نشریه زمان ظهور شماره 65
"به نام او که جریان فکر را در شیارهای باریک مغز مینگرد" سه شنبه 6 اذر ماه 1397 / 19 ربیع الاول1440 / 27 نوامبر 2018 / شماره 65 / 4 صفحه سخن سردبیر فرهنگ مهدوی شاید در برهه ای از تاریخ شیعه باید بر سر این مطلب که آیا انتظار حکومت مهدوی از مقولۀ حالت است و یا عمل، بحث های زیادی صورت می گرفت اما در زمانۀ ما با مطالعۀ دقیق تر و فهم عمیق تر مباحث مهدوی اکنون واضح شده است که انتظار باوری، باور به عمل است و منتظری که در رفتار خود این عقیده را به ظهور نرساند باید در صداقت او تردید نمود چراکه دیگر اکنون همه به این سخن امام جواد رسیده اند که «أَفْضَلُ أَعْمَالِ شِيعَتِنَا انْتِظَارُ الْفَرَجِ ». (كفاية الأثر، ص: 281 ) و انسان منتظر با انتظار فعال خود، فرایند ظهور را آماده می کند. با این حال دستیابی به بایسته های انتظار در عرصه های مختلف، نیازمند پژوهش های جدیدتری است تا انتظاری را که به اجمال درک کرده ایم درزمینهٔ عمل، به تفصیل از آن آگاهی یابیم. یکی از عرصه های مهمی که در موضوع انتظار جایگاه مهمی دارد مقولۀ اخلاق است به گونه ای که حضرت امام صادق (ع) اخلا ق مداری را از شروط اساسی برای احراز شایستگیِ قرار گرفتن در زمرۀ اصحاب و یاران قائم آل محمد (ع) دانسته و می فرماید: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَ لْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الْاخْلاَقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ ». (الغيبة (للنعمانی)، ص: 200 ) در آموزه های اهل بیت (ع) به ما رسیده است علت اصلی محرومیت ما از خورشید امامت حجت بن الحسن (ع) وجود نابسامانی های فردی و اجتماعی است که موجب رفتارهای غیردینی و غیرمنطقی شده است و همین امر بسان ابری تیره مانع از ظهور امام شده است. این نابسامانی همان چیزی است که ما از آن به بداخلاقی یا فقدان اخلاق تعبیر می کنیم که از بزرگترین موانع ظهور به شمار می آید. با توجه به آنچه گذشت در اصل این مطلب که منتظران مهدی موعود (ع) در روند زمینه سازی ظهور باید متخلق به اخلاق نیکو شوند سخنی نیست اما نکته ای که شاید بسیاری از ما نسبت به آن غافل هستیم غفلت از حیطه ها و عرصه های اخلاقی است و همین بی توجهی موجب شده است تا اصلاحاتی که درزمینهٔ اخلاق صورت می گیرد معمولاً ناقص و سطحی است چه اینکه برخی اخلاق را فقط به مسائل شخصی تنزل داده و برخی دیگر فقط آن را درزمینهٔ روابط اجتماعی و آن هم در برخوردهای مناسب با دیگران خلاصه نموده اند. نکتۀ مهم دیگری که منتظران باید درزمینهٔ توجه به سازندگی اخلاقی خود به آن توجه کنند نوع رویکرد به این مقوله است زیرا ما معتقدیم که سخن از اخلاق با هر رویکردی نمی تواند کارکرد مؤثری برای منتظران داشته باشد بلکه صحبت از چنین اخلاقی باید با رویکرد انتظارمحور و در راستای زمینه سازی ظهور تشریح شود؛ اهداف آن واکاوی شود و سپس راهکارهای دستیابی به این اهداف تبیین و در آخر نسبت به پیمودن این راه تا رسیدن به اهداف موردنظر متعهدانه تلاش شود؛ ما از چنین رویکردی در اخلاق، تعبیر به اخلاق منتظرانه یا اخلاق زمینه ساز تعبیر می کنیم که منظور از آن «اوصاف و افعال اخلاقی است که مقدماتی ایجاد می کند تا شرایط فردی و اجتماعی برای تحمل ولایت معصوم و ظهور امام فراهم آید به مناسبت ولادت راوی وصیت رسول خدا؛صادق آل محمد ... سلسه ائمه اطهار"علیهم السلام" به مانند پیامبر جهت جلوگیری از انحراف امت از تعالیم سماوی در برهه های زمانی خاص خودشان موضع گیری های مناسبی با توجه به مقتضیات زمان به صیانت از این خطِ رسالتی پرداختند و در میدان های سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی چهارچوب همۀ مبارزاتشان مقولۀ پرچالش و مهم امامت و رهبری امت بود. چراکه شناخت درست و درک عمیق این مقوله و عمل براساس تعالیمِ آن به قطع ویقین باعث می شود که امت اسامی به درجات اعلای رشد و نمو عقلی و اعتقادی برسند و بدین سان جامعه ای خواهد شد که همۀ ارز ش های اسامی و انسانی در حدِ اعلای خود در آن نمود پیدا کرده و در همۀ زمینه ها ترقی خواهد کرد. امام صادق (ع) مغزِ متفکر و روشنفکر جهان اسلام بعد از اینکه حکومت های نالایق و طاغوتی، مردم را به این سبب از اهلِ بیت و تعالیم آن ها دورکردند تا بتوانند چند صباحی حکومت داری کنند و در این میان مزدوران حکومتی توانستند با تحریف مفاهیم زیادی از تعالیم قرآن و سنت، مردم را مُنقاد و تسلیم حکومت های جور کنند با یک انقلاب علمی که از پدران خود به ارث برده بودند چنان معادلات رایج و حاکم را برهم زدند که امروز مکتب تشیّع وا مدارِ آن جنبش علمی الهی حضرت امام صادق (ع) است. هنگامی که علمای مزدور مفاهیم اعتقادی را به نفع طبقۀ حاکم تفسیر و تأویل می کردند و روزبه روز از واقعیت ها دور می شدند، این امام صادق بود که مفاهیم اصیل اسامی را حیاتی نو بخشید و مردم با اسلامِ اصیل از خال حلقه های تدریس و مناظرات ایشان آشنا شدند. پاسخ به شبهاتی که سالیان سال مردم با آن ها خو گرفته و آن ها را از تعالیم اسلام می دانستند و برخی از آموزه های انحرافی که باعث مشروعیت بخشیدن به غاصبان خلافت اهلِ بیت شده بود با حضور ایشان و شاگردان برجسته ای چون هشام و مؤمن طاق و غیره عمق انحراف برای مردم بازگو شده و آموزه های ناب و اصیل اسلامی علی رغم همۀ سخت گیری ها و دشمنی ها کم کم بین مردم رواج پیدا کرد و مذهب تشیّع، جعفری نام گرفت. از افتخاراتِ مکتب جعفری، تمسّک به وصیت بازدارنده از گمراهی رسول مکرم اسلام حضرت ختمی مرتبت در شب وفاتشان است که تکلیف امت در قبال خلفای الهی را تا روز قیامت روشن کرده است و راهِ هرگونه عذر و حجتی را بسته است. امروز مکتب تشیّع تنها میراث دار این گنج بی پایانِ هدایت می باشد که امام صادق رهبر این مکتب اصیل اسام می باشد.وصیتی که متمسک به آن به قطع ویقین از رستگاران خواهد بود و چهارچوبی است که امت اسامی در صورت عمل به آن به عنوان یکی از مشخصات خلفای الهی است همان امتی خواهد شد که قرآن بدان وعده داده است «کنتم خیر امه اخرجت للناس ». یعنی شکل گیری مدینه فاضله ای که قرن هاست که اهلِ بیت و پیامبران برای رساندن بشریت به آن جان فشانی های طاقت فرسایی کردند. استخلاف در بوته نقد قسمت دوم: ... ابن خلدون در تاریخ خود در صفحه 191 ج 1 می گوید: «ما حقیقت این امر را بیان کردیم که خلافت، نیابت از صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست دنیاست که خلافت و امامت نامیده می شود و قائم به آن را خلیفه و امام می نامیم؛ اما نام امام، تشابه آن به امام جماعت در پیروی و اقتدا به وی است و به همین خاطر گفته می شود امامت کبری و اما نام گذاری خلیفه به این نام چون جانشین پیامبر در میان امت است لذا گفته می شود خلیفه و خلیفه رسول خدا » الماوردی در کتاب السلطانیات و الولایات الدینیه ص 15 می نویسد: «امامت، به خلافت نبوت در حراست از دین و سیاست دنیا اطلاق می گردد .» دکتر سمیح عاطف در کتاب نظام الاسلام ص 48 می گوید: «خلافت: ریاست عامه مسلمین در دنیا جهت اقامه شریعت اسلامی و نشر دعوت اسامی در کل جهان است که خود عین امامت است که با خلافت یک معنی دارد .» نویسنده عبدالقادر عوده در کتاب الاسلام و اوضاعنا السیاسیه ص 82 می نویسد: «خلافت و امامت عظمی ریاست دولت اسامی است بنابراین خلیفه یا امام اعظم ریاست اعلای دولت اسامی را بر عهده دارد .» به امید پروردگار به صورت تفصیلی بحث اختاف امامت با مقام نبوت و رسالت را مورد مناقشه قرار خواهیم داد. برای شناخت فرق میان امامت و نبوت بیان این آیه کافی است: «و اذِ ابتَلَی ابراهیمَ رَبَّهُ بکَلِماتٍ فاتَمَهُنَّ قال انّی جاعِلُکَ لِلنَّاس امام قالَ وَمِن ذُریَّتی قالَ لا یَنَالُ عهدی الظَّالِمینَ » (بقره: 124 ) «و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد {خدابه او} فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم {ابراهيم} پرسيد از دودمانم {چطور} فرمود: پيمان من به ستمکاران نمى رسد » باید توجه داشت که امامت مقامی است که حضرت ابراهیم علیه السلام بعدازاینکه نبی بود بدان نائل آمد. در بحث های آینده به این نکته خواهیم پرداخت که خلافت اسمی است که شامل نبوت، رسالت و امامت م یشود و امامت مقامی والاتر از نبوت و رسالت است. المصطفی ؛گوهر صدف وجود نگار دلپذیری که در حسن و ملاحت، گوی سبقت را از همگان ربود و چنان حق بندگی و آدمیت را گزارد که محرم راز نهفته آفرینش گشت و در حریم «قابَ قَوْسَیْنِ اَوْاَدْنی » سدره نشین آستان کبریایی شد، کسی جز شخصیت عظیم و بی نظیر عالم آفرینش، خاتم الانبیا حضرت محمد مصطفی علیه و علی آله افضل الصلوات و الثناء نیست که به عنوان «اسوۀ برتر » برای همۀ بشریت معرفی شده است : «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَِّ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کَانَ یَرْجُوا اللََّ وَالْیَوْمَ الَّْخِرَ وَذَکَرَ اللََّ کَثِیراً » (احزاب :12) «قطع برای شما در (اقتدا به) رسول خدا سرمشقی نیکوست : برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می کند .» آدمی، همواره در جستجوی قهرمان و اسوه ای است که او را سرمشق زندگی خویش قرار دهد و در موضوعی خاص یا به طورِ مطلق از او پیروی کند تا به سرمنزل مقصود برسد. در مباحث تعلی موتربیت، یادگیری، روان شناسی، عرفان و مدیریت، الگوها از جایگاه بلندی برخوردارند و تأثیرگذاری آن ها هرگز قابل انکار نیست. اسلام، این مکتب درصدد تربیت نیز از این موضوع غفلت نکرده و الگوهای مفید را در سطوح مختلف ارائه داده است. از مؤمنان وارسته و از عقاید و اخلاق و اعمال آنان به نیکی یاد می کند و به طور مستقیم یا غیرِمستقیم پیروان خود را به الگوگیری از آنان فرا می خواند؛ مانند این آیه؛ «یا ایُّها الَّذِینَ آمنوا کونوا اءَنصارَ اللِّه کما قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ اَنصَارِی إِلَی اللِّه قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللِّهَ ». (صف : 41 ) «ای کسانی که ایمان آورده اید، یاران خدا باشید، همان گونه که عیسی بن مریم به حواریون گفت: یاران من در راه خدا چه کسان یاند؟ حواریون گفتند: ما یاران خداییم .» در مرحلۀ بعد، کسانی را به عنوان مثل و نمونه معرفی می کند که از بینش، بصیرت، ایمان و تقوایِ بسیار بالایی برخوردار بودند و جا دارد که مؤمنان در هرزمانی همتِ خویش را به کار گیرند تا به چنان منزلتی نایل آیند. آسیه -همسر فرعون- یکی از آن نمونه هاست که قرآن درباره اش فرموده است: «وَضرَبَ اللُّه مثاً لِلَّذِینَ اَّمنوا امرَاءَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْت فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ » (تحریم: 11) «و برای کسانی که ایمان آورده اند خدا همسر فرعون را مثل آورده، آنگاه که گفت: پروردگارا پیش خود در بهشت برایم خانه ای بساز و از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان .» آن بانوی قهرمان با نادیده گرفتن موقعیت ممتاز اجتماعی خود و گرویدن به آیین یکتاپرستی حضرت موسی (ع) هرگونه شکنجه و درنهایت قتل را با جان ودل پذیرا شد و به منزلت شهادت بار یافت و به طور مستقیم با خدای خویش به راز و نیاز پرداخت و در برترین جایگاه بهشتی منزل گرفت و از سوی خداوند به عنوان اسوۀ مقاومت در میدان توحید معرفی شد. در گروه دیگری از آیات قرآن، خداوند نسبت به کسانی که کار برجسته و درخور تقدیر انجام داده اند اظهار محبت می کند و از این رهگذر، دیگران را نیز به الگوپذیری از آنان فرا می خواند؛ مانند «إِنَّ اللّه یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ » (بقره : 591 )»إِنَّ اللّ یُحِبُّ التَّوَّابینَ وَیحبُّ الْمتطهِّرِینَ » ،(بقره :222 ) »وَاللّ یحبُّ الصّابِرین » (آل عمران : 641 )،»إِنَّ اللّ یحبُّ الْمُقْسِطِینَ » (مائده : 24 )،»فإِنَّ اللّه یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ » (توبه : 4) و مانند آن. اما عموم پیام آورانِ الهی در عالی ترین سطح، به عنوان الگوهای معصوم و ممتاز مورد عنایت الهی قرار دارند. خداوند متعال آنان را در میدان اعتقاد، عمل و اخلاق نیکو و معتدل، الگوهای نخبه ای به آدمیان معرفی فرموده که پیروی از آنان به طور قطع انسان را به سرمنزل سعادت خواهد رساند. «أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ... » (انعام : 09 ) «اینان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده است، پس به هدایت آنان اقتدا کن منجی عالم بشریت در نهج البلاغه کتاب نهج البلاغه دربرگیرنده سخنان حضرت امام علی (ع) در زمینه های مختلف است. مطالب متعددی در نهج البلاغه وجود دارد که برخی از آ نها مربوط به امام مهدی (ع) است: 1-در خطبه 182 آمده است: «زرۀ حکمت و دانش بر تن دارد، و آن را با تمامى آداب، و با توجّه و معرفت کامل، فراگرفته است. حکمت گمشدۀ اوست که همواره در جست وجوى آن است و نیاز اوست که آن را طلب می کند. او غریب است در آن زمانى که اسلام چون شترى خسته که دُم بر زمین گذاشته و سینه بر آن نهاده دچار غُربت است. او باقی مانده حجّت هاى الهى، و آخرین جانشین از جانشینان پیامبران است».(1) این جمات اشارۀ صریحی به موعود آخرالزمان حضرت امام مهدی (ع) دارد.( 2) ابن ابی الحدید نیز در شرح آن می گوید: «شیعیان معتقدند که منظور امام علی (ع) از این سخنان، حضرت مهدی منتظر است... بعید نیست منظور او همان قائم آل محمد باشد که در آخرالزمان قیام می کند ».(3) 2-خطبه 150:« بدانید آن کس از ما (حضرت مهدى «ع ») که فتنه هاى آینده را دریابد، با چراغى روشنگر در آن گام می نهد، و بر جاىِ پاىِ صالحان گام نهد (بر همان سیره و روش پیامبر (ص) و امامان (ع) رفتار می کند) تا گره ها را بگشاید، بردگان و ملّت هاى اسیر را آزاد سازد، جمعیت های گمراه و ستمگر را پراکنده و حق جویان پراکنده را جمع آوری می کند. حضرت مهدى (ع) سا لهاى طولانى در پنهانى از مردم به سر می برد، آ نچنان که اثر شناسان، اثر قدمش را نمی شناسند، اگرچه در یافتن اثر و نشانه ها تلاش فراوان کنند. سپس گروهى براى درهم کوبیدن فتنه ها آماده می گردند، و چنان شمشیرها صیقل می خورند، دیده هایشان با قرآن روشنایى گیرد، و در گوش هایشان تفسیر قرآن طنین افکند، و در صبحگاهان و شامگاهان جام هاى حکمت سر می کشند »(4) به نظر می رسد که همین دو مورد را می توان مخصوص امام مهدی (ع) دانست. لازم به ذکر است که سخنان دیگر از امام علی (ع) دربارۀ امام زمان (ع) نقل شده است که در نهج البلاغه نیامده و باید در کتاب های دیگر، به جست وجوی آن پرداخت. برای نمونه؛ می توان به این جمله اشاره کرد: «بأبی ابن خیرة الإماء... »(5)،» پدرم به فدای فرزند بهترین کنیزها... .» پی نوشت ها: « 1- قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَةِ جُنَّتَهَا وَ أَخَذَهَا بِجَمِیعِ أَدَبِهَا مِنَ الْاِقْبَالِ عَلَیْهَا وَ الْمَعْرِفَةِ بِهَا وَ التَّفَرُّغِ لَهَا فَهِیَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِی یَطْلُبُهَا وَ حَاجَتُهُ الَّتِی یَسْأَلُ عَنْهَا فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الْاِسْاَمُ وَ ضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِهِ وَ أَلْصَقَ الْاَرْضَ بِجِرَانِهِ بَقِیَّةٌ مِنْ بَقَایَا حُجَّتِهِ خَلِیفَةٌ مِنْ خَلَئِفِ أَنْبِیَائِه ». شریف الرضی، محمد بن حسین، نه جالبلاغة، محقق: صبحی صالح، ص 263 ، هجرت، قم، چاپ اول، 1414 ق. 2-هاشمی خویی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، محقق، مصحح، میانجى، ابراهیم ، ج 10 ، ص 350 ، مکتبة الأسامیة، تهران، چهارم، 1400 ق. 3-ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، محقق، مصحح، ابراهیم، محمد ابوالفضل ، ج 10 ، ص 96 ، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، چاپ اول، 1404 ق. «4- أَلَ وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَکَهَا مِنَّا یَسْرِی فِیهَا بِسِرَاجٍ مُنِیرٍ وَ یَحْذُو فِیهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِینَ لِیَحُلَّ فِیهَا رِبْق وَ یُعْتِقَ فِیهَا رِقّ وَ یَصْدَعَ شَعْباً وَ یَشْعَبَ صَدْع فِی سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ لَ یُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ ثُمَّ لَیُشْحَذَنَّ فِیهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَیْنِ النَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِیلِ أَبْصَارُهُمْ وَ یُرْمَى بِالتَّفْسِیرِ فِی مَسَامِعِهِمْ وَ یُغْبَقُونَ کَأْسَ الْحِکْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوح »؛ نه جالبلاغه، ص 208 ؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج 9، ص . 127 5-شرح نهج البلاغة (ابن أبی الحدید)، ج 7، ص 59 ؛ ثقفی، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هال، الغارات أو الإستنفار و الغارات، محقق، مصحح، محدث، جال الدین، ج 1، ص 12 ، انجمن آثار ملی، تهران، چاپ اول، 1395 ق؛ ابن أبی زینب (نعمانی)، محمد بن ابراهیم، الغیبة، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ص 228 ، نشر صدوق، تهران، چاپ اول، 1397 ق. ابن تیمیه و تناقض افکار وی با قرآن ... كنت ردیف النبی –صلی الله علیه وسلم- علی حمارٍ فقال لی: «یا معاذ، اَتدری ما حقّ الله علی العِباد، و حق العِباد علی الله؟ » قلت: الله ورسوله أعلم، قال «حقُّ الله علی العباد اَن یعبُدوه و لایشرِكوا به شیئاً و حقّ العبادِ علی الله اَن لایعَذِّبَ من لایشرک به شیئاً » قلتُ: «یا رسول الله أَفا اُبَشّر النّاس؟ قال: لاتُبشِّرهُم فَیتّكلوا .» معاذ می گوید: من پشت سر رسول خدا، سوار بر مركب ایشان بودم كه فرمود: «ای معاذ! می دانی حقِ خدا بر بندگان و حقِ بندگان بر خدا چیست؟ گفتم: الله و رسولش بهتر می دانند. فرمود: حقِ خدا بر بندگان این است كه او را بپرستند و با او چیزی را شریک نسازند و حقِ بندگان، بر خدا این است كه عذاب ندهد كسی را كه با او چیزی را شریک نگرفته است. گفتم: ای رسول خدا، آیا مردم را به این، بشارت ندهم؟ فرمود: خیر. زیرا بر همین اكتفا می کنند (و دیگر كار خیر و عمل صالحی انجام نمی دهند) .» تضاد این مطلب محمد بن عبدالوهاب با قرآن: 1-می گوید: حقِ بندگان، بر خدا این است كه عذاب ندهد كسی را كه با او چیزی را شریک نگرفته است. این خاف صریح قرآن هست. زیرا قرآن در سوره بقره آیۀ 25 می فرماید: «بعدازاینکه مردم ایمان آوردند، باید عمل صالح داشته باشند، تا وارد بهشت بشوند .» «وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْاَنْهَارُ « » ... به كسانی كه ایمان آورده، و كارهای شایسته انجام داده اند، بشارت ده كه باغ هایی از بهشت برای آن هاست كه نهرها از زیر درختانش جاری است... » (بقره: 25 ) 2-معاذ می گوید: به رسول خدا (ص) گفتم: ای رسول خدا، آیا مردم را به این، بشارت ندهم؟ فرمود: خیر. این بشارت را به مردم ندهید! این نیز خاف قرآن هست... آنجا كه می فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا... « » و ما تو را جز بشارت دهنده و هشداردهنده برای تمام مردم، نفرستادیم » (سبأ: 28 ) 3-معاذ می گوید: گفتم: ای رسول خدا، آیا این را به مردم بگویم: فرمود: خیر، نگو... این نیز خاف قرآن است. چون قرآن می فرماید: «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیکَ مِن رَّبِّکَ « » ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ كن و به مردم بگو .» 4-پیامبر (ص) (در این چیزی كه محمد بن عبدالوهاب گفته) می فرماید: این پیام و این خبر را به مردم نرسان و به آنان نگو، یعنی پیامبر (ص) خواسته كتمان كند آنچه را كه خدا به او وحی كرده كه به مردم برساند! این هم خلاف قرآن هست. زیرا قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَینَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَینَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْكِتَابِ أُولَئِکَ یلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیلْعَنُهُمُ اللَّعِنُونَ « » كسانی كه دلایل روشن، و وسیله هدایتی را كه نازل کرده ایم، بعدازآنکه در كتاب برای مردم بیان نمودیم، كتمان كنند، خدا آ نها را لعنت می کند » (بقره: 159 ) 5-در اینجا، پیامبر (ص) به معاذ فرموده: ای معاذ، به مردم نگو... اما معاذ آمده و گفته: آهای مردم، پیامبر این را به من گفته و حتی گفته به مردم نگو! اما من می گویم!! این نیز مخالف قرآن هست. چون قرآن می فرماید: «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا « » آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا كنید)، و ازآنچه نهی كرده خودداری نمایید » (حشر: 7) 6-معاذ بن جبل گفته: پیغمبر به من گفته به مردم نگویم، اما می گویم، حالا ما فرض می کنیم كه معاذ اشتباه كرده و آمده این را گفته! آقای محمد بن عبدالوهاب، شما چرا آمدی و این را گفتی و این مطلب را در اول كتاب توحید آورده ای؟ پس خود محمد بن عبدالوهاب هم خلاف دستور پیغمبر (ص) عمل كرده كه این مطلب را آورده است. 7-محمد بن عبدالوهاب می گوید: پیغمبر (ص) فرموده: قال: «لاتُبشِّرهُم فَیتّكلوا ». گفتم: ای رسول خدا، آیا مردم را به این، بشارت ندهم؟ فرمود: خیر. زیرا بر همین اكتفا می کنند (و دیگر كار خیر و عمل صالحی انجام نمی دهند) در حقیقت پیغمبر نمی خواسته كه مردم به رحمت خدا امیدوار باشند تا مبادا سراغ اعمال صالح بروند! پیغمبر ترسیده و نگفته، اما محمد بن عبدالوهاب نترسیده و آمده و گفته!! این نیز از جهاتی مخالف قرآن هست. چراکه قرآن می فرماید: «قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَ فُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ لَ تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا... « » بگو: ای بندگان من كه بر خود ستم كرده و گناه كرده اید، از رحمت خداوند نومید نشوید كه خدا همه گناهان را می آمرزد » (زمر: 53 )حال ای سینه چاکان محمد بن عبدالوهاب، چه پاسخی برای ای نها دارید؟