نشریه زمان ظهور 130
وحی عاشقانْ وحی خدا را با دل و با جان شنیدند با همان رؤیا، توسم، استخاره، ره بریدند وحی حق اینگونه باشد در تمامِ کائناتش طعم ایمان را خلایق از همین هاتف چشیدند در دل تاریخ بنگر، هست امثال ابوذر وحی در رؤیا گرفتند، چون وهب یا خیلِ دیگر در کنار نص و پرچم، یا علومِ شخص داعی استخاره هم نشان است، بهر هر انسان مضطر بنگری در جان قرآن، احسن القصه همین است بحث رؤیاهای صادق، جایگاهش اوج دین است لیک ای افسوس خلقت، جهل را بگرفته در دست جهل با انکار رؤیا، ای دریغا در کمین است بس سخنها گفته طاها، در مقام و شأن رؤیا خوانده رؤیا را بشارت، در میان جمع مولا خود چنین فرموده هرکس، خواب من را گر ببیند مطمئن باشد و مؤمن، دیده بیتردید ما را شبههها وارد نمودند، باطل اندر باطلش کرد با کلام خود یمانی، جاهلی را عاقلش کرد از نشانهای ظهور است، دیدن رؤیای بسیار خواب راه معرفت را، گرچه کامل، کاملش کرد شیعه فرموده یمانی، أسألوا الله عنِّی او به این گفته بریده، هر کلامِ شک و ظنّی پس دل خود خالصش کن، تا بپرسی از خداوند استخاره یا که رؤیا، گویدت اسرار و معنی شاعر: قمر بررسی علمی مکان طوفان نوح، قسمت چهارم نویسنده: ساجد احمد همان طور که در قسمتهای قبل مشخص شد زمانی خلیج فعلی، یک درۀ حاصلخیز بوده است. جایی مناسب برای هوموساپینسهای مهاجر از آفریقا؛ و هیچ مانعی وجود ندارد که بپذیریم آنها در این دره روزگاری قبل از طوفان زندگی میکردند و احتمالاً تمدنی در آن مناطق شکل گرفته، که با ورود و بالا آمدن سطح آب در خلیج، بقایای آن به زیر آب رفته است. در خصوص سکونت قوم نوح در درۀ حاصلخیز، سید احمدالحسن در فصل سوم کتاب توهم بیخدایی مینویسند: «در آن دوران، خلیج، سرشار از آب شور نبود؛ بلکه درۀ گرمی بود که رودخانههایی که از شمال (یعنی جنوب عراق فعلی و جنوب غرب ایران فعلی) به آن وارد میشد، در آنجا جریان داشت. آن دره یا خلیج کنونی مکان بسیار مناسبی برای زندگی بوده است؛ چراکه پر از رودخانهها، دریاچهها، تالابها و جنگلها بوده و در عین حال گرم نیز بوده است. در آن زمان این موضوع اهمیت بسیاری داشته؛ چراکه زمین در حال طیکردن آخرین عصر یخبندان و بهشدت سرد بوده است. این دره که مملو از آبهای گوارا، انواع میوهها و غذاهای گوناگون بوده، مکانی عالی برای رشد انسان اولیه محسوب میشده؛ بنابراین میتوانیم بگوییم درۀ مزبور مکان بسیار مناسبی برای رشد انسان خردمند در آن دوره به شمار میرفته است. در آنجا تعداد این افراد رو به فزونی نهاد. برخی از آنها به دیگر نقاط دنیا مهاجرت کردند و گروهی نیز در همان دره ماندند، تا زمانی که دره بهدلیل ورود آب دریا پر شد. از لحاظ علمی زمان پر شدن خلیج با آب، بین 8 تا 15 هزار سال پیش از میلاد برآورد شده است. گروه منتخب یا نجاتیافتگان از سیل با دنبالکردن رودخانههایی که به درۀ حاصلخیز آنها جریان مییافت، (که در حال حاضر به خلیجی مملو از آبهای شور تبدیل شده است) بهسمت بالا، جنوب عراق فعلی و جنوب ایران فعلی نقلمکان کردند. پس از این سیل، آبهای شور بخشهایی از دورترین نواحی جنوب عراق فعلی را فراگرفت. این منطقه هزاران سال دستخوش نتایج ناشی از این سیل شد، تا اینکه آب شیرین و سیل رودخانهها توانست این شوری را بشوید و آن را پر از رسوباتی سازد که عامل پیدایش زمینهای کشاورزی و مناطق نزدیک به هورهای پر از ماهی شد. این موضوع ساکنان را یک بار دیگر به حرکت بهسمت خلیج و استقرار در زمینهایی که پس از سیل کشف کردند، راغب ساخت. این روند هزاران سال ادامه یافت. بهطور کلی میتوانیم ساکنان این دره (خلیج کنونی) را صاحبان اولین تمدن انسانی بر روی زمین به شمار آوریم. این عده روستاهای سومری و اکدی را در جنوب عراق بنا نهادند؛ روستاهایی که پیشینۀ سومر و اکدی که امروزه به ما رسیده است، بودهاند. از همین رو میتوانیم بگوییم اینها سومریان نخستین، یا اجداد کسانی هستند که ما نوشتههایشان را در لوحهای گلی میخوانیم و سومریان به تمدن آنها و ارزشهای والای اخلاقیشان افتخار میکردهاند؛ بهعلاوه این سومریان ـیا همان نیاکان سومریانـ در دیگر نقاط جهان پراکنده و منتشر شدند. آنها به مصر رفتند و پایههای تمدن مصر باستان را بنا نهادند، که این پیش از تمدن کنونی مصر است که به ما رسیده.» بنابراین از دیدگاه علم، وقوع طوفان در خلیج بهدلیل بالا آمدن سطح دریاها پس از عصر یخبندان تأیید میشود. امواج کوهمانند یا بسیار بلند هم با جهش هیدرولیکی ناشی از ورود حجم زیاد آب از دریای عمان بهصورت ناگهانی با شکستهشدن سد و حایل بین دره و دریای عمان و نیز برخورد این حجم عظیم آب با کف دره از ارتفاع حدود صد متر (عمق دره در نواحی اطراف تنگه هرمز)، توجیه علمی دارد. کوهها نیز همان طور که سید احمدالحسن توضیح دادند همان جزایر فعلی خلیج کنونی بودهاند که در آن زمان حکم کوه و ارتفاعات را داشته است برای مثال جزایر قشم و كیش در واقع دنبالۀ رشتهکوههای زاگرس هستند و بر اثر بالا آمدن سطح آب بهصورت جزیره درآمدهاند. اما جزئیاتی نظیر ابعاد کشتی و اینکه دقیقاً چند جفت حیوان و از چه نوعی با نوح در کشتی بودند، همان طور که سید احمدالحسن نیز اشارۀ دقیق بههمراه جزئیات به آنها نکردهاند، قابلردیابی علمی نیستند و صرفاً با جمع روایات و بررسی موافقت یا مخالفتشان با حقایق علمی، قابلبررسی هستند؛ مثلاً میدانیم که کل حیوانات زمین نبودند (بهدلیل تناقض با حقایق علمی)، اما چه تعداد بودند از طریق شواهد علمی قابلردیابی نیست. خاورمیانه در انتهای عصر یخبندان، قبل از طوفان توضیح اطلاعات داخل تصویر: 1. محل مهاجرت هوموساپینسها از آفریقا به شبهجزیرۀ عربستان؛ 2. محل اولیه سکنا گزیدن مهاجران برگزیده؛ 3. مهاجرت هوموساپینسها (آدم و فرزندان او) به درۀ حاصلخیز؛ 4. لنگرگاه کشتی نوح؛ مکانی که در آن نجاتیافتگان طوفان، اولین تمدن پیشرفتۀ انسانی را به وجود آوردند. منبع: سید احمدالحسن، توهم بیخدایی، ترجمۀ فارسی، فصل 3 و 5. احمدالحسن خودش را از سگ برتر نمیداند و این با کرامت انسان که در قرآن آمده منافات دارد! پاسخ جامع احمدالحسن به اشکال یک وهابی پرسش: بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم و رحمة الله و برکاته در یکی از مناظرات میان دکتر ابوتراب ـیکی از انصار امام مهدی(ع)ـ و یکی از شیوخ وهابی در پالتاک به نام ابوحمد که وی از اعضای مجمع ادارۀ غرفۀ وهابی بزرگی در پالتاک است که نام «غرفه انصار آلمحمد» را بر آن نهادهاند؛ این وهابی گفته است: «احمدالحسن گفته من از یک سگ گر هم پستتر هستم، و این مخالف متن قرآن است که میفرماید: وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً (و بهراستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم، و آنان را در خشکی و دریا برنشاندیم، و از پاکیزهها به ایشان روزی دادیم، و آنها را بر بسیاری از آفریدههای خود برتری آشکار دادیم).(إسراء، 70) وی اضافه میکند: مخالفت با قرآن، عصمت را نقض میکند.» پایان سخن شیخ وهابی. برخی از شیوخ پیرو مراجع نیز به غرفۀ انصار امام مهدی(ع) در پالتاک آمدند و در این خصوص به مجادله پرداختند؛ در حالی که همین سخن شیخ وهابی را بر زبان میراندند. انصار به مقدار کافی سخن وی را پاسخ گفتند ـانشاءاللهـ و روشن کردند که او سخن را دگرگون و تحریف کرده است؛ زیرا با مراجعه به متن روشن میشود که این شیوخ سخن را تحریف کردهاند و متن را به همان گونه که در پاسخهای روشنگرانه آمده است نیاوردهاند. از شما تقاضای روشنگری و سخن نهایی در این خصوص را داریم. خداوند شما را از اسلام و مسلمین، بهترین جزای نیکوکاران را عطا فرماید. و این متن، طبق آنچه است که در پاسخهای روشنگرانه، جلد 1 آمده است: من بندۀ حقیر به فکرم خطور نمیکند که از سگ مریضی هم برتر باشم؛ چرا که پروردگار رئوف رحیم مرا از گناه بزرگم در پیشگاهش آگاه ساخته است. پاسخ سید احمدالحسن: بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآل محمد الأئمة والمهدیین وسلم تسلیما اول: این قسمتی از متن سخن من است که تو نقل کردی: «و من بندۀ حقیر در ذهنم خطور نمیکند که از یک سگ بیمارِ گَر بهتر باشم؛ بلکه خود را گناهی بزرگ میبینم که در پیشگاه پروردگار رئوفِ مهربانم ایستاده است.» این وهابی یا بهعمد سخن مرا تحریف میکند، که [در این صورت] این دلالت میکند بر اینکه او از سستی و فاسدبودن دینش و آنچه اعتقاد دارد آگاه است و یقین دارد؛ به همین دلیل برای زشت نشاندادن طرف مقابل، از دروغ استفاده میکند؛ و تحریف و دروغگفتن، بر فساد اخلاقی و دینِ گویندۀ دروغ ـالبته با علم و آگاهی از آنـ اشاره دارد؛ یا اگر آنچه گفته، برداشت او از سخن پیشین من بوده است، برداشتش نادرست است، و این سطحِ درک او نیز بر میزان انحطاط عقل و کجاندیشی باطلپیشگان دلالت میکند؛ زیرا شخصی را که به عنوان نمایندۀ مذهب وهابی برای مناظره با شما انتخاب کردهاند، با وجود اینکه عربزبان است نمیتواند تفاوت حکم و عدمِحکم را تشخیص بدهد. گفتۀ «من در ذهنم خطور نمیکند که از یک سگ بیمارِ گَر بهتر باشم»، عدمحکم است؛ یعنی خالی از هر حکمی است؛ یعنی من به برتربودن حکم نمیکنم؛ یعنی خود را برتر نمیدانم (در ذهنم خطور نمیکند...). این گفته مثل چنین سخنی نیست: من از یک سگ گَر هم برتر نیستم! زیرا این عبارت، حکم است؛ حکمکردن به اینکه من از «سگ گَر» بهتر نیستم؛ و تفاوت بزرگی میان این دو گفته وجود دارد. من هرگز نگفتم «من بهتر از سگ گر هستم»؛ همچنین نگفتم «سگ گر از من بهتر است»؛ بلکه گفتار پیشین را که گفتم، عدم حکم است؛ اما عقلهای کجاندیش چگونه میتوانند حکم را از عدمحکم تشخیص بدهند؟! در حالی که [این عقلها] واژگونه شدهاند و شیطان در آنها لانه کرده است. برتریندادن خویشتن [بر خلایق]، مطابق آموزههای قرآنی و دستورات خدای سبحانومتعال است که ما را به فروتنی، خودستایینکردن و برتریندادن خود بر مخلوقی دیگر فرمان داده؛ هر مخلوقی که باشد، حتی اگر سنگ خاموش باشد چه برسد به حیوان بیچارهای مثل یک «سگ بیمار گَر» که چهبسا هیچکسی پیدا نشود که حتی با تکهنانی به او محبتی کند. حقتعالی میفرماید: وَلاَ تَمْشِ فِي الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً (و در زمين به نخوت گام برمدار؛ چراكه تو هرگز زمين را نمىتوانى شكافت، و هرگز ـدر بلندىـ به كوهها نمىتوانى رسيد). (إسراء، 37) همچنین میفرماید: وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ * وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (و از مردم [به نِخوت] رُخ برمتاب، و در زمين خرامان راه مرو كه خدا هیچ خودپسند لافزنی را دوست نمىدارد * و در راهرفتن خود ميانهرو باش، و صدايت را آهستهساز، كه بدترين آوازها بانگ خران است). (لقمان، 18 و 19) دوم: اما اعتقاد این شیخ وهابی به اینکه هر انسانی برتر از حیوان است و اینکه امکان ندارد انسان پستتر از حیوان باشد، قطعاً اعتقادی است باطل و مخالف قرآن. وقتی انسان به خودش مینگرد و با فرمان خدا مخالفت میکند و رو در روی خدا میایستد در حالی که [تنها] به خودش چشم دوخته، ممکن است همچون حیوان و حتی بدتر از آن شود. حق تعالی میفرماید: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (يا میپنداری بيشترشان مىشنوند يا مىانديشند؟ آنان جز مانند چهارپایان نيستند، بلكه آنان گمراهترند). ( فرقان، 44) این خداوند سبحانومتعال است که میفرماید: «أکثرهم: بیشترشان»؛ پس تو چه میدانی ـای وهابیـ که از این «بیشترشان» نباشی؛ بهخصوص اینکه شما به بسیار بودنتان افتخار میکنید و در نتیجه یک «سگ گَر» قطعاً بهتر از تو خواهد بود؛ بلکه هیچ وجهی برای مقایسۀ تو با این حیوانی که خداوند را تسبیح میگوید وجود ندارد. حتی انسان میتواند همچون یک سنگ باشد و حالش بدتر هم شود. حقتعالی میفرماید: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (سپس دلهاى شما پس از اين [واقعه] سخت شد، همانند سنگ، يا سختتر از آن؛ چراكه از برخى سنگها، جویهايى به بيرون روان میشود، و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود، و برخى از آنها از بيم خدا فرو مىريزد؛ و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست). ( بقره، 74) و خداوند در چندینجا علمای بیعمل را از جمله فقهای گمراه و بهخصوص بزرگان، به سگ و الاغ تشبیه کرده و بیان فرموده که واقعیتهای مسخشدهشان بهشکل بوزینه و خوک است. حقتعالی میفرماید: وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (و خبر آنکس را برای آنان بخوان كه آيات خود را به او داده بوديم؛ پس او از آن، عارى گشت؛ آنگاه شيطان، او را دنبال كرد، و از گمراهان شد * و اگر مىخواستيم، قطعاً با آن آیات او را بالا مىبرديم، اما او به زمين گراييد و از پیِ هواى نَفْس خود رفت. مَثَل او همچون مَثَل سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد، و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد. اين است مَثَلِ آن گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند. پس اين داستان را حكايت كن، شايد بیندیشند). (اعراف، 175 و 176) بلعم بن باعورا ـکه در این آیه به «سگ» تشبیه شدهـ یک شیخ و عالمِ بیعمل است و گمان نمیکنم انسان صاحبعقل منصفی که از خدا میترسد به تدبر زیادی نیاز داشته باشد تا شبیهان امروزی این سگِ زبان از کام درآورده را بشناسد؛ شبیهانی از علمای بیعمل که هیچ چیزی از کتاب خدا را نمیفهمند و ادعا دارند قرآن و آنچه را مخالف قرآن است میشناسند؛ نظیر همین وهابی که بیهیچ علم و آگاهی، اعتقاد دارد قرآن حکم به برتربودن تمام بنیآدم از حیوانات را داده است؛ آنهم بهواسطۀ استدلال با آیهای که بهخاطر غافلبودن از آیات دیگر، آن را نمیفهمد. حقتعالی میفرماید: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (مَثَل آنان كه [عمل به] تورات بر عهدهشان گذاشته شد و سپس آن را به كار نبستند، همچون مَثَل خرى است كه كتابهايى را بر پشت مىكِشد. چه زشت است وصف آن قومى كه آيات خدا را تکذیب کردند؛ و خدا مردم ستمگر را هدایت نمیکند). (جمعه، 5) و من گمان نمیکنم [این حقیقت] بر عاقل پوشیده باشد کسانی که قرآن بر عهدهشان گذاشته شد ولی به آن عمل نکردند، بهطور قطع به این توصیف سزاوارترند و اینان امروز شایستۀ این توصیف هستند؛ یعنی همچون «الاغ» هستند. آنان ادعا میکنند قرآن را میفهمند در حالی که چیزی از آن را درک نمیکنند و حتی نمیتوانند معرفت حکم قرآن را در برتر بودن انسان ـبهعنوان یک فردـ بر حیوان ـاز برتر نبودنشـ بازشناسند. حقتعالی میفرماید: قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَـئِكَ شَرٌّ مَّكَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاء السَّبِيلِ (بگو آيا شما را به بدتر از اين كيفر در پيشگاه خدا، خبر دهم؟ آنان كه خدا لعنتشان کند و بر ایشان خشم بگیرد و بعضی از آنان را بوزينگان و خوكان گرداند، و آنان كه طاغوت را پرستش کنند، ايناناند کسانی كه از نظر منزلت، بدتر، و از راه راست گمراهترند). (مائده، 60) اینها مردمی هستند که خداوند آنها را به بوزینه و خوک توصیف کرده است؛ پس این حقایق درونیشان است که خداوند آشکارش فرموده و روشن فرموده که حقایقی حیوانی هستند، و گمان نمیکنم این بوزینهها و خوکها، این بندگان طاغوت از فقهای گمراهی و شیوخ امروزی، بر محقق باانصاف مخفی باشند. بنابراین، سگ گَر، سنگ و هرچیز دیگری که خداوند پدید آورده، ممکن است برتر از انسانی باشد که به خودش مینگرد و به فرومایگی میگرود و از تسبیح پروردگارش غفلت میورزد؛ در حالی که سنگ، درخت و سگ گَر، پروردگار خود را تسبیح میگوید. حقتعالی میفرماید: ُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً (آسمانهاى هفتگانه و زمين و هركس كه در آنهاست او را تسبيح مىگويند، و هيچچيز نيست مگر اينكه با حمد و ستايش او تسبيح مىگويد؛ ولى شما تسبيح آنها را درنمىيابيد. بهراستى كه او همواره بردبارِ آمرزنده است). (إسراء، 44) پس از حق، دیگر چهچیزی جز گمراهی آشکار وجود دارد؟! خداوند متعال میفرماید: قَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ (بهراستى که انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم. * سپس او را به پستترين [مراتب] پستى بازگردانيديم). (تین، 4 و 5) بنابراین انسان میتواند یکی از این دو مصداق باشد: «نیکوترین اعتدال، و پستترین مراتب»، و مابین آن دو. آیات بهروشنی بیان میکنند؛ انسان کسی است که سرشته شد و در فطرتش چیزی به ودیعه نهاد تا او را شایستگی دهد که بهترین خلق خدا و تجلی و صورت خدا در خلق باشد؛ همچنین میتواند در گرایش به پستترین مراتب، بدترین مخلوق شود؛ تا آنجا که ابلیس (لعنت خدا بر او باد) هم در پستی و فرومایگی به او نرسد. بنابراین ما از قرآن چنین میفهمیم: این گفتۀ وهابی و همفکران او از بزرگان مرجعیت، مبنی بر اینکه هر انسانی برتر از یک «سگ گَر» است، سخنی است باطل. اما سخن حق و درست این است که: هر انسانی میتواند برتر یا پستتر از یک سگ گر شود؛ آنچه او را برتر میکند، علم او و عمل او و نظرکردنش به پروردگارش است، و آنچه او را بدتر میکند جهالتش، نافرمانیاش و نگریستن به خودش بهجای پروردگارش است؛ و هرکس حکم کند از یک سگ گر برتر است او قطعاً نادان است، بیعمل است، به خودش مینگرد و از پروردگارش غافل است؛ زیرا حکم کرده که از مخلوقی دیگر برتر است، بدون اینکه خداوند او را از این برتری آگاهی داده باشد. چهکسی او را آگاه کرده که برتر از آن سگ بوده است؟! غیر از نظرکردنش به خودش و درد ابلیس که گرفتارش شده و او را وادار کرده بگوید من از او بهترم؟! قطعاً یک سگ گر از مِثل چنین انسانی برتر است؛ بلکه ـهمانطور که گفتمـ اصلاً هیچ جایی برای مقایسۀ این دو وجود ندارد. و سپاس و ستایش خدایی را که این وهابی و بزرگان شیعۀ مرجعگرا که در جهالت نسبت به قرآن، با او در یک صف قرار گرفتند، رسوا، و جهل و نادانیشان را آشکار فرمود. آنان علم قرآن را از کجا داشته باشند، در حالی که خداوند آن را به آلمحمد و نه هیچکس دیگر اختصاص داده است؟! هرکس با آلمحمد رویارو شود و قرآن را بر ایشان تأویل کند، خداوند رسوا و خوار و ذلیلش میکند و در برابر همگان، نادانیاش را آشکار میسازد. [مصداق آن] همین شیخ وهابی است که نادانیاش را آشکار ساخت و رسوایش نمود، آن هنگام که اعتقادداشتن به اینکه هر انسانی از سگ گر برتر است را واجب میداند، آن هم با استدلال به این سخن حقتعالی: وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً (و بهراستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم، و آنان را در خشکی و دریا برنشاندیم، و از پاکیزهها به ایشان روزی دادیم، و آنها را بر بسیاری از آفریدههای خود برتری آشکار دادیم). (إسراء، 70) در حالی که این آیه از منت و فضل الهی بر بنیآدم حکایت میکند که اموری مادی را که در این زمین در تسخیر آنان آورده، بیشتر از چیزهایی است که مسخّر دیگر مخلوقات در این زمین قرار داده است، و این دلالت ندارد بر اینکه هر انسانی با هر حالی که داشته باشد، برتر از دیگر مخلوقات در این زمین است؛ در حالی که این وهابی ـکه قرآن، فراتر از زبانش نمیرودـ نمیداند خداوند در آیۀ محکم کتاب خود میفرماید: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (يا گمان دارى بيشترشان مىشنوند يا مىانديشند؟ آنان جز مانندِ چهارپایان نيستند؛ بلكه اینان گمراهترند). (فرقان، 44) بنابراین خداوند متعال بیان فرموده است که انسان میتواند از یک سگ گَر هم فرومایهتر باشد. و سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوندی است که ظالمان را خوار و ذلیل کرد، رسوایشان ساخت، و ما را بهوسیلۀ خودشان علیهشان یاری نمود، همان طور که پیشینیانشان چنین کردند؛ ابوسفیان، معاویه و ابوجهل (لعنت خدا بر آنان)، پدرانم محمد و علی(ع) را علیه خودشان یاری دادند؛ و سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند است بهخاطر یاریدادنش. والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته گناهکار تقصیرکار احمدالحسن ربیعالثانی۱۴۳۱قمری http://vb.almahdyoon.org/showthread.php?t=3027 ﴿بگو من بدعتی از فرستادگانْ نيستم﴾ سلسلهپاسخهایی به بدعت ۱۰۱ یوحنای دمشقی قسمت اول بهقلم آندریاس انصاری • ظهور فرستاده و آغاز دشمنیها با ظهور فرستادۀ خدا در میان مردم و جاریساختن آب زلال علم و حکمت در وجود آنان، گروهی از آن بهرهمند میشوند و پاک و پاکتر میشوند و گروهی نیز پذیرای آن نمیشوند و با گفتار و رفتار ناپسند به مقابله با آن میپردازند. طبعاً برای شناخت فرستادگان میتوان از قانون ثابت شناخت فرستادگان الهی یعنی ۱) وصیتهای انبیای گذشته ۲) علم و حکمت ۳) حاکمیت خدا) بهره برد تا بتوان مدعی حقیقی را شناسایی کرد. • محمد(ص) پیامبر خدا آخرین پیامبری که مسلمانان قبول دارند نیز با این قانون الهی ـکه تنها مختص فرستادگان خداستـ بهسوی مردم آمد و علاوه بر این، خدا نیز از طریق رؤیا به حقانیتش شهادت داد؛ بنابراین ما محمد(ص) را با دلایل متعدد و محکم قبول داریم و اگر خدا بخواهد تفصیل آن را در آینده ارائه خواهیم کرد. اما اسفبار آنکه، در زمان حیات یا بعد از شهادت محمد(ص) دلایل حقانیت او که همان دلایل حقانیت فرستادگان پیشین بود، با پذیرش تمامی اهل کتاب همراه نبود؛ بلکه تنها برخی از آنها به او ایمان آوردند. • یوحنای دمشقی اما یکی از کسانی که بر ضد محمد(ص) اقدام به نشر مطالب سراسر توهینآمیز کرد، کشیش و راهب مسیحی، مسما به یحیی یا یوحنا، اهل دمشق بود؛ او را یوحنای دمشقی [۱] میخوانند. اثری از دمشقی به اسم «دربارۀ بدعتها» [۲] وجود دارد که در بند ۱۰۱ [۳] شروع به ارائۀ اشکالات پوچ و توهین به پیامبر و قرآن کریم میکند! پیش از آنکه وارد محیط نقد سخنان او شویم، به نظر لازم است تا برای خوانندگانی که با دمشقی آشنا نیستند، اطلاعاتی هرچند مختصر را ارائه کنیم. طبق دانشنامۀ کاتولیک [۴] که در سایتهای مختلف موجود است [۵]، اطلاعاتی از او نشر شده است که خلاصه آنها را بیان میداریم؛ از جمله: یوحنای دمشقی متولد حدود ۶۷۶ در دمشق است و زمان مُردنش بین ۷۵۴ و ۷۸۷ است. تنها نسخۀ موجود از زندگی او مربوط به یوحنا، پاتریارک [۶] اورشلیم است که مربوط به قرن دهم است [۷]. این زندگی منبع واحدی است که مطالب تمام یادداشتهای زندگینامۀ او از آن استخراج شده است. احتمالاً نام پدر یوحنای دمشقیْ منصور بوده است. ظاهراً پایبندی منصور به مسیحیت در نظر هموطنان ساراسنی [۸] او هیچ توهینی بهحساب نمیآمد؛ زیرا به نظر میرسد او تا حد زیادی از احترام آنها برخوردار بوده و وظایف مدیر مالی عبدالملک خلیفه آن سرزمین را انجام میداده است. نویسندۀ زندگیْ نام دو تن از فرزندان منصور، یوحنّا و برادر ناتنیاش یعنی کوسماس را ثبت میکند. هنگامی که یوحنّا به سن 23سالگی رسید، پدرش به سراغ معلمی مسیحی رفت که بتواند بهترین آموزش را به پسرانش بدهد. او که روزی در بازار ایستاده بود، در میان اسیرهایی که در یورش اخیر در سواحل ایتالیا به اسارت گرفته شده بودند، یک راهب سیسیلی به نام کوسماس را پیدا کرد. منصور با نفوذ خلیفه، آزادی اسیر را تأمین کرد و او را به معلمی فرزندانش گماشت. • اهمیت نقد متن دمشقی نقد سخنان دمشقی برای ما اهمیت دارد؛ زیرا او نزد بسیاری از مسیحیان شخص بزرگی به حساب میآید؛ او نزد کلیسای کاتولیک و ارتدوکس شرقی و کلیسای ارتدوکس اِتیوپی و بخش بزرگی از پروتستانها یعنی جماعت انگلکن و کلیسای لوتری محترم و حتی از دکتران کلیسای کاتولیک محسوب میشود! پس ما پیروان محمد(ص) و اهلبیت ایشان بر خود لازم میبینیم که با یاری و اذن خدا و به برکت علم الهی سید احمدالحسن، به آنچه دمشقی نوشته است، پاسخ دهیم. • سبک نوشتاری یوحنای دمشقی درونمایۀ آنچه او علیه محمد(ص) نوشته، چگونه است؟ او مدام سعی میکند بدون اشاره به اصل دعوت محمد(ص) با بیان گمان و بافتههای ذهنی، ضمیر مخاطبش را به انحراف بکشاند و دعوت محمد(ص) را سبُک جلوه دهد؛ متأسفانه نوشتههایش نشان میدهد که میل به بیان بسیاری از حقایق ندارد و تمرکز او تنها حملهور شدن به محمد(ص) است. امیدواریم آنچه در این سلسلهپاسخها ارائه میشود وجدانهای بسیاری از مسیحیان را بیدار کند. • در انتها پاسخهای ما را از طریق همین هفتهنامۀ رسمی متعلق به دعوت مبارک سید احمدالحسن، فرستادۀ عیسی(ع) میتوانید مطالعه کنید؛ اگر خدا بخواهد در هر شماره نقد بخشی از عبارات دمشقی را ارائه میکنیم. پانوشتها ۱: John Damascene. ۲: Concerning Heresy. ۳: https://archive.org/details/patrologiaecurs62migngoog/page/n388/mode/2up ۴: Catholic Encyclopedia. ۵: https://www.newadvent.org/cathen/08459b.htm ۶: Patriarch. ۷: پاترولوژیا گریکا (Patrologia Graeca) جلد ۹۴، ۴۲۹-۹۰. ۸: احتمالاً اعراب یا مسلمانان. نام او را ببریم یا نبریم؟! قسمت اول جلوهای از علم سید یمانی در جمعِ روایات متشابه و متعارضی که صدها سال محل اختلافنظر علمای شیعه بوده است! در منابع حدیثی، احادیث پرشماری وجود دارد که بردنِ نام صاحبالامر را حرام دانسته و حتی کسی را که نام او را ببرَد کافر شمرده است! چنانکه در روایت دیگری هم امیرالمؤمنین(ع) با صراحت میفرماید که نبردنِ نام او عهدی است که رسول خدا(ص) از ایشان گرفته است... از سویی دیگر اما میبینیم که در شمار قابلتوجهی از روایات هم از قائم نام برده شده است. همین روایات مختلف نیز سبب شده تا اقوال و نظرات پرشمار و متفاوتی را از علما ببینیم؛ بهعنوان نمونه، به نظر میرسد شیخ حر عاملی بردن نام او را جایز میداند؛ وی مینویسد: «و احادیثی که بهنام مهدی محمد بن الحسن تصریح کرده و به بردن نام او بهشکل عام یا خاص و با صراحت یا اشاره و با فعل یا با تقریر در نصوص و زیارات و دعاها و تعقیبات و تلقین و غیر آن دستور داده، بسیار هستند.» و در جایی دیگر میگوید: «گروهی از علمای ما در کتب حدیث و اصول و کلام و غیر آن بهنام او تصریح کردند، که از جمله آنها: علامه و محقق و مقداد و مرتضی و ابنطاووس و دیگران هستند، و عدۀ بسیار کمی منع نمودهاند و ما آن را در کتاب جداگانهای بیان کردیم.» وسائلالشیعة، ج١٦، ص٢٤٦ این در حالی است که مرحوم مجلسی از باب تعبد به روایات، به حرامبودنِ ذکر نامش بهصورت مطلق چه در زمان غیبت صغرا و چه غیر آن اعتقاد داشته است. وی در جایی به این مطلب تصریح کرده و میگوید: «این قیدها، سخن کسی را که با تکیه بر برخی علل استنباطی و بعید شمردنهای وهمی، حرامبودنِ بردنِ نام را مخصوص به زمان غیبت صغرا میداند، بهصراحت نفی میکند.» بحارالأنوار، ج۵۱، ص۳۲ دراینباره قول دیگری نیز وجود دارد که میگوید: «جایز بودنِ بردنِ نام صاحبالامر و عدم آن، به وجود تقیه و عدم آن بستگی دارد، و علت آن را اقتضای جمع بین روایات بیان کرده است.» شیخ ناصر مکارم شیرازی در کتاب القواعد الفقهیه مینویسد: «آنچه میان جمعی از محدثین مشهور است حرام بودنِ بردنِ نام خاص اوست، نه القاب معروفش؛ حال آیا این حکم مخصوص به زمان غیبت صغرای ایشان است و برای غیبت کبرا نیست، همانگونه که علامه مجلسی در جلد سیزدهم بحارالانوار از برخی نقل کرده است؟ یا اینکه یک حکم کلی برای هر زمان و مکانی است تا آنکه ظهور کرده و زمین را از عدل و داد پر کند همانطور که از ظلم و جور پر شده است؟ یا اینکه حرامبودنِ آن به تقیه و خوف بستگی دارد، یعنی هنگام عدم خوف جایز است و در هنگام خوف و تقیه حرام است؟ این صورت اخیر به ایشان اختصاص ندارد و در امامان دیگر نیز وجود داشته است. شیخ ما شیخ حر عاملی این قول اخیر را در وسائلالشیعه در ابتدای این باب انتخاب کرده و نیز در انتهایش نیز به آن تصریح کرده است.» القواعد الفقهیه، ج۱، ص۴۹۴ بنابراین میبینیم که علما در فهم این مسئله دچار حیرت و اختلاف و پراکندهگوییِ بسیار شدهاند؛ البته مسئله محدود به این نیست، بلکه میبینیم که آنان گاه یکدیگر را نیز متهم نموده و خطاکار خواندهاند؛ بهعنوان نمونه علی بن عیسی اَربلی مینویسد: «عجیب است که شیخ طبرسی و شیخ مفید (رحمهما الله) گفتهاند بردنِ نام و کنیهاش جایز نیست و سپس میگویند نامش نام پیامبر و کنیهاش کنیۀ پیامبر(ص) است؛ و این دو بزرگوار گمان کردند که نام و کنیۀ او برده نشده، و این عجیب است؛ چیزی که من آن را میبینم این است که منعکردن از این کار، فقط برای زمان خوف و تقیه بوده که در جستوجو و تعقیب امام بودند؛ اما اکنون خیر، و خداوند داناتر است.» کتاب کمالالدین کوتاهسخن آنکه، دراینباره اقوال متعددی از علمای شیعه وجود دارد که نشان میدهد آنان در فهم و توجیهِ روایاتی که بردنِ نام او را حرام میداند، دچار حیرت و سردرگمی شدهاند. - اما بهراستی دسته های مختلف روایاتی که در رابطه با این موضوع وجود دارد، چطور با یکدیگر جمع میشوند؟! - چرا در برخی روایات، بردنِ نام قائم ممنوع شمرده شده و در برخی دیگر، نام او بهصراحت برده شده یا او همنام رسول خدا(ص) معرفی شده است؟! مگر نه اینکه امیرالمؤمنین، نامش را امانت الهی دانسته و نبردنِ نامش را عهد و میثاقی میداند که تا زمانِ ظهور او ادامه دارد؟! (ر.ک: کمالالدین و تمام النعمة، ص 648) - روایاتی که از بردن نام او نهی کردهاند نیز دو دستهاند: برخی از بُردهنشدنِ نامش تا زمان ظهورش خبر داده و برخی دیگر، ممنوعیتِ بردن نامش را مخصوص شرایط خوف و تقیه میدانند؛ این دو دسته روایات چگونه با هم جمع میشوند؟! حتماً شما هم دیدهاید که بسیاری، نام امام محمد بن الحسن المهدی(ع) را اینگونه مینویسند: م ح م د! اما بهراستی فصلالخطاب در این باب چیست؟ برای آگاهی از پاسخِ این سؤالات تا پایان این سلسلهمقالات همراه ما باشید... احکام تطبیقی نماز و روزه در قطب، قسمت چهارم نویسنده: علی تهرانی در قسمت قبلی، نظرات علمای اهلسنت را مطرح کردیم، و نظرات اشتباه آنان، دراینباره را دیدیم. لذا در این قسمت قصد داریم، به فتاوا و نظرات مراجع تقلید شیعه بپردازیم. نظر آقای سیستانی: وی در کتاب «المسائل المنتخبة» (مسائل برگزیده) میگوید: «88- اگر فرض شود، مکلف در مکانی است که روز آن ـبهطور مثالـ شش ماه و شب آن شش ماه باشد، در مسئلۀ نماز، اَحوط (بنا بر احتیاط) لازم برای وی آن است که نزدیکترین مکانهایی را که در آنها شب و روز طی هر بیستوچهار ساعت است، ملاحظه کند؛ پس وی نمازهای پنجگانه را طبق اوقات آن سرزمین تنها به نیت قربت میخواند؛ اما در خصوص روزه، بر وی واجب است به شهری که در آن میتواند، روزه بگیرد منتقل شود ـچه در ماه رمضان و چه بعد از آنـ و اگر نتواند چنین کند، بر وی واجب است بدل از روزه، فدیه بدهد؛ اما اگر وی در شهری باشد که در هر بیستوچهار ساعت، شب و روز وجود داشته باشد ـاگرچه روز بیستوسه ساعت و شب آن یک ساعت باشد یا برعکسـ حکم نماز، بر مدار اوقات مخصوص به خودش میچرخد؛ اما در خصوص روزۀ ماه رمضان اگر تواناییاش را دارد واجب است، ادا کند و با عدم توانایی ساقط میشود. حال اگر توانایی داشت، قضای آن بر وی واجب است؛ وگرنه بهجایش فدیه واجب میشود.» و این یعنی آقای سیستانی بر این نظر است که مناطق نزدیک به قطب یا در این منطقه شب و روز ناپدید میشود یا وجود دارد، ولی وقت یکی از آن دو کوتاه است. در حالت اول: حکم نماز، در نظر گرفتن و مقایسه با نزدیکترین شهری است که در آنجا شب و روز وجود دارد. همان طور که از برخی علمای اهلسنت شنیدیم. ولی آنچه اکنون جدید است: اینکه نیت نماز فقط بهصورت «قربت» است؛ یعنی بهعنوانمثال مشخص نمیکند که ادا هست یا قضا. در خصوص حکم روزه، آقای سیستانی بر مکلف واجب میکند که به شهر دیگری نقلمکان کند؛ اما چه موقع منتقل شود؟ آیا بهعنوان مثال بر او واجب است در روز بیستونهم یا سیام ماه شعبان نقلمکان کند، یا این وجوب وقت او را گسترش میدهد و در روز آخر ماه شعبان وقت تنگ میشود، یا مکلف میتواند هر وقتی را که بخواهد برای منتقلشدنش اختیار کند؟! پاسخ آقای سیستانی اختیار داشتن است؛ به این معنا که وقتی ماه رمضان برای اهل زمین حلول کند، کسی که در این مناطق زندگی میکند، میتواند به شهر دیگری نقلمکان کند و ایام این ماه پُر فیض را در آن شهر روزه بگیرد؛ همچنین او میتواند، بخورد، بنوشد و باقی مفطرات را در ایام ماه رمضان انجام دهد و روزه را تا وقت دیگری پس از نقلمکانش به تأخیر اندازد تا هر زمان که فرصت به او اجازه دهد؛ اما اگر اصلاً نتواند نقلمکان کند، سیستانی بهیکباره ساقطشدن روزه از او را پیشکش و به دادن فدیه بهجای روزه بسنده میکند! حال اگر کسی بپرسد: آقای سیستانی بر چه اساس شرعی در ساقطکردن روزه از مکلفین در چنین وضعیتی استناد کرده است؟ آیا بهطور مثال ما میتوانیم آیه یا روایتی را که در این حکم به آن استناد میشود، بدانیم؟ بهخصوص اینکه آنها میپندارند، در پرتو کتاب و سنت به مردم فتوا میدهند و همان راویان حدیث مدنظر در توقیع امام مهدی هستند! پاسخ: چیزی از این قبیل یافت نمیشود و ما فتاوی و احکام را به نحوی دیگر از مراجع شیعه که برخلاف این فتوا دادهاند، نیز میشنویم و این روشن میکند که آنها تنها آرا، ظنیات و احتمالات را مطرح میکنند و نه چیز دیگر؛ درست مثلِ وضعیت نظیرانشان از علمای اهلسنت. این مسئلۀ اول. مسئلۀ دوم: کسی که روایات آلمحمد در مسائل ساقطکردن روزه را دنبال میکند، قطعاً این مسئله را جزو آنها نمیبیند؛ آری، وضعیتهایی مثل وضعیت مرد یا زن با سِن بالا یا بیمارانی را که بهبود نمییابند و نمیتوانند روزه بگیرند، پیدا میکند. حال که برای آقای سیستانی، هیچ دلیل شرعی بر این رأی و نظرش وجود ندارد؛ جز این باقی نمیماند که او به قیاس استناد کرده است؛ قیاسی که او را به تشبیهکردن وضعیت مکلف در مناطقی مثل مناطق مذکور، بـه کسانی که متن شرعی دربارهشان وارد شده و روزه را ساقط کرده، دعوت نموده است! آیا اینگونه نیست؟! بهخصوص که استناد وی دربارۀ نماز نیز ـهمانطور که ملاحظه کردیمـ بر پایۀ قیاس بوده است. حال که وضعیت اینگونه است، چرا بعضی از پیروان آنها دچار تشویش و نگرانی میشوند، هنگامیکه به آنها میگوییم این گروه بر مرکب عامه و اهلسنت سوار شده و همان روش را دنبال کردهاند، پس به همان نتیجهای که وضعیتش بر همگان معلوم است، منتهی شدهاند؛ و این مطلب را جز زورگویی که میخواهد خورشید را با غربال بپوشاند، انکار نمیکند و ـهمانطور که آل محمد به ما خبر دادهاندـ مشخص است که وقتی شریعت با قیاس سنجیده شود، نابودکنندۀ دین خواهد بود. اما در خصوص وضعیت دوم (یعنی مناطق قطبی که در آنها شب یا روز طولانی میشود): آقای سیستانی حکم کرده است که وقت نمازها برحسب هر آنچه است که دربارۀ طلوع و غروب وجود دارد؛ حتی اگر طول روز ـآنگونه که وی میگویدـ فقط یک ساعت باشد. بنابراین آخرین وقت نماز فجر، پیش از طلوع خورشید خواهد بود و اما در خصوص ابتدای آن، وی در فتوای سابقش متعرض این مطلب نشد؛ ولی در فتوایی دیگر آن را مشخص کرده که اندکی پیش از طلوع خورشید است. گویا او دخیلبودن فجر صادق را نمیبیند که امکان تحقق آن، در برخی حالات وجود دارد، و اینکه همین فجر، ابتدای وقت نماز صبح و امساک است، نه اندکی پیش از طلوع؛ بنابراین در وضعیت کوتاهبودن روزِ مدنظر در سخن آقای سیستانی، گاهی وجود فجر صادق در آن فرض میشود و گاهی هم نه؛ در حالی که تشخیص آن در معینکردن حکم شرعی و دانستن ابتدای وقت نماز صبح و نیز دانستن ابتدای امساک ـهمان گونه که بر کسی پوشیده نیستـ در روزه بسیار اهمیت دارد. در خصوص وقت نماز ظهر و عصر، نظر وی بر آن است که این وقت پس از گذشتن نیم ساعت از طلوع خوشید است و حتی از نظر آقای سیستانی مانعی وجود ندارد که در روزی که طول آن بیش از ده دقیقه نیست، زوال بعد از گذشتن پنج دقیقه از طلوع خورشید باشد؛ همچنین طبق نظر وی چنین روزی (روز دهدقیقهای) میتواند یک روز کامل برای روزه در نظر گرفته شود. بدون اینکه بار دیگر به فجر صادق و نقش آن در تأثیرگذاری بر این حکم یادی به میان آوَرَد! وی اینچنین میگوید، در حالی که در همین حین نظر مرجع شیعۀ دیگر (سید صادق شیرازی) بر این است، روزی که خورشید در آن تنها سه یا چهار ساعت طلوع میکند (چه رسد به کمتر از آن) نمیتواند بهعنوان یک روز برای روزهگرفتن بهحساب آورده شود و طبق نظر وی غرض از روزهای که شرعاً به آن امر شده است، محقق نمیشود. اگر فرض را برعکس بگیریم، یعنی فرض کنیم که طول روز بیستوسه ساعت و طول شب یک ساعت باشد، طبق آنچه آقای سیستانی فتوا داده است چه نتیجهای حاصل خواهد شد؟ نتیجه: در خصوص وقت نماز صبح، آخر وقتش پیش از طلوع خورشید است؛ اما ابتدای آن را کسی نمیداند. آیا در این صورت فجر صادقی وجود دارد که مکلف در تشخیص ابتدای وقت نماز صبح و امساک به آن اعتماد کند؟ یا در اینجا ضابطهای دیگر در بیان ابتدای وقت مطرح است؟ باز هم کسی این مطلب را نمیداند. در خصوص وقت نماز ظهر و عصر، فرض بر آن است که این وقت هنگام زوال (نیمروز) است؛ ولی اگر مکلف بهدلیل طولانیبودن روز چنین امکانی نداشته باشد، آیا میتواند به قضای آن در وقتی دیگر اکتفا کند؟ این مطلبی است که در جایی دیگر وی به آن فتوا میدهد. در خصوص روزه، از آنجا که ساعات روز طولانی است، کسی که نمیتواند تحملش کند، میتواند افطار و بعد از آن اگر توانست قضا کند؛ وگرنه آقای سیستانی سخاوتمندانه فریضۀ روزه را از او ساقط و به فدیه اکتفا میکند؛ همانطور که پیشتر دیدیم عالم سنی، ساقطکردن فریضۀ نماز در برخی شرایط این مسئله را پیشکش کرده است! (برگرفته از مطالب و نگاشتههای دکتر علاء السالم در کتاب رسالههای تطبیقی، احکام نماز و روزه در قطب)