نشریه زمان ظهور 134
ظهور ایثار حقیقی در دشت کربلا| قسمت سوم در قسمت قبل با مفهوم ایثار و ایثارگری و تفاوت ایثارگری ژنی با ایثار حقیقی آشنا شدیم و نمونۀ بارز ایثارگری حقیقی را در سیرۀ خلفای الهی مشاهده نمودیم و روایتی تاریخی از سیرۀ زندگانی علی ع و فاطمه س و کودکانشان و چگونگی برملا کردن نقشۀ ژنهای خودخواه توسط ایشان را بهعنوان شاهد مثال بیان کردیم. اکنون برای اینکه اثبات کنیم واقعۀ رخداده در دشت کربلا نیز از مصادیق ایثار حقیقی است یا خیر، باید به اهداف کاروان امام حسین ع بپردازیم. اهداف حسین بن على - آیا حسین بن على ع برای رسیدن به منافع دنیوی شخصی قیام کرد یا برای تحقق حاکمیت الله؟ - آیا حسین بن علی ع تابع خواستههای ژنی خود بود یا تسلیم کلام خداوند سبحان (غيب)؟ - آيا حسین بن علی ع برای ستایش آیندگان، جان خود را فدا کرد یا برای هدایت و نجات آنها؟ پاسخ به سؤالات فوق کار سختی نیست؛ اگر به اقوال معتبر تاریخی رجوع کنیم خواهیم دید سپاه اندک حسین بن علی ع در برابر سیل عظیم دشمنان، در دید مادی هیچ شانس پیروزی نداشتند؛ پس تا حدود زیادی متوجه میشویم که پشت این قیام، خبری از منافع دنیوی نیست؛ چراکه اگر حسین بن علی ع اهل دنیا بود، خود و خانوادهاش را بر دیگران مقدم میساخت نه آنکه فدای دیگران کند. و داستان وقتی جالبتر میشود که بدانیم حسین بن على ع قبل از حضور در دشت کربلا، بهوسیلۀ رؤیای صادقه از وقایع پیش روی خود مطلع شده بود! در روایتی از امام صادق ع که به قسمتی از آن اشاره میکنیم، اینطور آمده که حضرت فرمودند: «در آن شبی که امام حسین ع در بامدادش عزم خروج از مکه نمود، محمد حنفيه (برادر ناتنی امام) به خدمت امام مشرف شد و عرض کرد: برادرم! بیوفایی مردم کوفه را به پدر و برادرت میشناسی و میترسم با تو آن کنند که با پیشینیان تو کردند. اگر در حرم اقامت فرمایی، عزت و حُرمت و مناعت نیازی به بیان ندارد. امام فرمودند: برادرم! از آن میترسم که یزید بن معاویه در حرم ترورم کرده و با این جنایت، حریم حُرمت حرم شکسته و دریده شود. محمد عرض کرد: بنابراین بهسوی یمن یا بهسوی بیابان عزیمت فرما! چراکه تو مناعتت از همگان افزون است و کسی را توان دستیابی بر تو نیست. امام فرمودند: پیشنهادت را بررسی خواهم کرد. سحرگاهان حسين ع آمادۀ حرکت شد. خبر به محمد حنفيه رسید و با شتاب آمد و مهار شتر برادر را گرفت، عرض کرد: مگر وعده نفرمودی که در پیشنهادم امعاننظر و تفکر فرمایی؟ امام فرمودند: بله. عرض کرد: پس این شتاب در حرکت چیست؟ فرمودند: بعد از رفتن تو، رسول خدا ص پیش من آمد...(ظاهراً حضرت، رؤیای رسولالله ص را دیدند) فرمودند: ای حسین، خارج شو که همانا خداوند میخواهد تو را کشته ببیند. محمد حنیفه عرض کرد: إنا لله وإنا إليه راجعون؛ حال که چنین است، بردن زنان با خود چه معنا دارد؟ امام فرمودند: پیامبر فرمودند خداوند میخواهد آنان را نیز در کسوت اسارت ببیند. سپس خداحافظی کرد و راهی شد.» کتاب اللهوف علی قتلی الطفوف، ص ۶۴ در این روایت حضرت بهصراحت از شهادت خودش و اسارت اهلبیتش خبر میدهد؛ با این حال، میفرماید این ارادۀ خداست و بهسمت قتلگاه خود میرود. اما چرا حسین بن على ع و ۷۲ تن از اصحابشان با این وجود، به پیکار ادامه دادند و نهایتاً جان شیرین خود و ذخیرۀ ژنی خود را بدون هیچ چشمداشت مادی فدا کردند؟ آنها نیز مانند کوفیانِ دنیاطلب یا اصحابی که حسین بن على ع را در تاریکی شب تنها گذاشتند، میتوانستند از این پیکار که فرجامی جز مرگ نداشت فرار کنند و به ندای ژنهای خودخواه لبیک بگویند؛ اما آنها به حجت زمان خود لبیک گفتند؛ حجتی که پیش از آنها به کلام خدایش لبیک گفته بود. بنابراین از آن جهت که فرجام این سفر چیزی جز مرگ نیست (ای حسین، خارج شو! که همانا خداوند میخواهد تو را کشته ببیند) پس هیچ نفعی برای ژنهای خودخواه در آن دیده نمیشود؛ زیرا حسین بن علی ع که بهواسطۀ رؤیای صادقهای که دید میدانست فرجامی جز مرگ پیش روی او نیست؛ تا جایی که محمد حنفیه ـبرادر حضرتـ عرض کرد: إنا لله و إنا إليه راجعون؛ پس عامل این حرکت چیزی جز آن رؤیای صادقه نبود. اما شاید بعضی بگویند حسین بن على ع جهت ستایش توسط آیندگان، این حماسۀ عظیم را خلق کردند. در پاسخ میگوییم برای جاودانهشدن در تاریخ، راههای بسیاری است و کیست که کشتهشدن خود و خانوادهاش و اسارت اهلوعیالش را برای این هدف برگزیند؟! بنابراین کشتهشدن برای ستایش توسط آیندگان، فرض بعیدی است؛ مخصوصاً وقتی میدانیم که عزم بر این سفر وقتی حادث شد که حسین بن على ع رؤیای صادقه دیدند؛ بنابراین حسین بن على ع بهجهت لبیکگفتن به رؤیای صادقه که کلام خداست، عزم کوفه کردند تا همان شود که رضای خداست. اما در این پروژۀ الهی و امر به کشتهشدن حسین بن علی ع، چه حکمتهایی نهفته است؟ سید احمدالحسن پاسخ میدهند؛ «امام حسین ع فرزند شیرخوارش را برد تا برایش درخواست آب کند؛ در حالی که آن حضرت میدانست او کشته میشود؛ و بدان که باطل را جولانی و حق را دولتی است؛ (اميرالمؤمنین میفرماید: باطل را جولانی است.» همچنین میفرماید: «حق، دولتی دارد.») و برای اینکه جولان باطل به نهایت خود برسد، لشکر شیطان ـکه خداوند لعنتش کندـ باید در هر ورطۀ تاریکی فرو روند و باید در نبرد با لشکر خدا، هر آنچه در چنته دارند و هر آنچه در آن غوطهور شدهاند از خود بروز دهند؛ و بدان که مصیبتهای امام حسین ع، از شدت ظلمهای بسیار بسیار زیاد ظالمان که شما را یارای تحملشان نیست، کاسته است تا به رضای خدای سبحان دست یابید و شما را در بهشتهایی که نهرها از زیر آن جاری است داخل نماید. امام حسین ع خون شریف مقدس خود را فدای خونهای شما کرد و برترین زنان عالم از اولین و آخرین پس از مادرش حضرت فاطمه س را ـکه زینب س استـ فدای زنان و ناموسهای شما کرد و شیرخوارش را فدای فرزندان شما نمود. بار فضل حسين ع بیشتر از همۀ خلق خدا بر دوش امام مهدی ع و منِ بندۀ فقیر و مسکین سنگینی میکند، و دِین حسین ع بر پشتم سنگینی میکند و تاب و توان ادای آن را ندارم مگر اینکه خداوند خودش یاریام فرماید. بدان، هنگامی که امام مهدی ع دربارۀ امام حسین ع میفرماید «بر تو بهجای اشک خون میگریم»، حقیقتاً میفرماید و نه از روی مبالغه. این امر بدین خاطر است که امام حسین ع خون شریف خود و نفس مقدسش را فدای قضیۀ امام مهدی ع گردانید و خودش را فدای قضیۀ امام مهدی ع کرد. آن حضرت، ذبيحالله است؛ یعنی همان طور که شما وقتی خانهای میسازی یک گوسفند قربانیاش میکنی، خداوند سبحانومتعال نیز هنگامی که عرش خود و آسمانهایش و زمینش را بر پا نمود، حسین ع را فدای آنها کرد. قضیۀ امام مهدی ع همان قضیۀ خداوند و سرمنزل انذار الهی است، و همان قضیۀ عرش خدای سبحان و مُلک او و حاکمیت او در زمینش است. حقتعالی میفرماید: (وفدیناه بذبح عظيم) (و او را به فدیهای (قربانی) بزرگ بازخریدیم). (صافات، ۱۰۷)؛ یعنی با امام حسین ع، و کسی که فدیه برایش انجام شده، امام مهدی ع است؛ پس سلام بر قربانی صلح و حق و عدالت باد. و بدان که علی اکبر ع ذبیح اسلام است، همان طور که امام حسین ع ذبیح الله است.» متشابهات، ج ۴، س ۱۲۳ ایشان در جای دیگر مینویسند: «چه بسیار پیش می آید که یک پدر مهربان و دلسوز، پیامدهای خلافکاری و اشتباه فرزندانش را بر عهده میگیرد؛ هرچند ممکن است این کار زحمت و مشقت برای او در پی داشته باشد، و حتی گاهی اوقات رنجها و کشتهشدن در راه خدا را برای او رقم بزند؛ همان طور که وضعیت حسین ع نیز همین گونه است؛ و این از آن روست که پدر چشم امید دارد که در نهایت کار، فرزندانش اصلاح شوند. چه بسا بسیاری عهد را به خاطر نمیآورند، مگر آنگاه که خون پدرشان یعنی ولی خدا بر زمین ریخته شود و این کار عاملی میشود بر اینکه آنها عهد و پیمان را به یاد آورند. ازاینرو میبینیم امام حسین ع که خداوند اراده فرمود تا او را سببی برای یادآوری عدۀ بسیاری از خلایق قرار دهد، حج را رها میکند و مسیری را در پیش میگیرد که به مکان ذبحشدنش منتهی میشود.» پاسخهای روشنگرانه، ج ۴، س ۳۲۷ اینها پاره ای از دلایلی است که سید احمدالحسن وصی و فرستادۀ امام مهدی ع مطرح نمودند که اگر این دلایل را بپذیریم، چاره ای نخواهیم داشت جز اقرار به اینکه این واقعه، ایثار حقیقی بوده است؛ زیرا حسین بن علی ع از خود و خانوادۀ خود گذشت تا اصحاب قائم ع در کمترین سختیها بتوانند شاهد تمکین قائم آلمحمد ع باشند؛ قائمی که حسین بن علی ع خود را فدای او کرد؛ بنابراین حسین بن على ع نه مجنون بود، نه خودشیفته و نه جویای ستایش آیندگان؛ او صرفاً تابع امر خدا بود و از خود و خانوادۀ خود برای رضایت خدا گذشت، او خود را فدای ما کرد تا از سختیهای ما بکاهد و او انسانیت را بر حیوانیت چیره ساخت تا نگویند حسین بن علی بهدنبال دنیا بود. آری، داستان ایثارگری در کربلا بسیار عجیب و عظیم است؛ در طرفی سیل عظیمی از مادیگرایان در لباس دین را میبینیم که زر و زیور دنیا چشمشان را کور کرده است و بردگان خوار ژنهای خودخواه و تمایلات نفسانی خود هستند و در مقابل آنها تعداد اندکی از انسانهای شریف را میبینیم که پشت به دنیا و خواستههای ژنی کرده و به غیب ایمان آوردهاند. آیا سپاه حسین بن علی ع نیز جلوهگران ایثار حقیقی بودند؟ سپاه حسین بن علی ع نیز بدون هیچ نفع مادی، بدن مادی خود را فدای خبر ملکوتی کردند؛ یعنی فدای غیبی که ماده در آن راه ندارد. حتی اگر اصحاب حسین بن علی ع برای رسیدن به بهشت غیرمادی نیز جان خود را فدا کرده باشند در این صورت نیز عمل آنها مصداق ایثارگری حقیقی است؛ چراکه هیچ منفعت مادی برای ژنها در آن دیده نمیشود؛ زیرا نفْس است که بقای روحانی دارد و ژنهای خودخواه بقایشان محدود به این زندگی مادی زمینی است. بنابراین اینکه فردی در پیش خود سیل عظیم دشمن را ببیند و بوی مرگ را استشمام کند و با این وجود بهسمت مرگ گام بردارد قطعاً عملی مافوق خواستههای ژنی است. اما این عمل خودکشی نیست، چراکه در خودکشی رضای خدا و خلیفۀ خدا مطرح نیست و فرد از روی منیت و فشارهای زندگی و رهایی از زیر بار مسئولیت و امتحان عالم مُلک، خودش را میکشد؛ اما در واقعۀ کربلا چنین چیزی را نمیبینیم، بلکه شاهد نبرد حق در برابر باطل هستیم؛ نبردی که اگر مسئولیتپذیری و تعهد و عقلانیت حسین بن علی ع و اصحابش نبود، رخ نمیداد. سید احمدالحسن در وصف ایثارگری امام حسین ع و ابوالفضل العباس ع و اصحاب ایشان چنین میفرمایند: «امام حسین ع در کربلا با دنیا و زیورآلات آن روبهرو شد، و هیچکس دنیا را طلاق نداد و به کاروان انبیا و مرسلین و کاروان حقیقت و نور نپیوست، مگر عدۀ اندکی که به عهد خدا وفا کردند. امام حسین با منیت «أنا» روبهرو شد، و سوارکار این رویارویی، بعد از امام حسین ع و بهترین کسی که در میدان جنگ، با آن روبهرو شد حضرت عباس بن علی ع است، هنگامی که آب را از دست خود به زمین ریخت و بهجای آن از قرآن جرعهای برداشت. (يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ) (هرچند در خودشان احتياجى مبرم باشد آنها را بر خودشان مقدم مىدارند). (حشر، 9) و احتیاج حضرت عباس ع چه احتیاجی بود؟ ایثار وی (ع)، چه ایثاری بود؟ و آیا ایثار بود؟ یا اینکه بهعلت ناتوانی کلمات در وصف، آن را ایثار نامیدیم؟» (خطبهای به طلبههای حوزۀ علمیه در نجف اشرف و در قم و در هر منطقهای از زمین، 8ربیعالثانی1426ق) و در وصف حضرت زینب س و چگونگی مقابلۀ ایشان با ژنهای خودخواه و یاریرساندن امر مقدس چنین میفرمایند: «زینب دخت علی سببی برای استمرار امامت و خلافت الهی بود؛ با وجود آنکه امام و خانوادۀ خود را از دست داده بود و بهترینهای اهل زمین از یاران برادران و پدر خود را از دست داده بود و همۀ اینها در یک لحظه رخ داد ولکن شکسته نشد؛ چنانچه حالت طبیعی ژنی انسانی اینطور اقتضا میکند. ایشان بیدرنگ قیام را انتخاب کرد و در دهم محرم و بعد از آن بهتنهایی سپاه و امتی شد. خودش را با کرامت و سخاوت بر مرگ عرضه کرد، و هدف خود را به بهترین وجهی که قابلتصور است به انجام رساند و از زندگانی علی بن حسین سجاد ع محافظت کرد؛ به همین سبب ایشان بابت استمرار امامت و سلسله جانشینان و پیامبران خدای سبحان، دارای مقام بزرگی است.» پیام صفحۀ فیسبوک سید احمدالحسن، 29 اوت 2020م بنابراین آنچه در کربلا به وقوع پیوست ایثار حقیقی و پیروزی انسانیت، بر انانیت و خودخواهی بود و هیچکس نمیتواند بگوید سپاه حسین بن علی، سپاه مجانين بودند؛ بلکه آنها از خردمندان زمان خود بودند؛ عاقلانی که به اصل استخلاف پی بردند و سپس خلیفۀ زمان خود را درک کردند و نهایتاً مردانه وفای به عهد کردند و برای آرمانهای الهی، جان خویش را فدا کردند. بنابراین کشتهشدن در پیکار کربلا عين مسئولیتپذیری و گریز از انانیت بود. آنها توانستند بر خواستههای ژنهای خودخواه و خواستههای نفسانی خودشان غلبه کنند و اوامر الهی را اجرا کنند و یکی از بارزترین مصادیق و الگوهای ایثارگری حقیقی شوند و در کنار حسین بن علی ع زمینهسازانی برای حکومت عدل مهدوی شوند. شناخت خداوند فقط با شناخت حجت خدا، قسمت اول چرا خدا مرا خلق کرد؟ به قلم: میعاد مسعودی پاسخ را خداوند در قرآن کریم بیان فرموده است: (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ) [ای لیعرفون]. (جن و انس را جز برای اینکه عبادتم کنند، خلق نکردم). [یعنی مرا بشناسند]. (١) خداوند ما را از هیچ آفرید تا با شناخت و معرفت به او، ما را همنشین خود کند و به عزت و جلال برساند؛ پس هدف خلقت و رسیدن به کمال که همان همنشینی با خداوند است تنها با شناخت و معرفت خداوند امکانپذیر است؛ اما چگونه میتوان به شناخت خداوندی که کمال مطلق است رسید؟ طبیعتاً هیچگاه موجود مقید و ناقص نمیتواند به شناخت و احاطۀ کامل نسبت به خداوندی که کامل مطلق است برسد؛ اما برای رسیدن به بالاترین شناخت، ناگزیر دو راه وجود دارد: ١. شناخت خداوند از طریق خود او: یعنی انسان به درجهای برسد که پیامهای الهی (وحی) را مستقیم از خداوند دریافت کند و به شناخت برسد. این مختص حجتهای الهی است که با پاکنگهداشتن فطرت خود، توسط خداوند برگزیده شده و به شناخت میرسند. همان طور که حضرت ابراهیم ع در قرآن میفرماید: (يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا) (ای پدر بر من علمی نازل شد که بر شما نازل نشده؛ پس از من تبعیت کن تا شما را به صراط مستقیم هدایت کنم). (٢) ٢. شناخت خداوند از طریق نماینده و حجتش در زمین: اکثر انسانها بهعلت آلودهکردن فطرت خود و غفلت از خداوند پاک، راه وحی را بر خود میبندند و ناگزیر باید دست به دامان نمایندۀ خداوند در زمین شوند تا بهوسیلۀ علم الهی او، غبار غفلت را از وجودشان بزدایند و مسیر حق را بپیمایند؛ همان طور که امام باقر ع فرمود: «بهوسيلۀ ما خداوند پرستش شد و بهوسيلۀ ما خداوند شناخته شد و بهوسيلۀ ما خداى تبارکوتعالى را يگانه شناختند و محمد ص حجاب خداوند تبارکوتعالى است [تا واسطۀ ميان او و مخلوقش باشد].» (٣) و اما اصلی ترین سؤال! حال که اکثر انسانها برای شناخت خداوند و آگاهشدن از ارادۀ او نیازمند حجت و خلیفهاش در زمین هستند، چگونه باید حجتهای الهی را بشناسند و از آنها تبعیت کنند؟ راه شناخت حجت خدا بر اساس حکمت خداوند، باید راه شناخت ثابتی برای تمام حجتهای الهی وجود داشته باشد تا هدف خلقت میسر شود. خداوند در قرآن کریم اولین خلیفه و حجتش حضرت آدم ع را اینگونه معرفی میکند: (وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً...) (و آنگاه که پروردگار تو فرشتگان را فرمود: من در زمین خلیفهای خواهم گماشت...). (۴) (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا...) (و خداوند همه اَسما را به آدم یاد داد...). (۵) (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ) (و چون فرشتگان را فرمان دادیم که بر آدم سجده کنید، همه سجده کردند مگر شیطان که ابا و تکبّر ورزید و از کافران شد). (۶) بر اساس آیات مبارکهای که بیان شد، چیزی که بر همه واضح است: ١. خداوند بر آدم ع وصیت میکند که خلیفۀ خویش در زمین است آن هم در محضر ملائکه و ابلیس. ٢. بعد از خلق آدم ع خداوند اَسما را به او تعلیم میدهد. ٣. بعد از آن خداوند به تمام کسانی که در آن زمان او را عبادت میکردند (ملائکه و ابلیس) دستور داد به آدم ع سجده کنند. وصیت خداوند بر آدم ع، علم آدم ع و حاکمیت و اطاعت امر خداوند، این سه امر همان قانون خداوند سبحان جهت شناخت خلیفۀ خداوند بر مردم در زمین است. این قانون، سنت خداوند در روز اول بود و تا قیامت باقی خواهد ماند: (سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا) (سنّت الهى از پيش همين بوده، و در سنّت الهى هرگز تغييرى نخواهى يافت). (٧) وصیت، اولین و اصلیترین راه شناخت حجت همان طور که خداوند به اولین خلیفهاش وصیت کرد، به سایر حجتها نیز وصیت میکند و این وصیت برای کسانی که از ملکوت خداوند غافل هستند بهوسیلۀ حجتهای قبلی قابلدسترسی خواهد بود. نقل از امام رضا ع: «آدم ع به هبة الله (شیث ع) وصیت کرده بود که این عهد وصیت را محفوظ دارد و در هر سال این روز را عید بدارند و این عهد همان روز بعثت حضرت نوح بود "و این چنین بین تمام اوصیا برقرار گشت".» (٨) هشام بن سالم و حفص بن بختری از امام صادق ع گوید: به ایشان گفته شد: امام چگونه شناخته میشود؟ امام صادق ع فرمود:«با "وصیت آشکار" و با فضیلت.» (٩) چیزی که از آیات قرآن و روایات فهمیده میشود این است که حجتهای الهی قبل از رحلت خود، بر جانشین و حجت بعد وصیت میکردند؛ آدم ع به شیث، شیث به فرزندش و این سلسله تا حضرت نوح و ابراهیم ادامه داشت؛ ابراهیم به اسماعیل و اسماعیل به اسحاق، اسحاق به یعقوب و او به یوسف وصیت کرد؛ یوسف به وصی بعدی خود و به قائم آل ابراهیم یعنی موسی وصیت نمود؛ موسی به یوشع بن نون، یوشع به داوود، داود به سلیمان و سلیمان به آصف بن برخیا وصیت کرد و این سلسله تا حضرت عیسی بن مریم ادامه داشت؛ عیسی به شمعون و پیامبر خاتم حضرت محمد ص وصیت نمود و پیامبر اکرم ص به علی بن ابیطالب و او بر فرزندانش وصیت نمود؛ امامان از نسل علی بن ابیطالب ع هرکدام به وصیت پدران خود احتجاج میکردند و این سلسله تا قیامت ادامه خواهد داشت. نتیجه: همۀ اوصیای الهی، نص یا وصیت آشکار از حجتهای سابق خواهند داشت که دلیل اصلی اثبات حقانیت آنهاست. در مقالات آینده به علم حجت خدا و دعوت به حاکمیت خدا بهعنوان دومین و سومین راه شناخت حجت خدا خواهیم پرداخت. با ما همراه باشید... منابع: ١. ذاریات، ۵۶. امام حسین ع به اصحابش فرمود: «اى مردم، حق ـجلّ ذكرهـ بندگانش را نيافريده مگر براى آنكه او را بشناسند و هنگامى كه او را شناختند عبادتش مىكنند و زمانى كه او را عبادت كردند از پرستش غير او بىنياز مىشوند. مردى در بين ياران عرضه داشت: اى پسر رسول خدا ص، پدر و مادرم به فداى تو باد! معرفت و شناخت خدا چيست؟ حضرت فرمودند: آن است كه اهل هر عصر و زمانى امامى را كه اطاعتش بر آنها واجب است بشناسند.» تفسیر اهلبیت ع، ج۱۵، ص۱۵۴؛ عللالشرائع، ج۱، ص۹؛ تفسیر نورالثقلین، ج5، ص132. ٢. مریم، ۴٣. ٣. کافی، ج ١، ص ١۴۵. ۴. بقره، ٣٠. ۵. بقره، ٣١. ۶. بقره، ٣۴. ٧. فتح، ٢٣. ٨. کمالالدین و تمام النعمه، ص٢١۵. ٩. کافی، ج١، ص٢٨۴. راهزنان در مسیر ملکوت قسمت اول معاندین دعوت مبارک یمانی پس از تلاشهای مکرر برای شبههافکنی و دور ساختن مردم از دعوت حق یمانی آلمحمد ع هر بار به طنابی از طنابهای پوسیدۀ شیطان چنگ میزنند؛ اما هیچکدام از این شبهات تا به الآن نتوانسته آنها را در تقابل با این دعوت اغنا نماید؛ لذا هر بار به ریسمان پوسیدهای چنگ میزنند تا بلکه بتوانند مردم را از حق دور نگه دارند. خداوند دربارۀ آنها میفرمایند: (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالْآخِرَةِ كَافِرُونَ) (پس آوازدهندهای در میان آنان آواز دهد که لعنت خدا بر ستمکاران باد، همانان که مردم را همواره از راه خدا بازمی دارند و میخواهند آن را با [القای شبهات] کج نشان دهند و آنها به روز قیامت کافرند). (اعراف، 44 و 45) آنان این بار با استفاده از روایت رؤیای فاطمه زهرا س میخواهند ملکوت را در پردهای از ابهام قرار دهند و میگویند بهدلیل نجوای شیطان در پایان رؤیا، رؤیای صدیقۀ طاهره شیطانی است و از این تعبیر میخواهند به این موضوع برسند که شیطان میتواند در چهرۀ پیامبر و معصومین درآید تا مردم را با این حربه، فریب دهند و از توسل به دامان اهلبیت برای شهادت به حقانیت یمانی آلمحمد دور کنند. اما قبل از پرداختن به این شبهه باید این نکته را به یاد داشته باشیم که هر مسئله یا اعتقاد و روایتی که بر ما عرضه میشود بایستی قبل از پاسخگویی بدانیم روش برخورد ما در این مواقع باید چگونه باشد؟ لذا میبایست ابتدا ابزار سنجش را بشناسیم و سپس به ارزیابی و سنجش این شبهه بپردازیم. ابزار سنجش تا اینجا با روایتی از رؤیای پیامبر خدا و نجوای شیطان در آن روبهرو هستیم؛ اما روش برخورد و سنجش ما باید چگونه باشد؟! قبل از پاسخ به این سؤال به کلام آلمحمد ع رجوع میکنیم و چون حوصلۀ عزیزان از طولانیشدن این مبحث خارج است، لذا به چند روایت بسنده میکنیم: امام صادق ع میفرمایند: «هرگاه حدیثی به دست شما رسيد و برای آن قرینه و مؤیدی از کتاب خداوند یا روایات رسول خدا ص یافتيد [به آن عمل کنيد] در غير این صورت، آن کسی که آن را برای شما نقل کرده، به آن سزاوارتر است.» (کلینی، کافی، ج1 ،ص69 ) همچنین در حدیثی دیگر امام صادق ع فرمود: «همهچيز به کتاب و سنّت باز گردانده میشود و هر حدیثی که با کتاب خدا موافق نباشد، بيهوده و باطل است.» (کلینی، کافی، ج1 ،ص69) امام هادی (ع) نیز میفرمایند: «قرآن بهدرستی و حقيقتِ یک روایت گواهی میدهد، پس گروهی از امت آن را انکار کرده و با حدیثی از این احادیث ساختگی با آن مقابله کردند؛ پس با انکار آن حدیث و رد قرآن، به کافرانی گمراه بدل شدند؛ و صحیحترین روایت آن است که حقيقتش از قرآن فهميده شود.» (طبرسی، الاحتجاج، ج2 ،ص 251 و 252) در بیانی دیگر امام صادق(ع) فرمودند: «هرگاه دو حدیث مختلف به دست شما رسید، آنها را بر کتاب خدا عرضه کنيد و آنچه موافق کتاب خداست، بدان عمل کنيد و آنچه مخالف کتاب خداست، آن را کنار بگذارید.» (حر عاملی، وسائلالشيعه، ج27، ص118) نتیجه آنکه باید برای ارزیابی این موضوع و اعتقاد، آن را به قرآن و روایات ارجاع میدهیم تا موافقت آن به دست آید. ادامه دارد... چرا حقيقت را نشناختيم؟! سخنی صريح با نفس بسیاری از ما گاه ادعای خدایی میکنیم از خداوند خواستارم همه در خير و عافيت باشند. در این صبح روز مبارک عرفه تصمیم گرفتم خلاصۀ گفتوگویی را که بین دو نفر از مؤمنین درگرفت، منتشر کنم، و این چکیدۀ آن گفتوگوست. امیدوارم برای من و سایر مؤمنین مفید باشد، به فضل و رحمت خداوند. (ُكُّلَ مْنَ عَلْيهافاٍن) (هرچه روی زمين است فانى است). (رحمن، 26) بر ما بهعنوان بندگانی مؤمن واجب است برای خداوند و یاری خلیفه و جانشین او در زمین کار کنیم و به چیز دیگری فکر نکنیم ـهر چقدر که قدر و ارزش آن برای ما روشن شده باشدـ نه به رياست بر مؤمنين، نه جاه و مقام، نه مال و نه هیچ چیز دیگر، هر چقدر که این ليست عریض و طویل باشد. بهعنوان یک مؤمن بر من سزاوار است این را بفهمم که بر تکتک ما واجب است که مخلصانه، برای خداوند عمل نماييم و از او طلب عاقبتبهخیری کنیم. این حقيقتی است که باید خود را با آن روبهرو کنیم، و غیر این هم نیست؛ وگرنه حال ما مانند حال کسی خواهد بود که بخواهد با تور هوا جمع کند! تا این حقیقت را بهخوبی درک کنیم که: همه چيز در این عالم وجود، فانی است مگر آنچه برای خداست، و چيزی نمیماند مگر آنچه با قصد و نیتی الهی باشد. هر چیز دیگری هیچ ارزشی ندارد. به خدا قسم هرکس اين حقيقت را بهصورت زبانی و عملی نفهمید، فريب خورده است: (کل من علیها فان * و یبقی وجه ربک ذیالجلال والاکرام) (هرچه روی زمين است فانى است * و وجه باشکوه و گرامی پروردگارت باقى است). (رحمن، 26 و 27) همان گونه که دیگران امتحان شدند ما ـهمۀ انصارـ نیز امتحان میشویم؛ و از آنجا که خداوند سبحان، کریم و بخشنده است، به هریک از ما آنچه را بخواهد میدهد؛ و تو نمیتوانی پنجرههای امتحان را بر خود ببندی؛ پس چطور تصور میکنی که تو میتوانی آن را برای دیگران ببندی، جز به اندازۀ آنکه در راه خدا یکدیگر را نصیحت کنیم؟! چطور خواهد بود اگر همچون آلمحمد باشی؟! چطور خواهد بود اگر همان حال و رفتار و سطح تفکر را داشته باشی؟! خواه در ابتدای مسیر باشی یا در انتهای آن! اولین نفر مردم باشی یا آخرینشان! رهبر لشکر باشی یا اینکه چمدان آنها را حمل کنی یا حتی کفششان را تمیز کنی! یعنی تو در ارتباطت با پروردگارت، همان طور که بودی بمانی و هیچ چیز در تو تغییر نکند! چه بسا این، زمانی رخ خواهد داد که بدانی وجود حقیقی فقط برای خداست، و بدانی که او همه چیز است و غیر او اگر وجودی هم داشته باشد به برکت وجود خداست؛ وگرنه واقعیت و حقیقت آن گواهی میدهد که آن عدم است، و اگر قبول نداری بگو صرفاً چیزی است که هویت آن فنا و نابودی و از بینرفتنی است، و چیزی که واقعیت حالش چنین باشد در این صورت قطعاً اگر خودت آن را طلب کنی این طلبکردن تو کاملاً و صرفاً همچون طلب سراب است؛ همان طور که فرد تشنه با سراب فریب میخورد و گمان میکند که آب است، در حالی که واقعیت چنین نیست. آنچه ما انجام میدهیم و در پسِ آن قصد و نیتی الهی نداریم اینگونه است. برای کسی که این را فهمید میگویم: اگر دنیا و آنچه در آن است (آری، هر آنچه در آن است) حقیقتش همان چیزی است که فهمیدیم، پس مثلاً برای چه، بین مؤمنین اختلاف و مشکل وجود دارد؟ برای چه جاهطلبی و برتریجویی و امثال آن به ذهن من و دیگران خطور میکند؟ حالِ ما ـبهرغم تفاوتی که داریمـ همچون حال افرادی است که برای گرفتن توری با هم میجنگند و هریک از آنها میخواهد تمام اطراف آن یا یک طرفش را بگیرد، و درگیری آنها بر سر این است که کدامیک از آنها میتواند بیشترین هوای ممکن را در تور جمع کند؟! اگر تو در میان آن درگیری باشی، بدون تردید در خلوت خودت از خودت خجالت میکشی، و بلکه این حقیقتی است که مؤمن را به این فرامیخواند که از خودش هم درد بکشد، چه رسد به اینکه به دنیا نظر کند. این حال دنیاخواهان است! مبالغه نمیکنم اگر بگویم چنانچه روزی این حقیقت برای یکی از ما عیان شود و خود را در صحنۀ آن درگیری ببیند، چهبسا از خودش بدش بیاید! وگرنه به خدا قسم، اگر کسی بداند که واقعیت و حقیقتِ او عدم است و اگر وجودی هم برایش مقدر شده با تکیه بر خداوند است، و اوست که بر او لطف کرده و آن را برای او اعتبار داده، و هرآنچه نزد تو ای فرزند آدم است به فضل و رحمت خدا بر توست، و اگر خدا نبود حقیقت و واقعیت تو صفر میبود، بنابراین این همه غوغا در محضر خداوند و خلیفۀ خداوند برای چیست؟ ارزش حقیقیاش چیست؟! اگر غوغای من برای خداوند نباشد، آیا گمان میکنم که باقی خواهد ماند و ارزشی خواهد داشت؟ نه بهخدا قسم، فقط [مثل] هوایی در تور است، و هیچ ارزشی ندارد. فقط آنچه برای خداست و آنچه خالصانه برای خداست ارزشمند است. فقط این است که باقی میماند، و بهجز این، همه خاکستر است. ممکن است برخی بگویند این مرد عقلش را از دست داده یا اتفاقی برای او افتاده است؛ اما این حقیقت است. مبالغه نمیکنم اگر بگویم بسیاری از ما انسانها گاه ادعای الوهیت و خدایی میکنیم؛ اما چگونه؟ هنگامیکه با برادر مؤمنم به دلیلی اختلاف پیدا میکنم، مثلاً در راهکاری اختلافنظر داریم، در نهایت چه میخواهم؟ میخواهم نظر خودم را مقدم کنم، اعتقاد راسخ دارم که نظر او اشتباه است و این یعنی فقط من درست هستم، نه هیچکس دیگر. در مقابل، او دو انتخاب پیش روی خود دارد: خدا را یاد کند و مرا تحمل کرده و بهاندازۀ عقل من با من برخورد کند و مرا مهار کند؛ اینگونه با یاد نمودن پروردگارش نجات یافته است؛ یا آنکه با من همچون خودم رفتار کند. و اگر با من همچون خودم رفتار کند، من و او بر سر الوهیتی تو خالی و بیارزش، دشمنی و ستیز میکنیم. من میخواهم که او برای من سجده کند، و او از من میخواهد من برای او سجده کنم، پس روشن میشود که همۀ این جدال و کشمکش در این خلاصه میشود: آیا برای منیت من (بُت فانیِ من) سجده میکنی یا آیا من برای منیت او سجده میکنم؟ اما اگر هر دو برای خدای باقی میبودیم، به خدا قسم که هیچ اختلاف و مشکلی بین ما پدید نمیآمد و فقط بین ما خیرخواهی و نصیحتی میبود که به خاطر خدا بود، و خیر آن چیزی است که خداوند انتخاب میکند. و آیا در چیزی که برای خدای باقی و فناناپذیر است، اختلاف به وجود میآید؟ هرگز. بهخدا قسم کسی که با برادر مؤمنش اختلاف پیدا میکند، و از سطح نصیحت و خیرخواهی در راه خدا فراتر میرود [و به درگیری میکشد]، یا اینکه طالبِ چیزی از زبالۀ این دنیا باشد، دقیقاً همچون کسی است که با تور، هوا جمع میکند! وگرنه تو الآن فهمیدی که باقی و فناناپذیر فقط خداست و آنچه برای خدا باشد؛ همچنان که غیر خدا نیز اگر برایش بقا مقدر شود به فضل و لطف خداست، وگرنه در حقیقت فانی است؛ اما از آنجا که برای خداوند بوده خدا بقا را به او لطف نموده است. بنابراین چرا نفْس من به دنبال مقام و منصب باشد، در حالی که میدانم انتهای آن فنا و نابودی است؟! چرا نفْس من به مقام فکر کند در حالیکه من میدانم که انتهای آن فنا و نابودی است؟! چرا به دنبال مال است در حالی که من میدانم انتهای آن فنا و نابودی است؟! چرا ... و چرا ... بقا مخصوص خداوند و مخصوص چیزی است که خالصانه برای خدا باشد. هرچه بهغیر آن بیارزش است. هرچه بهغیر آن سراب است. هرچه بهغیر آن توهم و فریب است. هرچه بهغیر آن نابودی و سرگردانی و تشنگی است. هرچه غیر خداست و تو در آن برای خدا خالص نبودی، تو در آن خورده میشوی، خوردهشدنت و دغدغهات و سرگردانیات و فریبت بهخاطر نفس توست، و فقط سراب منیت است که در تو غرغر میکند، نه کمتر و نه بیشتر. متأسفانه، چه بسیار از ما که امروز توسط سراب و توهم و فریب و شهوات و دنیا و زینت آن خورده میشویم! قرآن میفرماید: (زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ) (عشق و علاقه به زنان و فرزندان پسر و اموال زیاد از طلا و نقره و اسبان ممتاز و چهارپایان و كشتزارها كه همه از شهوات و خواستههاى نفسانى است، در نظر مردم جلوه یافته است، (در حالى كه) اینها بهرهاى گذرا از زندگانى دنیاست و سرانجام نیكو تنها نزد خداوند است). (آلعمران، 14) (وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ) (زندگانى دنیا، جز مایۀ فریب نیست). (آلعمران، ۱۸۵) (وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) (زندگی دنیوی چیزی جز بازیچه و سرگرمی نیست و قطعاً خانۀ آخرت برای کسانی که تقوا پیشه میکنند بهتر است؛ آیا باز هم تعقل نمیکنید؟) (انعام، ۳۲) مبادا به زندگی دنیا و آنچه در آن است فریفته شوید و در آن غیر خدا را طلب کنید؛ چراکه، جز مایۀ فریب نیست؛ پس فریب نخورید. زندگی دنیوی چیزی جز بازیچه و سرگرمی نیست پس فریب نخورید. فریبِ فنا و نیستی را نخورید، حتی اگر نفسهای ما برای مدتی فریب آن را خورده و عمران و آبادی و زنان و اموال و مقام و قدرت و... را دیدند؛ پس به خدا قسم که جز مایۀ فریب و نیرنگ نیست؛ وگرنه آیا فرد تیزهوش فریب ساختمانی را میخورد که میداند پس از دو روز به خاکستری تبدیل میشود که باد آن را جابهجا میکند؟ بلکه آیا حتی برای لحظهای نیز به ذهنش خطور میکند و به این فکر میکند که در آن ساختمان ساکن شود؟! گمان نمیکنم که او فرد عاقلی باشد، اگر حتی برای یک لحظه به سکونت و استقرار در آن خانه بیندیشد. این حکایت حال دنیا و ساکنان آن و طالبان آن است. بقا و فناناپذیری مخصوص خدا و برای چیزی است که خالصانه برای او باشد، [آن هم] به لطف او. این همان حقیقتی است که سید احمدالحسن همواره آن را گفته و میگوید، به میزانی که من آن را فهمیدهام؛ و خوشا به حال کسی که آن را فهمیده و به آن عمل کرده باشد، و به کسی همچون من که تاکنون آن را نفهمیده میگویم: تو فریب خورده و خورده شدهای، و چیزی نمانده که قصه به پایان برسد، و جز خداوند سبحان معبودی نیست که ما را از آنچه در آن هستیم نجات دهد. بسیاری از اوقات میگویم: ما اگرچه ادعای ایمان داریم، اما چه بسا ظلم بزرگی در حق خلفای خداوند و مخصوصاً آلمحمد، از ما سر زده است! زیرا خلیفۀ خداوند طبیبی الهی است که بیماریِ ما را تشخیص داده و درمان آن را به ما میدهد؛ اما بسیاری از مردم حاضر به درمان نمیشوند، یا چهبسا نمیخواهند بفهمند درمان چیست؟! آیا ظلمی بزرگتر از این در حق طبیب وجود دارد؟ تو درمان او را کوچک میشماری، یا به آن توهین میکنی، یا آن را زیر پایت لگد میکنی یا ... یا ... همان طور که امروز برای بسیاری از مردم و متأسفانه حتی برای برخی از ما مؤمنان رخ داده است. فرار به کجا؟ ای کسی که در حال امتحانی! باید سهمت را از آنچه منیتت انتخاب کرده، بگیری! یا آنکه تسلیم پروردگارت شوی و هرگز به غیر او توجه نکنی. به اندازه منیتت و مقداری که در تو ریشه دوانده باید دردِ دارو و مداوایی را که تو را از این سمِ کُشنده نجات میدهد تحمل کنی. سم کشندهای که رشتۀ زندگانی تو را میجَوَد! گاه نفس را چنین خطاب قرار میدهم: تاکنون، نپذیرفتهای و زیر بار نرفتهای! آن هم پس از تمام سخنانی که از خلفای خداوند شنیدهای! بنابراین چه میخواهی؟ داروی تو درون توست و تو نمیبینی...و درد تو نیز در توست و حس نمیکنی. آیا گمان میکنی تو جِرم کوچکی هستی، در حالی که جهان بزرگی در تو نهفته است؟! بیماری تو در توست، و درمان آن هم در درون تو و به دست توست. سبحانالله! محمد و آلمحمد، برندۀ مسابقه هستند، و هرکس دیگری زیانکار است، با نسبتهای مختلف؛ اما به هر حال زیانش قابلتوصیف نیست. ما باید این را بفهمیم تا دست برداریم. حتی نمیپذیریم که این را هم بفهمیم؟! به همین خاطر به باور من، بر ما بهعنوان انسانهای مؤمن واجب است هر چیزی بهجز عاقبتبهخیری را از قاموس تفکر و دغدغههای خود پاک کنیم؛ هیچ چیزی بهجز عاقبتبهخیری سزاوار اهتمام نیست. بهجز خدا و آنچه برای خداست، هر چیزی فانی است. مخلص کلام: هر چیزی که برای خدا نباشد، فانی و بیارزش است. حتی غذایی که بههنگام گرسنگی پیش روی ما گذاشته میشود و آن را میخوریم، اگر در پسِ آن نیت ما، خداوند و یاری دین او نباشد، در این صورت ما همچون سایر مخلوقات خداوند رفتار کردهایم که بههنگام گرسنگی [غذا] میخورند و هیچ تفاوتی با آنها نداریم؛ حال اگر کار آنها ارزشی دارد میتوانیم توقع داشته باشیم که فعل ما هم ارزشی داشته باشد! محبت ما به پدر و مادر و همسر و فرزندانمان نیز به همین صورت است؛ اگر خدا را در نظر نگیری [و خدا در محاسبات تو نباشد] بدان که اینها فانی و نابودشونده است و حالِ آن همچون ساختمانی است که اندکی قبل دربارهاش سخن گفتیم! گاه دربارۀ طرز برخورد احمدالحسن در مجالسی که او بین انصارش حضور پیدا میکند، چنین میشنوم که در سخنی که متعلق به امور دنیاست او با آنها همراهی نمیکند و وارد بحث نمیشود، بلکه ساکت میشود؛ و هنگامیکه سخن به خدا و دین خدا و خلفای او میرسد، بهیکباره میبینی او صحبت میکند؛ بلکه گاه او تفسیر یک یا چند آیه را شروع میکرد، و پس از نماز عشا تا اذان صبح [به طول میانجامید]! بهراستی علت چیست؟ او بهسادگی میداند که سخنگفتن دربارۀ دنیا سخنگفتن دربارۀ اموری فانی و بیارزش است، و بلکه چنین حرفهایی به حال کسی که میخواهد هوا را با تور جمع کند شبیهتر است، و این خلاف حکمتی است که خلیفۀ خداوند از آن بهرهمند است. اما او چقدر نسبت به ما رحیم و مهربان است، وقتیکه بهاندازۀ عقلمان با ما رفتار کرده و ما را رها میکند تا دربارۀ آن سخن بگوییم؛ اما به هر حال، شاید اکنون زبان حال او را بفهمیم که گویی با سکوتش میگوید: (آنان را در باطل خودشان رها کن تا بازی کنند). [انعام، 91] او وارد بحث ما نمیشد. آری، مداخله میکرد و سخن میگفت تا صحبت را به بقا ارتباط دهد، به چیزی که ارزش داشته باشد، به خداوند. میبینی که مداخله میکند و از شب تا صبح سخن میگوید! ناگهان میدیدی این مردی که بههنگام صحبت از دنیا و محتویات آن ساکت بوده و لب از سخن فروبسته بود، بدون وقفه صحبت میکند؟! بنابراین سکوت وی نه از ناتوانی در فهم کلام است، و نه از کوتاهی در بیان مثالها و نمونههای مشابه، و نه و نه ...؛ بلکه او فقط دربارۀ چیزی سخن میگوید که ارزش داشته باشد؛ زیرا او حکیم است و حقیقتی را که برای همۀ مخلوقات آورده، میشناسد. با این حال، او با رحمت و مهربانی با ما برخورد میکند و حقیقت را با نرمی و کمکم به ما میشناسانَد، و با وجود اینکه ما به مباحث بیارزش میپردازیم، وجود او ما را تحمل میکند؛ بنابراین او چقدر رحیم و مهربان است! اکنون شاید بتوانیم بفهمیم که [چرا گاهی اوقات و] در برخی از سخنانش [از این صحبت کرده که] تنهایی را ترجیح میدهد، و چرا او مردهای در میان زندگان است، و چرا از اهل دنیا وحشت دارد... میتوانیم [معنای] برخی از سخنان و رفتارهای او را بفهمیم... نیک میدانم که این مسئله فقط با سخنگفتن حل نمیشود؛ همچنین این را هم خوب میدانم که من قبل از شما پیادهسازیِ چیزی را که گفتم در نفْس خودم بلد نیستم؛ بنابراین پس چرا انجامِ چیزی را از شما بخواهم که خودم آن را انجام ندادهام! اما کلامم را با این سخن به پایان میرسانم: هرکس سخنان پیشین مرا فهمید، خواهد دانست که نمرۀ واقعی او در زندگانیاش چند است؛ پس بلندی یا کوتاهیِ سالها و روزها شما را فریب ندهد، همچنان که به آن عادت کردهایم. بلکه هر آنچه از تو برای خدا باشد، تو بهاندازۀ همان زندهای؛ اما چیزهای غیر از آن، مرگ است و به پروردگار محمد ص سوگند که هیچ زندگانی و حیاتی در آن وجود ندارد. فرض کن مثلاً تو در مجلسی نشسته بودی که گروهی از مردم در آن حضور داشتند و گفتوگوی میان شما پنج ساعت به طول انجامید، و فقط نیم ساعت از آن برای خدا بود، و چهار و نیم ساعتِ دیگر برای دنیا بود و خداوند هیچ سهمی در آن نداشت، حرف مرا قبول کن اگر به تو بگویم: مطمئن باش که در چهار و نیم ساعتِ دیگر مرده بودی و هیچ زندگی و حیاتی در آن نداشتی! به همین خاطر چه بسا هنگامیکه یکی از ما میمیرد و پرده از برابر دیدگان او کنار میرود، میبیند که عمرش فقط پنج دقیقه بوده است، اما چرا؟ چون سهم او از اخلاص برای خدا، تنها همین مقداری است که داشته. در مقابل نیز انسانی را میبینیم که میمیرد، اما زندگانی او با زمان این عالم فناپذیر و نابودشونده قابلشمارش نیست؛ بلکه در دفتر حیات ابدی سهم دارد و شصت سالی که مثلاً در این عالم دنیا سپری کرده، گنجایش اخلاص او را ندارد؛ بلکه این عالم با همۀ ظرفیتهایش گنجایش آن را ندارد! و چه بسا فردی هم پیدا شود که حتی یک دقیقه زندگی هم برایش نوشته نشود! بهخدا پناه میبریم. پس هر انسانی که میبینی در مقابل تو راه میرود، زنده نیست؛ بلکه بیشترِ آنها مردگانی هستند و نمیدانند چه وقت برانگیخته میشوند. خوشا به حال کسی که خودش را بشناسد تا پروردگارش را بشناسد. والحمد لله ربالعالمین. روز عرفه، برابر با: ۹ ذیالحجة ١٤٣٤، 15 اکتبر 2013، ۲۳ مهر ۱۳۹۲. منبع: https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=562455610491059&id=459670054102949 احکام تطبیقی نماز و روزه در قطب، قسمت هفتم نویسنده: علی تهرانی در قسمت قبلی، نظرات سه تَن از مراجع تقلید شیعه، دربارۀ نماز و روزه در قطب را بیان کردیم. آقای مکارم شیرازی، شیخ حسین وحید خراسانی و آقای کاظم حائری. در این قسمت نیز به ادامه نظرات مراجع دیگر میپردازیم. 7: سید صادق شیرازی پرسش۱۲: نظر شما دربارۀ حکم روزه و نماز کسی که به شهرهایی مسافرت میکند که در آنها خورشید جز یک یا دو ساعت پنهان نمیشود یا به غیر از این صورت طلوع نمیکند، چیست؟ پاسخ: بر اساس وقت مکۀ مکرمه یا شهرهای با افق میانه روزه میگیرد و نماز میخواند... .» (فقه سیاحت و سفر، احکام سفر) و همان طور که مشاهده میشود، این یک نظر جدید است. مجتهدانِ پیش از او مقایسهکردن با نزدیکترین شهرها یا با مناطق معتدل را فقط در وضعیتی بیان کرده بودند که شب یا روز در آن مناطق همیشگی باشد؛ اما در صورت وجود طلوع و غروب، تعیین وقت با تکیه بر آنها ـبهصورتی که نظراتشان را در این خصوص بیان نمودیمـ بوده است؛ اما نظر آقای شیرازی این است که این مقایسه حتی در صورت وجود روز و شبی که مدت یکی از آنها اندک باشد نیز باید انجام شود و این مقایسه فقط بر اساس مناطق معتدل صورت میگیرد. 8: سید محمدصادق روحانی وی میگوید: «مسئلۀ ۸: اگر فرض شود مکلف در مکانی باشد که بهعنوانمثال، روزش شش ماه و شب آن نیز شش ماه است و میتواند به سرزمینی مهاجرت کند که بتواند در آنجا نماز بخواند و روزه بگیرد، بر وی واجب است چنین کند؛ وگرنه احتیاط در بهجاآوردن نمازهای پنجگانه در هر بیستوچهار ساعت است؛ همچنین میتواند گفته شود: نحوۀ انجام این کار بهصورت اختیاری بر اساس شهرهای متعارف میانه بین افراد متوسط، یا بر اساس نزدیکترین شهرهای معتدل به اوست یا بر اساس شهری که در آن پیشتر ساکن بوده است.» (مسائل منتخب، ص 490) واضح است که سید محمدصادق روحانی ـکه او هم یکی از مراجع شیعه استـ به وضعیتِ نبودن شب یا روز در مناطق قطبی پرداخته است (و ظاهراً وی معتقد است حکم این وضعیت و وضعیت کوتاهبودن روز یا شب یکسان است). (مسائل مستحدثه، ص 177) و وی فتوا به وجوب هجرت از آن مناطق به منطقهای داده است که میتوان در آنجا بهشکل طبیعی نماز و روزه را بهجا آورد؛ اما اگر نتوانست مهاجرت کند این مرجع چند اختیار پیش روی مقلدانش قرار میدهد و طبق این فتوا به نظر میرسد مقلد میتواند هرکدام را که خواست، انتخاب کند! اختیارات به شرح زیر است: اول: بهجاآوردن نمازهای پنجگانه در هر بیستوچهار ساعت؛ اما چگونه؟ وی واضح نکرده و ظاهراً این کار به خود مکلف واگذار شده است تا مکلف وقت هر نماز را طبق نظر خودش و با تفکر و تأمل خودش تشخیص دهد ـهمان طور که سید سعید حکیم در یکی از فرضهای این مسئله چنین گفتهـ یا چه بسا روشی ابداع شود که سودمند باشد! دوم: نماز و روزه را با توجه به شهرهایی بهجا میآورد که در آنها شب و روز معتدل است و او در انتخاب هرکدام که بخواهد اختیار دارد. سوم: مقایسه با نزدیکترین شهرها به او که جزو مناطق معتدل نیست. چهارم: بر اساس شهر خودش که پیش از آنکه به مناطق قطبی منتقل شود در آنجا ساکن بوده است. میگویم: آیا مؤمن به خداوند و کسی که از پروردگار حسابرس خود میترسد، امثال چنین گفتههایی را فتوا و بیانی برای احکام شریعتِ مقدس در نظر میگیرد؟! واقعیت آن است که این گفتهها صرفاً از نظرات و احتمالاتی که مرجع پیش روی مقلدانش قرار میدهد، فراتر نمیروند و این در واقع حاصل جمع آرا و نظرات دیگر مراجع است؛ کسانی که طبق همان طرز تفکر آقای روحانی، تفکر و اندیشه میکنند و همان راه و روش را منهج خود برگرفتهاند. سپس وی مقلدانش را آزاد میگذارد تا هر نظری را که مایل هستند برگزینند؛ اما تشخیص یکی از این اختیاراتی که این سید مرجع به مقلدانش اهدا کرده به چه صورت به انجام میرسد؟ میتواند به روشهای گوناگونی صورت پذیرد؛ شاید یکی از این روشها «قرعهانداختن» باشد یا هر وسیلهای که این ترجیحدادن انجام شود! در این قسمت به نظر آقای سید صادق شیرازی و سید محمدصادق روحانی پرداختیم؛ و فتوای آنان دربارۀ این موضوع را بیان نمودیم. با ما در قسمت بعدی همراه باشید. [برگرفته از مطالب و نگاشتههای دکتر علاء السالم در کتاب رسالههای تطبیقی، احکام نماز و روزه در قطب]