نشریه زمان ظهور شماره 6

به نام – الله – مبداء و معدن بی نهایت زندگی سه شنبه14 اردیبهشت1395/25رجب1437/3 می2016/شماره6/ 4 صفحه شهادت حضرت موسی بن جعفر )ع( را تسلیت می گوییم در( 25 رجب سال 183 . ه) بنابر مشهور امام موسی بن جعفر(ع) در حبس سندی بن شاهک به شهادت رسیدند. هارون ملعون به ظاهر برای زیارت و در حقیقت برای دستگیر نمودن حضرت موسی بن جعفر (ع) و فرستادن آن حضرت از مدینه به بغداد به مسجدالنبی (ص) آمد. خلفای ظالم دوران امامت حضرت: آن حضرت 20 سال داشتند که امامت به ایشان منتقل شد و مدت 35 سال امامت فرمودند. در این مدت بعد از شهادت امام صادق (ع) مقداری همزمان با ابوجعفر منصور دوانقی بودند که او متعرض آن حضرت نشد. بعد از منصور قریب به ده سال ایام خلافت مهدی بود او حضرت را به عراق طلبید و حبس کرد. شبی امیرالمومنین (ع) را در خواب دید که به او فرمود: «فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم « » پس ] اى منافقان،[ آيا اميد بستيد كه چون ]از خدا[ برگشتيد ]يا سرپرست مردم شديد[ در ]روى [ زمين فساد كنيد و خويشاوندی هاى خود را از هم بگسليد؟ »( محمد 22 ) وقتی بیدار شد، مراد حضرت را دانست و حضرت موسی بن جعفر ع را از زندان آزاد کرد. پس از مهدی، پسرش هادی خواست آن حضرت را محبوس کند، ولی اجل او را مهلت نداد. به این خاطر که بیشتر از یک سال خلافت نکرد. خلافت به هارون که رسید امام ع را از زندانی به زندان دیگر فرستاد، تا در سال چهاردهم خلافتش آن حضرت را در سن 55 سالگی به زهر جفا شهید کرد. غسل و تدفین حضرت: پس از شهادت بدن شریف حضرت را طبق دستور هارون با جامه ای کهنه، جهت اهانت به آن بزرگوار، روی نردبانی گذاردند و چهار حمال بر دوش گرفتند و کسی جلوی جنازه صدا می زد: «هذا امام الرافضة « » این امام رافضیان است. » امام رضا(ع) قبلاً متوجه غسل و کفن و نماز آن حضرت شده بودند. سپس شیعیان آمدند و گُل آوردند و احترام کردند و در محل فعلی حرم مطهر، بدن آن حضرت را دفن کردند. تعداد فرزندان آن حضرت 37 نفرند. اعلام الوری ج 2 ص 6، بحارالانوار ج 48 ص 1 و 206 ، عیون اخبارالرضا ج 2 ص 85 و... ستاره مشرق و ولادت عیسی بن مریم )ع( مشرق که مُنجر به هدايت ايرانيان به حضرت عيسی ع شده است- سوال نمود. پاسخ سيد احمدالحسن : در انجيل متی اصحاح دوم آمده است: «و آنگاه که عيسی در ايام هيرودس پادشاه در بيت لحم يهودی زاده شد، مَجوس از مشرق به اورشليم آمدند * و گفتند اين مولودی که پادشاه يهود است، در کجاست؟ ما ستاره ای را در مشرق ديديم و آمديم تا بر آن سجده کنيم. » ستارگان نورانی که از خود نور منتشر می کنند، اگر در برابر سياره های ديگر مقايسه شوند، اندک هستند. و ستارگان و سياره هایی که نور آن ها را مُنعکس می کنند، در مقايسه با کل فضای وسيعی که در آن در چرخش و تسبيح هستند، اندک تر هستند. هر جرمی در فضا تأثير گذار است و ممکن است که تأثير آن زياد باشد و بعضی از اجرامی را که در محدوده تأثيرِ آن هستند، وادارد که به دورش بچرخند. به طوری که گويا در برابر آن خاضع ومطيع او هستند. پس ستارگانی را می يابيم که به دور ستارگان ديگر می چرخند و سياره هایی را می يابيم که دور ستارگانی در چرخش هستند و ماه هايی را می بينيم که به دور سیاره ها می چرخند. و تجمُّعات زيادی از غبار و سیاره ها و ستاره ها و مجموعه های فراوان خورشيدی، که حول توده ای بسيار بزرگ می چرخند؛ و اين توده شبيه حفره ای در عالم هستی است که به آن سياه چاله می گويند.اين عالم جسمانی است که می توانيم آن را ببينيم. کلمه ای از کلمات خداست. می توانيم گوش ها را برای شنيدن آن ببنديم يا اینکه آن را بشنويم و بفهميم که پیامبران و افرادی که خود را در خدمتِ پروردگارشان قرار می دهند، مانند کم بودن ستارگان اندکند. يا از آن بفهميم که حجت هايی از حجت های خدا، پيرو خلفاء و حجت های ديگری هستند. آری ! هارون را می يابيم که پيروِ موسی (ع) است و علی (ع) را می يابيم که پيروِ محمد (ص) است. همان گونه که در آن جا، خورشيدهايی هستند که به دور خورشيدهايی ديگر می چرخند و نيز در دنيا، مومنين خالصی هستند که پيرو پیامبران هستند. همان گونه که ستاره ها به دور خورشيدها می چرخند. و در ادامه بحث می بينيم که يمانی آل محمد ع اين عالم جسمانی وچگونگی تأثير انسان بر آن را چگونه توصيف نموده است. سيد احمدالحسن ع می فرمايد: «برای ما ممکن است که بفهميم که اثر انسان بر عالم و ديگر انسان ها، به اندازه عمل و اخلاصش برای خداست. همان گونه که اثر اجسامِ آسمانی در هستی به اندازه توده و توانی است که از آن ها صادر می شود يا از آن مُنعکس می گردد. و برای ما ممکن است که بفهميم که انسان آنگاه که برای خدا، اخلاص به خرج دهد، نزد کي است نوری گردد که به واسطه وجود خودش بدرخشد؛ همان گونه که خورشيدها نزد کي است که از طرف خودشان بدرخشند. يعنی نزد کي است که انسان، نوری شود که در آن تاریکی نيست؛ زيرا بر صورت خدا آفريده شد. «» الله خلق آدم على صورته « » خدا آدم را بر صورت خود آفريد. » الكافی: ج 1 ص 134 ، توحيد الصدوق: ص 103 «فخلق الله الإنسان على صورته. على صورة الله خلقه. » التوراة: سفر التكوين الاصحاح 1 «پس خدا انسان را بر صورت خود آفريد. او را بر صورت خدا آفريد. » همچنين وصی وفرستاده امام مهدی ع در خصوص نقش سياه چاله ها در عالم فضا ونيز نقش انسان در اين دنيا در مقايسه با آن ها -به صورت خيلی روشن و واضح- توصيف نموده است. ایشان می فرمايد: «می بينيم که تعداد بسيار زيادی از اجرام، به دور حفره ای عميق که در مرکز است، می چرخند و به اين حفره، سياه چاله می گويند و در همان حال اين سياه چاله از بلعيدن آنچه در دهانش بيفتد، باز نمی ايستد. با اين حال اين اجرام از چرخش به دور آن باز نمی ايستند و گويا آن ها مشتاق هلاک خود هستند و گويا اراده، بر بلعيدن سياهچاله است و خود را چنان می پندارند که گويا بر آن احاطه دارند و گويا سياهچاله به طور کامل در دهان آن هاست؛ همان گونه که ما همگی بر دور دنيا می چرخيم و انگار که با شوق و عشق بر آن مسلط هستيم و تصور می نما ييم که قادر به بلعيدن آن هستيم در همان حال، دنيا است که ما را کيی پس از ديگری می بلعد و از ما چيزی نمی ماند و اجساد ما را حشرات و زمان هلاک می کنند. آن روح هايی که در دهان دنيا بيفتند، جز مسخی تار کي و بدون نور از آن ها باقی نمی ماند. اندکی از ما، انتخاب می کنند که از دهان دنيا به دور باشند تا با ارواحی نورانی، از جذابيت اين دنيا خلاص شوند و به طور کامل در حفره تاریک دنيا نيفتند. همان گونه که تعداد اندکی از ستارگان، به دور از سياهچاله می چرخند. » فلذا سيد احمد الحسن ع پاسخ به سوال برادران را با وصف کلمه خدا به اتمام می رساند و در اين خصوص ادامه می دهد: «پس همان گونه که به تو گفتم: هستی، کلمه خداست و به اين ترتيب برای ما ممکن است که دائماً از آن بشنويم تا اینکه از آنچه اين کلمه می گويد، کتاب ها را پر کنيم. لذا اگر که اين کلمه را شنيدی، شايد لازم نباشد تا به تو بگويم آنان که به سوی يشوع -عيسی ع - آمدند، کدام ستاره را ديدند و قطعاً خواهی فهميد که آنان کلمات خدا را شنيدند و ستاره را در تاریکی شب ديدند و خدا با رويا، آنان را هدايت کرد که نور و ستاره مبارکی که بر زمين مقدس پائين آمد، همان يشوع (ع) است.و خواهی فهميد که آن ها با چشمانشان، آسمان و ستارگان را ديدند که آن ها را به جهتی هدايت کردند که در آن، ستاره مبارک -درود خدا بر او باد- فرود آمد. آری! آنان کلمات خدا را به طور کامل و واضح می شنيدند و به همين دليل آن ستاره را در هر چيز ديدند و همه چيز، آن ها را به سوی آن ستاره مبارک يعنی يشوع عيسی )ع ( هدايت کرد. برای شما هم ممکن است که خدا را در همه چيز بشنوی: در کلماتش، در آسمان، در ستارگان، در حوادثی که روزانه برای تو اتفاق می افتد؛ حتی در اعماق وجودت. برای تو ممکن است که )سخنان( خدا را بشنوی؛ زيرا تو انسانی و انسان کلمه اعظم و برتر خداست. » والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته. أحمد الحسن جمادی الثانی/ 1433 ه در اين بحث به اين نتيجه می رسيم که انسان در سايه ارتباط با خدا وشناخت کلماتِ خدا می تواند، حقايق را دريابد و همواره در پی بردن به حقيقت، هميشه راه درست و صواب را برگزيند و اين مُيسر نخواهد بود، مگر با اخلاص وتزکیه نفس که همان راه شناخت کلمه خدا و رسيدن به مرحله ای است که خدا را در همه چيز در کلماتش، در آسمان، در ستارگان، در حوادثی که روزانه برای تو اتفاق می افتد؛ حتی در اعماق وجودت بشنوی. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته ادامه دارد ..... سردبیر- رحمت الهی – پیامبر در مقابلِ عذاب الهی رحمت خداوند است. اما چگونه این رحمت شناخته می شود. چگونه دعوت پیامبر از دیگر دعوت های جعلی شناخته می شود؟ مسلمانان چگونه توانستند محمد (ص) را بشناسند واز او پیروی كنند ولی «مسیلمه » و «سجاح » و «اسود عنسی » ودیگر علمای مسیح یا یهود یا علمای احناف را به پیامبری نپذیرند؟ آیا این ها ساده لوح بوده وهیچ گونه حجت وبهان های برای پیروی از محمد (ص) وقانع كردن مردم نداشتند تا آن ها را متقاعد كنند كه دعوت های باطل ودروغینشان حقیقت دارد؟ آیا اینكه مسیحیان نامه ای را كه عیسی (ع) در آن به آمدن محمد (ص) خبر می دهد را معتبر نمی شمردند؟ مگر یهودیان پیروان موسی واحناف پیروان ابراهیم نبودند مگر پیروان علمای مسیح و یهود واحناف نمی گفتند: «ما پدران خود را بر آیینی یافتیم وبه آثار آنها اقتدا می كنیم. » «نه. ما از آنچه پدران خود را در آن یافتیم. پیروی می كنیم ؛ ایا اگر پدران آنها چیزی نمی فهمیدند وهدایت نیافتند باز از آنها پیروی خواهند كرد » مگر نمی گویند یك گنجشك در دست بهتر از دَه گنجشك بر روی درخت است. اما آن ها هیچ چیز بر درخت نمی دیدند. آن ها تردید داشتند؟ آیا آن ها واقعاً گنجشكی در دست داشتند یا این فقط یك توهم بود ونیرنگی كه شیطان برای فریبشان به كار برد؟ مگر همین ها نبودند كه در مقابل سخنان محمد (ص) می گفتند: او دیوانه است. مجنون است. جادوگراست. كاهن است. دروغگو و نادان است و.... پس چگونه می توان پیامبر واقعی را شناخت؟ 1: دیوانه ای كه سخنان بزرگ وحكمت آمیز می گوید. 2:مجنونی كه با كلمات الهی اهریمن را از انسان دور می كند وجنّیان كافر وشیاطین از او فرار می كنند. 3: كاهنی كه وقت خود را به نماز وعبادت می گذراند. 4: دروغگویی كه به راستگویی وامانتداری مشهور شده بود. 5:نادانی كه از میان دانشمندان مبارز می طلبید ودر علم بر آنها پیروز می گردد. وبرای پاسخ به او جز سفسطه ومغالطه وافترا چیزی ندارند.. گمان می كنم این تناقض ها كافی است كه بدانیم حق با رسول خداست. واما جن این موجود ضعیف وبیچاره حتی انواع بد و شرورشان در مقابل اشرار بشر ضعیف وبیچاره اند. اما علمای گمراهی كه با پیامبران مبارزه می كنند آنها را مخلوقات وحشتناكی نشان می دهند كه قدرت های عجیبی دارند. در حالی كه خودشان می دانند که شیاطین نمی توانند در مقابل یك آیه و یا یك كلمه خداوند مقاومت كنند. مصادر افکار... اثرافکار کجاست؟ در مطالب قبل به اين اينجا رسيديم که آموخته هايی که بر انسان وارد می شود -چه در بيداری وچه در خواب- منابعی دارد که يا از خداوند يا از نفس و يا از ابليس است. سوالی که پيش می آيد، این است: اثر اين آموخته ها، کجا واقع می شود؟ الان برای ما روشن می شود که مکان آموخته هايی که به انسان وارد می شود و از جمله آن روياست که محل شاهد است، در صفحه وجود انسان نقش می بندد. اين آموخته ها در صفحه وجود انسان نقش می بندد يا می توانی آن را مکانِ حافظه يا آموخته ها بِنامی وآن در نفس انسانی -روح - است. برای منتقل نمودن ابتدايی، اين آموخته ها بايد ديد: در چه مکانی محافظت می شود؟ تا در تصرُّف انسان باشد. مثلاً: آموخته های صادقه، وجه انسان و رفتار او را تغ يير می دهد؛ چون آن، داده های خداوند است و انسان را نورانی می کند. خداوند متعال فرمود: «الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ »(یس 80 )کسی كه برايتان در درخت سبز، اَخگر نهاد كه از آن آتش می افروزيد. » درخت سبز به معنای دين است و معنای آيه اين است: خداوند برای شما از دين نوری قرار داد و شما به واسطه آن، در آسمان ها اِرتقاء می يابيد. پس خداوند در دين نوری قرار داد که به واسطه آن با مردم رفتار می کنيد وحق را از باطل می شناسيد. به واسطه آن علم و نور که عبادت و اطاعت خداوند است، انسان اِرتقاء مي يابد. اين همان حقيقت و منظور آيه است. اما ظاهر آيه روشن است و به توضيحی نياز ندارد. هرفردی که فرآيندِ تر يکبِ نور را در گياه آموخته باشد، می داند که چوب نتيجه ای از نتايج اين فرآيند است که معمولاً بر ماده سبز موجودِ در برگ ها ت يکه می کند و اين آيه ای از آيات خداوند است. به صورت خلاصه، گياه به جای دستگاهی است که حرارت خورشيد را به صورت چوب ذخيره نموده است وامکان دارد اين چوب، اين حرارت را در هر زمانی بِدَهد. تفسير امام حسن عسکری (ع) در روايت شريفی از امام سجاد (ع) در تأويل درخت می فرمايد: «اين درختی است که اصل آن محمد است و بزرگ ترين شاخه های آن، علی است و بقيه شاخه های آن، آل محمد -به اندازه جايگاه های آنان- هستند وشاخه های کوچک آن، شيعه و امت اوست؛ به اندازه جايگاه ها واحوال آنان... » مستدرك سفينة البحار النمازی: ج 5 ص 359 پس پيامبران و اوصياء وشيعيان آنان، علم را از درخت پاک و مبارک جمع می کنند و به شکل نور يا علم در اختيار مردم قرار می دهند. یکی از راه های شناخت و رسيدن به اين علم و نور، رویای صادقه می باشد که انسان با توجه به سوی خداوند، دربِ ملکوت برايش باز می شود تا کلمات خداوند، همچون نور بر وجودش بتابد و آن علم و نور را در عالم امکان به عمل ترجمه نمايد. مومن بايد عمل کند تا فقط حقيقت را نشنود و نبيند. بلکه خود را با آن شعله، نورانی گرداند. بلکه برای مومن بهتر است که به کلی در آتشِ حقيقت بسوزد؛ تا خودِ حقيقت وحاکیِ حقيقت باشد. البته انسان با توجه به دنيای فانی اين حقايق را از ياد بُرده وخداوند به رحمت خويش، بهترين نعمت ها را که فرستاده های خويش می باشد جهت ياد آوری فرستاده و در آخرت در مورد اين فرستادگان که بهترين نعمت خداوند هستند، سوال خواهند شد. نکته: راوی می گويد: به امام صادق )ع) عرض کردم: منظور از سخن خداوند: « لتسئلن يومئذ عن النعيم « » در آن روز، از نعمت پرسیده می شود. » چیست؟ ایشان فرمود: «از نعمتی که خداوند به امت به واسطه رسول الله داده است، پرسيده می شود و در مورد اهل بيت ايشان. » بحار الأنوار : ج 7 ص 272 اميرالمومنين (ع) می فرمايد: «فرستادگانش را مبعوث نمود و پيامبرانش را پی در پی فرستاد؛ تا ميثاق فطرتش را يادآوری کند وبه آن ها باز گرداند ونعمت فراموش شده اش را به ياد آنان بياورد و با تبليغ بر آنان اِحتجاج کند وعقل های دفن شده را برای آنان بر انگيزد. » از پيامبر (ص) روايت شده است: «من و علی، نوری بين دستان رحمان بوديم. 14 هزار سال، قبل از اينکه خداوند عرشش را بيافريند ودر روايت عوالم است: 40 هزار سال قبل از آدم. ما در نور وارد شده بوديم، تااينکه به محضر بزرگی او در 80 هزار سال رسيديم. بعد خداوند آفريده ها را از نور ما آفريد و همه آفريده ها، ساخته ما هستند. » در حديث ديگر است: «وآفريده ها بعداز آن، ساخته های ما هستند. » فی اللمعة البيضاء للتبريزی الأنصاری ص 64 پدیده ای بنام الحاد: الحاد پديدهای است که برای بشريت از ديرباز شناخته شده و چندان ناشناخته نيست. اين جريانات امروزه به شکلی دامنگيرِ اديان الهی شده که تقريباً حلقه را بر متفکرانِ اديان تنگ کرده است. اما برای کسانی که ادعای عالم بودن میکنند -در هنگام بروز شبهات- همچون لاکپشتی سر در لاک خود فرو میبرند و به اصطلاح، خود را به نادانی میزنند و می گويند: اين امور بی اهميّت است. لکن بايد با صراحت سخن گفت. پديده الحاد در اثر ناکامی علمای اديان در پاسخ به پرسشهای مردم و وجدانِ کنجکاو آدمی به شکل امروزیِ خود در آمده است که دارای مؤسسات و شرکت هايی شده که بر اين جريانات الحادی سرمايه گذاری میکنند. مهم ترين اين پرسشها، در کتابِ ژن خود خواه آقای داو يکنز -دانشمند ملحد رشته ی زيست شناسی تکاملی- ذکر شده است. آيا حيات و زندگانی دارای معنای خاصی است؟ دليل وجود و پيدايش ما يا به اصطلاح دينی، هدف از آفرینش ما چيست؟ انسان يکست؟ اين چند سوال در نگاه اول به نظر ساده می آيند. لکن اين چند سطر تارهایِ حساسی هستند که امروزه ملحدان بر آن ها نوازندگی می ک‌نند. لکن با وجود علمای اديان( منظور اديان ابراهيمی) به اين پرسشها، پاسخهايی سرسری داده شده است که به جای اين که کنجکاوی انسان را خاموش کند، باعث افروخته شدن هر چه بيشتر آن می شود و اين گونه رفتارها از سوی علمای اديان، باعث سرد شدن ارتباط ميان مردم و دين شده که اين امر برای جريانهای الحادی نقطه قوت به شمار میرود. در جوامع غربی که در قرن های پيش نظام کليسايی حکم میکرده و مردم و حکومت زير سلطه آن بودند، جهل و بی سوادی مردم به حدی رسانده شده که مردم عادی حقِّ خواندن کتاب مقدس را نداشتند و بايد به دستورات پدر روحانی بسنده می کردند. دادگاه تفتيش عقايد که جای خود را دارد. در آن زمان هيچ کس امنيت لازم را نداشت؛ امنيتی که میبايست در زير سايه دين و کليسا محقق می شد. در کل، اين اتفاقات دست در دست هم نهاده و بنياد کليسا و دين را سست گردانيد، به شکلی که امروزه توان مقابله با دلايل الحاد را ندارند. با مطرح شدن نظريه فرگشت (تکامل) توسط چارلز داروين ديگر چيزی برای علما باقی نماند. اما با ياری خداوند تبارک و تعالی کتاب توهم الحاد سيد احمد الحسن، معادله ملحدان را نقش بر آب نمود. در اين کتاب سعی بر آن شده که جايگاه علم و دين به صورتی که در خورِ آن ها است تعيين شود و مثال های بررسی شده همان مثال هايی هستند که آقای داوکینز در جهت اثبات نظريات الحادی خويش مطرح ساخته است. علاوه بر اين، اين کتاب تُهی بودن پاسخ های علمای اديان در مورد نظريات علمی را آشکار میک‌ند. « کاری از گروه توهم الحاد » اِصالَت وَمُعاصِرَت متفکران -چه مسلمان وچه غیرمسلمان- بااین اشکال وجِدال چگونه رفتارکردند؟ بنابراین باز می گردم: 1.تفسیرختم نبوت که متفکران اسلامی -شیعه وسنی- بیان کردند، باطل واشتباه است وهرچیزی که بر اشتباه وباطل بناشود باطل واشتباه است. 2.اختراع ابزارهایی که به دین توانایی همراهی دهد، همان طور که اهل سنت سد ذرایع ومصالح مرسله وقیاس را ایجادکردند، به نسبت شیعه اجتهاد را ایجادکردند همان طور که اندکی قبل شنیدیم، منطقة الفراغ ایجادکردند، صلاحیات معصوم را به غیرمعصوم دادند، دین را بدون دلیل به 2 قسمت تقسیم کردند: ثابت ومتغیر، ایجادکردند وایجادکردند، ایجاد این ابزارها اعتراف ضمنی وصریح براین است که دین کامل نشده است، و الا اگر اعتقادداشتند که دین کامل است نیازی به ایجاد این مسائل نداشتند؛ این مناقشه دوم بود. عزیزانم مناقشه سوم، 3. حصر این که برای حل مشکل فقط به قانون توجه کنند اشتباه است، الان سخنان برخی از علماء را شنیدیم، آنان به چه چیزی توجه می کنند؟ به قانون اسلامی وتشریع اسلامی توجه می کنند، بگذارید این گونه بگویم: فقط به نص اسلامی نگاه می کنند، وآن را تقسیم به ثابت ومتغیر کردند، و ویژگی هایی به این نص دادند، شامل شدن دین یامثلاً حق وِتُو، درنتیجه نگاهِشان به کجاست؟ نگاهشان فقط به نص است، نگاهشان فقط به قانون است، نگاهشان فقط به تشریع است، ومن به آنان می گویم: اگر میلیون ها سال ادامه پیداکند، وفقط به قانون دقت کنید اصلاً ویژگی کامل شدن به دین داده نمی شود، دین اصلاً نمی تواند انسان را همراهی کند، ویژگی نص ومتن سُکوت است، ونص ساکت نمی تواند دستان انسان را بگیرد وبا تمام مسائل متغیرانسان همراهی کند، این نص باید هم ردیفی داشته باشد، سخنگویی باشد، قانون به تنهایی نمی تواند مردم را رهبری کند، نیاز به فردی داریم که در قانون خُبره است وآن را در کنار قانون قرار دهیم، واین 2 مورد که عبارت از قانون وفرد خبره در قانون است -فردی که قانون رااجراء می کند- باعث می شوند دین دست تو را برای رفتن به سمت خدا وخوشبختی دنیا وآخرت بگیرد.اما کلِ تلاش هایی که انجام دادند -هرچند میلیون ها سال طول بکشد- باعث نمی شود وهرگز نمی توانند دین را همراه با زندگی انسان کنند. راه حلی که برای این مشکل می دهیم از سخنان سیداحمدالحسن ع است، برادرانم راه حل صحیح این است، جِدالِ بِینِ اِصالَت وَمُتَغَیِّر، تمام مسائلی که شنیدید بحث هایش طولانی است، و اگر خوف اِطاله بحث نبود، برایتان مُفصل توضیح وشرح می دادم. خلاصه ودریک کلمه باید اعتراف کنیم که دین با حاکمیت خداوند مساوی است، به این معنا که قانون و اجراکننده آن هر 2 الهی هستند، باید به این حقیقت اعتراف کنیم، اگربخواهیم این مسئله را تفصیل دهیم و اگر دین را عبارت از یک دایره بدانیم، دین عبارت از دونصف دایره است، نصفی از آن عبارت است از قانون اساسی که در قرآن کریم جلوه کرده است، نصف دیگرعبارت است از فرد خُبره در قانون که در بخش رسالت در محمدوآل محمد ص جلوه کرده است. بنابراین ای مومن، اگرمی خواهی ایمانت کامل شود، باید 2 نصف دایره رابگیری، منظور از 2 نصف چیست؟ همان ثقلین همان طور که محمد ص فرمود، «من 2 چیز گران بها در میان شما قرار دادم که اگر به آن ها چنگ بزنید هرگز گمراه نمی شوید کتاب خدا وعترتم اهل بیتم » کتاب خدا همان قانون اساسی ودستور جاودان است، عترتم اهل بیتم همان فردخبره در قانون است، یعنی فرد خبره ای که از سوی خداوند تعیین شده است، یعنی ولیِّ خداوند که با اخلاصش توانسته است، هم ردیف قانون قرار گیرد، درنتیجه این کل دین است، در باب قرآن کریم خداوند به حبیبش محمد ص می فرماید: «ونزلنا الیک الذکرتبیانا لکل شیء « » قرآن را به تو وبرای بیان هرچیزی فرستادم » بنابراین در باب کتاب، کوتاهی ومشکلی نیست، اینکه تمام مسائل اساسی که تو به آن نیاز داری در آن است، دین آمده است تا دست تو را برای رفتن به سمت خداوند تبارک وتعالی بگیرد، و الا «ای مردم شما فقیران به سوی خداوند هستید وخداوند بی نیاز ومورد ستایش است » بنابراین در باب قانون، آن بیان هرچیزی است. درباب فرد خبره در قانون، اهل بیت ع فرمودند: «لاتخلو الارض منا « » زمین از ما خالی نمی شود » حتی یک لحظه از ایشان خالی نمی شود، محمدبن حکیم می گوید: برامام رضا ع وارد شدم وعرض کردم: آیا زمین بدون حجت باقی می ماند؟ فرمود: «خیر، اگراین گونه شود، اهلش را درآن فرو می برد » اهلش را فرو می برد، به رغم اینکه قرآن در آن باشد، اهلش را فرو می برد، به رغم اینکه آن نصف وجود داشته باشد، به رغم اینکه یک ثِقل وجود داشته باشد، زمین اهلش را فرو می رود، چون درآن فردخبره ای وجود ندارد، تابه این قانون حق ونقش آن را بدهد، و الا آیا اگر قرآن به دست متفکران وهابی قرار بگیرد، حقش اداء می شود؟ آیا در قانون مشکلی وجود دارد؟ اگر در کنار قانون فرد خبره در قانون وجود نداشته باشد، ابزاری می شود تاهوای نفس ومصلحت های دیگران را پاسخ بدهد، وشیطنتی که در کنار نص ومتن انجام می شود، بنابراین تبدیل به ابزار بازیچه ای می شود؛ واضح است؟ بنابراین در باب قرآن کریم، قرآن بیان هر چیزی است، درباب خلیفه یا هم تراز قرآن کریم ثِقل دیگر، زمین تاروز قیامت از حجت خالی نمی شود، نتیجه در یک کلمه: کتابی که همه چیز رابیان می کند وفرد خُبره در قانون یا حجت که در هرزمانی وجود دارد، مساوی با همراهی دین با انسان تا نهایت راهش است. هرتفسیر دیگری غیراز این، حکم کردن به شکست دین در رهبری دین به سمت خوشبختی در 2منزل است، اگر به هرکدام از آن اعتقاد داشته باشی، به قانون ودستورالهی ودر همان زمان به فرد خبره در قانون ایمان داشته باشی -فردی که فَقَرات این دستور را اجرا می کند- مشکل حل می شود، وهیچ تفسیردیگری -غیراز این تفسیر- نمی تواند همراهی دین با زندگی انسان را حل کند. درنتیجه اشکال بین ثابت ومُتغیر نزد چه کسی به وجود آمده است؟ نزد افرادی که به وجود حجت در هر زمانی ایمان ندارند، حجتی که در کنار قرآن قرار گیرد وآن چه راکه خداوند تبارک وتعالی می خواهد بیان نماید، اما اگر درهر زمانی حجت وجود داردونزد او تمام راه حل هایی که برای مسائل متغیر است وجود دارد -چون ایشان همان طور که گفتیم فرد خبره در قانون است- بنابراین آیا چیزجدیدی وجود دارد که خلیفه خداوند نتواند آن را برای انسان حل کند؟ اصلاً این گونه نیست، به این گونه همراهی با دین می شود. بنابراین نکاتی مانده است که آن را بیان می کنم واز طولانی شدن بحث عذر خواهی می کنم. 1.عزیزانم خلاصه بحث -به نسب شخص خودم وقطعاً شما شنیدید، هرچند موضوع به بحث طولانی نیاز دارد- خلاصه وحقیقت این است که: این سخن «حسبنا کتاب الله « » فقط کتاب خدابرای ما کافی است » مساوی بااین سخن است که قانون الهی به تنهایی برای همراهی باانسان کافی است. 2.عزیزانم نکته دوم که مُبتنی بربحث است این می باشد: هر کسی می خواهد به جاودانی اسلام، ایمان بیاوردوآن را انتخاب کند واینکه اسلام قدرت دارد با انسان همراهی کند، هرکسی می خواهد به این مطلب ایمان بیاورد، قطعاً باید به وصیت رسول الله محمد ص در شب وفاتش ایمان بیاورد. واگر وصیت را قبول نکند، به شکست دین حکم کرده است واینکه دین نمی توان بازندگی جدید انسان همراهی کند؛ انسان مومن و مُنصف یکی از این 2مسئله را انتخاب کند. ومومن حتماً ایمان به دین را قبول می کند واینکه دین می تواند با انسان تاآخرین لحظه زندگی اش همراهی کند. واین مسئله با پذیرش وصیت رسول الله محمد ص در شب وفاتش قابل دست یابی است، چون این وصیت، اوصیاء رسول الله ص را از روز اول تاامروز وحتی تاروز قیامت مشخص کرده است. 3. عزیزانم نکته سوم -هرچند این نکته به یک جلسه نیازدارد، ولی خلاصه می گویم- غیاب معصوم وبه وجود آمدن زمان فَترت وپنهان بودن حجت از مردم به معنای همراهی نکردن سرپرست حقیقی دین نسبت به نیازهای جدیدمردم نمی باشد، اصلاً این گونه نیست، بلکه عکس این مطلب صحیح است، چون مردم علت حقیقی غیبت معصوم هستند، همان طور که سیداحمدالحسن ع در بحث آیه اِکمال دین آن را توضیح دادند وهرکسی تفصیل آن را می خواهد به آن بحث مبارک مراجعه کند. 4.تظاهراتی که امروزه در عراق انجام می شود بر شما پنهان نیست، نکته روشن است، یا فساد در قانونی است که انسان می خواهد با آن حکومت کند، یافردی که قانون را اجرا می کند فاسد است، اما اگرهر 2 فساد باهم جمع بشوند، وای برمردمی که این 2 فساد باهم جمع شدند، نصیحتی از من واز ما -چون جزئی از این مردم هستیم- به تظاهر کنندگان: تظاهراتی که امروزه درعراق علیه فساد قانونی وفساد فرد اجراکننده در حال برگزاری است، با عوض کردن افراد فاسد بادیگران امکان پذیر نیست، فردِدیگری که روش حاکمیت مردم را اجرا می کند، گفتیم که ضمانت با قانون معصوم واجراکننده معصوم می باشد، ای عراقی ها، تمام مشکلات شما با رجوع به حاکمیت خدا قابل حل است، یعنی به قانون + اجراکننده نیاز است که هر 2 از سوی خداوند تعیین شده اند. وقانون واجرا کننده -به فضل خداوند- در این زمان وجود دارد،با وجود وصی وفرستاده امام مهدی ع سیداحمدالحسن ص. 5.نکته آخر، بعداز این که فهمیدیم اشکال وجِدال در این موضوع به خاطر تفسیر اشتباه از ختم نبوت است -من به بینندگان عزیز هدیه ای تقدیم می کنم- کتاب نبوت خاتم نبوت محمد ص تالیف سیداحمدالحسن وصی وفرستاده امام مهدی ص واین کتاب در سایت های رسمی دعوت وکتاب فروشی های دعوت موجود است. بنابراین ضروری است که معنای صحیح ختم نبوت وفرستادن را بررسی کنیم، معنایی که با متون دینی -قرآن و روایات- همخوانی دارد تابه واسطه آن شبهات را حل کنیم، ویکی از این شبهات شبهه متغیر با ثابت است. چیزی که بعداز رحلت پیامبر ص به اتمام رسیده است، فرستادن مستقیم از سوی خداوند تبارک وتعالی است ولی بعداز محمد ص فرستادن و برانگیختن از سوی ایشان شروع شده است، به همین خاطر در زیارت پیامبر ص می گوییم: «السلام علیک ایها الخاتم لماسبق والفاتح لما استقبل « » سلام بر تو ای فردی که قبل را به پایان رساندی وآینده را آغاز نمودی » این خلاصه ای بودوبرای تفصیل وتوضیح به کتاب نبوت خاتم سیداحمدالحسن روحی فداه مراجعه کنید، ومی توانید به واسطه آن ارتباط بین ثابت ومتغیر راباوجود همیشگی خلیفه خدا در هر زمانی پاسخ دهید، والحمدلله رب العالمین. قانون شناخت حجت خدا حکمت الهی اقتضاء می کند که قانونی برای شناخت خلیفه خداوند در زمین و در هر زمان قرار داده شود. و باید این قانون از روز اولی که خداوند سبحان خلیفه اش را در زمین قرار داده است، قرار داده شود. ممکن نیست که این قانون در یکی از رسالت های آسمانی قرار داد شود که از روز اول متأخر ست؛ به خاطر اینکه از روز اول، مکلفینی وجود دارد. حداقل حدّ مشترک برای همه این است که ابلیس به عنوان مکلفی از روز اول وجود داشته است. و مکلف برای شناخت این صاحب حق الهی به این قانون نیازمند است. و الا او از دنباله روی از صاحب حق الهی عذر می آورد که نمی توانسته تفاوت قائل شود و نزد او قانون الهی برای شناخت این خلیفه الهی -که از سوی خداوند سبحان ومتعال قرار داده شد- وجود ندارد. حدّ مشترک برای همه از زمان تاریخ روز اول -که خداوند در آن، خلیفه اش را در زمین قرار داد- این است که خداوند: 1.خداوند در حضور فرشتگان و ابلیس نسبت به آدم نص نمود و اینکه او خلیفه اش در زمین است. 2.بعداز اینکه خداوند، آدم ع را آفرید، همه نام ها را به او آموزش داد. 3.سپس خداوند به همه افرادی که او را در آن زمان می پرستیدند –فرشتگان و ابلیس- دستور داد که به آدم سجده کنند. «زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه ای قرار می دهم. عرض کردند: آیا در زمین، فردی را قرار می دهی که در آن فساد می کند و خونریزی می کند؟ درحالی که ما با ستایش تو تسبیحَت می گوییم و تو را تقدیس می کنیم. ایشان فرمود: من مسئله ای را می دانم که شما نمی دانید. « » خداوند تمامی نام ها را به آدم آموزش داد. سپس آن را برای فرشتگان عرضه کرد. فرمود: اگر راست می گویید، این نام ها را به من خبر دهید. « » زمانی که او را درست کردم و از روحم در او دمیدم، برایش سجده کنان بیفتید. « » زمانی که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. آنان سجده کردند، بجز ابلیس. او از جن بود و از دستور پروردگارش سر باز زد. آیا او وفرزندانش را دوستانی بجز من انتخاب می کنید؟ آنان دشمن شما هستند. چه بد جانشین هایی برای ستمکاران هستند. » این مسائل 3 گانه قانون خداوند سبحان ومتعال برای شناخت حجتش بر مردم و خلیفه خداوند در زمین است. و این مسائل 3 گانه قانونی است که خداوند سبحان ومتعال برای شناخت خلیفه اش از روز اول قرار داده است. و این سنت الهی تا پایان دنیا و برپاشدن ساعت(قیامت) ادامه دارد. «سنت خداوند در میان افراد قبلی بود. برای سنت خداوند تغییری نمی یابی. » «سنت خداوند در میان افراد قبلی بود. برای سنت خداوند تغییری نمی یابی. » همان طور که(مثال) ساده این است که هر انسانی که کارخانه یا مزرعه یا کشتی داشته باشد یا هر چیزی که در آن، کارگرانی باشد که برایش در آن کار می کنند، باید برایشان فردی را تعیین نماید که رئیس آنان باشد. باید نام او را معرفی کند و الا هرج ومرج به وجود می آید. همان طور که باید این فرد، داناترین و با فضیلت ترین آنان باشد. و باید آنان را به اطاعت از او دستور دهد؛ تا مطلبی که بدان امید دارد، محقق شود و الا اگر این انسان در هر کدام از این مسائل 3گانه کوتاهی کند، حکمت به سفاهت تبدیل می شود. پس مردم چگونه برای خداوند جایز می دانند که هر کدام از این مسائل 3 گانه را ترک نماید؛ درحالی که او حکیم مطلق است؟!! اگر مقداری در این مورد تفصیل بدهیم، می بینیم که نص الهی به آدم ع به وصیت تبدیل شده است؛ به خاطر وجود خلیفه قبلی. ایشان به دستور خداوند سبحان ومتعال به مابعدش نص می کند. این جزو واجبات او، به عنوان خلیفه خداوند در زمین است. خداوند متعال فرمود: «خداوند به شما دستور می دهد که امانت ها را به اهلش بدهید. » اما منظور از آموزش اسماء و نام ها توسط خداوند به آدم این است که او به حقیقت اسماء الهی شناخت پیدا کرد و با آن زینت شد و آن اسماء در او تجلّی نمود؛ تا او خلیفه خداوند در زمین شود. او نام های فرشتگان را به آنان خبر داد. یعنی آنان را به حقیقت نام های الهی که از آن آفریده شدند، خبر داد. خداوند سبحان به آدم همه اسماء الهی را به اندازه جایگاهش ع به او شناساند. اما هر کدام از فرشتگان فقط یک نام یا نام هایی را می شناختند که از آن آفریده شدند. به همین علت نیز حجیت آدم ع با علم و حکمت برآنان ثابت شد مسئله سوم در این قانون، دستور خداوند سبحان ومتعال به فرشتگان و ابلیس برای سجده به آدم بود. این مسئله به عنوان تمرین عملی برای خلیفه بود؛ تا نقش خود را به عنوان مستخلَف)تعیین شده( انجام دهد. و تمرین عملی برای کارگزاران خداوند -فرشتگان- بود تا نقش خود را به عنوان کارگزاران و دانشجو نزد این خلیفه -آدم ع- انجام دهند. این مسئله ثابت می کند که حاکمیت خداوند و فرمان روایی خداوند در زمین، از خلال اطاعت از خلیفه خداوند در زمین محقّق می شود. همچنین همه فرستادگان -که محمد ص نیز جزو آنان است- این پرچم را به دوش می کشیدند: «البیعة لله، یا حاکمیت خداوند، یا فرمان روایی از آن خداست » و با افرادی که به حاکمیت مردم اقرار می کردند برخورد می کردند و حاکمیت خداوند و فرمان روایی خداوند سبحان و متعال را نمی پذیرفتند. آنان همیشه با این درخواست و این برخورد متهم بودند. در مورد عیسی ع گفته شد که فقط آمده است تا فرمان روایی بنی اسرائیلرا درخواست کند. و در مورد محمد ص گفته شد: «نه بهشت است و نه آتشی. بلکه فرمان روایی است » یعنی محمد آمده است تا برای خودش و اهل بیتش درخواست فرمان روایی نماید. در مورد علی ع گفته شده است که نسبت به فرمان روایی حریص است. در حقیقت فردی که حالات عیسی یا محمد ص یا علی ع را دنبال کند، می بیند که ایشان از دنیا و زینت های آن و از مال یا مقامی که در آن می باشد، روی گردان هستند. ولی این دستور خداوند به آنان است که فرمان روایی او -سبحانه و تعالی- را درخواست کنند. سپس آنان می دانند که مردم فرمان روایی را به آنان نمی دهند. بلکه آنان را به ریشخند می گیرند و مسخره می کنند و به آنان هتک حرمت می کنند و قصد کشتن یا زندانی کردن آنان را انجام می دهند. این شبیه عیسی ع است که تاجی از خار بر سرش نهادند و او را قبل از به دار آویختنش مسخره می کردند. این علی ع است که دربش را شکستند و پهلوی همسرش زهراء س را شکستند و او را از خانه اش بیرون کشیدند و شمشیرها به سمت صورتش بود. این موسی بن جعفر ع بود که فدک را این گونه مشخص کرد که فرمان روایی و خلافت خداوند در زمین است و زندانی شد تا اینکه از دنیا رفت. با این حال بسیاری از نادان ها، مسئله ای شبیه به درخواست فرمان روایی خداوند سبحان ومتعال توسط صاحب حق را عذری برای سقوط خود قرار می دهند و در صورت صاحب حق الهی فریاد می زنند که او آمده است تا فقط درخواست فرمان روایی کند. حقیقت این است که اگر خلیفه خداوند در زمین، طالب دنیا یا فرمان روایی بود، اصلاً آن را درخواست نمی کرد؛ به این خاطر که او می داند: این درخواست قطعاً باعث از بین رفتن احترامش و مسخره کردن و این سخن به او می شود که طالب دنیاست. سپس راه دیگری می پیمود که همه مردم آن را می شناسند، ولی از آن غافل هستند. همان راه تمام افرادی که به فرمان روایی دنیوی رسیدند؛ به واسطه فریب و دروغ پردازی یا کشتن و ترساندن. علی ع طالب دنیا بود. ولی می فرمود: من وصی محمد هستم و من خلیفه خداوند در زمین هستم. در مقابل فردی که به فرمان روایی دنیوی رسیده بود، ابوبکر بن قحافه بود که می گفت: «مرا رها کنید. چرا که بهترین شما نیستم. » آیا علی طالب دنیا بود یا ابن ابی قُحافه از فرمان روایی دنیوی روی گردان بود. او بود که حق وصی ع را انکار کرد و وصیت رسول الله ص را به خاطر فرمان روایی دنیوی انکار نمود؟! شما را چه شده است. چگونه حکم می کنید؟!. همه اوصیاء ع وصیت را آوردند و نسبت به آن تأکید نمودند. بلکه در سخت ترین شرایط می بینیم که حسین ع در کربلا به آنان می فرماید: در زمین جست و جو کنید. فردی نزدیک تر از من به محمد ص نمی یابید. «من تنها نوه محمد در این زمین هستم. » ایشان ع در اینجا نسبت به وصیت و نص الهی تأکید می کند «فرزندانی که برخی از نسل دیگری هستند. خداوند شنوای داناست. » افرادی که این آیه را می فهمند، می دانند که منظور از حسین ع این است که وصایت محصور در ایشان ع است؛ به این خاطر که ایشان تنها فرد از این نسل جانشین می باشد. الان به یوسف ع باز می گردیم تا بیابیم: -1 وصیت: در سخن یعقوب ع به یوسف ع: «این چنین است که پروردگارت تو را برگزید و به تو از تأویل احادیث آموخت ونعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب به اتمام رساند. همان طور که قبلاً بر پدرانت -ابراهیم واسحاق- به اتمام رساند. پروردگارت دانای با حکمت است. » یعقوب بیان می کند که یوسف ع وصی اوست و اوست که ادامه دعوت ابراهیم ع است و با تمام روشنی. و در سخن یوسف ع: «از آیین پدرانم -ابراهیم و اسحاق و یعقوب- دنباله روی می کنم. برای ما سزاوار نیست که به خداوند چیزی شرک بورزیم. این از فضل خداوند به ما و بر مردم می باشد. ولی بیشتر مردم شکر نمی کنند. » یوسف ع نسبت به منسوب بودن او به پیامبران ع تأکید می نماید و اینکه او خط طبیعی برای ادامه دعوت آنان ع می باشد. -2 علم: در سخن او: «فرمود: غذایی که روزی شماست را نمی آورند، مگر اینکه من شما -قبل از آن که آن را بیاورند- را از تأویلش باخبر می کنم. این جزو مسائلی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین گروهی را رها می کنم که به خداوند ایمان ندارند و به آخرت کافر هستند. » و در سخن او: 7« سال پی در پی بکارید. آنچه درو کردید -مگر مقدار اندکی که می خورید- در خوشه اش باقی بگذارید. سپس بعد از آن 7 سال سخت می آید که همه چیزهایی را که از قبل نهادید، می خورید. مگر اندکی که ذخیره می نمایید. سپس بعد از آن، سالی می آید که برای مردم باران می آید و در آن آب میوه می گیرند. » و در سخن او: «فرمود: مرا بر ثروت های زمین قرار بده. من محافظت کننده دانایی هستم. » -3 البیعة لله: در سخن او: «ای دو دوست زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهتر است یا خداوند یگانه قهّار؟ چیزهایی که بجز او می پرستید، نام هایی است که شما و پدرانتان آن ها را نامگذاری نمودید و خداوند برای آن ها دلیل نفرستاده است. حکم فقط برای خداوند است. دستور داده است که فقط او را بپرستید. این دین استوار است. ولی بیشتر مردم نمی دانند. » حاکمیت از آن کیست...!؟ آيا ممکن است که مردم، حاکمی را جهت اِجرای شريعت خداوند در زمين از طريق شوری انتخاب کنند؟ پرسش/با توجه به آيه 38 سوره شوری که می فرمايد: «وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ « » افرادی که پاسخ پروردگارشان را دادند و نماز را به پا داشتند و کار آنان مابینِشان با مشورت است و افرادی که از آنچه روزیِشان دادیم، انفاق می کنند. » اين امکان وجود دارد که مردم حاکم مجری شريعت خداوند در زمين را از طريق شوری معيّن کنند. يعنی گاهی حاکم يا خليفه خدا را مردم برگزينند وگاهی اوقات توسط خداوند برگزيده شود؟ پاسخ/ بسم الله الرحمن الرحيم والحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد و آل محمد الائمة والمهد يين وسلم تسليماً حاکميت خدا به معنای اين است که حکم -چه از لحاظ تشريع وچه از لحاظ اجراء- مخصوص خداوند است وخداوند شريعت را وضع می کند و اوست که برای اجرای آن کسی را منصوب می کند. حال اين شخص ممکن است نبی يا وصی يا امام و يا حتی حاکمی مانند طالوت باشد. «وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ا قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً »( البقرة « 247) پیامبرشان به آنان فرمود: خداوند برایتان طالوت را به عنوان پادشاه مبعوث کرد. » حاکميت خدا در زمين هم در تشريع و هم تنفيذ می باشد. تشريع همان شريعت الهی است و اجرا و تنفيذ که از خلال آن بايستی حاکم مُبرّای از خطا باشد. در غير اين صورت، خطای موجود در آن به خداوند منسوب می شود؛ چون حاکميت اوست وبه همين سبب همه اتفاق نظر دارند که در مورد بخش اول از حاکميت که تشريع الهی است، بشر حق دخالت در آن را ندارد يا حق ندارند، برحسب هواهای نفسانی آن را وضع کنند. ولی اختلاف نظر در مورد تنفيذ واجرا يا همين مجری اين تشريع است. اگر استيلای ابوبکر وعمر بر کسی نبود، اختلافی بين مسلمين در مورد بخش اول حاصل نمی شد. نظر قرآن در بيان اينکه خداوند خليفه در زمين را بر می گزيند، واضح است «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً »بقره « 30 من در زمین خلیفه ای قرار می دهم. » و افرادی که قائل به اين باشند که مردم می توانند اجرا و شخص مجری را انتخاب کنند و عصمت او هم شرط نيست، به ناچار مجبور شدند که شرط سومی را به اين بند اضافه کنند. آن اينکه مجریِ شريعت اگر از خداوند اطاعت کرد، مورد اطاعت قرار می گيرد و اگر از خداوند سرپيچی کند، از او اطاعت نمی شود ودر واقع اين به مسخره گرفتنِ عقل آدمی است؛ چون چه کسی مشخص می کند که حاکم خلاف شريعت رفتار کرده يا خير؟ آيا هر شخصی حق دارد، اين مسئله را محدود کند و بر حسب آن اطاعت يا سرپيچی کند؟يا مثلاً به فقهاء مراجعه کند؟ با وجود اينکه هر فقيهی، نظری خلاف نظر ديگر فقهاء دارد. برخی حرام می کند وبرخی حلال وبهترين دليل بر اين مسئله رضاع کبير و زواج ميسار و آواز خواندن در زمان ما است. مثلاً در کشور سعودی اگر بنا بر فتوای مستشار ملکی العبيکان، رضاع کبير مشروع باشد و در عين حال در جای ديگر اين مسئله حرام باشد، مسلمانان ساکن سعودی حاکم را مطيع خداوند عنوان کنند و از او اطاعت کنند يا نه، خداوند را عصيان کرده واز او پيروی نمی کنند؟ بعد از اين کسی که اين شريعت را برای مردم مشخص می کند که اين طاعت است واين معصيت و در اين مسئله قول حاکم مورد قبول است؛ چون اطاعت از خداوند است ودر اين مسئله مورد قبول نيست؛ چون معصيت است. آياچنين شخصی بهتر نيست خود حاکم باشد زيرا او به شريعت آگاه تر است وحاکم خود مجری شريعت است؟بنابراين در حقيقت هيچ راه حلی بجز اين باقی نمی ماند که شريعت( قانون) ومجری آن (حاکم) -هر دو- را خداوند تع يين می کند. اما در مورد آيه شريفه: «وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ »( الشورى: 38 ) سوال اينجاست که آيا خلافت خدا در زمين، امر مردم است يا امر خدا؟ برای توضيح بيشتر، مثالی می زنم: آيا خلافت زيد در منزلش امر اوست يا امر زيد است؟ واضح است که امر زيد است و اين زيد است که نماينده خود در منزل را تع يين می کند و دخالت عمرو ارزشی ندارد. بلکه طبق همه عرف های و قوانين جهان بی ادبی وغير شرعی وغير مقبول است وعقل آن را نمی پذيرد. بنابراين خلافت خدا در زمين امر خداوند است، نه امر مردم. بنابراين خداوند است که خليفه خود در زمين را بر می گُزيند نه مردم. اگر مردم اين کار را انجام دهند، تنصيب آن ها -طبق همه عرف ها وقوانين- هيچ ارزشی ندارد. بلکه بی ادبی وغير شرعی وغير اخلاقی خواهد بود. خداوند آدم را به عنوان اولين خليفه در زمين برگزيد و به فرشتگان اجازه نداد که از ميان خود يا از ميان جمع ديگری کسی را انتخاب کنند. بنابراين اگر خداوند به فرشتگان پاکِ معصوم اجازه نداد تا خليفه او در زمين را انتخاب کنند، چگونه به مردم که معصوم نيستند و در ساده ترين امور گاهی دچار اشتباه می شوند وگاهی به صواب عمل می کنند، اجازه می دهد خليفه او را انتخاب کنند. «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (»البقرة « 30 ) زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه ای قرار می دهم. آنان عرض کردند: آیا در آن، فردی را قرار می دهی که فساد می کند و خون ریزی می کند؟ در حالی که ما با ستایش تو، تسبیحت می گوییم و تو را تقدیس می کنیم. فرمود: من مسئله ای را می دانم که شما نمی دانید. » خلافت خدا در زمين، امرِ مربوط به خداوند است و کسی حق ندارد، بگويد: از جمله امور مردم است. مگر اينکه عناد و لجبازی را دنبال کند و بگويد مرغ يک پا دارد! خداوند می فرمايد: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً » وکسی بگويد که اين آيه بدين معناست که همه مردم خلفای خداوند هستند، يعنی خلفای او در عمارت زمين هستند وبنا می کنند و زراعت می کنند؛ به آن ها می گو ييم که آيا خداوند کشاورز يا بناست يا نه؟ او خداوند است که خلق را آفريده ومالک آن هاست و مَلَک حقيقی آن هاست وهر کس در زمين جانشين او باشد، قائم مقام او خواهد بود؛ چون مالکِ ملک است. بنابراين خليفه خدا، خود ملک وحاکم در زمين خواهد بود در قرآن نيز آمده که: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَِّ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللِّه لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ » (ص : « 26 ) ای داود! ما تو را خلیفه ای در زمین قرار دادیم. بین مردم به حق حکم نما و از هوای نفس دنباله روی نکن. چون تو را از راه خداوند باز می دارد. آن هایی که از راه خداوند گمراه می شوند، برایشان عذابی شدید است؛ به این خاطر که روز محاسبه را فراموش نمودند. » اگر خلافت خدا در زمين برای همه مردم می بود، حضرت داود نيز از جمله مردم است ولازم نبود خداوند بار ديگر او را مورد خطاب قرار دهد و به او بفرمايد: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ » وآيه روشن می کند که اين خلافت شامل مُلک وحکم در بين مردم می کند. «فاحکم بين الناس بالحق » اين آيه واضح و آشکار است که اين خلفای خداوند در زمين هستند که حکومت می کنند. برگرفته از کتاب جواب المنير /سيد احمد الحسن ع

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور شماره 6
مشاهده فایل پی دی اف