نشریه زمان ظهور 111
در سوگ امام حسن عسکری ع حلولِ سلطنت تو به غم شد آغشته و عرش از غمِ چشمت چو بَحرْ آشفته چه اتفاق غمانگیز و دردناکی شد که دفن گوهر نابی درون خاکی شد کدام بُقعهی دنیا بَرد کسی چون او؟ کدام خلوتِ تابوتْ شد حجابِ رو؟ کدام دستِ شریفی نشسته در تغسیل؟ و بَر که خوانده ملائک همی چنین تهلیل؟ شگفت از قدمِ کودکی که بیش از پنج نگشته لیک چه بسیار برده ارث از رنج غمی شکفته به جانش ز رفتن بابا در ازدحام جهانی شده بسی تنها هلا دوباره عزا شد عزای اهلِ حبیب و مانده کودکی از آل مصطفی چه غریب کسی که تاجِ خلافت گرفته از الله کسی که زاده شده از تبار جمعی شاه کسی که باقیِ الله در میان ماست ز خالِ چهرهی پاکش خداییاش پیداست کجا تسلیِ قائم در این شبِ پر درد؟ کجاست اولِ یاران ز سیصدْ اندی مرد؟ بگو بیا و چنان سُرمهی نگاهش باش تسلی غم بسیار و سوز آهش باش که روزی از تو بگیرد به دستْ پرچمِ خویش و با تو محـو بسازد تـمام ماتـمِ خویش آیا ما نیز همچون اروپا از درون تاریکی بیرون میرویم؟ دوران تاریکی در اروپا قسمت سوم: دوران فیلسوف وُلتِر ولتر در برابر دین رایج، یک انقلابگر جدی و سرسخت بود، و مهمترین مسائل مسیحیت، همچون ثالوث و جسمانیت یافتنِ مسیح و فدا و آمرزشنامه و... را رد کرد. او در زمان خود، با زورِ روشهای قلعوقمع و ظلمِ دینداران آن زمان محکوم شد؛ ولی سخن مشهور او، سرِ زبانها افتاد: «اگر خدا وجود ندارد، باید آن را ابداع کنیم؛ ولی همۀ طبیعت، در میان ما صدا میزند که خداوند عملاً وجود دارد.» حتی موضوع «منجی منتظر» نیز از دید او پنهان نمانده است. «و در ده سال آخر زندگیاش به همان اندازهای که علیه دین تقلیدی نگاشته، علیه بیخدایی قلم زده است.» دورانت در مجموعه کتاب «تاریخ تمدن» خود میگوید: «ولتر آنقدر ساده نبود که فکر کند دین را کشیشها و کاهنان به وجود آوردهاند؛ بلکه در کتاب قاموس فلسفی برعکس این مطلب را نگاشته است: «اندیشۀ [وجودِ] خداوند، از آگاهی گرفته شده است، و این یک منطق طبیعی است که با افزایش عمر، حتی برای سنگدلترین فرد نیز عیان میشود ... ولی تفسیرها و تأویلها و آداب، از کارهای کاهنان است، و با گذشت زمان، کاهنان با ترس مردم بازی و از آن سوءاستفاده کردند تا پادشاهی و قدرت خود را گسترش دهند و مرتکب انواع روشهای فریب و رذالت شدند؛ حتی به اندازۀ اعدام «بدعتگذاران» و کشتار تمام گروهها و تقریباً نابودی تمام امتها.» ولتر اینگونه سخنش را به پایان میرساند: «از کاهنان بدم میآید و اکنون از آنان خشمگین هستم و تا روز حساب، نسبت به آنان خشمگین خواهم بود.» ولتر، بیخدا و خشمگین نسبت به خداوند یا اصل دین و ایمان نبود. حداقل این حال ظاهری او بود؛ بلکه به وظیفۀ اصلاح و انقلاب علیه انحراف دینی پرداخته بود؛ انحرافی که دین را زشت کرده و مردم را به آغوش شک و بیخدایی انداخته بود، و تردیدی وجود ندارد که این، رسالت و انقلاب پیامبران و فرستادگان، علیه فقهای سوء در هر زمان است. اولین مواجهۀ انبیا در زمانشان، با جمعيت دینی بود. این سنت همیشگی خداوند است، همان طور که بهعنوان نمونه، با پیامبر خدا موسی و عیسی و محمد (ص) رخ داد. ولتر برای اصلاح فسادی که کاهنان و پاپها ایجاد کردند، مبارزه کرد، و انگار که با دو شمشیر میجنگید؛ شمشیری که با آن، با شخصیتهای کلیسا مبارزه میکرد و شمشیر دیگری که با آن، با پیشوایان بیخدایی میجنگید. با این حال از دگرگونیها و اشتباهات و شک در اینجاوآنجا تُهی نبود. جیمز کالینز James Collins در کتابش «خدا در فلسفه جدید» میگوید: «... ولی شواهد بسیاری وجود دارد که دلیل پایبندیِ خالصانۀ او، نسبت به روشی از مذهب الوهیت فلسفی است که با مسیحیت و بیخدایی ـبه شکل یکسانـ دشمنی دارد. از کتب و نامههایش و نیز از انتخاب تلخ او نسبت به مسخرهشدن از سوی دوستان فیلسوفش، برای ما اینگونه آشکار میشود که الوهیت را پذیرفته است و با وحیِ خلاف طبیعت مخالف است، و در عین حال، مخالف هر تلاشی است که اعتقاداتش را به گرایشات طبیعی بیخدایی بازگردانَد. او ـهمراه با روسوـ تلاش میکند راه سختی بین کلیسا و مجمع "دولباخ" که از بیخدایان بود باز کند.» ولی ولتر در این حد نادان نبود که بین دین الهی حقیقی و دین کاهنان و پاپهای کلیسا تفاوت قائل نشود. [همان کلیسایی] که از خرافات و ستم و استبداد و مقابله با علم و پیشرفت نشئت گرفته است. این تفاوت را در نامه ولتر، به رهبر بیخدایی در زمان خودش ـدولباخـ بهروشنی مییابیم که در آن آمده است: «تو میگویی: ایمان به خداوند... در دورکردن مردم، از ارتکاب جرائم یاری میرساند. این بهتنهایی مرا بس است. اگر این ایمان، از افتادن در ده [مورد] ترور و ده [مورد] سخنچینی باز دارد، موجب میشود تا [به این مسئله] چنگ بزنم که همۀ جهان، به این دین ایمان بیاورد. تو میگویی: همچنین دین باعث مصیبتهای بی حد و اندازه میشود؛ ولی سزاوارتر بود که بهجای آن بگویی "خرافاتی که در دین وارد شده است و در جهان سخت ما حکمرانی میکند". این خرافات و افسانهها، بدترین دشمن ماست که ما را از عبادت خالص خداوند ـکه شایستۀ اوستـ بازمیدارد. بیا تا از شَبح خرافات که وارد دینها شده و آن را بدنام کرده خشمگین باشیم. افرادی که با خرافات مبارزه میکنند، برترین افراد بشر هستند. این خرافات، اژدهایی است که دین را میبلعد و باید سرش را بزنیم، بدون اینکه مادری را که به او غذا میدهد زخمی کنیم.» (داستان فلسفه) قابل ذکر است که وُلتر، از جمله افرادی است که در مجالس و همایشهای دولباخ، در پاریس حضور پیدا میکرده و در آن جلسات، علیه دین تقلیدیِ آن زمان فعالیت زیادی داشته است. با این حال به جریان حمله به خداوند یا ردکردن تمامی شکلهای دین [و دینداری] نپیوست و بسیاری از بیخدایانِ معتدل و ندانمگرا و دیندارانی که نسبت به روشهای کلیسا و شخصیتهای دینی در قلعوقمع و تروریسم و محدودکردن آزادی فکر و اندیشه اعتراض داشتند، او را در این رویکرد همراهی میکردند. ویل دورانت، در کتاب تاریخ تمدن مینویسد: «شایسته است این فهم را نداشته باشیم که فلسفه، علیه دین است یا اینکه با آن تعارض دارد، و شایسته است در نگاه گسترده به زندگی، فرصتی برای دین باز بگذاریم... همچنان که شایسته است با دیدگاه عبرتگیرانه این حقیقت را درک کنیم که فیلسوف، با دینهایی که گِرد اوست، مخالفت دارد؛ با این حال، فردی مانند ولتر در پایان به ایمان و به خداوند متمسک میشود. درگیری و جدالی که در نیم قرنِ پیش از انقلاب فرانسه ادراکات طبقههای متفکر را تحت تأثیر قرار داد، تنها یک درگیری بین دین و فلسفه نبود؛ بلکه در درجۀ اول، بین فلاسفه و مذهب کاتولیک مسیحی بود؛ همچنان که در فرانسۀ آن زمان دیده میشد. خشمی فروخوردهشده بود که برای سالیان دراز در دلهای فرانسویها بهجا مانده بود، آن هم بهدنبالِ زخمهایی که دین آن را به وجود آورده و با ایستادگی در برابر پیشرفت و شناخت و ستمها و کشتنها آن را ثبت کرده بود؛ و کار را به نهایت خود رساند. دارژنسون Marquis d'Argenson (1694 – 1757م) این حقیقت را با سخنش تأکید میکند و میگوید: «این اشتباه است که بهجای اینکه نابودی دین در فرانسه را به نفرت زیادی برگردانیم که فرانسویها نسبت به مردان دینی در دل داشتند، بخواهیم آن را به فلسفۀ انگلیسی نسبت دهیم که بیشتر از صد فیلسوف در پاریس به دست نیاورد.» (منبع پیشین) پیشِ روی فلاسفه و اندیشمندان مؤمن، تنها این راهحل وجود داشت که دین را از سلطه و نفوذ کاهنان و کشیشها دور کنند یا حداقل پایگاه دینی را بهعنوان پدیده و محصول بشریِ تفسیر دین بدانند؛ و ضرورتی ندارد که این، همان دین خداوند باشد یا اینکه نمایندۀ اراده و سلطۀ خداوند در زمین باشد و هر اندیشهای که با آن مخالفت دارد، کفر و بیخدایی باشد. این کاری است که اسپینوزا انجام داد و بر ضرورت کنارگذاشتنِ سلطۀ کاهنان حتی از تفسیر کتب مقدس و بیان دین صحیح، برای مؤمنین تأکید نمود؛ چه رسد به اینکه آنان را از سلطۀ سیاسی دور کند. و همچنین این همان کاری بود که ژانژاک روسو در کتاب «قرارداد اجتماعی» انجام داد و آنچه را بهعنوان «دین مدنی« شناخته میشود پایهگذاری کرد. چون آنگونه که پیداست، آنان کاملاً پذیرفته بودند که سپردنِ سلطۀ سیاسی به مردان دینی و تعامل با آنان بهعنوان افرادی مقدس و جانشینان خداوند در زمین، برای خودِ دین و نیز برای زندگی مدنی و شهری و تکامل و رفاه اجتماعی، خطر و زیان بسیاری دارد. و این چیزی است که در واقع رخ داده و ملتها، تلخی آن را چشیدهاند؛ تلخی و مرارتی که دلها را نابود میکند. به همین خاطر ولتر بر پایبندی به سه چیز تأکید میکند: «خدا را بپرست، عادل باش و وطن خود را دوست بِدار.» ویل دورانت، در داستان فلسفه میگوید: «از نگاه ولتر، جدایی بین خرافات و دین، مسئلۀ اساسی بود. او ویژگیهای بزرگ و بالایی به عیسی مسیح میافزاید که صفحات وجود و پنهانی مقدس، همسانِ آن نیست و مسیح را فردی در میان حکیمان به تصویر میکشد که نسبت به جنایاتی که مردم به نامش انجام دادند، میگرید. ولتر در آخر، کلیسایی ساخت که دربارهاش گفته است تنها کلیسای اروپاست که برای عبادت خداوند بنا شده است و با نمازی بلندمرتبه، به خداوند رو میکند. و در مقالهاش "مؤمن به خدا" میبینیم که در آخر، بهروشنی از ایمانش سخن میگوید.» بهخاطر نفرت مردم از تصویر دینی ـکه پایگاه دینی در آن زمان ارائه داد، و بهخاطر خرافات و تناقضات و گاه نیز تصورات مخالف با عقل و اخلاق، و بهدنبالِ ثروتمند شدن فاحش، آن هم بهحساب شهروندان و بدون حق شرعی، و نیز ناگفته نمانَد قلعوقمع و خونریزی و سنگدلیِ «دادگاههای تفتیش عقاید» و دیگر گروهها و شخصیتهای زیر نظر و مرتبط با پایگاه دینی، بدون تردید، تمامی اینها انگیزه اصلی در نفرت مردم و مخصوصاً اندیشمندان و دانشمندان از دین بود. نفرت مردم از مردان دینی به اندازهای رسید که آنان را در خیابانها و مجالس مسخره میکردند و یادِ آنها را دستمایۀ خندیدن قرار دادند! تا جایی که ولتر، شعار معروف خودش را ـیعنی «ننگ و عار را کنار بگذارید»ـ بیان کرد، و کلیسا «نشان کاردینالی» را در تلاش برای جذب و تسویه حساب با او پیشنهاد داد؛ ولی او این پیشنهاد را رد کرد، چنانکه ویل دورانت تاریخدان، به این مسئله اشاره دارد. در آن دوره، مؤمنین به دین مسیحی از دین پدرانشان جدا شدند و چهار جریان را تشکیل دادند. - جریان ردکردن دین تقلیدی پایگاه دینی و رویآوردن به نقد شخصیتهای دینی یا رویگردانی از آنان، همراه با متمسکشدن به مسیحیت و انجیلها و توجه به آن در برخی موارد؛ - جریانی که به بیخدایی و مادیگرایی و ردکردن کامل دین گردن نهادند و در عقیدهای مشابه با خدادانستن طبیعت و عبادت آن افتادند؛ - جریانی که موضع ندانمگرایی را انتخاب کردند و موضع ایمان و موضع اعلام کفر یا موضع بیخدایی کامل را انتخاب نکردند. - گروه چهارمی که [گروه] «دین طبیعی» یا «ربوبیت» را تشکیل دادند و به ایمان به خدای آفریننده و خالق هستی و زندگی اعتقاد یافتند؛ ولی به پیامبران و ادیان ایمان نیاوردند و خیال کردند تنها با عقل میتوان خدا را شناخته و زندگانی را تنظیم کرد، و شأن خداوند نیست که در زندگی شخصی آنان دخالت کند؛ و آنچنان که پیداست، پس از آن، این عقیدۀ دانشمندان بزرگی مانند فیزیکدان مشهور، آلبرت اینشتین Albert Einstein (1879 – 1955) بود. اینشتین، به موضع کلیساها، در برابر علم و پیشرفت اشاره کرده است؛ ولی در عین حال، این مسئله را توجیهی برای انکار آفریگار بزرگ نمیداند؛ بلکه تاکید دارد که ایمان، یک مُحرّک بسیار واضح بهسوی علم و پیشرفت است و میگوید: «آنقدر دشوار نیست که بفهمیم چرا همیشه کلیساها با علم دشمنی میکردند و به یاورانش ظلم میکردند. از سویی دیگر بنده تأکید میکنم درک دینی هستی، انگیزۀ اصلی و واقعی برای بحث علمی است... مسئلهای که این نیرومندی یا تصمیم را به انسان داده، درک دینی هستی است و سخن یکی از افراد معاصر اشتباه نیست؛ آنجا که گفته: «افرادی که خالصانه در میدان علم مشغول هستند، مردم تنها و دیندار عمیق هستند.» (دین از نگاه فلسفی، رابرت سی. سولومون) والتر ایزاکسون Walter Isaacson در کتابش «اینشتین، زندگی و جهانش» چند سخن صریح از اینشتین درباره عقیده و ایمان او نقل میکند که خالی از لطف نیست برخی از آنها را نقل کنیم: اینشتین میگوید: «هر فردی که با فعالیتهای علمی ارتباطی حقیقی دارد، متقاعد میشود که روحی وجود دارد که در قوانین هستی تجلّی کرده است و آن، روحی بسیار بزرگتر از روح انسان است، و این روحی است که برای بشریت سزاوار است که با قدرت ناچیزش درک کند که در برابر آن ذلیل است، و با این راه، فعالیتهای علمی برای افرادی که به آن میپردازند، درکی دینی از نوعی خاص میآفریند و این درک، کاملاً با دینداری فردی که آگاهی کمتری دارد، تفاوت دارد.» او بیخدایان را بهشدت نقد کرده و میگوید: «بیخدایان متعصب، مانندِ بردگانی هستند که همواره سنگینیِ زنجیرهایی را که پس از نبردی خستهکننده از آنان جدا شده درک میکنند. آنان مخلوقاتی هستند که از شنیدن صدای موسیقی آسمانها ناتوان هستند؛ بهخاطر کینهای که از دین موروثی در سینه دارند و آنها را همچون مواد مخدر تودههای مردم میکند.» اینشتین از اینکه بیخدایان از نام وی برای تأیید اندیشهشان بهرهبرداری کردند خشمگین شده و میگوید: «برخی افراد هستند که قائل به عدم وجود خدا هستند؛ ولی آنچه مرا بسیار خشمگین میکند، این است که برای تأیید نظرات خود، به بنده استناد میکنند.» سپس اینشتین، ارتباط ضروری بین دین و علم را خلاصه میکند و میگوید: «علم، بدون دین لَنگ است و دین، بدون علم نابیناست.» بسیاری، همچون اینشتین و پیش از او، کوپرنیک و گالیله و اسپینوزا و روسو و ولتر و دیگران، درک کردند که دینداری کلیسایی ـکه لزوماً نمایندۀ دین خدا نیستـ با دین الهی بهطور کلی یا عقیدۀ خدای آفرینندۀ هستی و زندگی متفاوت است. این مطلب اما از چشم بسیاری هم پنهان مانده یا اینکه خود را به ناآگاهی زدند و در چاه تردید و بیخدایی و مادیگرایی پلیدی افتادند که بهشکلی باعث نابودی گروهی و قلعوقمع و کشتار ناروایی شده که زندگی دهها میلیون انسان را نابود کرده و باعث گرسنگیهایی شده که مردم را نابود کرده و از بین برده است؛ مخصوصاً اتفاقاتی که در قرنهای نوزدهم و بیستم افتاده است. و کشورهای اروپایی و امثال آن، رفاه زندگی و پیشرفتی را ـکه به مصلحت مردم استـ هرگز ندیدند، مگر تنها پس از رویآوردن به خروج از سلطه و نفوذ کلیسا، و عبور از ایدئولوژی تندروی و نژادپرستی و بردهداری مردم و کوچکشمردن روحهایی که از بیخدایی و مادیگرایی صِرف متولد شده است. نویسندۀ انگلیسی مشهور، خانم کارن آرمسترانگ Karen Armstrong در کتاب خود «مزرعۀ خون» میگوید: «فیلسوف فرانسوی، ژانپل سارتر (1905 – 1980م) از خالیبودن شکل خداوند، در درک انسانی و در دل فرهنگ جدید سخن میگوید. در نیمۀ قرن بیستم این تهیبودن، با واقعیتی ترسناک پر شده است. بین 1914 و 1945 میلادی و در اروپا و اتحاد سوسیالیستی [شوروی] هفتاد میلیون انسان، بهخاطر خشونت مُردند. آلمان، برخی از بدترین کارهای شنیع تاریخ را مرتکب شد؛ در حالی که آنان در پیشرفتهترین جوامع اروپایی زندگی میکردند. هولوکاست، روشنگری خوشبینانه را ـدر این باره که آموزش، بربریت را از بین میبردـ زیر سؤال برد. به این خاطر که هولوکاست، آشکار کرد اردوگاههای کار اجباری، میتواند در نزدیکیِ بزرگترین دانشگاهها باشد. تعداد زیادِ کشتههای حملات نابودگرانه نازیها، مدیون مُدرنیته است. قبلاً هیچ جامعهای چنین قدرتی نداشت که توانایی عملیکردنِ نقشۀ نابودگری در چنین ابعادی را داشته باشد... هولوکاست برای ما، چیزی را آشکار میکند که بههنگام پنهانشدنِ اندیشۀ قداست زندگی انسانی امکان دارد برای هر فردی پدید آید. این اندیشه که در دل تمامی دینهای تقلیدی وجود دارد و نظامهای قومیتی شبه دینی نمیتواند، یا نمیپذیرد که آن را دوباره به وجود بیاورد.» مسئولیت اخلاقی و تاریخی، همۀ پایگاههای دینی بشری را ملزم میکند که برای جهان و بهصورت روشن و صریح آشکار کنند که معصوم نیستند و همیشه نمایندۀ ارادۀ حق خداوند نیستند و از نقد بیطرفانه مستثنا نیستند و فقط نمایندۀ فهم بشری از دین هستند که میتواند درست باشد یا اشتباه؛ تا بندگان خدا را از قلعوقمع و ستم و تروریسم، به نام خداوند و به نام آسمان و مقدسات نجات دهیم. گویی دین خداوند، در پایگاهها و خانوادهها و شخصیتها متجلی شده و حقیقت مطلق هستند که بدون آن، گردنها زده میشود و ارواح نابود میشود. و طبیعتاً این کارشان با نیتِ قربة الی الله (نزدیکی به خدا) است. با اینکه این کار را حتی خداوند سبحان هم انجام نداده است. خداوند میفرماید: («لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ) (کار دین بهاجبار نیست، تحقیقاً راه هدایت و ضلالت بر همهکس روشن شده است). همچنین فرمود: (وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ) (و بگو: دین حق همان است که از جانب پروردگار شما آمد؛ پس هرکه میخواهد ایمان بیاورد و هرکه میخواهد کافر شود). و در کمکردنِ اندوهِ فرستادهاش فرمود: (وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَن فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ) (و اگر خدای تو (در مشیّت ازلی) میخواست اهل زمین همه یکسره ایمان میآوردند. آیا تو میخواهی تا به جبر و اکراه همه را مؤمن و خداپرست گردانی؟). فیلسوف آلمانی، هگل Hegel (1770 – 1831م) مشکل خَلط بین دین الهی و دینداریِ متجلی در پایگاه دینی (کلیسا) را دریافت، و نسبت بهضرورت جداسازی تسلط مادی و ایمان تأکید نمود؛ زیرا ایمان دینی، آزادی شخصی است و از سویی دیگر نیز به این مسئله تأکید کرده است که کلیسا باید بین عمومیبودن اندیشه دین، و دین موجود در خود کلیسا تفاوت قائل شود. سخن او را ـهمان طور که نویسندۀ فلسطینی، دکتر عزمی بشاره نقل میکندـ میخوانیم. او میگوید: «برای آنکه دولت، بتواند ذات خود را بهعنوان تجلی اخلاق و فرهنگهای واقعی بشناسد، باید ایمان از سلطۀ مادی جدا شود. و برای آنکه جداییِ دولت از کلیسا امکانپذیر باشد، باید در درون خود کلیسا بین عمومیبودن ایمان و خصوصیبودن و جزئیبودنِ آن در کلیسا تفاوت گذاشته شود؛ یعنی شرط جدایی، تنها این نیست که دولت، ایمان را از سلطۀ مادی جدا کند، بلکه کلیسا هم باید عمومیبودن اندیشۀ دین را از وجود خاص آن در کلیسا جدا سازد.» بهقلم شیخ ناظم العُقیلی ان شاءالله ادامه دارد. https://www.facebook.com/605115609515566/posts/3558262584200839/ بقیةالله زمین، دامن افراشته، برای قدمهای کودکی از تبارِ بزرگی. مردی میرود... تا کودکی جاوید بماند، شاهی آسمانی میشود، تا سلطانی آسمانی، زمینی شود. و دستهای غیب، آن دستهای نور، تاجی از شرافت، بزرگی و عزت بر سرِ کودکی پنجساله مینهد و معما باقیست... در میان تمامِ این اعداد... و معما باقیست... در جلالِ پنهان بقیةالله او مُهر خداوند است بر تمامی وعدهها او آن میعادِ بیبداء که هرچه قضاست، سربه تسلیم فرود میآورد، در برابر اتفاقافتادنش... مبارکت باد ای که شاهزاده شدهای و شاه میمانی، و شاه به خداوندِ خویش بازخواهی گشت. مبارکت باد تاجی که ورای آن اندوه هزار سال تو نفهته است و این اندوه تو را به فتح رسانده، تا خداوندی بر زمین باشی... مبارکت باد این خداوندی در عین عبودیت...! جملات امام مهدی(ع)، دوازدهمین وصی از اوصیای پیامبر خاتم(ص) است؛ امامی که سالهای طولانی یادش برده نشده، حتی در بین شیعیانش. گوساله، جلد ۲، مصلح منتظر (ع) او [امام مهدی] همان مُصلحی است كه تمامیِ بشريت، منتظر قدوم مبارکش هستند؛ مسلمانان و سایرین، شیعیانش و دشمنانش. گوساله، جلد ۲، مصلح منتظر (ع) عدهای منتظر ظهورش هستند تا یاریاش کنند، و عدهای دیگر برای ازبینبردن او هنگام ظهور و قیامش در پی زمینهسازی هستند، و چنین میپندارند که میتوانند سنت الهی را تغییر دهند! گوساله، جلد ۲، مصلح منتظر (ع) دنیا و آخرت، هرکدام فرزندان خود را دارد؛ کسی که حق را برگزیند [...] هیچ هراسی ندارد از اینکه به مرگ برسد یا مرگ او را دریابد؛ و آن کس که باطل را برگزیند، بر زندگانی حریص میشود و دنیا را بندگی میکند. گوساله، جلد ۲، مصلح منتظر (ع) امام مهدی(ع) بهعنوان مصلح منتظر، و بهعنوان منجی شریعت خداوند در زمینش، تقریباً در همۀ ادیان الهی پیش از اسلام موجود بوده است؛ همانند یهودیت و مسیحیت. گوساله، جلد ۲، مهدى(ع) در ادیان الهی از نظر مسلمانان، مهدی(ع) از ضروریات دین است، و انکارکنندۀ او، انکارکنندۀ پیامبری محمد(ص) است؛ چراکه یاد او به تواتر از پیامبر(ص) چه از طریق اهلسنت و چه از طریقشیعه، آمده است. گوساله، جلد ۲، مهدى(ع) در ادیان الهی اهلسنت هنگامی که از اوصیای پیامبر(ص) روی گردانیدند و احادیث آنها را ترک گفتند، در شبههای گرفتار شدند مبنی بر اینکه آن حضرت در آخرالزمان به دنیا خواهد آمد؛ با اینکه اعتراف میکنند که او از فرزندان علی و فاطمه(ع) است. گوساله، جلد ۲، مهدى(ع) در ادیان الهی شیعۀ دوازدهامامی پس از پیامبر(ص) به اوصیای پیامبر(ص) مراجعه میکردند و امامی پس از امامی دیگر را پیروی میکردند، تا اینکه امامت و جانشینی پیامبر(ص) و جانشینی خدا در زمینش به خاتم اوصیا، امام محمد بن الحسن المهدی(ع) رسید. گوساله، جلد ۲، مهدى(ع) در ادیان الهی در خصوص زندگانی امام مهدی(ع)، ایشان پیش از غیبت، تقریباً پنج سال را با پدرش امام حسن عسکری(ع) گذرانید. ایشان(ع) طبق برخی روایات در روز 15 شعبان سال 255ق متولد شد، و غیبت او همراه با اولین روز امامتش آغاز گردید؛ [یعنی] روز نهم ربیعالاول 260ق. گوساله، جلد ۲، مهدى(ع) در ادیان الهی در خصوص عمر شریف آن حضرت [امام مهدی] باید گفت عمر ایشان از عمر خضر(ع) طولانیتر نیست. گوساله، جلد ۲، غیبت ای عزیزان! اگر یقین داشته باشیم که او حجت خداوند بر ماست، شب و روز برای تعجیل فرجش تلاش میکنیم و او را بر جان و مال و فرزندمان مقدم خواهیم داشت. گوساله، جلد ۲، علل و اسباب غیبت اگر متوجه شویم مهمترین علت و سبب غیبتِ تامه روی برگردانیدن امت از امام(ع) است، پس واجب اصلی برای همگی ما عمل در جهت ظهور ایشان و برداشتن اسباب غیبت تامه خواهد بود. گوساله، جلد ۲، علل و اسباب غیبت عذاب الهی برای هر امتی و در هر زمانی، رخداد بزرگی است که فقط پس از اینکه امت بهسوی انحرافات عمیق عقایدی و تشریعی رفته باشند، واقع میشود. روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، جلد 2 تکذیب رسالتهای الهی، مقولهای است که فرزندان آدم به آن دچار بودهاند. هیچ قومی از فرستادۀ خودش با آغوش باز استقبال نکردند؛ بلکه همیشه با ریشخند و مسخرهکردن و استهزا و در نهایت نیز با کشتن و تبعید کردن، از او استقبال میکردند. روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، جلد 2 [...] مهمترین وظیفۀ مصلح منتظر، شناساندن خداوند سبحانومتعال به مردم و بردن آنها بهسوی خداوند است؛ زیرا او راهنما و دلیل خدا بر بندگانش است. «حاکمیت الله، نه حاکمیت مردم»، چرا مُصلِح منتظر؟ وظیفۀ دوم مصلح منتظر شناساندن فرستادگان (ع) به مردم و بیان مظلومیتشان است؛ اینکه آنها جانشینان خدا در زمینش هستند؛ کسانی که از حقشان دور نگه داشته شدند و ارثشان غصب شده است. «حاکمیت الله، نه حاکمیت مردم»، چرا مُصلِح منتظر؟ وظیفۀ سوم مصلح منتظر (ع) شناساندن پیامهای آسمانی و قوانین الهی و زدودن تحریفات و مسائل باطل از آنها و آشکارکردن حق و عقیده و آیین و شریعتی است که مورد رضایت خداوند سبحانومتعال است. «حاکمیت الله، نه حاکمیت مردم»، چرا مُصلِح منتظر؟ مهمترین چیزی که مصلح منتظر (ع) برای اصلاح دین میآورد، علم، معرفت و حکمت است. «حاکمیت الله، نه حاکمیت مردم»، چرا مُصلِح منتظر؟ کسی که قانون را وضع میکند خداوند سبحانومتعال است. اوست آفرینندۀ این زمین و ساکنانش و آنچه را به صلاح اهل زمین و ساکنانش است میداند. «حاکمیت الله، نه حاکمیت مردم»، دنیا امتها به مقداری که خلیفۀ خدا در زمینش را پذیرفتهاند و به میزان گردن نهادن به دستورات و فرامینش، بر یکدیگر اظهار فضل و برتری میکنند و به این ترتیب امتی که امام مهدی(ع) را میپذیرند بهترین امتی هستند که مردم تا به حال دیدهاند. «حاکمیت الله، نه حاکمیت مردم»، دنیا آنچه میخواهم در انتها تأکید کنم این است که من اعتقاد ندارم کسی وجود داشته باشد که به خدا ایمان داشته باشد و در عین حال معتقد باشد قانونی که مردم وضع کردهاند بهتر از قانون خداوند سبحانومتعال است. «حاکمیت الله، نه حاکمیت مردم»، دنیا خداوند به او [موسی ع] وحی فرمود که عصایش را به دریا بزند؛ دریا برایش به دو نیم شد؛ چراکه دریا بندهای از بندگان خداوند است و هرگز سد راه این بندۀ مخلص که تمام توکلش بر خداست، نمیشود. «سرگردانی یا راه بهسوی خدا»، سرگردانی بنیاسرائیل آب دریا هرگز سد راه حضرت موسی ع نمیشود؛ زیرا او یک انسان است و هرآنچه در زمین است در خدمت انسانی است که توانمندترین مخلوقات برای معرفت و شناخت خداوند است. «سرگردانی یا راه بهسوی خدا»، سرگردانی بنیاسرائیل یادآور میشوم که حبّ نفس و تکبر، آفتی اخلاقی است که بسیاری از انسانها را هلاک و به هاویۀ جهنم سوق میدهد و چه بسیار شیطان وعدهاش را برای گمراهکردن بنیآدم از طریق تکبر، عملی میسازد. «سرگردانی یا راه بهسوی خدا»، سرگردانی بنیاسرائیل چرا غیبت کبری تمام نمیشود؟ کلام را با پرسشی تأملبرانگیز آغاز میکنیم؛ چرا با وجود میلیونها شیعه که تعداد کثیری از آنها هرساله در راهپیمایی اربعین حضور پیدا میکنند و با وجود صدها مجتهد و عالم و وجود حکومت شیعی، امام مهدی ع همچنان در غربت و غیبت است؟! در میان پاسخها چند گزینه را بررسی میکنیم. ١. با وجود مراجع و علما، دیگر نیاز به امام مهدی ع نیست؛ چون آنها خود وظیفۀ هدایت را برعهده گرفتهاند و میتوانند بدون امام، مردم را رستگار کنند. ٢. خداوند بیدلیل امام خود را در غربت و غیبت نگهداشته است و به دعای فرج میلیونها شیعه بیاعتناست! ٣. تعداد ٣١٣ نفر یار وعدهدادهشده هنوز نیامدهاند. ٣١٣ نفر انسانهای خارقالعادهای هستند که بدون آنها با وجود میلیونها شیعۀ یاریگر و صدها مرجع و عالم مخلص، ظهور اتفاق نخواهد افتاد. حال پاسخ را با روایتی ناب آغاز میکنیم: امام صادق ع: «همانا دین و اصل دین مردی است و آن مرد همان یقین است، و او ایمان است و او امام امتش و اهل زمانش است؛ پس هرکه او را بشناسد خدا و دینش را شناخته و هرکه او را انکار کند خدا و دینش را انکار کرده است... .» (١) سکان هدایت بشر را هیچکس غیر از حجت خدا نمیتواند برعهده بگیرد؛ پس غیبت او برای بشر مانند کشتی بدون ناخدا در میان امواج خروشانِ فتنه میماند. چگونه میتوانیم به علم و عمل علمای غیرمعصوم اعتماد کنیم، در حالی که هیچ روایت صحیح و نص قرآنی در تأیید تقلید از علمای غیرمعصوم وجود ندارد؟ اینکه خداوند حجتش را در غیبت نگه داشته، بهدلیل عدم وجود قابل و در خطر بودن جان امام مهدی ع است؛ وگرنه هیچگاه خداوند حکیم و عادل، مؤمن واقعی را از وجود امام زمانش محروم نمیکند تا به فتواهای اختلافی و همراه با ظن و گمان علمای غیرمعصوم روی آورد! و این برخلاف نص صریح قرآن و آیۀ اکمال دین است؛ زیرا برای مؤمن مخلصی که به امام زمانش دسترسی ندارد دین کامل نیست! (٢) وقتی صحبت از ٣١٣ نفر یار حضرت میشود، یعنی اشخاصی که خالصانه امر امام مهدی ع را میپذیرند و مطیع و پیرو حقیقی حضرتش هستند و در مسیر برپایی حکومت الهی یاری اش میدهند؛ چگونه عقل سلیم میپذیرد میلیونها شیعه و صدها مرجع و عالم همگی مطیع امر امام مهدی ع باشند، اما حضرت همچنان منتظر ٣١٣ نفر است؟! و چگونه میتوان پذیرفت امام مهدی ع با این مقدار یار و یاور در مقابل ظلم و ظالم سکوت کرده است؟! پس تنها پاسخی که مخالف ثقلین نیست این است که تمامی افرادی که از وجود امام خود محروماند ـاعم از علما و مردم عادیـ در غیبت و طولانیشدن آن مقصر هستند و هیچگاه نمیتوان برای ولایت امام غایب جایگزینی از علمای غیرمعصوم تعیین کرد. و امام مهدی ع در بیش از هزار سال غربت خود فقط منتظر٣١٣ نفر یار مخلص است که خالصانه امر او را تحمل و اطاعت کنند. درست شنیدید! از غربت و مظلومیت امام زمان ع همین بس که در هزار سال حتی به این تعداد اندک هم یاریگر مخلص نداشته است... امام باقر ع فرمود: «قائم ما بعد از مأیوسشدن از شیعیان، به حق قیام میکند. مردم را سه بار دعوت میکند، اما کسی جوابش را نمیدهد.» (٣) فتنهای عظیم در زمان ظهور: امام صادق علیهالسلام فرمودند: «هنگامی که قائم ما ظهور کند و سخنگوی ما به سخن آید و تعلیم قرآن و دستورات دین و احکام را از نو به شما بیاموزد ـبه همان شکلی که بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده استـ دانشمندان شما این رفتار حضرت را انکار و اعتراض میکنند؛ و بر دین خدا و راه او استوار و پابرجا نمیشوید، مگر در سایۀ شمشیر؛ شمشیری که بالای سر شما باشد.» (۴) چه میشود که اکثر فقها و شیعیانی که برای حسین بن علی ع گریه میکنند و همواره دعای فرج میخوانند مقابل قائم ع میایستند؟! آنها در چه امتحان عظیمی مردود میشوند؟ اطاعت از یمانی همان امتحان عظیم شیعیان امام محمدباقر ع میفرماید: «... در میان پرچمها، پرچمی هدایتگرتر از پرچم یمانی نیست و آن پرچم هدایت است و او شما را بهسوی صاحبتان دعوت میکند و اگر یمانی خروج کند فروش سلاح بر مردم و همۀ مسلمانان حرام میشود، و اگر یمانی خروج کند، بهسوی او بشتابید، که پرچم او پرچم هدایت است و بر هیچ مسلمانی جایز نیست از او سرپیچی کند و هرکس این کار را بکند از اهل جهنم خواهد بود، چون او بهسوی حق و راه مستقیم دعوت میکند.» (۵) یمانی همان شخصیت معصومی است که شیعیان با آن امتحان میشوند؛ او همان زمینهساز حقیقی است که با تربیتکردن یاران قائم، پس از هزار سال پدر خود را از غربت و غیبت خارج میکند. او همان «طالع مشرقی» است که امت را از کوری و گنگی و کری شفا میدهد. (۶) او همان «امیر سپاه غضب» است که امام علی ع هنگام معرفی او برخاست و سه بار فرمود باقر است باقر است باقر است و او روایات ما را میشکافد چه شکافتنی! (٧) او همان صاحب شمشیرهاست که از نسل امام مهدی ع و از اهلبیت اوست که هشت ماه شمشیر را بر دوش میکشد و سفیانی را شکست میدهد و آنقدر میکُشد تا خداوند راضی شود، و او همان وزیر و وصی امام حجت بن الحسن ع است. (٨) او همان سِرّ پوشیدۀ فاطمه زهرا علیهاالسلام است که روایات بهصورت رازآلود از او یاد کردهاند تا جانش محفوظ بماند. ابوخالد از امام باقر ع درخواست كرد نام قائم را به او بگوید تا آن حضرت را بهنام مباركشان بشناسد. حضرت فرمود: «ای ابوخالد،به خدا سوگند! سؤال بسیار سختی پرسیدی كه تاكنون به احدی نگفتهام و اگر به احدی گفته بودم، به تو نیز میگفتم. از امری پرسیدی كه حتی اگر فرزندان فاطمه او را بشناسند، نسبت به او حریص میشوند تا وی را تكهتكه كنند.»(٩) این نام کدام قائم است که امام باقر ع دربارۀ آن سخن میگوید؟! درحالیکه بارها نام حجت بن الحسن در روایات ذکر شده و آشکار است! امام صادق ع فرمود: «اولین قائمی که از ما اهلبیت قیام میکند با شما با حدیثی سخن میگوید که طاقت تحمل آن را ندارید؛ پس علیه او خروج میکنید.» (١٠) اولین قائم با وصیت شب وفات رسول خدا ص آمد و همان طور که انتظار میرفت اولین دشمنانش نیز منتظرانش هستند؛ کسانی که بههیچوجه راضی به شکستن بتهای خود نیستند. گویی این سنت خداوند است که مردم همواره فرستادگان خدا را به سخره میگیرند. (یٰحَسرَةً عَلَى العِبادِ ۚ ما یأتیهِم مِن رَسولٍ إِلّا كانوا بِهِ یستَهزِئون). (دریغا بر این بندگان! هیچ فرستادهاى بر آنان نیامد مگر آنكه او را ریشخند مىكردند). (یس، 30) ای شیعیان! حسین ع را منتظرانش کشتند، اما سید احمدالحسن یمانی ع نخواهد گذاشت تاریخ تکرار شود؛ مسلم زمان تنها نخواهد ماند و وعدۀ خداوند حتمی است. ولا حَول و لا قُوه الّا بِالله منابع: ١. بصائر الدرجات، ص ۵۴٩، تألیف أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ. ٢. (اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً...) (امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را برای شما [بهعنوان] آیینی برگزیدم). ﴿مائده، ۳﴾ امام احمدالحسن ع در کتاب عقاید اسلام، تنها روش منزهداشتن ساحت الهی از تقصیر و کوتاهی در زمان غیبت را اینگونه بیان میکند: «...و در چنین حالتی، زمان همان زمان فترت خواهد بود، بهسبب عدم وجود عدهای که قابلیت پذیرش او را داشته باشند؛ و مؤمنین در این امر مقصر بوده و حال آنها موکول به فرمان و تصمیم خداست... .» برای مطالعۀ پاسخ کامل به کتاب عقاید اسلام، ص٩١ مراجعه فرمایید. ٣. دلائلالامامه، ص ۴۵۵. ۴. اختیار معرفة الرجال، ج ۱، ص ۳۵۰، ش ۲۲۱. ۵. غیبه النعمانی، ص ٢۶٢؛ بحارالأنوار، ج۵٢ ص٣٢٢. ۶. کافی، ج٨ ص۶۶. ٧. الغیبة النعمانی، ص٣٢۵. ٨. روایاتی که به این مضامین اشاره کردهاند: کافی، ج١ ص٣٧٩ کافی، ج١ ص۵٣۶ بحارالأنوار، ج۵١ ص١٢١ شرح احقاق حق، ج٢٩ ص۶٢٠ ٩. الغیبة النعمانی، ص ٢٨٨ ح٢ الغیبة الطوسی، ص٣٣٣ ح٢٧٨ بحار الأنوار، ج۵٢ ص٩٨ ح٢١ ١٠. بحارالأنوار، ج۵٢ ص٣٧۵ بهمناسبت روز جهانی غذا چرخش روزگار و تاریخ بر همهچیز نامگذاری میکند و بین این روزها نامی شیرین به چشم میخورد و آن، روز جهانی غذاست. گویا غذا زیباترین واژه و بهترین دلیل برای زندگی و دلبستگی و شاد بودن است. انسان در این دنیای مادی هر روز در حال تکاپو و مشقت است؛ زیرا نمیخواهد از بین برود و تنها راه بقای خود را در غذا خوردن میداند. آری، درست است که آدمی به تغذیه نیاز دارد و باید بخورد و بیاشامد تا بتواند بُعد جسمانی خود را به حرکت آورد؛ اما بهراستی همۀ هیاهوی عالم در همین بعد جسمانی خلاصه میشود؟ ای انسان! این را بدان که اگر برای جسم خود در تلاشی، حقیقتاً روح خود را بینصیب نگذار؛ زیرا روح انسان حقیقت و بُعد اصلی انسان است. درست است که روح دیده نمیشود؛ اما قطعاً تشنگی و گرسنگی را با جسم خود درک کردهای. پس نگذار روحت در این وادی اسیر شود و در بیابانی تشنه و گرسنه بر زمین افتد. امام علی علیهالسلام میفرماید: «غذای جسم، خوردن و غذای روح، خوراندن است.» دعوات (راوندی)، ص۱۴۲؛ مشکاةالأنوار، ص ۳۲۵. تغذیۀ روح: شاید بپرسیم راه تغذیۀ روح چیست؟ پاسخ را در یک کلام میتوان بیان کرد. در این عصر و زمان بهترین تغذیه برای ارواح ما علوم قائم آلمحمد (ع) است و سید احمدالحسن (ع) با آوردن بخشی از 27 حرف علم لدنی، ارواح انسانها را بسیار سریعتر و پربارتر از جسم رشد داده و آنها را به حقیقت و ملکوت نزدیکتر کرده است. شنیدهاید که حضرت عیسی (ع) فرمود: (بنی آدم فقط با غذا زنده نمیماند بلکه کلام خداوند نیز انسان را زنده نگه میدارد). (انجیل متی، فصل چهارم) این کلام عیسی (ع) توأم با هزاران معنا و درک است؛ البته برای متفکران. حجتهای الهی همگی ما را به یک سو فراخواندند و از یک سو بازداشتند. آنان ما را بهسمت ارتقای روح حرکت دادند و از گمشدن در وادی جسمانی بازداشتند. در هر عصر و زمانی حجتی بر زمین است که انسانها برای ارتقای خود میتوانند از علوم و وجود پر برکت این حجت الهی بهرهمند شوند و به حقیقت وجودی خود دست یابند و روح خود را از تشنگی و گرسنگی نجات دهند. سید احمدالحسن علیهالسلام میفرمایند: «من بندۀ خداوند به شما میگویم که بنیآدم با غذا میمیرد و با کلام خداوند زنده میشود.» پاسخهای روشنگرانه، جلد اول، پرسش دو از مولایمان سید احمدالحسن علیهالسلام پرسیده شده مراد از غذایی که فرزند آدم را میمیراند چیست؟ ایشان فرمودند: «غذا آن چیزی است که شکافهای امیال دنیوی انسان را پر میکند؛ برای دهان غذایی هست، برای عورت غذایی هست، برای چشم غذایی هست و برای گوش غذایی هست. این غذا حد و قانونی دارد. خوردن غذای حلال برای کسب نیرویی که انسان بهوسیلۀ آن بر بندگی خدا توانا شود، انسان را زنده میگرداند؛ زیرا این غذا از طریق ذکری که فرد با این غذا قوّت ادای آن را به دست آورده است، باعث حیات روحش میشود. رفع نیاز شهوت عورت با حلال نیز همین گونه است. غذای مفید چشم، نگاهکردن به قرآن یا حجت الهی است و حتی نظرکردن به فرجام دشمنان خدا و عبرتگرفتن نیز انسان را زنده میگرداند. غذای سودمند گوش مثل استماع قرآن هم انسان را زنده میدارد. اما انسانی که بدون حساب مقدار یا کیفیت، هر نوع غذایی را میخورد، یا بهوسیلۀ هرچه بخواهد بیهیچ ضابطه و قاعدهای، شهوت عورتش را هرکجا و هروقت و با هرکس که اراده کند برطرف میسازد، یا بدون حسابوکتابی که خداوند خواهان آن است، به هرکس و هرچیز که دلش بخواهد نگاه میدوزد، و به هرچه تمایل دارد گوش میسپارد، این انسان با این غذایی که به دهان و عورت و چشم و گوش خود میدهد، خویشتن را به وادی هلاکت میاندازد؛ بنابراین غذا بدون درنظرگرفتن خداوند سبحانومتعال، انسان را میکُشد و سبب هلاکت او میشود؛ پس با غذا فرزند آدم میمیرد.» (در محضر عبد صالح، جلد یک، فرزند آدم با غذا میمیرد و با کلمه خدا زنده میشود) سلام خدا بر قائم آلمحمد علیهالسلام. گویا هرچقدر هم دربارۀ این موضوع صحبت کنیم باز هم کم است؛ زیرا روح و حقیقت انسان بسیار گسترده است؛ پس کلام کم میکنیم و در نهایت میگوییم: خدایا! مىدانيم بزرگترين افتخار ما وجود پر برکت سید احمدالحسن علیهالسلام و علم گهربار و آسمانی ایشان است که باعث آگاهى هرچه بيشتر از اسما و صفات تو و عالم آفرينش توست، ولى پيمودن اين راه طولانى جز به توفيق تو میسر نيست؛ ما را موفق و ثابتقدم بدار. قطعكنندههای نماز مقصود از قطع کنندههای نماز هرچیزی است که اگر در حین بهجاآوردن نماز حاصل شود نماز را قطع و باطل میکند و گاهی بهصورت عمدی و گاهی سهوی از نمازگزار سر میزند؛ لذا لازم است احکام مربوط به آن را شرح دهیم؛ که به شرح زیر است: ۱. پرسش: آيا قطعکنندههای نماز همگی به یک صورت هستند؟ پاسخ: قطعکنندههای نماز بر دو نوع هستند: اول: قطع کنندههایی که چه در صورت عمدیبودن و چه در صورت سهویبودن، نماز را باطل میکنند. دوم: قطعکنندههایی که فقط در صورت عمدیبودن، نماز را باطل میکنند. ۲. پرسش: قطعکنندههایی که عمدی و سهوی آنها نماز را باطل میکند کداماند؟ پاسخ: هر آنچه طهارت را باطل میکند چه اختیاری باشد چه خارج از اختیار؛ مانند بول و غایط و همانند آنها که وضو را واجب میکنند (مثل باد شکم، خواب و بیهوشی)، و جنابت و حيض و مانند آنها که غسل را واجب میکنند (مثل نفاس، استحاضه كثيره و مس میت)،همۀ اینها، چه سهوی و چه عمدی، چه به اختیار انسان و چه خارج از اختیار انسان، نماز را باطل میکند. ۳. پرسش: قطعکنندههایی که فقط در صورت عمدیبودن (نه سهویبودن) نماز را باطل میکنند کدامها هستند؟ پاسخ: چند چیز است: ١. قراردادن دست راست بر دست چپ (تكتف)؛ این بدعتی است که خلیفه دوم به پیروی از مجوسیان تشریع کرد؛ ۲. برگشتن به پشت سر؛ ۳. سخنگفتن با دو حرف یا بیشتر؛ ۴- قهقهه؛ ۵- انجام کارهای فراوان که از کارهای نماز محسوب نمیشوند؛ مثل پایکوبی، دویدن، پختوپز، شستوشو و مانند آنها؛ ۶. گریه برای چیزی از امور دنیوی؛ ۷. خوردن و آشامیدن بسیار؛ اما اگر کم باشد آسیبی به نماز نمیرساند؛ مانند فروبردن باقیماندۀ غذا در دهان، یا نوشیدن آب در نماز وتر برای کسی که دچار عطش شود و قصد روزهگرفتن در صبح آن شب را دارد؛ اما نباید پشت به قبله کند. ۴. پرسش: پیچیدن مو (یعنی بافتن و جمعکردن مو در وسط سر) برای مرد چه حکمی دارد؟ پاسخ: مکروه است و نماز را باطل نمیکند. ۵. پرسش: چه چیزهای دیگری در نماز مکروه است و باطلکننده نیست؟ پاسخ: برگشتن به راست و چپ، خمیازه (دهندرهکردن و بازکردن دهان به مقدار زیاد)، کشیدن عضلات (کشیدن دستها برای رفع خستگی یا خواب)، بازیکردن (با بینی، ریش، لباس و نظایر آن)، فوتکردن محل سجود، خلطانداختن (بیرونانداختن خلط از سینه یا بینی)، تفکردن (بیرونانداختن آب دهان)، شکستن انگشتان (فشاردادن آن تا حدی که صدا ایجاد شود)، آهکشیدن، نالهکردن با یک حرف، و با فشار جلوی بول، غایط و باد شکم را گرفتن. اگر پاپوش شخص (نوعی پاپوش از پوست که ساق و بند دارد) تنگ باشد مستحب است آن را از پایش درآورد. برخی از کارهایی که نمازگزار انجام میدهد، ولی نمازش را باطل نمیکند: ۶- پرسش: اگر نمازگزار در نماز عطسه کند باید چه کار کند؟ پاسخ: مستحب است خدا را حمد گوید. ۷. پرسش: آیا نمازگزار مجاز است به شخصی دیگر که عطسه کرده است «تسمیت» بگوید (یعنی برایش دعا کند يرحمكم الله یا نظایر آن)؟ پاسخ: مستحب است به او تسمیت بگوید. ۸. پرسش: اگر کسی به او سلام کند آیا میتواند پاسخ سلامش را بدهد؟ و چگونه باید این کار را انجام دهد؟ پاسخ: جایز است پاسخ سلامش را مثل سخن خودش «سلامعلیکم» بدهد و نگوید «و علیکمالسلام». ۹. پرسش: آیا می تواند حین نماز در غير قنوت دعا کند؟ و چگونه دعا کند؟ پاسخ: میتواند در حالت ایستاده، نشسته، رکوع یا سجود با هر دعایی که شامل تسبیح یا حمد یا درخواست چیز مباحی از امور دنیا و آخرت باشد دعا کند. ۱۰. پرسش: آيا جایز است در نمازش چیز حرامی بخواهد؟ پاسخ: جایز نیست چیز حرامی بخواهد و اگر در حالی که میداند حرام است چنین کند نمازش باطل میشود. ۱۱. پرسش: آیا میتواند نمازش را به اختیار قطع کند؟ پاسخ: جایز نیست. ۱۲. پرسش: گاهی نمازگزار نمازش را به دلیل وقوع چیزی حین نماز قطع میکند و سپس مجددا نماز میگزارد در حالی که حکم آن را نمیداند؛ آیا میتواند چنین کند؟ پاسخ: جایز نیست نمازش را بر اساس شکوتردید قطع کند. ۱۳. پرسش: چه زمانی نمازگزار میتواند نمازش را قطع کند؟ پاسخ: زمانی که از تلفشدن مال، فرارکردن بدهکار (بدهکاری که مالی به نمازگزار مدیون است)، افتادن کودک (یعنی افتادن کودک در چاه، گودال و مانند آن) و موارد دیگری مانند آنها ـکه از موارد ترس از تلفشدن جان یا مال محسوب میشوندـ بترسد، جایز است نمازش را قطع کند. منبع: احکام شریعت در قالب پرسش و پاسخ، جلد دوم دین در مقابل تکامل است یا علمای ادیان؟! آیا بهراستی نظریۀ تکامل با دین در تعارض است؟ چرا عموماً تفاسیر علمای ادیان از متون متشابه دینی با یافتههای علمی در تعارض و تناقض است؟ آیا انتساب تفاسیر ظنی علمای ادیان به دین و خداوند، منطقی است؟ --- برتراند راسل، فیلسوف و ریاضیدانِ آتهئیستِ انگلیسی در کتاب نبرد علم و دین میگوید: «میتوان توماس آکویناس (فیلسوف مسیحی قرن 13م) را مفسرِ معتبر احکام دینی دانست؛ احکامی که علم ناچار از مخالفت با آن بود. وی معتقد بود ـهنوز هم کلیسای کاتولیک همین اعتقاد را داردـ برخی از حقایق بنیادی مسیحیت بدون نیاز به دلیل یا منطق و بدون توسل به وحی آسمانی ثابتشدنی است.» اینگونه با مغالطهای آشکار، سردمداران بیخدایی با یکی نشاندادن نظرات دین الهی و علمای دینی و با تکیه بر آرای خطا و علمستیزی برخی از آنان درصدد نابودی دین هستند که متأسفانه با کمک علمای دینی جاهل موفق نیز بودهاند. سؤالی که امروزه در پیش روی دینداران قرار گرفته، این است که چگونه میتوان نظریۀ تکامل را با دین الهی توجیه کرد؟ رابطۀ دین و علم چیست؟ میتوان چهار نوع رابطه را بین علم و دین متصور شد که هریک طرفدارانی دارد. 1. تعارض و ضدیتِ دین و علم که امروزه بهشدت توسط آتهئیستها و با اتکا به مخالفت علمای دینی با تکامل و برخی یافتههای دیگر علمی در حال گسترش است. 2. تمایز، به این معنا که علم و دین به پرسشهای متفاوتی پاسخ میدهند. 3. تلاقی، که بهدنبال گفتوگو و تعامل علم و دین است. 4. تأیید، که مهجورترین روش است و درصدد اثبات هماهنگی دین و علم و تأیید علم توسط دین است. برخی مثالهای ذکرشده در کتاب توهم بیخدایی نوشتۀ سید احمدالحسن، به زیبایی از ضعف علمای دین در فهم علم و دین پرده برمیدارد؛ اما پیروان تمایز علم و دین که بیشتر شامل افراد تحصیلکردۀ مؤمن میشود، بهدلیل ناتوانی علمای دینی در همراهی با علم نوین، خصوصاً نظریۀ تکامل، تصمیم به پاککردن صورتمسئله گرفته و معتقدند هدف علم پاسخگویی به چگونگی رفتار جهان است و نه غایت و هدف جهان که به عهدۀ دین است. پیروان نظریه تلاقی هم در تلاشاند تا با پیدا کردن برخی یافتههای علمی و تشابه آنها با متون دینی، از این یافتههای علمی برای اثبات دین الهی استفاده کنند؛ اما مشکل اینجاست که یافتن ارتباط بین برخی متون سمبلیک دینی و یافتههای بعضاً در حال تغییر علم فقط مختص خلیفۀ خداست که ارتباط مستقیم با ملکوت داشته و به تفسیر واقعی این متون واقف است؛ اما در خصوص روش چهارم میتوان بدون اغراق گفت تنها کسی که تابهحال در دنیا توانسته آخرین مرزهای دانش را با متون دینی مطابقت دهد کسی نیست جز سید احمدالحسن. موضع علمای دین در خصوص نظریۀ تکامل را میتوان به سه دسته تقسیم کرد. گروهی از علما بهدلیل ناتوانی در پاسخ به شبهات دانشمندان، با تکذیب این نظریۀ بدیهی علمی، راه را برای آتهئیستها کاملاً هموار کردهاند. گروه دوم افراد اندکی هستند که تلاش میکنند مغایرتهای ظاهری تکامل و متون دینی را حل کنند که بهدلیل عدم تسلط به علم روز و همین طور متشابهبودن برخی متون دینی در این کار شکست خوردهاند. گروه سوم هم علمایی هستند که سکوت پیشه کردهاند؛ اما در این میان دیندارانی هستند که معلق در میان علم و علمای دینی ماندهاند و با افزایش آگاهی علمی در میان جامعه روزبهروز بیشتر از دین الهی دور میشوند؛ و کتاب توهم بیخدایی فراخوانی است برای هر شخصی که میتواند این مسائل را درک کند، تا این مطالب را مطالعه کند و بکوشد آنها را بهگونهای صحیح برای یاری دین و اثبات خدا به کار گیرد. الحمد لله و المنه که خداوند منان بر ما منت گذاشته و در روزگاری نفس میکشیم که قائم آلمحمد (ع)، سید احمدالحسن (ع) در بین ما هستند و میتوانیم از فیض وجود و کلام نورانیشان بهره برده و به تمام علوم و معارف الهی دست پیدا کنیم؛ چراکه در روایات آمده قائم (ع) 25 حرف از علم را بهسوی مردم میگشاید و نیز تأکید شده است که ایشان شکافنده علوم هستند؛ لذا پای درس اهلبیت (ع) و یمانی آل محمد مینشینیم تا شاید جرعهای از دریای علم و معرفتشان به فضل خدا نصیبمان شود. سفارش و تأکیدات ائمه (ع) نسبت به سخن خداوند را میبینیم که به این موضوع مهم پرداخته و سعی در تبیین و روشنگری از هدف از خلقت داشتهاند. خداوند سبحانومتعال در آیه 56 سوره ذاریات از این هدف مهم پرده برمیدارد و میفرماید: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ) (من جنّ و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند). همان طور که اهل بیت علیهمالسلام فرمودند که ما مترجمان قرآن هستیم، ما منبع فیض و رحمت و علم الهی هستیم. امام صادق (ع) در خصوص آیه 56 ذاریات میفرمایند: «منظور خداوند از لِیَعبُدون در حقیقت لِیَعرفون هست؛ یعنی شما را خلق کردم که مرا بشناسید.» (وسائلالشیعه، ج۱، ص۸۳؛ بحارالأنوار، ج۵، ص۳۱۴) همچنین خداوند در جایی دیگر در حدیث قدسی هدف از خلقت را موضوع دیگری بیان میدارد آنجا که به «رحمةٌ للعالمین»، رسول اکرم (ص) میفرمایند: «یا احمد! لولاک لما خلقت الافلاک» «ای احمد! اگر تو نبودی هیچ چیز از افلاک را خلق نمیکردم.» (علل الشرائع، الانوار فی مولد النبی، بحارالانوار، جنة العاصمة) آیا در این دو سخن خداوند سبحان تضاد و تناقضی وجود دارد؟ یا اینکه هر دوی آنها در حقیقت یکچیز است و یکی مقدمه و راه رسیدن به دیگری است؟ یعنی خدا را باید از وجه خدا شناخت، از خلیفه و حجتش در زمین؛ چراکه او آینه تمامنمای خداوند تبارک است و تنها از طریق امام است که میتوان خدا را شناخت و به مقامش معترف شد. سید احمدالحسن علیهالسلام در کتاب ختم نبوت میفرماید: «مراد از "لیعبدون" یعنی "لیعرفون: تا بشناسند"؛ اما این شناخت چگونه محقق میشود؟ امام صادق فرمودند: "و بنا عُبِدَ اللهُ و لولانا ما عُبِدَ اللهُ" "با ما خدا پرستش شد، و اگر ما نبودیم خداوند شناخته نمیشد." (بصائرالدرجات، ص۸۱) پس شناخت و معرفت خداوند در گرو شناخت و معرفت امام و حجت هر زمان است. اساساً انسان پس از غفلت و رویگردانی از حقیقت خود نیازمند این شد تا خداوند فرستادگانی برای او بفرستد که صورت و مثالش در زمین شود تا انسان با توجه به آنها به مسیر هدف خلقتش برگردد و آنها همان حجتهای الهی در هر زمان هستند که شناخت آنها همان شناخت خداوند است. خداوند متعال گنجی پنهان بود که اراده کرد شناخته شود؛ پس ارادۀ خود را با خلقت حضرت آدم بهعنوان خلیفه و جانشین خویش آغاز کرد و به فرشتگان امر کرد بر جانشینش سجده کنند و این فعل خداوند بیانگر آن است که معرفت و اطاعت او در شناخت و اطاعت از حجت الهی قرار دارد.» شیخ ناظم العُقیلی در کتاب «آنکه شما را شناخت خدا را شناخته است» میفرماید: «هیچ شکی نیست که خداوند سبحان را نمیتوان شناخت، مگر از طریق حجتهای بر خلقش؛ و اگر این چنین نبود، منتفی بود که آنها راهنمایانی برای رسیدن به خدا و سفیرانش برای خلق و صراط مستقیمش ـکه هرکس از آن دوری کرد در آتش شرک و حسدورزی و كفر واقع خواهد شدـ باشند؛ پس ایشان درود خدا بر آنها باد درب خدا هستند که از آن وارد میشوند و وجه او که با آن با خلق مواجه شد؛ پس آیا میتوان از غیر درب خانه وارد آن شد؟ پس هرکس از غير درب خانه وارد آن شد دزد نامیده میشود؛ و قصد من از درب و وجه همان درب شناخت و معرفت هدایت به توحید خداوند بلندمرتبه و عبادت و منزهکردن او از صفات مخلوقاتش (پاک و منزه است؛ از آنچه میگویند بسی والاتر است) خواهد بود. و اگر شناخت و معرفت خدا بدون حجتهای بر خلق ممکن است، پس فرستادن انبیا و اوصیا بیهوده میبود و هیچ نیازی به کتابهایی که با آنها از جانب خدا آمدند نبود، و با این حال هر فردی برای خود حجت بود، و با آن حال تعداد حجتها به تعداد خلق خواهد بود، و این را شخص عاقل و دانا نمیگوید... پس اساساً هدف خلقت منتهی به شناخت خلفای الهی و محمد و آلمحمد است و این همان حقیقی است که خداوند در ابتدای خلقت بیان کرد و نقش مهم واسطههای خویش را نمایان ساخت؛ زیرا انسان با غوطهور شدن در ظلمات بهتنهایی نمیتواند به مسیر توحیدی بازگردد؛ لذا قضیه خلقت حول شناخت این واسطه میچرخد؛ اما متأسفانه همگان از این موضوع مهم غافل شدند، در حالی که علم توحید نزد آنان است... .» با توجه به کلام شیخ ناظم عقیلی ( یکی از نمایندگان مکتب سید احمدالحسن ع) به یاد کلام مولایمان امام علی (ع) میافتادیم که فرمودند: «خداوند پیامبران را به شوخی نفرستاد، و فروفرستادن کتب آسمانی برای بندگان بیهوده نبود و آسمان و زمین و آنچه را در میانشان است، بیهدف نیافرید.» (حکمت 78) سید احمدالحسن علیهالسلام در کتاب توحید در سر فصل رابطۀ بین الله و وجه الله و الله در خلق میفرمایند: «حضرت محمد (ص) صورت خدا در خلق است و از خلق خواسته شده است که به او نظر کنند تا خدا را بشناسند. پس اگر انگیزه و غرض از آفرینش معرفت باشد: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) (جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریدهام) (ذاریات، 56) (یعنی تا بشناسند) باید بدانیم طریق شناخت حقیقی، محمد و سایر انبیا و اوصیا هستند و هریک از اینها تجلی و ظهور این طریقاند ـهریک به فراخور وضعیت خودـ تا خداوند سبحان را به خلق بشناسانند؛ لذا این سجده در واقع نه برای آدم(ع) بلکه برای حضرت محمد(ع) بود و به همین دلیل به تجلی حقیقت محمد (ص) در آدم مشروط شده است: (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ) (چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم، در برابر او به سجده بیفتید). (حجر، 29) حال که دریافتیم این سجدهگزاری، سجده برای صورتی بوده که لاهوت در خلق ظاهر کرده است؛ لذا این سجود برای لاهوت حقیقی، خدای سبحانومتعال محسوب میشود.» همچنین در ادامه میفرمایند: «حضرت محمد همان کسی است که خدا را شناخت و خدا را به خلق شناساند، و این شناخت کامل نشد مگر بهوسیلۀ باب محمد که علی است؛ و محمد همان برزخ بین حق و خلق است: "بین انسانیت و فنا در ذات الهی در نوسان است" و علی همان انسان اول در میان خلایق است. حق تعالی میفرماید: (وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ) (هیچ بشری را نرسد که خدا جز به وحی یا از آن سوی پرده، با او سخن بگوید یا فرستادهای میفرستد تا به فرمان او هرچه بخواهد به او وحی کند. او بلندپایه و حکیم است)؛ (شوری، 51) بشر، علی است و حجاب، محمد؛ و نیز بشر، ائمهاند و حجاب، علی و سخنگو (متکلّم) محمد یا الله در خلق است؛ و نیز بشر، انبیا و فرستادهشدگان هستند و حجاب، ائمهاند و متکلّم، علی یا رحمان در خلق است. علی (ع) امامی که حتی کسانی که ادعای دوستی و موالات او را دارند نیز به او ستم کردهاند، فرموده است: "من از پیامبران به اوصیا و از اوصیا به پیامبران میرسانم و خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد مگر اینکه من دین او را قضا کردم و موفقیت او را فراهم ساختم و خداوند مرا به علم و پیروزی برگزید، و من دوازده بار نزد پروردگارم رفتم؛ پس او خود را به من شناسانید و کلیدهای غیب را به من عطا کرد." (بحارالانوار، ج 39 ص 350، نقلشده از تفسیر فرات کوفی).» مولایمان سید احمدالحسن علیهالسلام در کتاب «گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه» نیز فرمودند: «بهطور ساده و بهدور از هر پیچیدگی، عبادت خداوند سبحانومتعال یعنی اطاعت از خداوند و سرسپُردن به امرهای و نهیهای او؛ به این دلیل امتحان اول برای عقل اول یعنی حضرت محمد در عالم عقل بسیار ساده و خالی از هرگونه تفصیلی بود؛ فرمود: پشت کن، پشت کرد و فرمود: پیش آی، پیش آمد. امام صادق (ع) میفرماید: "عقل و لشكرش را بشناسید تا هدایت شوید، و جهل و لشكرش را بشناسيد تا هدایت شوید." سماعه گويد: عرض كردم، فدایت شوم، غير از آنچه شما به ما آموختهاید نمیدانيم. حضرت فرمود: «خداوند تبارکوتعالی عقل را آفرید. عقل اولین مخلوقش از روحانیون از سمت راست عرش از نورش بود. به او فرمود: برو، و او رفت. سپس به او فرمود: پیش آی، و پیش آمد. خداوند تبارکوتعالی به او فرمود: تو را بر خلقتی عظیم خلق کردم و بر تمام مخلوقاتم کرامت بخشیدم؛ سپس جهل را از دریای شور و ظلمانی آفرید و فرمود: برو، و او رفت. سپس به او فرمود: پیش آی، و پیش نیامد. خداوند عزوجل فرمود: تکبر ورزیدی، پس تو را لعنت کردم. سپس برای عقل هفتادوپنج سرباز قرار داد... .» (کافی، ج1، ص23) از اینجا مشخص میشود معرفت و شناخت حجت خدا و جانشین او در زمینش، و بهدنبال آن اطاعت و تسلیمشدن و گردننهادن به او، همان اطاعت از خداوند سبحان و بندگی اوست، و آنان که حجت خدا و جانشین او در زمینش را اطاعت نمیکنند، خداوند سبحانومتعال را عبادت نكردهاند؛ حتی اگر به شریعت عمل کنند، روزه بگیرند، نماز بخوانند و حج بهجا آورند. از پیامبر (ص) روایت شده است: "هرکس بميرد و امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.» (كافي، ج 1، ص 376) خداوند متعال میفرماید: (إنَّمَا أنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قوْم هَادٍ) (جز اين نيست که تو بيمدهندهای هستی و هر قومی هدایتگری دارد). (رعد، 7).» پس دانستیم توحید حقیقی در گرو شناخت محمد و آلمحمد است. در انتها به این نتیجه میرسیم که: خداوند هیچ موجودی را بیهدف خلق نمیکند و از آنجایی که انسان را به صورت خودش خلق کرده است و بین آنها تفاوتی قائل نشده، پس همۀ انسانها توان و لیاقت رسیدن به مقام خلیفه و جانشینی پروردگار را دارا هستند و دلیل خلقت همۀ انسانها همین بود که آنها به تکامل و ارتقا دست پیدا کنند و از منجلاب و هوای نفسانی رهایی یابند و به مقام قاب قوسین برسند. اما بهراستی چرا و به چه دلیل فقط افراد اندکی در هر زمان حجت خدا شدند و انسانهای دیگر نتوانستند به این مقام برسند؟ مگر حجتهای خداوند چه ویژگیهایی دارند که افراد دیگر این ویژگی و شایستگی را ندارند؟ برای دریافت پاسخ، علوم سید احمدالحسن علیهالسلام را مطالعه فرمایید. با ما همراه باشید