نشریه زمان ظهور 118
طوفان رحمت شهریارِ این زمان گشتم و سَر در گِرُوَ ست گِرویِ عشق پریزادهی سلطاننَسبی گوهری دست پدر بودی و او کرده عیان عرب اندر خمِ اوصافِ تو گفته «ذَهَبی» نخلِ قد سوی خداوند کشیده پدرت، تو به یُمنایِ وجودش شده همچون رُطبی شاه شهزادهی از پشتِ خدایانِ زمین بر عجم کرده خداوندی اگرچه عربی شرق و مغرب همه در زیر عبایِ غضبت بیخبر مانده رُم انگار که میرِ غضبی یک قدم مانده به طوفانشدنِ رحمتِ تو یک نفر مانده که از سیصد و اندی طلبی گرچه عیسی به شهادت شده در خوابِ وهب تو به عیسایی خود علتِ خوابِ وهبی اصول دین یا اصل دین؟ قسمت دوم مقالهای تطبیقی به قلم دکتر علاء السالم در قسمت اول بحث به اینجا رسید که منحصرکردن اصول دین در پنج یا کمتر یا بیشتر ناشی از اجتهاد عقل بشری است و هیچ مستند شرعی برای آن وجود ندارد؛ بلکه برای ارائۀ تعریف حقیقی از اصول دین میبایست آنچه را در ادامه میآید، فهمید: 1. بهطور مطلق صحیح نیست که بگوییم قرآن و سنت بیان مسئلهای به این مهمی را رها کردند؛ آن هم در حالی که باقیبودن دین یا عدم بقای آن نزد هر مکلفی متوقف بر بیان آن است؛ و مانند این ادعا با نصوص ثقلین یعنی کتاب خدا و عترت نقض شده است. امام باقر (ع) میفرماید: خداوند (جلّ ذِکره) بر پیامبرش کتابی را نازل کرده است که هر آنچه در گذشته بوده و هر آنچه در آینده تا روز قیامت خواهد بود بیان نموده است. در این سخن که فرمود: (ونزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شئ وهدى و رحمة و بشرى للمسلمين) (و ما بر تو کتابی را نازل کردیم که بیانکنندۀ هرچیزی است و رحمت و بشارت برای مسلمانان است). و در سخن دیگری فرمود: (كل شئ أحصيناه في إمام مبين) (هرچیزی را در امام (کتاب) آشکار برشمردیم). و در سخن دیگر فرمود: (ما فرطنا في الكتاب من شئ) (در کتاب از هیچچیزی کوتاهی نکردیم)، و در سخن دیگر فرمود: (وما من غائبة في السماء والأرض إلا في كتاب مبين) (و هر ناپیدایی که در آسمان و زمین است در کتاب آشکار موجود است). دلائلالامامه، طبری، ص236. و اگر گویندۀ این سخن از همۀ این آیات غافل باشد، نمیتواند مسئلۀ اصول دین را در دین الهی از ریشه ناچیز یا بیاهمیت قلمداد کند. کلینی (رحمه الله) به سند خود روایت کرده: از حماد از امام صادق (ع) که میفرماید: «هیچچیزی نیست مگر اینکه در کتاب و سنت آمده باشد.» کافی، ج1، ص59 و اهمیت آن در دین الهی از اَرش خراش که خلفای الهی در بیان آن کوتاهی نکردند، کمتر نیست. امام صادق (ع) در حدیثی فرمود:«همانا نزد ما جامعه است.» گفتم: جامعه چیست؟ فرمود: «صحیفهای است که در آن هر حلال و حرامی و هرچیزی را که مردم به آن نیاز دارند حتی ارش خراش وجود دارد.» وسائلالشیعه، ج29، ص356 پس در نتیجه: این سخن پوچی است که ثقلین را به اهمال در بیان اساس و اصول دین متهم کنیم. 2. همانا اصل یعنی بنیانی که دیگر چیزها بر آن بنا میشوند و عقیدۀ صحیح اقتضا دارد که خدای سبحان آن را تعریف نموده باشد؛ زیرا دین، دین اوست، نه دین بشر ـاز جمله آنها علمای دینـ تا وظیفۀ تعریف آن بر عهدۀ افرادی با نظرات و اجتهادهای ظنیشان قرار بگیرد. 3. همانا دین نزد خداوند یکی است و لا غیر. خداوند متعال میفرماید: (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ) (همانا دین نزد خداوند اسلام است و کسانی که کتاب برایشان آمده، اختلاف نمیکنند؛ مگر بعد از اینکه علم برایشان میآید؛ آن هم از روی گردنکشی). آلعمران،19 و از اینجا نیز مشخص میشود که اصل دین یکی است؛ بهطوری که همۀ رسالتهای الهی در این مسئله مشترکاند که از روز اول تکلیف انسان بر روی این زمین و تا روز آخر را مشخص نمودهاند؛ در نتیجه هرکسی که میخواهد اصول دین را تعریف کند، بر او لازم است مسئله را بهگونهای به تصویر بکشد که از یک جهت بین همۀ دعوتهای انبیا و مرسلین مشترک باشد و از جهت دیگر باید بیان ویژهای در روز اول آفرینش داشته باشد. 4. همانا ما با رجوع به روز اول آفرینش و مرور داستان امتحان اول دربارۀ جانشینی آدم (ع) بر روی این زمین درمییابیم که متون دینی قطعی به ما خبر میدهند، هیچ نشانه و اثری وجود ندارد تا پنجگانهبودن اصول دین نزد معتزله و شیعیان و مانند آن سهگانهبودن اصول نزد اشاعره و ششگانهبودن آن نزد سلفیه را اثبات کند و هر آنچه در روز اول موجود بوده، همان است که آیات بعدی از سورۀ بقره بیان کرده است: (وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ) (و به یاد بیاور زمانی را که پروردگارت به ملائکه فرمود: من در زمین جانشینی تعیین میکنم. گفتند: آیا در زمین کسی را قرار میدهی که فسادگر و خونریز است؛ در حالی که ما تسبیحگوی و تقدیسکننده تو هستیم. او فرمود: همانا من چیزی میدانم که شما نمیدانید *و خداوند به آدم همه اسما را آموخت. سپس آنها را به ملائکه عرضه کرد. پس فرمود: اگر راست میگویید، اسمای ایشان را به من خبر دهید. آنها گفتند: پاک و منزهی تو. ما علمی جز آنچه به ما آموختهای، نداریم. همانا تو دانا و حکیم هستی* فرمود: ای آدم به آنها اسمای ایشان را خبر بده. پس هنگامی که آدم اسمای ایشان را به آنها خبر داد، خداوند فرمود: آیا به شما نگفتم من از غیب آسمانها و زمین آگاهم و آنچه آشکار میکنید و آنچه پنهان میدارید، میدانم؟) بقره، 30 تا 33 این همان استخلاف است؛ به این معنا که در آنجا مردی منصوب و منتخب از جانب خداوند وجود دارد و با علم مهیا شده است. کسی که بهسوی سایر مردم مورد امتحان فرستاده میشود و ایشان را بهسوی پروردگارشان دعوت میکند یا بگو در اینجا آنچه موجود است، مستخلِف است ـبه کسرهـ یعنی تعیینکنندۀ جانشین و او الله است و مستخلَف است ـبه فتحهـ یعنی جانشین، و او حجت خداوند بر خلقش است و علمی است که نزد خلیفه به ودیعه نهاده شده است. سید احمدالحسن بعد از بیان آیات بالا میفرماید: «پس در اینجا مستخلِف و مستخلَف و علمی که نزد خلیفه به ودیعه نهاده شده، وجود دارد و به اعتبار ویژگیهای جانشین و چگونگی عملکردش یا وظیفهای که مستخلِف بر دوش او میگذارد، میتوانیم او و آنچه به دوش میکشد و تعیینکننده او را توصیف کنیم؛ پس به اعتبار اینکه او اخبار غیبی را دریافت میکند، میگوییم: او نبی است که اخباری را حمل میکند و در اصل، آن کسی که به او وحی میکند، این اخبار را به او میرساند و به اعتبار اینکه او حامل رسالتی است، پس او رسول است و رسالتی را از سوی فرستندۀ خویش حمل میکند. پس اصل دین که استخلاف (تعیین جانشین) است، سه اصل را در خود دارد و آن: مستخلَف (تعیینکنندۀ خلیفه) و خلیفه و علم یا مُنبِئ (خبردهنده) نبی و انباء (اخبار) یا مرسِل (فرستنده) رسول و رسالت. و میتوانیم جانشین را زمانی که برای او مقام امامت باشد، به وصف امام توصیف کنیم.» عقاید اسلام، ص6 5. اینکه استخلاف (تعیینکردن خلیفه) اصل و اساس دین است، فقط قرآن کریم تأکید نمیکند؛ بلکه خلفای الهی نیز بر این مسئله تأکید کردهاند و روایات زیادی دراینباره وجود دارد و من به دو نمونه اشاره میکنم: اول: صفار به سندش از جعفر بن محمد صادق (ع) نقل میکند که امام (ع) فرمود: «همانا دین و اصل دین یک مرد است و آن مرد همان یقین و همان ایمان است و او امام امتش و اهل زمانش است؛ پس هرکس او را بشناسد، خدا را شناخته و هرکس او را نشناسد، خدا و دینش را نشناخته است و جاهل به او جاهل به خدا و دین اوست و خداوند و دینش و شرایعش جز با آن امام شناخته نمیشود و اینچنین جریان یافته است که دین خدا، شناخت مردان است و معرفت بر این اساس معرفتی استوار بر بینش است که با آن دین الهی شناخته میشود و بهواسطۀ آن به معرفت الله میتوان دست یافت.» بصائرالدرجات، ص549 و آنچه امام صادق (ع) بیان فرمود، همان چیزی است که در طول مسیر رسالتهای الهی از زمان آدم تا به امروز بلکه تا آخرین روز حاصل شده است؛ پس هرکس مثلاً به نوح (ع) ایمان آورد و به او تمسک جست، به تمام دین دست یافته و از او ایمان به خدا و صفات او و توحید او و کتابها و پیامبران و شریعتهایش و...را به دست آورده است؛ و کسی که نوح (ع) را انکار کرد و به او کفر ورزید، پس به هیچچیزی از دین دسترسی ندارد؛ حتی اگر خدا را عبادت کند و او را به یگانگی توصیف کند و به روز واپسین معتقد باشد و به پیامبران گذشته و هرآنچه ایشان آوردهاند، ایمان داشته باشد؛ و آنچه دربارۀ نوح (ع) گفتیم، دربارۀ تمام خلفای الهی از آدم (ع) تا آخرین خلیفۀ الهی بر روی این زمین جاری است. دوم:حدیث فرقۀ ناجیه که از نبی اکرم (ص) به تواتر نقل شده است که میفرماید: «این امت به هفتادوسه فرقه تقسیم میشوند که همۀ آنها جز یک فرقه در آتشاند.» شخصی گفت: ای رسول خدا این فرقه کدام است؟ فرمود: «کسی که بر آن چیزی است که امروز من و اصحابم بر آنیم.» سید احمدالحسن در ادامۀ این حدیث میفرماید: «پس رسول خدا (ص) فرقۀ ناجیه را به این ویژگی توصیف فرمود که آن گروهی است که در میانشان رهبری تعیینشده از سوی خداوند وجود دارد، همانگونه که رسولالله (ص) اینگونه بود؛ و آن مؤمنان به این رهبری الهی که خداوند او را معرفی نموده و به امر خداوند است، مدنظر است، همان گونه که اصحاب رسولالله (ص) اینچنین بودند. پس حق همان است که رسولالله (ص) با دقت مشخص کردهاند که فرقۀ نجاتیافته آن گروهی است که در آن ارتباطی مطابق با ارتباط بین او و اصحابش یعنی ایمان به تعیین خلیفه وجود داشته باشد. پس در آنجا خلیفهای الهی وجود داشت که از سوی خداوند منصوب شده بود و در آنجا مؤمنانی به این خلیفه و به این اصل که همان اصل دین الهی است وجود داشتند.» عقاید اسلام، ص7 و 8 نتیجه بحث بر دو بخش است: ما به دو دیدگاه در تعریف اصول دین رسیدیم: اول:تعریفی که علمای اسلام از اصول دین ارائه میدهند که موافق با اجتهادات شخصی است و به اعتراف خودشان مستند به نظرات و عقولشان است و البته شکی نیست که جهل ایشان به آنچه در کتاب و سنت است، سبب سوار شدنشان بر این مرکب شده است. دوم:سید احمدالحسن، اصل دین را به استناد نص دینی قطعی از قرآن و سنت (سخن محمد و آلمحمد صلوات خدا بر ایشان باد) تعریف نموده است. و اعتقاد ندارم که ما همانند همۀ مسلمانان که به خدا و کتابها و جانشینان پاکش ایمان داریم، نیازی به رنج فراوان داشته باشیم تا بفهمیم کدامیک از دو روش در تعریف اصول دین و بیان عقیدۀ حق در آن صحیح است. والحمد لله ربالعالمین. میتوانید کتاب «عقاید اسلام» نوشتۀ سید احمدالحسن را از لینک زیر دریافت کنید: کتاب عربی: http://almahdyoon.org/kotob-al-imam ترجمۀ فارسی: https://varesin.org/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%b9%d9%82%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85/ https://www.facebook.com/459670054102949/posts/1384381064965172/ منظور از نهال و شاخه، در اشعیا فصل یازدهم چه کسانی هستند؟ (قسمت چهارم) در ادامۀ آنچه در مقالات قبل تقدیم شد، این هفته نیز به سراغ دو تن از پدران کلیسا خواهیم رفت تا نظرات آنها را دربارۀ اشعیا ۱:۱۱ بررسی کنیم. «تفسیر اَفرِهات» اَفرِهات (Aphrahat) از پدران کلیسا که نزد کلیسای کاتولیک رومی و ارتدوکس یونانی و کلیسای شرق و ارتدوکسِ سُریانی محترم است، در یکی از مقالات خود که عنوانش «از ایمان» است، در بند ششم، میگوید: «یعقوب نیز هنگام بازگشت از لابان دعا کرد و از دست برادرش عیسو نجات یافت. او چنین دعا کرد و اقرار کرد و گفت: 'با عصای خود از این رود اردن گذشتم و اکنون دو اردوگاه شدهام.' نماد شگفتانگیز نجاتدهندۀ ما! هنگامی که خداوندِ ما برای اولین بار آمد، عصا از تنۀ یسّی خارج شد، درست مانند عصای یعقوب؛ و در آمدن دومش زمانی که او از خانۀ پدرش بازمیگردد، با دو اردو به نزدش برمیگردد، یکی از مردم، آن دیگری از امتها؛ درست مانند یعقوب که با دو اردو نزد پدرش اسحاق بازگشت.» پایان نقلقول. اَفرِهات از خارجشدن «عصا» از تنۀ یسّی صحبت میکند؛ یعنی اشارهای به اشعیا ۱:۱۱؛ اما شاید بپرسید چرا او از عبارت «عصا» استفاده کرده است؟ اگر به ترجمۀ انگلیسی نسخۀ پشیتا (Peshitta) که توسط گلِن دیوید باشر (Glenn David Bauscher) انجام شد، رجوع کنیم در آن عبارت «عصا» را مییابیم: "And a staff shall go forth from the stock of Iyshay (Jesse), and a shoot shall bud from his roots". که ترجمۀ فارسی آن چنین است: «و عصایی از تنۀ یسّی بیرون خواهد آمد، و نهالی از ریشههایش خواهد شکفت.» به نظر میرسد اَفرِهات میخواهد به این موضوع اشاره کند که بخش اول اشعیا ۱:۱۱ دربارۀ عیسی علیهالسلام است؛ چراکه گفت: «هنگامی که خداوندِ ما برای اولین بار آمد، عصا از تنۀ یسّی خارج شد.» البته اگر چنین باشد، تفسیری است که مخالف تفسیر پدران دیگر کلیسا نظیر امبرز است! اما پیش از نقد تفسیر او به سراغ تفسیر آگستین ـیا آنطور که در فارسی آگوستین مینویسندـ خواهیم رفت. «تفسیر آگِستین» آگِستین (Augustine) که از پدران کلیسا و کسی که نزد کلیسای کاتولیک و ارتدوکس شرقی و پروتستانهای اَنگِلِکَن قدیس شمرده میشود، میگوید: «تا آنجا که مسیح خود بر اساس جسم متولد شد، در ریشه، در نسل پاتریارکها پنهان بود، و باید در زمان معینی ظاهر میشد؛ مانند میوهای که بر شاخه ظاهر میشود؛ چنانکه نوشته شده است: 'شاخهای از ریشه یسّی خواهد شکفت.'» (توضیحاتی از مزامیر ۱.۷۲) به نظر آگِستین نیز بخش اول اشعیا ۱:۱۱ را به عیسی علیهالسلام تفسیر کرده است و البته توجه داشته باشیم که او از متن عبری اشعیا استفاده نکرده است؛ چراکه طبق متن عبری، نهال از تنه یسّی خارج میشود، نه شاخه. «نقد تفسیر اَفرِهات و آگِستین» آنچه از تفاسیر اَفرِهات و آگِستین مشاهده و برداشت شد، این بود که آن دو، بخش اول آیه را دربارۀ عیسی علیهالسلام تفسیر میکنند؛ میپرسیم که اگر چنین باشد، پس بخش دوم آیه دربارۀ چهکسی است؟ ممکن است مسیحیان پیرو کلیسای کاتولیک رومی و ارتدوکس یونانی بگویند که: «اَفرِهات و آگِستین بخش دوم آیه را نیز دربارۀ عیسی میدانستند.» این نظر البته نظری نیست که در مسیحیت غریب باشد؛ چراکه پیشتر تفاسیری از مفسرین مسیحی را مشاهده کردیم که قائل به این تفسیر بودهاند که هر دو بخش از آیه دربارۀ عیسی علیهالسلام است! به هر حال کسانی که آن دو را ارج مینهند و قدیس میشمارند باید بدانند که ما میتوانیم اثبات کنیم این تفسیر از زوایای مختلفی غلط است؛ زیرا: ۱) عیسی علیهالسلام نمیتواند منجی آخرالزمان یا همان نهال (برحسب پیشیتا) یا گُل (متن یونانی) یا شاخه (متن عبری) باشد؛ چراکه اوصاف دعوت او با اوصاف آن ناجی مغایرت دارد. ۲) در متن بهوضوحْ تمایز یا جدایی آن دو شخصیت یعنی «عصا» و «نهال» یا بر طبق متن متناظر یونانی «شاخه» و «گُل» یا بر طبق متن متناظر عبری «نهال» و «شاخه» نمایان است و هیچ شاهدی در آن فصلْ مبنی بر انطباق این دو شخصیت وجود ندارد. ۳) بر طبق نسخۀ پشیتا نهال باید از نسل عصا باشد یا آنگونه که در متن یونانی آمده است، گُل باید از نسل شاخه باشد؛ پس میگوییم: آیا مسیحیان معتقدند که عیسی از نسل خودش به دنیا آمده است؟! بنابراین اشتباه این تفسیر نیز مشخص شد. گرچه پیشتر نیز به آن پرداختیم، اما بهدلیل عظمت این دو پدر کلیسا نزد بسیاری از مسیحیان، ما بر آن شدیم تا نظرات آنها را بهصورت مجزا آورده و اشتباه آنها را بیان کنیم. «تحقق پیشگویی در ظهور دوم» شاید یک مسیحی بگوید که: «اگرچه عیسی نتوانست در ظهور اول اشعیا آیات فصل ۱۱ را که دربارۀ منجی است تحقق ببخشد، اما آن را در ظهور دوم تحقق خواهد بخشید.» پاسخ به این ادعا چیست؟ انشاءالله در مقالۀ بعدی به آن خواهیم پرداخت. تصور اهلسنت از مهدی، قسمت اول مهمترین شاخصهای که با آن، تصور اهلسنت از مهدی منتظر ویژگی مییابد، این است که این تصور بر مبنای متون ایجاد نشده؛ بلکه در قالب یک نظام اعتقادی، در گذر زمان شکل گرفته و واقعهای تاریخی محسوب میشود. اعتقاد به مهدی منتظر، بین رد و پذیرش! آیا اهلسنت به مهدی آخرالزمان ایمان دارند؟ و آیا ایمان به خروج او را یک عقیدۀ دینی واجب میدانند که مسلمانان ملزم به اعتقاد به آن هستند؟ با توجه به اینکه مفهوم اعتقاد از لحاظ گنجایش، عمق، سرآغاز و فحوا متفاوت است، بنابراین بایستی ببینیم ماهیت اعتقاد آنها به مهدی چیست؟ و این اعتقاد از کجا سرچشمه گرفته است؟ میزان گنجایش و عمق این اعتقاد تا چه اندازه است؟ ... اما مسئلۀ مهمی که میخواهیم به آن بپردازیم و بررسی کنیم این است که آیا میان اهلسنت کسانی هستند که به این اعتقاد شکوتردید داشته باشند؟ و اگر چنین باشد، آیا تردیدکنندگان توسط اعتقادات ذهنی دچار این تردید شدهاند، و این نوع تردید هیچ ارتباطی با نظام اعتقادی اهلسنت ندارد؟ یا اینکه این تردیدها در واقع زادۀ این نظام اعتقادی است.. تردید در اصل مسئله! عبدالرحمان بن خلدون که میان علمای تردیدکننده به مسئله امام مهدی عج از مشهورترین آنها به شمار میرود. در کتاب معروف خود بهنام (مقدمۀ ابنخلدون) در فصل پنجاهوسه این کتاب مطلبی تحت این عنوان «دربارۀ فاطمی و آنچه دیگران دربارۀ او تصور میکنند و پردهبرداری از آن» آورده است: «آنچه میان اهل اسلام در گذر زمان مشهور است اینکه در آخرالزمان از ظهور مردی از اهلبیت گریزی نیست. او دین را تأیید میکند و عدالت را به عرصۀ وجود میرساند و مسلمانان از او پیروی خواهند کرد و ممالک اسلامی تحت رهبری او قرار میگیرد «مهدی» نامیده میشود. دراینباره به احادیثی استناد میکنند که از ائمه به دست رسیده است که انکارکنندگان نیز شاید اخباری در تعارض این احادیث هم آورده باشند. ما اکنون به احادیث مدنظر و همچنین به نقد معارضان احادیث و اینکه با تکیه بر چه مستنداتی این احادیث را انکار میکنند خواهیم پرداخت تا حقیقت نزد شما روشن شود؛ بنابراین میگوییم تعدادی از پیشوایان، احادیثی را دربارۀ مهدی خارج کردهاند ... با سندهایی که چه بسا برخی از منکرین معترض این اسناد باشند که بعداً بیان خواهیم کرد.» [۱] سپس تعدادی از احادیث را میآورد [۲] با این رویکرد که اینها همۀ احادیث وارده در باب ظهور امام مهدی هستند و بعداً یکی یکی آنها را تضعیف میکند، تا به نتیجه مدنظر خود برسد و اینگونه بیان میکند: «و اینها همۀ احادیثی بود که در شأن مهدی و قیام او در آخرالزمان از پیشوایان دینی نقل شده است و همان گونه که ملاحظه میکنید همگی نقدپذیر است مگر تعداد اندکی از آنها.» [۳] ابنخلدون نخستین فردی نیست که خروج مهدی آخرالزمان را انکار کرده؛ بلکه برخی دیگر از علما در امر انکار از او پیشی گرفتهاند؛ اما دانههای شکی که ابنخلدون کاشت در عصر حاضر خاک مناسبی در عقلها و بعضی تألیفات جهت رشد و نمو پیدا کرد و بهراحتی میتوان گفت که نویسندگان کنونی در مسیری گام زدند که ابنخلدون پیش از این ترسیم کرده بود و در انکار و تشکیک به پایههایی اتکا کردند که او نیز به آنها اتکا کرده بود؛ به همین خاطر عصر کنونی تحت تأثیر تألیفات مزبور بیش از همۀ دوران گذشته نسبت به خروج امام مهدی عج دارای شکوتردید است. شاید از متداولترین کتب عصر کنونی در این خصوص کتاب تفسیری «تفسیر المنار» باشد که صاحب این تفسیر ادعا میکند مسئلۀ امام مهدی در اساس یک نگرش سیاسی است که لباس دین بر تن او کردهاند و بهزعم وی شیعیان متهم به نهادن احادیث در شأن امام مهدی هستند، و احادیث وارده را زندیقها و بدعتگذاران جهت ازبینبردن سلطۀ اعراب و بازگردانی سلطۀ فارسها ترویج دادهاند.» [۴] او نیز احادیث وارده در شأن امام مهدی را اینگونه توصیف میکند: «احادیث وارده در شأن مهدی تعارض در آنها بسیار قوی و شبهه در آنها واضحتر و به همین خاطر در کتب صحیحین (مسلم و بخاری) از آنها یاد نشده و این احادیث بزرگترین انگیزه برای فساد و فتنهانگیزی و تنش در میان ملتهای اسلامی را ایجاد کرده است.» [۵] محمد فريد وجدی یکی دیگر از علمای اهلسنت اینگونه نظر میدهد: «در آنها بزرگنمایی و اشتباه تاریخی و اغراقگویی و جهل نسبت به امور مردم و دور بودن از سنتهای شناختهشدۀ الهی وجود دارد!... و بسیاری از رهبران مسلمین، احادیث دربارۀ مهدی را ضعیف شمردهاند.» [۶] احمد امین نیز بر همین منوال سخنانی به رشتۀ تحریر درآورده است. وی نظر خود را اینگونه بیان میکند: «سخنان بسیاری در خصوص مهدی آمده که بهویژه نزد شیعیان منتشر گردیده و احادیث مختلفی در این خصوص جعل کردند! بخاری و مسلم چیزی از احادیث مهدی را نقل نکردهاند و این بر عدم صحت این احادیث نزد آنها دلالت میکند... بهطور خلاصه تفکر مهدی منتظر در عصر بنیامیه منتشر شد و بیشترین مبلغین مهدویت از شیعیان بودند.» [۷] اما محمد ناصرالدین البانی نوع دیگری از تشکیک را به میان میآورد که شیخ دانشگاه الازهر «محمد فهیم ابوعبیه» آن را نقل میکند. در این نقل آمده: «ما همانند افرادی هستیم که میگویند ظهور مهدی و نزول عیسی (علیهمالسلام) نمادهای پیروزی خیر علیه شر است و اینکه دجال نمادی برای فتنهانگیزی و گمراهی در برههای از زمان است.» [۸] بنابراین مهدی از نظر محمد ناصرالدین نماد پیروزی خیر علیه شر است و یک شخصیت حقیقی و معینی نیست. شیخ محمد طاهر ابن عاشور دربارۀ مهدی چنین مینویسد: «برخی از اهل سنت و بعضی از اهل تصوف طبق تعدادی از روایات بدون تحقیق و صحتسنجی، به او (مهدی) اعتقاد دارند و این اعتقاد به این دلیل بوده است که گفتار رافضیان و امامیه هنگامی که علوم با یکدیگر در آمیخته شد، به افکار آنها افزون شده است! و اعتقاد آنها، قضیۀ بزرگی نیست و این امری است که خود آنها پسندیدهاند؛ چراکه اعتقاد به آمدن یا نیامدنش مساوی است.»[۹] اینکه اصل اعتقاد به مهدویت از شیعیان برگرفتهشده، نظریهای است که برخی دیگر از علمای اهلسنت آن را بازگو کردهاند که بهدلیل طولانیشدن مطلب از پرداختن به آن پرهیز خواهم کرد. و اخیراً هم دو تن از علمای بنام و مشهور و پرطرفدار نزد اهلسنت، دکتر یوسف قرضاوی و دکتر عدنان ابراهیم هرکدام بهنوبۀ خود در عصر حاضر دلایلی برای استحکام و قوتبخشی به جبهۀ شکوتردید نسبت به عقیدۀ مهدی آخرالزمان آوردهاند. قرضاوی در یک برنامۀ تلویزیونی ادعا کرد که مسئلۀ امام مهدی هیچ اصلی نه در قرآن دارد و نه در احادیث صحیحه و همانند وی عدنان ابراهیم نیز در سخنرانی خود اینگونه یاد کرد که مسئله مهدی از مسائل اعتقادی به شمار نمیآید و اگر فردی بدون ایمان به مهدی بمیرد چیزی از دین او کاسته نشده است. [۱۰] فکر میکنم همین مقدار برای پیبردن بهاندازۀ شکوتردید ایجادشده در تصور اهلسنت نسبت به مسئلۀ مهدی منتظر کافی باشد. چیزی که در آن هیچ شک و شبههای نیست این است که اگر تصور مذهب اهلسنت در خصوص مهدی چنین چیزی را روا نداشته یا ظرفیت چنین زمینهای را نداشته بود، این علما مجالی برای شکوتردید نداشتند و اگر تصور مکتب اهلسنت نسبت به مهدی منتظر چنین اجازهای به آنها نمیداد چنین ادعاهایی را اذعان نمیکردند؛ بنابراین تردیدهای صادرشده از این علما تردیدهای گذری و خطورات ذهنی بدون پشتوانۀ موضوعی نیست؛ بلکه در واقع این تردیدها زاده و دستپرورده نظام اعتقادی و فکری اهلسنت است. بنابراین ادعای تردیدکنندگان با توجه به آنچه ارائه شد مبنی و مستند بر تفکیکات زیر است. - ضعف احادیث وارده؛ - عدم ذکر احادیث در صحیح مسلم و بخاری؛ - عدم وجود ذکر نام مهدی در قرآن؛ - عقیدۀ مهدی از جعلیات شیعه است؛ -مهدی همان عیسی است. این ادعاهایی بود که علمای اهل سنت در بسیاری از تصنیفات خود به پاسخ آنها پرداختهاند. در مقالات بعدی پاسخ علمای اهلسنت به این ادعاها را نقل خواهیم کرد. پینوشت: تصور اهلسنت از مهدی منتظر، بین عقیده و متون، دکتر عبدالرزاق دیراوی، ص10 تا 22. منابع: ۱. مقدمة ابنخلدون، جمعآوری متن و حاشیهنویسی و فهرستگذاری، استاد خلیل شحادة، دارالفکر، بیروت) | لبنان، ۲۰۰۱/۱۴۲۱، ص۳۸۸ و ۱۳۸۹ ۲. همان منبع، ص۳۸۹ به بعد. ٣. مقدمة ابنخلدون، ص۴۰۱ و ۴۰۲. ۴. مراجعه شود به تفسیر قرآن حکیم (تفسير المنار)، ج۹، سید محمد رشيد رضا، دارالمنار، مصر، چاپ دوم، ۱۳۶۷ق، ۴۸۲. ۵. همان منبع، ص 499. ۶. دایرةالمعارف قرن بیستم، ج۱۰، دارالفکر، بیروت، د.ت: ۴۸۰ و ۴۸۱ | ۷.ضحی الاسلام، احمد امین، مكتبة النهضة المصرية، ط۷، قاهره، ۱۹۲۴، ج۳، ص۲۳۷ و ۲۳۸. ۸. قصة المسيح الدجال، مكتبة الاسلامية، عمان / اردن، ط1، ۱۴۲۱. ه ۱۴ ۹. تحقیقات و دیدگاهها در قرآن و سنت، چاپ و نشر و توزیع دارالسلام، قاهره، چاپ دوم، ص ۵۱، ۱۰. مراجعه شود به المهداوية و دعاوى التمهدی. به آدرس https://www.youtube.com/watch?v=a8XS26ZFths تفسیر مقارن، استاد ضیاء زیدی | سورۀ مبارکۀ ذاریات، آیۀ ۱۲ شکی نیست که علوم الهی شریفترین جایگاه را در علوم انسانی دارد و بهترین علوم الهی، علم قرآن کریم است و در آن، خبر پیشینیان و پیشگویی آینده و حکم آنچه امروز در میان ماست، وجود دارد. امام علی ع میفرماید: «بدانید که در آن (قرآن)، علوم مربوط به آینده و سخن از گذشته و داروی درد شما و آنچه مایۀ نظم و سامان میان شماست، وجود دارد.» (نهجالبلاغه، خطبۀ 58) ما در این نوشتار در صدد آن هستیم تا تفاوت عمیق، میان علمی که سید احمدالحسن علیهالسلام در متشابهات بهصورت خاص آورده است و آنچه مفسّران شیعه در تفاسیر خود از قرآن کریم بیان کردند، برای خوانندگان، آشکار شود. آیهای که امروز برای شما قرار میدهیم آیۀ 12 از سورۀ ذاریات است. ﴿قُتِلَ الْخَرّٰاصُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سٰاهُونَ * يَسْئَلُونَ أَيّٰانَ يَوْمُ الدِّينِ﴾ ﴿گزافهگویان کشته شدند * کسانی که در سرمستی، سهلانگار و خطاکارند * میپرسند روز دین چه زمانی است). (ذاریات، 12) آیات در تفسیر مفسران بهطور عام تفسیر قمی، تفسیر البرهان، تفسیر صافی و تفسیر الجواهر الثمین: ﴿إِنَّمٰا تُوعَدُونَ لَصٰادِقٌ * وَ إِنَّ الدِّينَ لَوٰاقِعٌ﴾ ﴿آنچه به شما وعده داده شده، راست است * و دین [روز جزا] واقع میشود﴾ یعنی مجازات و مکافات و اما سخن او: ﴿وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الْحُبُكِ﴾ ﴿ و سوگند به آسمان که دارای راههای استوار و محکم است﴾... از ابیالحسن الرضا(ع) روایت است که کسی از ایشان پرسید دربارۀ سخن خدا: ﴿و سوگند به آسمان که دارای راههای استوار است﴾ به من خبر بدهید. ایشان فرمود: «آسمان، راهی بهسوی زمین دارد و انگشتان را در هم فرو برد.» گفتم: چگونه بهسوی زمین راهی برای آن باز شده است در حالی که خدا فرمود: ﴿رَفَعَ السَّمٰاوٰاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا﴾ ﴿آسمان را بدون ستونی ـکه ببینیدـ برافراشت﴾ فرمود: «سبحانالله! آیا خدا نگفته است بدون ستونهایی که ببینید، برافراشت؟» گفتم بله. فرمود: «ستونهایی هست ولی نمیبینید و آن سخن خداست: ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾ ﴿آنکه هفت آسمان و نيز مثل آنها هفت زمين را آفريد، همواره فرمان او در ميان آنها نازل مى شود﴾ اما صاحبالامر همان رسولالله و وصی بعد از رسولالله بر این زمین، پابرجاست و امر از بالای آسمان از میان آسمانها و زمینها بهسوی او فرود میآید.» گفتم: آیا زیر ما جز یک زمین وجود دارد؟ فرمود: «زیر ما جز یک زمین نیست و شش تای آن، بالای ماست... .» از ابیحمزه از ابیجعفر روایت است که دربارۀ سخن خدای عزوجل: (آنچه وعده داده شدهاید، راست است﴾ میفرماید: «یعنی دربارۀ علی، ﴿و همانا دین واقع میشود﴾ یعنی علی، و علی همان دین است، و سخن او: ﴿و سوگند به آسمان که دارای راههای استوار و محکم است﴾ فرمود: آسمان، رسولالله است و علی، محکم و استوار است و سخن خدا: (إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ﴾ ﴿همانا شما در سخنی متفاوت و مخالف هستید﴾ یعنی دربارۀ علی اختلاف دارید، یعنی این امت دربارۀ ولایت او اختلاف کردند و هرکس بر ولایت علی پایداری کرد وارد بهشت شد و هرکس با ولایت علی مخالفت کرد وارد آتش شد؛ و سخن خدا: ﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾ ﴿هرکس دروغ بست، از آن رویگردان و دور میشود﴾ او یعنی علی. هرکس دربارۀ ولایت او دروغ بست از بهشت رانده میشود.» و علی بن ابراهیم در سخن خدا: (گزافهگویان کشته شدند﴾ میگوید کسانی که با آرای خود بدون علم و یقین بر دین گزافه میبافند ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سٰاهُونَ﴾ ﴿کسانی که در گیجی خطاکار و سهلانگار هستند). (تفسير القمي، علي بن إبراهيم القمي، ج٢، ص٣٢٧) اما علامه بحرانی در «برهان» از کلام علامه قمی نقل کرده، گفته است: ﴿گزافهگویان کشته شدند﴾ میگوید کسانی که با آرای خود بدون علم و یقین بر دین گزافه میبافند ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سٰاهُونَ﴾ ﴿کسانی که در گیجی خطاکار و سهلانگار هستند﴾ یعنی در گمراهی هستند و ساهی (سهلانگار) کسی است که خدا را یاد نمیکند. سخن خدا: ﴿میپرسند﴾ ای محمد ﴿روز دین چه زمانی است﴾ یعنی روز حساب، چه روزی است؟ خدا فرمود: ﴿روزی که بر آتش دچار بلا و فتنه شوند﴾ یعنی عذاب بکشند. (برهان، ج5، ص231) همچنین (فیض کاشانی) صاحب تفسیر صافی برخی قسمتها را بیان کرد و حاشیه ننوشت و صاحب تفسیر الجواهر الثمین (سید عبدالله شبر) همین گونه کرد و آنها از کلام قمی نقل کردند و در تفسیرهای خود به آن اشاره نمودند. هرکس مطالب بیشتری از کتب شیعه را مایل است به منابع زیر مراجعه کند: الجوهر الثمین، ج6، ص81؛ کنز الدقائق، ج2، ص412. آیات در تفسیر سید احمدالحسن(ع) بهطور خاص در مطالب قبلی بیان شد نسل اول مفسران در زمان ورود به این آیات کریمه به نقل روایات واردشده از اهلبیت عصمت اکتفا میکردند و تعلیق سادۀ یکی از آنها آمد؛ مثلاً از علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش بیان شد و پیروان او همین گونه بودند و دیگر موارد اینگونه بودند. اکنون از طریق آنچه سید احمدالحسن در کتاب متشابهات، جلد 2، سؤال 47 بیان کرده، منظور روشن شده است؛ پس باید همه از او بشنویم و او در پاسخ به سؤالی که به ایشان عرضه شد بیان کرد: (فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً﴾ ﴿سوگند به کسانی که امر را تقسیم میکنند﴾: فرشتگان ﴿إِنَّمٰا تُوعَدُونَ لَصٰادِقٌ﴾ ﴿آنچه به شما وعده داده شده، واقع میشود﴾: قیام قائم ﴿وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ﴾ ﴿و دین [روز جزا] واقع میشود﴾: قیامت صغرا و حسابرسی او از مردم. وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الْحُبُكِ﴾ ﴿و سوگند به آسمان که دارای راههای استوار و محکم است﴾: دارای تنظیم و دقت و حرکت در راه مستقیم و به مصلحت ساکنان آن و آنها ـیعنی فرشتگانـ با دقتی بسیار زیاد، کار میکنند و دچار اختلاف و اشتباه نمیشوند و امر خدا را با آیات و بینات با رؤیا و کشف و نشانههای آسمانی و معجزات، نمایان میکنند. ﴿إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ﴾ ﴿همانا شما در سخنانی متفاوت هستید﴾ یعنی دربارۀ قائم در اختلاف هستید؛ گروهی میگویند او هست و گروهی میگویند او نیست و این آیه در سوره نبأ هست ﴿دربارۀ چه چیزی سؤال میکنند * دربارۀ خبری بزرگ * همان که دربارۀ آن اختلاف دارند﴾. (نبأ، 1 تا 3) ﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾ ﴿کسی که از آن رویگردان شود از آن جدا میشود) (ذاریات، 9) افک، یعنی از سر تا پا دگرگونکردن و معنی این آیه یعنی کسی که از سر تا پا دگرگون شده است؛ یعنی فطرت او دگرگون شده است، بهگونهای متفاوت از قائم زندگی میکند و از او رویگردان است و از قائم پیروی نمیکند. ﴿گزافهگویان کشته شوند﴾ یعنی کسانی که بدون احاطه به علم چیزی، تکذیب کردند کشته شوند و آنها کسانی هستند که قائم را تکذیب میکنند، بدون آنکه به امر او یا آنچه از او صادر میشود علمی داشته باشند؛ زیرا قیام قائم اساساً در تناقض با هواها و هوسهای آنها و توجههای دنیوی و آرزوی آنها برای ریاست باطل دینی است. و در سؤال دیگری ـکه به سید ع عرضه شدـ آمده است: معنی سخن خدای تعالی چیست: ﴿گزافهگویان کشته شوند ... میپرسند روز دین، چه زمانی است﴾ ایشان پاسخ دادند: ﴿گزافهگویان کشته باد﴾ یعنی کسانی که در برابر تقدیر و قضای خدا تقدیر میکنند و قطعاً هر تقدیر مخالف قضا و قدر خدا تقدیری باطل و دروغین است. اینها کسانی هستند که مخالف تقدیر خدا تقدیر میکنند؛ تقدیر خدا و امر خدا را تکذیب میکنند و آنها کسانی هستند که قائم را دروغ میپندارند و به او ایمان نمیآورند؛ زیرا آنها میخواهند او بر اساس تقدیر و سنجش آنها بیاید نه بر اساس آنچه خدای سبحانومتعال برای او مقدر ساخته است. ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سٰاهُونَ﴾ ﴿کسانی که در گیجی و حیرت خود، بیخبر و سهلانگار هستند﴾ یعنی اینها قومی حیرتزده با دنیا و رویگردان و سهلانگار دربارۀ آخرت و غیب و ملکوت هستند؛ آنها با دنیا دچار بیخبری و سهلانگاری شدهاند و در پس آن لهله میزنند؛ به این ترتیب از قائم رویگردان هستند و آنها جز به دنیا توجهی ندارند و آنها از قائم و جهاد در پیشاپیش او و رنج و سختی در راه بالا بردن کلمۀ خدا رویگردان هستند. آنها اهل دنیا هستند و در حیرت و سرگردانی، بیخبر و سهلانگارند و دین و قائم بر زبانهای آنها آویزان است؛ با آن سخن میگویند و دربارۀ آن به مردم میگویند، ولی آمادۀ یاری او نیستند؛ زیرا در برابر دنیای آنهاست و زندگی و مصالح آنها را با خطر مواجه میکند. ﴿میپرسند روز دین، چه زمانی است﴾: این بهانهای خبیثانه است که با آن بهانه میآورند. آنها میگویند قائم اکنون قیام نمیکند و هنوز زمان زیادی مانده است و دین در خیر و خوبی است و فساد و جور و ظلم در همهجا منتشر نشده است؛ پس روز دین، چه زمانی است؟! و گویا آنها تصور نمیکنند زمین با ظلم و جور بهوسیلۀ آمریکا و پیروان آن پر شده باشد؛ بلکه آنها کسانی هستند که ادعای نمایندگی دین را دارند و در حالی که فساد میکنند تصور میکنند نیکوکار هستند تا آنکه فساد آنها ایشان را به دشمنی با قائم میکشاند. با اینکه به فضل او و زیر سایۀ نام او زندگی میکنند، ولی میدانند قیام ایشان یعنی رفتن ریاست باطل دینی آنها و پایان مقدسشمردن آنها از طرف جاهلان؛ در نتیجه میکوشند مردم را از قائم و یاری او رویگردان کنند و آنها در دعا بیان شدهاند: (انهم یرونه بعیدا) (آنها او را دور میبینند) میپرسند روز دین یا قائم چه زمانی است؟ تکلم خداوند از طریق رؤیا رؤیاها کلمات خداوند هستند، که به هر یک از بندگانش که بخواهد وحی میکند تا به آنان بشارت دهد یا آنان را بترساند یا از مسائل آینده یا فعلی به آنان خبر دهد. رؤیا یا صریح است یا رمزی که نیاز به تعبیر و بازگشایی رموز دارد و اینکه تأویل شود تا حقیقت آن در این جهان بیان گردد. خداوند اولیایش را امینان وحی خود و نگهبانان علم و امانتدار حکمت خود قرار داده و تأویل رؤیاها را به آنان اختصاص داده است. اما آیا رؤیاها (خواب) مختص انسان است؟ دانشمندان در زمینۀ علم پزشکی و عصبشناسی به نتایج خوبی رسیدند که حیوانات نیز خواب میبینند؛ آزمایشهای که محققان در دانشگاه شیکاگو انجام دادند نشان میدهد که موشها و گربهها و سگها و حتی پرندهها خواب میبینند و تجربه روزانۀ خود را بازبینی میکنند؛ این مسئله دلیلی است بر اینکه خواب مخصوص انسان نیست. سید احمدالحسن، پاسخ این پرسش را اینگونه بیان میکنند: «فکر میکنم اشکالی نداشته باشد که برخی از حیوانات خواب ببینند. خواب چند نوع هستند و حداقل همۀ مردم دو نوع از آن را تشخیص دادهاند. انواع خوابها: نوع اول: خوابهایی که گذشتۀ انسان را حکایت میکند. خوابهایی میبینی که دربارۀ اتفاقات و آرزوها و افکاری است که برایت اتفاق افتاده است. منظور اینکه تا زمانی که این اتفاقات یا تصوراتی که در ذهنت میگذرد قبلاً برایت اتفاق افتاده باشد امکان دارد خوابهایی دربارۀ اتفاقات یا افکار یا تصورات و آرزوها ببینی. در این نوع خوابها امکان دارد حیوان با ما در آن مشارکت داشته باشد به این خاطر که عبارت است از استخراج آموزههایی از حافظه و مرتبکردن آن بهصورت منظم یا حتی غیرمنظم. این کاری است که عموماً بخشی از مغز که مسئول خوابهاست میتواند انجام دهد مغز چیزی است که بین انسان و بقیه حیوانات مشترک است. نوع دوم:خوابهایی است که در بردارنده خبرهای غیبی است؛ به این خاطر که تصویری از آینده را در بر دارد؛ یعنی تو اموری را در خواب میبینی، سپس بعد از یک روز یا یک ماه یا یک سال یا هر مدت مشخصی این امور محقق میشود و واقعیتی خواهد شد و آن را با چشمانت در این جهان میبینی. این نوعی است که دربارۀ آن سخن میگوییم و آن را دلیلی بر حقیقت غیب و وجود خداوند سبحانومتعال میدانیم. نتیجهگیری: تفسیرهای فروید و بقیه دانشمندان روانشناسی میتواند تفسیر نوع اول خوابها باشد؛ یعنی خوابهایی که با افکار یا آرزوها یا خطورات ذهنی یا گذشتۀ انسان مرتبط است؛ ولی آنان از تفسیر نوع دوم ناتوان هستند. برخی از رؤیاهایی که دربردارندۀ خبرهای غیبی هستند رمزگونهاند که فرد بیننده، آن را در هنگام محققشدنش میفهمد و برخی از آنان با افکار یا خطورات ذهنی یا آرزوها مرتبط است و برخی از آنان بعد از مدتهای طولانی محقق میشود. عموماً تفسیر فروید یا تفسیر روانشناسان ممکن نیست که آن را بفهمند و همان طور که ملاحظه کردی بسیاری از خداناباوران بین این دو نوع اختلاط میکنند. در حقیقت هیچ مناقشۀ علمیای را نیافتم که ارزش اعتراض به رؤیاها یا خوابهایی که در آینده محقق میشود داشته باشد؛ بهاستثنای اعتراضی که بر اساس مکانیک کوانتوم و اصل عدم قطعیت و نظریۀ چندگانه مطرح میشود؛ با این توضیح که اتفاقی که در آینده میافتد تاریخهای آیندهای دارد که در چند جهان اتفاق میافتد و یکی از آنها محقق میشود و در آینده اتفاق میافتد؛ در نتیجه امکان دارد بر اساس مکانیک کوانتوم یکی از این تاریخهای محتمل را دانست و آنان احتمال میدهند که رؤیاهای آیندهای این چنین است؛ ولی در حقیقت رؤیاهای آینده دربردارندۀ رمزهایی است و چه بسا این رمزها و دلالتها و معنای آن را حتی فرد بیننده نداند. در حقیقت مکانیک کوانتوم اصلاً نمیتواند آن را با حالتی تفسیر کند؛ به همین خاطر خوابها یا رؤیاهای آینده دلالت روشنی بر وجود خداوند هستند.» (بخشی از صحبتهای سید احمدالحسن با دکتر دیراوی در پالتاک، 27/09/1394) بنابراین رؤیاهای نمادینی که حامل اخباری از آیندهاند، کلام خداوند هستند که از این درگاه با ما ارتباط برقرار میکند و البته کارکرد رؤیاها محدود به آگاهی از آینده نیست و همین مجرای ارتباطی باعث شکلگیری همۀ ادیان الهی شده است. رؤیاها و خوابها شاید برای بسیاری از مردم پیشپاافتاده به نظر آید؛ اما در واقع حامل پیامهای مهمی است که گاهی تبعیت از آن از بُعد انفرادی خارج شده و ابعادی همگانی به خود میگیرد. انبیای الهی طبق کتاب مقدس پیامها را از طریق رویا و خواب دریافت میکردند؛ همانند رؤیای ابراهیم نبی (پیدایش1:15) رؤیای سموئیل نبی، رؤیای ناتان، اشعیا و... . اما موضوع بسیار مهم دیگر آن است که رؤیاهای راستین توسط انسانهای دیگری که حتی نبی نیز نبودند دیده میشود و منحصر در انبیای مرسَل الهی نیست. ما میتوانیم به رؤیای هشدارآمیزی که به ابیملک در ارتباط با ساره، همسر ابراهیم نشان داده شده بود رجوع کنیم (پیدایش20: 1 تا 7)؛ همچنین رؤیای فرعون که برای یک ملت حجت شد و توسط یوسف نبی رمزگشایی شد. از همۀ اینها نیز اگر بخواهیم بگذریم از قضیه رؤیای حواریون نمیتوانیم بگذریم؛ رؤیایی که در آن خداوند به حواریون اشاره میکند که از عیسای مسیح تبعیت و حرفشنوی داشته باشید. (متی17: 1 تا 9) پس میتوان به اختصار بیان نمود که رؤیا درگاهی است که از سوی خداوند برای مردم گشوده شده است تا مردم بهوسیلۀ آن بتوانند پیامهای الهی را دریافت کنند. در امثال چنین آمده است: (جایی که رؤیا نیست قوم گردنکش میشوند...). (امثال18:29) مقاله اهل سنت ۳ صفحه: آنچه بر مردم واجب است این است که سکان رهبری را در اختیار خلیفه و جانشین خدا در زمینش قرار دهند که اگر چنین نکنند بهرهشان از دست میرود و پروردگارشان را خشمگین میکنند. سید احمدالحسن ع، کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم» همۀ ادیان الهی به حاکمیت خدای سبحانومتعال اقرار دارند، اما مردم با این حاکمیت به مقابله برمیخیزند. سید احمدالحسن ع، کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم» در هر زمان، مردم به دو گروه تقسیم میشوند: گروهی مانند ابلیساند که «من» یا «ما» میگویند و گروهی مانند فرشتگان در سجدهشان هستند که «او» میگویند. سید احمدالحسن ع، پاسخهای روشنگرانه، ج۳، س۲۳۴ مقاله قرآن ۳ صفحه: قرآن، قانون است، نه اینکه مردم، قانون وضع کنند؛ همان طور که علمای گمراهی چنین کردهاند. سید احمدالحسن ع، متشابهات، ج3، س82 قرآن از ابتدا تا انتها بر حاکمیت خدا و نپذیرفتن حاکمیت مردم تصریح دارد. سید احمدالحسن ع، کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم» اگر قرآن را با عقل خود تجسم کنی، بسمله سورۀ فاتحه را همانند نقطهای مییابی که همۀ قرآن گِرد آن میچرخد؛ حتی تورات و انجیل و هر آنچه را که همۀ پیامبران و فرستادگان با خود آوردهاند. سید احمدالحسن ع، متشابهات، ج1، س5 مقاله اهل کتاب ۲ صفحه: سخن احمدالحسن علیهالسلام دربارۀ شخصیت «رئیس این جهان» در انجیل یوحنا، فصل شانزدهم: «رئیس این جهان، یعنی امام مهدی علیهالسلام... .» پاسخهای روشنگرانه، ج1، س15 آیا یهودیان به ایلیا میگویند برگرد چون ما انتخابات و دموکراسی داریم و این از انتخاب الهی برتر و والاتر است؟ سید احمدالحسن ع، کتاب «حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم» مقاله اصل یا اصول ۴ صفحه: ذکر و تلاش در راه خدای سبحانومتعال، نوعی حیات و پیشرفت تدریجی است. سید احمدالحسن ع، متشابهات، ج3، س102 در واقع خضر، ایلیا و عیسی ع فقط به این جهت باقی ماندهاند که برای مردم شهادت دهند که حکم قائم ع همان چیزی است که آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی ع آوردهاند. سید احمدالحسن ع، متشابهات، ج3، س86 انسان اگر به آنچه از عِلم پیامبر ص و اهلبیت آن حضرت ع آموخته است عمل کند و بر عبادت و بندگی که همان اصل عمل است مداومت نماید، قطعاً دربهای غیب به روی او گشوده خواهد شد. سید احمدالحسن ع، متشابهات، ج3، س91 عبادت آزادگان، به این معنا نیست که آنها از آتش خدا و از خشم خدا نمیهراسند و به بهشت خدا و ثواب الهی امید ندارند. سید احمدالحسن ع، متشابهات، ج3، س97 مقاله رویا ۲ صفحه: رؤیا در دین خدای سبحان طریقی برای وحی محسوب میشود. رؤیا بر دو نوع است: رؤیا در خواب؛ و رؤیا در بیداری که در اصطلاح عرف به کشف در بیداری (یا وحی) یاد میشود. سید احمدالحسن ع، کتاب عقاید اسلام شهادت خدا برای عامۀ مردم (مؤمن و کافر و صالح و طالح آنها) چگونه خواهد بود؟ آیا از طریق وحی نیست؟ و کدام طریق وحی غیر از رؤیا بین خدا و عموم گشوده شده است؟! سید احمدالحسن ع، کتاب عقاید اسلام مقاله اخلاق ۲ صفحه: قلب انسان بین دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد؛ شیطان یک انگشت و فرشته، انگشتی دیگر، یا تاریکی یک انگشت و نور انگشتی دیگر، یا جهل یک انگشت و عقل انگشتی دیگر. سید احمدالحسن ع، کتاب جهاد درب بهشت قلب بین این دو انگشت است، و جهـاد با نفْس، سعی و تلاش برای رسیدن به خداوند با فرشته، نور و عقل، و ترکگفتن شیطان، ظلمت و جهل است. سید احمدالحسن ع، کتاب جهاد درب بهشت مبارزه با نفس: چگونه میتوانی همچون آل محمد ع باشی؟ چگونه می توانی در یک حالت و مسیر و سطح فکر باشی و برایت فرقی نکند که در اول مسیر باشی یا در آخر آن؟ اول قوم باشی یا آخر آنان؟ و فرقی نکند که لشکری را رهبری کنی یا بار آن قوم را بر دوش کشی، و یا کفش آن قوم را پاک کنی؟ یعنی در ارتباط با پروردگارت، خودت بمانی و هیچ تغییری نکنی و هیچ تغییری در وجودت مطلقاً اتفاق نیفتد؟ چه بسا اگر فهمیدی که وجود حقیقی الله است و بس، و فهمیدی که او همهچیز است، و غیر او، اگر وجودی داشته باشد، وجودش به فضل وجود خداوند است، وگرنه واقعیّت و حقیقت او، شهادت بر عدم وجود او می دهد، حتی اگر قبول نداری بگو صرفاً «چیزی» که حقیقت آن نابودی و ناپدیدشدن و متلاشی شدن است، و چیزی که حقیقتش این است مسلما اگر آن را طلب کنی، فقط یک سراب را طلب کرده ای، همانگونه که تشنه لب در صحرا فریب سراب را خورده و فکر میکند سراب، آبی گواراست، در حالی که چنین نیست. پس آنچه که این صفت حقیقیش است ابداً هیچ ارزشی ندارد. و آنچه که صفت حقیقیش این است: به آن عمل نمی کنیم و از طریق آن خدا را قصد نمیکنیم. پس به هر کس که این را فهمیده، می گویم: اگر حقیقت دنیا و هر آنچه در آن است را دریافتیم (بله، هر آنچه در آن است) پس مثلاً اختلافات و مشکلات بین مؤمنان برای چیست؟ طلب جاه و مقام و مانند اینها که در ذهن من و غیر من هست، برای چیست؟ حالت ما به هنگام اختلافات، مانند حالت کسانی است که دعوای آنها بر سر گرفتن تور مشبکی است که هر یک از آنان می خواهد همۀ اطراف آن را بگیرد، یا لااقل یک طرف آن رابگیرد، و دعوایشان بر سر آن است که کدامیک هوای بیشتری در تور جمع کند؟! و اگر خودت را در آن جنگ ودعوا تصور کنی، حتماً شرمندۀ خود میشوی، بلکه این حقیقتی است که نفس مؤمن از آن به ستوه میآید، چه برسد به توجه به خانه ای (یعنی دنیا) که کلاً حال طلب کنندگان آن چنین است؟ اغراق نکرده ام اگر بگویم شاید اگر روزی این حقیقت برای یکی از ما کشف شود و حتی خودش را داخل میدان جنگ ببیند، از خودش بدش میآید!! وگرنه به پروردگارت قسم! کسی که بداند واقعیت و حقیقتش هیچ است، و اگر وجودی برایش در نظر گرفته شده است، از خدای سبحان است و «او» است که به او لطف کرده و آن (وجود) را برایش در نظر گرفته، و اینکه، ای فرزند آدم، هر چه داری، از فضل و رحمت خداوند بر تو می باشد، و اما حقیقت و واقعیت تو -اگر خدا نبود- صفر بود. پس این آه وناله (وسروصدا) در حضور خداوند و در حضور جانشین خداوند است؟ ارزش واقعی اینها چیست؟! اگر آه ونالۀ من برای خدا نباشد، پس آیا معتقد باشم که باقی می ماند و ارزشی دارد؟ نه، به خدا قسم، صرفاً هوایی است در یک «تور» مشبک، و ارزشی ندارد؛ فقط آن چیزی ارزش دارد که برای خدا باشد و آنچه که برای وجه خدا خالص شده باشد، تنهاچیزی است که باقی می ماند، و غیر آن، همه اش خاکستر است. (شاید بگویید) آیا این مرد دیوانه است یا مشکلی دارد؟ چه بسا بعضیها این را بگویند. اما این حقیقت دارد. اغراق نمی کنم اگر بگویم بسیاری از ما (فرزندان آدم) گاهی ادعای خدایی می کنیم. اما چگونه؟ وقتی اختلافی با برادر مؤمنم در مورد مسئله ای برایم پیش بیاید، مانند موضوعی که نظر او در مورد آن به شکلی است ولی نظر من خلاف نظر اوست، در این حال هدفم چیست؟ هدفم این است که نظرم برتری یابد، و بطور قطع اعتقاد دارم که نظرش اشتباه است یعنی «نظر» من صحیح است ولاغیر. و در مقابل، او هم دو راه جلوی رویش است: اینکه به یاد خدا باشد و من را تحمل کند و در حد عقلم با من رفتار کند و من را در بر (آغوش) گیرد، و به سبب به یادخدابودنش نجات پیدا کند؛ یا اینکه مثل رفتار خودم با من رفتار کند. و اگر معامله به مثل کند، در این صورت من و او بر سر مقام الوهیت با هم جنگ می کنیم، و آن هیچ ارزشی ندارد. از او می خواهم که بر من سجده کند و او هم از من می خواهد که بر او سجده کنم، و تمام این جنگ خلاصه می شود در اینکه: آیا بر انانیتم (معبود فانی من) سجده می کند یا من بر انانیت او سجده می کنم؟ اما اگر هر دو با هم «خالص» برای خداوند (باقی) باشیم، به خدا قسم هیچ اختلاف و مشکلی پیش نمیآید، و فقط خیرخواهی بین ما باقی می ماند که از طریق آن وجه خدا را می خواهیم و خیر آن است که خدا میخواهد. و آیا آنچه که برای خداوندِ باقی است، در آن اختلاف میشود؟ هرگز. به خدا قسم اگر کسی با برادر مؤمنش اختلاف داشته باشد و حالت خیرخواهی برای خدا باقی نماند، یا نفسش به دنبال مزخرفات این دنیا باشد، حالش مانند جمعکنندهد هوا در تور است، نه کمتر نه بیشتر، پس باید الان فهمیده باشی: ماندگار فقط خداست، ماندگار آنچیزی است که برای خداست، چنانکه غیر او، اگر جاودانگی برای نوشته شده باشد، (این جاودانگی) به فضل اوست -که پاک و منزه است، پس چرا نفس من به دنبال منصب میگردد، در حالی که میدانم نهایت آن فناست؟! چرا نفس من به قدرت فکر میکند ومیدانم نهایت آن فناست؟! چرا نفس دنبال مال میگردد و میدانم نهایت آن فناست؟! برای چه....و برای چه.... جاودانگی برای خدا و هر چیزی که خالص شده برای خداوند. هر چیزی غیر آن ارزشی ندارد. هر چیزی غیر آن سراب است. هر چیزی غیر آن توهم و خیال است. هر چیزی غیر آن ضعف و سرگردانی و تشنگی است. هر چیزی غیر از الله باشد و آنچه که تو برای خداوند خالص شده باشی پس تو در آن خوردنی هستی، توهمت و سرگردانیت و خیالت، تو را برای نفست میخورند و پوسیدگی و فساد در تو سراب منیت است که «بر تو» مسلط است نه کمتر نه بیشتر. با کمال تأسف، چقدر از ما امروزه، خورده شدهایم و خورنده آن سراب و خیال و فریب و شهوت و دنیا و مزخرفاتش میباشند خداوند متعال میفرماید: دوستى خواستنيها از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسبهاى نشاندار و دامها و كشتزار براى مردم آراسته شده اين جمله مايه تمتع زندگى دنياست و فرجام نيكو نزد خداست(آلعمران 14) و زندگانى دنيا جز كالاى فريبنده نيست (آل عمران 187) و زندگی دنیا جز بازی و هوسرانی هیچ نیست و همانا سرای دیگر برای اهل تقوا نیکوتر است، آیا تعقل نمیکنید؟(انعام32) مبادا حیات دنیوی و هر آنچه در آن است، شما را مغرور نماید و غیر خداوند را طلب نمایید. دنیا چیزی جز کالای فریب نیست، پس فریب آن را نخورید زندگی دنیا، چیزی جز بازی و سرگرمی نیست. پس فریب آن را نخورید. فریب «چیز» نابود شدنی را نخورید حتی اگر دوره ای نفوس ما فزریب آن را بخورند و در آن آبادانی «زرق و برق» و زنان و مال وثروت و قدرت و سلطنت ووووووو را ببیند، پس به خدا قسم آن نیست مگر کالای فریب و خدعه و الّا پس آیا زیرک فریب ساختمانی را که میداند بعد از دو روز خاکستر میشود و با وززش باد در هوا پراکنده میشود، بلکه آیا مردد است در تباهی آن و لو لحظه ای و فکر کند در آرامش در آن ساختمان؟!! گمان نمیکنم که او عاقل است اگر در آرامش و استقرار آن و لو لحظه ای فکر کند. این حال دنیاست و حال کسی که در آن است و حال طلب کنندگان آن. جاودانگی برای خداست و برای کسی که خالص شده باشد برای او، بفضل او که پاک و منزه است. این آن حقیقتی است که گفته است و میگوید آن را سیداحمدالحسن (ع) مستمراً، در حد معرفتی که نسبت به آن دارم. و مبارکباد بر کسی که آن را شناخت و به آن عمل کرد و به کسی که آن را تا الآن نشناخته مثل حال من، میگویم: تو فریب خورده و خورده شده ای و نزدیک نیست قصه انتهایی داشته باشد، پس هیچ خدایی جز او که پاک و منزه است نمیتواند ما را از آنچه که در آن هستیم نجاتمان بدهد. که احیانا بسیار زیادیم میگویم: همانا ما و اگر مدعی ایمانیم ولی چه بسا ظلم زیادی نسبت به جانشینان خداوند و به خصوص آل محمد ع از آنهایند«جانشینان خداوند»، از ما صادر میشود!! همانا که جانشین خداوند پزشک الهی ست و اوست که مرض ما را به ما میشناساند و آن را مداوا میکند، ولی بیشتر مردم دوا را قبول نمیکنند یا چه بسا نمیخواهد که بفهمد دارو چیست؟! پس آیا ظلمی بزرگتر نسبت به این پزشک وجود دارد؟ در حقیقت که تو کوچک شمردی دارویش را، یا آن را سهل و آسان گرفتی یا آن را با پایت پایمال کردی یا یا...... همانگونه که امروز بسیاری از مردم و حتی متأسفانه بعضی از ما مثل مؤمنین. راه گریز کجاست؟ ای امتحان شونده، لابد که نصیب خود را از آنچه منیت خود انتخاب نموده ببری! یا اینکه تسلیم امر پروردگار خویش شده و هرگز متوجه غیر او نگردی و به مقدار منیت خود و ریشه آن را در وجودت قطع کنی، باید درد و رنج دوای (علاج) خود را که نجاتت بدهد، تحمل نمایی، دوایی که تو را از این سم قاتلی که عصب حیاتیات را پوک میکند... آن را بهطور خلاصه قبول کنید: آنچه برای خدا نباشد، فناست و قیمتی ندارد. حتی غذایی که هنگام گرسنگی پیش روی ما جهت خوردن قرار میدهند. گاهی از سیره زندگی سید احمدالحسن ع در مجالسی که در آن با انصار خویش جمع میشد، میشنوم که هرگز در حدیثی که متعلق به امور دنیوی باشد داخل نمیشد، بلکه ساکت مِهماند و وقتی که حدیث و کلام در مورد خداوند و دین و خلیفه خداوند باشد، میبینی که وارد کلام میشد و یا در مورد تفسیر آیهای یا آیات بعد از نماز مغرب و عشاء تا سپیدهدم سخن میگفت. به خدا قسم اگر کسی با برادر مؤمنش اختلاف داشته باشد و حالت خیرخواهی برای (رضای) خدا باقی نماند، یا نفسش به دنبال زرق وبرق این دنیا باشد، حالش مانند جمعکنندهٔ هوا در تور است، نه کمتر نه بیشتر. پس باید الان فهمیده باشی: ماندگار فقط خداست، ماندگار آنچیزی است که برای خداست، چنانکه، غیر او، اگر جاودانگی برایش نوشته شده باشد، (این جاودانگی) به فضل اوست -که پاک و منزه است، وگرنه او در حقیقت فانی است، اما چون برای خداست، خداوند بر او ماندگاری را لطف کرده است. پس چرا نفس من به دنبال منصب بگردد، در حالی که میدانم پایان آن فناست؟! چرا نفس من به قدرت فکر میکند، در حالی که میدانم نهایت آن فناست؟! چرا دنبال مال میگردد با اینکه میدانم نهایت آن نابودی است؟! چرا... چرا... جاودانگی برای خداست و برای هر چیزی که برای خداوند خالص شده. هر چیزی غیر آن ارزشی ندارد. هر چیزی غیر آن سراب است. هر چیزی غیر آن توهم و فریب است. هر چیزی غیر آن پوچی و سرگردانی و تشنگی است. هر چیزی غیر از الله که برای خداوند خالص نکرده باشی، تو در آن خوردنی هستی، توهّمت و سرگردانیت و خیالت، تو را برای نفست میخورند، و سراب شوم منیت در درون تو صدا کرده است [یا خرابی یا خودنمایی کرده است] نه کمتر نه بیشتر. متأسفانه، چه تعداد از ما امروزه خورده میشویم، که خورندهاش سراب و خیال و فریب و شهوت و دنیا و زرق وبرقش میباشند! خداوند متعال میفرماید: {علاقه به شهوات، از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسبهاى نشاندار و دامها و كشتزار براى مردم جلوه داده شده، اين کالای زندگى دنياست و فرجام نيكو نزد خداست} (آلعمران 14) {و زندگانى دنيا جز كالاى فريبنده نيست} (آل عمران 187) {و زندگی دنیا جز بازی و هوسرانی نیست و همانا سرای دیگر برای اهل تقوا نیکوتر است، آیا تعقل نمیکنید؟} (انعام32) مبادا زندگی دنیوی و آنچه در آن است، شما را مغرور نماید و غیر خداوند را طلب نمایید. دنیا چیزی جز کالای فریب نیست، پس فریب آن را نخورید. زندگی دنیا، چیزی جز بازی و سرگرمی نیست. پس فریب آن را نخورید. فریب چیز نابود شدنی را نخورید حتی اگر مدتی نفسهای ما فریب آن را خورده باشند و در آن آبادانی و زن و ثروت و جاه و قدرت ووووووو ببینند، پس به خدا قسم آن جز کالای فریب و خدعه نیست، و الّا آیا فرد زیرک فریب ساختمانی را میخورد که میداند بعد از دو روز خاکستر میشود و با وزش باد در هوا پراکنده میشود؟ بلکه آیا برای لحظهای، سکونت در آن ساختمان به ذهنش خطور میکند و به آن میاندیشد؟!! گمان نمیکنم اگر حتی لحظهای به سکونت و آرامش در آن بیندیشد، عاقل باشد. این حال دنیاست و حال کسی که در آن است و حال طلب کنندگان آن. جاودانگی برای خداست و برای کسی که با فضل خداوند سبحان، برای او خالص شده باشد. این آن حقیقتی است که سیداحمد الحسن (ع) همواره گفته و میگوید، در حد معرفتی که به آن دارم. و مبارک باد بر کسی که آن را شناخت و به آن عمل کرد، و به کسی که مانند من آن را تا الآن نشناخته میگویم: تو فریفته و خورده شدهای، و قصه به این سادگی تمام نمیشود، و هیچ خدایی جز او -که پاک و منزه است- نمیتواند ما را از آنچه که در آن هستیم نجات بدهد. بسیاری اوقات میگویم: ما هرچند مدعی ایمانیم ولی چه بسا ظلم زیادی نسبت به جانشینان خداوند و به خصوص آل محمد (ع) از ما سر زند!! چراکه جانشین خداوند پزشکی الهی ست و اوست که مرض ما را تشخیص داده و درمان آن را به ما میدهد، ولی بسیاری از مردم درمان را قبول نمیکنند یا چه بسا نمیخواهند بفهمند درمان چیست؟! پس آیا ظلمی بزرگتر از این به پزشک وجود دارد؟ در حقیقت تو درمانش را کوچک شمردی، یا آن را سهل و آسان گرفتی، یا آن را با پایت پایمال کردی، یا یا...... همانگونه که امروزه (این امر) از بسیاری از مردم و حتی متأسفانه بعضی از ما به عنوان مؤمنان، حاصل می شود. راه گریز کجاست؟ ای امتحان شونده، ناگزیر باید یا نصیب خود را از آنچه منیتت انتخاب نموده برگیری! یا اینکه تسلیم امر پروردگارت شده و هرگز متوجه غیر او نشوی. و به مقدار منیت خود و ریشهٔ آن در وجودت، باید تحمل کنی درد جرعهٔ (دوا) را، که از این سم قاتلی که عصب حیاتیات را پوک میکند، نجاتت میدهد. گاهی با نفس اینگونه میگویم: هنوز افتادگی (شکست) را قبول نمی کنی! پس از تمام سخنان جانشینان خدا که شنیدهای! پس چه میخواهی؟ (شعر:) دوایت در خودت است، اما نمیبینی... و دردت در خودت است و نمیفهمی آیا گمان میکنی ذرهٔ کوچکی هستی... حال آنکه جهان بزرگتر در تو نهفته است بیماریت در خودت است، و درمان آن هم در تو و به دست توست. یا سبحان الله. محمد ص و آل محمد ص پیروزان مسابقهاند، و همهٔ غیر آنان زیان کردهاند هرچند به نسبتهای متفاوت، اما در هر حال خسارتش وصف نشدنی است. باید این را بفهمیم تا (از این خسارت) جلوگیری کنیم. هنوز هم نمیخواهیم بفهمیم؟ بنابراین به اعتقادم ما به عنوان مؤمنان لازم است که همه چیز غیر از عاقبت به خیری را از قاموس اندیشه و اهتمام خود کنار بگذاریم، هر چیزی جز عاقبتبه خیری شایستهٔ توجه نیست. همه چیز فناشدنی است جز الله و آنچه برای الله است. بهطور خلاصه قبول کنید: هرچه برای خدا نباشد، فانی است و قیمتی ندارد، حتی غذایی که هنگام گرسنگی پیش روی ما جهت خوردن گذاشته میشود، اگر به وسیلهٔ آن خداوند و یاری دین او را قصد نکنیم، ما مانند دیگر مخلوقات خداوند رفتار می کنیم که هنگام گرسنگی میخورند، و تفاوتی با آنها نداریم، پس اگر برای کار آنان ارزشی هست، ما هم توقع داشته باشیم که کارمان ارزشی داشته باشد!! و همینطور دوستداشتن پدران و مادرانمان و زنان و فرزندانمان و از این قبیل؛ پس اگر در حسابگری تو خداوند نباشد بدان که آن فانی و نیستشونده است و حال آن مانند حال ساختمانی است که قبلاً راجع به آن به شما گفتم!! گاهی از سیرهٔ زندگی سید احمدالحسن (ع) در مجالسی که در آن با انصار خویش جمع میشوند، میشنوم که هرگز در حدیثی که متعلق به امور دنیوی باشد داخل نمیشود، بلکه ساکت میماند و وقتی صحبت به خداوند و دینش و جانشینانش میکشد، ناگهان می بینی که وارد کلام میشود بلکه گاهی تفسیر آیه یا آیاتی را بعد از نماز عشاء شروع می کند تا سپیدهدم (ادامه دارد) به نظر شما علت چیست؟ ایشان به سادگی میداند که صحبت در مورد امور دنیوی، صحبت از امور فانی است و ارزشی ندارد، و این صحبت شبیه آن است که بخواهی هوایی را در توری مشبک جمع کنی، و این خلاف حکمتی است که جانشین خداوند از آن برخوردار است. ولی او چقدر نسبت به ما مهربان است که به اندازهٔ عقل ما با ما رفتار میکند و میگذارد که در مورد آن (دنیا) صحبت کنیم، اما به هرحال، الآن شاید حالت او را احساس کنیم که با وجود سکوتش حرف می زند «آنها را بگذار تا به بازیچهٔ خود فرو روند» (ذرهم في خوضهم يلعبون)! او در آنچه ما غرق صحبت می شویم غرق نمی شود، بله، وقتی صحبت به جاودانگی میکشد، صحبت به چیزی که ارزشی دارد، و به خدا میکشد (در اینصورت) می بینی که ورود میکند و از شب تا صبح صحبت میکند و به یکباره میبینی آن مرد، که وقتی از دنیا و آنچه در آن است صحبت میشد ساکت و زبانش در کام بود، او را میبینی که بیوقفه صحبت می کند؟! پس سکوتش نه به خاطر ناتوانیش در فهم کلام، و نه به خاطر ناتوانی در آوردن مثالها و شبیه آن است ونه ونه...، اما ایشان فقط در جایی صحبت میکند که ارزشی داشته باشد، چون او حکیم است و حقیقت تازهای را که برای مردم آورده میشناسد. با این وجود، با ما با مهربانی رفتار میکند و حقیقت را با ملاطفت و تدریج به ما میشناساند، و با اینکه در چیزی که هیچ ارزشی ندارد غرق می شویم، ولی با این وجود ما را تحمّل میکند، بنابراین چقدر او مهربان است! الآن شاید توان درک گرایش ایشان به تنهایی را در بعضی کلماتش به دست آورده باشیم، و اینکه چرا میتی است که در بین مردم راه میرود، و اینکه چرا از اهل دنیا وحشت دارد. توان درک چیزهایی از سخنان و سیرهٔ ایشان ع را به دست آورده ایم. این را خوب بدان که در حقیقت این مسئله فقط با صحبت حل نمیشود، و همچنین بدانید که من، قبل از شما، تطبیق آنچه که گفتم با نفسم را نمیدانم، پس چطور از شما چیزی را بخواهم که خودم انجامش نددهام، ولی صحبتم را به اینصورت خاتمه میدهم: کسی که آنچه که گذشت را فهمیده، خواهد دانست نمرهٔ واقعی زندگی او چقدر است، پس طول عمر و روزها یا کوتاهی آنها شما را مغرور نسازد، چنانکه عادت کردهایم. بلکه بهاندازهٔ آنچه از تو برای خدا بوده، به همان اندازه زنده هستی و غیراز آن مرگ است، و قسن به پروردگار محمد (ص) که حیاتی در آن نیست. فرض کن که تو مثلاً در مجلسی نشسته ای که عده ای از مردم در آن حضور دارند و سخنانی در حد پنج ساعت بین شما ردوبدل شود، که از آن فقط نیم ساعت برای خدا باشد و چهار ساعت ونیم دیگر برای دنیا باشد و بهره ای برای خداوند در آن نباشد، قبول کن اگر به تو بگویم مطمئن باش که چهار ساعت و نیم دیگر آن مرده هستی و در آن زندگی نمیکنی!! به همین خاطر شاید وقتی یکی از ما بمیرد و حجاب از دیدگانش کنار رود، دریابد که عمرش فقط پنج دقیقه بوده است، اما چرا؟ بخاطر اینکه بهره اش از اخلاص که برای خداوند دارد همان (پنج دقیقه) است. و در مقابل انسانی را میبینیم که از دنیا رفته ولی زندگیش بر اساس وقت این جهان زودگذر قابل شمارش نیست، بلکه برای او بهره ای در پروندهٔ زندگی ابدی هست و اخلاصی که در وجود او هست، تمام شصت سالی که در این جهان گذرانده، آن (اخلاص) را در بر نمیگیرد، بلکه این جهان با هرآنچه در آن است آن را در بر نمیگیرد!! و نیز چه بسا کسی باشد که برایش حتی یک دقیقه زندگی نوشته نشود -پناه بر خدا، پس هر که از این مردم در مقابل خودت میبینی زنده نیستند، بلکه مرده هستند و «نمیفهمند که چه وقت برانگیخته میشوند» خوشا به حالی کسانی که نفس خود را شناختند، پس خدا را شناختند. و الحمدلله رب العالمین. مبارزه با نفس چگونه میخواهی همچون آلمحمد ع باشی؟ چگونه میخواهی در یک حالت و مسیر و سطح فکر باشی، و فرقی نکند که در اول مسیر باشی یا در آخر آن؟ اول قوم باشی یا آخر آن؟ و فرقی نکند که لشکری را رهبری کنی یا بار آن قوم را بر دوش کشی، یا کفش آن قوم را پاک کنی؟ یعنی در علاقه به پروردگارت خودِ خودت باشی و هیچ تغییری نکنی و هیچ تغییری در وجودت مطلقاً اتفاق نیفتد؟ حال اگر فهمیدی که وجود حقیقی الله است و بس، و فهمیدی که او همهچیز است، و غیر او اگر وجودی داشته باشد وجودش به فضل وجود خداوند است، وگرنه واقعیت و حقیقت او، شهادت بر عدم وجود او میدهد حتی اگر قبول نداشته باشد، پس میگویی صرفاً، حقیقت هر چیزی نابودی و ناپدیدشدن و متلاشیشدن است و این «چیز» هیچگونه حقیقتی ندارد؛ پس تأکید میکنم اگر آن «وجود» را طلب کنی فقط یک سراب را طلب کردهای؛ همان گونه که تشنهلب در صحرا فریب سراب را خورده و فکر میکند سراب، آبی گواراست، در حالی که چنین نیست. پس این صفت «وجود» برایش حقیقی نیست و ابداً هیچ ارزشی ندارد و این صفت «وجود» اینچنین است: با عمل به آن، خدا را پشت سر میگذاریم. پس به هرکس این را فهمید میگویم: اگر حقیقت دنیا و هر آنچه را در آن است دریافتیم (بله، هر آنچه در آن است) پس مثلاً اختلافات و مشکلات بین مؤمنان برای چیست؟ برای طلب جاه و مقام و مانند اینهاست که در ذهن من و غیر من وجود دارد؟ حالِ ما به هنگام اختلافات مانند حال کسانی است که دعوای آنها بر سرِ گرفتن تور مشبک است که هرکدام، یک طرف آن را بگیرند، و دعوایشان بر سر آن است که کدامیک هوای بیشتری در تور جمع کند! و اگر خودت را در آن جنگودعوا تصور کنی، حتماً شرمندۀ خود میشوی؛ بلکه این حقیقتی است که نفْس مؤمن از آن به ستوه میآید... پس چرا نفْس من به دنبال منصب میگردد، در حالی که میدانم نهایتِ آن فناست؟! چرا نفْس من به جاه فکر میکند و میدانم نهایتِ آن فناست؟! چرا نفس دنبال مال میگردد و میدانم نهایت آن فناست؟! ... هر چیزی که تو در آن برای خداوند خالص شده باشی، ماندنی است و باقی خوردنی است! با کمال تأسف، چقدر از ما امروزه، خورده شدهایم و خورنده، سراب و خیال و فریب و شهوت و دنیا و تعلقاتش است. خداوند متعال میفرماید: (...و زندگى دنیا جز مایۀ فریب نیست). (آلعمران، 185) مبادا حیات دنیوی و هر آنچه در آن است شما را مغرور سازد و غیر خداوند را طلب نمایید. دنیا چیزی جز کالای فریب نیست، پس فریب آن را نخورید. زندگی دنیا، چیزی جز بازی و سرگرمی نیست، پس فریب آن را نخورید. راه گریز کجاست؟ ای امتحانشونده، چارهای نیست که یا نصیب خود را از آنچه منیتت انتخاب نموده ببری یا اینکه تسلیم امر پروردگار خویش شده و هرگز متوجه غیر او نگردی؛ و به مقدار منیتت و ریشهای که در وجودت زده، باید درد و رنج دوای (علاج) نجاتت را تحمل نمایی؛ دوایی که تو را از این سم قاتلی که عصب حیاتیات را پوک میکند نجات میدهد... آن را بهطور خلاصه قبول کنید: آنچه برای خدا نباشد، فناست و قیمتی ندارد؛ حتی غذایی که هنگام گرسنگی پیش روی ما جهت خوردن قرار میدهند. گاهی از سیرۀ زندگی سید احمدالحسن ع در مجالسی که در آن با انصار خویش جمع میشد، میشنوم که هرگز در حدیثی که متعلق به امور دنیوی باشد داخل نمیشد، بلکه ساکت میماند؛ و وقتی که حدیث و کلام دربارۀ خداوند و دین و خلیفۀ خداوند باشد، میبینی که وارد کلام میشود یا دربارۀ تفسیر آیهای یا آیات بعد از نماز مغرب و عشا تا سپیدهدم سخن میگفت. به نظر شما دلیلش چیست؟ ایشان بهسادگی میداند کلام دربارۀ امور دنیوی کلامی در امور فانی است و ارزشی ندارد، و کلام شبیه آن است که بخواهی هوایی را در توری مشبک جمع کنی، و این خلاف حکمت خلیفۀ خداوند است که از آن «حکمت» برخوردار است. هرکه آنچه را که گذشت فهمید، خواهد دید: نمرۀ واقعی زندگی او چقدر است؟ پس طول عمر و کوتاهی ایام که بدان عادت کردهایم شما را مغرور نسازد؛ بلکه بهاندازۀ آنچه از خود برای خدا بودی به همان اندازه زنده هستی و غیراز آن مرگ است و به خداوند محمد ص حیاتی در آن نیست. خوشا به حال کسانی که نفْس خود را شناختند و خدا را با آن شناختند. دکتر علاء سالم حفظه الله، 15اکتبر2013 https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=562455610491059&id=459670054102949