نشریه زمان ظهور 123

برۀ قائم چه‌کسی است؟ قسمت دوم به لطف خدا در قسمت قبل یکی از دلایل اشتباه مسیحیان دربارۀ تطبیق شخصیت برّه بر عیسی علیه‌السلام را تقدیم کردیم. ان‌شاءالله در این قسمت می‌خواهیم به یکی دیگر از دلایل بپردازیم. در مکاشفۀ یوحنا، فصل ۶، آیات ۱ تا ۲ می‌خوانیم: (و دیدم چون بره یکی از آن هفت مهر را گشود؛ و شنیدم یکی از آن چهار حیوان به صدایی مثل رعد می‌گوید: «بیا (و ببین)!» * و ناگاه اسبی سفید دیدم که سوارش کمانی دارد و تاجی بدو داده شد و بیرون آمد، غلبه‌کننده و تا غلبه نماید). پیش از اینکه به بحث دربارۀ آیۀ ۲ بپردازیم، تفسیر برخی از مفسرین مسیحی را تقدیم می‌کنیم. «تفسیر برخی از مسیحیان» • در تفسیر کتاب مقدس کاتولیکِ جورج هیداک [۱] نقلی از اسقف کاتولیک، ریچارد چالونر [۲] وجود دارد که می‌گوید: «کسی که بر اسب سفید می‌نشیند مسیح است که می‌رود تا جهان را به‌وسیلۀ انجیل خود تحت اختیار گیرد.» [۳] • در تفسیر قُمُّص تآدْرُسْ یَعقوب مَلَطی [۴] از علمای این زمانِ کلیسای ارتدوکس قبطی [۵] می‌خوانیم: «خودِ بره همچون یک اسب‌سوار بیرون آمد در حالی که بر اسب سفیدی نشسته بود. [...] خداوند بر اسبی سفید نشسته بیرون آمد.» [۶] • در سایت شاهدان یَهُوَه می‌خوانیم: «به یاد داشته باشید که اولین سوار،‏ عیسی،‏ زمانی شروع به حرکت کرد که تاج پادشاهی به او داده شد.‏ (‏مکاشفه ۶:‏۲‏)‏» [۷] «نقد تفسیر مسیحیان» آیا این تفسیر صحیح است که سوار بر اسب سفید در فصل ۶، عیسی مسیح است؟ اجازه دهید با یک مقدمه شروع کنیم؛ به حوادث بعد از آمدن برّه یا سوار بر اسب سفید توجه کنید! در آیات ۳ تا ۸ می‌خوانیم: (و چون مهر دوم را گشود، حیوان دوم را شنیدم که می‌گوید: «بیا (و ببین)!» * و اسبی دیگر، آتشگون بیرون آمد و سوارش را توانایی داده شده بود که سلامتی را از زمین بردارد و تا یکدیگر را بکشند؛ و به وی شمشیری بزرگ داده شد. * و چون مهر سوم را گشود، حیوان سوم را شنیدم که می‌گوید: «بیا (و ببین)!» و دیدم اینک اسبی سیاه که سوارش ترازویی به دست خود دارد. * و از میان چهار حیوان، آوازی را شنیدم که می‌گوید: «یک‌هشت یک گندم به یک دینار و سه‌هشت یک جو به یک دینار و به روغن و شراب ضرر مرسان.» * و چون مهر چهارم را گشود، حیوان چهارم را شنیدم که می‌گوید: «بیا (و ببین)!» * و دیدم که اینک اسبی زرد و کسی بر آن سوار شده که اسم او موت است و عالم اموات از عقب او می‌آید؛ و به آن دو اختیار بر یک ربع زمین داده شد تا به شمشیر و قحط و موت و با وحوش زمین بکشند). و در آیات ۱۲ تا ۱۴ می‌خوانیم: (و چون مهر ششم را گشود، دیدم که زلزله‌ای عظیم واقع شد و آفتاب چون پلاس پشمی سیاه گردید و تمام ماه چون خون گشت؛ * و ستارگان آسمان بر زمین فرو ریختند؛ مانند درخت انجیری که از باد سخت به حرکت آمده، میوه‌‌‌های نارس خود را می‌افشاند. * و آسمان چون طوماری پیچیده‌شده، از جا برده شد و هر کوه و جزیره از مکان خود منتقل گشت). توجه: حوادث پس از آمدن برّه، جنگ‌ مردم با یکدیگر و قحطی‌ و تاریک‌شدن آفتاب و فرو ریختن ستارگان از آسمان و ... است! پس با توجه به اینکه برّه پیش از این حوادث می‌آید، دانستن پاسخ این سؤال مهم است که آیا عیسی علیه‌السلام هم پیش از این حوادث می‌آید؟ برای پاسخ به این سؤال به انجیل متّی، فصل ۲۴ رجوع می‌کنیم؛ در آیۀ ۳ از این فصل می‌خوانیم: (و چون به کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد وی آمده، گفتند: «به ما بگو که این امور کی واقع می‌شود و نشانِ آمدن تو و انقضای عالم چیست.»). دقت کنید: «نشانِ آمدن تو» در ادامه، عیسی علیه‌السلام علائم پیش از بازگشت خود را شرح می‌دهد؛ مثلاً در آیات ۶ تا ۷ می‌خوانیم: (و جنگ‌ها و اخبار جنگ‌ها را خواهید شنید. زنهار مضطرب مشوید زیرا که وقوع این همه لازم است؛ لیکن انتها هنوز نیست. * زیرا قومی با قومی و مملکتی با مملکتی مقاومت خواهند نمود و قحطی‌ها و وباها و زلزله‌‌‌ها در جا‌ها پدید آید). و در آیۀ ۲۹ می‌خوانیم: (و فوراً بعد از مصیبت آن ایام، آفتاب تاریک گردد و ماه نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوت‌های افلاک متزلزل گردد). جنگ‌ها، قحطی‌ها و تاریک‌شدن آفتاب و فرو ریختن ستارگان از آسمان و ...! آنچه را که در مکاشفه دربارۀ حوادث بعد از آمدن برّه دیدیم اینجا نیز می‌توانیم مشاهده کنیم! در آیات ۳۲ تا ۳۳ می‌خوانیم: (پس از درخت انجیر مثلش را فرا گیرید که چون شاخه‌‌اش نازک شده، برگ‌ها می‌آورد، ‌می‌فهمید که تابستان نزدیک است. * همچنین شما نیز چون این همه را بینید، بفهمید که نزدیک بلکه بر در است). «مَثل درخت انجیر» ... «برگ‌ها» ... «می‌فهمید که تابستان نزدیک است» ... «این همه را» ... «بینید» ... «نزدیک بلکه بر در است»! اما در این سؤالات تفکر کنید: مگر آنچه در متی، فصل ۲۴ تقدیم شد، حوادثی نیستند که قبل از آمدن عیسی علیه‌السلام یعنی قبل از آن ساعت خاص، رقم می‌خورند؟! پس چگونه عیسی علیه‌السلام می‌تواند همان برّه‌ باشد، در حالی‌ که عیسی علیه‌السلام بعد از علائم و حتی بعدتر، یعنی پس از آمدن برّه می‌آید؟! این محال است که آن‌ها هر دو یک شخص باشند؛ چراکه آمدن آن دو هم‌زمان نیست؛ و این دلیلی دیگر بر اشتباه‌بودن تفسیر بزرگان مسیحیت است که معتقدند برّه، شخص عیسی مسیح علیه‌السلام است. «سخنی با مسیحیان» اما برای مسیحیانی که سخت است تصدیق کنند شخص مهمی پیش از عیسی علیه‌السلام می‌آید، می‌گوییم: آیا وقتی همان فصل ۲۴ انجیل متّی را دربارۀ علائم پیش از آمدن عیسی می‌خوانید، به‌خوبی در آیات ۴۴ تا ۴۵ تدبر کرده‌اید؟ (پس شما نیز حاضر باشید؛ زیرا در ساعتی که گمان نبرید، پسر انسان می‌آید. * پس آن غلام امین و دانا کیست که آقایش او را بر اهل خانه خود بگمارد تا ایشان را در وقت معین خوراک دهد؟) آن غلام امین و دانا کیست جز آن برّه‌ یا همان سوار بر اسب سفید که گرسنگی و تشنگی را رفع می‌کند [۸] و پیش از ساعت ـ‌یعنی زمان آمدن عیسی علیه‌السلام‌ـ می‌آید؟! و سَروَر و آقای این غلام دانا کیست جز همان پدر برّه؟! و آیا اهل خانه جز همراهان برّه‌اند که بر روی پیشانی آنان نام پدر و آقای برّه نگاشته شده است؟! [۹] امروز برّۀ قائم ـ‌احمدالحسن‌ـ در بین ماست و در حال جمع‌کردن یاران پدرش است؛ احمدالحسن علیه‌السلام فرمود: «و در اصحاح شش (۱ و دیدم چون برّه یکی از مهرهای هفت‌گانه را گشود شنیدم یکی از چهار حیوان با صدایی رعدآسا می‌گفت: بیا و بنگر. ۲ من نگریستم و ناگاه اسبی سفید دیدم که سوارش کمانی دارد و به او تاجی داده شد و پیروز بیرون آمد تا غالب شود ۳ ...). به آن‌ها خبر دهید "برۀ ذبح‌شدۀ ایستاده [قائم]" آمده است؛ پس کسی که می‌خواهد جامه‌هایش را با خون او بشوید چنین کند تا پاکیزه گردد و مقدس شود و نصیبی در ملکوت آسمان‌ها داشته باشد و تا در ملکوت آسمان‌ها بنگرد.» [۱۰] «در پایان» مشخص شد علائمِ پس از آمدن برّه همان علائمِ پیش از آمدن عیسی علیه‌السلام است؛ پس عیسی علیه‌السلام نمی‌تواند برّه باشد؛ چراکه چنین تفسیری نقض‌کنندۀ کلام عیسی علیه‌السلام می‌شود. .1 George Haydock's Catholic Bible Commentary. .2 Richard Challoner. .3 www.studylight.org/commentaries/eng/hcc/revelation-6.html .4 Tadros Y. Malaty. .5 Coptic Orthodox. .6 st-takla.org/pub_Bible-Interpretations/Holy-Bible-Tafsir-02-New-Testament/Father-Tadros-Yacoub-Malaty/27-Sefr-El-Ro2ya/Tafseer-Sefr-Roia-Youhanna-El-Lahouty__00-index.html 7. برج دیده‌بانی ۲۰۱۷، شماره عمومی، شمارۀ ۳، موضوع اصلی این شماره | تاختن چهار سوار، ‏تأثیر آن بر زندگی ما، چهار سوار چه کسانی هستند؟‏ 8. مکاشفه ۷: ۱۶ و ۱۷. 9. مکاشفه ۱:۱۴. 10. نامۀ هدایت. معرفی کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم» به‌قلم سید علاء علوی در میان همۀ نظریه‌های سیاسی که به مسئلۀ حکومت اشاره دارند، می‌توان رگه‌هایی از اشتراکات واحد را پیدا کرد. همگی جهت تسلط بر گُردۀ توده‌های مردم و رسیدن به رأس قدرت با هم ستیز می‌کنند. از طرفی همۀ اینان در مبارزه با ایدۀ حکومت الهی هم‌صدا می‌شوند و هرکدام به سهم خود سعی در ریشه‌کن‌کردن حکومت الهی دارند. کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم» نوشتۀ سید احمدالحسن در واقع ایدۀ سیاسی ایشان در خصوص نوع حکومت تلقی می‌شود. ایشان اعتقاد دارند حاکمیت، فقط حق خدا و برگزیدۀ اوست و این خداست که حکومت را به هرکه بخواهد عطا می‌فرماید. ایشان دلیل نگارش این کتاب را این‌گونه بیان می‌کند: «آنچه مرا رنج می‌دهد این است که کسی را نمی‌یابم که از حاکمیت خداوند در زمین دفاع کند. حتی کسانی که به این حاکمیت حق معترف هستند دست از دفاع از آن برداشتند؛ زیرا دفاع از این حاکمیت را ایستادگی در برابر جریان بنیان‌افکنی که رحم و شفقتی ندارد می‌بینند و آزار‌دهنده‌تر از این ـ‌با کمال تأسف‌ـ اعتراف به حاکمیت مردم است؛ با اینکه آیه قُلِ ٱللَّهُمَّ مَلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَاءُ... (بگو: «بارالها! مالک حكومت‌ها تويى؛ به هركس بخواهى، حكومت مى‌بخشى...) (آل‌عمران، 26) را خوانده‌اند.» سید احمدالحسن در بخش بعدی کتاب، پرده از حقیقت دموکراسی برمی‌دارد و درون‌مایۀ آن را استیلا بر گُردۀ توده‌های مردم می‌داند و تناقضات آن را برمی‌شمارد و می‌فرماید: «دیکتاتوری در دل دموکراسی نهفته است.» و وضعیت کنونی ملت‌ها را یاد می‌کند که چگونه دموکراسی و انتخابات، کسانی همچون هیلتر را به قدرت خانمان‌سوز رساند. ایشان در این کتاب، مباحث مختلفی را با کلمات رسا و کوتاه توضیح می‌دهد: مانند دموکراسی و ثروت، دموکراسی و آزادی، دموکراسی و دین و دموکراسی از گهواره تا گور. سید احمدالحسن در بخشی از کتاب، نقطۀ مقابل ایدۀ دموکراسی را به رخ ‌می‌کشد و «مذهب مصلح منتظر جهانی» را عنوان بحث خود قرار می‌دهند. مخاطب این بخش، جامعۀ اسلامی و پیروی‌کنندگان از علمای بی‌عمل و محتوای آن، بیان انحراف آن‌ها از مسیر درست است. همچنین توضیح می‌دهند که علمای بی‌عمل چگونه باعث نفوذ تفکر دموکراسی در بدنۀ کشورهای اسلامی شده و ملت‌ها به استضعاف کشانده شده‌اند. در بخش آخر کتاب، سید احمدالحسن ایدۀ سیاسی‌اسلامی جهت برون‌رفت از این بحران را بیان می‌دارند و می‌فرمایند: «چرا مصلح منتظر؟» و نقش وی را در حوزه‌های مختلف و مهمی بیان می‌دارند: الف. دین؛ ب. دنیا. دربارۀ قانونگذاری، ایشان قانونگذار را خداوند و فقط برگزیدۀ خدا را شایستۀ رهبری می‌دانند و طبق کلام ایشان، سعادت بشر تنها در گرو تمکین مردم برای خلیفۀ برگزیده‌شده از سوی خداست. ایشان می فرمایند: «آنچه می‌خواهم در انتها بر آن تأکید کنم این است که من اعتقاد ندارم کسی به خدا ایمان داشته باشد و در عین حال معتقد باشد قانونی که مردم وضع کرده‌اند برتر از قانون خداوند سبحان است و نیز حاکمی که مردم انتخاب کرده‌اند برتر از حاکمی است که خداوند برگزیده است!» مطالعۀ این کتاب در کنار بررسی دیگر دیدگاه‌های نظریه‌پردازان سیاسی را توصیه می‌کنیم. داستان ایمان سید واثق حسینی (حفظه الله) و دیدارش با امام مهدی ع تصور می‌کردیم امام مهدی (ع) در مکه ظهور می‌کند و ۳۱۳ یار او گرد او جمع خواهند شد؛ گروهی از آنان بر ابرها خواهند آمد و گروهی نیز از بستر ناپدید خواهند شد و… و پیش از آن صیحه خواهد بود که نزدیکیِ قیام مقدس را مژده می‌دهد و بین یمانی و سفیانی و خراسانی نبردهایی رخ خواهد داد… این چیزی بود که از ظهور می‌فهمیدم؛ اما روایات دیگر برایم حکم طلسم داشت [و آن‌ها را نمی‌فهمیدم]. در آن زمان به امام مهدی (ع) تعلق‌خاطر داشتم و به‌دلیل محبت شدید، به مطالعه دربارۀ ایشان و دعا برایشان و زیارت و صدقه به نیابت از ایشان علاقه‌مند بودم. یک بار در عالم شهادت [و مکاشفه]، ایشان را در ضریح امیرالمؤمنین ع ملاقات کردم (شرح ماجرای سید واثق حسینی با امام مهدی، در انتهای متن می‌آید) و در آن با من بیش از نیم ساعت صحبت کردند ـ‌که در سال 1416ق بودـ و مرا از موضوعات زیادی آگاه کردند و پیش از آن نیز در رؤیاهای بسیاری ایشان را دیده بودم. همچنین رؤیاها و مکاشفات بسیاری از معصومین (ع) دیده بودم و پس از ایمان به دعوت حق بود که از بیانات امام (ع) با معنای مکاشفه آشنا شدم. یک شب، در محله‌ای که در آن زندگی می‌کردم با برخی از دوستانم مشغول صحبت بودم و دربارۀ وقایعی که پیش از ظهور امام مهدی (ع) اتفاق می‌افتد و اینکه شیعیان دچار غربال و امتحان می‌شوند تا اینکه تنها عدهٔ اندکی در غربال باقی بمانند، برایشان می‌گفتم و روایاتِ مربوطه را مرور می‌کردیم. پس غم و اندوه ما را فراگرفت؛ از ترس اینکه از پیروان امام (ع) نباشیم و از کسانی باشیم که با او بجنگند و شمشیر او به آنان برسد؛ کسانی که به امام (ع) می‌گویند ای پسر فاطمه برگرد که به تو نیازی نداریم و ... . از هم جدا شدیم در حالی که هریک از ما بقیه را سفارش می‌کرد به دعای زیاد برای تعجیل فرج و اینکه از همراهان امام (ع) باشیم. در آن شب در رؤیا دیدم که وارد ضریح امیرالمؤمنین ع شدم و ضریح تماماً نور بود و زائرانی که حضور داشتند صورتشان نورانی بود. از قسمتِ پایینِ پای امام (ع) شروع به بوسیدن ضریح مقدس کردم و سپس به قسمت بالای سر رو کردم. پیش از رسیدنم به آن، شخصی پیش من آمد و به من گفت امام مهدی (ع) صاحب‌الزمان می‌خواهد تو را ببیند. آنگاه امام ع را دیدم که روی تخت بزرگی نشسته و عمامهٔ سیاهی دارد و نیز تمام لباس‌هایش سیاه است و لباس‌های اطرافیان ایشان هم سیاه بود. وقتی به امام ع سلام کردم به من خوشامد گفت و کلامی به من فرمود از جمله اینکه:«مطمئن باش تو از اصحابم (همراهانم) هستی.» خوشحال و شاد از دیدن امام ع، از رؤیا بیدار شدم و خدا را برای آن شکر کردم. با این رؤیا برایم اطمینان حاصل شد که خدا برای یاری امام مهدی ع توفیقم خواهد داد. در سال 2003 و بعد از سقوط بت [صدام]، شنیدم فرستادهٔ امام مهدی ظهور کرده و از فقها درخواست مناظره نموده، اما اطلاع بیشتری از این امر نداشتم و نمی‌دانستم که چگونه به او برسم. با خودم گفتم اگر حق است امام مهدی توفیق پیروی از او را به من خواهد داد، زیرا او این را به من وعده داده است. پس مشغول کارهای دیگر شدم. اواخرِ ماهِ رمضانِ سال 2005 بود که یکی از بستگانم به‌نام سید صادق پیش ما آمد. او در کشور دیگری زندگی می‌کرد و به‌مناسبت عید به دیدار ما آمده بود. دعوت را به ما رساند و ما را تبلیغ کرد؛ اما تازه‌مؤمن بود و اطلاعاتش اندک بود. او گفت: نزدیک‌ترین راه ایمان آن است که از خدا سؤال کنی و استخاره بگیری و از خدا بخواهی که رؤیایی به تو نشان دهد و… او چند روز ماند و در این باره صحبت می‌کرد؛ اما متأسفانه در آن زمان تنها دو نفر از خانوادهٔ ما ایمان آوردند. او بیشتر مواقع با من صحبت می‌کرد. من هم گوش می‌دادم و به او قول می‌دادم که دنبال موضوع باشم. مرا از برخی از اسراری که از سید احمد ع شنیده بود آگاه ساخت، و آن اسرار همان طور بود که خبر داد. پس از آن، مرحلهٔ جست‌وجو از دو راه استدلالی و غیبی آغاز شد. پس از آن توفیق زیارت امام رضا ع را پیدا کردم و تمام تلاشم در دعا و توسل به‌واسطۀ او بر خدا، این بود که اگر امام احمدالحسن ع حق است، مرا به حق رهنمون کند و توفیق پیروی از او را به من دهد، و اگر هم‌چنین نیست این دعوت را از ذهنم ببرد؛ چون [فکر دعوت] خیلی مرا به خود مشغول کرده بود. پس از بازگشتم از زیارت ایشان ع در همان سال برای حج خانهٔ خدا درخواست داده بودم و با سفر من به‌عنوان روحانی کاروان موافقت شد. وقتی قبر رسول خدا ص را دیدم، اولین چیزی که درخواست کردم این بود که اگر سید احمد (ع) یمانی موعود است، توفیق پیروی از او را به من بدهد. پس از آن به زیارت امامان بقیع ع روی آوردم و آنان را به حقشان بر خدا قسم دادم که آن را برایم روشن کنند؛ سپس برای احرام به مسجد شجره روی آوردیم و همان موضوع را در موقع احرام نیز درخواست کردم. وقتی به خانهٔ خدا رسیدم به پردۀ‌ کعبه و درب آن و حجر و رکن و مقام متوسل شدم و در هر مکان همان درخواست را تکرار کردم. با وجود آنکه در آن زمان به دعوت ایمان نداشتم اما خبر دعوت را می‌رساندم و مردم را برای تحقیق دربارۀ آن راهنمایی می‌کردم، و وقتی از من دربارۀ حقانیت آن می‌پرسیدند به آنان می‌گفتم از خدا بپرسید و خودتان تحقیق کنید، زیرا این یک مسئلهٔ عقیدتی است و حتما باید درباره‌اش تحقیق کنید و در این خصوص پیروی از نظر دیگران جایز نیست و بهترین راه، پرسیدن از خدا دربارۀ آن است. پس از بازگشتم از حج شنیدم که انصار در نجف، نزدیک دفتر سیستانی در خیابان شارع‌الرسول مکتب یا دفتری باز کرده‌اند. با وجود خستگی سفر، پیش آنان رفتم و با انصار بحث و گفت‌وگو کردم و سؤالاتی داشتم که جواب قانع‌کننده‌ای نیافتم؛ اما آنان پس از آنکه مرا شناختند به من خبر دادند که سید ع درباره خانوادهٔ ما سفارش کرده و فرموده: «این خانوادهٔ پاک و مبارکی است و غیر از یک نفرشان ایمان خواهند آورد.» و نام او را برده بود. از سخن سید ع دربارۀ خودمان شگفت‌زده شدم. او چیزی دربارۀ ما نمی‌دانست مگر اینکه علم از سوی خدا داشته باشد؛ و این شخص که سید ع استثنا کرده بود تاکنون با ما و با دعوت دشمنی می‌کند، و به ما و سید ع تهمت‌هایی می‌زند که خدا دلیلی بر آن‌ها نفرستاده است. پس از آن شروع کردم به خواندن دلایلی که ایشان ع به آن استدلال می‌کنند، و دیدم آن دلایل در کتاب‌های معتبر وجود دارند؛ پس بیشتر کتاب‌هایی را که درباره امام مهدی ع صحبت می‌کنند خواندم. در اینجا دیدم دلایلی که سید ع آورده است همان دلایل پیامبران و فرستادگان است و قانونی که وی آن را زنده کرد (قانون شناخت حجت) محکم است و خدا و آل‌محمد ع ما را از آن آگاه کرده‌اند. همچنین برخی از کتاب‌های امام (ع) را خواندم که اولین آن‌ها کتاب «گوساله» بود که برایم همچون صاعقه بود. پس از آن کتاب متشابهات را خواندم. همیشه به مطالعه علاقه‌مند بودم و بسیاری از کتب شیعه را خوانده بودم؛ اما سخنی ندیده بودم که مانند سخن ایشان ع مرا به‌سوی خود کشانده و جذب کند. این موضوع برایم جالب‌توجه بود که ایشان ع وقتی چیزی را در آغاز کتاب یا در کتاب دیگری بیان می‌کند، عین آن را، یا مفهومی روشن‌تر از آن را در جایی دیگر و بدون هیچ اختلافی بیان می‌کند. پس هنگامی ‌که مطالعه می‌کردم این آیۀ قرآن را به یاد می‌آوردم: وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰافا كَثِيراً (اگر از نزد غیر خدا می‌بود در آن اختلاف زیادی می‌یافتند) و این بر این دلالت دارد که علم او الهی است. با وجود این گاه‌و‌بیگاه دچار شک می‌شدم؛ یک‌بار به حقانیت او اعتراف می‌کردم و بار دیگر همچنان متحیر بودم. شب و روز نداشتم و این حال من مدتی طولانی ادامه داشت. با خودم گفتم شاید سِرّ و رازی دارد؛ پس دریافتم که علت تردیدم این است که از فقهای گمراه پیروی می‌کنم و همراه آنان کار می‌کنم و نزد آن‌ها درس می‌خوانم. و در همان زمان یکی از برادران انصار ـ‌خدا توفیقش دهد‌ـ به من گفت: «باید به طاغوت کفر ورزی و قلبت را از آن خالی کنی تا پذیرش حق برایت هموار شود.» دانستم که منظورش از طاغوت، مراجع است. پس از این که به آنان کفر ورزیدم و خداوند مرا نسبت به عیب‌های آنان هوشیار کرد و حدیث‌های اهل‌بیتِ پاک را خواندم که حال آنان را توصیف می‌کند، آن وقت علت تأخیرم در پیروی از حق را فهمیدم. همچنین طاغوت دیگری بر من چیره بود و آن دشمن‌ترینِ دشمنانم بود؛ یعنی نفْسم که در وجودم قرار دارد. چون با وجود دعای زیاد و توسلم به آل‌محمد ع، در تحقیقات به خودم متکی بودم و می‌گفتم: من پژوهش می‌کنم... من دقت می‌کنم... من من ... علاوه بر ابلیس (لع) که مانع راهم می‌شد، و دنیا که خود را برایم می‌آراست و نزدیکی‌ام به مراجع گمراهی و… «دنياي و الشيطان روحي و الهوی کيف الخلاص و کلهم اعدائي» «دنیایم و شیطان و نفسم و تمایلات، چگونه رها شوم که همهٔ آن‌ها دشمنانم هستند» با توفیق الهی از این موانع رها شدم و مرحلهٔ اول که کفر به طاغوت یا به تعبیر علمای اخلاق، «تخلیه» است به پایان رسید. پس از آن مرحلهٔ دوم شروع شد؛ آراستگی به حق و پیروی از آن. اولین کاری که کردم رفتن به زیارت حسین ع با پای پیاده بود که [از آن] چیزی جز شناخت حق نمی‌خواستم. روزی از روزها خیلی اندوهگین بودم و غصه گلویم را می‌فشرد؛ زیرا رؤیا یا مکاشفه‌ای ندیده بودم که آنچه را می‌پرسم روشن کند، و دلیل غیبی که مرا به حق برساند نمی‌یابم. در آن حال کارم را کلاً به خدا واگذار کرده بودم؛ پس به زیارت امیرالمؤمنین ع رفتم و پس از اینکه زیارت را خواندم، در قسمت بالای سر ایستادم و در حالی که سرم را روی قبر مطهر گذاشته بودم شروع به گریه کردم و اشک‌هایم گونه‌ام را خیس کرده بود. ایشان را به پهلوی زهرا ع قسم دادم که ‍[موضوع را برایم] روشن کند، به رؤیایم بیاید و حال دعوت یمانی [و صحت‌وسقم آن] و مدعی آن را برایم روشن کند. سپس از ضریح و از مرقد مطهر خارج شدم؛ سرشار از این آرزو که امام ع امیدم را نومید نکند؛ زیرا هرگاه او را به پهلوی زهرا ع قسم داده بودم اجابت کرده بود؛ زیرا این قسمی بزرگ است اگر بدانید: وَإِنَّهُۥ لَقَسَم لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ (واقعه، 76)؛ و سه بار در عمرم امام ع را به آن قسم داده بودم و ایشان ع اجابت می‌فرمود و امیدم را ناامید نمی‌کرد. در آن شب به بستر رفتم و در عالم رؤیا دیدم که در برابر مولایم سیدالموحّدین و تقسیم‌کنندهٔ بهشت و جهنم یعنی امیرالمؤمنین ایستاده‌ام و ایشان روی تختی در دروازهٔ بهشت نشسته است و فرشتگان در اطرافش هستند و از آن دروازه، نور ساطع می‌شد. یکی از فرشتگان مرا ندا داد و گفت: «به عقب نگاه نکن که پشت سرت جهنم است و توان دیدن آن را نداری. به‌سوی امیرالمؤمنین ع نگاه کن.» سؤالاتی پرسیدم و بدون تردید جوابم را می‌داد؛ تا آنجا که به ایشان گفتم مولای من آخرین سؤالم! گفت بفرما بپرس. به ایشان گفتم مولای من آیا احمدالحسن وصی و فرستادهٔ امام مهدی ع است؟ ایشان ع در حالی به سؤالاتم جواب می‌داد که نشسته بود، اما وقتی این سؤال را از ایشان پرسیدم از جایش بلند شد و دستش را به‌سوی آسمان بلند کرد تا اینکه سفیدی زیر بغلش آشکار شد و فرمود: «به خدا سوگند احمدالحسن همان حق است.» به لرزه افتادم و لبریز از شرم و خجالت شدم. پس از آن بیدار شدم و اذان صبح به گوش می‌رسید. نماز صبح را خواندم و برای زیارت امام علی ع و تشکر از ایشان برای این نعمت خارج شدم و نزد ضریح امیرالمؤمنین بیعتم با سید احمدالحسن را آشکار کردم. در اینجا مرحلهٔ جدیدی در زندگی‌ام آغاز شد که در من تغییری اساسی ایجاد کرد. تأثیر دعوت روی زندگی‌ام چه بود؟ این چیزی است که از توصیف آن ناتوانم. چرا چنین نباشد، در حالی ‌که خدا به‌وسیلهٔ احمد (ع) ما را از تاریکی‌ها به‌سوی نور خارج کرد. ما با پیروی از فقهای گمراه در دره‌های گمراهی سرگردان بودیم و خداوند به‌وسیلهٔ احمد (ع) ما را از آن نجات داد؛ تصور می‌کردیم که می‌توانیم [هم‌زمان] از مال دنیا و زینت آخرت بهره‌مند شویم؛ غافل از اینکه امیرالمؤمنین ع می‌فرماید: «محبت دو چیز در قلب هیچ‌کس کنار هم قرار نمی‌گیرند: حب دنیا و حب آخرت.» پس خداوند به‌وسیلهٔ احمد (ع) ما را از خواب غفلت بیدار نمود؛ و شروع به تلاش در جهت خشنودی خدا و سرای آخرت نمودیم و دنیا را رها کردیم. چنان بودیم که علی (ع) فرمود: «چه بسیار آرزومندان حق که در جهت آن نیستند.» پس خدا به‌وسیلهٔ احمد (ع) ما را به جهت حق، بلکه به تمام حق، راهنمایی کرد. نه می‌دانستیم نماز چیست، نه روزه، نه ایمان و نه و نه… پس خدا به‌وسیلهٔ احمد (ع) حقیقت را به ما شناساند. چنین و چنان بودیم ... و فضیلت تماماً برای خدا و آل‌محمد (ع) است. چون خدا به‌وسیلهٔ آنان نشانه‌های دین و دنیا و آخرتمان را به ما آموخت. و ستایش مخصوص خداست؛ چنان‌که سزاوار آن است، برای نعمتی بس بزرگ که همان نعمت ولایت است. به خدا سوگند من از سخن در‌این‌باره ناتوانم…و فقط توفیق و هدایت الهی بود که در زندگی‌ام تغییری اساسی ایجاد کرد. آیا در طول مسیر حق از ایستگاه سختی گذشتید؟ دو ایستگاه برایم پیش آمد که در آن دو، بین رضایت و خشم خدا مخیّر شدم: ایستگاه اول: در خلال حرکتم در جست‌وجوی حق، در یکی از مدارس دینی مدرّس بودم و تمام انگیزه‌های فانی فراوان بود؛ خودروی جدید با راننده، درآمد خوب، حفاظت، خانه و امامت مسجد و... . برای دل‌کندن از این متاع در برابر ایمان به دعوت یمانی، با نفْسم مبارزه می‌کردم. تا اینکه خدا توفیق انتخاب حق را به من داد. ایستگاه دوم: اینکه هرکس از احترام مراجع و پیروان آنان برخوردار باشد، وقتی با آنان مخالفت کند آن‌ها شخصیتش را کاملاً به زمین می‌زنند. شما برادرانم تصدیق می‌کنید که کشته‌شدنِ جسم راحت‌تر از کشته‌شدنِ شخصیت است؛ زیرا کسی که یک بار کشته شود از دنیا رها می‌شود و امرش به‌دست خدا خواهد بود؛ اما کسی که هر روز هزار بار کشته شود! ... به همین خاطر این موضوع برایم سخت بود و آنچه را که به خاطر ایمان به حق برایم پیش خواهد آمد می‌دانستم، و سرانجام نیز پیش آمد؛ به‌طوری‌که حتی طلابی که شاگرد من بودند در به‌زمین‌زدنم شرکت کردند. و ستایش مخصوص خداوند پروردگار جهانیان است. مهم، پیروی از حق و پیمودن راه نجات است. پانوشت: ماجرای دیدار سید واثق حسینی (حفظه‌الله) با صاحب‌الزمان ع: یک بار ایشان را در عالم شهادت در ضریح امیرالمؤمنین ملاقات کردم و با من بیش از نیم ساعت صحبت فرمود. این در سال 1416ق بود. پس از اینکه نماز ظهر را خواندم، در قسمت بالای سر شریف امیرالمؤمنین ع نشسته بودم. زنی آمد و دربارۀ ذکر خداوند از من پرسید. برخی از آنچه را که می‌دانستم برایش بیان کردم و برخی از اَوراد [و دعاهایی] را که بر آن‌ها مداومت داشتم به او آموختم. برایم دعا کرد و رفت. پس از آن، مردی که دشداشه [یا پیراهن عربی] سفیدی به تن داشت در سمت راستم نشست و روی سرش چفیۀ سفید جواهرنشانی بود که شکل عجیبی داشت و هرگز مانند آن را ندیده بودم. به‌محض اینکه او را دیدم مهرش در دلم افتاد. به من سلام کرد و نام و لقبم را بر زبان آورد و مرا از موضوعاتی آگاه کرد که تنها خدا یا کسی که اعمال بر او عرضه می‌شود از آن خبر دارد، و برایم دعا کرد. پس از آن سؤالاتی از او پرسیدم از جمله اینکه نامش را پرسیدم و گفت که او: «سید محمد فرزند سید حسن از نسل حسین علیه‌السلام است.» و به من گفت: «ما گروهی هستیم که علوم آل‌محمد ع را یادآور می‌شویم و مکانی را نداریم که در آن مستقر باشیم؛ بلکه در زمین خدا جابه‌جا می‌شویم.» و مرا از موضوعات بسیاری آگاه ساخت. پس از آن به او گفتم آقاجان، الان مجلس سخنرانی دارم. به ایشان بدرود گفتم و از ایشان جدا شدم. به‌محض اینکه چند قدم رفتم برگشتم و او را ندیدم، در حالی که راه خروج یکی بود. آنچه را به من گفته بود به یاد آوردم. او خودش را به من معرفی می‌کرد و من متوجه نشدم تا اینکه از ایشان جدا شدم. پس به دلم افتاد که او امام مهدی ع است و این [گمان] با غیبت ناگهانی او و نیز آنچه از اموری که بر دیگران پوشیده بود و به من خبر داده بود حتمی‌تر شد. اما ویژگی‌هایش چنین بود: قد میانه، چشم‌های گشاده، ابروهای باریک [(کشیده)]، در گونهٔ راستش خال (اثر)، صورتش نورانی و از ایشان عطری بسیار خوش ساطع می‌شد. و الحمد لله رب‌العالمین خوارج، از دیروز تا امروز عقیدۀ خوارج دیروز و امروز یکی است خوارج اولیه با شعار «لا حکم ‌الا لله: حکمی نیست مگر حکم خدا» بر خلیفۀ به‌حق خدا، امام علی بن ابی‌طالب ع خروج کردند در حالی که لازمۀ ایمان آن‌ها به حاکمیت خدا، اطاعت از خلیفه و جانشین خداوند سبحان بود که توسط او منصوب شده بود؛ ولی در حقیقت اینان چنین شعاری سر دادند تا با جانشین خدا به مبارزه برخیزند. دقیقاً همان عمل ابلیس (لعنه‌الله) که به‌ظاهر سجده برای خدا را رد نمی‌کند؛ بلکه سجده برای جانشین خدا را نمی‌پذیرد و به همین دلیل برخی از وهابیون او را یکتاپرستی می‌دانند که در عبادت پروردگارش هیچ‌کس را شریک نمی‌کند! و اما راجع به بیرون‌شدنش از رحمت خداوند سبحان ـ‌به نظر آن‌ها‌ـ تنها به این دلیل بود که در برابر فرمان الهی سرکشی کرد و نه بیشتر! مانند چنین فهمی، حقیقتی را که خداوند سبحان در کتابش به‌روشنی بیان فرموده است از هم می‌گسلاند؛ آنجا که می‌فرماید: إِنَّ اللّهَ لا یغْفِرُ أَنْ یشْرَک بِهِ وَ یغْفِرُ ما دُونَ ذلِک لِمَنْ یشاءُ ومنْ یشْرِک بِاللهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْمًا عَظیمًا (مسلماً خدا گناه کسانی را که به او شرک آورند نمی‌آمرزد و گناهان ديگر را ـ‌برای هرکه بخواهد‌ـ می‌آمرزد و هرکس به خدا شرک ورزد، مسلماً گناه بزرگی مرتکب شده است). (نساء، 48) و این یعنی فقط «شرک» ـ و نه هیچ گناه دیگری ـ همان گناهی است که طرد‌شدن از رحمت الهی را واجب می‌گرداند. حال سؤالی مطرح می‌شود: وهابی‌ها باید برای ما از شرک ابلیس (لعنه‌الله) به پروردگارش روشنگری کنند؛ اینکه دقیقاً در چه مسئله‌ای بوده است؟ و مجبورند اعتراف کنند که خلیفۀ خدا و واسطه را نمی‌توانست بپذیرد. سید احمدالحسن یمانی ع می‌فرماید: «اکنون فقط می‌خواهم سه موضع‌گیری را یادآور شوم: ابلیس (لعنه‌الله): از سجده بر آدم ع سرباز زد (نپذیرفت که آدم ع "خلیفة‌الله" واسطۀ بین او و خدا شود). خوارج: نپذیرفتند که حاکم، انسانی منصوب از سوی خدا باشد؛ می‌گفتند «لا حکم ‌الا لله» و قصدشان آن بود که «لا إمرة الا لله:فرمانروایی جز از آنِ خدا نیست»؛ یعنی آن‌ها نپذیرفتند که انسان (خلیفة‌الله) بین آن‌ها و خدا واسطه شود و با این حال ادعای توحید و به‌کنار‌نهادن شرک نیز دارند! وهابیت: آن‌ها نمی‌پذیرند که انسان (خلیفة‌الله) واسطۀ بین آن‌ها و خدا شود و با این وجود ادعای توحید و به‌کنار‌نهادن شرک نیز دارند! تفاوت بین این موضع‌گیری‌های سه‌گانه در چیست؟! اگر ما در این موضع‌گیری‌های سه‌گانه دقت کنیم درمی‌یابیم که تطبیق نگرش خوارج با دیدگاه ابلیس شاید به توضیحی که بیان شد نیاز داشته باشد؛ ولی به گمانم مطابقت‌دادن طرز فکر وهابی‌ها با نگرش ابلیس به چنین چیزی نیاز ندارد؛ زیرا موضع‌گیری (و اعتقاد) آن‌ها کپی برابر اصل از موضع‌گیری ابلیس است. پس اگر ما بخواهیم چیزی را توضیح دهیم چه‌چیز دیگری می‌توانیم بگوییم؟!» رد‌کردن بیان ایشان در وسع و توان کسی نیست؛ بنابراین نپذیرفتن وهابی‌ها برای وجود واسطه‌ای بین آن‌ها و خداوند نکته‌ای است که گویی آن‌ها با آن، می‌خواهند شب را روز جلوه دهند و تصور می‌کنند که این بالاترین مرتبۀ توحید و بهترین گفتاری است که تاکنون بیان شده است؛ در حالی‌ که پیروان نادان آن‌ها نمی‌دانند که این گفته، همان گفتۀ ابلیس (لعنه‌الله) است که نمی‌پذیرد آدم واسطۀ میان او و خدا باشد. این رانده‌شدۀ ملعون خواست آن‌گونه که خودش می‌خواهد خدا را عبادت کند، نه آن‌گونه که مدنظر خداوند بود و این دقیقاً همان موضع‌گیری وهابی‌های امروز است. برگرفته از کتاب «کارزار عبادت هُبَل یا الله» نوشته دکتر علاء السالم ما خدا را آفریدیم یا او ما را؟ انسان خردمند مخلوقی دارای ابزار هوشمندی است؛ تا حدی که می‌تواند دربارۀ خلقت جهان کنجکاوی کند و بپرسد: «از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟» (مولوی) علم بر اساس همین کنجکاوی انسان استوار شده که در جست‌وجوی علت پدیده‌هاست. هر حقیقت‌جویی می‌داند عدم مولد نیست و نمی‌تواند پدیده‌ای را خلق کند. در نتیجه باید گفت هر پدیده‌ای علتی دارد و علم در جست‌وجوی علت آن است. بسیاری از پاسخ‌ها به سؤالات بنیادین بشر، روی شکاف‌های علمی بنا شده است؛ یعنی علتی غیرواقعی برای پدیده‌ها معرفی می‌شود و حتی برای آن، موجوداتی خیالی ساخته می‌شود و افسانه‌هایی پرداخته می‌شود. جالب اینجاست که چنین پاسخ‌هایی از سوی عوام مردم نیست؛ بلکه از سوی کسانی است که در بین مردم به علم شهرت دارند؛ اما این افراد اعتراف به ندانستن را در شأن خود نمی‌بینند و از‌دست‌دادن مریدان و پیروان خود را خوش نمی‌دارند؛ لذا در برابر جهل خود از داستان‌سرایی و افسانه‌بافی پرهیز نمی‌کنند. از سوی دیگر افسانه‌ها ابطال‌پذیر نیستند و چنانچه توسط صاحبان قدرت حمایت ‌شود، هزینۀ مقابله با آن‌ها افزایش می‌یابد. خدای ادیان الهی نیز از این داستان سرایی‌ها و افسانه‌ها مصون نمانده است؛ لذا می‌بینیم که در غیاب حجج الهی، گوساله‌های سامری ساخته شده و به‌جای خدای یکتا پرستیده شده‌اند. همین موضوع دستاویزی برای خداناباوران و ندانم‌گرایان است تا خدای ادیان را نیز ساخته‌وپرداختۀ انسان بدانند. تا حدودی هم در این زمینه حق با آن‌هاست و خدای کلیسای کاتولیک و خدای داعش و امثال داعش نه‌تنها قابل‌پرستش نیستند، بلکه به‌راحتی قابل‌انکارند. لذا قبل از هر سخنی، باید مشخص شود از کدامین خدا سخن گفته می‌شود؟ خدایی که پاپ نمایندۀ آن است یا خدای عیسی مسیح؟ خدایی که وهابیت آن را در جسمی بشری محدود کرده است یا خدایی که سرمنشأ جهان است و حدی برای آن نیست؟ امروزه علم پاسخ‌های دقیق‌تری به سؤالات بنیادین بشر داده است. از طریق تحقیقات و نظریات علمی می‌دانیم که جسم انسان خردمند محصول تکامل موجودات زنده است. می‌دانیم مسیر تکاملی حیات زمینی سرآغازی در حدود چهار میلیارد سال پیش و به همانندسازهای اولیه بازمی‌گردد. می‌دانیم زمین پیش از پنج میلیارد سال قبل وجود نداشته، بلکه از برخورد سیارک‌ها و به‌هم‌چسبیدن اجرام سرگردان و گرد‌و‌غبارهای پراکنده شکل گرفته است. می‌دانیم اتم‌های سنگین تشکیل‌دهندۀ اجرام سیارک‌ها نیز در ابرنواخترها و از طریق هم‌جوشی هسته‌ای به وجود آمده‌اند. باز هم از طریق نظریه‌های علمی می‌دانیم که قدمت اتم‌های سبک نیز به دوران انفجار بزرگ در حدود 13.7 میلیارد سال پیش برمی‌گردد. پس چرا نباید دربارۀ عامل پیدایش جهان کنجکاوی و علت وقوع انفجار بزرگ را پرس‌وجو کنیم؟ کسانی که معتقدند جهان بدون علت و به‌صورت خود‌به‌خودی از عدم پدیدار گشته، عملاً روش علمی در کشف علت پدیده‌ها را نادیده گرفته‌اند. در حالی که اکثر آن‌ها همین استدلال را دربارۀ سایر پدیده‌ها نمی‌پذیرند و چنین سخنی را عالمانه نمی‌دانند؛ چراکه می‌دانند عدم نامولد است و نمی‌تواند چیزی را پدید آورد. همچنین کسانی که علت رویدادها را تصادف معرفی می‌کنند وضعیت مشابهی دارند. بهتر بود این افراد از مغالطۀ شکاف علمی استفاده نمی‌کردند و دربارۀ چیزی که نمی‌دانند سخن نمی‌گفتند. وضعیت این افراد بهتر از بسیاری از پیروان ادیان نیست. آن‌ها نیز از شکاف علمی استفاده می‌کنند و خداوند را علت مستقیم پدیده‌ها معرفی می‌کنند؛ بدون این که دلیلی برای این ادعایشان ارائه دهند. چنین نظراتی چه از سوی دانشمندان باشد و چه از سوی فقها و بزرگان دینی، فاقد ارزش علمی است. در مقابل این اظهار‌نظرهای غیر‌علمی، فرضیه‌ها و نظریه‌هایی مانند نظریۀ چندجهانی وجود دارد که تفسیر متفاوتی از پیدایش جهان ارائه می‌دهند. ما در این مجال به‌دنبال ارزیابی و بررسی این نظریه‌ها نیستیم و همین که می‌دانیم جهان یا عالَمی دیگر، خارج از این جهان باعث پیدایش این جهان شده، کافی است؛ اما عامل مستقیم پیدایش جهان نیز ممکن است متغیر و مسبوق به عدم باشد. در این صورت نیازمند پدیدآورنده‌ای دیگر است. لذا سلسله‌ای از حادث (پدیده‌) و مُحدِث (پدید‌آورنده) وجود دارد. عقلاً چنین سلسله‌ای نمی‌تواند دارای دور یا تسلسل باشد. وجود دور در این سلسله به آن معناست که چیزی به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم باعث پیدایش خودش شده باشد؛ و وجود تسلسل نیز به آن معناست که سلسلۀ عوامل پیدایش تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد و هیچ‌گاه متوقف نمی‌شود. هر دو سخن (دور و تسلسل در حدوث) با این که بگوییم پدیده‌ای فاقد علت است تفاوت چندانی ندارد. لذا سلسلۀ حدوث عقلاً باید در جایی متوقف شود که متغیر و محل وقوع حوادث نیست. در نتیجه آن نقطۀ آغازین پدیده نیست که نیازمند پدید‌آورنده باشد. اجازه دهید این نقطۀ توقف را «او» بنامیم. شناخت ما از «او» بسیار بسیار اندک است و هر تصوری از «او» نیز باطل است؛ چراکه تصورات، مخلوقاتی در ذهن ما هستند؛ در حالی که «او» با هیچ مخلوقی قابل‌مقایسه نیست. همچنین محدودیت‌های بشری استفاده از اسامی را اجتناب‌ناپذیر می‌کند؛ لذا برای «او» از اسامی مختلفی استفاده می‌شود: «یهو»، «الله»، «الرحمن» و ... ؛ اما باید توجه داشت که اسامی نیز مخلوق و مرکب هستند و «او» نه مرکب است، نه مخلوق و نه نیازمند واژه‌ها و کلمات. هشام بن حکم می‌گوید از امام صادق دربارۀ نام‌های خدا و اشتقاق آن‌ها پرسیدم که «الله» از چه مشتق شده است؟ حضرت فرمود: «ای هشام! "الله" از "اله" مشتق است و اله، مألوهی (پرستش‌شونده) لازم دارد و نام، غیر صاحبِ نام است؛ پس کسی که نام را بدون صاحب نام بپرستد، به‌طور‌ قطع کافر است و چیزی را نپرستیده است و کسی که نام و صاحب نام را بپرستد، شرک ورزیده و دو چیز را پرستیده است و هرکه صاحب نام (معنی) و نه نام را بپرستد، این یگانه‌پرستی است.» (کافی، کلینی، ج‌۱، ص‌۸۷، ح‌۲) خلاصه ما نیز به خدایانی که از طریق شکاف علمی ساخته شده‌اند کافریم. توسل خداناباوران به مغالطۀ شکاف علمی برای نفی وجود سرمنشاء پیدایش نیز نشان می‌دهد که دست آن‌ها از دلیل علمی خالی است. لیکن ما دربارۀ خدایی سخن می‌گوییم که سرآغاز پیدایش است و پی‌بردن به وجود چنین خدایی برای هیچ خردمندی دشوار نیست. خدایی که مخلوق ذهن‌ها نیست و درک وجودش نیازمند استدلال نیست؛ اما گاهی ذهن‌های ما برای یادآوری به استدلال نیازمند می‌شوند. پس باید او را سپاس گفت که برای یادآوری ما حجت‌هایی را فرستاده است. والحمد لله علی هذه النعمه. برگرفته از کتب «توهم بی‌خدایی»، «عقاید اسلام» و «توحید» به‌قلم یمانی آل‌محمد، سید احمدالحسن. همراه با سید بن طاووس به‌قلم محمد شاکری سيد رضى‌الدين، على بن موسى بن جعفر بن طاووس، معروف به «سید بن طاووس» از علمای شهیر و باتقوای شیعه و از نوادگان شیخ‌الطائفه، طوسی است. او در سال 589ق در شهر حله به دنيا آمد. او در کتاب جمال‌الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص 506 تا520 روایت معروفی را از جدش شیخ طوسی از یونس بن عبدالرحمان نقل می‌کند که امام رضا ع سفارش کردند برای صاحب‌الامر، امام زمان ع چنین دعا شود؛ دعایی نسبتاً طولانی دربارۀ امام مهدی و صاحب‌الامر ع که در انتهایش چنین آمده و همین قسمت پایانی شاهد کلام ما و محل بحث ماست: «... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ وَ بَلِّغْهُمْ آمَالَهُمْ وَ زِدْ فِي آجَالِهِمْ وَ أَعِزَّ نَصْرَهُمْ وَ تَمِّمْ لَهُمْ مَا أَسْنَدْتَ إِلَيْهِمْ فِي أَمْرِكَ لَهُمْ وَ ثَبِّتْ دَعَائِمَهُمْ وَ اجْعَلْنَا لَهُمْ أَعْوَاناً وَ عَلَى دِينِكَ أَنْصَاراً فَإِنَّهُمْ مَعَادِنُ كَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَانُ تَوْحِيدِكَ وَ دَعَائِمُ دِينِكَ وَ وُلَاةُ أَمْرِكَ وَ خَالِصَتُكَ مِنْ عِبَادِكَ وَ صَفْوَتُكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ أَوْلِيَاؤُكَ وَ سَلَائِلُ أَوْلِيَائِكَ وَ صَفْوَةُ أَوْلَادِ رُسُلِكَ وَ السَّلَامُ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» «خدایا درود بفرست بر ولیعهدهای او و امامان بعد از او و آن‌ها را به آرزوهایشان برسان و بر عمرشان بیفزای. ‌آن‌ها را گرامی بدار و آنچه از امر خود به آن‌ها محوّل کرده‌ای کامل کن و پایه‌های آن‌ها را استوار کن و ما را از یاوران آن‌ها و دینت قرار بده. همانا آن‌ها معدن کلمات تو و ستون‌های توحید تو و دین تو هستند و آن‌ها ولی‌امرهای تو و پاکان و برگزیدگان از بندگان تو هستند و آن‌ها اولیای تو و از نسل اولیای تو و برگزیدگان فرزندان رسول تو هستند و سلام و رحمت و برکات خداوند بر آن‌ها باد.» سید بن طاووس که این فقره از دعا و مصداق این افراد برایش ابهام داشت، درصدد توجیه این قسمت برمی‌آید تا بتواند مصداقی برای این افراد مذکور در این دعا پیدا کند. بعد از سلام و صلوات و دعا برای امام مهدی ع، در این فقره مواجه می‌شویم با افرادی که از آن‌ها به عنوان ولیعهدهای امام مهدی ع و امامان بعد از ایشان یاد شده است؛ نه فقط ذکری تنها، بلکه به‌گونه‌ای خاص و با صفاتی خاص از آن‌ها یاد می‌شود. سید بن طاووس می‌گوید: «شاید مراد از ائمه و ولیعهدهایی که در اول این فقره ذکر شده، امامان نماز جماعت باشد که امام زمان ع در آن دوره، آن‌ها را برای اقامۀ نماز و بیان احکام به شهرهای مختلف می‌فرستد.» اما نکته‌ای ذهن سید بن طاووس را آزار داده و آن کلمۀ «من بعده: بعد از امام زمان ع» است؛ چون در روایت نگفته است که امامان در زمان حضور امام مهدی ع، بلکه فرموده «امامان بعد از ایشان». لذا باز سید بن طاووس در جهت توجیه بر می‌آید و منظور از این قسمت را این‌گونه توجیه می‌کند که یعنی «بعد از درود بر امام مهدی ع، به آن‌ها درود بفرست». وی برای این توجیهش به این نکته اشاره می‌کند که ولیعهد و والیان عهد، در زمان حضور و حیات امام زمان ع معنا دارد، نه بعد از وفات ایشان. منظور سید بن طاووس این است که به کسی «ولیعهد» می‌گویند که هنوز امیر و حاکمی که او را ولیعهد خود کرده، زنده است؛ مثلاً زمانی که مأمون عباسی امام رضا ع را ولیعهد خود کرد، در این صورت کلمه ولیعهد در زمان حضور و حیاتِ مأمون معنا دارد، نه بعد از مرگ او؛ لذا سید بن طاووس چنین نتیجه می‌گیرد که چون در اینجا از کلمه ولیعهدها استفاده شده پس مراد از ائمه، ائمۀ بعد از امام زمان ع نیست و در نتیجه کلمه «مِن بعدِه» به صلوات و درود برمی‌گردد؛ یعنی بعد از صلوات و درود بر امام مهدی ع به امامان نماز جماعات ایشان نیز درود بفرست! وی باز در ادامه چون‌ توجیه خودش را چندان دل‌چسب ندیده، می‌گوید: «شاید در اصل، این روایت "الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلدِه" باشد، نه "مِن بَعدِه"؛ چون‌ هم شاهدی در روایات دیگر دارد و هم در نسخۀ دیگری این‌گونه آمده است.» الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلدِه یعنی امامان از فرزندان امام مهدی ع. ابن‌طاووس می‌گوید: «در روایت وارد شده است که فرزندان امام زمان ع جزو بندگان نیک در زمان حیات ایشان هستند؛ همچنین روایت مستندی یافتم که امام مهدی ع فرزندانی دارد که آن‌ها حاکمان در سرزمین‌های اطراف هستند که درجات بالایی از صفات ابرار و نیکان را دارا هستند.» امروز با ظهور حقیقت و فاش‌شدن اسرار مهدیین و ذریۀ قائم ع توسط سید احمدالحسن، فهم و تفسیر این روایات برای ما آسان شده است و به قول معروف معما چو حل گشت آسان شود؛ اما باید برای متوجه‌نشدن و ابهام این دسته از روایات به امثال سید بن طاووس حق داد. وقتی از زمان خود پیامبر اکرم ص قرار نبوده است کسی به‌تفصیل، به جزئیات امر مهدیین و ذریۀ قائم ع پی ببرد و آن‌ها سرّی از اسرار پیامبر و ائمه معصومین ع بوده‌اند که باید در وقت ظهورشان برای همه علنی و آشکار می‌شده‌اند، پس نباید از شیعیان حتی اشخاص برجسته‌ای مانند سید بن طاووس انتظار داشته باشیم که منظور از ولیعهدهای امام زمان ع و ائمه از فرزندان ایشان را بدانند. منظور از ولیعهدها و امامان بعد از امام مهدی ع همان دوازده مهدی هستند که پیامبر اکرم ص در شب وفاتشان از آن‌ها به‌عنوان جانشینان امام مهدی ع یاد کرد و از اولین آن‌ها به عنوان اولین مقربین و مؤمنین به پدرش امام مهدی ع یاد کرده است. آنچه مُسلّم است این است که روایت وصیت از آن جهت که تنها وصیت به‌جامانده از پیامبر اکرم ص است حاکم و مفسّر همۀ روایات دیگرِ عصر ظهور و مرتبط با جانشینان امام مهدی ع در عصر ظهور خواهد بود و از همین جهت در روایات زیادی از وصیت پیامبر اکرم ص به‌عنوان علامت غیرمشتبهِ قائم ع در زمان ظهورش نام برده شده است. چند نکته مهم در این روایت وجود دارد که با هم مرور می‌کنیم: - «وُلَاة عهدِ» امام مهدی ع یعنی ولیعهدهای آن حضرت. ولیعهد همان طور که سید بن طاووس به آن اشاره کرده است در زمان حضور امام زمان ع ولیعهد نامیده می‌شود. این نشان می‌دهد که در زمان حضور و حیات امام مهدی ع، نه‌تنها یک ولیعهد بلکه تعدادی از ولیعهدها برای مردم مشخص و معین است؛ به‌عبارت دیگر اینکه مردم قبل از وفات امام مهدی ع می‌دانند و مطلع خواهند شد که حضرت پس از وفاتش تا روز قیامت یکی پس از دیگری جانشینانی دارد که در قسمت دوم این فقره، از این ولیعهدها به‌عنوان امامانِ بعد از امام مهدی ع یاد شده است؛ یعنی اولاً بعد از امام مهدی ع مهدیین از فرزندانش یکی پس از دیگری امام و سرپرست مردم در زمین خواهند شد و ثانیاً این تعداد از ائمه و پیشوایان، در زمان حضور امام مهدی ع، معلوم و معروف خواهند شد و از این جهت به آن‌ها ولیعهدهای امام زمان ع گفته شده است. - این جماعت از ولیعهدهای امام زمان ع و جانشینان بعد از او چنان عالی‌مقام و پراهمیت هستند که در این روایت بعد از دعای خاص و ویژه برای امام مهدی ع از آن‌ها یاد می‌شود و چنان برای آن‌ها دعا می‌شود و چنان از صفات آن‌ها یاد می‌شود که اندک‌تأمل و انصافی انسان را وامی‌دارد که این جماعت را بسان خودِ ائمه و پیشوایان معصوم الهی بداند، نه در حدّ و اندازۀ ائمۀ نماز جماعت. آیا عقل سلیم می‌تواند بپذیرد که منظور از این افراد، افراد پاک و خاصی همچون فرزندان امام مهدی ع باشند، اما نه فرزندانی که امام و پیشوای مردم باشند؟! - توجه ویژه و منصفانه به صفات این افراد به‌وضوح نشان می‌دهد که این افراد، پیشوایان مردم و جانشینان بعد از امام مهدی ع هستند که حرکتِ انقلابی امام مهدی ع را ادامه می‌دهند. برگردید و به صفات مذکور در روایت دقت کنید. آیا این صفات و ویژگی‌ها و دعاهای در حق ایشان دربارۀ افرادی است که تنها در زمان حیات خود امام مهدی ع عهده‌دار کاری هستند؟ یا بالعکس، این صفات نشان از کسانی دارد که پس از امام مهدی ع، جانشینان وی هستند و عهده‌دار حکومت و ادامه‌دادن حرکت انقلابی امام مهدی ع هستند؟ اگرچه برای این ندانستن‌ها برای امثال سید بن طاووس عذر و بهانه‌ای هست، امروزه برای کسانی که سید احمدالحسن با وصیت بازدارنده از گمراهی با آنان مواجه شده است، هرگز هیچ عذر و بهانه‌ای پذیرفتنی نیست؛ وصیتی که نه‌تنها توسط پیامبر اکرم ص ضمانت شده است که تا روز قیامت کسی را گمراه نکند، بلکه طبق روایات به‌عنوان علامت مشخصۀ قائم و مدعی حق معرفی شده است. (ر.ک: تفسیر عیاشی، ج1، ص65)

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 123
مشاهده فایل پی دی اف