نشریه زمان ظهور 126

ایمان ابوذر با اعتماد به پیام الهی! جندب (بریر) بن جناده معروف به ابوذر غفاری از اولین کسانی بود که به رسول‌الله(ص) ایمان آورد و در اسلام او را جزو چهره‌های برجسته اخلاقی و معنوی و از اصحاب خاص رسول خدا(ص) می‌دانند که بر اساس برخی روایات او پنجمین شخصی بود که اسلام آورد. او از قبیلۀ بنی‌غِفار بود که پیش از اسلام بت‌پرست و به راهزنی مشهور بودند؛ اما بر اساس برخی نقل‌ها ابوذر برخلاف سنت قبیلۀ خود عمل کرده و بیشتر دام‌پروری می‌کرد. از نحوۀ ایمان ابوذر روایت بسیار جالبی وجود دارد. ابوبصیر از جعفر بن محمد صادق(ع) روایت می‌کند که ابوذر در درۀ مُرّ (دره‌ای در یک‌منزلی مکه) گوسفند می‌چرانید. گرگی از سمت راست حمله کرد، او را راند. از سمت چپ حمله کرد، او را با چوب‌دستی خود راند. سپس به آن گرگ گفت: «من گرگی پلیدتر و بدتر از تو ندیدم!» گرگ به سخن آمد و گفت: «از من بدتر، اهل مکه هستند که خدای عزوجل پیامبری به‌سوی آن‌ها فرستاده است، ولی او را تکذیب می‌کنند و دشنام می‌دهند.» این سخن در ابوذر اثر کرد و به جست‌وجوی رسول خدا راهی مکه شد. چون در راه خسته شده بود، وقتی کنار چاه زمزم رسید دلو را در چاه کرد تا آب بنوشد؛ ولی جای آب، شیر بیرون آمد. ابوذر گفت: «به خدا سوگند این جریان مرا به آنچه گرگ گفته است راهنمایی می‌کند.» شیر را نوشید و به گوشۀ مسجد آمد. دید قریش دور هم حلقه زده، به پیامبر دشنام می‌دهند، تا اینکه نزدیک غروب ابوطالب وارد مسجد شد و آنان ساکت شدند. ابوطالب تا آخر روز با آنان سخن گفت، آنگاه برخاست و رفت. ابوذر هم به‌دنبال او راه افتاد. ابوطالب از او پرسید: «حاجت تو چیست؟» ابوذر گفت: «پیامبری را که میان شما مبعوث شده می‌خواهم.» ابوطالب پرسید: «با او چه کار داری؟» گفت: «می‌خواهم به او ایمان بیاورم، او را تصدیق کنم، خود را در اختیار او بگذارم و هر کاری که دارد و هرچه دستور دهد انجام دهم.» ابوطالب گفت: «فردا همین موقع نزد من بیا.» روز بعد ابوذر آمد، دید قریش مانند روز قبل پیامبر را دشنام می‌دهند؛ ولی با آمدن ابوطالب ساکت شدند و همان گفت‌وگوهای قبل بین ابوطالب و ابوذر تکرار شد؛ سپس او را نزد حمزه برد و ابوذر همان سخنان قبلی خود را به حمزه گفت. حمزه به او گفت: «گواهی می‌دهی که معبودی جز خدای یگانه نیست و اینکه محمد رسول خداست؟» ابوذر شهادت داد و حمزه او را به خانۀ جعفر برد و بار دیگر از او شهادتین را اقرار گرفت. سپس جعفر او را نزد علی(ع) آورد و ابوذر نزد ایشان نیز شهادتین را بر زبان جاری ساخت و تقاضای ملاقات رسول خدا را کرد. ابوذر می‌گوید: «علی مرا به خانه‌ای برد که رسول خدا در آنجا بود، سلام کردم و نشستم. رسول خدا به من فرمود: «چه حاجتی داری؟» عرض کردم: «پیامبری را که بین شما مبعوث شده می‌خواهم.» فرمود: «با او چه کار داری؟» گفتم: «می‌خواهم به او ایمان بیاورم و تصدیقش کنم و هر دستوری به من دهد، انجام دهم.» پیامبر فرمود: «گواهی بده که معبودی جز خدای یکتا نیست و اینکه محمد رسول خداست.» من شهادت دادم. آنگاه رسول به من فرمود: «ای ابوذر به‌سوی بلاد خویش بازگرد که عموزاده‌ات از دنیا رفته و هیچ وارثی جز تو ندارد. پس اموال او را برگیر و نزد خانواده‌ات برگرد تا کار ما آشکار شود.» ابوذر برگشت و آن مال را گرفت و نزد خانواده‌اش ماند تا کار رسول خدا آشکار شد. [١] چه روایت آشنایی! زمانی که این روایت را در رابطه با نحوۀ ایمان ابوذر خواندم بی‌درنگ به یاد برادران و خواهران انصارم افتادم. عزیزانی که هریک به نحوی پیام‌های الهی را دریافت کردند و در جست‌وجوی فرستادۀ امام مهدی‌(ع) آرام و قرار نداشتند. هنگامی که فرستاده‌ای از جانب خداوند دعوتش را آغاز می‌کند، زمین و زمان و هرآنچه از ملکوت خداوند است بر حقانیتش شهادت می‌دهند. اما چه‌کسانی قادر به تشخیص پیام‌های الهی هستند؟ و چه‌کسانی به آن اعتماد می‌کنند و طریق هدایت را برمی‌گزینند؟ پیام‌های الهی گاه از طریق رؤیا و مکاشفه پدیدار می‌شوند و گاه از طریق نشانه‌ها و وقایع مادی (توسّمات)؛ و این پیام‌ها می‌تواند به هر شخصی با هر عقیده‌ای برسد و او را مطلع کند؛ مانند رؤیای فرعون در رابطه با نابودی سلطنتش توسط حضرت موسی(ع)، و سخن‌گفتن الاغ بلعم باعورا برای بازداشتنش از نفرین حضرت موسی(ع)، یا همین اتفاقی که برای ابوذر افتاد. وجه تمایز این است که عده‌ای به پیام‌های الهی اعتماد می‌کنند و عده‌ای به آن غفلت می‌ورزند و از آن بدتر افرادی (به‌دلیل تعصب به عقاید باطل گذشته) آن را از جانب شیطان (لعنه الله) می‌دانند! رؤیا و مکاشفه و توسّم همواره تأیید‌کنندۀ حجت‌های الهی بودند و این مسئله در رابطه با ظهور امام مهدی(ع) از جایگاه بسیار ویژه‌ای برخوردار است. امام صادق ع فرمودند: «دشمنانش [دشمنان قائم]، فقها و مقلدین فقها هستند که با زور شمشیر یا به رغبت آنچه در دست دارد وارد حکمتش می‌شوند و اگر حکم و سلطنت دست ایشان نبود فتوای قتلش را می‌دادند؛ ولی عارفان به خدا از طریق مکاشفه و رؤیای صادقه با وی بیعت خواهند کرد.» [٢] همچنین سید احمدالحسن در پاسخ به شخصی که قصد داشت دربارۀ حقانیت او به یقین برسد فرمود: «... اگر در طلب يقين و اطمینان هستی، توشه برگیر و به‌سوی خدای سبحان مهاجرت نما و از او مسئلت کن که تو را اجابت می‌کند. چقدر این توشه ـ‌که همان اخلاص برای خدای سبحان است‌ـ بر قلوب طاهر سبک است و چه کوتاه است راه مهاجرت، که به چیزی جز نیت نیاز ندارد؛ چراکه خداوند متعال از خلقش دور نیست: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (ما آدمی را آفریده و از وسوسه‌های نفس او آگاه هستیم؛ زیرا از رگ گردن به او نزدیک‌تریم). (ق، ١۶) و چه آسان است که از او درخواست کنی و او کسی است که صداها بر حضرتش مشتبه نشود و بخشش بسیارش جز جود و کرم بر او نیفزاید. خداوند شما را بر هر خیری موفق بگرداند! آیا بر شما دشوار است که سجده کنی و سر برنداری تا اینکه پاسخ پروردگارت را بشنوی و در آخرت و دنیا نجات یابی؟ آیا بر شما دشوار است که سه روز روزه بگیری و در شب‌هایش به درگاه خدا تضرع کنی تا شما را پاسخ گوید و حق را به شما بشناساند؟ خداوند شما را بر هر خیری موفق بگرداند! به خدا پناه ببر که او را غاری محکم و نفوذناپذیر می‌یابی که هرکس را که به او پناه ببرد ضایع نمی‌گرداند... .» [٣] شباهت ابوذر و انصار امام مهدی(ع) در دفاع از وصیت: ابوذر شخصیتی برجسته ميان مسلمانان است که کسی قادر به زیر سؤال‌بردن ایمان و اعتقاد راسخ او نیست؛ اما چه چیزی دربارۀ سرنوشت او پس از رسول خدا(ص) می‌دانیم؟ ابوذر پس از رسول خدا(ص)، تبلیغ و دفاع از حق را رها نکرد و از معدود کسانی بود که بیعت با ابوبکر را رد کرد. او یکی از شاهدان وصیت شب وفات رسول خدا(ص) بود. همان وصیتی که عُمَر قصد داشت مانع آن شود. ابوذر تا آخرین لحظات عمرش مدافع وصیت شب وفات رسول خدا(ص) و ولایت امیرالمؤمنین(ع) و فرزندانش بود. او در زمان حکومت سه خلیفۀ اول، بارها زندانی شد و هیچ مانعی نتوانست استقامت و اصرار او بر حق را بشکند و در انتها توسط عثمان تبعید و در تبعیدگاهش رحلت نمود. آیا نتیجۀ زندانی‌کردن و تبعید ابوذر نتیجه‌ای جز رسوایی سه خلیفه و نیک‌نامی ابوذر داشت؟ متأسفانه گویی تاریخ تکرار می‌شود و قصد دارند ابوذرهای زمان را با تبعید و زندانی‌کردن از مسیر حق منحرف کنند! آری این حقیقت دارد! در زمان کنونی، انصار امام مهدی(ع) را که همچون ابوذر مدافع وصیت شب وفات رسول خدا(ص) هستند زندانی و تبعید می‌کنند. کسانی که با راه شناخت حجت خدا و رؤیا و مکاشفه با فرستادۀ امام مهدی(ع) ـ‌همان احمد وعده‌داده‌شده در وصیت شب وفات رسول خدا(ص)‌ـ‌ بیعت کرده‌اند و در این مسیر، دنیا و زینت‌هایش را رها کرده‌اند و تنها هدفشان برپایی حاکمیت خداست. هشدار: کسانی منکر وصیت شب وفات رسول خدا(ص) شدند که خود را محب رسول خدا(ص) می‌دانستند و مردمی که نتوانستند حق را تشخیص دهند؛ زیرا ملاک تشخیص حق را که همان ثقلین بود رها کردند و تصور کردند تصمیم عاقلانه گرفته‌اند. منابع: ١. تاریخ اسلام، جلد اول، از پیدایش عرب تا پایان خلافت عثمان. دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص‌۷۱. ٢. بشارة‌الاسلام، ص‌٢٩٧. ٣. پاسخ‌های روشنگرانه (جواب المنیر)، جلد ۶، پرسش ۵٨۴. جست‌وجوی ناکام ژن هم‌جنس‌گرایی به‌قلم موسی مهدوی امروزه نظریه‌پردازان خداناباوری، در هماهنگی با تمایل سیاسی جهانی و تفکر سرمایه‌‌داری آزاد، هم‌جنس‌گرایی را به‌عنوان یک «فعالیت طبیعی جنسی» و حتی از نظر ژنتیکی «اجتناب‌ناپذیر» معرفی ‌می‌کند. اما آیا واقعاً برای هم‌جنس‌گرایی یک ریشۀ ژنتیکی وجود دارد؟ آیا در افراد ‌هم‌جنس‌گرا، ژن یا گروهی از ژن‌ها، باعث تمایل به هم‌جنس‌ می‌شوند؟ آیا همان‌ طور که ادعا می‌شود افراد هم‌جنس‌گرا، «این‌گونه متولد شده‌اند» یا ژن‌ها آن‌ها را به چنین رفتاری وادار کرده است؟! آیا دانشمندان ـ‌به‌خصوص دانشمندان خداناباور و کسانی که هم‌جنس‌گرایی را به‌عنوان رفتاری طبیعی تأیید می‌کنند‌ـ در عمل، به عامل ژنتیکی هم‌جنس‌گرایی دست یافته‌اند؟ در عرصۀ علمی، هر از چند‌ گاهی اخباری منتشر می‌شود که ژن هم‌جنس‌گرایی (Gay Gene) کشف شد و محافل علمی و خبری وابسته به این خبر به سرعت فعال می‌شوند و اقدام به انتشار گستردۀ آن می‌کنند. در این مقاله از چندوچون حقیقت این وضعیت ‌آگاه می‌‌شویم. بخشی اصلی مطالبی که ارائه می‌شود چکیده‌ای است از کتاب دکتر علاء السالم تحت عنوان «هم‌جنس‌گرایی؛ پژوهشی دربارۀ علت ماورایی در انسان». او نتایج پژوهش‌های مهم مطرح‌شده در عرصۀ علمی را تا تاریخ 13 مارس 2019 گرد‌آوری کرده است: • ویلیام رایس می‌گوید: ما می‌دانیم ژن هم‌جنس‌گرایی وجود ندارد... اگر ژنی برای هم‌جنس‌گرایی وجود داشته باشد، به‌طور قطع در یکی از پژوهش‌های گسترده‌ای که ژنوم انسان را به‌طور کامل بررسی می‌کند، آشکار و آلِل‌های مشترک در افراد هم‌جنس‌گرا پیدا خواهد شد. • نیکلاس لانگستروم و همکارانش نیز در سال 2010 برای ارتباط‌دادن هم‌جنس‌گرایی با ژن‌ها، تحقیقی را روی دوقلوها انجام دادند؛ به‌طوری که جامعۀ نمونۀ او 3826 زوج دوقلوی هم‌سان و غیرهمسان را تشکیل می‌داد و با وجود ‌آنکه اعداد بیان‌شده در نتایج این پژوهش، عامل ژنتیکی را به‌طور کامل حذف نمی‌کرد، نقش اصلی در رفتار هم‌جنس‌گرایی را به عوامل محیطی نسبت می‌داد. • مطالعه لورنس مایر و پل مک‌هیو روی دوقلو‌ها نشان می‌دهد هیچ دلیل علمی قطعی وجود ندارد که بیان کند ژن‌ها تمایل جنسی فرد را مشخص ‌می‌کنند. • در زمینۀ علم اعصاب، تحقیقات سیمون لوای در سال 1991 در ابتدا منجر به آشکار‌شدن یک اختلاف بیولوژیکی در سطح مغز مردان هم‌جنس‌گرا در مقایسه با مردان سالم شد؛ اختلافی در بزرگی مجموعۀ سلولی معینی در هستۀ سوم بینایی در هیپوتالاموس قدامی (INAH3)؛ اما بعداً تحقیقات ولیام پاین و همکارانش منجر به نتایج دقیق‌تری شد. در پژوهش آن‌ها هیچ اختلافی در تعداد سلول‌های عصبی درون هسته‌ها در هم‌جنس‌گراها و مردان سالم وجود ندارد و کم‌حجم‌بودن هسته‌های INAH3 در مردان هم‌جنس‌گرا، به‌صورت قطعی به‌ دلیل ژنتیکی بازنمی‌گردد و تجربیات بعد از تولد مسئول این اختلاف حجم بوده است. همچنین لورنس مایر و پل‌مک‌هیو در مطالعه‌ای بیان کردند که بر اساس پژوهش‌های لوای در سال 1991 نمی‌توان به‌طور قطعی نتیجه‌گیری کرد که میل جنسی تنها بر اساس حجم INAH3 است. حتی خود سیمون لوای سال‌ها بعد از تحقیقاتش اعتراف کرد: مهم است نتایجی را که به آن‌ها دست نیافته‌ام مورد تأکید قرار گیرند. من ثابت نکردم هم‌جنس‌گرایی، ژنتیکی است و به هیچ سبب ژنتیکی دست نیافتم تا یک شخص بر اساس آن هم‌جنس‌گرا شمرده شود؛ همچنین اثبات نکردم که مردان هم‌جنس‌گرا به همین صورت متولد شده‌اند. این اشتباه شایعی است که پژوهشگران، هنگام تفسیر کاری که من انجامش داده‌ام گرفتارش ‌می‌شوند. من به هیچ جایگاه مشخصی برای هم‌جنس‌گرایی در مغز دست نیافتم. دکتر علاء السالم در انتهای کتاب، نتایج پژوهش خود را خلاصه می‌کند: «دانشمندان تا پایان روز 13 مارس 2019 به هیچ عامل ژنتیکی وراثتی برای هم‌جنس‌گرایی دست‌ نیافته‌اند و تمامی پژوهش‌هایی که گروه‌های پژوهشی و دانشمندان متخصص در علم وراثت، ژنتیک، اعصاب، روان‌شناسی انجام داده‌اند، نتوانسته است ژن مشخصی را پیدا کند که عامل هم‌جنس‌گرایی باشد...» مطالعات اخیر (2021) نیز نتایج تحقیق دکتر علاء السالم را تأیید می‌کند. در مقالۀ منتشر‌شده در وب‌سایت نیچر تحت عنوان " Genetic patterns offer clues to evolution of homosexuality " بیان شده است: «برندان زیتش، متخصص ژنتیک تکاملی در دانشگاه کوئینزلند استرالیا، و همکارانش، در تحقیقی به تجزیه‌وتحلیل ژنوم ۴۷۷ هزار و ۵۲۲ فرد در بریتانیا و آمریکا پرداختند که می‌گفتند حداقل یک ‌بار با فرد هم‌جنس خود رابطۀ جنسی داشته‌اند و سپس ژنوم‌های آنان را با ۳۵۸ هزار و ۳۴۶ نفر دیگر که می‌گفتند فقط با افراد دگرجنس‌گرا رابطۀ جنسی داشته‌اند مقایسه کردند. در تحقیقات پیشین، محققان دریافته بودند افرادی که دستِ‌کم یک شریک هم‌جنس داشته‌اند، تفاوت‌های ژنتیکی کوچکی در سراسر سطح ژنوم خود به اشتراک می‌گذارند. با این حال این تغییرات به‌خودیِ‌خود بر رفتار جنسی تأثیر زیادی نداشته و پژوهش‌های پیشین را تأیید می‌کند که در آن‌ها هیچ نشانه‌ای از "ژن هم‌جنس‌گرایی" یافت نشده است... .» از نظر زیست‌شناسی تکاملی، ژنتیک هم‌جنس‌گرایی یک پارادوکس به نظر می‌رسد؛ چراکه از لحاظ تئوری بعید است انسان‌ها و دیگر حیواناتی که منحصراً هم‌جنس‌گرا هستند فرزندان بیولوژیک زیادی تولید کنند و به همین خاطر هرگونه ژن احتمالی که افراد را مستعد هم‌جنس‌گرایی می‌کند به‌ندرت به نسل‌های بعدی منتقل می‌شود. مقالۀ فوق در بخشی دیگر، برای توجیه تکامل ژن هم‌جنس‌گرایی پیشنهادی را مطرح می‌کند: «مجموعه تغییرات ژنتیکی مرتبط با رفتارهای هم‌جنس‌گرایانه در نهایت از بین می‌رود، مگر اینکه به نحوی به افراد در زنده‌ماندن یا تولیدمثل کمک کند.» همان ‌طور که واضح است دانشمندان خداناباور بسیار تلاش می‌کنند تا به‌محض دستیابی به دلیل ژنتیکی ارثی برای هم‌جنس‌گرایی، این عمل را یک انتخاب جنسی طبیعی و مشروع جلوه دهند. البته این هدفی است که تا به امروز نتوانسته‌اند آن را به اثبات برسانند. دکتر علاء السالم سؤال مهمی را مطرح می‌کند: «آیا هر ژنی که به ارث می‌رسد همیشه طبیعی و مشروع است؟» یکی از عواملی که می‌تواند احتمال ابتلای بیماری‌ سایکوپاتی یا روان‌آزاری را تحت تأثیر قرار دهد، عوامل ژنتیکی هستند. آیا از نظر دانشمندان، صِرف اینکه یک بیماری بتواند به ارث برسد باید طبیعی در نظر گرفته شود؟ آیا بیماری سرطان که می‌تواند به‌علت عوامل ژنتیکی و وراثتی رخ دهد، به‌عنوان یک حالت درستِ طبیعی در انسان تصور می‌شود یا اینکه انسان در برابر آن تسلیم نمی‌شود و تلاش می‌کند این بیماری را معالجه کند؟! پس حتی اگر اثبات شود هم‌جنس‌گرایی می‌تواند ریشۀ‌ ژنتیکی داشته باشد نباید از درمان آن منصرف شد؛ همان ‌طور که درمان و معالجۀ بیماری‌های ارثیِ دیگر متوقف نشده است! نتیجه: با وجود تبلیغات و سرو‌صدای رسانه‌ای بسیار، تا به امروز دانشمندان به هیچ عامل ژنتیکی مشخصی برای هم‌جنس‌گرایی دست‌ نیافته‌اند؛ به این ترتیب هم‌جنس‌گرایی در مرد یا زن، امری ناهنجار و انحراف از حالت طبیعی است و با تصمیم و انتخاب نادرست آن‌ها حاصل شده و هیچ عامل ژنتیکی آن‌ها را به این عمل وادار نکرده است. پی‌نوشت: السالم، علاء، 2019. هم‌جنس‌گرایی؛ پژوهشی دربارۀ علت ماورایی در انسان. Reardon, S., 2021. Genetic patterns offer clues to evolution of homosexuality. Nature, 597(7874), pp.17-18. داستان ایمانِ شیخ ناظم العُقیلی به دعوت مبارک مهدوی | قسمت دوم در قسمت قبل با نحوۀ ورود شیخ ناظم العُقیلی به حوزۀ علمیه آشنا شدیم. شرایط سخت اقامت، دوری از خانواده و مخارج بالای امرار معاش، ایشان را بسیار به زحمت انداخت. از سوی دیگر اهتمام‌نداشتن به معیشت طلبه‌ها و نیازمندانِ شهر که منشأ آن فساد مالی در حوزه بود و برخی انحرافات علمی‌اخلاقی موجود، برای وی تبدیل به دغدغه شده بود. او در این شرایط نامساعد، با سید احمدالحسن آشنا می‌شود. کسی که در برابر ظلم و فساد بزرگان حوزه ایستاد و برای بهبودی وضع موجود اصلاحاتی انجام داد و عده‌ای از طلاب با او همراه شدند. این موضوع توجه شیخ ناظم را به خود جلب کرد. [برای مطالعۀ کامل قسمت اول، به هفته‌نامه زمان ظهور، شمارۀ 125 مراجعه کنید]. دعوت مبارک یمانی چگونه به شما رسید؟ بعد از این امر پس از گذشت مدتی من در منطقه مسکونی نصر، نزدیک پمپ بنزین ساکن بودم و خیلی از وکلای سید سیستانی و سید صدر آدرس منزلم را می‌دانستند. در سال ۲۰۰۲ همان سالی که دعوت در آن علنی شد (اما کار سید احمدالحسن (ع) به امر امام مهدی (ع) در سال ۱۹۹۹ شروع شده بود، ولی اعلام نکرده بودند)، ماه تابستان هوا خیلی گرم بود، در منزل نشسته بودم و در حال تقریر کتاب منطق حاشیه ملا عبدالله بودم (کسی که سه جزء منطق مظفر را طی کند به این کتاب حوزه می‌رسد). درب خانه‌ام زده شد و سه نفر آخوند وارد شدند که سید احمدالحسن، حیدر مشتت و شیخ اسعد بصری بودند. از آن‌ها پذیرایی کردم و شیخ حیدر بحث را شروع کرد و گفت: شیخ ناظم! تو مرا می‌شناسی. آیا تابه‌حال از من دروغی شنیدی؟ گفتم: نه، شما شخص معروف به صداقت هستید؛ (شناخت و ارتباط قوی بین من و حیدر مشتت به این خاطر بود که ما همشهری و اهل عماره هستیم). حیدر مشتت گفت: شما را خوب می‌شناسم. من اعتقاد دارم این شخص (اشاره به سید احمدالحسن) وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) هستند و حاضرم که عیال و فرزندانم و خودم و مالم را زیر پایشان فدا کنم. حقیقتاً این امر برای من غیرمنتظره و ناگهانی بود. به‌یک‌باره با چنین قضیه‌ای مواجه شدم. خب شما می‌دانید مطالعه منطق و دروس حوزه و …، در هر حال من منتظر امام مهدی(ع) بودم؛ اما این امر برایم غیرمنتظره بود، گفتم ان‌شاءالله خیر است. به سید احمدالحسن نگاه کردم و گفتم: دلیل شما چیست؟ در واقع من این شخص را قبلاً در حوزه و پیش حرم امیرالمؤمنین، در راه‌ها دیده بودم؛ اما نمی‌دانستم که ایشان خود احمدالحسن هستند؛ پس به حیدر مشتت گفتم دلیل بر این امر چیست؟ در واقع این دعوت در ابتدا همچون ابتدای دعوت حضرت محمد(ص) بود که قرآن کریم و ادله‌ای نبود. به همین خاطر به من گفت به خداوند متعال رجوع کن. من هم به استخاره اعتقاد داشتم. همان‌جا استخاره کردم و آیه را خواندم و شیخ اسعد بصری به من گفت: این آیه، بزرگ‌ترین حجت خدا بر شماست، گفتم ان‌شاءالله خیر است. در این میان سید احمدالحسن ساکت بودند؛ پس به حیدر مشتت گفتم شما چطور ایمان آوردید؟ شروع کرد به صحبت که من در رؤیا اهل‌بیت را دیدم، رؤیای حضرت محمد(ص) را دیدم و برایم یقین حاصل شد که این مرد واقعاً صادق است. این مرد در حوزه به صداقت معروف بوده و من حاضرم هرچه را دارم در راهش فدا کنم. شیخ اسعد نیز این‌گونه تأیید کردند. گفتم ان‌شاءالله. سپس گفت اگر می‌خواهید همین الان بیعت کنید. گفتم من اگر با او بیعت کنم به عنوان فرستادۀ امام(ع) با او بیعت می‌کنم و غیر از این، بیعتی نزد من ندارد. خلاصه با سید احمدالحسن بیعت کردم، درحالی‌که تا آن لحظه از او صحبتی نشنیدم؛ در واقع آن روز خانواده من در منزل نبودند و به ولایت رفته بودند و من به همراه برادرم احمد در منزل بودیم که برادرم احمد نیز بیعت کرد. خب، در هر حال جلوی درب با آن‌ها خداحافظی کردم و سید جلوی درب با من دربارۀ امور غیبی صحبت کرد؛ از جمله کلمات ایشان این بود که: «مسیر شما بر خیر خواهد بود و با من باقی خواهید ماند.» به‌واقع تا اینجای امر من قضیه را جدی نگرفته بودم. همچنین سید احمدالحسن کنار درب گفتند: «اگر خداوند متعال برای حضرت موسی(ع) به‌واسطۀ عصا و برای حضرت صالح(ع) به‌واسطۀ شتر ماده شهادت داد، برای من نیز به واسطۀ بشر شهادت می‌دهد و در ملکوت آسمان‌ها شهادت می‌دهد.» با این حال بعد از رفتن آن‌ها من متحیر ماندم که اگر واقعاً ایشان وصی و فرستاده امام مهدی(ع) است، وای بر من اگر او را تصدیق نکنم و اگر واقعاً فرستاده و وصی امام مهدی نباشد در آن حالت نیز وای بر من اگر از او تبعیت کنم (سید از این امر مبرا هستند). در حقیقت کتاب و مطالعه را رها کردم و در اتاق قدم می‌زدم. در آن حالت واقعاً به خداوند متعال پناه بردم؛ چون امر واقعاً عظیم بود که شخصی بیاید و بگوید من وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) هستم و درب خانه‌های نجف را بزند. در این حالت اگر او را تصدیق کنید چه حالی خواهید داشت و در مقابل اگر او را تکذیب کنید چه وضعیتی به‌همراه خواهد داشت؟! شما هم شاید به چنین قضیه‌ای برخورد کرده‌اید. شیخ ناظم در این حالت چگونه از خداوند متعال دربارۀ حقانیت سید احمدالحسن پرسید؟ چراکه بعضی‌ها به ما خرده می‌گیرند و می‌گویند مگر شما پیامبر هستید که از خدا می‌پرسید؟ من در حقیقت در این امر (پرسش از خدا) یک‌چیز را تجربه کرده بودم و آن توسل به حضرت زهرا است که در شداید و سختی‌ها به او پناه می‌برم که او شفیعۀ من در امری معین باشد که آن امر را خداوند متعال برای من به انجام برساند. در آن شب من خیلی مضطرب بودم و گفتم: خدایا ما در هر امری یا علی می‌گوییم، مادری که بچه به دنیا می‌آورد ندای یا علی سر می‌دهد، ما زندگی‌مان را با ذکر یا علی سپری کردیم؛ چگونه ممکن است در نهایت ضد امام علی(ع) باشیم؟ پس از خدا خواستم که اگر این امر حقیقت دارد آن را به من نشان بدهد. سپس با خشوع به نماز و توسل به حضرت زهرا پرداختم و در همان شب خوابیدم و در رؤیا دیدم که امام مهدی(ع) بر پشت‌بام منزل من بود و همۀ مردم را دعوت کردند. همۀ اقشار مردم به منزل من آمدند که بعضی‌ها با دشداشه و عِقال، بعضی دیگر با کت‌وشلوار و بعضی‌ها آخوند و نظامی و از طبقات مختلف مردم به دعوت امام مهدی‌(ع) حاضر شدند. امام مهدی(ع) نشسته بودند و من سمت راست امام مهدی(ع) بودم و مردم نیز در مقابل ایشان نشسته بودند. در آن حالت امام مهدی(ع) یک کاغذ سفید و مداد مشکی را از جیب خود درآوردند و نوشتند: موضوع امتحان: دربارۀ ماجرای امام مهدی(ع). به همین ترتیب بقیۀ سؤالات را نوشتند که من بقیه سؤالات را به‌ خاطر نمی‌آورم. این سؤالات را بین مردم پخش کردند، به من نیز یک برگه امتحان دادند. برگۀ من به‌صورت تا‌شُده در دستم بود و به مردم نگاه می‌کردم که سؤالات رو می‌خواندند و گویی سرگیجه گرفته بودند؛ بعضی‌ها حیران مانده و بعضی‌ها ساکت و بعضی دیگر تأسف می‌خوردند. انگار سؤال نیست و مردم تسلیم شده بودند. من تعجب کردم و با خود گفتم: واقعاً سؤالات این‌قدر سخت و مشکل است؟ آنگاه خودم به سؤالات نگاه کردم و دیدم که سؤالات واقعاً آسان بود. تعجب کردم که چرا مردم جواب نمی‌دهند. بنابراین جواب دادم و برگه را به امام مهدی(ع) تحویل دادم و بیدار شدم. صبح بعد از بیداری متوجه شدم که دعوتی برای امام مهدی(ع) آمده و در این دعوت مردم امتحان شده و اکثراً شکست می‌خورند. بلافاصله از منزل بیرون زدم و دنبال احمدالحسن می‌گشتم که او را کجا پیدا کنم. در حقیقت مکان و محل اجتماع آن‌ها را نمی‌دانستم و به‌واقع در آن زمان اهل حوزه هنوز به خواب و رؤیا کفر نورزیده بودند. در آن زمان اگر کسی خواب معصوم را می‌دید گوسفندی قربانی کرده و خداوند متعال را شکر می‌کرد؛ اما هنگامی‌که دعوت احمدالحسن آمد، چاره‌ای جز کفر‌ ورزیدن به خواب و رؤیا نداشتند. در اوایل دعوت وقتی‌که خوابی را برای طلبه‌ها تعریف می‌کردم بدترین جوابی که می‌شنیدم این بود که آن خواب بر خود تو حجت است؛ اما زمانی که دعوت منتشر شد و مردم شروع کردند به تعریف خواب‌های خود، این‌ها چاره‌ای جز تکذیب و تکفیر رؤیا نداشتند؛ بنابراین کم‌کم مجبور شدند به رؤیا کفر ورزند. برگردیم به اصل موضوع؛ من اول صبح در جست‌وجوی احمدالحسن از خانه بیرون آمدم و تمام همّ‌و‌غمّ من پیدا‌کردن سید احمدالحسن بود. به‌سوی مدرسۀ حوزۀ علمیه لبنانی‌ها رفتم که در آنجا دوست عزیزی به‌نام شیخ حیدر جیداوی دارم. از او سؤال کردم که چگونه این مرد را پیدا کنم؟ گفت این مرد (شیخ احمد) برای خودش یک ستاره‌ای است. گفتم: بله. گفت: این شخص از نظر معتمد‌بودن، در حوزه صاحب شخصیتی عالی هستند و شاید یکی از اولیای خدا باشد و در حوزه به صادق معروف است. گفتم: می‌خواهم او را پیدا کنم. گفت: برو پیش سید صالح از اهالی بغداد. او ارتباط عمیقی با سید احمدالحسن دارد و در مدرسۀ قزوینی هستند. مدرسه قزوینی کنار هتل کرار مقابل ضریح امیرالمؤمنین(ع) است. من نیز با سید صالح رابطه دوستانۀ حسنه‌ای داشتم؛ اما نمی‌دانستم با سید احمدالحسن مرتبط هستند. با پای پیاده، حدود دو کیلومتر فاصله تا مدرسۀ قزوینی را در آن گرمای آفتاب ظهر رفتم. هوا واقعاً گرم بود. وسط ماه تابستان و هوای بسیار گرم نجف که معروف است، خورشید بالای سرت است و شن زیر پاهایت. در هر حال به مدرسه رسیدم، درب را زدم، خادم آنجا درب را به روی من باز کرد. دربارۀ سید صالح پرسیدم، گفت که سید محمد بیمار است و خوابیده و به من گفته است تحت هیچ شرایطی او را بیدار نکنم. به او گفتم تو فقط به ایشان بگو شیخ ناظم عُقیلی جلوی در است، او قطعاً ناراحت نمی‌شود. به هر حال هرچقدر التماس کردم خادم اصرار داشت و می‌گفت نمی‌توانم او را بیدار کنم. با خودم گفتم من خداوند متعال را رها کردم و به این بندۀ فقیر متوسل شدم. برای ورود به مدرسۀ قزوینی باید از راه‌پله‌هایی بالا بروید؛ به همین خاطر وقتی ‌که از پله‌ها پایین می‌آمدم، نگاهی به گنبد حرم امیرالمؤمنین کردم که از آنجا گویی گنبد امیرالمؤمنین در آغوشم قرار داشت. چون مدرسه قزوینی در جای بلندی قرار دارد و ضریح حضرت پایین‌تر است. آنگاه رو به‌سمت ضریح ایستادم و از خداوند به حق صاحب ضریح خواستم که برای رسیدن به احمدالحسن مرا محتاج کسی نکند. قرآنی در جیبم بود حقیقتاً نمی‌دانستم به کدام سمت بروم. کوچه‌های نجف هم که معروف است که هر وجبش یک کوچه است. به خاطرم آمد با استخاره راه خودم را پیش ببرم. استخاره اولم را گرفتم تا به‌سمت خیابان قبله، خیابان رسول خدا بروم. این آیه آمد: (إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ). در خیابان قبله به راه افتادم تا به یک دوراهی رسیدم. باز استخاره کردم و با استخارۀ خوب در مسیری راه افتادم. این امر تکرار شد و باز بر سر دوراهی، استخاره مرا به مسیری راهنمایی کرد. در آخر به انتهای یک کوچه رسیدم که بر سر دوراهی آن، حیدر مشتت را دیدم که هندوانه‌ای در دست داشت و در صف نانوایی ایستاده بود. آن ‌وقت واقعاً مبهوت شدم! اصلاً این اتفاق تصادفی نبود، بلکه امر عجیبی بود؛ شخصی را که اصلاً نمی‌دانی کجا زندگی می‌کند، با استخاره بلافاصله به او می‌رسی. او مرا دید و احوا‌لپرسی کردیم و گفت: خب، رؤیا دیدی؟ گفتم بله رؤیا دیدم. نان گرفت و مرا به‌سمت سید احمدالحسن برد. سید احمدالحسن را دیدم که شیوخ در کنارش بودند. تا آنجایی که یادم می‌آید، شیخ مالکی از اهالی بصره بود (حتی یادم هست بعدها رفتیم و شیخ محمد سند، وکیل سید سیستانی را تبلیغ کردیم و این شیخ را در آنجا دیدم و با او سلام و احوالپرسی کردم، او مرا شناخت و او را به یاد این امر انداختم) به هر حال شیوخ کنار سید نشسته بودند و همه به ایشان ایمان داشتند و رؤیاهایشان را تعریف می‌کردند. یکی می‌گفت جبرئیل(ع)را دیدم، دیگری می‌گفت حضرت محمد(ص) را و…؛ همچنین درباۀ دعوت و پیشبرد آن و نحوۀ تبلیغ صحبت می‌کردند، روز بسیار گرمی بود و برق رفته بود. در آن حالت به سید احمد نگاه می‌کردم که گویی در رودخانه شنا کرده و بیرون آمده، خیس عرق بود، تمام لباس‌هایش خیس بود، من نیز جبه و دشداشه و لباس آخوندی پوشیده بودم و کامل خیس عرق بودم. ساعتی در کنار آن‌ها بودم. رو به سید احمدالحسن کردم و گفتم: با من چه امری دارید؟ فرمود: شما در منزلتان بمانید و اگر کاری باشد خودم خبرتان می‌کنم. در واقع این امر کمی برایم عجیب بود. به خانه برگشتم. پس از آن، سید احمدالحسن و شیخ حیدر چند باری به منزلم آمدند. سه چهار باری بود، دقیقاً نمی‌دانم. تا اینکه ردّه (ارتداد) حاصل شد و همه از دعوت برگشتند و کسی جز شیخ حیدر نماند. به‌سمت منزلم آمدند و شیخ حیدر گفت: ماجراهای مردم با مسلم بن عقیل دوباره تکرار شد. (این در واقع همان ضربه اولی هست که سید می‌فرماید دو بار بر سرم زده شد همچون ذوالقرنین) یکی از انصار خوابی دید که امام مهدی(ع) در یکی از کوچه‌های نجف ایستاده و کمرش را گرفته بود و از این قضیه ناراحت بود که خضر(ع) به‌سمت امام(ع) آمد و گفت ناراحت نباشید. هنگامی‌که در حوزۀ علمیه بودم، با طلبه‌های زیادی از جمله شیخ حیدر منشداوی پسر عموی شیخ حیدر مشتت ارتباط داشتم. شنیدم که می‌گفت: ما می‌دانستیم که سید احمدالحسن با امام مهدی(ع) در ارتباط است. زمانی که در بین ما می‌نشست ابهت و شخصیت او را حس می‌کردیم؛ حتی کسانی که اهل شوخی بودند در کنار ایشان مؤدب می‌نشستند و گاهی وقت‌ها وقتی چیزی را بیان می‌کردند، بعضی‌ها از او می‌پرسیدند که این امر از شماست یا از امام مهدی (ع)؟ و ایشان در مقابل چنین سؤالاتی ساکت می‌شدند. حتی بعد از این چند نفر روحانی در حوزه به حقانیت سید احمدالحسن شهادت دادند و حتی یک عارف معروف که برای حوزوی‌ها معتبر بود و مزرعه‌ای بین نجف و کربلا داشت نیز نزد طلبه‌ها به حقانیت سید شهادت داد و به سید گفت در دست شما علامتی می‌بینم که نشان می‌دهد از اولیای خداوند هستید؛ اما من نمی‌توانم از شما تبعیت کنم و مسیرم مسیر حسین(ع) است و می‌خواهم به زوار امام حسین(ع) خدمت کنم (سبحان‌الله یعرفونه کما یعرفون ابناء هم). ادامه دارد... ساحل نجات ثقلین حل تمامی مسائل شده است پاسخ حیرت هر پرسش سائل شده است ریسمانی‌ست که چنگش بزند شیعه‌ی حق هرکه چنگش بزند خالص و عاقل شده است حجت این‌گونه به این راه شناسانده شود با همین راه بدع بارز و باطل شده است آن‌که در بند رجال است بگویید بس است از دهان دگران خلق چه جاهل شده است تیر زهری‌ست که بر سینه‌ی عالم بنشست بدعت وارده افسوس که قاتل شده است چنگ بر سنت پیغمبر معصوم زنید که ز گمراهی این قافله کافل شده است ما سپردیم همه خویش به بحر ثقلین خود چه بحری است و بر غرقه چو ساحل شده است از همین راه به این علم و کرامت برسیم کز همین سنت حق پیروزی حاصل شده است شاعر: قمر گفتمان الهی، گفتمان فرعونی به‌قلم سید علاء علوی (قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ) ([موسی گفت:] اى سامرى! سبب كار تو چه بود؟) (طه، 95) قرآن کریم دو گفتمان را از خلال برخورد دعوت‌های الهی با طاغوتیان را معرفی می‌کند. کارزار میان این دو جبهه، از روزهای نخست ظهور اولین دعوت الهی شکل گرفت و هرکدام سعی، بر سنگین‌کردن کفۀ ترازو در راستای اهداف خود داشتند. ممکن است جبهه‌ها تغییر کند ولی جهت‌ها همان جهت‌هاست. جویندگان حقیقت و عدالت‌خواهان به‌ناچار باید با اهداف و برنامه‌های آن دو آشنا شوند؛ چراکه پیروی از هرکدام، جبهه‌گیری و موضع‌گیری سلبی در برابر دیگری را در پی خواهد داشت. گفتمان رهبران الهی با توجه به مقتضیات زمان، قالب خاصی به خود می‌گیرد و کارکردهای خود را تبیین می‌کند. گفتمان دینی ویژگی هایی دارد؛ از جمله: عدالت‌محور و اقامۀ قسط (لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ) (همانا ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ترازو [ى تشخيص حق از باطل] نازل كرديم تا مردم به عدالت برخيزند). (حديد، ۲۵) انبيا نجات‌دهندگان انسان‌اند؛ لذا در قرآن، يکی از اهداف بزرگ نبوت‌ها و رسالت‌ها، اقامۀ عدل معرفی شده است. تزکیه و تعلیم (هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الأُمِّيّينَ رَسولًا مِنهُم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِ وَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَإِن كانوا مِن قَبلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ) (و کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آن‌ها می‌خواند و آن‌ها را تزکیه می‌کند و به آنان کتاب و حکمت می‌آموزد؛ هرچند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند). (جمعه، 2) حیات طیبه (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) (اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فرا‌خواندند كه به شما حيات مى‌بخشد، آنان را اجابت كنيد، و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل مى‌شود، و همه در نزد او محشور خواهيد شد). (انفال، 24) گفتمانی ساختارمند و عقلانی که نشان از شناخت نیازهای بشر دارد و آشنا به مقتضیات زمانه است و در صدد آن است که انسان را به انسانیت خود رسانده و مقام الهی او را احیا کند. یکی از ویژگی‌های بارز دعوت‌های الهی عقلانیت است که دیکتاتورهای زمانه همیشه با آن به مبارزه پرداخته‌اند. دعوت به تأمل و تفکر جهت رشد و تعالی انسان از ضروریات است. امام علی(ع) می‌فرمایند:«وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» «و خردهایشان را كه در پردۀ غفلت، مستور گشته، برانگيزند.» (نهج‌البلاغه، خطبۀ 1) تقوای الهی و کرامت انسانی آیۀ (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ) (در حقيقت ارجمندترينِ شما نزد خدا پرهيزگارترينِ شماست)، بارزترین و مقدس‌ترین شعار همۀ دعوت‌های الهی است؛ در مقابل این شعار، نزدیکی به مرکز قدرت است که جایگاه و ارزش انسان‌ها را معین می‌کند و چه‌ بسیار ارزش‌های انسانی که جهت رسیدن به این مکانت و جایگاه، زیر پای بسیاری لگدمال می‌‌شود. روشنگری و حق‌مداری (اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ) (خداوند سرپرست كسانی است كه ايمان آورده‌اند. آنان را از تاریکی‌ها خارج نموده، به نور می‌رساند؛ و كسانی كه كافر شدند و سرپرستشان طاغوت است، آنان را از نور خارج می‌کند و به‌سوی تاريكی می‌برد. اينان اصحاب آتش بوده، در آن جاودانه‌اند). (بقره، 257) آشنا کردن مکلفین با حقیقت و حق‌مداری و خروج مردم از بهیمیت (ظلمات) به‌سوی انسانیت (نورانیت) دو دیدگاه متفاوت را بیان می‌کند. در مقابل، گفتمان فرعونی گفتمانی است که با لباس دین و مصادرۀ مفاهیم در راستای اهداف طاغوتی خویش قرار دارد. گفتمانی که عوام‌فریبی، استحمار توده‌ها و جَزم‌اندیشی از ویژگی‌های بارز آن است. در ظاهر امر خیرخواه امت خویش هستند، ولی در نهان سعی در جلوگیری از هر نوع تفکر و تغییر در میان امت دارند. (قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ) (فرعون گفت: من جز آنچه را تشخيص مى‌دهم به شما ارائه نمى‌كنم، و شما را جز به راه راست رهنمون نمى‌شوم). (غافر، 29) خودخواهی و خود‌محوری و خود‌رأیی از بارزترین ویژگی‌های گفتمان طاغوت است. همیشه خود را خیرخواه جلوه می‌دهند، در صورتی که اگر با تغییری روبه‌رو شوند که اندکی با مصالحشان در تعارض باشد به‌سرعت حربۀ سرکوب را در اولویت‌های مقابله با این تغییر قرار می‌دهند. پادشاهان که تمام هنرشان در جنگ و فتوحات و خون‌ریزی و وحشت و قتل و غارت نمایان شده، صفحات تاریخ را مملوء از ناامنى کرده‌اند. قرآن نیز به این حقیقت اشاره می‌کند: (إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً) (پادشاهان چون به شهرى درآيند، آن را تباه و عزيزانش را خوار مى گردانند). (نمل، 34) (فرعونیان همیشه با تفکر ماکیاولی (هدف، وسیله را مجاب می‌کند) به پدیده‌ها نگاه می‌کنند؛ در صورتی که انبیای الهی، هدف خود را رهایی انسان از بند و یوغ طاغوت می‌دانند، و در قبال این رهایی خواستار هیچ پاداشی نیستند: (قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) (بگو به‌ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى دربارۀ خويشاوندان). (شوری، 23) (وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ) (و من براى اين رسالت هيچ مزدى از شما درخواست نمى‌كنم. پاداش من جز بر پروردگار جهانيان نيست). (شعراء، ۱۰۹) شعار همۀ انبیا و اوصیا، رهایی از بند نفْس و بازگشت به فطرت است. انسانیت من در اولویت است! احکام تطبیقی/ نماز و روزه در قطب قسمت اول یکی از مسائلی که با آن می‌توان از سطح علمی فردی آگاه شد، مقایسه و تطبیق علم این فرد با دیگران است. این موضوع دربارۀ سید احمدالحسن نیز صادق است. فردی که اندیشه‌ها و علم ایشان را با دیگر افراد مقایسه کند، به حقانیت ایشان پِی می‌برد؛ لذا در این سلسله‌نوشتارها قصد داریم به این موضوع بپردازیم و علم ایشان را با دیگر مدعیان علم بررسی کنیم. قرآن کریم می‌فرماید: وَیَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا عَلَیْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِکَ شَهِیدًا عَلَی هَؤُلَاءِ وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ وَهُدًی وَرَحْمَةً وَبُشْرَی لِلْمُسْلِمِینَ (روزی را که از هر امتی، گواهی از خودشان بر آن‌ها برمی‌انگيزيم؛ و تو را گواه بر آنان قرار می‌دهيم؛ و ما اين کتاب را بر تو نازل کرديم که بيانگر همه‌چيز، و مايۀ هدايت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است). (نحل، 89) معنای عبارتِ «تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ» در آیۀ فوق این است که هیچ چیزی نیست، مگر اینکه اصل و ریشه‌ای در کتاب خداوند دارد که به آن اصل برگردانده می‌شود و این مطلبی است که روایات شریف بر آن تأکید ورزیده‌اند؛ از جمله: از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند متعال بیان هر‌چیزی را در قرآن نازل فرموده؛ تا آنجا که ـ‌به خدا سوگند‌ـ خداوند هیچ چیزی را که بندگان به آن احتیاج داشته باشند در قرآن فروگذار نکرده است و هیچ بنده‌ای نمی‌تواند بگوید: کاش این در قرآن نازل شده بود، مگر آنکه خداوند آن را به‌راستی در قرآن نازل فرموده است.» (کلینی، کافی، ج1، ص59) همچنین امام صادق (ع) فرمود: «هر‌چیزی که دو تن در آن اختلاف‌نظر دارند، جز این نیست که در کتاب خداوند بلندمرتبه اصل و ریشه‌ای دارد؛ اما اندیشه‌های مردم به آن دست نمی‌یابد.» (کلینی، کافی، ج1، ص60) امام صادق (ع) فرمود: «هیچ چیزی نیست مگر اینکه در قرآن و سنت، بیانی داشته باشد.» (کلینی، کافی، ج1، ص59) بنابراین برای هر واقعه‌ای، حکمی واضح و روشن از سوی خداوند وجود دارد؛ حکمی که اهلش آن را می‌شناسند ـ‌‌حتی اگر اندیشه‌های بزرگان به آن دست نیابد‌‌ـ و این نکته از اعتقاداتِ واضح و روشن شیعیان شمرده شده است: شیخ مظفر می‌گوید: «و ناگزیر در هر واقعه‌ای از سوی او (خداوند) حُکمی وجود دارد و هیچ چیزی نیست که در حکم واقعی خداوند جایگاهی نداشته باشد؛ هرچند راهِ علمِ به آن بر ما بسته باشد.» (مظفر، عقاید امامیه، ص47) و به‌طور قطع هر‌کس در حکم خداوند ره به خطا بپیماید و به غیر از آن تشریع و حکم کند، گناهش بزرگ خواهد بود؛ قرآن کریم می‌فرماید: وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُون (و آن‌ها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی‌کنند، کافرند). (مائده، 44) وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (و هر‌که به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند، از ستمکاران است). (مائده، 45) وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (کسانی که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکنند، آنان خود از نافرمانان‌اند). (مائده، 47) از همین روست که امام صادق (ع) می‌فرماید: «حکم بر دو نوع است: حکم خداوند عزّوجل و حکم جاهلیت؛ پس کسی که در حکم خدا خطا کند به حکم جاهلیت حکم کرده است.» (کلینی، کافی، ج7، ص407) همچنین فرمود: «هرکسی در دو دِرهَم به غیر از آنچه خداوند عزّوجل نازل فرموده است حکم کند، از جمله کسانی است که حکم تازیانه یا فَلَک‌کردن را خواهند داشت، و او به آنچه خداوند عزّوجل بر محمد(ص) نازل فرموده کافر است.» (کافی، ج7، ص407) همچنین خداوند سبحان و خلفای بزرگوارش از پیروی‌کردن از ظن و گمان و تفسیر به رأی در دین خدا برحذر داشته‌اند، و آنچه ضروری است التزام به علم در دین خداوند است؛ در غیر این صورت، سکوت! قرآن کریم می‌فرماید: وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا (و هرگز آنچه را که بدان علم و اطمینان نداری دنبال مکن که چشم و گوش و دل، همه مسئول‌اند). (اسراء، 36) وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا (و اينان را به آن هيچ دانشی نيست. اینان تنها از پندار خود پيروی می‌کنند و پندار برای [شناخت] حقيقت به‌هیچ‌وجه کفایت نمی‌کند). (نجم، 28) از علی بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر از پدرانش روایت است که فرموده‌اند: «مبادا بر اساس هر آنچه خودت بخواهی صحبت کنی؛ چراکه خداوند عزّوجل می‌فرماید: وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا (و از پِی آنچه علمی به آن نداری مرو؛ زيرا گوش و چشم و دل، همه را از آن بازخواست کنند).» (حر عاملی، وسائل‌‌الشیعه، ج27 ص30) ترک فتوا دادنِ بدونِ علم، مطلبی است که ـ‌‌علاوه بر قرآن کریم‌ـ روایات بسیاری نیز بر آن تأکید ورزیده‌اند. نمونه‌ای از این دست روایات ذکرمی‌شود: عبدالرحمان بن حجاج می‌گوید: از امام صادق (ع) دربارۀ هم‌نشینی با اصحاب رأی پرسیدم. ایشان فرمود: «با آن‌ها هم‌نشینی کن، ولی تو را از دو خصلت برحذر می‌دارم که مردان در آن دو خصلت هلاک می‌شوند: اینکه در چیزی بر اساس رأی و نظر خودت دین‌داری کنی یا مردم را بدون علم فتوا دهی.» (حر عاملی، وسائل‌الشیعه، ج27، ص29) و این موضوعی که از آن نهی ‌شده وقتی اتفاق می‌افتد که انسان مراجعه به کتاب خدا و سنتِ جانشینان او را ترک گوید: از ابوبصیر نقل شده است: به امام صادق (ع) عرض کردم: بر ما چیزهایی ایراد می‌شود که نه در کتاب خدا و نه سنت، از آن‌ها شناختی نداریم؛ آیا درباره‌شان نظر بدهیم؟ فرمود: «نه! اگر درست گفته باشی پاداشی نخواهی داشت ولی اگر خطا کرده باشی بر خدا دروغ بسته‌ای.» (کلینی، کافی، ج1، ص46) تنها راه‌حلی که باقی می‌ماند این است که در امثال امور متشابه (که حُکمشان نامعلوم است) سکوت و خاموشی باشد تا حق از اهلش پرسیده و دانسته شود: از حمزة‌ بن طیار نقل شده است که او برخی از خطبه‌های پدرِ امام صادق را بر ایشان عرضه داشت تا به‌ جایی از آن رسید که حضرت فرمود: «دست نگه دار و سکوت کن.» سپس فرمود: «در مسائلی که با آن‌ها مواجه می‌شوید و حکمشان را نمی‌دانید، وظیفه‌ای جز دست‌نگه‌داشتن و درنگ‌کردن و ارجاع‌دادن به امامان هدایت ندارید تا ایشان آنچه را قصد شده است به شما بفهمانند و در آن مسئله، حق را به شما بشناسانند؛ چراکه حق‌تعالی می‌فرماید: فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (پس اگر نمی‌دانید از اهل ذکر بپرسید).» (کلینی، کافی، ج1، ص40) علت آن نیز واضح است؛ چراکه هر حقی که در عالم خلقت است، آن‌ها اصل و معدنِ آن هستند و هرچه به‌غیر از آن است، باطل و ضلالت و گمراهی است: از محمد‌ بن مسلم نقل شده است: از امام باقر (ع) شنیدم که می‌فرمودند: «نزد احدی از مردم حق و صوابی نیست و هیچ‌یک از مردم به‌حق، قضاوت نمی‌کند، مگر آنچه از ناحیۀ ما اهل‌بیت خارج شده باشد و اگر امور بر آن‌ها چندگانه شده، خطا از ناحیۀ خودشان بوده و درست و صواب از علی(ع) است.» (حر عاملی، وسائل‌الشیعه، ج27، ص68) وقتی آل‌‌محمد نیز بر اساس آرا و نظرات خودشان در بیانِ دین خداوند سبحان ورود نمی‌کردند، در این صورت وضعیت دربارۀ آرا و گمانه‌زنی‌ها دیگران چگونه خواهد بود؟! امام صادق (ع) فرمود: «اگر ما با رأی و نظر خود به مردم فتوا می‌دادیم، قطعاً از هلاک‌شدگان می‌بودیم؛ ولی این‌ها آثاری از رسول خداست که اصل علم است؛ اصلی که ما آن را از بزرگی، از بزرگی، از بزرگی به ارث می‌بریم و آن را پوشیده می‌داریم همان‌طور که مردم طلا و نقرۀ خود را مخفی می‌کنند.» (صفار، بصائرالدرجات، ص320) ولی برخلاف این وضوح و روشنی ـ‌که برای کسی که کمترین تحقیق و توجه را به کلام اهل‌بیت دارد پوشیده نیست‌ـ می‌بینیم که مدعیان علم از هر دو طرف (شیعه و سنی) خود را به رنج و گرفتاریِ آنچه از آن نهی شده‌اند، می‌اندازند و بی‌هیچ علمی فتوا می‌دهند، و این‌ها ظنیات و دروغ‌بستن‌هایی در دین خداوند است. یکی از مسائلی که تبدیل به رهگذری برای طرح آرا و ظنیات از سوی فقهای شیعه و سنی در عصر اخیر شده، «احکام نماز و روزه در مناطق نزدیک به قطب» است؛ تا آنجا که منجر به فتوا دادن به ساقط‌شدنِ (واجب‌نبودن) این دو فریضه نیز شده است! این مبحث، پژوهشی است تطبیقی و مقایسه‌ای بین ظنیات علما و افتراهایشان در این موضوع، و کلام سید احمدالحسن. امید است این پژوهش، انگیزه‌ای برای حق‌جویان و سایر مردم برای تحقیق و دقت‌نظر و تأمّل در این دعوت بزرگ الهی و پیوستن به آن ـ‌پیش از فوت شدن زمان‌‌ـ گردد. در قسمت بعدی ما را دنبال کنید تا نسبت به این مسئله آگاهی پیدا کنید. [برگرفته از مطالب و نگاشته‌های دکتر علاء السالم در کتاب رساله‎های تطبیقی/ احکام نماز و روزه در قطب]

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 126
مشاهده فایل پی دی اف