نشریه زمان ظهور شماره 8
به نام – الله – مبداء و معدن بی نهایت قدرت سه شنبه11 خرداد 1395/24شعبان 1437/31می2016/شماره8/4صفحه سردبیر – نیاز به راه حل – وقتی همه طرح های به ظاهر بشر دوستانه وصلح آمیز به بن بست می رسند وداعیان صلح بزرگترین ظلم را در حق ملتها روا می دارند وملتها بعد از چندین انتخاب باز هم باهمان مشکلات اجتماعی وامنیتی وسیاسی دست وپنجه نرم می کنند آیا راه حلی در این میان می تواند وجود داشته باشد؟! دموکراسی وشعار هایی اینگونه، تنها دیکتاتوری را برای توده مردم ستمدیده به ارمغان آوردند .اما چرا مردم باز هم عبرت نمی گیرند وباز هم از همان سوراخ گزیده می شوند؟آیا در این میان کسی نیست که بخود آید و راهی را برگزیند که سعادت دنیوی واُخروی را در بر داشته باشد؟ مردم باید بدانند که تنها راه حل را نزد اهل بیت بعنوان خلفای الهی خواهند یافت ؛چرا که این ناکامیها حاکی از سپری شدن لحظات آخر همه طواغیت وسردمداران دیکتاتور می باشد. تاریخ ثابت کرده که اهل بیت برترین طرحهای سیاسی واجتماعی وراهبردی را مطرح واجرا کردند که اگر مردم به آنها روی می آوردند وضعیت از اینکه امروز هست بهتر می بود. راه حل را باید در روایات اهل بیت جُست که صحبت از طالع مشرق میکنند وطرح راهبردی را اینگونه تبیین می کنند که اگر دنباله رو او باشید سختی جستجوی منجی را نخواهید داشت وشما را به سرمنزل مقصود وساحل نجات می رساند. بطبع مرحله آمادگی امت شرط این معادله است وقابلیت داشتن توده مردم باعث تسریع در فرج خواهد شد. در طرف دیگر معادله ،شخص دیگری است که همه گزینه های لازم جهت تکمیل این طرح را در خود داراست. او اول مومنین،او اول مهدیین و او مردی از اهل بیت امام مهدی است که مردم را به امام فرا می خواند . باید فریاد سر داد ،یا اهل العالم؛ گره این معضلات وبحرانهایی که خود به دست خود بوجود آوردیم تنها وتنها به دست یمانی موعود سید احمد الحسن (ع) باز خواهد شد. شناخت حقیقت بخشی از مرحله گام نهادن جهت به ثمر رساندن این طرح بزرگ الهی-تمکین قائم ال محمد- است.بخش مهم تر اینکه شناخت را مقدمه عمل قرار دهیم. سید احمد الحسن می فرمایند:حقیقتا ظهور نزدیک شده است وباید باطل همه توانایی خود را بکار بیندازد تا اینکه ( یقول الرسول والذین امنوا متی نصر الله الا ان نصر الله قریب) و پرچم حضرت محمد مصطفی صل الله علیه واله وسلم در کعبه شریفه به زودی ان شااله برافراشته خواهد شد. راه حل تنها احمد الحسن (ع) است!!! آیا دموکراسی عدالت را برای ملتها به ارمغان می آورد؟ خاستگاه دموکراسي يونان است ولي ريشه هاي آن که مهم ترين امر در حال حاضر است، در انگلستان از هفت قرن پيش شروع شده است هنگامي که پادشاه جان، قانون (الماجناکارتا) را در سال 1215 امضاء کرد ولي از درون، راضي به اين امر نبود؛ چون به خوبي احساس می کرد که اين عمل، تسليم و اعترافي به بروز قدرتي ديگر در کنار پادشاه می باشد. امري که مشهور است اين بود که نه تنها رؤساي کشورها و اعضاي هيئ تهاي حاکمه کناره گرفتن از جاه و منصب و حاکميتي که به دست آوردند را رد می کنند، بلکه هر اقدامي جهت از بين نرفتن و تداوم آن انجام می دهند. اما دموکراسي قاعدتاً م يگويد قدرت پادشاه بايد در دستان مردم باشد. و از هنگامي که امضاي قانون الماجناکارتا انجام گرفت تا چهار قرن حوادث پي در پي در انگليس رخ داد و اين حرکت کند بود، ولي منجر به تشکيل نظام پارلماني گرديد. هنگامي که سِر ادوارد کوک در مجلس عوام در ابتداي قرن هفدهم ايستاد و با جرأتي بی نظير اعلام کرد که بعضي مراسمات پادشاهي با قانون در تعارض است و لازم نيست اجرايي شود. اين گونه بود که انگليس بستري براي دموکراسي گشت. ولي مستعمرات آمريکايي را از اين امتياز محروم کردند و با ساکنان آن به عنوان برده رفتار می کردند. شايد هنگامي که روند دموکراسي در کشوري آغاز شود ده ها حزب و جريان سياسي شکل گيرد. ولي از آنجايي که خدعه، تزوير، دروغ، افترا، ادعا و اموال خود حاکم حقيقي هستند با گذشت زمان همه اين احزاب از ميان رفته و تنها دو حزب در ميدان سياست باقي می مانند بلکه نتيجه و پايان تلخ اين خواهد شد که يکي از اين دو حزب بر کرسي رهبري باقي می مانند و بدين شکل ديکتاتوري به نام دموکراسي باز مي گردد. و قديمی ترين کشورهاي دموکراسي واضح ترين مثال براي اين حالت است. اين کشورها مراحل پاياني دموکراسي را به سر می برند. اين دو کشور يکي بريتانيا که دو حزب محافظ و کارگر و ديگري آمريکا که دو حزب جمهوري و حزب دموکراسي، سلطه دارند و اين احزاب در اين مرحله جهت سلطه مطلق با هم رقابت دارند. بنابراين دموکراسي در روند مراحل خود به از بين بردن ضعيفان مي رسد و بدين شکل مردم از دموکراسي به ديکتاتوري مي رسند، بلکه تسلط دو حزب و فکر بر مسند قدرت خودِ ديکتاتوري است. اگر توافق فکري ميان آنها وعدم وجود هر تعارض فکري حقيقي را مد نظر بگيريم. اين حالتي است اگر پس از تسلط بعضي از مدعيان دموکراسي که بر مسند حکومت تکيه دادند پس رويي صورت نگيرد و شروع به حذف اطراف نکنند در نتيجه دگرگوني از دموکراسي به ديکتاتوري در اسرع وقت انجام خواهد شد. در اين مورد افلاطون فيلسوف يوناني مي گويد: از مدعيان دموکراسي و حاميان ملت شديدترين خشونت و بيشترين فريب را می بينيم او ثروتمندان را تبعيد می کند و بدهکاري را معاف می کند و زمين ها را تقسيم می کند و براي خود طرفداراني دست و پا می کند تا از توطئه ها درامان بماند. مردم به او اميدوار می شوند و خود در سلطه باقي بماند و براي اين که براي خود جايگاهي پيدا کند و مردم را از خود باز دارد و هميشه محتاج او باشند با همسايگان می جنگد بعد از اين که با آنها صلح کرده بود تا اين که در داخل اهدافش تحقق پيدا کند و هر مخالف و رقيبي را گردن مي زند و هر شخص فاضلي را از خود دور می کند و جماعتي از مزدوران و بردگان را به خود نزديک می کند و شاعراني را که از شهر خود طرد کرديم اموال فراوان عطا می کند تا به مدح او بپردازند. هيکل ها را غارت مي کند و به مردم فشار وارد می کند تا نگهبانان و دستياران خود را سير کند. در اين صورت مردم خواهند فهميد که از آزادي به سرکشي منتقل شده اند و اين آخرين حکومت است. با اين تناقضات به اين مختصر بسنده مي کنم وگرنه تناقضات دموکراسي بسيار فراوان است. دموکراسي و دين: به طور تاکيد دين الهي داراي فکري مغاير با فکر دموکراسي است. دين الهي تنها به تنصيب الهي اقرار می کند ( إني جاعل في الأرض خليفة). که همان حضرت مهدي (ع) است و تنها به قانون الهي، در زمان ما مسلمانان (قرآن) اقرار دارد. يهود ايليا و تورات را قبول دارند. و مسيحيان حضرت عيسي (ع) و انجيل را قبول دارند. اگر امر اين گونه است چگونه يک فرد مسلمان يا مسيحي يا يهودي به خداوند ايمان دارد و به حاکميت مهدي (ع) و قرآن يا عيسي (ع) و انجيل يا ايليا و تورات ايمان دارد و در عين حال به حاکميت مردم و دموکراسي ايمان دارد در حال يکه اساس دين الهي و حاکميت خدا در زمين را نقض می کند؟ بنابراين کسي که به دموکراسي و انتخابات اقرار می کند ارتباطي به دين الهي ندارد و به همه اديان و حاکميت خدا در زمين کفر ورزيده است. همه اديان الهي به حاکميت خدا اقرار دارند ولي مردم با اين حاکميت به معارضه پرداختند و اغلب اوقات مگر در موارد کمي مانند قوم موسي (ع) درعهد طالوت يا مسلمانان در زمان رسول خدا (ص) بدان اذعان کردند. ولي بعد از اين که رسول خدا (ص) دار فاني را وداع گفت شروع به مخالفت با حاکميت خدا پرداخته و به حاکميت مردم از طريق شورا و انتخابات و سقيفه بني ساعده که حضرت علي (ع) را از منصب الهي خود دورکرد اقرار کردند، با اين که امروز همه، چه علماء و چه عامه دم از حاکميت مردم و انتخابات مي زنند. ولي اغلب آنها اعتراف مي کنند خليفه الهي در زمين صاحب حق است ولي اين اعتراف به صورت يک عقيده ضعيف که در مبارزه نفسي بين ظاهر و باطن از محتوا خود تهي شده است و بدين شکل مردم و خصوصاً علماي غير عامل به صورت نفاق گونه که خواب را از آنها ربوده و باعث شده که اقدامات غير منطقي انجام دهند. آنها می دانند که خداوند حق است و حاکميت خدا حق است و حاکميت مردم باطل و معارض با حاکميت خدا در زمين است ولي در کنارحق نمي ايستند و باطل را تا ييد می کنند. مصدر: حاکميت خدا نه حاکميت مردم-سيد احمد الحسن عليه السلام بررسي حديث: اختلاف امتم رحمت است شايد بعضي براي عذر تراشي جهت اختلاف موجود بين آراء و فتاوي و احكام اين حديث مبارک را از پيامبر نقل مي كنند و اختلاف را به اختلاف مثبت و منفي تقسيم كرده اند و اختلاف در فقها در مسائل دين را اختلاف ايجابي و مثبت قلمداد كردند. در مقدمه كتاب «الرسالة السعدية » علامه حلي آمده است كه از جمله پديده ها كه جلب نظر می کند اين است كه علامه (رحمة الله) خيلي زياد عبارت ( مسلمانان اختلاف دارند) را آورده است و می گوييم ممكن است تفسير (الاختلاف) كه علامه از آن ياد مي کند عبارت است از اختلاف ايجابي باشد نه سلبي. يعني؛ از نوع ( اختلاف امتي رحمة) است نه نقمت. ( الرسالة السعديه ص 3) تامر باجن اوغلو مي گويد: اختلاف جديد تنها به علت تفاوت هاي تمدني يا قوميتي نشأت نمی گيرند بلكه حديثي منسوب به رسول خدا (ع) وجود دارد كه اختلاف امتم رحمت است و در راحتي ضمير بدون شك مشاركت كرده است. ( حقوق اهل زمه در فقه اسلامي ص 51 ) اين خلط مفاهيم و تغيير دادن مقصود آنها نوعي تحريف حقيقت از جايگاه آن است و هميشه وقتي معاندان عاجز مي مانند روي به چنين اسلوب هايي می آورند تا حقيقت را كتمان كنند. خداوند مي فرمايد: ( وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ).( بقره: ۴۲ ). و اي نگونه تفكر، تفكر جديدي نيست بلكه در زمان ائمه هدي نيز رواج داشت. شيخ صدوق در علل الشرائع چنين آورده است: عبدالرحمان انصاري می گويد از امام صادق (ع) پرسيدم گروهي از مردم از پيامبر نقل مي کنند كه اختلاف امتم رحمت. فرمودند: راست گفتند. عرض كردم اگر اختلاف آنها رحمت است اجتماع آنها عذاب است؟ فرمودند: نه اين چنين نيست كه تو و آنها تصور ميكنيد بلكه مقصود همان آيه است كه مي فرمايد: ( وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُواكَافَّةًفَلَوْلَنَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) (توبه؛ ۱۲۲). به آنها امر شد كه به سوي رسول خدا (ص) بروند و پيش او آيند و از او ياد گيرند سپس به قوم خود باز گشت و آنها را ياد دهند و منظور وي از اختلاف آنها مختلف بودن شهرهاي آنها است نه اختلاف در دين خدا. چرا كه دين كيي است. ( علل الشرائع ج 1 ص 85 -معاني الاخبار ص 1577 -وسائل الشيعه ج 27 ص 141 ) بنابراين امام صادق (ع) فهم شخص سؤال كننده را تصحيح كرده و اختلاف وارد شده در كلام جدش را به معني سفر و قصد خليفه خدا و معرفت او و تعلم از او تعبير كرده است. و روايات اين مفهوم را روشن كرده اند. يعقوب بن نصيب مي گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم اگر براي امام اتفاقي بيفتد مردم چه كاري بايد انجام دهند فرمود: خداوند مي فرمايد ( لو لا نفر من كل فرقة منهم...يحذرون). سپس فرمود: آنها معذورند تا هنگامي كه در طلب باشند و كساني كه به انتظار آنها مانده اند تا هنگامي كه اصحاب آنها برگردند معذور هستند. ( الكافي ج 1 ص 378 ). عبد الاعلي مي گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم كه اهل عامه می گويند رسول خدا (ص) فرمودند هركه بميرد و امامي نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است فرمودند: به خدا قسم حق است. عرض كردم: اگر امامي از دنيا رفت و مردي از اهل خراسان نمی داند چه كسي وصي اوست و امكان آن را ندارد که موضوع را بداند تكليف او چيست؟ فرمود: امكان براي او نيست اگر امامي بميرد حجت بركسي كه در شهر اوست می باشد و كساني كه در حضور او نيستند اگر خبر به آنها رسيد بايد نفراتي بفرستند خداوند مي فرمايد: ( لولا نفر من كل فرقة منهم...). الكافي ص 378 محمد بن مسلم می گويد: به امام صادق (ص) عرض كردم يا ابا عبدالله اصلحك الله. بلغنا شكواك فأشفقنا. اگر به ما می گفتي و كسي بعد شما است به ما می گفت فرمودند: علي (ع) عالم بود و علم به ارث می رسد و عالمي نمي ميرد مگر اينکه كسي بعد از وي مانند او علم داشته باشد و يا آن چه خدا بخواهد باقي بماند. عرض كردم: آيا می توانند اگر عالمي بميرد فرد بعد از او نشناسند فرمودند: اما اهل اين شهر يعني مدينه خير و اما ديگر شهرها به اندازه طول مسافت آنها با مدينه. خداوند مي فرمايد: ( فلولا نفر من كل فرقة). گفتم اگر كسي در هنگام طلب اين امر بميرد؟ فرمودند: به منزله كسي است كه از منزل خود به سوي خدا و رسولش هجرت كرده باشد و مرگ او فرا رسد اجرش با خداوند است. عرض كردم اگر رسيدند چگونه صاحب خود را می شناسند فرمود: به او وقار و هيبت و سکینه داده می شود .(كافي ج 1ص 38 ، علل الشرائع ج 2 ص 591 ) حال چگونه اين فهم نادرست با قول خداوند كه مي فرمايد: ( وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللِّه جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللِهّ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ ...) مطابقت داده می شود؟ و خداوند مي فرمايد: ( لا تَکُونُوا کَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ). ( آل عمران: 105 )( إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللِّه ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ). ( الانعام: 159 )( مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ). ( روم: 131 )( مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ). ( روم: 132 )( إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ). (المؤمنون: 6) بنابراين چگونه اختلاف آنها رحمت خواهد بود در حاليکه امر به وحدت و عدم تفرقه و اختلاف داده شده اند. از طرفي ديگر از رسول خدا (ص) مشهور است كه فرمودند بر امتم مانند آن چه بر بني اسرائيل آمد خواهد گذشت حتي اگر از آنها( بني اسرائيل) با مادر خود به طور علني زنا كرده باشد در امتم اتفاق خواهد افتاد و بني اسرائيل به هفتاد و يک فرقه تقسيم شده اند و امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم می شود كه همگي در جهنم خواهد بود. كيي از صحابه پرسيد: كدام یک يا رسول الله (ص)؟ فرمودند: گروهي كه من و اصحابم اكنون بر آن هستيم. ( سنن الترمذي 4 ص 135 باب 18 حديث 27 - 79 ) آيا پيامبر در اين حديث تفرقه را ستايش ميكند؟ اگر چنين است پس چگونه كي فرقه را پيروزمند می شمارد و بقيه فرقه ها را جهنمي معرفي می کند؟ اگر عمل همگي مورد قبول باشد و پاداش آن را می گيرند پس چگونه یکی از آنها در بهشت است و بقيه در جهنم؟ امام علي (ع) باب شهر علم حضرت پيامبر (ع) در ذم اختلاف علماء مي فرمايند: مسئله اى از احكام دين از یکی از علماء پرسيده می شود او به رأى خود راجع به آن فتوى می دهد، همان مسئله از قاضى ديگرى سؤال می شود فتواى او بر خلاف قاضى اوّلى است، آن گاه ايشان با حكم هاى خلاف یکدیگر نزد پيشوایی كه آنها را قاضى قرار داده گرد می آيند ( و از او تصديق می خواهند) قاضى القضاة رأى همه آنها را درست می داند در صورتيکه خداى ايشان یكي و پيغمبر آنها یكي و كتاب شان یكي است. آيا خداوند سبحان ايشان را امر فرموده كه مخالف یکدیگر ( دریک مسئله) فتوا بدهند آنان هم فرمان او را پيروى كرده اند يا اينكه آنان را از اختلاف نهى نموده و آنها معصيت و نافرمانى كرده اند. ملاحظه كنيد كه چگونه امير المؤمنان ثابت ميكند كه حقيقت اختلاف از سوي خداوند نيست. اختلاف از سنت دين خدا نيست بلكه اختلاف بر اثر آراء به وجود آمده است بنابراين حديث اختلاف امتم رحمت است اشاره به اختلاف در عقائد و فقه ندارد اين فهم با قرآني كه امر به اعتصموا به حبل الله مي کند و از تفرقه و اختلاف نهي می کند در تعارض است. و هم چنين اين فهم با احاديث نبي اكرم و عترت طاهره كه از اختلاف به اختلاف مردم شهرها می کنند نه اختلاف در دين، مخالفت دارد. والحمدلله وحده وحده وحده از مَدینه تا مُدَینِه قسمت دوم از مدینه تا مُدینه .... ابو بصير از کامل و از امام باقر (ع) روايت کرده که آن حضرت فرمود: ( قائم ما چون قيام کند مردم را به امر نويني دعوت خواهد نمود همان گونه که رسول خدا (ص) دعوت فرمود، و اسلام غريبانه آغاز شد و باز همچنان که شروع شده غريب خواهد گرديد، و خوشا به حال غريبان). (غيبت نعماني باب 22) اکثر محققان مسلمان معتقدند بازگشت امام مهدي (ع) ، همراه است با بازگشت غريبانه اسلام و بنا بر ادعيه معتبر و روايات فراواني امام مهدي (ع)اسلام را مجدداً بنا خواهد نمود. اما آغاز اسلام چه زماني بود؟ و چگونه باز خواهد گشت؟ حقيقت اين است که اسلام با نبوت آدم (ع) در ميان قوم خود غريب آغاز شد، و با آغاز و تکامل شکل جديدي از دعوت هاي الهي پيامبران غريب باز می گشت و بنابراين نبوت رسول الله (ص) آغاز اسلام نبود بلکه آغاز مرحله اي ديگر در سير تکامل اسلام می باشد و هدف آن حاکميت الله و نشر توحيد و ارتقاء معرفت انسان و رسيدن به قاب قوسين او أدني بود. ( شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي). ( شوری: 13 ) خداوند براي شما ديني قرار داد که قبلاً به نوح سفارش شده بود، اکنون به تو سفارش می کنيم و به ابراهيم و موسي و عيسي نيز توصيه کرديم. با اين حال، خط سير انبياء، نحوه و هدف دعوت آنان غريب واقع شد و قرآن کريم علت آن را علماي گمراه و مقلديني می داند که سعي در تغيير سنت انبياء و نحوه شناخت حجت هاي الهي داشتند. غريبانه بودن مهدي (ع) بر عکس تصور خيلي از اينان فقط يک نشانه نيست بلکه تذکري بر نفوسي است که مهدي (ع) را زنداني نمودند، امام مهدي (ع) زنداني نگرش و تفکر اهل خود و غير خود می باشد، غربت امام مهدي (ع) قهر نيست بلکه دعوت به تفکر و تعمق به چرايي اين غربت است. امام صادق (ع) فرمود: صاحب اين امر ( امامت) را دو غيبت است: ىكي از آنها چندان به درازا می كیشد كه بعضى می گويند: مرده است، بعضى می گويند: كشته شده است و بعضى می گويند: رفته است] و بر نمی گردد[ . تنها گروهى اندك از يارانش بر عقيده خود درباره او پا برجا می مانند و از جايش هيچ کس از فرزندانش و ديگران مطلع نمي شود جز آن مولايي که عهده دار امر بعد از او مي شود. ( بحار الأنوار : 52 / 153 / 5، ميزان الحکمة جلد 1 صفحه 382 ) رؤياي امام حسين (ع) قبل از خروجش از مدينه مبني بر قضا و امر الهي پيرامون شهادتش و عمل به وصيت جدش رسول الله (ص) و حرکت ايشان به همراه اهل بيتش به سمت مکه براي اعمال حج و ناکامي منافقين در قتل ايشان در مدينه و مکه و جبهه صفوف کوفيان در مقابل حضرت نشان می دهد ديگر آدميان حاکميت الله را نمی شناسند و زندان و ظلمت بعد از رسول الله (ص) همان فطرت آلوده و ناپاکي است که تحمل اذان حسين )ع( را ندارد و اين دعوت علني مردم به وصيت رسول الله (ص) از جانب ايشان همان بازگشت به فطرت و عهد و ميثاق فراموش شده است و البته در بين صوت طبل هاي عمر سعد و لشکرش شنيده نمي شد. امروز نمود اين طبل ها همان دموکراسي و حاکميت مردم است که علماي بی عمل اسلام به دنبال هروي از سقيفه، رضايت مردم را در جهت موقعيت هاي مالي و اجتماعي و ورثه خود می جويند و سبب اسلام شدند. بنابراين اسلام غريب آغاز شد و غريبانه باز خواهد گشت يادآور غربت کل دعوت هاي الهي و صفوف انکار خيل کثيري از منتظران در مقابل حجت های اله يست که علت آن رنگ دنيايي علماي بی عمل و گم شدن هدف و غايت می باشد. بنابراين حقيقت اين است: حاکميت الله غريب آغاز شد و غريبانه باز خواهد گشت و اذان حجت خدا و آن دعوت به حاکميت الله و نشر توحيد و بازگشت به فطرت غريب آغاز شد و غريب باز خواهد گشت، و اين مفاهيم است که در نفوس ما انسا ن ها غريب واقع شده است. بنابراين از مَدينه تا مُدَينه نه دو آغاز است و نه دو پايان، از ابراهيم است تا موسي از موسي است تا عيسي و از عيسي است تا محمد بلکه انطباق سير تاريخي معرفي حجت هاي الهي و دعوت مجدد مردم به فطرت و ادله اش همان وصيت نبي الله و علم و پرچم حاکميت الله مي باشد. از مدينه تا مُدَينه شکل خفي تکامل اسلام در فضاي ترس، رعب و وحشت مي باشد و آرامگاه غريباني است که در قتال با علماي بی عمل شهيد شدند. خروج امام حسين (ع) به سمت کربلا، عمل به وصيت رسول الله (ص) در سير تکامل و معرفت همراهي با خليفه خدا براي برپايي پرچم البيعة لله و دست رد به نفوس ناپاکي بود که به بيعت با يزيد (لع) مي خواندند. آن چه در کربلا غريب ماند، هجرت غريب نقطه باء است که مدينه تا مُدَينه را پيمود و او وصی ای از اوصياء محمد (ص) مي باشد. امام علي(ع) فرمود: ( و مردي پيش از او (مهدي) از فرزندانش به اهل مشرق خروج ميکند. او شمشير را هشت ماه بر دوشش حمل ميکند). ( ابن طاووس، 1416 : 66 ، باب 133 ) عيسى خشّاب گويد: به امام حسين(ع) عرض کردم: آيا شما صاحب الامر هستيد؟ فرمود: خير، ولیکن صاحب الامر طريد و شريد و خون خواه پدرش و داراى كنيه اي با اسم عمويش می باشد او شمشيرش را هشت ماه روى دوش خود می نهد). (کمال الدين و تمام النعمه ج 1 ص ۳۱۸) من از او بهترم... همیشه مشکل منکرین است! در این مورد بنده صالح می فرماید:چرا همیشه منکرین فراوان هستند؟ آیا مشکل در خلفای خدا یا در مردم است ومشکل مردم چیست؟ اگر سبب شکست در امتحان اول را فهمیدی،می توانی به این سوال پاسخ دهی . ظاهر شدن «منیت » مخلوق به صورت آشکار بر آن مجازات می شود، یعنی ایشان همواره با خدای خود با «منیت » روبرو می شود، واکنون(خداوند) با خلیفه خود برای آنها تجلی نمود تا(مخلوق) بگوید من از شما بهترم، و نمی تواند به خود جرأت دهد که آن را در برابر خدای قهاربگوید، اما ایشان هنگامی که به تنصیب شده بر خود نظر می کند به آن( من از او بهترم) سخن می گوید، آنها کسانی هستند که هنوز نمی توانند دستانشان را ببینند، «منیت » کورشان کرده است، پس آنها تمام همت شان نفس خود و آنچه مناسب آن است می باشد و ظاهرا از هر چیزی که مخالف آن است دوری می کنند ، اکنون، کسی که آنها را خلق کرده است در خلیفه خود برای آنها تجلی نموده تا آنچه که نفس های پلیدشان از انکار او سبحانه و تعالی و فضلش پنهان کرده اند آشکار سازد . اگر بخواهی صورت (مسئله) را در یک مثال مادی برایت نزدیک کنم: وحال آنها مانند کسی که بر نفس خود تمرکز نموده درحالی که بدون اینکه سخنی بگوید با خدای خود روبرو می شود یا می گوید: من از هر که آفریدی بهترم، یا اینکه بگوید که نفس خودم مهم تراز کسی که مرا آفریده است، اما حال و نظرش تنصیب شده بر نفس خویش با این سخن می گوید. اکنون (خداوند) او را به مانند خودش ظاهرا انسان امتحان کرد، مستقیما به آنچه که نفسش پنهان داشته بدون شرم آن را آشکارا گفت: من از او بهترم گرفته شدن ملکوت از قوم بنی اسراییل و سپردن آن به امت دیگر؟ در مباحث قبل متوجه شديم که بني اسرائيل بلحاظ عدم عمل به انچه آ نچه که خداوند آنها را به ان آن امرکرده بود مورد غضب خداوند قرارگرفته و ملکوت از آنها گرفته شده و به امتي ديگر داده شده تا به ثمره هاي ان آن عمل کنند. .در اين برنامه از لابلاي متون انجيل و کتاب مقدس به بررسي اين مورد خواهيم پرداخت که اين امتي که مدنظر خداوند است که ملکوت به انها آ نها داده می شود چه کساني هستند و چگونه اين انتقال ملکوت به اين امت صورت خواهد پذيرفت ؟ سؤالی که پيش خواهد آمد. اين است که : چه وقت ملکوت از امت بني اسرائيل گرفته خواهد شد علائم ان آن چيست ؟ در جواب بايد گفت که : حضرت عيسي گفت: « فرستاده نشده ام مگر به جهت گوسفندان گم شده خاندان اسرائيل. .» ( 5 این دوازده نفر را عيسي فرستاده، بديشان وصيت كرده، گفت: «از راه امتها مرويد و دربلدي از سامريان داخل مشويد، 6 بلکه نزد گوسفندان گمشده اسرائيل برويد.).( متى 10 ) دراين متن منظور حضرت عيسي ع (ع) از گوسفندان گم شده بني اسرائيل چيست و چه کساني هستند ؟ از اين کلام حضرت عيسي ع (ع) چنين برمي بر می آيد که به درستي که ملکوت آسمان ها از بني اسرائيل گرفته شده و به امتي ديگر که به ثمره ان آن عمل مي نمايند داده خواهد شد. و اين امت گم شده است که بايد با تحقيق مورد جستجو قرار گيرد . ايشان را به آن چه که امتي نيست به غيرت خواهم آورد با امتي جاهل در کتاب عهد قديم اشاراتي وارد شده که امت جديدي که ملکوت بدان منتقل خواهد شد را نمايان مي سازد که در اين جا به دو نکته اشاره مي کنيم: .چون يهُوَه اين را ديد ايشان را مكروه داشت پسران و دخترانش خشم او را به هيجان آوردند. 20 . 20 پس گفت روي خود را از ايشان خواهم پوشيد تا ببينم كه عاقبت ايشان چه خواهد بود. زيرا طبقة بسيار گردنكشند و فرزنداني كه امانتي در ايشان نيست. 21 ایشان 21 ايشان مرا به آن چه خدا نيست به غيرت آوردند و به اباطيل خود مرا خشمناك گردانيدند. و من ايشان را به آن چه که امتي نيست به غيرت خواهم آورد با امتي جاهل، ايشان را خشمناك خواهم ساخت. (تثنية 32 : 19 - 21 ) امام صادق (ع) مي فرمايد : خدا پيروز می کند اين أمر ( برپايي دولت حضرت مهدي (مکن الله...)) را به وسيله کساني که هيچ نصيب و جايگاهي ( در بين مردم ) ندارند و هنگامي که أمر امر ما فرا رسد کسي که امروز بت ها را مي پرستد ( عالم بي عمل ( از ولايت مان خارج می شود... و رسول اکرم (ص) فرمود: ( اسلام به صورت غريب ( جديد) شروع شد و غريب باز مي گردد و خوشا به حال غريبان به او گفتند و آنها چه کساني هستند اي رسول خدا ؟ فرمود: :کساني هستند که اگر مردم به فساد و سرکشي کشيده شوند آنها خود را اصلاح و پاک سازند ). ( مستدرک الوسائل الميرزا نوري ج 11 ص 323 ) امام صادق (ع) اين گونه آنها را در کتاب غيبه نعماني ص 290 ياد می کند و امام به او مي گويد به خدا قسم اگر آن عده موصوفه وصف شده که تعدادشان سيصد و ده نفر و اندي جمع شوند آنچه آ نچه که منتظر ش هستيد خواهيد شد ( قيام قائم) لکن شيعه ما کسي است صدايش از گوش او بالاتر نرود ( يعني به کلام ما عمل می کند و با راي رأی خود چيزي نمي گويد ) و ناراحتي او از پيکرش بيرون نمي رود و با عيب جويان ما نمي نشيند و با دوستان ما دشمن نمی شود عرض کرد با اين افراد که خود را شيعه مي دانند چه کنم؟ فرمود که اين ها امتحان مي شوند وگرفتار جدایي مي شوند وجابجایي در ميان شان رخ مي دهد و قحطي و کمبود که آنها را نابود می کند همانا شيعه ما کسي است که هم چون سگان پارس نمی کند و نزد مردم گدایي نمی کند حتي اگر از گرسنگي بميرد عرض کرد چنين افرادي با اين اوصاف را در کجا پيدا کنم فرمود در گوشه وکنار زمين ( در روستاها ) آنها کساني هستند که زندگي سبک دارند و خانه به دوش هستند (اجاره نشين ) اگر درمجلسي حاضر شوند شناخته نمي شوند و اگر از نظره ها پنهان شوند کسي سراغ آنها را نمي گيرد واگر بيمار شوند کسي به عيادت شان نمي رود اگر خواستگاري کنند به آنها زن داده نمی شود اگر وفات کنند کسي آنها را تشيع نمی کند آنان آنان کساني هستند که در اموال شان با هم مساوات دارند و د ر آرامگاه خود همديگر را ملاقات می کنند و خواسته هاي آنها يکي است گرچه در شهر هاي مختلف زندگي مي کنند) «پس ملکوت به امتي ديگر غير از بني اسرائيل منتقل خواهد شد امتي که به جهل موصوف شده امتي که هنوز نيامده و اين حقيقت را اشيعيا اشعیاء اين گونه تعبير می کند : 10 زيرا كه حكم بر حكم و حكم بر حكم، قانون بر قانون و قانون بر قانون اين جا اندكي و آ نجا اندكي خواهد بود. 11 زيرا كه با لب هاي لکنت دار و زبان غريب با اين قوم تكلّم خواهد نمود. »12 . ( إشعياء: 28 ) . و در صفنيا امده آمده: 9« زیرا كه در آن زمان، امّت ها را به زبان پاک تبديل خواهم داد تا جميع ايشان اسم پروردگار را بخوانند و به كي دل او را عبادت نمايند ». ( صفنيا 3 : 9). به درستي که تبديل يا تحويلي که بر غصب غضب الهي ترتيب يابد بايد امتي غير از امت اسرائيل باشد تا محل رحمت و برکت خداوند متعال گردد. و اين همان حقيقتي است که پولس از آن اين گونه تعبير نمود : پس مي گويم اسرائيل علم نداشت که موسي مي فرمود من شما را تغيیر خواهم داد به امتي که امت نيست امتي جاهل که بدان شما را خشمگين خواهم نمود سپس اشيعيا جسارت يافته و مي گويد: از کساني که مرا طلب ننموده اين گونه يافتم و براي کساني که مرا طلب ننمود ه اند ظاهر گشته ام اما از جهت اسرائيل اين گونه گفت که : تمام طول روز دستم را بر قومي معاند و مقاوم دراز نموده بودم ». ( رومية 10 : 12 - 21 ). در نامه اول به اهل کورنثوس: در ناموس اين گونه نوشته شده با سنتي ديگر و با زباني ديگر با اين امت سخن خواهم گفت و نه اين گونه گوش خواهند داد خداوند م ي گويد.( كورنثوس 14 : 21 ) سپس مگر اين گونه عيسي(ع) نفرموده که : براي اين به شما مي گويم که ملکوت خداوند از شما گرفته خواهد شد و به امتي که به ثمره ان آن عمل می کند داده خواهد شد . (متى 21 : 43 ). و اما امت جاهل را مسيحيان اين گونه تعبير مي کنند که مقصود از آن اين نکه تمام امت هايي که مسيحيت به آ ن ها رسيده ولي ان آن رادرک نکردند ...... با توجه به متون فوق الذکر به نظر مي رسد که نکات مهمي وجود دارد که امت مورد نظر خداوند براي استلام ملکوت را از طريق اي نها مي توان شناخت . نکات حائز اهميتي که در متون فوق نظر خواننده محترم رو را به آ نها جلب مي نما ييم اين است که : -1 متون در خصوص امتي معين می باشد و در خصوص امت هاي متعدد نيست. -2 امتي که ملکوت به آنها منتقل گرديد حتما بايد همان امتي باشد که به يمن و برکت وعده داده شده باشد و اين امت منحصراً بايد از نسل حضرت ابراهيم ع (ع) بلکه و نيز مخصوصاً از نسل اسماعيل واسحق بايد باشند . پس امتي که ملکوت به ان آن منتقل می گردد بايد امتي از نسل اسماعيل (ع) باشد چون برکت از بني اسرا ييل گرفته شده است . -3 متون فوق در خصوص امتي بحث می کنند که ازآن به امتي نا منظم تعبير مي کنند ( آ نجایی که ميگويد که آنها امت نيستند) . سفر تثنيه 32:19 - 1 2 و اين با امت روم و يوناني که مسيحي هستند تناسب ندارد بلکه اين امر تماماً با امت عرب تناسب دارد که دران در آن زمان داراي نظم و در چارچوب قانون و نظام کشوري خاصي نبودند . -4 نمي توان روم و يا يونان را امتي جاهل به حساب اورد آورد بلکه آنها امتي داراي تمدن مادي هستند که نمي توان آنها را با وضعيت آن روز اعراب مقايسه نمود و اگر بخواهيم بگو ييم که انها آنها بت پرست بودند امت عرب نيز در آن زمان بت پرست بودند. -5 مسيحيان نيز نمي توانند ادعا نمايند که ملکوت به آنها منتقل شده است چون در اين صورت خود را نفي مي کنند زيرا دعايي که حضرت عيسي (ع) به آنها تعليم داد شاهد بر اين امر است که به اعتقاد آنها ملکوت به سوي آنها باز نمي گردد. و مي فرمايد که : ( و عيسي به انها آنها گفت : هر وقت به صليب کشيده شده ايد بگو ييد که اي پدر ما که در آسمان ها هستي ، نام تو مقدس باد، پادشاهي تو بيايد ، نان روزانه ما را هرروز به ما عطا فرما ، گناهان ما را ببخش . زيرا ما نيز همه قرض داران خود را خواهيم بخشيد و ما را در ازمايش آزمایش و امتحان قرار نده .). انجيل لوقا اصحاح 11 ادامه دارد.... قسمت دوم: خلافت و جانشینی بسم الله الرحمن الرحيم در شماره قبل اشاره کرديم که خلفاي الهي اشخاصي هستند که از سوي خداوند براي خلافت برگزيده شده بودند و آياتي که به استخلاف کل نوع بشري اشاره می کنند اين اشارات تنها دال بر به ارث بردن زمين و مال و زمين اقوم از يکديگر است و خليفه خداوند تنها و تنها کسي است که به علم مسلح شده باشد و به اذن خداوند در ميان مردم به خليفه گري مي پردازد. در اين جا تفسيرات بعضي از مفسرين درباره اين امر را نقل می کنم: الف: تفسير ثعلبي ج 1ص 177 : در تفسير آيه می گويد: ( در معني خليفه گفته شده: از امير المومنين عمر بن خطاب، طلحه و زبير و کعب و سلمان سوال شد: خليفه در ملک چه نقشي دارد؟ طلحه و زبير گفتند : نمی دانيم. سلمان گفت: خليفه (جانشين) کسي است که در بين رعيت عدالت را اجرا کند و به طور مساوي بين شان تقسيم کند و همان طور که مرد نسبت به خانواده اش مهربان است نسبت به آنها نيز مهربان باشد و طبق کتاب خدا قضاوت کند، سپس کعب گفت: فکر نمی کردم در مجلس کسي غير از من نقش خليفه در ملک(حکومت) را بداند، ولي خداوند سلمان را از حکم و علم و عدل سيراب کرده است). در اين تفسير بيان شده که خليفه حاکم است. ب- تفسير نسفي ج 1ص 36 : ( إني جاعل) يعني در مسير قرار دادن که دو مفعول را در بر دارد و آن دو عبارتند از( في الأرض خليفة) و او کسي است که جانشين کس ديگري باشد بر وزن فعيله که به معناي فاعله است و هاء براي مبالغه اضافه شده است و معني آن جانشيني از شما زيرا آنها ساکنين زمين بودند و حضرت آدم (ع) و فرزندانش بعد از آنها در زمين سکني کردند و نگفته خلاف (جانشين ها) خلفاء (جانشينان) براي اين که منظور از خليفه آدم است و از ذکر فرزندانش بي نياز بود هما نطور که وقتي رئيس قبيله را ذکر مي کني از ذکر بقيه بي نياز هستي مانند مضر و هاشم ، يا مي خواست بگويد کساني که بعد از شما مي آيند يا جانشيناني که بعد از شما مي آيند پس به خاطر آن به صورت وحدت سخن گفته ، يا (خليفه) جانشيني از من زيرا آدم جانشين خداوند در زمين بوده مچنين همه انبياء جانشينان خداوند هستند خداوند مي فرمايد: ( يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْارْضِ ) نسفي می گويد که آدم (ع) و هم چنين همه پيامبران خليفه يا جانشين خداوند می باشند، و شاهدي از کلام خداوند براي قول خود مي آورد ( يا داود انا جعلناک خليفة في الارض )، و در اين کلام دلالتي واضح است که خليفه به معني حاکم است. ج-زاد المسير ج 1ص 47 : ( و در معني خلافت (جانشيني) آدم دو قول می باشد: يکي از آنها: که او (حضرت آدم) جانشيني از طرف خداوند می باشد براي برپا کردن شريعت خداي سبحان ، و دلائل توحيد او، و حکم يا قضاوت در خلقش، که اين قول ابن مسعود و مجاهد مي باشد). دومين قول: او (حضرت آدم) جانشين کساني است که قبل از او در زمين بودند ، و اين قول ابن عباس و حسن است). قول اول نصي است که ما در صدد بيان آن هستيم، اما قول دوم به مناقشه آن پرداختيم و بيان کرديم که استخلاف يا جانشيني به دليل علم مخصوص همه مردم يا انسا نها را شامل نمی شود. د- و همانند آن در تفسير رازي ج 2ص 165 : ( دوم: همانا خداوند او را خليفه ناميده زيرا جانشين يا خليفه خدا در حکم يا قضاوت بين مکلفين از خلقش است ، و اين معني روايت شده از ابن مسعود و ابن عباس و سدي می باشد و اين رأی و نظر با توجه به قول خداوند: ( انا جعلناک خليفة في الارض فاحکم بين الناس بالحق) اکيداً صحيح است. تفسير قرطبي ج 1ص 263 - 265 : ( و معني خليفه اين جا - در قول ابن مسعود و ابن عباس و جميع اهل تاويل- آدم )ع( است، و او خليفه خدا در اجرا کردن احکام و دستورات خداوند می باشد، زيرا او اولين فرستاده براي زمين است، همان طور که در حديث ابي ذر که گفت گفتم: اي رسول الله آيا (آدم) پيامبري فرستاده بود؟ فرمود (بله) حديث. و شايد گفته شود: براي چه کسي فرستاده شده بود زيرا در زمين که کسي نبود؟ مي گوئيم: او فرستاده اي براي فرزندانش بود، و آنها چهل فرزند از بيست زايمان بودند در هر زايماني يک مذکر و يک مونث ، و آنها نيز زاد و ولد کردند تا زياد شدند ، همان طور که خداوند فرمود: ( خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالً كَثِيرًا و نساء). ( النساء : 1) و بر آنها حرام بودن مردار و خون وگوشت خوک را نازل کرد. و نهصد و سي سال چنا نچه که اهل تورات ذکر کردند زندگي کرد. ه- تفسير ابن کثير- ج 1ص 73 - 74 : «( خليفه » السدي در تفسير خود از ابي مالک و از ابي صالح از ابن عباس و از مره از ابن مسعود و از جمعي از صحابه مي گويد: خداوند تبارک و تعالي به فرشتگان گفت )من در زمين جانشيني خواهم گماشت) . گفتند: پروردگارمان و آن جانشين کيست؟ گفت: براي او فرزنداني خواهند بود که در زمين فساد مي کنند و به یکدیگر حسود خواهند شد و همديگر را به قتل مي رسانند . ابن جرير گفت تاويل اين آيه بر اين شد که من در زمين جانشيني از خود خواهم گماشت که در حکم عادلانه در بين خلقم جانشين من باشد و آن جانشين حضرت آدم و هر کس که به مقام او در طاعت خدا و اجراي حکم عادلانه در بين خلقش برسد مي باشد ، و واما فساد و ريختن خو نهاي به غير حق از غير خلفا خواهد بود). ابن کثير از ابن مسعود و ابن عباس و جمعي از صحابه نقل مي کند که خليفه جانشيني است براي خدا و در اجراي حکم جانشين خدا باشد. و در جايي ديگر از تفسيرش ج 1ص 75 ابن کثير اضافه م یکند مي گويد: ( قرطبي و غير او با استدلال به اين آيه وجوب تنصيب خليفه را بيان کردند تا در بين مردم در چيزي که در آن اختلاف پيدا کردند را حل و فصل کند و مانع اختلاف آنها شود و مظلوم را بر ظالم ياري دهد و حدود را برپا دارد و از وقوع فواحش منع کند و غير از آن امور مهمي که امکان برپايي آنها الا به وسيله امام وجود ندارد و چيزي که واجب به وسيله آن به اتمام برسد يقيناً واجب است). و- .تفسير آلوسي- ج 1ص 220 : ( و معناي اين که جانشين است يعني او جانشين خداوند در زمين است، هم چنين هر پيامبر را در زمين جانشين قرار داد تا زمين را آباد و سياست مردم را سامان و نفوس شان را تکميل و دستوراتش را در بين خلقش اجرا کنند نه به علت اين که خدا به اين امر احتياج دارد ، لکن به سبب تقصير کساني است که بر آنها خليفه اي گذاشته شده است زيرا آنها در سياهي و تاريکي جسماني هستند، و ذات خداوند متعال در اوج تقدس است، و مناسب بودن شرطي است در قبول فيض الهي همان طور که در جريان عادت الهي است پس حتماً بايد واسطه اي صاحب دو جهت تجرد و تعلق باشد تا از جهتي از فيض الهي مستفيض شود و از جهتي ديگر فايض شود . و گفته شده : او (آدم) عليه السلام و ذريه اش می باشند، و ظاهر کلام فرشتگان اين را تا ييد می کند، پس الزام آنها بنابر اظهار فضل آدم بر آنها به خاطر اين است که او ذاتاً اصلي مي باشد که بايد از او پيروي شود، و اين هما نطور که با ذکر پدر قبيله از ذکر ديگران بي نياز مي شوي خواهد بود، الا اين که ذکر پدر با علم است و در اين جا با وصف است ، و معني اين که آنها خلفاء (جانشينان) هستند اين است که آنها جانشين کساني قبل از آنها که جن ها بودند مي باشند يا جانشينان ابليس و فرشتگاناني که با او براي جنگ با جن ها مبعوث شدند همان طور که آثار اين چنين ذکر کردند هستند، يا آنها (بني آدم) بعضي جانشين بعضي ديگر مي شوند، و در نزد اهل خداي متعال مراد از خليفه آدم است و او عليه السلام جانشين خداي متعال و پدر خلفاء و واضح کننده اي براي خداوند سبحان و متعال، و جامع دو صفت جمال و جلال اوست ). و در همان صفحه مي گويد: ( و هم چنان آن خلافت (جانشيني) در انسان کامل تا قيام ساعت و ساعت قيامت می باشد). و آن واضح است بر استمرار خلافت تا قيام ساعت ، و قول آلوسي که مي گويد: انسان کامل تقيدي است که خلافت غير کامل از آن خارج شده است. ملاحظ هاي که بر مفسرين اهل سنت خواهد بود اين است که آنها آراء متعددي را در اين مسئله نقل می کنند، و از بين آن آراء اين قول شان است که می گويند معناي خلافت (جانشيني) آدم جانشيني فرشتگاني است که بعد از پيروزي بر مفسديني که در زمين سکونت داشتند در آن ساکن شدند، وچيزي که اين معني را نقض م يکند تعليم دادن اسماء بوسيله آدم بود. زيرا دانستن اين علوم از اسامي نتيجه اهليّت داشتن آدم براي خلافت را بيان می کند، و غرض از اين خلافت منع جنس بشري از فساد نيست، چطور اين طور باشد در صورتي که آن (فساد) حاصل شده است ، بلکه خداوند وقوع فساد را از جنس بشري نفي نمی کند، پس علم و امتحان فرشتگان ثابت می کند که آنها برخلاف آدم (ع) ، اهليّت براي خلافت (جانشيني) خدا نيستند بلکه حتي همان اعتراض فرشتگان ( قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ ) البقرة : 30 ) دال بر اين است که آنها از خلافت فهم خلافت الهي را داشتند ، زيرا دليل قول شان اين است که آنها منکر اين هستند که جانشين خدا فاسد باشد، پس اگر خلافت براي آن مفسدين باشد وجوبي براي اين انکار نبايد باشد.