نشریه زمان ظهور شماره 73
"به نام او که جریان فکر را در شیارهای باریک مغز مینگرد" شنبه 4 خرداد 1398 / 20 رمضان 1440 / 25may2019 /شماره 73 / 4 صفحه سخن سردبیر علی (ع) اسوۀ انسانی امروزه همه دریافتند که تنها راه رسیدن به کمال انسانی الگوقرار دادن کسانی است که تمام ارزش های انسانی را در خود متجلی ساخته و به جایگاه ظهور در جهان واقع رسانده است. کمال گرایی، جدای از دین و مذهب و قومیت، نیاز فطری هر انسان است و اهمیتش زمانی برای همگان نمایان می شود که در دنیای امروز با تمام جهش های علمی و فنّاوری، جامعۀ بشری دچار بحران عمیق هویت در تمام زمینه های حیات شده است و تنها راه برو نرفت از این معضل، پناه جستن به انسان کاملی است که بتواند همۀ احتیاج های بشر، اعم از روحی و مادی را دریابد، دردها را بشناسد و نسخه ای بنویسد که جامعۀ بشری در راستای فطرت خداجوی خویش به کمال برسد. جوامع بشری همۀ نسخه های مکتب های انسانی را به نوعی تجربه کردند و تنها از حقیقت کمال انسانی که همانا خدا گونه شدن است دور شدند، به ستیز با خویشتن پرداختند و ضربه های مهلکی به کمال و فطرت خویش زدند؛ و این کاستی و خلأ، ارائۀ نمونۀ انسانی کامل که همۀ استعدادهای خود را به حد کمال رسانیده باشد، پراهمیت می کند. علی(ع) به اعتراف بزرگان همۀ مکاتب و متفکرانِ حتی غیردینی، یگانه نسخۀ بی بدیل کامل انسانی است که توانسته در طول چهارده قرن همۀ نیازهای انسانی را برطرف کند و راه نجاتی ارائه نماید که بعد از قرن ها هنوز یگانه راه حل به کمال رسیدن بشرِ خفته و غرق در ماده است. علی زوایای مخفی وجود آدمی را کاویده است، درد را شناخته و نسخه ای خداگونه تجویز نموده که امروز حتی سازمان های حقوق بشر، اعلامیۀ حقوق بشر خود را مرهون وجود فرموده های ایشان در نهج البلاغه می دانند و آن را بزر گترین مرجع تدوین اعلامیۀ حقو قبشر تلقی کردند. نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه مُلک لا فتی را آزادی اندیشه به سبک علی (ع) ...از دیدگاه نهج البلاغه حركت مردم در طول حركت رهبری است نه در عرض آن. مردم حق ندارند به حكومت امرونهی کنند؛ نه آنكه مشورت ندهند و خیرخواهی نكنند، بلكه وظایفی كه حكومت و رهبر مصلحت نمی دانند برای رهبر تكلیف نكنند؛ مانند آنچه در صفین گذشت كه نافرمانی و عهدشكنی كردند و صلح را بر علی(ع) تحمیل نمودند و مانند جریان حكمیت كه گوش به فرمان امام و رهبر خود نکردند و شخصی را به علی (ع) تحمیل نمودند كه نتیجه اش، زیانی بود كه متوجه جامعۀ اسلامی و باعث تضعیف موقعیت و جایگاه رهبری اسلام شد. آنچه روشن است علی(ع) قصد تحمیل آرا به مردم را ندارد و این دو نمونۀ مذکور گواه روشنی است بر این مدعا. سبك علی(ع) بهره گیری از عنصر قدرت و زور برای تحمیل عقیده به مردم نیست؛ یعنی اگر مردم دارای گرایش باطلی هم هستند علی (ع) به زور سرنیزه قصد ندارد آنان را مانع شود و فكر و رأی خود را به آنان تحمیل نماید؛ گرچه این امر یعنی قدرت گرفتن و دخالت مردم در مسائل اساسی، قاعدۀ حكومت را از بین می برد. ایشان می فرماید: اما اگر مردم بر حكومت چیره شوند یا زمامدار بر رعیت ستم كند، وحدت كلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشكار و نیرنگ بازی در دین فراوان می شود و... . در واقع اندیشۀ سیاسی در نهج البلاغه تخطی از وظایف رهبر و مردم را موجب هرج ومرج و رواج ستم و بی بندوباری می داند. پس لازمۀ سلامت جامعه، اطاعت مردم از رهبری حكومت است. البته ناگفته نماند كه این به منزلۀ بی اعتباری و بی ارزشی مردم در حكومت نیست؛ چراکه اساس حكومت توجه به مردم و تأمین عدالت برای آن هاست. از دیدگاه علی (ع) اگر حكومت نتواند حقی را اقامه كند و باطلی را از بین ببرد، ارزش و اعتباری نخواهد داشت: «والله لهی احب الی من امرتكم الا اَن اقیم حقاً او ادفع باطلاً « » به خدا سوگند همین كفش بی ارزش نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است، مگر اینكه حقی را با آن به پا دارم یا باطلی را دفع نمایم. » (نهج البلاغه، خطبۀ 33 ) پس تمام تلاش حكومت، احیای حق و احیای حقوق اجتماعی و دفاع از مظلومان و رعایت احوال عامه و احترام به مردم است. می فرماید: «من همواره با یاری انسان حق طلب بر سر آ نکس می کوبم كه از حق روی گردان است؛ و با یاری فرمان بر مطیع، نافرمان اهل تردید را درهم می شکنم. » و در جای دیگر می فرماید: «ذلیل ترین افراد نزد من عزیز است تا حق او را بازگردانم و نیرومند در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او بازستانم. » (نهج البلاغه، خطبۀ 37 ) و نیز: «به خدا سوگند كه داد ستمدیده را از ظالم ستمگر بستانم و مهار ستمگر را بگیرم و به آبشخور حق وارد سازم، گرچه تمایل نداشته باشد. » (نهج البلاغه، خطبۀ 136 ) و این همه تأكید بر عدالت و حق و برخورد و مبارزه با ستمگری و باطل، برای تأمین عدالت و امنیت در بین مردم است. پس اساساً مردم دارای جایگاه والایی در حكومت هستند و حكومت در خدمت و برای مردم است. بحث این است كه اگر قواعد كلی حكومت یعنی وظایف معین رهبر و مردم دارای نقص و كاستی شود آثار زیانباری برای مردم و جامعه و حكومت خواهد داشت. پس در نهج البلاغه حكومت برای مردم است و در خدمت مردم، اما در اختیار مردم نیست و مردم حق دخالت در سیاست گذاری های حكومت را ندارند؛ بلكه حق واجب بر گردن مردم، اطاعت از رهبری است كه اگر چنین نكنند مستوجب عبارات ذیل خواهند بود. آنجا كه مردم در برابر علی (ع) همراهی نمی کنند و عهدشكنی و پیمان شکنی، شیوۀ آ نها می شود، علی(ع) می فرماید: «...نفرین بر شما چقدر از دست شما ناراحتی كشیدم... » «ای مرد نمایان... خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پرخون است و سین هام از خشم شما مالامال... « » ...ای مردم، گویا به خیانت و کینه توزی اتفاق دارید... « » ...هیهات كه با شما بتوانم تاریكی را از چهرۀ عدالت بزدایم و كجی را كه در حق راه یافته راست نمایم... « » چه مقدار با شما كوفیان مدارا كنم... » (نهج البلاغه، خطبۀ 107 ) و در فرازی دیگر می فرماید: «من دیروز امیر و فرماندۀ شما بودم، ولی امروز فرمانم می دهید؛ دیروز بازدارنده بودم، ولی امروز مرا بازمی دارند؛ شما زنده ماندن را دوست دارید و من نمی توانم شما را به راهی كه دوست ندارید اجبار كنم. » (نهج البلاغه، خطبۀ 130 ) تحمیل نکردن آرا و عقاید:یكی از شیوه های حكومتی امام علی (ع)، دوری از زور و فشار و قدرت و تهدید برای تحمیل فكر و عقیده است. ایشان هرگز رأی و فكر خود را (گرچه به حق بوده) به دیگران تحمیل نكرده است؛ مخصوصاً چون قدرت داشته از روش ارعاب و تهدید استفاده نكرده است و مردم را با همان گرایش فكری و اعتقادی خودشان آزاد می گذاشته است؛ اما برعكس، مردم بعضی امور ناخواسته را به علی (ع) تحمیل می کردند و آن حضرت ناگزیر به قبول تصمیم و رأی جمعی بوده است، گرچه بطلان و خسارت آن بر ایشان هویدا بود. چراکه اساس حكومت علی(ع) بر مبنای آزادی اجتماعی و تحمیل نکردن فكر و اندیشه بود؛ یعنی اگر مردم تخلف می کردند یا درصدد رواج باطل بودند، حضرت در برابر آ نها می ایستاد و كمترین نرمش و سازشی از خود نشان نمی داد، ولی چون رأی و فكری را انتخاب كرده و خواستۀ جمعی آن ها بوده، هرگاه در تعارض با دین نبوده، می پذیرفته است. البته حضرت از ابتدای پذیرش حكومت چنین بود؛ یعنی معتقد بود كه مردم باید بخواهند و با میل خود بپذیرند، نه آنكه تزویر و فریبی باشد، نه آنكه تهدید و زوری باشد، بلكه به میل و آگاهی و ارادۀ خود بپذیرند؛ لذا ایشان در ابتدای اصرار مردم بر حكومت، آن ها را منع می کرد تا به سراغ دیگری بروند یا این تعبیر را داشته است كه من وزیر و مشاورتان باشم بهتر است از اینكه امیر شما باشم. علی (ع) و کرامت انسانی دنیای اسلام، فرهنگ و تمدنی غنی دارد و با توجه به همین پشتوانه عظیم فرهنگی، نظامی جامع و پویا برای حکومت ارائه می دهد. در نظام اسلام، موضوع «حقوق بشر » یکی از مباحث مهم در امر حکومت به شمار می آید و نظام حقوقی اسلام، به دلیل داشتن منابع اصیل و توجه به جنبه های گوناگون زندگی انسان، مباحث جامعی دربارۀ حقوق بشر مطرح می کند. یکی از مهم ترین مسائل اجتماعی، طرز نگاه حاکمان به تودۀ مردم است. چنانچه به قرآن و سنت نگاه کنیم، می بینیم که حاکمان دو نوع رفتار با مردم داشتند: 1. شیوۀ رفتاریِ مبتنی بر اهانت به مردم دراین باره قرآن کریم، یکی از ویژگی های فرعون و فرعو نصفتان را بی اعتنایی به کرامت انسان ها و برخورد اهانت آمیز با آنان می داند. خداوند در این کتاب آسمانی می فرماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأ طاعُوهُ « فرعونقومش را کوچک و تحقیر کرد تا اینکه از او پیروی کردند». (زخرف، 54 ) نکته ای که از این آیۀ شریفه به دست می آید، این است که فرعون ابتدا حق مسلّم مردم زمان خودش، یعنی کرامت آن ها را زیر پا نهاد و مردم را خوار کرد و آنگاه آنان را به اطاعتی ذلیلانه از خود وادار ساخت. 2. شیوۀ رفتاریِ مبتنی بر تکریم انسان پیامبران و بزرگان الهی، نمونۀ کامل رفتار کریمانه با انسان ها هستند. این رفتار ایشان حتی شامل کسانی چون فرعون نیز می شد؛ برای نمونه، خداوند به موسی و هارون دستور می دهد که با او ملایم و نرم سخن بگویند: «وَقُولا لهُ ْقَوْلاً لیِّنًا لعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أو یَخْشی « » با او به نرمی سخن بگویید؛ شايد كه پند پذيرد يا بترسد ». (طه، 44 ) رفتار مبتنی بر تکریم را از دو جهت می توان بررسی کرد: 1. رفتار کریمانۀ مبتنی بر روابط دینی. 2. رفتار کریمانۀ مبتنی بر روابط انسانی. امام علی(ع) در روابط اجتماعی با مردم، رفتاری کریمانه با هدف بزرگداشت انسانیت مردم داشت، نه مسائل دیگری چون دین و مذهب. ایشان در عهدنامۀ معروفش می فرماید: «وَ اَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعا ضاریا تَغْتَنِمُ اَکْلَهُمْ، فَاِنَّهُمْ صِنْفانِ اِمّا اَخٌ لکَ فِی الدِّینِ اوْ نَظیرٌ لکَ فِی الخَلْقِ. « » مهربانی را پوشش دل خود قرار ده و با مردم دوست و مهربان باش. مبادا مثل حیوان درنده خویی باشی که خوردن مردم را غنیمت می شماری؛ زیرا مردم دو دسته اند: گروهی برادر دینی تو و گروهی دیگر در آفرینش همانند تو هستند. » واژۀ «الرّعیة » (مردم) شامل مسلمان و غیرمسلمان می شود و نهی امام از اینکه حاکم نباید درنده خو باشد، به این نکته اشاره دارد که تجاوز به حقوق دیگران، انسان را از مقام انسانیت دور می کند و در ردیف حیوانات قرار می دهد. در این بخش از عهدنامه، سه واژۀ «الرحمه، المحبه، اللطف » آمده است که هر کدام، مقدمه و زمینۀ به وجو دآمدن دیگری است ». این سه رفتار انسانی، حافظ کرامت مردم خواهد شد و رفتار کریمانۀ مبتنی بر روابط انسانی، می تواند مبنای حقوقی در مناسبت های سیاسی دولت و مردم نیز قرار گیرد؛ حتی به قانون و آیین نامۀ اداری تبدیل شود. نکتۀ دیگر اینکه تفاوت رفتار و روابط اجتماعی حکومت اسلامی با دیگر حکومت ها در اصلاح بینش و نگرش مردم است؛ یعنی حکومت دینی افزون بر اینکه وظایف مشخص شدۀ همۀ حکومت ها را انجام می دهد، یک قدم بیشتر ب رمی دارد و «زمینه های اصلاح مردم » را فراهم می سازد. فراهم کردن زمینه های اصلاح، مقدمۀ ایجاد و حفظ کرامت انسانی است و اصلاح نیز موضوعی فراگیر و شامل همۀ انسا نهاست. تشیع و صفویه می گویند: ایرانیان تا قرن دهم سنی بودند. از آن پس با زور صفویان به مذهب تشیع گرایش یافتند؛ زیرا شاه اسماعیل صفوی وقتی در تبریز تاج گذاری کرد، بسیاری از سنی ها را قتل عام نمود. نقد مطلب فوق: اولاً شاه اسماعیل یک جوان 14 ساله بود و نمی توان پذیرفت که وی بدون حمایت شیعیان به قدرت رسیده باشد؛ زیرا منطقی نیست که حامیان وی از سنی ها باشند و علیه مذهب خود و به نفع مذهب تشیع، از شاه اسماعیل حمایت کنند؛ بنابراین در ایران آن زمان شیعیان زیادی وجود داشتند که صفویه به اتکای آنان توانستند قدرتی تشکیل دهند و در برابر عثمانی که یک امپراتوری پرقدرت مدعی سنی بود، بایستند و مقابله کنند و درنهایت حکومت تشکیل دهند. ثانیاً در تاریخ ثابت نشده است که صفویه با زور شمشیر، تشیع را در ایران به وجود آورده باشند؛ البته به صورت جزئی و مقطعی، اهل سنت تحت آزار صفویان قرار می گرفتند، چنانکه شیعیان تحت آزار عثمانی ها بودند. روشن است که عمل هر دو حکومت، نادرست و غیراسلامی بوده است. پاسخ صحیح و منطقی: نخست باید بپذیریم که استقرار و نفوذ یک مذهب در میان یک قوم، امر ناگهانی نیست بلکه به صورت تدریجی است. ما نباید به دنبال تاریخ خاص و معینی باشیم. به نظر می رسد مدت زمانی که اولین ایرانی به تشیع گرایش یافت تا زمانی که تشیع در ایران فراگیر شد و اکثر ایرانیان، شیعه شدند، حدود 10 قرن به طول انجامیده باشد. اتفاقاتی که طی 10 قرن اولیۀ اسلام در ایران به وقوع پیوست باعث فراگیرشدن تشیع در ایران شد که به اجمال می توان آ نها را این گونه مرور کرد: 1. جناب «سلمان » صحابۀ با وفای پیامبر و اهل بیت، فردی ایرانی و شیعی بود. در یمن نیز ایرانیانی وجود داشتند که متمایل و علاقه مند به اهل بیت بودند. یمن توسط حضرت علی(ع) و در زمان حیات رسول اکرم (ص) به اسلام ایمان آورد و اهل یمن از همان زمان با حضرت علی(ع) آشنا شدند؛ درحالی که ساحل خلیج فارس تا یمن تحت نفوذ ایران بود. 2. در دورۀ خلیفۀ دوم، وی تبعیض هایی بین عرب و عجم قائل شد که موجب دل آزردگی ایرانیان شد. پس از کشته شدن خلیفۀ دوم به دست یک ایرانی، فرزند او چند تن از ایرانیان موجود در مدینه را به قتل رساند؛ اما وقتی حضرت علی(ع) به حکومت رسید، اعلام کرد که بین عرب و عجم تفاوتی نیست و عرب هیچ گونه فضلی بر عجم ندارد و این باعث شد تا ایرانیان به حضرت علی(ع) گرایش پیدا کنند؛ همچنان که امام زین العابدین(ع) با خریدن و آزا دکردن تعداد زیادی از بردگان غیرعرب، جمعیت زیادی از موالیان را در مدینه جمع کرد که محب اهل بیت(ع) بودند. 3. پس از شهادت حسین بن علی(ع) ایرانیان متوجه شدند از اسلام دو تفسیر و تفکر وجود دارد: اسلام یزیدی و اسلام حسینی. بنی امیه با آن سابقۀ سیاه ظلم ها و اِعمال تبعیض ها نمی توانست در قلوب ایرانیان جایی داشته باشد و به صورت طبیعی ایرانیان به سوی امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) گرایش پیدا کردند و بعدها در سقوط بنی امیه بیشترین کم کها را کردند؛ زیرا بنی عباس با شعار حمایت از آل محمد(ع) قیام کردند؛ اما بعداً معلوم شد که این جریان نیز با جریان اهل بیت فاصله دارد. 4. در طول تاریخ، برخی از شاگردان امام جعفر صادق و سایر ائمه (علیهم السلام) در ایران حضور یافتند و به طور گسترده مکتب اهل بیت(ع) را تبلیغ و ایرانیان را به مذهب آنان دعوت کردند. 5. حضور امام رضا(ع) در خراسان عامل دیگری است. یکی از دلایلی که «مأمون » می خواست امام رضا(ع) را ولیعهد کند، مقابله با عرب هایی بود که از برادرش «امین » حمایت می کردند. تحلیل وی این بود که با ولایت عهدی امام رضا(ع) هم ایرانیان شیعی را به سوی خود جذب خواهد کرد و هم شیعیان عرب؛ و این باعث تقویت قدرت وی و ضعف امین خواهد شد. 6. بسیاری از اما مزادگان از ظلم «منصور دوانیقی » و دیگر خلفای ستمگر به ایران آمدند و پراکندگی آنان در سراسر ایران عامل دیگری در گسترش تشیع در ایران بود؛ همان طور که حضور حضرت معصومه(س) در قم، حضرت شاه چراغ(ع) در شیراز وحضرت عبدالعظیم(ع) در ری، از دلایل مهم روی آوری مردم ایران به سمت تشیع است. 7. در دوران حاکمان شیعۀ آل بویه، اسباب تبلیغ مکتب اهل بیت(ع) بیش ازپیش فراهم شد و کتب مهم شیعی مانند تهذیب، استبصار، کافی و من لایحضره الفقیه در این زمان تألیف شد. بزرگانی چون شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی و سید رضی توانستند در این عصر، اسلام شیعی را به مردم معرفی کنند. 8. در دورۀ ایلخانان، حضور علامه حلی به مدت 10 سال در ایران و آزادی وی در بیان احکام و مهارت او در فقه و کلام و نیز تلا ش های خواج هنصیرالدین طوسی عامل دیگری در این زمینه است. 9. حلقۀ آخر این جریان تأسیس دولت صفویه و اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی و حضور و دعوت از علمای شیعه از سراسر جهان اسلام است. این ها سبب شد تا بالاخره در عصر صفویه پس از 10 قرن، اسلام شیعی در ایران گسترش یابد و به صورت یک مکتب و مذهب فراگیر در این کشور معرفی شود. چرا امام علی (ع) کوفه را به عنوان مقر حکومت انتخاب کرد؟ دلایلی بود که مدینه قابلیت قرار گرفتن به عنوان مرکز خلافت امیرالمؤمنین(ع) را نداشت؛ از سوی دیگر کوفه دارای برتری های اقتصادی، جغرافیایی، جمعیتی و... بود. در دوازدهم رجب سال ۳۶ هجری، امیرالمؤمنین امام علی(ع) پس از پیروزی در جنگ جمل به همراه لشکریان و گروهی از مردم بصره به شهر کوفه وارد شد و آنجا را ب هعنوان مرکز حکومت اسلامی خود انتخاب کرد. ایشان پس از ورود به کوفه به مسجد رفت و پس از نماز، خطبه ای ایراد کرد. از آن پس به تنظیم امور حکومت پرداخت و استانداران را برای خدمت به سوی محل مأموریتشان فرستاد. عوامل برتری کوفه بر سایر نقاط 1. از نظر اقتصادی، سواد عراق (نیمۀ جنوبی عراق) مهم ترین منبع درآمد این خطّه بود؛ علاوه بر این، خراج و جزیۀ فراوانی از ایران و عراق به دست مسلمانان بود که ثروتی بی اندازه محسوب می شد. 2. کوفه از نظر کثرت جمعیت و نزدیکی به مناطق پرجمعیت، توانایی مقابله با هر تجاوزی را داشت. 3. تعداد بسیاری از صحابه و برگزیدگان آن ها در کوفه حضور داشتند. هنگام ورود خالد بن ولید به عراق در زمان ابوبکر، عده ای از صحابه در سپاه او حضور داشتند که بعداً با اعزام سپاه دیگری به فرماندهی ابوعبید ثقفی در جنگ خیبر (گرچه بعد از شکست در آن جنگ عده ای از آن ها به مدینه بازگشتند) و به خصوص با اعزام سپاه سعد وقاص، شمار بسیاری از اصحاب پیامبر(ص) وارد عراق و به ویژه منطقۀ کوفه شدند. پس از بنای کوفه نیز هشتاد تن از صحابه در سال 18 هجری وارد کوفه شدند؛ هم چنین هنگامی که عمار یاسر به حکومت کوفه گمارده شد، عمر ۱۰ تن از برگزیدگان اصحاب را همراه او به کوفه فرستاد؛ در سال 36 هجری که امیرالمؤمنین علیه السلام به منظور رویارویی با ناکثین از مدینه حرکت کرد،400 صحابی از مهاجر و انصار که هفتاد نفر از اصحاب بدر در میان آنان بودند، پس از جنگ جمل با حضرت در کوفه ماندند. تنها در جنگ صفین،2800 تن از صحابیان مقیم کوفه همراه علی(ع) بودند. در واقع کثرت حضور اصحاب با سابقه پیغمبر(ص) در کوفه، بیش از هر نقطۀ دیگر جهان اسلام بود و ازای نرو «کوفه » نسبت به سایر شهرهای معتبر جهان اسلام (حتی مدینه) موقعیت ممتازی یافته بود. 4. بسیاری از سرشناسان عرب در این منطقه ساکن بودند؛ در میان مهاجران به کوفه، علاوه بر صحابه، بسیاری از قبایل حجاز نیز به همراه سرشناسان و مشاهیر آن قبیله ها به کوفه آمدند؛ از این مهم تر، مهاجرت برگزیدگان یمن و قبیله های مشهور آن خطّه از زمان جنگ قادسیه بود که به عراق آمدند و پس از بنای کوفه در آن شهر ساکن شدند؛ به گونه ای که اکثر اهالی عربِ شهر را اینان تشکیل می دادند. نکته مهم و جالب توجه در خصوص یمنی ها این است که بیشتر آن ها از قبل با امیرالمؤمنین(ع) آشنایی داشتند؛ زیرا آن حضرت در سال هشتم یا دهم هجرت از طرف پیغمبر(ص) مأمور تبلیغ اسلام در یمن شد و تبلیغات /او بود که اهل یمن را مسلمان کرد. حضور چند ماهۀ علی(ع) در آن دیار، دوستدارانی برای او پدید آورد که بعدها از یاران برجستۀ او شدند؛ کسانی همچون مالک اشتر و کمیل بن زیاد و حارث همدانی و... . هم چنین از منطقه حضرموت و دیگر مناطق مجاور یمن نیز نخبگان و بزرگانی به کوفه نقل مکان کرده بودند. 5. کوفه از نظر جغرافیایی تقریباً در قلب عالم اسلامِ آن روزگار قرار داشت و بر ایران، حجاز، شام، مصر و جزیره، مشرف و تقریباً در یک فاصله بود. موقعیت آن از بصره بهتر می نمود؛ چراکه بصره به دریا نزدیک و امکان هجوم خارجی از راه آب زیاد بود. 6. کوفه از نظر موقعیت نظامی و تعداد جنگاوران در وضعیت مطلوبی قرار داشت؛ در مبحث بنای کوفه گفته شد که کوفه به عنوان اردوگاه بزرگ نظامی اسلام و به منظور ادامۀ فتوحات مسلمانان در ایران و سرزمین های ماورای آن تأسیس شد. گرچه شهر فسطاط در مصر و بعدها قیروان در افریقیه نیز به منظور گسترش فتوحات مسلمانان در غرب جهان اسلامی بنا شد، ولی هیچ یک اهمیت کوفه و بصره را نیافتند. در این میان کوفه سرآمد شهرهای مهم و برجستۀ مسلمانان شده بود؛ زیرا مرکز دلاورترین و شجاع ترین رزمندگان مسلمان بود که شجاعت آن ها در جهان اسلام آن روزگار زبان زد بود. کوفیان نیز از این بابت به خود می بالیدند؛ حتی در زمان های بعد در تفاخر نسبت به سایر نقاط مملکت اسلامی، خود را فرزندان ذات السلاسل و قادسیه می نامیدند و ازاین رو بر بصره و بصریان برتری داشتند. البته جای این تفاخر هم بود، زیرا اگرچه سپاه بصره در آغاز نیمی از ایران و کمی بعد، خراسان و طخارستان و... را فتح کرد، ولی ابتدا این سپاه کوفه بود که با پیروزی های چشم گیر و مکرر در عراق و فتح پایتخت امپراطوری ساسانی و سرانجام پیروزی های بزرگ نهاوند (فتح الفتوح) توانست ابهت و اقتدار شاهنشاهی ساسانی را در هم شکند و پیروزی های سپاه بصره را تضمین کند. در واقع بصریان به فتح شهرها و سرزمین هایی موفق شدند که بدون مدافعان قدرتمند مانده بودند. لازم به ذکر است که بیشتر سپاه کوفه و بصره به ویژه فرماندهان و چهره های شاخص آن ها پس از دستیابی به هدف های خود در جنگها و فتوحات، به پایگاه خویش بازمی گشتند و اگر فرمان جنگ جدیدی صادر می شد، مجددًا به منطقه مذکور اعزام می شدند. 7. بین امیرالمؤمنین(ع) و مردم کوفه علاقه ای متقابل وجود داشت؛ علی(ع) قبل از اینکه به کوفه بیاید به مردم آن ارج می نهاد و آن ها را دوست می داشت؛ بااینکه آن حضرت در مدینه از مردم بیعت گرفته بود و کوفه را که ده ها فرسنگ از مدینه فاصله داشت تا آن زمان ندیده بود، به کوفه و مردم آن د ل بسته بود. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود بابی را با عنوان «فضایل کوفه در کلام امیرالمؤمنین(ع) » آورده است. هنگامی که علی(ع) تصمیم گرفت به منظور برخورد با پیمان شکنان به بصره برود، در نخستین نامه اش به مردم کوفه نوشت: «فرمانی است از بندۀ خدا علی امیرالمؤمنان به مردم کوفه که صهیه انصار و سروران عرب هستند. « » صهیه » در لغت به معنای جماعت و دسته و به معنی سرور و بزرگ نیز آمده است. آیا امامان ما خودشان را امام می دانستند یا شیعیان این لقب را به آن ها می دادند؟ سؤال: شما برادران شیعه که به مسئلۀ امامت معتقد هستید، آیا کسانی را که امام م یپندارید، خودشان به امامت خودشان اعتقاد داشتند یا بعدًا شما آن را اطلاق کردید؟ امیرالمؤمنین (ع) نه در یك روایت، بلکه در صدها روایت حتی در خود نهج البلاغه فرموده است که من خلیفه و جانشین پیامبر اکرم (ص) هستم. جانشینی پیامبر اکرم (ص) مربوط به ماست. آقا رسول اکرم (ص) ما را به عنوان جانشین خودش معرفی كرده است. در نهج البلاغه، خطبۀ 74 می فرماید: «من شایسته ترینِ افراد به خلافت هستم. كسی همانند من شایستگی خلافت ندارد. تمامی شما صحابه نیز بر این عقیده هستید كه من خلیفۀ پیامبر اکرم (ص) بودم. » همچنین در نهج البلاغه، خطبۀ 2 می فرماید: «و لهم (اهل بیت) خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة. « » حق ولایت بر مردم، از آنِ اهل بیت است و این اهل بیت، وصی و وارث و جانشینان {پیامبر اکر م(ص)} هستند .» (نهج البلاغه محمد عبده، ج 1، ص 30 ، نهج البلاغه صبحی صالح، ص 47 )امیرالمؤمنین(ع) نه تنها معتقد است كه خودش خلیفه و ائمه (علیهم السلام) خلفای بحق هستند، بلكه دیگران را غاصب حق خویش می داند. اب نقتیبه دینوری در كتاب الامامة و السیاسة، ج 1، ص 18 با تحقیق آقای زینی، نقل می کند که امیرالمؤمنین (ع) به ابوبكر و عمر فرمودند: «و تأخذون منا اهل البیت غصبا. « » شما این خلافت را از ما اهل بیت غصب كردید و شما غاصب هستید. » همچنین وقتی قنفذ از طرف ابوبكر می آید و امیرالمؤمنین(ع) را به مسجد دعوت می کند، می گوید: یدعوك خلیفة رسول الله لتبایع. فقال علی: لسریع ما كذبتم على رسول الله! «» خلیفۀ رسول خد ا شما را خوانده است تا با او بیعت كنید. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: شما چقدر زود به رسول خد ا دروغ بستید. شما كه خلیفۀ رسول خدا نیستید. من خلیفۀ او هستم. » (الامامة و السیاسة، ج 1، ص 19 ) در روایت دیگری وقتی به حضرت علی(ع) گفتند بیعت كن، حضرت فرمود: «أنا أحق بهذا الأمر منكم، لا أبایعكم و أنتم أولى بالبیعة لی. « » من ازشما به خلافت شایسته تر هستم و با شما بیعت نمی کنم و شما موظف هستید كه با من بیعت كنید. » (الامامة و السیاسة، ج 1، ص 18 ) عبارتی را مسلم نیشابوری در صحیح مسلم آورده است كه امیرالمؤمنین (ع)، خلیفۀ اول و خلیفه دوم را «كاذبا آثما غادرا خائنا « » درو غگو، بدکار، حیله گر و خیانت کار » می داند. (صحیح مسلم، ج 5، ص 152 ) ما نیز بر همین عقیده هستیم و دلیل محكمی هم داریم، چه از كتب شیعه و چه از كتب اهل سنت، كه امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین(ع) بر امامت خودشان مدعی بودند. امام سجاد (ع) نیز از این حق امامتشان دفاع می کنند. در كتاب تفسیر ابن كثیر دمشقی در ذیل آیۀ تطهیر آمده است: وقتی اسرا را به شام می برند، برخی به اسرا طعنه می زنند. پیرمردی می گوید شما از اُسرای كدام قبیلۀ خارجی هستید. امام سجاد (ع) می فرماید: «آیا قرآن خوانده اید؟ » گفت: بله. فرمود: «آیا آیۀ شریفۀ «ِإنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ اْلبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا » {احزاب، 33 } را خوانده اید؟ » گفت:بله، ولی به شما چه ربطی دارد؟! مگر شما اهل بیت پیامبر(ص) هستید؟ امام سجاد)ع( فرمود: «اه لبیت پیامبر )ص( ما هستیم و این آیه در شأن ما نازل شده است. » می توانید در این زمینه به تفاسیر ابن كثیر و الد رالمنثور و طبری، ذیل این آیۀ شریفه را ملاحظه كنند. همچنین ده ها و صدها و هزاران روایات در منابع شیعه و بعضاً در منابع اهل سنت آمده که امام صادق (ع) و امام كاظم(ع) و امام عسکری (ع) وامام عصر(ارواحنا لتراب مقدمه فداء) مدعی بودند که امام و خلفای بحق پیامبر (ص) هستیم. مهم تر از همۀ این ها، همین حدیث پیامبر (ص) كه در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است: «خلفا و جانشینان بعد از من،12 نفر هستند. » این حدیث، در غیر از مذهب شیعه، با کدام یک از مذاهب اهل سنت تطبیق دارد؟ اصول گرایی ،اصلاح طلبی و اعتدال جویی در سیره امام علی (ع) در اندیشه ها نه تنها اعتدال جویی و اصول گرایی و اصلاح طلبی، بخش های سیاسی اجتماعیِ متفاوت، متعارض یا مخالف یکدیگر نیستند، بلکه رفتار درست در چارچوب اصول گرایی که همراه با نظارت اصلاح طلبانه باشد می تواند منجر به آغاز راه اعتدال جویی شود. اعتدال گرایی در سیاست به معنای اصل گریزی و اصلاح ستیزی نیست؛ بلکه همواره برای حفظ تعادل جامعه، باید بر اصول الهی که جامعه بر اساس آن تشکیل شده و قوام یافته است پافشاری کرد و درعین حال همیشه باید با اندیشه، ابزار، نظارت و امکانات اصلاحی بر حرکت صحیح در مسیر اصول گرایی و پیشگیری از هر انحراف و تحریفی، نگاهی اصلاح طلبانه داشت. اگر دو لبۀ قیچی اصول گرایی و اصلاح طلبی کار خویش را درست و به وقت انجام دهند، حاصل رفتار و عمل آن ها چیزی جز اعتدال نخواهد بود. اصو لگرایی حضرت امیرالمؤمنین(ع) «أنِیّ لَمْ أرد علی الله ولا علی رسوله ساعه قط...فوالذی لا اله الا هو انی لعلی جاده الحق»»ّ من از فرمان خداوند و رهبری و هدایت های رسول اکرم (ص) لحظه ای سرپیچی نکردم و همواره مطیع محض بودم... و سوگند به آنکه جز او آفریدگار و معبودی نیست، همواره در مسیر حق بودم. » (نهج البلاغه، خطبه 107 ) پیامبر نیز در شأن اصول گرایی مولا فرموده است: «علی با قرآن است و قرآن با علی است » (فضائل الخمسه، ج 2، ص 126 ). در جای دیگری در وصف ایشان فرموده است: «علی به پادارندهٔ قرآن است ». (مرآة العقول، ج 2، ص 264 ) از دو روایت فوق که از میان صدها نکتۀ مشابه، انتخاب شده است، عمق اصول گرایی مولا امیرالمؤمنان(ع) انکا رناپذیر است. اگر حضرتش بر زهد، ستیز با باطل، وحدت، حمایت از محرومان، عدالت، آزادی، اخلاق، حق، قرآن، عز تنفس، تقوامداری، مرد مگرایی و تحقیر دنیا تأکید دارد، برای این است که همۀ این ها را میوه ها و نتایج فرمان برداری از خدا، اطاعت از رسول و همراهی حق و معیت با قرآن می داند. اصلاح طلبی امیر مؤمنان(ع) امیر مؤمنان به شیوۀ اصلاحات خویش یعنی جهل ستیزی، تجمل ستیزی و مردم سالاری نیز تکیه داشته است؛ زیرا همواره ممکن است جاهلان متنسّک(دین دار) و عالمان متهتّک (بی پروا) بر مسند اصو لگرایی فرمانروایی کنند و اصول را از مسیر غایی اش که اعتدال است خارج نمایند. ازاین رو با جهل جاهلانی که جامعه را به سمت نادانی و ناداری فکری و ناتوانی رفتاری می کشانند و قدرت انتخاب و اراده و آزادی مردم را می ربایند و آنان را از سروری و عزت و کرام تنفس خویش دور می کنند، نهیب زده است. از سوی دیگر وقتی حکومت در دست قدرت دنیاگرایانِ چه دین دار و چه متظاهر به دین و چه از دین فرو یا فر ارفتگان، قرار گیرد، در دو رکردن مردم از حق انتخاب و آزادی خویش نتیجه ای مشابه رفتار جاهلان اریکه سوار حکومت خواهد داشت؛ به همین دلیل حضرت در چنین اموری نیز اصلاحات را قوۀ بالغه و قدرت عاقل های برای نظارت بر کار اصول گرایی به شمار آورده است و حاصل و فرآیند اصول گرایی و اصلا حطلبی را معتدل اندیشی و اعتدال گرایی و تعادل مداری می داند. نمونه ای از تجمل ستیزی و جهل ستیزی به عنوان دو محور از محورهای اصلاحات علوی که همواره درخور توجه مولا بوده، از میان صدها جملۀ آن حضرت انتخاب شده است: «اِنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ فَرَضَ عَلى اَئِمَّةِ العَدل اَن یُقَدرّوا اَنفُسَهُم بِضَعَفَةِ النّاسِ کَیلا یَتَبَیَّغَ بِالفَقیرِ فَقرُهُ « » خدا بر پیشوایان و شهریاران دادگر واجب کرده که با مردم ناتوان برابر باشند تا فقر، فقیران را هیجانی نساخته و به طغیان واندارد. » (نهج البلاغه، خطبه 209 ) و ازآنجاکه از تحجر و جمود و تمسک جاهلان شکوه دارد و اقدام ناآگاهانۀ ایشان را طریقی در جهت انحراف حکومت و تحریف دین می پندارد، چنین می گوید: «ما اَخَذَ اللّهُ عَلى اَهْلِ الْجَهْلِ اَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتّى اَخَذَ عَلى اَهْلِ الْعِلْمِ ان یعلموا » خدا بر عهدۀ نادانان، دان شآموزی ننهاد، بلکه بر عهدۀ دانایان نهاد که به آنان بیاموزند. » (نهج البلاغه، حکمت 478 ) از نظر مولا امیرالمؤمنین(ع) اصلی ترین اقدام اصلاح طلبانه، اصلاح طلبی فرهنگی است؛ آ نچنان که رهبر و مقتدایش حضرت رسول (ص) فرموده بود: «اِنّی ما اَخافُ عَلی اُمَّتی الفَقرَ وَلکِن اخافُ عَلَیهِم سُوءَ التّدبِیرِ « » من آ نقدر که از گرفتاری ناشی از پستی اندیشه و تفکر برای امتم نگرانم از فقر ایشان نگران نیستم. » اصلاحات فرهنگی همواره و در همۀ ادوار امامت پیشوایان، زیربنایی ترین و اصیل ترین و جد یترین محور اصلاحات ایشان به شمار آمده است. اصول گرایان باید به انداز های به سازوکار و رونق فکر و اندیشۀ خویش و پیروان خود برسند تا مسیر اعتدال را پیش روی آن ها بگشایند و از درون آن ها اندیشمندانی دلسوز، برای انجام اصلاحات فرهنگی، در مرام و مسیر ایشان به پا خیزند. مولا بر تبیین خط اعتدال و مقاومت و ایستادگی در این راه هرگز و به هیچ بهایی جانب افراط را نگرفته و در طی طریق حق، هرگز خطایی از ایشان سر نزده است. می فرماید: «وَ لَولا کرَاهیّة الغَدر لَکُنتُ مِن أدهَی النّاس، وَ لکِن کُلُّ غُدرة فُجرةٍ، وَ کلُّ فُجرةٌ کفَرَة. وَ لِکلّ غَادِر لِواءٌ یُعرَفُ بهِ یَومَ القِیامَة « » اگر نیرنگ، ناپسند نبود من سیاستمدارترین مردم بودم؛ اما هر نیرنگی گناه و هر گناهی نوعی کفر است و در قیامت هر غداری پرچم خاصی دارد که به آن شناخته می شود. » (نهج البلاغه، خطبه119) و در کلامی دیگر که دنیا را مذمت و نکوهش کرده اند هرگز نکوهش خود را دلیلی بر تفریط و پرهیز از پرداختن به امور مردم و دنیا نپنداشته و در گفتار و رفتار خویش جانب تفریط را پیشه نساخته اند: «به خدا سوگند، حکومت بر دنیای شما به اندازۀ آب بینی بز برایم ارزش ندارد ... مگر آنکه تلاش من سببی برای احیای حق و گرفتن حق مظلومی از ظالمی باشد... . » (نهج البلاغه، خطبه 3) منع تدوین و نشر حدیث دلیل و پیامدهای آن به رغم سفارش ها و توصیه های پیامبر اعظم (ص) مبنی بر حفظ، نقل و کتابت احادیث، متأسفانه بعد از رحلت آن بزرگوار، خلفا نبرد خصمان های را با احادیث نبوی آغاز کردند؛ سال های متمادی «سنّت » متروک ماند و چنان جو خفقان و دهشتناکی بر جامعۀ اسلامی سایه افکند که بیان احادیث ناب محمدی (ص) جرم محسوب می شد و راویان حدیث شکنجه و زندانی می شدند؛ حتی هزاران حدیث مکتوب را در آتش سوزاندند، به همه جا ابلاغ کردند که کسی حق نقل و تدوین احادیث را ندارد. حتی برای جلوگیری از نشر احادیث، به صحابه اجازۀ خروج از مدینه را نمی دادند. ابوبکر و عمر، اولین کسانی بودند که پرچم مبارزه با احادیث نبوی را به دست گرفتند. ذهبی به نقل از عایشه می گوید: «پدرم پانصد حدیث از رسول خدا جمع کرده بود ... و همه را آتش زد. » (الذهبی، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 5، مکتبة الحرم المکی، بیتا) خلیفۀ دوم نیز پس از به خلاف ترسیدن، تمام تلاش خویش را در جهت ممانعت از نقل، کتابت و نشر احادیث به کار بست؛ وی به ممنوعیت کتابت حدیث اکتفا نکرد، بلکه دستور سوزاندن حدیث را نیز صادر کرد: «من کان عنده منها شیء فلیمحه « » هرکس چیزی از احادیث نزدش دارد باید آن را از بین ببرد. » (الشهرستانی، وضوء النبی(ص) ج 2، ص 20 ، الطبعة الاولی، 1420 ه.) ازبین بردن احادیث ضربۀ جبران ناپذیری بر امت اسلامی وارد ساخت؛ به گونه ای که هنوز امت اسلامی از آن رنج می برد. اهل سنت برای توجیه ممنوع بودن تدوین احادیث، به دلایلی تمسک می کنند که به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1. اختلاط حدیث با قرآن: یکی از دلایل عمدۀ آنان مبنی بر عدم جواز تدوین حدیث، این است که: اگر حدیث را بنویسم با قرآن مخلوط می شود! اهل سنت با این ادعا قرآن را که کلام خداوند است، همتراز سنت قرار داده اند؛ به گونه ای که نوشتن سنّت را موجب اختلاط آن با قرآن می دانند. این توجیه از جهاتی مناقشه پذیر است: اولاً این ادعا با تحدی کردن قرآن ناسازگار است. قرآن کریم صریحاً همۀ جهانیان را بدون استثناء دعوت به مقابله با قرآن کرده است و می گوید اگر فکر می کنید که قرآن سخن خدا نیست و ساختۀ مغز بشر است، شما هم انسان هستید، پس همانند آن را بیاورید. » «بگو اگر انس و جن جمع شوند تا نظير اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد؛ اگرچه پشتیبان یکدیگر باشند ». (اسراء، 88 ؛ همچنین مراجعه کنید به: قصص، 49 ؛ هود، 13 ، بقره، 23 – 24 ) ثانیاً پذیرفتن این دلیل، مستلزم تحریف قرآن است و حال آنکه خداوند صریحاً فرموده است که در قرآن تحریف راه ندارد: «إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون « » همانا ما قرآن را نازل کردیم، و یقیناً ما نگهبان آن {از تحریف وزوال} هستیم ». (حجر، 9) 2. نوشتن احادیث موجب متروک ماندن قرآن می شود: یکی دیگر از توجیهات اهل سنت در ممنوع بودن تدوین حدیث این است که نوشتن احادیث موجب می شود اذهان مسلمانان مشغول احادیث شود و در نتیجه از قرآن غافل شوند. (الشهرستانی، علی، منع تدوین الحدیث، دار الغدیر، قم، الطبعة الاولی، 1425 ) در ضعف این دلیل همین کافی است که اگر نوشتن احادیث موجب متروک ماندن قرآن می شود، نباید تا این زمان که بیش از 1400 سال از ظهور آن می گذرد، چیزی از قرآن باقی می ماند؛ به خصوص در این عصر، که کتب حدیثی آن هم در شمارگان بسیار بالا وارد بازار می شود و در دسترس علاقه مندان قرار می گیرد. قضیه دقیقاً عکس آن چیزی است که آ نها ادعا می کنند؛ به این معنا که نوشتن احادیث نه تنها سبب متروک ماندن قرآن نشده است، بلکه عاملی در جهت ترویج قرآن نیز محسوب می شود؛ و مسلمانان به خصوص با خواندن احادیثی که در زمینۀ ثواب تلاوت قرآن وارد شده است، و علاق ه و شوقشان به قرآن چند برابر می شود. علت اصلی منع تدوین احادیث اهل سنت برای توجیه منع کتابت حدیث، علل مختلفی را بیان کرده اند؛ اما اگر به دور از هرگونه تعصب جویای حقیقت باشیم، خواهیم دید که هیچ کدام از این علل، نمی تواند مانع تدوین حدیث شود. در حقیقت عامل اصلی ممنوع شدن تدوین حدیث شد، ریشه در مسائل سیاسی داشت. پیامبر گرامی اسلام، در فضل امیر مؤمنان حضرت علی (ع) و اهل بیت(ع) مطالب زیادی را بیان فرموده اند: حدیث منزلت، حدیث غدیر و... . این احادیث به خوبی بیانگر این مطلب است که پیامبر(ص) در هر موقعیت و فرصتی که پیش می آمد حضرت علی(ع) را به عنوان وصی و جانشین بلافصل خویش معرفی و مسلمانان را به پیروی و اطاعت از او سفارش می فرمودند. روشن است که این گونه احادیث منافع و موقعیت خلفا را به شدت تهدید می کرد. اگر احادیث، نوشته می شد و به دست آیندگان می رسید، دیگر نوبت به خلافت آن ها نمی رسید؛ بنابراین عوامل سیاسی، خلفا را بر آن داشت که برای حفظ موقعیت خود و برای رسیدن به خلافت، احادیث نبوی را هدف قرار دهند و از نقل و انتشار و کتابت آ نها به شدت جلوگیری کنند. پیامدهای منع تدوین حدیث خلفا شعار می دادند «حسبنا کتاب الله » و خودشان را بی نیاز از «سنّت » می دانستند و در نتیجه از نقل و کتابت و انتشار «سنّت » جلوگیری کردند؛ اما متأسفانه منع تدوین و کتابت احادیث موجب شد احادیث نبوی، در زمینه های فکری و اعتقادی و... به دست آیندگان نرسد؛ در نتیجه دست مسلمانان از سنّت که مبیّن و مفسّر قرآن و یکی از مهم ترین منابع تشریع محسوب می شد، کوتاه شود؛ کسانی که «حسبنا کتاب الله » را شعار می دادند برداشت های مختلفی از قرآن می کردند و در نتیجه فرقه های رنگارنگ یکی پس از دیگری به وجود آمدند. بنابراین یکی از پیامدهای مصیب تبار منع و جلوگیری از نقل و کتابت احادیث، به وجو دآمدن فرقه های رنگارنگ با عقاید مختلف فکری و اعتقادی است. وجود سنت در کنار قرآن، به عنوان دومین منبع معارف اسلامی، ضرورتی انکارناپذیر است؛ چراکه قرآن فقط کلیات را بیان کرده است و تفسیر و تبیین آن، به سنت محول شده است. به رغم جایگاه رفیع سنت و باوجود اینکه پیامبر اعظم (ص) همواره به کتابت و تدوین احادیث سفارش می کردند، خلفای وقت با تدوین احادیث مخالفت کردند و مانع آن شدند. اهل سنت برای سرپوش گذاشتن بر اعمال آنان، به دلایلی تمسک کرده اند که هیچ کدام نمی تواند مانع تدوین حدیث شود و اگر منصفانه و به دور از هرگونه تعصب و غر ضورزی، جویای حقیقت باشیم، به این نتیجه خواهیم رسید که ممنوع بودن تدوین حدیث، ریشۀ سیاسی دارد، آنان احادیثی را که بیانگر فضائل و مناقب اهل بیت (ع) بود، مانع رسیدن به اهدافشان می دانستند و برای ازبین بردن این موانع، دستور ممنوع بودن تدوین احادیث را صادر کردند.