نشریه زمان ظهور شماره 25

فاطمه أم أبيها؟ خداوند می فرماید) : وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ)( ای محمد همانا تواخلاق عظیم و برجسته ای داری )( قلم : 4) اخلاق محمد (ص) اخلاق الهی گشت و الا هیچ خلقی مستحق این که عظیم نامیده شود نیست مگر اینکه تجلی و ظهوری از اخلاق خدای تبارک و تعالی باشد، و این چنین است که حضرت محمد (ص) شهر علم است اما دروازه این شهر علی (ع) و کسی که خون و گوشت او با علی (ع) عجین شده فاطمه (س) است و بدین ترتیب علی (ع) تجلی الرحمن و فاطمه (ع) تجلی الرحیم است و آنها باهم متحدند چون اتحاد الرحمن الرحیم و از هم جدایند چون جدا بودن الرحمن الرحیم ... الرحیم یا فاطمه (س) برای او جهت اختصاصی است با آخرت (از رسول خدا (ص) در حدیثی آمده است و خداوند عزوجل به ملائکه می فرماید: ای ملائکه من نگاه کنید به کنیزم فاطمه سیده کنیزانم در بین دستانم ایستاده است و از ترس من فرص تهای خود را می شمارد. و با قلب خود به عبادت من آمده است شما را شاهد می گیرم که شیعه او را از جهنم مصون می دارم ...). کتاب الامالی از شیخ صدوق: ص 175 . و ده ها روایت دیگر که این امر را تایید می نماید) ، پس او کسی است که شیعیان خود را انتخاب می کند یعنی اهل حق و توحید و اخلاص به خداوند منزّه در روز قیامت و آنها امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و همه ی ائمه (ع) و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی (ع) و انبیاء و اوصیاء و هر آنکه از آنها پایین تر است ( از حیث درجه و ایمان) از مخلصان؛ بنابراین رسول خدا(ص) در مورد او فرموده: ( فاطمه امّ ابیها)( بحارالانوار:ج 34 ص 19 ) و مادر (امّ) اصلی است که به آن رجوع می شود، و بنابراین امام حسن عسکری (ع) در مورد ایشان می فرماید: ( ما حجت خدا بر خلق هستیم و فاطمه(س) حجت خدا بر ما)( کتاب اسرار فاطمیه از شیخ محمد فاضل مسعودی ص 69 .به نقل از تفسیر اطیب البیان) لذا اگر محمد(ص) نبود آسما نها و زمین آفریده نمی شد چرا که، آنها از نور او آفریده شده اند و اگر علی (ع) نبود حضرت محمد (ص) آفریده نمی شد چون که اگر علی (ع) نبود محمد (ص) شناخته نمی شد پس او دری است که از طریق آن می توان به سمت حضرت محمد(ص) آمد و از او (امام علی (ع)) است که فیض محمدی در آسمان ها و زمین متجلی می شود و اگر فاطمه (س) یا باطن باب یا آخرت نبود حضرت محمد(ص)) و حضرت علی (ع) آفریده نمی شدند و اگر آخرت نبود خداوند خلق را، نمی آفرید و دنیا آفریده نمی شد. تمام علم الهی در شهر جای دارد بنابراین اگر خواهان نزول آن باشیم بایستی از درب فرود آید و اول در باطن فرود می آید و سپس از ظاهر در به سوی خلق نازل می شود و باطن درب فاطمه(ع) می باشد و نزول در آن شکل می گیرد و او(ع) ظرفِ علم باطن است و علم مدینه در آن قرار می گیرد .و مدینه رسول الله(ص) یا قرآن است. قرآن در شب قدر و در فاطمه(ع) نازل می شود و شب قدر، فاطمه(ع) است همانطور که اهل بیت فرمودند: (ما حجج الهی هستیم و فاطمه حجت خدا بر ماست)( الاسرار الفاطمیه- شیخ محمد فاضل مسعودی ص 69 – به نقل از تفسیر...(طیب البیان)) و نیز فرمودند: ( فاطمة أم أبيها)( کشف الامه فی معرفة الائمه ص 90 ) ؛ و مادر همان ظرف است و فاطمه یا باطن همان ظرفی است که قرآن در آن نازل می شود و قرآن، محمد(ص) است. این همان معنی دوم باطن این حدیث منقول از رسول الله(ص) است که می فرماید: ( لولاك لما خلقت الأفلاك، ولولا علي لما خلقتك، ولولا فاطمة لما خلقتكما)( مستدرك سفينة البحار: ج 3 ص 169 ، كتاب ( ضياء العالمين) للشيخ أبي الحسن جد الشيخ محمد حسن نویسنده الجواهر)( ای احمد اگر برای تو نبود افلاک را نمی آفریدم و اگر علی نبود تو را نمی آفریدم و اگر فاطمه نبود هر دوی شما را نمی آفریدم) و فاطمه(ع) همان ظرف و جایگاه نزول قرآن و باطن درب مدینه است که از لبریز شدن این ظرف حکمت بر مردم می رسد پس وجود آن ضروری است و با فقدان آن نظام خلق استوار نمی شود زیرا او(ع) رکنی از ارکان سه گانه است و او ظرف و جایگاه نزول قرآن است. سردبیر( صراط مستقيم ) یا همان، خداوند سبحان و متعال می باشد: «تَخلَّقوا بِأخلاقِ الله » ( به اخلاق الهی آراسته شوید).( بحار الانوار: ج 58 ص 129 ؛ شرح اسماء الحسنی: ج 1 ص 41 ؛ تفسیر رازی: ج 9 ص 64 ). همان انسان کامل یعنی حضرت محمد(ص) است: «إنما بعثت لأتمم مكارم الأخلاق » ( من فقط جهت به کمال رسانیدن مکارم اخلاقی مبعوث شدم)( مکارم الاخلاق: ص 8؛ بحار الانوار: ج 16 ص 126 ) و «وَإنَّكَ لعَلى خُلُق عَظِيم »( و تو بر خُلقی عظيم هستی). ( قلم: 4) همان علی و فاطمه (ع) است: «من شهر علم هستم و علی دروازه ی آن ». ( امالی صدوق: ص 425 ؛ مستدرک حاکم: ج 3 ص 126 ). همان حسن و حسین (ع) است: «حسین از من است و من از حسین ». ( کامل الزیارات: ص 116 ؛ شرح الاخبار: ج 3 ص 88 ) . و همان عبادت سجاد (ع) ، علم باقر(ع) ، صدق صادق (ع) ، صبر موسی(ع) ، خوشنودی رضا(ع) ، جود و بخشش جواد(ع) ، هدایت هادی(ع) ، تقوی و پاکیزگی و زکات عسکری(ع) است. و همان مهدی(ع) است و همان مهدی(ع) است و همان مهدی(ع) است. کلمه ای که آن را نوشته شده بر پهنه ی آسمان، و در زمین بر سنگ سخت، و بر آب و بر برگ د رختان، می بینم. )آيا در اين سخن نمی انديشند؟! يا برای آ نها چيزی نازل شده است که برای نياکان شان نازل نشده بود؟! * يا آنکه فرستاده شان را نشناخته اند که انکارش می کنند؟! * يا می گويند ديوانه است؟! نه، پيامبرشان به حق بر آن ها مبعوث شد، ولی بيشترين شان از حق کراهت دارند * اگر حق از پِی هوس هايشان می رفت، آسمان ها و زمين و هر که در آ نها است تباه می شد، ولی ما اندرزشان فرستاديم و آن ها از اندرزشان رويگردان شدند * يا تو از آنها مزدی م یطلبی؟ مزد پروردگارت بهتر است، که او بهترين روزی دهندگان است * هر آينه تو آن ها را به راه راست می خوانی * و کسانی که به آخرت ايمان ندارند از راه راست منحرفند(.)مؤمنون: 68 تا 74 ( بارالها! تویی شایسته ی ستایش؛ چرا که تو پروردگار کریم رحمان رحیم در همه ی عال مها هستی. ما اعتراف می کنیم که پادشاهی از آنِ تو است، و روزی خواهد آمد که در عمل پادشاهی از آنِ تو خواهد بود؛ چه این روز، روز قیامت صغری و ظهور امام مهدی)ع( باشد و چه روز قیامت کبری؛ آن هنگام که اولیای تو بر اَعراف خواهند بود و بین بندگان تو حکم می رانند و به اذن تو، گروهی را به بهشت و گروهی را به جهنم وارد م یکنند. اسم های سه گانه (الله، رحمان و رحیم) ارکان اسم اعظم هر مرتبه ی پایین تر، تجلی و ظهوری است از مرتبه ی بالاتر اسم های نیکوتر خداوند؛ اسم الله یا ذات الهی، تجلی و ظهوری است از حقیقت یا کُنه یا اسم اعظم یا «هو ». محمد (ص) تجلی و ظهوری برای ذات الهی در خلق یا اسم الله در خلق می باشد. «الرحمن الرحیم » اسم های واحدی هستند که اشاره به رحمت خداوند دارند و از هم جدا نمی شوند؛ آری بین این دو تمایزی در وسعت و شدت رحمت وجود دارد؛ این دو دربِ ذات الهی یا اسم الله هستند، و علی و فاطمه (ع) تجلی و ظهور این اسم ها در خلق و درب شهر علم یا حضرت محمد (ص) می باشند. خداوند متعال می فرماید: «قُل ادْعُوا اللهَ أو ادْعُوا الرَّحْمَنَ أيًا مَا تَدْعُوا فَلهُ اْلَسْمَاءُ اْلحُسْنَى » ( بگو: چه الله را بخوانيد چه رحمان را، هر کدام را که بخوانيد، نام های نيکو از آنِ او است)( إسرا: 110 ) و رحیم در رحمان پیچیده شده است. این اسم های سه گانه ( الله، رحمان و رحیم) ارکان اسم اعظم هستند؛ از همین رو با رحلت کردن علی (ع) از این دنیا به جوار پروردگارش، جبرائیل (ع) ندا سر داد: «ارکان هدایت ویران شد »؛ يعنی با بازگشت سومین آنها یعنی علی (ع) ارکان هدایت در این جهان ویران شد؛ پس از اینکه حضرت محمد (ص) و فاطمه (س) از او پیشی جسته بودند. به جهت اهمیت این سه اسم، و حتی به جهت بر پا شدن خلق و آسمان ها و زمین به برکت این سه اسم، سوره ی فاتحه و حتی قرآن یا کتاب نوشته شده، با این اسم ها آغاز شد، همان طور که خداوند کتاب تکوینی را با اینها گشایش نمود. اولین چیزی که خداوند سبحان خلق نمود نور محمد و علی و فاطمه (علیهم السلام) بود؛ همان طور که در روایات آمده است ( به بحار الانوار: ج 15 ص 24 و قبل از آن، و ج 25 ص 22 و ج 54 ص 170 و سایر منابع مراجعه کنید) و همان طور که گفته شد اینها (ع) به ترتیب نور الله، رحمان و رحیم هستند؛ و خداوند عالم ترین و حکم کننده ترین است و ما از علم جز اندکی بهره نبرده ایم. (محمد- علی- فاطمه) اسم اعظم الهی بسمه سوره فاتحه اصل و ریشه است و بسمله در سایر سوره های قرآن صورتی برای جزئی از این اصل می باشند( که نمایانگر این اصل می باشند). همه ی قرآن در سوره ی فاتحه و سوره ی فاتحه در بسمله آن است و هر بسمله قرآن، در بسمله سوره ی فاتحه ( مستتر) می باشد. بسمله در سوره ی فاتحه، آیه ای از آیه های آن است در حالی که بسمله در سایر سوره ها، جزئی از سوره هستند ولی آیه ای (مستقل) از آیات آن سوره نمی باشند. نام های سه گانه یعنی «الله، الرحمن و الرحیم » در لاهوت یا همان ذات اقدس الهی أرکان اسم اعظم اعظم اعظم (هو) هستند؛ نام های سه گانه همان مدینه ی کمالات الهی هستند یعنی الله که درب ظاهر( بیرون) و درب باطن (درون) دارد یعنی الرحمن الرحیم. این نام های سه گانه در خَلق، حضرت محمد(ص) و امام علی(ع) و فاطمه ی زهرا (ع) می باشند یعنی مدینه ی العلم (شهر دانش)، محمد(ص) و درب ظاهر و باطن آن علی و فاطمه (ع) می باشند. این نام های سه گانه أرکان اسم اعظم اعظم (الله الرحمن الرحیم) می باشند: «قُلِ ادْعُواْ ا أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى » ( بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد براى او نام هاى نیکو است) و این نا مهای سه گانه یعنی «محمد، علی و فاطمه » خود اسم اعظم هستند؛ پس محمد از خدا است و او کتاب خدا بلکه او تجلّی خداوند در خَلق است، و علی و فاطمه از رحمت خداوند هستند؛ پس آنها الرحمن الرحیم می باشند: «و وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا » ( و از رحمت خويش به آنها ارزانی داشتيم و برای آنها زبان نیکوی بلندمرتبه قرار دادیم)(مریم: 50 ). بسمله سوره ی فاتحه، حقیقت است و بسمله در سایر سوره ها نمایی غیرکامل (جزئی) از این حقیقت است و هر یک جهتی از جهات آن را منعکس می کنند. گویا بسمله سوره ی فاتحه در مرکزی قرار می گیرد که مجموعه ای از آینه ها آن را احاطه می کنند و هر کدام از این آینه ها نمایی از جهت معینی از آن را که از دیگری متفاوت است، منعکس می کند و در عین حال همه ی سوره ها در حقیقتی واحد مشترک می شوند؛ همان طور که همه ی آنها با حقیقت مشترک می شوند چرا که هر کدام، جهتی معین از آن نور اصلی را منعکس می کنند. پس اگر قرآن را با عقل خود تجسم نمایی، بسمله سوره ی فاتحه را همانند نقطه ای می یابی که همه ی قرآن گرد آن می چرخد؛ حتی تورات و انجیل و هرآنچه را که همه ی پیامبران و فرستادگان(ع) با خود آوردند. پس بسمله سوره ی فاتحه، رسالت، ولایت، سرآغاز و نهایت است. تورات و انجیل که بر موسی و عیسی (ع) فرستاده شدند، چیزی به غیر از قرآن نیستند. بلکه آنها نیز تجلّی و ظهور قرآن در این عالم جسمانی هستند. تفاوت بین آنها، مقام قابل و پذیرنده ای است که قرآن را در این عالم آشکار کرده است؛ یعنی محمد و عیسی و موسی (ع). از این رو که شأن محمد (ص) از جهت اخلاص بزر گتر است و از جهت مقام بالاتر است، آنچه آشکار نموده است، از جهت شأن و مرتبه بزر گتر و بالاتر و تمام و کامل تر از چیزی است که موسی یا عیسی آشکار کرده اند. به همین خاطر تورات و انجیل عبارت از اجزای قرآن است و قرآن بر آن ها و محتوایشان حاکم است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَیمِناً عَلَیهِ فَاحْكُمْ بَینَهُمْ بِما أَنْزَلَ الَّلُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ الَّلُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِیبْلُوَكُمْ فی ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ إِلَی الَّلِ مَرْجِعُكُمْ جَمیعاً فَینَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ .» ( و ما این كتاب را به حق به سوی تو فرو فرستادیم. در حالی كه تصدیق كننده ی كتاب های پیشین و حاكم بر آنها است. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده است، حكم كن و از هواهایشان ]با دور شدن[ از حقی كه به سوی تو آمده است، پیروی مكن. برای هر یك از شما ]امت ها[ شریعت و راه روشنی قرار داده ایم و اگر خدا می خواست شما را یك امت قرار می داد؛ ولی ]خواست[ تا شما را در آنچه به شما داده است، بیازماید. پس در كارهای نیك بر یكدیگر سبقت گیرید. بازگشت ]همه ی[ شما به سوی خدا است. آنگاه درباره ی آنچه در آن اختلاف می کردید، آگاهتان خواهد كرد). ( قرآن کریم، سوره ی مائده، آیه ی ۴۸) برای توضیح بیشتر به این مثال توجه کنید: فرض کنید که در مقابل شما باغی است که در آن درختان متنوع میوه دار است و شما تعدادی ابزار تصویربرداری در اختیار دارید و می خواهید حقیقت این باغ را نمایش دهید. یکی از این ابزارها در فاصله ی دوری قرار گرفته است؛ به گونه ای که تصویر آن، باغ و درختان را آشکار می کند. ولی نمی توان نوع درختان و میوه های آن را تشخیص داد. ابزار دوم نزدیکتر است و دقت آن نیز بیشتر است و تصویر آن باغ و درختان را آشکار می کند و می توان برخی از انواع درختان و برخی میوه ها را در تصویر آن تشخیص داد؛ مخصوصاً میوه های بزرگ و مشخص. ابزار سوم در دل باغ قرار گرفته است و از همگی دقیق تر است؛ به طوری که تصویر آن درختان و میوه های آن را به روشنی آشکار می کند و مشخص نمودن هر درخت یا میوه ای در تصویر امکان پذیر است. حتی وضعیت میوه و رسیده بودن آن را می توان تشخیص داد. این مثال وضعیت محمد (ص) را به دلیل بالا بودن مقامش نشان می دهد. به این دلیل که قرآن الهی در دل او جای دارد و او در دل قرآن الهی است. ایشان بزرگ ترین حقیقتی را آشکار کرده است که امکان دارد از قرآن در این عالم جسمانی آشکار شود. اما عیسی و موسی (ع) از قرآن الهی، به اندازه ی آنچه وضعیت شان، از نظر نزدیکی و دوری از قران الهی، اجازه داده است، آشکار نمودند. مسأله در مورد ابراهیم و نوح و سایر پیامبران(ع) نیز این چنین است. قرآنی که پیش از قرآن فرستاده شد، نیز قرآن است. ولی جلوه ای از قرآنی است که بر محمد(ص) فرستاده شده است. تورات و انجیل نیز قرآن هستند. ولی قرآنی که بر محمد(ص) فرستاده شد، شامل تر و کامل تر و بزر گتر و مسلط تر از آنها است. به همین خاطر افرادی که تورات یا انجیل را می شناختند یا بخشی از آنچه را که در آن است، می دانستند، به محض شنیدن قرآن، می فهمیدند که همان تورات و انجیل است. ولی از آن دو بزر گتر است و منبع آن با منبع آن دو، یکی است. خداوند متعال فرمود: «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یتْلی عَلَیهِمْ یخِرُّونَ لِلْاذْقانِ سُجَّداً * وَ یقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ یخِرُّونَ لِلْاذْقانِ یبْكُونَ وَ یزیدُهُمْ خُشُوعاً .» (بگو ]چه[ به آن ایمان بیاورید یا نیاورید، بی گمان كسانی كه پیش از ]نزول[ آن دانش یافته اند چون ]این كتاب[ بر آنان خوانده شود، سجده کنان به روی درمی افتند. و می گویند: منزه است پروردگار ما كه وعده ی پروردگار ما قطعاَ انجام شدنی است. و بر روی زمین می افتند و می گریند و بر فروتنی آنها می افزاید).( سوره ی اسراء، آیات ۱۰۷ تا ۱۰۹) جلوه ای از قرآن (تورات) بر موسی فرستاده شد و جلو های از آن (انجیل) بر عیسی فرستاده شد و همه ی قرآن یعنی به شکل تمام تر و کامل تر بر محمد فرستاده شد؛ به این خاطر که قابِل و پذیرنده بزر گتر و تواناتر است. یعنی ما می توانیم بگوییم که فرستادن قرآنِ تمام تر و کامل تر بر غیر از محمد(ص) امری غیر ممکن است؛ دقیقاً مانند ریختن یک متر مکعّب از آب، در ظرفی که گنجایش آن یک لیتر است. به همین خاطر فرستادن قرآن فقط در ظرف آماده و قادر به پذیرایی از آن ممکن بوده است. عالم عقل !؟ عالم سوم است، از عالم ملکوت بالاتر است و عالمی کلی است که موجودات در آن برخی در برخی دیگر تنیده شده اند و در آن منافات و اختلافی وجود ندارد؛ آن گونه که در عالم ملکوت و در عالم ملک وجود دارد. غایت انسان رسیدن به این عالم است و غرض از این رسیدن، شناخت و معرفت خداوند سبحان و متعال می باشد و همان طور که گفته شد این شناخت، معرفت و شناخت کُنه و حقیقت او سبحان و متعال نیست و همچنین شناخت ذات یا اسما و صفات او که عین ذاتش می باشند هم نمی باشد بلکه معرفت و شناخت سایه های اسم های نیکوی او است که همان حجت های الهی(ع) می باشند و تأکید میی کنیم که آنها سايه های اسم های نیکوی خداوند هستند نه خود اسم های نیکوی او که عین ذات او می باشند. اما آنچه از بعضی روایات آمده است که آنها را «اسماء الحسنی » (نام های نیکو) نام نهاده است به این دلیل است که صورت، حکایت کننده ی اصل می باشد؛ هنگامی که عکس کسی را می بینی می گویی این فلانی است در حالی که شما خود این شخص ندیده ای و آنچه دیده ای عکس او می باشد. و چه بسا خداوند از خلقش کسانی را که درب رحمت را به رویشان گشود، برگزید و حجاب را از پیش روی آنان برداشت و آنان به رسول کریم (ص) كه حکایت کننده ی ذات یا شهر کمالات است، نظر افکندند؛ شهری که بابَش علی و فاطمه (ع) است؛ به عبارت دیگر اینان به سایه ی الله، رحمن و رحیم و وجه او سبحان و متعال در ممکنات ( ممکنات: موجودات فانی که وجودشان از خودشان و در دست خودشان نیست ( مترجم)) ، نظر کردند. انسان در همه ی این عَوالِم، حمد و ستایش خداوند پروردگار جهانیان را می کند و او را تسبیح می گوید؛ چرا که او کریمی است که بدون هیچ چشم داشتی، عطا می کند. او در این عالم جسمانی پروردگار است؛ از مشتی خاک، گیاه رویانید، سپس منی و تخمک زنده، سپس جنین، سپس کودک، سپس جسمِ کودک رشد می کند و به تدریج به تکامل می رسد. انسان در همه ی این مسیرها فقیر و محتاج پروردگار غنی است؛ کسی که برایش زیست گاه مناسب و غذای کافی جهت رشد و تکاملش را فراهم کند و آسیب های ناشی از اضداد و تضادها را از او دفع نماید. شاید گفته شود: فایده ی این تکامل در عالم ماده چیست؟ در حالی که نتیجه و سرانجام جسم انسان که نهایت کمالش در این عالم جسمانی تبديل شدن به مشتی خاک است، و حال آنکه خاک جماد و پست ترین موجودات جسمانی می باشد! در پاسخ می گویم: اگر جسم انسان به شکل درست و حقیقی تکامل پیدا کند و بر حلال بنا شود و با عمل صالحِ خالص برای خداوند پاکیزه شده باشد به مشتی خاک تبدیل نمی شود همان طور که در روایات آمده است، به صورت جسم انسان باقی می ماند: «جسم های انبیا، اوصیا و شهدا و کسی که چهل هفته بر غسل جمعه مداومت داشته باشد ») رجوع کنید به تفسیر قرطبی: ج 17 ص 4؛ منهج رشاد لمن اراد سداد: ص 565 ) را زمین نمی بلعد. مردم این واقعیت را در موارد متعدد لمس کرده اند؛ هنگامی که قبور بعضی از شهدا را نبش می کنند و می بینند که جسم آنها هیچ تغیری نكرده است، همانطور که روایت شده است که جسد حر بن یزید ریاحی نبش شد و دیده شد که با گذشت صدها سال از شهادتش به همراه حسین بن علی (ع) ، جسدش هیچ تغییری نکرده است. بنابراین از بین رفتن جسم بیشتر مردم و بازگشت آن به مشتی خاک از آن رو است که جسم را بر لبه ی پرتگاهی پرورش داده اند و با عمل صالح آن را تزکیه و پاکیزه نکرده اند . اما در عالم ملکوت، انسان محتاج پروردگاری است که کمالات اخلاقی را به او افاضه نماید؛ کمالاتی که او را به عالم عقل ارتقا دهد. او به پروردگاری محتاج است که هواهای نفسانی باطل و وسوسه های شیاطین انس و جن را که جلوی سِیر او در طریق خداوند سبحان و متعال را می گیرند، از او دور نماید. اما گروه کوچکی که به عالم عقل می رسند، آنها هم به پروردگاری نیاز دارند که به ایشان افاضه نماید و هر کس را بر حسب درجه اش، تکامل بخشد: «وَ قُل رَبِّ زدْني عِلْمًا »( طه: 114 )( بگو: ای پروردگارمن، بر علم من بيفزای)؛ هما نطور که گام هایشان را در این عالم، ثابت می دارد. این چنین است که تمامی موجودات در همه ی عوالم به پروردگار سبحان احتیاج دارند و به فضل او امیدوارند، و چشم انتظار عطا و بخشش پرور شده نده شان هستند تا کامل شان کند و بقایشان بخشد. احمد! ... ای مَجمَع پاک دو دریا: علی و فاطمه (علیهم السلام) بیایید با صبر و شکیبایی با چشمه ی آب روان و زلال، قائم آل محمد(ع) و محل تلاقی دو دریای علی و فاطمه (ع) همراه شویم تا معنی علوم ملکوتی و اسرار نهان آل محمد (ع) آشنا گردیم. «قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِیَ صَبْرًا .... قَالَ أَلَمْ أَقُل إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِی صَبْرًا .... قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِی صَبْرًا .... قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِی وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا .... وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا » ( گفت: تو را صبر یا شکیبایی در همراهی با من نیست .... گفت: نگفتم که تو را صبر در همراهی با من نیست؟ .... گفت: آیا به تو نگفتم که تو را صبر در همراهی با من نیست؟ .... گفت: اکنون زمان جدایی میان من و تو است و تو را از راز آن کارها که تحمل صبرشان را نداشتی، آگاه می کنم .... و من این کار را به میل خود نکردم، این است راز آنچه که تو صبر بر آن را نداشتی).( کهف: 67 ،72 ، 75 ، 78 و 82 ). موسی (ع) هیچ سخنی با عبد صالح نگفته مگر این که او را به خاطر کمی صبر نکوهش کرده است در حالی که همان طور که می دانی، پیامبر(ص) نسبت صبر به ایمان را به نسبت سر به بدن همانند کرده است( کافی: جلد 2 صفحه 87 حدیث 2). خدای متعال نیز می فرماید: «وَمَا يُلَقَّاهَا إِلا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ » )برخوردار نشوند از این، مگر کسانی که شکیبا باشند، و کسانی که از ایمان بهره ای بزرگ داشته باشند). فصلت: (35) آیا ملاحظه می کنی که عبد صالح، حضرت موسی(ص) را که پیامبر و فرستاده ای از جمله پیامبران اولو العزم است، به چه چیزی توصیف کرده است؟ او را این گونه وصف کرده که نمی تواند با وی صبر پیشه سازد. حال اگر شما بین این دو نفر بودی، از کدام یک پیروی می کردی؟ حضرت موسی(ع) یا عبد صالح؟! وقتی این دو به هم رسیدند، کدام یک محتاج دیگری بود؟ کدام یک مرشد و هادی دیگری بود؟ کدام یک به دیگری علم آموخت؟ موسی(ع) دلیل پیروی از عبد صالح را که همان کسب علم و معرفت بود، بیان نمود: «قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا » (موسی به او گفت: آیا با تو بیایم تا آنچه به تو آموخته اند به من بیاموزی؟). یعنی موسی(ع) محتاج او بود، و این به وضوح تفاوت و تمایز معصومین را به شما نشان می دهد.) کهف: 66 ). برخی از کسانی که به حقیقت آگاهی ندارند و در حوزه ای که نسبت به آن بی اطلاع اند ورود می کنند، مطلبی را مطرح نموده و به نگارش در آورده اند که شاید به عنوان اشکال اینجا باقی بماند. این عده می گویند که عبد صالح از موسی(ع) داناتر نبوده اما وی به علم باطنی، تخصیص یافته و موسی(ع) نیز از علم شریعت مطلع بوده است. اینها بر این قول اند که موسی(ع) بر عبد صالح(ع) حجت است. شاید این عقیده و نظر همه ی آنها باشد زیرا از آنجا که این عده گمان نمی کنند عبد صالح برتر از موسی است لذا به خطا افتاده و به بیراهه رفته اند. حقیقت آن است که قرآن قاطعانه به نفع عبد صالح نظر می دهد. این تصریح آشکار قرآن است که به چیرگی و حجت بودن عبد صالح(ع) بر موسی(ع) حکایت دارد: «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ الَلّ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَكَ أَمْرًا » ( اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهی یافت آن چنان که در هیچ کاری تو را نافرمانی نکنم). ملاحظه می کنی: در هیچ کاری تو را نافرمانی نکنم.( کهف: 69 ). و همچنین: «قدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا » ( که از جانب من معذور باشی). آیا عذرخواهی موسی و کیفیت آن را ملاحظه می کنی؟ در اینجا موسی(ع) به روشنی بیان می دارد که او آموزنده و طالب علم است، و البته شکست خورده و ناکام!( کهف: 76 .) همچنین بنگر که عبد صالح چگونه موسی(ع) را مخاطب خود قرار می دهد: «قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَ تَسْأَلْنِی عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا » ( گفت: اگر از پی من می آیی، نباید که از من چیزی بپرسی تا من خود تو را از آن گاه کنم).( کهف: 70 ) فراموش نکن که آنها حجت های خداوند سبحان هستند و موسی(ع) جزو پیامبران اولوالعزم که تعداد آنها فقط پنج نفر است محسوب می شود. عبد صالح آن گونه با وی سخن می گوید که گویی با کودکی که می خواهد به وی آموزش دهد در حال گفتگو است: «قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَ تَسْأَلْنِی عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا » ( گفت: اگر از پی من می آیی، نباید که از من چیزی بپرسی تا من خود، تو را از آن آگاه کنم). نمی دانم آیا شما قبلاً این آیه را این گونه می خوانده اید؟ آیا پیشتر چنین چیزی را ملاحظه کرده بودی؟ .... «اکنون آن را این گونه بخوان که در آن چیزهای زیادی خواهی یافت. فقط به اختصار علت دیدار و ملاقات موسی(ع) را برای شما بیان می دارم: موسی(ع) تصور می کرد که حقیقت را دریافته و با منیّت(نفس) خود مبارزه کرده است؛ خصوصاً این که وی کسی بود که خویشتن را از یک سگ گر هم برتر نمی دانست ( ابن فهد حلی نقل نموده: «خداوند سبحان به حضرت موسی(ع) وحی کرد که هنگامی برای مناجات نزد من می آیی، فردی را به همراهت بیاور که تو از او بهتر باشی. موسی(ع) هر کس را که می دید، جرات نمی کرد بگوید من از او بهترم لذا دست از مردم برداشت و در میان انواع حیوانات، شروع به جست و جو کرد تا این که به سگ گری برخورد کرد. گفت این را با خود می برم، در گردنش ریسمانی انداخت و او را با خود کشید. در میان راه ریسمان را گشود و سگ را رها کرد. وقتی به مناجات پروردگار سبحان رسید، به او فرمود: ای موسی کجاست آنچه که به تو امر کردم؟ گفت پروردگارا آن را نیافتم. خدای متعال فرمود: به عزت و جلالم قسم اگر حتی یک نفر را می آوردی، نام تو را از دیوان نبوت پاک می کردم ». (عدة الداعی: صفحه 204 ). همچنین می دانی که موسی(ع) درخواست کرده بود که او قائم آل محمد باشد. به گمانم روایات آن را خوانده باشی( این حدیث از آن جمله است: سالم الاشل گفته از امام باقر(ع) شنیدم که فرمود: «موسی بن عمران(ع) در سِفر اول (تورات) نظر کرد و مقام قائم آل محمد(ع) را در مکنت و قدرت و فضیلت مشاهده نمود و از خدا درخواست نمود: خداوندا! مرا قائم آل محمد قرار بده! به او گفته شد: قائم از فرزندان احمد است. سپس در سفر دوم نگریست و دوباره مانند همان مطلب قبلی را یافت و مانند آن را از خداوند درخواست کرد و همان پاسخ را شنید. سپس در سفر سوم نگریست و همان مطلب را دید و همان سخن را تکرار کرد و همان پاسخ را شنید ». ( کتاب غیبت محمد بن ابراهیم نعمانی: صفحه 246 تا 247 ). دیدارش (با آن عالِم) به این دو دلیل بوده است. اگر آغاز ماجرای سفر موسی(ع) را بخوانی می بینی که وی به دنبال مجمع البحرین (محل تلاقی دو دریا) بوده است. وی حال خود را چنین توصیف می کند که اگر روزگاری دراز را صرف یافتن مجمع البحرین کند ( امضی حقبا)، چیزی جلودارش نیست! آیا اشتیاق و اهتمام موسی(ع) برای رسیدن به مجمع البحرین را می بینی؟ وی صرف نمودن روزگارهایی طولانی برای رسیدن به مجمع البحرین را طبیعی و عادی به شمار می آورد. بسیار خوب، حال تو را به خدا، آیا ممکن است کسی محل برخورد دو نهر را گم کند؟! در حالی که نتیجه ی حاصل شده، گم کردن آن بود! آیا این طور نیست؟ آیا معقول است که وی به دنبال محل تلاقی دو نهر باشد ولی از آن عبور کند و بعد آنجا را گم کند و از دست بدهد؟ آیا هیچ به این قضیه دقت کرده ای؟ به سراغ سوره ی الرحمن برو و دو دریایی که آنجا به هم می رسند را نظاره کن (البحرین الذی یلتقیان) ؛ محل تلاقی شان آنجا است؛ ببین که چه خواهی یافت. روایات فراوانی از سنّی و شیعه نقل شده که منظور از دو دریا، علی و فاطمه (ع) است و حاصل اجتماعشان نیز حسن و حسین (ع) و حجت های بعد از آنها هستند( به کتاب سفر موسی(ع) به مجمع البحرین، نوشته سید احمد الحسن(ع) مراجعه نمایید). بنابراین مجمع البحرین، یک انسان است و نه یک مکان؛ به همین دلیل است که موسی(ع) آن را گم کرد و از دست داد. این نکته ی اول، یعنی موسی(ع) او را گم کرد. آیا هیچ دقت کرده ای که موسی(ع) با وجود اهتمام شدیدی که دارد، از نزدیک آن گذشت و حتی کنارش نشست ولی او را نشناخت و ندانست کیست؟ موسی(ع) یکی از پیامبران اولو العزم است، ولی با این وصف، هدف و مقصودش را گم کرد؛ همان هدفی که سپری کردن روزگارانی دراز برای یافتن آن را کم می شمارد. آیا به چنین چیزی دقت کرده بودی؟ این بسیار مهم است. امروزه آنها به چنین نکته ای توجه ندارند. شاید آنها نیز ندانسته هدف را گم کنند. سبحان الله، آیا آنها از موسی(ع) برتر می باشند؟ .» قائم حاصل اجتماع علی و فاطمه(ع) است، حاصلی که خَلق، برای آن به وجود آمده که همان شناخت »27« حرف درباه ی توحید و معرفت است؛ همان مجمع البحرین .» سپس عبد صالح(ع) به تبیین گوشه ای از وقایع سفر موسی(ع) به سوی او (مجمع البحرین) پرداخت و فرمود: «موسی(ع) متعهد شد که صبر پیشه کند ولی خود را چنان یافت که از شکستی به شکست دیگر رهسپار است: «قَالَ لَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا » ( گفت: اگر فراموش کرده ام مرا بازخواست مکن و به این اندازه بر من سخت مگیر). این بار اول!( کهف: 73 .) ببین موسی(ع) بار دوم چگونه شکست خورد: «قالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَ تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا » ( گفت: اگر از این، پس از تو چیزی پرسم با من همراهی مکن، که از جانب من معذور می باشی).( کهف: 76 .) در دفعه ی سوم شاید (اگر دقت کنی) ملاحظه می نمایی که موسی(ع) سکوت را برگزید؛ یا این سکوت بود که موسی(ع) را برگزید! موسی(ع) فقط می شنید و پس از آن دیگر سخنی بر زبان نراند. موسی(ع) علم را فرا گرفت و هدف از آمدنش محقق گشت. عبد صالح(ع) با این کارهای ساده، همه چیز را به موسی(ع) فهماند؛ به او گفت: مبارزه با منیت مراتب و درجاتی نامتناهی دارد،همانگونه که نعمت های خدا به شماره نمی آید ( قابل اندازه گیری نیست)، و مقاماتی که انسان می تواند به آنها دست یابد نیز قابل اندازه گیری نیست (لا تحصی) .» عبد صالح، موسی(ع) را در مراتب توحید گام به گام به جلو رهنمون ساخت؛ درجه ی اول «أنا » (من) ، درجه ی دوم «نحن » (ما) و درجه ی سوم «هو » (او) بود. اگر چه همه ی اینها به امر خدا بود ولی این درجات به ترتیب به مراتب کفر (من و نه او)، شرک (من و او) و توحید (فقط او) نیز اشاره دارد. «.... امَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ .... وَأَمَّا الْغُلَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا* فَأَرَدْنَا .... وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِی الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ .... وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی .... » (... اما آن کشتی از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار می کردند، (من )خواستم .... اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند(ما) ترسیدیم که آن دو را به عصیان و کفر دراندازد* (ما) خواستیم .... اما دیوار از آنِ دو پسر یتیم از مردم این شهر بود که در زیرش برای آن پسران، گنجی بود. پدرشان مردی صالح بود. پروردگار تو(فقط او) می خواست .... و من این کار را به میل خود نکردم ....) ». (کهف:79 و 80 .) سوال «لن » به معنای «هرگز » است و عبد صالح آن را خطاب به موسی(ع) گفت: «إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِیَ صَبْرًا » ( تو را هرگز شکیبایی همراهی با من نیست). اکنون اگر باب به سوی خدا تا بی نهایت باز باشد و کسی غیر از موسی(ع) بخواهد جزو اهل بیت عبد صالح گردد، یعنی جزو خود اهل بیت شود، چگونه امکان رسیدن به آن را دارد در حالی که موسی(ع) نتوانست صبر پیشه کند چه برسد به دیگران؟ فرمود: «یعنی منظورت این است که آیا کسی به غیر از موسی(ع) وجود دارد که بتواند صبر پیشه کند؟ آیا شما می دانی صبر بر چه چیزی بود؟ اگر چه دقیقاً مشخص نکردم ولی قبلاً برای شما توضیح دادم، که صبر درباره ی چه چیزی بود. آیا ممکن است به من بگویی که صبر بر چه بوده است؟ .» گفتم: نمی دانم. چیزی به ذهنم می رسد که از گفتن آن شرم می کنم. فرمود: «آن را بگو .» گفتم: همان چیزی که یونس در ابتدای کار آن را تاب نیاورد و الله اعلم عذر می خواهم. فرمود: «نگاه کن، موسی(ع) به این دلیل برای دیدار با عبد صالح راهی شد که گمان می کرد با نفس خود مبارزه کرده و منیت درونش را کشته است. اکنون امتحان در این بود؛ یعنی عبد صالح(ع) به موسی(ع) گفت که تو با من همراه خواهی شد و با این که می دانی من حجت بر تو هستم و خدا تو را به اطاعت از من دستور داده است، ولی آن گونه که خدا به تو فرمان داده است، نخواهی بود و آن گونه که تعهد داده ای، عمل نخواهی کرد؛ بلکه منیت از ژرفای درونت بروز خواهد یافت؛ هر چند من بر تو حجتم و تو، خود به صبر متعهد شده ای، باز بر من اعتراض روا خواهی داشت. یعنی عبد صالح(ع) به موسی(ع) می گفت: اینک تو را می آزمایم و منیت درونت را ظاهر می سازم، ولی وی، این عبارت را به صورت «إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِیَ صَبْرًا » بیان داشت. آیا اکنون متوجه شدی؟ .» گفتم: آری. سپس فرمود: «حال به سؤالت پاسخ می دهم: بدان که مبارزه با نفس، دارای مراتبی است. کسی که در یک درجه با نفس خودش نبرد کرده باشد، اگر در مرحله ی بالاتر، از سوی کسی که برتر از او است مورد آزمون قرار گیرد، قطعاً شکست می خورد. کسی که در ارتفاع هزار متری پرواز کند، اگر فردی که در ارتفاع صد متری به پرواز در آمده را امتحان کند، این فرد شکست می خورد. همچنین کسی که در ارتفاع دویست متری پرواز کرده نیز در آزمون با او شکست می خورد و به همین ترتیب تمام کسانی که در مرتبه ی پایین تر از او هستند، اگر درصدد امتحان و ابتلای آنها بربیاید، همگی از او شکست خواهند خورد. این همان پاسخ است .» گفتم: در خصوص معنای «منا » (از ما) که رسول خدا(ص) به سلمان فرمود، سلمان تا چه حد منیت را لگدکوب کرده بود؟ یا آیا موسی(ع) پس از امتحان، به دلیل فروکوفتن بیشتر منیت، به عبد صالح(ع) نزدی کتر شد؟ فرمود: «مقام و وضعیت موسی(ع) به وی شناسانده شد تا مبادا هلاک گردد. سلمان(ع) نیز هر چه قدر که با منیت خود مبارزه کرده باشد، به آن معنا نیست که وی جزو آنها (اهل بیت) شده است .» اهل بیت «بقای خویش در برابر خدای سبحان را گناه و تقصیر به شمار می آورند. کلمات نارسا هستند و از تعبیر بیشتر پوزش می خواهم. ولی فقط این را می گویم که آنها وقتی در پیشگاه پروردگارشان می ایستند، از درد و اندوه، اشک می ریزند که چرا در مقابل خداوند سبحان، موجودیت و حضور دارند. اسم های خداوند سبحان و متعال و سایه ای آنها در خلق ظهور ذات و تجلی آن در خلق « قُلْ هُوَ الَلُ أَحَدٌ » در ضمیرغایب «هو » (او)، (هاء) برای اثبات او و (واو) برای غیب بودنش می باشد. از امام باقر(ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند تبارک و تعالی «قُلْ هُوَ الَلّ أَحَدٌ » را نازل فرمود، که «هاء » اثبات ثابت و «واو » اشاره به غیب می باشد »(توحید صدوق: ص 88 ). باید توجه داشت که ذات و کُنه، فقط در مقام شناخت و تجلّی (یعنی ظهور) با یکدیگر فرق دارند؛ وگرنه او سبحان و متعال، حقیقتی یکتا و بسیط(بسیط: ساده و بدون هیچ جزئیات )مترجم)). است که نه جزئی دارد و نه ترکیبی در آن وجود دارد. او نوری است که برای حضرت محمد (ص) به اندازه ی چیزی شبیه سوراخ سوزن گشایش یافت؛ و فقط ذات توصیف شده ای بود نه حقیقت و کُنهی که برای تمامی خلایق غایب است، چه محمد (ص)و چه پایین تر از او؛ همان طور که از اهل بیت(ع) روایت شده است؛ کسانی که هفتاد و چند حرف از اسم اعظم را می شناسند و خداوند سبحان یک حرف را نزد خودش در علم غیب ویژه ی خود قرار داده است. این معنا در دعا از اهل بیت(ع) روایت و در چند دعا تکرار شده است: «الاسم المكنون المخزون الذي لم يخرج منك إلى غيرك » ( اسم پوشیده ی نگهداری شده ای که از تو به سوی کس دیگری خارج نشده است).( مصباح المجتهد: ص815 ؛ اقبال الاعمال: ص 277 و 279 ؛ مصباح کفعمی: ص 536 ) در حدیث از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند تبارک و تعالی اسمی خلق نمود در حالی که او عزوجل با حروف ستایش نمی شود و با لفظ سخن نمی گوید و با شخصیت به هیأت جسم درنمی آید و با تشبیه کردن توصیف نمی شود و با رنگ ها رنگین نمی گردد، اقطار (جهت ها) در او راهی ندارد و حدود از او به دور است و از احساس هر توهّم کننده ای پنهان و پوشیده است بی آنکه پرده ای باشد؛ پس خداوند آن اسم را کلمه ای تام بر چهار جزء هم زمان قرار داد به طوری که هیچ کدام از این اجزا بر دیگری اولویت ندارد؛ از آنها سه اسم به جهت احتیاج خلق به آنها ظاهر نمود و یکی را پوشیده نگاه داشت که همان اسم پوشیده شده ی نگه داشته شده است و اینها اسامی سه گانه ای هستند که ظاهر شدند. پس ظاهر، همان الله تبارک و تعالی است و خداوند سبحان برای هر کدام از این اسم ها چهار رکن مسخّر گردانید.... تا انتهای حدیث » ( توحید صدوق: ص 190 ؛ بحار الانوار: ج 4 ص 166 ) هر اسم از اسم های خداوند سبحان و متعال سایه ای در خلق دارد؛ سایه ی ذات یا شهر کمالات الهی یا اسم الله، حضرت محمد (ص) یا شهر علم می باشد. سایه ی رحمان که درب شهر کمالات الهی است علی(ع) است که دروازه ی شهر علم می باشد و سایه ی رحیم که درب شهر کمالات خداوندی است حضرت فاطمه (س) یا دروازه ی شهر علم است و به همین صورت سایر ارکان دوازده گانه ی این سه اسم اینچنین می باشند. تنها اسمی که هیچ سایه ای در خلق ندارد، حقیقت یا کُنه خداوند می باشد؛ بلکه سایه ی آن، ذات الهی است؛ از همین رو عبادت حقیقی، عبادت کُنه و حقیقت می باشد که بالاترین درجات آن را کسی جز محمد (ص) نمی شناسد؛ همان کسی که در مسابقه پیروز شد و این لیاقت را پیدا کرد که همه ی خلق به بنده بودن او شهادت دهند. امیرالمؤمنين(ع) می فرماید: «.... کمال توحید، اخلاص برای او و کمال اخلاص، نفی صفات از او است؛ چرا که هر صفتی گواهی می دهد که غیر از موصوف می باشد و هر موصوف گواهی می دهد که غیر از صفت است.... »( نهج البلاغه: ج 1 ص 15 ؛ احتجاج: ج 1 ص 296 ). امام رضا(ع) می فرماید: «هیچ شناختی نیست مگر به اخلاص و هیچ اخلاصی همراه با تشبیه کردن، و هیچ نفی کردنی همراه با اثبات صفات برای تشبیه کردن، نمی باشد » ( توحید صدوق: ص 40 ؛ عیون اخبار الرضا(ع) : ج 2 ص 137 ) و این مقام و جایگاه حضرت محمد (ص) می باشد. و امیر المؤمنین(ع) فرمودند: «و با ذاتی که جز او کسی آن را نمی شناسد، برای خلقش شناخته شده است »( توحید صدوق: ص 50 ؛ بحار الانوار: ج 4 ص 275 ) يعنی با ظهور ذات و تجلی آن در خلق به وسیله ی حضرت محمد (ص)؛ پس خداوند با محمد (ص) شناخته شد و کسی محمد (ص) را آن گونه که شایسته اش است نمی شناسد مگر خداوندی که او را خلق نمود. از همین رو امیر المؤمنین(ع) می فرماید: «آن که کسی جز او آن را نمی شناسد.... ». پس کسی ذات یا الله را نمی شناسد مگر او (هو) سبحان و متعال؛ همان طور که کسی تجلی و ظهور آن در خلق را نمی شناسد جز او سبحان و متعال. آری، درب شهر علم بیشتر آنچه در شهر است را می داند نه تمامی آنچه در آن است را. بنابراین علی و فاطمه (ع) حضرت محمد (ص) را می شناسند، اما نه آنگونه که آن حضرت خودش را می شناسد و نه آنگونه که خداوند او را می شناسد. امیر المؤمنین(ع) می فرماید: «اگر پرده برای من برداشته شود.... »( شرح اصول کافی: ج 3 ص 173 ؛ حلیة الابرار: ج 2 ص 62 ؛ بحار الانوار: ج 40 ص 153 )، در حالی که همان طور که در حدیث آمده است برای رسول خدا (ع) مثل سوراخ سوزنی برداشته شد. (کافی: ج 1 ص 443 ؛ بحار الانوار: ج18 ص 306 ؛ تفسیر صافی: ج 5 ص 87 ). بنابراین کمال عبادت و اخلاص برای او سبحان و متعال، عبادت کُنه و حقیقت و توجه به او سبحان و متعال می باشد نه به ذاتی که توجه به آن در کم ترین حد خود خالی از طمع برای به دست آوردن کمال نیست. از اینجا به جایگاه و مقام پیامبر خدا سید بزرگوار حضرت محمد (ص) پِی می بریم؛ هنگامی که بقایش را گناهی برمی شمارد و وجودش را خطایی می داند که از آن استغفار می کند و طلب بخشش از او سبحان و متعال می نماید و پاسخ از کریم ترین کریمان سبحان و متعال با کنار زدن بخش کوچکی از پرده، داده می شود؛ که در نتیجه به نوسان درمی آید تا آنجا که برای ملائکه ی بزرگ کریم خداوند نور او با نور خداوند سبحان و متعال که بسیار والامقام است، اشتباه گرفته می شود. در حدیث معراج از امام صادق(ع) روایت شده است: «خداوند پیامبرش (ص) را به آسمان های هفت گانه عروج داد. در اولی برکت بر او داد، در دومی.... تا آنجا که می فرماید: سپس حضرت به آسمان دنیا عروج کرد. فرشتگان به اطراف و اکناف آسمان پراکنده شدند، سپس به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح، چقدر این نور شبیه به نور پروردگار ما است. پس از این کلام جبرئیل(ع) فرمود: الله اکبر الله اکبر (خدا بزرگتر است)! فرشتگان ساکت شدند و در بهای آسمان گشوده شد و فرشتگان اجتماع نمودند. سپس محضر مبارک نبی اکرم(ص) مشرّف شدند، فوج فوج جلو آمدند و به آن سرور سلام نمودند. بعد عرضه داشتند: ای محمد، برادرت چطور است؟ حضرت فرمود: بر خیر است. فرشتگان گفتند: اگر او را درک کردی، سلام ما را به او برسان. پیامبر (ص) فرمود: آیا او را می شناسید؟ عرضه داشتند: چگونه او را نشناسیم و حال آنکه خداوند عزّوجلّ پیمان تو و پیمان او را از ما گرفته است و ما بر تو و او صلوات می فرستیم.... سپس حق تعالی آن حضرت را به آسمان دوم عروج داد. زمانی که آن جناب نزدیک درب آسمان رسید فرشتگان به اطراف آسمان پراکنده شده، به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح، چقدر این نور شبیه به نور پروردگار ما است. جبرئیل(ع) گفت: اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا الله.... تا انتهای حدیث » ( علل الشرایع: ج 2 ص 313 ؛ بحار الانوار: ج 18 ص 354 ؛ کافی: ج 3 ص 482 ). برگرفته از کتاب تفسیر گزیده ای از سوره فاتحه... حضرت محمد (ص) عقل کل: سایه عقلی را که آدمی دارد(اوهام) و وسوسه های شیطانی اعم از جن و انس بر آن وارد میشود, همان گونه که حق از طرف ملائکه صالحین بر آن وارد می شود،پس بايد براي انسان معصومی باشد تا حق را با او تشخیص دهد، و مردم از او تبعیت کنند، و آن حجت الهی-انبیاء و یا اوصیاء- است، که خداوند او را معصوم ساخته. «إِلَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً » ( جز پیامبری را که خداوند از او خشنود باشد که در این صورت برای او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانی بر خواهد گماشت * تا معلوم بدارد که پیام های پروردگار خود را رسانیده اند و خدا بدان چه نزد ایشان است احاطه کامل دارد و هر چیزی را به عدد شماره کرده است). (جن : 27 - 28 ) اما غير انبیاء و اوصیاء (ع) عصمتی نيست مگر به عصمت انبياء(ع) ، و آن ها هیچ گونه حیله و مکر و نیرنگی ندارند مگر تبعیت آ نها، که به آثار پیامبران اكتفاء كنند، واگر از آنها باز مانند براي آ نها عصمتي نيست، و در خیالات و اوهام باطل و شیطانی خود سرگردان خواهند ماند ... «وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً » (... و می پندارند که کار شايسته انجام می دهند)( الکهف : 104 ) و فکر می کنند این جهالت و اوهام آنها که چیزی جز وسوسه های شیطان نیست برایشان تمام و کمال و علم و عقل است، و آن چیزی جز جهل و نقص نیست. و امام صادق (ع) درباره ی عقول آنها می فرماید: (چیزی جز باطل و وسوس ههای شیطان نمی باشد)( کتاب راجع الکافی : ج 1) زيرا كه عقل هماني است كه با آن خدا را عبادت كرده و بهشت را كسب كنيم، و نمی توان به بهشت رسيد مگر با تبعيت از صاحب عقل كامل، معصوم از طرف خداوند و او یا وصی یا رسول یا پیامبر مي باشد و با تبعیت از او و عمل به دستورات او عقل انسان کامل می شود . «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ ا فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ ا وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَا غَفُورٌ رَّحِيمٌ » ( ای رسول بگو : اگر خداوند را دوست دارید از من پیروی و اطاعت کنید که خداوند شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشاید و خداوند آمرزنده و مهربان است) . آل عمران : 31 و این سايه عقل انسان که خداوند به او داده اگر جواهر علم و معرفت را به او رساند آن هم با تبعيت و پیروی از حجت خداوند و پیروی از دستورات او تا به شش آسمان ملكوتي ارتقاء يابد تا به عقل کامل در آسمان هفتم رسد و از مقربان درگاه خداوند گردد. منزه است خداوند بلند مرتبه که وعده او حق و عملی است. عقل نخستین آفریده است. اولین عالم روحانی و کلی که موجودات در آن هم تنیده اند بی آنکه با هم برخورد و اختلافی داشته باشند اهل آن عالم نیز درجاتی دارند که بالاترین آن تماس با عالم لاهوت (سبحانه) است و آن درجه ای است مخصوص محمد (ص) و علی (ع) هم جان اوست چنانکه در قرآن آمده است و نیز علی (ع) چنانکه از رسول اکرم (ص) روایت شده ممسوس به ذات الله است. و بعد از مقام این دو بزرگوار ( مقام مس عالم لاهوت) درجات دیگری است و آن دو بزرگوار که درود خدا بر ایشان باد بر همه آ نها که پایین تر از ایشان هستند احاطه و علم دارند و آنها که در مراتب پایین تر از آن دو بزرگوار هستند به اندازه مرتبه و درجه خویش نسبت به آن دو معرفت می توانند داشت و هیچ کس را توان معرفت کامل به ایشان نیست مگر پروردگار عالم چنانکه پروردگار منزه را کسی غیر از آن دو نمی تواند به طور کامل - کمالی که برای انسان ممکن است - بشناسد. از صاحب مقام محمود (ص) چنین روایت شده: ( ای علی! کسی خدا را نشناخت جز من و تو و کسی مرا نشناخت جز خدا و تو و کسی تو را نشناخت جز خدا و من). اما عالم دوم، عالم ملکوت است. و آن عالمی است مثالی و صوری عالم جان ها و چیزی شبیه به آنچه در خواب می بینیم. چون در هنگام خواب از وجود مادی رو گردان شده به وجود ملکوتی یا مثالی و یا نفسی روی می آوریم. عالم سوم، عالم مادی است که شبیه به عدم است و بهره ای از وجود ندارد مگر قابلیت وجود و این آخرین درجه تنزل است. وقتی صورت بر ماده افاضه شد جسم تکوین یافت و این اولین درجه صعود یا بازگشت است. اجسام بر حسب درجات وجودی به جماد، نبات، حیوان و انسان تقسیم می شوند و انسان یا ارتقا می یابد و به سوی مبدا متعال خویش باز م یگردد و در عالم عقل و قرب به حی لا یموت شناور می شود و یا از ارزش خویش می کاهد و به پروردگار خود پشت می کند و جز ماده را نمی بیند آن ماده ی که قابل درک نیست و متعلق علم قرار نمی گیرد، مگر آنکه صورت مثالی بر آن افاضه گردد و بدین ترتیب همچون چهارپایان می شود بلکه گمراه تر! زیرا وی آفریده شد تا به خدا روی آورد و اندیشه ورزد و حیات ابدی یابد اما وی پشت نمود و نادانی را برگزید و به سوی عدم روانه شد. امام جعفر صادق(ع) می فرماید: ( خداوند عقل را آفرید )از میان امور روحانی و از جانب راست عرش و از نور خدا اولین آفریده عقل بود) آنگاه به وی فرمود: پشت کن، پس عقل پشت کرد فرمود: اقبال کن و عقل اقبال نمود آنگاه خداوند فرمود تو را آفریدم آفریده ای بس برزگ! و تو را بر همه آفریدگانم سروری دارم؛ آنگاه جهل را از دریای تلخ و شور به صورتی تاریک و ظلمانی آفرید و فرمود پشت کن جهل پشت کرد سپس فرمود اقبال کن اما جهل اقبال نکرد آنگاه فرمود استکبار ورزیدی و آنگاه وی را لعن نمود ...).( أصول الكافي ) . عقل کل حضرت محمد (ص) است و جانشین او علی (ع) که جان او محسوب می شود چنانکه در قرآن آمده «وانفسنا وانفسكم » ( آل عمران: 61 ) . جهل کل دومی لعنه الله می باشد و او مبدا تکبر است و همان کسی است که ابلیس را گمراه نمود و در دوزخ افکند، ابلیس لعنه الله می گوید: «قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي ». ( حجر: 39 ) . یعنی به کسی که مرا بوسیله او گمراه ساختی یا با نکر های که مسبب گمراهی من شد و او لعنه الله در آیه به صورت نکره موصوفه آمده. چون مظهر ظلمات است و هویتی ندارد لفظ (ما) که برای غیر عاقل استفاده می شود برایش بکار برده شده چون بهره ای از عقل ندارد و مظهر جهل و تمامی آن است لعنت خدا بر او باد و خداوند با استعمال این لفظ وی را خوار نموده است). (غرر و درر) و چنین است که از بنی آدم فردی با عبادت و اتصاف به کمالات اخلاقی به مقام قاب قوسین او ادنی رسیده و معلم ملائکه مقربین می گردد و آن انسان کامل حضرت محمد (ص) است، چنانکه آدم (ع) به ملائکه آموخت آنچه توان دسترسی بدان را نداشتند. امیر المؤمنین می فرماید: ( انسان دارای نفس ناطقه آفریده شده است اگر نفس خود را با علم و عمل تزکیه نماید به جواهر خواهد ماند و چون مزاجش معتدل گردد و از دام اضداد رهایی یابد همچون آسما نهای هفت گانه استوار و مستحکم خواهد گردید).

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور شماره 25
مشاهده فایل پی دی اف