِ امام معصومی که به او ایمان دارد عمل نکند، یا آنچه را که او نهی کرده انجام دهد یا با او همراهی نکند یا در آنچه خدا دربارۀ یاری امام معصوم فرموده، کوتاهی کند؛ و این کفر عملی به‌ حساب می‌آید (اگر تعبیر درست باشد). و سید احمدالحسن می‌فرماید هیچ‌کس در امان نیست، یا تنها راه در امان‌ماندن ترس از خداوند سبحان ‌و ‌اعتماد به اوست؛ اینکه انسان بین بیم و امید باشد. امانی در کار نیست و عذاب که واقع شود گاه انسان مؤمن را هم در برمی‌گیرد؛ به‌خاطر تقصیر و کوتاهی‌اش و توجه‌نکردن به یاری معصوم یا یاری دین، یا هم‌دردی‌نکردن با برادران مؤمن، یا اینکه گاه نسبت به برادران و نسبت به مؤمنان اعمال و رفتاری را انجام می‌دهد، یعنی ستم‌ها و ظلم‌هایی به گردن اوست؛ چه در ارتباط با مخلوقات، چه در رابطه با خالق یا در ارتباط با معصوم، یا حتی در رابطه با نفس خودش کوتاهی کرده و بهره‌اش را تباه کرده باشد؛ پس ممکن است عذاب [بر مؤمن نیز] جاری شود، اما فرقش این است که برای کافِر، خواری در دنیا و عذاب در آخرت است، ولی در ارتباط با مؤمن ان‌شاءالله پیش‌افتادنِ کیفر در دنیاست تا آنکه در آخرت عذاب نشده یا عذابش کاهش یابد.  https://youtu.be/mIKkJYeImAs مروری بر نوشته‌های مخالفان قسمت هفتم حکم اموال مخالفان و دشمنان دعوت یمانی؛ نقد ادعاهای علی شریفی و شیخ علی کارشناس به قلم: محمد شاکری در قسمت گذشته، حکم نجاست و طهارت مخالفان دعوت یمانی در بیانات و فتاوای سید احمدالحسن شرح و تبیین شد. کلام سید احمدالحسن دراین‌باره امر جدیدی جدای از فتاوای علما و مراجع شیعه نبوده است؛ یعنی حکم، همان حکم نجاست برای دشمنان و نواصب حجت‌های الهی است نه مطلقِ مخالفان یا غیرمؤمنان؛ به‌عبارت دقیق‌تر، انسان به‌صِرف مخالف‌بودن با دعوت جانشینان پیامبر اکرم (ص) چه ائمه (ع) و چه مهدیین، محکوم به نجاست نمی‌شود؛ بلکه شرط لازم برای حکمِ نجاست این است که شخص، ناصبی باشد یعنی در کنار مخالف‌بودنش، عداوت و دشمنی با ائمه و مهدیین را نصب‌العین خود قرار داده است؛ همچنین اگر همین دشمنی و عداوت را با پیروان ائمه و مهدیین در پیش گیرد، به‌شرط اینکه دشمنی آن‌ها به‌جهت ایمان آن‌ها به ائمه و مهدیین باشد نه مطلق هر دشمنی و عداوتی. علی شریفی طی گفت‌وگویی در شبکۀ جهانی ولی عصر (عج) [برنامۀ مهدی‌یار قسمت ۷۹] این احکام را نادیده انگاشته و چنان به مخاطبین خویش القا کرده است که گویی این احکام، تازه در دعوت یمانی صادر شده است. او در ادامه، سخن ناصواب دیگری را به دعوت یمانی نسبت داده است و از روی دروغ و فریب اعلام کرده است که سید احمدالحسن اموال مخالفان خویش را محترم ندانسته و دستور به دزدی از اموال مخالفان خود داده است. گویی او عمداً بین دشمنان و بین مطلق مخالفین تفاوتی نمی‌گذارد و برای فریب اذهان عمومی، متن حکمی را که دربارۀ دشمنان و نواصب است به مطلق مخالفان علی‌الخصوص شیعیان و هم‌وطنان کشورمان سرایت می‌دهد. البته این عدمِ تفاوت، شاید از روی نادانیِ علی شریفی به اصلِ حکمِ محترم‌نبودن اموال ناصبی ناشی شود؛ زیرا وی نه درسِ حوزه خوانده است و نه دانشگاه! در نتیجه طبیعی است که به احکام مربوط به اموال ناصبی و کافرینِ حربی آگاهی نداشته باشد. البته این بی‌سوادی و ناآگاهی، عذری برای او نخواهد بود؛ چون اگر او قبل از سخن‌گفتن حداقل جست‌وجویی در اینترنت و گوگل هم می‌کرد به‌راحتی می‌توانست چند حکم فقهی و شرعی را یاد بگیرد تا چنین سخنان سخیفی را مطرح نکند. او نه‌تنها آبروی خویش را برده است، بلکه آبروی مهمان برنامه، آقای حسن ارشاد را نیز ـ‌که عمری در نقد فرقۀ بهائیت کار کرده‌ـ برده است؛ چون‌ او نیز با سکوت خویش به همگان فهماند که سواد و آگاهی کافی در زمینۀ مسائل مرتبط را ندارد و قادر نیست که صواب از ناصوابِ کلمات علی شریفی را بازشناسد. اما فتاوای علمای شیعه دربارۀ اموال نواصب و دشمنان ائمه (ع) چیست؟ اگرچه در این حکم اختلاف وجود دارد اما غالب علما نظرشان بر اباحۀ اموال ناصبی است. سید محمد کاظم طباطبایی آورده است: «گرفتن اموال ناصبی هرجایی که یافت شود جایز و حلال است؛ اما احتیاط در این است که خمسِ آن پرداخت شود.» (عروة الوثقی، ج4، ص234). آقای خویی ذیل این حکم نوشته است: «هیچ احترامی برای مالِ ناصبی نیست مثل کافر حربی، بلکه حکمش شدیدتر است؛ چراکه در روایت آمده است خدا نجس‌تر از سگ نیافریده و ناصبِ ما اهل‌بیت نجس‌تر از سگ است.» (موسوعة الامام الخوئی، ج25، ص22). آقای خمینی گفته است: «قول قوی‌تر این است که ناصبی هم مثل اهل حرب (کافر حربی) است؛ در اینکه هرآنچه از او غنیمت گرفته شود مباح و جایز است و اینکه خمسش را باید پرداخت؛ بلکه ظاهر این است که مال ناصبی را می‌توان گرفت؛ هرجا که یافت شود و به هر صورت که اخذ شود و البته خمسِ آن واجب است.» (تحریر الوسیلة، ج1، ص352) شیخ طوسی دراین‌باره حدیثی را از امام صادق (ع) نقل کرده است که ایشان فرمودند: «مال ناصبی را هرجا یافتی بگیر و البته خمسش را به ما بده.» (تهذیب الاحکام، ج4، ص122). همچنین در جای دیگری از امام صادق (ع) نقل کرده است که ایشان فرمودند: «مال ناصبی و هرآنچه در ملک اوست برای تو حلال است مگر همسرش... .» (تهذیب الاحکام، ج6، ص387) اگر از نادانی علی شریفی نسبت به این احکام بگذریم، نمی‌توانیم از نادانی او نسبت به این مسئله عبور کنیم که او دشمنی با پیروان یمانی را چیزی جدای از دشمنی با خود سید احمدالحسن دانسته؛ در حالی که دشمنی با پیروان یمانی به‌جهت ایمانشان، چیزی جدای از دشمنی با خود مهدیین و حجت‌های الهی نیست. دراین‌باره روایت زیبایی از معلی بن خنیس نقل شده است که گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه می‌فرمود: «ناصبی كسی نيست كه با ما اهل‌بیت دشمنی ورزد، چون نمی‌توانی فردی را پيدا كنی كه آشكارا بگويد "من با محمد و آل‌محمد دشمن هستم"؛ و لكن ناصب كسی است كه با شما (شیعیان و پیروان ما) دشمنی كند، در حالى كه می‌داند شما دوستداران ما يا دشمنِ دشمنان ما هستید.» و امام (ع) فرمود: «شخصى كه شكم يكی از دشمنان ما را سير گرداند چنان است كه يكی از دوستان ما را كشته باشد.» (معانی الاخبار، 365) اکنون منابعی که علی شریفی از کلمات سید احمدالحسن بدان استناد کرده است یکی‌یکی ذکر می‌شود: 1. «بین مؤمن و ناصبی ربا وجود ندارد. شما باید بانک و مالک بانک را بشناسی که آیا وی، ناصب و دشمن ائمه یا مهدیین یا شیعیان آن‌هاست یا کافر یا مسلمان یا مؤمن است. بر اساس این تشخیص می‌توانی نسبت به دریافت یا عدم دریافت قرض ربوی از او اقدام کنی.» (پاسخ‌های روشنگرانه، ج6، س 575) علی شریفی این حکم شرعی را ذکر می‌کند؛ بدون اینکه تبیین کند کجای این حکم و پاسخ غیرمنطقی است! 2. «در خصوص معامله با بانک‌هایی که غیرمسلمانان یا ناصبی‌هایی که ائمه یا مهدیین را دشمن می‌دارند مالکشان هستند، جایز است از آن‌ها وام‌های بهره‌دار بگیرید، یا اینکه مالَت را نزدشان به امانت بگذاری و از آن‌ها سود بگیری؛ زیرا بین مؤمن و غیرمسلمان یا بین مؤمن و ناصبی ربایی وجود ندارد. اگر از امثال این افراد وام بگیری ولی نتوانی آن را پرداخت کنی اشکالی ندارد؛ خداوند توفیقت دهد.» (پاسخ‌های فقهی، ج1، س91) علی شریفی با استناد به انتهای این پاسخ با صراحتِ تمام دهان به‌دروغ و اتهام باز کرده که سید احمدالحسن فتوای بالاکشیدن اموال شیعیان از بانک‌های ایران را داده است. اولاً این پاسخ در ارتباط با بانک‌های غیر‌اسلامی است نه بانک‌های ایران. ثانیاً به‌صراحت در این پاسخ آمده است که اگر شخصِ وام‌گیرنده از بانک‌های غیر‌اسلامی، توانِ پرداخت نداشته باشد اشکالی بر او نیست. علی شریفی اگر به خود فرصت مطالعه می‌داد و سؤال قبل از این را مطالعه می‌کرد متوجه اشتباهش می‌شد. در سؤال 90 آمده است: «در برابر آن‌ها (بانک‌های غیر‌مسلمانان) ربا وجود ندارد؛ چون غیرمسلمان هستند و مؤمن نیستند. گرفتن سود از آن‌ها جایز است. گرفتن وام بهره‌دار از آن‌ها جایز است. واجب نیست نسبت به تسویۀ سود ملتزم باشی، و تا زمانی که محارب و ناصبی نباشند باید به تسویۀ قرض ملتزم بود؛ و در صورت عدم توانایی، تسویه با آن‌ها واجب نیست تا زمانی که توانایی بر تسویه‌حساب حاصل شود.» در این پاسخ به‌صراحت آمده است که اگر صاحبان بانک‌های غیر‌اسلامی، محارب و ناصبی نباشند باید به پرداخت وام ملتزم بود و البته اگر توانایی پرداخت نداشته باشد، وجوبِ تسویۀ وام تا زمانِ توانایی به تأخیر می‌افتد. اکنون وقت آن است که به حال دو نفر دیگر تأسف خورد؛ یکی مجری برنامه که با نیشخند‌های ابلهانۀ شریفی و قند در دل آب‌کردن‌های او همراهی کرده است، و دیگری جناب حسن ارشاد که نصیحت دلسوزانۀ انصار یمانی را نادیده گرفته و خود را قرینِ انسانِ نادانی کرده است که حتی سواد خواندن درست ندارد، چه رسد به مسائل و احکام فقهی! و باز توصیۀ دوباره‌ای به او می‌کنیم که با همراهی چنین انسان‌های ناآگاهی، تلاش‌های سالیان متمادی خویش در ردّ فرقۀ بهائیت و آبرو و شهرت خویش را بر باد ندهد. در اینکه امثال علی شریفی در چنین برنامه‌هایی چنین سخنان بی‌ارزشی را مطرح می‌کنند جای تعجب نیست؛ اما جای بسی شگفت است که مقاله‌ای با عنوان «بررسی و نقد انگاره عدم حرمت اموال نواصب مهدیین و پیروان آنان در جریان مدعی یمانی» از فصلنامۀ علمی پژوهشی انتظار موعود منتشر می‌شود. این مقاله در شمارۀ 67 این فصلنامه به قلم شیخ علی کارشناس نوشته شده است. او خود را استادیار گروه فقه و حقوق پژوهشگاه امام صادق (ع) معرفی کرده است. تعجب از اوست که چگونه استادیار فقه و حقوق است و نیز تعجب از کسانی که این مقاله‌ را تأیید کرده و در فصلنامۀ علمی پژوهشی به چاپ رسانده‌اند. به‌صورت کوتاه و خلاصه به چند نمونۀ فاحش از قلم‌فرسایی او اشاره می‌کنیم و به مخاطبین پیشنهاد می‌کنیم برای فهم سطح سوادِ مخالفان یمانی حتماً این مقاله را بخوانند: 1. او سخن سید احمدالحسن در عدمِ احترام اموال نواصب و دشمنان مهدیین را، مخالف ضروری دین دانسته است. گویی او هنوز نمی‌داند ضروری دین چیست که چنین صریحاً هر نظر مخالفی را خلاف ضروری دین می‌داند. 2. او می‌نویسد: «ضرورت پژوهش از آن روست که تحلیل و بررسی این فتوا، سبب راستی‌آزمایی ادعای عصمت و امامتِ وی می‌شود.» اگر قرار باشد تمامی فتاوی و احکام شرعی حجت‌های الهی با رأی و اجتهاد این مجتهدین بررسی شود تا از قبال آن به حقانیتِ ادعای ایشان رسید هرگز به نتیجه نخواهد رسید. این آقایان از هم‌اکنون خود را آماده کرده‌اند که صحت ادعای امام مهدی (ع) را نیز با کتب فقهی و اصولی و مبانی و اجتهادات خودشان بسنجند؛ غافل از اینکه این همه اجتهادات مختلف چگونه بر سر امامی به تفاهم و اشتراک خواهد رسید؟! آیا حقیقت خلاف این نیست؟ یعنی مگر تا‌کنون منتظر نبودند که حجت الهی ظهور کند تا احکام حقیقی را به آن‌ها بیاموزد و اجتهاد صحیح از غلط را نشان دهد؟ حال چه شده است که امر بالعکس شده و اجتهادات باطل خود را ترازویی برای سنجش مدعیان قرار داده‌اند؟ 3. بدتر از همه اینکه نویسندۀ این مقاله سنگ‌بنای مقالۀ خویش را از اول کج گذاشته و تا انتها بر این سنگِ کج دیوار چیده است و گویی کسی از مسئولین فصلنامۀ انتظار موعود، مقالۀ او را نخوانده است. او از همان ابتدا در تبیین «مهدیین» اعتقاد خودش را مطرح می‌کند؛ یعنی فهم خودش را از تفسیر مهدیین به‌عنوان موضوع در نظر می‌گیرد و بر همان تفسیر می‌خواهد فتوای فقهی سید احمدالحسن را نقد کند. او هنوز نمی‌داند که اگر بخواهد کلام سید احمدالحسن را دراین‌باره بررسیِ فقهی کند باید طبق نظر خود او کار را جلو ببرد، نه اینکه بگوید منظور از مهدیین در روایات این است و سپس سنگ‌بنای بررسی فقهی دربارۀ محترم‌بودن یا نبودنِ اموال دشمنان مهدیین را بچیند. اگر او می‌خواهد دربارۀ تفسیر مهدیین و منظور ائمه (ع) از مهدیین بحث کند، پس لازم است مقالۀ دیگری بنویسد. او بدون فهمِ تفسیر و منظور حقیقی روایات، مهدیین را صرفاً شیعیانی خاص معرفی می‌کند و در نتیجه می‌گوید اموال دشمنان این شیعیان محترم است و آن‌ها ویژگی خاصی ندارند که هم‌عرض ائمه (ع) در این حکم باشند. 4. او می‌نویسد: «هیچ‌یک از روایات و هیچ‌کدام از فقها، اموال نواصبِ مهدیین و پیروان آنان را مباح اعلام نکرده‌اند.» این مصیبت، مصیبت بزرگی است که طلبه‌های باسواد و منصف و بااخلاق از مؤمنین به دعوت یمانی، امروزه باید در زندان‌ها به سر ببرند، اما این جماعت در کمال آزادی و خرج هزینه‌های هنگفت بیت‌المال مشغول نوشتن سخنان سخیفی هستند و با عنوان مقالۀ علمی‌پژوهشی آن را به خورد مردم و محبین اهل‌بیت (ع) می‌دهند. واقعاً این شخص انتظار داشته است که فقها دربارۀ محترم‌بودن یا نبودنِ اموال دشمنانِ مهدیینی حرف بزنند که هنوز در اصل اعتقاد به آن‌ها و تفسیر آن‌ها دچار شک و تردیدند؟ مهدیین از اسرار پیامبر و ائمۀ معصومین بوده‌اند و وقت آن نرسیده بوده است که شیعیان بخواهند حقیقت این افراد را دریابند؛ پس چگونه است که این شخص انتظار دارد فقها دربارۀ اموال نواصبِ مهدیین سخن بگویند؟ 5. جالب‌تر اینکه این شخص از میانۀ راه کلاً بحث فقهی را رها کرده و وارد مباحث اعتقادی دربارۀ ادعاهای سید احمدالحسن می‌شود و با توسل به مباحثی تکراری و غلط، مسیر مقالۀ ‌فقهی خود را به‌سمت قلم‌فرسایی‌های همیشگی مخالفان و معاندان می‌برد. گویی او صرفاً با عنوان فقهی می‌خواسته تا ظاهر موضوعِ مقاله را جدید نشان دهد تا از قِبَل آن بتواند امتیازی پژوهشی برای خود ثبت کند. در انتها تأکید می‌کنم که اگر بحث بر روی این است که منظور روایات از مهدیین چیست، در این صورت باید حول روایات بحث کنیم و ببینیم که ادعای چه‌کسی به حقیقت نزدیک است؛ اما اگر فرض را بر این بگیریم که طبق ادعای سید احمدالحسن، مهدیین حجت‌های معصومی از فرزندان امام مهدی (ع) هستند که پس از ایشان به حاکمیت می‌رسند و در حقیقت، جانشینان پیامبر (ص)، 24 وصی از ائمه و مهدیین هستند، در این صورت فرقی بین دشمن ائمه با دشمن مهدیین وجود ندارد و در هر صورت مال این افراد محترم نیست؛ چون دشمن خلفای خداوند در زمین هستند. شناخت خداوند فقط با شناخت حجت خدا، قسمت چهارم نص الهی (وصیت) سند حقانیت مدعی نویسنده: میعاد مسعودی در قسمت‌های قبل دانستیم که حجت خدا همواره وصیتی از حجت‌های سابق دارد که با احتجاج به آن حقانیتش را اثبات می‌کند و بهترین مثال، نبی مکرم اسلام ص است که در ابتدای دعوتش به نصوص تورات و انجیل در رابطه با نام و اوصاف خودش احتجاج کرد و آن را دلیل حقانیتش برشمرد. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: (الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ) (آنان كه از اين رسول، اين پيامبر امى كه نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مى‌يابند، پيروى مى‌كنند). [١] همچنین در قرآن کریم می‌خوانیم: (وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...) (و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت «اى فرزندان اسرائيل، من فرستادۀ خدا به‌سوى شما هستم، تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى‌كنم و به فرستاده‌اى كه پس از من مى‌آيد و نام او «احمد» است بشارتگرم...). [٢] حال سؤالی که پیش می‌آید این است که چگونه حجت‌های خدا فقط با آشکار‌کردن نامشان در وصیت خلفای الهی پیشین برای حقانیتشان دلیل می‌آوردند؟! آن هم به‌عنوان اصلی‌ترین دلیل برای حقانیتشان. آیا امکان‌پذیر نخواهد بود شخصی به دروغ به وصیت حجت‌های پیشین دسترسی پیدا کند و به دروغ بگوید آن شخص نام‌برده‌شده منم؟! به قرآن کریم بازمی‌گردیم تا پاسخ را بیابیم. خداوند در قرآن می‌فرماید: (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ، فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ...) (و اگر [او] پاره‌ای از گفته‌ها را به دروغ بر ما می‌بست، ما او را به‌شدت می‌گرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره می‌کردیم؛ در آن صورت هیچ‌کدام از شما مانع از عذاب او نبود...). [٣] این کدام دروغی است که خداوند می‌فرماید در لحظه و به‌شدت شخص دروغ‌گو را هلاک می‌کند، طوری که قبل از دروغ‌بستن هلاک شود؟ در اطراف ما و حتی در تاریخ، افراد بسیاری بوده و هستند که بارها به خداوند سخن دروغ بسته‌اند یا ادعای رسالت یا امامت یا مهدویت کرده‌اند؛ اما هیچ‌کدام در لحظه هلاک نشده‌اند! بلکه سال‌ها بدون نزول عذاب زندگی کرده‌اند! مثال بارز آن مسیلمه کذاب است که هم‌زمان با پیامبر اسلام (ص) ادعای رسالت کرد و حتی سال‌ها بعد از رحلت نبی اکرم (ص) زنده بود و ادعای باطل می‌کرد! فقط یک پاسخ می‌توان یافت که کلید حل معماست و توسط سید احمدالحسن آشکار شد. آن دروغی که خداوند در لحظه و قبل از دروغ‌بستن، شخص را هلاک می‌کند همان احتجاج دروغ به وصیت حجت‌های پیشین یا نص الهی است؛ یعنی خداوند تضمین کرده که هیچ مدعی دروغینی نمی‌تواند نام حجت وعده‌داده‌شده در وصیت را به خود نسبت دهد و امتی را گمراه کند و حکمت خداوند اقتضا می‌کند که از آن وصیت محافظت کند تا به دست صاحب آن آشکار شود؛ به همین دلیل است که همواره احتجاج به وصیتِ حجت‌های پیشین، دلیل اصلی حقانیت شخص مدعی بوده و حجت‌های الهی آن را دلیل محکم حقانیت خود می‌دانستند. امام صادق(ع) می‌فرماید: «به‌‌درستی كه اين امر را كسی غير از صاحبش ادعا نمی‌كند، مگر آنكه خداوند عمرش را قطع گرداند!» [۴] نتیجه: خداوند متعال وعده داده است که از احتجاج دروغ به نص تشخيصی یا همان وصیت جلوگیری می‌کند و «اولین شخص» احتجاج‌کننده به وصیت، صاحب آن و حق است و این سنت خداوند است که از ابتدای خلقت تا روز قیامت برقرار خواهد بود. باید بدانیم وصیت به دو شکل از حجت سابق به اوصیای بعدی می‌رسد: مستقیم و غیرمستقیم وصیت مستقیم از حجت سابق: مانند وصیت یعقوب (ع) به یوسف (ع) یا وصیت داوود (ع) به سلیمان (ع) یا وصیت پیامبر اکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) و... سید احمدالحسن در تبیین وصیت مستقیم می‌فرماید: «نص مستقیم از خلیفۀ گذشته بر شخص برگزیده‌شدۀ منصوصٌ‌عليه این امری است که همه مؤمنان به خلفای الهی بر آن اتفاق‌نظر دارند؛ بنابراین نص مستقیم بر وصی او به‌صورت معین، بر همۀ کسانی که آن تصریح و وصیت را می‌شنوند و بر کسانی که این نص به آن‌ها می‌رسد حجت است. خداوند بر مؤمنان واجب کرده که عده‌ای از خود را راهی کنند تا این امر را از خلیفۀ خدا در زمانشان بشناسند و خبرش را برای آن‌ها بیاورند. خدای متعال فرمود: (وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) (و مؤمنان را نسزد که همگی بیرون روند؛ چرا از هر جمعیتی گروهی کوچ نمی‌کنند تا در دین آگاهی یابند و قوم خود را هنگامی که به‌سوی آنان بازگشتند، بیم‌دهنده باشند که بپرهیزند). [۵] شکی نیست که این نص به‌خودیِ‌خود، دلیل مستقلی بر مصداق خلیفۀ خداست... .» [۶] وصیت غیرمستقیم از حجت سابق: مانند وصیت یوسف (ع) به موسی (ع) یا وصیت عیسی (ع) به محمد (ص) یا وصیت شب وفات رسول خدا (ص) به اولین مهديين با نام «احمد» در آخرالزمان. سید احمدالحسن اولین احتجاج‌کننده به وصیت شب وفات رسول خدا (ص) در تبیین وصیت غیرمستقیم می‌فرماید: «نص غیرمستقیم از خلیفۀ گذشته نیز شخص منصوصٌ‌عليه را تعیین می‌کند؛ به‌شرطی که ویژگی‌ها و راهنمایی‌هایی در خود نص یا نصوص دیگر باشد که مانع انطباق نص بر غیر از یک نفر هنگام ادعا باشد؛ مانند وصیت رسول خدا (ص) در شب وفاتش که پیغمبر ما آن را به نوشتار بازدارنده از گمراهی برای متمسكان به آن وصف کرده است. در اینجا می‌گوییم که: عالم قادر صادق حکیم مطلق، باید این نصی را که به‌عنوان «بازدارنده از گمراهی برای متمسكان به آن» وصف شده، حفظ کند و نگذارد که هیچ مدعی باطلی آن را ادعا کند، تا اینکه خود صاحبش بیاید و مدعی آن شود و غرض از آن وصیت محقق شود؛ وگرنه خداوند (العياذ بالله) یا جاهل خواهد بود یا عاجز یا کذاب فریب‌کار است و عامل گمراهی کسانی شده است که به قول او تمسک جسته‌اند؛ و محال است خداوند جاهل یا عاجز باشد، چون او عالم و قادر مطلق است و محال است دروغ از ساحت حق‌تعالی صادر شود، چون او صادق و حکیم است و وصف دروغ‌گویی دربارۀ او ممکن نیست؛ وگرنه دربارۀ هیچ‌چیزی نمی‌توان به گفتۀ او اعتماد کرد و اساس دین نقض می‌شود... .» [٧] با ما همراه باشید... منابع: ١. اعراف، ١۵٧. ٢. صف، ۶١. ٣. حاقه، ۴۴ تا ۴٧. ۴. الکافی ج ١، ص ٣٧٣؛ الإمامة و التبصرة من الحيرة، ص ١٣۶. ۵. توبه، ١٢٢. ۶. کتاب عقاید اسلام، نوشتۀ سید احمدالحسن، ص ١٢٢. ٧. کتاب عقاید اسلام، ص ١٢٢ و ١٢٣.

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 137
مشاهده فایل پی دی اف