نشریه زمان ظهور شماره 60
به نام – الله – مبداء و معدن بی نهایت صبر 5شنبه 1شهریور1397/11 ذی الحجه1439/23آگوست2018/شماره60/4صفحه سردبیر – نورمهدی (ع) از جمله توضیحات علمای دین که شیخ کورانی (خداوند، ایشان را هدایت کند) از جملۀ آن هاست، توضیحی است که آنان نسبت به متون دینی بیان داشتند. ایشان مشکلی ندارد که این مسئله را بپذیرید که بدن امام مهدی (ع) درخشنده است و مردم به واسطۀ نور ایشان، از ماه و خورشید بی نیاز می شوند. ایشان درباره دو نوع تابشِ مهدی، سخن می گوید: تابش درونی که با این مسئله مخالفت نداریم؛ به این خاطر که روح عالم، به خورشید تابان تشبیه می شود. چون با علم است که آستانۀ درب نورانی می شود و تاریکی های نادانی شکسته می شود؛ اما اینکه در توضیح آن، به خود سختی دهد و مطالبش به این حد می رسد که می گوید: تابش بدنی بر اساس چیزی است که آن را ظاهر و مادی و محسوس می بینیم؛ این سخن دلیل بر عمیق نبودن و رکیک بودن آن می باشد؛ و این نظریه که بیان شده است، بسیار شبیه فیل مهای خیالی علمی یا فیلم های کارتونی است. به همین خاطر است که به اتباع عزیز آنان می گوییم، بیدار شوید. افرادی که ایشان را مقدس می شمارید، در بسیاری از مسائل عقیدتی که با خلفای خداوند متعال ارتباط دارد،این سطح اندیشه شان است. آنان، توضیحات و کتاب هایشان را سکویی برای ]فیلم های[ کمدی و مکان و هدفی برای تیرهای تمسخر و استهزا، به خاطر فهم سخیفشان قرار می دهند. این متن سخن ایشان، از کتاب «حق المبین فی معرفة المعصومین (ع) ص »560 است: «سخن ایشان (ع) : بنابراین مردم، از نور خورشید و نور ماه بی نیاز می شوند و به نور امام کفایت می کنند؛ می خواهد تعبیر و بیان حقیقی باشد یا رمزی. این مسئله، از حقیقت بزرگی پرده برمی دارد که عبارت است از اینکه امام مهدی (ع) راز ربانی بزرگی است؛ و زمانی که از عالم غیب به عالم شهود برسد، اشعۀ بدن و تابش نوری که خداوند برایش قرار داده است، به جای نور خورشید و ماه قرار می گیرد! .» روایات ذکر شده در فضیلت روز عرفه ... که پیامبر (صلی الله علیه و سلم) فرمودند: «]ثواب [روزۀ روز عرفه را نزد خدا این گونه احتساب می کنم که کفارۀ گناهان سال بعد از آن و سال قبلش باشد .» صحيح الترغيب والترهيب المجلد الأول، حديث رقم ( 1010 ) ابن ماجه همچنین از قتادة بن نعمان روایت کرد، گفت: «شنیدم رسول الله صلى الله عليه و سلم می فرمایند: کسی که روز عرفه را روزه بگیرد، گناهان سال پیش رویش و سال بعدش برای او بخشیده می شود ». صحیح است از طريق غير. نگاه کنید به صحيح الترغيب والترهيب، المجلد الأول، حديث رقم (1011) و از عایشه (رضي الله عنها) روایت است که رسول الله (صلى الله عليه وسلم) فرمودند: خداوند در هیچ روزی به اندازۀ روز عرفه، بندگان را از آتش دوزخ نمی رهاند و سپس به وسیله آن ها بر فرشتگان مباهات می کند و می فرماید: آ نها چه می خواهند؟ ]تا به آ نها ببخشم[! این را مسلم و نسائي و ابن ماجه روایت کردند، و رزین در جامعش در آن افزود: «ملائکۀ من، گواهی دهید که همانا آ نها را بخشیدم ». صحیح است از طريق غير. نگاه کنید به صحيح الترغيب والترهيب، المجلدالثاني، حديث رقم ( 1154 ). شيخ البانی رحمه الله: این چنین در کتاب آمده است؛ و «عبدا » به صورت مفرد درست است هما نطور که نزد همۀ آ نهایی که آن را آورده اند است؛ و همچنین شیخ الاسلام ابن تيميه آن را ذکر کرد ( 5/ 373 _ مجموع الفتاوى)؛ و ناجی در (العجاله) آورد. از جابر (رض) نقل است رسول الله (ص) فرمودند: «هیچ کدام از روزها نزد خدا با فضیلت تر از دهه ذی الحجه نیست ». پس مردی گفت: «آن ها با فضیلت ترند یا شماری از آ نها (روزهایی) که در آن جهاد در راه خدا می شود ». فرمودند: «آ نها با فضیلت تر از شماری از آن ها (روزهایی) که در آن جهاد در راه خدا می شود، هستند »؛ و هیچ روزی برتر از روز عرفه نزد خدا نیست که خدای تبارک وتعالی بر آسمان دنیا نزول می کند؛ و به وسیلۀ اهل زمین به اهل آسمان مباهات می نماید و می فرماید: به بندگانم بنگرید، ژولیده و غبارآلود وزیر آفتاب ضاحین، پیش من آمده اند. از راه های دوری آمدند. امید رحمتم را دارند و آ نها مجازات مرا نبینند و روزی که بیشتر از روز عرفه، بندگان از آتش آزاد شوند، ندیدند. فقه السنة، السند سابق، ج 1، ص 718 و رسول الله (ص) فرمودند: به درستی که خدای عزوجل اهل عرفات و اهل مشعرالحرام را بخشید و ضمانت آ نها را کرده است. و از ابی الدرداء (رض) روایت است که پیامبر (ص) فرمودند: شیطان را در هیچ روزی خوارتر و شکست خورده تر و خشمناک تر از روز عرفه نمی بینی و آن نیست مگر به خاطر آنچه از نازل شدن رحمت و گذشتن خدا از گناهان می بیند. و علی بن الحسین (ع) روز عرفه، قومی را که از مردم گدایی می کردند، دید. پس فرمود: آیا در مثل چنین روزی از غیر خدا درخواست می کنى، درحالی که در این روز برای بچه هایی که در شکم مادران هستند، امید سعادت و خوشبختی می رود. المصدر السابق، ج 11 ، ص 496 و ابوجعفر (ع) در روز عرفه سائل را رد نمی کرد. ]پیامبر[ فرمودند: خداوند در هیچ روزی به اندازۀ روز عرفه، بندگان را از آتش دوزخ نمی رهاند و سپس به وسیله آ نها بر فرشتگان مباهات می کند پس می فرماید: آ نها چه می خواهند؟ ما من يوم اكثر من ان يعتق الله فيه عبداً من النار من يوم عرفة و ا ثم يباهي بهم الملائكة فيقول ما اراد هؤلاء. شرح مسلم، النوري، ج 9، ص 117 از پیامبر (ص) در مورد سخن خدای تعالی «و شاهد و مشهود » روایت است که فرمودند: «الشاهد: روز جمعه » و «المشهود، روز عرفه » است. فضائل الاوفات البيهقي ، ص 349 - و پیامبر (ص) در روز عرفه فرمودند: همانا در این روز هر کس مالک چشمش و گوشش و زبانش باشد ]خداوند[ او را می آمرزد. فضائل الاوفات البيهقي ، ص357 - و از رسول الله (ص) نقل است که فرمودند: «بزرگ ترین گناه را در میان اهل عرفات کسی دارد که از عرفات برود و گمان کند خداوند او را نبخشیده است .» و از پیامبر ( صلى الله عليه وآله) وارد شده است که فرمودند: و برای خدا رحمتی است... آن را بر اهل عرفات نازل می کند و هنگامی که بازگردند خدا و ملائکه به آزادی اهل عرفات از آتش گواهی می دهند؛ و خداوند عزوجل بهشت را بر ایشان واجب نمود و منادی ای ندا می دهد، درحالی که بخشیده شده اید بازگردید. همانا مرا راضی کردید و من از شما راضی شدم ... . فضیلت دعای روز عرفه - از پیامبر (ص): بهترین دعا، ]دعای[ روز عرفه است و بهترینِ آنچه من و پیامبران قبل از من گفته اند، لا إله الا الله وحده لا شریک له است. - و روایت شده است که بیشترین دعای رسول الله (ص) در روز عرفه این بود: «لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد بيده الخير و هو على كل شيء قدير: معبودى جز خدا نیست یگانه اى که شریک ندارد پادشاهى خاص اوست و حمد از آن اوست هرچه خیر است به دست اوست و او بر هر چیزی تواناست .» - و پیامبر (ص) فرمودند: «هیچ مسلمانی نیست که شب عید عرفه در موقف توقف کند و رو به قبله نمایدو سپس بگوید: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد بيده الخير و هو على كل شيء قدير (صد مرتبه) سپس سوره توحید را بخواند (صد مرتبه) سپس بگوید: اللهم صل على محمد و على آل محمد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد... مگر اینکه خدای تبارك و تعالى می فرماید: ای ملائکۀ من! پاداش این بنده ام که مرا تسبیح و تهلیل و تکبیر گفت و مرا بزرگ داشت و مرا ستود و بر پیامبرم صلوات فرستاد چیست؟ ملائکۀ من گواه باشید که همانا من او را بخشیدم و او را به خودش شفاعت کردم واگر این بنده ام درخواست کند قطعاً او را در بین همۀ اهل موقف شفاعت م یکنم. المصدر السابق، ص 376 – 377. امام باقر (ع) مرجع دانشمندان تمام کشورهای جهان اسلام بود. ... و نقش امام محمد باقر (ع) در اصلاح ]جامعه[ بر دو جهت هم زمان متمرکز می شد: جهت اول: علاوه بر حرکت علیه حاکم، حرکت در مجامع عموم امت و ]در میان[ عموم مردم که از جملۀ آ نها، مسلمانان و پیروان ادیان دیگر بودند و آماده کردن آن ها جهت برگرداندنشان از انحرافات به سوی راستی یا حکم الهی و محدود کردن این انحرافات در زمینه ای محدود. جهت دوم: ساختن گروهی شایسته؛ تا اینکه نقشش در اصلاح اوضاع عمومی امت و دولت را بر اساس مبانی و قواعد ثابتی که ستون های آ نها را اهل بیت علیهم السلام، هم نوا با قرآن کریم و سنت شریف نبوی، کاملاً محکم کردند، ایفاء کند. و محورهای حرکت اصلاحی عمومی امام باقر (ع) بر محورهای زیر تمرکز یافت: اصلاح فکری و عقیدتی، رد افکار و عقاید ویرانگر و مذاهب منحرف، گفتگو با مذاهب و نمادهای منحرف، محکوم کردن فقهای دربار، دعوت به گرفتن فکر از منابع پاک و دست نخوردۀ آن و نشر علوم اهل بیت علیهم السلام. اما در زمینۀ اصلاح سیاسی، امام باقر (ع) ازآرامش سیاسی نسبی، به منظور ایجاد و توسعۀ پایگاه مردمی و مسلح کردن آن ها به فکر سیاسی سالم، همراه با دیدن اهل بیت علیهم السلام و قدرت ها جهت اتخاذ موضع مناسب در وقت مناسب، بهره برد؛ و به همین دلیل در زمان ایشان، هیچ انقلاب علوی ای –به خاطر کامل نبودن شروط آن از جهت تجهیزات و تعداد نفرات- به راه نیفتاده است. و امام محمد باقر (ع) مفاهیم و افکار سیاسی اساسی را با تدبیر و احتیاط به امت تقدیم می کرد و مواضع سیاسی روشنی نسبت به بعضی از حاکمان، جهت برگرداندن آ نها به راه درست، داشت. ( ابن خلکان، وفیات الاعیان، 4/ 174 ) محمد باقر، ابوجعفر محمد بن زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن اب یطالب -رض یا للهعنهم أجمعین- ملقب به باقر، یکی از امامان دوازده گانه در اعتقاد امامیه، و او پدر امام جعفر صادق )ع( است ]امام[ باقر )ع(، دانشمند و مردی بزرگ بود، و فقط به او «باقر » گفته می شد، زیرا او در علم، شکاف ایجاد می کند، یعنی توسعه می دهد و شکافتن یعنی توسعه دادن؛ و در مورد او، شاعر می گوید: ای شکافندۀ علم برای اهل تقوا... و بهترین کسی که به اجیال باسخ داد. -2 ابن حجر الهیتمی، الصواعق المحرقة، ج 2، ص 585 : ابوجعفر محمد باقر؛ هرکس که زمین را بشکافد یعنی آن را شخم بزند و چیزهای نهفته و محل های مخفی آن را برانگیزد، به این نام، نامیده می شود؛ پس همین طور او، از اسرار گنج های معارف و حقایق احکام و حکمت ها و نکته ها، چیزی را آشکار کرد که جز بر فرد فاقد بصیرت یا کسی که نیت درونش، فاسد است، پوشیده نیست؛ و از اینجاست که در مورد او گفته شده که او شکافندۀ علم و جمع کنندۀ آن است و علمش را اشاعه داد و روزهایش را در راه اطاعت خداوند سپری کرد و به قدری در مقامات اهل عرفان نفوذ کرد که زبان توصیف کنندگان از توصیف آن عاجز است و او سخنان زیادی در مورد سلوک و معارف دارد که این گزارش، گنجایش بیان آن ها را ندارد؛ و در بیان شرف او، همین بس که ابن المدینی از جابر روایت کرد که جابر در زمان کودکی وی به او گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر تو سلام می کند. پس به او گفته شد: و آن چگونه است؟ گفت: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودم، درحالی که حسین در دامان او بود و او با حسین بازی می کرد. پس فرمود: ای جابر! از او فرزندی متولد می شود که نامش علی است. هنگامی که روز قیامت برپا شود منادی ای ندا می دهد: سید العابدین برخیزد. پس فرزند او قیام می کند. سپس از او فرزندی متولد می شود که نامش محمد است. پس ای جابر! اگر او را درک کردی از طرف من به او سلام برسان. -3 النووی شرح صحیح مسلم، ج 3، ص 217 : و از جمله اینکه نامیده شد: محمد باقر -رض یالله عنه- زیرا او علم را شکافت و به طور عمیق وارد آن شد و به غایتِ رضایت بخش از آن رسید. -4 ابن الجزری، غاية النهاية في طبقات القراء، ج 1، ص 365 : محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ابوجعفر الباقر، زیرا او علم را شکافت، یعنی آن را پاره کرد و از هم درید و آشکار و نهان آن را شناخت. -5 جلا لالدین سیوطی العرف الوردی فی أخبار المهدی با تحقیق أبی یعلی البیضاوی، ج 1، در حاشیه ص 83 : محمد، همان آقا و امام، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن علی علوی و فاطمی و مدنی فرزند زین العابدین که در سال 56 هجری متولد شد و یکی از کسانی بود که بین علم و عمل و قدرت (ریاست) و شرف و اعتماد و متانت را جمع کرد. و او شایستۀ خلافت بود و او یکی از امامان دوازده گانه ای است که شیعۀ امامیه او را گرامی می دارد و قائل به عصمت ایشان است؛ و ابوجعفر به (باقر) شهرت یافت. کسی که علم را شکافت یعنی آن را پاره کرد و از هم درید و در نتیجه اصل و نهان آن را شناخت. بدرالدین العینی، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 4، ص 326 : و اما محمد بن علی؛ پس همان محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب -رضی الله تعالی عنهم أجمعین- هاشمی و مدنی، ابوجعفر معروف به باقر است. به این نام نامیده شد زیرا او علم را شکافت یعنی از هم درید به گونه ای که حقایق آن را شناخت و او یکی از بزرگان مهم تابعیت است. امام باقر(ع) از زمان تولد تا شهادت- به جز دورۀ واقعاً کوتاهی که همان مدت خلافت عمر بن عبدالعزیز بود که تقریباً دو سال و نیم شد- از ظلم اموی ها آزار دیده است . پس با شدیدترین دوران ظلم اموی، هم زمان بود همان طور که مشرف بر افول این جریان جاهلی بود؛ و از غصه، دردها نوشید. آنچه برای او و مانند او از آگاهی و بزرگی و کمال، منحصربه فرد است. اما او توانست تعداد زیادی از فقها و علما و مفسرین را تربیت کند. از آنجا که مسلمانان از سرتاسر سرزمین های اسلامی به سوی او می آمدند، و به خاطر برتری برای او خوار میشدند. به طوری که نظیری برای آن نیست. او از صحنۀ اسلامی جدا زندگی نکرد؛ و تأثیر مثبتی در آگاهی مردم و بیدار کردن وجدانشان داشت؛ و به دنبال افزایش ارزش آن و زنده کردن کرامت آن با بخشش های مادی و عطای معنوی بود. همانند پدران گرامی و اجداد بزرگوارش و در عبادت و تقوا و صبر و اخلاص و جهاد از ایشان کوتاهی نکرد؛ و رهبری عالی قدر برای گروهی از مردم که معاصرش بودند و همۀ نسل هایی که بعد از او می آیند، و پیرو او هستند، بود. او واقعاً پیشتاز جنبش اسلامی و تفکر اصیل اسلامی است. امام ابوجعفر (ع) به مرگ طبیعی از دنیا نرفت. جز این نیست که او با سم به دست گناهکار امویان که به خدا و روز آخرت اعتقاد ندارد، کشته شد. امام ابوجعفر الباقر (ع) قبل از شهادتش بر امام بعدش نوشت و امام صادق (ع) را که مایۀ افتخار این دنیاست و از پیشگامان علم و اندیشه در اسلام است را معین کرد و او را مرجع عام، برای ملت اسلامی بعد از خودش قرار داد، و شیعیانش را به لزوم تبعیت از او وصیت کرد. چرا امام جواد (ع) به قتل رسید؟ ... و این چنین در حکومت دولت اسلامی، معتصم به ریاست رسید؛ اما -برخلاف سَلف خود، مأمون- او از هوش و فراست بهرۀ کمی داشت و موفقیت او در علم و دانش کم بود و تمایل به خشونت و زور داشت؛ و این ویژگی ها از عواملی بود که او را تشویق کرد تا در را برای دخالت ترک ها در امور نظامی و نفوذ به مراکز دولتی باز کند؛ و از نخستین اقدامات معتصم بعد از ورودش به بغداد -در سال 218 هجری- این بود که به سوی امام جواد (ع) در مدینه فرستاد و او را به پایتخت حکومت، بغداد، احضار کرد. حقیقت این است که وجود امام جواد (ع) در رهبری ملت نقش مؤثری داشت، و به همین دلیل، خطری برای نظام حاکم به حساب می آمد؛ بنابراین حکومت، وجود رابطه بین رهبری امام و جنبش های برخاسته در امت را بعید نشمرد و تصمیم گرفت از وجود ایشان خلاص شود. مورخان از زرقان، دوست ابن ابی دؤاد، قاضی معتصم، سخنش را روایت کردند: روزی ابن ابی دؤاد از مجلس معتصم بازگشت، در حالی که بسیار غمگین بود. علت را از او جویا شدم. پس گفت: امروز آرزو کردم کاش بیست سال پیش مرده بودم. گفتم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابی جعفر محمد بن علی بن موسی، مقابل امیرالمؤمنین ]بر سرم آمد[. گفتم: آنجا چه اتفاقی افتاد؟ گفت: سارقی به دزدی خودش اعتراف کرد؛ و خلیفه خواست حد را بر او اقامه کند و برای همین همۀ فقها را در مجلسش جمع کرد و محمد بن علی را نیز احضار کرد؛ و از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟ من گفتم: از مچ دست. گفت: دلیل آن چیست؟ گفتم: چون دست همان انگشتان و کف تا مچ است. به دلیل قول خدای تعالی در تیمم (فامسحوا بوجوهكم وايديكم) گروهی با من در این مطلب موافق بودند؛ و عدۀ دیگری گفتند: بلکه واجب است از آرنج قطع شود. ]معتصم[ گفت: دلیل بر آن چیست؟ گفتند: زیرا خداوند هنگامی که فرمود: (وايديكم الى المرافق) در وضو، دلالت بر این دارد که حد دست، همان آرنج است. گفت: ]معتصم[رو به سوی محمد بن علی (ع) کرد و گفت: ای ابا جعفر نظرت در این مورد چیست؟ پس فرمود: ای امیرالمؤمنین این افراد دربارۀ آن صحبت کردند. گفت: مرا با آنچه آن ها گفتند به حال خودم واگذار! نظر تو چیست؟ فرمود: مرا معاف بدار ای امیرالمؤمنین! گفت: تو را به خدا قسم می دهم که از آنچه در این مسئله، نزد توست خبر دهی. پس فرمود: چون قسم دادی نظرم را می گویم. آن ها در مورد این سنت در اشتباه اند؛ و واجب است که انگشتان از مفصل قطع شوند و کف باقی بماند. گفت: دلیل آن چیست؟ فرمود: سخن رسول الله: سجده بر هفت عضو می باشد. صورت (پیشانی) و دو دست و دو سرِ زانو و دو پا؛ و اگر دست از مچ یا آرنج قطع شود، دستی برای او باقی نمی ماند که بر آن سجده کند؛ و خدای تبارک وتعالی فرمود: (وان المساجد لله) يعنی این اعضای هفت گانه که سجده بر آن انجام می شود. ( فلا تدعوا مع الله أحداً: پس هیچ کس را همراه با خدا مخوانید) و آنچه برای خداست قطع نمی شود. گفت: معتصم از آن تعجب کرد و دستور داد که دست سارق از مفصل انگشتان قطع شود و کف دست بماند. ابن ابی دؤاد گفت: قیامت من برپا شد؛ و من آرزو کردم کاش مرده بودم؛ و بزرگان علما و فقها و راویان، او (ع) را گرامی داشتند -او هفده ساله بود- و آب گوارای علمش را از سرچشمه گرفتند و بسیاری از مسائل اعتقادی-فلسفی و کلامی-فقهی و تفسیری و همچنین در زمینه های دیگر دانش بشری را از او روایت کردند. معتصم عباسی احساس کرد وجود امام جواد (ع) خطر بزرگی برای سلطنتش است و اینکه به زودی مشروعیت این حکومت جعلی را نقض می کند؛ به همین دلیل اکثر شیوه هایی را که می توانست با آن به صورت مؤثر و با کمترین هزینه امام را از بین ببرد را بررسی کرد؛ و بهتر از ام فضل دختر برادرش مأمون را برای انجام این کار مهم پیدا نکرد؛ و او کسی بود که می توانست مطمئناً او را بکشد بدون اینکه سروصدا در کشور بپیچد. دو ویژگی مطلوب در ام فضل بود که می توانست انگیزه خوبی برای او باشد. آن دو عبارت است از: - ام فضل پیوند و وابستگی محکمی با خط خلافت عباسی داشت، زیرا دختر خلیفۀ سابق ]مأمون[ و برادرزادۀ خلیفۀ وقت ]معتصم[ بود. وانگهی از نظر اعتقادی نیز در شرایطی نبود که امامت را به پیوندهای خویشاوندی ترجیح دهد. لذا به آسانی تسلیم خواستۀ او شده و آنچه او خواست را ضد امام اجرا کرد. - حسادت و کینۀ او نسبت به امام، مخصوصاً به خاطر خوشحالی و ازدواجش با زنان دیگر، و اینکه او از امام فرزندی نداشت، لیکن امام، فرزندش هادی (ع) را از زنی غیر او داشت؛ و این امام عظیم الشأن از رویکرد پدرش امام رضا (ع) تبعیت می کرد. از به پا خاستن برای حمایت از شیعه و تربیت علمی و روحی و سیاسی آ نها، به آنچه ایشان را بر ادامۀ مسیری که ائمۀ معصومین آن را طرح ریزی کردند، قادر می سازد. ازآنجاکه روزهایی پیش رو منتظرشان بود که به دلیل وفقه ای از ائمه شان متمایز می شد. ناچار آن ها مجبور بودند که در امور مدیریتی خود از لحاظ فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از خودکفایی برخوردار باشند. و در نهایت، معتصم عباسی تصمیم گرفت امام جواد (ع) را به دست ام فضل بکشد؛ و اقدام به اجرای این جنایت شنیع کرد؛ و سم را به امام جواد (ع) خوراند، درحالی که او در روزی گرم، روزه بود؛ پس به آن افطار کرد و با آن مسموم و شهید شد. ]این اتفاق[ در آخر ماه ذی القعده الحرام در سال 220 هجری بود؛ و او در آغاز جوانی عمر شریفش بود؛ و تنها بیس توپنج سال و چهار ماه از عمر مبارکش می گذشت؛ و با شهادت او، صفحه ای از پیام اسلامی در هم پیچیده شد؛ که اندیشه را روشن می کرد و پرچم علم را بالا می بُرد و در زمین، فضیلت بود. بعد از اینکه او (ع) در بغداد شهید شد، در قبرستان قریش، کنار جدش امام کاظم (ع) دفن گردید؛ و یک ضریح آن دو را در برگرفته که دو گنبد طلایی دارد، در شهری که حیاتش را از ایشان دارد و امروزه کاظمین نامیده می شود و در سمت «کرخ » از شهر بغداد، پایتخت عراق قرار دارد. سخن بزرگان اهل سنت در مورد امام محمد جواد (ع): مناظره ها و گفتگوهای امام جواد (ع) در دورۀ حکومت مأمون و معتصم برای پاسخ به بزرگ ترین اشکالات و مسائل علمی و فقهی کمک کرد؛ و منجر به تحسین دشمنان امام و همچنین علما و متفکرین اسلامی از شیعه و اهل سنت و ادای احترام به شخصیت او گردید و آن ها امام را به عنوان شخصیت برجست های شناختند. در اینجا ما به برخی از این شهادت ها اشاره می کنیم: • از سبط جوزی: او در علم و تقوا و زهد و گذشتش همان راه پدر را پیمود. • از ابن حجر هیثمی: مأمون روزی به او گفت: تو حقاً پسر رضا (ع) هستی؛ و او را طلبید و احسان و اکرام بسیار به او نمود؛ و پیوسته به خاطر فضل و علم و کمالی که با وجود کمی سنش از او ظاهر می شد به او مهربانی می کرد؛ و سرانجام تصمیم گرفت دختر خود «ام فضل » را به عقد ازدواج او درآورد؛ و آن را عملی کرد. • از قتال نیشابوری: مأمون نسبت به ابی جعفر (ع) نهایت شفقت و مهربانی را داشت، هنگامی که دید او با سن کم و کودکی اش در علم و حکمت و ادب و کمال عقل به حدی رسیده است که هیچ کدام از شیوخ زمان به او نمی رسند. • از جاحظ عثمانی معتزلی که از مخالفان آل علی (ع) بود: همانا امام جواد ( سلاما لله علیه) از جمله ده نفر از فرزندان ابوطالب (ع) می شمارد که در مورد آ نها می گوید: هریک از آن ها عالم، زاهد، عبادت پیشه، شجاع، بخشنده، پاک و پا کنهاد بودند. اجتماع قلوب از چیزهایی که بسیار نسبت به آن تأکید شده، اجتماع قلوب است...امام مهدی (ع) به شیخ مفید می فرمایند: ( وَ لَوْ أَنَّ أَشْیاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللُّه لِطَاعَتِهِ عَلَی اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَی حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا یحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا یتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَکرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُم) ( اگر شیعیان ما -که خداوند توفیق طاعت نصیبشان کند- در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند، همدل می شدند، میمنت ملاقات ما از ایشان به تأخیر نمی افتاد، و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان می گشت، دیداری بر مبنای شناختی راستین و صداقتی از آنان نسبت به ما؛ علت مخفی شدن ما از آنان چیزی نیست جز آنچه از کردار آنان به ما می رسد و ما توقع انجام این کارها را از آنان نداریم). همچنان که بیان شد، امام مهدی (ع) به صراحت، علت عدم ظهور را عدم همدلی و اجتماع قلوب می داند... و این بیانگرِ اهمیتِ اجتماع قلوب است... اما اجتماع قلوب به چه معناست؟ سیدِ طاهر، سید حسن حمامی از نمایندگانِ سید احمدالحسن (ع)، در خصوصِ اجتماع قلوب می فرمایند: اجتماع از قلب هاست؛ اجتماع از قلب ها شروع می شود، و ارواح به غیر از اجسام است، چنانچه در مورد هر خیر و حقیقتی –به حسب اخلاص شخص- از جهت بالا نازل می شود و این توفیق اوست؛ پس چه بسا ما در یک جایی از زمین جمع شده باشیم و دست بدهیم و بعضی، بعضی دیگر را در آغوش بگیرند و گرم صحبت شوند و بعضی به صورت بعضی دیگر لبخند بزنند، ولی همۀ این ها ثابت و مستمر نباشد، زیرا آن از حقیقت نشئت نگرفته است؛ پس به مجرد ایجاد مشکلی یا بدی، از برادرت، حال تغییر می کند و اختلاف پیدا م یکنیم و فریاد می زنیم... بدن ها یکدیگر را در آغوش می گیرند ولی قلب ها مختلف است، پس به مجرد ایجاد مشکلی یا بدیِ برادرت، حالت متغیر می شود و حالت شما عوض می شود؛ اینجا از برادرت شکایت می کنی که او بر تو سرکشی کرده، زیرا اجتماع در این عالم جسمانی، ثابت و مستمر نیست و برای اقامۀ دولت عدل الهی ( حکومت امام مهدی سلام الله علیه) کفایت نمی کند؛ تنها اجتماع ابدان (بدن ها) کفایت نمی کند و امام (ع) حکومت جهانی بر نفس ها و ارواح را قبل از ابدان می خواهند؛ پس ایشان -درود بر ایشان و پدران و فرزندان مهدیین- در آغاز بر ارواح اصحابش حکومت می کند تا این مقدار اندک بر دیگران حاکم شوند، پس امام بر ارواح و نفس های همۀ اصحاب خویش، انصار ایشان، اعوانشان (سلام خدا بر امام) حکومت می کند تا طهارت یابند و تطهیر کنند. همچنان که سید حسن حمامی می فرمایند، منظور از اجتماع، اجتماع ظاهری نیست، بلکه اجتماع قلبی است؛ امام رضا (ع) در خصوص انصار قائم (ع) می فرمایند: (...کأنّما ربّاهم أب واحد و أمّ واحدة، قلوبهم مجتمعة بالمحبّة و النصیحه) (گویی آنان را یک پدر و یک مادر پرورش داده است، قلوب آ نها با محبت و خیرخواهی اجتماع یافته است). الزام الناصب، ج ۲، ص 200 . اجتماع قلوب، عامل اقتدار امت مسلمان است؛ امیرالمؤمنین در خطبه ۱۴۶ نهج البلاغه می فرمایند: (... اَلْعَرَبُ اَلْيَوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلاً فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْاسْلاَمِ عَزِيزُونَ بِالاِجْتِمَاعِ ...) (عرب امروز اگرچه تعدادشان اندک است اما به سبب اسلام، زیاد هستند و به وسیلۀ اجتماع و اتحاد، عزیز و گران قدرند). درجایی دیگر، امیرالمؤمنین )( جماعت را این گونه تعریف می کنند: (... الجماعة - والله - مجامعة أهل الحق وإن قلوا والفرقة مجامعة أهل الباطل وإن كثروا...) (به خدا سوگند، جماعت، اجتماعِ پیروانِ حق است اگرچه اندک باشند؛ و تفرقه، اجتماعِ اهلِ باطل است اگرچه زیاد باشند). (کتاب سلیم بن قیس، ص ۴۸۴ ) اما عدم وجود اجتماع قلوب، بین مؤمنین، می تواند حامل پیامدهای ناگواری باشد؛ امام احمدالحسن (ع) در جلد دوم کتاب در محضر عبد صالح، در خصوص عدم اجتماع قلوب و وجودِ تفرقه بین مؤمنین می فرمایند: «... و اما در مورد اختلافات بارها گفته ام: «اصلاح میان خودتان » از برترین اعمال و مورد رضایت خدا و رسولش است، لیکن چه چیزی در دست من است؟ و آیا لشکر علی (ع) از او فرمان بری کردند تا امروز همگان از من گوش بگیرند؟! مهم این است که به عمل بپردازند و خود را نجات دهند. آنچه برای حجج الهی اهمیت دارد همین است؛ اینکه مردم، خودشان را برهانند و از جهنم فاصله بگیرند. آن ها به اصلاح میان مؤمنین روی می آورند ولی کسی نباید از حق روی گردان و متنفر شود، ولو با کلمه ای که موجب آزاراوست؛ و چه بسا نتیجۀ اختلاف و دودستگی، کشته شدن حجت الهی باشد، هما نطور که برای حضرت علی (ع) حادث گشت ». انتهای کلام سید احمدالحسن (ع) آری، این اختلاف و عدم اجتماع قلوب است که می تواند به انزوا و یا شهادت خلیه خدا بینجامد. اما اجتماع قلوب، با ازخودگذشتگی و مبارزه با منیت به دست می آید؛ طبیعتاً کسی که برای خود و خواست خود، اولویتی قائل نباشد می تواند با برادران خود وفاق و مدارا داشته و به خاطر حفظ همدلی و اجتماع قلوب، از خواسته های خود بگذرد، ولو آنکه حق با او باشد... اما اگر این همدلی بین مؤمنین برقرار نباشد، خداوند از اینکه گروه دیگری را به جای آ نها جایگزین کند اِبا ندارد؛ (... وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم)( و اگر ]از فرمان های او[ روی برگردانید بجای شما گروه دیگری را می آورد که مانند شما نخواهند بود.) آیا وجود خداوند ناقض اصل علیت است؟ برخی از ملحدین در این پندار به سر می برند, که وجود خداوند سبحان ناقض اصل علیت است, پس درنتیجه وجود چنین وجودی محال عقلی است!! این برداشت غلط بدین خاطر است که با تعریف صحیح اصل علیت آشنا نیستند، زیرا این اصل نمی گوید هر وجودی نیازمند علت است، بلکه می گوید هر معلول یا پدیده یا حادثی که دلیل وجودش در خودش نباشد نیاز به علت دارد، نه اینکه هر چیزی نیاز به علت دارد. اما آیا واقعاً وجود خداوند محال عقلی است؟! برای درک بهتر باط لبودن گزارۀ فوق، به بررسی محال عقلی بودن تسلسل علل تا بی نهایت می پردازیم. طبق اصل بدیهیِ محال بودن تسلسل علل، می دانیم که سلسله علت و معلولی تا بی نهایت ادامه نمی یابد، زیرا طبق اصل علیت، باید علتی برای وجود جهان تعریف شود و حال آنکه اگر این سلسله علل تا بی نهایت ادامه یابد، یعنی اساساً علتی در کار نیست که بخواهد علت وجود داشتن ما باشد، یعنی جهان ما که معلول است، حتماً علتی دارد؛ در نتیجه الزاماً این سلسله باید به یک سرسلسله ختم شود که به آن علت العلل می گوییم. اما علت العلل برای اینکه بتواند در سرسلسلۀ علل قرار بگیرد باید قائم به ذات خود باشد یا به عبارتی، واج بالوجود بالذات باشد و نیاز به علت نداشته باشد. و حال برای برخی ملحدین سؤال می شود چرا خدا بی نیاز از علت است و این قانون جهان شمول، شامل حال او نمی شود؟ پاسخ این سؤال آسان است که به دو صورت به آن جواب می دهیم. -1 خداوند حادث نیست که برای حدوثش نیازی به مؤثر و علت داشته باشد. خداوند ازلی است یعنی بوده و هست و خواهد بود و نیز بسیط است و بی نیاز از مؤثر است؛ بنابراین زمانی آغاز نشده است که بگوییم چه کسی در آن زمان، آن را خلق کرده است. -2 و همان طور که می دانیم اصل یا قانون علیت باید توسط وجودی آگاه و هوشمند وضع شود و این قانون نمی تواند محصول عدم و تصادف محض باشد، زیرا فاقد شیء اعطاکنندۀ شیء نیست و نیز عدم، مولد نیست. پس الزاماً باید طبق اصل «صفت اثر، دلالت بر صفت مؤثر دارد » در ابتدا باید وجودی آگاه باشد که این قانون جهان شمول را وضع کند. حال سؤال می کنیم آیا قانون بر قانو نگذار تقدم زمانی دارد؟! آیا قانون قبل از وضع شدن می توانست اجرا شود؟! آیا قانون قبل از وضع شدن بر قانون گذار خود جاری است؟! که پاسخ واضح است: خیر. پس خداوند سبحان، وضع کنندۀ اصل علیت است و هیچ دلیلی بر لزوم اجرای این اصل بر خود او وجود ندارد. بنابراین اولاً خداوند حادث نیست که بخواهد مؤثری داشته باشد و ثانیاً خداوند وضع کنندۀ اصل علیت است و این اصل بعد از وضع شدن، اجرا می شود؛ در نتیجه خداوند علتی ندارد و واجب الوجود بالذات می باشد و وجودش تناقضی با اصل علیت ندارد. فلسفۀ ذکر علائم ظهور در کتب معتبر و مهم شیعه از جمله کتب الغیبه از شیخ طوسی و شیخ نعمانی در بحث مهدویت روایات متعددی در زمینۀ علائم آخرالزمان و نشانه های ظهور وجود دارد. ظهور منجی موعود یک اعتقاد عمومی در تمامی ادیان است؛ ازای نرو ذکر این نشانه ها فقط محصور به شیعه نیست. پس چراییِ وجود این علائم، ریشه ای مشترک در اندیشۀ دینی دارد. بعضی از محققین مهدویت می گویند، نشانه های ظهور، نقشی در شناخت حجت الهی ندارند. آ نها می گویند نباید خودمان را درگیر نشانه های ظهور کنیم، چون اولاً نمی دانیم جایگاه و اعتبار نشانه های ظهور به چه میزان است و ثانیاً این روایات آن قدر گنگ و مبهم اند که قابلیت تطبیق ندارند؛ و نیز می گویند که اول معیارهای حق را باید شناخت و بعد معیارهای آن را مصداق یابی کرد و یا معتقدند ما امروزه در جامعۀ خود به یک سری روایات مبهم چنگ می زنیم مبنی بر اینکه در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد و به دنبال سفیانی، دجال و یمانی می گردیم تا امام زمان (عج) را بشناسیم درحالی که نباید این گونه باشد! پس سؤال اساسی در واکنش به این تفکرات این است: ذکر روایات و علائم مربوط به ظهور منجی توسط معصومین (ع) به چه دلیل است؟ بر کسی پوشیده نیست که معصومین (ع) که بهترین خلق خداوند هستند، از هر حرف بیهوده و لغوی مبرا هستند و به امری اشاره نمی کردند، مگر آنکه برای آن دلیلی داشته باشند و آ نها (ع) فقط مجری امر الهی بودند. با این اوصاف، چرا آ نها (ع) باید به کرات در مورد نشانه هایی صحبت کنند که بیهوده و گنگ و یا غیرقابل استناد هستند، به گون های که محققین این علامت ها را نشانه ای برای شناخت نمی پذیرند. با در نظر گرفتن اندیشه این سته از محققین _که نشانه ها وجوبیت در بررسی و مصداق ندارند_ این سؤال در ذهن هر خوانندۀ اهل تفکر پیش می آید که فلسفۀ وجود این علائم چیست؟ دسته ای از روایات هستند که معصومین (ع) از ظهور حوادثی صحبت کرده اند که نشانۀ نزدیکی قیام قائم می باشد. نشانه هایی که شاید در ظاهر بی اهمیت باشند اما به دلیل گره خوردن به ظهور از اهمیت بالایی برخوردار هستند، چون مبشر و راهنما به وعده ای هستند؛ به عنوان مثال، امام صادق (ع) فرمود: وقتی آتش در حجاز ما بیفتد، و آب در شهرهایتان جاری شود، منتظر ظهور قائمتان باشید. معجم احادیث الامام المهدي، ج 3: ص 26 ، حديث 580 . اینکه حوادث و اتفاقاتی قبل از ظهور قائم (ع) در روایات ذکر شده واضح و قابل فهم است؛ اما قسمت دشوار مسئله در بررسی نشانه ها وقتی شروع می شود که با خود بگوییم آیا برای شناخت حوادث، کدهایی به ما داده می شود؟ آیا این حوادث خود معیاری برای تشخیص هستند؟ و این تمام آن چیزی است که محققین را وا می دارد این بخش عظیم از روایات را در هاله ای از ابهام و عدم توجه قرار دهند. مسئله این است که معصومین (ع) نشانه ها را برای معرفی و نزدیک بودن ظهور بیان کرده اند. ما نیز باید به این شکل با این روایات برخورد کنیم یعنی آ نها را مسیری برای شناخت و نزدیکی ظهور بدانیم، نه کمتر و نه بیشتر. نشانه ها -به هر حال- نشانه هستند حتی اگر مبهم باشند. آ نها به ما پیام هایی می دهند. اگر شخصی این نشانه ها را نشناسد و خود را در میان حوادث و فتنه ها بیابد، چه بسا ناامید و حتی از خدا روی گردان شود، درحالی که این نشانه ها خود نورهای امیدی هستند برای آن هایی كه این نشانه ها را شناختند. نشانه ها و علائم بیانگر اموری هستند که خواننده باید بخواند و تفکر کند و در ذهن خود داشته باشد و بداند در زمانی زندگی می کند که امکان وقوع هر یک از این نشانه ها وجود دارد، پس او می خواند و دقیق می شود. خود را به جریان حوادث نمی سپارد و ناامیدانه در آن غرق نمی شود و می داند وعدۀ ظهور، در بالا گرفتن فتنه ها خواهد بود و این امید لازمه ادامه و استمرار انتظار هست. مثلاً اگر شما در یک جاده در حرکت باشید و در کنار آن تابلوهایی را ببینید که اوصاف جاده را ذکر می کنند، مانند جاده مارپیچ می شود، بدیهی است این تابلوها راهنمای مقصد شما نیستند و یا از مقصد شما خبری نمی آورند و در اهداف شما در مسیرتان تغییری ایجاد نمی کنند، ولی به شما کمک می کنند آگاهانه تر رانندگی کنید و از وضعیت مسیری که در آن هستید آگا هتر باشید که این امر به شما تسلط بیشتری در رانندگی می دهد؛ همچنین به شما کمک می کند که سالم و موفقیت آمیز به مقصد برسید. دسته ای دیگر از روایات هستند که می گویند فلان حادثه در فلان شهر رخ می دهد و بعد از آن ظهور نزدیک خواهد بود؛ شاید از کیفیت ظهور و زمانش خبری نیاورد ولی همین نشانه در ماهیت خود، خبری است از وضعیت قبل ظهور و خبردهنده ای است برای نزدیکی ظهور. چه کسی در مسیر خود موفق تر است؟ کسی که به نشانه ها و علائم مسیرش تسلط دارد و آ نها را می داند یا کسی که هیچ نمی داند؟ واض حتر بگوییم کدام انتظار درس ت تر است، کسی با خواندن روایات و شناخت علائم، حوادث را می شناسد و خود را برای روز موعود آماده می کند یا کسی که چشم بسته فقط انتظار می کشد و می گوید مهدی بیا؟ و در این میان متأسفانه عده ای نیز هستند که نه تنها به علائم و نشانه های ذکرشده در بحث ظهور بی اعتماد هستند بلکه پشت به آ نها کرده و آ نها را به طور کل از بحث مهدویت به بهانۀ فتنه گری و گنگ بودن کنار گذاشته و به خاطر ترس خود از تعیین مصداق، به بیراهه کشیده شده اند و در عمل می گویند: ای فرزند فاطمه برگرد، ما را به تو نیازی نیست! امروزه در میان حوزویان و علما و مراجعی که خود را نایب و منتظر حضرت می دانند نیز این مسئله به عیان دیده می شود که هیچ توجهی به علائم محقق شده ظهور نمی کنند. نه توجه می کنند و نه بررسی و نه مردم را خبر می کنند و بلکه حتی بر حذر می دارند. تنها دنبال امور خویش هستند و سعی می کنند مردم را به تقلید و تبعیت از خودشان وا دارند و به این امر ادامه دهند. عدم توجه این افراد به علائم محق قشده، بزرگ ترین دلیل بر خطری است که مردم را از ناحیۀ این جماعت تهدید می کند.