نشریه زمان ظهور 125
تصور اهلسنت از مهدی | قسمت پنجم مهدی، نقطۀ اشتراک تمام مذاهب اسلامی ادعای اینکه عقیدۀ مهدی، اصل و خاستگاه شیعی دارد. اگر در مقالههای قبلی ما را همراهی کرده باشید حتماً این امر برای شما روشن شده است که مهدویت، از اعتقادات رایج میان تمام مذاهب اسلامی بوده و در تمام گروههای اسلامی اعتقاد به مهدی آخرالزمان جایگاه ویژهای دارد؛ اما با پدیدآمدن فرقۀ وهابیت و با خطگیری از عقاید و افکار ابنتیمیه سعی در ایجاد شکاف میان عقیدۀ مهدویت و اصل دین اسلام داشتهاند و این عقیده را رواج میدهند که اصل اعتقاد به مهدی آخرالزمان ریشۀ شیعی دارد و در اصلِ دین اسلام جایگاهی ندارد؛ اما با کمی دقت و توجه در متون تاریخی و روایی اهلسنت و حتی در آثار معاصرین، میتوان به بیاساسبودن این ادعای وهابیت پی برد. لذا در این مقاله سعی بر این داشتهایم که شما را با اقوال برخی از علما و محققین اهلسنت که بیش از یک محقق از ریشهدار بودن عقیدۀ مهدی در میراث اهلسنت دفاع کردهاند آشنا کنیم. نمونههایی از این دفاعیات را بهجهت اختصار انتخاب کردهام. حمود تویجری در پاسخ به شیخ قطری ابنمحمود که گفته خاستگاه عقیدۀ مهدی از شیعه است و بر اثر اختلاط و مؤانست، به اهلسنت سرایت کرده است، اصل این ادعا را به رشید رضا، احمد امین و سعد محمد حسن بازمیگرداند و کلماتی را که آنان به این قصد گفتهاند، بهصورت کنایهای از او به تقلید ابنمحمود از آنان نقل میکند. [1] حمود تویجری بر این گمان است که عقیدۀ مهدی نزد شیعیان در مقایسه با وجود داشتنش نزد اهلسنت، متأخر است و در نتیجه نمیتوان گفت از شیعه به اهلسنت سرایت کرده است. [2] در اینجا اینکه این سخن تویجری تا چه اندازه درست یا نادرست است برای ما اهمیتی ندارد؛ آنچه مهم است روی دیگر کلام اوست که دلالت بر اصالت این تفکر یا عقیده در اهلسنت دارد. همچنین تویجری در پاسخ به این ادعا چنین میگوید: احادیث قطعی و ثابتشده در خصوص قیام مهدی، روایتشدۀ افراد ثقه از افراد ثقه است؛ از صحابهای که از پیامبر نقل کردهاند تا پیشوایان که در کتابهای خود به نگارش درآوردهاند؛ نه «عبدالله بن سبأ» [3] و نه هیچیک از پیروانش ارتباطی با این سندهای قطعی ندارند و در سلسلهراویان آنها هیچ نشانی از نادانی که حرف دیگران را بهراحتی بپذیرد وجود ندارد که منتقدان بتوانند به آن عیب و ایرادی وارد کنند؛ بنابراین آنچه ابنمحمود در اینجا تصور میکند، تزویر و فریبی برای افراد کوتهفکر است و اساس درستی ندارد. وقتی علمای جرحوتعدیل بخواهند ایرادی به حدیثی بگیرند و حکم به جعلیبودنش کنند، از آن جهت که در سلسلهسند آن حديث بعضی از جاعلین و دروغگویان وجود دارند به آن، اتهام جعلیبودن میزنند؛ ولی اگر در سلسلهاسناد حدیثی بعضی احادیث، افراد ضعیفی وجود داشته باشند، حکم به ضعف آن حدیث میکنند و زیادهروی نکرده، به جعلیبودنش حکم نمیکنند؛ زیرا احتمال دارد این حدیث از سخنان پیامبر باشد؛ اما احادیثی که راویان ثقه از افراد ثقه، از پیامبر نقل کرده باشند، چنین حدیثی را بزرگ میشمارند و در اصول و فروع دین به آن اعتماد میکنند.» [4] و سخن خود را به این نکته ختم میکند که مدعی این ادعا دلیلی برای اثباتش ندارند. مفاد سخن وی چنین است: «شایسته میبود ابنمحمود در خصوص آنچه به ابنسبأ و پیروانش نسبت میدهد ـدر خصوص سبکوسیاق احادیث مربوط به مهدی و جعل آنها و نسبتدادنشان به رسول خدا با سلسلهسندهای منظم روایتشده از اهل قبور و انتشار آنها بین مردمـ مدرک درستی ارائه دهد و وقتی سندی از منابع مطمئن بیان نمیکند، بیتردید سندی که به آن اعتماد کرده، جز توهم و خیال و پیروی از ظن و گمان نبوده است!» [5] چنین دفاعی را محمد احمد المبيض در پاسخ به سعد محمد حسن، نگارندۀ کتاب «المهدية في الاسلام» ارائه کرده که وی را بهجهت ارائهندادن دلیل علمی برای ادعای خطیرش نکوهش کرده است. [6] شیخ محمد الخضر حسین به شیخ الازهر در زمان خودش چنین پاسخ گفته است: «برخی از منکران احادیث مهدی جملهای دارند که میگویند: این احادیث از جعلیات و ساختههای شیعه است و جایگاهی ندارد؛ و پاسخ داده میشود که این احادیث همگی با سندهایشان روایت شده است؛ و رجال این سندها را بهطور کامل بررسی کردیم و آنها را از کسانی یافتیم که به عدالت و ضبط احادیث شهره شدهاند و هیچیک از رجال جرحوتعدیل ـبا وجود شهرتشان در نقد رجال۔ آنها را به شیعهبودن متهم نکردهاند.» [7] شیخ احمد شاکر در پاسخ به ابنخلدون گفته است: «اما ابنخلدون سخنی بر زبان رانده است که علمی به آن ندارد و در راه دشواری گام نهاده که مردِ آن راه نبوده و درگیری وی در امور سیاسی و دولتی و خدمتگزاری او به پادشاهان و امیران بر او غلبه یافته است! پس چنین متوهم شده که امر مهدی از عقاید شیعه است یا اینکه هوای نفس، وی را گرفتار وهم و خیال کرده است!» [8] شیخ البانی در مقالهای با عنوان «دربارۀ مهدی» در پاسخ به سید محمد رشید میگوید: سید رشید ادعا کرده است که در اسناد این احادیث (احادیث مهدی) حتماً شیعیان حضور دارند. با وجود اینکه چنین مسئلهای مطلقاً صحیح نیست. هیچیک از رجال احادیث چهارگانهای که در این باب ذکر کرده است معروف به تشیع نیستند. با این حال حتی اگر این ادعا درست هم باشد، باز هم عیب و ایرادی در صحت این احادیث وارد نمیکند؛ زیرا اصل در صحت، راستگویی و ضبط و حفظ احادیث است و اختلاف مذهبی همان طور که در اصطلاح علم حدیث اثبات شده است شرط صحت نیست؛ به همین دلیل آن دو شیخ در کتابهای صحیح خود از بسیاری از شیعیان و فرقههای مخالف حدیث نقل کرده و با چنین احادیثی احتجاج کردهاند.» [9] در این نوشتار بهوضوح آشکار شد که بیشتر علما و محققین اهلسنت از اصل اعتقاد مهدویت در دین اسلام دفاع کرده و تأکید داشتند بر اینکه این احادیث، برگرفته از کتب صحیح و معتبر اهلسنت است؛ لذا مجالی برای این ادعای بیاساس که احادیث مربوط به مهدویت جعلی هستند باقی نمانده و حقیقت برای خواستارانش نمایان شده است. پینوشت: کتاب «تصور اهلسنت از مهدی منتظر؛ بین عقیده و متون»، دکتر عبدالرزاق دیراوی، ص 41 تا 44. ۱. مراجعه شود به الاحتجاج بالأثر، ص۳۲ و بعد. ۲. همان منبع، ص ۳۴. ۳. ابنمحمود قطری مانند رویۀ معمول وهابیون، شیعه را متهم میکند که شخصی بهنام «عبدالله بن سبأ» را جعل کردهاند، و تویجری نیز او را در اتهامش همراهی میکند. ۴. همان منبع، ص ۳۴ و ۳۵. ۵. همان منبع، ص۳۶. ۶. مراجعه شود به دایرةالمعارفی در فتن و ملاحم و شروط ساعت، ص۵۹۲. ۷. نظرة في احاديث المهدی (مروری بر احادیث مهدی)، مجلۀ تمدن اسلامی از جمعیت تمدن اسلامی، دمشق/ سوریه، ۱۳۷۰ق، مجلد ۱۶، شمارگان ۳۵ و ۳۶، ص۲۱۰ تا ۲۱۴. ۸. المهدي للمقدم، ص۱۶۱. 9. مقالات آلبانی، ص ۱۰۸ و ۱۰۹. جایگاه رؤیا در تمدن سومری نویسنده: مهدی رضایی نظریههای مربوط به چگونگی و عملکرد رؤیا و خواب از آغاز تاریخ تاکنون با ما بوده و ثبت شدهاند. با توجه به کتیبههای بهدستآمده از نخستین مراکز تمدن بشری میتوان قضاوت کرد که این پدیده در طول هزارههای چندی که بر تمدن بشری گذشته، همواره در کانون توجه و کنجکاوی بوده؛ بهطوری که مشخص شده پدیدۀ رؤیا دارای جایگاه ویژهای در اولین تمدنها بوده و بهعنوان یک درگاه و مجرای ارتباطی بین خالق و مخلوق محسوب میشده است. جایگاه رؤیا در ارتباط بین ادیان سهگانه و الواح سومری: واقعیت آن است که هرکس با تورات، انجیل و قرآن آشنا و از مندرجات لوحهای گِلین سومری نیز مطلع باشد، قطعاً ارتباطی بین آنها پیدا خواهد کرد؛ بهعنوان نمونه دکتر ساموئل کریمر متوجه شباهتهای فراوان مندرجات تورات با الواح سومری شد؛ حتی کار به جایی کشید که وی در کتابهای خود، فصلهایی را برای این شباهتها تنظیم کرد. همچنین سومریان از امور دقیق دین الهی شناخت و آگاهی داشتند و به آن عمل میکردند؛ از قبیل اعتقاد به رؤیا و اینکه رؤیا کلام خداوند است، توسم و اعتقاد به اینکه خدا میتواند از طریق هرچه بر آدمی میگذرد با وی گفتوگو کند. شارل در اساطیر بابِل میگوید: «اکنون دانستیم که انسان برای خدمتگزاری خدایان آفریده شد و آنها انسان را بهخاطر ناچیزترین گناهان مجازات میکنند؛ بنابراین بر انسانهاست که خواستههای آسمان را با وسواس و دقت اطاعت کنند و خواستههای خدایان را برآورده سازند. حال چطور دانستند که چگونه بر سر این پیمان بمانند و از خشم خدایان دوری گزینند؟ و اگر خوابهایی ببینند ـکه خدایان بهوسیلۀ خواب آنچه را که در ذهن دارند به آنها وحی کنندـ چگونه آن را بهگونهای که رضایت خدایان را در پی داشته باشد تفسیر کنند؟ این در صورتی است که خوابی در کار باشد؛ اگر خوابی وجود نداشته باشد، چه میشود؟ پاسخ: به تأییدات و راهنماییهای طبیعی اعتماد میکردند و آنها نیز به حقیقت راهنماییشان مینمودند؛ بنابراین نهفقط به تغییر و تحول ماه باید توجه کلی نشان داد، بلکه شکل و شمایل ابرها را نیز باید با دقت زیر نظر داشت. هر حرکت و انتقال از خزندۀ زیر چمن گرفته تا سیارههای شناور در میدان ستارگان، همگی به خواست و ارادۀ الهه ـچه خوب باشد و چه بدـ اشاره دارد، و اینجاست که هنر و علم، نبوغش را آشکار میسازد و مشخص میکند که این خواست نیکوست یا خیر.» (شارل ویرولو، اساطیر بابل و کنعان، ص28) همچنین از متنهای الواح سومری شواهدی وجود دارد که نشان میدهد قصههای سومریان در واقع داستانسرایی و اخبار غیبی در خصوص ماجراهایی حقیقی در مسیر دین الهی است که پس از سومریان واقع خواهند شد؛ مانند اشاره به مصیبت دموزی و حماسۀ گیلگمش و نیز اشاره به داستانهای ایوب پیامبر و طوفان نوح و... که اینها خود نشاندهندۀ ارتباط بین الواح سومری و ادیان سهگانه با اخبار غیبی از پیشتعیینشده است. ف. ژیران در «اساطیر آشور و بابل» مینویسد: «گاه هشدارهای ایزدی بهواسطۀ رؤیا یا خیالات به آدمیان میرسید. ایزد زاقار، پیامآور سین، رؤیاها را بر آدمیان نازل میکرد. اگر این رؤیاها بسیار مبهم بود، شخص میتوانست با ایزد بانو نانشه (تفسیرگر رؤیا) مشورت کند. خیالات ]رؤیا[ کمتر به آدمی روی میکرد و تنها بر افراد مهم نازل میشد.» (ف.ژیران، ک.لائوکه، ل.دلاپورت، اساطیر آشور و بابل، ترجمۀ اسماعیلپور، 1357، ص88) نمونهای از متن سومری که اهمیت و جایگاه رؤیا را مشخص میکند: «دموزیِ چوپان در دشت دراز کشید. هنگامی که چوپان، دموزی خوابیده بود رؤیایی دید. هر پارهای از بدنش به لرزه درآمد. بعد از خوابدیدن بیدار شد، چشمانش را مالید، سرگیجۀ شدیدی احساس کرد. دموزی بیدار شد و گفت: او را نزدم بیاورید، او را بیاورید، خواهرم را بیاورید، جشتی اینانا خواهر کوچکم را بیاورید، آن نویسندۀ دانا به رمز ارواح را بیاورید، خواهرم را که معانی کلمات را میداند، آن زن عاقلهای که معنای خوابها را میداند، باید با او سخن گویم، باید از خوابی که دیدهام باخبرش سازم... .» (کریمر و ولکشتاین، اینانا ملکۀ آسمان و زمین) در لوحی از الواح بابلی به پیشگویی آینده توسط خداوندگار «اِآ» در رؤیا اشاره شده است. خداوندگار اِآ در رؤیا وقوع طوفان را به آتراهاسیس هشدار داد و آتراهاسیس را به ساختن کشتی و سوارکردن افرادی خاص امر کرد تا نجات یابند. «یک شب آتراهاسیس خوابیده بود که اِآ در خوابش بر او ظاهر شد و او را مخاطب قرار داد و گفت: هشدار ای آتراهاسیس، آبها ... آبها همهچیز را در هم خواهند شکست. به این توجه کن و انسان را با قدرت از گرفتاری نجات ده، هشدار، هشدار، ... خانه را ویران کن و کشتی بساز. مال را دور افکن و جان را نجات ده. نطفۀ هر جانداری را به درون کشتی ببر. کشتی بزرگی بساز و تمام آن را از نی بنا کن و آن کشتی را طبقهطبقه بساز و آن را نجاتدهندۀ زندگی بنام.» (الماجدی، انجیل بابل، ص175) «سپس اِآ لب به سخن گشود و به انلیل جنگاور گفت: ... لیکن من نبودم که راز خدایان را آشکار کردم. من گذاشتم آتراهاسیس رؤیا ببیند و او راز خدایان را فهمید.» (طه باقر، حماسه گیلگمش) منابع: سید احمدالحسن، کتاب توهم بیخدایی، ترجمۀ فارسی. طه باقر، حماسه گیلگمش. کریمر و ولکشتاین، اینانا ملکۀ آسمان و زمین. ف.ژیران، ک.لائوکه، ل.دلاپورت، اساطیر آشور و بابل، ترجمۀ اسماعیلپور. شارل ویرولو، اساطیر بابل و کنعان. داستان ایمانِ شیخ ناظم العُقیلی به دعوت مبارک مهدوی | قسمت اول شیخ ناظم العُقیلی (حفظهالله) یکی از نمایندگان مکتب سید احمدالحسن در نجف اشرف است که در مسیر بازگشت بهسوی خدا با چالشهای فراوانی روبهرو شده است. ایشان نحوۀ آشنایی و ایمانش به دعوت مبارک مهدوی را در قالب گفتوگویی داستانی و جذاب بیان نموده و ترجمه آن در چهار قسمت تقدیم خوانندگان محترم خواهد شد. با ما همراه باشید. شیخ ناظم، چطور تصمیم گرفتید به حوزۀ علمیه بپیوندید؟ پیوستن من به حوزۀ علمیه در اواخر سال ۱۹۹۹ بود. در آن برهه از زمان از پیروان سید شهید محمد محمد صادق صدر بودم و از این طریق وارد حوزۀ علمیه شدم. میدانید که در آن زمان در استانهای عراق، یک انقلاب دینی رخ داد و مجموعههایی از جوانان پیرو سید صدر برای پیادهسازی دین و احکام اسلامی به تکاپو درآمدند. به همین خاطر با تعدادی از اهل دین ملاقات داشتم و به حوزه علاقهمند شدم. در آن زمان در سال سوم مدرسۀ ادبیات تحصیل میکردم؛ لذا تحصیلات مدرسه را در همان اعدادیه (دبیرستان) رها کردم و به حوزه پیوستم؛ ازاینرو با مشکلات فراوانی روبهرو شدم. از طرفی، اگر از مدرسه ترک تحصیل میکردم باید به خدمت سربازی میرفتم؛ به همین جهت حزب بعث ملعون مشکلات فراوانی برای من ایجاد کرد. بالاخره به حوزۀ علمیه نجف پیوستم. بهعنوان طلبه تازهوارد جایی برای خواب نداشتم (مسئلۀ اسکان از بزرگترین معضلات طلبهها بود). سه ماه بدون خوابگاه، شبها را گاهی پیش دوست و آشنا و بیشتر شبها را در میان بلوار مقابل ضریح حضرت علی (صلواتاللهعلیه) میگذراندم. این شرایط سخت از یک طرف و سنگینبودن هزینهها از جمله هزینۀ تهیه کتب و... کار را برای من غیرممکن کرد. به این خاطر، با ناراحتی به زادگاه خود برگشتم؛ تا اینکه پس از گذشت چند شب، در رؤیا دیدم که به نجف برگشتم. یکی از دوستانم بهنام «حیدر» منزلی داشت. از کنار منزلش رد میشدم، در حالی که او دوستش را بدرقه میکرد. وقتی به نزدیک آنان رسیدم، در را به روی من بست. با ناراحتی از کنارشان رد میشدم که ناگهان تبسمی کرده، صدایم زد و گفت: بفرما بفرما، دربارۀ شما سفارش مخصوص شده است. وارد منزلش شدم و رؤیا تمام شد (الحمد لله). اسم حیدر در خواب برای من معنی خاصی داشت. پس از این رؤیا به نجف برگشتم و این بار از طریق مدرسۀ لبنانی به خوابگاه دست یافتم. در حوزه ماندم تا اینکه در سال ۲۰۰۲ دعوت امام مهدی (ع) به من رسید (الحمد لله). در این مدت (سال ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۲) حوزه علمیه در حال متلاشیشدن بود؛ بهخصوص حوزۀ علمیۀ شهید سید محمد محمد صادق صدر که دفتر آن از هم پاشید و به سه حزب تقسیم شد؛ حوزۀ سید مقتدی صدر، قاسم طائی و شیخ یعقوبی. الحمد لله من به هیچیک از آنها نپیوستم. در آن اوضاع بعضیها حق را به جانب مقتدی صدر و بعضیها طائی و بعضی دیگر یعقوبی دیده و به آنها پیوستند؛ اما در حقیقت من انحرافاتی از آنها دیده بودم و ترجیح دادم به هیچیک از سه حزب ملحق نشوم. تا اینکه دعوت یمانی مبارک به من رسید. در همان هنگام من از مدرسۀ لبنانی خارج شدم و خانوادهام را به نجف اشرف آوردم و در منطقه «حیالنصر» مسکن گزیدم. همین زمان بود که سید احمدالحسن به همراه دو طلبه به منزل من آمدند و دعوت را به من رساندند. قبل از اینکه بخواهید چگونگی آمدن شخص سید احمدالحسن به منزلتان و طرح دعوت الهی مبارک را برایمان بازگو کنید، لطفاً پاسخ این سؤال را بفرمایید: وقتی به نجف رفتید مصادف بود با شروع حرکت سید احمدالحسن در نجف. از اعتراض سید احمدالحسن دربارۀ نجسکردن قرآن توسط صدام ملعون و نوشتن کلامالله با خون نجسش، آیا شما از این حادثه چیزی شنیدید؟ و آیا شنیدید که چنین شخصیتی (سید احمدالحسن) در حوزه به نظام مالی و نبودِ عدالت و انحرافاتی که همه از آن مطلع بودند اعتراض کند؟ آن زمان دربارۀ ماجرای اعتراض سید احمدالحسن به نوشتهشدن قرآن با خون نجس صدام ملعون چیزی نشنیدم؛ اما دربارۀ قضیۀ عدالت مالی، خودم نیز پیگیر این مسئله بودم؛ ولی سید احمدالحسن را نمیشناختم و بیشتر این مسئله را از طریق طلبهها پیگیری میکردم. شیخ حیدر مشتت ـکه در آن زمان از دوستان سید احمدالحسن بودـ کسی بود که بیشترین اطلاعات را از دعوت به اصلاح و عدالت مالی به من رساند. یکی از مسائل مهم برای محققشدن این دعوت، حضور حداکثری طلبههایی بود که از سید سیستانی حقوق میگرفتند. من نیز که بهتازگی کارت حقوق (شهریه) خود را که مُهر رسمی داشت، از دفتر سید سیستانی گرفته بودم، برای این دعوت اعلام حضور کردم؛ چون در حقیقت این بیعدالتی را میدیدم. در آن میان من از مقلدین سید صدر بودم. در حقیقت، از گروههای مختلفی در حوزۀ نجف بودند. از مقلدین سیستانی، سید حکیم، بشیر النجفی، سید صدر و...؛ همچنین طلبههایی از مقلدین سید سیستانی بین ما بودند که از نظر حقوق و کتابهای چاپ بیروت و... در رفاه بودند؛ ولی اکثر کتابهای ما دستنویس و کپیشده و... بود که بعضی از سطرهایش از قلم افتاده بود و در جاهایی بعضی از کلماتش پاک شده بود و در پایان هر ترم بین طلبهها دستبهدست میشد. امرار معاش نیز خیلی سخت بود؛ طوری که حقوق ما حتی برای زندگی با نان خالی و گوجه (که در عراق معروف به ارزانی است) کفایت نمیکرد. ما در چنین وضعیتی زندگی میکردیم و در حقیقت میزان اجحاف و بیعدالتی مالی را همۀ طلاب میدانستند؛ ازاینرو بهمحض اینکه این جریان مطرح شد، همراه یکی از دوستانم بهنام اسعد از شهر سماوه اعلام موافقت کردیم و در انتظار روز اعتراض به سید سیستانی نشستیم که طبق توافق حاصله، قرار بود این اعتراض در مسجد هندی انجام شود. بسیاری از دروس حوزه در آنجا تشکیل میشد؛ در نجف معروف بود که بیشترین اجتماع حوزویها در مسجد هندی بوده و اکثریت نیز از پیروان سید سیستانی هستند؛ بنابراین اتفاقنظر بر این بود که اگر تعداد مطلوبی از طلاب اعلام آمادگی کنند و جمع شوند، با رهبری سید احمدالحسن تمام حلقههای تدریس موجود در مسجد را متوقف کرده و به جریان فساد مالی موجود اعتراض کنند. تا اینجا من با سید احمدالحسن دیداری نداشتم و او را نمیشناختم؛ اما با دوستان ایشان در حوزۀ علمیه آشنا بودم. در انتظار روز اعتراض بودیم که به ما اطلاع دهند. روزی من در مسجد سبزواری در کلاس درس بودم که دوستم شیخ اسعد وارد شد و به من گفت: خبر داری امروز چه اتفاقی افتاد؟ گفتم: چه اتفاقی؟ گفت: شیخی همراه با شیوخ دیگر وارد مسجد هندی شده و بهسمت مقبرۀ هندی ـکه محل دفن پیروان حکیم است و فضای بزرگی دارد که کلاسهای حوزه در آن تشکیل میشوندـ رفت، فاضل بدیری (که از وکلای معروف سید سیستانی است و ظاهراً در حال حاضر اصطلاحاً آیتالله است)، در آنجا تدریس میکرد. بر کلاس ایشان وارد شدند و کلاس او را متوقف کرده و بر سیاست مالی سیستانی اعتراض کردند و به او ابلاغ شد که موضوع را به سیستانی برساند؛ و در آنجا بحث بالا گرفت و شیخی که با بدیری دربارۀ فساد مالی بحث میکرد، بدیری را بدجور ساکت کرد. این شیخ خیلی مسلط بود و عمامۀ سفیدی هم بر سر داشت (سید احمدالحسن عمامۀ سفید میپوشیدند). من به اسعد گفتم: سبحانالله! قرار بود من نیز در این امر شرکت کنم، اما به من اطلاع ندادند. گفت: دیگر من حاضر شدم و این امر بهیکباره اتفاق افتاد. بعدها متوجه شدم که سید احمدالحسن آن روز در صحن مسجد هندی ایستاده و منتظر حضور چهل نفر بودهاند (نظر به اینکه در این عدد اسراری نهفته است). تا اینکه تمام حلقههای تدریس مسجد را قطع کنند؛ اما چون چهل نفر حاضر نشدند، فرمودند فقط حلقۀ درس فاضل بدیری را متوقف میکنیم؛ زیرا او از بزرگترین وکلای سیستانی و صاحب بزرگترین حلقۀ درس مسجد است. سبحانالله! من شیوخ مرتبط با قضیه را بعد از آن دیدم ـاز جمله شیخ حیدر مشتتـ و از ایشان پرسیدم که چرا به من اطلاع ندادید؟ گفت مسئله بهیکباره اتفاق افتاد. در هر حال از شیوخی که همراه سید بودند، از بصره شیخ اسعد بصری را میشناختم؛ همین طور شیخ احمد ساعدی از منطقۀ زبیر که به سید ایمان آورد و بعداً مرتد شد؛ حتی بعد از ارتدادش او را در مسجدی دیدم و از او پرسیدم، به من گفت: احمد روح من است، گفتم: پس چرا رفتی؟ گفت: نمیدانم چه اتفاقی افتاد... اما به من گفت: از احمدالحسن نگو که او روح من است. از دیگر همراهان دعوت، شیخ عماد ساعدی از بصره و شیخ حیدر مشتت بودند و در نهایت من همۀ آنها را نشناختم چون در روز اجتماعشان حاضر نشدم. بعد از این اتفاق و اعتراض، در حوزۀ علمیه صداهایی بلند شد و بعد از آن، سید احمدالحسن و پیروانش تهدید کردند که اگر عدالت مالی حاصل نشود، تحتالحنک خواهند بست (در آن زمان بستن تحتالحنک بهمعنی اعتراض بود)؛ در نتیجه وکلای سید سیستانی و همین طور شیخ یعقوبی در این موضوع وارد شدند و گفتند: دست بردارید چون حاصل این اتفاق، تفرقه و شکاف در مذهب است؛ در نهایت بعضی از شخصیتها با سید احمدالحسن نشستند و دربارۀ موضوع بحث کردند و سید به آنها فرمود: به یک شرط ساکت میشوم که حَکم بین ما و شما امام مهدی(ع) باشد و آنها نیز به این تصور که امام مهدی(ع) نیستند قبول کردند؛ چون مسئله را دور میبینند؛ و سید بعد از این قضیه ساکت شدند. پس از این اتفاق مکتب سید سیستانی بعضی از اصلاحات مالی را انجام داد. تا آن روز، هرساله تقریباً بین 1500 تا 2000 طلبه اسمشان را برای دریافت حقوق معرفی میکردند و از این تعداد، حداکثر بین 150 تا 200 نفر را قبول میکردند؛ اما از آن پس تعداد قبولیها زیاد شد و سید سیستانی در خیابان علوی دفتری افتتاح کرد و مسئولیت آن را به شخصیتی معروف بهنام شیخ محمد حسین عمیدی ـکه هم نزد پیروان صدر و هم نزد پیروان سیستانی چهرۀ محبوبی بودـ سپرد. (خود من نیز چند درس را نزد او انتخاب کردم). سپس غیر از حقوق، کمکهایی برای طلبهها تعیین کردند؛ بهطور مثال، هر طلبه یک بار در ماه حق داشت از دفتر کمک بگیرد و در حالتهای ضروری، به طلبههایی که در مضیقه بودند جای سکونت میدادند؛ اما باز یک چیز دیگر باقی ماند و آن تبعیض در کمکرسانی بود؛ مثلاً بین طلبههای مقلد و پیرو مکتب سید صدر با مثلاً پیروان سید سیستانی فرق قائل میشدند؛ اما در مجموع اصلاحات خوبی در خصوص حقوق و امکانات طلبهها و خواستههای آنها انجام شد. در واقع از آن روز طلبهها وضعیت معیشتی بهمراتب بهتری پیدا کردند، آنهم به سبب حرکت سید احمدالحسن؛ اما متأسفانه امروزه میبینیم آنها بزرگترین دشمنان او هستند. اموال خمس در نجف اشرف به فقرا و حتی طلبههای حوزه علمیه نمیرسید و این همان نقطۀ شروع سید احمدالحسن در اصلاح امور مالی بود. اگر ممکن است بعضی از راهحلهای مصرف اموال را که سید احمدالحسن به حوزه نشان داد برای ما بیان کنید؛ همچنین بیعدالتی مالی موجود در آن زمان را توضیح بفرمایید. تا الآن هنوز وارد بحث دعوت نشدیم؛ اما این نکات هم میتواند مفید باشد. در هر حال مواردی که از اموال در حوزۀ علمیه مصرف میشد، به عدۀ معدودی از طلبهها حقوق داده میشد که اکثراً از نزدیکان یا آشنایان مراجع یا وکلای آنها بودند؛ اما بیش از هشتاد درصد طلبههای دیگر اصلاً حقوق نمیگرفتند و وضع مادی خیلی بدی بود؛ طوری که بعضی از طلبهها با نان خشکی که دور انداخته میشد، به سر میبردند. مثلاً در بعضی از خوابگاهها در پایان ماه برمیگشتند و آن خردهنانها را مصرف میکردند. اما قضیۀ خانواده طلبهها؛ در این باب هرچه بگویم کم است. یک طلبه در طی یک سال نمیتوانست یک لباس ساده برای همسرش بگیرد. احتیاجات طلبهها در تحصیل از جمله تهیه کتب را نیز در اول بحث گفتم؛ و اما ضریح امیرالمؤمنین (صلواتاللهعلیه)، در گوشه و کنار ضریح محل تجمع فقرا و افراد بیسرپرست و فقیر و معلول بود که در مسیر و گذر طلاب حوزههای علمیه بودند؛ در مسیر، انواع فقیر دیده میشد، یکی دستش قطع شده و دیگری پایش، در آن طرف، زنان فقیر و... . به خدا قسم پیرزنی فقیر بود که سن و سالی از او گذشته بود؛ زمستان و تابستان در خیابان رسول اکرم صلواتاللهعلیه (که دفتر سید سیستانی در همان خیابان بود) در چندمتری دفتر سید سیستانی و در مسیر طلبههای حوزه علمیه مینشست؛ طوری که عبای طلبهها روی آن زن کشیده میشد که زمستان و تابستانش را در آنجا با یک پتو سر میکرد. به خدا قسم دل انسان میشکند از این قضیه، اما اصلاً هیچکس او را نه در غذایی و نه لباسی به یاد نمیآورد. شاید این فقرا و مساکین منتظر فرارسیدن موسم و زمان زیارت بودند تا زائران به آنها صدقه دهند؛ اما در روزهای عادی، از طریق زبالهها امرار معاش میکردند؛ در صورتی که اگر مراجع میخواستند به اینان سرپناه و حقوق مختصری بدهند چیز زیادی نمیشد. حال قضیه ایتام و فقرایی که در خانههای خود روزگار میگذراندند، بماند. من شهادت میدهم که اصلاً به اینان هیچگونه کمکی نمیشد و اصلاً انگارنهانگار کنار قبر امیرالمؤمنین زندگی میکنند و گویی قول امیرالمؤمنین(ع) را نخواندهاند که اگر محتاج در طلب حاجتش صادق باشد، در صورتی که مسئول به او کمک نکند هلاک میشود. (اذا صدق السائل هلک المسؤول) ادامه دارد... ایستگاهی در نوشته های معاندین | قسمت دوم پاسخی به «علی محمدی هوشیار» در طعنه به جایگاه رؤیا به قلم: محمد شاکری علی محمدی هوشیار که پس از اظهار ایمان به دعوت یمانی، یکشبه با فشار نیروهای امنیتی به دشمنی از دشمنان دعوت یمانی تبدیل شد، در پستی در کانال شخصی تلگرامی به جایگاه ممتاز رؤیای صادقه طعنه زد و با استناد به نقلی اشتباه و خودساخته از حضرت عیسی(ع) درصدد این برآمد تا رؤیای صادقه را از نشانه¬های حقانیت خلفای الهی ساقط کند. او چنین آورده: «مدعیان متمسک بر خواب: ارمیا بهنقل از حضرت عیسی آورده است: پس خداوند مرا گفت: این مدعیان نبوت، بهدروغ نبوت میکنند. من ایشان را نفرستادم و به ایشان امری نکردهام و تکلم نکردهام؛ بلکه آنان با رؤیاهای کاذب و سحر و بطالت و مکر دلهای خویش برای شما نبوت می¬کنند. ارمیا ۱۴: ۱۴.» جناب هوشیار با تیترِ «مدعیان متمسک بر خواب» خواسته طعنه و نیشخندی به دعوت یمانی بزند و دعوت سید احمدالحسن را یک دعوت بی¬هویتِ مبتنی بر خواب¬های بی¬ارزش معرفی کند. اکنون به نقد کلماتش میپردازیم تا به او بفهمانیم که برای دشمنی با دعوت یمانی نباید وارد مباحثی شود که در آن آگاهی و معرفت کافی ندارد. برای اینکه بدانید وی چقدر ناآگاهانه به این موضوع پرداخته، همین بس که می¬گوید: «ارمیا بهنقل از حضرت عیسی آورده است.» ارمیای نبی، حدود ششصد سال قبل از میلاد مسیح بوده است! آیا جناب هوشیار معتقد است که ارمیای نبی بعد از مرگش زنده شده و در زمان حضرت عیسی از او چیزی شنیده، یا اینکه حضرت عیسی چندصد سال قبل از تولدش به زمین آمده و چنین سخنی به ارمیای پیامبر گفته است؟! اکنون برویم سراغ عبارتی که با آن قصد ساقط کردن جایگاه رؤیا را دارد. معروف است در زمان ارمیای نبی، مدعیان کذاب و دروغین زیادی بودند که ادعای کذب آنها کار را بر مدعیان حقی همچون ارمیا سخت کرده بود؛ اما دلیل و معیار حقانیت مدعی در چیست؟ مدعیِ حق چه دلیلی دارد که مدعیان دروغین سعی میکنند خود را به آن دلیل نزدیک کنند؟ کسی گمان نکند که مدعیان کذاب با مسائلی خود را سرگرم میکردند که هیچ ربط و خبطی به ادله و راه حجتهای الهی نداشته است. اینکه مدعیان کذاب و دروغین دست به دامن خواب میشده اند به این دلیل بوده است که از ابتدای تاریخ آدم، مردم با رؤیاهای صادقه، انبیا را میشناختند و کلام و نصّ مستقیم الهی دربارۀ جانشینانش را از این طریق به دست میآوردند. لذا سعی میکردند خود را به این دلیل و نصّ مهم نزدیک کنند تا بتوانند خود و دیگران را فریب دهند و در راستای اهداف نفسانی و شیطانیشان قدم بردارند. این عبارتی که ارمیای نبی از قول خداوند گفته است اشاره به خوابها و رؤیاهای ساختگی و دروغین دارد. همان طور که مدعیان نبوت به راستین و دروغین تقسیم میشوند، دلیل آنها یعنی خواب و رؤیا نیز به دو نوع راستین و دروغین تقسیم میشود. انبیای دروغین و بهتر است گفته شود مدعیان دروغین با دروغ و نیرنگ، خوابهایی را دربارۀ حقانیت خودشان به خود نسبت میدادند و با چنگزدن به جهالت و سادگی بسیاری از عوام الناس آنها را مُجاب میکردند که خداوند در نصّ ملکوتی به آنها شهادت داده است. در حالی که از اساس رؤیایی دیده نشده بود؛ به همین دلیل در این عبارت فوق خداوند میگوید که این انبیای دروغین به این جهت بهدروغ، نبوت میکنند که خوابهای کاذبی را مستند خودشان قرار میدهند؛ بهعبارت دیگر اینکه، خداوند نگفته است آنها کذاب هستند چون دلیلشان را خواب قرار دادهاند، بلکه کذبِ خوابهای آنها را دلیل بر کذب خودشان معرفی کرده است. به همین جهت این عبارت نهتنها کمکی به جناب هوشیار در طعنه به جایگاه رؤیای صادقه نمی¬کند، بلکه علیه اعتقادش، جایگاه ممتاز رؤیای صادقه را به همه گوشزد میکند. در تأیید این نکته به این نکته هم اشاره میکنم که انبیای راستین در زمانهایی به خواست الهی از کرامات و معجزات نیز بهره میبردند و این راه نیز راهی برای اثبات ادعایشان بوده است. لذا انبیای دروغین برای نزدیکشدن به این راه نیز از سحر استفاده میکردند تا بتوانند عدهای را فریب دهند که این معجزه است؛ همان طور که با بیانِ خوابهای ساختگی و دروغین به دیگران القا میکردند که خداوند در ملکوتش به آنها شهادت داده است. از همین جهت در این عبارت، خداوند میگوید که این انبیا، کذاب هستند چون نه رؤیایی صادقه پشتیبان آنهاست و نه معجزهای از سوی خدا. در خصوص اینکه قرآن و روایات دربارۀ جایگاه خواب و رؤیا چه می¬گوید اینجا چیزی نمی¬گوییم و جناب هوشیار را به مطالعۀ منصفانه دراینباره دعوت می¬کنیم؛ و حقیقتاً کتب انصار سید احمدالحسن دراینباره کافی و وافی است و او با مطالعه نظرات سید احمدالحسن نهتنها به جایگاه حقیقی رؤیا دست خواهد یافت، بلکه وجهتمایز بین خوابهای صادقه و دروغین و ساختگی در این امر را نیز متوجه خواهد شد؛ اما حالا که او برای ساقط¬کردن رؤیا دست به دامن کتب مقدس میشود خوب است نکاتی از آن را در تأیید جایگاه رؤیای صادقه بیان کنیم: - (به انبیا نیز تکلّم نمودم و رؤیاها افزودم و بهواسطه انبیا مَثَلها زدم). (هوشع ۱۲: ۱۰) - (رؤيای اِشعيا پسر آموص، که آن را در زمان عُزّيا، يوتام، آحاز و حِزِقيا، پادشاهان يهودا، دربارۀ يهودا و اورشليم ديد). (سفرِ اشعيا ۱:۱) - (در روز پنجمِ ماه چهارم از سال سیام، آنگاه که در ميان تبعيديان بر کنارۀ رود کِبار بودم، آسمان گشوده شد و رؤياهای خدا را ديدم). (سفرِ حزقيال ۱:۱) - (در سال اول بَلْشصَّر پادشاه بابل، دانیال در بستر خود خواب و رؤیایی دید که همۀ آن را نوشت). (سفرِ دانیال ۷: ۱) و چه باید گفت دربارۀ کسی که بخواهد جایگاه رؤیا را در بین انبیای الهی تکذیب و تمسخر کند؛ در حالی که: - طبق کتاب مقدّس، فرعون رؤیا دید و یوسف(ع)، در مدیریتِ اقتصادِ حکومت مصر و فراهمکردن خورد و خوراکِ مردم، به رؤیای فرعون اعتماد کرد. (ر.ک: پیدایش، فصلِ ۴۱) - سه تن از شاگردانِ عیسی(ع) رؤیایی دیدند که دربارۀ عیسی به آنان فرمان داده شد: «او را بشنوید.» (مَتّیٰ ۱۷: ۵) - خدا از طریق رؤیا، نبیبودنِ ابراهیم (ع) را به «اَبی مَلِک» خبر و به او هشدار سختی داد. (ر.ک: پیدایش ۲۰: ۷) - خدا از این راه، دربارۀ منجی (ع) به پادشاه بابل وحی کرد. (ر.ک: دانیال، فصلِ ۲) سلمان فارسی نقل میکند زمانی که پیامبر از دنیا رفت و ابوبکر خلافت را بر عهده گرفت، عدهای از مسیحیان که جلودار آنها جاثلیق نصرانی بود وارد مدینه شدند و بر ابوبکر وارد شدند. جاثلیق به ابوبکر گفت در کتب مقدسمان به ظهور پیامبری بعد از عیسی اشاره شده است و خبر ظهور پیامبر شما محمد به ما رسیده است و پس از آن ما به سمت رئیس و حاکم خود رفتیم و او بزرگان قوم نصارا را جمع کرد و از آنها خواست تا حق را دراینباره پیدا کنند؛ و امروز متأسفانه محمد از دنیا رفته است؛ اما در کتابهایمان گفته¬اند که پیامبران حتماً برای خود جانشین و وصی انتخاب می¬کنند؛ پس به خدمت شما رسیدیم تا حق را بیابیم. جاثلیق چند سؤال از ابوبکر ¬پرسید اما او قادر به پاسخ صحیح نبود؛ در نتیجه گفت جوابهای شما برای کسی که واقعاً بهدنبال حق و هدایت است کفایت نمی¬کند. تا اینکه سلمان به علی(ع) اطلاع میدهد و او خودش را میرساند. جاثلیق گفت مرا بهسمت کسی هدایت کنید که جواب سؤالاتم را بدهد. امام علی(ع) فرمود من پاسخگوی شما هستم؛ و سؤالهای آن مسیحی را پاسخ دادند. آن مسیحی از جوابها خوشش آمد، اما برای ایمان و یقین به چیز بیشتری احتیاج داشت و از علی(ع) درخواست نشانۀ دیگری ¬کرد. امام علی(ع) در پاسخ جاثلیق گفت: ای نصرانی! تو از وطن و جایگاهت بهسمت ما حرکت کردی، در حالی که هدفت ضایعکردن کسی بود که قصد داشتی از او سؤال کنی، و این حالتت را پنهان کردی و چنان وانمود کردی که بهدنبال هدایت هستی و غرضی نداری. این در حالی است که در خوابت مقام و جایگاه مرا به تو نشان دادند و به کلام من در خواب با تو صحبت شد و تو را از مخالفت با من بر حذر داشتند و در خواب به تو امر کردند از من تبعیت کنی. (در این هنگام جاثلیق با شنیدن این حرف، با تعجب) گفت: قسم به خدایی که مسیح را مبعوث کرد راست گفتی و کسی غیر از خداوند از این خواب من مطلع نبود. من شهادت می¬دهم که خدایی جز الله نیست و محمد رسول خداست و تو وصی رسول خدایی و شایسته¬ترین مردم به مقام وصایت هستی؛ و کسانی که همراه آن مسیحی بودند نیز ایمان آوردند و گفتند ما به وطن خود بازمیگردیم و همراهانمان را به حق دعوت می¬کنیم. (امالی طوسی، ص221) جُندب بن جناده یهودی نیز با خوابی که دیده بود به محمد(ص) ایمان آورد؛ جندب پس از پرسیدن چند سؤال از پیامبر و اظهار ایمان، حقیقت امر را تعریف کرد که شب گذشته حضرت موسی(ع) را در خواب دیده که به حقانیت محمد شهادت داده و او را امر کرده تا به دست ایشان ایمان بیاورد؛ و اینگونه او ایمان ¬آورد. (كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص 58). این نشان میدهد که حتی یهودیان نیز خواب موسی بن عمران را رؤیایی صادق در اثبات حقانیت مدعی میدانستند و کلامش در خواب را لازم و واجب و هدایتگر میدانستند. در نتیجه، رؤیاها، نهتنها برای فرستادگان، بلکه برای مؤمنان نیز بااهمیتاند، و حتی برای کافران! بهراستی هوشیار با زبان بیزبانی چه میگوید؟! نص نبوی و نص سَلفی بهقلم: سید علاء علوی در ابتدای عهد شریف نبوی، نص نبوی این قابلیت را داشت که مسیر امت را در دورههای مختلف مشخص کند و بدین وسیله امت را از محور خودکامگی دورۀ جاهلیت برهاند. نص توانست خود را بر همه چارچوبهای فکری که آیندۀ امت را رقم میزد غلبه کند و رهبری امت را طبق سنت الهی تعیین نماید. واقعۀ غدیر، وصیت پیامبر در شب وفات و دیگر نصوص، حجت را بر همگان تمام کرد؛ ولی بعد از پیامبر متأسفانه جریانهای سلطهجو خلافت را با استدلال به آیۀ (امرهم شوری بینهم) مصادره کرده و بر وفق مصالح حزبی خود آن را تفسیر و توجیه کردند؛ در نتیجه خطرناکترین و اسفبارترین حادثه بعد از ارتحال پیامبر(ص)، بهسلطهرسیدن جبهۀ مقابل رهنمودهای رسالت و قوانین آن بود. حدیث نبوی که تنها راه شرعی برای تعیین خلیفۀ شرعی معرفی شده بود، به حاشیۀ نظریهپردازی توسط جریانهای حزبی رانده شد و توانستند زمام امور را به دست گرفته و خود را بر خلافت اسلامی تحمیل کرده، برای خود مشروعیتی دستوپا کنند؛ به این ترتیب نص خلافت تبدیل به روایتی ادبی شد که راویان سَلفی آن را به حاشیۀ رخدادها رانده و عقل سلفی را مجاب کردند که نص خلافت تنها تعاملی ادبی میان پیامبر و علی بود، ولا غیر. ابنتیمیه در منهاج السنه، ج7، ص324، وقتی به حديث غدير میرسد، میگويد: «إن لم يكن النبي قاله فلا كلام، فإن قاله فلم يرد به قطعا الخلافة بعده، اذ ليس في اللفظ ما يدل عليه.» اگر قضيه غدير خم و حديث غدير را پيامبر نگفته است، حرفی نيست؛ اگر گفته است، خلافت بعد از خود را قطعاً اراده نكرده است. در جملهای كه پیامبر در غدير گفته است، لفظی وجود ندارد كه بر خلافت علی دلالت كند.» بهعبارتی دیگر نص خلافت را به نصی تشریفاتی تعبیر کردند و توانستند در قاموس اعتقادی سلفیان اینگونه تعریف کنند که خلافت، امری دنیوی است و آیندۀ امت به پیامبر ربطی ندارد که از خلال نص ایشان تعیین شود. واقعۀ «رزیة الخمیس» گواه این مدعاست که عمَر به نمایندگی از مخالفان نص بر امام علی(ع)، گفت: «کتاب خدا برای ما کافی است!» «عن عبيدالله بن عبدالله، عن إبنعباس، قال: لما إشتد بالنبي وجعه قال: إئتوني بكتاب أكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده قال عمر : أن النبي غلبه الوجع وعندنا كتاب الله حسبنا فإختلفوا وكثر اللغط قال: قوموا عني ولا ينبغي عندي التنازع فخرج إبن عباس يقول : إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله وبين كتابه.» «عبیدالله بن عباس از ابنعباس نقل میکند که وقتی بیماری پیامبر شدت گرفت فرمود: "کاغذ و دواتی برایم بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که هرگز بعد از من گمراه نشوید." عمر گفت: "بیمارى و تب بر پیامبر غلبه کرده و هذیان میگوید؛ قرآن پیش شماست و کتاب آسمانى، ما را کافى است." همه در این مسئله اختلافنظر پیدا کردند و مشاجره بالا گرفت و پیامبر فرمود: "از نزد من بروید که شایسته نیست در حضور من منازعه کنید." ابنعباس خارج شد و میگفت تمامی مصیبت و بدبختی همان است که با اختلاف و شلوغکاری خود، مانع از نوشتن کتاب، توسط رسول خدا شدند و گفتند رسول خدا هذیان میگوید.» صحيح البخاري، كتاب العلم، باب كتابة العلم ابن ابیالحدید بهنقل از کتاب «تاریخ بغداد» بهطور مستند نقل میکند که بعد از اینکه ابنعباس به عمر میگوید رسول خدا، علی را به خلافت منصوب کرده بود و پدرم نیز بر این باور بود، عمر گفت: «آری از رسول خدا دربارۀ وی مطلبی بود که حجت نتواند بود. آن حضرت در هنگام بیماری، تصمیم داشت تا به اسم او تصریح کند، اما من بهخاطر اسلام از این کار ممانعت کردم.» ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دارالاحیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق، ج۱۲، ص۲۱؛ ابوسعید آبی، نثر الدر، مصر، الهیئه العامه المصریه للکتب، ۱۹۸۱م، ج۲، ص۲۸. این امر یعنی بازکردن باب اجتهاد در مقابل نص نبوی در همۀ جنبههای حیات امت اسلامی، و یکی از خطیرترین جنبهها خلافت است که مدرسۀ سلفی توانست با توجیه عملکرد صحابه و نوع برخورد آنها با نص نبوی، عقلانیت پیروان خود را با برداشتهای مخالف قرآن و سنت همگام کند. اهلسنت و سلفیان، خلافت را امری دینی نمیدانند که این امر مستلزم تعطیلی ارادۀ الهی در خصوص خلافت است. آنچه میخواهیم بر آن تأکید کنیم این است که ارادۀ الهی مطلق در خصوص خلافت اسلامی را نص نبوی ـاز خلال تسلیم خلافت به خلیفۀ منصوصعلیهـ معین میکند؛ در حالی که مدرسۀ سلفی از طریق بهحاشیهکشاندن نص نبوی و ناکارآمدی آن، درصدد حذف ارادۀ الهی است. به همین خاطر امروز میبینیم مسئلۀ تنصیب علی(ع) از سوی پیامبر(ص) در عقل سلفی، صرفاً رخدادی تشریفاتی و عاطفی بوده است و نمیتواند هیچ نشانی از نص خلافت داشته باشد! باید گفت که حدیث نبوی، از تلاشهای مدرسۀ سلفی جهت تغییر مفاهیم حاکمیت و قواعد آن هنوز هم رنج میبرد و از طریق تسلط بر ترکیب نص توانست مفاهیم فکری را به سود گرایشهای اعتقادی خود انتزاع کند و بسیاری از مفاهیم، تعریف جدیدی یافته و به بدیهیات اعتقادی تبدیل شده که حتی نمیتوان دربارۀ آنها بحث و گفتوگو کرد. متأسفانه حتی پژوهشگران و نویسندگان نیز اسیر این تشکیلات سلفی شدهاند؛ بهگونهای که تنها نتایج از پیشتعیینشده را ملاک صحتوسقم تحقیقات خود قرار داده و هیچگونه پژوهشی خارج از این چارچوب را یک بار هم تجربه نکردهاند. در مقابل، مکتب عقلانی اهلبیت بر اساس فهم درست از نصوص دینی، راه را بر پیروان سلفی بسته و از راه بهچالشکشاندن نظریههای مختلف اعتقادی ـاز جمله نظریۀ شورا و بیان تناقضات آنـ هیمنه و قُدسیت آن را از بین برده و امکان بحث و استدلال را فراهم ساخته و حقانیت نص نبوی در جهت تعیین خلیفه را به اثبات رسانده است. با بررسی آیات الهی درمییابیم که ارادۀ خداوند در تنظیم حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، از طریق خلیفۀ منصوب قابل انجام است: (وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ) (و اینچنین ما یوسف را در سرزمین [مصر] به قدرت و منزلت رساندیم که هرجا بخواهد اقامت کند و فرمان براند). (یوسف، ۵۶) این آیه و آیات دیگر در این خصوص دال بر حاکمیت الهی بر زمین و تحت ارادۀ باریتعالی است. اوست که میگوید: (قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) (بگو بار خدايا تويى كه فرمانفرمايى. هر آنکس را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هركه خواهى فرمانروايى را بازستانی و هركه را خواهى عزت بخشى و هركه را خواهى خوار گردانى. همۀ خوبیها به دست توست و تو بر هرچيز توانايى). ﴿آلعمران، ۲۶﴾ چهکسی قبول میکند که این امر خطیر را پیامبر(ص) اهمال کرده به کسی مانند عبدالله بن عمر بسپارد که نظریه خلافت آنها مبتنی بر قاعدۀ تغلّب و استیلاست. چگونه عقل سلفی میتواند وجدان بیدار امت را قانع کند که رهبری امت را پیامبر به دست کسانی سپرده که نه علم و نه حکمت و نه درایت و نه معرفت رهبری امت را داشته و کسی مانند علی را ترک کند که آیات شریفه و احادیث فراوانی دربارۀ شایستگی وی در بطن کتاب یافت میشود! امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ دوم نهجالبلاغه وقتى به آل پيغمبر رسید، فرمود: «...لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ» «... امتيازات ولايت به ايشان اختصاص دارد و وراثت و وصايت مخصوص آنهاست... .» طبعاً نقش پیامبر تئوریزهکردن و شرح ارادۀ الهی در خصوص مهمترین امور عقیده ـیعنی خلافتـ است. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «اعلم امّتى من بعدى علىّ بن ابى طالب» «داناترینِ امت من بعد از من على بن ابىطالب است.» المناقب، ص82، روایت 67؛ فرائد السمطین، جوینى، ج1، ص97؛ کفایةالطالب، الکرخى ص332. عبدالله بن مسعود مىگوید، پیامبر اکرم(ص) فرمود: «قُسمت الحکمة على عشرة اجزاءٍ فاعطى علىّ تسعة و النّاس جزءً واحداً» «حکمت (و دانش) به ده جزء تقسیم شده است؛ نُه جزء آن به على و یک جزء آن به بقیۀ مردم داده شده است.» (المناقب، ص82، روایت 68؛ حلیة الاولیاء، ابىنعیم، ج1، ص64) خلافت تنها و تنها از طریق تنصیب الهی با منطق سلیم و حکمت سازگار است و شواهد تاریخی بر نتایج دو دیدگاه، بهترین ابزار تجزیهوتحلیل شایستگی هرکدام جهت رهبری امت اسلامی است.