نشریه زمان ظهور 110

یمانی و رسالات آسمانی |قسمت سوم از دو قسمت پیشین مشخص شد که یمانی از بصره در عراق می‌آید و او دست راست خداوند، منجی و مسئول گرفتن بیعت است. اینک این سؤال مطرح می‌شود که آیا می‌توان نام او را در متون مقدس ادیان ابراهیمی پیدا کرد؟ پاسخ مثبت است. وقتی به کتاب اِشَعْیا، فصل ۴۹ رجوع کنیم، نکتۀ مهمی را دربارۀ منجی مشاهده می‌کنیم؛ در آیۀ ۳ می‌خوانیم: (و مرا گفت: ای اسرائیل، تو بندۀ من هستی که از تو خویشتن را تمجید نموده‌ام!) تا اینکه در آیۀ ۶ می‌خوانیم: (پس می‌گوید: این چیز قلیلی است که بندۀ من بشوی تا اسباط یعقوب را برپا کنی و ناجیان اسرائیل را باز آوری. بلکه تو را نور امت‌ها خواهم گردانید و تا اقصای زمین نجات من خواهی بود). و در آیۀ ۸ می‌خوانیم: (خداوند چنین می‌گوید: در زمان رضامندی تو را اجابت نمودم و در روز نجات تو را اعانت کردم؛ و تو را حفظ نموده، عهد قوم خواهم ساخت [الی آخر]). بنابراین خداوند منجی را «اسرائیل» خطاب کرد و امام صادق (ع) فرمودند: «... "اسرائیل" به‌معنای "عبدالله" است؛ زیرا "إسرا" یعنی"عبد" و "ایل" یعنی الله عزوجل.» (علل‌الشرائع، شيخ صدوق، ج‌۱، ص۴۳) بنابراین از کتاب اشعیا توانستیم سرنخی پیدا کنیم که اسم یمانی یا منجی «عبدالله» است و از طرفی پیش‌تر دانستیم که سنگی که داوود علیه‌السلام ذکر او را بیان کرده است، مسئول گرفتن بیعت است؛ آیا می‌دانید اسامی کسی که بیعت می‌گیرد، چیست؟ «از حذیفة بن یمان نقل شده است که گفت: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که دربارۀ مهدی می‌فرمود: «با او بین رکن و مقام بیعت می‌شود. نامش احمد و عبدالله و مهدی است و این سه، نام‌های اوست.» (الغیبة الطوسی، ص۳۰۵) اما این کدام مهدی است؟ در وصیت پیامبر اسلام دربارۀ مهدی اول می‌خوانیم: «... سه نام دارد؛ نامی هم‌نام من و نام پدرم؛ و آن عبدالله است و احمد، و نام سومش مهدی است. او اولین مؤمنان است.) (الغیبة الطوسی: ص ۱۵۰ ح ۱۱۱، نسخۀ فارسی: ص ۳۰۰) بنابراین او در بین بیست‌وچهار جانشین پیامبر اسلام، همان مهدی اول یا سیزدهمین وصی اوست. حال اگر به کتاب مکاشفۀ یوحنا رجوع کنیم می‌توانیم با کمی دقت متوجه شویم برّۀ ایستاده یا قائم که نجات‌دهندۀ جهان است، رمزی برای یکی از آن بیست‌وچهار پیری است که اطراف تخت‌نشین قرار دارند. (ر.ک. مکاشفه ۴: ۲-۴؛ ۵: ۱-۱۴؛ ۱۴: ۱). همچنین هنگامی که به نسخه‌های عربی مسیحیان نظیر AVD رجوع می‌کنیم، می‌یابیم که سوار بر اسب سفید یا همان برّه یا نجات‌دهندۀ جهان با دو عبارت «صادق» و «امین» خطاب می‌شود. (ر.ک. نسخه‌های عربی مکاشفه ۱۹: ۱۱) پیوند شگفت‌انگیز کتب مقدس ادیان ما را به این حقیقت راهنمایی می‌کنند که یمانی از بصره در عراق می‌آید و او منجی است و مسئول گرفتن بیعت است و نامش احمد، عبدالله و مهدی است و او قائم است و «صادق» و «امین» خوانده می‌شود و یکی از بیست‌وچهار جانشین پیامبر اسلام است؛ اما چرا طبق مکاشفه ۱۴: ۱ یاران او نام پدرش را بر پیشانی خود دارند؟ ادامه دارد ... پاسخ دکتر توفیق به شبهۀ گوساله شبهه: امام احمدالحسن ع، در کتاب «العجل: گوساله»، و در ذیل عنوانِ: «بعد وفاة النبي: پس از وفات پیامبر»، نصوص و روایاتی بر امامتِ دوازده امام برمی‌شمارند؛ یکی از این روایات، روایت زیر است: امام صادق(ع) از پدرانش از رسول خدا(ص) روایت می‌کند که فرمود: «بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما ـ‌سه مرتبه‌ـ مَثَل امّت من مَثَل باران است که دانسته نمی‌شود اولش خیر است یا پایان آن. مَثَل امّت من مَثَل باغی است که گروهی از آن می‌خورند و بهره‌مند می‌شوند و چه بسا گروهی دیگر بیایند و آن را عریض‌تر، طویل‌تر با شاخه‌هایی بلندتر و میوه‌ها و ثمراتی نیکوتر بیابند و چگونه امتی هلاک شود، در حالی که من در اولش باشم و دوازده تن از فرزندانم از سعیدان و خردمندان باشند و مسیح پسر مریم آخرشان باشد؛ ولی در این میان مردم در نتیجۀ هرج‌ومرج هلاک می‌شوند؛ کسانی که از من نیستند و من نیز از آن‌ها نیستم.» به چاپ های کنونی: کتاب گوساله، ج1، ص123 به‌نقل از: خصال، ص۴۷۶. در چاپ های ابتدایی کتابِ گوساله، پس از نقل این روایت، چنین آمده است: «وجعل النبي علي مع ولده لانه رباه و نشأة» (ترجمه: در این روایت، رسول خدا ص، علی ع را به همراه فرزندان خود دانسته است؛ زيرا او، خود تربیت و پرورش علی را برعهده داشت) اما این عبارت در چاپ های کنونیِ کتاب گوساله وجود ندارد و از آن حذف شده است. به دنبال آن، برخی از مخالفین شبهه‌ای را مطرح کرده و می‌گویند: اینکه به خاطر پرورش علی به دست پیامبر، او نیز در شمارِ فرزندان او آمده باشد، در رابطه با سایر روایاتی که به سیزده امام اشاره دارند نیز می‌تواند بیان شود؛ و به همین دلیل این عبارت از چاپ‌های کنونی این کتاب حذف شده؛ زیرا به‌منزلۀ تعارض در سخنان احمدالحسن است که از سویی در روایتِ محل بحث، امیرالمؤمنین را هم به‌منزلۀ فرزند رسول خدا به ‌شمار آورده و از سویی دیگر، به روایاتی استناد می‌کند که به دوازده امام از نسل پیامبر و علی و فاطمه اشاره کرده، تا بگوید که در برخی روایات، کنار دوازده امام به نفر سیزدهمی هم اشاره شده است. پاسخ از دکتر توفیق مغربی: مقدمه: مایۀ تعجب است شخصی که مدعی است در خصوص حق بحث می‌کند، ده‌ها کتاب و اثر منتشرشده و جدید از امام احمدالحسن ع را که در آن‌ها درستی دعوت مبارک یمانی تبیین شده، رها کرده و به کتاب العجل (گوساله) مراجعه می‌کند؛ کتابی که امام احمدالحسن (ع) آن را در زمانی تألیف نموده که هنوز دعوتش را به‌عنوان وصی و فرستادۀ امام مهدی ع علنی نکرده بود. برای کسی که خواهان مناظره و گفت‌وگو و مناقشه در این دعوت است، سزاوارتر آن است کتاب وصیت یا کتاب عقاید و توحید و سایر کتب امام را بررسی کند؛ نه اینکه به کتاب العجل مراجعه کند که هدف از تألیف آن صرفاً بیدارسازی و متوجه‌ساختن امت و آماده‌سازی آن برای استقبال از امام مهدی ع و نیز هشدار نسبت به فتنۀ سامری و گوساله بوده است. اما پاسخ به شبهۀ فوق: 1. این روایت در ضمن استدلال بر خلافت امیرالمؤمنین علی ع و فرزندانش آورده شده است؛ بنابراین امام احمدالحسن ع این روایت را برای دلالت بر خلافت علی ع و فرزندانش برگزیده و احتجاج، تنها به آن چیزی صورت می‌گیرد که طرف مقابل بدان ملتزم و پایبند است و در هنگام تألیف کتاب العجل، نه علما و طلاب حوزه (کسانی که این کتاب اساساً خطاب به آن‌ها نوشته شده) و نه عموم شیعیان، به‌جز امامت علی و یازده فرزندش چیز دیگری را نمی‌دانسته و بدان التزام نداشتند؛ به همین دلیل، این روایت دلالت روشنی بر مطلوب دارد؛ یعنی به‌روشنی بر امیرالمؤمنین و یازده فرزندش دلالت دارد؛ و بلکه اگر جز این بود جای اشکال وجود داشت. 2. به‌طور کلی، آوردن این توضیح در یک چاپ و نیاوردنش در چاپ بعدی مشکلی ندارد؛ به‌علاوه، پس از بیان عقیدۀ مهدیین ع، دیگر نیازی به این توضیح نیست؛ زیرا پس از بیانِ وجود حجت‌هایی پس از ائمۀ دوازده‌گانه ع، نسبت به این قسمت از روایت: (و دوازده نفر از فرزندانم) اشکالی وارد نخواهد بود. بنابراین، در چاپ‌های کنونی و پس از آنکه عقیدۀ مهدیین بیان شده، این روایت بر مطلوب ما یعنی خلافت فرزندان علی ع دلالت دارد؛ پس این روایت به دو شکل معنا می‌شود و این به استدلال ما به این روایت، آسیبی نمی‌رساند؛ همچنین باید توجه داشت امام ع در هیچ جا با این روایت بر مهدیین ع استدلال نکرده است. 3. اما اگر کسی بگوید که تفسیر امام احمدالحسن از این روایت و حمل این روایت بر امیرالمؤمنین و یازده فرزندش، در سایر روایاتی که از دوازده امام از نسل علی و فاطمه سخن می‌گویند نیز جاری است، در پاسخ او باید گفت: اولاً: ما نمی‌گوییم هر روایتی که در آن عبارتِ (دوازده نفر از فرزندانم) آمده باشد، بر مهدی اول دلالت دارد؛ بلکه می‌گوییم روایات مهدیین و حجت‌های پس از دوازده امام، متواتر و یقینی و صریح و قطعی‌الدلالة است؛ مثل روایت وصیت و روایاتِ دوازده یا یازده مهدی پس از قائم و از نسل حسین ع، و روایات ولیعهدانِ امام مهدی و امامان پس از او. تعداد روایات مهدیین بسیار زیاد است که شیخ ناظم ‌العُقیلی، برخی از آن‌ها را در کتاب (چهل حدیث دربارۀ مهدیین و فرزندان قائم) و نیز کتاب (تواتر روایات در استمرار امامت پس از صاحب‌الزمان) گردآوری نموده است. ثانیاً: بسیاری از روایاتی که به دوازده امام از نسل رسول خدا ص و نسل علی ع اشاره دارند، دلالتِ روشنی بر این مطلب دارند و برخلاف روایتِ محل بحث، غیرقابل تأويل هستند؛ زیرا به‌صراحت از حجت‌هایی از نسل علی و فاطمه سخن گفته و علی را از آن‌ها جدا کرده است؛ نمونه‌هایی از این روایت را در ادامه نقل می‌کنیم: 1. رسول خدا ص فرمود: (من و دوازده تن از فرزندانم و تو اى على، بند و قفل زمين هستيم [يعنى میخ‌ها و کوه‌های زمين]. به‌سبب ما خدا زمين را ميخ‌کوب نموده تا اهلش را فرو نبرد. چون دوازده نفر از فرزندانم از دنيا بروند، زمين اهلش را فرو بَرد و مهلت داده نشوند.»( الكافي، ج1، ص534) این روایت، گویا و واضح است: «من و دوازده نفر از نسل من و تو ای علی.» 2. امام باقر ع ‏فرمود: «دوازده امام از آل‌محمد تمامى آن‌ها كسانى هستند كه فرشتگان با آن‌ها حديث كنند، و از فرزندان رسول خدا ص و على ع هستند، و رسول خدا و على آن دو پدران هستند.» این روایت هم روشن است. 3. امیرالمؤمنین ع فرمود: «براى اين امت اسلامى دوازده امام هدایت از نسل پيغمبرشان هست كه آن‌ها از من هستند.» غیبة ‌طوسی، ص۱۵۴ این روایت نیز به‌روشنی از دوازده امامی سخن می‌گوید که از نسل پیامبر بوده و آن‌ها از علی ع هستند که خودش این روایت را بیان می‌کند. 4. جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: «بر حضرت فاطمه (س) داخل شدم، در حالی که لوحی در دست آن حضرت بود که در آن، نام اوصیای پیامبر(ص) که از فرزندان حضرت فاطمه (س) بودند نوشته شده بود؛ پس من آن‌ها را شمردم دیدم که دوازده نفرند که آخرینشان قائم (ع) بود؛ سه تن از ایشان محمد و سه تن دیگر نامشان علی بود.» (كافى، ج 1، ص 532) 5. پيغمبر(ص) به حضرت على فرمود: «اى على، من می‌خواهم دخترم فاطمه را كه بانوى زنان جهانيان است و پس از تو از همه نزد من محبوب‏تر است همسر تو سازم و از شما دو سرور جوانان بهشتى و شهيدان به خون آغشته به دنیا می‌آیند كه پس از من به آنان ستم خواهد شد و نجيبان تابان كه خداوند به‌وسیلۀ آنان تاريكى‏ها را از ميان بردارد و حق را با آنان زنده سازد و باطل را با آنان بميراند. شمارۀ آنان شمارۀ ماه‌های سال است و عيسى بن مريم در پشت سر آخرينشان به نماز خواهد ايستاد.» (غيبة النعماني، ص 58) این روایت نیز به‌روشنی بر دوازده نفر از فرزندان امیرالمؤمنین دلالت دارد که خودِ علی جزو آنان نیست: :«از شما دو نفر به دنیا می‌آیند ... تعدادشان تعداد ماه‌های سال است.» حال باید گفت این روایات و روایاتی مانند این‌ها که همین معنا را دارند، پس از روشن‌شدنِ عقیدۀ مهدیین و حجت‌های پس از دوازده امام، به‌روشنی در کنار هم جمع می‌شوند؛ علاوه بر آن، حتی احتمال هم ندارد بتوانیم این روایات را با تفسیری که در کتاب «العجل» و برای آن روایت آمده، تفسیر و توجیه کنیم؛ زیرا همان طور که گفتیم، این روایات، به‌صراحت علی را از آن دوازده امام جدا می‌کند. دکتر توفیق مغربی، با اندکی تصرف و تلخیص جملات حقیقتی که باید به آن توجه کنیم این است که این یهودیانی که در انتظار حضرت محمد(ص) شکست خوردند، فرزندان همان کسانی هستند که در راه خدا مهاجرت کردند و شهر یثرب را به انتظار پیامبر خاتم(ص) بنیان نهادند. گوساله، جلد ۱، مبحث هجرت به‌سوی خدا هنگامی که قریش و اهل مکه بر آزار و اذیت رسول خدا(ص) پافشاری کردند، آن حضرت ناگزیر به هجرت شد. گوساله، جلد ۱،مبحث هجرت به‌سوی خدا [محمد ص] در ابتدا به‌سوی طائف، قبیلۀ ثقیف که امید داشت گروهی از ایشان به او ایمان می‌آورند و یاری‌اش می‌کنند، هجرت کرد؛ اما آن‌ها نه‌تنها یاری‌اش نکردند و دعوتش را نپذیرفتند بلکه حضرت را آزار و اذیت نیز کردند. گوساله، جلد ۱،مبحث هجرت به‌سوی خدا مسلمانان پس از مرحلۀ رنج و سختی طولانی که در مکه بر آن‌ها گذشت، به مدینه مهاجرت کردند و پیامبر(ص) نیز در پِی ایشان رهسپار شد، در حالی که تصویری دردناک و تأسف‌بار از اهل مکه را با خود به همراه داشت. گوساله، جلد ۱،مبحث هجرت به‌سوی خدا پس از این مدت خداوند گروهی از اوس و خزرج را برای رسول خدا(ص) مقدّر فرمود، تا آن حضرت را به یثرب ببرند؛ به شهری که برای انتظار او بنا شده بود؛ شهر یهودیانی که چشم‌انتظار ظهور و قیامش بودند. گوساله، جلد ۱،مبحث هجرت به‌سوی خدا آنچه انتظار می‌رفت این بود که یهودیان، اولین استقبال‌کنندگان از وی (محمد) و خیرمقدم گویندگان قدوم مبارکش به شهرشان باشند که برای استقبال از او تأسیس کرده بودند. گوساله، جلد ۱،مبحث هجرت به‌سوی خدا اولین گروهی که به پیامبر(ص) ایمان آوردند هیئتی از مسیحیان حبشه بودند. گوساله، جلد ۱،مبحث هجرت به‌سوی خدا پیامبر(ص) در مکه، شهر امّ‌القری مبعوث شد؛ شهری که مردم به‌سویش حج می‌گزاردند؛ شهری که تمثیل مرجعیت دینی احناف (یکتاپرستان) به شمار می‌فت. گوساله، جلد ۱، مبحث محمد دعوت‌کننده به‌سوی خدا در مکه او [محمد ص] مبعوث شد تا اصلاح را از مرکز دینی در «جزیرة‌العرب» آغاز کند؛ مرکزی که مدت‌های مدید دست به گریبان فساد در عقاید و احکام بود. گوساله، جلد ۱، مبحث محمد دعوت‌کننده به‌سوی خدا در مکه پیامبر اکرم(ص) با شریعت اسلام که اصلاح‌کننده‌ای برای دین حنفیت و منسوخ‌کننده‌ای برای برخی احکامش بود، مبعوث شد. گوساله، جلد ۱، مبحث محمد دعوت‌کننده به‌سوی خدا در مکه حضرت محمد(ص) آن پیامبر شجاع که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای هراسی نداشت، به فرمان خداوند شروع به انذار منحرفین از نزدیکان خویش پرداخت. گوساله، جلد ۱، مبحث محمد دعوت‌کننده به‌سوی خدا در مکه واقعۀ معروف «الدار: خانه» اتفاق افتاد و پیامبر(ص) بعثت و نبوت خود را به نزدیکانش ابلاغ و در همان روز به فرمان خداوند سبحان‌و‌متعال وصی و وزیر و جانشین خود را در زندگانی و پس از مرگش ـ‌علی بن ابی‌طالب(ع)‌ـ را معیّن فرمود. گوساله، جلد ۱، مبحث محمد دعوت‌کننده به‌سوی خدا در مکه قریش حتی در موسم حج نیز آن حضرت [محمد ص] را آسوده نمی‌گذاشتند؛ بلکه مردمان را وادار به تکذیب و تمسخر ایشان می‌کردند و آن حضرت با آنان با تسامح و صبر مقابله می‌نمود. گوساله، جلد ۱، مبحث محمد دعوت‌کننده به‌سوی خدا در مکه پیامبر اکرم(ص) در مدینه اقدام به تشکیل جامعۀ اسلامی مبتنی بر دستورات شریعت مقدّس خداوند نمود. گوساله، جلد ۱، مبحث پس از هجرت چه شد؟ پیامبر(ص) در مدینه از کلمۀ لا اله الا الله آغاز نمود تا به تدبیر مسائل جامعه و ادارۀ مردم در آنچه صلاح و کمال ایشان در آن است، منتهی شد. گوساله، جلد ۱، مبحث پس از هجرت چه شد؟ فرستادۀ خدا حضرت محمد (ص) بیشتر روزهای خود را پس از هجرت در مدینه به جهاد و پیکار در راه خدا سپری کرد و روزهای خود را در مکه با جهاد و پیکار با کلمه و حجت و دلیل‌آوردن، گذرانید. جهاد درب بهشت، مبحث جهاد همراه با حق زمین خدا و راه خدا همان حجت بر خلق است؛ پس امام، راه هجرت به خداوند است، حتی نزدیک‌ترین راه رسیدن به خداوند است. پاسخ‌های روشنگرانه،جلد 1، پرسش 20 محمد(ص) پیش از هجرتش به یثرب (مدینۀ منوّره) سالیانی را بدون امنیت سپری کرد و مجبور شد از کفار قریش، در دره و غار پنهان شود و به طائف هجرت کند؛ ولی مردم آنجا نیز خواستند ایشان را بکشند. پاسخ‌های روشنگرانه، جلد 7، پرسش 817 ولیّ خدا و دانش فراگیر او همان زمین پهناور خداوند است. (تُهاجِرُوا فيها: که در آن مهاجرت کنيد) تا به‌سوی خدا در ولیّ خدا مهاجرت کنید. متشابهات، جلد ۴، پرسش ۱۴۹ رسول خدا (ص) در مدینه شروع به زمینه‌سازی برای جهاد و برافراشتن کلمۀ الله سبحان نمود و جنگ بزرگ بدر اتفاق افتاد. جهاد درب بهشت، مبحث روشنگری از جهاد مسلمانان همراه با رسول‌الله ص مؤمنان باید بدانند نتیجۀ حتمی جهاد، پیروز‌شدن بر نفس، شیطان، زینت‌های دنیا، هوا و هوس، و خروج از تاریکی‌ها به‌سوی نور است؛ و این نتیجه‌ای بسیار سترگ و کافی است؛ چه با پیروزی مادی در آوردگاه نبرد همراه باشد و چه نباشد. جهاد درب بهشت، مبحث روشنگری از جهاد مسلمانان همراه با رسول‌الله ص آيا شورای سقیفه تکرار خواهد شد؟ حذیفة بن یمان و جابر انصاری از رسول خدا (ص) نقل کرده‌اند که فرمود: «ای وای بر امت من، ای وای بر امت من از شورای کبری و شورای صغری.» دربارۀ این دو شورا از آن حضرت سؤال شد. فرمود: «شورای کبری، شورایی است که بعد از وفات من در شهر من تشکیل می‌شود برای غصب خلافت برادرم و غصب حق دخترم؛ و اما شورای صغری در غیبت کبری در زورا تشکیل می‌شود، برای تغییر‌دادن سنّت و تبدیل احکام من.» (1) بعد از وقوع اکثر علائم ظهور، منظور از شورا (انتخابات) در زمان حال چیست؟ انتخاباتی که در زمان ظهور اتفاق می‌افتد چه وجه شباهتی با شورای سقیفه دارد؟! قبل از بررسی این فتنه در زمان ظهور، ابتدا توضیح مختصری برای شورای سقیفه ارائه می‌دهیم. پس از رحلت نبی اکرم ص در سال یازدهم هجری در حالی‌ که برخی اصحاب و امیرالمؤمنین علی ع در حال تدارک مراسم تدفین بودند، شماری از انصار به رهبری سعد بن عباده در محلی به‌نام «سقیفه بنی ساعده» گرد هم آمدند تا رهبر خود را پس از رسول اکرم ص انتخاب کنند؛ برخی بر این عقیده هستند که انصار مدینه به‌علت احساس خطر از سوی قریش و احتمال انتقام‌جویی آنان و ترس از اوضاع نابسامان مدینه پس از رحلت نبی ص، قصد داشتند فقط برای شهر مدینه حاکم تعیین کنند، که پس از ورود عمر خطاب و ابوبکر و عامر بن عبدالله بن جراح (2) مجادلات میان انصار و مهاجرین به تعیین جانشین رسول خدا ص و غصب مقام ولایت انجامید! در حالی‌ که خلافت و ولایت مسلمین از قبل به علی بن ابی‌طالب ع اعطا شده بود؛ هرچند بعضی از آنان از جمله حباب بن منذر و سعد بن عباده مخالف نتیجۀ شورا بودند، و حتی برخی به شایستگی علی ع بر خلافت تأکید داشتند؛ از جمله منذر بن ابی‌ارقم و فضل بن عباس و پدرش (از معروفین بنی‌هاشم) که در شورا حضور داشتند و مخالف بیعت با ابوبکر بودند. سرانجام آنچه نباید می‌شد شد و برخلاف سنت رسول خدا ص و قرآن کریم، خلیفۀ مسلمین در شورای سقیفه انتخاب شد. کسانی که با ابوبکر بیعت کردند دلیل انتخاب خود را نزدیکی وی به رسول خدا ص می‌دانستند؛ اما امیرالمؤمنین علی ع پاسخ آن‌ها را به زیبایی بیان فرمود تا حجت بر آنان تمام شود و بهانه‌ای برای بدعت خود نداشته باشند. امیرالمؤمنین ع فرمود: «من از شما به خلافت سزاوارترم. من با شما بیعت نخواهم کرد و شما سزاوارترید که با من بیعت کنید. شما خلافت را از انصار گرفتید، و به قرابت و نزدیکی با رسول خدا بر آن‌ها احتجاج کردید و به آن‌ها گفتید چون ما به پیامبر نزدیک‌تریم و از اقربای او هستیم به خلافت سزاوارتر از شما هستیم، و آن‌ها نیز بر همین اساس، پیشوایی و امامت را به شما دادند. من نیز با همان امتیاز و خصوصیت که شما بر انصار احتجاج کرده‎اید با شما احتجاج می‌کنم (یعنی همان قرابت و نزدیکی با رسول خدا) پس اگر از خدا می‌ترسید با ما از درِ انصاف درآیید و همان را که انصار برای شما پذیرفتند شما نیز برای ما بپذیرید، وگرنه دانسته به ستم و ظلم دست زده‎اید.» (3) تلنگر: کسانی شورای سقیفه را تشکیل دادند که همواره دوشادوش رسول خدا ص در جنگ‌ها حضور داشتند و افراد شناخته‌شده‌ای در کارزار اسلام بودند و مردم آن‌ها را علمای دین می‌پنداشتند و همین امر شبهۀ عظیمی در دین و مسلمانان به وجود آورد که تاکنون ادامه دارد. نفاق همان شکافی بود که ابلیس از آن وارد شد و غفلت و جهالت مسلمانان چاشنی آن شد تا انتخاب حاکم توسط خدا تغییر کند و به انتخاب مردم در شورا مبدل شود! شورا (انتخابات) در زمان ظهور: اینکه پیامبر خدا ص هشداری جدی دربارۀ تشکیل مجدد شورا در زورا داده است، نشان‌دهندۀ انحرافی دوباره، این بار در میان شیعیان است؛ زیرا بعد از خلافت امیر‌المومنین علی ع شیعیان، تحت امر هیچ خلیفه و حاکمی نمی‌رفتند و حق حکومت و ولایت را فقط مختص حجت معصوم خدا می‌دانستند؛ از این جهت شیعیان را «رافضی» (۴) خطاب می‌کردند. سید احمدالحسن یمانی ع می‌فرماید: «منظور از شورای صغری، همان انتخاباتی است که در عراق صورت گرفت و زورا نیز یکی از نام‌های بغداد است... .» (۵) طبیعتاً دموکراسی (انتخابات) در جهت انتخاب حاکم مسلمین و دادن حق ولایت به وی، تفاوت چندانی با شورای سقیفه ندارد؛ مخصوصاً زمانی که متوجه می‌شویم شیطان بزرگ و دجال اکبر یعنی آمریکا مبتکر و مُبلغ آن است! نقشه همان نقشه و پیکر همان پیکر است که ابلیس در زمان کنونی آن را برای مقابله با قائم ع تدارک دیده است. متأسفانه شباهت این دو شورا به اینجا ختم نمی‌شود! همان ‌طور که بسیاری از علمای زمان رسول خدا ص دستشان به شورای سقیفه آلوده شد در زمان کنونی نیز بسیاری از علمای شیعه به دموکراسی آمریکایی برای تعیین حاکم مسلمین مهر تأیید زده‌اند و حتی برخی شرکت در انتخابات را واجب شرعی دانسته‌اند، و نه در کلام بلکه در عمل، خود را از حجت خدا بی‌نیاز کرده‌اند! فقط بهانه‌ها تغییر کرده است، آن‌ها علی ع را به‌علت جوانی کنار گذاشتند و اینان غیبت امام مهدی ع را دلیل موجه برای خود دانستند. (۶) حضرت زهرا س مظهر مبارزه با شورا: چه نیازی است وقایعی را که بر دخت پیغمبر ص گذشت مجدد تکرار کنیم؟ در حالی ‌که علمای بی‌عمل آن را به‌خوبی در منابر و آثار خود بازگو کرده‌اند، و توجه ندارند که خود باعث تازه‌شدن زخم کهنۀ حضرت زهرا س شدند. حضرت زهرا در بخشی از خطبۀ فدکیه فرمودند: «... و آنگاه که خداوند برای پیامبرش خانه انبیا و آرامگاه اصفیا را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر شد، و جامۀ دین کهنه، و سکوت گمراهان شکسته، و پست‌رتبه‌گان با قدر و منزلت گردیده، و شتر نازپروردۀ اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه‌هایتان بیامد، و شیطان سر خویش را از مخفیگاه خود بیرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده کرد پاسخ‌گوی دعوت او هستید، و برای فریب‌خوردن آماده‌اید. آنگاه از شما خواست قیام کنید، و مشاهده کرد به‌آسانی این کار را انجام می‌دهید. شما را به غضب واداشت، و دید غضبناک هستید؛ پس بر شتران دیگران نشان زدید، و بر چیزی که سهم شما نبود وارد شدید. این در حالی بود که زمانی نگذشته بود، و موضع شکاف زخم هنوز وسیع بود، و جراحت التیام نیافته، و پیامبر به قبر سپرده نشده بود. بهانه آوردید که از فتنه می‌هراسید. آگاه باشید که در فتنه قرار گرفته‌اید، و به‌راستی جهنم کافران را احاطه نموده است… .» امام علی ع پس از سقیفه، شب‌ها دختر پیغمبر ص را با مرکب به خانه‌ها و محافل‌ انصار می‌برد و یاری می‌خواست اما در پاسخ می‌گفتند: «ای دختر پیغمبر! ا با ابوبکر‌ بیعت‌ کرده‌ایم. اگر علی جلوتر آمده بود، از او عدول نمی‌کردیم.» علی(ع) نیز جواب می‎داد: «آیا‌ پیغمبر‌ را دفن نکرده، دربارۀ خلافت نزاع می‌کردم؟» (٧) حال پس از سال‌ها سید احمدالحسن یمانی ع، وصی و فرستادۀ امام مهدی ع به‌سوی مردم آمده و درهای آنان را می‌کوبد و همچون مادرش فاطمه زهرا س وصیت شب وفات رسول خدا ص را فریاد می‌زند، و به‌تنهایی پرچم حاکمیت خدا را به دوش می‌کشد و مسلمانان را از شورای کبری و صغری بازمی‌دارد؛ آیا یاریگری هست؟ 1. مناقب العترة، و مائتان و خمسون علامة، ص 130. 2. از صحابه و یاران نزدیک ابوبکر و عمر و از مهاجرین بود، در غزوه‌های پیامبر ص حضور داشت و نقش مهمی در بیعت‌گرفتن برای ابوبکر داشت. 3. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، مکتبة آیة‌الله المرعشی، ج۶، ص۱۱. 4. کلینی در اصول کافی از امام جعفر صادق نقل می‌کند سابقۀ رفض به قوم موسی بازمی‌گردد که از ضلالت فرعون رفض (رد) کردند؛ پس همان ‌طور بر شیعیان اطلاق شده، چنان‌که شر را رفض و رد کردند. اصول کافی، ج۸، ص۳۴ 5. پاسخ‌های روشنگرانه، ج۴، پرسش ٣٨٢ 6. سید احمدالحسن یمانی ع در کتاب عقاید اسلام، با قرآن و روایات اثبات می‌کنند که علت غیبت، عدم وجود قابل و در خطر بودن جان امام ع است و بهانه‌قرار‌دادن غیبت برای تشکیل حکومت اسلامی و ولایت‌دادن به شخص غیرمعصوم باطل است. 7. ابن‌قتیبه،الامامة والسیاسة، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۲۹ و۳۰؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، مکتبة آیة‌الله المرعشی، ج۶، ص۱۳. دوران تاریکی قسمت دوم آیا از دوران تاریکی، بیرون خواهیم رفت، همان‌ طور که اروپا از آن بیرون رفت؟ قرن هفدهم میلادی به پایان رسید و قرن هجدهم شروع شد و همراه با آن، موجی قوی و سرکش از مادی‌گرایی و الحاد پدید آمد. فرانسه با رهبری رهبر الحاد در آن زمان، فیلسوف «دی هولباخ» (1723-1789) مرکز اصلی فکر مادی الحادی در آن قرن بود. این فیلسوف نزد افرادِ هم‌عصر خود، به‌دلیل حملات شدید بر دین و ایمان به خداوند، «دشمن شخصی خدا» لقب گرفت! و دور او را شاگردان و یارانی گرفته بودند که به الحاد مشهور بودند؛ مانند فیلسوف فرانسوی «دینیس دیدرو» (1713-1784)، «ژاک آندریه نژیون» (1738-1810)، «کلود آدریان هلفتیوس» (1715-1771) و دیگران. حملات شدید و تندی بر دین و ایمان انجام شد و از همۀ اشتباهات و نقطه‌ضعف‌های شخصیت‌های دین و مراکز دینی، برای مخالفت با هر اندیشه‌ای که با دین و خدا مرتبط بود، سوءاستفاده شد. از مشهورترین فیلسوفانی که در قرن هجدهم در برابر الحاد ایستاد «ژان ژاک روسو» (1712-1778) بود. او صاحب کتاب مشهورِ «پیمان اجتماعی» است و فیلسوف تاریخ‌دان «دورانت» خلاصۀ اندیشۀ روسو را در رویارویی با مادی‌گرایی، چنین معرفی می‌کند: «اگر عقل با دین مخالف باشد این به نفع عقل و مصلحت آن نیست؛ زیرا عقل قاضی‌ای نیست که با سخن او، هر گمان و ادعایی پایان پذیرد؛ زیرا ما با فطرت و احساس خود، تمایل داریم بسیاری از نتایج منطقی‌ای را که عقل به آن می‌رسد رد کنیم، و هیچ توجیهی وجود ندارد تا آن چیزی را که احساس و فطرتِ من به من دیکته می‌کند کنار گذاشته و آن چیزی را بشنوم که عقل منطقی به‌تنهایی بر من املا می‌کند؛ زیرا این عقل، جدیدتر از آن میل غریزی بوده و ساختار آن، ضعیف‌تر است.» سپس دورانت در توضیح کلام او می‌گوید: «این چیزی است که ژان ژاک روسو به آن فراخواند؛ کسی که به‌تنهایی در فرانسه با مادی‌گرایی جنگید و با الحادی که ثمرۀ عصرهای روشن‌فکری بود به مقابله پرداخت.» داستان فلسفه روسو در رویارویی با تشکیک و الحادی که به‌طور کلی در اروپا و به‌طور خاص در فرانسه به‌صورت قدرتمندانه رشد می‌کرد، غیرتمندانه از دین و ایمان دفاع نمود؛ ولی آیا این موضع‌گیری قدرتمند و ارزشمند سبب شد تا از قلع‌وقمع شخصیت‌های دینی در امان بماند؟ پس از آنکه وی دو کتاب خود یعنی «پیمان اجتماعی» و «امیل» را در خصوص تربیت منتشر کرد، شخصیت‌های دینی، با پشتیبانی حاکمیت، حملات سختی را علیه او آغاز کردند؛ به این بهانه که کتاب‌های روسو با تعالیم و عقاید دین مسیحی مخالف است؛ مخصوصاً نظریۀ دین اجتماعی ـ‌که در کتاب او (پیمان اجتماعی) آمده بودـ با حاکمیت و تأثیر پایگاه دینی فاصله داشت؛ همچنین آنچه در کتاب تربیتی او (امیل) آمده، مبنی بر اینکه انسان بر اساس فطرت، پاک و خوب، زاده می‌شود، مخالف تعالیم کلیسا بود که می‌گوید انسان در حالی به دنیا می‌آید که گناه را بر دوش دارد. روسو با آن‌ها به بحث پرداخته و می‌گفت این عقیده به‌صورت واضح در انجیل بیان نشده است، ولی این برایش سودمند نبود و گوش شنوایی پیدا نکرد؛ زیرا تفسیر و تعالیم انجیل منحصراً از مردان دین شنیده می‌شد! دستور بازداشت روسو صادر شد و او ناچار شد از فرانسه به سوئیس فرار کند. دستور دادند کتاب‌های او (پیمان اجتماعی و امیل) سوزانده شده و از چاپ و استفاده و خواندن آن‌ها جلوگیری شود، و هرکس نسخه‌ای از این دو کتاب را داشت به مجازات سخت تهدید می‌شد. روسو آواره و فراری از شهری به شهر دیگر و منزلی به منزل دیگر می‌رفت، و تا آخر عمر همراه با ترس و فقر زندگی کرد. کتاب «امیل» کتابی کوچک و فقط دارای 29 صفحه بود، ولی زمین را زیر پای مردان دین لرزاند؛ تا آنجا که رئیس اُسقف‌های پاریس را در سال 1762 واداشت تا نامه‌ای در خصوص برائت از روسو و کتابش به روحانیون نوشته و برای مردم قرائت کنند؛ در انتهای آن نامه آمده بود: «پس از مشورت با چند نفر ـ‌که به پرهیزکاری و حکمت معروف بودندـ و پس از تضرع با اسم پاک خداوند، این کتاب را محکوم می‌کنیم؛ زیرا دارای تعالیمی ناگوار است و می‌تواند قانون طبیعی و پایه‌های دین مسیحی را دگرگون کند و اصولی متناقض با تعلیم انجیل‌های رایج دارد و می‌کوشد امنیت دولت‌ها را از بین ببرد و خیال انقلاب علیه پادشاهی و سلطنت در سر دارد؛ همچنین به این دلیل که دربردارندۀ ادعاهای باطل و دروغِ بسیار زیادی است که از روی کینه‌توزی به کلیسا و مسئولان آن نسبت داده شده... . ازاین‌رو، نسبت به مطالعه این کتاب یا نگهداری آن، صراحتاً به همه کشیشانمان هشدار می‌دهیم؛ در غیر این صورت گرفتار مجازات سخت می‌شوند.» (داستان تمدن) پس از تمامیِ قلع‌وقمع‌ها و ایجاد رعب و وحشتی که به‌دنبال دفاع از خداوند و دین در حق روسو روا داشته شد، وی درباره تأسف و رنج خود این‌گونه سخن می‌گوید: «چه بگویم؟ قلب من نگران است و دستانم می‌لرزد و قلم از آن می‌افتد و باید سکوت کنم... و لازم است سخت‌ترین اندوه‌های خود را با تلخی در تنهایی بیان کنم. این مردی است که در قرن مشهور به فلسفه و عقل و انسانیت، جرئت کرد از قضیۀ خداوند دفاع کند و او مردی است که آواره شد و از شهری به شهر دیگر و از پناهگاهی به پناهگاه دیگر رانده شد بدون آنکه به فقر او توجه شده یا نسبت به بیماری‌های او دلسوزی بشود.» وی در واکنش به متهم‌شدنش به کفر و الحاد و دشمنی با دین، به تمسک بر ایمان و عقیده‌اش تأکید کرده است و می‌گوید: «من مسیحی هستم، یک مسیحی با اخلاص، و این بر اساس تعالیم انجیل است؛ نه یک مسیحی که شاگرد کشیشان است، بلکه شاگرد مسیح هستم.» سپس اضافه می‌کند: «من خوشبختم که در مقدس‌ترین و عاقلانه‌ترین دین در زمین، به دنیا آمدم؛ همچنان به‌صورتی جداناپذیر، به ایمان پدرانم گرایش دارم؛ و من نیز همانند آن‌ها، برای ایمان خویش، قواعدی را از آیات کتاب مقدس و از عقل می‌گیرم.» (منبع قبلی) روسو با مطالبۀ انصاف و آزادی عقیده، و در دفاع از کتابش (امیل) طی سخنانی دردناک چنین نوشته است: «خطاهایی مرتکب شده‌ام؛ نه، بلکه همواره خطاکار بوده‌ام؛ حال آیا شفاعتی وجود ندارد نسبت به کتابی که انسان در هر قسمتش ـ‌و حتی در اشتباهات و زیانی که ممکن است در آن باشد‌ـ محبت صادقانه نسبت به‌خوبی‌ها و غیرت نسبت به‌حق را حس می‌کند؟! کتابی که تنها آرامش و لطف و صبر و دوستی نظم و اطاعت از قوانین در همه‌چیز حتی در امر دین را اشاعه می‌دهد. کتابی که در آن، بر قضیۀ دین به‌صورتی زیبا تأکید می‌شود و در آن، مکارم اخلاق، بسیار محترم است و شر را به‌عنوان حماقت و فضیلت را یک چیز دوست‌داشتنی برای انسان‌ها ترسیم می‌کند ... آری، من نمی‌ترسم بگویم که اگر در اروپا یک حکومت درخشان حقیقی وجود داشت، برای نویسندۀ کتاب امیل گرامیداشت علنی برگزار می‌کرد و برای او مجسمه‌ای می‌ساخت، ولی آگاهی زیادِ من به انسان، مانع آن می‌شود که انتظار چنین تقدیری داشته باشم؛ اما آن‌ها را به‌اندازه‌ای نشناخته بودم تا انتظارِ کاری را که کردند داشته باشم.» (منبع قبلی) فیلسوف دورانت در کتاب خود (داستان تمدن) و در توضیحِ این سخن روسو، می‌گوید: «ولی آن‌ها برای او مجسمه‌هایی ساختند. بله برای او مجسمه ساختند و نام او عالم‌گیر شد و متفکران و مردم به او عشق ورزیدند، و کتاب‌های او تا به امروز انجیل‌های سیاست و جامعه‌شناسی شده است؛ اما پس از چه چیزی؟! پس از آنکه مُرد و پس از آنکه زندگی خود را در آوارگی و سرگردانی گذراند و مردم او را با سنگ زدند و تهمت‌های زیادی به او زدند (دشمن مسیح، کفر، الحاد، انحراف و فساد) و دیگر تهمت‌های آشکاری که روحانیون و کشیشان و پیروان آن‌ها عادت دارند تا به هرکس که مخالف آن‌هاست یا حاضر نیست به همۀ سخنان آن‌ها تن دهد بزنند!» همه این‌ها برای ژان ژاک روسو رخ داد زیرا به آن‌ها گفت من شاگرد مسیح هستم و انجیل، کتاب من است و شاگرد کشیشان نیستم و به تفسیرهای آن‌ها از دین و انجیل پایبند نیستم. این‌ها را گفتم تا بدانیم در هر دوره و مکانی با اصلاحگران و متفکرین مبارزه می‌شود؛ نه به‌دلیل کفر یا بدعت یا الحاد؛ بلکه به‌دلیل مخالفت با اجتهادِ روحانی یا پاپ یا فقیه؛ و خداوند در خلقش شئونی دارد! شاید بیشتر مردم به دانشمندانی مانند اسپینوزا و روسو و دیگران از جهت برخی اندیشه‌ها و تفکرات علمی و فلسفی و اجتماعی آنان نگاه می‌کنند؛ اندیشه‌هایی که محل بحث و مناقشه است، یا آن‌ها را فیلسوفانی دشمن دین به شمار می‌آورند! و گویا ما هنوز با چشم کلیسای قرون‌وسطا نگاه می‌کنیم و گویا تسلط مردان دین هنوز در عقل‌های ما حاکم است و به پیروی و تقلید از آن‌ها، همان کسانی را شیطان می‌دانیم که آن‌ها می‌دانستند و گویا خداوند فقط به این دلیل به ما عقل داده که ما را به آن چیزی وصل کند که در عقل‌های روحانیون و راهبان هر زمان است! برای آنکه در برابر دیگران، منصفانه و آزادانه تصمیم و موضع‌گیری کنیم، لازم است نگاهی بی‌طرفانه و همه‌جانبه به موضوع داشته باشیم. این علما و فلاسفه در تنگنا و رنج زیادی بع سر می‌بردند. رنجی که فقط فردی توان رهایی از آن را پیدا می‌کند که خدا او را حفظ کرده باشد. آری، آن‌ها در دورانی می‌زیستند که از جهات مختلفی با تلاطم امواج روبه‌رو بود؛ از سویی در دوران آن‌ها قدرتمندترین موج تشکیک نسبت به دین و ایمان وجود داشت که در موجی قوی از مادی‌گرایی و الحاد متبلور می‌شد و از سویی دیگر، مصیبتِ پایگاه دینی و پیروانش در آن زمان وجود داشت؛ زیرا دین را به‌صورتی نفرت‌انگیز و چرکین و بلکه گاه خنده‌دار معرفی می‌کردند؛ در حقیقت رفتار و روش شخصیت‌های دینی در آن دوران برای دین حتی از الحاد و مادی‌گرایی نیز زیان‌بارتر و بدتر بود؛ بلکه شاید سبب اصلی در تغییر موضع بیشتر فیلسوفان به شک والحاد، رفتار و تفکر کلیسا و شخصیت‌های آن، در آن زمان بود؛ چراکه آن‌ها در عمل، گردنه‌ای سخت در راه مردم به‌سوی دین الهی حقیقی بودند. ازاین‌رو می‌بینیم فیلسوفان آزاده، وظیفۀ خود را در نقد دین تقلیدی معاصر خودشان انجام دادند و نسبت به خطر موضع‌گیری و پیشامد تأسف‌بار کاملاً آگاه بودند؛ با وجود آنکه در زمان آن‌ها پیامبر مرسل و امام ظاهری نبود. آری پایگاهی وجود داشت که خود را نمایندۀ آسمان می‌دانست، ولی با تأسف فراوان، دین را کاملاً وارونه کرد. در قرن هفدهم و هجدهم در خصوص نفوذ کلیسا به‌شکل قابل‌ملاحظه‌ای ورق برمی‌گردد؛ ولی همچنان در حد و اندازه‌ای بود که بیشتر فیلسوفان را وادار می‌کرد کتاب‌های خود را با نام‌های مستعار یا نام دانشمندان وفات‌یافته منتشر کنند، تا از خشم شخصیت‌های دینی و نیز حاکمان در امان بمانند؛ ولی به هر صورت، عرصه‌ای از آزادگی برای نقد دین تقلیدی وجود داشت و فیلسوفان مؤمن و ملحد به‌شکل برابر از آن بهره می‌بردند تا دین کلیسا و رفتار شخصیت‌های دینی را نقد کنند؛ تا آنجا که کار به استهزا و مسخره‌کردن رسید! فیلسوف فرانسوی «وولتر» (1694-1778) از بارزترین و مشهورترین فیلسوفان قرن هجدهم بود که زندگی خود را در رویارویی با دو بحران و فاجعه در زمان خود گذراند: فاجعۀ اول، کلیسا و فاجعه دوم، بی‌خدایی! آنچه وولتر را متمایز می‌کند دفاع او از آزادی بیان و فکر و عقیده بود و قانونی ـ‌که بنا گذاشت‌ـ او را مشهور کرد: «من در یک کلمه از آنچه گفتم با تو اتفاق ندارم؛ ولی من از حق تو در سخن و آزادی بیان و افکارت تا زمان مرگ دفاع می‌کنم.» (داستان فلسفه) ان‌شاءالله ادامه دارد منشأ تمدن سومری منشأ تمدن سومری کجاست؟ آیا تمدن سومری، حاصل تکامل طبیعی و اجتماعی جوامع انسانی است، یا خاستگاهی دیگر دارد؟ تمدن سومری، نخستین تمدن بشری است که آثارش به جای مانده است. سومریان با هدف تحقق عدالت اجتماعی، قوانینی را برای ضابطه‌مند ساختن شیو‌ۀ تعامل بین افراد وضع کردند.(1) آن‌ها رفتارهای اجتماعی سازمان‌یافته از جمله برپایی دولت و حکومت، سازمان‌دهی کشاورزی، سازمان‌دهی طب، تعیین دارونامه و ... داشتند. (2) همچنین دستاوردهای علمی و صنعتی بسیاری داشتند، دین‌دار بودند، به ماوراءالطبیعه اهتمام می‌ورزیدند و ادبیات را در والاترین سطح برای ما به یادگار گذاشته‌اند. همۀ این‌ها نشان از جهشی فرهنگی در سیر تکامل بشر دارد که تا پیش از آن موجود نبوده یا حداقل به‌صورت مدوّن و سازمان‌یافته امکان بروز پیدا نکرده است. زبان سومری با دیگر زبان‌های سامی که در بین‌النهرین وجود داشته، متفاوت است، که این موضوع سبب بروز مشکلاتی در تعیین اصل و منشأ سومریان بوده است؛ بر همین مبنا، بسیاری از پژوهشگران خاستگاه سومریان را به جاهای دوردستی همچون هند، شرق آسیا و حتی اروپا نسبت می‌دادند؛ تا اینکه برخی دانشمندانی از جمله ژوزف هالوی و نائل حنون دریافتند زبان‌های اکدی و بابلی مشتق از زبان سومری است، و سومریان در واقع از جایی نیامده و از ابتدا در منطقۀ بین‌النهرین بوده‌اند‌. (3) اما پرسش‌هایی باقی می‌ماند؛ اینکه سومریان از کجا به بین‌النهرین آمده و ارزش‌های اخلاقی و فرهنگی خود را از چه کسانی به ارث برده‌اند؟ با توجه به اینکه تمدن سومری به‌یک‌باره و ناگهانی ظهور یافته، برای یافتن منشأ تمدنشان چاره‌ای باقی نمی‌ماند جز اینکه به آثار خودشان رجوع کنیم. آن‌ها خود را میراث‌دار پدرانشان دانسته‌اند که سیاه‌سر بوده و از جهت فرهنگی و اخلاقی از سومریان بهتر بوده‌اند؛ این سیاه‌سران منطبق با مهاجران هوموساپینس هستند که از آفریقا به خلیج فارس فعلی ـ‌که منطقه‌ای خشک و حاصلخیز بوده‌ـ پا گذاشتند و تا زمان طوفان در آن ساکن شدند. پس از وقوع طوفان، عده‌ای که باقی ماندند به بین‌النهرین مهاجرت کردند و نخستین روستاهای سومری‌اکدی را بنیان نهادند که اساس تمدن سومری به شمار می‌رود. (4) این قوم علاوه بر اینکه دارای کهن‌ترین فرهنگ و تمدن ثبت‌شدۀ بشری است، قدیمی‌ترین دین ضابطه‌مند را نیز داراست. دینی که ادیان بعدی از جمله یهودیت، مسیحیت و اسلام، صرفاً ناقل آن و ارزش‌های آن بوده‌اند. تنها تفسیر منطقی برای بیان علت جهش تمدن سومری، ورود دین به معادلۀ آن‌هاست. دینی که پس از دمیده‌شدن نفْس در آدم (ع) و بنی‌آدم، از آسمان نازل شد و انسان را از تعاملات خودخواهانه به ارزش‌های والای اخلاقی مثل ایثار سوق داد. دینی که ابراهیم (ع)، پیامبر سومری، آن را از نوح (ع)، و نوح (ع) آن را از آدم (ع) به ارث برد؛ و برای آدم (ع) از آسمان نازل شد. «بنا بر عقیدۀ بابلی‌ها (وارثان سومریان)، دستیابی انسان‌ها به آنچه بشر و حیوان را از یکدیگر تمییز می‌دهد ـ‌از قبیل شخم‌زدن مزارع و شهرسازی‌ـ نه از راه جست‌وجو و کندوکاو و نه از راه تجربه‌اندوزی و تلاش‌های گوناگون و نه با کار گروهی صورت گرفته؛ بلکه دانش به‌صورت ناگهانی و یک‌جا از سوی خدایان به‌سوی آنان نازل شده است.» (5) ----------- منابع: 1. توهم بی‌خدایی، سید احمدالحسن (ع)، ص 308. 2. همان، ص 309. 3. همان، ص 299. 4. توهم بی‌خدایی، سید احمدالحسن (ع)، فصل سوم. 5. شارل ویرولو، اسطوره‌های بابل و کنعان. هجرت به‌سوی خدا هجرت محمد که گاهی به خلاصه، هجرت نیز خوانده می‌شود، واقعۀ مهاجرت حضرت محمد پیامبر اسلام و همراهانش از شهر مکه به یثرب است که در سال ۶۲۲ میلادی/۱ قمری صورت گرفت. این واقعه منجر به ایجاد اولین حکومت اسلامی در شهر یثرب شد. هنگامی که قریش و اهل مکه بر آزار و اذیت رسول خدا (ص) پافشاری کردند، آن حضرت ناگزیر به هجرت شد. در ابتدا به‌سوی طائف، قبیلۀ ثقیف، هجرت کرد و امید داشت گروهی از ایشان به او ایمان بیاورند و یاری‌اش ‌کنند؛ اما آن‌ها نه‌تنها یاری‌اش نکردند و دعوتش را نپذیرفتند، بلکه حضرت را آزار و اذیت نیز کردند. آن حضرت به گوشه‌ای نشست و به حال قومش افسوس ‌خورد؛ قومی که آن‌ها را به آنچه زندگی می‌بخشیدشان دعوت می‌کرد، در حالی که آن‌ها هلاکت و نابودی او را خواستار بودند. سر به آسمان برداشت و این جملات مملو از درد را بر زبان راند:«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَهُمَّ إلَیْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِی‌ وَ قِلَّهَٔ حِیلَتِی‌ وَ هَوَانِی‌ عَلَی‌ النَّاسِ، یَاأَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَ أَنْتَ رَبِّی‌، إلَی‌ مَنْ تَكِلُنِی‌؟! إلَی‌ بَعِیدٍ یَتَجَهَّمُنِی‌؟! أَوْ إلَی‌ عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِی‌؟! إنْ لَمْ یَكُنْ بِكَ عَلَیَّ غَضَبٌ فَلا َ أُبَالِی‌؛ وَلَكِنَّ عَافِیَتَكَ هِیَ أَوْسَعُ لِی‌. أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِی‌ أَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ وَ صَلُحَ عَلَیْهِ أَمْرُ الدُّنْیَا وَ ا لاْخِرَة، مِنْ أَنْ یَنْزِلَ بِی‌ غَضَبُكَ، أَوْ یَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطُكَ! لَكَ الْعُتْبَی‌ حَتَّی‌ تَرْضَی‌ ولاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَٔ إلاَّ بِكَ.» (مناقب ابن شهر‌آشوب، ج 1، ص 61؛ بحارالانوار، ج 19، ص 22؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 6 ص35) «خداوندا! تنها به تو شکایت می‌کنم از اندک‌بودن نیروی خود و کوتاه‌بودن چاره‌اندیشی‌ام و ناتوانی‌ام در برابر مردم. ای پروردگار ضعیفان! مرا به کِه وامی‌گذاری، درحالی که تویی پروردگار من؟ به فردی دور که بر من روی در هم کشد؟ یا به دشمن تا امر مرا مالک شود؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی، هیچ هراسی ندارم؛ لیکن نعمت عافیت تو بر من وسیع‌تر است. خدایا! به‌ روشنی رویت که تاریکی‌ها را زدوده و کار دنیا و آخرت را به سامان رسانیده است، پناه می‌برم که مبادا غضبت را بر من فرود آوری یا خشمت را بر من رها سازی. عتاب و سرزنش من تنها از آنِ توست تا تو خشنود و راضی شوی، و هیچ تبدیل و تغییر و هیچ قوّتی نیست مگر به‌وسیلۀ تو... .» پس از این خداوند گروهی از اوس و خزرج را برای رسول خدا(ص) مقدّر فرمود، تا آن حضرت را به یثرب ببرند؛ به شهری که برای انتظار او بنا شده بود؛ شهر یهودیانی که چشم‌انتظار ظهور و قیامش بودند. مسلمانان پس از مرحلۀ رنج و سختی طولانی که در مکه بر آن‌ها گذشت، به مدینه مهاجرت کردند و پیامبر(ص) نیز در پیِ ایشان رهسپار شد، در حالی که تصویری دردناک و تأسف‌بار از اهل مکه را با خود به همراه داشت؛ از قوم خودش، کسانی که او و ایمان‌آورندگان به او را تکذیب و آزار و اذیت کردند و در پایان، وی را نگران و ترسان اخراجش کردند و او به‌سوی مدینه گریخت. طبیعتاً انتظار می‌رفت یهودیان، به‌هنگامِ قدم‌نهادن پیامبر به شهری که برای استقبال از او تأسیس شده بود، به ایشان خیرمقدم گویند؛ همچنین آن‌ها می‌بایست نخستین گروندگان و یاری‌کنندگان آن حضرت می‌بودند؛ اما آن‌ها وی را یاری نکردند؛ بلکه عالمان آن‌ها او را تکذیب کرده و سعی داشتند مردم را منحرف‌ کنند و درصدد برآمدند تا مردم را به کفر به او و نبوتش وادارند. آن‌ها نه‌تنها از علمی که نزدشان بود بهره‌ای نبردند، بلکه آن را وسیله‌ای برای تکبر و برتری‌جویی‌شان بر پیامبر(ص) قرار دادند. (سید احمدالحسن ع، کتاب گوساله، صفحه 101) این خلاصه‌ای بود از آنچه در ماجرای هجرت پیامبر و اصحابشان گذشت؛ اما در کنار معنای ظاهری هجرت می‌توان معنای دیگری را هم برای آن برشمرد که از هجرت ظاهری اهمیت بیشتری دارد؛ سید احمدالحسن ع در خصوص معنی واقعی هجرت می‌فرمایند: «(وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً کَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحيماً) (نساء، 100) (آن‌کس که در راه خدا مهاجرت کند، روی زمين برخورداری‌های بسيار و گشايش‌ها خواهد يافت و هرکس از خانۀ خويش بيرون آيد تا به‌سوی خدا و رسولش مهاجرت کند و آنگاه مرگ او را دريابد، مزدش بر عهدۀ خداوند است، و خداوند آمرزنده و مهربان است). (وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللهِ) (آن‌کس که در راه خدا مهاجرت کند): ولیّ خدا همان راه خداست؛ کسی که با او به‌سوی خدا مهاجرت کند، گشایش و عطایی عظیم می‌یابد، و خداوند به او همچون پیامبران(ع) و فرستادگان عطا می‌فرماید؛ همانند مالک اشتر که صدها کیلومتر دورتر از علی بن ابی‌طالب(ع) بود، ولی شبانگاه می‌نشست و گریه می‌کرد. یارانش از او علت را می‌پرسیدند و او می‌گفت: می‌گِریم، زیرا مناجات علی(ع) را می‌شنوم. آری، برای مالک درب ملکوت آسمان‌ها گشوده شد؛ همان ‌طور که برای انبیا و مرسلین گشوده شده بود. (وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ) (و هرکس از خانۀ خويش بيرون آيد): خانه‌اش یعنی جسمش؛ یعنی کسی که از جسم خویش خارج شود. مرگ بر دو نوع است: 1- نوع ناپسند و مذمومِ مرگ؛ مرگی است که در آن، با پیروی از هوا و هوس، پرستش من، عشق به دنیا، دوستی با دشمن خدا و دشمنی با ولیّ خدا و به‌خود‌بستن مقام او ـ‌همان گونه که علمای بی‌عمل چنین می‌کنندـ بدن را تابوت روح می‌کند. ۲- نوع ممدوح و پسندیدۀ مرگ؛ که همان ارتقای روح از جسد است. پیامبر خدا(ع) فرمود: "هرکس بخواهد به مرده‌ای که بر زمین راه می‌روند بنگرد، به علی بن ابی‌طالب (ع) نگاه کند." حضرت علی(ع) نیز فرمود: "من فقط همسایه‌ای بودم، که چند روزی بدنم در کنار شما زیست." (نهج‌البلاغه، خطبۀ 87) یعنی روح او به ملأ اعلی تعلق داشت. آری کسی که با این مرگِ پسندیده می‌میرد، زنده است حتی اگر جسمش مرده باشد: (ثُمَّ يُدْرِكْهُ ٱلْمَوْتُ) (آنگاه مرگ او را دريابد): یعنی روح او به‌سوی خدا مهاجرت کند و بدنش را ترک نماید؛ روح او در زمین پهناور خدا مهاجرت نماید و در راه خدا هجرت کند یا می‌توان گفت: با ولیّ خدا به‌سوی خدا مهاجرت کرده است. (فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُۥ عَلَى ٱللهِ) (مزدش بر عهدۀ خداوند است): چراکه او به‌سوی خدا هجرت کرده؛ پس پاداشش با کسی است که به‌سویش مهاجرت کرده است.» (متشابهات، پرسش 149) دانستیم که معنای واقعی هجرت، هجرت همراه با ولی و حجت خداوند است که در گروی ارتقای روحی است. حال می‌توان گفت کسانی پیامبر ص را یاری دادند که مهاجر واقعی بودند و با جسد و روحشان همراه پیامبر خدا ص، و برای رضای خداوند و یاری دین مبین اسلام مهاجرت کردند. قطعاً امام علی ع برترین و آشکارترین مثال از مهاجر واقعی است، که با ارتقای روح، همراه حجت زمانۀ خود هجرت کرد. آیه زیر، گویای گوشه‌ای از این هجرت است: (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد) (و از ميان مردم كسى هست (امیر مؤمنان علی (علیه‌السلام)) که جانش را براى طلب خشنودى خدا معامله می‌کند؛ و خدا نسبت به بندگانش مهربان است). بیشتر مفسرانشان نزول آیۀ بالا را دربارۀ امام علی ع ذکر کرده‌اند که جان خود را برای خدا و به‌همراه ولی خدا معامله کرد، روزی که رسول خدا ص به امام علی ع فرمودند: «مشرکان می‌خواهند امشب مرا به قتل برسانند. آیا تو در بستر من می‌خوابی تا من به غار ثور بروم؟» امام علی (ع) گفت: «در این صورت شما سالم می‌مانید؟» پیامبر (ص) فرمود: «آری.» علی (ع) تبسمی کرد و سجدۀ شکر به‌جای آورد. وقتی که سر از سجده برداشت عرض کرد: «آنچه را که مأمور شده‌ای انجام ده که چشم، گوش و قلبم فدای تو باد... .» سپس پیامبر (ص)، علی (ع) را در آغوش گرفت و هر دو گریه کردند و از هم جدا شدند. علی (ع) در بستر پیامبر (ص) خوابیده بود. جبرئیل در بالای سر او و میکائیل پایین پای او آمدند و جبرئیل گفت: «خوشا به حال کسانی چون تو ‌ای فرزند ابوطالب! که خدا در برابر فرشتگان به تو مباهات می‌کند.» (امالی، شیخ طوسی، ص466؛ بحارالانوار، ج19، ص60؛ امالی شیخ صدوق، 469؛ مفاتیح‌الغیب، فخر رازی، ج 5، ص174؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص123) از خداوند می‌خواهیم توفیق هجرت حقیقی با ولی خود، امام احمدالحسن را به ما عطا فرماید. هدف خلقت |قسمت دوم در قسمت قبل مقدمه‌ای در باب هدف خلقت تقدیم شما بزرگواران شد و از آنجا که موضوع مقاله (هدف خلقت) در همۀ ادیان الهی مطرح و توسط مفسران آن‌ها تفسیر شده، ما نیز در اینجا به‌اختصار مطالبی را از ادیان مختلف توحیدی و برخی تفسیرهایشان نقل و بررسی می‌کنیم: هدف خلقت در دین یهود و مسیحیت قبل از ورود به بحث ذكر این نكته ضروری است كه تقریباً مطلب چشم‌گیری در زمینۀ آفرینش انسان و هدف از آن، در اناجیل چهارگانۀ موجود، یافت نمی‌شود؛ از همین رو می‌بینیم متكلمان مسیحی به تورات استناد كرده و مطالب آن را می‌پذیرند؛ به همین دلیل، ما نظر دین یهود و مسیحیت را به‌عنوان مطلبی واحد ذكر می‌كنیم. (جهان خلقت با اشتیاق تمام در انتظار ظهور پسران خداست؛ زیرا خلقت تسلیم بطالت شد؛ نه به خواست خود، بلکه به ارادۀ او که آن را تسلیم کرد، با این امید که خودِ خلقت نیز از بندگی فساد رهایی خواهد یافت و در آزادی پرجلال فرزندان خدا سهیم خواهد شد). رومیان، فصل8، آیات 19 تا 21) کتاب مقدس هم به‌مانند قرآن، آفرینش انسان را تجلی رحمت خداوند می‌داند و او را «شبیه خداوند» و به تعبیر قرآن، خلیفه و جانشین خدا می‌داند. در کتاب عهد عتیق (تورات) می‌گوید: (پس‌ خدا آدم‌ را به‌صورت‌ خود آفرید). (سفر پیدایش، فصل 1، آیه 27) تفسیر پولس، این شباهت را تصریح می‌کند که انسان در قدوسیت و عدالت، مانند او خلق شد. (افسس،فصل ۴، آیات 22 تا 25) هدف اول: خدا به این دلیل به آفرینش مبادرت ورزید كه جلال خود را نشان دهد. (تورات: مزمور باب 8 / 1 و باب 19 / 1؛ اشعیا باب45 /5) هدف دوم: خداوند مبادرت به آفرینش كرد تا جلال بیابد (به‌واسطۀ عبادت و توصیف بندگان) (تورات: اول تواریخ باب 16، آیۀ 29؛ مزمور باب 29، آیۀ 12؛ ارمیا باب 13، آیۀ 16، رومیان باب 15، آیات 6 و 9) هدف آفرینش در نظر اهل‌سنت نظر فخر رازی: سعادت برتر در دنیا، کمال قوای نفْس ناطقه در سایۀ معرفت حق‌تعالی و بندگی اوست. رازی می‌گوید: «کمال قوۀ نظریِ نفْس ناطقه، نیل به معرفت خدا و حبّ و عبادت و طاعت اوست و شرط رسیدن به آن نیز معرفت به خداست». (رازی، 1401: 17 / 188) «کمال قوۀ عملی نفْس، حاصل‌شدن ملکه‌ای برای نفْس ناطقه است که به‌سبب آن انسان بر انجام تمام اعمال پسندیده، توانا می‌شود و از لذات بدنی متنفر گشته، به لذات روحانی واقعی راغب می‌شود.» (زرکان، 1963: 590) نظر ابن‌عربی او می‌گوید: «خدا می‌خواست‌ از راه‌ شناخت‌ حادث‌، شناخته‌ شود تا مراتب‌ شناخت‌ کامل‌ گردد و هستی‌ به‌ وجودِ حادث‌، کامل‌ شود؛ اما ممکن‌ نیست‌‌ چیزی‌ جز خودش‌ را یا همانندش‌ را بشناسد؛ پس‌ ناگزیر آن‌ موجودِ حادثی‌ که‌ خدا او را برای‌ آگاهی‌ به‌ خودش‌، ایجاد می‌کند، باید به‌صورت‌ موحِدش‌ باشد، برای‌ اینکه‌ مانند او شود. پس‌ انسان‌ کامل‌، هرچند از لحاظ اشخاص‌، افزون‌ بر یکی‌ باشد، حقیقتی‌ است‌ یگانه‌. پس‌ اگر در جهان‌ کسی‌ به‌صورت‌ حق‌ نمی‌بود، مقصود از آگاهی‌ به‌حق، یعنی‌ علم‌ حادث‌، حاصل‌ نمی‌شد؛ چنان‌که‌ خدا خود می‌گوید ‌ گنجی‌ بودم‌ ناشناخته‌؛ دوست‌ داشتم‌ ‌ شناخته‌ شوم‌، پس‌ آفریدگان‌ را آفریدم‌ و به‌ ایشان‌ شناسانده‌ شدم‌ و مرا شناختند. بدین‌سان‌، خدا خود را گنجی‌ می‌نامد. گنج‌ هم‌ گرد‌آمده‌ و نهفته‌ در چیزی‌ است‌.» (ابن‌‌عربی‌، محمد، ج۳، ص۲۶۷، الفتوحات‌ المکیة، بولاق‌، ۱۲۹۳ق‌) هدف آفرینش در دیدگاه شیعیان پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مکارم شیرازی دفتر مکارم شیرازی دربارۀ هدف از خلقت این‌گونه می‌گوید: براى یافتن پاسخ این سؤال، باید روى واژۀ «عبد» و «عبودیت» تکیه کرد، و به تحلیل آن‌ها پرداخت. «عبد» از نظر لغت عرب، به انسانى می‌گویند که سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، اراده‌اش تابع ارادۀ او، و خواستش تابع خواست اوست. در برابر او مالک چیزى نیست، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمی‌دهد؛ و به تعبیر دیگر، «عبودیت» آن‌گونه که در متون لغت آمده اظهار آخرین درجۀ خضوع در برابر معبود است، و به همین دلیل، تنها کسى می‌تواند معبود باشد، که نهایت انعام و اکرام را کرده است، و او کسى جز خدا نیست. بنابراین «عبودیت»، نهایت اوج تکامل یک انسان و قرب او به خداست. «عبودیت»، نهایت تسلیم در برابر ذات پاک اوست. «عبودیت»، اطاعت بی‌قیدوشرط و فرمان‌برداری در تمام زمینه‌هاست. و بالاخره «عبودیت» کامل آن است که انسان جز به معبود واقعى یعنى کمال مطلق، نیندیشد، جز در راه او گام برندارد، و هرچه غیر اوست فراموش کند، حتى خویشتن را! و این است هدف نهائى آفرینش بشر، که خدا براى وصول به آن، میدان آزمایشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده، و نتیجه نهایی‌اش نیز غرق‌شدن در «اقیانوس رحمت» اوست. نظر مرحوم طباطبایی مرحوم طباطبایی در باب غرض خلقت آدمی صحبت‌های زیادی دارد که برخی از آن‌ها را از تفسیر المیزان، با ترجمۀ سید محمدباقر موسوى همدانى، ارائه می‌کنیم. ۱. خداوند متعال می‌فرماید: (ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ، وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ) (خدا نمی‌خواهد بر شما تنگی و مشقت قرار دهد؛ بلکه می‌خواهد شما را [از آلودگی‌ها] پاک کند). (مائده، 6) خداوند متعال در این فرمایش خود اعلام کرد نقطۀ نهایى هدف از خلقت انسان‌ها، همان تشریع دین و به دنبالش تطهیر الهى است؛ و این کمال انسانى مانند سایر کمالات که خدا و عقل به‌سوی آن دعوت می‌کنند چیزى نیست که تمامى افراد به آن برسند، و جز افرادى مخصوص به آن دست نمی‌یابند؛ هرچند از همۀ بشر دعوت شده تا به‌سوى آن حرکت کنند؛ پس تربیت‌یافتن با سیرۀ دینى تنها در افرادى مخصوص به نتیجه می‌رسد، و آنان را به درجۀ کامل از طهارت نفس می‌رساند، و ما بقى را به بعضى از آن درجات می‌رساند که البته برحسب اختلاف مردم در استعداد، آن درجات نیز مختلف است. اما تنها راه رسیدن انسان‌ها به این هدف این است که نفس انسان را به انسان بشناسانند، و به این منظور او را در ناحیۀ علم و عمل تربیت کنند. در ناحیۀ علم به این صورت که حقایق مربوط به او را از مبدأ گرفته تا معاد به او تعلیم دهند، تا هم حقایق عالم، و هم نفس خود را، که مرتبط با حقایق و واقعیات عالم است بشناسد و در این صورت شناختى حقیقى نسبت به نفس خود می‌یابد. (ر.ک: ترجمه المیزان، ج ۳، ص،۸۹) ۲. غرض اصلی از خلقت انسان، عبادت (رسیدن به مقام عبودیّت) است. (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ) (و جن و انس را نيافريدم، جز براى آنكه مرا بپرستند). (ذاریات، ۵۶) اما برای رسیدن به این مرتبه، اهداف میانی دیگری نیز وجود دارند مثل امتحان؛ یعنی خدا انسان را خلق کرده تا او را امتحان کند. (الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْغَفُور) (آن‌کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام‌یک از شما بهتر عمل می‌کنید، و او شکست‌ناپذیر و بخشنده است). (ملک،۲) اما امتحان، غرض اصلی نیست؛ بلکه برای این است که انسان‌ها استعدادهای خود را بروز دهند و خوب و بد از همدیگر شناخته شوند:«‌لِیَمیزَ اللَّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّب.» و عده‌ای به مقام عبودیت برسند که آن‌ها هدف اصلی خلقت‌اند. (ر.ک: ترجمه المیزان، ج ۱۰، ص، ۲۲۵) اما جا دارد سؤالی مطرح شود شاید نشانه‌ای باشد برای خردمندان. بعد از مطالعۀ دیدگاه علما و متکلمان مذاهب مختلف باید به این نکته توجه داشته باشید خداوند حقیقتی است که انسان از وصف و رسیدن به شناخت او عاجز است و این کمال معرفت است؛ پس عنایت و نهایت آفرینش و بالأخص خلقت نوع بشر، عبادت خداوند عزوجل است. به‌راستی آنچه این متون و تفاسیر در خصوص هدف خلقت بیان داشته‌اند پاسخ‌گوی تحیر بشر است و می‌تواند انسان هوشمند امروزی را اقناع کند؟ به نظر شما برای رسیدن به پاسخ این سؤال بهتر نیست تفسیری از آل‌محمد علیهم‌السلام را دربارۀ هدف از خلقت انسان یادآور شویم، آنگاه با مقایسۀ این تفاسیر پاسخ سؤالمان را بیابیم؟ خاضعانه به‌سوی کلام وصی و فرستاده امام مهدی (ع) می‌رویم تا از یُمن سخنان گهربار و چشمۀ علم بی‌بدیلشان سیراب شویم. با ما همراه باشید...

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 110
مشاهده فایل پی دی اف