نشریه زمان ظهور شماره 64

"به نام او که جنبش فکر را در شیارهای باریک مغز می نگرد" جمعه 25 آبان 1397 / 8 ربیع الاول 1440 / 16 نوامبر 2018/ شماره 64 / 4 صفحه سخن سردبیر مهدویت و میراث اهلِ بیت (ع) ناگفته پیداست که در عصر ظهور در بحث مهدویت، یکی از مه مترین ابزار شناخت مدعیان و اینکه از میان آ نها بایستی صاحب این امر را بازشناخت، پاسداری از روایات اهل بیت (ع) و ارتباط آن ها با شناسایی حق و صاحب حق اهمیتی دوچندان خواهد داشت؛ زیرا هیچ راه قابل قبول یا تأویل و تفسیری بدون مراجعه به قاموس روایات اهلِ بیت (ع) در این راستا قابل اعتماد نخواهد بود و در بیشتر مواقع مردم را از حقیقت ظهور دور کرده و حقیقت ناشناخته تر خواهد شد. لذا با توجه به اهمیت موضوع، مخالفان دعوت درصدد این هستند که با وارد کردن شبهاتی واهی و خدشه دار کردن روایات وارده در این خصوص، به مبارزه با دعوت حقه یمانی آل محمد (ع) بیایند و تحت عناوینی چون؛ علم رجال و عدم مصداقیت فان روایت بر شخص یمانی و دیگر مصطلحات، سعی در القاء کردن بی پایه بودن ادعای سید احمدالحسن (ع) در اذهان مردم دارند ولی از این غافل شده اند که بدی نوسیله ضربۀ مهلکی به فرهنگ روایات اهلِ بیت (ع) وارد کرده و تنها راه شناخت حق وباطل را دچار بحران کرده اند و در نهایت صف آرایی در جبهۀ مقابل امام، ارمغان این انحراف و تحریف خواهد بود. پرسش مهم این است: اگر این روایاتی که برای حقانیت ادعای سید احمدالحسن (ع) مطرح شده اند همگی از لحاظ سندی و تطبیقی ضعیف و مُرسل و غیره باشند درحالی که این گونه تعامل تنها جهت رویارویی روایی به دعوت یمانی است، اگر یمانی موردِ نظر آنان ظهور کرد، چگونه به حقانیت وی اذعان خواهند کرد درصورتی که هیچ راهی جهت شناخت باقی نگذارده اند؟!! بنابراین، نصحیت ما به این اشخاص این است که به جای خدشه دار کردن روایات و از اعتبار انداختن آن ها که تنها چهارچوب الهی و معقولِ شناخت مدعی است یا راه دیگری جهت مبارزه با دعوت و سرگردان کردن شیعیان بیابند و یا خود را از قیود شیطان رها کرده و به حقانیت دعوت یمانی اذعان کنند و در صف یاران امام مهدی (ع) قرار گیرند قبل از اینکه دیر شود. خلافت الهی در میزان نقد ... بنابراین قرآن قانون اسلام حنیف است، قانون رسالت اسلام محمدی است که با خلق همراه خواهد بود تا خداوند وارث زمین گردد. لذا رسالتی است که قابلیت استمرار و ماندگاری را داشته و پاسخ گوی همۀ نیازها بوده و همۀ شئونات بشری را سامان می بخشد و مشکلات سر راه بشر را بازشناخته، راه حل ارائه می نماید، ولی متأسفانه این رسالت عظیم علی رغم متانت و عصمتش و توانایی اش در رفع همۀ احتیاجات بشری مجری الهی آن -خلیفه- از ایفای نقش خود در به اجرا گذاشتن این قانون الهی کنار گذاشته شد و در این میان اشکالات فراوانی به دین الهی وارد شد که برخی گمان بردند این اشکالات ناشی از خلل موجود در این رسالت عظیم الهی است. به همین خاطر به اصل قانون الهی طعنه وارد کردند و گمان کردند این رسالت، توانایی همراه شدن با بشر را نداشته و نمی تواند احتیاجات بشر را برآورده کند. درنتیجه برخی نظریاتی در دین الهی دادند که باعث ایجاد فتنه ها شد و از آن ها مذاهب کثیری نشأت گرفتند که در این میان حقیقت روزبه روز ناشناخته تر شد و مردم از آن دور شدند. از جمله موضوعات با اهمیتی که دربارۀ آن گمانه زنی های فراوانی از سوی مدعیان علم شده است و هرچه بیشتر پیش رفتند ابهام موضوع برای پیروان آن ها بیشتر شد، موضوع خلافت الهی پس از پیامبر بوده است که باعث اختلافات فاحشی بین مسلمین در این خصوص گردید و حقایق زیادی در مورد خلیفۀ الهی در این میان مخفی شد و از دید مردم پنهان گشت. اگر کسی میراث اعتقادی اسلامی را مورد مطالعه قرار دهد سردرگمی آشکاری را درخصوص خلافت و قابلیت ها و ویژگی های آن به خصوص تضاد بین نصوص دینی و آراء موجود خواهد دید که متأسفانه این نظریات برگرفته از نصوص دینی نبوده وتنها زاییده اجتهادات مقابل نص وگمانه زنی ها بوده که هیچ ارتباط منطقی را نمی توان برای آن ها با قرآن و سنت رسول خدا (ص) متصوّر شد.درحقیقت کسانی که ادعای فهم دین را دارند به کُنه و حقیقت دین الهی دست نیافته به همین دلیل حقیقت از چشمان آن ها مخفی ماند و متون الهی در سایۀ کج فهمی آ نها دچار انحراف و تحریف شد و معادله ایجاد کردند که یا باید عقل و دریافت های عقلی درخصوص دین را پذیرفت یا وحی و تعالیم آن، که نتیجه در آخر به سود عقل درآمد و وحی الهی مورد ظلم واقع شد. بنابراین خیلی ها حق خلفای الهی را ضایع کرده و خلیفۀ الهی را با بقیۀ مردم عادی همسان قلمداد کردند و از جنبه روحی و معنوی وی که با اخلاص برای خدا و جهاد با نفس و محبوس کردن شهواتش احیا کرده است چشم پوشی کردند. درحالی که خیلی ها این جنبه را از بین برده اند و این باعث شده که ساحت مقدس باری تعالی را به مجانبت عدل متهم کرده که انبیا و اوصیا (ع) از از میان خلق برگزید و آ نها را معصوم کرده و بقیۀ مردم را به حال خود واگذاشته است. در مقابل این گونه تلقی و تصور، برخی دیگر به وی صفاتی را داده اند که او را از حالت بشر بودن خارج کرده که هیچ بشری را یارای رسیدن به آن صفات نیست. مانند عدم نسیان؛ با اینکه این صفت مخصوص خداوند باری تعالی است و بدین ترتیب درنتیجۀ عدم معرفت نصوص الهی و با پیروی از ظن و گمانه زنی در متون دینی، حقیقت از نظر خیل عظیمی از مسلمین پنهان ماند. قرآن و علائم ظهور با بررسی علائم حتمی و غیر حتمی، دو نکته را خواهیم آموخت: اول آنکه هشدار و آگاهی برای مردم؛ و دیگری بشارت به پرچمی پیش از قیام که به سوی حق دعوت می کند و برای رسیدن به آن تلاش می کند و به همین دلیل است که به یاری دادن او تأکید می شود؛ و این یاری، مسئلۀ مهمی است که از خلال روایات بر ما عرضه می شود. (عن أبي بصير، عن أبي جعفر الباقر (ع) قال: خروج السفياني واليماني والخراساني في سنة واحدة، في شهر واحد، في يوم واحد؛ نظام كنظام الخرز يتبع بعضه بعضاً، ف كيون البأس من كل وجه، ويل لمن ناواهم، وليس في الرابات راية أهدى من راية اليماني، هي راية هدى، لأنه يدعو الى صاحبكم. فإذا خرج اليماني حرم بيع الس الح على الناس، وكل مسلم، وإذا خرج اليماني فانهض إليه، فإن رايته راية هدى، ولايحل لمسلم أن يلتوي عليه، فمن فعل ذلك فهو من أهل النار، لأنه يدعو الى الحق، والى طريق مستقيم). از ابی بصیر، از ابی جعفر، محمد باقر (ع) فرمود: خروج سفیانى، یمانى و خراسانى در یک سال، یک ماه و یک روز است و ترتیب آن ها همچون رشته مهره ها پشت سر هم خواهد بود. سختى از هر سو پدید آید، واى بر کسى که در مقابل آن ها بایستد. در میان پرچم ها، هدایت گرتر از پرچم یمانى نیست، چراکه پرچم حق است و شما را به سوی صاحبتان دعوت کند. وقتى یمانى قیام کند، فروش اسلحه به مردم حرام می شود. پس به سوی او بشتابید که پرچم او پرچم هدایت است، و بر هیچ مسلمانى، جایز نیست از او سرپیچى کند و اگر کسى چنین کند از اهل آتش است، زیرا او مردم را به حق و به راه مستقیم دعوت کند. (بشارة الأس الم ص 93 ، به نقل از غیبت نعمانى؛ بحار الأنوار، ج 52 ) آنچه در بحث علائم بر ما عرضه می شود این است که مؤمنان باید در عرصۀ رویدادهای بزرگ و فتنه های ماقبل ظهور، دقت، احتیاط و دوراندیشی داشته باشند. یكی از مهم ترین فلسفه های شناخت نشانه های ظهور، غرق شدن اجتماع در شرایط و حوادث دوران آخرالزمان است، مردم باید بدانند آنچه جامعۀ آن ها را رو به انحطاط می برد اتفاقی نیست، آمدن حوادث یکی پس از دیگری بی معنا نیست و این ها پیام آور خبری مهمی از طرف پروردگار است. علائم ذکر می شوند که شنیده شوند و دیده شوند تا شناخته شوند. برای مثال به دو روایت زیر توجه کنید: همچنین امام صادق (ع) به زرارة در مورد شناخت صیحه حق از باطل می فرمایند: «...قَالَ يَعْرِفُهُ الَّذِينَ كَانُوا يَرْوُونَ حَدِيثَنَا وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ يَكُونُ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُمْ هُمُ الْمُحِقُّونَ الصَّادِقُونَ .» کسانی آن را می شناسند که احادیث ما را روایت می کنند و قبل از اینکه محقق شود، می گویند که محقق شده و می دانند که آن ها همان راست گویان و محقین هستند. (غیبت نعمانی، ص 264 ) هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللِّهَ (ع) يَقُولُ «هُمَا صَيْحَتَانِ صَيْحَةٌ فِي أَوَّلِ اللَّيْلِ وَ صَيْحَةٌ فِي آخِرِ اللَّيْلَةِ الثَّانِيَةِ قَالَ فَقُلْتُ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ فَقَالَ وَاحِدَةٌ مِنَ السَّمَاءِ وَ وَاحِدَةٌ مِنْ إِبْلِيسَ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ تُعْرَفُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ فَقَالَ يَعْرِفُهَا مَنْ كَانَ سَمِعَ بِهَا قَبْلَ أَنْ تَكُون .» امام صادق (ع) به هشام بن سالم در مورد «ندای آسمانی » در ماه رمضان (یكی از نشانه های حتمی) فرمودند: آن ها دو صیحه {ندا} هستند، یك صیحه در اول شب و دیگری در آخر شب دوم. پس عرض كردم: این چگونه خواهد بود؟ ایشان فرمودند: یك صیحه از آسمان خواهد بود {جبرئیل} و دیگری از جانب ابلیس. عرض كردم: چطور می شود این دو صیحه را از هم باز شناخت؟ فرمودند: كسی آن را می شناسد كه پیش از آنکه اتفاق بیفتد، در موردش شنیده باشد. (غیبت نعمانی، ص 265 ) مطمئناً روایت کردن و شناخت حاصل نمی شود، مگر اینکه قبل از وقوع، در مورد آن علائم، مطالعه و جستجو و پیگیری انجام شده باشد. شناخت و معرفتی که منجر به یاری شود، هدفی است که، نشانه ها، فرد را با خود از روایتی به روایت دیگر می برند. مهم نیست شما چه نشانه ای را می خوانید و آیا این نشانه به وقوع خواهد پیوست یا خیر؛ باید بدانیم این نشانه، گوشه ای از اندیشۀ انتظار است، از فلسفه ای گسترده و برخاسته از سخن معصومین (ع) برای آماده سازی منتظرین، در شرایطی که آن ها در سرگردانی بین حوادث و وقایع و فتنه ها به دنبال یافتن راه مستقیم هستند تا با گرفتن یکی به دیگری برسند، همانند دانه های تسبیح؛ و در نهایت بتوانند پرچم حقی را که آن ها را به سوی صاحبشان دعوت می کند بیابند. ابوبصير روايت مي كند كه امام صادق (ع) فرمود: پيش از قيام قائم، ناگزير بايد سالى باشد كه در آن سال، مردم گرسنه شوند و به واسطۀ كشته شدن و كاهش اموال و جان ها و محصولشان، سخت به هراس افتند. چه اين در كتا ب خدا بيان شده است. آن گاه حضرت اين آيه را خواند: «و لَنَبلُونَّکُم بِشَی ءٍ مِنَ الخَوفِ و الجُوعِ و نقصٍ مِنَ الأَموالِ و الأنفُسِ و الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ. قطعاً شما را با اموری مثل ترس، گرسنگی و کاهش در مال ها و جا نها و میوه ها آزمایش می کنیم؛ و به استقامت کنندگان بشارت ده. بقره، »155 . (غیبت نعمانی، ص 250 ) بی شك پیش از «ظهور »، نشانه هایی از جانب خداوند بلندمرتبه و بزرگ برای «مؤمنان » خواهد بود. استخلاف در بوته نقد خلافت به چه معناست؟ خلیفه چه معنایی دارد؟ معنی لغوی خلافت: در لسان العرب آمده است: «فلانی، خلیفه فلانی است یعنی در مکان وی قرارگرفته است؛ و فلان کس خلیفه فلان کس شده اگر خلیفه خود معرفی کرده است « » و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی » (لسان العرب: ج 9 ص 83 ) قاموس المحیط: «خلافت: مصدر آن خلف. گفته می شود خلافت بعد از او را بر عهده گرفت؛ یعنی خلیفه بعد از وی شده و بعد از وی مانده است و جمع آن خلائف و خلفاء است .» (ج 3 ص 142 - الفیروز آبادی) فراهیدی می گوید: «خلیفه: کسی که نسبت به قبل خود جای گرفته است و قائم مقام وی است .» (کتاب العین: ج 4 ص 267) طبیعتاً این برخی از معانی لغوی کلمه خلافت می باشد. اما خلافت ازنظرِ اصطلاحی: خلافت، اصطلاحاً چندین تعریف دارد ازجمله: ابن خلدون می گوید: «و خلافت حمل بر همه شئونات بر مقتضای نظر شرعی در مصالح اخروی و دنیوی که به آن ها بازمی گردد، می باشد درحالی که احوال دنیا به لحاظ اعتبار آن ها به مصالح آخرت همگی به شارع برمی گردد. درحقیقت خلافت از سوی صاحب شرع در حراست دین و سیاست دنیا به وسیله آن است .»(تاریخ بن خلدون: ج 1 ص 191 ) تفتازانی می گوید: «خلافت ریاست عامه در امر دین و دنیاست. خلافت رسول (ص) می باشد .» (به نقل از دلائل الصدق لنهج الحق: ج 1 ص 28 ) دهلوی می گوید: «خلافت ریاست عامه در تصدی جهت اقامه دین ه واسطه علوم دینی و اقامه ارکان اسلام و قیام به جهاد و هرآنچه متعلق به نظام دهی سپاه و فرض جنگ و بخشیدن به آن ها از فیء و قیام به قضاء و اقامه حدود و رفع مظالم و امرِبه معروف و نهی از منکر به نیابت از رسول الله است .» (ازله الخفاء، فصل اول: مسئله در تعریف خلافت) به طبع مقصود از (صاحب شرع) در کلام ابن خلدون: پیامبر است. کما اینکه در تعاریف تفتازانی و دهلوی بدان امر تصری حشده است. براساس این تعاریف، خلافت برای کسی است که نایب پیامبر باشد؛ و نقش وی در دو مورد می باشد: حفاظت از دین اسلامی و دیگری سیاست گذاری برای مسلمانان، براساس نظام اسلامی است. دکتر عبدالقادر عوده از تعاریف یادشده این گونه به نتیجه می رسد که: «خلیفه رسول خدا دو وظیفه دارد: یکی ریاست عامه و نام آن را (ریاست حکومتی)، و دیگری تبلیغ از سوی خداوند سبحان است، که با وفات پیامبر پایان یافته و به جز وظیفه اول برای خلیفه که همان قیام به امر مسلمین و سیاست آن ها طبق شریعت اسلامی است، باقی نمی ماند .» دکتر عبدالقادر عوده از تعاریف یادشده چنین نتیجه می گیرد که: «خلیفه دو وظیفه دارد: یکی، ریاست عامه و نام ریاست عامه را بر آن اطلاق کرد و دیگری؛ قیام به امر مسلمین و امور سیاسی آن ها بر اساس تعالیم شریعت اسلامی است .» (الاسلام واوضاعنا السیاسیه: ص 82 ) وی بعد از نقل تعریف ابن خلدون و دیگران می گوید: از تعاریف فقها پیداست که آن ها خلیفه را قائم مقام پیامبر در ریاست حکومتی می دانند. چون قائل به این هستند که پیامبر دو وظیفه بر عهده دارند: وظیفه تبلیغ از سوی خداوند و وظیفه قیام بر امر مسلمین و سیاست امور دنیای آن ها است. هنگامی که پیامبر از دنیا رفتند دورۀ تبلیغ از سوی خدا پایان یافت و وظیفه دوم باقی ماند، لذا واجب شد کسی که توانایی تحمل سختی های آن را داشته باشد بدان اقدام کند و چون بعد از رسول خدا انجا موظیفه می کند، خلیفه خوانده می شود. بنابراین -بنا بر نظر دکتر عبدالقادر عوده -خلیفه است که جانشین رسول خدا فقط در حکومت و سیاست مسلمین می باشد؛ چون یکی از وظایف رسول خدا (تبلیغ از سوی خدا) به علت وفات رسول خدا منتفی شد!! درحالی که نویسنده سمیح عاطف می گوید: «خلیفه کسی است که نماینده امت در حکومت و در تنفیذ شرع است .» (نظام الاسلام: ص 49 ) براین اساس وی خلیفه را نماینده امت در حکومت و تنفیذ احکام شریعت می داند نه خلیفه رسول خدا در حکم. ان شاءالله در بحث های آتی بطلان آنچه بدان گرایش پیدا کردند و قصور آن در بیان حقیقت خلافت الهی روشن خواهد شد. ناگفته نماند که مقصود از خلافت را عده ای دیگر که متأخرتر از ابن خلدون و دیگران هستند به تعابیر مختلفی بیان کردند ولی با معنایی که ابن خلدون و دیگران آورده اند اختلافی ندارد. گوهر وجودی امام علی (ع) از منظر نهج البلاغه از فرازهای گران سنگ کتاب نهج البلاغه، معرفی گوهر وجودی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) با لسان مبارک خود حضرت در نهج البلاغه است، که شخصیت والای حضرت را به عنوان مظهر تامّ ولایت الهی در جهان هستی به اثبات می رساند، از مهم ترین صفات و ویژگی هایی که حضرت امیرالمؤمنین (ع) خویش را متّصف به آن می داند، به قرار زیر است: صلاحیت ولایت حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)؛ پس از ماجرای انتقال خلافت به افراد دیگر، در بیان صلاحیت و شایستگی خویش جهت احراز خلافت فرمودند: «أما و الله لقد تقمصها ف الن {ابن أبی قحافة} و إنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحى ینحدر عنی السیل و لا یرقى إلی الطیر فسدلت دونها ثوبا و طویت عنها کشحا » «آگاه باشید! به خدا سوگند! ابا بکر، جامه خلافت را بر تن کرد، درحالى که مى دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مى کند. او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم » (فرازی از خطبه 3) به اعتراف اکثر افرادی که اندکی درنهایت عظمت گوهر وجودی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) پژوهش و تحقیق نمودند، تنها شخصیتی که بعداز حضرت رسول اکرم (ص) صلاحیت احراز مقام خلافت را داشت، مولای متقیان حضرت امیرالمؤمنین (ع) بوده اند و انگیزه انتصاب حضرت از سوی پروردگار عالمیان و اعلام رسمی آن در روز غدیرخم توسط حضرت رسول اکرم (ص)، به خصوصیت و شایستگی های ذاتی و شخصیت بی نظیر حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) برمی گردد. امام علی (ع) نه تنها وارث خلافت ظاهری حضرت رسول اکرم (ص)، بلکه وارث ولایت مطلقه نبوّیه نیز هستند. بدین ترتیب مولای متقیان حضرت امیرالمؤمنین (ع) حق دارد در میان مردم حق نشناس، قدر و منزلت خویش را بیان نماید و آفاق سیر وجودی و قُلل علم خویش را به سینه تاریخ بشریت بسپارد، تا آیندگان بشریت به اوج مظلومیت حضرت امیرالمؤمنین (ع) پی ببرند. مولای متقیان حضرت علی (ع) دیدگاه خویش را در قبول خلافت، حضور پرشور مردم جهت بیعت و تعهد خداوند متعال از علمای دین مبنی بر عدم سکوت در برابر ظالم و گرسنگی مظلومان تحت ستم می دانند: «أما و الذی فلق الحبة و برأ النسمة لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله على العلماء ألا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس أولها و لألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنز » «سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمى کردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مى ساختم، و آخر خلافت را به کاسه اول آن سیراب مى کردم، آنگاه مى دیدید که دنیاى شما نزد من از آبِ بینى بزغاله اى بى ارز شتر است » ( فرازی از خطبه 3 ) پس بزرگان دین و خواص در برابر ظالم ستمگر حق ندارند سکوت نمایند و هرکجا فریاد مظلومی را می شنوند، باید به سمت آن ها بشتابند. مولای متقیان حضرت امیرالمؤمنین (ع) به تمام امور دنیوی و اخروی آگاهی و بصیرت کامل داشت، حتی ترفند و حیلۀ دشمنان اسلام را به زیبایی می شناخت و به شیعیان و یاران خویش آگاهی می داد، چنا نکه فرمایش فرمودند: «إن معی لبصیرتی ما لبست على نفسی و لا لبس علی و ایم الله لأفرطن لهم حوضا أنا ماتحه لا یصدرون عنه و لا یعودون إلیه » «من آگاهى لازم به امور را دارم، نه حق را پوشیده داشتم، و نه حق بر من پوشیده ماند. سوگند به خدا، گردابى براى آنان به وجود آورم که جز من کسى نتواند آن را چاره سازد، آن ها که در آن غرق شوند، هرگز نتوانند بیرون آیند، و آنان که بگریزند، خیال بازگشت نکنند » (فرازی از خطبه 10 ) مولای خوبان امام علی (ع) براساس بصیرت ذاتی، آسی بها و مفاسد اجتماعی و سیاسی را بسیار خوب می شناخت و درزمان مناسب از آن خبر می داد و انسان ها را به مقابله با آن فرا می خواند، تا آنجا که هنر شناخت فتنۀ دوران را به خویش نسبت می دهد و می فرمایند : «أیها الناس فإنی فقأت عین الفتنة و لم یکن لیجترئ علیها أحد غیری بعد أن ماج غیهبها و اشتد کلبها » «اى مردم! من بودم که چشم فتنه را کندم، و جز من هیچ کس جرأت چنین کارى را نداشت، آنگاه که امواج سیاهى ها بالا گرفت و به آخرین درجه شدت خود رسید » (فرازی از خطبه 93 ) اسلام و شروع انحراف ... در ابتدای امر و بعد از شروع انحرافات به آن توجه داشت درگیر خود کرده است؛ و شاید برخی مسلمانان گمان می کردند که این انحراف بسیار ساده بوده و تنها نماینده پیامبر یا نماینده خدا به واسطه پیامبر از جایگاه خویش کنار گذاشته شده و فرد دیگری جای وی را گرفته است؛ و تصور می شود که انحراف در ابتدا مسئله ای کاملاً شخصی بوده است و فرض کنیم که این شخص علی بن ابی طالب بوده و صحابه دیگری، خلیفه مسلمین گشته است. ولی ب هجرئت می توان گفت این انحراف، شخصی یا ساده و بی اهمیت نبوده، چراکه اسلام رسالتی است جهت تربیت انسان. رسالتی که برای نوبنیاد کردن انسان به میدان آمده است و بالطبع برای نوبنیاد کردن انسان، نیاز است که این رسالت بر همۀ حوزه ها که انسان با آ نها درگیر و تعامل دارد سیطره داشته باشد؛ زیرا اگر مربی زمام همۀ امور را در اختیار نداشته باشد نمی تواند انسان را بر وفق رسالتی که به ارمغان آورده تربیت کند و در همۀ عرصه های زندگی، وی را به انسانی اسلامی و متمایز، همان گونه که پیامبر انجام دادند، تبدیل کند؛ به همین خاطر می بینیم که ایشان بر همۀ عرصه های زندگی ازجمله عرصۀ اجتماعی حاکمیت داشته و از پیش قراولان این میادین بوده است و صرفاً واعظی در مسجد یا استادی که در حلقه درس حاضر می شد نبودند؛ بلکه علاوه بر آن، ایشان رهبر بزرگ عرصۀ اجتماعی و نظریه پرداز مقتدر همۀ حوزه های زندگی بودند و از طرفی ایشان پایه گذار نظامی ارزشی برای جامعه بودند و به عنوان قانون گذار که به مصلحت مسلمانان آشنایی کامل داشتند رفتار می کردند. این اسلوب تربیتی کامل و منسجمی بود که اسلامی برگزیده بود و عجیب نیست که پیامبر بفرمایند: «هرکس بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است »، چون ارتباط با امام ،ارتباط با رهبری است و این ارتباط بخشی از امور تربیتی کامل و شامل برای انسان مسلم است. اگر رهبری اسلامی برای زندگی اجتماعی بخشی ضروری جهت نجات حیات اسلامی افراد و امت باشد لذا هر انحرافی در امر رهبری ایجاد شود، راهبرد اسلامی در رهبری امت و ارزش های اسلوب ربانی را شدیداً تهدید خواهد کرد. چون این انحراف فرصت رفتار بر مبنای اسلوب پیامبر را گرفته و بر دیگر حوزه های تربیتی جامعه اسلامی تأثیر منفی خواهد گذاشت. بنابراین نمی توان پذیرفت که این انحراف تنها جایگزین کردن شخصی به جای شخص دیگری باشد و نمی توان متصور شد در این میان به امام علی که برای همه آشناست ظلمی آن چنان نشده است، که بخواهیم به راحتی از آن بگذریم. بلکه درواقع ظلم به رسالتی وارد شده که درصدد تربیت انسان بوده است. انحراف ظاهراً از روز سقیفه آغاز شد و بعد از وفات رسول خدا مجموع های از اصحاب در مورد تنصیب علی به عنوان خلیفه اعتراض کرده و برخی مبادرت به تغییر این جریان الهی کردند و رهبری و اداره شئون مسلمین را در تمامی حوزه ها بر عهده گرفتند و بدین ترتیب ابوبکر و بعد از وی عمر و سپس عثمان به خلافت انحرافی سقیفه رسیدند. بدون شک به خلافت رسیدن این اشخاص ابتدای انحراف از خط اسلام و سیرۀ نبوی و تعالیم آسمانی بود و دقیقاً حکومت این اشخاص باعث شد که مسلمین تجربه ای تلخ از همراهی حق و باطل در زمان خلفا داشته باشند؛ که با بررسی تاریخ خلفا، اسباب آن به وضوح برای همه آشکار می شود که در اینجا تنها به یکی از آ نها اشاره می کنیم. یکی از اسباب این انحراف عدم درک و فهم صحیح تعالیم رسالت اسلامی بود. اینان برای حکومت داری آمادگی نداشتند و رسالت اسلام و تعالیم آن را به طور کامل درک نکرده بودند، علی رغم اینکه پیامبر تلاش های فراوانی جهت ایجاد امتی، جهت شناساندن وتعلیم احکام اسلام و تعالیم عظیم بنیادینی کردند. ولی اینان در راستای همگام شدن با این تعالیم هرگز تلاشی نکردند و از هر لحاظ شایستگی منصب رهبری امت را نداشتند؛ درحالی که پیامبر اهتمام شدیدی برای تربیت رهبری برای جامعه در آینده داشتند و امام علی شاگرد اول این مکتب عظیم الهی، ثمرۀ این اهتمام بودند. امام فرموده بودند رسول خدا هزار باب از ابواب علم را به من آموخت. بنابراین آن کسی که کف زدن در بازار، وی را از آموختن و معرفت احکام بازداشته بود قطع به یقین نمی تواند در این امر خطیر و پرفرازونشیب جامعه را رهبری کرده و به عنوان تنها مرجع الهی پس از رسول خدا تلقی شود! ابوبکر و عمر و عثمان در شناخت ساده ترین احکام شرعی بازماندند و هیچ شناختی نسبت به این مسائل نداشتند درحالی که عادی ترین صحابه نسبت به این مسائل آگاهی داشتند و متأسفانه گاهی پیش می آمد که فتواهای آن ها با یکدیگر متناقض بود و مردم را در تنگنا قرار می دادند. این گونه اشکالات که این صحابه با آن ها دست وپنجه نرم می کردند بدین معناست که به هیچ عنوان آمادگی و شایستگی این را نداشتند که رسالت الهی را بعد از رسول خدا بر دوش کشند و از حریم دین الهی پاسبانی کنند. در این میان تنها شخص بی بدیلی که به شهادت تاریخ درب شهر علم پیامبر است شایستگی رهبری و خلافت بعد از پیامبر را دارد، ولی متأسفانه برخی صحابه صدر اسلامی به طمع به ارث بردن حکومت رسول اکرم، ایشان را از جایگاه و مقام الهی خویش دور کردند. آیا بر این گونه رفتارها نامی جز «جاهلیت » می توان نهاد؟ آیا این عمل، انحراف از تعالیم آسمانی نیست؟ انحرافی که وحدت مسلمین را نشانه رفت و تا امروز آثار مخرب آن در جامعه اسلامی قابل مشاهده است. چرا ساعت ساز وجود دارد اما خدا نه !!! ... داوکینز در کتاب ساعت ساز نابینا می نویسد: هر کدام از ما یک دستگاهیم مثل هواپیما، ولی خیلی پیچیده تر. آیا بدن ما هم ابتدا روی یک صفحه طراحی شده ، بعد یک مهندس ماهر قطعات آن را به هم وصل کرده است؟ جواب منفی است... ( ریچارد داوکینز، ساعتساز نابینا، ص 32 .) داوکینز به جای ارائه پاسخ منطقی و موافق با شواهد تائید شده علمی، به یک گام عقب تر رفته و نظم حیات زمینی را محصول پروسه تکاملی می داند که موثرش طبیعت کور و نابیناست. در اینکه نظم حیات زمینی ماحصل دگرگونش حدودا 4 میلیارد ساله است شکی نیست اما محل اشکال ما به آن بخش از ادعای داوکینز است که می گوید موثر تکامل طبیعت کور و نابیناست!! سوالاتی که هر انسان عاقلی از ریچارد داوکینز می پرسد عبارتند از: طبیعت کور که فاقد شعور و هوشمندی است چگونه می تواند همچون مهندسی ماهر طراحی کند؟؟ طبیعت کور چگونه می تواند قوانین حاکم بر گزینش طبیعی و نقشه دقیق ژنی را وضع کند؟؟ احمدالحسن در این مورد می نویسند: بنابراین سونار خفاش ها بر واقعیت مهمی صحه میگذارد؛ اینکه این ابزار به طور تصادفی ساخته نشده، بلکه نظام و قانونی آن را ساخته و به کمال پدید آورده است تا به نیکوترین وجه به هدفش نایل گردد. داروین پس از تحقیق و تفحص در خصوص غرایز و تکامل آنها، به نتیجه ی مهمی می رسد که این متن، خلاصه ی آن است: این بسیار رضایت بخش است که غرایزی را چون غریزه ی نوزاد کوکو، که برادران ناتنی خود را از لانه بیرون می اندازد و غریزه ای که مورچه را به برده داری برمی انگیزد، کرم پامپلا را وامی دارد تا از شفیره ی زنده ی حشرات دیگر تغذیه کند، به عنوان هادی ارگانیسم های جاندار به سوی پیشرفت، تکثیر، تغییر و ابقای نیرومندتر و امحای ناتوان تر بنگریم، نه به عنوان نصیب و قسمت یا موجودی که صرفاً به همین شکل آفریده شده است. اینها توالی های کوچکی است از یک قانون عام واحد که منجر به پیشرفت همه ی موجودات زنده شده است. یعنی همان تولید مثل و تمایز، و اینکه بگذار قوی زنده بماند و ضعیف بمیرد. ( داروین، منشأ گونه ها، ص ۴۴۲.) این خلاصه ای است که داروین به آن رسیده، در واقع گزارشی است که آشکارا نشان میدهد نظریه ی تکامل به خودی خود، به وجود خدا اشاره دارد؛ زیرا این نظریه طبق خلاصه ی داروینی مذکور عبارت است از قانونی دقیق برای پیشرفت، که شایسته نیست این قانون را ببینیم، ولی وجود قانونگذاری آگاه، عالم، حکیم و هدفدار به معنای واقعی کلمه را رد کنیم، یا از آن غفلت کنیم؛ که این موضوع را بیشتر روشن خواهیم نمود. این بدون هیچ شک و تردیدی، اثبات کننده ی وجود خدا می باشد. دکتر ریچارد داوکینز نیز میگوید: اگر بر این گمانید که داروینیسم مترادف است با تصادف، به وضوح درمی یابید که در این صورت رد داروینیسم کار بسیار ساده ای خواهد بود، و یکی از دغدغه های اصلی من در اینجا آن است که این افسانه را که داروینیسم، نظریه ی تصادف است، و با شور و تعصب به آن اعتقاد می ورزند، زیر و رو کنم. به این ترتیب داوکینز اقرار می کند که انتخاب طبیعی قانونمند بوده، به هیچ وجه تصادفی نیست و نظامی بر آن حکم فرما می باشد. ولی از آنجا که داوکینز خداناباور است، هدف را نفی می کند. وی معتقد است که نفی هدف پس از اعتراف به قانون و نظام، وی را برای نفی وجود خدایی قانونگذار و سازمان دهنده کفایت می کند.

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور شماره 64
مشاهده فایل پی دی اف