نشریه زمان ظهور 127

بررسی علمی مکان طوفان نوح، قسمت اول سومریان قدیمی‌ترین قومی هستند که داستان طوفان را نوشته و ضبط کرده‌اند و بعدها به بابِلی‌ها و آشوری‌ها منتقل کرده‌اند. بین روایتی که اقوام کهن بین‌النهرین از طوفان نقل می‌کنند با روایتی که در تورات و قرآن از داستان طوفان می‌خوانیم شباهت‌ها و تفاوت‌هایی وجود دارد. شباهت‌های موجود بین منابع مختلف آن‌قدر زیاد و بعضاً دقیق هستند که هر پژوهشگری با مطالعۀ آن‌ها می‌فهمد که همۀ این روایت‌ها بازگوکنندۀ یک واقعیت هستند و به همین جهت برخی از مورخین معتقدند داستان طوفان توسط یهود از اساطیر بابِلی اقتباس شده است و از نظر آنان طوفان نوح صرفاً افسانه‌پردازی قلمداد می‌شود. اما چرا افسانه‌پردازی؟ به دو دلیل: 1- تناقض آشکار داستان طوفان تورات با حقایق ثابت‌شدۀ علمی؛ 2- وجود منابع داستانی قدیمی‌تر از تورات که داستان طوفان را نقل کرده‌اند. داستان طوفان به‌طور کلی سه حالت می‌تواند داشته باشد: واقعیت آن است که داستان تورات متداول فعلی، با واقعیت‌های علمی به‌شدت ناسازگار و وقوع چنین روایتی غیرممکن است و در صورت وقوع چنین رویداد ناممکنی می‌بایست آثاری که از آن بر جای می‌ماند، با گذشت چند هزار سال از بین نرود؛ حال آنکه ما هیچ آثار و نشانۀ باستانی در حوزۀ زمین‌شناسی در این خصوص نمی‌یابیم. مثلاً اگر بخواهیم تمامی جزئیات داستان موجود در سِفر پیدایش تورات را بپذیریم با سؤالات بی‌پاسخ بسیاری مواجه خواهیم شد؛ از قبیل: مقدار آب لازم برای اینکه به‌اندازۀ پانزده ذِراع، از قلۀ کوه‌های زمین بالاتر رود از کجا آمد؟ به کجا رفت؟ آثار برجای‌مانده از آنان چیست؟ حال آنکه آثار رویدادهای زمین‌شناختی که تاریخشان به میلیاردها سال پیش بازمی‌گردد، موجود است و می‌توان آن‌ها را مطالعه کرد؛ حال چگونه آثار و علائم رویدادی که بیشتر از چند هزار سال از آن نگذشته، کاملاً محو و نابود شده است؟! چطور حیوانات از نقاط دور و نزدیک بالأخص از جزایر و خشکی‌های دورافتاده خود را به نوح رساندند؟ آثار انقراض عمومی بعد از طوفان چیست؟ چطور جانوران بازمانده از کشتی نوح در کوه آرارات به سرتاسر نقاط جهان رفتند و تکثیر شدند؟ چطور وارد جزایر شدند؟ چرا ردّپای این انتشار گسترده دیده نمی‌شود؟ نوح چطور توانست آذوقۀ یک سال خانوادۀ خود و همۀ حیوانات را تهیه و در کشتی نه‌چندان بزرگ خود جای دهد؟ برای این پرسش‌ها هیچ پاسخ معقول و علمی در راستای تأیید روایت تورات وجود ندارد. سید احمدالحسن در‌این‌باره می‌نویسند: «بنابراین این روایت تورات که اکثر فقهای مسلمان نیز آن را تأیید می‌کنند، در برابر نقد علمی رنگ می‌بازد و به‌هیچ‌وجه نمی‌توان توجیه علمی برای آن ارائه نمود؛ یا باید علم را رد کنیم و به جهل راضی شویم، یا اینکه بگوییم طوفان نوح محدود بوده و منطقۀ مشخصی از زمین را در بر گرفته است.» (کتاب توهم بی‌خدایی، فصل پنجم) بنابراین تمامی جزئیات این روایت از طوفان نوح، در برابر نقد و بررسی علمی تاب هیچ مقاومتی ندارد و به‌هیچ‌وجه نمی‌توان توجیه علمی برای آن ارائه نمود. منبع: سید احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، فصل 3 و 5. ادامه دارد... داستان ایمان شیخ ناظم العُقیلی به دعوت مبارک مهدوی |قسمت سوم در ابتدای بحث به‌اختصار شما این نکات را یاد کردید: • شما تحصیلات کلاسیک را رها کرده و به حوزۀ علمیه نجف ملحق شدید. • در سال ۱۹۹۹ به حوزۀ علمیه نجف ملحق و با مشکلات و فقر مردم و طلبه‌ها روبه‌رو شدید و مختصری از آن را بیان فرمودید. • نحوۀ آمدن سید احمدالحسن به همراه دو نفر به منزل شما و رسیدن دعوت حق و پیوستن شما به دعوت مبارک. • فرمودید که در ابتدای دعوت، شیوخ از حوزۀ علمیه ایمان آورده بودند و اتفاقاتی که برای آن‌ها افتاد و قصۀ ارتداد اول را بیان کردید. لطفاً دربارۀ نحوه ایمان خود به دعوت یمانی و سید احمدالحسن بیشتر توضیح دهید و نیز دربارۀ ایمان این تعداد از شیوخ و نحوۀ ارتداد آن‌ها بیشتر بفرمایید؟ خب، دربارۀ شرایط دعوت قبل از سقوط صدام حسینِ طغیانگر به‌شکل مختصر صحبت کردیم. همچنین به قضیۀ ارتداد افرادی که با سید احمدالحسن بیعت کرده بودند اشاره شد. در همان بیعت اول، در حقیقت، مجموعۀ بزرگی از طلبه‌های حوزۀ علمیه که اسم بعضی از آن‌ها را هنوز به خاطر دارم به سید احمدالحسن ایمان آورده بودند؛ از جمله اسعد بصری، شیخ حیدر منشداوی، حیدر مشتت، شیخ حیدر الجیداوی، شیخ حسین اسدی، شیخ حسین ساعدی که در حوزه هم معروف بودند و از بزرگان اساتید حوزه بودند و نیز مجموعه‌های بزرگ دیگری از بصره، عماره و... . حقیقتاً در ابتدا، قضیۀ ملکوت در دعوت چیز بسیار عجیبی بود که توان توصیف آن را برای شما ندارم. کیفیت و کمیت رؤیاها و رؤیاهایی که طلبه‌های حوزۀ علمیه در آن زمان دیدند خیلی عجیب بود. کرامات و اخبار غیبی بسیار زیاد و رؤیای حضرت محمد(ص) و اهل‌بیت(ع) و ارتباط قوی و همراهی آن‌ها با سید احمدالحسن و اعتقاد کامل طلبه‌ها به اینکه این مرد اصلاً دروغ نمی‌گوید و نزد آن‌ها او صادق و امین بود و از این قبیل اتفاقات. با توجه به عدم رسیدگی به فقرا و طلبه‌های محتاج توسط مراجع، سید احمدالحسن هیچ‌گونه حقوق و کمکی از حوزه و دفاتر مراجع نمی‌گرفت و این‌گونه می‌فرمود: «تا زمانی که این اموال به ایتام و فقرا و طلبه‌های محتاج نمی‌رسد، استفاده و گرفتن این حقوق و اموال اشکال دارد.» به همین خاطر، با وجود اینکه ایشان مدت طولانی در نجف اشرف حضور داشتند هیچ‌گونه حقوق یا کمکی از آن‌ها نگرفتند. با وجود همه فعالیت‌ها و تبلیغ میدانی شَدید این طلبه‌ها (که بعداً مرتد شدند) در نجف اشرف، سید احمدالحسن به آن‌ها خبر داده بود که همۀ شما مرتد می‌شوید و مرا تنها خواهید گذاشت. سبحان‌الله! تقریباً سه ماه قبل از سقوط نظام طاغوتی صدام حسین، قضیۀ ارتداد اول به وقوع پیوست. با توجه به اینکه سید احمدالحسن به آن‌ها خبر داده بود، علت ارتدادشان چه بود؟ دو سبب اصلی وجود داشت و آن تهدید و تطمیع بود. شما مطلع هستید که در آن زمان فقر مالی وحشتناکی در عراق بوده و تمام امرار معاش طلبه‌ها از طریق حق‌و‌حقوقی بود که از حوزه‌ها می‌گرفتند؛ همچنین از طریق پول‌هایی که برای ادای نماز و روزۀ قضای دیگران ـ‌که از کشورهای خلیج و غیر خلیج و همین‌ طور عراق بودندـ می‌گرفتند. ازاین‌رو مراجع تمام کسانی را که به احمدالحسن ایمان آورده بودند، تهدید کردند که هرکس وکیل است وکالتش گرفته می‌شود و کسی که تدریس دارد، کرسی درسش را از دست می‌دهد و نماز و روزۀ قضا از ایشان گرفته شده و حقوق‌ها قطع می‌شود و اموری از این قبیل. همچنین پیروان سید احمدالحسن توسط نظام حاکم موجود و حزب بعث و دیگر صاحبان مناصب و دستگاه‌های امنیتی که نظام طاغوت زمان داشت، تحت تعقیب قرار گرفتند و کار به جایی رسید که هرکس در حوزه اسمش شیخ حیدر (هم‌نام حیدر مشتت) بود دستگیر می‌شد. در آن زمان سید احمدالحسن دیگر نمی‌توانست به منزلش برگردد و شیخ حیدر مشتت در کنار سید احمدالحسن ماند. سید احمدالحسن بعد از قضیۀ ارتداد اول، در کوچه‌های نجف تنها و بدون سرپناه ماند و هیچ جایی برای پناه‌بردن نداشت. در قسمت قبلی گفتم که سید احمدالحسن به من فرموده بود در منزل خود باش. بعدها متوجه شدم که این کار ایشان یک خبر از غیب بود تا اینکه مرا از این فتنه و ارتداد در امان نگاه دارد. در همان زمان سید احمدالحسن به‌همراه شیخ حیدر مشتت نزد من آمدند و گفتند قضیۀ ارتداد اتفاق افتاده و کسی با سید احمدالحسن باقی نماند ‌جز بعضی از اشخاص که در شهر عماره و نیز در استان بصره هستند. قضیۀ افرادی که با سید احمدالحسن بودند و برگشتند و ارتداد آنان، ما را به یاد اهل کوفه می‌اندازد که مسلم‌ بن ‌عقیل را در کوچه‌های کوفه تنها گذاشتند. اکنون و از طریق این مصاحبه دوست دارید به آن‌ها چه بگویید؟ در حقیقت بیشتر این افراد دوستان من بودند و همین ‌طور الآن دوست من هستند. از آن‌ها می‌خواهم که به مسیر سید احمدالحسن برگردند؛ چراکه اگر کسی قسمتی از مسیری را رفته، دیگر نیاز نیست از ابتدا آن مسیر را بپیماید؛ بلکه می‌تواند همان مسیر را ادامه دهد و آن رجوع به خداوند سبحان است که راهنما و دلیل هر درمانده‌ای است و او تکیه‌گاه بینوایان است. ما در این مسیر چه بسیار افرادی را دیدیم که با لطف خدا وارد شدند؛ پس من آن‌ها را دوباره دعوت به حق می‌کنم و در حقیقت دیگر چیزی به پایان راه نمانده و خداوند متعال در کتاب کریم می‌فرماید سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (به‌زودی آیات و نشانه‌های خود را در کرانه‌ها و در نفْس‌هایشان به ایشان نشان می‌دهیم تا برایشان روشن شود که او حق است) که در تفاسیر اهل‌بیت(ع) آمده «حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ القائِم» «تا اینکه برایشان روشن شود که او قائم است». آفاق امروزه شهادت می‌دهند و آیات نفسانی شهادت می‌دهند و امروزه ملکوت آسمان‌ها گشوده است و مردم رؤیا می‌بینند و آفاق نیز شهادت می‌دهند. اتفاقات زمین نشانگر نزدیکی روز موعود است و زمان تمکین امام مهدی(ع) نزدیک شده و علامات در حال محقق‌شدن هستند و ما در حال حاضر فقط در انتظار علامات کبری هستیم تا ان‌شاءالله روز قیامت قائم محقق شود. شیخ ناظم، دوباره به شما برمی‌گردیم. شما فرمودید در همان شب اول که سید احمدالحسن به منزل شما آمدند چیزهایی دیدید. دوست داریم بیشتر توضیح دهید؟ آن اسباب و اشاراتی که نه‌فقط سبب ایمان شما شد، بلکه بیشتر شما را تقویت کرد تا در این دعوت مبارک حرکت کنید و کار خود را در روزهای اول دعوت شروع نمایید. همان ‌طور که برای شما توضیح دادم چند رؤیا و اخبار غیبی از سید احمدالحسن دیدم؛ از جمله خبر ایشان به کسانی که به او ایمان آوردند که مرتد خواهند شد و این سخن محقق شد؛ همچنین، سید احمدالحسن خبر سقوط صدام حسین طاغوت را داده بود و اتفاق افتاد. صدام حسینی که با سقوط بغداد، هنوز مردم باور نداشتند این کابوس که نزدیک چهل سال روی سینه‌های مردم عراق نشسته بود، سقوط کرده باشد؛ اما سید احمدالحسن چه قبل از زمان اعلان دعوت خود و چه بعد از آن، این حادثه را برای افراد مرتبط با خود پیشگویی کرده بودند که صدام حسین به سقوط نزدیک شده است؛ همین ‌طور به خود من که از خدمت سربازی فرار کرده بودم (این امر را خبر داده بودند). در روزهای آخر، خانواده و فامیلم به‌خاطر فشار حزب بعث به ستوه آمده بودند؛ چون معافیت تحصیلی‌ام لغو شده بود و من در حقیقت یک مهلت پانزده‌روزه گرفته بودم که تمام شده بود؛ همین‌ طور فرصت دیگری به‌واسطۀ یک آشنا گرفته بودم که گفته بودند این فرصت قبول نیست و شما متخلف هستید؛ تا جایی که کاملاً در مضیقه و تنگنا قرار گرفتم و تنها یک هفته فرصت داشتم خودم را معرفی کنم و در غیر این صورت... . این مسائل بعد از جریانات و اتفاقاتی که برای سید احمدالحسن افتاده بود، رخ داد و ایشان به بصره برگشته بودند. در همان زمان به بصره رفتم و در مسیر، کرامات و غیبیاتی برایم حاصل شد. در واقع آدرس و منزل ایشان را در بصره نمی‌دانستم. به منزل پدری ایشان رفتم ولی آنجا نبودند و گفتند که منزلشان در فلان جا در مزرعه‌ای قرار دارد. باز هم متوجه نشدم و در همان حین با تسبیح خود «یا هادی» را زمزمه می‌کردم. درمانده بودم و تنها هفت روز فرصت داشتم و بعد از آن باید خود را به نظام طاغوت معرفی می‌کردم. در همان حال بودم که در میدان سعد که در بصره معروف است یک تاکسی آمد، به ایشان گفتم مرا به منزل سید احمدالحسن ببرید! رانندۀ تاکسی متحیر ماند و گفت سبحان‌الله شما به هرکس این آدرس را می‌گفتید به آن نمی‌رسیدید؛ اما مثل اینکه واقعاً خدا شما را دوست دارد؛ چون آنجا زادگاه من است و وجب‌به‌وجب آن را می‌دانم و منزل‌به‌منزل اهالی آن را می‌شناسم. بالأخره سوار شدم و تاکسی مرا به نقطۀ مذکور و به منزلی برد که سید احمدالحسن در آن زندگی می‌کردند. سبحان‌الله! درب منزل را کوبیدم و خود سید در را به روی من باز کردند. نزد سید نشستم و ایشان را در جریان این اتفاقات قرار دادم و گفتم چاره‌ای ندارم، یا باید به‌جای خدمت مبلغی بپردازم که مبلغ زیادی است و ندارم، یا اینکه خودم را برای انجام سربازی معرفی کنم. سید متأثر شدند و به من گفتند نمی‌توانی به مدت دو ماه و نیم الی سه ماه، خود را از چشم نظام مخفی نگه‌ داری؟ مثلاً آشنا و فامیلی در یک روستا یا جای دیگری نداری که این مدت پیش او بمانی؟ گفتم سید، مگر قرار است بعد از این مدت چه اتفاقی بیفتد؟ فرمودند تا آن زمان فرج می‌شود و دیگر تمام است. شما در این مدت فقط خود را مخفی کن. و الحمد لله این اتفاق افتاد و این مدت خود را در منزل مخفی کردم تا اینکه بعد از دو ماه و نیم، نظام طاغوت صدام حسین سقوط کرد. این هم خبری دیگر از اخبار غیبی سید احمدالحسن. بعد از قضیۀ ارتداد، دعوت چگونه ادامه یافت؟ چون این ارتداد اول بود و سید فرمود دو بار بر فرق سرم ضربه خورد. بار اول با این ارتداد حاصل شد؛ پس از این اتفاق چطور شد؟ سید احمدالحسن به نجف برگشت و دعوت از سر گرفته شد؟ بعد از قضیۀ ارتداد اول، سید احمدالحسن نزد من آمدند و به حیدر مشتت گفتند تو به ایران برو و من به بصره برمی‌گردم. بعد از بازگشت سید، حقیقتاً من بی‌قرار شدم. آخر ماندن من در نجف برای چه بود؟ دنیا در چشمان من سیاه شد. شما از جامعۀ حوزه با اطلاع هستید. محیطی است که در آن شماتت و بی‌رحمی بیداد می‌کند. در هر حال من در آن موقع واقعاً احساس غربتی غیرطبیعی می‌کردم. دعوتی که اعلان و منتشر شد و بعضی‌ها ایمان آوردند و بعضی دیگر تکذیب کردند و به‌یک‌باره این دعوت جمع شد و من در چنین اجتماعی تنها ماندم. در نجف فقط من به‌عنوان مؤمن بودم. البته در نجف شخص دیگری به نام ابوسجاد جبوری مؤمن به دعوت بود. وقتی‌که همه مرتد شدند و صدام حسین سقوط کرد، ایشان بر ایمانش باقی‌مانده بود. او حتی سید احمدالحسن را ندیده بود. در هر حال من برای مدتی تنها ماندم تا اینکه بعد از قضیۀ ارتداد، سید علاء میالی و شیخ حازم و پدر ایشان شیخ حبیب نزد من آمدند و دربارۀ ادلۀ دعوت سؤال کردند و الحمد لله به‌همراه تعدادی از نزدیکانشان ایمان آوردند. بعد از این جریان خدا را شکر به‌جز با آن‌ها با کسی دیگر رفت‌وآمد نداشتم و همین‌ طور تا زمان سقوط نظام صدام ملعون، آنان نیز دوستان خود را تبلیغ کردند و ایمان آوردند و به این شکل حرکتی آغاز شد. در این مدت خیلی از دوستان حوزوی نزد من آمدند و به من گفتند تو دیوانه شده‌ای که با این شرایط و در حالی ‌که از خدمت سربازی سرپیچی کردی، برای این دعوت تبلیغ می‌کنی. من نیز می‌گفتم: خداوند متعال حافظ است. حقانیت این دعوت برای من ثابت شده و ممکن نیست آن را انکار کنم و اگر بخواهم از این دعوت کنار بکشم احساس می‌کنم از اهل‌بیت دست کشیدم. در ابتدای حرکت، شیخ حازم و سید میالی در منطقۀ نصر دوستان خود را تبلیغ کردند و همین ‌طور با آن‌ها نزد من می‌آمدند. این تعداد در واقع بعد از بازگشت سید به بصره جمع شد. در نهایت الحمد لله تعداد ما نزدیک به پانزده نفر شد و این عدد بعد از سقوط صدام حسین و تا بازگشت سید احمدالحسن از بصره به نجف حدود چهل نفر شد. ادامه دارد... مصلوب، یوسفی دیگر چگونه اتفاقات زمان یوسف با مصلوب تکرار شد؟ چند هفته‌ای از جمعۀ صلیب می‌گذرد؛ روزی که بی‌گناهی با شورای علمای یهود به‌جای عیسی(ع) ـ‌یعنی بی‌گناهی دیگرـ به صلیب کشیده شد؛ همان ‌طور که بی‌گناهان دیگر توسط گذشتگان به قتل رسیدند. در کتاب «در محضر عبد صالح»، ج‌۲، ص‌۱۸، سخنی از سید احمدالحسن را می‌خوانیم که قابل‌تأمل است: «قرآن بخوان تا بدانی امروز و فردا چه می‌شود. داستان پیامبران و ائمه را بخوان تا دریابی امروز و فردا چه حادث می‌گردد.» همچنین فرمودند: «داستان فرستادگان، تقریباً یکپارچه و مرتبط با یکدیگر است. آری، در اینکه فلان رخداد اینجا حادث می‌گردد و آنجا رخ نمی‌دهد برخی تفاوت‌ها وجود دارد؛ ولی این به آن معنا نیست که آن رخداد اصلاً اتفاق نمی‌افتد... .» پایان نقل‌قول عزیزان در ادامه مایلم به تشابهات داستان یوسف و مصلوب، آن هم از طریق کتاب مقدّس بپردازم، تا مشاهده کنیم چطور حوادث روی زمین تکرار می‌شوند. ۱) سید احمدالحسن بیان می‌کنند: «باید به این نکته توجه داشته باشیم که در نبوت یوسف(ع) رؤیا و مکاشفه در مرکز قرار دارد و محور اصلی است. او(ع) رؤیا می‌بیند، زندانی رؤیا می‌بیند و فرعون رؤیا می‌بیند و همۀ آن‌ها حقانیت یوسف(ع) و نبوّت او و رسالتش را تأیید می‌کنند.» (روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان، ج۳، ق1) در کتاب پیدایش که اولین کتاب عهد قدیم است، در فصل ۳۷، آیۀ ۹ مشخص می‌شود که یوسف(ع) رؤیا می‌بیند؛ رؤیای سجده به ایشان توسط خورشید و ماه و یازده ستاره. طبق کتاب پیدایش، فصل ۴۰، آیات ۹ و ۱۰، زندانی رؤیا می‌بیند؛ طبق همان کتاب، فصل ۴۱، آیات ۱ تا ۷، فرعون رؤیا می‌بیند، و طبق آیۀ ۸ از همان فصل، کسی نتوانست آن را تعبیر کند. اما این رؤیاها چه تأثیری بر یوسف(ع) دارند؟ طبق کتاب پیدایش، فصل ۴۱، آیات ۱۲ و ۱۳، رئیس ساقیان به‌سبب تعبیر درست رؤیایش توسط یوسف(ع)، در مقابل فرعون بر راست‌گویی یوسف(ع) و نیز اتصال ایشان به عالم بالا صحه گذاشت و نیز در همان فصل، در آیات ۳۸ تا ۴۰، فرعون بعد از شنیدن تعبیر رؤیایش توسط یوسف(ع) دربارۀ ایشان چنین گفت: (... «آیا کسی را مثل این توانیم یافت، مردی که روح خدا در وی است؟» آنگاه فرعون به یوسف گفت: «چون خدا همۀ این‌ها را بر تو آشکار کرده است، پس هیچ‌کس همچون تو صاحب بصیرت و حکمت نیست. تو را بر خانۀ خود می‌گمارم و تمامی مردمِ من به فرمان تو گردن خواهند نهاد. تنها بر تخت سلطنت، از تو بالاتر خواهم بود.»). در نتیجه همۀ این رؤیاها حقانیت یوسف(ع) را تأیید می‌کنند و جالب اینجاست که رؤیا دلیل حقانیت مصلوب نیز می‌شود؛ در انجیل مَتّی، فصل ۲۷، آیات ۱۵ تا ۱۹، می‌خوانیم: (و در هر عیدی، رسم والی این بود که یک زندانی، هرکه را می‌خواستند، برای جماعت آزاد می‌کرد. و در آن وقت، زندانی مشهور، براَبّا نام داشت؛ پس چون مردم جمع شدند، پیلاطُس ایشان را گفت: «چه‌کسی را می‌خواهید برای شما آزاد کنم؟ براَبّا یا عیسی مشهور به مسیح را؟» زیرا که دانست او را از حسد تسلیم کرده بودند. چون بر مسند نشسته بود، زنش نزد او فرستاده، گفت: «با این مرد عادل تو را کاری نباشد؛ زیرا که امروز در خواب دربارۀ او زحمت بسیار بردم.»). در تفسیر کاربردی عهد جدید، که در سایتِ رازگاه موجود است، می‌خوانیم: «طبق ۲۷: ۱۹ تا ۲۱، در همان روز همسر پیلاطس رؤیایی دربارۀ عیسی دید و به شوهرش پیام فرستاد که "با این مرد عادل تو را کاری نباشد". خدا بدین طریق به پیلاطس هشدار خاصی داد.» پایان نقل‌قول نکتۀ قابل‌توجه دیگر این است که طبق کتاب پیدایش، فصل ۴۰ با یوسف(ع) دو زندانی بودند که یکی هلاک شد و یکی نجات پیدا کرد و جالب این است که با مصلوب نیز شبیه همین قضیه اتفاق افتاد و دو زندانی وجود داشت؛ یکی جزو جهنمیان شد و یکی جزو بهشتیان؛ در انجیل لوقا، فصل ۲۳، آیات 32 تا 43 می‌خوانیم: (و دو نفر دیگر را که خطاکار بودند نیز آوردند تا ایشان را با او بکشند. و چون به موضعی که آن را کاسه سر می‌گویند رسیدند، او را در آنجا با آن دو خطاکار، یکی بر طرف راست و دیگری بر طرف چپ او مصلوب کردند. [...]و یکی از آن دو خطاکارِ مصلوب، بر وی کفر گفت که «اگر تو مسیح هستی خود را و ما را برهان». اما آن دیگری جواب داده، او را نهیب زد و گفت: «مگر تو از خدا نمی‌ترسی؟ چون‌ تو نیز زیر همین حکمی. و اما ما به انصاف، چون‌ جزای اعمال خود را یافته‌ایم، لیکن این شخص هیچ‌ کار بی‌جا نکرده است.» پس به عیسی گفت: «ای خداوند، مرا به یادآور هنگامی‌که به ملکوت خود آیی.» عیسی به وی گفت: «هرآینه به تو می‌گویم امروز با من در فردوس خواهی بود.»). نکتۀ دیگر این است که برادران یوسف وقتی با مقدار پول ناچیز، یوسف را فروختند، شخصیت یوسف(ع) را کشتند؛ اما خدا او را تمکین داد و به اقتدار رساند؛ در پیدایش، فصل ۴۵، آیۀ ۸ می‌خوانیم: (و الآن شما مرا اینجا نفرستادید، بلکه خدا؛ و او مرا پدر بر فرعون و آقا بر تمامی اهل خانۀ او و حاکم بر همۀ زمین مصر ساخت). شخصیت شبیه عیسی(ع) هم توسط رومیان و یهود کشته شد و در برابر ایشان جسارات فراوانی انجام گرفت؛ اما وعده داده شد که ایشان برای پادشاهی بازمی‌گردد؛ در انجیل یوحَنّا، فصل ۱۸، آیۀ ۳۶ می‌خوانیم: (پادشاهیِ من متعلق به این جهان نیست. اگر پادشاهیِ من از اين جهان می‌بود، خادمان من می‌جنگیدند تا به يهود تسليم نشوم؛ ولی اكنون پادشاهی من از اینجا نيست). دقت کنیم: «اكنون پادشاهی من از اینجا نيست.» یعنی او پادشاهی خواهد داشت، اما زمانش نرسیده است. از دیگر نکات این است که پیراهن یوسف(ع) را از تن ایشان جدا کردند؛ در پیدایش، فصل ۳۷، آیات ۲۳ تا ۲۴ می‌خوانیم: (و به‌مجرد رسیدن یوسف نزد برادران خود، رختش را یعنی آن ردای بلند را که در بر داشت، از او کندند، و او را گرفته، در چاه انداختند؛ اما چاه، خالی و بی‌آب بود). در اقدامی مشابه، با جامه‌های مصلوب نیز چنین کردند؛ در انجیل یوحنّا، فصل ۱۹، آیات ۲۳ تا ۲۴ می‌خوانیم: (پس لشکریان چون عیسی را بر صلیب کردند، جامه‌های او را برداشته، چهار قسمت کردند، هر سپاهی را یک قسمت؛ و پیراهن را نیز برداشتند؛ اما پیراهن درز نداشت، بلکه تمام از بالا بافته شده بود. پس به یکدیگر گفتند: «این را پاره نکنیم، بلکه قرعه بر آن بیندازیم تا ببینیم از آنِ که شود.» تا تمام گردد کتاب که می‌گوید: «در میان خود جامه‌های مرا تقسیم کردند و بر لباس من قرعه افکندند.» پس لشکریان چنین کردند). اما سؤال: یوسف با برادرانش که به او حسادت کردند و قصد کشتنش را داشتند و شخصیتش را کشتند، چگونه برخورد کرد؟ در پیدایش، فصل ۴۵، در آیات ۴ و ۵ می‌خوانیم: (و یوسف به برادران خود گفت: «نزدیک من بیایید.» پس نزدیک آمدند، و گفت: «منم یوسف، برادر شما که به مصر فروختید! و حال رنجیده مشوید، و متغیر نگردید که مرا بدین جا فروختید؛ زیرا خدا مرا پیش روی شما فرستاد تا (نفوس را) زنده نگاه دارد... [و در آیۀ ۱۵ می‌خوانیم:] و همۀ برادران خود را بوسیده، برایشان بگریست، و بعد از آن، برادرانش با وی گفت‌وگو کردند). حالا این سؤال را می‌پرسم که پاسخ شبیه عیسی به کسانی که به او ظلم کردند چطور بود؟ در لوقا، فصل ۲۳،آیه ۳۴ می‌خوانیم که ایشان فرمودند: (...ای پدر، این‌ها را بیامرز؛ زیرا که نمی‌دانند چه می‌کنند...). آری؛ تاریخ، گذشته نیست؛ بلکه حال و آینده است و غافل کسی است که از آن درس نگیرد. دو نشانه از نشانه‌های ظهور که تا پیش از سید احمدالحسن کسی معنای آن را نمی‌فهمید «طلوع خورشید از مغرب» و «اجتماع خورشید و ماه» به چه معناست؟ شیخ ناظم العُقیلی پاسخ می‌دهد ابوبصیر می‌گوید از امام صادق(ع) درباره معنای آیۀ (قسم به خورشيد و تابندگی‌اش) سؤال کردم؛ فرمود: «خورشید، پیامبر(ص) است که خداوند به‌وسیلۀ ایشان دین مردم را برایشان روشن فرموده است.» باز پرسیدم: [این آیه یعنی چه:] (قسم به ماه، وقتی که در پی آن آید). فرمود: «آن امیرالمؤمنین(ع) است.» باز پرسیدم: [این آیه یعنی چه:] (قسم به روز، وقتی که خورشید را نمایان کند). فرمود: «آن امامی از نسل فاطمه است که دانش و نور را از رسول خدا(ص) دریافت می‌کند، و هرکسی از او بپرسد، آن نور و علم را برایش روشن می‌سازد. خداوند سبحان آن را در این آیه بیان کرده: (قسم به روز، وقتی که خورشید را نمایان کند).» گفتم: [این آیه یعنی چه؟] (قسم به شب وقتی که خورشید را بپوشاند). فرمود: «آن‌ها پیشوایان ظالم و ستمگری هستند که به‌جای خاندان رسول خدا(ص) مستبدانه، حکومت‌ها را به دست می‌گیرند و در جایگاهی می‌نشینند که آل‌محمد(ع) از آن‌ها برای آن جایگاه سزاوارترند. آنان دین رسول خدا(ص) را با ظلم و جور می‌پوشانند و خدای تعالی دربارۀ آن فرمود: (قسم به شب، وقتی که خورشید را بپوشاند). همچنین فرمود: (تاریکی شب، نور روز را می‌پوشاند).» بحارالانوار، ج24، ص‌۷۰ همچنین ابن‌عباس روایت می‌کند که رسول خدا فرمود: «من در میان شما، همانند خورشیدم و مَثل علی مانند ماه است. وقتی خورشید پنهان شود، با ماه راه را بیابید.» بحارالانوار، ج‌۲۴، ص‌۷۶ این سخن دربارۀ ارتباط بین نبوت و امامت است؛ پیامبر خدا، حضرت محمد(ص) همانند خورشید است؛ زیرا خورشید، منبع نور است؛ به همین صورت، محمد(ص) منبع علم و نور و هدایت در عالم هستی است؛ ماه هم نورش را از خورشید می‌گیرد. برای همین است که وصی، همان علی بن ابی‌طالب(ع) است؛ چراکه علمش را از رسول خدا(ص) دریافت کرده است؛ و از خود پیامبر(ص) روایت شده که: «ای مردم بدانید که من همان بشارت‌دهنده و هشداردهنده هستم؛ من همان پیامبر اُمّی هستم؛ من امر ولایت مردی را به شما می‌رسانم که گوشت او از گوشت من، و خون او از خون من است؛ او همان انبان علم و دانش است و اوست همانی که خداوند از میان این امت، برگزیده و به دوستی گرفته و هدایت کرده؛ من و او را از یک گِل آفرید؛ مرا با رسالت بر او برتری داد و او را با تبلیغ برای من بر شما برتری داد. [خداوند] مرا شهر علم، و او را دروازۀ آن شهر قرار داد. او را مخزن علم نهاد و او را در جایگاه اقتباس علم قرار داد؛ به او در وصیت و وصایت جایگاهی ویژه بخشید و امر او را روشن ساخت.» امالی، شیخ مفید، ص‌۷۷ و امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «رسول خدا به من هزار دروازه [از علم] را آموخت که از هرکدام از آن دروازه‌ها هزار درب دیگر گشوده می‌شود.» اما وقتی سخن از امیرالمؤمنین(ع) و فرزندانش(ع) به میان آید، علی بن ابی‌طالب(ع) خورشید خواهد بود و حسن و حسین (ع) ماه هستند؛ زیرا امام علی(ع) است که آبشارهای دانش را بر حسن و حسین (ع) جاری می‌کند. پس او همان خورشید است و آن دو، ماه هستند؛ چراکه علم و دانش ایشان، از سوی علی بن ابی‌طالب(ع)، آن «اسدالله غالب: شیر پیروز خدا» دریافت می‌شود. از فضل بن عباس، از ابوعبدالله(ع) روایت شده که ایشان دربارۀ معنای این آیه‌ها این‌چنین فرمود: (قسم به خورشيد و تابندگی‌اش) یعنی خورشید، امیرالمؤمنین(ع) است و «تابندگی‌اش» قیام قائم(ع)؛ (سوگند به ماه، وقتی که در پی آن آید)، آن‌ها همانا حسن و حسین (ع) هستند؛ (قسم به روز، وقتی که خورشید را نمایان سازد)، قیام قائم(ع) است؛ (قسم به شب، وقتی خورشید را بپوشاند)، حبتر (مرد کوتاه‌قامت) و دلام (مرد سیه‌چرده) هستند که حق قائم را می‌پوشانند. بحارالانوار، ج‌۲۴، ص‌۷۲ اما در زمان امام مهدی(ع) خودِ حضرت، خورشید است و وصی ایشان، ماه. به همان دلیلی که دربارۀ رسول خدا(ص) و علی بن ابی‌طالب(ع) گفتیم. همچنین دربارۀ علی بن ابی‌طالب(ع) و دو فرزندش حسن و حسین (ع) نیز گفتیم. امام مهدی(ع) نیز در چند روایت، به خورشید تشبیه شده است؛ از جمله در این روایات: - امام صادق(ع) فرمود: «از زمانی که خداوند آدم را آفرید، زمین از حجت خدا خالی نشده؛ حجتی که بر روی زمین، یا آشکار و معروف است، یا غایب و پوشیده؛ و زمین، تا زمان برپایی ساعت، از حجت خدا خالی نمی‌شود؛ اگر چنین نبود، خدا هرگز پرستش نمی‌شد.» سلیمان گفت: [کلام که به اینجا رسید] از امام صادق (ع) پرسیدم: پس مردم چگونه از حجتی که غایب و پوشیده است بهره ببرند؟ فرمود: «همان‌گونه که از خورشید پشت ابر بهره می‌گیرند.» بحارالانوار، ج‌۵۲، ص‌۹۲ - در حدیثی از جابر نیز نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود: «... آن حجت خدا آن‌چنان از پیروان و یاورانش غایب می‌شود که حتی از آنان که به امامت او اعتقاد داشتند هم کسی ثابت نمی‌ماند؛ مگر آن‌که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده باشد.» و جابر گفت: ای رسول خدا، آیا شیعیان او، در غیبتش از او بهره می‌برند؟ فرمود: «قسم به کسی که مرا به پیامبری برانگیخت، آنان از او بهره می‌برند؛ در غیبت او چنان از نور ولایتش پرتو می‌گیرند انگار مردمی که از خورشید؛ حتی اگر ابر آن خورشید را پوشانده باشد؛ ای جابر! این راز پوشیدۀ خدا و دانش ذخیرۀ اوست؛ آن را فقط به اهلش بگو.» بحارالانوار، ج‌۳۶، ص‌۲۵۰ - و در توقیعی از خود امام مهدی (ع) آمده است که: «...و اما پرسیده‌اید که چگونه از من در غیبتم بهره ببرید؛ درست مانند خورشیدی که ابرها آن را از دیدگان مردم پنهان کرده باشد.» بحارالانوار، ج‌۵۲، ص‌۹۲ و دربارۀ تفسیر روایت‌های «طلوع خورشید از مغرب، در زمان قیام امام مهدی(ع)» آمده است: - حذیفة بن اَسید گفت: ما داشتیم دربارۀ موضوع «ساعت» حرف می‌زدیم که رسول خدا(ص) از اتاق خود خارج شد؛ رسول خدا(ص) فرمود: «ساعت بر پا نمی‌شود تا اینکه ده نشانه رخ دهد: دجال، دود، طلوع خورشید از مغربش و ظهور جنبندۀ زمین.» خصال، شیخ صدوق، ص‌۴۳۱ - از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: «مردی از پدرم(ع) دربارۀ جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) پرسید. سؤال‌کننده از دوستداران ما بود. امام باقر(ع) در پاسخِ او فرمود: خداوند، محمد(ص) را با پنج شمشیر برانگیخت؛ سه تا از آن‌ها برکشیده است و غلاف نمی‌شود تا اینکه سختی‌های جنگ فروبنشیند؛ جنگ نیز پایان نمی‌یابد تا زمانی که خورشید از مغربش طلوع کند؛ پس وقتی که خورشید از مغربش طلوع کند تمام مردم در آن روز ایمان می‌آورند. در آن روز، ایمان کسی که از پیش ایمان نیاورده یا در ایمانش خیری نباشد، برای او سودی نخواهد داشت.» کافی، ج۵، ص‌۱۰ در این روایت از این صحبت شده است که وقتی خورشید از محل غروب خود طلوع کند، ایمانِ کسی که از پیش ایمان نیاورده باشد، برای او سودی نخواهد داشت؛ از طرف دیگر می‌دانیم که بر اساس روایات، توبه در زمان قیام قائم(ع) برداشته می‌شود و ایمان کسی که تا پیش از آن ایمان نیاورده باشد برایش سودی نخواهد داشت؛ این یعنی منظور از طلوع خورشید از مغرب، همان قیام قائم مهدی(ع) است. به روایات زیر دقت کنید: - شیخ صدوق رحمه الله گفته است: «خداوند دربارۀ صاحب‌الزمان در قرآن فرموده است: (روزی که برخی از آیات پروردگارت نمایان شوند، ایمان کسی که از قبل ایمان نیاورده باشد برایش سودی ندارد)؛ و وقتی که از امام صادق(ع) درباره این آیه پرسیده شد، ایشان فرمود: «آیات همان امامان هستند و این آیه دربارۀ قائم مهدی(ع) است که وقتی قیام می‌کند، ایمان کسی که قبل از قیام ایشان بدون زور شمشیر ایمان نیاورده، سودی برایش ندارد؛ حتی اگر به اجداد‌ و پدران قائم ایمان داشته باشد.» کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ص‌۳۰ - همچنین صعصعة بن صوحان، کلام امیرالمؤمنین دربارۀ «طلوع خورشید از مغرب آن» را به قیام قائم(ع) تفسیر کرده؛ در روایت زیر آمده است: از امیرالمؤمنین(ع) روایت شده که فرمود: «خروج دابةالارض (جنبنده زمین) از کوه صفا رخ می‌دهد؛ نگین سلیمان بن داوود(ع) و عصای موسی(ع) همراه اوست؛ او بر چهرۀ هر مؤمنی مُهر می‌کند و بر آن نوشته‌ای نمایان می‌شود که: این فرد واقعاً مؤمن است؛ و آن را بر چهرۀ هر کافری که بگذارد، نوشته می‌شود: این فرد واقعاً کافر است. مؤمن صدا می‌زند: "وای بر تو ای کافر!" و کافر نیز صدا می‌زند: "خوشا به حالت ای مؤمن! ای کاش من امروز مانند تو بودم و به رستگاری بزرگی می‌رسیدم." سپس جنبندۀ زمین سرش را بالا می‌گیرد و با اذن خداوند (جل‌جلاله) مردم مشرق و مغرب زمین او را می‌بینند؛ و این رخدادها، بعد از آن است که خورشید از مغرب خود طلوع می‌کند. در آن هنگام است که مجال توبه برداشته می‌شود و توبه قبول نمی‌شود و هیچ عملی بالا نمی‌رود. چنان‌که قرآن فرموده: ایمان کسی که قبلاً ایمان نیاورده باشد یا در ایمانش خیری به دست نیاورده باشد سودی به حالش ندارد.» سپس امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «از آنچه پس از این‌ها رخ خواهد داد از من نپرسید، زیرا حبیبم، رسول خدا(ص) با من پیمان بست که آن را به هیچ‌کسی ‌جز خانواده‌ام نگویم.» نزال بن سبره می‌گوید: به صعصعة بن صوحان گفتم: ای صعصعه! منظور امیرالمؤمنین چه بود؟ صعصعه گفت: کسی که عیسی بن مریم پشت سر وی نماز می‌خواند، دوازدهمین نفر از این عترت پاک است؛ نهمین فرزند حسین بن علی(ع). او همان خورشیدی که از مغربش طلوع می‌کند و بین رکن و مقام ظاهر می‌شود و زمین را پاک‌سازی می‌کند و ترازوی عدالت را برقرار می‌کند؛ طوری که هیچ‌کس به دیگری ستم نمی‌کند. کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ص‌۵۲۷ بنابراین، آن خورشیدی که از مغرب طلوع می‌کند، همان امام مهدی(ع) است؛ یعنی همان کسی که از غیبتش و استتار خودش ظهور می‌کند، و این خورشید باید یک ماه (وصی) هم داشته باشد که رسول خدا(ص) در وصیت‌ شب وفاتش، به‌صراحت از آن نام برده است. حتی از ابن‌مسعود نیز در تفسیر آیۀ (روزی که برخی از آیات بیایند...) و آیۀ (خورشید و ماه کنار هم قرار گیرند)، نقل شده است که: منظور، طلوع خورشید و ماه از مغربشان است؛ و این بر آن دلالت دارد که پیش از قیام امام مهدی، یک وصی یا یک ماه وجود دارد که مدتی پنهان شده و به همراه امام مهدی که خورشید است طلوع خواهند نمود؛ همچنان که این مطلب از وصیت شب وفات رسول خدا نیز به‌روشنی فهمیده می‌شود؛ آنجا که رسول خدا، وصی امام مهدی را به‌عنوان «اول المومنین: اولینِ مؤمنان» توصیف کرده، که یعنی: اولین مؤمن و یاور برای امام مهدی در هنگامۀ ظهور و قیام او. ابن‌مسعود در تفسیر این آیۀ قرآن: (روزی که برخی از آیات بیایند ...) می‌گوید: [این آیه‌ها] همان طلوع خورشید و ماه از مغرب، و در کنار یکدیگر است؛ درست مانند دو شترِ شبیه به هم و در کنار هم.» سپس این آیه را خواند: (و خورشید و ماه، وقتی در کنار همدیگر قرار گیرند). بحارالانوار، ج۵۵، ص‌۲۰۸ در خبر ابن‌مسعود، حتی به غیبت ماه (وصی) نیز اشاره شده که پس از آن به همراه خورشید (امام مهدی(ع)) طلوع خواهد کرد. مؤید آن هم این است که منظور از «آیات» در این آیۀ قرآن: «روزی که برخی از آیات پروردگارت بیایند»، همان امامان، از نسل رسول خدا محمد(ص) هستند که نخستین آنان، امیرالمؤمنین(ع) است، آنان همان آیات خداوند تعالی هستند؛ بنابراین آن ماه که در روایت ابن‌مسعود به آن اشاره شده هم باید یکی از اوصیای حضرت محمد(ص) باشد و او قطعاً فردی غیر از امام مهدی(ع) است؛ زیرا امام مهدی(ع) خورشید است؛ بنابراین مفهوم ماه در «احمدِ مهدی» منحصر خواهد بود. فردی که رسول خدا در وصیت به او اشاره فرموده است. در اینجا تنها به یکی از روایاتی که آیاتِ مذکور در این آیه را همان اوصیای حضرت محمد(ص) معرفی نموده، بسنده می‌کنم: امام صادق ع دربارۀ تفسیر و معنای این آیه: (روزی که برخی از آیات پروردگارت بیایند، ایمان کسی که قبلاً ایمان نیاورده باشد سودی به حالش ندارد) فرمود: «"آیات" همان امامان هستند؛ و آیۀ مورد انتظار همان قائم(ع) است؛ پس در آن روز، ایمان فردی که تا پیش از قیام وی با شمشیر ایمان نیاورده، سودی ندارد؛ حتی اگر به پدران قائم هم ایمان داشته باشد.» کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ص‌۱۸ دربارۀ موضوع کنار هم بودن خورشید و ماه، حتی خود امام مهدی(ع) نیز در دیدار با پسر مازیار اشاره نموده است؛ آنجا که فرمود: «ای پسر مازیار! ابو محمد (پدرم) با من عهد کرد که در کنار مردمی نباشم که خداوند بر آنان خشم گرفته و در دنیا و آخرت خوار شده و عذاب دردناکی خواهند داشت؛ و به من دستور داده که تنها بر قلۀ کوه‌ها و سرزمین‌های دورافتاده سکونت گزینم؛ خداوندی که سرپرست شماست تقیه را آشکار نمود و آن را به من واگذار کرد؛ پس من تا روزی که به من اجازۀ خروج داده شود، تقیه پیشه خواهم کرد.» علی بن مازیار می‌گوید: پرسیدم آقای من! این موضوع چه زمانی رخ می‌دهد؟ فرمود: «وقتی بین شما و راه کعبه، مانع ایجاد شود و خورشید و ماه کنار هم قرار گیرند و ستارگان به دور آنان بچرخند.» غیبت شیخ طوسی، ص ۲۶۶ و در اینجا، قرار‌گرفتن خورشید و ماه در کنار هم، هم‌زمان است؛ و امام مهدی(ع) آن را از نشانه‌های قیام یا ظهور مقدس برشمرده است؛ ایشان(ع) قیام نمی‌کند تا اینکه وصی (ماه) پدیدار شود؛ او دست راستِ امام مهدی(ع) و زمینه‌ساز دولت اوست و اولین مؤمن و یار برای اوست. چه بسا منظور امام مهدی از این عبارت: «سیاره‌ها و ستارگان به دورِ آن‌ها می‌چرخند»، اجتماع و بیعتِ ۳۱۳ نفر و بقیۀ انصار با امام مهدی و وصی او احمد باشد (اجتماع دور خورشید و ماه)؛ زیرا روایات پرشماری در این خصوص وجود دارد که قیام امام مهدی(ع) متوقف بر اجتماع و گردآمدن 10313 نفر انصار وی است. امام جواد می‌فرماید: «اوست که زمین برایش خمیده می‌شود، هر سختی برای او آسان می‌شود، به تعداد افراد جنگ بدر، یاورانی گرد او می‌آیند و شمارۀ آن‌ها ۳۱۳ نفر است که از دوردست‌های زمین می‌آیند، و این همان فرمودۀ خداوند است: (هرجا که باشید خداوند شما را گرد هم می‌آورد؛ خداوند بر هر کاری تواناست). پس زمانی که این تعداد اهل اخلاص جمع شدند، خداوند امرش را آشکار می‌فرماید، و وقتی زنجیرۀ ده هزار انصار او کامل شود، به اجازۀ خداوند عز‌و‌جل خروج می‌کند، و دشمنان خدا را می‌کشد تا خداوند عز‌و‌جل راضی شود.» کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ص‌۱۷۷ والحمد لله وحده منبع: متشابهات (جلد اول، همراه با تعلیق)، تعلیقِ سؤال دوم، به‌قلم شیخ ناظم العُقیلی https://t.me/AlmaktabaAlmahdaoia/20 مروری بر نوشته¬های مخالفان (قسمت سوم) عدم استناد شیخیه به وصیت نقل‌شده از شیخ طوسی پاسخی به ادعای محمد شهبازیان در کتاب وصیت در امامت به‌قلم: محمد شاکری محمد شهبازیان از مخالفین دعوت یمانی در کتاب وصیت در امامت، ص‌98 مدعی شده است طایفۀ شیخیه نیز قبل از سید احمدالحسن به وصیتِ منقول شیخ طوسی استناد کرده و از این طریق سعی داشتند خودشان را اثبات و شیخ احمد احسائی را همان احمدِ در وصیت اعلام کنند. او نوشته است: «استفاده از این حدیث در اثبات اصطلاح رکن رابع و نقیب¬بودن شیخ احمد احسائی توسط محمد کریم¬خان کرمانی (1288‌ق) و محمد باقر شریف طباطبایی (1319‌ق) که از بزرگان شیخیه هستند.» در ابتدا عرض می¬کنم اولاً، مسئلۀ رکن رابع و اصلِ چهارم بودنِ آن در کنار توحید، نبوت و امامت، از خصایصِ شیخیۀ کرمانیه است و آن‌ها این اصل را بنا نهادند، نه خودِ شیخ احمد احسائی. لذا شیخیۀ آذربایجانیه (حجةالاسلام¬ها، ثقةالاسلام¬ها و احقاقی‌ها) این اصل را قبول ندارند. یکی از عالمان و نویسندگان شیخیۀ احقاقیه، در کتابی به نام حقایق شیعیان، به تعریف و تمجید شیخ احمد احسائی پرداخته، اعتقادات باطلی را که به او منسوب است انکار کرده، و بر این عقیده است که دشمنان شیخ، به وی نسبت‌های ناروایی داده‌اند و ساحت شیخ از هرگونه عقیدۀ خلاف مشهور بزرگان شیعه مبراست. وی، انحراف فکری به‌وجود‌آمده پس از سید کاظم رشتی را به برخی از شاگردان فرومایۀ سید نسبت می‌دهد و مدعی است که شیخ و سید و طرفداران حقیقی آنان، از این نوع ادعاها، بیزارند و در حقیقت، خود علمای شیخیه بودند که به جنگ مدعیان «رکنیت» یا «ناطقیت» و «بابیت» رفته‌اند. (پایگاه اطلاع¬رسانی حوزه https://noo.rs/D6zfb) ثانیاً، آنچه دربارۀ شیخ احمد احسائی مطرح است و علما درباره‌اش سخن گفته¬اند، بینش و عقاید او در باب مسائل نظری دین بوده است؛ همان طور که در بسیاری از این مسائل، علما از قدیم در بحث و نظر و اختلاف آرا بوده¬¬اند. شیخ احمد احسائی نیز درست است که امروزه به‌عنوان بنیان¬گذار شیخیه مطرح است، اما آنچه او را در وادی رهبری فرقه¬های انحرافی معرفی می¬کند، انشعاباتی بوده که بعدها در بین شاگردان و تابعین او محقق شده است. لذا بسیاری از علما دربارۀ شخصیت او احتیاط کرده و صرفاً نسبت به بعضی از نظرات و عقاید او اعتراض و اختلاف‌نظر داشتند. سید محمد‌حسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان و شاگردش محمدتقی مصباح یزدی دربارۀ شیخ احمد احسائی چنین نظری ندارند که او مدعی دروغین بوده و مکتب و دکانی به راه انداخته باشد؛ بلکه می‌گویند صرفاً در بعضی مسائل نظری عقاید باطلی داشته است: یکی از اساتید معاصر از محضر علامه مصباح دربارۀ شیخ احمد احسائی و شاگردش سید کاظم رشتی سؤال می¬کند. ایشان در پاسخ می¬فرمایند: «به نظر می¬رسد خود شیخ، شخصی زاهد و وارسته بوده است؛ گرچه در برخی از مسائل به دلایلی به بیراهه رفته است؛ اما شخصیت سید کاظم دقیقاً مشخص و واضح نیست و به‌طور کلی وی دارای شخصیتی مبهم و مشکوک است؛ و اما کریم‌خان کرمانی کسی است که دکان¬باز بوده و به فرقه‌سازی و أنا رجل گفتن در مقابل اکابر علمای عصر پرداخته است.» [1] لذا مرحوم سید محمد‌حسین طباطبایی در کتاب شیعه در اسلام، ‌ص68 در ذکر نام تعدادی از فِرَق و انشعابات شیعه مینویسد: «دو طایفۀ شیخیه و کریم¬خانیه که در دو قرن اخیر در میان شیعۀ دوازده امامی پیدا شده اند، نظر به اینکه اختلافشان با دیگران در توجیه پاره¬ای از مسائل نظری است نه در اثبات و نفی اصل مسائل، جدایی ایشان را انشعاب نشمرده ایم.» این دو مقدمه را از این جهت عرض کردم که بدانید خودِ شیخ احمد احسائی، مدعی امر نیابت و ولایت و امثالِ آن نبوده است، چه برسد به اینکه بخواهد ادعای خویش را مستند به نصّی همچون وصیت منقول شیخ طوسی کند؛ اما مسئلۀ رکن رابع بعدها در طایفۀ کرمانیه پدید آمد و درصدد بودند تا شیخ احمد احسائی را رکن رابع معرفی کنند؛ به‌عبارت دیگر، شیخ احمد احسائی خودش را رکن رابع معرفی نکرد تا بخواهد برای اثبات آن از نصّی همچون وصیت نقل‌شده از شیخ طوسی استفاده کند؛ لذا ادعای محمد شهبازیان مبنی بر اینکه قبل از سید احمدالحسن کسی به این وصیت احتجاج کرده و از ناحیۀ این وصیت درصدد بوده است برای خودش نصّی دربارۀ مهدی اول و احمدِ مذکور در آن بسازد، مردود و باطل است؛ به‌عبارت دیگر، اگر بعد از شیخ احمد احسائی کسانی بیایند که خودشان را تابع و پیرو آن شخص معرفی کنند و سپس بخواهند اصلی را بر اصول دین اضافه کنند و شیخ احمد را مصداق آن بدانند و سپس برای صحت عقیدۀ خودشان به وصیت اشاره کنند، این به‌معنای استناد و احتجاج خودِ شیخ احمد احسائی به حدیثِ وصیت نیست؛ بلکه او از اساس ادعایی از ولایت و نیابت یا مهدی اول بودن نداشته است، چه برسد به اینکه بخواهد به حدیثِ وصیت اشاره یا آن را نصّ خود معرفی کند. لذا کلام محمد‌کریم‌خان کرمانی و محمد‌باقر شریف طباطبایی پس از مرگ شیخ احمد احسائی، در باب احتمالات حدیث وصیت و مهدیین و مقصود و مصداق مهدی اول در آن، به‌هیچ‌وجه نصّی برای شیخ احمد نخواهد بود؛ زیرا نصّ ادعایی یک مدعی، در زمان حضور و دعوت و ادعای خودش مطرح و بررسی می¬شود. نصوص و وصایای مورد ادعا و احتجاج پیامبران، در زمان ظهور و بعثت و ادعای ایشان عرضه می¬شده است تا از آن طریق بتوانند ادعای خویش و صحت کلام خودشان را بر مردم اثبات کنند و معنایی نداشت که مثلاً حضرت محمد(ص) در زمان ظهورش نصّی از انبیای گذشته ارائه ندهد، اما بعدها اهل‌بیت بخواهند برای اثبات حقانیتش نصوصی ارائه دهند. این در حالی است که اولاً شیخ احمد اصلاً ادعایی نداشته، و ثانیاً کلامِ محمد‌کریم‌خان و محمد‌باقر شریف طباطبایی در باب حدیث وصیت این‌گونه نیست که شهبازیان مدعی شده است؛ بلکه آن‌ها احتمالاتی را در تطبیق جریان مهدیین با عقاید خودشان مطرح کردند و به‌صراحت نگفتند که مصداق مهدی اول در وصیت همان شیخ احمد است. دقت در کلمات این ¬دو، دست شهبازیان را برای ما رو میکند تا بدانیم که وی برای مقابله با دعوت یمانی به هر چیزی چنگ می¬زند و حقیقت را با غیرش مخلوط میکند. محمد‌کریم‌خان کرمانی پس از ذکر حدیث وصیت می‌گوید: «از این حدیث شریف برآمد که بر شیعیان نیز میتوان مهدی گفت و ایشان بزرگان شیعه اند و هدایت یافتگان و هدایت کنندگان و غیر از دوازده‌‌امام‌ا‌ند و نیز کشف میکند حدیثی از اکمال مروی است که ابوبصیر به حضرت صادق(ع) عرض کرد: ای پسر رسول خدا، شنیدم پدرت می¬گفت که بعد از قائم دوازده مهدی هستند؟ فرمود: پدرم فرمود: دوازده مهدی و نگفت دوازده امام؛ ولیکن ایشان قومی از شیعیان ما هستند که مردم را به موالات ما و معرفت حق ما دعوت می¬کنند. مضایقه نیست که این بزرگان از نسل امام باشند؛ چنان که حدیث سابق دلالت بر آن کرد و احتمال میرود که مراد، نسل ظاهری نباشد، بلکه از باب "من و علی پدران این امت هستیم" باشد؛ چون امام برای شیعیان پدر است.» [2] در این کلامِ محمد‌کریم‌خان دقت کنید. او اولاً ادعایی نکرده که شیخ احمد احسائی همان مهدی اول است و ثانیاً او به‌عنوان یک عالم شیعی درصدد است معنای حدیث وصیت و مهدیینِ مذکور در آن را بفهمد؛ لذا آنچه را که از ظاهر حدیث به دست آمده است، تکرار می¬کند؛ اینکه مهدیین غیر از دوازده امام هستند و اینکه آنان را نیز «از شیعیان» خطاب می‌کنند و هدایت¬یافته و هدایت¬کننده هستند؛ اما آنچه در ادامۀ کلام خویش می¬آورد نشان از این دارد که او درصدد نیست شیخ احمد یا خودش را مصداق واضحِ مهدیین بداند و به آن احتجاج کند؛ زیرا در ادامه در تفسیر حقیقیِ اینکه این مهدیین از نسل امام زمان(ع) باشند یا نه، دچار تردید است و احتمالات را بیان می¬کند. لذا او با اینکه می¬داند شیخ احمد و خودش هرگز از نسل امام زمان(ع) نیستند و هرگز چنین ادعایی نیز نداشتند، به‌صراحت می¬گوید که مضایقه نیست اگر مهدیین را طبق حدیث وصیت از نسل امام زمان(ع) بدانیم. لذا در جواب آقای شهبازیان عرض می¬کنیم که اولاً خود شیخ احمد احسائی ادعایی نداشته است؛ ثانیاً هیچ‌گاه خودش به حدیث وصیت برای اثبات امری استناد نکرده است؛ در نتیجه احتمالات شاگردانش دربارۀ تطبیق شیخ احمد بر حدیث وصیت به‌معنای احتجاج به حدیث وصیت نیست؛ ثالثاً آن‌ها هیچ‌گاه حدیث وصیت را به‌عنوان نصّ و مدرک و معرفی¬نامۀ خودشان معرفی و اعلام نکردند؛ رابعاً این کلامِ محمد‌کریم‌خان دلالت تمام و مشخصی بر آنچه نویسنده برداشت کرده است ندارد. اکنون به کلامِ محمد‌باقر طباطبایی پس از محمد‌کریم‌خان دقت کنید: «آنچه در آن شکی نیست مراد از دوازده مهدی دوازده نقیب¬اند که همیشه در حضور به خدمتگزاری مشغول‌اند و انس آن حضرت به ایشان است و ایشان مهدی هستند و هادی ایشان امام است و چون یکی از ایشان فوت شود و رحلت کند، شخص دیگر را خداوند عالم جل‌شأنه ترقی دهد و به‌جای او و بدل او قرار دهد تا همیشه دوازده نفر در حضور به خدمتگزاری مشغول باشند. احتمال می¬رود که مراد از دوازده مهدی غیر از دوازده خدمتگزار در حضور باشند و چون در آخر‌الزمان فتنه و فساد این خلق منکوس زیاد می-شود شکوک در تزاید است. آن جناب چون راعی در خلق است در آخرالزمان ایشان را بفرستد در میان خلق از برای رفع شکوک و شبهات و سد ثغور مسلمین... پس به‌تدریج باید ظاهر شوند و اینکه اولِ ایشان سه اسم دارد که یکی از آن‌ها احمد است، شاهد این مطلب است که به‌تدریج بروز خواهند کرد و اول و دومی دارند و دور نیست که اول ایشان مرحوم شیخ اعلی‌الله‌مقامه بوده و باقی بعد از آن جناب به‌تدریج بیایند.» [3] با دقت در این سخن به دست می¬آید که اولاً محمد‌باقر طباطبایی دو احتمال در باب مهدیین مطرح می‌کند؛ پس، بیانِ احتمالات در تفسیر مهدیین نشان از این دارد که این جماعت خودشان نمی¬دانند که مهدیین چه کسانی هستند، چه برسد به اینکه بخواهند مدعی باشند که مهدیین هستند؛ ثانیاً او حتی در تطبیق شیخ احمد بر مهدی اول نیز به‌صراحت سخن نگفته است؛ بلکه احتمال داده است شاید او باشد؛ پس در اینجا نیز نه به‌صراحت سخنی گفته است، نه اساساً از آن برای ادعای خویش استفاده کرده؛ بلکه ادعایی برای شیخ احمد کرده که خودش از دنیا رفته است. در نتیجه باید گفت اولاً مسئلۀ رکن رابع در بیان و ادعای خودِ شیخ احمد نبوده است؛ ثانیاً حتی در تمامی انشعابات و فرقه¬های شیخیه وجود ندارد؛ بلکه از مسائل عنوان¬شدۀ کرمانیه است. ثالثاً فرقۀ کرمانیه برای اثبات این رکن به‌طور قطعی و مستند به حدیث وصیت استناد نمی¬کنند و... . لذا از آقای شهبازیان خواهانم دوباره کلام یمانیون را در باب نصّی که پیامبران و خلفای الهی ارائه می¬دهند مطالعه کند تا بداند که پیامبران چگونه به نصوص و وصایای خلفای گذشته استناد می¬کردند و معنای این استناد و چگونگی احتجاج به این نصوص چگونه است؟ تا در نتیجه به‌صرف اینکه کسی در گذشته دربارۀ حدیث وصیت سخن گفته و در تفسیر مهدیین احتمالاتی را بیان کرده است، نگوید آن‌ها به وصیت، استناد و احتجاج کرده¬اند! حدیثِ وصیت در دستان شیعیان بوده است و علمای شیعه آن را دیده و بارها خوانده¬اند و بعید نیست که دربارۀ آن و وجوهی که در آن مطرح است فرضیه¬هایی را بیان کرده باشند. سخنِ جماعتی از شیعیان از بزرگان و علما تا دیگران دربارۀ احتمالات این دسته از احادیث به‌معنای استناد به این احادیث نیست. لذا نباید به‌صرف اینکه دسته‌ای از شیخیه وجوهی را دربارۀ مهدیین محتمل دانستند آن را به‌معنای استناد و احتجاج بگیریم و سپس بر سید احمدالحسن خرده بگیریم که قبل از شما نیز عده¬ای به این وصیت احتجاج کرده¬اند. پی¬نوشت: این مقاله با کمی اضافه از کتاب «وصیت در ولایت» در پاسخ به کتاب «وصیت در امامتِ» محمد شهبازیان نوشته شده است. (https://t.me/modafeaneahmad/5482) 00000000000000 منابع: . سایت پایگاه جامع فرق و ادیان و مذاهب adyannet.com به‌نقل از: نقد و بررسی آرای کلامی شیخیۀ کرمان، علی‌اکبر باقری، ص110. 2. وصیت در امامت، به‌نقل از ارشاد‌العوام، ج4، ص224. 3. وصیت در امامت، به‌نقل از رسالۀ میرزا محمد‌باقر شریف طباطبایی. یاد خدا دل قصد رفتن کرد، به‌سمت نور، نوری که از ظلمت برهانَدَش. چه می‌کردم، به کدام سو حرکت می‌کردم، که هرطرف ظلمتی بود پس از تاریکی! پای دل می‌لرزید، نه نشانی نه نشانگری. با ناامیدی سر به زانو نهادم، خسته و دلشکسته. ناگهان گرمای دستی روی شانه‌ام امید درونم را بیدار کرد و فرمود: با خدا باش و همیشه خدا را یاد کن و در فضای رحمت خدا، این فضای گستردۀ آزادی حقیقی، شناور باش و صندوق را بشکن.

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 127
مشاهده فایل پی دی اف