نشریه زمان ظهور 117
اصول دین یا اصل دین؟ قسمت اول مقالهای تطبیقی بهقلم دکتر علاء السالم آنچه امروزه در بین مردم مشهور است این است که اصول دین پنجتاست، [و آنها عبارتاند از: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد]. اینگونه بود که اکثریت شیعیان این پنج اصل را دریافت و آنها را نسل به نسل تقدیس کردند. به همین دلیل، وقتی شیخ مظفر چهار مورد از آنها را در کتاب «عقائد الامامیه: ص 32» نقل کرد و گفت: «با این حال درست نیست شخصی در مسائل اعتقادی از خود غافل شود یا به تقلید از مربیان یا هر شخص دیگری تکیه کند؛ بلکه باید طبق فطرت عقلانی که توسط متون قرآنی تأیید شده است در اصول اعتقادات خود که اصول دین نام دارند بررسی، تأمل، نظارت و تدبر کند که مهمترین آنها عبارتاند از: توحید، نبوت، امامت و معاد»، سید محسن خرازی (شارح کتاب) از او ایراد گرفته و میگوید: «باید گفت: اختصاصدادن اصول اعتقاد به چهار و نه پنج عدد بر خلاف دیدگاه مشهور امامیه است و بهتر آن است که از آنچه مشهور است، پیروی شود.» بداية المعارف الإلهية في شرح عقائد الامامية، ج1، ص16. با اعتقاد به این ضربالمثل که «چه بسیار مسائل مشهوری که بی پایه و اساس است، و از سویی دیگر، چه بسیار مسائل دارای پایه و اساس که مشهور نیست»، این مسئلۀ عقایدی را روی میز تحقیق قرار میدهیم و میبینیم که آیا منشأ مشروعی دارد یا فقط یک اجتهاد حدسی است که ممکن است درست یا اشتباه باشد و مورد بحث و گفتگو قرار گیرد! سؤال 1: علما تقسیمبندی خود را بر چه اساسی پایهگذاری کردند؟ برای شروع، بسیاری از علمای متأخر اذعان میکنند که تقسیمبندی پنجگانۀ اصول دین در هیچ متن شرعی (قرآن یا روایت) ذکر نشده است؛ بلکه یک امر عقلی و اجتهادی از طرف علماست. اگرچه این مسئله برای قرنها بر مردم پنهان مانده است، بالاخره برخی مجبور به اعتراف شدند و من به یک مثال از اعتراف آنها بسنده میکنم: مرکز تحقیقات اعتقادی سید سیستانی ذکر میکند که منبع تقسیم پنجگانه و غیره چیزی جز استدلالهای علما نیست. در پاسخی که در وبسایت آنها منتشر شده است، چنین آمده است: «در یکی از پاسخهای سابق خود اشاره کردیم که اصطلاح (اصولالدین) و نیز تعداد آنها ـاز پنج یا چهار، یا سه، یا ارجاع آنها به یک عدد، زیرا در نهایت به توحید بازخواهند گشتـ یکی از مسائل وضعشده و اصطلاح علما در نزد همۀ مذاهب اسلامی است، ... بنابراین پس از اینکه روشن شد که این اصول وضعشده هستند، منطقی نیست که مدعی بهدنبال وجود آیه یا روایتی باشد که در آن پنج اصل ذکر شده باشد، و نه نام و نه عدد توسط شارع نصی بر آنها نشده است.» پاسخ آنها را در پیوند [زیر] مشاهده کنید: http://www.aqaed.com/faq/3267/ و از آنجا که موضوع اجتهادی است، برخی از علمای شیعه معتقدند که اصول دین سه تاست نه پنج یا چهار: سید طباطبایی پس از تقسیم معارف دین به دو بخش میگوید: «بخش عقایدی: مجموعهای از باورها و حقایق اساسی است که شخص باید زندگی خود را بر اساس آنها بنا کند و آنها سه اصل کلی هستند: توحید، نبوت و معاد، و هنگامی که یکی از آنها مختل شود، مفهوم پیروی از دین محقق نخواهد شد.» القرآن في الإسلام، ص 137. در حالی که شیخ مطهری معتقد است «عدل و امامت» دو اصل برای مذهب هستند، نه دین، میگوید: «عدل و امامت با هم، نشانۀ تشیع هستند؛ ازاینرو گفته میشود: اصول دین اسلام سهتاست، در حالی که اصول مذهب شیعه دوتاست؛ یعنی عدل و امامت.» العدل الإلهي، ص 56. به این ترتیب، مشخص میشود که اصول پنجگانۀ مذکور هیچ دلیل شرعی بر آنها نیست و از ترتیب علماست؛ شاید به منظور تسهیل حفظ آن ـهمان طور که سید محمد صدر (رحمه الله) میگویدـ و شاید به دلایل دیگر. سید محمد صدر (رحمهالله) میگوید: «به نظر میرسد برخی از افراد باهوش از پیشینیان صالح ما، این امور را به این ترتیب ملایم ذکر کردهاند تا حفظ و درک آنها برای تعداد زیاد و بسیاری از افراد تسهیل شود.» ما وراء الفقه، ج١٠، ص٢٨٨. سؤال 2: چگونه علما این تقسیم مشهور را وضع کردند؟ معتزله اولین کسانی هستند که تقسیم پنجگانۀ اصول دین را وضع کردند، و هرکس کتابهای آنها را مرور کند، خواهد دانست که آنها این اصول را با اجتهاد خود وضع کردند، و آن هم بهدلیل مخالفت با مخالفان خود، نه کمتر و نه بیشتر. شریف مرتضی، در رسائل خود، هنگامی که از او در خصوص «تعداد اصول دین» سؤال شد، به اصول پنجگانۀ معتزله اشاره کرد و گفت: «در واقع، آنچه متکلمان در تعیین تعداد اصول دین نوشتهاند، این است که آنها پنج اصل هستند: توحید، عدل، وعده و وعید، موقعیت بین دو جایگاه (المنزلة بين المنزلتين)، و امربهمعروف و نهیازمنکر؛ و نبوت را ذکر نکردند. پس اگر به آنها گفته شود: چگونه آن را از قلم انداختید، میگویند نبوت در ابواب عدل قرار دارد؛ زیرا از باب لطف است، مانند الطاف و عوضها و همانند آنها. پس به آنها گفته میشود: وعده و وعید و موقعیت بین دو جایگاه (المنزلة بين المنزلتين) و امربهمعروف و نهیازمنکر نیز از باب الطاف است، و همانند نبوت در باب عدل قرار دارد ... با توجه به این اعتقاد برخی از متأخران اصول دین را بر دو عدد محدود کردند: توحید و عدل، و بقیه اصول ذکرشده را باب عدل قرار دادند.» رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص165. اشاعره بهنوبۀ خود، برعکس معتزله، قولی را اتخاذ کردند که اصول دین را بر سه پایۀ «توحید، نبوت و معاد» تعریف میکند؛ چنانچه این مسئله برای کسانی که کتابهای آنها را مرور کردهاند، روشن است. در بحبوحه این مبارزۀ معتزلیـاشاعری برای تعیین هویت «اصول دین» یا «ارکان ایمان» که از قرن سوم هجری آغاز شد و پس از آن نیز ادامه یافت، علمای سابق شیعه منزوی از آن نبودند. شیخ طوسی در بخش اول کتاب «الاقتصاد» اصول اعتقاد را ذکر کرده و بر دو اصل توحید و عدل متمرکز شده است. گفت: «آنچه مکلف را ملزم میکند: دو چیز است که مکلف را ملزم میکند: علم و عمل. عمل تابع علم است و بر اساس آن است. آنچه باید به آن علم داشت دو چیز است: توحید و عدل.» الاقتصاد، ص5. وی همچنین تحقیقات مفصلی در خصوص «نبوت و امامت» به آنها افزود، و در عین حال از بحث وعده و وعید، و امربهمعروف و نهیازمنکر که همان طور که روشن است دو اصل معتزله هستند غافل نشد. وی همۀ آنها را در بخش «اصول اعتقادی» از کتاب فوقالذکر مورد بحث قرار داده است. اما او در رسالهای در «اعتقادات»، پنج اصل را با توجه به آنچه صحیح میداند، بیان کرد و گفت: «اگر سؤالکنندهای از شما پرسید و به شما گفت: ایمان چیست؟ بگو: ایمان تصدیق خدا و پیامبر و آنچه پیامبر و ائمه علیهمالسلام آوردند است. همۀ اینها با شواهد است نه با تقلید، و آن بر پنج پایه استوار است. هرکه آنها را بشناسد مؤمن است و هرکه از آنها غافل شود کافر است؛ و آنها عبارتاند از: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد» الرسائلالعشر، ص103. سپس علمای شیعه مسیر او را دنبال کردند؛ از جمله شیخ ابومجد حلبی (از علمای قرن ششم هجری)؛ چراکه چهار عدد از آنها را ذکر کرد: «آنچه از ارکان چهارگانه که باید به آن اعتقاد داشت که عبارتاند از: توحید، عدل، نبوت و امام، همان چیزی است که تکلیف است و نمیتوان نسبت به آن جاهل شد... .» إشارة السبق، ص13. و همانند او، علامه حلی در یکی از پاسخهای خود به مهنا بن سنان چنین گفت: «در اصول امامیه ثابت شده است که ارکان ایمان عبارتاند از: توحید، عدل، نبوت و امامت.» أجوبة المسائل المهنائية، ص38. او کتاب خود را با عنوان «الباب الحادي عشر» (که در حوزههای علمیه مشهور است) برای آشکارساختن و بیان ترتیب اصول پنجگانه تنظیم کرد؛ بنابراین سه فصل اول را به اثبات وجود خدا و صفات ثبوتیه و سلبیه اختصاص داد، فصل چهارم را برای عدالت، فصل پنجم را برای نبوت، فصل ششم را به امامت و فصل هفتم را برای معاد، در نظر گرفت؛ بدین ترتیب پنج اصل به وضوح در آن آشکار شد و همۀ شواهدی که در آن قرار داد چیزی جز اجماع نبود. وی در مقدمۀ کتاب «الباب الحادي عشر» گفت: «همۀ علما، بر لزوم شناخت خداوند متعال، صفات ثبوتیه و سلبیۀ ایشان، آنچه درست است به او نسبت داده شود و آنچه درست نیست، نبوت، امامت و معاد، اجماع کردند.» سپس اصول پنجگانه در نظر کسانی که بعد از او آمدند اجتنابناپذیر شد، و این همان چیزی است که ما در سخنان محقق کرکی و دیگر علمای شیعه تا زمان خود میبینیم. شیخ کرکی میگوید: «برای هر مکلف آزاده و برده، زن و مرد، واجب است اصول پنجگانه را که ارکان ایمان هستند، بشناسند: و آنها عبارتاند از: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد، با قرائن و نه بر اساس تقلید.» رسائل الکرکی، ج۱، ص۵۹. و در پایان نمونهای از سخنان یکی از معاصران که میگوید: «... در مقابل آن، مسائل اعتقادی مربوط به مبانی اسلام و ایمان وجود دارد؛ یعنی توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد.» معالم التجديد الفقهي، گزارش بحث كمال حيدري، شيخ خليل رزق، ص49. خلاصهای از آنچه در این قسمت ارائه شد: 1. تعیین اصول دین به پنج اصل، اجتهاد عقلی است و هیچ مبنای شرعی برای آن وجود ندارد. 2. اولین کسانی که این کار را انجام دادند معتزله بودند. آنها اصول متعلق به خود را در مواجهه با مخالفان پنج اصل مشخص کردند و اشاعره نظر دیگری داشتند؛ بنابراین علمای شیعه تحت تأثیر اختلاف قرار گرفتند و آنچه را که درست میپنداشتند، تعیین کردند. من یقین دارم و گزافه نیست اگر بگویم: اتکا به این وضعکردن علما و اجماع مزعوم آنها در تعریف یک مسئلۀ جدی مانند این، که داخلشدن یا خروج از دین بر اساس آن است، و این ادعا که قرآن و سنت از تعیین هویت اصل دین یا اصول آن عاری هستند، اتهام و بیعدالتیِ جدی علیه کتابی است که در آن تبیان همهچیز وجود دارد؛ همان طور که توسط خداوند توصیف شده است. همچنین شامل اتهامی به خلفای خدا خواهد بود که پیوسته به توضیح آنچه بسیار کمتر از این موضوع خطرناک است پرداختند. چگونه ممکن است به ذهن کسی خطور کند که آنها (خلفای خدا) که برای هدایت مردم و نجات آنها بسیار حریص بودند، از ذکر یک مسئلۀ عقایدی در این سطح غافل شدهاند و از آن اجتناب کردهاند! ایشان از این صفت به دور هستند. اما اصل دین و اصول واقعی و شرعی آن (نه اصول اجتهادی و حدسی) چیست؟ این همان چیزی است که در قسمت دوم، انشاءالله توضیح داده خواهد شد. ادامه دارد... https://www.facebook.com/459670054102949/posts/1380977905305488/ منظور از نهال و شاخه، در اشعیا فصل یازدهم چه کسانی هستند؟ (قسمت سوم) صحبت مقدماتی این سومین مقالهای است که در آن به اشعیا، فصل ۱۱ و نقد تفاسیر مفسرین مسیحی میپردازیم. هدف ما آن است که به نقد علمی مطالب بزرگان مسیحیت پرداخته و اشتباه آنان را به برکت علم تسلیدهنده، احمدالحسن علیهالسلام نمایان سازیم. از آنچه گذشت مشخص شد که تفسیر شاهدان یهوه دربارۀ نهال و شاخه اشتباه است؛ همچنین ما تفاسیری از مفسرین پروتستان و ارتدوکس قبطی را با دلیل رد کردیم؛ اما از آنجا که تفاسیر مفسران پروتستان یا شاهدان یهوه نزد پیروان کلیسای کاتولیک رومی و ارتدوکس یونانی و یا ارتدوکس غیر کالسدونی اهمیتی ندارد، نقد علمی تفاسیر بزرگان این فرقهها را در دستور کار خود قرار دادهایم؛ کسانی که نزد آنان دارای منزلت و آبرو و بزرگی هستند و حتی گروهی از آنان علاوه بر داشتن جایگاه در بین کاتولیکها و ارتدوکسها دارای مقامات مذهبی بالایی بودند. در قسمت قبل به نقد تفسیر دو تن از بزرگان کلیسای کاتولیک رومی و ارتدوکس یونانی پرداختیم و انشاءالله در این قسمت نیز نظر یکی دیگر از بزرگان آنها را ارائه و بررسی خواهیم کرد. «تفسیر بید» بید (Bede) که نزد کلیسای کاتولیک و ارتدوکس کالسدونی و حتی پروتستانهای اَنگِلِکَن و لوتری محترم است و علاوه بر این جزو دکتران کلیسای کاتولیک محسوب میشود، در قسمتی از کلامش گفت: «اشعیا میگوید: 'یک نهال از ریشه یسّی بیرون میآید و یک گُل از ریشه او برمیخیزد.'» و سپس بید میگوید «که صراحتاً برای گفتن این است که 'مریمِ باکره از تنۀ داوود به دنیا میآید، و مسیح از نسل او [منظور از «او» در کلام بید، داوود است - his lineage] سرچشمه میگیرد.'» (ر.ک. دربارۀ خیمه ۶:۱) بدین ترتیب او نهال را به مریم و گُل را مسیح تفسیر میکند و تفسیرش با تفسیر كودوآلتدِئوس اندکی تفاوت دارد؛ چراکه او در کلامش بخش دوم آیه یعنی ظهور گُل را از طریق شاخه تفسیر کرده است؛ اما طبق تفسیر بید در آیه، بین ظهور گُل و شاخهای که در ابتدای آیه ذکرش میآید، ارتباطی وجود ندارد و آیه میخواهد بگوید که نَسَب شاخه (در تفسیرش مریم) و گُل (در تفسیرش عیسی) به داوود فرزند یَسّی میرسد. «نقد تفسیر بید» تفسیر او نیز مانند سایر تفاسیر مسیحیان دارای اشتباهاتی است که انشاءالله بهصورت خلاصه به آن اشاره میکنیم: ۱. او گُل را ـیا آنگونه که در متن عبری «شاخه» آمده استـ به عیسی علیهالسلام تفسیر میکند؛ در حالی که همچنان که در قسمت گذشته تقدیم شد، عیسی علیهالسلام نمیتواند آن شخص باشد. ۲. او بین نهال و گُل ارتباطی را به تصویر نمیکشد و نمیگوید که گُل از نهال بیرون میآید؛ آنچه از تفسیر بید میتوان برداشت کرد این است که مرجع ضمیر «او» در قسمت دوم آیه را «یَسّی» میپندارد؛ درحالی که درست این است که مرجع ضمیر به «نهال» برگردد. علاوه بر كودوآلتدِئوس که تفسیرش را در قسمت قبل تقدیم کردیم، گریگوریِ الویرا (Gregory of Elvira) که اسقف الویرا بود نیز متوجه آن شد که شخصیتی که در قسمت دوم آیه ذکر شده است از طریق شخصیت اولی که در قسمت اول آیه یاد شده است، متولد خواهد شد؛ گریگوریِ الویرا میگوید: «همانگونه که این مطلب توسط اشعیای نبی نیز گفته شد: 'شاخهای از ریشۀ یسّی ظاهر خواهد شد و از ریشۀ او یک گل سر بر خواهد آورد.' این یسّی پدر داوود بود که مریم باکره از ریشۀ او، یعنی، منشأ او، متولد شد. اینکه اشعیا به شاخه و به گلِ آن شاخه ارجاع میدهد نشان میدهد که آن گل که مسیح است از یک باکره متولد میشود.» (رسالۀ اوریگِن دربارۀ کتابهای نصّ مقدس ۶، ص ۳۵-۳۶) به سخن گریگوری دقت کنید: «... اینکه اشعیا به شاخه و به گلِ آن شاخه ارجاع میدهد ...» او به وضوح گل را از آن شاخه میداند. خوانندگان مقالۀ قبل میدانند که اگر بید این کار را انجام میداد با دردسری مشابه كودوآلتدِئوس و گریگوری مواجه بود؛ زیرا باید قبول میکرد که عبارت «ریشه» در بخش دوم، همان معنایی را دارد که در بخش اول آیه دارد؛ یعنی اگر مریم از نسل یسّی است، پس عیسی نیز باید از نسل مریم باشد. او که چند صد سال بعد از كودوآلتدِئوس و گریگوری آمده است، از ارائۀ تفسیری مطابق با آنها امتناع کرده است؛ چراکه شاید به این موضوع فکر کرده است که چنین اقراری تفسیر او را درگیر یک تناقض بزرگ خواهد کرد؛ بنابراین چاره را در ارائۀ این تفسیر دید؛ بههرحال به برکت روشنگری احمدالحسن علیهالسلام دیدیم که بید نیز به خطا رفت. انشاءالله در قسمت بعد به سراغ تفسیر یکی دیگر از پدران کلیسا به نام اَفرِهات (Aphrahat) خواهیم رفت؛ کسی که از او با عنوان حکیم فارسی یاد میکنند. با ما همراه باشید آیا جهان رو به زوال و نابودی است؟ (این مسئله ارتباطی به مدل منسوخشدۀ زمین تخت ندارد) یکی از موضوعاتی که امروزه برای رد تکامل توسط بعضی از مراجع و مقلدان آنها ـبه عنوان نمونه کتاب «میوههای اندیشه» نوشته آقای کورانیـ مطرح شده، بحث آنتروپی و رو به زوال رفتن و نابودی جهان هست؛ در صورتی که نتایج مشاهدات و بررسیهای علمی خلاف این موضوع را نشان میدهد؛ بهعنوان مثال از طریق رصد یکی از ابرنواخترها، تابش پسزمینهای، اثر دوپلر و... که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت، ثابت شده است که جهان مسطح است و بهسرعت در حال انبساط بوده و تا مدتهای مدیدی نیز این وضعیت ادامه خواهد داشت؛ بنابراین متوجه خواهیم شد که اکنون هستی در حال انبساط و گسترش است و مرحله جوانی خود را میگذراند؛ بهطوری که حتی ستارههای جدیدی هم در کهکشان متولد میشوند. پدیدۀ دوپلر و جهانی در حال گسترش: تغییر نسبی (جابهجایی) بسامد یک موج بر اثر جابهجایی نسبی بین منبع موج و ناظر را پدیدۀ دوپلر مینامند. بر اثر این جابهجایی میتوان مشخص کرد که منبع موج به ناظر نزدیک یا از آن دور میشود؛ مثلاً ما از صدای خودرویی که از کنار ما میگذرد، میتوانیم دور شدن یا نزدیکشدنش را تشخیص بدهیم؛ بنابراین ما با استفاده از این پدیده میتوانیم دریابیم که ستارگان و کهکشانها از ما دور یا به ما نزدیک میشوند که این کار با اندازهگیری فرکانس تابششده از آنها و مقایسه با فرکانس اصلی آزمایشگاه صورت میگیرد. اگر بخواهیم با زبان رنگها صحبت کنیم چنین بیان میداریم که اگر نور کهکشان بهسمت آبی تمایل یابد یعنی در حال نزدیکشدن به ما، و اگر بهسمت قرمز میل کند یعنی در حال دورشدن از ماست. نتایج رصد کیهانی ثابت میکند که طیف بیشتر کهکشانها بهسمت قرمز است؛ یعنی از ما دور میشوند. تابش پسزمینۀ کیهانی: از رصد کیهانی چنین به دست میآید که بیشترین عنصر موجود در جهان هیدروژن است و با توجه به اینکه ستارگان سوزان، هیدروژن تولید نمیکنند، بلکه هیدروژن سوختی است که این ستارگان برای تولید عناصر سنگین دیگر میسوزانند، برای ما مشخص میشود که این هیدروژن که قسمت عمدۀ جرم کیهان را به خود اختصاص داده، باید پیش از بهوجودآمدن هر عنصر دیگری در کیهان موجود بوده باشد. اکنون ما میدانیم که هیدروژن از همان اول وجود داشته و نیز سبکترین عنصر است. همچنین میدانیم که کهکشانها با شتاب از یکدیگر دور میشوند؛ یعنی هستی (ماده و انرژی) بهطور مرتب در حال انبساط و سردشدن است. کشف تابش پسزمینۀ کیهانی که با دمای تقریبی 73/2 کلوین در تمام اجزای هستی موجود و جاری است، وجود این تابش یا فوتونها با این درجه حرارت بهمعنای اثری ماندگار از دوران کهنی است که هستی کوچکتر، گرمتر و مملو از تابشها یا فوتونها بوده است؛ چراکه هرچه جهان منبسطتر شود، طول موج فوتونها افزایش مییابد، بسامد آنها کمتر میشود و حرارتشان نیز کاهش مییابد؛ زیرا انرژی فوتونها متناسب با عکس طول موج آنهاست. از طریق مقایسۀ انرژی این فوتونها یا دمای تابش پسزمینه کیهانی در گذشته با عصر حاضر، درمییابیم که در گذشته فوتونها دارای انرژی زیاد و در نتیجه هستی داغ و کوچکتر بوده است؛ از طرفی ما میدانیم فوتونها با سرعت نور منتقل میشوند؛ بنابراین آنچه از فوتونها به ما میرسد از لحاظ زمانی بهاندازۀ دوری رویداد در هستی از ما فاصله دارد؛ یعنی اگر ما کهکشانی را که فلان سال نوری از ما دور است رصد کنیم، به این معناست که ما شاهد رویدادهایی هستیم که فلان سال پیش اتفاق افتاده است؛ بنابراین اگر بتوانیم انرژی فوتونها یا دمای تابش پسزمینۀ کیهانی در آن کهکشان را بررسی بکنیم و ببینیم داغتر از تابش پسزمینه یعنی 73/2 کلوین است، خواهیم فهمید که هستی داغتر و کوچکتر بوده است. شناسایی و تعیین دمای تابش پسزمینه در کهکشانهای دور از ما مترادف است با شناسایی دمای تابش پسزمینۀ کیهانی در زمانهای گذشته و به این ترتیب مدل استاندارد یا نظریۀ انفجار بزرگ برای دانشمندان تأیید میشود. مدلهای فریدمان: نسبیت عام، جهانی ناایستا (پویا) را پیشبینی میکند. اینشتین هنگام واردکردن ثابت کیهانی در معادلهاش، میکوشید از این موضوع اجتناب ورزد. الکساندر فریدمان فیزیکدان روسی این مسئله را به روش دیگری حل کرد و بهجای اینکه ثابت کیهانی را وارد معادله کند، راهحلی برای مدل غیرثابت کیهان که با نسبیت عام هماهنگی داشته باشد، ارائه کرد. پس سه مدل فریدمان برای جهان غیرثابت کامل شد. به این ترتیب درها به روی کیهانِ گسترشیافته ـکه آغاز و ابتدایی داردـ گشوده شد. مدل فریدمان بر این نظر است که کیهان دارای انبساط و گستردگی است. بنابراین جهان ما نه ایستا و ثابت است و نه رو به زوال و نابودی؛ آنچه از رصدها و مدلها استنتاج میشود آن است که جهان ما مسطح است و بهسرعت در حال انبساط بوده و تا مدتهای مدیدی نیز این وضعیت ادامه خواهد داشت. پینوشت: برگرفته از کتاب توهم بیخدایی، فصل ششم، تالیف سید احمدالحسن آیا قوانین هستی با متون دینی در تعارض است؟ سؤال و جوابی از شیخ ناظم العقیلی، در خصوص مطلبی که در قسمتِ اولِ سلسله مقالات دوران تاریکی بیان کرده بودند. سؤال: سلام علیکم [در سلسله مقالات دوران تاریکی] مطالب مهمی را بیان کردید، خداوند حفظتان کند. سؤالی دارم از بخشی از قسمتِ اولِ سلسله مقالاتِ دوران تاریکی، آنجا که گفته شده بود: «... کتاب مقدس کتاب مدون خداست، اما طبیعت و ماده، کتاب تکوینی خداوند هستند؛ پس هیچ تضادی بین آنها وجود ندارد؛ بنابراین اگر ما در طبیعت یک واقعیت علمی با شواهد ملموس تجربی پیدا کنیم، همانند یک آیه و یک کلمه از کلمات خدا در کتاب مقدس تکوینیاش خواهد بود؛ و حتی ـدر مجموعـ میتوانیم آیات تکوینی خدا را بر آیات تدوینیاش مقدم بداریم، البته اگر جانشین خدا در میان ما حضور نداشته باشد؛ چراکه همان گونه که شاهد هستیم، کتابهای تدوینی در معرض تحریف و تفسیر نادرست قرار میگیرند؛ در حالی که، کلمات و آیات خدا در جهان، در هر زمان و هر مکان، خود را برای آزمایش، امتحان و تحقیق در معرض دید همگان قرار میدهند.» حال آیا احادیث زیر، مخالف و متفاوت از کلام شماست؟ امام صادق ع فرمود: پیامبر ص فرمود: «هر "گفتار" حقّی با حقیقت همراه است و با هر "گفتار" درستی نور درخشان است؛ پس آنچه موافق کتاب خداست، بدان عمل کنید و آنچه مخالف کتاب خداست، آن را رها سازید.» حر عاملی، وسائلالشیعة، ج27، ص119 امام صادق ع فرمود: «همهچیز به کتاب و سنّت بازگردانده میشود و هر حدیثی که با کتاب خدا موافق نباشد، بیهوده و باطل است.» کلینی، کافی، ج1، ص69 پاسخ از شیخ ناظم العقیلی: علیکم السلام و رحمةالله و برکاته زنده باشید و طاعاتتان مورد قبول درگاه حق! 1. این احادیث برای درمان انحراف اعتقادی و فقهی و امثال آن صادر شده، و اساساً برای تصحیح نظریات فیزیک یا نجوم و مانند آن وارد نشده است. 2. من از حقایق ثابت علمی سخن میگویم، نه صرفاً فرضیات یا حتی نظریاتی که فاقد دلایل یقینی است. حقایق طبیعی همان قوانین و مخلوقات خداوند بوده و به دنبال آن، نشانهها و آیات خداوند در آفاق و هستی است و غیرممکن است با متون دینی صریح و قطعیالصدور تعارض داشته باشد. 3. بین حقایقِ علمیِ طبیعی و متون دینی تفاوت مهمی وجود دارد؛ و آن اینکه حقایق علمی که با تجربه و مشاهده ثابت شده، آیات روشنی است که نیازمند تفسیر یا تأویل نبوده و تردیدی در آن راه ندارد؛ بر خلاف متن دینی؛ زیرا متن دینی غالباً به تفسیر اشتباه دچار شده یا آنکه از اساس متشابه بوده و چند تأویل در آن محتمل است، چه رسد به مشکل قطعیالصدور نبودنِ متن دینی. خلاصه: چنانچه قوانین و حقایق طبیعی بهطور یقینی ثابت شود، هرگز امکان ندارد متن دینی آن را تکذیب کند، [و اگر چنین باشد] حتماً اشکالی در صدور یا دلالت و تفسیرِ متن دینی وجود دارد. و اگر متن دینیِ قطعیالصدور و قطعیالدلالة با قوانین و حقایقِ علمی مخالفت داشته باشد، یا اینکه بهطور مستقیم آن را از معصوم شنیده باشیم و او در مقامِ رد و تکذیبِ برخی از قوانین و نظریات باشد، در اینجا سخن معصوم صحیح بوده و حتماً در علوم طبیعی، اشتباه یا توهمی وجود دارد. منبع: صفحه شیخ ناظم العقیلی در فیسبوک، پست مربوط به قسمت اول از سلسله مقالات دوران تاریکی، قسمت کامنتها لینک پست: https://www.facebook.com/605115609515566/posts/3554073774619720 تفسیر مقارن، استاد ضیاء زیدی | آیۀ ۴ الی ۷ سورۀ مبارکۀ ماعون شکی نیست که علوم الهی شریفترین جایگاه را در علوم انسانی دارد و بهترین علوم الهی، علم قرآن کریم است و در آن، خبر پیشینیان و پیشگویی آینده و حکم آنچه امروز در میان ماست، وجود دارد. امام علی ع میفرماید: «بدانید که در آن (قرآن)، علوم مربوط به آینده و سخن از گذشته و داروی در شما و آنچه مایۀ نظم و سامان میان شماست، وجود دارد.» (نهجالبلاغه، خطبۀ ۵۸) ما در این نوشتار در صدد آن هستیم تا تفاوت عمیق، میان علمی که سید احمدالحسن علیهالسلام در متشابهات بهصورت خاص آورده است و آنچه مفسران شیعه در تفاسیر خود از قرآن کریم بیان کردند، برای خوانندگان، آشکار شود. آیاتی که امروز برای شما قرار میدهیم از سورۀ ماعون آیات 4 تا 7 است. با ما همراه باشید. خدای تعالی فرمود: ﴿أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ * وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ﴾ (آيا آن را که روز جزا را دروغ میشمرد، ديدی؟ * او همان کسی است که يتيم را با اهانت، میراند * و مردم را به طعام دادن به بينوا وانمیدارد * پس وای بر نمازگزاران * کسانی که در نماز خود سهلانگارند * آنان که ريا میکنند * و از دادن زکات، دريغ میورزند). (ماعون، 4 تا 7) آیات در تفسیر مفسران بهطور عام علی بن ابراهیم قمی: و نخستین چیزی که به آن میپردازیم دربارۀ فرد معتمد (علی بن ابراهیم قمی) در تفسیر مشهور اوست. او میگوید: ﴿آیا دیدی آن کسی را که دین را تکذیب میکند﴾ این دربارۀ ابوجهل و کفار قریش است ﴿و آنکه یتیم را میراند﴾ یعنی او را از حق بازمیدارد ﴿ و بر اطعام مسکینان تشویق نمیکند﴾ یعنی دوست ندارد به مسکینی غذا بدهد. سپس گفت ﴿پس وای بر نمازگزاران * آنها که از نماز خود رویگردان و دربارۀ آن، سهلانگار هستند﴾ یعنی کسانی که نماز را ترک میکنند؛ زیرا هر انسان در نماز فراموشی دارد. ابوعبدالله فرمود: (تأخیر نماز از اول وقت آن بدون عذر)، ﴿آن کسانی که ریا میکنند﴾ درباره آنچه انجام میدهند ﴿ از انفاق منع میکنند﴾ مانند چراغ و آتش و خمیر و موارد مشابه آنها که مردم نیاز دارند و در روایت دیگری خمس و زکات است.» (تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج2، ص444) شیخ طوسی: به آن چیزی میپردازیم که شیخ طوسی در کتاب تبیان گفت و این آیات را تفسیر کرد: «او گفت: ﴿آیا دیدی﴾ خطاب پیامبر بر وجه شگفتی او از فرد کافر است. ﴿آنکه دین را تکذیب میکند﴾ و از ایمان به او بیرون میرود و این با وجود وضوح امر او و برپا شدن دلالت بر درستی اوست و منظور از دین، پاداش ثواب و عذاب است؛ بله تکذیب پاداش بدترین چیز بر صاحب آن است؛ زیرا او بیشتر محرکها بهسوی خیر و نواهی از شر را از دست میدهد ... و سخن خدا: ﴿ آن است که یتیم را میراند﴾ توصیف آن کسی است که دین را تکذیب میکند و بیان کرد از صفت او این است که یتیم را میراند، یعنی او را با درشتی میراند؛ زیرا به پاداش ایمان ندارد و مانعی از آن برای او نیست و نیز کسی که اقرار دارد به خاطر آن، پاداش میبیند... .» (تبیان، شیخ طوسی، ج1، ص414) هرکس مطالب بیشتری از کتب شیعه را مایل است به منابع زیر مراجعه کند: (تفسیر مجمعالبیان، شیخ طبرسی، ج10، ص455؛ فقه قرآن، قطب راوندی، ج1، ص 117؛ تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج2، ص1480؛ تفسیر نور الثقلین، شیخ حویزی، ج5، ص677؛ تفسیر قرآن کریم، سید مصطفی خمینی، ج2، ص63؛ المیزان در تفسیر قرآن، ج20، ص 368) آیات در تفسیر سید احمدالحسن بهطور خاص در مطالب قبلی بیان شد نسل اول مفسران در زمان ورود به این آیات کریمه به نقل روایات واردشده از اهلبیت عصمت اکتفا میکردند و تعلیق سادۀ یکی از آنها آمد؛ مثلاً از علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش بیان شد و پیروان او همینگونه بودند و دیگران اینگونه بودند و راهحلی پیدا نکردند یا بهدلیل پرداختن به تفسیر رأی در کتاب خدای تعالی فکری نداشتند که از طریق آن، جمع بین احادیث واردشده در این آیه و الفاظ آیه کریمه کامل شود. اکنون از طریق آنچه سید احمدالحسن در کتاب متشابهات، جلد 1، سؤال 20 بیان کرده، منظور روشن شده است؛ پس باید همه از او بشنویم و او در پاسخ به سؤالی که به ایشان عرضه شد بیان کرد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ * وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ) (آيا آن را که روز جزا را دروغ میشمرد، ديدی؟ * او همان کسی است که يتيم را با اهانت، میراند * و مردم را به طعام دادن به بينوا وانمیدارد * پس وای بر نمازگزاران * کسانی که در نماز خود سهلانگارند * آنان که ريا میکنند * و از دادن زکات، دريغ میورزند). (أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ) (آيا آن کسی را که روز جزا را دروغ میشمرد، ديدی؟) در اینجا پرسش خطاب به مؤمن است و استفهام دربارۀ شخصی است که نتیجۀ آن، تکذیب روز جزا و قیامت یا در حقیقت تکذیب وجود خدای سبحان است. اصل تکذیب دینِ جدید و کسی که آن را آورده است ـکه حضرت محمد(ص) استـ کفر به خدا و آخرت است؛ حتی اگر کفار به این موضوع تصریح نکنند. به هر حال این نتیجه بدون مقدمات نمیآید؛ بلکه پس از مقدماتی واقعی به وقوع میپیوندد؛ یعنی پس از بیبهرهگذاشتن یتیم از حق خود؛ یعنی کسی که در میان قومش یگانه است؛ بهطوری که کسی در اخلاق، شرافت، اطاعت از خداوند و شناخت خدا، بر او پیشی نمیگیرد، و اینها انبیا و فرستادگان و ائمه(ع) هستند... . علاوه بر این، از جمله ویژگیهای او، خوردن اموال یتیمها، بیوهزنان و بیچارگان است و اینها یعنی کسانی که بر اموال فقرا چنگ میاندازند و خود و افراد مرتبط با آنها از آن بهره میبرند... . ایتام و مساکین: انبیا، فرستادگان و ائمه(ع) هستند؛ چراکه این عده برای خدا خاضع و فروتن هستند و تکبر نمیورزند؛ یعنی مساکینی هستند که کسی به آنها نمیرسد، و هریک از آنها در قومش تکوتنهاست؛ یعنی یتیم است. (فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ) (پس وای بر نمازگزاران) یعنی وای بر منتظرین. برای هر فرستادهای از جانب خدا ـکه از طرف انبیا، فرستادگان و ائمۀ (ع) پیش از او، بشارت او داده شده استـ گروهی از مؤمنین منتظرش هستند؛ ولی با تأسف همواره در سرانجام کار، بسیاری از این منتظرین شکست میخورند و کوتاهی میورزند... . این سنّتی است ادامهدار، و امروز نیز با قائم(ع) تکرار شده است...؛ (الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ) (آنها که در نماز خود سهلانگارند) کسانی که در دنیا سهلانگارند و در پیِ آن لَهلَه میزنند. کسانی که نسبت به امام مهدی(ع) سهلانگاری میکنند. عمل در پیشگاه آن حضرت (ع) بهترین نمازی است که یک مؤمن به پا میدارد و فرجام کار این منتظرانِ ناکام، خسارت و زیانباری است؛ چراکه عمل در پیشگاه امام مهدی (ع) را رها کرده و وصی و فرستادۀ او را تکذیب نکردهاند... .» شما را دعوت میکنیم به خواندن کامل تفسیر فرزند علی ع و فاطمه س که همانا کلام او نوری است از جانب خداوند منان. والحمد لله رب العالمین. مقاله اخلاق ۳ صفحه: -بر حذر باش که مبادا محبت نسبت به مؤمنین را ترک کنی، یا آنها را اذیت کنی، که دربهایی را که به روی تو گشوده شدهاند، دوباره بسته میشوند. سید احمدالحسن ع خطبه موحده -خداوند کسی را که در تکبّر ابلیس (لعنهالله) بر آدم علیهالسلام، از او پیروی کند دوست نمیدارد و خداوند جانهای پاک مبارکی را که سجدهکننده، مطيع و دوستدار خلیفهاش هستند دوست میدارد. سید احمدالحسن ع، پاسخهای روشنگرانه، ج۲، س۶۹ -شما ای انصار خدا، نظرگاه خداوند هستید؛ پس در عبادت و دعا و تبلیغ، کوشا باشید که گشایش و فرَج شما در آن است، و فرَج مردم، به فضل شما و به فضل طاعت و عمل شماست. سید احمدالحسن، صفحۀ رسمی فیسبوک، ١٢ مارس ٢٠١٣ مقاله قرآن ۳ صفحه: -همان طور که از معصومین(ع) روایت شده است «متشابه چیزی است که بر جاهل به آن مشتبه میشود» و آیات محکم، امّالکتاب هستند. «اُم:مادر»: چیزی است که از آن زاده میشود و به آن بازمیگردد؛ به عبارت دیگر «ام» همان اصل است. برای آنکه مراد از آیات متشابه معلوم گردد، این آیات باید به محکم برگردانیده شود. سید احمدالحسن، متشابهات، ج۱، س19 -کتاب محکمات، این همان لوحی است که در آنچه در آن نگاشته شده است، بَداء یا تبدیلی حاصل نمیشود و عبارت است از علم آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قیامت، بدون هیچ تبدیل و تغییری. این همان علم غیب است که خدای سبحان، احدی غیر از انبیا و فرستادگان و ائمه را بر آن مطلع نمیگرداند. سید احمدالحسن، متشابهات، ج۱، س19 -مردم از قرآن چیزی جز الفاظش را نمیشناسند؛ در حالی که قرآن پوستههایی دارد و از آن تنها چیزی از معنیاش را به دست میآورند؛ چه از وهم و ظنّیات و عوالم پایینی باشد که باطل است، یا از ملکوت و حقایق اشیای در آن باشد که از لوح محو و اثبات است. سید احمدالحسن، متشابهات، ج۱، س19 مقاله تعارض متون دینی ۲ صفحه: -دشمنترینِ دشمنان ما، نفْس خود ماست. این نفْس است که بدون حیا و با صدای بلند فریاد برمیآورد تا ثابت کند که در برابر خدای سبحانومتعال وجود دارد. پاسخهای روشنگرانه، ج3، س۲۳۲ -هر انسانی میتواند یک موضعگیری خیلی سادهای هم داشته باشد؛ نهتنها موضعگیری برای یک انسان بلکه برای هر مخلوق دیگری میتواند موضعی گرفته شود که برای او ثبت شود. سید واثق حسینی، عید قربان، ۱۴۴۲ق مسیحیت ۲ صفحه: - خوشا به حال آنان که خداوند سبحان را بر خویشتن خویش ترجیح دادهاند و میدهند؛ اینان، پرهیزگاران واقعیاند. (سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه، ج۵، س۴۲۲) -احمدالحسن: خوش به حال کسانی که به آنها اجازۀ ورود داده میشود تا بنگرند به آنچه ابراهیم (ع) نگریست. (سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه، ج2، س۹۰) مقاله اصل یا اصول دین ۳ صفحه: -آدمی باید این نکته را در نظر داشته که او برای امتحانشدن به این عالم مادیِ جسمانی آمد، نه برای ماندگاری و زندگی جاوید در دنیا؛ بلکه همانا عاقبت خودِ این عالم مادی جسمانی بهعنوان یک کُل، در جهت زوال و نابودی در حرکت است. سید احمدالحسن، جهاد درب بهشت -بدترین دشمن هر انسان، نفْس اوست. بلکه نفْس خرطومی است که به شیطان یا ابلیس کمک کرده و درب را برای او باز میکند و عموماً شیطان، همان ظلمت است و این نفْس که عدم است و قابلیت موجود شدن را برای موجودات دارد. شیخ حبیب سعیدی (۲۳آبان۱۴۰۰، گفتوگویی در گروه فراخوان مهدوی) -چه بسا از چیزی بدمان بیاید و در آن خیری باشد که نمیدانیم و چه بسا امری را دوست داشته باشیم و در آن اذیت و شری باشد که نمیدانیم؛ پس توکل به خدا میکنیم و زمام امرمان را همیشه و تا ابد به او تسلیم مینماییم و به غار او پناه میبریم. سید احمدالحسن، صفحه رسمی فیسبوک، ١١مه٢٠١٨م توهم الحاد ۲ صفحه: -دو مجموعۀ انسانی وجود دارد که توانستند با موفقیت، صدها هزار سال اخیر را طی کنند. این دو که از هومواِرِکتوس آفریقایی منشعب شدند، عبارتاند از نئاندرتال اروپایی و دیگری مجموعۀ کوچک هوموساپینس که برخی از آنها از طریق بابالمندب مهاجرت و سپس سراسر جهان را پر کردند. سید احمدالحسن، توهم بیخدایی -چرا سید احمدالحسن نام فصل اول کتاب توهم بیخدایی را «لاکپشتهایی در طول مسیر» گذاشتهاند؟ پاسخ: این نام برگرفته از داستانی از راسل است که پیرزنی به سخنرانی او دربارۀ چرخش زمین به دور خورشید اعتراض کرده و گفته زمین بر لاکپشتی سوار است و آن لاکپشت بر لاکپشتی دیگر و تا بینهایت. عطوفت یا خشونت؟ برای هر آنکه میخواهد در عوالم ملکوتی با انبیای الهی و مقربین خداوند همراه باشد لازم است صفات عقل و جهل را که اهلبیت ع بیان نمودهاند، بهخوبی بشناسد و درک کند؛ یکی از این صفات که در این مقاله در صدد بررسی آن هستیم صفت خشونت است که در ابتدا به تعریف صفت خشونت و در مرحلۀ بعد به استفادههای صحیح و اشتباه از این صفت میپردازیم و در انتها راهکاری را ارائه خواهیم داد که چگونه یک فرد میتواند خشونت خود را محال کند تا در مسیر اشتباه نرود. خشونت: خشونت همچون چاقویی است که هم میتوان توسط آن جراحی کرد و جان کسی را نجات داد و هم میتوان توسط آن کسی را به قتل رساند. هیچ فردی نمیتواند بگوید اهلبیت ع خشم در برخورد با دیگران را مطلقاً جایز ندانستهاند؛ چراکه ما در روایات و داستانهای متعددی از خود اهلبیت ع و قرآن کریم داریم که دال بر جواز بروز خشم در بعضی اوقات است و از طرفی نمیتوان گفت که بهطور کلی بروز خشم در هر موقعیتی جایز است و آنچه از روایات اهلبیت عصمت ع فهمیده میشود این است که ما خشونتی بِجا و صحیح و خشونتی نابِجا و اشتباه داریم. خشونت صحیح و بِجا: 1-توهین به امام معصوم: بر اساس روایات واضح است که مؤمن نسبت به مقدسات یعنی خداوند متعال و امام معصوم خود و... غیرتمند است. غیرت بهمعنای تعصب یا علاقۀ شدید و سرسختانه نسب به کسی یا چیزی است. امام على علیهالسلام: «غيرت بهاندازه تعصب بستگى دارد.» (غررالحکم، ح ۶۱۷۵) بدون شک کسی که علاقه شدیدی به خداوند متعال و خلیفۀ او دارد با شخصی که به آنان توهین و گستاخی میکند با نرمی و مهربانی برخورد نخواهد کرد؛ بلکه برخورد او باید محکم و سرسختانه باشد؛ ازاینروست که میبینم پیامبر بزرگ الهی ابراهیم ع برای دفاع از دین خدا غیرت ورزیده و با شدت با کفار برخورد میکند. سید احمدالحسن ع میفرمایند: «ابراهیمِ مؤمن را یکه و تنها در جمع علمای گمراهی و مقلدان کوردل و بندگان طاغوت آوردند؛ ولی ابراهیم تسلیم نشد و روش نرم و ملایم را پیش نگرفت؛ بلکه با شدت و تندی با آنها روبهرو شد [...] اینجاست که دست رحمت الهی کشیده میشود تا این مؤمنی را که به خاطر خداوند خشمگین شده است، دربرگیرد.» (روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، ج۱، ص۲۶) 2- ظلم به مؤمنین و مردم: دکتر شیخ ناظم العقیلی در توصیف غیرت امام احمدالحسن ع میگوید: «غیور چون پدر است و اگر ببیند یا بشنود که بر آبرو و حرمت افراد تجاز میشود قیامتش برپا میشود. به احدی اجازه نمیدهد که به آبروی مردم دستدرازی کند و معتقدم که هریک از برادرانی که با او معاشرت کردهاند حال ایشان را در هنگام فاجعۀ زندان ابوغریب به یاد میآورند، وقتی که شبکههای ماهوارهای در برابر دیدگان همۀ دنیا نشان داد که چگونه سربازان اشغالگر پلید با شکنجههای رسواکننده و تجاوز، به زنان و مردان مسلمان ستم میکردند و مسائل دیگر که اکنون نمیتوانم آن را بنویسم. پس ایشان (سلاماللهعلیه) در آن هنگام مانند شیری خشمگین بود که میدید به خانوادهاش دستدرازی شده و نمیتواند کاری انجام دهد؛ پس قلبش از درد پارهپاره میشد و در این مواقع کاری از دستش برنمیآمد مگر آنکه بیانیهای خطاب به افراد باشرافت بنویسد و همّ و غمّ آنها را برانگیزاند و افراد ترسویی را که به این اوضاع راضی شدهاند یا نسبت به این جنایتهای رسواکننده ساکت شدند شماتت کند.» (امام احمدالحسن ع را اینگونه شناختم، دکتر شیخ ناظم العقیلی، برگرفته از سایت رسمی دعوت یمانی (ع)، http://almahdyoon.co ) خشونت غیرصحیح و نابجا: 1- تبلیغ دین: سید احمدالحسن ع میفرماید: «با رحمت مردم را با حق آشنا کنيد، و با آنان همان گونه رفتار کنيد که دوست داريد با شما رفتار کنند. شيطانی را که در باطنشان است با کلمات طيبه از پای درآورید و با آنچه نيکوتر است و با حجت کامل و بالغ با آنها بحث و گفتوگو کنید و با شدت و تندی با آنان رفتار نکنيد که با اين کار ياریگر شيطان و جهالتشان عليه آنها خواهيد شد.» (بیانیۀ نصیحتی به انصار) 2- برخورد با مؤمنین: «...هرکسی از ما باید بداند که برادر مؤمنش نزد خداوند عزیز است و خداوند مؤمن را دوست دارد و هرکس او را دوست بدارد خداوند او را هم دوست میدارد. آیا کافی است بدانی که او پاک است و خداوند گناهش را بخشیده، تا او را دوست بداری؟ [...] آری! باید این کار را انجام دهی تا ارتقا یابی؛ زیرا دربها به روی تو باز است و گوش به فریب شیطان منشین. بر حذر باش که مبادا محبت نسبت به مؤمنین را ترک کنی، یا آنها را اذیت کنی، که دربهایی را که به روی تو گشوده شدهاند، دوباره بسته میشوند...» (سید احمدالحسن ع، خطبۀ موحده) چگونه خشم خود را مهار کنیم؟ یکی از راههای کنترل خشم که در احادیث اهل بیت ع آمده به یادآوردن حلم و صبر خداوند متعال در برابر رفتار ما بندگان است: امام صادق(ع) فرمود: «در تورات نوشته است: ای فرزند آدم، هرگاه خشم گرفتی، مرا به یاد آور تا تو را هنگام خشمم به یاد آورم، و با آنها که نابودشان میکنم نابودت نسازم؛ و چون ستمی بر تو رفت، به انتقامگیریِ من برای خودت راضی باش، زیرا انتقامگیری من برایت از انتقامگیری خودت بهتر است.» (کافی، ج۲، ص۳۰۴) پیامبر ص به علی ع فرمودند: «ای على! غضب نكن. هرگاه خشمگين شدى به زمين بنشين و بينديش كه چگونه خداوند بر بندگان قدرت دارد و حلم میکند و آنها را به خطاها مؤاخذه نمیکند. و اگر هنگام غضب به تو گفتند «از خدا بترس»، خشم را به دور افکن و به حلم و بردباری بازگرد.» (تحفالعقول، ج1، ص13) پس خواهران و برادران گرامی آنچه در این مقاله بیان شد این بود که خشونت بهمعنای تندی و برخورد ناملایم است که این برخورد ناملایم در بعضی اوقات لازم است انجام شود و در بعضی اوقات باید ترک گردد. از خداوند منان خواستاریم همۀ ما را در مسیری که خودش راضی است خرج کند و برای لحظهای چشم از ما برندارد. والحمدلله رب العالمین