نشریه زمان ظهور 115
آینهی عفاف مژدهی ناب ولایت به علی باید داد زینب آمد خبرش را به علی باید داد دختری آمده از آنِ پدر مثل پدر گُل حورایی و یکتا به علی باید داد این بشارت که کسی آمده همیارِ حسین تا کشد گاه به دوشش همهی بارِ حسین مثل زهرا به زمین جهل زده با سخنش شده الگوی جهانی و چو معیارِ حسین هرچه حُسن است و عفاف آینهی زینب شد بل خودش آینهی عفت این مذهب شد علم را دارد و عالِم شده بی مکتب او حجتی نیست ولی صاحب بر منصب شد فخر مرضیه شد و روشنی چشم نبی افتخاری که نشستهست به دامان علی دختری زاده، ز مردان جهان مردتر است مریمی است که هممنزلتش نیست کسی در عبایش همه آیات عفاف است و حجاب میشود همچو علی چون کند آغاز خطاب کربلا مانده و مدیون شده بر حضرت او چون که در کوفه و در شام عیان کرده عتاب ای که در فهم وصی مانده و حیران شدهای گر توسل تو کنی صاحب ایمان شدهای درِ حورا بزن و حجت و تکلیف بخواه که به سرمنزل این دختر ریحان شدهای منظور از نهال و شاخه، در اشعیا فصل یازدهم چه کسانی هستند؟ (قسمت اول) در اِشعیا، فصلِ ۱۱ و در آیات ۱ تا ۹ میخوانیم: (و نهالی از تنه یسَّی بیرون آمده، شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت. * و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت، یعنی روح حکمت و فهم و روح مشورت و قوّت و روح معرفت و ترس خداوند. * و خوشی او در ترس خداوند خواهد بود و موافق رؤیت چشم خود داوری نخواهد کرد و بر وفق سمع گوشهای خویش تنبیه نخواهد نمود. * بلکه مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد و بهجهت مظلومانِ زمین به راستی حکم خواهد نمود؛ و جهان را به عصای دهان خویش زده، شریران را به نفخۀ لبهای خود خواهد کشت. * و کمربند کمرش عدالت خواهد بود و کمربند میانش امانت. * و گرگ با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری با هم، و طفل کوچک آنها را خواهد راند. * و گاو با خرس خواهد چرید و بچههای آنها با هم خواهند خوابید و شیر مثل گاو کاه خواهد خورد. * و طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازی خواهد کرد و طفلِ از شیر بازداشتهشده دست خود را بر خانۀ افعی خواهد گذاشت. * و در تمامی کوه مقدّسِ من، ضرر و فسادی نخواهند کرد؛ زیرا جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود، مثل آبهایی که دریا را میپوشاند). ما اعتقاد داریم نهال، امام مهدی است و شاخهای که از ریشههایش خواهد شکفت، مهدی اول است. سؤالی که شاید برای شما نیز پیش آمده باشد، این است که تفسیر مسیحیان در این باره چیست و چقدر به حقیقت نزدیک است؟ انشاءالله در این مقاله تفسیر دو تن از مفسرین پروتستان و ارتدوکس و نیز شاهدان یهوه را تقدیم میکنیم و سپس به بررسی آن میپردازیم. متیو هنری مفسر پروتستان (کالوینیسم) دربارۀ مسیح میگوید: «او یک نهال و یک شاخه نامیده میشود.» پایان نقلقول. بدین ترتیب او هر دو شخصیت «نهال» و «شاخه» در اشعیا ۱۱: ۱ را یک شخص تفسیر میکند. قمص تادرس یعقوب ملطی مفسر ارتدوکس (قبطی) نیز میگوید: «مسیح همانند نهال یا شاخه، متواضع ظاهر میشود.» پایان نقلقول. و در سایت رسمی شاهدان یهوه میخوانیم: «اِشَعْیا مینویسد: (نهالی از تنهٔ یَسِّی بیرون آمده، شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت). ( اِشَعْیا ۱۱:۱؛ با مزمور ۱۳۲:۱۱ مقایسه شود.) "نهال" و "شاخه" هر دو نشانگر آن هستند که مسیح از اخلاف یَسِّی [یَسّا] و از دودمان پسرش داوود که بهعنوان پادشاه اسرائیل با روغن مسح شده بود، خواهد بود. ( ۱سموئیل ۱۶:۱۳؛ اِرْمیا ۲۳:۵؛ مکاشفه ۲۲:۱۶) هنگامی که مسیح حقیقی بیاید، این "شاخه" از خاندان داوود، میوهٔ خوب بار خواهد آورد.» (کتاب؛ نبوت اشعیا جلد اول (اش-۱) ۲۰۰۱؛ فصل ۱۳؛ نجات و شادی زیر سایهٔ سلطنت مسیح؛ مسیح ـ رهبری لایق) اما یکی از بزرگترین مشکلات این تفسیر که نهال و شاخه در اشعیا ۱۱: ۱ را دربارۀ یک شخص میدانند این است که در آیه بهوضوح گفته شده «نهالی از تنه یسَّی بیرون آمده» سپس میگوید «شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت»؛ یعنی آنها در دو مقطع زمانی متفاوتی میآیند و شاخه حتی باید از نسل نهال باشد؛ چراکه در قسمت دوم دربارۀ شاخه گفته شده است «از ریشههایش [یعنی ریشههای نهال] خواهد شکفت» و باید این نکته را به خاطر داشته باشیم که هیچ نشانهای از یکیبودن این دو شخصیت در آیات مجاور اشعیا ۱۱: ۱ وجود ندارد. اما تفسیر پدران کلیسا چیست؟ و چقدر به حقیقت نزدیک است؟ و سؤال دیگری که شکل میگیرد این است که آیا میتوان آیات فصل ۱۱ دربارۀ منجی را منطبق بر عیسی مسیح دانست؟ انشاءالله در مقالۀ آینده به پاسخ این سؤالات خواهیم پرداخت. میبینیم یا با مشاهده خلق میکنیم؟ پیش از قرن بیستم اکثر اندیشمندان بر این باور بودند که هر مادهای را میتوان تا بینهایت به اجزای کوچکتر از همان ماده تقسیم کرد؛ اما امروزه میدانیم که بدن موجودات زنده از سلول، مواد از مولکول، مولکولها از اتمها، اتمها از نوترون، پروتون و الکترون، و هرکدام از این ذرات هم از ذرات بنیادین تشکیل شدهاند. وقتی به عمق جهانِ زیراتمی وارد میشویم گویی با جهانی متفاوت و با قوانینی متفاوت مواجه هستیم؛ در حالی که تمام دنیای فیزیکی ما بر پایۀ همین ذرات با همین قوانین شکل گرفتهاند. در چنین مقیاسی ذرات کوانتومی مانند الکترون، ماهیت موجی پیدا میکنند و گاه مانند امواج آب در تمام جهات منتشر میشود یا مانند ابر در تمام دور اتم حضور مییابد. در مقابل ماهیتهای موجیشکل در دنیای عادی ما، مانند نور بهصورت ذرهای نیز رفتار میکنند و این ذرات، فوتون نامیده میشوند؛ لذا در دنیای زیراتمی نمیتوان موج و ذره را از یکدیگر تفکیک کرد. عجیبتر آن است که ذرات کوانتومی نسبت به مشاهده و اندازهگیری واکنش نشان میدهند. وقتی به ذرات بنیادین نگاه میکنیم مانند ذره رفتار میکنند، ولی اگر دست از مشاهده برداریم مانند موج عمل میکنند. این واقعیت در آزمایشهای متعددی مانند آزمایش دو شکاف ثابت شده است. در آزمایش دو شکاف منبعی از ذرات بنیادین مانند الکترون در مقابل دیوارهای با یک شکاف قرار داده میشود و فراسوی دیوار از یک آشکارگر ذرات استفاده میشود. وقتی که به دو شکاف نگاه نمیکنیم، الکترون بهصورت موج منتشر شده و روی آشکارساز اثر میگذارد؛ اما وقتی ناظری هوشمند بخواهد نگاهی به مسیر حرکت الکترون بیندازد، الکترون بهصورت ذرهای عمل کرده و یکی از دو شکاف را برای عبور انتخاب میکند. اینکه کدام شکاف انتخاب شود در اختیار ناظر نیست، اما حضور ناظر باعث تغییر رفتار ماهیتهای کوانتومی میشود. این پدیده فروپاشی تابع موج نامیده میشود. آزمایشهای پیشرفتهتری هم وجود دارد که نشان میدهد فروپاشی تابع موج بهصورت تأخیردار هم رخ میدهد. کل جهان فیزیکی پیرامون ما از همین ذرات بنیادین عجیبوغریب ساخته شده است. ما به جهان و ستارگان مینگریم و این مشاهده باعث فروپاشی تابع موج در آنها میشود. وقتی به ستارهها و کهکشانهای دوردست مینگریم در واقع در حال نگریستن به گذشتۀ جهان هستیم. هر اندازه که این ستارگان و کهکشانها دورتر باشند به آغاز جهان و انفجار بزرگ نزدیکترند. میتوان گفت که ستارهها و کهکشانها تشکیل شدهاند تا روزی توسط ناظری هوشمند مشاهده شوند و اگر قرار نبود ناظری هوشمند آنها را مشاهده کند، تابع موج فرونمیریخت و پدیدهها یا رخ نمیداد یا بهشکلی کاملاً متفاوتی رخ میداد. لذا باید گفت که جهان برای رسیدن به موجودات هوشمند هدفگذاری شده است، حتی اگر ما تنها موجودات هوشمند حاضر در این جهان نباشیم. دقت کنیم که رسیدن به موجودات هوشمند و ابزار هوشمندی هدف خلقت است، نه علت آن. اگر تمام بهرۀ وجودی ما از آفرینش همین جسم فیزیکی هوموساپینسها باشد، خود این جسم نیز تابع رویدادهای کوانتومی خواهد بود و تحقق آن منوط به وجود ناظر هوشمند دیگری است. بهناچار باید سلسله ناظران هوشمند به ناظر یا ناظرهای هوشمندی در جهانی دیگر (خارج از دنیای فیزیکی) ختم شود. به بیان دیگر یا خود ما بهرهای از جهانهای دیگر داریم و آن بهرۀ وجودی باعث خلق جسم فیزیکی شده یا موجودات دیگری در جهانهای چندگانه وجود دارند که مشاهدۀ آنها باعث پیدایش ما شده است. نظریۀ وجود جهانهای چندگانه توسط هیو اورت در سال 1957 میلادی مطرح شد. این نظریه نشان میدهد جهانهای دیگری نیز وجود دارند که از طریق ناپایداریهای کوانتومی روی جهان ما اثرگذار هستند؛ و حداقل میتوان گفت که این جهانها منجر به ایجاد جهان ما شدهاند؛ و طبق آنچه در این مجال گفته شد، دانستیم که بهرۀ وجودی ما از این جهانهای چندگانه یا وجود موجودات هوشمند دیگر در آن جهانها منجر به فروپاشی تابع موج و تحقق واقعیتهای فیزیکی در این جهان شده است. به بیان سادهتر پدیدههای فیزیکی از جمله جسم فیزیکی ما در اثر این مشاهده پدید آمده است. وقتی که این واقعیتهای علمی را بفهمیم و سپس به کلام اهلبیت علیهمالسلام مراجعه کنیم، معنای عمیقتری را درک خواهیم کرد. برای مثال در حدیث قدسی آمده است: «یـا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ... .» «هان اى احمد! اگر تو نبودى، جهان را نمىآفریدم ... .» و اگر تعالیم اولین قائم از آلمحمد (علیهالسلام) نبود، هرگز به چنین علمی دست پیدا نمیکردیم. منبع: برگرفته از فصل ششم کتاب توهم بیخدایی، نوشتۀ سید احمدالحسن. تفسیر مقارن، استاد ضیاء زیدی | آیۀ اول | قسمت دوم ﴿ان انکر الاصوات لصوت الحمیر﴾؛ ﴿همانا بدترین صداها صدای خران است﴾ (1) آیه در تفسیر سید احمدالحسن بهطور خاص وقتی مفسران بین چکش و سندان گیر کردهاند و نمیتوانند وارد تفسیر کامل قرآن و آیات مشخص آن شوند؛ زیرا از یک سو با واقعیت ملموس از دید آنها مطابقت ندارد و از سوی دیگر با جهت واقعیت عقیدتی قطعی مخالفت دارد و سیطرهای بر موافقت بین آنچه از روایات اهلبیت وارد شده است و ظاهر آیه ندارند؛ بنابراین بین این دو حالت، مفسران به روشهای پیچیده متوسل میشوند تا ناتوانی و عدم معرفت آنها آشکار نشود. ولی خدا پاک و منزه است! این حکمتی بالغ است و خدا و رسولش راست گفتهاند وقتی در سخن آنها آمده است خدا متشابه را در قرآن قرار داد تا نیاز به معصوم شناخته شود؛ و اینکه پیداکردن راهحلی بر آن در عقلهای قاصر و مقصر ما ممکن نیست، بهمعنی دوربودن آن از صواب نیست و در آن زمان، نیاز به پوشاندن و چرخش و مغالطه در الفاظ است؛ مثلاً از آنچه گذشت میفهمیم یکی از مفسران اقرار میکند صداهایی زشتتر از صدای الاغ وجود دارد؛ ولی او بعداً برمیگردد و میگوید (ما اگر از همه این کلمهها بازگردیم حقیقت این صدا بهعنوان صدایی زشت در میان صداها، نیازی به بحث ندارد). در کلام قبلی نقص و کمبود، واضح است و اختلافی که هست در زشتی صدای الاغ نیست؛ بلکه به این اعتبار که صدای الاغ بهطور مطلق بدترین صداهاست؛ و مهم در اینجا رساندن مردم به معنیای است که از این آیه کریمه مدنظر است؛ یعنی فهم حقیقی این تعبیر قرآنی و این تشدید در انکار و آنچه در آیه کریمه موجود است، قطعاً تصادفی و اتفاقی نیست و بیهوده و عبث نیامده است و خدا از آنچه ستمکاران میگویند والاتر است. و حقایق در همراهی با قائم آلمحمد ع متجلی میشود. این امیرالمؤمنین است وقتی مردی دربارۀ سخن خدای تعالی ﴿بدترین صداها صدای الاغان است﴾ راجع به معنی (الاغان) از ایشان پرسید میفرماید: «خدا گرامیتر است از اینکه چیزی را بیافریند و بعداً آن را ناپسند بدارد. این زریق و رفیقش هستند که در تابوتی از آتش بهصورت دو الاغ بودند؛ وقتی آن دو در آتش صدا کردند، اهل آتش از شدت فریاد آن دو بیزار و متنفر شدند.» (2) و از امام صادق روایت شده است: «وقتی عوعوی سگ و عرعر الاغ را شنیدید از شیطان راندهشده به خدا پناه ببرید؛ آنها چیزی را روایت میکنند که شما نمیبینید.» (3) این سؤال مشخص است: منظور از الاغها چیست؟ و پاسخ امیرالمؤمنین به اینکه منظور فلان و فلان (اولی و دومی) از بشر است و جواب از ایشان هم مشخص است و امیرالمؤمنین دور بودن آیۀ کریمه از حیوان معروف را با این سخن تفسیر میکند: «خدا گرامیتر از آن است که چیزی را بیافریند و آن را ناپسند بدارد.» پس دربارۀ این حدیث چه میگویید؟ آیا بر دیوار زده میشود یا تعارضی وجود دارد و شما ـطبق ادعای خودتانـ بهعنوان کسانی که از عقل کامل برخوردارند (4) حدیث امیرالمؤمنین را رد میکنید و آن چیزی را میگیرید که به عقلهای شما میرسد؟ کسی که چنین کند آیه کریمه بر او منطبق میشود... . و بعد از همه اینها باید از اهلبیت دربارۀ این آیۀ مبارکه سؤال کنیم و همه به کلام سید احمدالحسن در اسرار امام مهدی (متشابهات، پرسش 113) مراجعه نماییم. پرسش: چرا خدای تعالی فرمود بدترین صداها صدای الاغان است؟ (5) پاسخ: خدای تعالی فرمود: ﴿مثل الذین حملوا التورات ثم لم یحملوها کمثل الحمار﴾ ﴿مثال کسانی که به آنها تورات داده شد سپس آن را بر دوش نگرفتند، مانند الاغ است﴾. (6) بله، عالم غیرعامل در ملکوت آسمانها آنطور که فرشتگان میبینند مانند الاغ است و خدای تعالی دربارۀ علمای غیرعامل که از دعوتهای انبیا و مرسلین روی برمیگردانند میگوید: ﴿کانهم حمر مستنفرة * فرت من قسورة﴾ ﴿گویا آنها الاغانی رویگردان هستند * که از شیری میگریزد﴾. (7) یعنی گویا آنها الاغانی هستند که از شیر میگریزد و صدای علمای غیرعامل، زشت است و آن بدترین صداهاست؛ زیرا صدای باطلی است که با حق خالصی جدال میکند که انبیا و رسولان و حجتها بر اهل زمین میآورند. * * * و اگر خواننده، آیه کریمۀ قرآنی را ملاحظه کند میبیند بر سه نکته با سه لفظ توجه میکند: 1. زشتترین؛ 2. صداها؛ 3. الاغان. و برای کسی که بخواهد معرفت قرآنی پیدا کند، راهی نیست مگر آنکه بر رأی قرآن کریم و سنت پاک، دربارۀ این سه عبارت اطلاع یابد تا بعد از این معرفت بتواند منظور آیۀ کریمه قرآنی را بفهمد و ما بر اساس این ناتوانی بر آنها وارد میشویم. انکار (زشتداشتن): آن انتقاد است. هرچه شرع، نقد کند زشت و منکر میشود و نمیتوان بر معنی انکار ایستاد، مگر بعد از وقوف بر معنی صدا؛ زیرا اولی مرتبط با دومی است (یعنی انکار و زشتداشتن با صدا مرتبط است: زشتترین صداها) صدا: نشاندادن اندیشه در برابر اندیشۀ معصوم است. وقتی رسول در میان ما موجود است هیچ اندیشهای مطرح نمیشود؛ زیرا او از طرف خدای تعالی سخن میگوید: ﴿و ما ینطق عن الهوی * ان هو الا وحی یوحی﴾ ﴿و از روی هوا و هوس سخن نمیگوید * بلکه وحیی است که الهام میشود﴾. (8) و این چیزی است که ائمه توصیه کردهاند تا اندیشهای (در برابر معصوم) ابراز نشود و اینکه انسان نظر خود را آشکار کند، زشتترین صداهاست زیرا باطل صِرف است. ﴿پس از حق، جز گمراهی چیست پس کجا میروند؟﴾ (9) و قرآن کریم مؤمنان را متوجه این نکته ساخته است. خدای تعالی فرمود: ﴿یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون﴾ ﴿ای کسانی که ایمان آوردید صدای خود را بر صدای پیامبر بلند نکنید و آشکارا مانند ابراز صدای برخی از شما بر برخی دیگر صدای خود را بر او بلند نکنید تا مبادا کارهای شما نابود شود در حالی که احساس نمیکنید). (10) بله، در صورت وجود نظر امام معصوم، ابراز اندیشه و رأی از بزرگترین گناهان است؛ تا آنجا که قران کریم آن را بهعنوان ازمیانبرندۀ کارها خوانده است از جایی که انسان حس نمیکند. اما جهت دوم در برابر آشکارکردن رأی و نظر، کسانی هستند که به ریسمان امام معصوم چنگ میزنند و قرآن کریم آنها را برشمرده است: ﴿ان الذین یغضون اصواتهم عند رسول الله اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی لهم مغفرة و اجر عظیم﴾؛ ﴿کسانی که صدای خود را نزد رسول خدا پایین میآورند، آنها کسانی هستند که خدا قلبهای آنها را برای تقوا آزموده است؛ مغفرت و پاداش بزرگ از آنِ آنهاست﴾. (11) بله، این سکوت برای آلمحمد امتحان قلبها برای تقواست و این سکوت، مهمترین صفات یاران قائم است و از خطبۀ امام علی است که: «اما بعد، امر مانند قطرات باران از آسمان به زمین نازل میشود ... تا آنکه میفرماید: ... وقتی به یاری آنها نیاز داشت و ناچار به یاری آنها شد از یاری او باز ایستادند و دربارۀ ندای او سنگین شدند و از یاری دستان بسیار و قیام پاهای بسیار، ممانعت شد.» (12) (و دربارۀ ندای او سنگین شدند) رمز دعوت و اعلام است... . و در کتاب غیبت محمد ابن ابراهیم نعمانی ابوعبدالله میفرماید: (اما اگر وعدۀ توصیفشده یعنی سیصدوسیزده نفر کامل شود آنچه به دنبالش هستید خواهد بود؛ اما شيعۀ ما كسى است كه صدايش از حد گوش خودش فراتر نمیرود، كينه و ناراحتى درونش از حدّ بدنش تجاوز نمىكند، ما را آشكار نمىستايد و با دشمنان ما نمىستيزد، با عيبجويان ما همنشينى نمىكند، با بدگويان ما همسخن نمىشود و آنان را كه با ما دشمن هستند دوست نمىدارد و با دوستان ما دشمنى نمىورزد؛ گفتم چگونه چنین شود در حالی که این شیعه که با هم اختلاف دارند، ادعا میکنند شیعه هستند؟ فرمود: دربارۀ آنها تمیز و غربال و تبدیل هست. بر آنها نیزههایی میرسد که آنها را فنا میکند و شمشیری هست که آنها را میکشد و اختلافی هست که آنها را نابود میکند؛ اما شیعۀ ما کسی است که مانند سگان، زوزه نمیکشد؛ مانند کلاغها طمعکار نیست و نزد مردم به گدایى دست نيازد اگرچه از گرسنگى بميرد،... .» (13) سخن امام صادق به مهزم اسدی اینگونه است: ابوعبدالله فرمود: «شيعۀ ما كسى است كه صدايش از حد گوش خودش فراتر نمیرود، كينه و ناراحتى درونش از حدّ بدنش تجاوز نمىكند، ما را آشكار نمىستايد و با دشمنان ما نمىستيزد.» (14) آیا ممکن است انسان، صدای فرد دیگری را بشنود در حالی که او با صدایی پچپچ میکند که شنیده نمیشود؟ اما اینکه آن را بر ظاهر حمل کند، بله ظاهر شایستهتر و اولی است؛ علاوه بر اینکه ظاهر حدیث انطباق بیشتری با مفهوم ظاهر اسلامی دارد. صدایش بلند نمیشود: یعنی آشکارکردن اندیشه بر گوش او یعنی آنچه از ائمه رسیده است؛ و این صفتی است که اصحاب قائم با آن، متمایز میشوند و روایت، آنها را ستوده است. چگونه صدایش از گوشش فراتر نمیرود؟ این جز با آنچه ارائه شد ممکن نیست؛ یعنی اصحاب قائم صدایشان یعنی نظر و رأیشان که بر شنیدههای خود عرضه میکنند؛ یعنی ارائۀ این صوت قابلشنیدن، از طرف آلبیت مصطفی است. حمیر (الاغها): جمع الاغ است و رمز قرآن کریم، برای عالم غیرعامل است و آن رمز در قرآن کریم بیش از یک بار تکرار شده است. خدای تعالی فرمود: ﴿مثل الذین حملوا التورات ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا بئس مثل القوم الذین کذبوا بایات الله و الله لا یهدی القوم الظالمین﴾ ﴿مثل کسانی که تورات به آنها داده شد و آن را بر دوش نگرفتند مانند الاغی است که کتابهایی را میبرد. چه بد است مثال قومی که نشانههای خدا را تکذیب کردند! و خدا قوم ستمکار را هدایت نمیکند﴾. (15) الاغ رمز علمای غیرعامل بنیاسرائیل در امتهای گذشته است و همۀ امتها را هم در برمیگیرد؛ زیرا قرآن کریم آن را مثالی قرار داد و دیگران را هم در برمیگیرد: ﴿مثال کسانی که... مانند الاغ است﴾ و سخن خدای تعالی در توصیف منافقینی است که مانع از دعوتهای الهی میشوند که: ﴿گویا آنها الاغانی رویگردان و در حال فرار هستند﴾. (16) از آنچه گذشت نتیجه گرفته میشود: درون این آیه ﴿زشتترین صداها صدای الاغان است﴾ زشتداشتن و نکرهدانستن وجود دارد و این زشتی از نظر شرعی مترتب بر آشکارکردن نظرها در برابر نظر و رأی معصوم است و آشکارکردن این اندیشهها جز از طریق علمای غیرعامل نیست و این، از اهلبیت وارد شده است. از امیرالمؤمنین روایت است و این حدیث قبلاً هم آمد که مردی از امیرالمؤمنین دربارۀ معنی الاغان پرسید ایشان فرمود: (خدا گرامیتر است از اینکه چیزی بیافریند سپس آن را نکره و زشت بداند...). ازاینرو هرکس این آیه را به حیوان معنی کند در تناقض با امیرالمؤمنین و کلام اهلبیت افتاده است؛ در حالی که هیچکدام دارای تناقضی نیست. خدای تعالی فرمود: ﴿افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا﴾؛ ﴿آیا در قرآن تدبر نمیکنند؟ و اگر از طرف غیر خدا بود در آن اختلاف زیادی مییافتند﴾. (17) آنها قرآن ناطق هستند و نیز مشخص میشود این توصیف، بیان حالت آنها در عالم ملکوت است (که اگر با این عالم مادی مقایسه شود صورت حقیقی است)؛ و این چیزی است که سید احمدالحسن در متشابهات در کلام قبلی بیان کرده است. « عالم غیرعامل در ملکوت آسمانها آنطور که فرشتگان میبینند مانند الاغ است و خدای تعالی دربارۀ علمای غیرعامل که از دعوتهای انبیا و مرسلین روی برمیگردانند میگوید: ﴿گویا آنها الاغانی رویگردان هستند * که از شیری میگریزد﴾... .» و آنچه از بیان امیرالمؤمنین و سید موحدین علی بن ابیطالب آمد، شاهد است: (آن زاغی است و فردی که همراه او بود در تابوتی از آتش بهصورت دو الاغ هستند). و نیز از کلام قبلی، سِرّ و جواب جدال طولانیای ـکه چرا این زشتی شدید از طرف خدای سبحان در کتاب کریمش آمده استـ روشن میشود تا آنکه به سخن خدای تعالی میرسد: ﴿زشتترین صداها﴾. بله سِرّ و راز آن ـهمان طور که قبلاً بر ما گذشتـ اینکه رأی و اندیشۀ طرحشده در عرصه (یعنی صدا در نامگذاری قرآن) و آنچه کسانی آوردند که جاهلان آنها را عالم میدانند در حالی که عالم نیستند، این راز آنطور است که علی بن ابیطالب فرمود (و نیز قرآن کریم بیان کرد و او را الاغ خواند)، این صدا آمد تا با پاکترین صداها مقابله کند و آن انحصاراً صدای معصوم است؛ ازاینرو این رأی یا صدا زشتترین اندیشهها و صداهاست؛ زیرا صدای باطل محض در برابر صدای حق محض است و زشتترین صداهاست زیرا در برابر پاکترین صداهاست. ای خوانندۀ گرامی، به کلام سید احمدالحسن توجه کن: «زیرا صدای باطلی است که با حق خالصی، مجادله میکند که انبیا و رسولان و حجتها بر اهل زمین آوردند.» ازاینرو علی بن ابیطالب به بالاترین مصداق این آیه یعنی اولی و دومی اشاره کردند. (او زاغ و فرد همراه با اوست). * * * پانوشت: 1. سوره لقمان: آیه 19. 2. مجمع النوری مرندی: ص 222. 3. بحارالانوار: ج92، ص 348. 4. با زبان حالشان، و حتی با گفتههایشان درباره رویکردهای عقلیشان. 5. سوره لقمان: آیه 19. 6. سوره جمعه: آیه5. 7. سوره مدثر: 50-51. 8. سوره نجم: 3-4. 9. یونس: آیه 32. 10. حجرات: آیه 2. 11. سوره حجرات: آیه 3. 12. نهجالبلاغه- خطبه های امام علی :ج1 ص60. 13. غیبت نعمانی: ص203. 14. کافی: ج2، ص 238. 15. سوره جمعه:آیه 5. 16. سوره مدثر: آیه 50. 17. سوره نساء: آیه 82. احکام نورانی اسلام، سؤالات پزشکی پرسش بنده در خصوص موضوع شبیهسازی حیوانی یا انسانی است. آیا این کار، اخلاقی یا شرعی است؟ تحقیقات و پژوهشهای بسیاری دربارۀ شبیهسازی وجود دارد، ولی آیا اصلاً این کار سودمند هست؟ پاسخ: پیشتر بیان کردم که در خصوص مسئلۀ شبیهسازی حیوانی یا انسانی، در هنگام وجودِ ضرورت و نیاز به آن و در صورت نبود هیچیک از موانع شرعی که بیان کردهام، اشکالی وجود ندارد و معتقدم شبیهسازی، برای نجات زندگی بسیاری از انسانها و نیز بهبود افراد نابینا، معلولین و دیگر بیماران، مهم و ضروری است؛ همچنین مانعی برای شبیهسازی جنین و استفاده از سلولهای بنیادی برای ساختن اندام انسانی برای پدر یا مادرِ جنین شبیهسازیشده وجود ندارد. سید احمدالحسن ع، پاسخهای فقهی (مسائل متفرقه)، جلد 5، پرسش ۹۷ --------- پرستار اورژانس هستم و گاهی دختربچههایی را برای تزریق نزدم میآورند و من در وضعیت دشواری قرار میگیرم؛ چون بعضی از آنها چهار سال یا بیشتر سن دارند؛ با وجود اینکه پرستار زن نیز وجود دارد، همۀ آنها (دختر و پسر) را کودک محسوب میکنند یا کسی که دختربچه را آورده پدر یا برادرش است و نمیتواند به بخش زنان مراجعه کند. آقای من! سؤال من: آیا سن مشخصی برای دختربچهها وجود دارد تا من بتوانم آنها را برای تزریق عضلانی عریان کنم؟ همچنین گاهی اوقات زنانی به ما مراجعه میکنند که دچار زخم یا سوختگی یا شکستگی تا حدودی پیچیده هستند و پرستار زن نمیتواند به معالجۀ آنها بپردازد؛ چون تجربۀ کافی برای چنین وضعیتهایی ندارد و ما پرستاران مرد مجبور به درمانشان و آشکارکردن مکان زخم یا سوختگی یا شکستگی هستیم؛ آیا این کار برای ما گناه محسوب میشود؟ پاسخ: نگاه یا لمسکردن، حرام است، مگر در حالت اضطرار که این حرمت برداشته میشود؛ یعنی مانند وضعیتی که شما بیان کردی؛ هنگامیکه بهدلیل نبودن خانمی که اقدام به درمان کند یا وجود زنی با تجربۀ کم و عدمکفایت کافی، مرد مجبور به درمان زن میشود. اما در خصوص دختربچهای که بالغ نشده، در صورت وجود خانمی که اقدام به درمان او کند و اضطراری هم وجود نداشته باشد، اگر درمان او مستلزم نگاه یا لمسکردن سینه تا زانوها باشد بهتر است مرد از درمان او اجتناب کند؛ اما درمان یا لمسکردن او یا نگاهکردن به موضع درمان بدن او حرام نیست. سید احمدالحسن ع، پاسخهای فقهی (مسائل متفرقه)، جلد 4، پرسش 88 چگونه امام مهدی ع را یاری دهیم؟ در طول تاریخ یاریدادن حجتهای الهی محدود به جنگ جسمانی با دشمنان نبود؛ بلکه در وهلۀ اول وظیفه مؤمن تبلیغ رسالت حجت خدا و عمل است؛ چه بسا جنگ و یاری با شمشیر جزو مراحل آخر پروژۀ الهی باشد. ازاینرو حجتهای خدا دنبال جذب نیروهایی با قدرت روحانی بودند تا قدرت جسمانی! و روح ارتقا نمییابد جز با عمل و اخلاص برای خداوند تبارکوتعالی... . در واقع میبینیم اکثر کسانی که به حجت خدا ایمان آورده و یاریاش میدادند از انسانهای مستضعف و دارای مراتب اجتماعی پایین بودند که همواره مورد تمسخر قوم خود قرار میگرفتند. در مسئلۀ یاری حجت خدا، سید واثق حسینی از نمایندگان مکتب مبارک سید احمدالحسن ع میفرماید: «یاریرساندن دعوت به چند طریق امکانپذیر است: قدم اول یاریرساندن قلبی است؛ یعنی شما ایمان بیاوری و قائم آلمحمد ص را دوست بداری و این عشق را در قلبت پنهان کنی. قدم دوم یاریرساندن کلامی و زبانی است. قدم سوم: یاریرساندن عملی است. این مراتب نشر دعوت الهی است و مراتب امربهمعروف و نشردادن حاکمیت الهی است. امروزه جهت یاریرساندن زبانی و عملی به دعوت الهی در ابتدا به درجه بالایی از علم نیاز است؛ یعنی علم غذای عقل است. همانطور که غذای روح ذکر خداست، غذای عقل هم علم است. بنابراین برای اینکه بتوانیم یاری برسانیم باید علم داشته باشیم، باید بخوانیم... باید خود را تربیت کنیم؛ قرائت قرآن و کتب امام ع و روایات آلمحمد ص نقش مهمی در ثابتقدم نگهداشتن مؤمن در دعوت الهی دارد؛ چون هرچه درجۀ علم بالا باشد گمانهای سوء و شک که عامل بروز فتنه هستند بر تو تأثیر نخواهند گذاشت؛ در مقابل این امور ثابت خواهی بود و تو را دچار سردرگمی و بیثباتی در ایمانت نمیکند. فتنههای پیشرو همچون شبهای تاریک خواهند بود؛ هرچه وعدۀ الهی نزدیکتر شود غربال و جداکردن بیشتر میشود. لذا لازم است از طریق علم آل محمد ص ذهنهای خود را روشنایی بخشیم تا شبهاتی که از هر سو مطرح میشود بر ما تأثیر نگذارد. بخش دیگر عمل در همۀ زمینههاست و مهمترین بخشی که امام ع به آن تأکید دارند تبلیغ و نشر دعوت حق است؛ پس هرچه بیشتر تبلیغ کنی بیشتر ثابتقدم خواهی بود و به نسبت، ایمان تو بیشتر خواهد شد... .» (١) طبق بیان مبارک سید واثق حسینی حفظه الله مهمترین اصل در یاریرساندن به امام مهدی ع و وصی و فرستادۀ ایشان سید احمدالحسن ع، کسب حداکثری علوم و عمل به آن است؛ زیرا فقط در این صورت شخص میتواند فتنهها و غربالها را پشت سر گذاشته و عاقبتبهخیر شود. در این میان تأکید بسیاری بر عمل و تبلیغ شده است؛ زیرا علم بدون عمل صاحب خود را در قعر جهنم میافکند. یارانی که منافق شدند! در مسیر یاری به امام مهدی ع چهچیزی باعث میشود شخصی که ابتدا در ظاهر علم و عمل دارد، بهیکباره روبهروی حجت خدا میایستد و دشمن او میشود؟ چه بسیار علما و یارانی که در رکاب حجتهای خدا بودند، اما تبدیل به منافقانی پَست و منفور شدند و بسیاری را نیز همراه خود به قعر دوزخ کشاندند. «اخلاص» همان وجه تمایز مؤمن از منافق است؛ زیرا تنها با اخلاص عمل بالا میرود و اخلاص باعث نجات شخص میشود. در واقع عملی که در آن اخلاص نباشد رفتهرفته ظلمت بر آن غلبه میکند و رنگ نفاق و تاریکی به خود میگیرد. از نبی مکرّم(ص) روایت شده است که فرمود: «عالمان، جملگی هلاک میشوند مگر اهل عمل، و اهل عمل جملگی هلاکاند مگر مخلصان، و آنها که اخلاص دارند در خطرند.»(٢) همچنین امام احمدالحسن ع در سخنی با همان مضمون میفرماید: «دنیا سراسر جهل است مگر مواضع علم و علم همگی حجت است مگر آنچه به آن عمل شود و عمل تماماً ریا است مگر آنچه از سرِ اخلاص باشد و اخلاص هم در معرض خطر عظیمی قرار دارد تا انسان ببیند که عاقبتش چه میشود! همه در برابر این قانون برابرند. خوشا به حال کسانی که میشنوند و با توفیق الهی بر ایشان، عمل میکنند.» (٣) پس ای انصار خدا برای نجات از فتنههایی که از همه سو بیامان حمله میکنند سپری از نوع اخلاص بسازید تا از شر نفاق در امان باشید و بتوانید به زیباترین وجه، حجت خدا را یاری دهید. پاداش شگفتانگیز یاریدهندگان امام مهدی ع! سید واثق حسینی حفظه الله در این زمینه میفرماید: «... در روز قیامت زمانی فرامیرسد که تمام کردار در کف دستش قرار گیرد، و در کف دست دیگرش، یاریِ خلیفه خداوند گرچه یک کلمه باشد؛ مثل گفتن «احمدالحسن بر حق است...» چه بسا تو با چنین کلمهای در یک جایگاه، باعث افزایش تعداد شیعیان آل محمد ص شوی؛ یا اینکه حاجت برادر مؤمن خود را برآورده کنی، پس با همین کوشش تو که برادر مؤمن خود را یاری دادی در واقع به یاری قائم آلمحمد ع برخاستی. اگر در روز قیامت؛ یاری خلیفۀ خدا در کف دستت قرار گرفت، گرچه با یک کلمه، ولی مسلماً از کفۀ دیگر سنگینتر خواهد بود؛ یعنی تمام نماز و روزه و دیگر عبادات اگر در یک کف دستت باشد، و یاری خلیفۀ خدا در کف دست دیگر، آن هم با یک کلمه، پاداش همین یک کلمه در دستت سنگینی میکند! چون همین یک کلمه یاری خلیفۀ خدا، همان جهاد بین دستهای خداوند است و همانا جهاد درب خاص خداوند است که آن را باز نمیکند، مگر برای اولیای خاص خود... پس امروز شما که به احمدالحسن ع ایمان آوردید بدانید که خداوند شما را جهت یاری ولیاش و جهاد بین دستهای خلیفه خدا برگزیده است. پس بنا به کلام خلیفۀ خدا، شما اولیای خدا هستید، بلکه بیشتر از آن. همانا خدا عطاهای بسیاری به ما بخشیده گرچه لیاقت نداشته باشیم، مگر به فضل خدا و فضل آلمحمد ص... پس هنگامی که میفرماید «انصار من برترین انصار هستند که زمین با نهادن پاهای آنان تبرک میجوید»، هنگامی که بر زمین گام برمیداری زمین از تو تبرک مییابد ای انصار امام مهدی... . باز هم بیشتر از آن، آنان روز قیامت نخستین دستهای هستند که وارد بهشت میشوند. بله، اولین و نخستین دسته که وارد بهشت خواهند شد انصار امام مهدی هستند که بر بعضی از پیامبران نیز مقدم هستند؛ لکن این یک نقطه مدنظرتان باشد، هنگامی که میگویی من انصاری هستم، و کلمۀ انصار همان گونه که امام برایمان بیان کردند یعنی هنگامی که بین منیت و هو، میشتابی تا منیت خود را بر ارادۀ خدا مقدم نسازی. مسلماً باید یاری خداوند و نصرت امام مهدی نزد تو مقدم باشد، و بر حذر باش مبادا ارادۀ خود را بر امام مقدم سازی، و مبادا چیزی تو را مشغول سازد و تو را از یاری امامت به تأخیر اندازد و همانا تو از همین لحظه میتوانی که دنیای خود را بسازی و آخرت خود را رقم بزنی، و راهکاری پیش بگذاری که باعث شود آیندگان با ذکر تو رحمتی بر روحت بفرستند... .» (۴) منابع: ١. گزیدهای از سخنرانی سید واثق حسینی حفظه الله، شبکه المنقذ العالمی. ٢. میزانالحکمة، ج1، ص756. ٣. بخشی از پاسخ سید احمدالحسن ع در کتاب پاسخهای روشنگرانه، جلد ۵، پرسش۴٩٣. ۴. گزیدهای از سخنرانی سید واثق حسینی حفظه الله، شبکه المنقذ العالمی. بنیاسرائیل پس از آنکه از مصر بههمراه حضرت موسی و هارون ع خارج شدند، چهل سال در صحرای سینا سرگردان شدند، و این سرگردانی، نتیجۀ سرپیچی آنها از موسی ع و فرمان الهی در ورود به سرزمین مقدس بود و همین طور برای اصلاح و خالصشدنشان از مفسدههایی که در اثر سلطۀ فرعون و حزبش در مصر، در وجودشان رسوخ پیدا کرده بود. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا بنیاسرائیل پیش از آنکه سرگردان شوند، در مصر زندگی میکردند. اولین نفر از بنیاسرائیل که در مصر ساکن شد حضرت یوسف پسر یعقوب ع بود؛ پس از آنکه بهاجبار و برخلاف میلش به فرمان یکی از فراعنۀ مصر وزیر خزانهداری (بیتالمال) شد از پدر و برادرانش خواست تا به مصر نقلمکان کنند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا نوادگان پیامبر خدا حضرت یعقوب ع در مصر ساکن شدند و مردم را به توحید و آیین حقپرستی و رویگردانی از پرستش بتها و خداانگاری فرعون دعوت کردند؛ گاهی این دعوت بهصورت علنی و گاهی پنهانی انجام میشد و روزبهروز بر تعداد بنیاسرائیل در مصر افزوده میشد. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا دعوت به حقپرستی (در مصر) رفتهرفته اصطکاکهایی با منافع حکّام جور ایجاد کرد و فکر ازدستدادن سلطنتشان و افتادن حکومت دنیوی آنها به دست پیامبران عظیمالشأن بنیاسرائیل در دل آنها تخم رعب و وحشت کاشت؛ ازاینرو، آنها شدیدترین نوع شکنجهها و تهدیدها را بر بنیاسرائیل آغاز کردند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا اگر باور انتظار که پیامبران، نوید آن را در دل بنیاسرائیل کاشته بودند که خلیفۀ منتظر خواهد آمد و بر فرعون و هامان و سربازانش چیره میشود، در میان بنیاسرائیل نبود، هیچ فرد مؤمنی باقی نمیماند و هرگز گرد این منجی، اجتماع نمیکردند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا حضرت موسی ع همراه با آیات و نشانههای روشن فرستاده شد؛ اما فرعون و هامان و سربازان توانمندش از بنیاسرائیل همانند قارون، تکبّر ورزیدند و بر گمراهکردن و اذیت و آزار ایمانآورندگان به حضرت موسی ع ادامه دادند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا در این چهل سال سرگردانی، نسل جدیدی از فرزندان و نوادگان کسانی که با حضرت موسی ع خارج شدند، در صحرا پرورش یافت؛ آنها هیچ جا و مکانی برای استقرار یا زرقوبرقی از دنیا که به آن دل ببندند، نداشتند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا در دوران سرگردانی (بنیاسرائیل)، نسلی مؤمن، نیرومند، دلیر و شایسته برای بهدوشکشیدن رسالت الهی و گسترش آن و آماده برای نبرد با ستمگران و جهاد در راه خدا و ورود به سرزمین مقدس، پرورش یافت. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا کسانی که همراه حضرت موسی ع خارج شدند، همگی در این سرگردانی مُردند و از بین رفتند و فقط کالب و یوشع ع از بین آنها باقی ماند، تا حضرت یوشع ع فرزندان و نوادگان آنها را برای ورود به سرزمین مقدس و پیروزی بر استبدادگران، هدایت کند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا پیامد سرگردانی بنیاسرائیل، علاوه بر کیفر، تحولی اصلاحی نیز بود؛ هدف اصلی از آن، اصلاح و تربیت بنیاسرائیل بر رویگردانی از ظلم و فساد و عدم اطاعت از سردمداران زور و طاغوت بود؛ آن هم پس از آنکه تسلیم محض خواستههای آنها شدند و هیچ نهضتی برای تغییر وضع بدِ موجود در مصر ایجاد نکردند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا پس از رحلت پیامبر خدا محمد بن عبدالله ص امت اسلام راه را گم کردند؛ از هنگامی که ابوبکر و گروهی از منافقین اقدام به تسلّط و غصب جانشینی رسول خدا ص نمودند و بیشتر صحابه از یاری وصی و جانشین پیامبر ص و برگزیدۀ خداوند یعنی حضرت علی بن ابیطالب ع، شانه خالی کردند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا مسلمانان بعد از اینکه گامبهگام در همان مسیر بنیاسرائیل شروع به حرکت کردند، قدم در مسیر سرگردانی یا همان مسیر یهود نهادند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا از زمانی که این امت بهرۀ خود را از دست داد، با دشمنش همپیمان شد و با امام و پیشوای خود دشمنی کرد و پروردگار خود را خشمگین ساخت، رفتهرفته بهسوی سرگردانی و خسران رهسپار شد تا امروز که در دل بیابان جای گرفته است. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا گذری از معاویه و زیاد تا به یزید و ابنزیاد و از مسلم بن عقبه تا مروان و عبدالملک و فرزندانش و از حجّاج تا بنیعباس خونخوار و منصور دوانقی و هادی و مهدی و رشید گمراه و تا امین و مأمون و غیرمأمون و تا به متوکّل بر شیطان و غیره و غیره... چه سفر هولناکی است که امت اسلام پشت سر نهاد! سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا باید که دلهایمان در برابر ذکر خداوند خشوع کند و بهسوی او توبۀ واقعی کنیم و برای اولیای خدا یاور و برای دشمنانشان دشمن باشیم و اسلام را دستور و روش زندگیمان قرار دهیم و قرآن، شعارمان و کلمۀ لا اله ألا الله پناهگاه و حصار ما باشد. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا وقت آن رسیده است که به طاغوت بگوییم هرچه میخواهی حکم کن، تو فقط میتوانی برای این زندگانی دنیوی حکم کنی. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا وقت آن رسیده است که حکم اسلام را برگزینیم و حکم جاهلیت را وانهیم. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا وقت آن رسیده است که در قلبهایمان نور حق بدرخشد تا با درخشش آن سیاهی طاغوت از بین برود. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا آیا در این سرگردانی باقی خواهیم ماند؟ و در این صحرا بهدنبال سراب، لَهلَه خواهیم زد؟ در حالی که خروج در دستان ماست و آب در نزدیکیمان! سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا ما بهعنوان مسلمان، بر این عقیده اتفاقنظر داریم که شرع و قانون در این زمان، همان دین اسلام، دین پایاندهندۀ ادیان است و خداوند سبحانومتعال، امامان عادل، پاک و معصوم را تعیین فرمود تا با قسط و عدالت، به امور دین و دنیا بپردازند. سید احمدالحسن (ع)، کتاب سرگردانی یا راه بهسوی خدا آیا ما نیز همچون اروپا از دوران تاریکی خارج خواهیم شد؟ این جمله خیلی ریز در زیر تیتر نوشته بشه: (ادامۀ سلسله مقالات دوران تاریکی که سه قسمت پیشین آن در شمارههای 109 الی 111 منتشر شد). دوران تاریکی اروپا قسمت چهارم: فساد کلیسا و دادگاه های تفتیش عقاید در دوران تاریکی و در قرن پانزدهم، کلیسا بسیار بدنام شد، و این وضعیت تا قرن 16 و 17 ادامه داشت؛ تا اینکه افول کلیسا شروع شده و نفوذش فروکش کرد و به چند فرقه که مخالف همدیگر بودند متفرق شد. در این دوره نسبت به دوران تاریکی، قلعوقمع و جنایت کمتر شد؛ مخصوصاً با افزایش نفوذ و تسلط حکومت مدنی و ایجاد قانون مدنی، نفوذ کلیسا و صلاحیت دادگاههای تفتیش عقاید مخصوصاً در امور اجرایی محدود شد؛ یعنی اجرای احکام در حق کسانی که کلیسا آنان را «مهرطق» یا بدعتگذار نامیده و در آن زمان مخالف یا منتقدِ آموزههای کلیسا و عملکرد کلیسای کاتولیک بودند. در آن زمان دادگاههای تفتیش عقاید، کابوسی ترسناک و غیرقابلتوصیف بود؛ هرچند برخی از محققان اعتقاد دارند که این موضوع از سوی پروتستانها و جریان سکولاریسم و مادیگرایان بزرگنمایی شد، ولی وقوع آن همه جنایات و قلعوقمع وحشتناک و وادار نمودنِ یهودیان و مسلمانان به ترک دین خود و گردننهادن به مسیحیت کاتولیک انکارناپذیر است؛ چه رسد به حمله بر هرکسی که به جدایی یا انتقاد از کلیسا متهم میشد! بهوجودآمدنِ دادگاههای تفتیش عقاید، در قرن 12 میلادی ریشه دارد، که هدف از تشکیل آن مخالفت با پدیدۀ بدعتگذاران (مخالفان کلیسا) بود که در آن قرن پدیدار و به یک بحران بدل شد. دکتر رمسیس عوض در کتاب خود «دادگاههای تفتیش عقاید» مینویسد: «به دنبالِ هوشمندی و توانایی متهمین در طفرهرفتن و نیز پنهانسازی عقیده از سوی آنها، حکومت به اذیت و آزار، یا محاکمه و بازجوییِ همراه با شکنجه (Trial by Ordeal) روی آورد تا از برائت یا اعتقاد آنها مطمئن شود. این محاکمهها با نهایت سنگدلی و شگفتآور بود و در آن از ابزار مختلف شکنجه برای متهمان استفاده میشد؛ همچون: - قرار دادن یک گوی آتشین یا یک تکه آهن داغ در دستان متهم بود و او باید در آن شرایط 9 قدم برمیداشت؛ حال اگر زخمهای او چرکین میشد این بهمعنای اثبات اتهام او بود! - یا اینکه دستش را در آب جوش قرار میدادند و کشیش بهمدت سه روز او را در بند میکرد و پس از این مدت، او را معاینه میکرد، و اگر آثار چرککردن بر دستان او پدیدار میشد، این اشارهای از سوی خدا بر اثبات گناه متهم بود و اگر علائم چرککردن ظاهر نمیشد آن شخص بیگناه به شمار میرفت! - یا مثلاً متهم را در آب یخ میانداختند، اگر در آب فرومیرفت، این بهمعنای بیگناهیاش بود و اگر بر روی آب میماند این دلیل محکومیت وی به شمار میرفت! این روشهای شکنجه بیرون از دنیای آنگلوساکسونها بود؛ اما انگلستان و آلمان شیوههای دیگری داشتند، همچون: - بر روی چشمان متهم چشمبند قرار میدادند تا او با چشمان بسته بر روی گدازههای آتشین همانند زغال حرکت کند؛ حال اگر او بیگناه باشد خداوند او را موفق نموده و او نمیسوخت؛ وگرنه دادگاه او را گنهکار میدانست. کلیسا نیز اینچنین محاکمههایی را تأیید میکرد و پس از آیین مذهبی عشای ربانی آن را برگزار مینمود.»(کتاب دادگاههای تفتیش، با دخل و تصرف) در قرن 13، حکومتهای مدنی، نسبت به صلاحیت دادگاههای تفتیش عقاید ورود کردند؛ اما این بهمعنای آن نبود که دادگاههای تفتیش عقاید از رسالتی که در سرکوب مخالفین و منتقدینِ کلیسای کاتولیک داشتند دست بردارند؛ بلکه سریالِ شکنجه و سوزاندن و زندانیکردن افرادی که از نگاه کلیسا بدعتگذاران بودند ادامه داشت؛ همچنین تخریب منازل و مصادرۀ اموال و محرومشدن وارثان بدعتگذاران از ارث. کار به جایی رسید که جنایاتی رخ داد که عرق شرم را بر پیشانی مینشانَد؛ مثل نبش قبر بدعتگذارانی که به کیفر اعمالشان نرسیده بودند، و بیرونآوردن جسد آنها و کشاندن آن در خیابانها و تکهتکهکردن و سوزاندن؛ منظرهای که حیوانات هم از آن بهدور هستند. دکتر رمسیس میگوید: «دادگاه تفتیش شهر کارکاسون در فرانسه، در سال 1329م دستور نبش قبر هفت نفر از بدعتگذاران و بیرونآوردن استخوانهایشان و سوزاندن آنها را صادر نمود؛ زیرا آنها پیش از آنکه به کیفر خود برسند درگذشته بودند. دادگاه تفتیش به این بسنده نکرد و املاک آنان و وارثانشان را هم مصادره نمود.» (کتاب دادگاههای تفتیش) بازپرس «برنارد جوی» اعتراف کرده که از سال 1308 تا سال 1323م، که در دادگاه تفتیش عقاید در شهر تولوز مشغول به کار بوده، 637 بدعتگذار را اعدام نموده است؛ علاوه بر آن، حکمِ نبش قبر 67 بدعتگذار و درآوردن باقیماندۀ جسد آنها و سوزاندن آن؛ چون بیشترشان تا پیش از مرگ از بدعتگذاری و انحراف دست برنداشته بودند. (کتاب دادگاههای تفتیش) به گواه شاهدی که دکتر رمسیس گواهی او را برای ما نقل میکند، آنان در حق ژان هوس فیلسوف خداباور و مصلح دینیِ اهل جمهوری چک، جنایتی کردند که انسان از شنیدنش به خود میلرزد. او را با طناب و زنجیر بستند؛ سپس دور او را با انبوهی از هیزم و کاه پر کردند تا جایی که ارتفاع آن به چانۀ او میرسید. در این حین کنت پالاتین لوییس که ناظر بر اجرای حکم بود به همراه مارشال کنستانس جلو رفتند و برای آخرین بار از او خواستند تا از بدعت خود دست بردارد؛ اما ژان هوس قبول نکرد. آنها به عقب رو کرده و به نشانۀ علامت دستان خود را به هم زدند و اینگونه به جلادان علامت دادند تا تپههای هیزم را شعلهور کنند. پس از فروکشکردن آتش، نوبت به کاری رسید که منزجرکنندهتر و تهوعآورتر بود، و آن نابودسازی جسدِ نیمهسوخته بود. جلادان، جسد را تکهتکه کرده و استخوانها را شکستند و آنها را در آتش دیگری ریختند که به همین منظور از چوب سمیک برافروخته شده بود، تا از جسد قربانی چیزی باقی نماند که بشود از آن مراقبت کرد. پس از خاموششدنِ آتش، جلادان خاکسترِ بهجامانده را جمع کرده و در آب جاری ریختند. (کتاب دادگاههای تفتیش) اینها نمونههای بسیار کمی از فعالیتهای کلیسا و پیروان آن بوده و آنچه پنهان مانده قطعاً بزرگتر از اینهاست؛ اما دربارۀ ثروت کلیسا و پاپها، هر آنچه میخواهی بگو. جورج مینوا دربارۀ پاپ جان بیستودوم میگوید: «محل تولد او در شهر کاهورس بود؛ شهر اربابان اسراف. وی زندگی راحتطلبانهای داشت و مالیاتها را افزایش میداد، بهسوی پارتیبازی و تبعیض رو آورد، اموال را ذخیره میکرد، تا جایی که برای ورثهاش 24 میلیون دوک طلا (نوعی شمش برای شمارش طلا در آن زمان بود) بهجا گذاشت.» (کتاب «کلیسا و علم») در قرن 14، فیلسوف انگلیسی ویلیام اُکام نبردی را علیه کلیسا و فساد پاپ شروع کرد که مهمترین جنبۀ آن نقد فساد عالی پایگاه دینی بود. او آشکارا بر این مسئله تأکید میکرد که: «از آنجا که عیسی مسیح بر راه و روش کمال [روحی] اشاره نموده، و از آنجایی که رسولان نیز دنبالهروی او شدند تا آن را در جهان منتشر سازند، آنان در سطح فردی و نه اجتماعی، هیچ حق مالکیتی ندارند.» (کتاب «کلیسا و علم») میتوان گفت مهمترین و بارزترین وجه تمایز مرجعیت دینی بهعنوان بیانگرِ خواست و ارادۀ آسمان یا پیروِ آموزههای خداوند سبحان، این است که با اخلاق و آموزههای الهی شباهت و نزدیکی داشته باشد. تمامی ادیان خداپرست، خداوند را به رحمت و مهربانی و محبت توصیف میکند. خداوندی که نهتنها نیکی را با نیکی پاسخ میدهد، بلکه بدی را هم با نیکی پاسخ میدهد. به همین دلیل هنگامیکه مردم دیدند که اوصافی همچون سنگدلی و سرکوب و انتقام، مرجعیت دینی را فراگرفته، کمترین واکنش آن ـدانسته یا ندانستهـ نفرت، دوری و ازهمگسستنِ ارتباط روحی آنان با کلیسا بود. روشن است که عامل اساسی، این است که خداوند در فطرت انسان، تمایل به آزادی و رهایی و نیز سرپیچی از قیدوبندهایی را قرار داده که به اراده و تصمیمات مستقل او تجاوز میکند. شاید همین فطرت انسانی و علاقه به آزادی و رهاشدن، قویترین سلاحی است که خداوند در اختیار انسان قرار داده تا با دامهای راه رسیدن به معبود و مُطاع حقیقی روبهرو شده و از آنها دوری کند؛ زیرا مسیر بهسوی حقیقت مطلق، پر از دام و نیرنگ و افرادی است که بهدروغ، خود را به پروردگار و نمایندگی آسمان نسبت دادهاند؛ و اگر انسان اهل تحقیق و شناخت نباشد و ارتباط میان مدعیانِ امامت و ریاست دینی و خداوند برای او آشکار نشود، بهسادگی فریبِ آنان را خورده و با آنان انس میگیرد. برجستهترین چیزهایی که قلب انسان را در برمیگیرد، محبت و رحمت و نیکی است و همین میتواند هشدار خداوند به پیامبرش محمد را برای ما رمزگشایی کند؛ آنجا که میفرماید: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک) (به [برکت] رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم] نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده میشدند). (آلعمران، 159) و نیز این آیه: (وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ) (ما تو را جز بهعنوان رحمتی برای جهانیان نفرستادیم). (انبیاء، 107) و این نیز در سیرۀ پیامبر خداوند عیسی و سایر پیامبران پرشمار است. خداوند تاج اخلاقِ با عظمت را بر سر محمد نهاده و میفرماید: (وَإِنَّک لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ) (و تو اخلاق عظیم و برجستهای داری). (قلم، 4) بیتردید، پدیدۀ سنگدلی و سرکوب و تصاحب ارادۀ انسان با شیوههای بیرحمانه، با اخلاق و رحمت و محبت سازگاری ندارد، و بهدنبال آن عجیب نخواهد بود که انسان از شخصیتها یا گروههایی که مدعی نمایندگیِ دین یا اراده آسمان هستند، متنفر شود. فطرت آزادی کاملاً محو نشده، و این همان چیزی است که بهموجب آن، انسان به خداوند و جانشینان او در زمین، اتصال و تمسک دارد؛ زیرا در آنها پراگماتیسم و منفعتطلبی را نمییابد: (وَمَا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِی إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِینَ) ( من در برابر این دعوت، هیچ اجر و پاداشی از شما نمیطلبم؛ اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است). (شعراء، 127) بلکه بالاترین مراتبِ محبت و مهربانی و نیکی را در ساحت جانشین حقیقی خداوند مییابد. دین، قلبها و روحها را خطاب قرار میدهد؛ به این دلیل که روح آدمی منشأ آزادی و تصمیم و اراده انسانی است، و اطاعت و پیرویِ قهری و کورکورانه و بهدور از اختیار و اراده و آزادی را از انسان نمیخواهد. بر اساسِ آنچه گذشت، عجیب نخواهد بود که عملکردن در دین را همراه با نیتها بیابیم (همانا اعمال وابسته به نیتهاست)، (نیت انسان بهتر از عملِ اوست). دین از انسان میخواهد که میزان اهمیت ایمان برای خود را کاملاً بفهمد؛ بفهمد که صلاح او از مصلحت عمومی دین جدا نیست، تا این احساس را نداشته باشد که او صرفاً یک وسیله یا کالای مصرفی است که بهرهای از ایمان و دینداریاش ندارد؛ به همین خاطر میبینیم که قرآن بهوضوح و با صراحت میگوید: (مَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا یهْتَدِی لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یضِلُّ عَلَیهَا) ( هر کس هدایت شود، برای خود هدایت یافته؛ و آن کس که گمراه گردد، به زیان خود گمراه شده است). (اسراء، 15) به همین خاطر و از آنجا که پایگاههای دینی از مهمترین ویژگیهای خداوند، نظیرِ رحمت و مهربانی و محبت جدا هستند، نفرتِ مردم از پایگاههای دینی یک پدیدۀ عجیب یا نادر به شمار نمیآید؛ زیرا: اول: آنان در پایگاههای دینی تجلی روح الهی را نمیبینند؛ بلکه کاملاً برعکس آن را میبینند. دوم: نادیدهگرفتنِ نقش انسان و انحصار علم و خلاقیت بهشکلی بسیار سخیف را در آنها میبینند. سوم: بستهشدنِ درب بر روی جامعه و شکلگرفتنِ طبقۀ کاهنان و روحانیون کلیسا بهصورت جدا و بالاتر از جامعه که سرچشمهگرفته از منطق اربابی و اشرافی در برابر بردگان یا پیروان است. چهارم: ثروتمندی آشکارِ آنها در میان جوامع انسانی که از گرسنگی، نیازمندی و محرومیت ناله سر داده بودند. اصولاً یقین دارم انسانی وجود ندارد که از دین و ایمان بیزار شود، بدونِ آنکه با اندیشۀ انحرافی یا سطحی نسبت به دین، یا با پدیدۀ روحانیت کلیسا که وجدان او را تحریک و کرامت او را خدشهدار و خاطر او را مشوش میکند، برخورد داشته باشد. انسان هرچقدر هم لجاجت کند آسایش حقیقی را تنها با دین به دست میآورد. به قول فیلسوف آلمانی موسی مندلسون (1729-1786م): «زندگی بدونِ خداوند معنا ندارد.» (کتاب تاریخ خداباوری، کارن آرمسترانگ) فیزیکدان، ریاضیدان و فیلسوف نامدار فرانسوی، بلِز پاسکال (1623-1662م) جهانِ محروم از ایمان و ارتباط با پروردگار را پوچ و بیحاصل میداند. (منبع سابق) صرفنظر از اسباب و انگیزههای پرشمارِ الحاد و خداناباوری، کمتر دانشمند یا فیلسوفِ دینداری پیدا میشود که بدونِ برخورد یا آسیبی از سوی یک مقام یا یک شخصیت دینی، یا بدونِ نفرت از یک تفسیرِ دینیِ اشتباه، دینداریاش را رها کند. منشأِ نفرت از دین، غالباً حول دو محور اصلی بوده و هست: اول: سطحی و کمعمقبودنِ اندیشۀ دینی که پایگاه دینی پیرامونِ خداوند و انسان و هستی و اخلاق و جامعه ارائه میدهد، و بیمعنا بودنِ تفسیر و تأویل متون دینی، ایدئولوژی آن همواره برای مصلحت دینداری و مذهب و منافع شخصی است و میتوان آن را «اشکال شناختی» نامید. دوم: تفاوت زیادی که میان تئوری و اجرا وجود دارد؛ یعنی بین اصول اخلاقی و رفتاری که دین و کتب مقدس به آن فرا میخوانَد و رفتار واقعی کلیسا و شخصیتهای دینی که آشکارا با عدالت و انصاف و زهد و پرهیزکاری و محبت و رحمت مخالف است، و میتوان این را «اشکال رفتاری» نامید. اکنون ما نمیخواهیم دربارۀ تمامی شخصیتهای دینی و بهصورت کلی و بدون استثنا حکم صادر کنیم؛ زیرا شخصیتهایی دینی وجود دارند که در نهایتِ درستکاری و پرهیزکاری هستند که چه بسا از سرکوب و ظلم پایگاه دینیِ ریاستطلب، بینصیب نمانده باشند؛ اما در اینجا در رابطه با اکثریت و اوضاعِ رایجِ آن دوران سخن میگوییم؛ همچنین نمیخواهیم کارِ تمامیِ خداناباوران را یا کسانی که موضع ضد دین اتخاذ کردند، توجیه کرده یا به آنها عذری بدهیم؛ بلکه موضوعِ سخن ما کوتاهی و تقصیری است که در آن زمان از سوی پایگاه دینی (کلیسا) و شخصیتهای آن صادر شد؛ همچنین بدی آنان نسبت به دین و ارائۀ آن بهشکلی غیرواقعی و بدشکل و نفرتآمیز، عامل اصلیِ دور شدنِ جامعه از دین و ایمان و افتادن آن به آغوش شک و بیخدایی بود؛ و این سبب دوری افراد فهمیده از دین میشد؛ سپس در بخش الحاد رشد و نمو میکرد که نقش بزرگی در ظهورِ تفکرِ مادیِ ضدِ دین داشت. اگر بخواهیم حقیقت را در یک جمله خلاصه کنیم، میتوان گفت بیخدایی و مادیگرایی به دست روحانیت کلیسا پدید آمده است! ادامه دارد... شکرگزاری و مراتب آن لازمۀ بندگی کردن: یکی از ملزومات بندگی خداوند مقولۀ شکرگزاری است. شُکر در لغت بهمعنای یادآوری و اظهار نعمت است و نقطۀ مقابل آن، کفر و ناسپاسی است. درک و معرفت به نعمت در شکرگزاری مؤثر است. امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «الشکر زیاده فی النعم و امان من الفقر.» «شکرگزاری باعث وفور نعمت و مصونیت از فقر است.» (تحفالعقول، ص 376) شکرگزاری از خداوند: سید احمدالحسن علیهالسلام میفرمایند: «تسبیح فقط از طریق مدح و ثنای عبد نسبت به پروردگار سبحانومتعال محقق میشود و مدح و ثنا بر اساس آن چیزی است که خداوند سبحانومتعال از طریق اولیایش از انبیا و فرستادگان و ائمه (ع) به ما آموخته است، و کمترین حمد و ثنا همان شکرگزاری است. تسبیح با شکر آغاز میشود و با حمد پایان مییابد. شکر خداوند سبحانومتعال با شکر خلق او و ادای حقشان آغاز میشود؛ چراکه خلق عیال خدایند و محبوبترین خلق نزد خدا مهربانترین آنها نسبت به عیال اوست؛ این مطلب در حدیث از معصومین (ع) روایت شده است. پس بنده هنگامی پروردگار سبحانومتعالش را تسبیح میگوید که رحمتی بر مؤمنان و رأفتی بر یتیمان و مسکینان باشد و نیز غلظت و شدتی بر کافران، و او حقّی باشد که بر زمین سِیر میکند.» (متشابهات، جلد 2، پرسش ۳۷) شیخ حبیب سعیدی از انصار عامل دعوت مبارک یمانی آل محمد (ع) میفرمایند: «خداوند هرچیزی که به بندگان عطا میکند لازم است که آن را عبرت خویش قرار دهند و از آن همان گونه که خداوند سفارش کرده استفاده کنند... و چه بسا بنده هرگاه فقیر شود کفر ورزد. در حدیثی آمده است: "پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار: جوانی را قبل از پیری، سلامتی را قبل از بیماری، بینیازی را قبل از درویشی و فراغت را قبل از مشغولی و زندگی را قبل از مرگ." (بحارالانوار، ج78، ص173) جایگاه اصلی در این حدیث بینیازی قبل از فقر است که انسان میتواند با نعمتی که خداوند به او ارزانی داشته، اموال بسیار خود را در راه اطاعت و بندگی الهی صرف کند و اگر فقیران و مسکینان و نیازمندان نبودند به چهکسی میتوان اموال خود را داد و ثواب بسیار و اندوختهای به دست آورد برای روزی که نه مال سود میبخشد و نه فرزندان، جز آن کس که با قلبی خالص در پیشگاه پروردگار حاضر شود؟ امیرالمؤمنین علی ع فرمودند: «همانا مال خوب چیزی است که سپاس و تمجید را کسب، و ثواب و اجر را ایجاب میکند.» (موسوعه احادیث اهل بیت للشیخ هادی النجفی، ج10، ح12410، ص118) (کتاب سلسله اخلاقی، قسمت دوم، صفحه12) نکته مهمی که میتوان در این باب به آن اشاره کرد این است که هر انسانی در مسیر زندگی بهگونهای در معرض امتحان الهی قرار میگیرد. مشکلات زندگی، انسان را از شکر نعمت دیگر غافل نسازد. معصومین در سیرۀ خود اینگونه آموزش دادهاند که گواراترین زندگی را کسی داراست که به قسمت الهی خود راضی باشد. امام صادق(ع) میفرماید: «رسول خدا (ص) فرمود: خلق عیال خداوند است؛ پس محبوبترین خلق در نظر خداوند کسی است که به عیال خداوند سود برساند و سرور و شادمانی برای اهلبیت بیاورد... .» (کافی، ج2، ص164) شکرگزاری و توفیق الهی: سید احمدالحسن یمانی موعود در زمینه شکرگزاری میفرماید: «هرچه شکرگزاری بنده بیشتر باشد، توفیق الهی که باعث شده این عبد به چنین شکر عظیمی بپردازد، بزرگتر و والاتر است؛ پس نعمت بر بندگان مقرب خدا عظیمتر است و عمل و شکر اینها خود نعمت جدیدی است که به شکرگزاری محتاج است، و این شکر نیز خود با توفیق الهی و با حول و قوّت خداوندی صورت میگیرد؛ لذا آن هم نعمت جدیدی والاتر از نعمت پیشین است و نیز حاجتمند شکری بزرگتر و والاتر! تا آنجا که خداوند کریم با کَرَم خویش دهانشان را مهر میزند و زبانشان را به خاموشی وامیدارد و اشک از دیدگانشان جاری میسازد وقتی میفهمند از شکرگزاری حقتعالی قاصر و ناتواناند. این بندگان مقرب درگاه خدا در مقامات ستایششدهای که دارند، از آنجا که میدانند آمیخته با عدم و ظلمت آن هستند و با نقص و حقیقت آن، عَجیناند، وجود و بقای خویش را گناه به شمار میآورند. از این گناه به درگاه خداوند استغفار میکنند و بهسوی او توبه و انابه میکنند و بخشش و رحمت حضرتش را طالب میشوند.» (سفر موسی به مجمعالبحرین، پیوست 3) شیخ حبیب سعیدی میفرمایند: «تأکید بسیاری دربارۀ تفکر در خلقت الهی و نهی از تدبر دربارۀ خداوند دیدهایم؛ از خلال تفکر در خلقت الهی و خلقت این جهان عظیم و بسیار منظم و دقیق که هیچ دانشمند و عالمی هرگز نمیتواند از پسِ شناخت کامل آن برآید. این جهان بسیار وسیع است و خلقت زمین در برابر جهان بنا بر گفتۀ ستارهشناسان ذرهای در برابر این عظمت است و همۀ خلقت فقط برای آدمیان است... پس هنگامی که انسان خالق قدرتمند خود را شناخت، بر اوست که با تمام جوارح و اعضا و در تمام امور بزرگ و کوچک و در شدت و فراغ و در قدرت و در ضعف و در صحت و بیماری در همه حال خود را به او واگذار کند؛ زیرا اگر خداوند نبود او یک لحظه هم زنده نبود.» (کتاب سلسله اخلاقی، قسمت اول، صفحه33) خداى تعالى به موسى علیهالسلام وحى فرمود كه: «اى موسى مرا چنان كه بايد شكر كن. موسى عرض كرد: پروردگارا، چگونه تو را چنان كه بايد شكر گويم، حال آنکه هر شكرى كه تو را میگویم خود نعمتى است كه تو به من ارزانى داشتهای؟ فرمود: اى موسى حال كه دانستى توفيق آن شكر را هم من به تو دادهام، شكر مرا ادا کردهای.» (کافی(ط ـ الاسلامیه) ج2، ص98، ح27) در هر حال به این نتیجه میرسیم که هرکس تاریخ انبیا را خوانده باشد و در آن تدبر کند متوجه خواهد شد که زندگیشان سراسر دارای مشکلات و گرفتاریهای بسیاری بوده است؛ اما بهراستی شکرگزارتر از حجتهای الهی دیدهایم؟ به امید آنکه در همه حال شاکر خداوند سبحانومتعال باشیم و لحظهای غافل از این رحمت عظیم نشویم. اللهم صل علی محمد و آل محمد الائمه و المهدیین و سلم تسلیما کثیرا